دنباله‌ کار‌ خویش @yaddasht_kheyrabadi Channel on Telegram

دنباله‌ کار‌ خویش

@yaddasht_kheyrabadi


تاملی بر انسان و جامعه؛ از دریچه فرهنگ
در قالب یادداشت، جستار، روایت‌، داستان
به انضمام یادداشتهای منتشر شده‌ام در روزنامه اعتماد/
دو ستونِ "دنباله کار خویش" و "یک‌ پلان‌ تجربه زیسته"
محمد خیرآبادی

دنباله‌ کار‌ خویش (Persian)

Welcome to the world of contemplation on humanity and society through the lens of culture. This Telegram channel, titled "دنباله‌ کار‌ خویش", curated by Mohammad Kheyrabadi, offers a collection of notes, essays, narratives, and stories that delve into the intricacies of human existence and societal structures. Kheyrabadi's insightful musings and published articles in Etemad newspaper add depth and perspective to the content shared on this channel. Through the columns "دنباله کار خویش" and "یک‌ پلان‌ تجربه زیسته", readers are invited to embark on a journey of self-discovery, reflection, and exploration. Join us on this intellectual voyage as we navigate the complexities of life and culture, one thought-provoking post at a time.

دنباله‌ کار‌ خویش

11 Feb, 19:03



گفتم: موضوع خيلی مهمی است!
پرسيد: خبر مرگ كسی را می‌خواهيد بدهيد؟
گفتم: نه، اما تقريبا در همين حدود.
گفت: آيا كسی تصادف سختی كرده است؟
گفتم: نه، یک جراحت درونی است.
با صدايی كه حالا قدری ملايم‌تر شده بود، گفت: كه اين طور، یک خونريزی داخلی بوده است؟
گفتم: نه، يک جراحت و زخم روحی است، موضوعی كاملا روحی!
ظاهرا كلمه روحی برای او كاملا غريبه بود، زيرا سكوت سختی كرد...

📚 عقايد یک دلقک
هاینریش بل

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi‌‌

دنباله‌ کار‌ خویش

09 Feb, 16:19


🔻 ایرانی و اراده معطوف به زندگی

محمد خیرآبادی

اراده جامعه ایران معطوف به زندگی است، معطوف به عدالت و آزادی و معطوف به صلح و توسعه. ایرانی می‌خواهد زندگی کند، یک زندگی نرمال، با کمترین تنش و درگیری و رو به رشد و توسعه. فهم این موضوع کار سختی نیست؛ اگر نظرسنجی‌ها و پژوهش‌های علمی و مستقل وجود داشت به راحتی می‌شد این ادعا را تایید یا احیاناً تکذیب کرد. اما حالا هم نشانه‌های این ادعا کم نیستند و در کوچه و خیابان و بازار، شهر و روستا، فضای حقیقی و مجازی، می‌بینیم که آدم‌ها در این باره حرف می‌زنند و مطالبه می‌کنند. شواهد اولیه نشان می‌دهد که جامعه ایران نمی‌خواهد عقب‌گرد کند، نمی‌خواهد و نمی‌تواند بیشتر از این از توسعه عقب بماند و نمی‌تواند اقتصاد بی‌ثبات و ناپایدار و نزول ارزش پولش را تاب بیاورد. البته چشم‌انداز روشنی هم پیش‌ روی خود نمی‌بیند و این یعنی روزگار سختی در راه است؛ از یک طرف خرواری از آرمان‌ها و رویاهای دست نایافته و از طرف دیگر نبود امکانات و امیدهایی برای تحقق آنها.

با این وجود، ایرانی به سبب عقبه و سابقه و تاریخش امیدوار است که تاثیر جامعه و فرهنگ را بار دیگر بر روی حکومت و سیاست ببیند. چرا که در گذشته بارها تغییرات بنیادین در ارزش‌ها و باورها و خواسته‌ها و در یک کلام فرهنگ مردم، سیاست حاکمان را هم تغییر داده. بارها و بارها جامعه به هر نحو خودش را زنده و پویا نگه داشته تا این تاثیرگذاری مردمان بر حاکمان و فرهنگ بر سیاست به انجام برسد؛ هر چند در طول زمان و با مشقت بسیار. همچون داستان انسان خردمند که گونه‌ای بوده اهل دوام آوردن و بقا پیدا کردن.

مرحوم محمد‌علی اسلامی ندوشن در کتاب "ایران و تنهاییش" نوشته است:
در طی ۱۲۰۰ سال اخیر کمتر زمانی بوده است که ایران استقلال تام داشته باشد، ولی زمانی هم نبوده است که یکباره از پای در افتد. ناگزیر بوده است که رهرو راه میانه و مماشات باشد و در عین حال ناگزیر بوده است که همواره در حال اعتراض و بیدارباش به سر برد. نه عربها توانستند بر او مسلط شوند و نه او توانست خود را از آنها برکنار نگاه دارد. نه ترکها و مغولها توانستند او را در پنجه گیرند و نه او آنها را از سر خود وا کرد. مسائل به مرور حل شد و آنها شبیه به ایرانیها گشتند. در کنار سلطان محمود غزنوی، ابوالفضل بیهقی و بونصر مشکان بودند، در کنار شمشیر ملکشاه دوات نظام الملک بود و در برابر تندرویهای ترکان سلجوقی، مقاومت الموت قرار داشت و حسن صباح و ناصرخسرو. ایرانی در طول تاریخ کاری کرد که حکمرانان (فرقی نمی‌کرد عرب باشند یا ترک یا مغول یا قزلباش یا ...) بر وفق سلیقه او حکم برانند، به زبان او سخن بگویند و فرهنگ او را بپذیرند و حتی دوست بدارند.

دنباله کار خویش

دنباله‌ کار‌ خویش

07 Feb, 16:31


🔻 گذشته‌ی سمج و دوست‌داشتنی ما

محمد خیرآبادی

گذشته چیزی نیست که بشود از آن گریخت. گذشته به نحوی مصرانه همیشه در مراجعه است. از قضا همه چیز ما، همه دارایی ما، آنچه امکان نقش آفرینی به ما می‌دهد و آنچه شخصیت امروز ما را شکل داده، همین گذشته است. آنچه به ما کارکرد و کارویژه‌ای بخشیده، همین گذشته است. آنچه باعث می‌شود برای برخی دوست‌داشتنی و خواستنی باشیم، همین گذشته است. آنچه ما را خاص می‌کند همین گذشته منحصر به فرد و گنجینه خاطرات ماست. به خصوص روزها و لحظه‌هایی از گذشته که تاثیر واضح و ملموس‌شان تا پایان عمر با ماست. تجربیات زیسته ما برای آدم‌های دیگر شنیدنی و جذاب است، چون قرار است مایی که آن‌ها را از سر گذرانده‌ایم و در ذهن و ضمیر خود سال‌ها حمل‌شان کرده‌ایم، به وقتش آن‌ها را برای دیگران تعریف کنیم. گویی "گذشته" در "داستان‌" به حیات خود ادامه می‌دهد.

رمان "بادبادک باز" نوشته خالد حسینی با این جملات آغاز می‌شود: "در یک روز سرد ابری زمستان ۱۹۷۵ در دوازده سالگی شخصیتم شکل گرفت. دقیقا آن لحظه یادم مانده. پشت چینه مخروبه‌ای دولا شده بودم و کوچه کنار نهر یخ‌زده را دید می‌زدم. سالها از این ماجرا می‌گذرد. اما زندگی به من آموخته است آنچه‌ درباره از یاد بردن گذشته می‌گویند درست نیست. چون گذشته با سماجت راه خود را باز می‌کند. حالا که به گذشته برمی‌گردم می‌بینم تمام این بیست و شش سال به همان کوچه متروک سرک کشیده‌ام."

نوستالژی و بازی‌های گفتاری و کرداری نوستالژیک که معمولاً در شکل و شمایل‌ تزیینی و سطحی ظهور پیدا می‌کند در واقع برآمده از نیازی است که ما به فراخوانی گذشته داریم و همان میل تقریبا ناخودآگاه و تمام نشدنی به گذشته است که ما را به سرک کشیدن در کوچه‌هایی که از آن‌ها می‌آییم، می‌کشاند. گذشته موجودی داستانی است و جهان پر است از آدم‌هایی که داستان‌های بی‌شماری برای تعریف کردن دارند. دنیا را همین داستان‌های جذاب و شنیدنی تحمل‌پذیر کرده‌اند و حیات ما به داستان متصل است.

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

06 Feb, 15:11


❑ تنها

‏تنهایی، نه از تنها ماندن، بلکه از نبودِ امکانِ به اشتراک گذاشتنِ آنچه برای ما اهمیت دارد، حاصل می‌شود.

کارل گوستاو یونگ

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

04 Feb, 17:46


🔻 تب مسلط

محمد خیرآبادی

غلامحسین ساعدی در مصاحبه‌‌اش با تاریخ شفاهی هاروارد در سال ۱۳۶۳، درباره تب مسلط در انقلاب سال ۵۷ صحبت می‌کند. از جو و فضای انگ و تهمت می‌گوید که اجازه پدیدآوردن و خلق ادبی و هنری نمی‌داد و در آن جو و فضا هر کس بر علیه امپریالیسم یا در مدح انقلاب نمی‌نوشت، خائن شمرده می‌شد. او در مصاحبه‌اش اشاره می‌کند به اینکه کاش بجای مقاله نوشتن در روزنامه و اعلام موضع و اشتغال به کنش‌های سیاسی مرسوم، می‌نشست و قصه می‌نوشت. افسوس می‌خورد که تب مسلط جامعه او را از کار خلاقانه و ادبیات که تاریخ مصرف نداشته باشد، دور کرد. او تعریف می‌کند که در قضیه اشغال سفارت آمریکا، همه برای موضع‌گیری تحت فشار بودند و البته موضع‌گیری‌ها همه باید به نفع انقلاب و تند و رادیکال می‌بود، و گر نه پذیرفته نمی‌شد. این استبداد موضع‌گیری و فشار برای تندروی، در واقع بازتولید اقتدارگرایی بود و فقط شاخک‌های حساس به استبداد آن را می‌فهمیدند و تشخیص می‌دادند.

امروز هم استبداد موضع‌گیری و استبداد استوری و توییت و هشتگ یکی از عواملی است که اجازه نمی‌دهد داستان و شعر و موسیقی و فیلم خوب خلق شود.‌ نوشته‌‌ای که پر از فحش و خشونت نباشد، مورد قبول مدعیان جدید انقلابی‌گری قرار نمی‌گیرد و نویسنده‌ای که خشم و کینه‌اش را پراکنده نکند و اثری خلق کند که تاریخ مصرفش به تب و جوّ زمانه محدود نباشد، طرد می‌شود. 

تاریخ عبرت‌آموز ما می‌گوید اگر با استبداد مبارزه می‌کنی، باید همیشه مراقب بازتولید استبداد باشی. اگر به خشونت "نه" می‌گویی خودت باید از خشونت بپرهیزی. اگر شکنجه و اعدام را نفی می‌کنی، نباید در ذهن و خیالت شلاق‌های شکنجه و چوبه‌های دار برای مخالفان و دشمنانت برپا کنی. اگر برای خودت و جامعه‌، آزادی اندیشه و عقیده و بیان می‌خواهی باید از پذیرش تکثر آدم‌ها شروع کنی. انقلابیون پیشین هم، آن چنان چشم به سیاهی چاه استبداد دوخته بودند که چشم‌های‌شان هیچ تصویری نمی‌دید و گوش‌های‌شان هیچ صدایی نمی‌شنید جز تصویرها و صداهای منطبق با تب مسلط. جامعه‌ای که ادبیات و هنرش را به پای تندروی، استبداد موضع‌گیری و تب‌ها و شورهای مسلط قربانی کند، در دور باطل استبداد گرفتار خواهد شد.

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

02 Feb, 19:27


تنها زندگی می‌کنی اکلیما؟
نه،
یادِ کسی با من است،
چه کسی می‌تواند تنها زندگی کند!

📚 کولی کنار آتش
منیرو روانی پور

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

02 Feb, 15:56


🔻گریز از موج و از جریان

اینکه آدم دوست داشته باشد از راه‌هایی برود که "رهروان آن اندکند" را، شاید بشود به شخصیت و منش فردی ربط داد و یا حتی آن را درجه‌ای از یک مشکل روانی در جهت آزار خود دانست. اما به هر حال گاهی اوقات حسی غریب و تمایلی قوی در هر کدام از ما ممکن است به وجود بیاید برای اینکه با جریان‌های غالب همراهی نکنیم و در قالب‌های مشخص و شکل‌یافته قرار نگیریم. بعد که می‌نشینیم و با خود فکر می‌کنیم "چرا این حس در ما بوجود آمد و این تمایل در ما قوت گرفت؟" یک دلیل بیشتر پیدا نمی‌کنیم و آن اینکه نتوانستیم منطق "جريان غالب" و "قالب آماده" را درک کنیم.

این تقصیر ما نیست؛ بعضی وقت‌ها که اکثریت به سمتی می‌روند، ما بوی خوبی استشمام نمی‌کنیم. "قالب" یعنی یک چهارچوب آماده که کسی نمی‌تواند به ابعادش دست بزند و در آن تشکیک کند و به همین دلیل منطق وجودی "قالب" برای ما زیر سوال است. ما از اینکه بیفتیم در یک جریان و آن جریان ما را با خود ببرد، بیشتر می‌ترسیم تا اینکه موج‌سوارها از کنارمان عبور کنند و با تمسخر بگویند "هنوز داری فکر می‌کنی؟ بجنب جا نمونی". ما گاهی حاضریم جا بمانیم، اما تن به موج نسپاریم.
#کوتاه_نوشته #تاملات

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

31 Jan, 19:18


از من فقط خبر داشت
همین!
‏مثل مردمی که می‌دانند
‏جایی از جهان جنگ است ...

‏‌ رسول ادهمی

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

31 Jan, 15:36


🔵جاهای خالی تقویم

✍🏻 محمد خیرآبادی            

این روی سکه؛ خط
در این روی سکه کسانی قرار دارند که با گرنت کاردون کارآفرین مشهور جهانی و نویسنده و سخنران حوزه موفقیت هم‌نظرند که می‌گوید: «جاهای خالی تقویم شما را شیطان پر می‌کند.» یعنی تا می‌توانید سعی کنید وقت خالی نداشته باشید. چون آن‌هایی که برنامه‌ مشخصی برای روزهای‌شان ندارند در عمل عمرشان را به تباهی می‌گذرانند. یک سری از افراد، معروفند به آدم‌های «معتاد به کار»؛ آدم‌هایی که می‌خواهند کارهای بیشتری توی تقویم‌شان بگنجانند و طوی برنامه بچینند که مدام مشغول باشند، حالا چندان اهمیتی ندارد که چه مشغله‌‌هایی برای خود مهیا می‌کنند، همین‌ که فراغتی نداشته باشند برای‌شان کافی است. چون در فراغت شرّ و بدی می‌بینند، نه شرّ و بدی مذهبی یا اخلاقی، بلکه در واقع احساس می‌کنند اگر همیشه مشغول باشند ضرر و آسیب کمتری می‌بینند و این مشغولیت به نفع و صلاح‌شان است. در عمل هم، این دسته از افراد آدم‌های موفق‌تری در کار و حرفه خودشان هستند.

آن روی سکه؛ شیر
در آن روی سکه کسانی هستند که می‌گویند باید گاهی بیکار بود، به بطالت گذراند، در سکوت به سر برد و به منابع استرس‌ که اغلب مرتبط با کار و شغل ماست فکر نکرد تا بتوان به گوشه‌هایی از آرامش و سلامتی رسید. کار و کار و کار، همه چیز ما را از بین خواهد برد. این دسته از افراد می‌دانند که...

👇👇ادامه Instant View 👇👇

🔺منتشر شده در صفحه آخر روزنامه اعتماد ۱۱ بهمن ۱۴۰۳
🔰https://www.etemadnewspaper.ir/fa/main/detail/228884
دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

31 Jan, 10:44


🔻و من دوستت دارم

گاهی مادرت زنگ می‌زند و تو می‌فهمی یک جورهایی از این دلگیر است که چرا بهش زنگ نمی‌زنی؟ حق دارد. گاهی یک هفته تمام می‌گذرد و تو حتی یکبار هم بهش زنگ نمی‌زنی. صحبت از همه جا به میان می‌آید؛ کی آمده و کی رفته؟ کی به دنیا آمده و کی مُرده؟ فلان فامیل چه حرفی زده و فلان دوست چه دعوتی کرده؟ همه اینها می‌شوند دستمایه‌ای برای داستان‌های مادر که استاد قصه‌پردازی و دراماتیزه کردن است. همینطور که گوشی را بین چانه و شانه گیر انداخته‌ای، چای‌ساز را روشن می‌کنی و همینطور که داری به داستان‌ها گوش می‌دهی منتظر می‌مانی آب جوش بیاید. چای دم می‌کنی و بعد روی ظرف‌های نشُسته توی سینک آب می‌گیری تا خشک نشوند. با خودت می‌گویی که حالا شستن‌شان بماند برای بعد. یک تکه شکلات تلخ از توی کابینت برمی‌داری. یک لیوان چای می‌ریزی. می‌روی توی هال می‌نشینی روی مبل. گوشی هنوز بین چانه و شانه است. کتاب جدیدی که شروع کرده‌ای اسمش هست "و من دوستت دارم". و تو دوستش داری، هم کتاب را، هم چای تازه‌دم‌ را، هم داستان‌های مادرت را و هم "او" را. هنوز مادرت از این آخری خبر ندارد.

دنباله کار خویش

دنباله‌ کار‌ خویش

30 Jan, 14:51


🔻 منِ ساده

تا حالا شده به دامِ آن برداشتی که دیگران ممکن است از شما داشته باشند، بیفتید؟ برای من شده؛ یعنی گاهی فکر می‌کنم سکوتم نشانه پیچیدگی و عمق و سنگینی من است، آنطور که ممکن است دیگران درباره‌ام فکر کنند. در حالیکه نه، من پیچیده و عمیق و سنگین نیستم، من فقط می‌ترسم از حرف زدنِ زیاد و بعد از آن زور زدن برای توضیح و توجیه و جلوگیری از بدفهمی و سوءتفاهم. یک جور دو دو تا چهارتای منطقی دارم برای خودم که بر طبق آن حرف زدنِ زیاد دقیقا به این معنی است که تشت محتوی درونیاتِ خود را روی دایره زمان و مکانِ حاضر، خالی کنم.

من اتفاقا ساده‌ام و نه پیچیده، سطحی‌ام و نه عمیق، سبکم و نه سنگین. منتها حرف زدن زیاد باعث می‌شود سادگی و سطحی بودن و سبکی‌ام ولو شود پیش پای هر رهگذری و بعد مجبور شوم کلی زور بزنم تا جمعش کنم. مثلا منِ ساده‌، خیلی راحت نشان می‌دهم که از چه چیز ناراحت یا عصبانی‌ام و همین‌ها نقطه‌ ضعف‌ می‌شوند و همیشه کار دستم می‌دهد. یک غریزه پیشگیرانه در وجودم می‌گوید کمتر حرف بزن تا کمتر به دردسر بیفتی‌. یا اینکه منِ ساده، نمی‌توانم مخالفتم را با یک رای و نظر پنهان کنم و باسیاست رفتار کنم، در نتیجه همان غریزه به کارم‌ می‌آید و کمتر حرف می‌زنم. برای من‌ حرف زدن دردسر است و سکوت رهایی. شاید می‌شد بگویم لطفا سکوتم را به حساب سنگینی‌ام نگذارید و من را در قالب‌های خودتان نریزید. من فقط فکر می‌کنم ورژن ساکتم به حقیقت خودم نزدیکتر است و برای دیگران کم‌ضررتر.

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

28 Jan, 18:06


الیاس خوری؛ نویسنده، روشن‌فکر و مبارز لبنانی🔻

🔸 الیاس خوری که در ۱۵ سپتامبر سال گذشته در سن ۷۶ سالگی در بیمارستانی در آمریکا چشم از فرو بست، یکی از سرشناس‌ترین و از بزرگان ادبیات معاصر جهان عرب بود. بسیاری از منتقدانْ رمان‌های او را از مهم‌ترین رمان‌های معاصر و برخی از آن‌ها را گویاترین تصویر درباره‌ی سال‌های جنگ داخلی لبنان می‌دانند. خوری را در کنار نجیب محفوظ، محمود درویش، آدونیس و طیب صالح از چهره‌هایی می‌دانند که ادبیات معاصر جهان عرب را متحول و جهانی کردند. او همچنین سال‌ها یکی از چهره‌های مؤثر و مبارز برای آزادی فلسطینیان بود و تا آخرین روز عمر از حقوق فلسطینیان شورمندانه دفاع کرد.

🔸 الیاس خوری همیشه به این شهره بود که گرچه از بهترین یاران و همراهان فلسطینیان است و تمام عمر از حقوق مردم فلسطین دفاع کرد، اما هرگز از زجر و رنج یهودیان نیز غافل نبود و نیست. او موشکافانه آثار نویسندگان اسرائیلی و نویسندگان یهودی را که درباره‌ی هولوکاست و بعد از آن می‌نوشتند می‌خواند، درباره‌ی آن‌ها بعضی از بهترین نقدها و تحلیل‌ها را می‌نوشت، با بعضی از آن‌ها نشست‌های ادبی برگزار می‌کرد، از آن‌ها می‌آموخت و هرگز خود را به هیچ روایت یک‌طرفه و تک‌خطی از وقایع محدود نمی‌کرد.

🔸 در یک دهه‌ی اخیر بارها این گمانه‌زنی مطرح بود که الیاس خوری احتمالاً جایزه‌ی نوبل ادبی را هم خواهد گرفت. وقتی از او درباره‌ی این احتمال می‌پرسیدند، اغلب از پاسخ سر باز می‌زد. اما بالاخره در گفت‌وگویی در پاسخ به این احتمال گفت: «جوایز ادبی واقعاً بی‌معنایند. کمی به نویسنده کمک می‌کنند، اما واقعاً آن چیزی نیست که نویسنده باید گرفتارش شود و بابت آن انرژی هدر دهد. باارزش‌ترین جایزه‌ای که من در زندگی گرفتم در سال ۲۰۱۳ در بیت‌المقدس رخ داد. یک گروه جوانان فلسطینی که تعدادشان به ۳۵۰ نفر می‌رسید، در زمینی که اسرائیل قصد داشت اشغال کند، جمع شدند و یک روستا ساختند. آن‌ها اسم روستا را "باب الشمس" ــ دروازه‌ی خورشید ــ گذاشتند، در ادای احترام به رمان مشهور من. برای من این جایزه و تقدیر واقعی است. اغلب این رمان است که از واقعیت تقلید می‌کند، این‌جا اما واقعیت از یک رمان تقلید کرد و الهام گرفت. برای یک نویسنده جایزه‌و تقدیری بالاتر از این قابل تصور نیست.»

@NashrAasoo 💭

دنباله‌ کار‌ خویش

28 Jan, 15:13


با من خیال کن
که همه عاشقان شهر
دستی به جام باده و
دستی به زلف یار


با من خیال کن
که به اعجاز شاعران
شب‌ها به سر رسید،
طوفان نشست و رفت

در کوچه‌های شهر
صدای نازلی‌ست در بهار
با من خیال کن
زمستان شکست و رفت


🎼 با من خیال کن
از گروه #پالت
با صدای امید نعمتی

دنباله کار خویش

دنباله‌ کار‌ خویش

26 Jan, 16:32


🔻 جام ‌می و خون دل

محمد خیرآبادی

ما در جایی از تاریخ و جغرافیا قرار داریم که گویا این گزاره، برای مدت طولانی بدیهی در نظر گرفته شده: "شاد بودن کار زشتی است!" برای خود من، این احساس که نباید شادی‌ام را بروز دهم، زیاد پیش آمده. بعضی وقت‌ها ناخودآگاه شادی را احمقانه می‌دانم. حتی گاهی پیش می‌آید که فکر کنم فقط آدم‌های بد شادند. اما خیلی وقت‌ها هم پیش آمده که با خودم گفته‌ام: «شادی که بد نیست.» وقتی دخترم را می‌برم تا به کلاس برسانم، آهنگ شاد می‌گذارم و با بشکن و سوت همراهی‌اش می‌کنم. وقتی خودم تنها باشم، دستم به اینکه آهنگ شاد پِلی کنم، نمی‌رود. اما در کنار دخترم توی ماشین، آن روی شادم بیرون می‌زند. هیچ احساس حماقت و بدی هم نمی‌کنم. فرمان را رها می‌کنم و کف می‌زنم و دوباره به فرمان می‌چسبم. حرف‌های به خیال خودم بامزه، می‌زنم و دخترم را می‌خندانم.

گاهی در جمع‌های خانوادگی و دوستانه شوخ‌طبعی‌ام گل می‌کند و در رکاب رفقا از هر بهانه‌ای برای شاد بودن استقبال می‌کنم و به تَرَک‌های دیوار هم می‌خندم. در چنین جاهایی می‌دانم که باید خیلی زود برگردم به فکر و خیال‌های نگران‌کننده قبلی، اما یک جور حساب و کتاب سریع توی سرم به جریان می‌افتد به این مضمون که: «خوشحالی هیچ ربطی به اهمیت نگرانی و مشغله و درد و غم نداره. بذار هر کدوم کار خودشونو بکنن. این‌طوری بهتره».

