معنا اندیشی @homahemmat Channel on Telegram

معنا اندیشی

@homahemmat


یادداشت‌های یک زن افغان
ساکنِ سرزمین باد و آتش

هما همت ( افغانستان، هرات)


@homa_hemat

معنا اندیشی (Persian)

معنا اندیشیnnاگر به دنبال یک کانال پر از اندیشه‌ها، احساسات و تجارب یک زن افغان هستید، کانال 'معنا اندیشی' مناسب‌ترین گزینه برای شما خواهد بود. این کانال توسط هما همت به اشتراک گذاشته شده است، یک زن افغان ساکن در سرزمین باد و آتش، هرات افغانستان.

در این کانال شما می‌توانید یادداشت‌ها، تجربیات، و تفکرات عمیق یک زن افغان را که در مواجهه با چالش‌ها و زندگی روزمره خود در افغانستان است، دنبال کنید. با عضویت در این کانال، شما فرصتی برای آشنایی با فرهنگ و زندگی در این منطقه خواهید داشت و از دور نزدیک با تجربیات یک زن قوی و با ارزش همراه خواهید بود.

هما همت همچنین در این کانال ویدیوها، عکس‌ها، و مطالب متنوع دیگری را نیز به اشتراک می‌گذارد که به شما کمک می‌کند تا از واقعیت‌ها و احساسات واقعی مردم افغانستان آگاه شوید. اگر به دنبال یک تجربه غنی و نوین هستید، حتما این کانال را دنبال کنید.

با عضویت در این کانال، نه تنها اطلاعات جدیدی دریافت خواهید کرد بلکه به دنیایی دیگر نیز سفر خواهید کرد. به همین دلیل، از دست دادن این فرصت را از دست ندهید و عضویت در 'معنا اندیشی' را به دوستان خود نیز پیشنهاد دهید.

@homa_hemat

معنا اندیشی

23 Jan, 20:36


مشهد در این سه سالی که ندیدم، آرام‌تر و غمناک‌تر و دموکراتیک‌تر شده، در منطقه‌ای که ما هستیم تا حالا با افغانستانی مواجه نشدم.
طبق معمول هر جایی که این چند روز رفتم از سالن زیبایی تا کتابخانه وقتی فهمیدند افغان هستم، با تعجب گفتند: اصلا به شما نمیاد!
دختر وطنداری که گاهی از گلشهر برای ماساژ و پا درد مادرم خانه می‌آید، ما را دعوت کرد به گلشهر که منطقه‌ای افغان نشین در مشهد است بیائیم.
از آن دختر شاد وقتی جویای حال و احوالشان شدم، گفت: مشهد با افغان‌ها خصوصا با هراتی‌ها خوبند. تهران، یزد و اصفهان برخورد خوبی با افغان‌ها ندارند.

مثل وطن خودم در اینجا هم در مصرف آب و برق و گاز صرفه جویی می‌کنم‌. وقتی خانه خیلی گرم می‌شود، شوفاژها را می‌بندم.
و پسرهایم حتی وقتی در خیابان آب معدنی‌اشان را که باز می‌کنند، پلاستیک دور آن را داخل جیبشان می‌گذارند تا سطل آشغالی پیدا شود.
من هم که بهترین تفریحم در اینجا پیاده‌روی است.

عکس: بوستان خورشیدِ مشهد که بیشتر برای پیاده‌روی آنجا می‌روم.
۱۴۰۳/۱۱/۵

معنا اندیشی

21 Jan, 13:12


می‌گوید: این آهنگ چه لهجه‌یِ زیبایی دارد.

معنا اندیشی

20 Jan, 21:18


گاهی وقتی می‌خواهم اینجا بنویسم، پرسش و ملامتی یقه‌ام را می‌گیرد که چرا اینجا بنویسی، چه لزومیست که دیگران از اندیشه‌ها و دغدغه‌ها و نظرهایت چیزی بدانند!
اما وقتی نوشته‌هایم را با دیگران به اشتراک می‌گذارم جدی‌تر به ایده‌ها و برخوردهایم فکر می‌کنم.
بماند که همین یادداشت‌های پراکنده برای برخی خواندنی است.

مدتی می‌شود کمتر می‌خوانم، کمتر می‌شنوم، کمتر می‌نویسم، کمتر جستجو می‌کنم، کمتر ناراحت می‌شوم، کمتر ذوق می‌کنم و اصلا گله نمی‌کنم.
شاید این بی‌تفاوتی آخرین فصل رنج و دردهای این سال‌ها، حادثه‌ها و عبورهای پر تلاطمش باشد.
سال‌هایی که نوشتن فقط ذره‌ای از آن‌همه ناگفتنی‌ها و پرسش‌ها و پریشانی‌ها را برایم گفتنی می‌کرد.
۱۴۰۳/۱۱/۲

معنا اندیشی

15 Jan, 19:41


امشب بعد از ختم سخنرانی فرصتی پیش آمد که استاد ملکیان را از نزدیک ببینم و گفتگویی با هم داشته باشیم. به ایشان گفتم: برای عکس و امضا گرفتن از شما نیامدم، فقط برای سپاس و قدر‌دانی آمدم. وقتی درباره افغانستان و تاثیر سخنان و آموزه‌های‌هایشان در عسرت‌های روزگارم گفتم، حس کردم با پدری مواجه هستم که برای لحظه‌ای می‌توانم بار دردهایم را در حضورش زمین بگذارم، و از خستگی کشیدن اینهمه رنج، رنج ملیتم، رنج زن بودنم و رنج طرد شدن‌های همیشگی، بی‌پروا از قضاوت شدن آرام با بغض و اشک به صحبت‌هایم ادامه بدهم.
استاد ملکیان فرزانه‌ای است که بسیار شبیه سخن‌ها و کتاب‌ها و دغدغه‌هایش است، با قلب و منطقی روشن و سرشار از شفقت.
۱۴۰۳/۱۰/۲۶

معنا اندیشی

15 Jan, 14:47


اکنون،
از دیدنی‌ها و شنیدنی‌های ایران، شرکت در سخنرانی (استاد مصطفی ملکیان)
#مشهد

معنا اندیشی

13 Jan, 16:07


از سمت فکوری(خانه یکی از اقوام) طرف خانه (هاشمیه مشهد) آمدم، که مبایلم زنگ خورد. مادرم پرسید کجایی نرسیدی! پیاده نیا که دور است. ولی ساعتی بود که به خیابان زده بودم. وقتی مشهد رسیدیم من و بچه‌ها را بغل کرد و گفت: نگفتم این زمستان شما را می‌آورم پیش خودم، مشهد.
اگر مسئله حفظ پرستیژ و محافظه‌کاری باشد، اگر مسئله سنجیدن سود و زیان باشد، نباید بگویم بعد از سه سال دوباره از زمستانِ سخت افغانستان پناه آوردم به ایران، ولی گفتم تا بیشتر شبیه و یا برخلاف آنچه که می‌گویم و می‌‌نویسم زندگی و تجربه کرده باشم.

در پارک نزدیک خانه نشستم تا خستگیِ پیاده‌روی طولانی‌ام همراه نوشتن این یادداشت و تماشای ماه و آسمان ابرآلود امشب رفع شود.
بعد از سه سال، سلام ایران، سلام مشهد.
۱۴۰۳/۱۰/۲۴

معنا اندیشی

31 Dec, 15:18


وقتی ویس بغض‌آلودش را در گروه صمیمانه‌امان که می‌گفت افسرده‌ام، از امن‌ترین و مرفه‌ترین کشورهای اسکاندیناوی شنیدیم، به قدر خودمان شروع به تسلا و همدلی با او کردیم.
به قول شوپنهاور اگر این دنیا شبیه بهشت شود و دیگر هیچ غم و تشویشی هم نباشد، برخی خود را از ملال حلق آویز می‌کنیم.

حالا هم برای فراموش کردن پریشانی‌ها و دمی گریختن از رنج‌ها، می‌توانید سریال "صد سال تنهایی" که می‌گویند، به اندازه کتابش جالب است را ببینید‌.
سخت نگیرید.
ما که به هر گوشه‌ی این زندگی سرک کشیدیم، دیدیم خبر چندانی نیست.

👉https://t.me/poeticmovie/201

معنا اندیشی

30 Dec, 10:20


در یکی از روزهای برج قوس(آذر) که میزبان بانوی وطندارم "معصومه رضوانی" که از کابل به ایران می‌رفتند بودم، احتمالی بود که جناب "مصطفی نوذری" را هم در گذرگاه ایران، افغانستان یعنی هرات ببینم که فرصتی پیش نیامد.

گزارش دومین سفرشان به افغانستان، خواندنی است.
گرچه برخی از روشنفکران ایرانی یا افغانی برای حل بحران‌ها به چاره‌جویی و خردگرایی محض روی آوردند، اما کاش می‌دانستند این عقلِ سنگینِ بی‌عاطفه‌اشان چقدر خشک و ملال‌آور است.
به هر حال احساس شفقت و همدلی خریدنی نیست، وگرنه شاید می‌شد آنها را وادار به کمی خریدن از آن کرد.

ممنون جناب نوذری برای درک و همدلی باارزش‌تان با افغانستان و افغانستانی.

معنا اندیشی

30 Dec, 10:19


🔶درباره وضعیت زنان در دوره طالبان
مشاهداتی از یک سفر ده روزه به افغانستان
[بخش دوم: آموزش دختران]

🔶درباره پر غصه ترین قسمت ماجرا، تحصیل دختران، نیز ان کلیشه زن قربانی منفعل و دولت بدون تغییر نیز صادق نیست.
🔶در وضعیت آموزش دختران شکلی از گیجی در میان دختران وجود دارد که چه کار کنند. عده‌ای همچنان منتظرند که مکاتب باز شوند. عده بسیاری سراغ آموزش‌های مجازی موجود مطابق نظام آموزشی کشور های همسایه رفته‌اند. عده‌ای سراغ آموزشگاه‌های آزاد و آموزش زبان انگلیسی-کامپیوتر و خیاطی رفته‌اند. عده‌ای هم سراغ دارالعلوم و حوزه علمیه رفته‌اند.

