کبری موسوی قهفرخی @mousavighahfarokhi Channel on Telegram

کبری موسوی قهفرخی

@mousavighahfarokhi


تهیه‌کنندهٔ رادیو. مدرس دانشگاه.

کتاب‌ها:
ترانه‌ماهی‌ها (غزل)
غروب پابه‌ماه (غزل)
مِی‌شِکر (غزل)
اقلیماه (غزل)
شبدر چهارپر (سه‌گانی)
آهوت (نامه‌‌های عاشقانه)
عشق‌سالگی (غزل)
بوسه‌ٔ مکتوب (غزل)


@kmousavi59

کبری موسوی قهفرخی (Persian)

با خوشنویسی دلنشین خود، کانال تلگرام "کبری موسوی قهفرخی" با نام کاربری "mousavighahfarokhi" پر از اشعار زیبا و دلنشین است. این کانال توسط خانم کبری موسوی قهفرخی، تهیه‌کننده رادیو و دانش‌آموختهٔ دکترای زبان و ادبیات فارسی اداره می‌شود. او همچنین به عنوان یک مدرس دانشگاه فعالیت می‌کند

در این کانال می‌توانید اشعار غزل و سه‌گانی‌های زیبا و شنیدنی از این شاعر محبوب را بیابید. بعضی از کتاب‌های او که در این کانال معرفی شده شامل ترانه‌ماهی‌ها، غروب پابه‌ماه، مِی‌شِکر، اقلیماه، شبدر چهارپر، آهوت، عشق‌سالگی، بوسه‌ٔ مکتوب و ... می‌باشد

با عضویت در کانال "کبری موسوی قهفرخی" شما فرصت دسترسی به اشعار زیبا و تاثیرگذار این شاعر بزرگ را خواهید داشت. بنابراین، اگر به شعر و ادبیات علاقه‌مند هستید، این کانال را از دست ندهید!nnبرای عضویت در این کانال، به آدرس تلگرامی @kmousavi59 مراجعه کنید.

کبری موسوی قهفرخی

21 Nov, 09:50


هیچ قلبی چنین فشرده نشد
جز تو دست کسی سپرده نشد

تو نبودی! دلی نبردش و هیچ
داخل عاشقان شمرده نشد

هرچه لبخند بر لبش آورد
گَرد دلتنگی‌اش سترده نشد

در صف انتظار پرپر زد
نامی از این پرنده برده نشد

تا کمی با تو زندگی بکند
کسی اینقدر کشته‌مرده نشد

دل من پای تو نشست عمری
گرچه پا خورد، دست‌خورده نشد!

چاقوی تو برید قلبم را
مثل کیک تولدی محبوب
و تو مردی و کیک خورده نشد  


کبری موسوی قهفرخی

کبری موسوی قهفرخی

14 Nov, 12:01


چون گذشته راه می‌افتند در بازارها
تا بگویند این خبر را جارچی‌ها بارها:

"قلعه‌ای افسانه‌ای از خاک سربرکرده است
می‌پرد با دیدنش هوش از سر معمارها

خلوتی فیروزه‌ای دارد که غیر ممکن است
چشم بردارند از آن، یک لحظه کاشی‌کارها

قدمتش آن گونه که تاریخ‌دانان گفته‌اند
باز می‌گردد به قبل از حملهٔ تاتارها

بر سر فتحش اگرچه جنگ‌ها رخ داده است
ایستاده با دلاورمردی سردارها..."

من همان بودم که شرحم رفت اما ممکن است
ناگهان ویران شود محکم‌ترین دیوارها

برق چشمان تو ویران‌گرتر از چنگیز بود
آن چنان که پرشدند از اشک‌، آب‌انبارها

آمدی و رفتی و می‌گریم و در گردش است
آسیاب آبی آن سوی گندم‌زارها


کبری موسوی قهفرخی
📚می‌شکر/ ۱۳۹۳

کبری موسوی قهفرخی

13 Nov, 06:39


چه می‌گذرد در کتابم
که درختان بریده برمی‌خیزند
کاغذ می‌شوند
تا از تو سخن بگویم

#شمس_لنگرودی

https://t.me/baghe_moosighi

کبری موسوی قهفرخی

12 Nov, 08:24


فنجان قهوه سرد شد، آقا نیامدید
یا این‌که من ندیدمتان یا نیامدید

یک میز با دو صندلی و چند کاج پیر
یک جفت چشم منتظر... اما نیامدید

یک سال روزنامهٔ هر روز و... هیچ‌گاه
در تیترهای صفحهٔ فردا نیامدید!