وقتی بعد از روزها غم و افسردگی و از بین خبرهای تلخ و سیاه، یکی از موقعیت‌های شادی سر بیرون می‌آورد و سبز می‌شود، برای هزارمین بار پیش خودم اعتراف می‌کنم که شاد بودن کار زشتی نیست، احمقانه نیست، از سر بی‌خیالی و بی‌دردی نیست. گاهی باید شنگول و خوش بود و اصلاً به‌دردبخورترین و خردمندانه‌ترین کار همین است. چرا آدم شاد و شنگول باید متهم شود؟ هر شهروندی اگر به کسی آزار رساند، باید به جرم آزار و اذیت دیگران مجازات شود. اما اگر آزار و اذیتی در کار نبود، چرا باید شادی را از خودمان بگیریم و طوری زندگی کنیم که انگار از دایره قسمت، سهم ما چیزی جز غم و افسردگی و سیاه‌روزی و خونین دلی نیست؟ شادی، متوقف شدنی نیست چون بخشی از شور زندگی است و ذات زندگی جریان داشتن است.

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

25 Jan, 19:12


وای بر ما اگر جامعه‌ای بسازیم که سوئدی بودن** برای برخی افرادش تنها چیزی باشد که باقیمانده.

📚 وطنی نو
تئودور کالیفاتیدیس

**شما جایش می‌توانی بگذاری ایرانی بودن یا هر کجای دیگری بودن!!

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

24 Jan, 17:45


گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست
در و دیوار گواهی بدهند کاری هست

#سعدی

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

23 Jan, 14:08


🔵خطاب به صد سال تنهایی: قصه فقط ناطوردشت!

✍🏻 محمد خیرآبادی            

حدود نوزده سال پیش وقتی «صد سال تنهایی» گابريل گارسيا مارکز را به دست گرفتم، قصد داشتم آن را يک نفس تا ته سر بکشم. کاری که همان روزها با «ناطوردشت» سالینجر و «عقاید یک دلقک» هاینریش بل، کرده بودم. در منطقه مرزی دوره خدمت سربازی‌ام را می‌گذراندم و با شرایطی که آنجا داشتم وقت زيادی برای این کار (یعنی یک نفس خواندن رمان نسبتا حجیمی مثل صد سال تنهایی) وجود نداشت. با این حال خیلی مصمم و با اراده به خودم گفتم «در همين زمان کم تمومش مي‌کنم». اما نشان به آن نشان که بيشتر از دو هفته، روزها و شب‌ها، لابه‌لای انجام وظایف محوله، با آن سر و کله زدم تا تمام شد. (در آن دوران حتی طاعون کامو و تهوع سارتر را دو-سه روزه خوانده بودم) چند بار برگشتم و از صفحات اول شروع به خواندن کردم. چند بار هم به کل منصرف شدم و کتاب ديگری به دست گرفتم. «صد سال تنهایی» در مجموع برایم آن کشش و جذابيت مورد انتظار را نداشت. احساس می‌کردم روان نیست و حجم زياد اتفاقات و شخصيت‌ها و ارتباط منطقی درون داستان کمی دچار مشکلم کرده بود. به نظرم مي‌آمد مارکز با خودش قرار گذاشته تمام ذهنيات و خلاقيت‌ها و ناگفته‌هايش را در همين رمان به خورد مخاطب بدهد و انگار آخرين رمان عمرش را می‌نوشته! از جنگ و انقلاب و دادگاه‌های بعد از انقلاب حرف زده تا اعتصاب کارگری و اصلاحات اساسی و انتخابات شهرداری و ورود تکنولوژی‌های جديد و... من مدام از اين پرگویی‌ها خسته می‌شدم و کتاب را کنار می‌گذاشتم و باز به خودم می‌گفتم: «نه، ادامه بده، هر طور شده تمومش کن» .

نقطه قوت داستان همان سبک رئاليسم جادويي و به زبان خودمانی خالی‌بندی‌های واقع‌نما بود که نمی‌شد ناديده‌اش گرفت و از حق نگذریم لذتی هم داشت که ناب و دست اول بود. در مواجهه اول که خط به خط با داستان پیش می‌رفتم، فکر نمی‌کردم مثلا به راه افتادن خون آرکاديو مثل يک جوی و عبور آن از کوچه پس‌کوچه‌ها تا رسيدن به مادرش اورسولا واقعی نباشد. يک آن در عمق داستان‌پردازی مارکز غرق (یا همان جادو) می‌شدم و دوباره به خود می‌آمدم. همين قضيه برای ازدواج‌های فاميلی اهالی دهکده و بچه‌هایی با دم خوک که حاصل آن ازدواج‌ها بودند، اتفاق افتاد و همچنين برای بوی عطری که از جسد رمديوس خوشگل بلند می‌شد. از زبان مارکز، تاريخ صد ساله دهکده ماکوندو -که مثل يک جزيره تنها، وسط دنيا پيدا و دوباره از کره خاکی محو شد- پر است از اين اتفاقات عجيب غريب. قاليچه پرنده، طاعون بی‌خوابی، باران گل‌های زرد و … همه اینها در صد سال تنهایی به صورت کاملاً عادی اتفاق می‌افتند. درست مثل همان بارانی که چهار سال و يازده ماه و دو روز طول می‌کشید!

حالا که نتفلیکس سریالی بر اساس صد سال تنهایی ساخته، خاطره مواجهه ۱۹ سال پیشم با این کتاب، هنوز به من اجازه نداده وقت مناسبی پای سریالش بگذارم. اما حس می‌کنم به هر حال از به تصویر درآوردن آن همه عجایب و دیوانگی و جادو، چیزی بیرون خواهد آمد که با هر ديدگاه و سليقه‌ای به سراغش برويم، دست خالی بر نمی‌گردیم. هر چند خطاب به صد سال تنهایی و بسیاری از رمان‌های بزرگ و اسم و رسم‌دار دیگر باید گفت: قصه فقط ناطوردشت.

🔺منتشر شده در صفحه آخر روزنامه اعتماد ۴ بهمن ۱۴۰۳
🔰https://www.etemadnewspaper.ir/fa/main/detail/228563
دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

22 Jan, 20:18


جای هر کدام از دو طرف این قبول داشتنِ تام و تمام که باشی؛
چه آنی باشی که اینطور قبولت داشته باشند و چه آنی باشی که یکی برایت وجود داشته باشد در این جایگاه مطمئن،
هر دو غبطه‌برانگیز است. 

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

22 Jan, 16:57


🔻مردان بدون زنان

- زن داری؟
- نه، امیدوارم بگیرم.
عصبانی گفت: خیلی خری. مرد که نباید زن بگیرد.
- چرا؟ سینیور ماجیوره
با عصبانیت گفت: مرد نباید زن بگیرد. نباید ازدواج کند، اگر قرار باشد همه چیز را از دست بدهد نباید دستی دستی خودش را توی مخمصه بیندازد. مرد که نباید خودش را توی هچل بیندازد و دنبال چیزهایی باشد که آن‌ها را بعداً از دست می‌دهد.
- حالا چه الزامی دارد که از دست بدهد؟
سرگرد گفت: به هر حال از دست می‌دهد. از دست می‌دهد پسر با من بحث نکن.
شنل خود را پوشید و کلاهش را بر سر گذاشت یک راست آمد به سراغ من و دست گذاشت روی شانه‌ام و گفت: شرمنده‌ام نباید گستاخی می‌کردم. زنم تازه مُرده. مرا ببخش!

📚 مردان بدون زنان
ارنست همینگوی 

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

21 Jan, 18:02


🔻 ابررایانه خوشبختی‌ساز

محمد خیرآبادی

اگر همين امروز به ما بگويند دستگاهی اختراع شده (چيزی شبيه به يك ابررايانه) كه می‌توانيم به كمك آن به نحوی مجازی احساس خوشبختی كامل داشته باشيم، آيا حاضريم روی يك صندلی بنشينيم و با اتصال خود به دستگاه، باقی زندگی خود را در خوشبختی پيوسته و مداوم سپری كنيم؟ اين سوال مقصد و هدفش سرگرم كردن به امری موهوم و خيالی نيست. اين پرسش مهمی است كه آيا ما خوشبختی را امری كاملا شخصي می‌دانيم يا امری در تعامل با ساير انسان‌ها.

رابرت نوزيك فيلسوف امريكایی معتقد بود «ما به دنبال آن هستيم كه نوعی زندگی حقيقی و بدون فريب را تجربه كنيم و خود مولف و سازنده زندگی خود باشيم. ما می‌خواهيم به آن نوع از خوشبختی برسيم كه حاصل تلاش و كوشش خودمان باشد نه حاصل يك دستگاه عجيب و غريب مصنوعی.» به نظر نوزيك ما نمی‌توانيم سراسر عمرمان را متصل به يك دستگاه بنشينيم و خوشبخت باشيم. نه فقط به اين دليل كه تجربه شبيه‌سازی‌شده و غيرواقعی را دوست نداريم بلكه خوشبختی بدون يك زندگی عملی و اجتماعی برای‌مان معنادار نيست. در واقع خوشبختی بايد حاصل اعمال، منش‌ها و رفتارهایی باشد كه در مسير زندگی در پيش می‌گيريم، نه نتيجه فشردن دكمه و اجرای نرم‌افزار برای رسيدن به وضعيتی از قبل طراحی‌شده. ممكن است امروز كسی در اوج دردها و رنج‌های فردی و اجتماعی، آن دستگاه خوشبختی‌ساز را ترجيح دهد، ولی شايد نه با استدلال، بلكه با يك دريافت درونی حرف نوزيك برای‌مان بيشتر قابل پذيرش باشد. به هر حال هر كس خودش بايد به اين سوال پاسخ دهد كه آيا خوشبختي را می‌شود مستقل از ديگران كسب و احساس كرد يا خير؟

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

20 Jan, 20:25


‌در من کودکی فلج است
که خواب دیده
می شود، دوید ...

محمد درودگری

دنباله کار خویش

دنباله‌ کار‌ خویش

20 Jan, 18:49


🔻عقل قدیم و جدید

این یکی از خردمندانه‌ترین جملاتی است که شنیده‌ام:
"با همان عقلی که مشکلات را ایجاد کرده‌ایم، نمی‌توانیم آنها را برطرف کنیم."

به متفکران مختلفی منسوبش کرده‌اند، اما مستقل از گوینده‌اش قابل تامل است.

می‌گوید:
در بدیهیات و پیش‌فرض‌ها شک کن.
از دگرگونی و تغییر باورهای پیشین نترس.
بخوان، جست‌وجو کن، گفت‌وگو کن و به جاهای جدیدی برس.
گذشته‌ را نقد کن.
اسیر جبر وضعیت موجود نشو.
تفکر انتقادی داشته باش.
اندیشه‌ات را معطوف به کاربرد و حل مسئله کن.
عقل امری ثابت و ایستا نیست، سیال و پویاست، در تغییر و در شدن، به فرآیند تعقل پایبند باش نه به فرآورده‌اش.

#تاملات

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

19 Jan, 20:33


در سکوت شبانه -سکوت مطلق شبانه-
وقتی که حواس انسان آرام گرفته‌ است،
روحی جاودان، به زبانی بی‌نام
با انسان از چیزهایی،
از اندیشه‌هایی سخن می‌گوید
که می‌فهمی، ولی نمی‌توانی وصف کنی...

بهومیل هرابال

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

19 Jan, 16:52


🔻 جان‌مایه مینی‌مالیسم

محمد خیرآبادی

ما در عصر فوران «حرف» به سر می‌بریم. از هر طرف که می‌رویم پُست‌ها و یادداشت‌ها جلوی‌مان را می‌گیرند و فایل‌های صوتی و تصویری ما را به دانلود دعوت می‌کنند. پیام‌های هشداردهنده، توصیه‌های پزشکی‌، تحلیل‌های سیاسی و لطیفه و شوخی جزیی از مطالعات روزانه ما شده‌اند. می‌گویند اگر تعداد کلماتی را که ما در طول روز از روی گوشی موبایل‌مان می‌خوانیم، جمع کنیم، سرانه مطالعه ما ده برابر، بلکه بیشتر خواهد شد. ما اتفاقا خیلی می‌خوانیم. همه جا پُر است از حرف. حتی اگر متن و مطلبی هم در کار نباشد، فایل‌های صوتی به کمک هندزفزی به ما آویزان می‌شوند و همراه ما به دستشویی و رختخواب می‌آیند. 

شتاب زندگی مدرن و کمبود وقت همه ما را در عمل مینی‌مالیست کرده است. رمان خواندن تقریباً منتفی است و امروز داستان کوتاه که نه، داستانک و داستان‌های یک خطی پرطرفدارند. یادداشت جای خود را به پُست و پُست جای خود را به توییت داده است. از پرنده‌ای پرسیدند «چرا آوازی که می‌خوانی و چهچهه‌ای که می‌زنی این قدر کوتاه کوتاه و بریده بریده است؟ یعنی نفسش را نداری؟» پرنده گفت: «من آوازهای خیلی زیادی دارم که بخوانم و دلم می‌خواهد همه آنها را بخوانم. این است که ناچارم تکه تکه و کوتاه کوتاه بخوانم». حالا حکایت ماست. فرم و ظاهری که استفاده می‌کنیم بریده و کوتاه است اما باطن و محتوایش پُرحرفی است. ما کم حرف نمی‌زنیم بلکه کم کم حرف می‌زنیم.

درست است که مینی‌مالیسم اصولاً یک ساز و کار فرمی است، اما باطن و محتوایی هم دارد که از فرم آن جدا نیست. شعار «کم زیاد است» در واقع دعوتی است به اختصار و ایجاز و سادگی برای اینکه به کمک حذف زواید و شاخ‌وبرگ‌ها، محتوا خلوص و عمق بیشتری پیدا کند و نفوذ و تاثیر گذاری اثر افزایش یابد. مینی‌مالیسم یعنی اختصار و ایجاز معجزه می‌کند. یعنی از هر چیز جانِ آن را پیش خود نگه دار و روی آن تمرکز کن. اگر بحث اخلاق است، جان‌مایه اخلاق «آنچه برای خود می‌پسندی برای دیگران هم بپسند» ما را بس. کافی است این قاعده زرین به درستی و عمیقاً فهم شود. اگر علم است، اگر دین است، اگر عشق و آرامش و شادکامی و کار و فراغت و دنیا و آخرت هم که باشد بهتر است کم باشد و عمیق تا اینکه زیاد باشد و کم عمق. مینی‌مالیسم جان‌مایه‌ای دارد که در صورت آگاهی و وفاداری به آن، می‌تواند فراتر از دایره هنر و در زندگی کمک حال ما باشد.

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

17 Jan, 18:56


جهان پیر است و بی‌بنیاد
از این فرهادکش فریاد



شعر : #حافظ
آواز : محمدرضا #شجریان
تار : داریوش پیرنیاکان
نی : جمشید عندلیبی

دنباله کار خویش

دنباله‌ کار‌ خویش

16 Jan, 15:24


🔻او هم می‌خواست با ما رنج بکشد

محمد خیرآبادی

وقتی در جمع‌های خانوادگی و دوستانه یا در گروه‌های مجازی، صحبت می‌رسد به رفتن و مهاجرت، غم و اضطراب و ترس یکجا به من حمله‌ور می‌شوند. تصور اینکه خواهر، برادر، دوست و عزیز ما که اینجا کنار دست‌مان نشسته، با ما سریال می‌بیند، درد‌ دل می‌کند یا در حکم و پانتومیم و مافیا و گل‌یاپوچ، یار و هم‌بازی‌مان می‌شود، یک روزی برود جایی دور که شاید هر چند‌سال یک‌بار هم، نبینیمش و فاصله‌های بین‌مان زیاد و زیادتر شود، خیلی سخت است. طبیعی است که آدم بخواهد برود به جایی که رنج‌هایش کمتر باشد. جایی که در آن «حق» انسانی اولویت داشته باشد. جایی که بشود شب راحت خوابید و نگران گرانی‌هایی نبود که فردا صبح قرار است عرض اندام کنند. می‌گویند زندگی در اینجا یک پسرفت مدام است. می‌گویند ۱۰ سال ۱۵ سال ۲۰ سال دوندگی‌های مداوم و سختی کشیدن‌های‌مان به هیچ نتیجه‌ای نرسیده؛ حق با آنهاست. می‌گویند هر روز عرصه تنگ‌تر می‌شود و فشارهای سیاسی و اجتماعی بیشتر؛ درست می‌گویند، همه خسته شده‌ایم. می‌گویند آینده در اینجا روشن نیست؛ من هم از شما چه پنهان همین‌طور می‌بینم. اما...

اما یک تصویر بسیار بسیار پررنگ پشت ذهنم‌ همیشه حضور دارد که نمی‌گذارد دلم حتی نه به رفتن خودم، بلکه به رفتن دیگری هم راضی شود. تصویری که به طور مثال در دوره کرونا پرتکرار هم بوده؛ تصویر کسی که پدر یا مادرش از دنیا رفته و حتی نمی‌تواند از آن سر دنیا خودش را به مراسم تدفین عزیزش برساند و همراه دیگر اعضای خانواده‌اش اشک بریزد. همین یک تصویر برایم کافی است که در برابر هر گونه وسوسه تن دادن به رفتن، مقاومت کنم. چرا که وقتی زندگی در نهایت پر از رنج است، این مهم می‌شود که چطور رنج بکشیم؟ پیش عزیزان‌مان، در کنار دوستان‌مان، یا در تنهایی؟ در جایی که به آن احساس تعلق می‌کنیم یا در غربت؟

ابراهیم نبوی که حالا خودخواسته‌ به زندگی‌اش در غربت پایان داده، حدود ۱۰ سال قبل در مصاحبه‌ای گفته بود: « مشکل من این است که می‌خواهم در محیط زبان فارسی زندگی کنم. همان رنج‌هایی را که مردم می‌کشند، بکشم و در همان شادی‌هایی که از آن بهره می‌برند، شریک باشم.»

زندگی و مرگ در غربت، هر دو دردناک است. به خصوص که دلت اینجا باشد، عشقت، معشوقت اینجا باشد، یا مثلا پدرت را اینجا خاک کرده باشی یا مادرت چشم به در داشته باشد برای دیدن تو و فرزاندنت. یا مثلا نویسنده و هنرمند باشی و کار و بارت و دغدغه و عشقت، ایران و مردمانش باشد. در چنین حالات و احوالاتی، دور از وطن چطور می‌شود به سر برد؟ وقتی هنرمندی دور از وطن از دنیا می‌رود یاد عباس معروفی نویسنده می‌افتم که پیش از درگذشتش در برلین گفته بود "من سرطان نگرفتم، غمباد گرفتم". یاد همه کسانی می‌افتم که می‌خواستند بمانند و نتوانستند. می‌خواستند بیایند و نگذاشتند. آنها که دل‌شان اینجاست و غمگنانه در غربت زندگی می‌کنند. مرگ در غربت دردناک است. مرگ نویسنده و هنرمند دور از وطن دردناک‌تر.

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

15 Jan, 17:23


🔻پاره کن بریز دور

محمد خیرآبادی

این خاطره را یکی از دوستانم برایم تعریف کرده و من آن را با زبان و کلمات خودم، در اینجا برای‌تان بازتعریف خواهم کرد:

هیچ خوش نداشتم پسرم بی‌ادبی کند. می‌گفتم بچه بی‌ادب بالاخره یک روز وسط جمع آبروی آدم را می‌برد. یک شب جلوی چشم من و مادرش برگی از دفتر نقاشی‌اش را پاره کرد. حدوداً ۳ ساله بود. اعصابم از قبل به هم ریخته بود. به چه دلیل، دقیقاً یادم نیست. گفتم برو توی اتاقت. رفت. چند دقیقه بعد آمد بیرون و به بازی مشغول شد. دوباره وسط بازی بی‌هوا برگی از کتاب رنگ‌آمیزی‌ را کند و مچاله کرد. واقعاً از کوره در رفتم. دستش را گرفتم و بردمش توی اتاق و در را رویش بستم و گفتم "همین‌جا بمون تا بچه خوبی بشی و دیگه از این کارا نکنی". ۲ ساعت تمام در قفل بود و او گریه می‌کرد و خودش را به در می‌کوبید. اما من این را برای تربیتش لازم می‌دانستم. همسرم هم تا حدود زیادی موافق بود. با هم به این نتیجه رسیده بودیم که گریه‌هایش را تحمل کنیم تا بچه‌مان درست تربیت شود. بعد از ۲ ساعت از اتاق آوردیمش بیرون و به او گفتیم "از این به بعد، به خاطر هر ورقی از دفتر یا کتابت که پاره بشه باید ۲ ساعت توی اتاق با در بسته بمونی. فهمیدی؟" با دماغ آویزان و چشم‌های قرمز گفت "باشه". اما از آن "باشه"های الکی بود. در روزها و هفته‌های بعد باز هم کارش را تکرار کرد و جریمه شد. کم‌کم تعداد ورق‌هایی که در یک روز پاره می‌کرد زیاد شد و ما مجبور بودیم برای اینکه حرف‌مان نقض نشود گاهی ۸ یا ۱۰ ساعت در اتاق زندانی‌اش کنیم. او که دیگر به ۴ سالگی رسیده بود، بعد از ۱ ساعت گریه و زاری با اسباب‌بازی‌هایش مشغول می‌شد، کمی می‌خوابید و بعد از آب و غذایی می‌خورد که از لای در به او می‌دادیم. همسرم گاهی می‌گفت "بهتر نیست از این سخت‌گیری دست برداریم؟". من می‌گفتم "این بچه باید نظم و قانون‌ یاد بگیره. فردا میخواد توی جامعه نقش و فایده‌ای داشته باشه یا نه؟".
یک بار او را ۱۶ ساعت طبق قانون‌مان جریمه کرده بودم، بعد از ۱۲ ساعت همسرم دلش سوخت و رفت در را باز کرد. پسرک از در آمد بیرون و بلافاصله رفت سراغ کتابخانه توی سالن و یکی از کتاب‌های نفیس را برداشت و ورق‌هایش را تا جایی که توانست پاره کرد. به قیافه‌اش نگاه کردم دیدم حسابی لاغر شده، ابروهایش را گره کرده و لب‌هایش را می‌جود. حساب کردم دیدم بابت ورق‌هایی که پاره کرده، باید ۴ روز و نیم در اتاقش بماند. ۳۰ ثانیه فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که بگویم از این به بعد قانون عوض را می‌کنیم و پاره کردن ورق‌های کتاب و دفتر هیچ اشکالی ندارد. از آن روز به بعد گاهی با پسرم می‌نشینم و کتاب پاره می‌کنم و بعد به پارک می‌رویم و با هم بازی می‌کنیم و بستنی می‌خوریم. اینطوری خیلی بیشتر به ما خوش می‌گذرد. راستش من پدر بودن را خیلی خیلی دوست دارم.

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

14 Jan, 17:14


یادگاران پدر
درخت انگور
#خانه_پدری

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

13 Jan, 17:58


🔻 پدر و مادر، تاریخ و فرهنگ

محمد خیرآبادی

ما در زندگی هر چه‌قدر جلوتر می‌رویم، خاطره‌ها برای‌مان مهم‌تر می‌شود. هر چه‌قدر سالهای پشت سر بیشتر از سال‌های پیش‌ رو باشد، انگار سرمایه اصلی ما از آینده به گذشته نقل مکان کرده است. ما وقتی به خود نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که خزانه‌ی یاد و خاطره هستیم. هر خاطره شخصی هر چه‌قدر کوچک و دور، ما را متصل می‌کند به جهانِ وسیعی که پشت سر ما قرار دارد، که چه خوش باشد و چه ناخوش، می‌توانیم آن را جلوی چشم بیاوریم؛ آن جهان وسیع تاريخ را، و گذشتگان را. انگار به کمک این منبع و خزانه، افقِ زندگی تا حد بی‌انتها گسترده می‌شود، و ما بُعدی وسیع و کیهانی به پیدا می‌کنیم.

پدر و مادر، فقط والد ما و منشا ویژگیهای ژنتیکی ما نیستند، بلکه بخش مهمی از آن خزانه‌ی یاد و خاطره هستند و حلقه اتصال ما به تاریخ و گذشته. تا زمانی که در کنارمان هستند، علاقه و پشتیبانی‌شان آن‌قدر ملموس است که ارزش یادگونه و خاطره‌وارشان را درک نمی‌کنیم. وقتی که جسم‌شان ما را ترک می‌کند (و احتمالاً وزن سال‌های پشت سر ما، از سال‌های پیش رو بیشتر می‌شود) کم‌کم می‌فهمیم که پدر و مادر در آلبوم عکس‌ و در جایگاه خاطره، در واقع دریچه اتصال ما به گذشته‌اند و ما به هر چیزی که فکر می‌کنیم، تصویری و رد‌پایی از پدر و مادرمان در آن می‌بینیم. آنها حلقه ارتباط ما به تاریخ و سنت و آداب و رسوم و وطن و زبان و فرهنگ‌اند.