🔶آن‌هایی که مهاجرت کرده‌اند را نمی‌شود سرزنش کرد. اما قهرمان هایی هستند که مانده‌اند و در همین شرایط نیز در حال روزنه گشایی از میانه بن‌بست‌ها هستند. با دختری صحبت کردم که سال سوم دانشگاه در رشته اقتصاد بود که درهای دانشگاه به روی زنان بسته شد. اما به جای مهاجرت، آمده در دارالعلوم و معاون آموزشی قسمت علوم مدرن شده است.
🔶دارالعلوم‌ها، گونه‌ای از مدارس هستند که سابقا مورد توجه کسی نبود. از جهت تقریب به ذهن چیزی است شبیه رشته معارف اسلامی در دبیرستان‌های خودمان. ساختارش این‌گونه است که از صنف شش تا چهارده را دارد. دختران نیز همچنان مجازند که آن را بخوانند. و مهم تر از همه اینکه در کنار واحدهای اسلامی پرتعدادتر مثل شرعیات و فقه و تجوید، علوم مدرن مانند شیمی، فیزیک و زیست‌شناسی نیز در برنامه‌درسی آن وجود دارد و مدرک آن نیز رسمی و قابل معادل سازی است.
🔶در این دو سال اقبال بسیار زیادی به سمت دارالعلوم‌ها و استفاده از آن به عنوان سنگری برای آموزش علوم مدرن به دختران شده‌است. امارت هم متوجه این سیاست شده و در حال حاضر به سختی مجوز تاسیس دارالعلوم جدید را می‌دهد.
🔶اما به نظر می‌رسد، دیر یا زود مجبور به پذیرش درخواست‌ها خواهد شد و امید است که از همین منفذ و به شکل درون‌زاد، جامعه افغانستان حق تحصیل زنان در علوم مدرن را پس بگیرد. مطمئنم که اگر اکثریت افرادی که به شکل جدید در دارالعلوم ثبت نام میکنند، با انگیزه ادامه دادن علوم مدرن آمده باشند، عملا کادر دارالعلوم‌ها هم به سمت توجه بیشتر به مضامین علمی جدید و دور زدن برنامه درسی های تحمیلی وزارت معارف پیش خواهد رفت.

🔶این افغانستان رنگارنگ، زخمی، و البته در حال تکاپو و احیائی است که من دیدم.
🔶قاب‌های قصه زنان در افغانستان پر از غصه و جراحت است.اما به نظرم تحلیل‌های احساساتی داخل ایران که مایلند همه فضا را سرکوب و انسداد محض جلوه دهند، بیشتر در حال توهین به عاملیت زنان افغانستانی هستند.
🔶 نه طالبان یک جعبه سیاه بدون تغییر است و نه زنان افغانستان، آن مومِ شکل پذیر و قربانی‌ای که هر شکلی بپذیرند و نیازمند اشک و ترحم ما و جهنم‌پنداری کشورشان باشند.

🔶این، افغانستانی بود که من دیدم. با یک عالم جراحت، و یک عالم زیبایی، و یک عالم عاملیت برای تغییر...


https://t.me/TheNarrrowGate

معنا اندیشی

29 Dec, 18:41


دلم می‌خواهد این شب‌های زمستان که اضطراب زود بیدار شدن و سر کار رفتن را ندارم، بیایم و هر شب در اینجا بنویسم که امروز زندگی یک زن در کشورش افغانستان چگونه گذشت،
اما آداب دانی‌ام گل می‌کند و از پرگپی می‌گذرم.

خیلی شنیدیم و خواندیم که می‌گویند، وقتی در ورطه‌ای یا چاله‌ای وجودی که پر از احساسات ضد و نقیض است گیر افتادید، بمانید و تماشا کنید تا بگذرد و تمام شود.
اما تماشای احساساتِ خود بدون آنکه نتیجه‌یِ مشخصی داشته باشد، ابهام عافیت سوزی است.
این روزها که فراغتی میسر شده گاهی چنان به جان افکار و احساساتم می‌‌تَنم که اگر بتوانم آنها را جمع و جور کنم و بفهمم، موفقیت بزرگیست.

واقعا فهمیدم که چرا بسیاری از ملالِ فراغت و سکوت فراری هستیم چون آینه‌ای برای دیدن عیوب و ضعف‌های خودمان به دستمان می‌دهد.
اما از این گُنده گپی‌ها که بگذریم امروز دوباره آنقدر تلخ به خودم خندیدم که اگر شاعر بودم آن را تبدیل به حکیمانه‌ترین پندها می‌کردم‌.
انگار روزگار با فلک دست به دست هم داده که به من درس تواضع و فروتنی بدهد.
گاهی می‌‌گویم یعنی از این هم بیشتر مرا خواهی شکستاند!

۱۴۰۳/۱۰/۹

معنا اندیشی

27 Dec, 13:42


شاگردِ مکتب که بودم مضمون تاریخ را دوست داشتم و گاهی که با استاد تاریخ‌مان بحث می‌کردم، از توجه‌ام به مضمونش خوشحال می‌شد.
این روزها وقتی ناامیدی و اندوه خونم بالا می‌رود در یوتیوب برنامه‌های تاریخی را می‌بینم. تاریخ سرزمین‌های قفقاز و جنگ‌های طولانی‌اش مرا شگفت‌زده کرد.
امری که همیشه به آن باور دارم، این‌ست که نباید زندگی و خوشی‌های کم و زیادش را فدای آشوب جغرافیایی کرد که در آن زندگی می‌کنم.
که تاریخ بشریت همیشه آغشته به جنگ و خون بوده، حداقل با فردیتی مستقل و دیگر‌خواه شاید بتوان کمتر رنج کشید.

عصر فیلم بار هستی، که بر اساس رمانی از میلان کوندرا ساخته شده است را دیدم. در میان کتاب‌هایم دنبال آن رمان می‌گشتم که چشمم به یک پانصد افغانی نو افتاد که بعد از سقوط جمهوریت لای یکی از کتاب‌های دلخواهم پیدایش کرده بودم و سه و نیم سال می‌شود آن را همانجا نگه داشتم تا هر وقت شرایط عادی شد یا طالبان رفتند آن را خیرات بدهم.

ترزا در فیلم بار هستی می‌گوید:
"من خیلی ضعیفم به کشور ضعیف خودم بر می‌گردم."
و به قول میلان کوندرا:
"ماجرای بزرگ ملت‌ها نمی‌تواند باعث فراموش شدن ماجراهای کوچک دل‌ها شود."
او با رمان‌هایش پوچی را در آغوش گرفت و شجاعانه با آن زندگی کرد. حتی وصیت کرده بود بعد از مرگش جسدش را بسوزانند تا همانطور که فرزندی از او بجا نماند، قبر و نشانی هم باقی نماند.
۱۴۰۳/۱۰/۷

معنا اندیشی

22 Dec, 08:25


در تابستان‌ها همانطور که همنشین با خلوت و خنکای درخت می‌شوم، زمستان نیز همنشین با خورشید و گرمایش هستم.

کتاب نه فرشته، نه قدیس را تمام کردم.
ماجرای زنی میانسال، دندانپزشک با دختری نوجوان بود که با افسردگی بعد از طلاق، خیانت همسرش را نمی‌توانست هضم کند.
داستان زنی با عقده‌ی پدری خشن و سلطه‌گر، که ناامید از وفاداری و حمایت مردی در زندگی با سیگار و مشروب و اعتیاد به کارش گاهی حتی به خودکشی فکر می‌کند.

این رمان ضعف‌های زنان و طرحواره‌های غلط آنها را در قبال عشق به خوبی نشان می‌دهد و این ایده را که حتما باید دیگری، یعنی عاشقی وفادار باشد تا زن خلاء زندگیش را پر کند، با پیروزی کریستینا بر پوچیِ زیستن رد می‌‌شود.
رمان جستجویی وجودی و دردناک برای کشف معنای زندگی است.

"مشکل از این جاست که اعتقاد و ایمانی به دخترکم ندادم، چون خودم ایمان ندارم که زندگی معنایی دارد."

"همانطور که نتوانستم پدر آسمانی بالای سرم را درک کنم، با پدرم هم نتوانستم کنار بیایم."

"فکر می‌کرد حالا که آن‌ها بخشی از زندگی‌اش را ویران کرده‌اند دیگر چرا خودش با کج خلقی آن را بدتر کند."

"گاهی پیش می‌آید که آدم در یک لحظه‌یِ شفاف و درخشان به کشف چیزی نائل می‌شود که سال‌ها بیهوده در پی یافتنش بوده، نکته اینجاست که ما نباید پیش از فرا رسیدن آن لحظه‌یِ خجسته خود را نابود کنیم."

