ریشه @ri_sheh Channel on Telegram

ریشه

@ri_sheh


از نو
نگاه
اندیشه.


دبیر: رضا مقصودی


"توسط ادمین اداره می‌شود"

ارتباط با ادمین:
@Ri_sheh1

کانال دوم (نامه‌ای به پدر و مادرم):
@Ri_sheh2

خانه‌ی فیلم ریشه: @Ri_sheh3

ریشه (Persian)

کانال 'ریشه' یک فضای پراکنده و متنوع است که توسط دبیر خلاق و استعدادمند، رضا مقصودی، اداره می‌شود. این کانال در آن از نو، گوشه‌های مختلف اندیشه را برای شما روشن می‌کند. اگر به دنبال یافتن پرتوهای جدید در دنیای اندیشه و هنر هستید، 'ریشه' بهترین انتخاب برای شماست. اینجا همه چیز به نوعی دست خدایی دارد و از هر زاویه‌ای به دیدن مسائل دچار تغییر خواهید شد. رضا مقصودی به عنوان دبیر این کانال، با دید حاد و تحلیلی‌اش، شما را در سفری نو به دنیای اندیشه همراهی خواهد کرد. برای ارتباط با ادمین کانال، می‌توانید با آی‌دی @Ri_sheh1 در تلگرام تماس بگیرید. علاوه بر کانال اصلی، 'ریشه'، شما می‌توانید نیز به کانال دوم 'نامه‌ای به پدر و مادرم' با آی‌دی @Ri_sheh2 مراجعه کرده و نگاهی به سایر ابعاد و ژرفای مسائل انسانی بیندازید. همچنین، با مراجعه به خانه‌ی فیلم 'ریشه' با آی‌دی @Ri_sheh3، می‌توانید در دنیای هنر و سینما، تجربه‌ی جدیدی را تجربه کنید. به کانال 'ریشه' بپیوندید و با خواندن مطالب و تماشای محتواهای آن، به روحیه‌ی ذهنی و هنری خود انگیزه بیافزایید. اینجا جایی است که هنر، اندیشه و احساسات به یکدیگر می‌رسند و شما را در سفری سحرآمیز و ناب قرار می‌دهند.

ریشه

10 Feb, 18:31


دیروز
امروز
فردا
دیروز


متن کامل نمایش‌نامه
نویسنده: رضا مقصودی



#تئاتر

@Ri_sheh

ریشه

05 Feb, 18:30


- آیا تفاوت چندانی وجود دارد بین تن‌فروشی که برای فروش رفتن ناچار است لباس و آرایش مشتری‌پسند انجام دهد با فلان کارگری که هر روز از خیابان بلندش می‌کنند؟ و آیا تفاوت بنیادینی هست بین تن‌فروشی که تن به انواع و اقسام قصابی‌های زیبایی می‌دهد، تا مشتری بهتر و پول بیش‌تری به دست آورد، یا فلان دانش‌جویی که انواع و اقسام اباطیل را با عنوان مقاله‌ی علمی-پژوهشی عرضه می‌کند تا تحت عنوان "رزومه" ارائه دهد و پول و مشتری بهتری پیدا کند؟ آیا هر‌آن‌چه اسم‌اش رزومه است نوعی نمایش اروتیک در محضر کارفرمایان و سرمایه‌داران نیست؟ نوعی رقص میله که باید هر آن‌چه در توان داریم رو کنیم تا شاید شاباش بیش‌تری نصیب‌مان شود. تمامی مصاحبه‌های کاری، آزمون‌های استخدامی، فرستادن رزومه‌ها در ابعاد کلی‌شان مشمول این نوع از معامله‌ی موهن و موحش است. تماما تقلاهایی تن‌فروشانه است که ملتمسانه می‌گویند ببینید من چه توانایی‌های اروتیکی دارم‌. نگاه کن چه‌قدر دلبر ام و چه مقالاتِ جذابی نوشته‌ام.

- برهه‌ای از تاریخ، که در آن مردم صرفا بر اساس نیازهای‌شان خرید می‌کردند، از این رو پس از مرتفع شدن نیازشان آن‌ها دیگر تمایلی به خرید نداشتند. پس منطقی است که تمایلی هم به کار بیش‌تر نداشته باشند، در نتیجه کالاهای مازاد بر مصرفی، روی دستِ بازار مانده بود و کمپانی‌های بسیاری در آستانه‌ی ورشکستگی قرار گرفته بودند. "ادوارد برنیز" به آن‌ها توصیه کرد که باید ارتباط "کالا" را با "نیاز" گسست و آن را با "میل" پیوند داد. نیاز ارضا می‌شود، اما میل، هرگز! مصرف دیگر قرار نبود نیازهای ما را رفع کند بلکه باید امیال ما را ارضا می‌کردند، چیزی که ارضا شدنی نیست.

- جامعه‌ی ما در مقام اردوگاهی سراسری، جنگل‌تر از جنگل و موحش‌تر از حیات وحش است. جنگلی که انسان‌ها را مسخ کرده و به حشره‌ای فرومی‌کاهد.

- سرمایه‌داری بیش از آن که برای نیازها کالا تولید کند، برای کالاها نیاز تولید می‌کند.

- بی‌شک ایدئولوژی کار، خشونت‌آمیزترین باورها را در جامعه درونی می‌کند که هیچ‌کس از نکبات آن در امان نیست. در سایه‌ی چنین نگرشی، کارِ کودکان نیز نه شکلی از توحش سرمایه‌داری بلکه شیوه‌ای "بزرگ شدن" و "مرد شدن" آن‌ها قلمداد خواهد شد. کودکان و بزرگ‌ترهای‌شان با رضایت خاطر می‌پذیرند که کار کردن آن‌ها عملی شرافت‌مندانه است. کودکیِ آن‌ها نیز باید به مانند همه‌ی چیزهای دیگر بهینه گردد. تمام شور و شوق بچگی‌شان، بازی‌ها و خنده‌هایشان، سربه‌هوایی و ولنگاری‌شان چنان چیزهای بی‌مصرفِ دیگر دور ریخته می‌شود، تا انرژی و چابکی‌شان صرف کارهای مفید و سودمند شود.

- کار کودکان ماحصل طمع‌کاری و تبه‌کاری سرمایه است نه فرایندی برای تربیت کردن و "مرد شدن‌شان."

- اگر چنان که "رزا لوکزامبورگ" می‌گفت، بپذیریم، که زنِ سرمایه‌دار، انگلِ یک انگل است؛ زنِ یک کارگر نیز برده‌ی یک برده است.

- "دیوید هریس" اشاره می‌کند کنش‌های فراغتی از آن رو گمراه‌ کننده‌اند که نخست روابط قدرت را از دید کنش‌گران پنهان می‌کنند و دوم احساس لذتی ایجاد می‌کنند که به فرد می‌باورانند در نظام سرمایه‌داری صاحب فردیتی آزاد شده است و از این طریق به سیستم مشروعیت می‌بخشد.

- در سراسر جهان و به‌گونه‌ای نظام‌یافته، خودانگیختگی جای خود را به استاندارد کردن می‌دهد، آزادی به کنترل، انتخاب به اجبار و خودمختاری به خودپلیسی.

- مردم به یک سرگرمی پوچ نیاز دارند تا دوباره نیروی کار لازم را در خود جمع کنند‌.

- حتی وقتی که آزاد هست‌ایم یک دم راحت نمی‌گیریم و همیشه باید کاری بکنیم.

- هر کدام از ما توسط پیرامون‌مان برای انجام حرفه‌ها و فعالیت‌هایی تحت فشاریم و کافی‌ است تا اجابت‌شان نکنیم تا مورد هجوم قرار گیریم؛ مصداق‌اش همین جملات؛ آدم بی‌بخاری است. عرضه‌ی هیچ کاری را ندارد. مرد زندگی نیست. جنم کار ندارد. تنبل و بی‌مسئولیت و ولنگار و هزاران از این دست که خود به بهترین شکل زندگی را در حکم زندانی پر از بازجوهای سمج نشان می‌دهد. حکمِ الهیاتی بازار مدام ما را به انجام دادن کار و یا فعالیتی فراغتی وامی‌دارد. در قالب کذب انعطاف‌پذیر بودن، به دام‌مان می‌اندازد که ایمان بیاوریم که هر کاری از هر کسی برمی‌آید و به همه‌چیز آری بگوییم. به همه‌ی مشاغل و همه‌ی تفریحات.

- کافی است نیروی کار و ارتش ذخیره‌ی بی‌کاران از خود بپرسند که ماحصل کار ما چه می‌شود؟ آن‌ها با کار کردن‌شان و کمک به انباشت سرمایه به فربه‌تر شدن زالویی که خون‌ آن‌ها و جهان‌شان را می‌مکد، کمک می‌کنند.

- فعالیت بی‌وقفه، ویروسِ رقابت و منازعه و جنگ همه با همه را به جان ما انداخته و بسیاری را مجاب کرده که تنها با سراسیمگی و بی‌قراری می‌توان زیست و این تنها شیوه‌ی هستی است.

- دیوارِ اردوگاهِ کار که گرادگردِ زندگی کشیده شده، باید برچیده شود.



برگرفته از کتاب: تنبلی آزاد می‌کند!
نویسنده: عادل ایرانخواه



#متن_مانا

@Ri_sheh

ریشه

04 Feb, 17:36


- این کتاب، جایزه‌ای است به تنبل‌ها! برای آنانی که مقاومت می‌کنند و به اجبارهای بیرونی تن نمی‌دهند. برای کسانی که بیش‌فعالیِ دوران ما را پس می‌زنند و از زندگی، چیزی بیش‌تر از کرد و کارِ ملال‌آور و یک‌نواخت را طلب می‌کنند.

- ما نسبت به پنجاه سال پیش، دو ساعت کم‌تر می‌خوابیم، تندتر راه می‌رویم، نوشیدنی‌های انرژی‌زا و کافئین‌دار ده‌ها برابر بیش‌تر مصرف می‌شوند تا بیش‌تر کار کنیم و بیش‌تر مصرف کنیم.

- ما باید مدام کار کنیم تا بتوانیم مصرف کنیم؛ کارورزی مشدد و مصرف‌گرایی مفرط، زندگی را به در خدمتِ گردشِ سود و سرمایه بودن تقلیل داده است.

- استعدادیاب‌ها، کارآفرینان، جوان‌های موفق و تمام آن‌هایی که کک موفقیت را به تن جامعه انداخته‌اند، دشمنان جامعه‌اند. آن‌ها جامعه را با بدل کردنِ آن به عرصه‌ی رقابت، متلاشی و به جنگلی از افرادِ متخاصم فرومی‌کاهند که از فرمانِ بخور تا خورده نشوی تبعیت می‌کنند.

- موفقیت بیش از آن که سند تمدن باشد، سند توحش است.

- بله! کار ثروت‌آفرین است اما نه برای کسانی که کار می‌کنند.

- چه چیزی بیگانگی را تشکیل می‌دهد؟ نخست این که کار نسبت به کارگر بیرونی است یعنی به وجود ذاتی‌اش تعلق ندارد؛ بنابراین کارگر در کارش، نه‌تنها خود را تایید نمی‌کند، بلکه خود را نفی می‌کند، احساس بی‌چارگی می‌کند و شاد نیست، نه‌تنها انرژی جسمانی و ذهنی خود را آزادانه رشد نمی‌دهد، بلکه در عوض جسم خود را فرسوده و ذهن خود را زائل می‌کند. بنابراین کارگر فقط زمانی که کار نمی‌کند، خویشتنِ خویش را احساس می‌کند و زمانی که کار می‌کند، دیگر خود را احساس نمی‌کند. هنگامی آسایش دارد که کار نمی‌کند و هنگامی که کار می‌کند، آسایش ندارد. چرا که کارش از سر اختیار نیست، بلکه اجباری است و نیازی را برآورده نمی‌سازد بلکه وسیله‌ای است صرف برای برآوردن نیازهایی بیرون از آن. خصلت بیگانه‌ی آن به وضوح در این واقعیت دیده می‌شود که به محض آن که اجباری در کار نباشد، از کار کردن مانند طاعون می‌پرهیزد. کار بیرونی، کاری که در آن انسان خود را بیگانه می‌کند، کاری است که با آن خود را قربانی می‌کند و به تباهی می‌کشاند. سرانجام خصلت بیرونی کار برای کارگر از این واقعیت پیداست که این کار به او تعلق ندارد و از آنِ غیر است و کارگر در آن نه به خود بلکه به غیر تعلق دارد. فعالیت او خودجوش نیست، به غیر تعلق دارد و به زیان اوست. "کارل مارکس"

- بردگانی که هر چه بیش‌تر کار می‌کنند و به فربه‌تر شدنِ نیرویی یاری می‌رسانند که بر آنان سلطه‌ی بیش‌تری پیدا می‌کند.

- کسانی که با فروشِ نیروی کارشان می‌خواهند حق نمردن خود را بخرند.

