عقل آبی | صدیق قطبی @sedigh_63 Channel on Telegram

عقل آبی | صدیق قطبی

@sedigh_63


یادداشت‌ها و شعرها

«به خاطر سنگ‌فرشی که مرا به تو می‌رساند
نه به خاطر شاه‌راه‌های دوردست»
__ احمد شاملو

@sedigh_63


ابتدای کانال:
https://t.me/sedigh_63/9

عقل آبی | صدیق قطبی (Persian)

عقل آبی یک کانال تلگرامی است که توسط کاربر با نام sedigh_63 اداره می‌شود. در این کانال شما می‌توانید یادداشت‌ها و شعرهای زیبا را مطالعه کنید. با اشعاری از شاعران معروف مانند احمد شاملو آشنا شوید و لحظاتی از زیبایی‌های ادبی بپذیرید. اگر علاقه‌مند به ادبیات و شعر هستید، عقل آبی یک منبع عالی برای حوزه تبادل این اندیشه‌هاست. از لینک زیر می‌توانید به ابتدای کانال دسترسی پیدا کنید: https://t.me/sedigh_63/9

عقل آبی | صدیق قطبی

03 Dec, 05:44


.

«انسانِ به‌راستی و عمیقاً دینی... احساس می‌کند که نیایشگزاری او کار خودش، دستاورد خودش نیست؛ احساس می‌کند که دعای او از قلب خودش سریان پیدا نمی‌کند بلکه از بالا فرومی‌بارد، و از غِنا و سرشاریِ قدرت خدا سرچشمه می‌گیرد. او به‌صورتِ فطری احساس می‌کند که نمی‌توانسته نیایش کند مگر آن‌که خدا خود آن اندیشه‌ها و احساس‌ها را در قلبش نهاده باشد و کلمات و سوز و گدازهای دعا را بر لبانش جاری کرده باشد. محرّک رازآلودی که او را به دعا می‌راند مکاشفۀ خداوند است، خدایی که در ژرفاهای جان او حضور دارد و دست‌اندرکار است... توماس اَکمپیس چنین نیایش می‌کند: «تو ابتدا مرا برمی‌انگیزی که بجویمت.»... آرنت می‌گوید: «دعا از خدا می‌آید، و به سوی خدا می‌رود.»... اسپرجن هم، چنین دعا می‌کند: «تنها دعایی که از خدا می‌آید به‌سوی خدا بالا می‌رود.»

اشتیاق شورمندانه‌ای که در نیایش جریان پیدا می‌کند از تنگنای قلب انسان نمی‌جوشد بلکه جوششی است از عشق ازلی خداوند به این‌که انسان را به‌سوی خود بالا بکشد، به سوی خود جذب کند. فقط در ظاهر چنین می‌نُماید که فریاد استمداد و یاری‌جوییِ انسان، در خلأیی نامتناهی طنین‌انداز می‌شود، فقط در ظاهر چنین می‌نُماید که اجابت آن فرانمی‌رسد. در حقیقت، اجابت از پیش در دلِ دعا نهفته است. هر جا دعا صدای خود را به سوی خدا بلند کند، خدا در آن‌جا حاضر است... «تو مرا نمی‌جُستی، اگر پیش از آن مرا نیافته بودی»_این کلام خداوند است با پاسکال.

ساوُنارولا نیز این پیامِ آرامش‌بخش را، زمانی که در حبسِ پرمشقتِ خود در خطر از دست دادن ایمانش به دعا بود، دریافت کرد. «امید» الهی با شکوه سرشاری بر او ظاهر شد و گفت: «به من بگو چه کسی از زمین قلب تو را به‌سوی خدا بالا کشیده است؟ چه کسی تو را به‌سوی دعا راهنمایی کرده است؟... آیا پروردگار، که در همه‌چیز در کار است، نبود؟ و اگر او پیوسته چنین عطایایی به تو می‌بخشد، پس چرا اندوه می‌پرسد: کجاست نیایش‌های تو؟!»

«نیایش، عملی الهی در روح است»، این را گیرگنسون می‌نویسد. «به‌واسطۀ دعا خداوند وارد روح می‌شود، آن را از قدرت خویش برخوردار می‌کند و بر طبق اراده‌اش به آن شکل می‌دهد_این، واپسین و عمیق‌ترین معنای نیایش است.»...

این راز همیشه از تودۀ مردم پنهان می‌ماند. مردم روشن‌بین و بافراست در برابر این اعجاز معماگونه تبسم می‌کنند. اما دینداران، در لحظه‌های بزرگِ تجربه‌های معنوی‌شان این راز عمیق را درک می‌کنند که، این انسانِ تهی‌دست و درمانده نیست که نیایش می‌کند، بلکه خدای نامتناهی است که او را ظرف خویش برای حمل گنجینه‌های آسمانی، برگزیده است.»

(نیایش: پژوهشی در تاریخ و روان‌شناسی دین، فریدریش هایلر، ترجمه شهاب‌الدین عباسی، نشر نی، ۱۳۹۳، صص۲۲۰_۲۲۳)


.

عقل آبی | صدیق قطبی

30 Nov, 03:18


مادر ترزا و نیایش


«میوهٔ سکوت
نیایش است.
میوهٔ نیایش
ایمان است.
میوهٔ ایمان
عشق است.
میوهٔ عشق
خدمت است.
میوهٔ خدمت دل‌آسودگی است.»(ص۵)

«من همیشه نیایش را در سکوت آغاز می‌کنم، زیرا در سکوتِ قلب است که خداوند با ما سخن می‌گوید. خداوند، دوستدار سکوت است. این ماییم که باید به خداوند گوش بسپاریم، زیرا آنچه او می‌گوید مهم است، نه آنچه ما می‌گوییم. نیایش، روح را تغذیه می‌کند_نیایش برای روح به منزلۀ خون است برای بدن_ و تو را به خدا نزدیک می‌کند. نیایش، قلب تو را از بدی‌ها و پلیدی‌ها پاک می‌کند. قلبِ پاک است که می‌تواند خدا را ببیند، با خدا سخن بگوید و عشق خدا را در همه چیز و همه کس مشاهده کند.»(ص۹)

«اگر خدا را می‌جویی و نمی‌دانی از کجا شروع کنی، نیایش را بیاموز و هر روز نیایش کن. نیایش، زمان و مکان نمی‌شناسد. می‌توانی هر زمان و هر کجا که می‌خواهی نیایش کنی. تو می‌توانی هنگام کار کردن نیایش کنی. کار تو مانع نیایشِ تو نمی‌شود.»(ص۱۰)

«بدون نیایش، من قادر نبودم حتی برای نیم ساعت کار کنم. من نیروی خود را، به واسطۀ نیایش، از خدا می‌گیرم.»(ص۱۱)