دنباله کار خویش
🆑https://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

12 Jan, 19:00


نویسنده: زندگی توی قرون وسطا جالب بود... هر خانه روح خودش رو داشت... هر کلیسایی خدای خودش رو داشت... مردم جوان بودن... ولی حالا یه بچه چهار ساله هم پیره!...

استاکر
آندری تاركوفسكی

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

12 Jan, 15:59


🔻 پیر می‌شویم

محمد خیرآبادی

کودک خيلی از مهارت‌هایش را با سختی و ممارست به دست می‌آورد. همراه با زمين خوردن‌های بسيار، تلاش مداوم برای درست ادا كردن كلمات و فشاری كه لثه‌ها تحمل مي‌كنند تا يك دندان به اندازه سر سوزن بيرون بزند. اما کودک نسبت به چنين فرآيندی در خود چندان آگاه نيست. اصلا نمی‌داند چگونه می‌تواند خود را مشاهده كند. انسان كم‌كم توانایی مشاهده خود را به دست می‌آورد. مي‌تواند از بيرون خود را مشاهده كند، ببيند كه يك مهارت را با سختكوشی و تمرين زياد كسب كرده است و لذت ببرد. والدين كودك را مشاهده می‌كنند و می‌بينند كه می‌شود زمين خوردن، از بلندی افتادن، پريدن غذا در گلو، تب و بيماری و... را پشت سر گذاشت و جان سالم به در برد. همين نكته كه رشد و پختگي اغلب حاصل سختكوشی و دوام آوردن است، ما را به ادامه زندگی ترغيب می‌كند.

واژه‌ها بار معنایی دارند. لفظ پيری يك‌جور ترس و بيزاری به همراه دارد. ميانسالی هم به هر حال يعنی اتمام جوانی و آغاز دوره‌ای همراه با نمايان شدن اولين ضعف‌های جسمانی. اما بالا رفتن سن و پير شدن را می‌توان دقيقا مترادف با رشد كردن و مترادف با زندگی كردن در نظر گرفت. ما از وقتی به دنيا می‌آييم شروع می‌كنيم به زندگي و زندگي كردن همان رشد كردن، بزرگ‌تر شدن و پير شدن است. ۱۰ سال كه زندگي كنيم، ۱۰ سال رشد مي‌كنيم و مي‌شويم ۱۰ ساله و ۷۰ سالگي يعنی گذراندن ۷۰ سال زندگی و ۷۰ سال رشد. كليشه‌های سنی مشاهده جريان رشد را مختل می‌كند؛ اينكه فلانی جوان است يا پير يا ميانسال. در واقع اگر واژه رشد را جايگزين پيری كنيم چرخه زندگی كاملا متفاوت خواهد شد. اگر بتوانيم براي رشد خود احترام قائل شويم، بالا رفتن سن و پير شدن با لذت مشاهده رشد خود، همراه خواهد بود. با رشد كردن و پير شدن توانايي‌هایی بروز می‌كند كه هيچ‌وقت در خود سراغ نداشته‌ايم. همان‌طور كه يك كودك ۵ ساله مي‌بيند توانایی انجام كارهايي را دارد كه يك كودك ۲ ساله از عهده انجام آن بر نمي‌آيد، يك فرد ۴۰ ساله هم پخته‌تر، كم‌اشتباه‌تر و واقع‌بين‌تر از يك جوان ۲۰ ساله است و به همين صورت يك فرد ۷۰ ساله آرام‌تر، بدون اصطكاك‌تر با جهان پيرامون و توانمندتر در شفقت و مهرورزی است.

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

10 Jan, 15:41


🔻 خشونت عریان، نسل‌کشی و اعدام

محمد خیرآبادی

همیشه با این پرسش دست به گریبانم که چطور ممکن است پدری که بیماری روانی ندارد، دخترش را بکشد؟ می‌دانم که به هر حال همیشه پای مسائلی در میان است، پای آبرو، ننگ، حرف مردم، خانواده، قبیله، غیرت، دین، عرف، رسوم و آن مسائل ممکن است هر کسی را به مرحله استیصال یا جنون برساند و کاری بکند که نباید.اما با این وجود، باز هم چنین خشونت عریانی در حق فرزند، آن هم عزیز و جگرگوشه، به یک ساز و کار و پیش‌زمینه‌های روانی نیاز دارد. یعنی آن پدر باید یک چیزی را در درون خود حل کرده باشد و با موانع و عذاب‌های درونی مواجه شده باشد.

آیا ما وقتی حشره‌ای، سوسک یا پشه‌ای را می‌کشیم، احساس عذاب وجدان می‌کنیم؟ در اغلب موارد نه. ما با خودمان می‌گوییم او حیوان است، یعنی فرومایه‌تر از سطح انسان و علاوه بر آن نامطلوب و موذی و احتمالا مضر و خطرناک است. در نتیجه اگر از بین برود به صلاح ماست و دیگر نمی‌تواند به ما آسیب برساند. این "فرومایه" و "موذی" و "عنصر نامطلوب" در واقع برچسبند. از آنجایی که انسان در برابر کشتن دیگری، به احساس انزجار طبیعی روان‌شناختی دچار می‌شود ( یعنی از خودش متنفر می‌شود که دست به این کار زده) برای سهولتِ کار و رهایی از عذاب درونی به برچسب‌زنی نیاز دارد. برچسب‌زنی موجب شخصیت‌زدایی می‌شود و "دیگری" را از انسانیت کامل، پایین می‌آورد‌ و اعمال خشونت نسبت به انسانِ شخصیت‌زدایی شده، آسان‌تر خواهد بود. وقتی دیگری "دشمن" نام‌ گرفت‌، کشتن او ممکن‌، مجاز و به صلاح جامعه ما خواهد بود.

قاضی چطور صدور حکم اعدام را در حد کار روزمره و وظیفه‌ شغلی، تلقی می‌کند؟ زندان‌بان چطور حاضر می‌شود زندانی را شکنجه کند؟ مامور قانون چطور می‌تواند ضرب و شتم یک شهروند را وظیفه ذاتی خود و به مصلحت جامعه بداند؟ سربازان در جنگ چطور نیروهای دشمن را به تعداد زیاد می‌کشند و آن را امری طبیعی می‌پندارند؟

کشتارهای وسیع و نسل‌کشی‌های بزرگ در تاریخ جز به کمک برچسب‌زنی ممکن نبوده‌اند. برای صورت پذیرفتن قتل‌عام‌ها و برپایی کوره‌های آدم‌سوزی و جوخه‌های تیرباران و اعدام، باید کسانی را غیر، خارجی، صاحب نژاد پَست، فاسد، مفسد، منحرف، خائن، تروریست و ... نامید تا دست‌ برای اعمال خشونت باز باشد. جنایتکاران جنگی چرا به اردوگاه و مدرسه و بیمارستان رحم نمی‌کنند؟ چون از پیش، هر جنبنده‌ موجود در آنها را "دشمن" و "تروریست" نامیده‌اند. اقدام همراه با خشونت مامور، زندان‌بان و قاضی نسبت به یک شهروند متهم، خاطی یا مجرم هم، فقط به سبب اتهام یا خطای او نیست، بلکه مبتنی بر برچسب‌هایی مانند "اغتشاشگر" ، "جاسوس"، "محارب"، "باغی"، "مفسد" و ...  است که کمک می‌کنند خشونت عریان موجه و در راستای نظم و امنیت و صلاح جامعه تلقی شود. پدری می‌تواند سر دخترش را از تنش جدا کند که به دخترش برچسب هرزگی، فساد، خرابی و بی‌آبرویی زده باشد، تا بزرگترین مانع (که احساس درونی است) برای محو و نابودی "این لکه ننگ‌" برداشته شود.

نمی‌توان مخالف جنگ و جنایت، مخالف کشتار کودکان و بمباران اردوگاه‌ آوراگان و بیمارستان، مخالف شکنجه و اعدام بود، پیش از آنکه با هرگونه برچسب‌زنی و انسانیت‌زدایی مخالفت کرد.

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

09 Jan, 18:38


🔻شجاعت مواجهه با جهان متکثر

تجربه وقتی غنی می‌شود و تفکر وقتی گسترش و عمق می‌یابد که جهان را از پنجره های مختلف تماشا کنیم و زندگی را در روایت‌های گوناگون بشنویم. دو چشم برای فهم جهان کافی نیست، به هزار و یک چشم نیاز داریم. اگر فقط پشت یک پنجره بنشینیم و جهان را فقط از یک نظرگاه تماشا کنیم دیر یا زود خودحق‌پنداری به سراغ‌مان می‌آید. آن کسی که به دو چشم خودش برای دیدن اکتفا می‌کند، فقط متعصب نیست، بلکه ترسو هم هست. فقط صاحب فضیلت شجاعت، جرأت مواجهه با جهان متنوع و متکثر را دارد.

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

08 Jan, 20:14


ای شن
تکرار همین چیزهاست زندگی
که تو رسم می‌کنی
تکرار همین قصه‌هاست

قصه که تمام می‌شود
آدم‌ها کجا می‌روند؟

شمس لنگرودی

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

08 Jan, 15:17


مجله کرگدن رو که می‌شناسید؟
این کرگدن اسپانیاشونه!
شعبه‌ای از کرگدن اصلی، برای ایرانی‌ها و فارسی‌زبان‌های مقیم اروپا، شماره دهم.

پر از یادداشت‌ها و داستان‌ها و روایت‌هایی که مرزها رو برمیدارن و به فصل‌ها بی‌اعتنایی میکنن. از دورترین جاها ما رو به هم میرسونن و به هم وصل‌مون میکنن. ماهایی که به هم وصلیم ولی گاهی وقتا یادمون میره.

من هم توی این شماره یه داستان کوتاه دارم با عنوان "چقدر تلو بخورم"
عنوانش رو از آهنگ "تلو" محسن چاوشی گرفتم.

ممنونم از سردبیر نیوشا طبیبی بزرگوار و استاد عزیزم سید علی میرفتاح
🔰@kargadanspain

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

08 Jan, 07:30


کرگدن اسپانیا شمارهٔ دهم منتشر شد.
پاییز و مدرسه
داستان
روایت‌های واقعی
شعر و ادبیات کهن
محیط زیست
و…
با آثاری از
رامین حیدری فاروقی
سیدجواد رسولی
فرزاد رهنما
غزاله واثقی
پریسا صهبا
سحر برومند
سام حاجیانی
احمدرضا غنی
سهراب مستوفی
امیر کریمپور
رضا صادقی
مژده نورمحمدی
لنا لیامی
کیانوش صابونچی
و…



لطفا برای یاری رسانی به این نشریه فارسی زبان در اروپا، نسخهٔ پی‌دی‌اف آن را از این لینک خریداری و دانلود فرمایید.
برای خوانندگان در ایران، مجله رایگان
است.
لینک خرید
https://rhinomags.gumroad.com/l/9
همچنین اگر مالک کسب و کاری هستید می‌توانید با ‌اگهی دادن به کرگدن ما را یاری کنید.
*آگهی‌های درج شده در کرگدن اسپانیا تا کنون بدون دریافت هزینه و صرفا به دلیل حمایت از کسب و کارهای ایرانی منتشر شده‌اند.
@kargadanspain

دنباله‌ کار‌ خویش

25 Dec, 17:56


🔻 خردورزی، محتاجِ شنونده خوب

فرناندو سوتر در کتاب "پرسش‌های زندگی" می‌نویسد:  "کسی نمی‌تواند نحوه‌ی خرد ورزيدن را در تنهايی ياد بگیرد؛ خردورزی از دل ارتباط و رويارو شدن با انسان‌های ديگر پديد می‌آيد و به تمامی و از بنياد نوعی گفت‌وگو است."
جردن پیترسون روانشناس مشهور کانادایی می‌گوید: "برای اینکه فکر کنیم باید کسی را داشته باشیم که به ما گوش دهد". در واقع اگر کسی باشد که به حرف ما گوش دهد و بعد درباره آن با ما حرف بزند ما می‌توانیم به فکر کردن ادامه دهیم. افکار ما وقتی در معرض نقد و نظر دیگران قرار می‌گیرد قابلیت تصحیح و تکامل پیدا می‌کند. در غیر این صورت هر کدام از ما برای خودمان نظراتی داریم که هیچ وقت در معرض شنیده شدنِ درست، قرار نگرفته و هیچ کس درباره آن نظرات با ما حرفی نزده، در نتیجه ما هیچ‌وقت درباره آنها دوباره فکر نکرده‌ایم. از این منظر، دعوت به گفت‌وگو دعوت به تفکر است و خردورزی تنها به مدد شنونده خوب ممکن است.

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

24 Dec, 19:37


شبِ همه‌ی ما یکی بود؛
اما تاریکی‌هایمان فرق داشت...!

تورگوت‌ اویار

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

24 Dec, 15:50


🔻 در باب هویت، خود، دیگری

محمد خیرآبادی

این روزها در خلال تامل پیرامون موضوعات اجتماعی و سیاسی روز، مفهومی که بیشتر از هر چیز ذهنم را به خود مشغول کرده، "هویت‌گرایی" است. هویت‌گرا کسی است که مدام به هویت متمایز خودش خوراک می‌دهد، نه هویت مشترکش با دیگران. یعنی گرایش دارد به اینکه هویت خودش را بر یک وجه تمایز پررنگ‌تر از سایر وجوه، مبتنی کند و در کنار گروه همراه خود، در مقابل گروهی "غیر" یا "رقیب" یا "دشمن" قرار بگیرد. 

همه ما دارای هویتی به یک معنا منحصر‌به‌فردیم. یعنی هویت هر یک از ما، از عناصری تشکیل شده که بعضی از آنها مشترک با دیگران و بعضی از آنها متمایز و متفاوت است. اگر ما بخواهیم به طور پیوسته به عناصر هویتی متمایز خود، خوراک بدهیم و آنها را فربه کنیم، در عمل مدام به سمت "دیگری‌سازی" خواهیم رفت. دیگری‌سازی یعنی یک انسان، دو انسان، چند انسان، یک جماعت غیر از خود را، به دلایلی که ناشی از تفاوت عناصر هویتی است، نادیده گرفتن و در درجه دوم اهمیت قرار دادن یا حتی آسیب رساندن به آنها را مجاز دانستن. در واقع وجود "دیگری" یعنی کسی که نژادش،جنسش، زبانش، ملیتش، دینش و ... با من فرق دارد، امری طبیعی است، اما "دیگری‌سازی" توجیه‌کننده خشونت کوچک یا بزرگ در قبال آن فرد متفاوت، غریبه و خارج از گروه و قبیله و تیم من است.

در اغلب مواقع افراد یک قوم یا ملت در مواجهه با اقوام و ملل دیگر، بر وجه تمایز هویتی خود تاکید می‌کنند. مذهبی‌ها مدام به هویت مذهبی خود خوراک می‌دهند و غیرمذهبی‌ها به هویت غیرمذهبی خود. موافقان حکومت مستقر به دیدگاه سیاسی خود به عنوان وجه اصلی هویت‌شان پر و بال می‌دهند و مخالفان حکومت هم هویت‌شان را بر مخالفت و ضدیت بنا می‌کنند. جنسیت‌، نژاد، قوم، ملیت، مذهب، عقیده، جناح سیاسی، طبقه (کارگر، متوسط، فرودست، فرادست...) همگی عناصر متمایزکننده هویتی هستند و می‌توانند آنقدر فربه شوند که دیگری‌سازی را به راحتی توجیه کنند.

قطعا نمی‌توان نقش هویت را کمرنگ‌ و وجود هویت‌های متمایز و متفاوت را انکار کرد. هویت فردی و هویت جمعی هر دو کارکردهایی دارند‌. وجود افراد هم‌وطن، هم‌زبان، هم‌دین، هم‌جنس، هم‌قبیله‌، هم‌گروه، هم‌تیم و ... طبیعی است.‌ همچنین قابل فهم است که در اغلب مواقع، هویت‌گرایی و سفت و سخت چسبیدن به عناصر متمایز هویتی، در واکنش به تهدید بیرونی از جمله تهدید و سلطه حکومت‌ها یا خطر فرهنگ‌‌ها و عقاید مهاجم و حتی تکنولوژی‌های جدید رخ می‌دهد. اما این را هم باید دانست که وقتی پررنگ کردن هویت‌‌ها، باعث شود آدم‌ها به خود و دیگری، به خودی و غیرخودی، تقسیم شوند، ناگزیر کار به جدال‌ و تقابل کشیده می‌شود و این روزهای تلخ و تاریک و سرشار از جنگ، نتیجه هویت‌گرایی است.

در واقع در اینجا سخن از نوعی حفظ هویت‌ و پرداختن به موضوع هویت است که به دیگری‌سازی و خشونت منجر نشود. هویت‌گرایی به این مفهوم که توضیح داده شد، یعنی ساختن مرزی پررنگ بین "ما" و "آنها" (هر گونه ما و آنهایی که تعریف می‌کنیم) بسیار خطرناک و ویران‌کننده است و راه چاره، تاکید بر مشترکات انسانی و اخلاقی (به ویژه در درون یک جامعه و علی‌رغم حفظ عناصر هویتی متمایز خود) است.

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

22 Dec, 20:23


هجرانی

جهان را بنگر سراسر
که به رختِ رخوتِ خوابِ خرابِ خود
از خویش بیگانه است.
و ما را بنگر
بیدار
که هُشیوارانِ غمِ خویشیم.
خشم‌آگین و پرخاشگر
از اندوهِ تلخِ خویش پاسداری می‌کنیم،
نگهبانِ عبوسِ رنجِ خویشیم
تا از قابِ سیاهِ وظیفه‌یی که بر گِردِ آن کشیده‌ایم
خطا نکند.

و جهان را بنگر
جهان را
در رخوتِ معصومانه‌ی خواب‌اش
که از خویش چه بیگانه است!
ماه می‌گذرد
در انتهای مدارِ سردش.
ما مانده‌ایم و
روز
نمی‌آید.

احمد شاملو
📚 دفتر ترانه‌های کوچک غربت

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

22 Dec, 15:21


🔻 داشتن یا بودن

محمد خیرآبادی

ما فكر می‌كنيم چیزهایی که در جهان هست، یا بخشی از دارایی ماست يا می‌تواند باشد. همسر، فرزند، پول، خانه، ماشين، دوست، شغل، آبرو،‌ قدرت و... همه اينها را يا «دارم» يا می‌توانم داشته باشم. اما اين فقط يك روی سكه زندگی است، روی «داشتن» و روی ديگر كه «بودن» است اغلب در پشت آن پنهان می‌ماند. شما هم فرزند «داريد» و هم پدر يا مادر فرزندتان «هستيد». هم با داشته‌های‌تان تعريف می‌شويد و هم با آنچه هستيد.

اريك فروم در كتاب «داشتن يا بودن» مي‌نويسد: «جوامع بر دو اصل سازمان يافته‌اند: پدرمداری و مادرمداری. اصل مادرمداری عشق بي‌قيد و شرط است. محبت مادر به فرزندانش نه بدين سبب است كه آنان موجب خوشحالی او مي‌شوند بلكه بدين دليل است كه او مادر است و آنها فرزندان وی هستند. بنابراين عشق مادر را نمی‌توان با رفتار خوب جلب كرد يا با گناه كردن از دست داد. عشق مادرانه از جنس شفقت است. عشق پدرانه بر عكس، مشروط بوده و منوط به موفقيت‌ها و رفتار پسنديده فرزند است. پدر فرزندی را بيشتر دوست دارد كه بيشتر شبيه خود وی باشد. فرزندی را كه آرزو دارد پس از مرگ جانشينش شود. گرچه عشق و محبت پدر از دست رفتني است، ولی مي‌توان با توبه و تسليم مجدد دوباره به دست آورد. عشق پدر از جنس عدالت است. عميق‌ترين خواسته نوع بشر وجود مجموعه درخشانی است كه در آن دو قطب (مادری و پدری، مونث و مذكر، شفقت و عدالت، احساس و فكر، طبيعت و عقل) در يك سنتز متحد شوند تا همديگر را جلا بخشند.»

رويكرد پدرانه به جهان، در ما موفقیت‌جویی، اشتیاق پيشرفت و طلب داشتن دارایی‌های بیشتر ایجاد می‌کند، اما رويكرد مادرانه همراه است با احساسِ جزیی از هستی بودن و زندگی را امری درونی دانستن. اينكه ما خيلی وقت‌ها برای «داشتن» كل زندگی‌مان را وقف می‌كنيم، ناشی از بی‌توجهی ما به «بودن» و غفلت از آن‌چيزی است كه «هستيم». ما مركبيم از داشتن و بودن. داشتن البته لازمه زندگی است. بدون خانه و سرپناه، بی خورد و خوراك، بی فرزند و مال و منال، نه تنها خوشی از زندگی می‌رود حتی خوبی و شرافت و اخلاق هم در معرض نابودی قرار می‌گيرد. اما خوشبختی، اميد، عشق، دوست داشتن و دوست داشته شدن، شادی، عزت نفس، رضايت باطن و اموری از اين دست همه درونی‌اند و مرتبط با «آنچه هستيم». هيچ دارایی و داشته‌ای نمی‌تواند اينها را به ما هديه كند. اساسا ما باید بتوانیم بگوییم خوشبخت، امیدوار‌ و عاشق «هستیم»، نه اینکه خوشبختی، امید و عشق را «داریم».

اگر به «آنچه هستيم» بی‌توجه باشيم و برای زندگی‌مان، تعريفی درونی و مبتنی بر تجربه زيسته نداشته باشيم –آن‌طوركه يك مادر خود را تعريف می‌كند- همه جهان در نگاه‌مان كالا و ابزاری است كه اگر در تملك ما و به كام ما باشد خوب است و در غير اين‌صورت بايد بيشتر تلاش كرد تا بيشتر به دست آورد. اگر همه دنيا را به ما بدهند و ما را بلند كنند و ببرند جایی كه در نظر ما بهشت روی زمين است، ولی زندگی‌مان از عشق و اميد، دوست داشتن و دوست داشته‌شدن، خانواده و دوستان، تعلقات جمعی و معنای بودن خالی باشد، آن‌وقت از حيث «داشتن» كم و كسر نداريم اما كمبود «بودن» داريم. همه آدم‌ها کم‌و‌بیش در پاسخ به «من چه دارم؟» می‌توانند فهرستی بلندبالا بنویسند، مهم این است که آیا با پاسخ به «من چه هستم؟» می‌توانند بودن‌‌شان را هم دریابند یا خیر.

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

21 Dec, 19:12


اشیا پراکنده می‌شوند، مرکز را تاب نگه داشتن نیست. هر آنچه سخت و استوار است دود می‌شود و به هوا می‌رود، هر آنچه مقدس است دنیوی می‌شود و دست آخر آدمیان ناچار می‌شوند با صبر و عقل با وضعیت واقعی زندگی و روابطشان با همنوعان خویش روبه‌رو گردند.

📚تجربه‌ی مدرنیته
مارشال برمن
ترجمه‌ مراد فرهادپور

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

20 Dec, 20:25


بیتی از غزل تفال:

دفتر دانش ما جمله بشویید به می
که فلک دیدم و در قصد دل دانا بود
#حافظ

دنباله کار خویش

دنباله‌ کار‌ خویش

20 Dec, 17:11


🔻 اسطوره و سخن

شب می‌شود
روز می‌شود
شب
روز
شب
روز
شب...
و ملال ادامه دارد.
همه چیز تکراری
تا اینکه اسطوره زاییده می‌شود
و سخن:
«هر شبی به صبح می‌رسد
حتی طولانی‌ترین و سیاه‌ترین شب‌ها»

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

20 Dec, 10:03


🔵شنوندگان عزیز

✍🏻 محمد خیرآبادی        

شب یلداست. کاغذ و قلم می‌آورم و شروع می‌کنم به نوشتن:

سلام.
هر وقت در آپارتمان را باز می‌کنم و وارد راهرو می‌شوم، صدای رادیوی تو خودش را به من می‌رساند. با دست‌هایی که از دو طرف بدنم آویزان است، پله‌ها را تا طبقه دوم بالا می‌آیم و در راه به صدای مجری‌ها، گویندگان خبر، خواننده‌ها و پیام‌های بازرگانی گوش می‌دهم. تو را تا حالا ندیده‌ام و نمی‌شناسم. اما اینکه روی کدام امواج بیشتر می‌مانی و به چه برنامه‌هایی گوش می‌دهی، باعث شده به خیال خودم چند سرنخ جزئی از تو دستگیرم شود. مثلا همان روزهای اول که آمده بودی یادم هست: «شنوندگان عزیز! در این قسمت از برنامه توجه‌تان را جلب می‌کنم به شنیدن بخش‌هایی از آهنگ دریاچه قو یکی از مشهورترین قطعات پیوتر ایلیچ چایکوفسکی آهنگساز بزرگ روس. امیدوارم لذت ببرید.» در تصورم چهره‌ای شبیه به رهبران ارکسترهای بزرگ موسیقی کلاسیک از تو شکل گرفت، با موهای سفید فرفری و بینی نوک تیز و استخوانی. یا اینکه سه‌شنبه هفته قبل: « منابع خبری فلسطینی گزارش دادند که جنگنده‌های رژیم صهیونیستی اردوگاه آوارگان را در جبالیا واقع در شمال غزه بمباران کردند. منابع مذکور افزودند که این حمله بیش از ۱۰۰ شهید بر جای گذاشته است.» با خودم گفتم حتما تو هم نسبت به اخبار بی‌حس شده‌ای، درست مثل آقا مسعود شوهرخاله‌ام، که هیچ خبر خوب یا بدی دیگر نمی‌تواند روی او تاثیر بگذارد. سرفه هم که زیاد می‌کنی، آن هم درست مثل آقا مسعود. اما اینها و چند سر نخ دیگر، کمکی به من نکرده برای اینکه بفهمم چرا شب تا صبح رادیو را روشن می‌گذاری؟ چرا هیچ‌وقت از خانه بیرون نمی‌آیی و مایحتاجت را با پیک برایت می‌آورند؟ شنیدم که یکی دو تا از همسایه‌ها می‌گویند جز برای کارهای ضروری حتی در را هم به روی کسی باز نمی‌کنی. می‌گفتند یکی دو بار برای اعتراض به صدای بلند رادیو آمدند سراغت. راستش من هم دلم نمی‌خواهد همسایه‌ها وقت و بی‌وقت در بزنند و با آدم کار داشته باشند.

