آرین رسولی @arian_xboy Channel on Telegram

آرین رسولی

@arian_xboy


کانال یادداشت‌های آرین رسولی
پژوهشگر کیهان شناسی و فلسفه
انتقاد-پیشنهاد
@arian_x_70

اینستاگرام👇
https://instagram.com/arianrasouliii/
سایت👇
www.52Hertzz.com

آرین رسولی (Persian)

آیا علاقه‌مند به دنیای کیهان‌شناسی و فلسفه هستید؟ اگر بله، کانال یادداشت‌های آرین رسولی یک فضای مناسب برای شماست. آرین رسولی، یک پژوهشگر معتبر در حوزه کیهان‌شناسی و فلسفه است که در این کانال انتقادات و پیشنهادات خود را با شما به اشتراک می‌گذارد. با دنبال کردن این کانال، فرصتی برای آشنایی بیشتر با مفاهیم علمی و فلسفی در زمینه‌های مختلف خواهید داشت. برای ارتباط بیشتر با آرین رسولی می‌توانید از اینستاگرام و سایت او نیز دیدن فرمایید:

اینستاگرام: [https://instagram.com/arianrasouliii/](https://instagram.com/arianrasouliii/)
سایت: [www.52Hertzz.com](www.52Hertzz.com)

آرین رسولی

25 Jan, 18:23


اسرائیل دست به ترور دانشمندان ایرانی می‌زند و تمام تلاش خود را در جهت نفوذ جاسوسی و امنیتی به کار می‌گیرد. در سوی دیگر ایران نیز می‌کوشد محور مقاومت را به شکل پیشرفته‌تری سامان بخشد تا بیخ گوش اسرائیل آماده باشند. مثال دیگری از تشدید تنش‌ها و ترسیم خط قرمز جدید، جنگ موسوم به 33روزه در سال 2006 بود.
حالا دیگر رسما ارتش اسرائیل و یکی از گروه‌های اصلیِ وابسته و مورد حمایت حکومت ایران، وارد جنگ می‌شوند. جنگی که دامنه آن شمال اسرائیل و سراسر لبنان را در برگرفت. در آن برهه، از خط قرمزی که عدم درگیری و جنگ بود عبور شد ولی خط قرمز جدید این بود که خود حکومت ایران و اسرائیل مستقیما وارد درگیری نشدند. پس از آن در موارد فراوانی، طرفین با اقدامات خود خطوط قرمز قبلی را رد کردند. ماجرای حمله به سفارت اسرائیل در آرژانتین که به حکومت ایران منتسب شد ولی آن را نپذیرفت یا اقدامات جاسوسی و ترور در ایران و مثلا حملات نظامی به پایگاه‌های ایران در سوریه. پس از این تشدید تنش تدریجی که تک تکِ موارد آن، فهرست بلند بالایی می‌طلبد، رسیدیم به واقعه هفت اکتبر که پس از آن تاکنون این روند مدام به شکل فشرده‌تری تشدید شد. حمله مستقیم به سفارت ایران که برای نخستین بار یک حمله نظامی به سفارت یا به نوعی خاک کشور از سمت اسرائیل بود و در پاسخ به آن، نخستین حمله‌ی نظامی علنی توسط حکومت ایران به خاک طرف مقابل، یعنی عملیات وعده صادق یک. باز در این حمله خطوط قرمز نهایی رد نشد، زیرا حمله‌ی ایران بیشتر جنبه نمادین داشت تا برخوردهای سهمگین با آسیب‌های جدی. اسرائیل نیز در پاسخ، حمله به سامانه دفاعی در اصفهان را ترتیب داد که این نیز به نوعی نخستین حمله‌ی مستقیم نظامی به درون مرز ایران بود. پس از آن ترورهای اسرائیل در سطوح بالاتر صورت گرفت؛ مثلا ترور هنیه در تهران یا ترور سیدحسن نصرالله که از مهم‌ترین شخصیت‌های جبهه مقاومت بودند، یا در ماجرای انفجار پیجرها. ایران نیز با عملیات وعده صادق دو، این بار حملاتش جدی‌تر و با برخوردهای بیشتر همراه بود و پاسخ اسرائیل نیز به همین ترتیب جدی‌تر از قبل صورت گرفت.