«روز خود را با نیایش آغاز کن و آن را با نیایش به پایان برسان. همچون کودکی بی‌پیرایه به پیشگاه خدا بیا. به او بگو: خدا! ای خوبِ مهربان! هدایتم کن، راه را نشانم بده، حفاظتم کن، غوغای ذهنم را فروبنشان و به قلبم قراری ببخش تا بتوانم نیایش کنم.» هنگامی که نیایش می‌کنی، شاکر موهبت‌های الهی باش. زیرا هر چه آنچه هست، موهبت اوست. روح تو، موهبت خداست. تو وجود خود را به خدا مدیون هستی.»(ص۱۲)

«نیایش، مثل آب و غذا، ضرورتِ افراد و خانواده‌هاست. عشق، از خانه آغاز می‌شود. به همین دلیل نیایش دسته‌جمعی بسیار مهم است. اگر با هم نیایش کنید، در کنار هم می‌مانید و همدیگر را دوست می‌دارید، همان‌طور که خدا شما را دوست می‌دارد.»(ص۱۷)

«هر روز نیایش کن. نیایش چنان وسعتی به قلب می‌بخشد که قلب می‌تواند منزل خدا شود. بخواه و بجو. آنگاه، قلبِ تو به اندازۀ کافی ظرفیت پیدا می‌کند تا خدا را در خود جای دهد.»(ص۲۷)

◽️(تأملات؛ مادر ترزا، ترجمه مسیحا برزگر، نشر ذهن‌آویز، ۱۳۹۲)

.

عقل آبی | صدیق قطبی

30 Nov, 03:15


.

«پروردگارا، تمامِ آنان را که کسی ندارند برایشان نیایش کند، نجات ده، تمام آنان را هم که نیایشی نمی‌کنند نجات ده.»(پدر زوسیما)

◽️(برادران کارامازوف، فئودور داستایوفسکی، جلد اول، ترجمه صالح حسینی، نشر ناهید، ص۲۳۳)

.

عقل آبی | صدیق قطبی

27 Nov, 18:14


تویی افغانِ من!


در طلب اویی، اما او در همان طلب تو آرمیده و لنگر انداخته است. در همان دعای تو، لبیک اوست. در وجود او تردید می‌‌کنی، اما در خلوص کششی که تو را به جانب او می‌کشاند چطور؟ آخر، این جذبه‌ای که جان تو را می‌شوراند و کو به کو در پی رایحه‌ای آشنا می‌کشاند، قابل انکار نیست. کیست که این جذبه و طلب را به جان ما بخشیده است؟ اگر آهن‌ربایی نیست،‌ پس این آهن‌پاره را چه کسی به جانب خود می‌کشاند؟

پولادپاره‌هاییم، آهن‌رباست عشقت
اصل همه طلبْ تو، در تو طلب ندیدم
(کلیات شمس، غزل ۱۶۹۰)

مولانا بیش از آنکه در جهان بیرون به دنبال او باشد، او را در جذبهٔ عشقی می‌یافت که جانش را متلاطم کرده بود. با خود می‌گفت آخر منِ خاکی، چگونه آبستن این جذبه شدم؟ این بذر را چه دستی در من فشانده است؟

من بخفتم، تو مرا انگیختی
تا چو گویم، در خَمِ چوگان تو
ور نه خاکی از کجا؟ عشق از کجا؟
گر نبودی جذبه‌های جان تو
(کلیات شمس، غزل ۲۲۲۳)

در دل خاک از کجا های بُدی و هو بُدی
گر نه پیاپی آمدی دعوتِ های‌هایِ تو؟
(کلیات شمس، غزل ۲۱۵۸)

جست‌وجویی در دلم انداختی
تا ز جست و جو رَوَم در جوی تو
خاک را هاییّ و هویی کِی بُدی
گر نبودی جذبِ ‌های و هوی تو
(کلیات شمس، غزل ۲۲۲۵)

ز تو است این تقاضا، به درون بی‌قراران
و اگر نه تیره‌گِل را به صفا چه آشنایی؟
(کلیات شمس، غزل ۲۸۳۸)

قرآن می‌گوید «هُوَ مَعَکُم». او با شماست. و مولانا چنین می‌فهمد: وقتی در جست‌وجوی‌ اویم، او در جست‌وجوی‌ من است. در همان جست‌وجوی‌ من. اما من با من فاصله دارم. میان من با آن منِ بی‌قرارِ مشتاق، فاصله‌ای است. گل سرخی در برف من مدفون و پنهان است. راه یافتنش آب شدن از خویش است. آب می‌شوم و گل سرخم را می‌یابم:

وَهْوَ مَعَکُم یعنی: با توست در این جُستن
آنگه که تو می‌جویی هم در طلب او را جو
نزدیک‌تر است از تو با تو، چه رَوی بیرون
چون برف گدازان شو، خود را تو ز خود می‌شو
(کلیات شمس، غزل ۲۱۷۲)

در این نگاه، خدا را می‌توانی در همان ناله و زاری خود بیابی. اوست که از جان تو فغان برآورده و در جست‌وجوست. در انتهای جست‌وجویت نیست، در متن جست‌وجوی‌ توست.

ای به جانِ منْ تو از افغانِ من نزدیک‌تر
یا فَغانَم از تو آید، یا تویی اَفغانِ من
(غزل ۱۹۴۶)

ناله‌ بخشی خستگان را تا بِدان ساکن شوند
چون حقیقت بنگرم، در دردِ ما نالان تویی
(غزل ۲۷۷۸)

نه فقط نغمه‌ها و زاری‌های تو، بلکه در نغمه‌ها و بی‌تابی‌های‌ پرنده نیز او را ببین، او را دریاب:

به ذره‌های پرنده چه نغمه از تو رسید؟
که گر به کوه رسانی، هَمَش به رقص آری
دمی که دَر ندَمی تو، تهی شوند چو خیک
نه های و هوی بمانَد، نه زور و رَهواری
(غزل ۳۰۸۴)

او ساکن «بی‌سو» هاست. او را در طلب و تپش خود، در طلب و تپش همهٔ ساکنان وجود، می‌توانی یافت:

مکن به زیر و به بالا، به لامکان کُن سر
که هست شش جهت آن‌جا تو را نگوساری
به دل نگر که دل تو برونِ شش جهت است
که دل تو را برهانَد از این جگرخواری
(غزل ۳۰۸۸)

آهن چگونه به وجود آهن‌ربا پی می‌بَرَد؟ در انتهای مسیر؟ یا در تمام مسیر؟

«ای بودِ ما آهن‌صفت وی لطفِ حق آهن‌ربا»(غزل ۱۳)

جمله خیالاتِ جهان، پیشِ خیالِ او دوان
مانندِ آهن‌پاره‌ها در جذبهٔ آهن‌ربا
(غزل ۳۳)