- آن‌ها باید بین فلاکتی بی‌دست‌مزد و دست‌مزدی فلاکت‌بار یکی را انتخاب کنند.

- آن‌چه ما را عذاب می‌دهد، گرسنگی نیست، بلکه شیفتگی به کار است.

- فقط دو دنیا وجود دارد. یا هر روز از نه صبح تا پنج بعد از ظهر کار می‌کنی و چند هفته هم مرخصی داری، یا مرده‌ای! چیزی بین این دو وجود ندارد. کار کردن مثل نفس کشیدن است. آدم درباره‌ی کار کردن فکر نمی‌کند‌. فقط باید کار کنی و کار کردن هم زنده‌ات نگه می‌دارد. وقتی از کار کردن دست بکشی، مرده‌ای. "جورج ویل کینسون"

- افرادی که به یک کار به‌خصوص و یا یک نوع خاص فعالیت مشغول‌اند به یک کوته‌بینی مفرط دچار می‌شوند و زندانی مشغله‌ی خود می‌گردند. فقط به مسائل و اشتغالات مربوط به وظیفه و شغل خود توجه می‌کنند و به‌خاطر همین محدودیت، از بینش و آگاهی اجتماعی محدودی برخوردار خواهند شد. شکلی از تک‌ساحتی بودن که فرد فقط از دریچه‌ی تنگِ شغل‌اش به خود و جهان می‌نگرد.

- ما با کارِ بیش از توان‌مان و مصرفِ بیش از نیازمان در حال تکه‌پاره کردن طبیعت و تهی کردن‌اش هست‌ایم. جنون مصرف و اعتیاد به کار که هر کدام دیگری را تقویت می‌کنند، در نهایت سرمایه را فربه‌تر و طبیعت‌ را نحیف‌تر می‌گرداند. ما عاشقان مصرف ناچاریم که شیفتگان کار نیز شویم تا در نهایت، خادمانِ صالحِ سرمایه‌داری باشیم و نادانسته نابودگران طبیعت نیز لقب بگیریم.




برگرفته از کتاب: تنبلی آزاد می‌کند!
نویسنده: عادل ایرانخواه



#متن_مانا

@Ri_sheh

ریشه

03 Feb, 18:33


تنبلی آزاد می‌کند!



#کتاب

@Ri_sheh

ریشه

31 Jan, 18:30


سیبری، جایی بود که بسیاری به آن‌جا تبعید شدند و هرگز زنده بازنگشتند. با این‌حال "داستایفسکی" در یکی از نامه‌هایش که از زندان "امسک" سیبری فرستاده بود، نه هراس از مرگ، بلکه رنج دیگر ای را مهم‌ترین بحران آن‌جا ذکر کرده بود! این که در تمام آن‌ سال‌ها حتی یک ساعت نیز تنها نبوده است. امری که برای او از خورد و خوراک نیز واجب‌تر بود.
داستایفسکی می‌نویسد《اگر تنهایی را از انسان بگیرند، آدمی طی زندگی اجباری مشترک خویش، به نوعِ بشر بدبین می‌شود. من در سالیان زندان‌ام از هر کس که اطراف‌ام بود، چه گناه‌کار و چه بی‌گناه، متنفر بودم؛ چرا که به آنان به چشم دزدانی می‌نگریستم که زندگی‌ام را از من ربوده‌اند.》
و آیا این همان بلایی نیست که ازدواج بر سر آدمیان می‌آورد؟!
وصلتی نامبارک که انسان‌ها را به زندان‌بان و شکنجه‌گر یک‌دیگر بدل می‌کند. به ناظرانی که مدام یک‌دیگر را می‌پایند و تنهایی یک‌دیگر را به گروگان می‌گیرند. چه بسیار عشاقی که با ازدواج، مرگ رابطه‌شان را اعلان کرده‌اند. و هیچ‌گاه از "تبعیدگاه" خانواده زنده برنگشته‌اند. زندانیانی که به مرور زندان‌بان یک‌دیگر می‌شوند.
کسی که تنهایی‌اش را دوست ندارد، توان دوست داشتن "خود" و "دیگری" را نیز نخواهد داشت. بنابراین می‌توان گفت که ازدواج بیش از آن‌که ماحصل عشق باشد، از بیزاری و حتی نفرت سرچشمه می‌گیرد. بیزاری از خویشتن و تنهاییِ آن. از این‌رو است که ازدواج، زندگی را بدل به رینگ مشت‌زنی‌ای می‌کند که دو طرف آن‌قدر یک‌دیگر را می‌زنند تا در گوشه‌ای نیمه‌جان وِلو می‌شوند و نتیجه‌ی باخت-باخت را می‌پذیرند.
ازدواج بیش از آن‌ که دوست داشتن و رفتن به سمت کس دیگری باشد، فرار از خود و تنهایی است. بنابراین اگر کسی از شما درخواست ازدواج کرد، بدانید که به شما اعلام عشق نمی‌کند، بلکه از خودش به ستوه آمده است و می‌خواهد این بیزاری‌اش را به سمت شما نیز هدایت کند. کاری که باید بکنید این است؛ تنهایی‌تان را بردارید و فرار کنید.
تبعیدشدگان به دنیای تاهل مجبورند ریاکارانه "نامه‌هایی" به دنیای بیرون بفرستند و بگویند همه‌چیز عالی است‌ و ما چه‌قدر خوب‌ایم. اما ما که می‌دانیم "ازدواج، طلاقِ پنهان است".

نویسنده: عادل ایرانخواه
برگرفته از صفحه‌ی اینستاگرام نویسنده
http://www.instagram.com/Adelirankhah



#متن_مانا

@Ri_sheh

ریشه

21 Jan, 17:30


برای مالتیتود (انبوهِ خلق)، کسب قدرت، اساسا به معنی "پذیرش یک وظیفه" است.
آنتونیو نگری

و تمام.
176 نهال.

ایستادیم،
به هم پیوست‌ایم،
دست در دست و
زمزمه‌گر،
که آزادی همانا "کنش‌کردن‌توانستن" است.

این طغیان ما علیه "عادت به فراموشی" بود.

و قصه ادامه دارد...

با ارج‌شناسی و قدردانی صمیمانه از:
شقایق
مصطفی
نگین
مهلا
حسام
شیرین
غزاله
شبنم
الهه - کیمیا
مهین‌السادات
محسن
باقرنژاد
فرشید
پرتو
پندار
مرضیه
کیمیا
روشنک
شهرزاد
پارمیدا
نصیر - نیکتا - پشمل - کُپُل
مریم
سمیه
راد
محمدحسین
رضا
کسری
آرین
حسین
نیلوفر
شکیبا
فرهاد
حسین
اسما
رها
مریم
راضیه
محمدزاده
مهسا
علی‌رضا
مینا
احسان - شیرین
سلین
محسن
احمد
مهلا
محمد
حمیدرضا
محمد
تمنا - زهرا
صدیقی
مهدی
امین - غزاله
ری‌را
علی‌رضا
صبا
آرام
محبوبه
ناجیا

و تشکر ویژه از "مهلا" که بیش‌ترین جهد و تقلا را برای این پویش، به کار بست.



#پراکسیس

@Ri_sheh

ریشه

17 Jan, 17:30


مجموع نهال‌ها تاکنون: 135
باقی‌مانده: 41

ریشه

17 Jan, 16:30


پیام عزیزی که به دست‌مان رسید؛ واژه واژه‌اش تجلی حرمان است و درد:

به یاد الوند، سهند، سوفی، نگار، فراز، پانیذ، حمیدرضا، آرش، پونه و هزاران جان سرشار از زندگی که از ما دریغ شد...
به جنگ فراموشی بایست رفت.
پرداخت شده از سوی رضا، کسری، آرین، حسین که هر یک، دوستانی دور و نزدیک را در این جنایت از دست دادند.
سپاس

ریشه

16 Jan, 18:30


در 24 ساعتی که از انتشار پیام گذشت، مبلغی معادل با 77 نهال جمع‌آوری شد‌.
امیدواریم که با همین روند، به عدد مورد نظرمان (176) برسیم.

ممنون‌ از شما و حضور و حمایت دل‌گرم‌کننده‌تان.

ریشه

15 Jan, 16:30


18 دی 1398

ساعت 6:19

از قدرت عظیم انسان و اشتیاق و توان او برای فراموش کردن، می‌ترسم.

در ستیز با انبوهگیِ ابزارها و امکان‌های از یاد بردن و انکار، "یادمان" خواهیم ساخت.

نخستین گام کنش جمعی "ریشه" در دوره‌ی دوم: کاشت 176 اصله نهال به یاد از دست‌شدگانِ پرواز PS752 هواپیمایی اوکراین

توضیح:

🌲 این کنش، با همراهی شما میسر خواهد شد. هر فرد می‌تواند هزینه‌ی خرید یک یا چند نهال را پرداخت کند تا به مجموع 176 درخت برسیم.

🌲 محل کاشت نهال‌ها، با توجه به وضعیت آب و زمین، "نهاوند" در استان همدان است. (اگر تغییری به‌وجود بیاید، اطلاع می‌دهیم.)

🌲 تصمیم داریم این اقدام را هر سال انجام دهیم و هر سال یک استان جدید، محل کاشت خواهد بود.

🌲 عدد مورد انتظار، 176 است اما اگر به حد نصاب هم نرسیم، آن تعداد جمع‌شده را خواهیم کاشت.

🌲 اسفند ماه، این درخت‌ها را به زمین می‌سپاریم. هر کس که تمایل داشته باشد می‌تواند در آن حضور یابد.

🌲 اگر پرسشی بود: @Ri_sheh1



#پراکسیس

@Ri_sheh

ریشه

14 Jan, 18:36


آشفته بودم پیش ازین
هستم پریشان همچنان

وحشی بافقی

© Portrait With Payne's Grey. by Michal Lukasiewicz



#شعر
#نقاشی

@Ri_sheh

ریشه

13 Jan, 18:34


پدر

پدر مثل کوه پشت ما نایستاده است، این اسطوره‌ی سنت است که سفت و سخت پشت پدر ایستاده است. پدر ضعف‌اش را صرفا با تکیه بر سنت پدران‌اش پنهان کرده است، پدرانی که خود نیز چنین کرده‌اند.

تاریخ چیزی نیست جز داستان نبرد پسران و پدران: از پسرکشی ایرانی-مسیحی تا پدرکشی یهودی-یونانی.

پدر نام دیگر قدرت است، همراه با تمام تنش‌ها، ضعف‌ها و تناقضات‌اش. الهیات در مقام فیزیولوژیِ قدرت‌های حاکم بر جهان، در حقیقت، شکلی از پدیدارشناسیِ تاریخیِ کارکردهای پدرانه است.

رابطه با پدر، در مقام نماد قدرت، تنها می‌تواند مهرآکین باشد. تاکید بیش از حد بر عشق به پدر، نخستین گام برای پدرکشی است. راهبان و عرفا نمونه‌ی بارز این حقیقت‌اند.

فرهنگ غالب علی‌رغم آموزه‌ی‌ اخلاقیِ "احترام به پدر"، برخلاف آن‌چه ظاهرا به نظر می‌رسد، همواره به دنبال قربانی کردن پدران است. پدرکشی شرط هر شکلی از پدر شدن است: هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی.

فارغ از ژست‌ها و شعارها، اگر می‌خواهید احساس حقیقی‌تان را بازشناسید، خواب‌های‌تان را به یاد بیاورید و چشمانِ همه‌جا حاضر پدر را. او نمادی است از نوسان میانِ امنیت و ترس: او خودِ قدرت مطلق است.

پدر از فرط قدرت، در اوج ضعف است؛ حقیقت اگر زن هم باشد، پدرانه است.



برگرفته از کتاب: پرتاب‌های فلسفه
نویسنده: محمدمهدی اردبیلی



#متن_مانا

@Ri_sheh

ریشه

13 Jan, 14:30


"میدان آزادی"

شعر و صدا: کورش کرم‌پور



#آوا

@Ri_sheh

ریشه

12 Jan, 18:34


- من معتقدم همه‌چیز به شعر ختم می‌شود. منظور شعرِ کلام یا شعر در کلام نیست. بلکه همان هستی که در همه‌ی چیزها جریان دارد. من به شعری معتقدم که هستی شعر در آن از حد نمود و نشانه بگذرد و موجودیت پیدا کند. (هرچند کم و جزئی) یعنی شعر بشود خود شعر نه نمودی از شعر یا شبیه به آن.

- امروز نه چیدن کلمات، نه پیام‌دهی، هیچ‌کدام اصل نیست. اصل خود "کلمه" است.

- هر خواننده‌ای مخاطب محسوب نمی‌شود.

- حقیقت این است که شاعر اصیل جواب‌دهنده به پرسش‌ها نیست. شاعر باید هر جوابی را به پرسشی دیگر بدل کند.

- اثر هنری نباید برای مصرف مخاطب ساخته شود. بلکه باید برای تولیدِ مخاطب باشد.