بنابراین همان‌طور که در تک تک این اقدامات می‌بینیم، روندی جریان داشته که به تعبیر نگارنده تشدید تنش تدریجی است.
اما پرسش مهمی که از دل تمام این توصیف‌ها بیرون می‌آید این است که عاقبت، این روند به کجا ختم خواهد شد؟

سه سناریو قابل تصور است که با تمثیل مشهور «جوجه» می‌توان تصور نمود. در تمثیل جوجه، دو ماشین با سرعت به طرف هم حرکت می‌کنند تا یا شاخ‌به‌شاخ برخورد کنند، یا یکی کنار بکشد. هر راننده‌ای که کنار بکشد، لقب جوجه نصیبش می‌شود. حالا در این روند تشدید تنش، طبق دو‌(یا به تعبیری سه) تجویز می‌توان پیش رفت؛ چماق یا هویج؟!

یک: یکی از طرفین کنار بکشد و با سیاست هویج، از طریق فعالیت سیاسی و دیپلماتیک، سعی کند نشان‌ دهد به هیچ وجه قصد تهاجم و تخاصم ندارد. این کنش می‌تواند تاکتیکی و موقت باشد یا استراتژیک و بلند مدت. می‌تواند با هدف تجدید قوا و تقویت بنیه نظامی و اقتصادی و سایر مولفه‌های قدرت(که برای پیروزی لازمند) باشد و تصنعی و با هدف فریب و پیشگیری از شکست صورت پذیرد، یا واقعا با هدف صلح یا حداقل ترک تخاصم و خروج از وضعیت بحرانی اعلام گردد. اما به هر حال در این نسخه، تمام توان را باید به کار رفت تا به تمام بازیگران و دولت‌-ملت‌ها نشان داد که موضع و اقدامات ما همگی مسالمت‌آمیز و در جهت صلح است. صدالبته که در این نسخه، اکتفا کردن به شعار یا گفتار خطاست و در عمل باید از هر گزینه‌ای که کمترین هزینه و بیشترین فایده را در جهت مخابره‌ی این پیام دارد بهره جست.

دو: یکی از طرفین می‌تواند نه هویج را انتخاب کند و نه چماق، بل‌که تعلیق را برگزیند. به عبارت ساده‌تر، دست روی دست بگذارد و منفعلانه به انتظار نشسته و روند را به دست زمان بسپارد. یعنی طبق تمثیل جوجه، از مسیر برخورد در جاده کنار نکشد اما همان‌جا روی ترمز زده و متوقف شود. این بدترین گزینه‌ی ممکن است زیرا شکست تقریبا قطعی‌ خواهد شد و حتی گزینه‌ی پیروزی شانسی هم تقریبا ناممکن می‌شود.

سوم: نسخه‌ی سوم همان چماق است و یا به تعبیر دیگر بازدارندگی، به شکلی که تخت گاز به سمت سرشاخ شدن با طرف مقابل حرکت کنید تا شاید او کنار کشیده و لقب جوجه نصیبش شود.

بنابراین در ماجرای تشدید تنش تدریجی ایران و اسرائیل نتیجه‌ی نهایی و بهترین انتخاب دو طرف، باز هم به مولفه‌های قدرت بستگی دارد و بس. مولفه‌هایی که تا حدی قابل محاسبه هستند و بحث مجزایی می‌طلبد. البته محاسبه‌ی قدرت در این عرصه تنها عامل موثر در نتیجه‌ی نهایی نیست و گاهی شانس و تصادف نیز نقشی اساسی پیدا می‌کند(مثل تمام مسائل در علوم انسانی) اما بدیهی‌ست که انتخاب عقلانیِ بازیگران ایجاب می‌کند که روی شانس حساب باز نکنند.

آرین رسولی

https://52hertzz.com/tttiranvsisra/

آرین رسولی

25 Jan, 18:23


تشدید تنش تدریجی

آرین رسولی

پرده دوم

مراد از تشدید تنش تدریجی، فرایندی‌ست که طی آن دو حکومت یا دولت، در شرایط جنگ سرد به سر می‌برند و در چارچوب قراردادی نانوشته، خطوط قرمزی را برای یکدیگر تعیین کرده‌اند که عبور از آن‌ها محال نیست اما خطرآفرین خواهد بود. با این حال، نه صلحی در میانشان حاکم است و نه تنش‌ها فروکش کرده‌اند؛ بلکه در وضعیتی به سر می‌برند که در اصطلاح سیاسی به «جنگ سرد» شهرت دارد.