خروش و جوشِ هر مستی ز جوشِ خُمِّ مِیْ باشد
سبکساریِّ هر آهنْ ز تو آهن‌ربا باشد
(غزل ۵۶۷)

یک‌یک بَرَد شما را آن‌که مرا بِبُرد
آن را که بودْ آهن، آهن‌ربا کشید
(غزل ۸۶۸)

@sedigh_63

عقل آبی | صدیق قطبی

27 Nov, 17:41


آینهٔ لقای تو

من ز لقای مردمان جانبِ کُه گریزمی
گر نبُدی لقایشان آینهٔ لقای تو

(کلیات شمس، غزل ۲۱۵۸)

مولانا در آینهٔ ملاقات با دیگران، پی ملاقات با «او» بود. گویی هر انسانی می‌تواند آینه‌ای باشد تا در او به «دوست» بنگریم. به چیزی فراتر و متعالی‌تر که در آینهٔ آدمیان پدیدار می‌شود. کافکا به میلِنا می‌نویسد:

«و شاید اصلاً این تو نیستی که من به راستی دوستش دارم بلکه من عاشق آن وجودی هستم که از جانب تو بر من ارزانی شده است.»(نامه‌هایی به میلِنا، ترجمه سیاوش‌ جمادی، ص۹۹)

و کریستین بوبن نیز:

«برای شما می‌نویسم» یعنی: برای خیلی فراتر از شما می‌نویسم، ولی «خیلی فراتر» از طریق شماست که ممکن می‌شود.»(زندگی گذران، ترجمه بنفشه فرهمندی، ص۱۵)

ظاهراً برای تو می‌نویسم، اما در حقیقت برای «خیلی فراتر» از تو. که البته در آینهٔ تو چهره می‌نماید.

@sedigh_63

.

عقل آبی | صدیق قطبی

27 Nov, 17:28


هیچ نبخشد که بازنستانَد.


چه بخشد مرد را این سِفله ایّام
که یک‌یک بازنستاند سرانجام
(خسرو و شیرین، نظامی گنجوی)

زمانه هیچ نبخشد که باز نستاند
مجو ز سفله مروّت، که شَیْئُهُ لاشَیْئ
(حافظ)

این آگاهی که هر چه به ما می‌بخشند روزی بازمی‌ستانند، گر چه تلخ، اما بینایی‌بخش است. نظامی و حافظ، این دادن و بازگرفتن را به روزگارِ سفله نسبت می‌دهند. جهان مادی، سِفله و فرومایه است. چرا که بخشیدن و بازستاندن، کار فرومایگان است. حافظ می‌گفت از فرومایه توقع جوانمردی نداشته باش. از او جز این بر نمی‌آید.

تعبیر قرآن از سرای دنیوی «دار الغرور» است. جهانِ فریب‌ها.
قرآن زندگی دنیوی را مایهٔ فریب نام می‌نهد: «وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ»(آل‌عمران، ۱۸۵)؛ و زندگى دنيا جز مايه‌ٔ فريب نيست.

فریب می‌دهد که می‌مانَد، و وفا می‌کند. قرآن از مخاطب خود می‌خواهد دل به فریب پایندگی این جهان نبندند: «فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا»(فاطر، ۵)؛ مبادا زندگی دنیوی، شما را بفریبد.

از جلوه‌های این ناپایندگی از دست رفتن قوای جسمانی و بازگشت به ضعف نخستین است:

«اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةًثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفًا وَشَيْبَةً»(روم، ۵۴)؛ خداست که شما را نخست ناتوان آفرید، آنگاه پس از ناتوانی نیرو بخشید، سپس بعد از نیرومندی، ناتوانی و پیری داد.

«وَمَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ أَفَلَا يَعْقِلُونَ»(یس، ۶۸)؛ و هر که را عمر دراز دهیم او را در آفرینش فرو می‌کاهیم [وباژگونه‌اش می‌سازیم]، پس چرا خرد نمی‌ورزند؟

محفوظات و معلومات ما نیز در انتهای عمر غالباً از کف می‌رود:

«وَمِنكُم مَّن يُرَدُّ إِلَىٰ أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْ لَا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئًا
(نحل، ٧٠)؛ و برخی از شما به فروترین دوران عمر بازگردانده می‌شود، تا آنجا که پس از دانستنی‌[هایش]، هیچ نداند.

آگاهی پیوسته به فرومایگیِ جهان مادّی، که هیچ نبخشد که بازنستانَد، رهاننده است.

@sedigh_63

عقل آبی | صدیق قطبی

26 Nov, 04:18


.
دعای دوستان خدا

«خداوندا به تو پناه می‌گیرم از چشمِ بسیار خواب و از شکمِ بسیار خوار.»
(اویس القرنی، ص۲۵)

«الهی! مرا نعمت دادی و شکر نکردم و بلا بر من گماشتی و صبر نکردم. بدان که شکر نکردم نعمت از من بازنگرفتی و بدان که صبر نکردم بلا دایم نگردانیدی. الهی! از تو چه آید جز کَرَم؟»
(حسن بصری، ص۴۴)

«بار خدایا! غریبم و بی‌ مادر و پدر. یتیم و اسیر مانده‌ام و به بندگی افتاده و دست شکسته، و مرا ازین همه غمی نیست. رضای تو می‌باید که دانم راضی هستی یا نه؟»
(رابعه عدویه، ص۷۸)

«الهی! مرا از دنیا هر چه قسمت کرده‌ای به دشمنان خود ده و هر چه از عقبی قسمت کرده‌ای به دوستان خود ده که مرا تو بسی.»
(رابعه عدویه، ص۸۹)

«بار خدایا اگر فردا مرا در دوزخ کنی من فریاد برآرم که من تو را دوست می‌داشتم، با دوست چنین کنند؟»
(رابعه عدویه، ص۸۹ـ۹۰)

«الهی! کار من و آرزوی من از جملهٔ دنیا یاد توست و در آخرت لقای توست. از من این است که گفتم. تو هر چه خواهی کن.»
(رابعه عدویه، ص۹۰)

«یا رب! دلم حاضر کن یا نماز بی‌دل بپذیر.»
(رابعه عدویه، ص۹۰)

«[الهی!] تو را می‌خواهم و بس.»
(بایزید بسطامی، ص۱۸۳)

«بارخدایا تو مرا باش و هر چه خواهی کن.»
(بایزید بسطامی، ص۱۸۴)

«خداوندا! تا کی میان من و تو منی و توی باشد؟ منی من از میان بردار تا منیّتِ من به تو باشد تا من هیچ نباشم.»
(بایزید بسطامی، ص۲۰۲)

«[الهی!] تا با توام بیش از همه‌ام تا با خودم کمتر از همه‌ام.»
(بایزید بسطامی، ص۲۰۲)