- من خیلی شاعرتر از این آدمی که هست‌ام، بودم. به خودم خیانت کردم. آدم نباید وقت‌اش را صرف اثبات چیزی کند.

- این گفتمان رسانه‌ها است. رسانه‌ها آدم را تربیت می‌کنند. چگونه گریه کنند. چگونه بخندند. کی بروند بیرون. کی نروند بیرون. تقویم‌شان از قبل تمام روزهای سال‌‌شان را تعریف کرده است. امروز گریه کن. فردا برو بیرون. فردا بیا این‌جا. همه‌چیز مدیریت شده است.

- جامعه‌ی مدنی با دموکراسی یکی نیست. دموکراسی می‌تواند بازتولید دیکتاتوری باشد. آن‌چه که می‌تواند مانع شود، جامعه‌ی مدنی است.

- آدمی مثل من در سروصدا حرف نمی‌زند. من سکوت کردم. چرا که در زمانه‌ای که جایی برای سخن تو نیست، نباید حرف بزنی.

- سخنِ گفتمانی در گستره‌ی علوم انسانی به‌ویژه مباحث فلسفی-ادبی زمان‌بر است. چرا که تولید و توزیع مباحث ریشه‌دار، تن به کالاوارگی نمی‌دهد.

- بعضی به شدت وقت بعضی‌ها را تلف می‌کنند. و بعضی‌ها، وقت همه را.

- گول حضور رسانه‌ای آدم‌ها را نباید خورد. رسانه در یک بازه‌ی زمانی همه را به نفع خودش مصرف می‌کند. بعد بالا می‌آورد یا دفع می‌کند.

- متاسفانه روشن‌فکران ما می‌خواهند قهرمان باشند. در حالی‌ که روشن‌فکر باید روشن‌گر باشد. در شرایط فعلی، روشن‌فکری خیلی آسان و روشن‌گری کار بسیار دشواری است. روشن‌فکران ما اکثرا روشن‌گر نیستند، افشاگر هستند. این افراد اطلاعات دارند اما آگاهی ندارند.

- او سختیِ ادراک‌اش را سخت ارائه می‌دهد و با ساده‌سازیِ آن درصدد محبوبیت نیست.

- روزگاری است که "بلاهت" تو را می‌خواهد. بلاهتِ جهانی که ما را به جنگ و خون‌ریزی و کینه عادت داده و می‌دهد.

- متاسفانه با آمدن اینستاگرام، نقد و نظر در کامنت‌نویسی و کپشن خلاصه شده است.

- من با غمگینیِ عظیمی به خودم ایمان دارم.



برگرفته از کتاب: همه‌چیز به شعر ختم می‌شود.
مجموعه گفت‌وگوها با "کورش کرم‌پور"



#متن_مانا

@Ri_sheh

ریشه

11 Jan, 18:34


کورش کرم‌پور



#متفکر

@Ri_sheh

ریشه

08 Jan, 18:35


ما و "روزها در راه"

انسان مدرن دیگر بر سر چیزی که نتوان خلاصه‌اش کرد، کار نمی‌کند.
"والتر بنیامین"

نزدیک به دو ماه، هر شب، برشی از کتابی که خود برشی از زندگی "شاهرخ مسکوب" بود را منتشر کردیم، نه با این خواسته که خلاصه‌اش کنیم، که یاوه و گزافه است. که با هدف تذکار؛ برای بازخوانی یکی از مهم‌ترین کتاب‌های تاریخ معاصر ایران، تا بدانیم دردها و آرزوها، چگونه از نسلی به نسل دیگر، به میراث می‌رسد.
شما هم لطفا در تله‌ی این توهم نیافتید که با این چند پست تلگرامی، کتاب را خوانده‌اید؛ به "روزها در راه" رجوع کنید. به متن و جانِ کلام. هرچند که سخت‌ باشد.
آن‌چنان که خودش در یکی از یادداشت‌هایش می‌نویسد: «من در زندگی هرگز دنبالِ آسانی نبوده‌ام چون هیچ چیزِ زیبایِ ارزیدنی آسان نیست. معمولاً مبتذل‌ترین و عادی‌ترین چیزهاست که آسان است. خواندنِ لوکاچ یا هگل مرا خسته می‌کند ولی در همین خستگی عمیق‌ترین لذت‌هاست. مگر می‌توانم برای فرار از این خستگی جیمز باند بخوانم. هر چند این یکی لذتِ آسان‌تری داشته باشد. من عمرم را نثارِ آن خستگی می‌کنم و هرگز به این لذتِ آسان نمی‌دهم. حیف است.‌ [… نام نمی‌برد] زندگیِ آسان‌تری از من دارد. بیشتر می‌خورَد و بیشتر می‌کُند و بی‌گمان بیشتر از من می‌مانَد ولی من همین زخمِ معده را نگه می‌دارم و عمرِ کوتاه‌تر و سخت‌ترم را یک لحظه با زندگیِ آسوده ولی مبتذلِ او عوض نمی‌کنم. زندگیِ کلاغی را با طعمه‌یِ آماده در گنداب دوست ندارم و از همه‌یِ کلاغ‌ها بیزارم. به قولِ هگل “گاوهایِ سیاه در شبی تاریک”. مرا از سختی نترسان من از آسانی می‌ترسم.»

از آسانی، بترسید.



#روزها_در_راه

@Ri_sheh

ریشه

06 Jan, 17:30


روزها در راه
شاهرخ مسکوب

قسمت 50 (آخر)

16 جولای 1997

مشکل من: نه می‌توانم دنیا را عوض کنم، نه این که هست را بپذیرم.



#روزها_در_راه

@Ri_sheh

ریشه

05 Jan, 18:35


روزها در راه
شاهرخ مسکوب

قسمت 49

12 آپریل 1995

انسان بودن، دردمند بودن است.



#روزها_در_راه

@Ri_sheh

ریشه

04 Jan, 17:30


روزها در راه
شاهرخ مسکوب

قسمت 48

3 دسامبر 1994

"نظمیه"، پانزده ساله، دختر پدر و مادری از کردهای ترکیه بود که هیجده سال پیش برای کار به فرانسه آمده‌اند، تا امروز. دختر یاغی و شرور بود. با خانواده نمی‌ساخت. می‌خواست مثل دیگران، دخترهای دوروبرش زندگی کند. دوست‌ِ پسر داشته باشد، به شب‌نشینی برود و سیگار بکشد و آبجو بنوشد و آرزو داشت بعدها عکاس بشود. جنگ و دعوای دائمی بین پدر و مادر و برادر غیرتیِ بیست‌ساله و عموزاده یا خاله‌زاده از طرفی و "نظمیه" از طرفی دیگر.
نتیجه: یک شب که پدر و مادر خیال می‌کنند دخترشان خودش را لو داده و دیگر باکره نیست و شرافت خانواده لکه‌دار شده، لکه‌ی ننگ و مایه‌ی رسوایی و... تصمیم می‌گیرند. دختر را می‌‌برند به جنگلی نزدیک، پدر و مادر مهربان و عموزاده می‌ایستند به تماشای فاجعه و برادر، خواهر را خفه می‌کند. جسد را همان‌جا می‌اندازند و شرافت و آبرو ... را بازمی‌یابند و برمی‌گردند به آغوش گرم خانواده و خواب ناز. (در کالبد شکافی معلوم می‌شود دختر باکره بوده.)
موقع قتل دختر نه جیغ می‌کشد و مقاومت می‌کند و نه دست و پا زدنی برای فراری، تقلایی، کوششی. فقط حیرت‌زده مرتب می‌پرسد چرا؟ چرا؟ (Le monde 2/12/94)



#روزها_در_راه

@Ri_sheh

ریشه

03 Jan, 18:34


روزها در راه
شاهرخ مسکوب

قسمت 47

30 اکتبر 1994

آن روزگار، بارِ زمان را بر دوش نداشتیم، "باردار" نبودیم. فارغ، سبک، بی‌وزن. در جسم به چابکی پرنده، در جان به چابکی پرواز.



#روزها_در_راه

@Ri_sheh

ریشه

02 Jan, 18:31


روزها در راه
شاهرخ مسکوب

قسمت 46

27 اکتبر 1994

این شب‌ها از "روزانه‌ها"ی بیژن جلالی لذت گوارایی بردم. شعر زلال خاموشی است که لحظه‌هایی، روح را از هیاهوی گوش‌خراشِ مته و آسفالت، آهن و پتک، آژیر پلیس و آمبولانس و هجوم وقیحانه‌ی تبلیغات در رادیو، تلویزیون، مجله، روزنامه، مسجد و میخانه و کلیسا و در و دیوار، پناه می‌دهد.
گاه مثل ییلاق است در در دامنِ کوه، غرق در نور آفتاب، ساکت، خنک و دور، با لرزش نسیم، پیچ‌وخم یک جوی باریک و چند بید سبز و گریز نغمه‌ی پرنده‌ای گاه و بی‌گاه.



#روزها_در_راه

@Ri_sheh

ریشه

01 Jan, 18:35


روزها در راه
شاهرخ مسکوب

قسمت 45

13 اکتبر 1994

چه تفاوتی است میان روزهایی که با حسن در چهارباغ قدم می‌زدیم و این روزها که با هم در کنار "سن" راه می‌رفتیم؟ تفاوت در مکان را نمی‌گویم. که پرسیدن ندارد‌. حتی تفاوت در زمان توجه مرا برنمی‌انگیزد. آن سالِ فلان بود و این سالِ بهمان، آن وقت بیست ساله بودیم و حالا هفتاد... تفاوت در حال نفسانی، کیفیت روح دو نفر را می‌گویم در رابطه‌ای دوستانه، که البته زمان با سیری پنجاه ساله در تحول و دگرگونی آن دست داشته، بستر این تحول بوده و هر آزمون روزانه‌ی این رابطه را در تن خود پرورده و باز در همین "تن" به ثمر رسانده، مثل زنی که نطفه را در زهدان بگیرد و به دنیا بیاورد. ولی در این‌جا توجه من به نقش زمان در ساختن و پرداختن این رابطه نیست بلکه در این است که پس از ساخت و پرداخت، حالا این رابطه، این که هست، چه کیفیتی دارد؟ دو جانی که در غفلتِ شاد جوانی به هم برخوردند و در بازار دراز آشفته‌ی سرپوشیده و نیمه‌تاریک که به زندگی ما بی‌شباهت نیست، همراه شدند، حالا هم‌دیگر را چه‌جور درمی‌یابند؟



#روزها_در_راه

@Ri_sheh

ریشه

31 Dec, 18:33


روزها در راه
شاهرخ مسکوب

قسمت 44

10 ژوئن 1994

بیچاره دائم خیال می‌کند کارهای کوچک‌اش خیلی مهم‌ است. آدمی که معلوم نیست چرا این‌قدر بی‌جهت خودش را به جد می‌گیرد.



#روزها_در_راه

@Ri_sheh

ریشه

30 Dec, 18:30


روزها در راه
شاهرخ مسکوب

قسمت 43

24 مارس 1994

دلِ خوشی ندارم. پکرم.
کلمه یا صفت لازم را پیدا نمی‌کنم، حال‌ام خوب شود؟ خوش‌حال بشوم؟ دلم روشن بشود؟ از افسردگی دربیایم؟ چه‌قدر همه‌ی این‌ها نارسا، مبتذل و از فرط ابتذال بی‌معنی است و هیچ چیزی را بیان نمی‌کند. چه‌قدر زبان برای عرضه‌ کردن درون و بیرونی کردن آن عاجز است.



#روزها_در_راه

@Ri_sheh

ریشه

29 Dec, 18:31


روزها در راه
شاهرخ مسکوب

قسمت 42

5 مارس 1994

روز به روز، دیروزم را پر و فردایم را خالی می‌کنم. هر روز در انتظار فردای خالی می‌گذرد.



#روزها_در_راه

@Ri_sheh

ریشه

28 Dec, 18:31


روزها در راه
شاهرخ مسکوب

قسمت 41

28 ژوئن 1993

بدبختی این است که هر کس به قدرت می‌رسد، بسته به زورش، همین آشغال می‌شود. در نظام‌های اجتماعی یک جایی فسادی هست که آدمیزاد را مثل موریانه می‌جود و تف می‌کند. فساد در نظام‌های اجتماعی (دموکراسی یا دیکتاتوری) است یا در ذات آدمی، آدم بودن؟



#روزها_در_راه

@Ri_sheh

ریشه

27 Dec, 18:31


روزها در راه
شاهرخ مسکوب

قسمت 40

12 ژوئن 1993

جوان که بودم به قصد فتح دنیا از خواب بیدار می‌شدم، حالا به قصد باز کردن مغازه، روشن کردن چراغ‌ها و ایستادن به انتظار مشتری.
جوان که بودم می‌خواستم "عالمی از نو و آدمی دیگر" بسازم ولی حالا...