و اما من نمی‌خواستم درباره این کتاب بنویسم، چون دیگر اشتیاق چندانی به نوشتن از خودم، کتاب‌ها و آدم‌ها ندارم، اما دیدم اگر درباره اینها ننویسم پس درباره چه بنویسم!
معنا امری مطلق، ماندگار و تضمین شده در زندگی نیست، مانند آفتاب امروز است که گاهی پنهان و گاهی آشکار می‌شود و آنقدر که به سعی ما بستگی دارد همانقدر هم به امر و سخاوت طبیعت که من آن را فیض الهی نیز می‌دانم، بر‌می‌گردد.
۱۴۰۳/۱۰/۲

معنا اندیشی

20 Dec, 11:10


یلدا مبارک

@homahemmat

معنا اندیشی

17 Dec, 10:08


زندگی در محرومیت و طرد شدن به آدم یاد می‌دهد که چطور کوچکترین رویدادها را بزرگ ببیند و با آنها خوش باشد.
همین که بعد از سه روز سرمای بی‌امان دوباره در گرمای آفتاب نشستم و رمان (نه فرشته، نه قدیس) از ایوان کلیما را می‌خوانم خوشحالم.
اتفاق خاصی در آن دنیای بیرون نیفتاده، همچنان در ظلماتِ سرزمینی زندگی می‌کنم که در آن هیچ آینده‌یِ روشنی برای عزیزترین‌هایم، جیگر گوشه‌هایم(پسرهایم) نیست، ولی کمترین کاری که از دستم بر می‌آید اینست که بخاطر آنها، به نام زن، زندگی و مادرانگی پاس و حرمت زندگی و زنده بودن را نگه دارم.
مدت‌هاست که لب‌هایم را برای گله و شکایت از آدم‌ها و روزگار دوخته‌ام، تا زهر و تلخی زمانه و تاریخی که در آن زیسته‌ام کمتر آزارم دهد.
دلم با آرمان‌هایی خوش است که هنوز مرا امیدوار نگه می‌دارند که به قول ایوان کلیما:
(آدم‌های بی‌آرمان مثل ماشین هستند.
ماشین‌هایی برای نشخوار کردن کلمه‌ها و پول در آوردن. خوار کردن دیگران و بالا کشیدن خود، ماشین‌هایی برای پاسخ به خواهش‌های نفسانی و خود‌خواهی‌های خودشان.)

۱۴۰۳/۹/۲۷

معنا اندیشی

13 Dec, 09:20


نشسته‌ام در آفتاب پاییزی، و کتاب دفترچه‌ها از آلبر کامو را می‌خوانم.(اما روان من آتشی است که اگر شعله‌ور نشود رنج می‌برد.) فیلم ماریا را هم گذاشتم تا دانلود شود تا اگر فرصتی بود، ببینم.
چقدر خواندن از نوشتن آسان‌تر است، ناامیدی از امید داشتن، با دیگری بودن از تنهایی، رفتن از ماندن و...

این روزها دفترچه‌یِ یادداشت جدید زمستانه‌ام دمِ دستم، روی کرسی است و وقت‌هایی که از کارهای همیشگی و تکراری خانه که این روزها مرا شبیه راهبی آرام و صبور کرده، خسته می‌شوم، شطحیاتی در آن می‌نویسم، که در میان کلماتش آرزو و خیال نوشتن کتابی از همه پر رنگ‌تر است.
من هیچ شوق و انگیزه‌‌یِ بیرونی برای نوشتن کتابی ندارم. انگیزه‌های درونی هم آنقدر سخت‌یاب هستند که رمق ناچیز من زورش به آن نمی‌رسد. اما برای گم نکردن سررشته‌ی نوشتن به یادداشت نویسی در اینجا و پرت و پلا نوشتن برای خودم ادامه می‌دهم.

سپاسگزارم که می‌خوانید.
۱۴۰۳/۹/۲۳

معنا اندیشی

08 Dec, 17:56


صبح وقتی در مکتب حاضریم را امضا کردم، خواستم طرف صنفم بروم اما طاقت دیدن صنف سرد و خالی، بدون صدای خنده‌یِ شاگردانم را نداشتم.

در کوچه‌یِ مکتب در سرمای بی‌رحم صبح پاییزی دختربچه‌ای با موهایی ژولیده و لباسی کهنه، پا برهنه گریه می‌کرد و به سمتی روان بود، هر چه پرسیدم چه شده، بی‌اعتنا به حرف‌هایم بدون آنکه حتی نگاه یا توقفی کند به گریستن و رفتن ادامه داد.
چشمانم پر اشک شد، برای لحظه‌ای حس کردم، هیبت و سرنوشت آدمیزاد در تاریکی این جهان با تصویر این کودک گریان و سرگردان مرا در بر گرفت، صورتم را در میان شالم پنهان کردم تا کسی متوجه اشک‌هایم نشود.
من هم پریشان و سرگردان به رفتن ادامه دادم و به خودم گفتم: اما حواست است، من تو را به هیچ چیز و هیچ کس نفروختم، حتی به عشق!
۱۴۰۳/۹/۱۸

معنا اندیشی

05 Dec, 11:45


https://docs.google.com/forms/d/e/1FAIpQLSdA4vO6pY02rCSr7OyMVZHKFl47dWDj4ksTU8ALGcz3q9LgUg/viewform?entry.1346630396=%D8%B3%D8%A7%DB%8C%D8%B1

معنا اندیشی

03 Dec, 15:13


و ای کاش وطنم آن قدر برایت خوب و دلنشین بود که در این تعطیلات ویزا می گرفتی و در کافه ای در تهران کنارت می نشستم و گپ می زدیم.

و ای کاش کشور همسایه ام آن قدر خوب بود که فردا اراده می کردم و به هرات می آمدم و در کافه ای مهمان تو بودم.

از کاش ها که بگذریم، خدا را شکر که همایی در هرات جوری می نویسد که وقتی با سختی فیلترشکن تلگرام را باز می کنم اولین کانالی که می خوانم، کانال اوست

معنا اندیشی

01 Dec, 13:47


این روزها نزدیکانم و دخترعموهایم، هر بار که مرا می‌بینند، می‌پرسند امسال هم ایران نمی‌روی؟ و من می‌گویم: نه.
به مادرم گفتم: تنها با همان پول ویزای ایران می‌شود زمستان در افغانستان خوب خورد و زندگی کرد، چه اجباریست برای دیدن کشوری که بارها دیدم و ما را از خود نمی‌داند و می‌راند هم اینقدر هزینه کنم.
سلامتی باشد دستت هم که تنگ نباشد، همین جا هم آسایش و نعمت فراهم است.

سال ۹۶، ۹۷ و بعد از کرونا و سقوط حکومت، زمستان ۱۴۰۰ که ایران رفتم، در هر سه سفرم دچار چنان افسردگی شدم که هر بار یادم می‌آید، از تصور دوباره رفتن به ایران ملول می‌شوم.
به قول ما هراتی‌ها( نیمه نان، راحت جان.)

گذشتیم از باغی که هر دم از آن بری می‌رسد.

معنا اندیشی

30 Nov, 13:35


صبح وقتی بعد از سه روز که به مهمانداری، عروسی رفتن و مهمانی گذشت، به خانه‌ام که برگشتم با دیدن آنهمه کار در خانه، آنقدر اضطراب گرفتم که به پسرهایم گفتم: صبحانه مفصلی بخورید که نان چاشت امروز دیر است، بعد رفتم و دو ساعتی خوابیدم تا کم‌خوابی دیشب از سرم بپرد.
زمستان و تعطیلی مکاتب است و باز همه قصد سفر و رفتن دارند، برای همین دور‌همی‌ها و مهمانی‌ها بیشتر شده است.
دوازده ظهر برخاستم و با آهستگی مصروف کارهای خانه شدم، اکنون که بیکار شدم و نشستم خوشحالم که از عهده امروز و کارهایش بر‌آمدم.
هر چند در اینطور مواقعِ بی‌حالی در حین کار به خودم می‌گویم، هر چقدر هم خانه را تمیز و مرتب کنی باز هم گوشه‌ای برای شستن و سابیدن باقی می‌ماند، همین که به آن سر و سامانی بدهی کافیست.

دیروز یکی از عزیزانم که در اروپا است گله‌مند بود که دیر احوالش را می‌گیرم، گفتم: برای اینکه از تو با آن خانواده‌ و همسر خوبت خاطر جمع هستم.
در این سال‌های بعد از سقوطِ حکومت که بیشتر خانواده‌ها و فامیل‌ها به دو طیف رفتگان و ماندگان تقسیم شدند، نمی‌دانم حق با غربتِ رفتگان است یا با دلتنگیِ ماندگان.
ما وقتی آنها را در پارک‌ها و شهرهای آباد و مرفه می‌بینیم با خودمان می‌گوییم آنها دیگر چیزی کم ندارند و زیاد پی‌گیر احوالشان نمی‌‌شویم و آنها وقتی عکس و فیلمِ خنده‌ها و خوشی‌های ما در مهمانی‌ها در گروه‌های واتسابی فامیلی را می‌بینند، به یاد غیاب و روابط از دست رفته‌اشان می‌افتند.
و اما آنچه که اکنون مشخص است، من همچنان جزء معدود بازماندگان فامیل حتی در سفرهای کوتاه زمستانی هستم و دلخوشی زمستانه‌ام بودن کنار خانواده کوچکم و کتاب خواندن و فیلم دیدن در گرمای کرسی خانه است با کمترین گشت و گذار و تفریح بیرونی.
حال با این تصویر از من، سوالی باقیست، غربت و دلتنگی کدام یک بیشتر است رفتگان یا ماندگان!

معنا اندیشی

25 Nov, 17:05


من با وجودِ گمنامی شخصیتم و نابلدی که در دنیای نوشتن داشتم، مخاطبان خوبی پیدا کردم.
نسبت به نتیجه تلاش‌هایمان بی‌اعتنا شدن، کار آسانی نیست اما در دنیای بی‌رونق و کم‌خریدار نوشتن باید هر روز آن را تمرین کرد، چون نوشتن تمرین صبر و انتظار نیز هست.
شاید اگر در صفحات دیگر مجازی هم فعالیتی داشتم، دنبال‌کنندگان بیشتری پیدا می‌کردم، اما مطمئنم که به ارزشمندی مخاطبان این صفحه نمی‌رسیدند.
تلگرام برای نوشتن واقعا زمینه‌یِ مناسبی دارد.
کانالی که در آن می‌نویسی، به شکل دفترچه یادداشتی می‌شود که به افکار و احساساتت وضوح و نظم بیشتری می‌دهد.