«خداوندا! مرا زاهدی نمی‌باید و قرّایی نمی‌باید و عالمی نمی‌باید. اگر مرا از اهلِ چیزی خواهی کردن اهل [شمّه‌ای از] اسرارِ خود گردان و به درجهٔ دوستان رسان.»
(بایزید بسطامی، ص۲۰۲)

«بارخدایا! دانایی که در آن وقت که معصیت می‌کردم اهلِ طاعت تو را دوست می‌داشتم. این را کفّارتِ آن کن.»
(محمدبن سمّاک، ص۲۸۶)

«الهی! در جمله مال و ملکِ من جز گلیمی کهنه نیست. با این همه اگر کسی از من بخواهد، اگر چه بدان محتاجم، ازو باز ندارم. تو را چندین هزار عالَم رحمت است و به ذرّ‌ه‌ای محتاج نه‌ای و چندین فرومانده. رحمت از ایشان دریغ داشتن چون بوَد؟»
(یحیی بن معاذ رازی، ص۳۸۲)

«خداوندا! هر چه از دنیا مرا خواهی داد به کافران ده. و هر چه از عقبی مرا خواهی داد به مؤمنان ده که مرا بسنده است در دنیا یادکردِ تو و در عقبی دیدارِ تو.»
(یحیی بن معاذ رازی، ص۳۸۲ـ۳۸۳)

«الهی! هر گناه که از من در وجود می‌آید دو روی دارد: یکی‌ روی با لطفِ تو دارد و یک روی با ضعفِ من دارد، یا بدان روی گناهم عفو کن که با لطف تو دارد، و یا بدان روی بیامرز که با ضعف من دارد.»
(یحیی بن معاذ رازی، ص۳۸۳)

«الهی! بر من ببخشای زیرا که من آنِ توام.»
(یحیی بن معاذ رازی، ص۳۸۳)

«الهی! چگونه ترسم از تو و تو کریمی و چگونه نترسم از تو و تو عزیزی.»
(یحیی بن معاذ رازی، ص۳۸۳)

«الهی! چگونه خوانم تو را و من بندهٔ عاصی و چگونه نخوانم تو را و تو خداوند کریم.»
(یحیی بن معاذ رازی، ص۳۸۳)

«الهی! زهی خداوندِ پاک که بنده گناه کند و تو را شرمِ کَرَم بوَد.»
(یحیی بن معاذ رازی، ص۳۸۳)

«الهی! تو دوست می‌داری که من تو را دوست دارم با آن که بی‌نیازی از من، پس من چگونه دوست ندارم که تو دوستم داری، با این همه احتیاج که به تو دارم.»
(یحیی بن معاذ رازی، ص۳۸۳)

«الهی! شیرین‌ترین عطاها در دل من رجای‌ توست و خوش‌ترین سخنان بر زفانِ من ثنای توست و دوست‌ترین وقت‌ها بر من لقای توست.»
(یحیی بن معاذ رازی، ص۳۸۳)

«الهی! مرا عملِ بهشت نیست و طاقتِ دوزخ ندارم. اکنون کار با فضل تو افتاد.»
(یحیی بن معاذ رازی، ص۳۸۳)

«خداوندا! از زندان جز موی فروآمده و جامهٔ شوخ‌گرفته، اندوه و خجلت بر هم بسته چه توان آورد؟ مرا بشوی و خلعت فرست و مپرس.»
(یحیی بن معاذ رازی، ص۳۸۳)

«الهی! تو می‌دانی که عاجزم از مواضعِ شکرِ تو. به جای من شکر کن خویش را که شکر آن است و بس.»
(حسین منصور حلاج، ص۶۴۲)

«الهی اگر آسمان را طوق من سازی و زمین را پای‌بند من کنی و جملهٔ عالَم را به خون من تشنه گردانی، من از تو برنگردم.»
(ابوبکر شبلی، ص۶۸۷)

«خداوندا! ما دیوان خویش سیاه کردیم تو موی ما را به روزگار سپید کردی، ای خالقِ سیاه و سپید! فضلی بکن و سیاه‌کردهٔ ما در کارِ سپیدکردهٔ خویش کن.»
(ابوعلی دقّاق، ص۷۱۶)


منبع:
تذکرة الاولیاء، عطار نیشابوری، تصحیح محمدرضا شفیعی کدکنی، نشر سخن، ۱۳۹۸

@sedigh_63

عقل آبی | صدیق قطبی

25 Nov, 06:58


پروانه و کِرمِ کِتابی

شنیدم شبی در کُتُب‌خانه‌ٔ من
به پروانه می‌گفت کِرم ِ کتابی
به اوراقِ سینا نشیمن گرفتم
بسی دیدم از نسخه‌ٔ فاریابی
نفهمیده‌ام حکمتِ زندگی را
همان تیره‌روزم ز بی‌آفتابی
نکو گفت پروانه‌ٔ نیم‌سوزی
که این نکته را در کتابی نیابی
تپش می‌کند زنده‌تر زندگی را
تپش می‌دهد بال و پر زندگی را
(کلیات اقبال لاهوری، پیام مشرق)

گفت‌وگویی که در میان پروانه‌ای سوخته‌دل و کرم کتاب درمی‌گذرد بیانگر دو شیوه از بودن است. شیوه‌ای که خود را با دانستن و دانستن بیشتر معنا می‌کند و از این‌رو به حکمت زندگی‌ راه نمی‌یابد و شیوهٔ پروانه، که تجربه است و مجذوبیت و تپیدن و دل به دیدار بستن.

کرم کتاب که در انبوهی از معارف و معانی بلند سیر می‌کند، پیله‌ای گِردِ خویش می‌تند و پروانه که دلباختهٔ دیدار است از خود فرا می‌رود و حکمت زندگی‌ را در تپیدن به سوی توی ابدی می‌یابد. تپیدنی به شوق دیدار.

اقبال همین معنا را در نیایشی سوزمندانه به خوبی شرح می‌دهد:

عقل دادی هم جنونی دهْ مرا
ره به جذبِ اندرونی دهْ مرا
علم در اندیشه می‌گیرد مَقام
عشق را کاشانه قلبِِ لایَنام
علم تا از عشقْ برخوردار نیست
جز تماشاخانهٔ افکار نیست
بی‌تجلی مرد دانا رَه نبُرد
از لگدکوبِ خیالِ خویشْ مُرد
بی تجلی زندگی رنجوریَ است
عقلْ مهجوریّ و دینْ مجبوریَ است
(کلیات، جاویدنامه)

تعابیر اقبال در این ابیات متأثر و برگرفته از مولانا است. از عقل عاری از جنون به خدا پناه می‌بَرد و از علم محروم از جذبهٔ عشق. در نگاه او، علم، تماشاخانهٔ افکار است اگر به عشق نینجامد. تعبیر «لگدکوب‌ خیال» را احتمالا از مولانا وام گرفته که می‌گوید جان شما دمادم توسط خیالات و افکار، لگدکوب می‌شود:

جان همه روز از لگدکوبِ خیال
وز زیان و سود وز خوفِ زوال
نی صفا می‌مانَدَش نی لطف و فر
نی به سوی آسمان راهِ سفر
(مثنوی، ۱: ۴۱۷_۴۱۸)

تعبیر «جذبِ اندرون» او نیز یادآور بیتی از مولانا است که می‌گوید کسب و کار دین و دین‌ورزی چیزی جز انجذابِ درونی، و قابل و پذیرای نور خدا شدن نیست:

کسبِِ دینْ عشق است و جذبِ اندرون
قابلیّتْ نورِ حق را، ای حَرون
(مثنوی، ۲: ۲۶۰۹)

اقبال به ما می‌گوید اگر دیدار و تماس‌ وجودی با حقیقت رخ ندهد هم عقل و هم دین، اسباب مهجوری‌اند یا چیزی از جنس تکلّف و اجبار:

بی تجلی زندگی رنجوریَ است
عقلْ مهجوری و دینْ مجبوریَ است

تجلی، جلوه کردن و شعله‌ورشدنِ حقیقت در جان ماست. تجلی، سوختن است و به جلوه‌ای دل نهادن.

کِرمِ کتابی مشغول خبر است و پروانه مشتاقِ نَظَر. و اقبال می‌گوید کسی را دریاب که به تو «لذت نظر» ببخشد. بهجتِ دیدار:

گذر از آنکه ندید است و جز خبر ندهد
سخن دراز کند، لذّت نظر ندهد
(کلیات، زبور عجم)

@sedigh_63

عقل آبی | صدیق قطبی

24 Nov, 03:17


.

کدام شعر می‌تواند
جایگزین صدای گندم‌زار باشد؟

جایگزین جادوی ماه
گریستن باران
سکوت درخت

کدام شعر می‌تواند
پاسخی شایسته باشد
به گل
و سر رفتنِ ترانه را
از گلوی پرندگان صبح
جبران کند؟

کدام شعر می‌تواند
جای دست‌های تو را بگیرد
و غیاب لبخندت را
چاره باشد؟

نه،
هیچ شعری
جایگزین زندگی نیست

صدّیق‌

عقل آبی | صدیق قطبی

23 Nov, 04:49


نیایشِ ابوالحسن خرقانی

«ای بار خدایا! خواهی که آنچه از رحمت تو می‌دانم و از کَرَم تو می‌بینم با خلق بگویم تا هیچ‌کس‌ات سجود نکند؟»(تذکرة‌الاولیاء، تصحیح شفیعی کدکنی: ۷۲۸)

«الهی! مَلَک‌الموت را به من مفرست که من جان به وی ندهم. نه از او سِتَده‌ام تا باز او دهم. من جان از تو ستده‌ام جز به تو ندهم.»(همان: ۷۲۸)

«الهی! اگر مرا چیزی دهی چنان ده که از زمان آدم علیه‌السلام تا به قیامت هیچ کس را امان برنگذشته بوَد که من بازماندۀ هیچ کس نتوانم خوردن.»(همان: ۷۳۰)

«الهی مرا با نزدیکی خویش بَر.»(همان: ۷۳۴)

«الهی! چه بودی که دوزخ و بهشت نبودی تا پدید آمدی که بندۀ خدای‌پرست کیست؟»(همان: ۷۳۸)

«بار خدایا مرا به راهی بَر که من و تو باشیم، خلق در آن راه نباشد.»(همان: ۷۳۹)

«اگر از آن جانب عفو پدید نیست از این جانب نیز پشیمانی پدید نیست! بکوب تا بکوبیم که ما بدان‌چه گفته‌ایم پشیمان نیستیم!»(همان: ۷۴۴ـ۷۴۵)

«الهی! روز قیامت داوری همه بگسلد، آن داوری که میانِ من و تو هست ‌نگسلد.»(همان: ۷۴۴ـ۷۴۵)

«چون به جان نگرم جانم کند درد چون به دل نگرم دلم کند درد چون به فعل نگرم قیامتم کند درد، چون به‌وقت نگرم تواَم کنی درد.»(همان: ۷۴۴ـ۷۴۵)

«الهی! نعمت تو فانی‌ست و نعمت من باقی، نعمتِ تو منم و آنِ من تویی.»(همان: ۷۴۴ـ۷۴۵)

«الهی! مرا بر مقامی مدار که گویی: «خلق و حقّ» و گویم: «من و تو»؛ مرا بر مقامی دار که من در میان نباشم همه تو باشی.»(همان: ۷۴۴ـ۷۴۵)

«الهی! هر چه از آنِ من هست در کار تو کردم، و هر چه از آنِ تو هست در کار تو کردم تا منی از میان برخیزد همه تو باشی.»(همان: ۷۴۵)

«اگر این رسولان و این شریعت و بهشت و دوزخ نبودی من هم برین بودمی که امروز هستم از دوستی تو و فرمان‌بُرداری از بهر تو.»(همان: ۷۴۵)

«چون مرا یاد کنی جانِ من فدای ذکرِ تو باد و چون دلِ من تو را یاد کند نفس من فدای دل من باد.»(همان: ۷۴۵)

«الهی! اگر اندامم درد کند شفا تو دهی، چون تواَم درد کنی شفا که دهد؟»(همان: ۷۴۵)

«الهی! مرا که تو آفریدی برای خویش آفریدی، از مادر برای تو زادم مرا صیدِ آفریده مکن!»(همان: ۷۴۵)

«از بندگانِ تو بعضی نماز و طاعت دوست دارند، و بعضی حجّ و غَزا بعضی علم و سجّاده، مرا از آن باز کن که زندگانیم و دوستیم جز برای تو بوَد.»(همان: ۷۴۵)

«الهی! هیچ‌کس بوَد از دوستان تو که نام تو بسزا بَرَد تا بینایی خویش بکَنم و زیرِ قدم او کنم؟ یا هستند در وقتِ من تا جان خویش فدای او کنم؟ یا از پس من خواهد بود؟»(همان: ۷۴۶)

«الهی! من در دنیا چندانکه خواهم از کَرَم تو لاف خواهم زد، فردا هرچه خواهی با من بکن!»(همان: ۷۴۶)

«الهی مرا به همه وقت فریاد رس.»(همان: ۷۷۲)

«الهی! مرا تو می‌بایی.»(نوشته بر دریا، شفیعی‌کدکنی: ۲۷۶)

«الهی!... بوالحسنِ بوالحسن، تویی!»(همان: ۲۸۱)

«الهی، خلق تو شکر نعمتهای تو کنند، من شکر بودن تو کنم، نعمت، بودن تست.»(همان: ۳۴۶)

«الهی، مرا بودن تو نه بس که دیگر خواهم؟»(همان: ۳۴۶)

«الهی، من از تو به تو توانگرم. آنچه من دارم توی و تو باقی‌ای.»(همان: ۳۴۷)

«الهی، خوشی با توست، اشارت به بهشت می‌کنی؟»(همان: ۳۴۷)

@sedigh_63

عقل آبی | صدیق قطبی

21 Nov, 08:02


.