#روزها_در_راه

@Ri_sheh

ریشه

26 Dec, 18:30


روزها در راه
شاهرخ مسکوب

قسمت 39

14 مارس 1993

بحث با کسی که از پیش تصمیم‌اش را درباره‌ی نظریات‌اش گرفته _و چه محکم گرفته_ به جایی نمی‌رسد. تلف کردن وقت و زخمه بر تار عصب زدن است، خودآزاری است.



#روزها_در_راه

@Ri_sheh

ریشه

25 Dec, 18:31


روزها در راه
شاهرخ مسکوب

قسمت 38

25 دسامبر 1992

آزادگی شتاب در بندگی است؟
چگونه می‌توان از این دور باطل، از دایره‌ی پیوسته گردنده‌ی رونده‌ی بازآینده‌ی همیشگی، از این تکرار پایان‌ناپذیر بیرون افتاد؟ این سامان استوار افلاکی را درهم ریخت و این سپهر سیار را از رفتن بازداشت؟ یا خود را از این چرخ گردنده بیرون کشید و به آن سوی جهان رفت؟



#روزها_در_راه

@Ri_sheh

ریشه

24 Dec, 18:31


روزها در راه
شاهرخ مسکوب

قسمت 37

2 نوامبر 1992

هر چه پیش‌تر می‌روم تنهاتر می‌شوم. گمان می‌کنم "به روز واقعه" باید خودم جنازه‌‌ام را به گورستان برسانم. راستی مرده‌ای که جنازه‌ی خودش را به دوش بکشد چه منظره‌ی عجیبی دارد. غریب، بیگانه.



#روزها_در_راه

@Ri_sheh

ریشه

23 Dec, 18:31


روزها در راه
شاهرخ مسکوب

قسمت 36

29 آگوست 1992

حیف که اتومبیل دارد طبیعت را زیر قشری از آهن و دود خفه می‌کند.



#روزها_در_راه

@Ri_sheh

ریشه

22 Dec, 18:31


روزها در راه
شاهرخ مسکوب

قسمت 35

13 نوامبر 1990

در این یک ماه و نیمی که تهران بودم کسی را خشنود و راضی ندیدم. تا کی می‌توان بر انبوه ناراضیان حکومت کرد؟



#روزها_در_راه

@Ri_sheh

ریشه

21 Dec, 18:30


روزها در راه
شاهرخ مسکوب

قسمت 34

30 آگوست 1989

به ایستادن پشت دخل دارم عادت می‌کنم. آدم به چه کارهایی عادت نمی‌کند؟ صبح می‌روم و تا غروب عمرم را موریانه‌وار می‌جوم و مثل خاک‌ اره تف می‌کنم. چنان از عالم خیالات همیشگی خودم دور افتاده‌ام که نگو. گویی هزار سال است که در هیچ حال و هوای دیگری نبوده‌ام‌. نه در هوای عدالت، نه عشق و نه زیبایی در کلام و در طبیعت.
آرزوی حقیقت افتاده در پستوی این چاردیواری و بدل شده به رابطه‌ی من که کنار صندوق روبه‌روی در مغازه در کمین مشتری‌ ایستاده‌ام و مشتری که دست به جیب کند و چند فرانکی از اکسیر "حقیقت" بیرون بکشد.



#روزها_در_راه

@Ri_sheh

ریشه

20 Dec, 18:31


روزها در راه
شاهرخ مسکوب

قسمت 33

22 جولای 1989

چیزهای بیهوده می‌خوانم و کارهای بیهوده می‌کنم. جوان که بودم می‌خواستم دنیا را عوض کنم. نشد، دنیا مرا عوض کرد. پیر و پفیوز و مچاله شده‌ام. یک روزگاری به عشق آفتاب از خواب بیدار می‌شدم و روشنایی را که می‌دیدم روحم سبز می‌شد. حالا دلم نمی‌خواهد از خواب بیدار شوم. روحم خواب‌آلود و خسته است. مثل این که نمی‌تواند سرپا بایستد. بیمار بستری است. بگذاریم بخوابد.



#روزها_در_راه

@Ri_sheh

ریشه

19 Dec, 18:30


روزها در راه
شاهرخ مسکوب

قسمت 32

12 جولای 1989

دنیایی که دارد خودش را تکه‌پاره می‌کند، از زور پول و سکس و خشونت خودش را به توپ بسته و شاهد انفجار خود است.



#روزها_در_راه

@Ri_sheh

ریشه

18 Dec, 18:31


روزها در راه
شاهرخ مسکوب

قسمت 31

24 ژوئن 1989

حالا انگار همه‌چیز عوض شده. شاید زیر فشار، از بس روی خودم سرپوش گذاشته‌ام که به روی خود نیاورم آن زیر خفه شده‌ام و اعصاب کوفته‌ام کرخ شده.



#روزها_در_راه

@Ri_sheh

ریشه

17 Dec, 18:31


روزها در راه
شاهرخ مسکوب

قسمت 30

20 ژوئن 1989

دیشب شنیدم که ... به کلی فلج شده، از گردن تا پنجه پا. کارنامه‌ی زندگی او در چند کلمه:
اهل یکی از شهرهای شمال ایران،
وقتی دختر رسیده‌ای شد پدرش می‌خواست به او تجاوز کند، حبس در خانه، تراشیدن موی سر، کتک و شکنجه‌های دیگر.
ازدواج بی‌هنگام برای فرار از پدر، شوهرش، جنده‌بازِ همه‌کاره.
طلاق با دو سه تا بچه،
فرار و اقامت در آمریکا،
شوهر آمریکایی، ناسازگاری، جدایی،
فلج تدریجیِ پسر جوان بیست‌وچند ساله (بیماری مفاصل)،
ول کردن کار، ماندن در خانه برای نگهداری فرزند
و آخر سر، بعد از چند سال، کوری و فلج عمومی پسر.
شستن و تمیز کردن، غذا دادن و ورزش دادن و تحمل بیماری روانی، کج‌خلقی‌ شدید و گرفتاری‌های دیگر.
ناگهان ماه گذشته، بیمار و فلج، مراجعه به بیمارستان، تشخیص: ویروسی که به نخاع حمله کرده و به آن آسیب رسانده است.
حالا تمام بدن فلج است ولی مغز کار می‌کند. به هوش است و مرتب سراغ پسر فلج‌اش را می‌گیرد که او در چه حال است.
چه ظلم وحشت‌ناکی...



#روزها_در_راه

@Ri_sheh

ریشه

16 Dec, 18:30


روزها در راه
شاهرخ مسکوب

قسمت 29

27 آپریل 1988

وای به وقتی که مظلوم، ظالم بشود؛ مخصوصا مظلومی که "برگزیده خدا" هم باشد.



#روزها_در_راه

@Ri_sheh

ریشه

15 Dec, 18:31


روزها در راه
شاهرخ مسکوب

قسمت 28

22 نوامبر 1987

روزمرگی، کار مبتذل هر روز، و دل‌مشغولی آب و دانه، جایی برای چیزی نگذاشته.



#روزها_در_راه

@Ri_sheh

ریشه

14 Dec, 18:30


روزها در راه
شاهرخ مسکوب

قسمت 27

27 اکتبر 1985

زیادی به خودش می‌پیچد. آدم گسسته و در تب‌و‌تاب دائمی است. از کارهایی که می‌کند، از business راضی نیست. به شدت احساس می‌کند که دارد عمرش را تلف می‌کند، راه دیگری هم به نظرش نمی‌رسد. می‌گوید: حس می‌کنم که این زندگی روح و حس مرا خراب می‌کند. حساسیت مرا از بین می‌برد.



#روزها_در_راه

@Ri_sheh

ریشه

13 Dec, 18:31


روزها در راه
شاهرخ مسکوب

قسمت 26

26 اکتبر 1985

مردم چنان گرفتار گذران روزمره‌اند که زمان، بدون خاطره می‌گذرد، شتاب‌زده می‌آید و می‌رود. بدون این که یادی بر جای گذارد. زمان، بی‌خاطره است.



#روزها_در_راه

@Ri_sheh

ریشه

12 Dec, 18:31


روزها در راه
شاهرخ مسکوب

قسمت 25

26 اکتبر 1985

تفاوت "سطح فکر" و "طرز فکر"

سطح فکر به میزان آگاهی اجتماعی، دانش، تمدن و غیره بستگی دارد اما طرز فکر، چگونگی و نحوه‌ی کارکرد آن‌ها است با یک‌دیگر و در یک‌دیگر. به تعبیری، سطح فکر بالاتر و آگاهی بیش‌تر، الزاما سلامت یا سعادت اجتماعی بیش‌تر در پی ندارد.



#روزها_در_راه

@Ri_sheh

ریشه

11 Dec, 18:31


روزها در راه
شاهرخ مسکوب

قسمت 24

26 آگوست 1985

پیری دم درگاه ایستاده است و وراندازم می‌کند. وقتی به آینه نگاه می‌کنم می‌بینم از توی چشم‌های خودم دارد نگاهم می‌کند. به‌روی خودم نمی‌آورم و طوری رفتار می‌کنم که انگار نیست. ولی راستش توی تن خودم خانه کرده و دارد مرا از آن‌جا می‌راند‌؛ آرام و سمج به بیرون می‌راند‌. در زانوی ورم‌کرده، در کمر دردمند و در سنگینی رسوبی که ته دلم می‌نشیند، جا گرفته. مثل خاکستر آهسته پایین می‌آید و کم‌کم پنهان می‌کند‌.
اول از دشت و صحرا به توی خانه رانده شدم، مدتی توی حیاط بودم. حالا توی اطاق مرا به عقب رانده و خودش دم‌ در ایستاده، دم سردش افسرده‌ام می‌کند؛ نگاه خسته‌اش را از من برنمی‌دارد.



#روزها_در_راه

@Ri_sheh

ریشه

10 Dec, 18:31


روزها در راه
شاهرخ مسکوب

قسمت 23

11 آگوست 1985

همه رفته‌اند تعطیلات. چندین میلیون نفر ناگهان راه می‌افتند. شلوغی، سروصدا، هیاهو و شتاب را جابه‌جا می‌کنند. اول در جاده‌ها، با راه‌بندی و معطلی و دست‌پاچگی، بعد به کنار دریا. ردیف، چسبیده به هم، روغن می‌مالند و دراز می‌کشند و عرق می‌کنند و خسته‌تر از اول برمی‌گردند و آن‌وقت نفس راحتی می‌کشند؛ تعطیلات تمام می‌شود.



#روزها_در_راه

@Ri_sheh

ریشه

25 Nov, 18:30


روزها در راه
شاهرخ مسکوب

قسمت 8

20 جولای 1979

یاد مولانا افتادم:
حرف و گفت و صوت را بر هم زنم
تا که بی این هر سه با تو دم زنم.
دم زدن با هم! در مورد حسن بسیار حس کرده‌ام که هیچ‌کدام حرفی برای گفتن نداریم زیرا نیازی به گفتن چیزی نیست و در سکوت، نوعی رابطه‌ی بی‌خدشه و بکر، نوعی پیوند ناپیدا و نیاشفته برقرار شده است، مثل وقتی که آدم آب شفاف چشمه‌ای را به هم نمی‌زند تا صورت آینه‌ای زلال، پریشان نشود. خیلی وقت‌ها کافی است آدم دم زدن خاموش دیگری را دریابد. مردم کم‌تر حرمت سکوت را پاس می‌دارند و با حرف زدن به آن تجاوز می‌کنند‌. سخن به صورت افزار تجاوز درمی‌آید، مثل سلاحی آزاردهنده، تا عقیده یا خواست، اراده، شخصیت یا هر چیز دیگر خود را به دیگری تحمیل کنند.
نویسنده‌های پرنویس که انگار کارخانه‌ی تولید کلام هستند و خواننده‌هایی که برای کشتن وقت یا خسته کردن چشم‌ها و خوابیدن، کسب اطلاعات الکی، اظهار فضل، کنجکاوی مریضانه و از این چیزها، می‌خوانند، از جمله همان‌هایی هستند که حرمت سکوت را نگه نمی‌دارند.