به عبارت دیگر دو حکومت به هر دلیلی با هم سر ستیز دارند، در گفتار و کردارشان هم این نزاع آشکار شده، اما هنوز اقدامی علیه یکدیگر مرتکب نشده‌اند.
ولی با نخستین گامِ یکی از طرفین در شکستن این موازنه، فرایندی آغاز می‌شود که می‌توان آن را تشدید تنش تدریجی نامید. روندی که طی آن، یکی از طرفین نزاع، هربار کنش یا واکنشی نشان می‌دهد که از سطح تنشی که تا پیش از آن خط قرمز محسوب می‌شد عبور می‌کند.

حالْ حکومت ایران و اسرائیل پس از انقلاب 1357 دقیقا در چنین وضع و حالی قرار گرفته‌اند؛ نه جنگ تمام عیار، نه صلح و نه در وضع عادی، اما زد و خوردی که هر بار سطح آن تشدید می‌شود. به تعبیر مرشایمر، اگر من محکم زدم روی دست شما، شما محکم‌تر می‌زنید روی دست من(البته مثال مرشایمر درباره‌ی نکته دیگری بوده و در اینجا به آراء وی کاری نداریم) و این روند ادامه دارد.

پرسش نخست این است که چرا حکومت جمهوری اسلامی ایران پس از انقلاب وارد نزاع با اسرائیل شد؟ و سپس چرا این تخاصم به این روند تشدید تنش تدریجی رسید؟

جواب پرسش اول این است که با انقلاب اسلامی در ایران، نوع حکومت و ایدئولوژی آن مبتنی بر ولایت بود. ولایتی فراملی و داعیه‌دار ولایت امر مسلمین جهان. حال اگر حکومتی ادعای ولایت جهان اسلام را داشت، مسلما می‌بایست مسئله‌ی اصلی جهان اسلام نیز یکی از مسائل اصلی‌اش می‌شد. در آن برهه نیز، مسئله فلسطین و اشغالگری آن بخشی از مسائل اصلی جهان اسلام بود(البته امروز نیز این مسئله هم‌چنان در جهان اسلام باقی‌ست، اما متفاوت از گذشته). در چنین فضایی، فلسطین بدل به یکی از آرمان‌های کلیدی حکومت نوپای انقلابی شد.

البته عوامل دیگری نیز در این مسیر دخیل بوده و هستند؛ عواملی چون شبکه‌های قدرت و ثروت که با نقاب آرمان‌گرایی و حجاب ایدئولوژیک، منافع خود را به شکلی ریاکارانه دنبال کرده‌اند. این جریان‌ها، بر شعله‌های این نزاع دمیده‌اند، اما نه برای آن آرمان‌ها، بل‌که برای مقاصد مادی نظیر کسب ثروت و قدرت.

این شروع ماجرا بود، اما پس از آن، روند تشدید تنش تدریجی آغاز شد که پرسش دوم همین‌جا طرح می‌شود که علت ورود دو حکومت به چنین سیکل و مارپیچ تنش چیست؟ رابرت جرویس در کتابی با عنوان ادراک و ادراک‌ نادرست در سیاست بین‌الملل علت تشدید چنین تنش‌هایی را به نیکی تبیین می‌کند.

به گفته جرویس، گاهی ادراک و ادراک نادرست به ایجاد یک مارپیچ تنش و درگیری میان دو دولت می‌انجامد. از نظر وی، هنگامی که یک حکومت نسبت به دشمن خود بدبین است و طرف مقابل نیز همین نظر را دارد، هر یک به‌عنوان اقدام بازدارنده، حتی اگر کنش دفاعی هم باشد، آن را به‌عنوان تهدید تلقی کرده و در پی تشدید تنش برمی‌آید. حتی اگر هدف اصلی از این اقدامات ″تدافعی″ باشد، به دلیل ادراک نادرست، غالباً به‌عنوان کنش‌های ″تهاجمی″ تفسیر می‌شوند. این روند شبیه به پینگ‌پنگی است که من در اینجا آن را «تشدید تنش تدریجی» می‌نامم. البته لازم به ذکر است که ادراک نادرست همیشه تنها علت آغاز و ادامه این فرآیند نیست و گاهی ادراک صحیح از وضعیت نیز ممکن است در ایجاد درگیری‌ها نقش داشته باشد.