کتاب‌خانه‌ای جمع‌وجور و ساده در خانه‌ای ساخته‌ از چوب و کا‌هگل که شب‌ها با چراغ نفت‌سوز روشن می‌شود، و پنجره‌ای با قاب چوبی به رنگ آبی که به باغ پاییز باز می‌شود و این کتاب‌ها:

قرآن کریم (ترجمهٔ کریم زمانی، ترجمهٔ محمدعلی کوشا، قرآن با چهار ترجمهٔ کهن)
کشف‌الاسرار و عدة‌الابرار، ابوالفضل میبدی
احادیث نبوی(ریاض‌الصالحین، پیام پیامبر)
نهج‌البلاغة
کیمیای سعادت، ابوحامد غزالی
عهد جدید + مزامیر
مجموعه آثار مولانا(مثنوی معنوی، کلیات شمس، فیه ما فیه، مکتوبات، مجالس سبعه)
مناقب‌العارفین، شمس‌الدین احمد افلاکی
مقالات شمس تبریزی
مجموعه آثار عطار نیشابوری(تذکرة الاولیاء‌، مصیبت‌نامه، الهی‌نامه، اسرارنامه، منطق‌الطیر، مختارنامه، غزلیات)
مجموعه آثار عین‌القضات همدانی(تمهیدات، نامه‌ها، زبدة‌الحقائق و...)
الانسان الکامل، عزیزالدین نسفی
عوارف المعارف، شهاب‌الدین سهرودی
انیس‌التائبین، احمد جام
حدیقه الحقیقة، سنایی
اسرار التوحید، محمد بن منور
رساله قشیریه، ابوالقاسم قشیری
کشف المحجوب، علی‌بن‌عثمان هجویری
دیوان حافظ
کلیات سعدی
مخزن‌الاسرار، نظامی گنجوی
دیوان اشعار اقبال لاهوری
تشبه به مسیح، توماس آکمپیس
پرواز در ابرهای ندانستن
اعترافات، آگوستین قدیس
حکمت مردان صحرا، تامس مرتون
نیایش، مهاتما گاندی
پیامبر و نامه‌های جبران خلیل جبران
هشت کتاب، سهراب سپهری
هنوز در سفرم، سهراب سپهری
مجموعه اشعار بیژن جلالی
مجموعه آثار کریستیان بوبن
در قلمرو زرین، حسین الهی قمشه‌ای
ماه نو و مرغان آواره، رابیندرانات تاگور
مجموعه اشعار مارگوت بیکل

@sedigh_63

عقل آبی | صدیق قطبی

20 Nov, 16:30


سیری در شعر و اندیشه سهراب سپهری

مدرس: مهرداد مهرجو
پژوهشگر، دکتری ادبیات فارسی
و مولف کتاب‌های:
اشاره‌های خوشایند
از برف و پروانه مجموعه شعر
چشمان یک عبور؛ روایتی از سپهری‌پژوهی سروش دباغ

برای ثبت‌نام و کسب اطلاعات بیشتر به ادمینِ کلمات پیام بدید:


@Kalamaat_admin

عقل آبی | صدیق قطبی

19 Nov, 15:33


در طلب چهرهٔ خداوند

مؤمنان، به روایت قرآن، هم چشم‌به‌راه دیدار خداوندند (رجاء به لقاء الله) و هم‌ طالبِ چهرهٔ پُررضایت او (ابتغاء وجه الله).

امیدوارند و مشتاق، که روزی به دیدار خداوند خواهند رسید. این امید و اشتیاق، هم از مهابت و دشواری مرگ می‌کاهد و هم در آنان تمنّا و کششی می‌افروزد به سمت شایسته‌‌شدن. می‌کوشند تا برای آن دیدار، آراسته‌تر و شایسته‌تر شوند.

امید به دیدار، هم به مرگ، معنای دیگری می‌بخشد هم به زندگی:

🔻«فَمَن كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا
»(کهف: ١١٠)
«پس هركه توقع دارد ملاقات پروردگار خود را بايد كه بكند كار پسنديده و شريک نيارد در عبادت پروردگار خويش هيچ‌كس را»(ترجمه ولی الله دهلوی)

🔻«مَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ»(عنکبوت: ۵)
«هر كس كه به ديدار خدا اميد مى‌دارد بداند كه وعدۀ خدا آمدنى است و او شنوا و داناست»(ترجمهٔ عبدالمحمد آیتی)

علاوه بر رجاء و امید به دیدار (رجاء به لقاء الله)، مؤمنان طالب و خواهندهٔ چهرهٔ خداوندند (ابتغاء وجه الله). شکیبایی می‌ورزند، چرا که طالب چهرهٔ اویند، به نیایش و عبادت اهتمام دارند، چرا که طالب چهره و لبخند اویند، داد و دهش می‌کنند و بدی را با نیکی می‌زدایند، چرا که مشتاق چهره و رضایت اویند و می‌دانند که روی خدا را نه در مشرق و مغرب و اینجا و آنجا، بلکه در شکیبایی، گشاده‌دستی، نیک‌خواهی و نیایش باید جُست:

🔻«وَالَّذِينَ صَبَرُوا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَأَنفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَعَلَانِيَةً وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ أُولَٰئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ»(رعد: ٢٢)
«و آنان كه شكيبائى كردند به‌طلب روى پروردگار خويش و برپا داشتند نماز را و خرج كردند از آنچه ما روزى داديم با ايشان پنهان و آشكارا و دفع مى‌كنند به نيكوئى بدى را اين جماعه راست جزاى آن سراى.»(ترجمه ولی الله دهلوی)

🔻«وَمَا آتَيْتُمْ مِنْ زَكَاةٍ تُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ»(روم: ۳۹)
«و آنچه آريد از زكاتى كه خواهيد بدان روى خدا را پس آنانند فزونى‌گيرندگان»(ترجمه محمدکاظم معزی)

🔻«وَمَا تُنْفِقُونَ إِلَّا ابْتِغَاءَ وَجْهِ اللَّهِ»
(بقره، ۲۷۲)
«و لائق نيست كه خرج كنيد مگر براى طلب روى خدا»(ترجمه ولی‌الله دهلوی)

🔻«الَّذِي يُؤْتِي مَالَهُ يَتَزَكَّى وَمَا لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزَى إِلَّا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلَى وَلَسَوْفَ يَرْضَى»(لیل: ۱۸ تا ۲۱)
«آن‌كه مى‌دهد مال خود را تا پاک‌نفس گردد، و نيست هيچ‌كس را نزد او هيچ نعمتى كه جزا داده شود؛ ليكن مى‌دهد به‌طلبِ روى پروردگار بزرگوار خود.»(ترجمه ولی‌الله دهلوی)