#روزها_در_راه

@Ri_sheh

ریشه

24 Nov, 18:31


روزها در راه
شاهرخ مسکوب

قسمت 7

23 اسفند 1357

چی بود و چی شد. زیباترین واقعه‌، شگفت‌انگیزترین انفجار نوری که در عمرم دیده بودم چه زود و چه آسان به ابتذال کشیده شد. این انقلاب عجیب را می‌گویم که از نماز گزاردن در میدان‌های شهر تا بانگ الله اکبر شبانه روی پشت‌بام‌ها در ساعت‌های منع رفت‌وآمد و گل به تفنگ زدن تا در خیابان نشستن و سرما و سختی زمستان را به جان خریدن، به همه شکلی بروز کرده بود. فقط در 15 روز به وحشی‌گری، خودکامگی و انحصارطلبی کشیده شد.
از اعلامیه‌ی حرکت به قم تا نطق گورستان بقیع. در این فاصله، حمله به روزنامه‌ها، فتوا درباره‌ی گوشت و حجاب، حمله به دولت و کاخ‌ها، حمله به ملیّون، دموکرات‌ها، چپ‌ها، حمله‌ی غیرمستقیم به سنّی‌ها، دفاع از مستضعفین و انقلاب را مال آنان دانستن و دیگران را کنار گذاشتن، همه‌ی این‌ها اتفاق افتاد و چه اتفاقات مبتذل و حقیری.
دیروز هم یازده نفر را کشتند. نیک‌خواه هم یکی از آن‌ها بود‌. انگار ملت انقلاب کرد تا حساب سانسورچی‌های پادو را برسد. واقعا که! در کشتن هم عدالتی نیست. روحیه‌ی کسانی که می‌بینم و می‌شناسم هیچ خوب نیست‌. همه سرخورده و مایوس‌اند و من بدتر از همه. دو روز است که حتی نمی‌توانم چیزی بخوانم تا چه رسد به نوشتن. افتضاح است‌. افسردگی، بدتر از آن دل‌مردگی. باز شارلاتان‌ها دارند جلو می‌افتند و آش همان آش و کاسه همان کاسه است‌ چون که دیکتاتوری دارد می‌آید و وقتی که بیاید پیامد‌هایش هم می‌آید. آن‌ هاله‌ی تباه و ستم‌کاری که دور دیکتاتور حلقه می‌زند.
چه نویدها که به خود ندادیم و چه زود همه‌چیز محو شد. انگار برف بود و آب شد یا زرورق بود و آتش گرفت. آتش‌بازی بود و در تاریکی گم شد. باز ترس مثل شبحی دارد از توی تاریکی پیدایش می‌شود و هم‌چنان که مثل ابر و دود می‌آید، فضا را تاریک می‌‌کند، هوا سنگین و نفس کشیدن دشوار می‌شود؛ باید به احتیاط و سنجیده نفس کشید، مبادا نفس بی‌جا بکشی!
به قول نیما: من قایق‌ام، نشسته به خشکی.



#روزها_در_راه

@Ri_sheh

ریشه

23 Nov, 18:31


روزها در راه
شاهرخ مسکوب

قسمت 6

19 اسفند 1357

روزهای خوبی نیست. آقا دارد کار را خراب می‌کند. آن فتوای بی‌جا درباره‌ی حجاب و این صحبت‌های دیروز در مدرسه‌ی حکیم نظامی که غیرمستقیم تعریضی داشت به سنّی‌ها، حمله به ملی‌ها و دموکرات‌ها و تصریح پیاپی که این انقلاب نه ملی بود نه دموکراتیک فقط و فقط اسلامی بود. چند بار هم گفت قلم‌ها را بشکنید! لابد در آینده جشن‌ قلم‌شکنان می‌گیرند‌.



#روزها_در_راه

@Ri_sheh

ریشه

22 Nov, 18:30


روزها در راه
شاهرخ مسکوب

قسمت 5

11 بهمن 1357

باری "چشم عقل" من نگران آینده است. آینده‌ای که در بهترین حال با سال‌ها دیکتاتوری مذهبی روبه‌رو خواهیم بود. این که می‌گویم "بهترین حال" یعنی اگر آیت‌الله بیاید و به دل‌خواه مستقر شود و حکومت‌اش در راه صلاح، در صراط مستقیم گام بردارد، تازه سال‌ها استبداد در پیش است.



#روزها_در_راه

@Ri_sheh

ریشه

21 Nov, 18:30


روزها در راه
شاهرخ مسکوب

قسمت 4

6 دی 1357

چریک‌های فدایی و مارکسیست از جان خود نگذشت‌اند تا ناگهان اجتماع زیر پرچم دین به‌ پا خیزد و حسین جای لنین را بگیرد و مردم شب‌ها بالای بام فریاد بکشند الله اکبر.
همین ماجرا بر مذهبی‌ها هم خواهد رفت. منتها شاید کمی دیرتر و به شکلی دیگرتر. اگر پیروز شوند و مستبدانه رفتار کنند، یک‌پارچگی این توده‌ی انبوه، این ملتی را که پشت سر دارند، از دست می‌دهند. اما اگر پس از پیروزی با خلق خدا کمی به آزادی رفتار کنند، باز بی‌گمان پیروان امروز به راه‌های خود خواهند رفت. به‌هرحال چیزی به خلاف طرحی که آن‌ها در خیال دارند واقع می‌شود.



#روزها_در_راه

@Ri_sheh

ریشه

20 Nov, 18:31


روزها در راه
شاهرخ مسکوب

قسمت 3

1 دی 1357

سرما هست و نفت نیست. تاریکی هست و برق نیست. زندگی روزانه سخت است. اما گمان نمی‌کنم سخت‌تر از گذشته باشد که هم سخت بود و هم کثیف و لزج مثل لجن. انگار توی مرداب راه می‌رفتیم.



#روزها_در_راه

@Ri_sheh

ریشه

19 Nov, 18:29


روزها در راه
شاهرخ مسکوب

قسمت 2

13 آذر 1357

حالا ایران را بیش‌تر از همیشه می‌خواهم. سابق، یعنی در این ده بیست سال اخیر، دوست‌اش داشت‌ام. همان‌طور که فرزندی مادر خطاکارش را دوست دارد محبت من توام با نفرت بود. نفرت از ظلمی که هست و سکوتی که خلق کرده و ظالم را سرپا نگه‌ داشته؛ از سکوتی که من نیز در آن سهیم بودم‌. همان کینه‌ای را که به خودم داشت‌ام به وطن‌ام هم داشت‌ام. چه اشتباهی! در حقیقت هیچ‌کس نمی‌دانست در باطن ملت چه می‌گذرد و چه آتش‌فشانی زیر خاکستر است. حالا حس دیگری دارم. دل‌ام پیش مادری است که هر روز شهید می‌شود، هر روز به صلیب می‌کشندش و هر شب از درد فریاد می‌کشد.



#روزها_در_راه

@Ri_sheh

ریشه

18 Nov, 18:31


روزها در راه
شاهرخ مسکوب

قسمت 1

روزهای عمر در ما می‌گذرند بی‌آن‌که دیده شوند، از بس هم‌زاد هم‌دیگرند، همه تکرار یک نُت و یک تصویر مکرر، که نه شنیدنی است نه دیدنی؛ عبور شبحی بی‌صورت و صوت در مه، و آینده‌ای عکس‌برگردان گذشته و زمان حالی خالی!
در این میان، روزهای کمی "گذرای ماندگار"اند زیرا طرحی و رنگی دارند که در خاطرمان نقش می‌بندد و ما از برکت وجود آن‌ها از خلال پوسته‌های خاطره، منزل‌گاه‌های عمر را به یاد می‌‌آوریم، صاحب گذشته می‌شویم و از این راه به زمان حال خود، خوب یا بد، معنا می‌دهیم.



#روزها_در_راه

@Ri_sheh

ریشه

17 Nov, 18:32


روزها در راه

پیش‌درآمد

《ایرانِ جاهلِ ظالم، ایران کوه‌های بلند، بیابان‌های سوخته و آفتابِ وحشی و رفتگان و ماندگان عزیز، دل‌ام برای‌ات تنگ شده. خیلی تنگ شده. ای بی‌وفای ناکسِ دور! با این بیداد تبه‌کاران، وای به حال آیندگان.》

از چند ماه پیش از بهمن 57، "شاهرخ مسکوب" (نویسنده، مترجم، شاهنامه‌پژوه، تحلیل‌گرِ ادبیات و اساطیر) روزانه‌نویسی‌های کتاب "روزها در راه" را می‌آغازد و تا حدود 20 سال بعد، ادامه می‌دهد. شرحِ التهاب خود در آن روزهای ایران تا رفتن و در پریشانیِ دل‌شکاف و سوزنده‌ی مهاجرت، ساکن شدن.

《اگر آدم چشم‌های بینا داشته باشد، بسیاری چیزها می‌بیند که شایسته‌ی نوشتن است. اما برای دیدن باید به فکر آن بود و نوشتنِ یادداشت‌ها خود تمرینی است برای دیدن. یاد می‌دهد که آدم چشم‌هایش را باز کند. از همه‌ی این‌ها گذشته، کسی چه می‌داند شاید بعد از سال‌ها، بعضی از این نوشته‌ها به کاری بیاید و ارزش آن را داشته باشد تا به دست دیگران برسد.
"روزها در راه" ثبت آن روزهایی است که چیزی از آنِ خود دارند، یا اگر ندارند دست‌کم از "ناچیزی" خود خبر دارند. گاه نیز هیچ‌یک از این‌ها نیست، تنها روایتی است از دویدن در پی هیچ‌وپوچ، شمردن روزهای بیهودگی و نگاه به نادانی و ناتوانی خود.
تا آن‌جا که می‌توانست‌ام هم نادانی‌ها و ناتوانی‌هایم را پنهان نکرده‌ام، کوشیده‌ام تا به خودم کم‌تر دروغ بگویم و از حقیقت نهراسم.》

《اگر چه "روزانه‌ها" بدون هیچ طرح و گرته‌ی پیشین آغاز شد و ادامه یافت اما اکنون می‌بینم که درون‌مایه عمده‌ی آن‌ها در اساس دل‌مشغولی‌های "وجودی" بوده است. مانند:
- دوری، جدایی، هجرت
- دردهای اجتماعی و بیداد سیاسی
- زمان، مرگ
- طبیعت، زیبایی (در نقاشی و...)
- درون‌کاوی، بعضی خواب‌ها که دیده‌ام، نگاه به خود و اطراف
- ادبیات (توجه عقلی و شیفتگی عاطفی نسبت به بعضی آثار)
- نگرش، زبان، صورت (فرم)
- و سرانجام حضور همیشگی دوستان، یاد کسان و چیزها》

نکته‌ها:
- نوشته‌های درون گیومه، برگرفته از "روزها در راه" به قلم "شاهرخ مسکوب" است.
- تاکنون دو اقدام برای تولید فایل صوتی از "روزها در راه" در قالب پادکست صورت گرفته و هر دو نیمه‌تمام اما در دست‌رس هست.
- مستند "زمان در من می‌وزد" نگاهی است گذرا به زندگی و آثار "شاهرخ مسکوب" که توسط بی‌بی‌سی فارسی ساخته شده است.
- درباره‌ی زیست و کارهای او، کتاب "شاهرخ مسکوب"، در مجموعه‌ی "نامیرایان" از نشر "مان کتاب" منتشر شده است؛ به کوشش "علی بزرگیان".



#روزها_در_راه

@Ri_sheh

ریشه

17 Nov, 18:31


روزها در راه

شاهرخ مسکوب

انتشارات خاوران

چاپ اول، پاریس، زمستان 1379



#روزها_در_راه

@Ri_sheh

ریشه

16 Nov, 18:30


"شمایان که می‌خوانید، هنوز در شمار زندگان‌اید."



چند صباحی قبل‌تر، دمی با عزیزی مصاحبت داشت‌ام. سخن به سمت "روزها در راه" کشیده شد. با افسوس و حسرت گفت:《چه حیف که این کتاب رو نخونده‌ام.》
صدا در سرم شکست و بسامدی داشت مهیب؛ با خود فکر کردم چه حیف که این کتاب را نخوانَد کسی. در این زندگیِ محقر و مفلوک و تهی و ناچیز، اگر با آثار سترگ هم مواجه نشویم، جان به تباهی سپری کرده‌ایم. (هرچند که عکس‌اش صادق نیست.)
تصمیم دارم "روزها در راه" را دوباره بخوانم و بخش‌هایی از آن را با شمایان به اشتراک بگذارم. حواس‌ام هم به این فراز از حرف‌های "کارلوس فوئنتس" هست:《 ما اعتقاد نداریم که یک کتاب می‌تواند وضعیت سیاسی را تغییر دهد. چیزی که به آن باور داریم این است که بدون کتاب، بدون رمان، جهانِ مردان و زنان نه فقط حقیرتر بلکه مقابل حمله‌های مکرر قدرت، ضعیف‌تر خواهد بود. قدرت سیاسی می‌خواهد مطلق باشد و این برای‌اش ممکن نیست چرا که ما، همه ما، به آن اجازه نمی‌دهیم.》
همین.

نکته‌ها:
1. با پست‌های تلگرامی لاس نزنید. توصیه‌ی جدی‌ام این است که به این برش‌های کم و کوتاه، بسنده نکنید و کتاب را بخوانید. (تنبلی، دلیل احمقانه‌ای است.)
2. چاپ و انتشار رسمی این کتاب در ایران ممنوع است اما به چاپ‌های زیرزمینی یا فایل pdf دست‌رسی خواهید داشت.
3. هر شب، یک قسمت منتشر خواهد شد. و احتمالا این روند تا پایان سال استمرار یابد.
4. پیش از آغازیدن، چند خطی پیرامون کتاب و نگارنده‌اش خواهیم نوشت.



