موریس مترلینک
معمولا نظر دادن در مورد گفته دیگران سادهتر از طرح مسئله است. از این رو تعداد منتقدین به مولفین نیز بیشتر است.
طی روزهای اخیر تلاش کردم جسته و گریخته چیزهایی از این کتاب یا نقل قولهای از آن کنم تا ذهن مخاطب را کمی آماده برای شناخت آن کنم.
راستش وقتی رفتم سراغ کتابخانه قصدم خواندن یکی از آثار کاواباتا بود که ناگهان چشمم به این کتاب افتاد و با فکر به اینکه اثری فلسفی و انسانشناسی در باب مرگ، افکار پیرامون آن و اساسا فلسفه مرگ بخوانم از میان کتابها آن را بیرون کشیدم.
موریس مترلینک را به عنوان یک نویسنده نمادگرا میشناسند و وقتی نوبل ادبیات را برد ادبیاتش به سرعت جهانی گشت و طبع آن نظراتش بسیار مهمتر گشت. شاید همین امر باعث شد بنده این کتاب با چاپ بسیار قدیمی که متعلق به سال ۱۳۴۵ است را تهیه کنم و بخوانم تا نظرات یک ادیب و فیلسوف بلژیکی را پیرامون مرگ بشناسم. اما چیزی که برایم به سرعت اتفاق افتاد یک سرخوردگی بود و از آنجا تا پایان کتاب، اثر را به این نیت خواندم تا ببینم مترلینک به جز حرفهای خرافه پسند ابتدای اثر چیز دیگری برای ارائه دارد یا نه.
موریس مترلینک در این کتاب به جای طرح پرسشهای کلیدی در باب چیستی مرگ، تأثیر آن بر زندگی انسان و نگاه میتولوژی وار؛ یعنی هر آنچه که نیاز بود، به مسائلی مثل احضار روح، هیپنوتیزم افراد و تلاش برای رسیدن به ارواحی که قبلا به عنوان آن فرد زندگی میکردند و یا توصیفهای رَمال گونه در مورد جهان پس از مرگ میپردازد. جهانی تاریک، سرد، بی انتها که هیچکس با کسی در آن کار ندارد و کسی هم کسی را نمیشناسد.
او در بخشهای مختلف با قطعیت از احضار ارواح توسط محافل به قول خودش روح شناس میگوید و در تمام این احضارها ارواح به قول خودش از پاسخ فرار میکردند و بیشتر به خاطرهگویی از حیاتشان میپرداختند.
مسئله اینجاست، همانطور که در نوشتار پیشین خود گفتم انسان آنقدر بر وجود خود مغرور است که نمیتواند بپذیرد روزی میمیرد و با این مرگ به پایان میرسد و مدام تلاش دارد با افسانه سازی برای خویش خود را موجودی گرانبها جلوه دهد که حتی پس از مرگ هم به نحوی به زندگی ادامه میدهد. حال این ادامه یا تناسخ است، یا بهشت و جهنم یا رفتن به یک جهان (سیاره) دیگر.
مشکلی که این کتاب به شکل بنیادی با آن مواجه است همین است. اینکه نویسنده باور مطلق دارد مرگ پایان نیست و به دنبال اقناع خویش است و حتی دست به دامن به قول خودش دانشمندان روح شناس میشود که بین خودشان قول و قرار میگذارند که هر کدام که مرد، دیگر یاران روح او را احضار کنند و در مورد جهان پس از مرگ از وی بپرسند.
این کتاب و شخص آقای مترلینک آشکارا تحت تأثیر گروههای ماجراجویی اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیستم است که در هیمالیا دنبال پاگنده میگشتند و یا در آمازون به دنبال حشرات غول پیکر. در واقع او همچنان تحت تأثیر عصر نظریات دوران اکتشافات مافوق طبیعه بوده و بین آنها قضیه ارواح برایش از مابقی جالبتر آمده و سعی کرده بیشتر به آن بپردازد.
اینکه مرگ یک نقطه بسیار مهم در حیات هر موجود زندهای است مسئله قابل بحثی است، اما اینکه ما بخواهیم خود را با خرافاتی که از دوران باستان تکامل یافته و نسل به نسل چیزهایی بر آن افزوده شده خود را فریب دهیم چیز دیگری است.
مرگ قطع به یقین نقطه پایان است و پس از آن دیگر هیچ چیز نیست. نه تولدی دوباره، نه جهانی دیگر و نه مکانی برای سنجش اعمالمان. ما میمیریم و جز تأثیراتی که بر جهان نهادیم چیز دیگری پس از مرگمان نمیماند که در اینجا شما را ارجاع میدهم به مطلب کوتاهی که در همین باب که اخیرا نوشتهام.
https://t.me/ForAzadism/4373
در نهایت میتوانم بگویم کتاب مرگ که توسط آقای عنایتالله شکیباپور ترجمه شده بیشتر از آنکه به شما در شناخت فکری موریس مترلینک و نگاه برخی روشنفکران ابتدای قرن بیستم به مقوله مرگ و هیپنوتیزم و این دست مسائل نفع دیگری ندارد و بیشتر باید آن را به عنوان اثری در راستای فهم بهتر انسان و اندیشههایش دانست تا موضوعی که کتاب میخواهد به آن بپردازد.
#مهدی_آزاد
#موریس_مترلینک #مرگ
@ForAzadism