قرآن کریم با تأکید از پیامبر می‌خواهد با کسانی که خواستار چهرهٔ خداوندند ملازم و معاشر باشد، و در این همراهی، شکیبا و ثابت‌قدم بماند:

🔻«وَلَا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ»(أنعام: ۵۲)
«و از خود نران آنان را كه مى‌خوانند پروردگار خود را بامدادان و شامگاه، خواهان روى اويند.»(ترجمه محمدکاظم معزی)

🔻«وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلَا تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ»(کهف: ۲۸)
«و بند كن خود را با آنان كه ياد مى‌كنند پروردگار خود را به‌صبح و شام، مى‌جويند روى او را، و بايد كه نگذرد چشمهاى تو از ايشان.»(ترجمه ولی‌الله دهلوی)

آری، امید بستن به دیدار و جست‌وجوی چهرهٔ یار، رسم و شیوه‌ای است عاشقانه که قرآن کریم می‌ستاید و ایمان را به آنها می‌شناسد.

قرآن به خواستاران روی خدا نوید می‌دهد که سرانجام، دیده به دیدار دوست خواهند گشود و از دیدار او، تازه‌روی و شاداب خواهند شد:

🔻«وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ»(قیامة: ۲۲ــ۲۳)
«آن روز چهره‌هايى تازه[و خرّم] هستند. نظاره‌گر به پروردگارشان.»(ترجمه مسعود انصاری)

چشم‌به راه دیدار خدا بودن، و در هر اقدامی، خواهانِ روی و رخسار خدا بودن، تعابیری عاشقانه‌اند. و قرآن کریم مؤمنان را چشم‌به‌راهان دیدار خدا و جست‌وجوگران چهرهٔ او می‌داند.

@sedigh_63

عقل آبی | صدیق قطبی

18 Nov, 07:35


روزیِ ما نبوَد غیرِ دلِ ما

روزیِ ما نبوَد غیرِ دلِ ما صائب
خبر از عاقبتِ نعمتِ الوان داریم

بهترین روزی، دل خوب و روشن است. دلی همچون آینهٔ بی‌غبار و صاف، چون برکه‌ای زلال که زیبایی مهتاب را در جان خود می‌یابد و منعکس می‌کند. دلی جلایافته، بی گره، بی‌زنگار. دلی همچون برف، بی‌خش، بی‌خط. چنان‌که مولانا درمی‌یافت:

دفتر صوفی سوادِ حرف نیست
جز دلِ اِسپیدِ همچون برف نیست
(مثنوی، د ۲: ۱۶۰)

تو برادر موضعِ ناکِشته باش
کاغذِ اسپیدِ نابنْوشته باش
(مثنوی، د ۵: ۱۹۶۳)

دلی صیقل‌یافته که از تیرگی و کدورت پیراسته گشته و به یُمن صیقل و صفا، اهلیت روشنایی و آشنایی یافته است:

پس چو آهن گر چه تیره‌هیکلی
صیقلی کن، صیقلی کن، صیقلی
آهن ار چه تیره و بی‌نور بود
صیقلی آن تیرگی از وی زدود
(مثنوی، د ۴: ۲۴۷۰ و ۲۴۷۲)

اهل صیقل رَسته‌اند از بوی و رنگ
هر دمی بینند خوبی بی‌درنگ
نقش و قِشرِ علم را بگذاشتند
رایتِ عَین‌ُ الیقین افراشتند
رفت فکر و روشنایی یافتند
نَحر و بحرِ آشنایی یافتند
گر چه نحو و فقه را بگْذاشتند
لیک محو و فقر را برداشتند
(مثنوی، د ۱: ۳۵۰۳ــ۳۵۰۵، ۳۵۰۸)

تأمل در آیینهٔ دل کنی
صفایی به تدریجْ حاصل کنی
مگر بویی از عشق مستت کند
طلبکار عهد الستت کند
به پای طلب ره بدانجا بَری
وز آنجا به بال محبت پَری
(بوستان سعدی، مقدمه)

اگر باور کنیم که تنها سرمایهٔ ما دل است آن وقت اساسی‌ترین کار و مشغولیت ما پالودن دل و پاس‌داشتن آن می‌شود. دلواپسی اصلی ما می‌شود: چگونه جان خود را شفا بخشیم؟ چگونه از تاریکی خویش برهیم؟

«بر درِ دل بنشستم به پاسبانی و دل را نگاه داشتم.»
(ذِکرِ جنید بغدادی: تذکرة الاولیاء، تصحیح شفیعی کدکنی، ص۴۳۷)

@sedigh_63

عقل آبی | صدیق قطبی

17 Nov, 05:24


«ما هر دو در اينجا غريبيم
و هر غريبى همدم غريب ديگر است.»
(اِمرُؤُالقَیس)

اِمرُؤُالقَیس از شاعران دوران پیشااسلام است. دو بیت از قصیدهٔ او را (أجارَتَنا إنَّ الخُطُوبَ تَنوبُ) عین‌القضات همدانی(عارف و دانشمند بزرگ قرن پنجم هجری) در رسالهٔ «شَكوَى الغَريبِ عَنِ الأوطانِ إلى عُلماءِ البُلدان» نقل می‌کند:

أجارَتَنا إنّا غَرِيبَانِ هَهُنَا
وكُلُّ غَرِيبٍ للغَريبِ نَسيبُ

فإن تَصِلِينَا فَالمَوَدَّةُ بَيْنَنَا
وإنْ تَهجُرینا فالغَريبُ غريبُ

«اى همسايه!
ما هر دو در اينجا غريبيم
و هر غريبى همدم غريب ديگر است؛
اگر به ما پيوندى، دوستى ميان ما برقرار مى‌گردد
و اگر ما را ترک كنى، غريب بايد با غربت بسازد.»
(ترجمه به نقل از: دفاعیات عین‌القضات، ترجمه قاسم انصاری، ص۲۳، نشر منوچهری)

عین‌القضات این رساله را در زندان بغداد و اندکی پیش از مرگ نوشته‌است.

@sedigh_63

عقل آبی | صدیق قطبی

16 Nov, 15:14


«به نام خداوند فراخ‌بخشایشِ مهربان
به روز روشن و چاشتگاه؛
و به شب که آرام گیرد؛
خداوند تو، تو را بدرود نکرد و فرونگذاشت و زشت نگرفت.
و سرای آن‌جهانی تو را به از این‌جهانی.
و می‌بخشد تو را خداوند تو تا خشنود شوی.»