حال وقتی به تنش یا حتی جنگ سرد میان ایران و اسرائیل می‌نگریم، دقیقا شاهد این روند تشدید تنش تدریجی هستیم. نمونه‌های تایید این نکته فراوانند. برای مثال(فارغ از بحث حق/ناحق و اشغالگری اسرائیل علیه فلسطین و دیگر اقداماتش) در ابتدا ایران اسراییل را به رسمیت نمی‌شناسد و آن را رژیمی غاصب، ظالم و اشغالگر معرفی می‌کند‌‌. اسرائیل نیز حکومت ایران را دشمن خود می‌داند و پس از چند سال کم کم اقدامات این دو حکومت علیه هم شدت می‌گیرد(در این‌جا برای گریز از تفصیل، نزاع اسرائیل و اعراب را نادیده می‌گیریم). اسرائیل دست به لابی‌گری دیپلماتیک علیه ایران می‌زند و می‌کوشد از طریق شرکا و هم‌پیمانان خود، از نظر سیاسی و اقتصادی ایران را تحت فشار قرار دهد. ایران نیز در منطقه می‌کوشد گروه‌ها و جریان‌های مقاومت را سازمان‌دهی کند و با این اقدامات، خطوط قرمز قبلی بین طرفین از بین می‌رود و خطوط قرمز جدیدی ترسیم می‌شود، البته به این معنا که هربار خطوط قرمز به خط قرمز نهایی نزدیک می‌شود. خط قرمز نهایی همان جنگ مستقیم نظامی و تمام عیار است.
👇

آرین رسولی

09 Jan, 21:52


بخش قابل توجهی از پیش‌بینی هانتینگتون موجه و صحیح بود. وقتی می‌گفت تمدن کنفسیوسی-اسلامی نیز در واکنش به اقدامات کنترلی غرب، بر حق خود جهت کسب هرگونه جنگ‌افزاری که برای حفظ امنیتشان لازم بدانند، انگشت خواهند گذاشت.‌ در این سال‌ها بحث حق دفاع و داشتن انرژی‌ هسته‌ای به‌عنوان حقی مسلم، مؤید ادعای اوست. یا اخیرا بحث‌های مطرح شده در باب خروج  ایران ازNPT(پیمان منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای) که هرازگاهی به گوش می‌رسد. او حتی درباره سلاح اتمی، به ایران نیز اشاره داشت که احتمالا ایران و کره شمالی به‌دنبال تاسیسات اتمی خواهند رفت. در زمانی‌ که مناقشات هسته‌ای هنوز آغاز نشده بود و کره شمالی ده سال بعد ازNPT خارج شد، البته سابق بر آن 89 روز مذاکره کرده بود و طبق قانون یک روز دیگر فرصت لازم داشت و در روندی پرمناقشه خارج شد. درباره‌ی ایران نیز، مناقشه‌ی هسته‌ای، این روزها یکی از حساس‌ترین و‌ جدی‌ترین بحث‌هاست.

جالب است که در روز نگارش این متن، در همان نشریه‌ای که هانتینگتون فرضیه‌اش را مطرح کرده بود، مقاله‌ای از ریچارد نفیو(که به ′معمار تحریم‌ها′ شهرت دارد و کتاب ″هنر تحریم‌ها″ را نگاشته) منتشر شده، که به ایران و مسئله‌ی هسته‌ای پرداخته است که: آمریکا باید آخرین شانس دیپلماسی را به ایران بدهد، در حالی که برای استفاده از نیروی نظامی نیز آماده می‌شود.[4]