من خیلی چیزها هست که از تو نمی‌دانم. در تابلوی اعلانات ساختمان اسمت را خوانده‌ام و دیده‌ام که برای سهم قبض آب جلوی اسمت نوشته‌اند  «یک نفر» درست مثل من، اما نمی‌دانم آیا از تنهایی می‌ترسی؟ آیا گاهی دلت می‌خواهد گاهی همه چیز را بگذاری و برای همیشه فرار کنی؟ آیا بعضی وقت‌ها خودت را به بی‌خیالی می‌زنی؟ شده تا حالا در انتظار صبح به پنجره چشم بدوزی؟ شده احساس کنی بوها و مزه‌ها نسبت به قبل کم‌رمق‌تر شده‌اند؟ یک شب که دیروقت به خانه برگشتم در راهرو صدای گوینده رادیو می‌آمد: «شنوندگان عزیز! شب زیبای خود را با شنیدن موسیقی بی‌کلام و درخشانِ باران عشق ساخته مرحوم ناصر چشم‌آذر زیباتر کنید».  دلم خواست قدم‌هایم را کندتر کنم و پله‌ها را آرام‌تر بالا بیایم و کلید را دیرتر به در بیندازم تا بتوانم لحظات بیشتری از آن را گوش کنم، اما تو انگار خیلی زود خودت را به رادیو رساندی و موج را عوض کردی. چرا؟ یعنی باران عشق را دوست نداری؟ احساس می‌کنم هیچ برایت مهم نیست که دلار چقدر شده یا کار سوریه به کجا کشیده یا در کره‌جنوبی چه اتفاقاتی دارد می‌افتد، اما برنامه‌های رادیو همدمت شده‌اند برای اینکه سکوت، دنیا را در خود نبلعد. احساس می‌کنم کلمه کلیشه‌ای «شنوندگان عزیز» را تحمل می‌کنی برای اینکه آدم نمی‌تواند فقط صدای نفس‌های خودش را بشنود. نمی‌دانم. خیلی چیزها هست که نمی‌دانم. لطفا تا چند دقیقه دیگر که می‌آیم و زنگ خانه‌ات را می‌زنم، در را باز کن. دو مشت آجیل و یک کاسه انار می‌آورم، بنشینیم این شب یلدا را با هم گپ بزنیم. موافقی؟

کاغذ را تا می‌کنم، می‌روم توی راهرو و آن را از لای در می‌اندازم توی خانه‌اش.

🔺منتشر شده در صفحه آخر روزنامه اعتماد ۲۹ آذر ۱۴۰۳
🔰https://www.etemadnewspaper.ir/fa/main/detail/226909
دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

19 Dec, 19:13


🔻حافظ و انسان ایرانی

✍🏻 محمد خیرآبادی

چرا حافظ تقریبا همنشین همه آیین‌ها و مناسبت‌های ایرانی است؟ چون حافظ را نزدیکترین شاعر به فضای اندیشه و فرهنگ ما ایرانی‌ها دانسته‌اند. شعر حافظ معادل است با روحیه‌ای که آن را روحیه ایرانی می‌گوییم. محققان و اندیشمندان بسیاری گفته‌اند و نوشته‌اند که اگر می‌خواهید ایرانی را بشناسید حافظ بخوانید. تا حدی که حتی رندی حافظ را با آن معنای چند‌وجهی و مثبتی که در گذشته داشته، در ایرانیان امروز قابل مشاهده یافته‌اند. حافظ با ظرافت و دقت، خصوصیاتی از انسان و جامعه ایرانی را در شعر خود بازتاب داده که برای یک ایرانی بسیار ملموس و قابل دریافت است و می‌تواند مثل آینه‌ای روبروی او قرار گیرد؛ چه آنجا که حال و هوای عاشقی را به تصویر می‌کشد، چه آنجا که به زاهد یا محتسب طعنه می‌زند، چه آنجا که از تزویر و ریا شکایت می‌کند و چه آنجا که نوید می‌دهد و امیدوارانه سخن می‌گوید. حافظ بعد از گذشت قرن‌ها همچنان می‌تواند به ما نشان دهد که مختصاتِ خوب و بد اندیشه ما و جامعه ما چیست و این خودشناسی فارغ از ارزش‌گذاری و قضاوت، در هر کاری که می‌کنیم به ما بسیار کمک خواهد کرد.

در اینجا به چند جنبه از اندیشه و فرهنگ انسان و جامعه ایرانی از زبان حافظ اشاره می‌کنم:

راز آمیز بودن جهان:
ایرانی‌ها و به طور کل شرقی‌ها معتقدند که جهان پر از رمز و راز است و عناصری در ورای طبیعت و عالم غیب وجود دارند که به چنگ شناخت ما نمی‌افتند.
▪️حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو/که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را
▪️چیست این سقف بلند ساده بسیار نقش/زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست

امیدواری :
اعتقاد به رازآمیز بودن جهان، انسان را امیدوار می‌کند. راه‌هایی هست که ما از آن بی‌خبریم و از همانجا ممکن است دری باز شود و امداد از راه برسد، پس جای نومیدی نیست. در فرهنگ‌ ما طولانی‌ترین شب سال یعنی شب یلدا هم بهانه‌ و‌ نمادی است برای امیدواری؛ چرا که بالاخره درِ آسمان گشوده و صبح خواهد شد.
▪️گفتم ای بخت بخسبیدی و خورشید دمید/گفت با همه السابقه نومید مشو
▪️هان مشو نومید چون واقف نیی از سر غیب/باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور
▪️[و البته سعدی که رد پایش در همه جای اندیشه و شعر حافظ نمایان است می‌فرماید: هنوز با همه دردم امید درمان است/ که آخری بود آخر شبان یلدا را]

محافظه کاری :
انسان ایرانی روحیه محافظه‌کارانه دارد.‌ محافظه‌کاری ایرانی هم حاوی برخی معانی و مصادیق منفی مانند ریسک‌پذیر نبودن است و هم بیش از آن به معانی و مصادیق مثبتی مانند دوراندیشی و سنجیده عمل کردن اشاره دارد.
▪️شکوه تاج سلطانی که بیم جان در او درج است/کلاهی دلکش است اما به ترک سر نمی‌ارزد

خوش‌باشی و دم‌غنیمتی:
روحیه ایرانی فقط شامل مختصات فکری نیست. برخی منش‌ها و سبک زندگی‌ها هم در آن وجود دارد که مجموعا روحیه ایرانی را شکل می‌دهند. خوش‌گذرانی، عیش و عشرت و دم را غنیمت شمردن بخشی از روحیه ایرانی است. بر خلاف ریاضت‌کشی و سخت‌گرفتن به خود که بخشی از روحیه سایر فرهنگهای کهن شرقی مانند هند است.
▪️می بیاور که ننازد به گل باغ جهان/هر که غارتگری باغ خزانی دانست
▪️پنج روزی که در این مرحله مهلت داری/خوش بیاسای زمانی که زمان این همه نیست

دوستی و رفاقت:
در منش و سبک زندگی ایرانیان از گذشته تا امروز، اهمیت رفاقت و دوستی و تعیین‌کنندگی آن در مناسبات فردی و اجتماعی غیر قابل انکار است.
▪️مقام امن و می بی‌غش و رفیق شفیق/گرت مدام میسر شود زهی توفیق
▪️دریغ و درد که تا این زمان ندانستم/که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق‌

عشق و عاشقی:
و سرانجام‌ یکی از پررنگترین مولفه‌های روحیه ایرانی، عشق است. آن قدر پربسامد و تکرار شونده که نمی‌توان بی‌تفاوت از کنار آن عبور کرد. هرچند هنوز معنای حقیقی آن در زبان و ادبیات فارسی و به تبع آن در ذهن و ضمیر ایرانیان دارای ایهام و ابهام بوده و نیازمند بازاندیشی است.
▪️عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید/ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
▪️واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس/ طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

19 Dec, 18:37


ایرانی به دلیل آنکه در بی‌اعتمادی بزرگ شده است، به شیوه‌های مختلف سعی می‌کند مانع از تفسير صحيح اقداماتش توسط ديگران شود، و يا تعمداً ديگران را به تفسير خطا در مورد اعمال خود هدايت می‌كند، در حالی‌كه خودش سعی می‌كند با موفقيت اعمال ديگران را تفسير كند.

گراهام فولر
📚 ژئوپلتیک ایران
ترجمه عباس مخبر

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

18 Dec, 17:32


هیچ فلسفه‌ بزرگی بدون اندیشه‌ سیاسی نیست، حتی فلسفه‌ حکمای بزرگ مابعدالطبیعی [حتی فلسفه‌ فلوطین]؛ و البته اسپینوزا که تا جایی پیش رفت که نقشی فعال و از لحاظ روحی و فکری مؤثر بر عهده گرفت. اندیشه‌های سیاسی بزرگ فیلسوفان از افلاطون تا کانت و هگل تا کرکه‌گور و نیچه گسترش می‌یابد. هر فلسفه‌ای در نمود سیاسی خود نشان می‌دهد که چیست. این امر تصادفی و جنبی نیست، بلکه اهمیت محوری دارد… [پس از ظهور نازیسم] سیاست مرا عمیقاً تکان داد… از آن پس از هر فیلسوف درباره‌ اندیشه و کردار سیاسی وی پرسش می‌کنم.

کارل یاسپرس
📚 زندگی‌نامه‌ی فلسفی من
ترجمه عزت الله فولادوند

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

17 Dec, 14:59


🔻 شجاعت ناهمرنگ بودن

محمد خیرآبادی

برنارد شاو درباره گاندی گفته بود: « قتل او نشان می‌دهد خوب بودن چقدر خطرناک است.»

اگر کسی بخواهد بد نباشد و با بدی همدست و هم‌داستان نباشد، عملاً خودش را با خطراتی بزرگ روبه‌رو خواهد کرد؛ همه کس و همه چیز به جنگش خواهند رفت تا او را هم آلوده‌ی سیاهی و زشتی و رذالت کنند. و وقتی گرفتارش کردند در دام بدی‌ها، دیگر کاری به کارش نخواهند داشت، یکی می‌شود مثل همه؛ دیگر آن‌قدرها تهدیدی محسوب نمی‌شود برای رسم و روالِ دنیا.

این داستان، از جنس داستان اسطوره‌ای انسان و دیو است. در قصه‌های کهن، همان‌طور که انسان از دیو‌ می‌ترسد، دیو هم از انسان می‌هراسد. انسان از دیو می‌گریزد و دیو از انسان. اما اگر انسانی دیو شد و به جمع دیوها پیوست، دیوها به استقبالش می‌روند و از دیدن او شادمان می‌شوند.

خوب بودن یعنی شجاعت داشتن برای همرنگ و هم‌جنس دیوها نبودن و عملاً در افتادن با همه دیو‌های عالم. این همیشه و همه‌جا کاری است دشوار و خطرناک؛ آن قدر که اغلب از خیرش می‌گذریم و می‌گوییم لازم نیست ما تافته جدا بافته باشیم و بدیِ ما فقط قطره‌ای در دریای بدی‌های عالم است.

و بدی‌ها و سیاهی‌ها دوام می‌آورند، قرن‌ها و نسل‌ها از پی هم، چون همدستی و هم‌داستانی و همرنگی فراوان است و شجاعتِ ناهمرنگ‌بودن و تک‌افتادن، کمیاب.

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

14 Dec, 18:34


🔸ز تندباد حوادث نمی‌توان دیدن

▪️آواز:محمدرضا #شجریان
▪️تار: #حسین_علیزاده
▪️کمانچه: #کیهان_کلهر
▪️تنبک: #همایون_شجریان
▪️شعر:حافظ
🎼آلبوم: فریاد

دنباله‌ کار‌ خویش

14 Dec, 18:28


🔻از این سَموم که بر طرف بوستان بگذشت

ز تندباد حوادث نمی‌توان دیدن
در این چمن که گلی بوده است یا سمنی

از این سَموم که بر طرف بوستان بگذشت
عجب که بوی گلی هست و رنگ نسترنی

به صبر کوش تو ای دل که حق رها نکند
چنین عزیز نگینی به دست اهرمنی

#حافظ

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

13 Dec, 11:02


حکومت حکم می‌کند
و قانون روکش متمدنانه‌ای برای حکم است.
حکم رعیت می‌طلبد
و شهروند در برابر رعیت‌شدن مقاومت می‌کند.

#کنسرت_فرضی

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

12 Dec, 16:08


یه شاعر بدون غصه چی می‌تونه بنویسه؟
اون همون قدر که ماشین تحریرش رو لازم داره، غمش رو هم لازم داره.

چارلز بوفسکی

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

11 Dec, 17:53


🔻 برای اقتدار

تولستوی در کتاب "هنر چیست؟" پشت صحنه‌های تئاتر روسیه در نیمه‌ی دوم قرن نوزدهم را وصف کرده است و می‌گوید که شما در پشت صحنه‌های تئاتر می‌بینید که کارگردان خشن‌ترین رفتارهای انسانی را با هنرپیشه‌ها می‌کند؛ توهین، تحقیر، استهزا، تمسخر و حتی فشارهای جسمانی، و اینها به صورتی است که گاهی این هنرپیشه‌ها به گریه می‌افتند و از شدت فشارهای جسمانی صدمه می‌بینند. اما اگر از کارگردان بپرسید که از این کار چه هدفی دارید، می‌گوید که ما در خدمت هنریم، اگر این رفتار را نکنیم یک تئاتر موفق و یک اثر هنری درخشان و زیبا نخواهیم داشت.

یعنی آدم‌ها را می‌شود له کرد به خاطر هدف. انسان عینی را می‌شود زیر پا گذاشت برای چیزی انتزاعی. به همین ترتیب انسان‌ها را می‌توان قربانی کرد برای اقتدار و شکوه یک آرمان.

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

10 Dec, 19:39


🔻 واقعیت یا حقیقت آرمان

محمد خیرآبادی

اگرچه معتقدم باید پرهیز کرد از اینکه به هر گفتار یا رفتاری در اطراف خود، در زندگی شخصی یا در صحنه اجتماعی و سیاسی، اهمیتی زیادتر از آنچه دارد بدهیم، اما بعضی گفتارها یا رفتارها علی‌رغم اینکه خودشان مهم نیستند، اهمیت پدیدارشناسانه دارند. یعنی بدون آنکه ما بخواهیم براساس پیش‌دانسته‌ها تاویل یا تفسیرشان کنیم، امری عام تر و کلی‌تر را به ما نشان می‌دهند. در روزهای اخیر پس از حوادث سوریه خیلی‌ها به سخن آمدند و باز هم خواهند آمد تا به ما ثابت کنند این اتفاق و آنچه پیش از این در غزه و لبنان رخ داده واقعیت مهمی نیست که بخواهد حقیقت آرمان را خدشه‌دار کند و در دایره آرمانی که آنها برگزیده‌‌اند هیچ شکستی راه ندارد.

آرمان‌ برای زیست معنادار انسان لازم است. آرمان‌ها هستند که به هر حرکت و تلاش آدمی معنا می‌دهند. اما آرمان داشتن یک چیز است و آرمانگرایی چیزی دیگر. آرمان‌های راستین برای انسان‌اند ولی آرمانگرایی یعنی قربانی کردن همه چیز به پای آرمان. هر اتفاقی در واقعیت بیفتد، آرمانگرا می‌گوید این هم در دایره پیروزی ماست و در جهت نیل به آرمان ما. آرمانگرا اشتباه نمی‌کند و شکست نمی‌خورد، هرگز. آرمانگرا به واقعیات و محاسبات نیاز ندارد، چون در عالم حقیقت زندگی می‌کند. آرمانگرا اساساً خود را مالک حقیقت می‌داند. همگان گمراهند مگر آنکه به آرمان او وفادار باشند.

به نبردهای آرمانگرایانه در طول تاریخ نگاه کنید و وعده‌هایی که همیشه در پشت این نبردها قرار گرفتند؛ وعده نجات، سعادت، بهشت و آرمانشهر که همیشه در حد خیال و توهم باقی ماندند و وعده شکوه و عظمت و اقتدار و اعتلای مکتب، ملت، نظام که انسان‌های معمولی از دایره آن همیشه بیرون‌ بودند. گویا چیزی انتزاعی و خیالی منطبق بر آرمان مقدس ما وجود دارد که دارد به شکوه و اعتلا می‌رسد اما از آن همه شکوه و اعتلا، مردم بی‌خبرند و چیزی نصیب‌شان نمی‌شود.

آرمانگرا همه جا و همه وقت مشغول مبارزه است یا نشان می‌دهد که در حال مبارزه‌ است. خیلی وقت‌ها مبارزه برایش تبدیل می‌شود به ژست و قیافه مبارزه و مدام به دنبال جبهه و خاکریز و میدانی می‌گردد که در آن بجنگد بدون‌توجه به اینکه آیا در این راه (در راه آرمان و در راه مبارزه برای آرمان) امکان‌های زندگی بهتر به روی انسان‌ها گشوده خواهد شد یا خیر؟ آیا قرار است چیزی انتزاعی و مقدس اعتلا یابد و در عوضِ این اعتلا و شکوه، انسان‌‌ها به خاک بیفتند و به خون کشیده شوند؟

مبارزه در هر شکل و در راه هر آرمانی، فقط برای انسان و در خدمت انسان معنادار خواهد بود و سایه انسان‌ بر سر همه آرمان‌های ریز و درشت است. آرمان باید معطوف به واقعیتی به نام انسان باشد نه معطوف به حقیقتی انتزاعی.

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

08 Dec, 18:21


🔵رفتن‌های واقعی

✍🏻 محمد خیرآبادی        

همیشه با خودم گفتم بعد از رفتنت به زندگی عادت می‌کنم و کردم. اصلا زندگی مگر بدون عادت کردن می‌شود؟ عادت که نکنی همه چیز شگفت زده‌ات می‌کند، از همه چیز می‌ترسی، همیشه مرددی، همیشه نگرانی. اما اگر عادت کنی همه چیز عادی می‌شود، آشنا، مانوس، روی روال و البته تکراری. باید به مکررات عادت کرد. نباید غر زد. ملال را باید به جان خرید. نباید بیخود دنبال هیجان بگردیم، آمد و رفت‌ها را جدی بگیریم و الکی ادای سورپرایز شدن در بیاوریم.

همیشه با خودم گفتم بعد از رفتنت به زندگی عادت می‌کنم و کردم. به همه چیز عادت کردم. به کارم، به تنهایی‌ام، به خوابم، به خوراکم، به چارچوب‌های زنگ زده در دستشویی، به غژ غژ صندلی چرخ‌دار، به پارازیت‌های ماهواره، به صدای نوزاد طبقه پایینی‌ها، به زنگ بی موقع آیفون، درست ساعت ۱۲ شب که «آقا بیا ماشینت را جابجا کن، بد جا گذاشتی» در حالیکه « من اصلا ماشین ندارم».

همیشه با خودم گفتم بعد از رفتنت به زندگی عادت می‌کنم و کردم. این وسط خیلی چیزها به کمکم آمد، دستم را گرفت، دلم را قرص کرد. یکی از آنها پسر نوجوانی بود که اول با پیگیری مطالب کانالم و گفت‌وگوهای مکتوبی که داشتیم غافلگیرم کرد و الان بهش عادت کرده‌ام. هر روز بلااستثنا ری‌اکشنی به نوشته‌هایم نشان می‌دهد و من جمله‌های گنده‌تر از دهانش را و حرف‌های حسابی که می‌زند دوست دارم. کمک دیگری که به سراغم آمد، آمدن نیما و سحر بود و همسایه شدن‌شان با من. سحر چه دستپختی داشت، هر روز بوی غذاهایش توی راهرو می‌پیچید. هر هفته پنجشنبه شب‌ها یک کاسه آش رشته داغ می‌آورد و در می‌زد و با یک لبخند زیبای دوست‌داشتنی کاسه را به دستم می‌داد. مادر نشده بود هنوز، ولی وقار و محبت و پختگی یک مادر را داشت. نیما از آن دست به آچارهای قهار بود. همان روز اول وقتی فهمید بچه شمالم و از کولر آبی سر در نمی‌آورم، سه سوت برایم ردیفش کرد. همیشه برای‌شان یافا و پرتقال می‌آوردم. آدم‌های مهربان و خوش‌برخورد و مودبی بودند. دوست‌شان داشتم. گرمای زندگی‌شان را از پشت دیوار مشترک احساس می‌کردم.

دیشب ساعت یک نصفه شب رسیدم. خانه سرد بود. از دیوارها سرما می‌بارید. چند روزی رفته بودم شمال. خوابیدم. امروز صبح وقتی بیدار شدم، هیچ صدایی از خانه نیما و سحر نشنیدم. نه صدای تلویزیون، نه صدای جاروبرقی، نه صدای نامفهومِ حرف زدن، نه صدای قدم‌های آرامش‌بخش. به دیوار مشترک‌مان دست کشیدم، از سرما داشت می‌ترکید. در را باز کردم. پابرهنه رفتم روی سرامیک‌های یخ‌بسته. زنگ‌شان را زدم. هیچکس خانه نبود. راست می گویند که رفتن‌های واقعی بدون خداحافظی انجام می‌شود. همیشه با خودم گفتم بعد از رفتنت به زندگی عادت می‌کنم و کردم. حالا، رفتن نیما و سحر را به آن گفته ضمیمه خواهم کرد.

🔺منتشر شده در صفحه آخر روزنامه اعتماد ۱۸ آذر ۱۴۰۳

🔰https://www.etemadnewspaper.ir/fa/main/detail/226316
دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

22 Nov, 17:58


🔻فردا یا پس‌فردا؟

برگرفته از گفت‌وگوی فیلیپ راث، نویسنده‌ نامدار آمریکایی، با میلان کوندرا، نویسنده‌ برجسته‌ اهل چک و خالق "بار هستی" و "خنده و فراموشی" :
--------

فیلیپ راث: آیا فکر می‌کنید جهان به زودی در خطر انهدام قرار خواهد گرفت؟

میلان کوندرا: تا منظور شما از «به زودی» چه باشد؟

ف.ر: فردا یا پس‌فردا.

م.ک: حس از دست رفتن جهان حسی است بسیار کهن.

ف.ر: پس جای نگرانی نیست.

م.ک: درست برعکس! وقتی روح انسان از دیرباز درگیر چنین هراسی باشد، بی‌شک پایه و اساسی جدی برای آن وجود دارد.

ف.ر: در هر حال، به باور من این هراس پس‌زمینه‌ی اصلی ماجراهای کتاب تازه‌ی شما را رقم می‌زند، حتی در بخش‌هایی که جنبه‌ی کاملا طنزآمیز دارد.

م.ک: اگر در کودکی به من می‌گفتند: «روزی کشور تو از روی نقشه‌ی جغرافیا پاک خواهد شد»، حتما فکر می‌کردم این چه حرف بی‌اساس و پوچی است. باورکردنی نبود. هر آدمی می‌داند که روزی خواهد مرد، اما ایمان دارد که کشورش از نوعی زندگی ابدی برخوردار است. با این حال، پس از تهاجم روسیه به سال ۱۹۶۸، این فکر در ذهن شهروند چک پیدا شد که ملتش می‌تواند بی‌سروصدا از صفحه‌ی جغرافیای اروپا حذف شود، همان‌طور که چهل میلیون اوکراینی در پنج دهه‌ی اخیر در میان بی‌تفاوتی همگانی از بین رفتند. یا مثلا اهالی لیتوانی. می‌دانستید که در قرن هفدهم، لیتوانی یک ملت اروپایی قدرتمند بوده است؟ در روزگار ما، روس‌ها لیتوانیایی‌ها را چون قبیله‌ای در معرض نابودی در مکانی حفاظت‌شده اسکان داده‌اند. از هرگونه تماس ایشان با مسافران جلوگیری به‌عمل می‌آید تا راز هستی‌شان برملا نشود. من نمی‌دانم آینده برای ملت من چه همراه خواهد داشت. بی‌تردید روس‌ها تمام تلاش خود را به‌کار خواهند برد تا آرام‌آرام آن را در تمدن خودشان محو کنند. کسی نمی‌داند موفق خواهند شد یا نه، اما چنین امکانی وجود دارد. و وقتی شما به وجود چنین امکانی پی می‌برید، دیگر نگاه‌تان به زندگی نمی‌تواند مثل سابق باشد.