(سوره ضحی، آیات ۱ــ۵؛ ترجمه احمد میبدی)


«والله والله در عالم کسی نیست بجز یک کس و آن کس با شماست و از برای شماست و از بهر شما می‌کوشد و شما را می‌خواهد.»
▪️(مولانا، به نقل از: مناقب العارفین، تصحیح تحسین یازیجی، به کوشش توفیق سبحانی، نشر دوستان، ص۲۵۹)

«ای طالبِ صدّیق دل‌ خوش دار، که خوش‌کننده‌ٔ دل‌ها در کار توست و در تمام کردن کار توست.»
(مقالات شمس تبریزی، تصحیح محمدعلی موحد، ص۹۷)

نیَم ز کارِ تو فارغ، همیشه در کارم
که لحظه لحظه تو را من عزیزتَر دارم
به ذاتِ پاکِ من و آفتابِ سلطنتم 
که من تو را نَگُذارم، به لطف بَردارم
▪️غزلیات شمس

@sedigh_63

عقل آبی | صدیق قطبی

16 Nov, 11:20


www.arishpublication.com

@arishpub

عقل آبی | صدیق قطبی

14 Nov, 18:14


ایمان و به وجد آمدن

کافری چیست جز در برابر نشانه‌ها به وجد نیامدن؟ و سینهٔ خود را به سوی آنها نگشودن؟ به گفتهٔ قرآن، کسی کافر است که سینهٔ خود را به انکار گشوده است. نشانه‌ها او را منقلب نمی‌کنند و به وجد نمی‌آرند.

«کسی که سینه را به کفر گشاید.»
(سوره نحل، آیه ١٠٦)

و از آن سو، مؤمن کسی است که سینهٔ خود را به نشانه‌های خداوند گشوده است. تماس با نشانه‌ای کافی است تا خاضع شود و از در تسلیم درآید.

تفاوت ایمان و کفر، تفاوت در جهت‌گیری است. تفاوت در اینکه دل‌ را رو به چه چیزی می‌گشاییم و در برابر چه چیزهایی می‌بندیم. گشودن و فروبستن. ایمان، گشودن دل است به نور، به نشانه. نرم داشتن دل است در برابر باران. و کفر، فروبستگی است در برابر ذکر، آیه، بشارت. در دو آیهٔ زیر، ایمان با شرح صدر و آمادگی برای خودسپاری و تسلیم به خدا معنا شده و کفر با سخت و سفت داشتن دل و تنگدلی در برابر نشانه‌هایی که از روشنی خبر می‌دهند:

«آیا کسی که خدا سینه‌اش را برای [پذيرش] اسلام
گشاده است
و او برخوردار از نوری از سوی خدای خویش است
[همچون تاریک‌دلان است؟]
پس وای بر کسانی که دل‌هایشان از [ترکِ] یادِ خدا سخت گردیده است.»
(سوره زمر، آیه ۲۲)

«خدا هر که را خواهد هدایت کند،
سینه‌اش را برای [پذیرش] اسلام می‌گشاید،
و هر کس را بخواهد گمراه کند،
سینه‌اش را سَخت تنگ گرداند.»
(سوره أنعام، آیه ۱۲۵)

ایمان، جدی گرفتن نشانه‌های‌ نورانیت خداست و دویدن در پی آنها. کفر، غفلت از نشانه‌ها و روی‌گردانی از آنها:

«بی‌گمان، در آفرینش آسمان‌ها و زمین
و پیاپی آمدنِ شب و روز،
نشانه‌هایی [پندآموز] برای خردمندان است.

همانان که ایستاده
و نشسته
و بر پهلو آرمیده،
خدا را یاد می‌کنند،
و در آفرینش آسمان‌ها و زمین می‌اندیشند؛
که پروردگارا، اینها را بیهوده نیافریده‌ای،
پاکی تو!»
(سوره آل‌عمران، آیات ۱۹۰ ــ۱۹۱)

«و در زمین برای اهل یقین نشانه‌هایی هست،
و نیز در خودِ شما،
پس چرا نمی‌بینید؟»
(سوره ذاریات، آیه ۲۰_۲۱)

«و [عبادالرحمن] همان کسان‌اند که هرگاه به آیاتِ پروردگارشان تذکر داده شوند
چشم و گوش‌بسته بر آن [آیات] نمی‌افتند.»
(سوره فرقان، آیه ۷۳)

«و چه بسیار نشانه‌ها در آسمانها و زمین است
که بر آنها می‌گذرند
در حالی که از آنها روی برمی‌گردانند.»
(سوره یوسف، آیه ۱۰۵)

مولانا می‌گوید تشنه که باشی نشانه می‌یابی و بوی می‌بَری. به چه؟ به آن چشمهٔ خوشِ مصفّا:

زهی سعادت آن تشنگان که بوی بَرَند
به اصل چشمهٔ آب خوش مصفّایی
(کلیات شمس، غزل ۲۷۴۷)


@sedigh_63

عقل آبی | صدیق قطبی

12 Nov, 10:51


دل گم کرده بود...

و نقل است که یک روز دل گم کرده بود. گفت: «ای خدای، دل به من باز ده.» ندایی شنود که «یا جُنَید ما دل بدان ربودیم تا به ما بمانی، تو باز می‌خواهی تا به غیر ما بمانی.»(ذکر جنید بغدادی: تذکرة الاولیاء، تصحیح شفیعی کدکنی، ص۴۴۰)

«بیست سال است که نه من از دل خبر دارم و نه دل از من.»(همان، ص۴۳۸)

گفت: سی سال دل خویش می‌طلبیدم نیافتم. چون سحرگاه شد ندایی شنیدم که «ای بایزید! جز ما چیز دیگری می‌طلبی. تو را با دل چه کار؟»(ذکر بایزید بسطامی، همان، ص۱۸۶)


و گفت: «سی سال بود تا خدای را می‌جستم گاه یافتمی و گاه نیافتمی. اکنون چهل سال است تا بوسعید می‌جویم و ازو نام و نشان نمی‌یابم.»(چشیدن طعم وقت: از میراث عرفانی ابوسعید ابوالخیر، تصحیح شفیعی کدکنی، ص۱۸۳)

گم شدن در گم‌ شدن دین من است
نیستی در هست آیین من است
(کلیات شمس، چاپ هرمس، قطعه ۲۵)

گم می شود دل من، چون شرح یار گویم
چون گم شوم ز خود من، او را چگونه جویم؟
(همان، ترجیع‌بند ۶)

«من کو؟
مرا خبر نیست‌.
اگر مرا بینی
سلام برسان!»
(مقالات شمس تبریزی، تصحیح محمدعلی موحد، ص ۶۷۱)

توانایی گم کردن خود، هنری است که از عاشقان و عارفان می‌آموزیم. گم شدن برای پیدا شدنی دوباره. در اقلیمی بزرگ‌تر. در بی‌نهایت.

@sedigh_63