من نوشتن را به عنوان درمان و راه نجات از بن بست‌های زندگیم انتخاب کردم و کم‌کم به وسیله آن یاد گرفتم دردهای خودم را با توجه به رنج‌های سرزمین و مردمانم درمان کنم.
حرف از درمان زدم، امروز هر چه فکر کردم که یادم بیاید آخرین باری که خشمگین شدم کی بود، یادم نیامد.
نمی‌دانم کار نوشتن است یا گذر روزگار که از تو بلاخره سنگ صبور می‌سازد. اینکه بارها بیچارگی و ناچیزیت را نشان می‌دهد تا هم‌نظر با او می‌شوی، از تقلاهای بیهوده دست می‌کشی، شروع به کنار آمدن با خیلی از زخم‌هایت می‌‌کنی و زندگی در میانه‌ی فقدان و محرومیت را یاد می‌گیری.
البته پاداش این سبک زندگی آرامش و آسودگی وجدان است، نه هیجانات و لذت‌های سرسام آور.

این نظر من است شاید هم درست نباشد،
نوشتن یکی از معنوی‌ترین و معنابخش‌ترین امور است و انتظار رسیدن به شهرت و مقام با آن عبث و بیهوده است.
اگر طالب آرامش و رضایت خاطری حتما به نوشتن ادامه بده که نوشتن تمرین قدردانی برای موهبت‌های کوچک زندگی است.

معنا اندیشی

23 Nov, 12:54


از صبح لابلای کارهای گریزناپذیر خانه‌داری کتاب (لنگرگاهی در شن روان) را می‌خوانم.
"فاطمه بهروز فخر عزیز"
سال گذشته در سفر چند روزه‌اش به افغانستان چند کتاب روایی برایم هدیه آورده بود، که امروز هوای خواندن یکی از آنها به سرم زد.

کتاب را می‌گذارم، سراغی از تلگرام می‌گیرم، می‌بینم شاگرد قدیمی‌ام در کانالش نوشته، "دلم برایت تنگ شده مادرم هما همت" خوشحال می‌شوم از حس زنده مادرانگی‌ام و محبت نازنینی.

عزیز آشنای دیگری پیام فرستاده تا در راه سفرش از کابل تا ایران مرا هم در هرات ببیند، شادی مانند پر سبکی آرام بر قلبم می‌نشیند.

ما در این جغرافیا آنقدر اسیر سوگ و فقدان هستیم که قدر دان هر پیام خوشی می‌شویم که لحظاتی ما را از رنج می‌رهاند.

(به درخت خفته فکر کن. به همه‌یِ تصاویر کوچک و آنچه بر لوح جانت حک کرده‌اند فکر کن؛ به این که در ایمان معصومانه‌یِ کودکی‌ات همیشه می‌دانستی و می‌پذیرفتی جهان دو رو دارد: خواب و بیداری، روشنایی و تاریکی، صدا و سکوت... حضور و غیاب؛ همه‌ی چیزهایی که متضادشان می‌دانیم اما در نقطه‌ای به هم می‌رسند و سرود یگانگی سر می‌دهند؛ و این نقطه، در حال حاضر، همین قلب ماست.) ص ۶۸
ماریا ریلکه

معنا اندیشی

22 Nov, 12:39


غروب جمعه روبروی این درخت شلیل نشستم. تابستان آنقدر بار آورده بود که باغبان زیر شاخه‌هایش چوب کمکی گذاشته بود تا نشکنند.
باد خزانی هم بیشتر صحن حیاط را با برگ‌های درخت گردو پر کرده.
  درخت گردو دوباره سبز می‌شود و درخت شلیل دوباره شکوفه‌های صورتی می‌دهد، من چه...!؟

معنا اندیشی

18 Nov, 13:33


گاهی، عصرها بعد از اینکه ظرف‌های چاشت را می‌شورم و آشپزخانه را صفاکاری(تمیز) می‌کنم، وضو می‌گیرم، گوشه‌ای از آشپزخانه به کابینتِ روبروی پنجره تکیه می‌زنم و منتظر دوست داشتنی‌تر نماز، یعنی نماز مغرب می‌نشینم. نامسلمان جالبی هستم. به هیچ دینی باور ندارم، ولی نمی‌توانم از نماز دل بکنم.
مگر می‌شود! از یازده سالگی نماز خواندم و همیشه اولین ناجی و الهام بخش زندگیم نماز بوده است.
می‌توانم بدون ایمان داشتن به هیچ دین و آئین و شخصی زنده بمانم ولی بدون ایمان به خدایی هرگز!
همیشه دوستت داشتم، امیدوارم تو هم مرا دوست بداری، به همین سادگی!


و اما فیلم (پایان رابطه ۱۹۹۹) دیالوگ زیبایی دارد:

(عشق تمام نمیشه، اگر فقط همدیگر را نبینیم
مردم به دوست داشتن خدا ادامه میدن، در طول زندگیشون، بدون اینکه او را ببینند.

عشق من این مدلی نیست.
شاید مدل دیگه‌ای وجود نداشته باشد!)

@homahemmat

معنا اندیشی

17 Nov, 12:04


فردا آخرین روز امتحانات سالانه‌یِ صنف اولی‌هایم است، و تا اول فرودین تدریس و استرس‌ها و شادی‌ها و سختی‌هایش برایم تعطیل است.
اگر زندگی باشد زمستان سخت هرات هم با چشم به هم زدنی خواهد گذشت.

امروز عصر، این آهنگ جهان تصور سرمای زمستان را برایم گرم ساخت.
شاید برخی از شما نیز با صدای جهان عاشقی کرده باشید.
با تمام ایرادات و اتهاماتی که بر عشق وارد است، ولی سعادتمند آنهایی که هنوز گرفتار این توهم شیرین هستند.

معنا اندیشی

15 Nov, 11:42


برای زنان افغانستان، مثل تمام جوامع سنتی، عمر یک تابو و راز است. من تا چند سال قبل که چند تا از دخترهای هم سن و سالم در فامیل هنوز ازدواج نکرده بودند، بخاطر مرعات حالشان حرفی از سنم نمی‌‌زدم.
ولی بعد از ازدواج آنها بی پروا گفته‌ام، چند سالم است.
مخاطبی که می‌خواستی مرا هدایت کنی و مانند تمام مردمان جوامع متعصب که زن را با یاد‌آوری مادر بودن و سن و سالش با لحن تحقیر آمیز خطاب می‌کنند،
من آدم خوش‌شانسی هستم، که در میان تعقیب و گریز جنگ به دنیا آمدم، زنده ماندم، شاهد تلخ‌ترین روزگارها در این سرزمین بودم و همچنان پا برجا قدم به چهل سالگی، قدم به باشکو‌ه‌ترین عمرها گذاشتم.

برای من که جوانی و ماجرا‌‌جویی‌ها کردم، طعم لذت‌ها و رنج‌های عاشقی، معشوق بودن و مادری را چشیدم و حسرتی بر دلم نگذاشتم. دیگر وقت آن رسیده که به عنوان یک زن عاقل و بالغ دغدغه‌های بالاتری از دلربایی و خودنمایی داشته باشم.
چه یک زن وطندارت را با تحقیر چهل ساله یا پنجاه ساله خطاب کنی یا نه، دغدغه‌یِ سن و سال آخرین غم و تشویش روزگارم است.

" که در نهایت قلبت با مغزت هم نظر می‌شود و خیلی از بازی‌ها برایت تمام می‌شود."

معنا اندیشی

10 Nov, 12:17


من منزلت و شهرت و مقامی ندارم که ترس از دست دادن آن را داشته باشم.
وابسته به هیچ طیف و حزب و گروه خاصِ اجتماعی هم نیستم.

نه توان و نه هم ظرفیت روحی این را دارم که در این سرزمین پر هرج و مرج و آفت زده به فکر رهبری، ساختن گروه، حزب یا بنیادی باشم.
و این را هم خوب می‌فهمم رژیم‌های مستبد تا جدا و تنها باشی وحشتی از تو ندارند.
با این عقاید و باورهایم در این اجتماع متعصب، مریدان و علاقه‌مندانی هم ندارم که اشتیاق هم‌نشینی و هم‌صحبتی با من را داشته باشند.

سال‌ها قبل پیش از آنکه شروع به نوشتن کنم، گاهی از ملال زندگی به تجسم تصویرِ خودم در کتابخانه‌ای کوچک و به نویسنده شدن پناه می‌بردم. رویایی که به جانم نشاط می‌بخشید.
من تصمیم خودم را گرفتم، اگر عمر و عافیت و روزگار و مجالی باشد، همین معلمی و نوشتن تا پایان این تاریک‌راه زندگی برایم کافیست.

دوست یا دشمن تشویش مرا نداشته باشید، من فقط یک فرد، یک آدمیزادِ تک‌افتاده‌یِ مشتاق به نوشتنِ افکار و احساساتم هستم.
همین!
که "انسان می‌تواند تنها باشد اما سردرگم و پریشان نباشد."

معنا اندیشی

09 Nov, 02:12


صبح پاییزی هرات و رفتن طرف مکتب..

معنا اندیشی

06 Nov, 11:38


https://t.me/homahemmat/3124

اخیرا خانم هما همت در کانال خود (معنا اندیشی) این‌گونه نوشته بود، که رشته شرعیات را در دانشگاه هرات به این دلیل انتخاب کردم که از تبعیض نسبت به زن در احکام اسلامی رنج می‌بردم و سپس در پی شناخت احکام زن ستیزانه اسلام در برابر آن طغیان کردم.
آقای نوروزی-در نوار صوتی پیوست- بر ایشان ایراد گرفته‌اند که چرا خوانش‌های بنیاد‌گرا و زن ستیزانه قرآن را مورد توجه قرار داده‌‌‌‌ای و سایر خوانش‌های عادلانه‌تر از قرآن مورد توجه‌ات قرار نگرفته است.
از آقای نوروزی می‌پرسم مگر طالبان و داعش چیزی جز نتیجه خوانش متفاوت از قرآن نیستند؟ مگر جمهوری زن ستیزانه اسلامی در ایران که هم مملکت را به فقر و فلاکت کشانده و هم منطقه را با خطر جنگ روبرو کرده است حاصلی جز نگرش و خوانش متفاوتی که از اسلام دارد نیست؟ و مگر نه اینکه متونی، آن‌هم مقدس و آسمانی و غیر قابل نقد که هر گروهی بتواند بر مبنای میل خود آن را تعبیر و تفسیر کنند، پیامدهای اسفبار انسانی ندارند؟
بله، می‌توان مرد بود و در امنیت و آسایش غرب نشست و از اسلام با خوانش متفاوت و ملایم‌تر سخن گفت و تماشاگر ظلمی باشیم که در سرتاسر تاریخ به نام اسلام بر زنان رفته و می‌رود و حتی به این نیندیشید که دینی را که از آن دفاع می‌کنیم نه انتخاب ما که همانند ملیت، جنسیت و وراثت بر ما تحمیل شده است.