باری، بسیاری از نکات هانتینگتون قابل نقد است. از جهاتی دیگر می‌توان این فرضیه را در زمره پیش‌گویی‌های خودکامبخش قرار داد که به عبارت ساده، وقتی تحلیلی قابل توجه از سوی یک کارشناس صاحب نفوذ در دولت و نهادهای مرتبط مطرح شود، بعید نیست که سیاست‌های خاصی هم طبق آن اتخاذ شود.
یا از این‌ها که در گذریم، به گمانم، هم در تعریف تمدن‌ها، هم در تعریف جنگ تمدن‌ها و هم در تبیین علل و عوامل این برخورد‌ها، هم در مورد ایدئولوژی و نقش جدی اقتصاد و الیگارشی‌های ثروت‌، بحث هانتینگتون انتقادات مفصلی می‌طلبد که در جای خود باید به آنها پرداخت. اما با این همه، نتیجه‌گیریِ کلیِ هانتینگتون موجه و مطابق با رویدادهاست؛ کافی‌ست به وضعیت کنونی و ادعای کلی او دقت کافی و وافی بورزیم.

امروزه ما با برخورد تمدنی مواجهیم. این تمدن‌ها را نه در سطح توده مردم که ممکن است در فرهنگ عمومی مدرن و شبیه به غربی‌ها شده باشند، بل‌که در سطح حکومت‌ها باید دنبال کرد. یعنی سابق بر این، حاکمان راه غربی شدن(و نه مدرن شدن به معنای دقیق، بلکه مدرنیزاسیون ظاهری و کاریکاتوری) پیش می‌گرفتند و توده‌ها سنتی بودند، اما حالا به دلایل و عوامل متعدد، اوضاع وارونه شده است!

اما حاصل این برخوردها چه خواهد شد؟
تا جایی که به ما در ایران مربوط می‌شود و در میان این برخورد قرار گرفته‌ایم که در شرایط بی‌نظمی جهان، میکروقدرت‌ها مثل قارچ‌، در جای جای آن روییده‌اند، چه آینده‌ای را می‌توان متصور شد؟ در شرایطی که شهر شلوغ است و حتی قورباغه‌ها هفت‌تیر می‌کشند و هر بازیگری می‌کوشد نهایت سهم خود را از کیک منابع جهانی(اقتصادی، سیاسی، نظامی و...) تصاحب کند،
آیا قدرت‌های کوچک‌تر و نوظهور تاب و توانِ حفظ و بسط قدرت خود را دارند؟  پاسخ این سوال این است که حکم کلی برای همه بازیگران نمی‌توان صادر کرد اما درباره‌ی ایران و حکومت مسلط بر آن، می‌توان با معیارهای قدرت، پیش‌بینی کرد که حداقل در میان‌مدت- و حداکثر در بلندمدت-نتیجه‌ی برخورد چه خواهد بود.

آرین رسولی

منابع
1-Samuel P. Huntington, "The Clash of Civilizations?" Foreign Affairs, (Summer, 1993).

2-Francis Fukuyama (1992).  The End of History and the last man
. Free Press.

3-The Post-American World is a non-fiction book by American journalist Fareed


4-https://www.foreignaffairs.com/iran/last-chance-iran

آرین رسولی

09 Jan, 21:31


چند مرحله از تاریخ نظام‌های جهانی پس از پیمان وستفالی

۱- در مرحله نخست تا حدود یک قرن و نیم پس از پیمان وستفالی و نظم جدید جهانی، درگیری‌ها در غرب بین سلاطین و شهریاران و امپراطورها بود که هدفشان تقویت ارتش و دیوان‌سالاری و مهم‌تر از همه کسب ثروت و گسترش سرزمینی بود. این روند به‌تدریج دولت-ملت ها را ایجاد کرد.
۲-در مرحله‌ی بعد از زمان انقلاب فرانسه به بعد درگیری و نزاع عمدتاً میان دولت-ملت‌ها بود تا شهریاران.
این روند از قرن نوزده تا پایان جنگ اول جهانی ادامه داشت.
۳-در مرحله‌ی بعد، به‌ویژه با انقلاب شوروی و واکنش‌ها به آن، برخوردها را از سطح ملت‌ها به برخورد ایدئولوژی‌ها بدل شد که همان برخوردهای میان کمونیسم و فاشیسم و لیبرالیسم، سپس کمونیسم و لیبرالیسم بود. این سیر برخوردها نظمی پدید آورد که در آن دو ابر قدرت پدیدا شدند که هیچ‌کدام را نمی‌توان به یک دولت-ملت تقلیل داد، بل‌که هر دو را بایستی، هویتی ایدئولوژیک دانست، زیرا هرکدام از این دو ابر قدرت، قطب خود را تشکیل داده و دولت‌هایی را زیر چتر سرپرستی و حمایت خود قرار داده بودند.