بیهوده دلخوشم... همهٔ روزها گذشت
حتی غروب روز مبادا نیامدید

این جا دلم فسیل شد اما کسی ندید
حتی شما برای تماشا نیامدید

حالا اگر به فرض که دنیا دل من است
انگار هیچ وقت به دنیا نیامدید!


کبری موسوی قهفرخی
📚ترانه‌ماهی‌ها/۱۳۸۶

کبری موسوی قهفرخی

05 Nov, 08:19


🍀زندهٔ به سوگ خود نشسته‌ای‌ست
عشق، نخ نمی‌دهد به او
قلب، سوزن شکسته‌ای‌ست.


🍀بس‌که آهویی بدون جفت ماند
قلبم -این زن شکارچی-
ماشه را به سوی خود چکاند


🍀طبق دستور زبان غم
فعل‌ها از حال مفرد درنمی‌آیند
غایبان دیگر نمی‌آیند


🍀او شاهد تاریخ یک عصر است
پابستهٔ دربار
مستخدم قصر است


🍀او به داد هیچ‌کس نمی‌رسد
بیش از این از آسمان نگو
ای درختِ ارّه‌درگلو!


🍀باغ‌ام ولی در من اناری نیست
ویران شود ای کاش
مُلکی که در آن تاجداری نیست


🍀منتظر نشسته خون به پا کند
با فشار اندکی
در گلوی من، انار کوچکی


کبری موسوی قهفرخی
📚شبدر چهارپر/ ۱۳۹۶
مجموعهٔ سه‌گانی

کبری موسوی قهفرخی

03 Nov, 10:40


مواجهه‌ای سه‌جانبه با صادق هدایت

۱. کتاب پیشنهادی دوستانم برای ماه‌نشست مهر، «حاجی‌آقا»ی صادق هدایت بود.

۲. در آن جلسه، به‌طور اتفاقی، بحث کتاب «دُرّ یتیم» جناب محمود دولت‌آبادی پیش آمد و قرار شد در ماه‌نشست آبان، دربارهٔ این کتاب صحبت کنیم که از قضا استاد دولت‌آبادی خودشان آن را خوانده‌اند.
این کتاب، دربارهٔ آصادق (هدایت) است که حضور سایه‌وار هدایت، دیالوگ‌های دولت‌آبادی و هدایت، متن مستند کتاب و قلم توانمند جناب دولت‌آبادی بر زیبایی‌های اثر افزوده است.
و حیف که صدای پرطنین و قدرتمند استاد نتوانسته به‌خوبی از پس خوانش کتاب خودشان بربیاید. در جایی دیگر به این نکته خواهم پرداخت.

۳. این ترم هم از دانشجویان خواسته‌ام کتاب یا فیلمی را در کلاس معرفی کنند. دیروز، موضوع ارائهٔ یکی از دانشجویان گرامی، کتاب «نَه آدمی» از اوسامو دازای، نویسندهٔ ژاپنی، بود. هرچه ایشان بیشتر دربارهٔ شخصیت دازای توضیح می‌دادند، مشابهت‌های بیشتری بین این نویسنده با صادق هدایت آشکار می‌شد که در بخشی از پاورپوینتشان به این نکته اشاره کردند.

اگرچه هم‌چنان نمی‌توانم با میل به خودکشی (یکی از وجوه شباهت هدایت و دازای) و دیگرکشی کنار بیایم، چیزی ذهنم را قلقلک می‌دهد این بار «بوف کور» و «نه آدمی» را در کنار هم بخوانم.