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

22 Nov, 10:13


زندگی حتی وقتی انکارش می‌کنی، حتی وقتی نادیده‌اش می‌گیری، حتی وقتی نمی‌خواهی‌اش از تو قوی‌تر است. از هر چیز دیگری قوی‌تر است. آدم‌هایی که از بازداشتگاه‌های اجباری برگشته‌اند دوباره زاد ولد کردند. مردان و زنانی که شکنجه دیده بودند، که مرگ نزدیکانشان و سوخته شدن خانه‌هاشان را دیده بودند، دوباره به دنبال اتوبوس‌ها دویدند، به پیش بینی هواشناسی با دقت گوش کردند و دخترهایشان را شوهر دادند. باور کردنی نیست اما همین گونه است. زندگی از هر چیز دیگری قوی‌تر است.

آنا گاوالدا

🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

21 Nov, 14:26


🔻آسمون داره باز میشه

محمد خیرآبادی

- بهت که گفتم سفرو بندازیم عقب.
- حالا دیگه گذشته. الان وسط راهیم.
- راه دوربرگردون داره.
- منم میدونم دوربرگردون داره ... میگم الان این همه اومدیم دیگه برگشتن معنی نداره که!
- چرا معنی نداره ... برگشتن جزیی از زندگیه.
- احسنت ... اینو بذار تو پیجت.
- میذارم ... چی فکر کردی؟
- لامصب یه بند داره میاد ... برف‌پاک‌کن جواب نکنه نرم نرم میریم.
- من که چک کرده بودم هواشناسیو ... بهتم گفتم بارون شدید قراره بیاد ... گوش نمیدی ... هیچ‌وقت گوش ندادی و نمیدی.
- من نظرم اینه که تو گوش نمیدی ... مشاور گفت هیچ‌وقت نگید هیچ‌وقت. هیچ‌وقت نگید تو هیچ‌وقت فلان کارو نمیکنی. گفت یا نگفت؟ تو گوش نمیدی.
- آخه به من بگو چرا از هواشناسی از سرچ کردن از برنامه‌ریزی از یه ذره آینده‌نگری فرار می‌کنی؟ ها؟
- من از آینده‌نگری فرار نمی‌کنم. ولی زندگیمم دست سرچ و گوگل و اینستا نمیدم. بارونم برام جزیی از زندگیه.
- آخه این بارونه الان؟ "بارونم جزیی از زندگیه!!" مثل اینه که بگی آب مایه حیاته بعد بری پشت سدی که ترک خورده زیلو بندازی بشینی به تماشای رودخونه.
- آفرین آفرین ... چقدر خوبه این تشبیهات ... اینو یادت نره‌ها ... حتما بذار تو پیجت.
- شهاب من میگم از بارون مهمتر یه چیز دیگه‌اس که داره بهمون میگه برگردین. قبول داری؟
- چی؟
- همین که نمیتونی توی این موقعیتم دست از لودگی برداری ... چطور مشاور فکر کرد این سفر میتونه به ما کمک کنه زندگیمونو نجات بدیم؟ وقتی تو همه چی رو به مسخره‌بازی برگزار می‌کنی چه تحولی مثلا قراره اتفاق بیفته؟
- بابا دارم یه چیز میگم بخندیم ... وسط این طوفانِ بلا به روحیه هم احتیاج داریم دیگه. بشینیم صم بکم کنار هم خوبه؟
- حالا حواستو بده به رانندگیت نکشیمون.
- نگران نباش ... من مرد جاده‌هام ... تا حالا صد بار بعد از جر و بحثامون زدم به دل جاده، اونم توی تاریکی شب، اونم توی برف و بارون، اولین بارم که نیست.
- از لودگی که میای بیرون یه راست میری توی نیش و کنایه ... اصلا من نمیدونم چرا نمیتونیم عین دو تا آدم عادی با هم حرف بزنیم؟
- ای بابا ... من میگم قبلا هم اومدم این جاده رو، اونم توی شب و توی بارون، که نترسی و نگران نباشی. نیش و کنایه چیه؟
- ما باید یه چیزایی رو عوض کنیم. اگه قرار باشه با همون دست فرمون همیشگی بریم هیچ‌وقت چیزی عوض نمیشه.
- همه چی درست میشه شیدا نگران نباش ... به من اعتماد کن ... نگا کن آسمون داره باز میشه... چشم به هم بذاریم میبینیم همه چی عوض شده، همه چی.

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

19 Nov, 17:51


شعر #حافظ
آواز محمدرضا #شجریان

ساقی بیا که عشق ندا می‌کند بلند
کان کس که گفت قصهٔ ما هم ز ما شنید

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

19 Nov, 14:10


🔵دلیلی ندارم، ولی می‌دانم که هست

✍🏻 محمد خیرآبادی        

پشت ميز تحرير، روبه‌روی صفحه سفيد، نشسته است. خودكاری در دست دارد، در انتظار كلماتی كه به ذهنش خطور كنند و به داستان نصفه و نيمه جديدی كه در ذهن دارد، سر و شكلی بدهند. بعضی وقت‌ها مغزش قفل می‌كند و چشمه نوشتنش خشك می‌شود. بعضی وقت‌ها اين حالت چند روز طول می‌كشد و حتی چند ماه. در آن زمان هيچ كاری نمی‌تواند بكند جز اينكه پشت ميز بنشيند و با خيره شدن به صفحه سفيد، تمركز كند. گاهی كلمات بی‌ربط می‌نويسد و شكلك‌های عجيب و غريب می‌كشد. گاهی نامه می‌نويسد برای دوستان دور و نزديك. فقط و فقط برای اينكه دستش به ننوشتن عادت نكند. دست‌ها اگر به ننوشتن عادت كنند، خيلی سخت می‌شود آنها را دوباره به كار انداخت و پاها اگر به رفتن عادت كنند، خيلی خيلی سخت می‌شود از آنها خواست كه نروند، كه بمانند.

شروع می‌كند به نوشتن: «از هر طرف كه بروي مي‌خوري به اين سوال؛ آخر چرا آدم بايد بماند و بسوزد و بسازد؟ جوابي در كار نيست. هيچ كس نمي‌تواند براي اين سوال جوابي دست و پا كند. چرا؟ چون دليلي وجود ندارد كه نشان دهد ماندن بهتر از رفتن است. بعضي‌ها مي‌مانند و بعضي‌ها مي‌روند. هيچ كس هم دليل اصلي‌اش را نمي‌داند. همه دارند دليل مي‌تراشند و سند و مدرك جور مي‌كنند براي اينكه بتوانند درستي كارشان را ثابت كنند. حتي آنها كه مي‌روند و چهره معقول و منطقي دارند، مي‌دانند كه ماندن و رفتن دليل‌بردار نيست. در واقع با كمي تفكر و استدلال مي‌توان براي هر چيزي دليل پيدا كرد. همه مادراني كه فرزندشان جرمي مرتكب شده براي بي‌گناهي فرزندشان دليل دارند. همه عاملان جنگ و قتل‌عام تا همين امروز، توانسته‌اند براي كشتار انسان‌ها دليل ارايه كنند. همه ديكتاتورهاي تاريخ اعلام كرده‌اند به دلايلي ميهن‌دوستانه يا به دليل شرايطي خاص كه براي مردم و كشورشان ايجاد شد، مجبور شدند چنين كنند. همه دزدها به دليل ترس از فقر، به اين دليل واضح و مشخص كه اگر اكنون دزدي نكنند به زودي (يك ساعت بعد يا يك سال يا ۱۰ سال بعد) با فقر روبه‌رو خواهند شد، دزدي مي‌كنند. در عصر ما خيانت هم دليل دارد، دروغ هم بنا به مصلحت است و اين سياهه ته ندارد. نوشتنش هم دردي دوا نمي‌كند.»

اينها را كه نوشت ايده‌اي براي شروع داستان به ذهنش رسيد: « زلزله‌ای در راه است، دليلی ندارم، ولی می‌دانم كه می‌آيد. دقيق‌تر بخواهم بگويم توی اين هواپيما يك بمب هست، مدركی ندارم، ولی می‌دانم كه هست. نمی‌توانم دست شما را بگيرم و صاف ببرم بالای سر يكی از مسافران و بگويم بمب توی كوله ايشان است، اما هست. دليلی ندارد كه دروغ بگويم.»

🔺منتشر شده در صفحه آخر روزنامه اعتماد ۲۸ آبان ۱۴۰۳

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

18 Nov, 11:54


🎧 بشنوید: یک کتاب :دنیای دیگری ممکن است

«کتاب دنیای دیگری ممکن است؛ چگونه دوباره تخیل سیاسی و اجتماعی را برانگیزیم به قلمِ جف مولگان موضوع این قسمت از پادکست «یک کتاب» است. در هر قسمت از این پادکست‌ها در گفتگو با عرفان ثابتی، پژوهشگر علوم اجتماعی، به معرفی و بررسی یک کتاب می‌پردازیم.»

▪️پادکست‌ها و نسخه‌ی شنیداری مقالات ما را در وب‌سایت آسو و همچنین در شبکه‌های اجتماعی و اپ‌های پادخوان با شناسه‌ی NashrAasoo بشنوید.

[Castbox] [Google] [Spotify] [Apple]
@NashrAasoo 🎧

دنباله‌ کار‌ خویش

17 Nov, 15:56


🔻در باب تخیل

میشل بوتور در کتاب "جستارهایی در باب رمان" می‌نویسد:
هر جامعه‌ای مشکلات، مسائل و تناقض‌های خودش را دارد که نمی‌توان بلافاصله در واقعیت به حل آنها پرداخت، باید در زمینهٔ تخیل تسکین‌شان داد و آرام‌شان کرد.

چشم‌های‌تان را ببندید و در تخیل‌تان آینده‌ای که می‌خواهید را ببینید. سعی کنید از خیال صرف، فاصله بگیرد و به توهم‌ نزدیک‌ نشوید. تفکرات خام را در دل تخیل‌تان بپزید و حتی اگر شد گوشه‌ای از آن را در محدودترین جمع‌های‌تان و در مقیاس کوچک امتحان کنید و تحقق ببخشید.

یک روزی می‌آید که هیچ‌کدام از ما نیستیم و تخیلات امروزمان چهره واقعیت به خود گرفته‌اند، به ویژه اگر بتوانیم چیزهایی را به عنوان تخیل جمعی خود برسازیم.

#تاملات

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

15 Nov, 16:32


🔻درد روی درد بسیار است

محمد خیرآبادی

آدم‌ها روی دردهای شان غیرت دارند، کسی نمی‌تواند به دردهای‌شان چپ‌ نگاه کند. آدم‌ها دردهای خودشان را واقعی‌تر از دردهای دیگران می‌دانند، سخت‌تر و عذاب‌آورتر و غیرقابل‌تحمل‌تر. یکی می‌گوید هیچ دردی به معده‌درد نمی‌رسد، دیگری می‌گوید درد سنگ کلیه نکشیدی وگرنه این را نمی‌گفتی، دیگری می‌گوید بدتر از دندان‌درد نیست، نه، نه، فلان درد بدترین درد است و ... اما با این‌حال سردرد فلج‌کننده میگرنی با همه زوایای پیدا و پنهانش در نگاه من بدترین درد نیست. می‌دانم که بدتر از این بسیار است. می‌دانم همینی را هم که تجربه می‌کنم صد پله مانده تا به اوج خود برسد. تمام تلاشم را می‌کنم که با هیچ‌کس وارد این مجادله نشوم که درد من بیشتر است و تو اگر جای من بودی تحمل نمی‌کردی و من بدشانس‌ترم و بدبخت‌ترم و ... چون می‌دانم که زندگی هنوز بدترین‌هایش را برای هیچ‌کس رو نکرده است و باید مراقب بود که امروز را بدترین روز خود در نظر نگرفت.

خیلی‌ها سعی می‌کنند به ما بگویند؛ چیزی نیست، لبخند بزن، درست خواهد شد. اما تجربه روزمره ما و گاهی تجربه تولد تا مرگ بسیاری از ما، این گفته‌ها را نقض می‌کند. در واقع به راحتی با این گفته‌های‌شان وعده دروغ به ما می‌دهند و فکر می‌کنند دارند لطف می‌کنند و به ما امیدواری می‌دهند، در حالیکه دارند ما را شکنجه می‌کنند. در دنیایی که به ما وعده داده‌اند قرص‌ها و داروها، ابزارها و ماشین‌ها، نرم‌افزارها و هوش‌های جدید، دموکراسی و حقوق بشر، همه در نهایت مسائل ما را حل خواهند کرد و قرار است دردهای‌مان کم و کمتر شود تا بالاخره از بین برود، هر روز واقعیت سخت و سمج روبروی ما ظاهر می‌شود و نشان‌مان می‌دهد که نه، این‌طور نیست و درد روی درد و رنج روی رنج بسیار است.

**پی‌نوشت: این تاملات را در اوج سردرد نوشتم، درست بعد از خبر خودکشی کیانوش سنجری و تماشای ویدیوی بمباران چادرهای آوارگان فلسطینی.

#تاملات

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

15 Nov, 06:52


تصنیف ای عاشقان
پیمانه‌ها پرخون کنید

ساخته #کیهان_کلهر
با صدای محمدرضا #شجریان
و شعر #سایه
از آلبوم شب سکوت کویر

دنباله کار خویش

دنباله‌ کار‌ خویش

14 Nov, 21:50


تا بر دمد خورشید نو
شب را ز خود بیرون کنید

ه.ا. سایه

دنباله کار خویش

دنباله‌ کار‌ خویش

13 Nov, 15:21


🔻 قابل درک ولی پرسش‌برانگیز و دغدغه‌آفرین

محمد خیرآبادی

کسانی که در جامعه به دامن شرّی اخلاقی می‌افتند، مثلا از کشتار برخی انسان‌ها خشنود می‌شوند، "دیگری‌سازی" می‌کنند یا مثلا به حمایت از استبداد و ظلم می‌پردازند، چنین کسانی مسلماً انسان‌هایی اهریمنی نیستند. یک زمینه‌هایی وجود دارد که آنها را به این سمت سوق داده است. زمینه‌هایی که قابل بیان و قابل تحلیل و حتی احتمالا قابل پیش‌بینی‌اند. چرا که همه ما در واکنش به محیط پیرامون رفتار می‌کنیم. از جمله طبیعت است که ما را به واکنش وا می‌دارد. سرما و گرمای هوا، باران و آفتاب، سیل و زلزله ما را به رفتار متقابل وا می‌دارد. علاوه بر طبیعت، جامعه هم که مرکب از انسان‌های دیگر غیر از خود "من" است در ما واکنش برمی‌انگیزد. در نتیجه، یافتنِ ردّ این موضوع که‌ افراد در واکنش به چه چیزی به دامن شرّی اخلاقی افتاده‌اند کار چندان دشواری نیست.

به عنوان نمونه وضعیت فعلی جامعه خودمان را در نظر بگیرید که در آن امکان تغییر مثبت از افراد سلب شده و احساس ناتوانی و ناامیدی غلبه پیدا کرده است. در چنین شرایطی دور از ذهن نیست که افراد زیادی برای خلاص شدن از انسداد و دشواری فعلی روی به شرّی دیگر بیاورند. به عنوان‌ مثال از تجاوز و خونریزی رژیم اسرائیل خشنود شوند یا به استقبال حمله نظامی به کشورشان بروند یا دل به شخصیتی مثل ترامپ ببندند، چرا که همه اینها را به مثابه زخمی بر پیکر شرّ موجود از نگاه خود تلقی می‌کنند.

اما باید در نظر داشت که علی‌رغم وجود دلایل و زمینه‌های قابل تحلیل و قابل درک برای واکنش‌های اجتماعی، این پرسش به قوت خود باقی است که چرا بخشی از مردم از کشته شدن انسان‌ها دفاع می‌کنند، حاضرند بمب‌‌ و موشک‌ روی خانه و وطن‌شان ریخته شود یا اینکه به دیگری‌سازی، تبعیض و فاشیسم روی خوش نشان می‌دهند؟ این پرسشی نیست که با بیان زمینه‌ها و دلایل آن واکنش‌ها برطرف شود. در آلمان نیمه اول قرن بیستم هم زمینه‌هایی اجتماعی برای بروز فاشیسم و نازیسم و حمایت از هیتلر و سیاست‌های انسان‌ستیزانه‌اش وجود داشت (مثلا شکست آلمان در جنگ‌ جهانی اول و تحمیل قرارداد تحقیرآمیز ورسای به آنها منجر به واکنشی هویت‌گرایانه، قدرت‌طلبانه و نژادپرستانه از سوی آلمانی‌ها شد)، اما این از زشتی و سیاهی آنچه گذشت و دغدغه امکان بازتولیدش نمی‌کاهد. در واقع شکی نیست که هر واکنشی از سمت جامعه دارای ریشه‌های تاریخی، اجتماعی، روانشناسی، فرهنگی و ... است، اما دانستن آنها از غیراخلاقی بودن امر غیراخلاقی، از ضد انسانی بودن امر ضد انسانی و از شر بودن امر شرّ کم نمی‌کند. این دغدغه که "چرا در جامعه ما شرّی اخلاقی رشد و گسترش پیدا کرده؟" با تحلیل زمینه‌های اجتماعی‌اش رفع نمی‌شود. گاهی تاریخ اشتباه‌ یک جامعه را که به سبب واکنشی به زمینه‌های موجود بوده، با سخت‌ترین مجازات‌ و عواقب پاسخ خواهد داد.

ضمن اینکه اگر وجود دلایل و زمینه‌های اجتماعی را برای توجیه امور شرّ بپذیریم، هواداران حکومت‌های دیکتاتوری، تندروان مذهبی، اعضای گروه‌های تکفیری و تروریستی، راستگرایان افراطی، مهاجرستیزان و نژادپرستان هم در خلا به وجود نیامده‌اند و حاصل زمینه‌هایی تاریخی و اجتماعی‌اند.

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

12 Nov, 19:20


🔻سکانس آخر شب

آخر شب، وقتی که فقط چراغ‌های روی اوپن روشن است، تو توی خانه می‌چرخی و به آخرین کارها رسیدگی می‌کنی؛ لیوان‌های کثیف اطراف ظرفشویی را جمع و جور می‌کنی، لباس‌هایی که پرت شده‌اند روی مبل و اسباب‌بازی‌ها را برمی‌گردانی به اتاق‌ بچه‌ها، کنترل‌های تلویزیون را می‌گذاری سر جای‌شان، غذای باقیمانده را در ظرف‌های مناسب جابجا می‌کنی، به بچه‌ها سر می‌زنی که پتوی مناسب داشته باشند و اطراف‌شان بالش محافظ چیده شده باشد. خیلی چیزهای دیگر را چک‌ می‌کنی و روی کاغذ چند کار مهم فردایت را یادداشت می‌کنی و .... این سکانس از فیلمی که از تو ساخته نشده را همیشه در خاطر دارم و می‌دانم که زندگی ما از شعله‌ی تو، گرم و روشن است.

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

11 Nov, 19:18


🔻 در ستایش نظرگاه خاکستری

محمد خیرآبادی

دنيای خاكستری، شخصيت خاكستری و منطق خاكستری، عباراتی است كه در هنر، ادبیات، داستان، سينما و حتی فلسفه و روانشناسی زياد به كار رفته است. خاكستری بنا به يك تعريف يعنی در ميان بودن و به‌ طور ويژه يعنی در ميان سياه و سفيد قرار داشتن. به اين معنا خاكستری صرفا يك صفت نيست بلكه يك مفهوم است كه می‌تواند معرف نوعی نگاه و نوعی وضعيت استقرار در جهان باشد. استقرار در يك طيف وسيع از موقعيت‌های بين سياه و سفيد.

اگر ظرفی از رنگ سياه ‌برداريد، قطره قطره رنگ سفيد را به آن اضافه كنيد و هر بار(بعد از اضافه كردن هر قطره) با قلم‌مو مقداری از رنگ توليد شده را روی صفحه يا بوم بكشيد، مي‌بينيد كه طيفی از رنگ‌های مختلف خاكستری از روشن تا تيره به وجود خواهد آمد.

دنيا نقاط سياه و سفيد زيادی دارد. نقاطی كه قطعيت دارند و ترديد به خود راه نمي‌دهند. فضاهایی كه در آنها به ما مي‌گويند «درست» همين‌جاست و «حقيقت» همين است. خاكستری يعني زير سوال بردن همه سياه‌ها و سفيدها و همه قطعيت‌ها و يقين‌ها. كسي كه دنيا را خاكستری مي‌بيند هر جا با دوگانه خير و شر و دوگانه‌های ديگر مواجه شود بلادرنگ از پذيرش هر دو سر طيف و دلخوش كردن به يافتن حقيقت سر باز می‌زند و موقعيتی جديد انتخاب می‌كند.

خاكستري به اين معنا كه شرحش رفت، مفهومی است كه بايد در باور آدمی بيايد تا بتوان عدم قطعيت را پذيرفت و روادار بود. نظرگاهی است كه از آنجا جهان می‌تواند بسيار قابل درك‌تر و قابل تحمل‌تر باشد. شايد اين نظرگاه از اصطكاك ما با پديدارهای پيرامون بکاهد، كاری كند كه خود را در اسارت دعواهای پوچ و سطحی ميان مدعيان سياه و سفيد نبينيم و بر جايگاه لغزان خود، ترديدها و توان‌مان برای پذيرش ديگری وقوف پيدا كنيم.

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

10 Nov, 19:18


🔻اینجا جای آسوده‌خیالی نیست

کسی که یک بار، فقط یک بار، با خیال راحت به دیواری تکیه داده و آن دیوار فرو ریخته و پشتش خالی شده باشد، دیگر هیچ‌وقت نمی‌تواند خیالش راحت باشد. تجربه سوگ، هجران یا فقدان کافی‌ست یک بار، فقط یک‌بار، بی‌اعتبار بودن وضعیت موجود را به ما نشان دهد، از آن پس دیگر می‌فهمیم که اینجا جایی برای آسوده‌خیالی نبوده، نیست و نخواهد بود.

#کوتاه_نوشته

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

09 Nov, 19:23


مهم ترین ایام ما
پر سر و صدا ترین ساعات ما نیست،
بلکه آرام ترینِ آنهاست.

نیچه

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

09 Nov, 16:43


🔻هر چیز حدی دارد

عبارت Yesh GVull
عبارتی عبری که ترجمه تحت‌اللفظی آن چنین است: "هر چیز حدی دارد." جنبشی است که در سال ۱۹۸۲ توسط جنگجویان کهنه‌کار اسراییلی به هنگام آغاز جنگ لبنان ایجاد شد و اعضای آن از جنگ در لبنان سر باز زدند. بعد از جنگ لبنان این جنبش اعلام کرده است که از خدمت در سرزمین‌های اشغالی امتناع می‌کند. از آن‌جا که "امتناع گزینشی" گونه‌ای از از "نافرمانی مدنی" است (شبیه روش مهاتما گاندی) اعضای این گروه تحت پیگرد مدنی و نظامی قرار گرفتند.

سوزان سانتاگ در نطق اصلی جایزه اسکار رومرو که در کتاب "در عین حال" نقل شده، ستایش خود را نثار سربازانی می‌کند که در طول تاریخ در زمان‌ها و مکان‌های مختلف و تحت سیطره حکومت‌های مختلف نشان دادند:
سرباز مجبور نیست از دستورهای ناعادلانه اطاعت کند و در واقع فرد اجبار اخلاقی دارد که از این گونه دستورها سرپیچی کند.

حتی در ارتش که همیشه می‌خواستند بقبولانند "چرا ندارد" انسانیت و اخلاق می‌تواند راهگشا باشد. بخش بزرگی از مشکلات انسان معاصر ناشی از اتصال مریدوار و سرسپرده‌‌گونه‌اش به سیستم‌ها، حکومت‌ها، نظام‌ها، افکار عمومی و جماعت‌های بزرگی است که فردیت و استقلال انسانی و اخلاقی بشر را از او سلب می‌کنند. انسان برای اطاعت زاده نشده.