چگونه می‌توان به صلح و عدالت در مکتبی امید بست که از روز تولدش تا کنون که چهارده قرن از آن می‌گذرد، مرد را بر جسم و جان زن حاکم کرده، احساس حقارت را در زنان نهادینه نموده و منزلت انسانی‌شان را زیر سوال برده؟ چگونه می‌توان به مکتبی امید بست که هنوز نتوانسته در هیچ مکان و هیچ زمانی برای مدت کوتاهی صلح را حتی بین پیروان خود آن‌چنان که خوش خوانشانی از قرآن مانند آقای نوروزی ادعا می‌کنند برقرار کند.
آقای نوروزی گرامی! میلیون‌ها زن مسلمان در سراسر جهان به دلیل ظلمی که به نام اسلام بر آنها می‌رود از اسلام گذشته یا حتی متنفر شده‌اند بدون اینکه مطلبی درج کنند و یا اینکه تریبونی برای بیان دردهایشان داشته باشند و یا اگر داشته‌اند محافظه کاری کرده و چیزی نگفته‌اند. به نظرم صداقت و شهامت خانم همت در این راستا ستودنی است.
هر کس خوانش خودش را درست می‌داند و خوانش‌های بقیه را غلط و چه کسی است که قضاوتش در مورد اینکه کدامین خوانش درست است مورد قبول همگان باشد.
با چنین دین و احکامی چه باید کرد!
برخی آن را کنار می‌گذارند و برخی مانند جناب نوروزی به عملی شدن خوانش‌های معتدل‌تری از آن امید می‌بندند.

با احترام
طاهره شیخ الاسلام

معنا اندیشی

05 Nov, 16:16


جناب نوروزی بزرگوار!
بله من مغلوب جو حاکم شدم.

از نوجوانی با طالبان و مردمی زندگی کردم، که خودم و تمام زنان اطرافم را ناقص العقل و الدین صدا زدند.
شما نواندیشان دینی مرد، خصوصا آنهایی که در غرب زندگی می‌کنید، آنقدر از جو و شرایط کشورهایتان دور و پرت شدید و به اقتضای جنسیت و احکام راحت و گشوده‌ای که به نعمت اسلام نصیب‌تان شده است، نمی‌توانید فشار روانی را که بنام دین بر زن خاورمیانه تحمیل می‌شود را بفهمید. برای بیشتر ما راهی جز عصیان نمانده است. پیش فرضم مشخص است، من نه تنها به اسلام بلکه به هیچ دینی باور ندارم.
البته اجباری نیست،
آنهایی که هنوز مهر و تعلق نسبت به دینی در وجودشان زنده است، سمت خوانش‌هایی بروند که شما فرمودید.
برای من که دیگر دین به هر شکل و نام و مفهوم بیرونی که داشته باشد، تمام شده است.

معنا اندیشی

05 Nov, 16:16


آیا اسلام، زن‌ستیز است؟

سخنان هما همت:«بارها گفتم: یکی از دلایلی که باعث شد دانشکده شرعیات را آن‌هم بعد از سر گذاشتن دوران سیاه طالبانی انتخاب کنم، رنجی بود که از تبعیض نسبت به زن در احکام اسلامی می‌‌بردم.
اسلام را تا جایی که توانستم شناختم و در مقابل بیشتر احکام زن ستیزانه‌اش طغیان کردم. …». به نقل از کانال معنا اندیشی.

و پاسخ دکتر نوروزی به ایشان:
هر کس آزاد است به هر چیزی معتقد باشد و نیز اعتقادش را فریاد بزند! ولی این خلاف روش علمی است که همه چیز را به طور بی‌پایه و درهم و برهم، در یک کاسه بسته‌بندی کنیم و برچسب منفی رویش بزنیم. انسان روشنفکر، باید دسته‌بندی درست و دقیقی داشته باشد!
احساس خشم متراکم ناشی از ظلم ارتجاع مذهبی، واکنش‌های عاطفی به حقی را برمی‌انگیزد، و این حالت برای عوام و یا جوان خام و کم‌مطالعه قابل درک است ولی از روشنفکران منصف غیرقابل پذیرش است!
اسلام، در خوانش درست قرآنی‌اش، معتقد به برابری زن و مرد، به عنوان انسان است. اگر خوانش دیگری غلبه دارد، این وظیقه ماست که با تلاش و ایثار و فداکاری، خوانش درست را ، در نظر و عمل، نشان دهیم.


@DrNoruzi
https://t.me/DrNoruzi

معنا اندیشی

05 Nov, 15:14


من سال‌هاست در بند هیچ دینی نیستم. و دیگر دغدغه دفاع از هیچ دین و کتاب مقدس و شخصیت و رهبر و قهرمان تاریخی را ندارم.

اما ایمانم به آن امر متعالی و ارزش‌های ناب انسانی پایدار مانده است.
همچنان نماز می‌خوانم، روزه می‌گیرم، بخاطر این‌که برایم روش و عادتی ذهنی، روانی شده که یاد آور ایمان و اخلاص و تواضعم در برابر آن قدرت ازلی است. پوشش مناسب در اجتماع را می‌پسندم چون آن را به نفع خودم یافتم، نه برای اینکه واجبی را بجا بیاورم و مستحق پاداش شوم و یا نماز و روزه و حجاب شرط ورودم به بهشت باشد.
که بهشت و دوزخ هر انسانی از همین اکنون و دنیایش ساخته می‌شود، آن‌هم تا جایی که در توان و ظرفیت دارد از تعلقات و اسارت‌های بیهوده‌ی مادی سبک‌بار شود.

با تربیت دینی‌‌ام و زیستن در چنین جامعه‌ متعصب و سنتی، رسیدن به چنین باور و ایمانی برایم آسان نبود. از آشفتگی‌ها و شک‌های جان‌فرسایی عبور کردم تا به دستش آوردم.
و هر چه می‌گذرد مفهوم تقدس بیشتر برایم رنگ می‌بازد، من به تقدس هیچ کتاب، پیامبر و شخصیتی باور ندارم.
همین که یک انسان موحد و اخلاق‌مدار باشم برایم کافیست.

تا اطلاع ثانوی من اینگونه‌ام!

@homahemmat

معنا اندیشی

03 Nov, 07:34


بارها گفتم: یکی از دلایلی که باعث شد دانشکده شرعیات را آن‌هم بعد از دوران سیاه طالبانی انتخاب کنم، رنجی بود که از تبعیض نسبت به زن با احکام اسلامی می‌‌بردم.
اسلام را تا جایی که توانستم شناختم و در مقابل بیشتر احکام زن ستیزانه‌اش طغیان کردم. بماند برای مصلحت و اینکه دوست دارم در وطن باشم باید تن به محافظه‌کاری بدهم.

https://t.me/khalajich

معنا اندیشی

02 Nov, 12:20


دو رمان مشهور(مادام بوواری و آناکارنینا)
وجه مشترکی دارند، و آن اینکه در آنها دو زن برای گریز از ملال زناشویی در جستجوی شوق و هیجان، اولی عاشق می‌شود و دومی به ابتذال و مصرف‌گرایی روی می‌آورد.
شوهران این دو زن اهل خیانت و هوس‌رانی نیستند، فقط برای آن تیپ زنان به شدت کسل‌‌کننده هستند.

فیلم آناکارنینا و مادام بوواری فقط سایه‌ای از آن دو کتاب را به تصویر کشیدند و اصلا نتوانستند محتوای فلسفی و روان‌شناختی آن دو رمان را نشان دهند.
جالب این است که در هر دو رمان مشهور تاریخ، زن خیانت کار به ورطه‌ای می‌رسد که دست به خودکشی می‌زند!
همیشه جرمِ خیانت برای زن سنگین‌تر از مرد بوده است.
در همین افغانستان مردانی را دیدم که عاشق شدند و به راحتی با زن دلخواه دوم‌شان ازدواج کردند و جامعه نه تنها آنها را پس نزده بلکه با داشتن مسولیت دو خانواده و فرزندان بیشتر اُبهت و قدرت بیشتری هم نصیب‌شان شده است.
منظور تشویق زن به خیانت نیست که اگر زنان هم مانند مردان تنوع‌طلب بودند، دیگر خانواده، تربیت، تمدن و بقایی برای جامعه‌ی بشری متصور نبود.

بیهوده نیست که روزی پزشک مردی از رمان خواندن زنش در هراس بود. چون زنی که کتاب خصوصا رمان می‌خواند، اهل سوختن و ساختن، بی‌‌مهری دیدن و همچنان ماندن در رابطه زناشویی نیست.
او حتما عصیان می‌کند، حتی اگر این عصیان او را به نابودی بکشاند.

ولی خواندن این رمان‌ها برای زنان واقعا عبرت‌آموز است. هر چه باشد نویسنده هر دو کتاب مرد هستند و هم‌جنسان‌شان را بهتر می‌شناسند که اینگونه زن را از به دام افتادن در هوس مردان آگاه می‌کنند!
شاید سقوط اخلاقی یک زن دردناک‌تر از یک مرد باشد!
گیج شدم. بگذریم. اصلا زن و مرد به عنوان دو جنسیت متفاوت قابل قیاس با هم نیستند! باید از این تقلا دست کشید.