#روزها_در_راه

@Ri_sheh

ریشه

15 Nov, 18:30


بخش‌هایی از کتاب "ترامپ"

نویسنده: آلن بدیو

مترجم: مریم هاشمیان


- چرا باید جوانان را فاسد کرد؟
- چرا و چگونه "ترامپ" انتخاب شد؟
- "ترامپ" کیست؟
- مهم‌ترین بحران حاکم بر جهان چیست؟
- در بینش مسلط لیبرال، سوژه‌ی انسانی چه وضعیتی دارد؟
- دموکراسیِ منتج به فاشیسم
- چه باید کرد؟



#واژه
#متن_مانا

@Ri_sheh

ریشه

15 Nov, 14:31


چراغ صاعقه‌ی آن شهاب، روشن باد...

تریبون دست سرمایه است. سرمایه هم‌دست قدرت. قدرت، حامی تریبون‌داران.
این چرخه را باید شکست.

ما در "ریشه" به سهم اندک خودمان، زین‌پس، بهترین کانال‌های تلگرامی را معرفی می‌کنیم. آن‌ها که دغدغه و پروبلماتیک و تقلایشان را با دیده‌ی تحسین حمایت خواهیم کرد.

اگر شما هم صاحب کانالی هستید یا از این دست فضاها می‌شناسید، ما را مطلع سازید.
ناگفته پیداست که معرفی و پیشنهاد این کانال‌ها "رایگان" است و نیالوده به ویروس تبلیغ.


سری دوم کانال‌هایی که دنبال کردن‌شان را توصیه می‌کنیم:

- دموس (حسام سلامت)
https://t.me/demos1402

- اسپینوزا و فلسفه
https://t.me/Spaph

- مان
https://t.me/maan_art

- سینما پارادیزو
https://t.me/CinemaParadisooo

- پادکست لوگوس
https://t.me/logos_podcast

- آستاراخان کافه
https://t.me/astrakancafe

- اورسی
https://t.me/owrsi

- گفت‌و‌چای (فهیم عطار)
https://t.me/fahimattar

- نطقیات
https://t.me/nutqiyyat

- فلسفه و جامعه‌شناسی
https://t.me/Philosophy_files


با مهر و احترام
"ریشه"
@Ri_sheh
@Ri_sheh2
@Ri_sheh3

ریشه

14 Nov, 18:30


بازگشت

@Ri_sheh

ریشه

23 Jul, 18:30


"دیروز
امروز
فردا
دیروز"

مونولوگی در سه پرده...
طنین فریاد‌ دردهای سه زن از سه نسل...


نویسنده: رضا مقصودی (با نگاه به آثار بهرام بیضائی)

صدابازیگران: مهلا درخشانی، صبا قدرتی، یاسمن زعفرانلو

طراح پوستر: محمد چناقچی

کارگردان: رضا مقصودی





پرده‌ی اول: یک مادرِ باردار، برای جنینِ در رحم‌اش، نامه می‌نویسد. نجوای یک "زن" از رنج‌های دیرین زنان.

پرده‌ی دوم: روان‌شناس‌ِ جوانی که طبق تعریف می‌باید درمان‌گر دیگران باشد، خود، دچار بحران شده و از "زندگی" می‌پرسد.

پرده‌ی سوم: یک بازیگرِ تئاتر، روی صحنه، نقشی اجرا می‌کند در نمایشی به نام "آزادی".




از این تکرارِ سیزیف‌وار، از چنگال این دور باطلِ طلسم، رهایی یافتن چگونه توان؟



این اثر تقدیم می‌شود به همه‌ی جنبش‌های آزادی‌خواهانه.
به آن‌ها که جان‌ دادند و جان بخشیدند.
تقدیم به زنان، مِهین مبارزانِ قدرنادیده.



#تئاتر

@Ri_sheh

ریشه

22 Jul, 18:30


"دیروز
امروز
فردا
دیروز"

مونولوگی در سه پرده...
طنین فریاد‌ دردهای سه زن از سه نسل...


نویسنده: رضا مقصودی (با نگاه به آثار بهرام بیضائی)

صدابازیگران: مهلا درخشانی، صبا قدرتی، یاسمن زعفرانلو

طراح پوستر: محمد چناقچی

کارگردان: رضا مقصودی





پرده‌ی اول: یک مادرِ باردار، برای جنینِ در رحم‌اش، نامه می‌نویسد. نجوای یک "زن" از رنج‌های دیرین زنان.

پرده‌ی دوم: روان‌شناس‌ِ جوانی که طبق تعریف می‌باید درمان‌گر دیگران باشد، خود، دچار بحران شده و از "زندگی" می‌پرسد.

پرده‌ی سوم: یک بازیگرِ تئاتر، روی صحنه، نقشی اجرا می‌کند در نمایشی به نام "آزادی".




از این تکرارِ سیزیف‌وار، از چنگال این دور باطلِ طلسم، رهایی یافتن چگونه توان؟



این اثر تقدیم می‌شود به همه‌ی جنبش‌های آزادی‌خواهانه.
به آن‌ها که جان‌ دادند و جان بخشیدند.
تقدیم به زنان، مِهین مبارزانِ قدرنادیده.



#تئاتر

@Ri_sheh

ریشه

16 Mar, 18:31


پایان.

بعد از نزدیک به 6 سال فعالیت در تلگرام، "ریشه" به پایان راه رسید.

آن‌چه گذشت، همه‌ی توان و تقلای من بود، متناسب با امکانات این پلتفرم. مسئولیت کاستی‌هایش را می‌پذیرم.

پیش از عزیمت نهایی، 4 کار نیمه تمام مانده که به محض سامان یافتن، در این‌جا منتشر خواهد شد:

- یک تئاتر صوتی برای ادای احترام به همه‌ی جان‌های شریف و مبارز در جنبش‌های آزادی‌خواهانه.

- یک جلسه‌ی تحلیل با موضوع بررسی مقاله‌ی "فروپاشیدن".

- اطلاع‌رسانی از زمان آماده‌ی پخش شدن مستند "مثل یک کارگردان".

- فایل جمع‌بندی کنش‌های ما در کانال‌های سه‌گانه "ریشه" به همراه پیام خداحافظی.


جز این‌ها، که در چند ماهه‌ی نخست سال پیش رو به وقوع خواهد پیوست، "ریشه" می‌مانَد تا هم امکان استفاده از مطالب پیشینِ آرشیو شده وجود داشته باشد و هم مجرای انتشار خبر یا اطلاعیه‌های مرتبط با کارهای من باشد.

ممنون‌ام از دوستان ادمین‌ام که اگر حضورشان نبود، کنشی میسر نمی‌شد.

و قدردانی و ارج‌شناسی قلبی من نثار حضور و حمایت‌های شما همراهان ارزش‌مند.

با مهر و احترام
رضا مقصودی


آخرین روزهای سال دو
آخرین روز "ریشه".

@Ri_sheh
@Ri_sheh2
@Ri_sheh3

ریشه

03 Mar, 18:31


- آه، هنگامی که یک انسان
می‌کُشد انسان دیگر را
می‌کُشد در خویشتن
انسان بودن را

این شعر منه اما فقط حرف من نیست‌. فاجعه‌ی بشریت اینه اگه نکشی کشته می‌سی و اگه بکشی قاتلی. شوخی هم نداره. همه‌جای این بازی غلطه. فاجعه در اینه که شما انسان رو در مقابل انسان قرار بدید. بحث انسان خوب و انسان بد نیست. انسان محق و غیرمحق نیست. اصل قضیه اینه که یک انسان در مقابل انسان دیگه قرار می‌گیره.

- من خیلی اهل گلایه کردن نیستم. از هیچ چیزی.

- من تحصیل نکردم. همین‌طور زورکی تا دبیرستان رفتم. تا پنجم متوسطه، یعنی کلاس یازده و بعد ول کردم. دوست نداشتم اون پرت‌وپلاها رو بخونم. با دانش‌گاه هم دشمن بودم. بدم می‌اومد از دانش‌گاه. اون‌جا رو یه جای مرده‌ی مسخره می‌دونستم که دشمن ذوق و هنره.
هر چی هم خوندم از روی عشق و علاقه خوندم. دلم خواست خوندم. چون هیچ‌وقت خودم رو به کسی بده‌کار نمی‌دونم و هیچ‌وقت هم نخواستم به کسی پز بدم.

- ما دیگران رو می‌کِشیم پایین تا همین‌جایی که هستیم بالا حساب بشه.

- گاهی چهار سال، پنج سال شعر نگفتم. هر وقت حس می‌کردم دارم خودم‌ رو تکرار می‌کنم دست برمی‌داشتم از شعر یا از اون مهم‌تر وقتی حس می‌کردم این شعر برای من رسا و کافی نیست ول می‌کردم.

- آدمیزاد مچاله شده به درد هیچ‌کس نمی‌خوره.

- اگه شما به مردم چیز خوب بدی، برنامه‌ی خوب درست کنی، استقبال می‌کنند و به موسیقی خوب عادت می‌کنند. موسیقی عادته‌. شما وقتی شب تا صبح پرت‌ و پلا پخش کنی، ذوق مردم به پستی و دنائت و حقارت عادت می‌کنه دیگه. ذوق جامعه رو انقدر خراب کردن که دیگه خیلی‌ها طاقت ندارن موسیقی خوب بشنوند.

- من با زندان‌بان‌هام همون‌طور رفتار کردم که با نزدیک‌ترین دوستام رفتار کردم. یعنی به عنوان یه آدم.

- خوش‌بختانه تنهای تنها هستم. خیلی کم و شاید چند سال یه بار از خونه بیرون برم. مجال فکر کردن به همه چیز رو دارم.

- هر آدمی که به سرنوشت جهان و انسان فکر می‌کنه غمگینه. برای این که انسان همیشه تنهایی خودش رو در جهانی که همه می‌خوان برن برای خودشون بچرند، حس می‌کنه.

- اگه شما به کسی احتیاج نداشته باشید و طمع به چیزی نداشته باشید همیشه می‌تونید حرف‌تون رو بزنید.

- من شهوت صحبت کردن ندارم. من با سروصدا کاری ندارم‌. همیشه یک گوشه‌ای بودم. اصلا اهل معاشرت با آدم‌ها نبودم.

- در هنر هیچ جای خودنمایی و خودپرستی نیست. فورا آشکار می‌شه.

- هر باوری، هر حسی، هر عاطفه‌ای که داشته باشید، اول باید ظرفیت‌اش رو داشته باشید.

- آدم با هر چیز "نو" مشکل داره. "نو" فی‌نفسه چیز بد و ناخوشایندیه چون همه‌ی انس و عادت‌های آدم رو به هم می‌زنه‌ ما وقتی به یه چیزی عادت می‌کنیم راحت‌ایم. اصلا طبع و طبیعت انسان این‌طوره. راحت‌طلبی.

- مهم‌ترین چیزی که می‌تونم بگم اینه که کار خودت رو بکنی و به تایید و رد هیچ‌کس، واقعا هیچ‌کس اعتنایی نکنی. باید سعی کنی برای خودت یه معیار پیدا کنی و همین‌جا بگم پیدا کردن این معیار کار خیلی سختیه.

- شما گاهی یه کنسرت می‌رید، همون‌طوری که رفتید همون‌طوری میاید بیرون. چیزی بهتون اضافه نمی‌شه‌. ولی گاهی یه چیزی با خودتون می‌آرید بیرون؛ لذتی هست، غمی هست، شادی‌ای هست. "حالتی" در شما پر می‌شه و از کنسرت می‌آید بیرون. کار هنر همینه.

- همیشه پرهیز کردم از سر بازار اومدن. همیشه خودم رو کنار کشیدم.

- احساس مالکیت مانع از اینه که آدم بتونه از زیبایی لذت ببره. دنیا پر از زیباییه اما این نشدنیه که همه‌ی زیبایی‌های دنیا مال و ملک آدم بشه.

- هرچه‌قدر هم خودتون رو به دیگری بچسبونید فقط خودتون رو با دیگری مماس کردید، یکی نمی‌تونید بشید.

- همین که آرزوی روز بهی رو داریم، فکرش به ذهن شما می‌آد، یعنی یک مایه‌ای از "شدن" داره. شاید این ایده‌آلیستی به نظر بیاد. البته ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا این آرزو رو از انسان بگیرند. تمام وسایل سرگرمی داره به کار می‌ره که شما مجال فکر کردن نداشته باشید. همه‌ی ما چنان مشغول‌ایم و شب و روز دنبال امکانات و وسایل می‌گردیم که مجال فکر کردن به این آرزوها رو نداریم.

- ما تنبل شدیم. ذهن آدمیزاد در این روزگار انقدر مشغله‌‌ی روزمره داره که کاهل شده‌. انسان در قدیم می‌نشسته و به همه‌ی کائنات فکر می‌کرده. مثلا همین مقوله‌ی آزادی و اسارت. امروز اگه از من و شما بپرسند آزادی چیه؟ می‌گیم آدم هر چی دل‌اش بخواد بگه‌. برای این که گرفتار این چیزهای روزمره‌ هستیم.