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

07 Nov, 16:04


چطور بدبین باشیم و امیدوار
@tarjomaanweb

دنباله کار خویش
🆑@yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

07 Nov, 10:08


🔻همچون کامو، بدبین امیدوار

محمد خیرآبادی

درست در شروع جوانی، ۱۷-۱۸ سالگی، کتابخوانی جدی‌ام را با آثار کامو و سارتر شروع کردم. در آن روزها و شب‌ها یکی از کامو می‌خواندم یکی از سارتر؛ از «بیگانه» شروع کردم، بعد «تهوع» را خواندم، رفتم سراغ «طاعون» و «دست‌های آلوده» و «سقوط» و «راه‌های آزادی» و «کالیگولا» و «دیوار» و «افسانه سیزیف» و «انسان طاغی» و ....کامو همیشه برایم نویسنده‌ای متفاوت بود، چه وقتی مقاله‌های فلسفی‌اش را می‌خواندم، چه زمانی که رمان‌ها و داستان‌های کوتاهش را دست می‌گرفتم و چه گهگاه که سرگرم نمایشنامه‌هایش می‌شدم، در هر صورت نگرش متفاوت، عمیق و انسان‌محور او را که گاه با کمی تندی و تیزی و همچنین صراحت و آرمانگرایی آمیخته بود، در پشت کلمات و صفحات آثارش حس می‌کردم. در این سالها مدام به کامو رجوع کرده‌ام و هنوز حرف‌هایی برای گفتن دارد.

کامو در یکی از سخنرانی‌‌هایش گفته بود: «می‌دانم مصیبتهای بزرگ تاریخ با چهره‌ی هولناک‌شان مردم را مبهوت خود می‌کنند و مردم در برابر این مصیبتها فلج می‌شوند و کاری از دستشان برنمی‌آید جز انتظار. منتظر می‌مانند و آن غول بی شاخ و دُم روزی آنها را می‌درد. اما برعکس می‌خواهم باور خود را با شما سهیم شوم: این جادو می‌تواند از بین برود، این عجز توهمی بیش نیست و قوت قلب و هوش و امید کفایت می‌کند برای شکست سرنوشت و گاه تغییر آن. فقط باید خواست، نه کور و بی هدف، بلکه با اراده‌ای استوار و مستحکم».

اندیشه کامو شاید خیلی بلندپروارانه و خوشبینانه به نظر برسد. اما اگر با او آشنا باشید می‌دانید که او به هیچ وجه خوشبین نبود. «بیگانه» را اگر خوانده باشید، دیده‌اید که چقدر دنیا در نگاهش پوچ و تیره بود. «افسانه سیزیف» نشان می‌دهد که سرنوشت انسان در نگاه او تا چه اندازه تراژیک بود. با این حال او باور نداشت که همه درها قفل است، عجز را قبول نمی‌کرد و انسان را دست بسته نمی‌دید. او برای عشق و عصیان و امید، قدرت قائل بود. نه قدرتی توهمی و مثبت اندیشانه برای رسیدن به دستاوردهای روانشناختی و آسودگی خیال، بلکه به منزله قدرتی واقعی بر روی زمین، قدرتی برای معنابخشی به زندگی، قدرتی برای فهم انسان و قدرتی برای تغییر. او به انسان باور داشت و به کمک چنین باوری عشق و عصیان و امید را در جهانِ پر از جهل و ظلم و جنگ، ارزشمند و معنابخش می‌دانست. به اعتقاد او با تمام تلخی‌ها، ناامیدی‌ها و چشم‌اندازهای تیره و تار، اگر انسانیم نباید میدان را خالی کنیم.

کامو همیشه شجاعتِ عصیان‌ ورزیدن را به انسان یادآوری می‌کند. او معتقد است ما نباید خیلی راحت تسلیم سرنوشت شویم. نباید خیلی راحت بپذیریم که خون می‌تواند تاریخ را پیش ببرد. او در اینجا تمام و کمال مخالف جبرگرایی تاریخی است. می‌گوید: «شاید این سرنوشت (مصیبتهای بزرگ، آن غول‌های بی شاخ و دُم و سیطره جنگ و خون در طول تاریخ) واقعیت داشته باشد. اما وظیفه‌ی انسانها نه گردن نهادن به آن است و نه پذیرفتن قانون‌هایش.» در رمان طاعون از زبان تارو و از زبان بسیاری از ما می‌نویسد: « من در دنیای امروز جایی ندارم. هنگامی که قاطعانه از کشتن سر باز زدم، خود را به انزوایی محکوم کردم که هرگز پایانی ندارد.» بله هیچ کس صدای ما را نمی‌شنود اما «وظیفه‌ی صاحبان فرهنگ و ایمان این نیست که میدان‌های مبارزه‌های تاریخی را خالی کنند، این نیست که تسلیم بیرحمی و امور غیرانسانی این مبارزه‌ها شوند. باید بایستند و انسان را در برابر ناملایمات یاری کنند».

[ ۱۶ آبان، ۷ نوامبر، زادروز آلبر کامو است]

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

05 Nov, 17:53


به شمار تیرهایی که
که در جبهه‌های جنگ شلیک شده
دوستت دارم!

#دیوار_نوشته

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

05 Nov, 14:48


یک پلان تجربه زیسته

🔵استاد

✍🏻 محمد خیرآبادی       

از وقتی اسنپ و تپسی آمده، تلفن‌های آژانس به ندرت زنگ می‌خورد. با این‌حال ما هم‌ مشتری‌های قدیمی خودمان را داریم. یک روز استاد بهاری که استاد ادبیات پدرم بوده، زنگ زد و ماشین خواست. به مهران و حاج محسن گفتم: من میرم. زنگ در خانه‌اش را که زدم. آمد پای آیفون. گفت: کیه؟ گفتم: آژانس.
-  چی؟ آژانس؟
-  بله!
در را باز کرد. تا پای پله‌ها رفتم برای عرض ادب.
- سلام استاد، ماشین حاضره، در خدمتم.
- من که ماشین نخواستم.
- استاد خودتون زنگ زدید چند دقیقه پیش.
- نه من به جایی زنگ نزدم پسرم.
- بسیار خب استاد، امری نیست؟
- نه، به سلامت.
سوار شدم و برگشتم. وقتی رسیدم، حاج محسن گفت: استاد بهاری یکی دو دقیقه پیش زنگ زد.
- چی گفت؟
- گفت من به آژانس شما زنگ زدم؟ بهش گفتم بله استاد. گفت باشه ممنون و قطع کرد.

در ذهنم‌ استاد بهاری را تصور کردم که بعد از خداحافظی با من، دستی به موهایش می‌کشد و می‌رود سراغ یخچال. چند حبه انگور برمی‌دارد و روی راحتی‌ مخصوصش می‌نشیند. کتابی را که می‌خوانده باز می‌کند و ادامه می‌دهد به خواندن. اما هنوز ذهنش به ماجرای آژانس مشغول است. بلند می‌شود، گوشی تلفن را برمی‌دارد و شماره آژانس را می‌گیرد.

نیم ساعتی با مهران تخته زدم تا اینکه باز تلفن زنگ خورد. استاد بهاری بود. کاپشنم را برداشتم و راه افتادم. دوباره زنگ در خانه استاد را زدم.
- کیه؟
- آژانس!
- من‌ ماشین خواستم؟!
- بله خودتون همین چند دقیقه پیش زنگ زدید.
- باشه یه دقیقه اجازه بدید الان میام.

باز استاد بهاری را در خیالم تصور کردم که به سختی شلوار جین ذغالی‌اش را می‌پوشد. پیراهن سفیدش را می‌زند توی شلوار. به موهای تنک سفیدش برس می‌کشد. جیب پیراهنش را چک می‌کند که چند اسکناس به علاوه آدرس خانه‌اش و شماره تلفن محل کار پسرش توی آن باشد. کت تک مشکی‌اش را می‌پوشد. بعد در را قفل می‌کند و عصازنان می‌آید توی ماشین کنارم می‌نشیند. می‌گوید: من زنگ‌نزدما ولی بزن بریم یکی دو جا کار دارم.

🔺منتشر شده در صفحه آخر روزنامه اعتماد ۱۴ آبان ۱۴۰۳
🔰
https://www.etemadnewspaper.ir/fa/main/detail/224708
دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

04 Nov, 19:51


خاموش از آن شدم که به جایی نمی‌رسد
فریادهای جنگل در حال سوختن

فاضل نظری

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

03 Nov, 16:12


🔻 درست‌های نادرست

محمد خیرآبادی

ممکن است طوری وانمود شود که در جامعه ما، بعضی افراد به جای نظم و امنیت، خواهان بی‌نظمی و ناامنی هستند و نافرمانی از بعضی قوانین به معنی ضدیت با قانون و حمایت از هرج و مرج است. ممکن است اینطور القا کنند که اعتراضات خیابانی نشانه علاقه و گرایش معترضان به زد و خورد و خونریزی و ایجاد ناامنی است. یا به طور مداوم برهنگی را هدف نهایی آزادی پوشش عنوان کنند. همه اینها را می‌گویند که بر چیزهای خوب و درستی مثل نظم و امنیت و قانون تاکید کنند؛ اما حرف‌ درست، همیشه و همه جا درست نیست‌! در واقع یعنی کاربرد سخن درست و پیش کشیدنش و روی آن سوار شدن برای رسیدن به منظور و مقصد، در همه جا و همه وقت نمی‌تواند درست باشد.‌

پیش‌تر در اوایل جنبش زن، زندگی، آزادی هم نوشتم که به عنوان‌ مثال این حرف درستی است که معترضان باید صف خود را از اغتشاشگران جدا کنند. چه کسی از اغتشاش و بی‌نظمی خوشش می‌آید؟ اما وقتی به هیچ عنوان مجوز برگزاری تجمع اعتراضی نمی‌دهید و برای ابراز اعتراض به صورت قانونی و مسالمت‌آمیز راهی پیش پای مردم نمی‌گذارید، مقصر تبدیل شدن اعتراضات به درگیری‌های خیابانی شمایید و حرف درست‌تان دیگر درست نیست.

یا مثلا این می‌تواند حرف درستی باشد که دست بیگانگان و دشمنان در اعتراضات دیده می‌شود، اما چه کسی بحران‌ها را انباشت، مردم را خودی و غیرخودی کرد، دیوار بی‌اعتمادی را هر روز بلندتر و ضخیم‌تر کرد، هر منتقد و معترضی را سرکوب و بازداشت کرد و اعتراض‌ مردم را با شدیدترین برخوردها پاسخ داد؟ چه کسی این آب را اینقدر گل‌آلود کرد که به قول خودتان دشمنان از آن ماهی بگیرند؟

یا اینکه مدام می‌گویند همه باید قانون را رعایت کنند! حرف بسیار زیبا و درستی است. اما وقتی ما هنوز در اغلب موارد در عصر "حکم" و نه قانون به سر می‌بریم، مردم خودشان را در وضع قوانین یا تغییر آن‌ها دخیل نمی‌بینند، برخی قوانین را با حقوق انسانی و شهروندی خود مغایر می‌دانند و راهی هم برای پیگیری خواسته‌های‌شان و تغییر قوانین نادرست از مجاری قانونی وجود ندارد، طبیعتاً زیر بار چیزی که اسم قانون دارد ولی رسم آن حکم حاکم است، نمی‌روند. رعایت قانون حرف درستی است اما قانونی که مجلسی منتخب از همه مردم واضع آن باشد و راهی دموکراتیک برای تغییر آن وجود داشته باشد. رعایت قانونی که پشتوانه‌اش زور و قدرت است و نظر مردم در آن اهمیتی ندارد، حرف درستی نیست.

مسلما کسی طرفدار بر هم زدن نظم و امنیت نیست و همه دوست دارند در نظم و امنیت زندگی کنند. بله، اغلب افراد برهنگی را در محیط‌های عمومی مثل محل کار و دانشگاه نمی‌پذیرند. اغلب شهروندان رعایت نکردن قانون را تایید نمی‌کنند. شکی نیست که غالب مردم نمی‌خواهند شاهد یا عامل خشونت در جامعه باشند. اما وقتی این حرف‌های درست وسیله‌ می‌شوند در دست کسانی، تا به بهانه برقراری نظم و امنیت، حق نفس کشیدن را سلب کنند و به بهانه رعایت قانون، زور بگویند و به بهانه جلوگیری از خشونت، از مردم تحمل ظلم بخواهند، آن‌وقت خیلی نباید روی چنین حرف‌های درستی حساب کرد. در واقع این مثال‌ها فقط گوشه کوچکی از وضعیت ما را نشان می‌دهد و موید این نکته است که حرف‌ها و سخن‌ها ممکن است در نگاه اول درست به نظر بیایند، اما وقتی از آنها به عنوان وسیله‌ای برای نپذیرفتن خطا و تقصیر استفاده می‌شود و به کمک‌‌ آنها راه و روش غلط پیشین ادامه می‌یابد، توسل جستن به این سخنان درست، از نادرست هم نادرست‌تر است.

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

02 Nov, 19:00


.
- شما می‌ترسید فردا جنگو نبریم برای همین نمیذارید من با شما بیام!

+ جنگ برنده نداره علی آقا!

#دیالوگ

دنباله کار خویش

دنباله‌ کار‌ خویش

02 Nov, 15:31


🔻 پای‌بندان آرمان انسانیت

🖋 محمد خیرآبادی

تاريخ بشر يك تاريخ دوقطبی است؛ پُر از انسان‌هايی كه در دو صف مخالف روبروی هم ایستادند، يا به جنگ و جدال مشغول شدند و خون یکدیگر را ریختند و يا به خصومت، كينه‌ورزی و فحش بده و فحش بستان بسنده كردند. وجود دوقطبی و شکاف، امری همیشگی و غیرقابل اجتناب بوده و هست. اما شدت و ضعف آن و نحوه مواجهه با فضای دوقطبی و مدیریت آن است که محل بحث باید باشد.

جامعه ما در سال‌های اخير مدام در حال بازتوليد دوقطبی‌های كوچك و بزرگ بوده است. افراد و گروه‌ها با نظرات متفاوت، معمولا در دو سوی یک خط‌کشی پررنگ رو به یکدیگر قرار گرفته‌ و راه مناسبی برای تعامل و گفت‌وگو و رواداری پیدا نکرده‌اند. در این میان نحوه مواجهه با فضای دوقطبی و مدیریت آن، چنان تنگ‌نظرانه و ناشیانه و به دور از مصلحت‌اندیشی بوده که در اکثر موارد به تشدید دوقطبی منجر شده و نزاع و جدال را داغ‌تر و موضوع را پیچیده‌تر کرده. نظام سیاسی روز به ‌‌روز بی‌طرفی‌اش را بیشتر از قبل، از دست داده و توانش را کاملاً صرف تایید و حمایت از یک سوی ماجرا کرده و عملاً خودش تبدیل شده به یکی از طرفین دعوا و دوقطبی. رسانه‌ دولتی و حکومتی، حامی و بلندگوی یک نوع نگاه و عقیده و سلیقه شده و سایر نگاه‌ها و عقاید و سلایق را طرد و نفی کرده؛ بدون توجه به عواقب خطرناک این روش و منش.

در چنین شرایطی مهم‌تر از هر چیز این است که افراد جامعه، گروه‌های متفاوت و مخالف، به این فکر کنند که اگر نظام سیاسی بخواهد با همین دست فرمان به سمت بی‌خردی و سوء مدیریت براند، ما چه باید بکنیم؟ باید چشم امیدمان به کجا باشد؟ چه کسی قرار است از بیرون بیاید و امور ما را به نحوی سامان دهد؟ در رویدادهای اجتماعی و سیاسی و در دوقطبی‌ها و شکاف‌ها، ما چه باید بکنیم؟ آیا ما باید منتظر باشیم تا حکومت بالاخره کار درست را که عبارت است از رعایت بی‌طرفی، پاسداشت آزادی، ترویج مدارا و‌گفت‌وگو، برقراری عدالت و سامان امور بر اساس عقلانیت، انتخاب کند؟ شکی نیست که اگر حکومت چنین کند بسیار بهتر است و اگر نکند کار دشواری است تعامل و همزیستی مسالمت آمیز، اما چاره چیست؟ آیا بنشینیم و منتظر به سر عقل آمدن حاکمان و شاهد پاره پاره شدن خانواده‌ و جامعه باشیم؟ آیا بگذاریم دیگرانی بیایند و سرنوشت ما را بسازند؟ از پس سال‌ها حمله و غارت و جنگ و خون؟ ما در مسیر مبارزه برای آزادی و عدالت قرار داریم و این حرکت رو به جلو متوقف نخواهد شد، اما مراقب باشیم که آرمان بزرگ‌تر انسان و انسانیت است.

بنیان نگاه فرهنگی به امور، حتی به سیاست، این است که ما صاحب این سرزمینیم و نظام‌های سیاسی مستاجر آن و ما دل‌مان باید بیشتر از هر کسی برای این خانه بسوزد. اگر انسان و انسانیت به دست صاحبان قدرت و به پای منافع آنها، بارها و بارها ذبح شد، ما با منش و روش درست نشان بدهیم که پایبند آرمان انسانیتم.

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

30 Oct, 06:48


🔻آوار دومینوها

بی‌تفاوت به تماشای خم شدنش بر صفحه زندگی
و آوار دومینوهایش
نشسته‌ایم
چشمهای‌مان می‌بیند
که آخرین دومینوی او
روی اولین مهره قطار دومینوی ما لم داده
اما باور نمی‌کنیم.
به هم نگاه می‌کنیم و می‌گوییم:
هنوز تا به ما برسد وقت هست.

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

29 Oct, 20:28


🔻 بی‌خوابی

محمد خیرآبادی

در جايم آرام و قرار ندارم. از اين پهلو به آن پهلو می‌شوم. دمر می‌شوم. برمی‌گردم و طاق‌باز می‌خوابم. همه خوابيده‌اند و من هنوز آمادگی اوليه را هم ندارم برای خوابيدن. هنوز چشم‌هايم گرم نيست و هنور ذهنم خاموش نشده. صدای غرش ماشين‌ها را می‌شنوم كه آمده‌اند در خيابان عريض كنار ساختمان و گاز می‌دهند. تازه می‌فهمم كه چه سكوت و سكونی در آن وقت شب وجود داشت. همين سكوت مزاحم خوابم شده بود. با شنيدن صدای ماشين‌ها احساس می‌كنم زندگی جريان دارد. خيالم راحت می‌شود و خوابی سبك به چشم‌هايم می‌آيد. نيمه‌های شب وقتی سر يك ساعت مشخص از خواب می‌پرم، دوباره سكوت مطلق و ترسناك، مزاحم خوابم می‌شود. وقتی همه جا ساكت است انگار چيزی توی گوشم سوت می‌كشد. بلند می‌شوم. به دستشويی می‌روم. می‌نشينم. بی‌خود و بی‌جهت آب را باز می‌كنم و می‌بندم. بلند می‌شوم و می‌آيم بيرون. می‌روم سر يخچال. چيزی پيدا نمی‌كنم. از توی كابينت قرص نعنا برمی‌دارم و می‌جوم. يك ليوان كامل آب می‌خورم. انگار هر كار می‌كنم بدتر می‌شود. خواب از من دور و دورتر می‌شود و بعد به كل از سرم می‌پرد.

برمی‌گردم سر جايم. باز چيزی مي‌خوانم. چشم‌هايم را می‌بندم. منتظر می‌شوم كه ماشينی از خيابان رد شود. اما خبری نمی‌شود. غم به سراغم می‌آيد. می‌لرزم. پتو را قشنگ دور خودم می‌پيچم. همه‌اش تقصير سكوت نيمه‌های شب است و آنهایی كه زود به خواب رفته‌اند. همان مهربان همسايگانی كه به قول اخوان، شاد در بستر خود خوابيده‌اند و در خواب لبخند هم می‌زنند. اين سكوتِ جاخوش كرده در آسمان تيره و تار شب، دارد سوارم مي‌شود. تا اينكه بالاخره اولين پرتوهای نور به آسمان برمي‌گردند. روز خودش را كم‌كم نشان مي‌دهد. يك دفعه همه فكر و خيال‌ها دود مي‌شوند و به هوا مي‌روند. انگار كه از ابتدا نبوده‌اند. وقتی كه صدای ماشين‌ها بلند مي‌شود چشمم گرم خواب مي‌شود. وقتی صدای آد‌م‌های زنده را مي‌شنوم كه از خيابان پايين پنجره‌ام عبور مي‌كنند ديگر خواب من را در خود غرق می‌كند.

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

29 Oct, 18:15


🔻 سربازها

پوتین و
کلاه و
قمقمه و
سرنیزه و
فانوسقه و
فشنگ و
اسلحه و
نارنجک
می‌خواهند چه کار؟
سربازها
با دست‌های خالی هم
می‌توانند بمیرند.

بهزاد عبدی

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

25 Oct, 09:06


تمام ترس‌هایی که از سر گذرانده‌ای، کتمان و تظاهری که مجبور به انجامش بوده‌ای، تمام آن لودگی‌های دردناک و حقارت‌بار، و بدتر از همه شاید، حس اینکه بزدلی‌ات را نشان داده‌ای ــ تمام اینها جایی در عمق آگاهی اجتماعی‌مان ته‌نشین و انباشته می‌شود، آهسته و آرام عمل می‌آید.

📚 نامه‌های سرگشاده
واتسلاف هاول
ترجمهٔ احسان کیانی‌خواه
نشر نو

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

24 Oct, 19:00


🔻 علیه فراموشی

محمد خیرآبادی

حبس کشیدن یکی از تجربه‌های موجود در میان هزاران تجربه زندگی نیست. کسی که روزها یا ماه‌هایی در حبس یا سال‌هایی در زندان گذرانده است، در زیر سایه سنگینی از این تجربه قرار می‌گیرد که نمی‌تواند از آن به شکل صرفا یک خاطره یا امری واقع در گذشته یاد کند. تجربه حبس به گواه کسانی که آن را تجربه کرده‌اند، یک تجربه‌ی مدام فراخوان‌شونده در زندگی است. تجربه آوارگی هم به شکلی فاجعه‌‌گونه و شاید خیلی وسیع‌تر از تجربه حبس، کل زندگی را زیر سایه خود قرار خواهد داد. تصویری که دیشب از آوارگان اردوگاه جبالیا در فلسطین دیدم ابعاد و فشار این تجربه و سایه سنگینش را چند لایه در جانم عمیق‌تر کرد.

حالا ربط حبس به آوارگی چیست؟ شاید یک ربط شخصی؛ من صاحب دو کابوس در بیداری هستم که خیلی از شب‌ها به سراغم می‌آید. این دو کابوس پیش از آنکه بخوابم و وقتی که در جای خواب قرار گرفته‌ام، پیش چشمانم ظاهر می‌شود و من را تحت تاثیر قرار می‌دهد. کابوس اول اینکه احساس می‌کنم در حبس هستم، گاهی در سلولی کوچک و گاهی تحت این شکنجه که امکان تکان خوردن ندارم، مثلا دست‌هایم بسته است یا پاهایم را نمی‌توانم جابجا کنم. اینکه عزیزانم را ماه‌هاست ندیده‌ام، صدای‌شان را هفته‌هاست نشنیده‌ام. مدت طولانی از شنیدن موسیقی محروم بوده‌ام، کتابی نخوانده‌ام، چیزی ننوشته‌ام، داروهای سردردم را نخورده‌ام و ... کابوس دوم اینکه مجبور شده‌ام به دلیل حادثه‌ای مثلا زلزله یا جنگ دست زن و بچه را بگیرم و به سرعت چند تکه لباس و چند وسیله و مدرک مهم و پول بردارم و خانه‌ را بگذارم و بروم. گاهی به این فکر می‌کنم که چه چیزهایی مهم‌ترند برای برداشتن، گاهی سرمای شب آوارگی را در تنم احساس می‌کنم، گاهی گزندهای وحشتناک و غیرقابل‌تحملی که بچه‌هایم می‌بینند را پیش‌پیش تجسم می‌کنم و ... همه اینها تنها پرتوی کمرنگ از واقعیت‌های سهمگینی به نام تجربه حبس و تجربه آوارگی است که من بدون آنکه تجربه‌شان کرده باشم بعضی وقت‌ها نه به صورت واقعی بلکه تا حدی به شکل احساسی، ذهنی و روانی با آنها روبرو می‌شوم. تلخی این تجربه‌‌های بسیار کوچک و ناقص آنقدر هست که نشود از یاد کسانی که در حبس و زندان یا در بی‌خانمانی و آوارگی‌اند، به کل غافل شد.

همه ما چه به بیان بیاوریم و چه نیاوریم، در میان غفلت‌های زندگی روزمره‌مان هنوز بر علیه فراموشی زندگی می‌کنیم؛ هر کدام به شکل خودمان. بر علیه فراموش کردن اینکه انسانیم. و بر علیه یک انسانیت درجه‌بندی شده که در آن بعضی‌ بیشتر انسان باشند و بعضی کمتر.

دنباله کار خویش

دنباله‌ کار‌ خویش

23 Oct, 19:30


این یکی از عادات قدیمی و مسخره انسان است: وقتی راهش را گم می‌‌کند تندتر می‌‌دود ...