در تمام این مراحل برخوردها و هسته‌ی اصلی قدرت‌ها، که نظم جهان را شکل می‌دادند درون تمدن غربی قرار می‌گرفتند و اگر تمدن غرب را به خانواده تشبیه کنیم، گویی دعواهای خانوادگی جریان داشت و این برخوردها، به قول ویلیام لیند «جنگ‌های داخلی غربی» قلمداد می‌شد. اما با پایان جنگ سرد و پیروزی یکی از این دو قطب و فروپاشیِ هسته‌ی اصلیِ قطب دیگر، نظم دیگری بنا شد که تک قطبی بود؛ با یکه‌تازیِ ایالات متحده آمریکا و هم‌قطارانش.

حال پس از این نظم تک‌قطبی، شاهد افول این نظم هستیم. البته به تعبیر دقیق‌تر، این تضعیف غرب نیست بل‌که تقویت قدرت‌های دیگر تمدنی‌ست. به قول فرید زکریا در کتاب «دنیای پساآمریکا» : این افول غرب نیست، ظهور دیگران است.[3] البته پرونده‌ی بحث در باب افول غرب را به‌طور مختصر در پرده‌‌های بعد می‌گشاییم.

بازگردیم به وضع و‌ حال کنونی و برخورد تمدن‌ها که سال‌ها پیش یکی از روسای دولت در ایران در دوران اصلاحات در تقابل با آن بحث گفت‌و‌گوی تمدن‌ها را پیش کشید که دیری نپایید که با واقعیت سخت و سترگِ برخورد تمدن‌ها که خصلت برهه‌ی تاریخی ما بود، فروریخت و حوادث نشان داد که در بستر نامطلوبی، رویای مطلوبی بیش نبود.

پیش‌بینی وقایع

برخورد تمدن‌ها اکنون به نقطه‌ی اوج نزدیک می‌شود. هانتینگتون پیش‌گو نبود بل‌که پیش‌بینی به‌جایی از روند تقویت تمدن‌ها و منازعه‌ی آن‌ها با غرب داشت. او حتی در باب همین برخوردها، خط گسل میان تمدن‌ها را درباب اوکراین و روسیه با تاثیر از والاس ترسیم کرده بود و می‌گفت خطوط گسل میان تمدنها به عنوان نقاط بروز بحران و خونریزی، جانشین مرزهای سیاسی و ایدئولوژیک دوران جنگ سرد می‌شود.

جنگ سرد، هنگامی آغاز شد که پرده آهنین، اروپا را از نظر سیاسی و ایدئولوژیک تقسیم کرد و فروریختن پرده آهنین(دیوار برلین مهم‌ترین نماد فیزیکی آن بود) نیز به جنگ سرد پایان بخشید. در حالی که صف‌بندی ایدئولوژیکی در اروپا از میان رفته، جدایی فرهنگی بین مسیحیت غربی از یک طرف و مسیحیت ارتدوکس و اسلام از طرف دیگر دوباره ظاهر شده است. مهمترین خطی که اروپا را تقسیم می‌کند احتمالاً همان مرز شرقی مسیحیت غربی مربوط به سال ۱۵۰۰ است. این خط در راستای روسیه و کشورهای بالتیک امتداد می‌یابد، از داخل بلاروس و اوکراین می‌گذرد و بیشتر کاتولیک‌های اوکراین غربی را از ارتدوکس‌های اوکراین شرقی جدا می‌سازد.
امروزه شاهد جنگ در همین خطوط گسل بین اوکراین و روسیه هستیم. یا از طرفی ماجرای ارمنستان و آذربایجان با دخالت ترکیه، که نهایتا در سال2020 به جنگ دوم قره‌باغ ختم شد نیز در پیشبینی او بود، وقتی از قول یک مقام ترک نقل کرد: ″شاید لازم باشد به ارمنستان نشان دهیم که یک ترکیه بزرگ در منطقه وجود دارد″.
حتی سوریه نیز نقش یک خط گسل میان تمدن‌ها را در سال‌های اخیر ایفا کرده و تمدن‌ها بدان چشم دوخته‌اند.