@homahemmat

معنا اندیشی

01 Nov, 06:31


بهترین برنامه برای باز کردن فیلم (VLC) است. فیلمی هم که زیرنویس ندارد، از گوگل زیرنویس‌‌اش دانلود می‌شود.
در تلگرام هم ربات‌هایی است که می‌توانید زیرنویس هر فیلمی را در آن پیدا کنید و حتی در گوشی داخل همین برنامه VLC آن را به فیلم بچسبانید. البته من همه فوت و فن‌ها و پیدا کردن فیلم‌های دلخواهم را در تلگرام از استادم (تنهایی لیلا) یاد گرفتم.

https://t.me/jazireyeUPA

معنا اندیشی

01 Nov, 06:31


زیر نویس فیلم مادام بوواری

معنا اندیشی

01 Nov, 06:31


Madame Bovary (2014)
نسخه : 720p Blu-Ray | حجم : 800 مگابایت | انکودر : Ganool

معنا اندیشی

31 Oct, 05:09


نمی‌دانم تعداد دختران جوانِ وطنداری که اینجا را می‌خوانند چقدر است، اما از یک زنِ افغان که سه سال از نوجوانی‌اش در تاریک‌ترین دوره‌های تاریخ این خاک گذشت بخوانید.

وضعیت ما را تصور کنید که در شرایطی با طالب به سر بردیم، که حتی برقع پوش اجازه بیرون شدن بدون محرم شرعی را نداشتیم. کتاب خواندن، موسیقی شنیدن، رقصیدن، دور هم جمع شدن، فیلم دیدن، آراستن و زینت فقط در کنج خانه برایمان مقدور بود، آن‌هم برای گروه اندکی حتی از قشر شهری.
نمی‌خواهم مثل سخنرانان انگیزشی از سخت جانی دختران آن دوره یادی کنم که تنها زندگی و سرانجام شاعر فقید هرات، دوست و هم‌ مکتبی‌ام (نادیا انجمن) تصویری واضح و پردرد از روزگار دختران آن دوره است.

اما شاید اگر آن سال‌های سخت و طاقت فرسا را در سرزمینم زندگی نمی‌کردم، اکنون انسانی با این حجم از دغدغه‌‌‌های اجتماعی نبودم.
آن روزگار تاریک آن‌هم در نوجوانی که تازه شخصیت و منش آدمی شکل می‌گیرد، چشمانم را تیز و مرا محکم و با اعتماد به نفس کرد، طوری که بعد از آن هر جفایی که از آدم‌ها دیدم هضم آن برایم آسان‌تر شد.

اگر رشد و پیشرفتی هم داشتم مردان زندگیم نقش بزرگی در آن داشتند، آن‌هم بی‌تفاوتی!
هیچ‌کس به من دستوری نداد و یا راهنمایی‌ام نکرد که کدام رشته را بخوانم، کدام شغل را انتخاب کنم، با کی ازدواج کنم، چطور زندگی کنم.
و من همیشه در مقابل انبوهی از پرسش و چرایی و چگونگی زیستن به تنهایی راهم را با کتاب‌ها و مطالعه پیدا کردم.
اگر از من بپرسید ناجی‌ات در زندگی چه کسانی بودند، خواهم گفت: کتاب‌های خوب.

به قول ویلیام جیمز :
(اگر جوان‌ها می‌توانستند نیک دریابند که چقدر زود به بسته‌های متحرکی از عادات تبدیل خواهند شد، التفات بیشتری به سلوکشان وقتی هنوز در حالت شکل‌پذیری است نشان می‌دادند.)

@homahemmat

معنا اندیشی

30 Oct, 07:03


به جز همان ماه اولی که پنج سال قبل در اینجا همین ماه عقرب (آبان ۱۳۹۸) با زحمت شروع به نوشتن کردم، بعد از آن نوشتن برایم تبدیل به امری جاری و خودجوش و رهایی بخش شد که نیاز به تقلا و زحمت زیادی نداشت.
نوشتن مرا نسبت به واژه‌ها و طنین‌شان حساس‌تر از سابق کرد، تا جایی که گاهی مانند کودک خردسالی تا اندکی بلندتر با من صحبت می‌شد، بغض کرده و خودم را پنهان می‌کردم تا اشک‌هایم را نبینند.

همراه با نوشتن گریه کردن هم برایم آسان‌تر شده بود.
برایم جالب است برخی از یادداشت‌های اینجا را که با بغض و اشک نوشتم، آنقدر مورد توجه دیگران قرار می‌گرفت که فهمیدم اندوه نیز به اندازه شادی می‌تواند سازنده و تاثیرگذار باشد.

ولی دیگر مدت‌ها می‌شود با بغض در اینجا چیزی نمی‌نویسم، می‌گذارم هر گاه غوغای اندوه از سرم پرید و در جانم ته کشید، آنگاه بنویسم.
چون دیگر نمی‌خواهم با غم‌ها و زخم‌هایم سوژه‌یِ توجه‌‌ برای دیگری باشم. دوست دارم مرا با معناها و شادی‌هایی که در این برهوت محرومیت‌ها می‌سازم، بخوانند.
اما از روزی که محکم‌تر و از موضع مسلط‌تری می‌نویسم، بازخوردهای خوب کمتری هم دریافت می‌کنم.
انگار برخی از  ما دیگری را تا ضعیف و بغضناک باشد بیشتر می‌پسندیم، دلیلش را هم که می‌دانید؟!
آخر یک زن افغان، یک ضعیفه را چه به قدرت وخود سالاری!

معنا اندیشی

26 Oct, 06:17


من نسبت به وطنم تعصب ندارم، فقط دوستش دارم.
نمی‌توانم بدی وطن و مردمانم را بگویم. چون این خاک به اندازه‌یِ کافی دشمن و بدخواه داشته است.
برای همین، رویم را به سمت زیبایی‌هایش می‌چرخانم.
خصوصا سمت کودکان و شاگردانم.
وقتی صبح در کوچه‌یِ مکتب برای زودتر رسیدن به مکتب با هم مسابقه‌یِ دویدن می‌دهیم و همیشه من می‌بازم.

وقتی در کوچه و خیابان راه می‌روم و ناشناسی بی‌هوا، استاد صدایم می‌زند، می‌فهمم که در این اجتماع نگون‌بخت هویتی پیدا کردم.

وقتی پسرهایم را می‌بینم که برخلاف خیلی از نوجوان‌ها شاد هستند و از بی‌حوصله‌گی و شرایط شکایتی ندارند، می‌فهمم که مهارت خوب زیستن را یاد گرفتند.

گاهی آنقدر از زندگی و حس زنده بودن لبریز می‌شوم که دلم می‌خواهد آن را با تمام آدم‌ها تقسیم کنم.
و گاهی چنان تهی که برای خودم نیز چیزی باقی نمی‌ماند.
همه این‌گونه‌ایم! آدمیانی پیچیده در آه و دمِ گذشته و اکنون و آینده.
ضرورتی نیست که حسرت شرایط دیگران را بخوریم.
"ما نمی‌خواهیم خوشبخت باشیم، بلکه می‌خواهیم خوشبخت‌تر از دیگران باشیم."

معنا اندیشی

25 Oct, 06:39


محله‌یِ باغ دشت، پشتِ دانشگاه هرات، یکی از مناطق بالا شهر و جالب هرات است که در کنار خانه‌های ویلایی‌اش، چند قدم آن‌طرف‌تر یک خانه روستایی می‌بینی.
باغ دشت نزدیک کوه است و هوای پاک و صافی هم دارد.

چون نزدیک خانه‌یِ پدری‌ام است، برای پیاده‌روی به آنجا می‌روم و بیشتر کوچه پس کوچه‌هایش را می‌شناسم.
صبح بارانی امروز باغ‌دشت آرام و خلوت و بدون سر و صدای ماشین‌ها دلپذیرتر از همیشه بود.
هر چند بعضی از خانم‌های شهری می‌ترسند که تنها آن‌هم صبح جمعه به آنجا بروند، ولی خدا را شکر برای من که تا حالا مشکلی پیش نیامده.
صبح وقتی به دو پسر نوجوانی که گرم خنده و کشیدن گاریِ نان خشک‌اشان بودند، خیره شدم. یکی با خوشحالی به دیگری به پشتو گفت: سِنگی گوره ( چطور نگاه می‌کنه)
و من به این فکر افتادم که دلیل برخی جفاها و بدی‌ها جلب توجه‌یِ دیگری است. چه می‌شود اگر بیشتر متوجه اطرافیان‌مان باشیم!

معنا اندیشی

21 Oct, 16:16


در فیلم فلسفی "انواع مهربانی" از یورگوس، او ایده‌یِ مسیحای زن برای جهان مدرن را به چالش می‌کشد و مردود می‌داند.
اینکه قدرت دادن به زنانگی و زن نجات بخش دنیای مملو از شرارت و جنگ است.

به نظر من نیز بها دادن به جنسیت خاصی چون مرد یا زن بودن خودش نوعی تعصب و جزم اندیشی است.
ما زن‌ها نیز با عیوبی، چون ضعف در مدیریت احساسات، وحشت از تنهایی، بهای بیش از انداره به جسمانیت و زیبایی ظاهری‌مان و ثروت و تایید و توجه گرفتن از دیگری، موجودات بی‌نقص و کاملی نیستیم.

وقتی به زندگی‌های اطرافم نگاه می‌کنم، در برخی از آنها بار زندگی بیشتر بر دوش مرد و در برخی بر دوش زن است و هیچ برتری خاصی بر قابلیت‌ها و ظرفیت‌های یکی بر دیگری نمی‌بینم که اعتقاد به مسیحا بودن زن برای نجات جهان مدرن را بشارت دهد.

و اما دیدن فیلم دیگری بنام daddio برای زنان و دختران، خصوصا برای آنهایی که با مردان متاهل وارد رابطه می‌شوند، لازم است.
فیلم قابل تاملی بر بدبختی‌های خودخواسته‌یِ ما زنان است که شاید با آگاهی و اراده کمی از حجم این بلاهت‌‌ها کاسته شود.

