اسکندر پس از گرفتن مُلک دارا، به سرزمین هندوان لشکر میکشد. کید پادشاه هند چهار گنج دارد که کس در جهان ندارد. دختری و فیلسوفی و پزشکی و جامی. به گفتهٔ دانایی آن چهار را به اسکندر پیشکش میکند تا جنگ آغاز نکند و خاک سرزمین کید را شخم نزند.
اسکندر میپذیرد و زمان راستیآزمایی فرا میرسد. آیا دختر و جام و پزشک و فیلسوف چنان که کید گفت بیمانند هستند؟
پزشک را فرا میخواند و از او میپرسد علت اصلی بیماری و نزاری چیست؟
بفرمود تا رفت پیشش بزشک
که علّت بگفتی چو دیدی سرشک
سرِ دردمندی بدو گفت چیست
که بر درد آن کس بباید گریست؟
پزشک پاسخ میدهد سرِ دردمندی پرخوری است:
بدو گفت هر کس که افزون خورد
چو بر خوان نشیند خورش نشمرد
پرخور تندرست نخواهد بود ولی بزرگ کسی است که در پی تندرستی نباشد! تو خود را با کمخوری به زحمت نینداز. من برایت داروی میسازم که هر چه میل داری پرخوری کنی!
نباشد فراوانخورش تندرست
بزرگ آن که او تندرستی نجست!
بیامیزم اکنون تو را داروی
گیاها فرازآرم از هر سوی
که همواره باشی تو زآن تندرست
نباید به دارو تو را روده شست
همان آرزوها بیفزایدت
چن افزون خوری چیز، نگزایدت
شوی بر تن خویشبر کامکار
دلت شاد گردد چو خرّمبهار
سکندر بدو گفت: نشنیدهام
نه کس را ز شاهان چنین دیدهام
گر آری تو این نغزدارو بجای
تو باشی به گیتی مرا رهنمای
ابیات شاهنامه نشان میدهد انسان از دیرباز با مسائل مربوط به پرخوری دستوگریبان بوده و به دنبال راهی که مشکل را حل کند.
راهی به جز نخوردن!
(شاهنامه، تصحیح خالقی، جلد دوم از چاپ دوجلدی، ص ۲۸٠ و ۲۸۱)
@atefeh_tayyeh