رولو می

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

22 Oct, 16:30


🔵چوپان

✍🏻 محمد خیرآبادی      

قاسمی تعطیل‌ترین دانش‌آموزی است که شما می‌توانید فکرش را بکنید. جمع و تفریق‌های ساده را با انگشت حساب می‌کند، آخرش هم اشتباه. ضرب و تقسیم که هیچ. یک کلمه‌هایی را با املای غلط می‌نویسد که آدم شاخ در می‌آورد. درباره علوم و اجتماعی‌اش هم بهتر است چیزی نگویم. نه اینکه بچه خنگی باشد، نه. درس نمی‌خواند. اصلا فکر می‌کنم از لج معلم‌ها و پدر و مادرش درس نمی‌خواند. ما امسال کلاس پنجمی هستیم اما قاسمی انگار هنوز توی پایه دوم گیر کرده است. پارسال آقای طیبی معلم کلاس چهارم آنقدر از دست قاسمی حرص خورد که نزدیک بود سکته کند. یک روز به او گفت: « قاسمی تو آخرش باید چوپون بشی با این درس خوندنت».

امسال درست روز اول مدرسه بود که آقای هاشمی معلم کلاس پنجم آمد و بعد از معرفی خودش، اسم یکی یکی بچه‌ها را پرسید. بعد گفت: « شغل پدرهاتونم بگید که بیشتر با هم آشنا بشیم». یکدفعه دهانم خشک شد و قلبم شروع کرد به تند زدن. پدرم کارگر بود. وردست چند تا بنا توی ساختمان‌های مختلف کار می‌کرد. تا اینکه یک روز یک نامردی با ماشین به او زد و فرار کرد. پدرم دیگر نتوانست کارگری کند. حالا برای یکی دو تا از دامداری‌های نزدیک خانه‌مان چوپانی می‌کند و گوسفندهای‌شان را می‌برد چرا. پول زیادی از این کار در نمی‌آورد ولی با وضعیتی که دارد فقط همین کار از دستش بر می‌آید. بچه‌ها یک به یک بلند می‌شدند و شغل پدرشان را می‌گفتند. کارمند، بازاریاب، پرستار، کابینت‌ساز، نانوا، تاسیساتی. همین‌طور که به من نزدیک می‌شد حلقم خشک‌تر می‌شد و قلبم تندتر می‌زد. صورتم داغ شده بود و پاهام می‌لرزید. معمولا چوپان و حمال و مرده‌شور فحش‌هایی هستند که معلم‌ها  استفاده می‌کنند. دیگر صدای بچه‌ها را درست نشنیدم. همهمه‌ای توی سرم درست شد. رفتم به یک دنیای دیگر. جایی که داشتم زیر درخت‌هایی پر از میوه با پدرم بازی می‌کردم. پدرم که هیچ‌وقت دویدنش را ندیدم داشت دنبالم می‌کرد و از این طرف به آن طرف می‌دوید. بوی گل و چمن و صدای رودخانه و پرنده فضای خیالاتم را پر کرده بود. پدرم من را بلند کرد و روی دوشش گذاشت تا از درخت سیب بچینم. سیب‌ها را چیدم و از آن بالا پریدم پایین. پاهام پیچ خورد و درد گرفت.

به خودم که آمدم دیدم نوبت از من گذشته و به بچه‌های ردیف آخر رسیده. نمی‌دانم گفتم یا نگفتم؟ کسی به من خندید یا نه؟ آقای هاشمی به من چه گفت؟ گفتم پدرم چوپان است یا نه، مثلا گفتم پدرم شغل آزاد دارد؟ یک ماه از شروع سال تحصیلی جدید گذشته و من آقای هاشمی معلم کلاس پنجمم را خیلی بیشتر از آقای طیبی معلم کلاس چهارم دوست دارم چون نه به قاسمی و نه به هیچ دانش‌آموز دیگری تا حالا نگفته چوپان. حتی حمال یا مرده‌شور هم نگفته. من گاهی وقت‌ها چیزهای عجیب و غریب دلم می‌خواهد. مثلا دلم می‌خواهد همین فردا آقای هاشمی بیاید سر کلاس و برای‌مان تعریف کند که پدرش چوپان بوده و او معلمی به این خوبی، پسر یک چوپان است. یعنی می‌شود؟

🔺منتشر شده در صفحه آخر روزنامه اعتماد ۱ آبان ۱۴۰۳
🔰
https://www.etemadnewspaper.ir/fa/main/detail/224066
دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

21 Oct, 17:56


دست‌ها
درخت می‌کارند
دست‌ها
درخت‌ها را قلم می‌کنند
دست‌ها
قلم‌ها را قلم می‌کنند
دست‌ها
دست‌ها را قلم می‌کنند
دست‌هایی که درخت می‌کارند...

افشین یداللهی


دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

20 Oct, 21:13


شب‌ها
بیشتر از هر وقت دیگر
می‌فهمم که به یک ناممکن احتیاج دارم؛
چیزی که در این لحظه آرامم کند
و فردا صبح توان برخاستن به من بدهد.

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

20 Oct, 19:50


از هر طرف که رفتم
جز وحشتم نیفزود

زنهار از این بیابان
وین راه بی‌نهایت

#حافظ

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

19 Oct, 19:43


.
حکم داده‌اند
"خوابش را مختل کنید"
شایعه‌ شده
برای پرندگانی دانه ریخته
شب را در باران قدم زده
معشوق را بوسیده
و هزار بوسه از او
در گوشه‌ای از سلولش
پنهان کرده.

سید محمد مرکبیان

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

18 Oct, 17:27


🔻 مایی که هورا می‌کشیم

محمد خیرآبادی

عجیب ولی واقعی در این روزها این است که گاهی می‌بینیم آدم‌های زیادی با خوشحالی، درباره کشتار و جنایت صحبت می‌کنند. این پدیدار از چه حکایت می‌کند؟ خیلی وقت‌ها ما درگیر بحث‌های مختلف می‌شویم درباره اینکه چگونه می‌توانیم به جامعه‌ای خوب، توسعه یافته، آزاد و عادلانه برسیم؟ ما همیشه خواهان این آرمان‌های بزرگ بوده‌ایم، شاید بشود گفت بیشتر از یک قرن. معمولا ما در خلال این پرسش، به پرسش دیگری می‌رسیم که سیاست اولویت دارد یا فرهنگ؟ اول ما باید تغییر کنیم تا همه چیز درست شود، یا اینکه اول حاکمان درست شوند تا به دنبال آن، خوبی‌ها به جامعه ما روی خوش نشان دهند؟

من‌ می‌گویم یک لحظه آن بحث‌های مهم را بگذاریم کنار و به این توجه کنیم که فاجعه نازیسم و فاشیسم در اروپا چرا رخ داد؟ حتما می‌دانید هانا آرنت یکی از مهم‌ترین کسانی بود که به این پرسش پرداخت. آرنت به طور مفصل درباره ماهیت توتالیتاریسم بحث کرد. او معتقد بود: «ماهیت حکومت توتالیتر این است که آدم‌ها را به کارمندان و صرفاً چرخ‌دنده‌هایی در ماشین نظام تبدیل می‌کند و آن‌ها را از خصوصیات انسانی‌شان تهی می‌سازد.» او وقتی می‌خواست به این پرسش درباره آیشمن بپردازد که «چطور آدم‌های معمولی جنایتکار می‌شوند؟» از روانشناسی فردی عبور کرد و به ریشه‌های اجتماعی و سیاسی امور شر، رسید.

الیزابت مینیچ استاد فلسفه اخلاق در آمریکا (که در دوران دانشجویی دستیار هانا آرنت در دانشگاه نیو اسکول نیویورک بود) یکی از کسانی است که تحلیل‌ها و نوشته‌های آرنت بر او تاثیر گذاشت و این بحث را پی گرفت. او بین دو نوع شر تمایز قائل شد؛ بین «شر فزاینده» که در مدت زمان کوتاهی و به واسطه‌ معدودی از مجرمان به حد کمال خود می‌رسد و «شر فراگیر» که زمانی طولانی می‌طلبد تا به وقوع بپیوندد و در عین حال عده‌ کثیری به میل خود در آن مشارکت دارند. مینیچ به حقیقتی ساده اما مهم اشاره می‌کند: «پنج نفر آدم نمی‌توانند نسل‌کشی کنند. برای این کار، جمع کثیری لازم است.» مینیچ معتقد است که شر فزاینده به جرقه شبیه است. اما شر فراگیر وقتی رخ می‌دهد که آدم‌ها به یک نوع بی‌فکری و بی‌اندیشه‌گی خاص و به زیر پا گذاشتن اخلاقیات و اصول انسانی همراه با جمع کثیری از آدم‌های معمولی دیگر، به مرور زمان عادت کنند. خطر شر فراگیر همیشه از ناحیه همین آدم‌های معمولی بالا می‌گیرد که احساس می‌کنند کاری به هیچ کار دیگر ندارند و به زعم خود، در حال انجام وظیفه‌ و کار خود و حتی مبارزه‌اند.

وقتی امروز به جامعه خود نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که چگونه برای خیلی از ما، امر شر ( امر خارج از اخلاقیات و انسانیت) نه‌تنها عادی شده بلکه برایش هورا می‌کشیم و آن را بخشی از مبارزه خود برای رسیدن به آرمان‌ها تعبیر می‌کنیم. خیلی از ما هوراکش حمله نظامی کشور خارجی به کشور خود هستیم. هوراکش نسل‌کشی توسط یک دولت غاصب و ضدانسانی، هوراکش شکنجه و اعدام و ترور به وسیله جنایتکاران. هوراکش رفتار ضدانسانی با مهاجران و پناهندگان در کشورمان، هوراکش تبعیض و ستم به کسانی که در حاشیه‌اند و ما آن‌ها را دیگری می‌دانیم. خیلی از ما داریم به فراگیری شروری مثل خشونت، استبداد، نارواداری، عدم‌ گفت‌وگو، تبعیض و دیگری‌سازی کمک می‌کنیم و هیچ از این‌ها در شرم نیستیم. گویا ما آدم‌های معمولی هستیم که فقط داریم زندگی‌مان را می‌کنیم و به کار و وظیفه خود مشغولیم. اما نه، ما چرخ‌دنده‌های شر فراگیریم، ماییم که هورا می‌کشیم و عده‌ای دیگر می‌کشند، خون می‌ریزند، آواره می‌کنند، شکنجه می‌دهند و به بردگی می‌کشانند. واقعا چه جای بحث برای اینکه بپرسیم اولویت با سیاست است یا فرهنگ؟ وقتی که تاریخ به وضوح نشان می‌دهد هوراکش‌ها در آلمان، به هیتلر و جنایتکاران نازی قوت و قدرتی برای برپایی کوره‌های آدم‌سوزی بخشیدند!

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

17 Oct, 14:15


🔵صندوقخانه

✍🏻 محمد خیرآبادی      

تازگی‌ها تصمیم گرفتیم به رختخواب‌های‌ مهمان سر و سامانی بدهیم. تشک‌های قد و نیم‌قد را دادیم به لحاف‌دوز ، تا با چند کیلو پنبه اضافه و پارچه رویه جدید، دست به کار شود. چند روز بعد تشک‌های یکدست و پُر بار برای پذیرایی از مهمان‌ها یا احتمالا خوابیدن خودمان درست وسط سالن، آماده شدند. هر دو اتاقِ خانه را تخت‌خواب‌ها پُر کرده‌اند، فقط همین سالن (هال) مانده برای تنوع دادن به مکان خواب و ذوق کردن بچه‌ها برای تجربه چندباره کنار هم خوابیدن خانواده و همچنین غلت زدن روی تشک تا ۱۰-۱۱ صبح در روزهای تعطیل. با آمدن تشک‌های جدید، معضل جادادن آنها کاملاً جدی شد.

قدیم‌ها هر خانه‌ای یک صندوقخانه داشت. صندوقخانه یک اتاقک کوچک بود که به عنوان انباری و یا جارختخوابی از آن استفاده می‌شد. معمولا جایی خنک بود و بوی خاصی می‌داد که حاصل یک فضای اغلب بسته بود. چرا خنک بود؟ چون در آن سیستم گرمایشی کار نمی‌کرد و قرار بر این نبود که کسی از آنجا برای مدت طولانی استفاده کند. اما اتفاقا برای کوچک‌ترها این فضای جمع و جور خیلی هم پُر استفاده بود. یک امنیتی در آن وجود داشت که هیچ جای دیگر پیدا نمی‌شد. جای خوبی بود برای بچه درسخوان‌ها، آنهایی که دنبال تمرکز بودند. و البته جای خوبی برای آنکه بشود از کتک‌های خورده التیام یافت یا دل را به کمک گریه‌های دلتنگی سبک کرد. صندوقخانه قلمرو کوچکی برای ساعت‌ها بازی کردن بدون مزاحمت و بکن‌نکن‌های والدین بود و حاوی یک بی‌خیالی و رهایی افسانه‌ای. رختخواب‌ها می‌شدند کوه‌ها و صخره‌هایی برای صعود و تنگی و تاریکی فضا می‌شد ابزاری برای تخیل و قصه‌پردازی.

من که اتاقی با کارکرد صندوقخانه را در خانه پدری فقط تا ۷-۸ سالگی تجربه کردم ( و بعد، اتاقک مورد نظر با تغییر کاربری روبرو شد) احساس می‌کنم آن سردی و بو و اتمسفر در تن و ذهنم خانه کرده. حالا من با تمام وجود می‌خواهم یک جایی از خانه‌مان، اتاقکی باشد با همان کارآیی. حالا دیگر نه‌تنها واقعا به جایی برای رختخواب‌های‌مان نیاز داریم، بلکه بیشتر از آن به جایی نیاز داریم که رنج‌های تنهایی و گریه‌های دلتنگی را از ما بگیرد و لای رختخواب‌هایش پنهان کند و در عوض خلوت و سکوت و تمرکزی به دور از فورانِ اصوات و امواج به ما هدیه کند. خانه‌های ما دیگر گوشه ندارند، یک کنج دنج ندارند، نمی‌شود در آنها از دست تلویزیون و گوشی و اخبار و پرسش‌ها و تمناهای بچه‌ها، یک ساعتی رها شد. من نه با دید نوستالژیک و به قصد یادآوری خاطرات که از سر نیازی بسیار ملموس و واقعی هنوز توی آپارتمان هم دنبال جایی مثل صندوقخانه می‌گردم.

🔺منتشر شده در صفحه آخر روزنامه اعتماد ۲۶ مهر ۱۴۰۳
🔰
https://www.etemadnewspaper.ir/fa/main/detail/223849
دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

14 Oct, 18:44


🔻 وزن چیزها، جنگ و یخچال‌های طبیعی

محمد خیرآبادی

«چيزها» وزن دارند؛ وزني كه معمولا مشخص و آشناست اما هيچ تضميني به ثباتش نيست. مرگ عزيزان «وزن چيزها» را دگرگون مي‌كند. اگر تا ديروز مسووليت شغلي مهم بود و قيمت دلار، تصميمات سياسي يا اخبار و حوادث ديگر مهم بودند، از امروز صبح كه با غم نبود يكي از عزيزان‌مان، به زندگي ادامه مي‌دهيم، ديگر اهميتي ندارند يا لااقل وزن‌شان به كل تغيير كرده است. تا پيش از مشاهده و احساس مرگ در نزديكي خود، غذا مي‌خوريم، معاشرت مي‌كنيم، مسابقات فوتبال را پيگيري مي‌كنيم، تلاش مي‌كنيم كه مثلا پول‌‌مان را جمع كنيم، مبلمان خانه را عوض كنيم، بچه‌ها را به كلاس‌هاي هنري و ورزشي بفرستيم، براي سفر برنامه‌ريزي كنيم و همه اينها براي‌مان وزني دارند. با وقوع مرگ همه‌چيز وزنش تغيير مي‌كند.

فرويد در مقاله «انديشه‌هايي درخور ايام جنگ و مرگ» نشان مي‌دهد كه بين نگرش متعارف و نگرش ضمير ناخودآگاه ما به مرگ تناقض وجود دارد. او مي‌نويسد: «اغلب ما معتقديم مرگ نتيجه تصادف، بيماري يا كهولت است و سعي مي‌كنيم مرگ را از يك ضرورت حتمي به پيشامدي احتمالي فروكاهيم.» به نظر او، ما يك نگرش ناخودآگاه نسبت به مرگ داريم كه در طول زندگي به ‌طور مداوم آن را پنهان و كتمان كنيم. به همين دليل هنگام مرگ عزيزان و وقوع پديده‌هايي نظير جنگ، تلقي مرسوم و متعارف ما از مرگ زير سوال مي‌رود و دچار فروپاشي روحي يا دوگانگي و سردرگمي مي‌شويم. او مي‌گويد از آنجا كه نمي‌شود جنگ را ريشه‌كن كرد و نمي‌شود مانع مرگ عزيزان شد، پس بهتر است ما خود را با آن نگرش ناخودآگاه تطبيق دهيم؛ چراكه تحمل زندگي در زير سايه مرگ، جز با تلاش براي چنين تطبيقي ممكن نيست: «بهتر است در واقعيت و در انديشه‌هاي‌مان براي مرگ جايگاهي درخور قائل شويم و به آن نگرش ناخودآگاهانه درباره مرگ كه تاكنون سركوب مي‌كرديم اهميت بيشتري بدهيم. هر چند اين كار را مشكل بتوان پيشرفتي براي نيل به يك دستاورد متعالي محسوب كرد بلكه بايد گفت حتي يك پسرفت هم هست، اما اين حسن را دارد كه حقيقت را بيشتر در نظر مي‌گيرد و زندگي را براي‌مان تحمل‌پذيرتر مي‌سازد... اگر مي‌خواهيد تحمل زندگي را داشته باشيد خود را براي مرگ آماده كنيد.» چرا فرويد مي‌گويد اين تطبيق يافتن با نگرش ناخودآگاه، ممكن است حتي يك نوع پسرفت تلقي شود؟ چون بشر دستاوردهاي زيادي داشته تا به وسيله آنها نشان دهد مرگ ديگر يك واقعه عادي نيست. پزشكي پيشرفت كرده كه همين را بگويد كه بگويد با هر مرضي ضرورتا نمي‌ميريم و دارو و درمان و عمل جراحي نمي‌گذارند به راحتي از دست برويم. حالا چطور مي‌توانيم بپذيريم كه مرگ امري عادي است؟

رمان «سلاخ خانه شماره پنج» نوشته كورت ونه‌گات تلاشي است از اين جنس كه مدنظر فرويد بوده. اين داستان درباره جنگ است، جنگي كه به بيان كنايه‌آميز نويسنده، هيچ كس در آن مقصر نيست؛ «همه همان كاري را مي‌كنند كه بايد بكنند» و «بمباران شهر درسدن يك ضرورت نظامي بوده» به تلافي بمباران شهرهاي انگليس توسط ارتش آلمان! در اين ميان عده زيادي مي‌ميرند و وضعيت تلخ و تراژيك به وجود آمده، نشان مي‌دهد كه مرگ به هر نحو وجود دارد و «بله رسم روزگار چنين است»! ونه‌گات مي‌خواهد به ما بگويد كه مرگ، امري طبيعي، عادي و كاملا قابل انتظار است. او آنقدر ترجيع‌بند «بله، رسم روزگار چنين است» را در طول داستان تكرار مي‌كند كه گويا براي هر مرگ بيشتر از گفتن اين جمله ضرورتي ندارد! جنگ براي ونه‌گات در اين رمان، در كنار طنازي‌هاي تلخ و شيرين او، بهانه و ابزاري است براي قرار دادن مرگ در معرض ديد همگان. او در ابتداي كتاب مي‌نويسد: «يك بار به هريسون استار، كه فيلمساز است، گفتم دارم روي كتابي درباره درسدن كار مي‌كنم. او ابروهايش را بالا انداخت و گفت: يك كتاب ضد جنگ است؟ من گفتم: فكر كنم بله. گفت: مي‌دوني وقتي مي‌شنوم افراد كتاب‌هاي ضد جنگ مي‌نويسند به اونها چي مي‌گم؟ گفتم: چي مي‌گيد؟ گفت: مي‌گم كه چرا يك كتاب بر ضد يخچال‌هاي طبيعي نمي‌نويسي؟ البته منظور او اين بود كه هميشه جنگ وجود خواهد داشت و متوقف كردنش به اندازه جلوگيري از يخ بستن رودخانه‌ها آسان است. حرفش را قبول دارم و حتي اگر جنگ‌ها مانند يخچال‌هاي طبيعي ادامه پيدا نكند، باز هم مرگ با همان شكل كسل‌كننده‌اش به سراغ همه خواهد رفت.»

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

13 Oct, 16:45


بیار باده و اول به دست حافظ ده
به شرط آنکه ز مجلس سخن به در نرود ...

#حافظ

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

12 Oct, 17:48


🔻 نامه ای به دوست دور از خانه

محمد خیرآبادی

سلام. امیدوارم حالت خوب و دلت خرم باشد. چند وقتی است که نامه‌ای برایت ننوشته‌ام. می‌دانم که به حساب نامردی و بی‌معرفتی‌ام نگذاشته‌ای و آن حال و احوال‌های تلگرامی و واتساپی را به درستی مقصر می‌دانی. آن احوال‌پرسی‌های کلیشه‌ای و استیکرهای خالی از روح را که به ما توهم مصاحبت می‌دهند و خیال می‌کنیم از طریق آن‌ها با هم حرف زده‌ایم. اما گوشی را که کنار می‌گذاریم تازه می‌فهمیم دل‌مان چقدر تنگ است. برای تو اینطور نیست؟ انگار آن احوال‌پرسی‌ها طعم ندارند و اگر هم دارند بیشتر تلخی و دلتنگی و نگرانی به بار می‌آورند.

می‌دانم که شب وقتی سرت را روی بالش می‌گذاری و چراغ‌های برلین رو به خاموشی می‌رود چقدر دل‌تنگ و نگران تهرانی. من را که می‌شناسی و می‌دانی دشمن تکنولوژی نیستم. اما از همان سال‌ها که هنوز اینجا بودی، این را هم می‌دانی که نامه را چیز دیگری می‌دانم. نامه از اعماق دل و جان آدم می‌چکد روی کاغذ و روی صفحه کلید. نه فقط نامه کاغذی حتی نسخه‌های مجازی آن هم، بالاخره کار خود را می‌کند. نامه‌ها خود خود ما هستند. احوال‌پرسی‌های‌مان در آنها واقعی است. درد و دلهای‌مان در آنها صمیمانه است. در نوشتن نامه رازی است که حتی جملات کلیشه‌ای را صمیمی و واقعی می‌کند و در آنها روح می‌دمد. در این روزها که چندان خوش نیستیم و از چپ و راست تیر بلا می‌بارد می‌خواهم بگویم «ملالی نیست جز دوری تو» و «حال ما خوب است» باور کن.

می‌خواهم صمیمانه و صادقانه به تو بگویم اینجا زندگی با تمام سختی‌هایش در جریان است. اینجا در بحبوحه بحران‌ها و در میان دردها و ناله‌های‌مان، شادی و رقص و پایکوبی هم هست. دل ما هم مثل دل همه مردم دنیا گاهی می‌گیرد و گاهی وا می‌شود. ما هم گاهی مایوس می‌شویم و گاهی امیدواریم. زندگی در نگاه ما درهم است. ما در سرزمینی زندگی می کنیم که غم دیده و کم هم ندیده ، اما مردمانش خندیدن به تلخی را هم بلدند. «چو تلخ عیشی من بشنوی به خنده در آی / که گر به خنده درآیی جهان شکر گیرد». اینجا برای زندگی هیچ کس معطل نیست. هیچ قدرتی در تاریخ دست ما را نگرفته و این ما بوده ایم که دست قدرتها را گرفتیم برای حفظ ایران.

رفیق عزیزم حال ما خوب است. رسانه‌ها را زیاد جدی نگیر. نان آنها در این است که تصویر بیچاره و درمانده از ما بسازند. داغی کسب و کارشان به این است که سیاهی‌ها را با فونت بزرگ در تیتر اول و روشنی‌ها را با فونت ریز در پاورقی کار کنند. اما ما در میان همه سختی‌ها و دردها و رنج‌ها، به زندگی مشغولیم. کار می‌کنیم، می‌خریم و می فروشیم، می‌سازیم، تولید می‌کنیم، می‌پرسی چگونه؟ به سختی. به مشقت. به خون دل. اما ما زندگی را درهم می‌دانیم. ما چراغ‌مان را در آمد و رفتن خوشی‌ها و ناخوشی‌ها افروختیم در یک شب تاریک و هیچ چیز ماندنی نیست. نگران ما نباش. «دل از بی مرادی به فکرت مسوز / شب آبستن است ای برادر به روز». فدای تو. به امید دیدار.

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

12 Oct, 15:23


🔻نگران نباش، هیچ چیز رویین‌تن نیست

محمد خیرآبادی

"حافظه تاریخی" عبارت پرکاربردی در زمانه ماست. برای نقد فرهنگی و نقد اجتماعی و سیاسی، مدام فقدان حافظه تاریخی به رخ‌ کشیده می‌شود. خود ما هم اهمیتش را بیشتر از پیش درک کرده‌ایم. اما وقتی می‌گویند حافظه تاریخی نداریم، ممکن است فکر کنیم این امر فقط به وقایع و حوادثی مربوط می‌شود که فراموش‌شان کرده‌ایم یا مثلا درباره آدم‌هایی است که مسبب وضع بدی در جامعه بوده‌اند و ما آنها را از یاد برده‌ایم. اما فقدان حافظه تاریخی فقط موجب نمی‌شود که بعضی تجربه‌های ناگوار تکرار شوند و برخی افراد بدسابقه و نالایق، دوباره و چندباره بر تخت قدرت بنشینند. بلکه به غیر از اینها یک نتیجه دیگر هم دارد و آن ناامیدی است.