به قول هنریک ایبسن
(هیچ مردی حاضر نیست شرف و آبروی خودش را فدای عشق کند!
این کاریست که صدها و هزاران زن کرده‌اند.)
حتی مولانای خودمان نیز اسطوره‌یِ مهرش زن نبود. گرچه عشق به هم‌جنس نیز خودش نوعی عشق ممنوع محسوب می‌شود، ولی با فضاحتِ عشق ممنوع به زنی قابل مقایسه نیست.
باز هم درودها بر شجاعت ابن عربی.

ممنون از لیلای نازنین برای پیشنهاد این فیلم در کانال بی‌نظیرش (تنهایی لیلا)
https://t.me/jazireyeUPA

معنا اندیشی

21 Oct, 16:16


Daddio (2023)
Dir: christy hall.

معنا اندیشی

19 Oct, 06:05


من سال‌هاست که بیشترین تلاشم این است که توقع و امیدم را از دیگری به حداقل برسانم.
آن‌هم وقتی در زندگی با آدم‌هایی مواجه شدم که کتاب‌ها نوشته‌اند، سخنرانی‌ها کرده‌اند و پر از ادعا هستند، ولی وقتی پای منفعت‌شان در میان بوده، شبیه بسیاری از ما آدم‌های بی‌سوادتر تبدیل به همان موجوداتی شدند که مهمترین قانون برایشان، قانون تنازع بقاء است.
سال‌هاست آنقدر به انسان و ذاتش بدبین شدم که تعجب می‌کنم، چگونه هنوز ادامه می‌دهم!

گاهی وقتی شعرهای دوست بینا دلم، "موسی عصمتی" را که می‌خوانم، لحظه‌ای درنگ می‌کنم تا نابینا بودن را بفهمم ولی نمی‌توانم. پس تنها کاری که از من بر می‌آید احترام به رنجی است که توان درک آن را ندارم.

همیشه وقتی از خودم می‌پرسم بزرگترین دستاوردت در این سال‌های زیستن چه بوده؟ روشن‌ترین پاسخ اینست که با تمام رنج‌ها، بی‌تفاوتی‌ها، حقارت‌ها، زخم‌ها، بی‌انصافی‌ها و خیانت‌هایی که از دیگران دیدم، سعی کردم تلافی نکنم. و جایی که توان و ظرفیت بخشیدن و کنار آمدن را نداشتم، فاصله گرفتم تا حرمت و عزت انسانی‌ام محفوظ بماند.
این‌همه میل و تاکیدم بر عزت، برای اینست که به نام یک زن افغان بسیار تحقیر شدم.

ما مردم افغان باید آرمان به دست آوردن غرور و عزت به فنا رفته‌امان را داشته باشیم و برای دوباره به دست آوردنش حتی رنج تلخِ طرد شدن و تنها ماندن را به جان بخریم.
ما تنهاترین ملت دنیایم‌. هر گاه این واقعیت را قبول کردیم، دوباره از این خاک ذلت و حقارت، با امید و تکیه بر خودمان برخواهیم خاست.
بدون هیچ توقعی، باید ادامه داد.

@homahemmat

معنا اندیشی

17 Oct, 14:16


برای قلب شکسته‌یِ جوان وطنم که عاشق و یاری در سفر دارد.

@homahemmat

معنا اندیشی

17 Oct, 13:40


پریروز همراه مادر و مامایم (دایی‌ام) به دیدار تنها دخترعموی مادر بزرگم به قریه "کفترخوان" هرات رفتیم. شباهت‌ دختر عمو با مادربزرگ مرحومم مرا غافلگیر کرد.
ما را برای انار خوری به باغ مشرف منزلشان بردند. نواسه‌‌اش( نوه‌اش) چنان غرق مبایل و چت با نامزدش که در ایران کارگری می‌کرد بود که لبخندها و سرخی گونه‌هایش مرا کنجکاوِ دانستن حال خوشش کرد.
نامزدش هفته آینده قرار بود از ایران بیاید و بعد از مدتی دوباره برای کار برود.

این دریچه را در باغ نشانم داد. گفت: چون پدرم دوست ندارد، نامزدم قبل از عروسی خیلی خانه ما بیاید، شب‌هایی که او از سفر برمی‌گردد، از آن‌طرف این دریچه می‌آید پیشم. و دوباره از شرم سرخ شد.
عکس نامزدش را دیدم، جوانی رشید با هیکلی تنومند و مردانه بود.

خبر تیرباران مهاجران افغان را نزدیک مرز ایران که شنیدم، لحظه‌ای قلبم لرزید. بعد یادم آمد که نامزد آن دختر جوان قصد آمدن دارد، وگرنه شاید جزء آن کشتگان مظلومِ کار می‌بود.

@homahemmat

معنا اندیشی

17 Oct, 12:47


https://www.instagram.com/p/DBJzZSNo4NI/?igsh=ZW1lbHZxcjdyeWQ3

از دیروز که این خبر را دیدم، نمی‌دانم چطور اینهمه خشم و فقدان را مهار و بازگو کنم.
فقط می‌فهمم آنقدر سرخورده از باورهایم شدم، که خفقان بگیرم بهتر است.

کامنت‌های این گزارش خبر از عمق فاجعه در این دنیای پوچ و توخالی می‌دهد، که در آن همسایه برای مرگ همسایه شاد باش هم می‌د‌هد.

معنا اندیشی

13 Oct, 07:22


دیشب با اینکه زود خوابیدم، باز هم صبح کسل بودم. همانطور خسته خودم را به مکتب رساندم و تقریبا جنازه‌ام را به خانه رساندم. کمی که استراحت کردم باید فکری برای غذای چاشت می‌کردم. سال‌هاست فهمیده‌ام که چقدر رفتارمان بر روی احساسات‌مان تاثیرگذارند، به قولی( ما چون شاد هستیم نمی‌خندیم، ما شاد هستیم چون می‌خندیم) برای همین با مکافاتی برخاستم و مورچه‌وار شروع به پختن برنج و کوفته کردم.

و اکنون نشستم تا امتحان کنم در چنین حالی چگونه خواهم نوشت، من در حالات گوناگونی چون اندوه، غم، شادی، دلتنگی، ملال، و به ندرت در حالت خشم اینجا نوشتم. اما یادم نمی‌آید در چنین خواب‌آلودگی شدیدی در اینجا نوشته باشم.
سی و هشت روز بیشتر به پایان سال تعلیمی باقی نمانده است.
اولین تجربه‌ام به عنوان معلم صنف اول بودن رو به اتمام است. نیروی منِ معلم هم رو به ته کشیدن است.

راستی دیروز فیلم پیچیده‌یِ (انواع مهربانی) را دیدم، بعد از آن برای فهمیدن بیشترش دست به دامان گوگل شدم در تحلیل فیلم نوشته بود:
"هر رابطه‌یِ عاشقانه‌ای سرآغاز یک مرگ است.
مرگ زن؟
شاید..
چرا که فقط زن است که جان خود را با موجود زنده دیگری تقسیم می‌کند."

به قول ویلیام جیمز( ماترک رسیده به هر کسی که قادر به حیات معنوی است، گاهی جنگلی رام ناشده است که گرگ در آن زوزه می‌کشد و مرغ شب در آن چهچهه می‌زند.)

بروم خبری از غذای روی اجاق گاز بگیرم
فعلا بدرود..

معنا اندیشی

11 Oct, 08:43


من از نوجوانی مشتاق یافتن راهنما و استادی حاضر و زنده در زندگیم بودم، که از نظر فکری راهنمایی‌ام کند.
پدر و مادرم نمودی از اخلاقی زیستن بودند، زن و شوهری آرام و صلح جو. اما من برای رسیدن به استقلال فکریِ نسبی و یافتن بینش خاص خودم در زندگی باید خیلی آزمون و خطا می‌کردم و رنج می‌‌کشیدم.

برای همین نوجوان‌های اطرافم را اگر مشتاق باشند راهنمایی می‌کنم تا برای پیدا کردن راهشان کمتر آسیب ببینند و کمتر سرگردان و سرگران شوند. امروز در یک گفتگوی چهار نفره با خواهر زاده‌یِ نوجوانم (دختری پانزده ساله) و پسرهایم از سختی‌هایی که در نوجوانی در برهوت طالبانی برای پیدا کردن کتاب و مطالعه می‌کشیدم، گفتم.
و اینکه اکنون با اینهمه تسهیلات برای یادگیری، باید نگهبان ذهن خودمان با ظرفیت محدود روانی‌‌امان باشیم و اجازه ندهیم که هر آشغالی از شبکه‌های اجتماعی وارد ذهن‌مان شود و آن را بیهوده پر کند.
نتیجه این سلوک و گفتگوها باعث شده پسرهایم نگاه نقادانه‌ای به مسائل داشته باشند. پسر یازده ساله‌ام می‌گوید: مادر نودودرصد آدم‌ها می‌گویند: باید به دنبال علاقه‌امان در زندگی برویم تا موفق شویم، من می‌گویم اشتباه است. آدم باید دنبال استعدادش برود.
مثلا من به فوتبال خیلی علاقه دارم اما در آن استعداد ندارم، باید خودم را خسته نکنم و آن را تفریحی پیش ببرم و تلاشم را بگذارم بر روی استعدادم، بعدها به آن کار علاقه هم پیدا می‌کنم.

در کتاب جان‌های بیمار، ذهن‌های سرحال خواندم:
(والاترین فعالیت حیات انسانی دانش‌اندوزی محض خاطر فهمیدن خودمان و جهان است، چون فهمیدن همان آزاد بودن است.

از زندگی نترس. چون فقط با مخاطره انداختن خودمان است که در می‌یابیم چه می‌توانیم بشویم.
با این حال، در این اظهار نظر که زیستن زندگی در تنش عمیقا می‌تواند معنادار باشد، نکته‌ای هم نهفته است.)