در باب پیوند تمدن اسلامی و کنفسیوسی نیز هانتینگتون تاکید ویژه داشت. او معتقد بود نهایتا این تمدن‌ها با اشتراک منافع خود اقدام به گسترش توانمندی‌های خود از جمله توانمندی نظامی خواهند کرد و غرب نیز از چند طریق می‌کوشد مانع از توانمندی آن‌ها در جهات تهدید منافع خود شود.
برای مثال غرب می‌کوشد از طریق پیمان‌های بین‌المللی مانع این کار شود! این را دقیقا با وقایع سال‌های اخیر و ماجرای برجام و تهدید به فشار توسط نهادهای بین‌المللی نظیر شورای امنیت و سازوکارهای حقوقیِ پیشبینی شده(مثلا اسنپ‌بک) می‌توان تطبیق داد که هانتینگتون این نوع اعمال کنترل‌ها از طریق فشار اقتصادی را مطرح کرده بود! او معتقد بود که مناقشه‌ی غرب و کشورهای کنفسیوسی-اسلامی عمدتا به سلاح‌های هسته‌ای و موشک‌های بالستیک متمرکز خواهد شد(دقیقا موضوعی که در قطعنامه ۲۲۳۱ مطرح شده است).
👇

آرین رسولی

09 Jan, 21:20


بی‌نظمی نوین جهانی و برخورد تمدن‌ها

آرین رسولی

پرده نخست

هفتم اکتبر ۲۰۲۳، خبری مثل یک جرقه در انبارِ باروتِ رسانه‌ها منفجر شد؛ حماس و چند گروه شبه‌نظامی دیگر، حملات مسلحانه‌ای را از نوار غزه به جنوب اسرائیل ترتیب دادند. اما این انفجار خبری، بسیار گسترده‌تر و بغرنج‌تر از یک عملیات نظامی بود. با نگاهی عمیق‌تر و تاریخی، این عملیات به شکل نمادین، روشن کردن فتیله‌‌ی انبار باروتی به وسعت منطقه و حتی جهان و تاریخ جدید آن بود. آغازی بر پایانِ آخرین سکانسِ فروپاشیِ نظم جهانی. نظمی که البته پیش‌ از این‌ رویداد، پایه‌هایش را موریانه‌‌ها جویده بودند. اکنون در دورانی به‌سر می‌بریم که نشانه‌های فروپاشی نظم پیشین خودنمایی می‌کند و نظمی نوین نیز هنوز برقرار نشده است. به عبارت دیگر اکنون در وضعیتی پرآشوب میان دو نظم قرار داریم که آخرین میخ‌ها بر تابوت نظم پیشین کوبیده می‌شود و نظم بعدی نیز هنوز متولد نشده است و تاریخ، در حال زایمان آن است. نظم نوینی که تثبیت و تحکیم نیافته و می‌توان آن را بی‌نظمیِ میان دو نظم نامید. از نشانه‌های این بی‌نظمی نیز تنش‌های متعددی‌ست که مصادیق بارز آن جنگ روسیه-اوکراین، درگیری‌های اسرائیل و هم‌پیمانانش با محور مقاومت؛ درگیری‌هایی از غزه، لبنان، یمن تا ایران، تنش در کره‌ جنوبی یا تنش میان چین-تایوان و حتی درگیری‌های پیش‌تر میان آذربایجان-ارمنستان. ماجراهای دیگری مثل سرنگونی حکومت بشار اسد در سوریه نیز جملگی مهر تاییدی بر این مدعاست.

معنای این مدعا، لزوما فروپاشی و افول ایالات متحده آمریکا نیست(که در پرده‌های بعد بدان خواهم پرداخت)، بل‌که فروپاشی نظمی‌ست که از پایان جنگ سرد به بعد به‌صورتی تک‌قطبی برقرار بود. حالا با دو وضعیت روبرو هستیم، یکی همین زوال نظم پیشین که ذکر شد و دومی به تعبیر ساموئل هانتینگتون ″برخورد تمدن‌ها″ که در حدود سه دهه پیش مطرح کرده بود.[1] فارغ از نقدهایی که می‌توان به آراء هانتینگتون داشت، فرضیه برخورد تمدن‌ها(البته با اصلاح جزییات آن) تحلیل درستی از وضعیت اکنون جهان ماست که پیش چشم ما جریان دارد و کمتر بدان توجه می‌شود.

