کبری موسوی قهفرخی @mousavighahfarokhi Channel on Telegram

کبری موسوی قهفرخی

@mousavighahfarokhi


تهیه‌کنندهٔ رادیو. مدرس دانشگاه.

کتاب‌ها:
ترانه‌ماهی‌ها (غزل)
غروب پابه‌ماه (غزل)
مِی‌شِکر (غزل)
اقلیماه (غزل)
شبدر چهارپر (سه‌گانی)
آهوت (نامه‌‌های عاشقانه)
عشق‌سالگی (غزل)
بوسه‌ٔ مکتوب (غزل)


@kmousavi59

کبری موسوی قهفرخی (Persian)

با خوشنویسی دلنشین خود، کانال تلگرام "کبری موسوی قهفرخی" با نام کاربری "mousavighahfarokhi" پر از اشعار زیبا و دلنشین است. این کانال توسط خانم کبری موسوی قهفرخی، تهیه‌کننده رادیو و دانش‌آموختهٔ دکترای زبان و ادبیات فارسی اداره می‌شود. او همچنین به عنوان یک مدرس دانشگاه فعالیت می‌کند

در این کانال می‌توانید اشعار غزل و سه‌گانی‌های زیبا و شنیدنی از این شاعر محبوب را بیابید. بعضی از کتاب‌های او که در این کانال معرفی شده شامل ترانه‌ماهی‌ها، غروب پابه‌ماه، مِی‌شِکر، اقلیماه، شبدر چهارپر، آهوت، عشق‌سالگی، بوسه‌ٔ مکتوب و ... می‌باشد

با عضویت در کانال "کبری موسوی قهفرخی" شما فرصت دسترسی به اشعار زیبا و تاثیرگذار این شاعر بزرگ را خواهید داشت. بنابراین، اگر به شعر و ادبیات علاقه‌مند هستید، این کانال را از دست ندهید!
برای عضویت در این کانال، به آدرس تلگرامی @kmousavi59 مراجعه کنید.

کبری موسوی قهفرخی

11 Feb, 20:39


۰

دهانت را چو رازی با دهانم در میان بگذار
برای کارهای این‌چنینی هم زمان بگذار

به هرشکلی شده می‌چینمت ای سیب دور از دست
خودت لطفی کن و پای درختت نردبان بگذار

#کبری_موسوی_قهفرخی


@shera_shoor_2

کبری موسوی قهفرخی

10 Feb, 08:58


هر رعد و برقی مژده‌ی باران نخواهد داد
لبخند تو اوضاع را سامان نخواهد داد

طوفان بی‌گاهی که از سمت تو می‌آید
مهلت به قایق‌های سرگردان نخواهد داد

پیک سپیدی و به قصد جنگ می‌آیی!
بهمن، امان‌نامه به کوهستان نخواهد داد

هر چند از یک کیسه در ما بذر پاشیدند
خاک من و تو حاصل یکسان نخواهد داد

دل‌های کوچک درخور غم‌های ناچیزند
اندوه من را هیچ کس پایان نخواهد داد


#کبری_موسوی_قهفرخی

ساعت به وقت شعر

کبری موسوی قهفرخی

07 Feb, 18:41


بامداد شانزدهم بهمن، حدود ساعت دو، شعر آمده بود با پیشکش‌های عزیزش. بی‌خوابی‌ام می‌توانست به میگرن تبدیل شود و برای چند روز زندگی‌ام را مختل کند؛ پس به غزل بلند اول و چند بیت از غزل دوم بسنده کردم و خوابم برد.
از صبح شانزدهم تا الان تلاشم برای کامل کردن هدیهٔ دوم ثمری نداشته است!
من مانده‌ام و حسرت ناتوانی جسمم در پذیرایی از آن الهه، آن نمی‌دانم‌چه‌ای که کلمات را بی‌تأمل و بدون پس‌وپیش‌کردن، به ذهنم می‌رسانْد! و هربار بیشتر واقف می‌شوم که چقدر زودرنج است و اگر نیمه‌کاره رفت به‌سادگی برنمی‌گردد!

پ.ن: شعر، دل‌نازک‌تر از شاعر است.

کبری موسوی قهفرخی

02 Feb, 10:02


آن که بر لب‌های من طعم گس انکار ریخت
در تو شوق بوسه‌های گرم بی تکرار ریخت

من گلی جز "نه" نرویید از دهانم هیچ گاه
گر چه دیوار دلم با اولین دیدار ریخت

خون دل خوردم که مشتم بسته باشد هم چنان
خون دل جوهر شد و سر رفت و از خودکار ریخت

ایستادم روی پا مثل پلی نیمه خراب
عشق تا از پا بیفتم در دلم اطوار ریخت

میزبان مهربانی بود دنیا وقت غم
خوب می‌دانست من کم می‌خورم بسیار ریخت

عشق غیر از کاستی چیزی نیفزوده به من
دست در موهام بردم باز چندین تار ریخت


#کبری_موسوی_قهفرخی

کبری موسوی قهفرخی

01 Feb, 12:16


چگونه یادم رفته بود که تو را هم نوشته‌ام؟! چگونه آدم واژه‌هایش را فراموش می‌کند؟ جملاتش را از یاد می‌برد؟ و بعد پنج سال مجموعه‌ای را می‌یابد که در خانه‌نشینی‌های ماه‌های اول و دوم کرونا نوشته و در پوشه‌ای در رایانه‌اش ذخیره‌اش کرده بود؟ چگونه تو را فراموش کرده بودم؟! تو که اسمت را گذاشته بودم «حالا»! تو که می‌توانستی آهوت دیگری باشی!

کبری موسوی قهفرخی

31 Jan, 16:56


دیوانه‌ای خون مرا گردن بگیرد
اندوه سیال مرا از من بگیرد

تاریکی‌ام با هر ستاره بیشتر شد
ابری نمانده گِل بر این روزن بگیرد

هرچند شادی لازم است اما نباید
جای غمم را یک سر سوزن بگیرد

تنها کمی آیینه‌هایم را کدر کرد
فرض محال است آه در آهن بگیرد

دلگیرم از برفی که سرخوش می‌نشیند
کی می‌شود این کوه را بهمن بگیرد؟!

پایان دوری‌های بی‌مرز منی، مرگ!
چون بوسه‌ای که دشمن از دشمن بگیرد


کبری موسوی قهفرخی
📚اقلیماه

کبری موسوی قهفرخی

23 Jan, 16:18


یکی از ایرادات دیوان ژاله که به اهتمام پسرش، حسین پژمان بختیاری منتشر شده، دخل و تصرف‌های ذوقی پژمان است در اشعار مادرش. از نظر من، در بیشتر موارد این تصرف و تغییرها که در پاورقی‌های دیوان نیز ذکر شده، ضمن برهم‌زدن طبیعت زبان ژاله، از زیبایی شعر نیز کاسته است. به نظر می‌رسد در بیت زیر نیز چنین تصرفی رخ داده باشد؛ اما از آنجا که در حد واژه نبوده، در پاورقی دیوان قید نشده:

جویندهٔ دیدار منا وعدهٔ من لا
دلسوختهٔ وصل منا شربت، یخ یخ

وجود کاما بعد از «شربت» که مطابق با ویرایش دیوان ژاله است، هم بیت را از لحاظ وزنی ناهموار کرده (هرچند طبق اختیارات شاعری، ایرادی ندارد) و هم به خواننده القاء می‌کند دو «یخ» را با ضمه بخواند تا به این برداشت برسد که ژاله با تأکید گفته: «نه! نه!». [یُخ به ترکی می‌شود نه.]


حال اگر کاما را برداریم می‌توانیم «یخ» ِ نخست را «یَخ» بخوانیم تا درهم‌تنیدگی زیبای شبکهٔ واژگانی مشخص شود:

دلسوختهٔ وصل منا شربت یَخ یُخ

تضاد آتشِ نهفته در «دلسوخته» با «یَخ»؛ حس تفاخر ژاله که در بار معنایی «شربت یَخ» مستتر است و وجهی اروتیک دارد؛ جناس ناقص حرکتی «یَخ» و «یُخ»؛ و نیز روان‌شدن وزن، همه با برداشتن یک «،» رخ می‌دهد.

کبری موسوی قهفرخی

23 Jan, 10:01


لب باز کردم ، واژه ای بی باک بیرون زد
پروانه ای از حفره ای غمناک بیرون زد

واژه به مست -آگاهی خلسه دری وا کرد
از کوکنار نورسی تریاک بیرون زد

گنجشک شد ، بر سیم ها وردی مقدس خواند
آن گاه از محدوده ی ادراک بیرون زد

در سرزمین من رسول نوظهوری شد
هر جا عصا کوبید آبی پاک بیرون زد

این زن که در غاری به نام من پیمبر شد
از لابلای گیسوانش تاک بیرون زد

بدمست شد، نامی نباید را به لب آورد
یاقوت سرخی از اناری چاک بیرون زد

بیهوده کوشیدم به پنهان کردنت ای عشق!
آن دانه ای که کاشتم از خاک بیرون زد


#کبری_موسوی_قهفرخی
#اقلیماه

@mousavighahfarokhi

کبری موسوی قهفرخی

23 Jan, 09:01


عشق تو بوده‌ست در جان من از عهد عتیق
بر لبانم جاری است از بوسه‌ات، خونی رقیق

گردنت از شال نرم بوسه‌بافم خالی است
شعر می‌بافم به‌جایش در زمستانی عمیق

اشتیاقم را زمان حکّ اسمت دیده‌اند
مشتری‌های پروپاقرص بازار عقیق

در تو مردن آرزویم بوده و غواص‌ها
بازمی‌گردند مأیوس از نجات این غریق

تا بدانم دوستم داری در آغوشم بگیر!
(پیش پایت می‌گذارم غیر از این، صدها طریق!)

آتشی انداختی تا سال‌ها در جان من...
رابعه کو تا بداند چیست معنای «حریق»!



پ.ن: رابعهٔ بلخی: الحریق فی کبدی/ جگرم آتش گرفته است.



این غزل را سال‌ها پیش نوشتم و به جرگهٔ شعرهایی پیوست که چاپشان نکردم.

کبری موسوی قهفرخی

20 Jan, 16:34


هر تنی متنی به خط بریل است و فقط آن که عشق کورَش کرده باشد، درست می‌خوانَدش.

کبری موسوی قهفرخی
📚آهوت/ ۱۳۹۹

کبری موسوی قهفرخی

19 Jan, 07:18


هنوز تلخی آن روز صبح یادم هست که روی میز دوتا چای از دهن افتاد
دو قند سوخته در چشم‌هات رُس کرد و نگاه منجمدت توی چشم من افتاد

دو گرگ وحشیِ درچارچوب‌افتاده، دو خرس بی‌رمقِ بی‌شکاربرگشته
دو بی‌نهایتِ نفرت‌زده که سایه‌ٔ‌شان، دو مار زخمی گشت و به جان زن افتاد

هنوز تلخی آن روز... روز چندم بود؟!
«سرم به کار خودم بود و در جهان گم بود»*
و دوست داشتن از ابتدا توهم بود
غم تو ارّه شد و شاخ کرگدن افتاد


هنوز تلخی آن روز... اَه... فراموشش نمی‌شود بکنم هرچقدر می‌کوشم
تنفرت تبری کند بود و هر کُنده که قطع کرد به بخت بد چمن افتاد

چقدر ادکلنت سرد و تلخ بود آن روز؛ و چای تازه‌دمت ادکلن‌تر از آن بود!
چقدر چنگ زدن توی تشت خاطره و... چه لکهٔ سمجی روی پیرهن افتاد!


*مصراعی از علی اخگر


کبری موسوی قهفرخی
📚عشق‌سالگی

کبری موسوی قهفرخی

17 Jan, 16:51


تکان بده قفس مرغ عشق تنبل را
مرور کن سفر «دره‌عشق» ِ اردل را

چه لحظه‌های عزیزی که جور می‌کردی
بساط چایی و کتری‌سیاه و منقل را

کباب و نان محلی...! ردیف می‌کردی
کنار قافیه، عصرانه‌ای مفصل را

اگر سرم به گلی گرم بود، می‌گفتی:
«به حال خود بگذار آبشار و جنگل را
طلوع ماه مبارک! نمی‌کنی دعوت
به شب‌نشینی‌ات این عاشق معطل را؟!»

تو حرف می‌زنی و در تو خوب می‌بینم
هنوز حس همان روزهای اول را

هنوز بعد گذشت دوازده پاییز
نمی‌گذاری‌ام این بار نیز جدول را...

دلم کنار تو گرم است؛ می‌کشی رویش
لحاف کرسی گلدار سرخ مخمل را!


۹۱/۱۰/۲۲

کبری موسوی قهفرخی

کبری موسوی قهفرخی

12 Jan, 08:36


این شعر منوچهری، کاملاً و مشخصا در وصف شراب (مایع نوشیدنی مست‌کننده) است. سر کلاس این نکته را توضیح داده بودم و دانشجویان تعجب کرده بودند و تأکید کرده بودم که اینجا شراب عشق الهی هیچ‌ وجهی ندارد؛ اما باز در امتحان، چندین نفر، این شراب را شراب عشق الهی دانسته بودند!


نتیجه: آموزش‌های پیشین تأثیرگذارتر و ماندگارتر است!

کبری موسوی قهفرخی

10 Jan, 19:20


سال ۸۰ رفتیم بیمارستان ساسان و دیدار با جانبازان شیمیایی...
این دیدارِ متأثرکننده، جرقهٔ این غزل‌پیوسته شد:


ز راه می‌رسد و چادری به سر دارد
اگرچه غنچه، ولی خار در جگر دارد
هزار غنچه اگر بشکفد، ملالی نیست
ولی شکفتنِ این‌بار دردسر دارد
اگرچه باغچه را، غنچه تاولی سرخ است
ولی خوش آن‌که از این دست، بیشتر دارد
پدر که زندگی‌اش صرف غنچه‌ها شده است
نمی‌تواند از این باغ دست‌بردارد
که غنچه‌تاول‌ها پارهٔ تن پدرند
و زخم حکم جگرگوشهٔ پدر دارد


ز راه می‌رسد و چادری به سر دارد
اگرچه غنچه ولی خار در جگر دارد
نهال کوچک داغی که بر دلش زده بود
دگر درخت بزرگی‌ست؛ برگ‌وبر دارد
«پدر! سلام... دعاگوی جسم خستهٔ تو
منم کسی که خودش روح دربه‌در دارد
دوباره می‌بَری از بچه‌های کوچه، پدر!
تن تو بادکنک‌های سرخ‌تر دارد!
تو را برای دل خویش آفریده خدا
که او به آینه‌ای مثل تو نظر دارد
و سوز می‌دهد این شعر مثل یک تاول
پدر چه می‌کشی آیا؟! خدا خبر دارد»
زمان گذشته و هنگام رفتن آمده است
برای دخترکی که دو چشم تر دارد
«پدر! دوباره می‌آیم...» ولی نمی‌داند
پدر برای همیشه سر سفر دارد!


ز راه می‌رسد و چادری به سر دارد
اگرچه غنچه ولی خار در جگر دارد
به بوی پیرهن یوسف آمده اینجا
و کرخه‌کرخه دو رود از دو چشم تر دارد
که هیچ چیز تسلی نمی‌دهد انگار
به دختری که به دل حسرت پدر دارد
پدر! تو عشق منی؛ هیچ‌کس مرا هرگز
نمی‌تواند از این عشق برحذر دارد
پدر! بلند شو! این خاک سرد و یخ‌زده است
«برای سینه‌ات این سوزها ضرر دارد»*
ولی چگونه مزارت در این هوا گرم است
مگر هنوز دلت آه شعله‌ور دارد؟!
هرآنکه دلخوش خاک است، مرغ خانگی است
پرنده نیست اگرچه که بال و پر دارد
پدر به قاف رسیدی! تو روح سیمرغی!
پرنده‌ای که به آنجا رسد، هنر دارد!


*این مصراع را از استاد مرحوم، محمدجواد محبت وام گرفته‌ام.


کبری موسوی قهفرخی
📚ترانه‌ماهی‌ها/ ۱۳۸۶

کبری موسوی قهفرخی

09 Jan, 05:32


مثل درختی که پر است از کنده‌کاری‌ها
در سینهٔ خود دارم از تو یادگاری‌ها

از جای هر زخمی زدی گل سر بر آورده‌ست
پر برگ‌و‌بارم کرده‌اند این بردباری‌ها

در خلقت هر برگ رازی هست شکل قلب
این بود منظور من از نامه‌نگاری‌ها

هر چند هر دو چشم‌درراهیم با این حال
با هم تفاوت می‌کند چشم‌انتظاری‌ها

می‌آیی اما بوسه‌ات طعم تبر دارد
از پا می‌افتم... پس چه سود از پایداری‌ها؟!

می‌میرم اما نام من یادآور اوج است
چون شیر سنگی در میان بختیاری‌ها

#کبری_موسوی_قهفرخی 🍃
@Poem_Farsii📝

کبری موسوی قهفرخی

06 Jan, 14:54


✍️معرفی چند کتاب صوتی


چند روز گذشته داشتم کتاب صوتی «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» نوشتهٔ زویا پیرزاد را گوش می‌دادم و الان یادم افتاده که چه همزمانی ناخواسته‌ای داشته با روزهای ابتدایی سال نو میلادی.
زویا پیرزاد نویسندهٔ ایرانی ارمنی است که از یادم‌نمی‌آید‌کی می‌خواستم این کتابش را بخوانم و نمی‌شد تا همین هفتهٔ پیش؛ و هربار توبه می‌کنم که کتاب صوتی را جز با صدای گوینده‌های کاربلد گوش نکنم، اتفاقی می‌افتد بدتر از دفعهٔ قبل؛ و این‌بار دلم می‌خواست این خانم گوینده را که اتفاقاً صدای خوبی داشت، به دلیل اشتباه‌خوانی‌های فاحش و بسیاااار زیادش خفه کنم! با همین میزان خشونت!

مهرداد گفت کتابش را داریم؛ ولی از آنجا که پیدا کردنش در میان قفسه‌های چندردیفهٔ کتابخانه‌مان چیزی در مایه‌های کار حضرت فیل است و من هم وقت کمی برای خواندن کتاب کاغذی دارم، با همین خوانش اعصاب‌خردکنِ خانم مهناز مکتبی سر کردم.
کتاب نسبتاً خوبی بود؛ از آن کتاب‌های حسی صورتی‌آبی که گاه خاکستری و قهوه‌ای می‌شوند؛ یعنی کتاب‌های ملایمی که انگار چیز خاصی بهِم نمی‌دهند، اما دلم هم نمی‌آید بگذارمشان زمین.
شاید؛ نه! حتماً اگر همان اوایل دههٔ هشتاد که کتاب چاپ شده بود، خوانده بودمش، تأثیر بیشتری ازش می‌گرفتم، اما حالا نه چندان. با این حال، از خواندنش پشیمان نیستم؛ چون تا زمانی که نمی‌خواندمش، عذاب وجدانش با من می‌ماند.

حالا که بحث کتاب صوتی شد، خوب است یک کتاب صوتی خیلی خوب هم معرفی کنم که اثر خش‌خشی این قبلی را بشورد و ببرد: سمفونی مردگانِ عباس معروفی.
اینکه شیفتهٔ قلم عباس معروفی هستم، به‌کنار؛ انصافاً آرمان سلطان‌زاده و گروه همکارش به خوبی و به‌صورت حرفه‌ای از پس تهیهٔ این کتاب صوتی برآمده‌اند. از نگاه منِ تهیه‌کنندهٔ رادیو، نه هر گویندهٔ خوش‌صدایی صلاحیت خواندن کتاب صوتی را دارد و نه هرکس استودیو خصوصی داشت، خودش و عواملش می‌توانند از پس میکس و افکت‌گذاری و ادیت و انتخاب بازیگر و گزینش موسیقی و صدابرداری بربیایند که هزار نکتهٔ باریک‌تر از مو در ضبط چنین کارهایی وجود دارد. این را مشخصاً در ضبط ضعیف کتاب صوتی کلیدر از گروه آرمان سلطان‌زاده دیدم که اگر کلیدر را هم مثل سمفونی مردگان ضبط کرده بود، کاری می‌شد کارستان.
اما میکس‌ها و افکت‌گذاری‌ها و انتخاب موسیقی و انتخاب صداها در سمفونی مردگان، گوشنواز و روح‌نواز است.
و از کتاب‌های صوتی دیگر، سال بلوای عباس معروفی هم با تک‌خوانی عاطفه رضوی، خوب است. هم آرمان سلطان‌زاده و هم عاطفه رضوی گوینده‌هایی ظریف و دقیق و باسوادند که خوانش کسانی مثل همین خانمی که کتاب زویا پیرزاد را خوانده یا پریسا ساعدی که کتاب هرس نسیم مرعشی را خوانده بود، صداکشی غژغژی ناشیانه‌ای است در برابرشان.

کبری موسوی قهفرخی

06 Jan, 13:22


‍ نخستین دوره‌ی جایزه‌ی ادبی بیستون

نخستین دوره‌ی جایزه‌ی ادبی بیستون به منظور شناسایی استعدادها و معرفی چهره‌های تازه‌ی شعر به جامعه‌ی ادبی کشور، بدون محدودیت جغرافیایی و محدودیت موضوعی در دو بخش شعر موزون و شعر آزاد به زبان فارسی با همکاری انجمن ادبی بهار، آکادمی موسیقی خنیای دانوش و نشر ناهونته برگزار می‌کند.

بخش‌های جایزه:
شعر موزون(در تمام قالب‌ها)
شعر آزاد

هر شاعر می‌تواند در یک بخش شرکت کرده و حداکثر ۳ اثر به نشانی دبیرخانه ارسال نماید.
آثار ارسالی نباید قبلاً در کتاب یا رسانه‌ای منتشر و یا در جوایز ادبی دیگر حائز رتبه شده باشند.

موضوع آثار ارسالی آزاد است.
آخرین مهلت ارسال آثار: ۱۵/بهمن‌ماه/۱۴۰۳
محدودیت سنی ندارد.

دبیرخانه‌ی جایزه، محدودیتی در چاپ آثار ارسالی بصورت مجموعه‌ی مشترک برای خود قائل نمی‌داند.
به برگزیدگان در هر بخش، جوایزنقدی، تندیس و لوح‌تقدیر اهدا می‌گردد و چنانچه برندگان به اندازه‌ی یک مجموعه شعر داشته باشند، کتابشان در انتشارات ناهونته رایگان چاپ و منتشر می‌شود.

آثار ارسالی تایپ شده و در قالب فایل‌ وُرد با ذکر نام و نام‌خانوادگی، سال‌تولد، تحصیلات، آدرس و شماره‌ی تماس در آخرین صفحه‌ به آدرس دبیرخانه به نشانی جیمیل:

[email protected]

و یا به پیام‌رسان تلگرام:
@bisotoonaward
09357859535
ارسال گردد.

#انجمن_ادبی_بهار #نشر_ناهونته #آکادمی_موسیقی_خنیای_دانوش #نخستین_جایزه_مستقل_ادبی_بیستون #کرمانشاه #جایزه_ملی #شعر_کلاسیک #شعر_آزاد #ترانه #شعر_جوان

کبری موسوی قهفرخی

01 Jan, 08:51


لبانت را چو رازی با لبانم در میان بگذار
برای کارهای این‌چنینی هم زمان بگذار

کسی از نامت ای جان دلم بویی نخواهد برد
پزشکم گفته است این قرص را زیر زبان بگذار

به هر شکلی شده می‌چینمت ای سیب دور از دست!
خودت لطفی کن و پای درختت نردبان بگذار

زمینی‌ها تو را و آسمانت را نمی‌فهمند
بخوان و رادیو را روی موج "شد خزان" بگذار

بمیرانم! من از بهبودیِ بی تو هراسانم
به رسم مهربانی لای زخمم استخوان بگذار

دلم از این همه تنهایی و دوری به تنگ آمد
خودت را جای من تنها نه... جای هر دومان بگذار


کبری موسوی قهفرخی
📚بوسه‌ی مکتوب

کبری موسوی قهفرخی

30 Dec, 06:47


✍️کتاب‌نوشت

اینکه زیر کدام قسمت‌ها خط بکشم و چه چیزی بنویسم، یک بخشِ کتاب‌خواندنم است و اینکه بلندبلند بگویم «آفرین»، بخش دیگرش.
معمولاً کتاب‌ها را در دو زمان دور از هم می‌خوانم؛ علتش هم این است که برای خودم معلوم شود دور اول چه حسی داشته‌ام و اکنون چه حسی. بیشتر وقت‌ها حس‌هایم تکرار می‌شوند؛ یعنی اگر بار اول چیزی توجهم را جلب کرده، الان هم برایم جذاب است و اگر جایی ایراد داشته، الان هم آن ایراد را وارد می‌دانم. نه اینکه این حس‌ها در دو خوانش صددرصد یکی باشند، ولی درصد بسیار زیادی همین‌گونه است؛ البته این مدح‌و‌ذم‌های حسی، متأثر از عوامل گوناگونی هستند که یکی از مهم‌ترین‌شان، سابقهٔ نویسندهٔ کتاب است و خب طبیعتاً هرچه باسابقه‌تر باشد، توقعم بیشتر می‌شود.

اواخر تابستان خانم نفیسه نعمتی لطف کردند و مجموعه رباعی‌شان را برایم فرستادند. تا جایی که یادم مانده این نخستین و تنها کتاب‌شان است. همان وقت کتاب را خواندم و نکاتی یادداشت کردم تا امشب که دوباره سراغش رفتم. به نظرم این بار «آفرین‌»های بیشتری گفتم و نوشتم؛ شاید بار اول هم گفته بودم، اما یادداشت نکرده بودم. این آفرین‌ها بیشتر برای زاویهٔ نگاهی بود که ایشان داشته. نه اینکه نگاه کلیشه‌ای در این کتاب نباشد، اما در مقایسه با کشف‌ها و سابقهٔ شاعری ایشان کم است.
نام کتاب «من یک تُک پا بمیرم و برگردم»، مصراع آخر رباعی‌ای است که با دیگر اشعار این کتاب، تفاوت فرمی دارد:

-مجموعهٔ آفتاب را بردارد
از دلبری‌اش حساب را بردارد
موهای تو تا شراب را بردارد
من یک تک پا بمیرم و برگردم

این تنها بخش فرارَوی فرمی شاعر در این کتاب است؛ اما از لحاظ محتوایی، حرف‌های قابل تأمل زیادی دارد. در تعداد نسبتاً زیادی از رباعی‌ها، تصاویرِ به‌هم‌پیوسته در سه مصراع نخست، به مصراعی نو و تحسین‌آمیز در مصراع چهارم منتهی می‌شود. این اتفاق معمولاً در رباعی‌هایی افتاده که خودبودگیِ شاعر نمود روشن‌تری دارد:

-شب، گریه، پر از کبودیِ صورت... مشت
در طالع او نوشته شد پشت به پشت
رژگونه و لاک و رژ لب... فرق نکرد
با سرخ نمی‌شود سیاهی را کشت


-چندی‌ست رها نمی‌کند از بندش
بغضی‌ که همیشه مثل گردنبندش...
با بوسه تنفسی به لب‌هاش بده
انگار نفس نمی‌کشد لبخندش


-هرروز به قلب پاره عادت دارد
به دلخوشی دوباره عادت دارد
زن نیمهٔ بغض خویش را می‌بلعد
به گریهٔ نیمه‌کاره عادت دارد

می‌توانم مته به خشخاش بگذارم و در همین رباعی‌ها هم نکاتی را برای بهتر شدن یادآوری کنم، ولی کفهٔ تحسین ذهنی‌ام می‌چربد.

زنانگی شاعر که در همین رباعی‌ها بارز است، بسیاری جاها در پیوند با بسامد عناصر طبیعت رنگ و بوی دلنشین و صمیمانه‌ای گرفته:

-موسیقی باد و شربت باران است
دلداده‌ترین دختر او آبان است
دست همهٔ درخت‌ها نارنجی‌ست
در خانهٔ پاییز حنابندان است

-از چشم بهار دم به دم می‌بارد
در قلب درخت تخم غم می‌کارد
آغوش بهار هم نباشد دیگر
پاییز فلک‌زده کجا را دارد؟!

در رباعی اخیر، می‌توان رابطهٔ بی‌تکلف شاعر را با زبان به‌آسانی دریافت. در بسیاری از رباعی‌های کتاب، همین روان بودن زبان، برگ برندهٔ شعر و شاعر است:

-از جانب تو سلام می‌خواست دلم
از صوت تو التیام می‌خواست دلم
گفتم که فقط بخند بی حرف و حدیث
موسیقی بی‌کلام می‌خواست دلم

اولین تجربهٔ نفیسه نعمتی عزیز، خوب است و می‌توانست خوب‌تر هم باشد؛ با وسواس‌های زبانی بیشتر و پیوستگی شبکهٔ واژگانی و تصویری درست‌تر در حجم محدود رباعی؛ برای نمونه:

-از صورت من نقاب می‌گیرد عشق
چشمان مرا به خواب می‌گیرد عشق
هی خوشه‌به‌خوشه زیرورو می‌بافد
از موهایم شراب می‌گیرد عشق

معنی به‌خواب‌گرفتن را نفهمیدم و اینکه زیرورو بافتن چه ارتباطی با شراب‌گرفتن دارد و... ؛ ضمن اینکه جاهایی که شاعر بدون آوردن واژهٔ عشق، از عشق سخن گفته، کلامش دلنشین‌تر شده است.

تبریک به نفیسه نعمتی عزیز و به امید کتاب‌های بعدی‌اش.

📚نعمتی، نفیسه (۱۴۰۳). من یک تُک پا بمیرم و برگردم. تهران: فصل پنجم.


کبری موسوی قهفرخی
۱۴۰۳/۱۰/۱۰
فرخ‌شهر

کبری موسوی قهفرخی

29 Dec, 09:55


ششم دی ۱۴۰۳. کاشان.

کبری موسوی قهفرخی

28 Dec, 09:52


در این مقالهٔ پژوهشی، بر اساس اصول زیبایی‌شناسی مکتب فرانکفورت، جلوه‌های شی‌ٔوارگی در دورهٔ اول شعر فروغ فرخ‌زاد را با دورهٔ دوم شعرش که به شعر رهایی‌بخش متحول شده، مقایسه کرده‌ام.
مقاله پذیرفته شده و پس از نمایه شدن، منتشرش خواهم کرد.‌


مجلهٔ جامعه‌شناسی هنر و ادبیات دانشگاه تهران.

کبری موسوی قهفرخی

27 Dec, 17:10


نخستین دورهٔ جشنواره مستقل ادبی دالاهو

ویژهٔ استان‌های کردستان، کرمانشاه، لرستان، همدان و ایلام.

کبری موسوی قهفرخی

21 Dec, 16:34


بند بدن نبودم و از تن درآمدم
بیرون زدم از آینه، از "من" درآمدم

موسی نبودم اما در خلسه‌ای شگفت
تاریک محض رفتم و روشن درآمدم

نوری شدم که طاقت خاموشی‌اش نبود
چون شعله‌ای کشیده به شیون درآمدم

ای شبدر چهارپری که به یمن تو
هربار زنده از دل بهمن درآمدم؛

من لب نداشتم که ببوسم تو را ولی
از شدت سکوت به گفتن درآمدم

دل را زدم به دریا... شاید بخوانی‌ام
از موج‌ها گذشتم و تا بندر آمدم

بی تن توان زیستنم بود و بی تو نه!
پس عاقبت به هیئت یک زن در‌آمدم


کبری موسوی قهفرخی
📚اقلیماه

کبری موسوی قهفرخی

21 Dec, 16:06


گرچه امروز روز اوست ولی
همهٔ سال روز مادرم است💐❤️

کبری موسوی قهفرخی

18 Dec, 05:46


ان‌شاءالله ششم دی در کاشان، دربارهٔ آثار جدید شاعران این شهر صحبت خواهم کرد.

کبری موسوی قهفرخی

16 Dec, 09:06


نه گنجشکی به من دلبستگی دارد نه شاهینی
در این حد آسمان بودن ندارد جای تحسینی

قفس یک حجم محدود است با تنهایی محدود
غمم را جار زد تا ناکجا باد خبرچینی

به‌جای ماه، مشتی پولک تزیینی‌ام دادند
که دلخوش می‌شود با سکه‌ای ناچیز، مسکینی

به‌جا می‌ماند از آیینه، گاهی شیشه‌ای خش‌دار
برای آفتابی ماندن من نیست تضمینی

زمینی‌ها به اندوهی که دارم ابر می‌گویند
به‌زودی می‌نشیند بر درختان برف سنگینی


کبری‌ موسوی‌ قهفرخی
📚اقلیماه/ ۱۳۹۵

کبری موسوی قهفرخی

14 Dec, 05:29


برف ما به بام
برف او به دوش
طفل گل‌فروش


کبری‌ موسوی‌ قهفرخی
📚شبدر چهارپر

کبری موسوی قهفرخی

13 Dec, 19:58


بهار صندلی‌اش را گذاشت توی تراس
(دوباره با چه کسی وعده داشت توی تراس؟...)

صدای رادیوی جیبی‌اش بلند شد و
برای این زن عاشق نداشت چیزی خاص

نوار کاست محبوبش آن طرف‌ها بود
گذاشت و به صدا گوش داد با وسواس...

[صدا هوا شد و از خاطرات او رد شد
صدا پرنده شد و روی نرده‌ها سُر خورد
صدا جنون شد و او بی‌حواس هق‌هق کرد
و زن بلند شد و رفت قرص تب‌بُر خورد...
صدا شراب شد و از گلوش پایین رفت
که تلخناکی بدرود و بوسه با او بود
که بار آخر دیدارهای لب بر لب
به کوچناکی اسفندِ بی پرستو بود...]

بهار نام قدیم زنی‌ست بی تقویم
(زنی خزان‌زده در ابتدای فروردین/که موی بافته‌اش برفی زمستان است)
زنی که داده به هر گونه عشق، ردّ تماس... .


کبری موسوی قهفرخی
📚عشق‌‌سالگی

کبری موسوی قهفرخی

11 Dec, 07:58


مدفون شدیم زیر غم چندلایه‌ای
نه نای ناله‌ای، نه گلوی گلایه‌ای

پشت دریچه‌ای کج و معوج، زنی جوان
بلغور کرد مثل همه چند آیه‌ای...

غیر از دو عاشقانه‌ٔ ملموس از خودم
چیزی نخواند مرثیه‌خوان کرایه‌ای

من مرده بودم و جسدم تازه مانده بود
خشکیده بود دسته‌گلی بر سه‌پایه‌ای

من مرده بودم و تو نفس می‌زدی هنوز
افتاد در پی‌ام نفست مثل سایه‌ای

آمد مرا گرفت و تکان داد و خواند و خواند
یادم نمانده‌ است چه و در چه مایه‌ای

هم خواند و هم صدام زد و هم بغل گرفت
مافوق شعر بود که بی هر کنایه‌ای،
شفاف و صاف و ساده مرا دوست داشتی.

(جز این نبود در دل من هیچ وایه‌ای)

وایه: آرزو


کبری موسوی قهفرخی
📚بوسه‌ی مکتوب

کبری موسوی قهفرخی

07 Dec, 08:07


پرنده‌ای که دلم بود، بی‌هوا گم شد
پرنده، مِه شد و در بین ذره‌ها گم شد

و مِه که ریخت، تنم شکل اصلی‌اش را یافت
زنی نشست و غمم را به شکل مویش بافت

و مه پرنده شد و ذره ذره پر، وا کرد
و مه که زن شده بود از پرنده، پروا کرد

میان گیسوی سیّال من، برهنه دوید
و مه به هیات یک زن... و زن برهنه دوید

دهان پنجره‌ها از دویدنش وا ماند
تو را که دید، زن از ردپای خود جا ماند

و زن به پنجره‌ای تکیه زد... تگرگ گرفت
تگرگ _ این مهِ یخ‌کرده_ رنگ مرگ گرفت

زن از دهان تو چون بوسه‌ای به لب آمد
زنی که صبح رمید از تو، نیمه‌شب آمد

و زن بخار شد و... (چایت از دهن افتاد)
و زن نسیم شد و در تن گون افتاد

گون تویی که تنت از گوزن رد شده‌است
و از ندیدن من، حالت آه... بد شده‌است

نترس و پنجره‌ات را به روی پرده ببند
به روی من که از این حال، ذوق کرده، ببند

تو نیز مه شو و از تار و پود من رد شو
و شکل موج شو و غرق رفت‌وآمد شو

بخارهای مرا سمت شیشه‌هات ببر
مرا به خلسه‌ای از شیشه‌های مات ببر

مرا که قطره به قطره چکیده‌ام از خود
به بزم باغچه‌ی گوشه‌ٔ حیاط ببر

مرا به خاک عطشناک خود تعارف کن
مرا به صرف نگاهت به سور و سات ببر

ببر... نترس از این مه که غرق آن بشوی
"همیشه" را بگذاری و "ناگهان" بشوی

که مه پر از هیجانات ناشناخته است
شبیه رقص به روی مسِ گداخته است

دهانت از کلماتش پر است دیوانه!
که شاعر است و برای تو شعر ساخته است

که شاعر است و به شوق تو شکل مه شده است
و ذره ذره خودش را به واژه باخته است

تو هیچ بوده‌ای و سایه‌ای نداشته‌ای
دری نبوده و همسایه‌ای نداشته‌ای

نترس از مه و با او بزن به کوهستان
(سپس به دشت بزن... با تو راه می‌آیند
دو گله اسب پریشان ترکمن در من...)

شب است و ماه وزیدن گرفته از دل مه
بیا و غلت بزن روی این چمن با من

بخواب زیر درخت انار در خوابم
بخواب و حرف بزن ساده مثل من با من

تو در کنار منی مثل آب با ماهی
هنوز عاشقی اما هنوز خودخواهی


کبری موسوی قهفرخی
📚عشق‌سالگی

پ.ن: «رقص روی مس گداخته» را در یکی از کتاب‌های عباس معروفی خوانده‌ام. یادم نیست کدام کتاب.

کبری موسوی قهفرخی

05 Dec, 13:02


جای دل در بغلش، کاسهٔ چینی دارد
دل شکستن همه‌جا خیرنبینی دارد


کبری موسوی قهفرخی
📚می‌شکر

کبری موسوی قهفرخی

21 Nov, 09:50


هیچ قلبی چنین فشرده نشد
جز تو دست کسی سپرده نشد

تو نبودی! دلی نبردش و هیچ
داخل عاشقان شمرده نشد

هرچه لبخند بر لبش آورد
گَرد دلتنگی‌اش سترده نشد

در صف انتظار پرپر زد
نامی از این پرنده برده نشد

تا کمی با تو زندگی بکند
کسی اینقدر کشته‌مرده نشد

دل من پای تو نشست عمری
گرچه پا خورد، دست‌خورده نشد!

چاقوی تو برید قلبم را
مثل کیک تولدی محبوب
و تو مردی و کیک خورده نشد  


کبری موسوی قهفرخی

کبری موسوی قهفرخی

14 Nov, 12:01


چون گذشته راه می‌افتند در بازارها
تا بگویند این خبر را جارچی‌ها بارها:

"قلعه‌ای افسانه‌ای از خاک سربرکرده است
می‌پرد با دیدنش هوش از سر معمارها

خلوتی فیروزه‌ای دارد که غیر ممکن است
چشم بردارند از آن، یک لحظه کاشی‌کارها

قدمتش آن گونه که تاریخ‌دانان گفته‌اند
باز می‌گردد به قبل از حملهٔ تاتارها

بر سر فتحش اگرچه جنگ‌ها رخ داده است
ایستاده با دلاورمردی سردارها..."

من همان بودم که شرحم رفت اما ممکن است
ناگهان ویران شود محکم‌ترین دیوارها

برق چشمان تو ویران‌گرتر از چنگیز بود
آن چنان که پرشدند از اشک‌، آب‌انبارها

آمدی و رفتی و می‌گریم و در گردش است
آسیاب آبی آن سوی گندم‌زارها


کبری موسوی قهفرخی
📚می‌شکر/ ۱۳۹۳

کبری موسوی قهفرخی

13 Nov, 06:39


چه می‌گذرد در کتابم
که درختان بریده برمی‌خیزند
کاغذ می‌شوند
تا از تو سخن بگویم

#شمس_لنگرودی

https://t.me/baghe_moosighi

کبری موسوی قهفرخی

12 Nov, 08:24


فنجان قهوه سرد شد، آقا نیامدید
یا این‌که من ندیدمتان یا نیامدید

یک میز با دو صندلی و چند کاج پیر
یک جفت چشم منتظر... اما نیامدید

یک سال روزنامهٔ هر روز و... هیچ‌گاه
در تیترهای صفحهٔ فردا نیامدید!

بیهوده دلخوشم... همهٔ روزها گذشت
حتی غروب روز مبادا نیامدید

این جا دلم فسیل شد اما کسی ندید
حتی شما برای تماشا نیامدید

حالا اگر به فرض که دنیا دل من است
انگار هیچ وقت به دنیا نیامدید!


کبری موسوی قهفرخی
📚ترانه‌ماهی‌ها/۱۳۸۶

کبری موسوی قهفرخی

05 Nov, 08:19


🍀زندهٔ به سوگ خود نشسته‌ای‌ست
عشق، نخ نمی‌دهد به او
قلب، سوزن شکسته‌ای‌ست.


🍀بس‌که آهویی بدون جفت ماند
قلبم -این زن شکارچی-
ماشه را به سوی خود چکاند


🍀طبق دستور زبان غم
فعل‌ها از حال مفرد درنمی‌آیند
غایبان دیگر نمی‌آیند


🍀او شاهد تاریخ یک عصر است
پابستهٔ دربار
مستخدم قصر است


🍀او به داد هیچ‌کس نمی‌رسد
بیش از این از آسمان نگو
ای درختِ ارّه‌درگلو!


🍀باغ‌ام ولی در من اناری نیست
ویران شود ای کاش
مُلکی که در آن تاجداری نیست


🍀منتظر نشسته خون به پا کند
با فشار اندکی
در گلوی من، انار کوچکی


کبری موسوی قهفرخی
📚شبدر چهارپر/ ۱۳۹۶
مجموعهٔ سه‌گانی

کبری موسوی قهفرخی

03 Nov, 10:40


مواجهه‌ای سه‌جانبه با صادق هدایت

۱. کتاب پیشنهادی دوستانم برای ماه‌نشست مهر، «حاجی‌آقا»ی صادق هدایت بود.

۲. در آن جلسه، به‌طور اتفاقی، بحث کتاب «دُرّ یتیم» جناب محمود دولت‌آبادی پیش آمد و قرار شد در ماه‌نشست آبان، دربارهٔ این کتاب صحبت کنیم که از قضا استاد دولت‌آبادی خودشان آن را خوانده‌اند.
این کتاب، دربارهٔ آصادق (هدایت) است که حضور سایه‌وار هدایت، دیالوگ‌های دولت‌آبادی و هدایت، متن مستند کتاب و قلم توانمند جناب دولت‌آبادی بر زیبایی‌های اثر افزوده است.
و حیف که صدای پرطنین و قدرتمند استاد نتوانسته به‌خوبی از پس خوانش کتاب خودشان بربیاید. در جایی دیگر به این نکته خواهم پرداخت.

۳. این ترم هم از دانشجویان خواسته‌ام کتاب یا فیلمی را در کلاس معرفی کنند. دیروز، موضوع ارائهٔ یکی از دانشجویان گرامی، کتاب «نَه آدمی» از اوسامو دازای، نویسندهٔ ژاپنی، بود. هرچه ایشان بیشتر دربارهٔ شخصیت دازای توضیح می‌دادند، مشابهت‌های بیشتری بین این نویسنده با صادق هدایت آشکار می‌شد که در بخشی از پاورپوینتشان به این نکته اشاره کردند.

اگرچه هم‌چنان نمی‌توانم با میل به خودکشی (یکی از وجوه شباهت هدایت و دازای) و دیگرکشی کنار بیایم، چیزی ذهنم را قلقلک می‌دهد این بار «بوف کور» و «نه آدمی» را در کنار هم بخوانم.

کبری موسوی قهفرخی

02 Nov, 04:05


سپاس از خانم حیدری برای خوانش غزل:
دهن برای نخندیدن، بدن برای کتک خوردن

کبری موسوی قهفرخی

01 Nov, 06:59


آقای برزگر لطف کردند و بعد از فرستادن فایل صوتی این غزل، فایل تصویری را هم تهیه کردند.
بسیار ممنونم💐💐

کبری موسوی قهفرخی

01 Nov, 06:58


#کبری_موسوی_قهفرخی

https://t.me/mousavighahfarokhi

🎤: #محمدبرزگر

@sedavazhe

🌹

کبری موسوی قهفرخی

31 Oct, 10:13


‍ مرداب‌جان! هرچند اکنون غرق در اویی
فردا نمی‌ماند برایت جز پرِ قویی

فرقی برای او ندارد بستر عشقش
پهنای دریایی‌ست یا باریکه‌ٔ جویی

قشلاق دلچسب تو را از یاد خواهد برد!
دلخوش نشو هرگز به قوی ماجراجویی

تو آن مسافرخانه‌ٔ دنجی که آدم‌ها
در تو می‌آسایند دور از هر هیاهویی

باز است آغوش نجیبت رو به قایق‌ها
تا پشت سر بگذاردت هربار پارویی

از رهگذرها غیر اندوهی نمی‌ماند
از خرمن گل‌های بادآورده جز بویی

دریاب آن‌ها را که عمری با تو می‌مانند!
نیلوفرانت را نرنجانی سرِ مویی!


#کبری_موسوی_قهفرخی


🎤 : #محمدبرزگر

@sedavazhe

Instagram 👇🌹

Mohammad.barzegar238

کبری موسوی قهفرخی

30 Oct, 10:19


از تو پرم و در بغلم جای تو خالی‌ست
فکری شده‌ام بس‌که خیالت متوالی‌ست

از تو به‌جز اندوه به قلبم نرسیده
هرچه برسد مرحمت حضرت‌عالی‌ست

پنهان‌شدنی نیستی از شدتِ بودن
روشن‌تر از آنی که بگویند خیالی‌ست

هستی به فراگیرترین حالت اگرچه
سهم من از این حال‌وهوا، بی‌پروبالی‌ست

هر چارطرف بسته شد و وصل محال است
زندانی عشق تو زنی چارمحالی‌ست


کبری موسوی قهفرخی
📚بوسه‌ٔ مکتوب

کبری موسوی قهفرخی

29 Oct, 06:41


و این هم ناشعری که دیده‌ام حتی برخی استادان اسم‌ورسم‌دار ادبیات دانشگاه به اسم قیصر در صفحاتشان منتشر کرده‌اند.

زیرش هم نوشته‌اند با صدای قیصر امین‌پور!!!
بیچاره قیصر

یک سر سوزن ذوق که چه عرض کنم، یک سر سوزن دقت کافی است تا تشخیص بدهیم این چیز بی‌وزن و قافیه، شعر نیست که کسی مثل قیصر گفته باشدش!

کبری موسوی قهفرخی

29 Oct, 06:24


قیصر امین‌پور

یکی از پاتوق‌های دوست‌داشتنی‌ام در دوران دانشجویی، انجمن شاعران ایران بود. پنجشنبه‌ها از امیرآباد شمالی تا قلهک چند خط اتوبوس عوض می‌کردم تا به آنجا برسم. بچه‌های شاعر می‌آمدند و قیصر امین‌پور، ساعد باقری، محمدرضا عبدالملکیان، سهیل محمودی،... شعرها را نقد می‌کردند.
قیصر را غیر از این انجمن، در حوزه هنری، مسابقات دانشجویی و کلاس‌های درسش در دانشکده ادبیات هم می‌دیدم. گاه‌گداری با مریم آریان می‌رفتم سر کلاسشان و کلاس که تمام می‌شد می‌ایستادیم به شعر خواندن برای استاد. و چه قندی در دلم آب شد وقتی قیصر به تأیید بیتی سری تکان می‌داد و تحسین می‌کرد؛ مشخصاً برای این غزل:

وقتی به حیله رانده شود آدم از بهشت
من قانعم به دوزخ و می‌ترسم از بهشت

و یک بار هم بهشان گفته بودم که می‌خواستم رشته‌ام را عوض کنم و از علوم سیاسی بیایم ادبیات اما نشد و او چیزی گفته بود در این مایه‌ها که خوب شد نیامدی و این شعر سید حسن حسینی را خوانده بود برایم که «شاعری وارد دانشکده شد/ دم در ذوق خود را به نگهبانی داد!»

اما دلم چیز دیگری می‌گفت و پس از سال‌ها شد آنچه دوست داشتم بشود.

حالا امروز سه‌شنبه هشتِ هشت است و هفده سال از رفتنش گذشته. به قول خودش: «سه‌شنبه؛ چرا تلخ و بی‌حوصله؟!
سه‌شنبه؛ چرا اینقدر فاصله؟!
سه‌شنبه؛ چه سنگین چه سرسخت؛ فرسخ به فرسخ!
سه‌شنبه خدا کوه را آفرید!»

کبری موسوی قهفرخی

28 Oct, 20:05


بیشتر از یک ساله که هرشب موقع خواب صدایی توی سرم می‌گه: «تو را مثل گلی دیوانه...» و من هم هرشب تلاش می‌کنم دست کم در حد یه بیت ادامه‌ش بدم اما تا حالا که به نتیجه‌ای نرسیده‌م. جالبه که توی این مدت، خیلی وقتا صبح هم در حالی‌که همین کلمات در ذهنم دارن تکرار می‌شن، از خواب بیدار شده‌م. امیدوارم زودتر بتونم شعرش کنم و از این بلاتکلیفی در بیام.

کبری موسوی قهفرخی

28 Oct, 08:37


- چگونه نور تا اعماق این معدن سرایت کرد؟
- همان‌گونه که آب آرام در آهن سرایت کرد.

تو اسم مستعارت ماه و اسم اصلی‌ات نور است
همان نوری که از کوچک‌ترین روزن سرایت کرد

مرا با لهجه‌‌ای روشن به دنیایت فراخواندی
سپس آرام بوسیدی و جان در تن سرایت کرد

زبانم بسته بود و واژه‌هایم خاک می‌خوردند
بدیعت در بیان شاعری الکن سرایت کرد

صدایت گل شد و در برفگیر خلوتم رویید
هوای عید پیشاپیش در بهمن سرایت کرد

نفس‌های من از متن نفس‌های تو می‌روید
اگر غمگین شدم اندوه تو در من سرایت کرد

فقط کافیست تا یک شب نتابی صبح می‌پرسند:
چگونه مرگ در پیراهن این زن سرایت کرد؟!


کبری موسوی قهفرخی
📚بوسه‌ی مکتوب

کبری موسوی قهفرخی

25 Oct, 05:53


دیدار ما با فریدون مشیری.

عکس دیدار را هم پایین مطلب گذاشته‌ام.


خانمی که کنار دست فریدون مشیری ایستاده، دوست عزیزم، دکتر زهرا محمدی، استاد زبان روسی دانشگاه تهران است. تا جایی‌که به یاد دارم افتخار داده بودند و عضو این کانال بودند.

کبری موسوی قهفرخی

22 Oct, 17:46


دهن برای نخندیدن، بدن برای کتک خوردن
لبی برای نجنبیدن، دلی برای ترک خوردن

به لطف محکمه‌ای آزاد، درون فنس رها بودن
عقاب بودن و از افلاک، همیشه چوب فلک خوردن

تبار خونی گل‌ها* را به زیر تیغ رصد کردن
در آستانه‌ٔ گل دادن، از ابر و باد شتک خوردن

سکوت کردن و پر کردن شیار خونی لب‌ها را
و از گرسنگی مفرط، کنار زخم، نمک خوردن

میان راهروی دوزخ، خزیدن از سر دلتنگی
به یاد جوی عسل با شیر، به زور، آب خنک خوردن

صبور و ساکت و سرگردان*، گذشتن از خم این جاده
سر دوراهی تاریخی، به مادر حسنک خوردن...



تبار خونی گل‌ها/ صبور و ساکت و سرگردان: فروغ فرخ‌زاد


کبری موسوی قهفرخی

کبری موسوی قهفرخی

21 Oct, 14:25


اولین بخش از تصاویر سیزدهمین نشست انجمن سرواد مورخ ۲۳ مهر ماه۱۴۰۳

کبری موسوی قهفرخی

12 Oct, 06:12


«شعر زنانه»

۲۳ مهر ۱۴۰۳
اصفهان، گنجینهٔ موسیقی ارامنه


با سپاس از دکتر لیلا معصومی عزیز♥️

کبری موسوی قهفرخی

11 Oct, 15:09


تو را می‌خواهم و می‌خواهم از تو در گلوی من صدا باشی
صدایم کن! دلِ بی‌عشق چیزی نیست غیر از یک تن بی‌روح


کبری موسوی قهفرخی
📚 عشق‌سالگی

کبری موسوی قهفرخی

11 Oct, 09:00


دهان بستیم و هر بغضی که در ما ریخت کوهی بود
که حتی هیچ غاری رو به سوی آن دهان نگشود

میان کرت‌های پلک‌مان یک جفت جغد مات
تمام طول شب* را با صدایی تیز و خون‌آلود
به هر سویی که می‌شد چشم چرخاندند و نالیدند
ولی روشن نشد در آسمان آن حلقهٔ مفقود

پر از خفاش‌های مرده بودیم و نمی‌دیدیم
که چیزی غیر تاریکی به نور ما نمی‌افزود

قفس از نسبت دوری که با ما داشت، می‌ترسید
زمین از بار ما که روی دوشش بود، می‌فرسود

***
دهان بستیم و هر حرفی که بلعیدیم، سنگی شد
شدیم آن سنگ‌پشت پشت‌ورو در حفره‌ای مسدود
که هرچه دست‌وپا زد، گودتر شد چالهٔ رنجش
[نمی‌دانست لال است و تقلایش ندارد سود!]

ولی یک آن به خود آمد؛ به حرف آمد، دهان وا کرد
رها شد از خودش این یاغی مغموم ناخشنود

تمام سنگ‌هایی را که در خود داشت، بیرون ریخت
تمام آنچه او را کرده بود این سال‌ها نابود

و با هر سنگ، گنجشکی، پرستویی رهایی یافت
از آن تنهایی مسکوت، از آن قبر قیراندود

[سری که اهل کولاک است، بیرون می‌زند از لاک
تمام سنگ‌ها را زیر پایش می‌گذارد، رود]



کبری موسوی قهفرخی

کبری موسوی قهفرخی

10 Oct, 08:06


به رقص می‌کشمت پابه‌پای شور دفم
که های‌وهوی تو را بشنوم ز هر طرفم

تو از سکون به جنون می‌رسی و می‌پیچد
صدای موج تو در گوشواره‌ٔ صدفم

دلم خوش است به روزی که با تو می‌رقصم
که کولیان سیه‌چشم دیده‌اند کفم

کجاست چله‌ٔ چشمت که پرت خواهم شد
به هیچ سوی خود ناتمام بی‌هدفم

تمام هستی من هرچه هست سهم تو باد
که مستحق‌تری از وارثان ناخلفم


کبری موسوی قهفرخی
📚ترانه‌ماهی‌ها/ ۱۳۸۶

کبری موسوی قهفرخی

10 Oct, 07:53


سپاس از این دعوت ارزشمند و به امید دیدار💐💐

کبری موسوی قهفرخی

30 Sep, 11:29


سپاس از خانم احمدوند💐💐

کبری موسوی قهفرخی

30 Sep, 07:11


فرض کن بچه‌موش باشیّ و
در دل فاضلاب زاده شوی
بعد هم توی جوب جان بدهی!

وسط این پرانتز منفور
زندگی رودخانه‌ای وحشی‌ست
و تو باید خودی نشان بدهی!

ناگهان دستی از خزانهٔ غیب
سایه می‌گسترد به‌روی سرت
[و تو مبهوت که چه بود و چه شد؟!]
در بغل می‌فشاردت دائم
آنقدَر که نمی‌توانی گاه
دُم خود را کمی تکان بدهی

صاحب دست، عاشق موش است
جیب او گاوصندُوقی مخفی است
که تو را می‌کند در آن پنهان؛
او نوازشگری‌ست غمگین که
گاه ناچار می‌شوی هر آن
زیر انگشت‌هاش جان بدهی!

صاحب دست، عاشق نرمی است
نرمی موش و نرمی خرگوش،
نرمی توله‌های ماده‌سگی،
نرمی دامن حریر زنی،
و تو با نرمی تنت باید
تن به تکرار داستان بدهی

او خیالات روشنی دارد
دوست دارد که با رفیقش، ژُرژ،
صاحب تکه‌ای زمین بشود
صاحب یک اتاق گرم و بزرگ
و تو تا او خیال‌مست شود
استکان پشت استکان بدهی

مرد یک غول مهربان است و
مثل اسب درشکه‌چی کاری‌ست
در سرش ماهی‌ای است قرمزرنگ
بی‌حواس و بدون حافظه که
ناگهان کار می‌دهد دستش
و تو باید به او زمان بدهی

آخرش کار داد دست خودش
دست او لای موی نرم زنی
رفت و زن زیر دست او جان داد؛
مثل خرگوش و موش و توله‌سگش!
بخت گردن‌شکسته! این دفعه
کاش می‌شد کمی امان بدهی!

مرد ترسید و بعد طبق قرار
رفت لای درخت‌ها گم شد
ژرژ از دورها صدایش زد
او صدا را گرفت در آغوش
مثل اینکه به یک کویر وسیع
مژدهٔ ابر رایگان بدهی

ژرژ او را به سمت دریاچه
برد و خود پشت او نشست و سپس
از خیالات روشنش گفت و
از زمینی که می‌شود بخرند
و پر از موش و بچه‌خرگوش است
: «به همه باید آب و دان بدهی...»

ناگهان ماشه را چکاند و چنین
به خیالات موش پایان داد!


کبری موسوی قهفرخی

کبری موسوی قهفرخی

30 Sep, 07:10


موشها آدمها
جان اشتاین بک

✳️ اگر به دنبال نام بهترین کتاب های جهان باشید احتمالا جان استاین بک را با شاهکار او یعنی رمان خوشه‌های خشم می‌شناسید. ولی ما تصمیم گرفتیم یکی دیگر از آثار او را در لیست معرفی بهترین رمان های تاریخ خود قرار دهیم. رمان موش‌ها و آدم‌ها داستان دو کارگر را روایت می‌کند که به جایی جدید مهاجرت کردند و در جستجوی کار هستند. آن‌ها آرزو دارند روزی زمین و مزرعه خودشان را داشته باشند و برای رسیدن به این آرزو تلاش می‌کنند که در دنیای بی‌رحم اطرافشان شغلی برای خود پیدا کنند.
این رمان به خوبی نشان می‌دهد که دوستی و رفاقت تا چه اندازه می‌تواند در زندگی ما انسان‌ها اهمیت داشته باشد. همچنین اشتاین بک زندگی افراد تنها را در آمریکا به خوبی به تصویر می‌کشد. چنین رمانی از نویسنده‌ای که برنده جایزه نوبل ادبیات هم شده است انتظار می‌رود.

 @pdf_kotob_e_adabi

کبری موسوی قهفرخی

22 Sep, 15:55


با دست خودش
قبر خودش را می‌کند
بیچاره پدر
کارگر معدن بود🖤🖤🖤

کبری موسوی قهفرخی

22 Sep, 15:55


جناب جلیل صفربیگی پیشنهاد کردند نورباعی بالا را به شکل زیر بنویسم. از ایشان سپاسگزارم:

کبری موسوی قهفرخی

22 Sep, 12:14


با دست خودش قبر خودش را می‌کند
بیچاره پدر کارگر معدن بود🖤🖤🖤

کبری موسوی قهفرخی

21 Sep, 18:18


ندا جان
خیلی ممنونم برای این یادداشت و این یادآوری عزیز💐💐♥️♥️

کبری موسوی قهفرخی

21 Sep, 18:17


آهوت را کبری جان موسوی قهفرخی یک تابستانی شروع کرد به نوشتن و روز آخر شهریور آخرین بخش را هم‌ تمام کرد و تاریخ زد برای مثل منی که این تابستان_و چقدر دیر!_ خواندن "آهوت" را شروع کردم. تمام سطرهایش با صدای بلند خواندم و هی فکر کردم چطور کتابی که نثر است اینقدر شعر است! با خیلی بندهایش گریه کردم و خیلی صفحات را چندین بار مرور کردم _بلند بلند_ و زیر جمله هایی که با آنها هم ذات پنداری می‌کردم خط سبز کشیدم و ...امروز که آخرین بخش را خواندم فقط به این فکر کردم که چه خوب می‌شود اگر هر سال تابستان "آهوت" بخوانم تا آهوت‌خوان خوبی بشوم که شاید خواندن این شعر محض بلند بی‌نظیر ، از من، شاعر عاشقتری بسازد



به سهم‌خودم، ممنونم دکتر جان برای این مدالی درخشانی که بر گردن ادبیات معاصر انداختید ❤️
@mousavighahfarokhi


#صبح_میشه_این_شب
#علیه_فراموشی

@nedaarjang

کبری موسوی قهفرخی

20 Sep, 17:21


نه دستِ خواهشی دیگر برایم مانده و نه پایِ پرهیزی
نباید انتظاری داشت از شهریورِ هم‌مرزِ پاییزی

صدا می‌سوزد و شومینه از اندوه‌یادِ "شد خزان" گرم است
و می‌دوزد زمین و آسمان‌ها را به هم، باران یک‌ریزی

غمت را چون گلی چسبانده‌ام بر سینه و سرشارم از عطرش
و چسبانده به سینه چون گلی "آن روز" را تقویم رومیزی،
که از من رد شدی و ساعت دیواری از ردّ تو جا ماند و
نشد پیراهنت را لحظه‌ای روی لباس من بیاویزی

زمان تکثیر تنهایی‌ست؛ این را جالباسی خوب می‌فهمد!
اگر اندازه‌ٔ عطرت کنارم مانده‌ بودی باز یک‌چیزی...!


کبری موسوی قهفرخی
📚عشق‌سالگی

کبری موسوی قهفرخی

17 Sep, 11:50


لب باز کردم، واژه‌ای بی‌باک بیرون زد
پروانه‌ای از حفره‌ای غمناک بیرون زد

واژه به مست‌آگاهی خلسه دری وا کرد
از کوکنار نورسی تریاک بیرون زد

گنجشک شد‌، بر سیم‌ها وردی مقدس خواند
آن‌گاه از محدوده‌ٔ ادراک بیرون زد

در سرزمین من رسول نوظهوری شد
هرجا عصا کوبید آبی پاک بیرون زد

این زن که در غاری به‌نام من پیمبر شد
از لابلای گیسوانش تاک بیرون زد

بدمست شد، نامی نباید را به لب آورد
یاقوت سرخی از اناری چاک بیرون زد

**

بیهوده کوشیدم به پنهان کردنت ای عشق!
آن دانه‌ای که کاشتم از خاک بیرون زد


کبری موسوی قهفرخی
📚اقلیماه/ ۱۳۹۵

کبری موسوی قهفرخی

12 Sep, 17:29


ممنون از لطف حسنا جان 💐💐

کبری موسوی قهفرخی

12 Sep, 17:28


📺 برنامه #تاروترنج شبکه آموزش

- خوانش ابیاتی از خانم موسوی قهفرخی


+ حسنا محمدزاده، کارشناس شعر