- اگه همین الان به شما بگن اون حکومت خیالی آرمانی کامل که در آرزوهای شماست برقرار شده، می‌دونید چه‌قدر طول می‌کشه تا روحیه‌ی اجتماعی رو تغییر بده؟ این من رو می‌ترسونه.

- توی دوره‌ی خیلی وقیحی داریم زندگی می‌کنیم. دوره‌ی تظاهر، خودنمایی، فضل‌فروشی.



برگرفته از کتاب: پیر پرنیان‌اندیش

گفت‌وگو با "هوشنگ ابتهاج"

به سعی: میلاد عظیمی و عاطفه طیّه



#واژه
#متن_مانا

@Ri_sheh

ریشه

02 Mar, 18:30


پیر پرنیان‌اندیش (در صحبت سایه)


#کتاب

@Ri_sheh

ریشه

25 Feb, 18:30


کلمه‌ی "شکوه‌مند"
در دفترِ مشقِ دانش‌آموزی نحیف
در کلبه‌ای گِلین.



✒️ عباس کیارستمی

📷 Sankhadeep Barman

#واژه
#شعر
#نگاره
#عکس

@Ri_sheh

ریشه

24 Feb, 18:30


🎧 The Turn Of The Tides

🎼 Empyrium



#آوا
#موسیقی

@Ri_sheh

ریشه

18 Feb, 18:31


- در زمانه‌ی کنونی معضل افراد دیگر این نیست که به‌هنجارند یا نه، بلکه این است که "آیا در بازار مشارکت می‌کنند؟"، "درون بازار هستند یا بیرون آن؟"

- مصرف‌کننده کسی نیست که چیز می‌خرد. مردم از دیرباز خرید می‌کرده‌اند، بی‌ آن که از این خرید کردن‌ها فیگور مصرف‌کننده پدید آید. در عوض، مصرف‌کننده فیگوری است که خرید کردن، اساسِ درکِ اوست از کیستی خودش. یعنی حرف این نیست که مردم پیش از پیدایش نولیبرالیسم به‌هیچ نحو مصرف‌کننده نبوده‌اند؛ مردم از همان ابتدای پاگرفتن اقتصاد تجاری، جنس می‌خریده‌ و مصرف می‌کرده‌اند. آن‌چه نوظهور است نه مصرف‌کننده که فیگور مصرف‌کننده است. یعنی خلق کسی که هویت‌اش عمیقا گره خورده است به فعالیت‌اش در مقام مصرف‌کننده.
ما فقط مصرف نمی‌کنیم، بلکه ترغیب می‌شویم که مصرف‌کننده باشیم و خودمان را مصرف‌کننده بدانیم و آدم‌های اطراف‌مان را هم مصرف‌کننده به شمار آوریم.

- در مال‌ها، به‌جز پرسه‌زدن و خریدکردن کار دیگری نمی‌توان کرد. نتیجه این‌که، چون مال‌ها فضای اصلی اجتماعی شدن‌اند، خریدکردن می‌شود فعالیتِ اصلی همراه با اجتماعی شدن و نیز شیوه‌ی اصلی هویت پیدا کردن و رابطه برقرار کردن فرد.
با بدل شدن مال به فضای عمومیِ اصلی برای اجتماعی شدن، روابط میان اشخاص همگن‌تر می‌شود. هر کس با دوستان‌اش پرسه می‌زند یا نهایتا با کسانی که خرید می‌کنند. امکان‌ ملاقات با افرادی که افکار و عقاید و سبک زندگی یا جای‌گاه اقتصادی متفاوتی دارند، تقریبا، منتفی است.

- وضعیت بسیاری از ما طوری شده که مصرف سرگرمی‌ها را جنبه‌ی بزرگی از زندگی خود می‌دانیم. و خود مصرف هم به معنای خرید کردن صرف نیست، به معنای سرگرم شدن است.
در فرهنگی که بر لذت بردن منفعلانه تاکید دارد، مردم ترغیب می‌شوند که سرگرمی را از جهان‌شان طلب‌کار باشند.

- این که چیزی که خریده‌ایم چه حس‌وحالی دارد یا چه‌طور می‌تواند آدم را سرگرم کند، سویه‌ی شهوت‌انگیز خرید کردن است که آن را شبیه سکس می‌کند. آدمی در لحظه‌ی مصرف گیر می‌افتد. عمل سکس کاری نیست که یک‌بار و برای همیشه باشد، بلکه اشتیاق‌اش مرتب بیدار می‌شود. انجام عمل جنسی در گذشته، اشتیاق انجام این کار را در آینده فرونخواهد نشاند. آن اشتیاق باید در زمان خودش فرونشانده شود. هم‌چنین عمل خریدن این کُت یا تماشای این ویدئو صرفا در مدت زمان‌شان دوام می‌آورند. بعد از آن باید برود سراغ عمل مصرف بعدی. نام این وضعیت "تردمیل لذت‌طلبی" است.

- اگر آدمی به نوعی اجتماعی شده باشد که مصرف‌گرایی را معنادار بداند اما هنوز خود را تلخ‌کام ببیند، برای مداوای تلخ‌کامی‌اش کاری را می‌کند که بلد است: بیش‌تر مصرف خواهد کرد.

- سرمایه‌داریِ مصرفی، بزرگ‌سالان را کودک می‌کند.

- تحصیل در درجه اول برای کارآموزی است.

- بچه‌ها در خدمت نیازها و امیال و آرزوهای مصرف‌کننده هستند. والدین، بچه‌ها را برای لذتی می‌خواهند که امیدوارند بچه‌ها آن لذت را به ارمغان بیاورند.



برگرفته از کتاب: دوستی در عصر اقتصاد (مقاومت در برابر نیروهای نولیبرالیسم)
نویسنده: تاد می
مترجم: کاوه بهبهانی



#واژه
#متن_مانا

@Ri_sheh

ریشه

17 Feb, 18:30


دوستی در عصر اقتصاد (مقاومت در برابر نیروهای نولیبرالیسم)


#کتاب

@Ri_sheh

ریشه

05 Feb, 18:30


- عادی‌سازی بحران به وضعیتی می‌انجامد که در آن حتی خیال لغو سازوکاری که برای مقابله با وضعیت اضطراری وضع شده نیز ناممکن می‌رسد. این حسِ فراگیر که نه‌تنها سرمایه‌داری یگانه نظام اقتصادی و سیاسی ماندگار است، بلکه حالا دیگر تصور بدیلی منسجم برای آن غیرممکن است.

- تمامیت‌خواهی افراطی و سرمایه، به‌هیچ‌عنوان مغایرتی با هم ندارند: بازداشت‌گاه‌ها و کافی‌شاپ‌های زنجیره‌ای در کنار هم به حیات‌شان ادامه می‌دهند.

- وقتی فقط امید واهی معنا دارد، خرافات و مذهب، دو ملجا اصلی نومیدان، پروبال می‌گیرند.

- وقتی دیگر چشمی برای دیدن نباشد، هیچ ابژه‌ی فرهنگی‌ای نمی‌تواند قدرت‌اش را حفظ کند.

- سرمایه‌داری تمام افق‌هایی را که به اندیشه‌ی بشر درمی‌آید تصرف و به اعماق ناخودآگاه افراد نفوذ کرده است.

- فرهنگ سرمایه‌داری، پیش‌پیش امیال، انتظارات و آرزوها را شکل می‌دهد.

- نسل کنونی نسل دل‌سردی است که از بعد از پایان تاریخ آمده، نسلی که تک‌تک حرکات‌اش حتی خشم و اعتراض‌اش، پیش از وقوع، پیش‌بینی، پی‌گیری و خرید و فروش می‌شود.

- باید بپذیریم که در سطح "میل" در چرخ‌گوشت بی‌رحم سرمایه‌داری افتاده‌ایم.

- طی سی سال گذشته، واقع‌گرایی سرمایه‌دارانه موفق‌ شده هستی‌شناسیِ تجاری خاصی را جا بیاندازد که بر اساس آن بدیهی است هر آن‌چه در جامعه وجود دارد، از جمله خدمات درمانی و آموزش، باید به شکل یک بیزینس و بنگاه کسب‌وکار مدیریت شود.

- یکی از عارضه‌های سرمایه‌داری متاخر، افسردگیِ لذت‌جویانه است. افسردگی عموما یک‌جور وضعیت بی‌لذتی توصیف می‌شود؛ اما افسردگی لذت‌جویانه بیش از آن که زاده‌ی ناتوانی از لذت بردن باشد، ناتوانی از انجام هر کاری اِلّا لذت‌جویی است. فرد همواره حس می‌کند "چیزی کم است".

- زمانه‌ای است که در آن نظارت بیرونی از طریق کنترل درونی محقق می‌شود. کنترل تنها با هم‌کاری فرد به وقوع می‌پیوندد. و فرد به کنترل اعتیاد پیدا می‌کند و در عین حال همان کسی است که به تسخیر کنترل درآمده است.
اگر پیش‌ترها کارگر-زندانی را فیگور انضباط می‌دانستیم، بده‌کار-معتاد فیگور کنترل است.
جامعه‌ی انضباطی بر حصارکشی استوار بود و الان جامعه‌ی کنترلی بر بدهی.

- زوال شخصیت، پی‌آمد شخصیِ کار در سرمایه‌داری جدید است.

- زهر سرمایه‌داری خودخواهانه بیش از هر چیز دیگری برای رفاه و به‌زیستی ضرر دارد و در واقع تشویق نظام‌مند تفکری است که می‌گوید:
1. ثروت مادی کلید رضایت‌مندی است.
2. تنها ثروت‌مندان برندگان بازی‌اند.
3. رسیدن به جای‌گاه بالای اجتماعی برای هر کس که حاضر باشد به اندازه‌ی کافی سخت کار کند میسر است؛ فارغ از آن که پیشینه‌ی خانوادگی، اجتماعی و قومی‌اش چیست. پس اگر موفق نشدید، فقط خودتان مقصرید.

- در جوامع کنترلی، "خلاقیت" و "ابراز وجود" به بخشی ذاتی از کار تبدیل شده‌اند. نتیجه‌ی چنین رویکردی این است که از کارگران، هم انتظار تولیدی می‌رود، و هم انتظارات عاطفی.

- هیچ‌کس نمی‌داند چه کاری الزامی است؛ در عوض همه می‌توانند حدس بزنند هر ژست یا دستورالعمل چه معنایی ممکن است داشته باشد. در نتیجه همه در پی ژست‌ها و فیگورهای نمایشی هستند.



برگرفته از کتاب: واقع‌گرایی سرمایه‌دارانه
نویسنده: مارک فیشر
مترجم: ریحانه عبدی



#واژه
#متن_مانا

@Ri_sheh

ریشه

04 Feb, 18:30


واقع‌گرایی سرمایه‌دارانه


#کتاب

@Ri_sheh

ریشه

03 Feb, 18:30


مارک فیشر

نکته: با شخصِ دیگرِ هم‌نام او که نویسنده‌ی کتاب‌های موفقیت مانند "رازهای میلیونر شدن" و "حکایت دولت و فرزانگی" است، اشتباه گرفته نشود.


#متفکر

@Ri_sheh

ریشه

28 Jan, 18:30


- هر چه قدرت بیش‌تر باشد، کارایی‌اش خاموش‌تر و سروصدایش کم‌تر می‌شود. آن‌جا که قدرت نیازمند جلب توجه است، پیشاپیش رو به ضعف نهاده است.

- خشونت محض، صاحب قدرت را در موضع انفعال شدید و فقدان آزادی قرار می‌دهد.

- وقتی کار به تحمیل مجازات برسد، قدرت به پایان می‌رسد.

- تحمیل الگوهای انتخاب، توهم آزادی فراهم می‌کند.

- قدرتی که از طریق عادات عمل می‌کند، کاراتر و استوارتر از قدرتی است که دستور می‌دهد و زور می‌گوید.

- خشونت نشانه‌ی ناتوانی است.

- قدرت نظامی غالبا روی دیگر سکه‌ی ضعف داخلی است.

- پیوندی ایجابی هست میان مسلم گرفتن قدرت، فراموش کردن قدرت و ابعاد قدرت. می‌توان گفت جایی که هیچ‌کس از قدرت سخن نمی‌گوید، همان‌جاست که حتما قدرت، هم به صورت ایمن و هم بسیار قاطع وجود دارد. برای متزلزل کردن قدرت ابتدا باید آن را به پرسش کشید.