کبری موسوی قهفرخی

02 Nov, 04:05


سپاس از خانم حیدری برای خوانش غزل:
دهن برای نخندیدن، بدن برای کتک خوردن

کبری موسوی قهفرخی

01 Nov, 06:59


آقای برزگر لطف کردند و بعد از فرستادن فایل صوتی این غزل، فایل تصویری را هم تهیه کردند.
بسیار ممنونم💐💐

کبری موسوی قهفرخی

01 Nov, 06:58


#کبری_موسوی_قهفرخی

https://t.me/mousavighahfarokhi

🎤: #محمدبرزگر

@sedavazhe

🌹

کبری موسوی قهفرخی

31 Oct, 10:13


‍ مرداب‌جان! هرچند اکنون غرق در اویی
فردا نمی‌ماند برایت جز پرِ قویی

فرقی برای او ندارد بستر عشقش
پهنای دریایی‌ست یا باریکه‌ٔ جویی

قشلاق دلچسب تو را از یاد خواهد برد!
دلخوش نشو هرگز به قوی ماجراجویی

تو آن مسافرخانه‌ٔ دنجی که آدم‌ها
در تو می‌آسایند دور از هر هیاهویی

باز است آغوش نجیبت رو به قایق‌ها
تا پشت سر بگذاردت هربار پارویی

از رهگذرها غیر اندوهی نمی‌ماند
از خرمن گل‌های بادآورده جز بویی

دریاب آن‌ها را که عمری با تو می‌مانند!
نیلوفرانت را نرنجانی سرِ مویی!


#کبری_موسوی_قهفرخی


🎤 : #محمدبرزگر

@sedavazhe

Instagram 👇🌹

Mohammad.barzegar238

کبری موسوی قهفرخی

30 Oct, 10:19


از تو پرم و در بغلم جای تو خالی‌ست
فکری شده‌ام بس‌که خیالت متوالی‌ست

از تو به‌جز اندوه به قلبم نرسیده
هرچه برسد مرحمت حضرت‌عالی‌ست

پنهان‌شدنی نیستی از شدتِ بودن
روشن‌تر از آنی که بگویند خیالی‌ست

هستی به فراگیرترین حالت اگرچه
سهم من از این حال‌وهوا، بی‌پروبالی‌ست

هر چارطرف بسته شد و وصل محال است
زندانی عشق تو زنی چارمحالی‌ست


کبری موسوی قهفرخی
📚بوسه‌ٔ مکتوب

کبری موسوی قهفرخی

29 Oct, 06:41


و این هم ناشعری که دیده‌ام حتی برخی استادان اسم‌ورسم‌دار ادبیات دانشگاه به اسم قیصر در صفحاتشان منتشر کرده‌اند.

زیرش هم نوشته‌اند با صدای قیصر امین‌پور!!!
بیچاره قیصر

یک سر سوزن ذوق که چه عرض کنم، یک سر سوزن دقت کافی است تا تشخیص بدهیم این چیز بی‌وزن و قافیه، شعر نیست که کسی مثل قیصر گفته باشدش!

کبری موسوی قهفرخی

29 Oct, 06:24


قیصر امین‌پور

یکی از پاتوق‌های دوست‌داشتنی‌ام در دوران دانشجویی، انجمن شاعران ایران بود. پنجشنبه‌ها از امیرآباد شمالی تا قلهک چند خط اتوبوس عوض می‌کردم تا به آنجا برسم. بچه‌های شاعر می‌آمدند و قیصر امین‌پور، ساعد باقری، محمدرضا عبدالملکیان، سهیل محمودی،... شعرها را نقد می‌کردند.
قیصر را غیر از این انجمن، در حوزه هنری، مسابقات دانشجویی و کلاس‌های درسش در دانشکده ادبیات هم می‌دیدم. گاه‌گداری با مریم آریان می‌رفتم سر کلاسشان و کلاس که تمام می‌شد می‌ایستادیم به شعر خواندن برای استاد. و چه قندی در دلم آب شد وقتی قیصر به تأیید بیتی سری تکان می‌داد و تحسین می‌کرد؛ مشخصاً برای این غزل:

وقتی به حیله رانده شود آدم از بهشت
من قانعم به دوزخ و می‌ترسم از بهشت

و یک بار هم بهشان گفته بودم که می‌خواستم رشته‌ام را عوض کنم و از علوم سیاسی بیایم ادبیات اما نشد و او چیزی گفته بود در این مایه‌ها که خوب شد نیامدی و این شعر سید حسن حسینی را خوانده بود برایم که «شاعری وارد دانشکده شد/ دم در ذوق خود را به نگهبانی داد!»

اما دلم چیز دیگری می‌گفت و پس از سال‌ها شد آنچه دوست داشتم بشود.

حالا امروز سه‌شنبه هشتِ هشت است و هفده سال از رفتنش گذشته. به قول خودش: «سه‌شنبه؛ چرا تلخ و بی‌حوصله؟!
سه‌شنبه؛ چرا اینقدر فاصله؟!
سه‌شنبه؛ چه سنگین چه سرسخت؛ فرسخ به فرسخ!
سه‌شنبه خدا کوه را آفرید!»

کبری موسوی قهفرخی

28 Oct, 20:05


بیشتر از یک ساله که هرشب موقع خواب صدایی توی سرم می‌گه: «تو را مثل گلی دیوانه...» و من هم هرشب تلاش می‌کنم دست کم در حد یه بیت ادامه‌ش بدم اما تا حالا که به نتیجه‌ای نرسیده‌م. جالبه که توی این مدت، خیلی وقتا صبح هم در حالی‌که همین کلمات در ذهنم دارن تکرار می‌شن، از خواب بیدار شده‌م. امیدوارم زودتر بتونم شعرش کنم و از این بلاتکلیفی در بیام.

کبری موسوی قهفرخی

28 Oct, 08:37


- چگونه نور تا اعماق این معدن سرایت کرد؟
- همان‌گونه که آب آرام در آهن سرایت کرد.

تو اسم مستعارت ماه و اسم اصلی‌ات نور است
همان نوری که از کوچک‌ترین روزن سرایت کرد

مرا با لهجه‌‌ای روشن به دنیایت فراخواندی
سپس آرام بوسیدی و جان در تن سرایت کرد

زبانم بسته بود و واژه‌هایم خاک می‌خوردند
بدیعت در بیان شاعری الکن سرایت کرد

صدایت گل شد و در برفگیر خلوتم رویید
هوای عید پیشاپیش در بهمن سرایت کرد

نفس‌های من از متن نفس‌های تو می‌روید
اگر غمگین شدم اندوه تو در من سرایت کرد

فقط کافیست تا یک شب نتابی صبح می‌پرسند:
چگونه مرگ در پیراهن این زن سرایت کرد؟!


کبری موسوی قهفرخی
📚بوسه‌ی مکتوب

کبری موسوی قهفرخی

25 Oct, 05:53


دیدار ما با فریدون مشیری.

عکس دیدار را هم پایین مطلب گذاشته‌ام.


خانمی که کنار دست فریدون مشیری ایستاده، دوست عزیزم، دکتر زهرا محمدی، استاد زبان روسی دانشگاه تهران است. تا جایی‌که به یاد دارم افتخار داده بودند و عضو این کانال بودند.

کبری موسوی قهفرخی

22 Oct, 17:46


دهن برای نخندیدن، بدن برای کتک خوردن
لبی برای نجنبیدن، دلی برای ترک خوردن

به لطف محکمه‌ای آزاد، درون فنس رها بودن
عقاب بودن و از افلاک، همیشه چوب فلک خوردن

تبار خونی گل‌ها* را به زیر تیغ رصد کردن
در آستانه‌ٔ گل دادن، از ابر و باد شتک خوردن

سکوت کردن و پر کردن شیار خونی لب‌ها را
و از گرسنگی مفرط، کنار زخم، نمک خوردن

میان راهروی دوزخ، خزیدن از سر دلتنگی
به یاد جوی عسل با شیر، به زور، آب خنک خوردن

صبور و ساکت و سرگردان*، گذشتن از خم این جاده
سر دوراهی تاریخی، به مادر حسنک خوردن...