@homahemmat

معنا اندیشی

09 Oct, 15:14


من جز برای رفتن به مکتب، خیلی اهل بیرون شدن از منزل نیستم.
سال‌هاست همینطور زندگی می‌کنم، برای همین آمدن طالبان از این وجه روی زندگیم تاثیر چندانی نگذاشت.

وقتی در جمع هستم، آنقدر روی رفتار و گفتار دبگران دقیق می‌شوم که معاشرت انرژی روانی زیادی از من می‌گیرد. برای همین در طول یک دورهمی چند ساعتِ مثل کسی که اکسیژن کم بیاورد، باید برای چند دقیقه‌ای جای آرام و خلوتی پیدا کنم و بعد دوباره بر گردم. گاهی هم به بهانه‌یِ پیاده‌روی خودم را گم و گور می‌کنم.

همسر و پسرهایم نیز طبعا متوجه این خصلتم شدند و فهمیدند که اگر می‌خواهند با زن خوش‌خویی در خانه همنشین باشند، باید ساعاتی در روز او را تنها و به حال خودش بگذارند وگرنه به هم می‌ریزد.
برای همین شیفته‌یِ عصرها هستم.

می‌فهمم حضور در جمع‌ها و مجالس علمی و ادبی خصوصا وقتی حرفی برای گفتن داری، چقدر می‌تواند لذت‌بخش باشد، اما برای من به ندرت مقدور بوده، ولی خوشبختانه دیده‌شدن جزء حسرت‌های زندگیم نیست.
همین که شنیده شوم، برایم کافیست.

تا وقتی سلامتی، عصرهای بی‌دغدغه، موسیقی، رقص، کتاب‌ها و پادکست‌ها و فیلم‌های خوب باشند، می‌‌شود خوب زندگی کرد، آن‌هم در زمانه‌یِ دیجیتال البته تا اطلاع ثانوی اگر طالبان همین را هم از ما نگیرند.

حالا هم می‌خواهم این فیلم را که تعریفش را شنیدم، اینبار با شما ببینم، اگر نپسندیدم بعد از تماشا حذفش می‌کنم.

معنا اندیشی

08 Oct, 17:00


فیلم آگورا درباره داستان زندگی هایپشیایِ فیلسوف و ریاضی‌دان است که در دوره‌ای کتابدار، کتابخانه اسکندریه مصر هم بوده است.
غربت و تنهایی و عشق او به فلسفه و اندیشیدن او را  شبیه قدیس‌ها ساخته است.
زنی که با ضعف دو مردی که شیفته او بودند، اما نتوانستند برای حمایت از او از طمع‌شان به قدرت و شهرت بگذرند به مسلخ می‌رود و به دست گروهی از مسیحیان کشته می‌شود.

معنا اندیشی

08 Oct, 17:00


Agora.2009.720p.BluRay.DUBLE.mkv
📦 حجم : 915.5MB
⚙️ فرمت : MKV x264


👈جهت دریافت فیلم و سریال های دوبله فارسی و بدون سانسور لطفا کانال ما رو دنبال کنید:
🥹 ᴊᴏɪɴ ᴜs : @PersiaMov

معنا اندیشی

08 Oct, 07:34


در حال نوشتن روی تخته بودم، برای چک کردن دانش‌‌آموزان سرم را گشتاندم تا ببینم کی حواسش به درس نیست با دیدن مهتاب که چشمانش را ریز کرده و دقیق طرفم نگاه می‌کند و می‌گوید: استاد جونم. و مروه که از فرصت استفاده کرده و آمده روی چوکیم(صندلیم) و مشغول نی زدن به آبمیوه‌اش است، خنده‌ام گرفت و بقیه هم با من خندیدند. اعصابم را که خراب می کنند برایشان (گل نوقور) می‌گویم، هراتی‌ها برای کسی که نوبرش را آورده( گل نوقور، بانجون تخمی) می‌گویند.
بعضی وقت‌ها هم زیر لب شروع می‌کنم به فحش دادنشان، ولی نمی‌دانم که گاهی به کسی هم اگر فحش بدهم چرا بجای اینکه ناراحت شود، خنده‌اش می گیرد!
اینها را نوشتم تا برسم به غصه امروز که حرف غ را درس دادم، وقتی برایشان گفتم: غ مثل غزه، مثل افغانستان.

روزانه‌نویسی‌هایم در گیر و دار، دو زلزله‌یِ شدید هرات، در ماه میزان (مهر) پارسال و پناه بردن‌مان به کابل و کمک‌های نقدی برخی از خوبان ایرانی با فراخوان "فاطمه بهروز‌فخر عزیز" را اگر خواستید، از اینجا بخوانید؛ که سال گذشته مصیبت غزه و افغانستان تقریبا با هم شروع شد!

معنا اندیشی

07 Oct, 15:48


داخل موتَر (ماشین) کنار آجیل و خشکبار نجف‌زاده(خیابان ۶۴ متره‌یِ هرات) نشسته‌ بودم تا پسرها با پدرشان، سفارش‌هایم را بگیرند.
طنز جالبی شده است، بعد از آمدن طالبان من مانتویی شدم و حتی ماسک را هم کنار گذاشتم و همسرم ریش گذاشته و دیگر سراغی از آن کت و شلوارهای شیک و تیپ‌زدن‌های سابق نیست.

آمدیم خانه، یادم از پارسال همین روز و زلزله هرات می‌آید، چقدر بعد از آن زلزله و سپری کردن مصیبت‌ها و ماجراهایش، همراه با اتفاقات دیگری که در این یکسال برایم افتاد، احوالم دگرگون شد و تغییر کردم.
و همان مقدار توقع کمی هم که هنوز از برخی دوستان و نزدیکان در من مانده بود، در وجودم ته کشید و خشکید.

از روزی که در این کانال می‌نویسم، چه غصه‌ها و بلاهایی را پشت سر کردم!
اوج هرج و مرج، ناامنی و انتحاری‌های سال‌هایِ نزدیک سقوط جمهوریت، آمدن طالبان، آن وحشت انتحاری که مادرم در آن گیر افتاده بود، زمین‌لرزه‌یِ هرات و ده‌ها مشکلاتِ زندگی شخصی و خانوادگیم.

مثل همه نمی‌دانم که مرگ در کدام گذرگاه زندگی بلاخره یقه‌ام را خواهد گرفت، اما بعد از اینهمه مُردن فکر نکنم دیگر چندان از یکدیگر بترسیم، رفیق!

@homahemmat

معنا اندیشی

05 Oct, 07:37


این روزها با برادرم که از انگلستان آمده، گاهی که درباره فقر شاگردانم صحبت می‌کنم، برخی روایت‌ها را باور نمی‌کند و می‌گوید، دروغ می‌گویند.
درکش می‌کنم. برای ماهایی که فقر را نچشیدم، درک فقر به اندازه مرگ دشوار است.
ولی از فرودین ۹۸ که به این مکتب آمدم، فقر و فلاکت‌هایش را خوب شناختم و فهمیدم، برای همین کمتر از گذشته از آن می‌ترسم، چون هر روز آن را از نزدیک می‌بینم و لمس می‌کنم.

من چند دانش‌آموز یتیم دارم. آغاز سال تعلیمی امسال دو هفته‌ای که گذشت، آسیه همچنان یونیفورم نمی‌پوشید، و بجایش یونیفورم رنگیِ یکی از مکاتب خصوصی که معلوم بود کس دیگری به او داده را می‌پوشید و در تمام مکتب، بین دخترها تابلو شده بود.
یک روز زن جوان و زیبایی مرا بیرون از صنف صدا زد، مادر آسیه بود.
گفت: شوهرم فوت کرده و من چهار تا بچه دارم، پسر بزرگم چهارده ساله است و در کارگاهی شاگردی می‌کند. پارسال هم آسیه تمام سال با این یونیفورم آمد، نتوانستم برایش مانتوی سیاه بخرم( البته دخترش سال قبل ناکام شده بود و دوباره صنف اول را می‌خواند) گفتم، مشکلی ندارد.
همان روز سر راه رفتن به خانه دو متر پارچه سیاه خریدم و فردایش بعد از رخصتی با آسیه رفتیم به خیاطی روبروی مکتب‌مان تا اندازه‌اش را بگیرد و برایش مانتو، شلواری سیاه بدوزد.
بعد از آن روز رفتار آسیه عوض و پر از اعتماد به نفس شد. شاگرد ناکام پارسال آنقدر درس خواند که حالا هر کس خط زیبا و لیاقتش را می‌بیند، خوشحال می‌شود.
شما هم خوش‌ خطی او را ببینید و مثل من حظ ببرید.

معنا اندیشی

04 Oct, 16:23


🔴 سخنرانی مصطفی ملکیان با عنوان «از عشق به انسانیت تا نفرت از انسان ها»| مجموعه فرهنگان فرشته

@mostafamalekian

معنا اندیشی

04 Oct, 13:31


امروز روز جهانی معلم است. در ذهنم جستجو کردم تا بفهمم بهترین و ماندگارترین استادم تا این قسمت عمرم کیست؟ نام استاد (مصطفی ملکیان) در خاطرم درخشید. با وجودی که مرا نمی‌شناسند و هیچ‌گاه حتی مکاتبه‌ای مختصر هم بین‌مان نبوده، ولی ارادتم به ایشان باقی و پایدار مانده است.
سال‌ها با خیر و برکت بمانید و بتابید، استاد عزیزم.

https://t.me/mostafamalekian

معنا اندیشی

04 Oct, 04:41


ویلیام جیمز می‌گوید:
هر چند ممکن است پرسش‌هایی مربوط به دیانت و اخلاق نزد همگان طنینی نداشته باشد و به سمعشان نرسد، یک پرسش بنیادی برای اکثریت عظیمی از مردم همچنان مهم خواهد بود: مرا دوست داری یا نه؟

@homahemmat