- قدرت به‌سان فشار مکانیکی عمل نمی‌کند، یعنی صرفا جسمی را از مسیر اصلی‌اش خارج نمی‌کند. در واقع، اثرِ قدرت به‌سان میدانی است که در آن جسم به تعبیری به دل‌خواه خود حرکت می‌کند.
مدل زورگویی نمی‌تواند حق پیچیدگی قدرت را ادا کند. قدرت به‌مثابه زورگویی یعنی عملی کردن تصمیمات شخصی خویش برخلاف اراده‌ی دیگری. لذا این مدل فقط درجه‌ی بسیار کم‌تری از وساطت را میان خود و دیگری نشان می‌دهد: رابطه‌ی تعارض و تخاصم. بنا بر این مدل، خود به درون دیگری وارد نمی‌شود.
آن شکل از قدرت که اثرات‌اش را نه در تقابل با کارهای مورد نظر دیگری، بلکه از درون این کارها، اِعمال می‌کند وساطت بیش‌تری دارد؛ زیراقدرتِ برتر قدرتی است که آینده‌ی دیگری را شکل می‌دهد، نه این که سد راه آن شود. قدرت برتر به‌جای ممانعت از عمل خاص دیگری، حتی پیش از آن که دیگری دست به کاری بزند بر محیط عمل‌ او تاثیر می‌گذارد و روی آن محیط کار می‌کند، به‌گونه‌ای که دیگری از روی اراده‌ی خویش و حتی بدون تهدید هرگونه عامل بازدارنده تصمیمی در جهت اراده‌ی قدرت می‌گیرد. صاحب قدرت بدون توسل به خشونت، در روح دیگری جای می‌گیرد.
این که مطیعان قدرت چنان از اراده‌ی صاحب قدرت متابعت کنند که گویی اراده‌ی خودشان است، یا حتی آن اراده را پیش‌بینی کنند و به پیشواز آن بروند، نشانه‌ی قدرتی برتر است. چه‌بسا مطیع قدرت کاری را که به هر روی می‌خواست انجام دهد به اراده‌ی قدرتی برتر احاله کند و از این راه آن را بزرگ و زیبا جلوه دهد و این کار را با یک "آری" یعنی تایید قاطعانه‌ی آن قدرت، به اجرا درآورد.

- قدرت انضباطی یا مراقبتی، وارد سوژه می‌شود. به اندرون بدن راه پیدا می‌کند و ردپاهایش را در آن به جا می‌گذارد و از این راه، عادات و کارهای یک‌نواخت روزمره را ایجاد می‌کند.
پیدایش زندان، ناشی از این نوع قدرت است. قدرتی که می‌خواهد از طریق موارد زیر، "سوژه‌ای مطیع" بسازد:
1. رام کردن رفتار با برنامه‌ی روزانه‌ی تمام‌وقت، کسب عادات و قید و بندهای بدن
2. رمزگذاری زمان و فضا و حرکت به دقیق‌ترین شکل ممکن با "ارتوپدی سازمان‌یافته"

این قدرت در پی ایجاد و تثبیت عادت‌ها است. می‌خواهد به طبیعت ثانوی تبدیل شود نه این که آسیب بزند.
حالت بدن اندک اندک تصحیح می‌شود؛ قید و بند حساب‌شده آرام آرام در هر جزء بدن جاری می‌شود، بر آن تسلط می‌یابد، آن را نرم و آماده در همه‌ی زمان‌ها می‌کند، و بی‌سر‌و‌صدا آن را به خودکاریِ عادت مبدل می‌سازد.
بدن قابل بهره‌کشی، بدن رام است. 《میشل فوکو》



برگرفته از کتاب: قدرت چیست؟
نویسنده: بیونگ چول-هان
مترجم: محمد زندی، علی حسن‌زاده



#واژه
#متن_مانا

@Ri_sheh

ریشه

27 Jan, 18:30


🎧 Black Notes

🎼 Nils Frahm


#آوا
#موسیقی

@Ri_sheh

ریشه

21 Jan, 18:30


- حالت ایده‌آل از نگاه مردم جامعه این است که خوب کار کنند و تا حد ممکن بخرند.

- ما هر روز بیش‌تر به مصرف‌کنندگان و توده‌های ربات‌مانند بدل می‌شویم.

- هیچ تضمینی نیست که انقلاب‌ها به وضع بهتری بیانجامند و تحلیل نروند و از پا درنیایند.

- پرسش کردن از قوانین، هنجارها و ارزش‌ها، لحظه‌ای حیاتی در زندگی روانی افراد و جوامع است.

- شادمانی تنها به قیمت سرپیچی به دست می‌آید. و عصیان شرط حیاتی زندگی ذهن و جامعه است.

- جامعه یک کل بسته نیست. افراد همواره فرصت وارسی هنجارها را دارند. میان تایید میل و تحمیل حد و مرز هیچ تناقض مطلقی وجود ندارد. اما از سوی دیگر، بدون سرپیچی آدمی نمی‌تواند با خود "سخن بگوید" و به گفت‌وگو بنشیند.

- نظام‌های حکومتی انسان‌ها را سرکوب می‌کنند اما بر این کار نام "هنجارمندسازی" می‌گذارند.

- آیا فراغت شکلی از تحمیق و بیهوده‌سازی نیست که به نام فرهنگ جمعی اذهان را اسیر خود می‌کند؟

- انقلاب‌ها ضرورت رفاه اقتصادی را جایگزین مبارزه برای آزادی کرده‌اند و بنابراین عطش فقرا نسبت به کالاها و مصرف، راه اندیشیدن به آزادی را سد کرده و این امر به ناکامی انقلاب می‌انجامد.

- در افسردگی ملی، کشور به شکلی واکنش نشان می‌دهد که فرقی با واکنش بیمار افسرده ندارد. اولین نشانه‌اش، کناره‌گیری و انزوا است. نشانه‌ی بعدی، ناتوانی از عصیان است.

-  افسردگی ممکن است خود را به شکل بیش‌فعالی و بی‌قراری نمایان کند.

- برای شخصی که با کالاهای مادی تحت تملک‌اش و با برچسب‌های قیمت بر روی اندام‌هایش تعریف می‌شود، چه دشوار است که به عنوان سوژه‌ی آزاد زندگی کند و دست به ارزیابی و وارسی خویش بزند و خود را به پرسش بکشد و به خطر بیاندازد.


- اگر کسی بگوید راه‌حل مسئله همان اعتراض اجتماعی است، کوته‌فکری‌اش را نشان داده است. اعتراض اجتماعی نباید فی‌نفسه به هدف و غایت تبدیل شود. بلکه باید بخش لاینفکی از فرآیند بزرگ‌تر اضطراب همه‌جانبه باشد که هم‌زمان روانی، فرهنگی و دینی و... است.



برگرفته از کتاب: علیه افسردگی ملی (او گفت سرپیچی)
نویسنده: ژولیا کریستوا
مترجم: مهرداد پارسا



#واژه
#متن_مانا

@Ri_sheh

ریشه

20 Jan, 18:30


ژولیا کریستِوا


#متفکر

@Ri_sheh

ریشه

14 Jan, 18:30


- انسان نه در جست‌وجوی آزادی، که در جست‌وجوی نان است. مردم هر کسی را که به آن‌ها نان دهد، پرستش می‌کنند‌. انسان‌ها ضعیف‌تر از آن هستند که موهبت آزادی را تاب بیاورند.

- انسان‌ها توانایی شگرفی در خودفریبی و غرق شدن در نادانی خود دارند. زیرا تشویش و پریشانیِ همراه اندیشه، نفرت‌برانگیز است.

- چیزی به نام "انسانیت" وجود ندارد. تنها انسان‌هایی هستند که توسط نیازها و توهمات متضاد خود هدایت می‌شوند و محکوم به تحمل انواع سستی و ضعف در اراده و قضاوت هستند.

- جمعیت انسانی نه با احساسات گاه‌ و بی‌گاه اخلاقی، و نه با منافع شخصی، بلکه صرفا با نیازهای لحظه‌ای هدایت می‌شود.

- نه تنها ریشه‌های علم و فلسفه، بلکه پیش‌رفت آن‌ها نیز سرچشمه گرفته از اقدام علیه عقل زمانه است.

- انسان‌ها در حیات روزانه‌ی خویش، تنها به فکر سود و زیان هستند.

- انسان نمی‌تواند بدون توهم زنده بماند.

- ایمان قدرت خویش را از عادت می‌گیرد.

- شوپنهاور می‌نویسد: 《سکس، هدف نهایی و غایی تمامی تلاش‌ها و کوشش‌های آدمیان است.》

- عادات ادراکی ما انسان‌ها بسیار احمقانه‌‌ است. ما 99 درصد از محرک‌های حسی‌ای را که دریافت می‌کنیم، نادیده می‌گیریم و باقی‌مانده را به ابژه‌های مجزای ذهنی تبدیل می‌کنیم. سپس به آن ابژه‌های ذهنی بنا به عادتی برنامه‌ریزی شده، واکنش نشان می‌دهیم.

- ما فرزندان دودمانی دور و درازایم که فقط بخش اندکی از آن، گونه‌ی انسان است. ردپاهایی که از گذشته در ما به‌جای مانده است سابقه‌اش بسیار فراتر از انسان‌های دیگر که پیش از ما بودند می‌رود. مغز و ستون فقرات ما با ردهایی از دنیاهای بسیار کهن رمزگذاری شده است.

- این مدعا را که انسان اشرف مخلوقات است می‌توان از این واقعیت استنتاج کرد که هیچ موجود دیگری به مدعای مذکور اعتراضی نکرده است. "جورج کریستف لیختنبرگ"

- شهودهای مردم در مورد مسائل اخلاقی، سطحی و کوتاه‌مدت و موقتی هستند..

- انسان‌ها گمان می‌برند که موجوداتی خودآگاه و آزاد هستند، در حالی که به واقع تنها حیواناتی فریب‌خورده‌اند‌. انسان هرگز از تلاش برای فرار از آن‌چه خود می‌پندارد هست، دست نمی‌کشد. تلاش برای رهایی جستن از آزادی. (آزادی‌ای که هیچ‌وقت هم نداشته)

- بسیار بعید است که افراد آزادی خویش را بیش از آسایشی که با بندگی همراه است بها و ارزش نهند‌.

- دیکتاتورها وعده‌ی امنیت می‌دهند.

- از نظر پیروان ادیان ابراهیمی (یهودیت، مسیحیت، اسلام) دین یک باور حقیقی است. تنها یک باور درست وجود دارد (دین ما) و دیگر روش‌های زیستن، خطا است.

- جرائم سازمان‌یافته و قانون در یک هم‌زیستی با یک‌دیگر هستند و جلوی هرگونه اصلاح اساسی و رادیکال را می‌گیرند.

- علم انسان را قادر می‌سازد نیازهایش را رفع کند. ولی هیچ کاری برای تغییر این نیازها نخواهد کرد.

- بسیاری از مشاغل، اکنون نیازهایی را ارضا می‌کنند که در گذشته سرکوب یا پنهان می‌شدند. اقتصادی پررونق متشکل از روان‌پزشک‌ها، ادیان، طراحان و بوتیک‌های معنوی، ناگهان ظاهر گشته‌اند. فراتر از این، اقتصاد خاکستری عظیمی متشکل از صنایع غیرقانونی نیز در جریان است که مواد مخدر و سکس را تامین می‌کند. کارکرد این اقتصاد جدید، چه قانونی باشد و چه غیرقانونی، سرگرم کردن و منحرف کردن جمعیتی است که با وجود آن که امروز بیش از همیشه مشغول است، مخفیانه به عبث بودن این اقتصاد شک کرده است.

- اثر عمده‌ی انقلاب صنعتی، به وجود آمدن طبقه‌ی کارگر بود. در آغاز قرن بیست‌ویکم فاز جدیدی از انقلاب صنعتی (انقلاب فناوری) در حال وقوع است که دیر یا زود بخش بزرگی از جمعیت انسانی را مازاد بر احتیاج خواهد کرد. ما در حال نزدیک شدن به دورانی هستیم که تقریبا تمامی انسان‌ها به این منظور کار می‌کنند که دیگر انسان‌ها را سرگرم کنند.


- تولید دیگر اصلی‌ترین کارکرد زندگی اقتصادی نیست. پس کارکرد آن چیست؟ حواس‌پرتی.

- بازارها با ترویج خلقیات جدید، باعث تغییر رفتار می‌شوند.

- در نگاه یونانیان باستان، کار بی‌پایان، نشانه‌ی بردگی بود.

- جنگ‌های امروزی را نه سربازان نظامی، که کامپیوترها بر عهده دارند. و در دولت‌های فروپاشیده که بخش بزرگی از دنیا را گرفته‌اند، این وظیفه بر دوش ارتش‌های نامنظم و ناقص فقرا است.



برگرفته از کتاب: سگ‌های پوشالی (تاملی در باب انسان و دیگر حیوانات)
نویسنده: جان گری
مترجم: سامان مرادخانی



#واژه
#متن_مانا

@Ri_sheh

ریشه

13 Jan, 18:30


سگ‌های پوشالی (تاملی در باب انسان و دیگر حیوانات)


#کتاب

@Ri_sheh

ریشه

08 Jan, 02:49


از قدرت عظیم انسان و اشتیاق و توان او برای فراموش کردن، می‌ترسم.

18 دی 1398

ساعت 6:19

@Ri_sheh

ریشه

07 Jan, 18:30


🎧 خوش آن ساعت

🎼 Ólafur Arnalds & Shayan Gorji Douz

🎤 محمدرضا شجریان





#آوا
#موسیقی

@Ri_sheh