تبار خونی گل‌ها/ صبور و ساکت و سرگردان: فروغ فرخ‌زاد


کبری موسوی قهفرخی

کبری موسوی قهفرخی

21 Oct, 14:25


اولین بخش از تصاویر سیزدهمین نشست انجمن سرواد مورخ ۲۳ مهر ماه۱۴۰۳

کبری موسوی قهفرخی

12 Oct, 06:12


«شعر زنانه»

۲۳ مهر ۱۴۰۳
اصفهان، گنجینهٔ موسیقی ارامنه


با سپاس از دکتر لیلا معصومی عزیز♥️

کبری موسوی قهفرخی

11 Oct, 15:09


تو را می‌خواهم و می‌خواهم از تو در گلوی من صدا باشی
صدایم کن! دلِ بی‌عشق چیزی نیست غیر از یک تن بی‌روح


کبری موسوی قهفرخی
📚 عشق‌سالگی

کبری موسوی قهفرخی

11 Oct, 09:00


دهان بستیم و هر بغضی که در ما ریخت کوهی بود
که حتی هیچ غاری رو به سوی آن دهان نگشود

میان کرت‌های پلک‌مان یک جفت جغد مات
تمام طول شب* را با صدایی تیز و خون‌آلود
به هر سویی که می‌شد چشم چرخاندند و نالیدند
ولی روشن نشد در آسمان آن حلقهٔ مفقود

پر از خفاش‌های مرده بودیم و نمی‌دیدیم
که چیزی غیر تاریکی به نور ما نمی‌افزود

قفس از نسبت دوری که با ما داشت، می‌ترسید
زمین از بار ما که روی دوشش بود، می‌فرسود

***
دهان بستیم و هر حرفی که بلعیدیم، سنگی شد
شدیم آن سنگ‌پشت پشت‌ورو در حفره‌ای مسدود
که هرچه دست‌وپا زد، گودتر شد چالهٔ رنجش
[نمی‌دانست لال است و تقلایش ندارد سود!]

ولی یک آن به خود آمد؛ به حرف آمد، دهان وا کرد
رها شد از خودش این یاغی مغموم ناخشنود

تمام سنگ‌هایی را که در خود داشت، بیرون ریخت
تمام آنچه او را کرده بود این سال‌ها نابود

و با هر سنگ، گنجشکی، پرستویی رهایی یافت
از آن تنهایی مسکوت، از آن قبر قیراندود

[سری که اهل کولاک است، بیرون می‌زند از لاک
تمام سنگ‌ها را زیر پایش می‌گذارد، رود]



کبری موسوی قهفرخی

کبری موسوی قهفرخی

10 Oct, 08:06


به رقص می‌کشمت پابه‌پای شور دفم
که های‌وهوی تو را بشنوم ز هر طرفم

تو از سکون به جنون می‌رسی و می‌پیچد
صدای موج تو در گوشواره‌ٔ صدفم

دلم خوش است به روزی که با تو می‌رقصم
که کولیان سیه‌چشم دیده‌اند کفم

کجاست چله‌ٔ چشمت که پرت خواهم شد
به هیچ سوی خود ناتمام بی‌هدفم

تمام هستی من هرچه هست سهم تو باد
که مستحق‌تری از وارثان ناخلفم


کبری موسوی قهفرخی
📚ترانه‌ماهی‌ها/ ۱۳۸۶

کبری موسوی قهفرخی

10 Oct, 07:53


سپاس از این دعوت ارزشمند و به امید دیدار💐💐

کبری موسوی قهفرخی

30 Sep, 11:29


سپاس از خانم احمدوند💐💐

کبری موسوی قهفرخی

30 Sep, 07:11


فرض کن بچه‌موش باشیّ و
در دل فاضلاب زاده شوی
بعد هم توی جوب جان بدهی!