وقتی به وضع و حال امروز نگاه می‌کنیم، ممکن است تصور کنیم تغییرناپذیر و رویین‌تن است. دلیل چنین تصوری می‌تواند این باشد که فراموش کرده‌ایم جهان همیشه در حال تغییر بوده است. در واقع وقتی که از یاد برده‌ باشیم در گذشته چیزها چقدر تغییر کرده‌اند، تغییرات در حال وقوع یا امکان تغییر آنها را هم به احتمال زیاد نمی‌بینیم.

ناامیدی یعنی همین که انگار قرار نیست وضع و حال امروز تغییر کند. در عوض، پادزهر ناامیدی چه می‌تواند باشد؟ تقویت این جنبه از حافظه تاریخی که اوضاع همیشه و همیشه در حال تغییر است و هیچ چیز، مطلقا هیچ چیز، ثبات ندارد.

#تاملات

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

11 Oct, 13:59


🔻گاهی بطالت به مدد عشق می‌رود

محمد خیرآبادی

همسرم می‌خواهد بچه‌ها را ببرد بيرون تا يك دوری اين اطراف بزنند و بادی به كله‌شان بخورد. حوصله‌شان سر رفته و احساس بطالت می‌كنند. می‌گويد شايد يكی، دو ساعت طول بكشد. در دلم می‌گويم: «آخ دستت درد نكنه.» اما بر زبانم اين كلمات جاری می‌شود: «باشه بريد خوش بگذره. مراقب خودتون باشيد.» همسرم می‌داند كه من دوست دارم هر از گاهی در خلوت خودم بنشينم و هيچ كاری نكنم يا اينكه گذشته‌ها را بكاوم و در سرم با خودم حرف بزنم. من به تجزيه و تحليل وقايع علاقه‌مند و به سكوت محتاجم. همسرم از در می‌رود بيرون، خودم را روی مبل ولو می‌كنم و به سقف خيره می‌شوم. فكر می‌كنم و خيال می‌بافم. كمی بعد گوشی‌ام را دست می‌گيرم و در صفحات مختلف چرخ می‌زنم، در پی چيزی به درد بخور برای خواندن. خواندن را دوست دارم. به خصوص اگر متن مورد نظر بخواهد درونم را لمس كند و ذهن و روان و دلم را تحت‌تاثير قرا دهد. كم‌كم تبديل می‌شوم به يكي از لوازم و اشياي خانه كه ساكت و بی‌حركت يك گوشه افتاده و در جهان خودش وقت می‌گذراند. همين‌ جا بگويم كه اگر اهل اين نوع وقت‌گذرانی نيستيد، بدانيد كه زياد هم بد نيست و اميدوارم به زودی در ستايش چنين بطالتی، قلمفرسايی‌ها كنم. همين قدر بگويم كه اين به ظاهر هيچ كاری نكردن، نگاه به خود و اين انديشيدن و خيال‌پردازی بی‌وقفه و حتي بيمارگونه بيشتر از آنچه فكر مي‌كنيد، جذاب است.

خلاصه اينكه بعد از مدت زماني نسبتا طولانی لم دادن، هوس بستنی با طعم قهوه مي‌كنم. درست برخلاف نظر ديگران كه فكر مي‌كنند هوس خوردنی‌ به سراغم نمي‌آيد، اتفاقا می‌آيد خيلی هم زياد. اما اين منم كه به هوس‌ها رو نمي‌دهم و خودم را با يك قهوه فوری، از شر وسوسه بستنی پركالری نجات مي‌دهم. فنجان به دست مي‌نشينم كنار كتابخانه و به كتاب‌ها نوك می‌زنم. يكي را برمي‌دارم چند خطی مي‌خوانم و مي‌روم سراغ بعدی. ناگهان يكی از كتاب‌ها سكانم را به دست مي‌گيرد و من را با خودش مي‌برد. بعد از چند دقيقه (البته به تصور خودم چند دقيقه) سر بلند می‌كنم و مي‌بينم نور كم‌ جانی از پنجره مي‌تابد و همين‌طور در حال رنگ باختن است. دارد غروب مي‌شود. تاريكی را زياد دوست ندارم. نور لامپ هم اصلا انتظاراتم را برآورده نمي‌كند. با چه جان كندنی از روی مبل بلند مي‌شوم، ديگر چيزی نمانده كه تبديل شوم به سنگين‌ترين وسايل خانه كه جابه‌جا كردن‌شان زور فيل می‌خواهد.

می‌روم كنار پنجره كه پرده را بكشم. در بوستان پشت خانه يك زوج جوان و خندان را مي‌بينم كه دست در دست هم، قدم مي‌زنند و سر روی شانه هم مي‌گذارند و... از اين لحظات رمانتيك در بوستان پشت خانه ما، زياد ديده مي‌شود. كنار بوته‌های گل سرخ مي‌ايستند و گل مي‌چينند و لاي موهای هم مي‌گذارند و خلاصه زندگی و عشق از سر و كول‌شان بالا مي‌رود. برمي‌گردم و به ساعت نگاه مي‌كنم. وقت چندانی تا برگشتن همسرم و بچه‌ها نمانده. هيچ چيزی جز شستن ظرف‌های تلنبار شده توی سينك و جمع كردن ريخت و پاش بچه‌ها، نمي‌تواند همسرم را خوشحال و جوانه عشق را بيدار كند. از فاز درونگرایی و لم‌دادگی مي‌آيم بيرون و با پِلی كردن آهنگی شاد، دست به كار مي‌شوم. گاهی بطالت به مدد عشق مي‌رود.

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

11 Oct, 11:13


🔻 در ستایش بطالت

کاش جمعه را تلف نمی‌کردم
برای کارهای بیهوده
برای چیزهایی واهی
برای برنامه‌های از پیش تعیین شده
کاش به بطالتی برای خودم سپری‌اش می‌کردم

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

10 Oct, 19:20


🔻ما سرگذشت یاس و امیدیم

تاریخ نشان می‌دهد بین میزان خشونتی که رژیمی از خود نشان می‌دهد و توانایی‌اش برای کنترل و حفظ سلطه، همبستگی اندکی وجود دارد. در دهه ۱۹۹۰ اسلوبودان میلوشویچ رئیس جمهور صربستان در بوسنی نسل‌کشی کرد، در کوزوو دست به پاکسازی قومی زد و مردم خود را نیز از نظر سیاسی سرکوب کرد... اما در سال ۲۰۰۰ دانشجویان جوان جرقه شکل‌گیری جنبش مدنی خشونت‌پرهیز و فراگیر را زدند... در نهایت مردی که "قصاب بالکان" نام گرفته بود، بدون حتی یک مرگ خشونت بار سرنگون شد.

امروز یک چهارم جهان همچنان تحت استیلای رهبرانی است که حاضر نیستند به مردمان خود گوش بدهند... دزموند توتو گفته بود: "وقتی مردم تصمیم بگیرند آزاد باشند هیچ‌چیز جلودارشان نیست"، نه شرارت هیچ رژیمی نه هراسی که این حکومت‌ها بر دل عده اندکی می‌افکنند.

در آغاز فقط چند نفر مقاومت می‌کنند، اما در نهایت این راه به آزادی همگان ختم می‌شود.

جستاری از پیتر آکرمن و جک دووال
📚 من سرگذشت یاسم و امید (سیزده جستار)

دنباله کار خویش

دنباله‌ کار‌ خویش

10 Oct, 15:22


🔵روغن مار

✍🏻 محمد خیرآبادی      

می‌توانم ساعت‌ها همسفر کسی باشم، توی اتوبوس، هواپیما یا ماشین و با بغل‌دستی‌ام حرف نزنم. می‌توانم در تمام سفر، هدفون در گوش، به فایلهای صوتی و پادکست و موسیقی‌ گوش بدهم و در افکارم غوطه‌ور شوم. مطلقا ارزش‌داوری خاصی هم نمی‌توانم بکنم که این بهتر است یا آن. اما اغلب آدم‌هایی که به آنها برخورده‌ام، اینطور نبوده‌اند. برعکس، انگار کسی یا چیزی به آنها فشار می‌آورد که سر صحبت را باز کنند. انگار معذب می‌شوند از اینکه حرفی برای گفتن نداشته باشند. انگار خاطره‌ها و داستان‌های‌شان یک جایی از وجودشان گیر کرده و نیازمند بیرون ریختن در لحظات هم‌نشینی و همسفری است. به‌همین‌خاطر هرچند خودم با در سکوت نشستن و سر صحبت را بسته نگه داشتن، مشکلی ندارم، اما خوشحال می‌شوم کمک کنم به آنهایی که سکوت مثل باری روی دوش‌شان سنگینی می‌کند. نمی‌دانم اقتضای شغل و محیط کار و خیابان‌های شلوغ و کندی زمان و تجربیات خاص و متنوع است یا هر چیز دیگر، که موجب می‌شود راننده‌های تاکسی مخزن خاطره و داستان و در عین حال گریزان‌ترین افراد از سکوت باشند.

چند روز پیش همسفر راننده‌ای بودم که چند سالی از من جوان‌تر بود و خاطره‌های خدمت سربازی‌اش در کرمان، تمامی نداشت. از جدال با مار و عقرب گرفته تا قصه‌هایی حول و حوش دام‌های اعتیاد. داستان‌هایی که تعریف می‌کرد یکی از یکی عجیب‌تر و سینمایی‌تر بود. می‌گفت در دوران سربازی تقریبا هر روز عصر با یکی از هم‌خدمتی‌هایش می‌زد به دل بیابان‌های اطراف پاسگاه تا زمان بگذرد. یک روز که همینطور می‌رفتند و سیگار می‌کشیدند، تک درختی در دوردست می‌بینند و می‌روند زیرش می‌نشینند به صحبت. کمی بعد نسیمی شروع به وزیدن می‌کند و یک چیزی از روی درخت می‌افتد درست بین او و هم‌خدمتی‌اش. یک مار به چه کلفتی! هم‌خدمتی‌اش تا مار را می‌بیند با چوبدستی صاف و خوش‌دستی که سر راه پیدا کرده بود، می‌زند و کله مار را می‌پراند. بعد با چاقوی ضامن‌دار پوستش را قلفتی می‌کند و تکه‌تکه‌اش می‌کند. به پاسگاه می‌برد و می‌گذارد توی تابه تا با روغن خودش بپزد و کلی روغن بیندازد. روغن مار که دوای خیلی از دردهاست. من که در تصویرسازی مشمئزکننده این خاطره و همچنین منطق داستان و باورپذیری آن درمانده بودم، بی‌خود و بی‌جهت پرسیدم: "چه جالب، مثلا چه دردهایی؟" راننده گفت: " ریزش مو، یعنی همون سر خلوتی". دستی به سر خلوت و موهای تنک کشیدم و گفتم: " بله، درست می‌فرمایید". داستانگوی خوبی بود و غافلگیری پایانی هم که ویژگی داستان‌های خوب است.

🔺منتشر شده در صفحه آخر روزنامه اعتماد ۱۹ مهر ۱۴۰۳
🔰https://www.etemadnewspaper.ir/fa/main/detail/223510
دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

09 Oct, 16:31


🔻 حقیقت و واقعیت

آن چیزی که ما را به جدال با واقعیت می­‌کشاند و ترغیب­‌مان می­‌کند زور بزنیم واقعیت­‌ها را با ارزش­‌ها و تفاسیر و روایت­‌های خودمان هماهنگ کنیم، حقیقت است. حقیقتی که متکثر است و هیچ کس مالک آن نیست، اما ما فکر می­‌کنیم واحد است و در دست­های ماست.
تصور دستیابی به حقیقت، واقعیت را غیرقابل پذیرش و دردناک می‌کند.

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

08 Oct, 20:13


در نظربازی ما بی‌خبران حیرانند
من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند

عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند

🔸آواز: محمدرضا #شجریان
🔸تار: محمدرضا #لطفی
🔸شعر :#حافظ
🔸 آواز ابوعطا
🔸آلبوم: عشق داند

🆑@yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

08 Oct, 16:44


🔻 آواز شجریان موسیقی متن زندگی ما

✍🏻 محمد خیرآبادی

شاید این ادعا برای خیلی‌ها عجیب به نظر برسد: محمدرضا شجریان، دوستداران و علاقه‌مندانی دارد که صدای او را هر روز گوش می‌دهند. بله، هر روز. نسبت این دسته از دوستداران و علاقه‌مندان شجریان با او، نسبت عجیبی است. برای آنها زندگی بدون آواز شجریان و بدون شنیدن صدای او، از یک زمانی به بعد، ممکن نبوده و نیست. انگار این صدا بخشی از زندگی آنها است. انگار از یک جایی به بعد هر چه به خاطر می‌آورند، در کنارش آوازی از استاد قرار گرفته است. انگار روزی که در آن آواز شجریان به گوش نرسد، چیزی کم دارد.

برای خود من این اتفاق از حدود ۲۲ سال پیش شروع شد. یکی از دوستان دوران دانشجویی‌ام مجموعه کاملی از آلبومهای استاد را به صورت نوار کاست همراه خود در خوابگاه داشت و عامل آشنایی بیشتر و مانوس شدنم با صدای شجریان شد. شاید تا پیش از آن شجریان را فقط با ربنای ماه رمضان و چند تصنیف مشهور می‌شناختم و او را یکی از خواننده‌های موسیقی سنتی می‌دانستم، همین. اما آن شب‌هایی که یک به یک نوارهای استاد را از رفیقم قرض می‌گرفتم و به کمک واکمن‌ قراضه و در شکسته‌ام گوش می‌دادم، کار خود را کردند. گوش دادن به آستان جانان، معمای هستی، نوا و جان عشاق همزمان شد با تجربه عاشقی و غم هجران و آواز بیداد و فریاد ضمیمه شد به تحولات فکری آغاز روزهای جوانی. و تجربه‌ی به قلاب افتادن برایم رخ داد. شجریان مانند خیلی از بزرگان تاریخ هنر و موسیقی بود که جماعتی را به قلاب خودش انداخت.

من بعد از تجربه به قلاب افتادن، سفر اگر رفتم همراه با صدای استاد رفتم. خلوت اگر کردم در پس زمینه‌اش صدای استاد بود. غم تنهایی به جانم اگر افتاد با آواز او تسکینش دادم.‌ دوستدار وطن اگر شدم، اگر اعتراض کردم، اگر اندیشیدم، دل اگر بستم و دل اگر کندم، غم اگر خوردم و طعم شادی اگر چشیدم، همه در مجاورت صدای شجریان بود. آواز شجریان فقط یک صدا و نوای زیبا نبود و نیست، موسیقی متن زندگی ما بود و هست.

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

07 Oct, 19:03


🔻 گاهی به مو می‌رسد و پاره هم‌ می‌شود

حقیقتا کاری عجیب و سخت لازم بوده برای اینکه برسیم به این نقطه و بدتر از این نقطه؛ جایی که هم پس‌روی فاجعه‌بار باشد و هم پیش‌روی. هم کاری کردن غلط باشد و هم کاری نکردن.  بیماری که بیماری‌اش را مدام انکار کند و بر این تصور باشد که احوالاتش به مو می‌رسد اما با یک چرخش و نرمش می‌شود جلوی پاره شدنش را گرفت، عاقبت به وضعیت استیصال دچار می‌شود. واقعیت این است که گاهی ماجرا به مو می‌رسد و پاره هم می‌شود.

واقعیت‌ها با روایت ما تغییر نمی‌کنند و بیماری‌ها با انکار ما دود نمی‌شوند و به هوا نمی‌روند.

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

05 Oct, 19:35


🔻 در ساعت ۳ نیمه شب

محمد خیرآبادی

يك شب با صدای زنگ موبايل بيدار شدم. زنگی مخصوص كه مُصرانه آواز می‌خواند. اصلا نمی‌دانستم چرا و چه وقت اين زنگ مخصوص را انتخاب كرده بودم. همان‌طور‌كه سعی مي‌كردم از جا بلند شوم، حدس زدم كه احتمالا كسی از راه دور تماس گرفته است. لامپ را روشن كردم. تقريبا ۳ نيمه شب بود. هوای خانه سرد بود. حتی قبل از اينكه لامپ را روشن كنم، از تخت بيايم بيرون، بروم توی هال و برای پيدا كردن گوشی، صدا را دنبال كنم و دست بكشم پشت بالش مبل، حتی قبل از همه اينها، تقريبا همزمان با همان اولين تكانی كه توی خواب خوردم، فهميدم كه اين تماس يك تماس متفاوت است. حتی با خودم نگفتم كه «كاش گوشی رو سايلنت كرده بودم» يا «اين ديگه كيه اين وقت شب؟» انگار منتظرش بودم. البته نه منتظر خبری خوب بود و نه منتظر خبري بد. آن وقتِ شب، هم برای خبر خوب و هم برای خبر بد، وقت نامناسبی است. اما چيزی در درونم بود كه ناخوشايندی اين تماس بدموقع را ازبين می‌برد.

صدا از گوشی بيرون آمد و در خلوتی شب، طوری كه انگار كسی دارد از سياره‌ای ديگر با من حرف می‌زند، به گوشم رسيد. چشم‌هايم را به زحمت باز نگه داشته بودم، اما گوش‌هايم به وضوح صدای نفس‌ها و حتی ضربان قلب رفيق قديمی‌ام را می‌شنيد. رفاقت‌مان بالا و پايين زياد داشت. گاه گرم می‌شد و گاه به سردی ميل می‌كرد. گاه نزديك به هم بودیم و دل‌هامان از هم دور. گاه مثل اين اواخر از هم دور بودیم و دل‌هامان به هم نزديك. صدای آن طرف خط گفت: «به كمكت احتياج دارم. اگه ميتونی همين الان راه بيفت.» يك لحظه مكث كردم. چيز بيشتری نياز نداشتم كه بپرسم. خداحافظي كردم. ساكم را برداشتم و رفتم. توی پاركينگ در حالی كه ماشين را استارت زده بودم و بخاری لحظه به لحظه گرم‌تر مي‌شد با خودم فكر كردم كه زندگی‌ام به چنين تماسی نياز داشت. يك شادی دروني و عميق در من به وجود آمده بود. با خودم گفت: «هر كسی بايد حداقل يك نفر رو داشته باشه كه وقتي ۳ نصفه شب زنگ زد و گفت ميخواد ببيندش، بدون بهانه ساكش رو برداره و راه بيفته.» 

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

04 Oct, 17:19


.
آدم‌ها دروغ‌ های کسل‌ کننده‌ای درباره‌ی سیاست ، خدا و عشق می‌ گویند. اگر بخواهی چیزی درباره‌ خود واقعی کسی بدانی، پاسخ این سوال کمکت می‌کند: «کتاب مورد علاقه‌ات چیست؟»


گابریل ژوین
📚 زندگی داستانی ای جی فیکری

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

04 Oct, 13:23


👆مگس دومی می‌آید روی دسته مبل می‌نشیند. خودش آمده به قتلگاه. اگر آن اولی که کشتم بی‌گناه بوده، این دیگر خود خودش است. همان مگس نامردی که خوابم را به فنا داد و این سردرد دیوانه‌کننده را استارت زد. با یک حرکت سریع، دومی را شکار می‌کنم. مقاومتش را توی مشتم حس می‌کنم و لحظاتی بعد بی‌حرکت شدنش را. گوینده خبر اعلام می‌کند که نیروهای ارتش مهاجم بعد از سه روز بمباران، به زودی با نیروهای پیاده خود، برای از بین بردن هر جنبنده‌ای در شهر، حمله زمینی را آغاز خواهند کرد. بلافاصله مشتم را باز می‌کنم. زنده است. دارد نفس می‌کشد. اولی هم هنوز دارد روی فرش راه می‌رود. خوشحال می‌شوم. دومی را می‌گذارم کنار اولی. دقیقه‌ای بعد، با هم پرواز می‌کنند.

*تصویر: از مجموعه اثر ماگنس ماهر عکاس سوئدی با کمک‌ مگسهای مرده

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

04 Oct, 09:44


🔻 طبیعتاً چنین نیست

محمد خیرآبادی

همین که اولی را با فرزی و چابکی مخصوص به خودم، می‌گیرم توی مشتم، پشیمان می‌شوم. دومی از کنار گوشم رد می‌شود. تا ته اتاق می‌رود و برمی‌گردد. می‌خواهم مشتم را باز کنم اما فکر می‌کنم زیاد فشارش داده‌ام و کار از کار گذشته. حتی اگر نفله هم نشده باشد، دیگر آن مگس سابق نخواهد شد. دلم برایش می‌سوزد. اما وقتی به امروز صبح علی‌الطلوع، فکر می‌کنم که آمد و با ویز ویز کردن خوابم را بهم ریخت و کمک کرد به شروع سردرد میگرنی‌ام، شک نمی‌کنم که حقش همین است. اما شاید کار اولی نبوده. این‌ها همه شبیه به همند. شاید کار آن یکی بوده. شقیقه سمت چپم نبض می‌زند و درد لحظه به لحظه بیشتر می‌شود. تصمیم می‌گیرم مشتم را باز کنم و اولی را رها کنم و بروم سراغ دومی.

دومی هنوز دارد سرخوشانه توی خانه ویراژ می‌دهد. برای گیر انداختنش نباید بروم دنبالش. فرار می‌کند. باید بنشینم یک جا تا خودش بیاید به قتلگاه. باید بیاید کنار پایم یا روی دسته مبل تا من کارش را بسازم. اولی را می‌بینم که مثل یک بچه ملخ با جهش‌هایی کوتاه، به جلو می‌پرد. احتمالا لحظات قبل از مرگ را دارد تجربه می‌کند. من کشتمش. من به قتل رساندمش. قتل؟! اسم این را می‌شود گذاشت قتل؟ قتل همین است دیگر: جان موجودی را گرفتن و حیات را از او سلب کردن. حالا چرا اینطور زجرکشش کردم. با یک مگس‌کش می‌زدم رویش  و در آن واحد جانش را می‌گرفتم بهتر نبود؟ اصلا چرا باید جان اینها را بگیریم؟ چرا ندارد که. اگر نکشیم‌شان، بیشتر و بیشتر می‌شوند. خواب را که از آدم می‌گیرند هیچ، حتی خوراکی هم باقی نمی‌گذارند که آلوده به دست و پای کثیف‌شان نشده باشد. این موجودات پست و مزاحم را باید طبیعتاً کشت. طبیعتاً؟! بله طبیعتاً. طبیعت مگر غیر از این است. اگر این مگسی که کشته‌ام همان مگس مردم‌آزار اول صبح نباشد آن وقت چه؟ یک مگس کاملاً بی‌گناه را کشته‌ام. اگر خودم یک روز گیر یک حیوان وحشی یا شاید یک انسان درنده‌خو بیفتم و عذابم بدهد و زجرکشم کند، باز هم می‌گویم طبیعتاً باید چنین اتفاقی می‌افتاد؟!

می‌نشینم روی مبل. تلویزیون را روشن می‌کنم. به سرخط اخبار گوش می‌دهم. زیرنویس‌ها را می‌خوانم. هواپیماهای بمب‌افکن بر فراز شهری در آن سوی آبها به پرواز درآمده‌اند و در یک روز دست کم ۲۰۰ نفر را کشته‌اند. ۲۰۰ نفر؟! ۲۰۰ آدم؟! باگناه یا بی‌گناه؟ خلبان‌ها هم دچار عذاب وجدان می‌شوند؟ طبیعتاً باید همین می‌شد که شد؟ آیا طبیعت می‌تواند جور دیگری باشد؟ بدون این قتل‌ها و کشتارها؟

مگس دومی می‌آید روی دسته مبل می‌نشیند. خودش آمده به قتلگاه. اگر آن اولی که کشتم بی‌گناه بوده، این دیگر خود خودش است. همان مگس نامردی که خوابم را به فنا داد و این سردرد دیوانه‌کننده را استارت زد. با یک حرکت سریع، دومی را شکار می‌کنم. مقاومتش را توی مشتم حس می‌کنم و لحظاتی بعد بی‌حرکت شدنش را. گوینده خبر اعلام می‌کند که نیروهای ارتش مهاجم بعد از سه روز بمباران، به زودی با نیروهای پیاده خود، برای از بین بردن هر جنبنده‌ای در شهر، حمله زمینی را آغاز خواهند کرد. بلافاصله مشتم را باز می‌کنم. زنده است. دارد نفس می‌کشد. اولی هم هنوز دارد روی فرش راه می‌رود. خوشحال می‌شوم. دومی را می‌گذارم کنار اولی. دقیقه‌ای بعد، با هم پرواز می‌کنند.

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi

دنباله‌ کار‌ خویش

03 Oct, 16:04


در جنگِ [ این و آن ] فقط زخم سهمِ ماست
تیر از دو سوی می‌رود اما نشان یکی‌ست!

حسین جنتی

دنباله کار خویش
🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi