بیستودو سالِ پیش وقتی برای آخرین بار احمد محمود را دیدم روی تختِ بیمارستان و زیر انبوهی از شلنگهای هوا و مایعات که سعی داشتند ریهی خستهی او را برای نفسکشیدن یاری کنند گمان نمیکردم چنین به او، جهان و روایتهایاش گره بخورم. شاید فقط مرگ بود که توانست یادمان بیاورد او چه قدر زنده بود. یک ملت را علاوه بر مرزها، راویان آدمهای درون آن مرزها بَر میکشند. محمود راوی مهیب و بینهایت جامعی بود که کاری کرد بسیاری از ما همسایهی دیگری شویم. آثارش بسیار خوانده میشوند این روزها و آن تکافتادهگی طولانیای که در دو دههی آخر عمرش دچارش شد نهتنها او را گم نکرد که آشکارتر... محمود هم از سوی برخی متولیان حاکمیتی در تنگنا قرار گرفت هم و بدتر از آن از سوی حاسدان ادبی همدورهاش که برخیشان بسیار نویسندهگان مشهوری بودند. دوست عزیزی دیروز از من پرسید وقتی آثار محمود ممنوع میشدند دیگر نویسندهگان روزگارش چه کردند ؟ گفتم اکثرشان سکوت و برخیشان حتا بدشان هم نیامد. چون محمود اهلِ ائتلاف و بیانیه و شبنامه نبود و فقط ادبیات را دستآورد خود میدانست. اما احمد محمود چهگونه این مانع را از سر گذراند؟ فقط استمرار و البته شعوری که در ساختنِ شخصیتهای متعدد داشت. جوری که هر کسی میتوانست تکههایی از خود، دوران یا آمال و حتا نفرینهایاش را در آنها بیابد. به جرات میگویم «زمین سوخته» به تنهایی مفهوم غیرشعاری و دستوری «مقاومت» را شکست و نشان داد اهوازی که نمیخواهد تسلیم شود چه شهریست. او تاریخ یک ملت را بدون توجه به قرائتهای رسمی میساخت. او بعد از آغاز جنگ به خط اول نبرد رفت تا «زمین سوخته» را حس کند و بعد بنویسدَش. محمود روزگار را به تاریخ تبدیل میکرد و آن را مینوشت و این در زمانهای که اغلب نویسندهام میکوشیدند تاریخ را به تاریخ تبدیل کنند شگفت بود. من بارها در کتابفروشیها شوق نسلهای جدیدتر را حین خریدن کتابهای او دیدهام. شوقی که فقط عباس معروفی با آن شریک است بین نویسندهام نزدیکتر به روزگار ما. محمود اینجا هم یک تنه علیه ابتذال انواع نیمنویسندهگان ایستاده، علیه ادبیات اشتیجو، علیه داستان عرفاننمای پوک، علیهِ بسیاری از جهانهایی که برای فراموشی خواننده طراحی و چاپ میشوند. که او نور است و نورِ شکافندهای که جهان را آسان و خلاصه نمیکند و باج نمیدهد. غول رئالیسم بدن سیاسی انسان ایرانی را با رخدادهایی گره میزند که از تماشای آن گریزی نیست. مثل در باد تابخوردن پسر «ننه امرو» بالای دار. مثل «خون خالد کف آسفالت»، احمد محمود خون ماست، چون خونِ یک ملت را نوشت.
@sorkhesiah