وسط این پرانتز منفور
زندگی رودخانه‌ای وحشی‌ست
و تو باید خودی نشان بدهی!

ناگهان دستی از خزانهٔ غیب
سایه می‌گسترد به‌روی سرت
[و تو مبهوت که چه بود و چه شد؟!]
در بغل می‌فشاردت دائم
آنقدَر که نمی‌توانی گاه
دُم خود را کمی تکان بدهی

صاحب دست، عاشق موش است
جیب او گاوصندُوقی مخفی است
که تو را می‌کند در آن پنهان؛
او نوازشگری‌ست غمگین که
گاه ناچار می‌شوی هر آن
زیر انگشت‌هاش جان بدهی!

صاحب دست، عاشق نرمی است
نرمی موش و نرمی خرگوش،
نرمی توله‌های ماده‌سگی،
نرمی دامن حریر زنی،
و تو با نرمی تنت باید
تن به تکرار داستان بدهی

او خیالات روشنی دارد
دوست دارد که با رفیقش، ژُرژ،
صاحب تکه‌ای زمین بشود
صاحب یک اتاق گرم و بزرگ
و تو تا او خیال‌مست شود
استکان پشت استکان بدهی

مرد یک غول مهربان است و
مثل اسب درشکه‌چی کاری‌ست
در سرش ماهی‌ای است قرمزرنگ
بی‌حواس و بدون حافظه که
ناگهان کار می‌دهد دستش
و تو باید به او زمان بدهی

آخرش کار داد دست خودش
دست او لای موی نرم زنی
رفت و زن زیر دست او جان داد؛
مثل خرگوش و موش و توله‌سگش!
بخت گردن‌شکسته! این دفعه
کاش می‌شد کمی امان بدهی!

مرد ترسید و بعد طبق قرار
رفت لای درخت‌ها گم شد
ژرژ از دورها صدایش زد
او صدا را گرفت در آغوش
مثل اینکه به یک کویر وسیع
مژدهٔ ابر رایگان بدهی

ژرژ او را به سمت دریاچه
برد و خود پشت او نشست و سپس
از خیالات روشنش گفت و
از زمینی که می‌شود بخرند
و پر از موش و بچه‌خرگوش است
: «به همه باید آب و دان بدهی...»

ناگهان ماشه را چکاند و چنین
به خیالات موش پایان داد!


کبری موسوی قهفرخی

کبری موسوی قهفرخی

30 Sep, 07:10


موشها آدمها
جان اشتاین بک

✳️ اگر به دنبال نام بهترین کتاب های جهان باشید احتمالا جان استاین بک را با شاهکار او یعنی رمان خوشه‌های خشم می‌شناسید. ولی ما تصمیم گرفتیم یکی دیگر از آثار او را در لیست معرفی بهترین رمان های تاریخ خود قرار دهیم. رمان موش‌ها و آدم‌ها داستان دو کارگر را روایت می‌کند که به جایی جدید مهاجرت کردند و در جستجوی کار هستند. آن‌ها آرزو دارند روزی زمین و مزرعه خودشان را داشته باشند و برای رسیدن به این آرزو تلاش می‌کنند که در دنیای بی‌رحم اطرافشان شغلی برای خود پیدا کنند.
این رمان به خوبی نشان می‌دهد که دوستی و رفاقت تا چه اندازه می‌تواند در زندگی ما انسان‌ها اهمیت داشته باشد. همچنین اشتاین بک زندگی افراد تنها را در آمریکا به خوبی به تصویر می‌کشد. چنین رمانی از نویسنده‌ای که برنده جایزه نوبل ادبیات هم شده است انتظار می‌رود.

 @pdf_kotob_e_adabi

کبری موسوی قهفرخی

22 Sep, 15:55


با دست خودش
قبر خودش را می‌کند
بیچاره پدر
کارگر معدن بود🖤🖤🖤

کبری موسوی قهفرخی

22 Sep, 15:55


جناب جلیل صفربیگی پیشنهاد کردند نورباعی بالا را به شکل زیر بنویسم. از ایشان سپاسگزارم:

کبری موسوی قهفرخی

22 Sep, 12:14


با دست خودش قبر خودش را می‌کند
بیچاره پدر کارگر معدن بود🖤🖤🖤

کبری موسوی قهفرخی

21 Sep, 18:18


ندا جان
خیلی ممنونم برای این یادداشت و این یادآوری عزیز💐💐♥️♥️

کبری موسوی قهفرخی

21 Sep, 18:17


آهوت را کبری جان موسوی قهفرخی یک تابستانی شروع کرد به نوشتن و روز آخر شهریور آخرین بخش را هم‌ تمام کرد و تاریخ زد برای مثل منی که این تابستان_و چقدر دیر!_ خواندن "آهوت" را شروع کردم. تمام سطرهایش با صدای بلند خواندم و هی فکر کردم چطور کتابی که نثر است اینقدر شعر است! با خیلی بندهایش گریه کردم و خیلی صفحات را چندین بار مرور کردم _بلند بلند_ و زیر جمله هایی که با آنها هم ذات پنداری می‌کردم خط سبز کشیدم و ...امروز که آخرین بخش را خواندم فقط به این فکر کردم که چه خوب می‌شود اگر هر سال تابستان "آهوت" بخوانم تا آهوت‌خوان خوبی بشوم که شاید خواندن این شعر محض بلند بی‌نظیر ، از من، شاعر عاشقتری بسازد



به سهم‌خودم، ممنونم دکتر جان برای این مدالی درخشانی که بر گردن ادبیات معاصر انداختید ❤️
@mousavighahfarokhi


#صبح_میشه_این_شب
#علیه_فراموشی

@nedaarjang

کبری موسوی قهفرخی

20 Sep, 17:21


نه دستِ خواهشی دیگر برایم مانده و نه پایِ پرهیزی
نباید انتظاری داشت از شهریورِ هم‌مرزِ پاییزی

صدا می‌سوزد و شومینه از اندوه‌یادِ "شد خزان" گرم است
و می‌دوزد زمین و آسمان‌ها را به هم، باران یک‌ریزی

غمت را چون گلی چسبانده‌ام بر سینه و سرشارم از عطرش
و چسبانده به سینه چون گلی "آن روز" را تقویم رومیزی،
که از من رد شدی و ساعت دیواری از ردّ تو جا ماند و
نشد پیراهنت را لحظه‌ای روی لباس من بیاویزی

زمان تکثیر تنهایی‌ست؛ این را جالباسی خوب می‌فهمد!
اگر اندازه‌ٔ عطرت کنارم مانده‌ بودی باز یک‌چیزی...!


کبری موسوی قهفرخی
📚عشق‌سالگی

کبری موسوی قهفرخی

17 Sep, 11:50


لب باز کردم، واژه‌ای بی‌باک بیرون زد
پروانه‌ای از حفره‌ای غمناک بیرون زد

واژه به مست‌آگاهی خلسه دری وا کرد
از کوکنار نورسی تریاک بیرون زد

گنجشک شد‌، بر سیم‌ها وردی مقدس خواند
آن‌گاه از محدوده‌ٔ ادراک بیرون زد

در سرزمین من رسول نوظهوری شد
هرجا عصا کوبید آبی پاک بیرون زد

این زن که در غاری به‌نام من پیمبر شد
از لابلای گیسوانش تاک بیرون زد

بدمست شد، نامی نباید را به لب آورد
یاقوت سرخی از اناری چاک بیرون زد

**

بیهوده کوشیدم به پنهان کردنت ای عشق!
آن دانه‌ای که کاشتم از خاک بیرون زد


کبری موسوی قهفرخی
📚اقلیماه/ ۱۳۹۵

کبری موسوی قهفرخی

12 Sep, 17:29


ممنون از لطف حسنا جان 💐💐

کبری موسوی قهفرخی

12 Sep, 17:28


📺 برنامه #تاروترنج شبکه آموزش

- خوانش ابیاتی از خانم موسوی قهفرخی


+ حسنا محمدزاده، کارشناس شعر