پس از جنگ سرد، نظم نوین جهانی پدید آمد و در مواجهه با آن حداقل دو دسته از فرضیات مطرح شد؛ فرضیات خوشبینانه و بدبینانه. نمونه‌ای مشهور از نظرات خوشبینانه، دیدگاه ″پایان تاریخ″ فوکویاما بود که در کتاب مشهور «پایان تاریخ و واپسین انسان» منتشر شد.[2] فوکویاما در اظهار نظری نه‌چندان دقیق(که بعدها تجدیدنظر کرد) مدعی شده بود در طول چند سال گذشته(در همان سال‌ها) همگام با پیروزی‌های لیبرال دموکراسی بر رقبای ایدئولوژیک خود نظیر سلطنت موروثی، فاشیسم و جدیدتر از همه کمونیسم، در سراسر جهان اتفاق نظر مهمی درباره‌ی مشروعیت لیبرال دموکراسی به‌عنوان یگانه نظام حکومتی موفق پدید آمده است. اما افزون بر آن از نظر وی، ممکن بود لیبرال دموکراسی نقطه‌ی پایان تکامل ایدئولوژیک بشریت و اخرین نوع حکومت باشد و در این مقام به پایان تاریخ رسیده باشیم.

اما در برابر آن فرضیه خوشبینانه، استاد فوکویاما، هانتینگتون نگاه بدبینانه‌تری را در سال 1993 مطرح کرد که همان برخورد تمدن‌ها بود. او مدعی بود که این دیدگاه و دیدگاه‌های مشابه، یک جنبه مهم و تعیین کننده در خصوص وضع احتمالی جهان طی سالیان آینده را نادیده گرفته‌اند و آن برخوردی جدید در صحنه بین‌الملل بود. این برخورد از نگاه هانتینگتون نه دیگر رنگ ایدئولوژیکی دارد و نه بوی اقتصادی. فصلی نو آغاز خواهد شد که در آن برخوردها میان تمدن‌ها رخ می‌دهد و ″نقطه‌ی جوش″ برخوردهای آتی دارای ماهیت فرهنگی خواهد بود و بس. دولت-ملت ها همچنان بازیگران اصلی خواهند بود اما درگیری‌های اصلی میان تمدن‌هاست. از نظر او این برخوردها در ″خطوط گسل″ میان تمدن‌ها رخ می‌دهد؛ تمدن‌هایی که شامل تمدن غربی، کنفسیوسی، اسلامی، ژاپنی، هندو، اسلاوی، ارتدوکس، آمریکای لاتین و احتمالا آفریقایی می‌شوند.

هانتینگتون را می‌توان در یک نکته‌ی برجسته ستود و در خطایی عمیق سرزنش کرد. آنچه شایسته‌ی تحسین است، تشخیص او از تقابل تمدن‌ها بود اما خبط او در تفکیک مقام ایدئولوژی و اقتصاد از تمدن بود. در حالی که این دو نه تنها ابزار و ارکانی در خدمت تمدن‌اند، بلکه ایدئولوژی جوهری بنیادین و اجتناب‌ناپذیر انکار در ساختار تمدن‌هاست. اقتصاد نیز، ابزاری‌ست که در هنگامه‌ی برخورد تمدن‌ها، مقوم شکل‌دهنده‌ی آرایش قوا در این برخوردهاست.

در دل این تقابل‌ها، گروه‌های خرد ثروت، به میدان وارد می‌شوند. آن‌ها از این نزاع بهره‌برداری کرده، وسط دعوا نرخ خود را تعیین می‌کنند و اثری بزرگ‌تر از آنچه انتظار می‌رود بر این رویارویی برجای می‌گذارند. آن‌ها از نمد ایدئولوژی، کلاه ثروت‌اندوزی دوخته و الیگارشی‌های ثروت را تشکیل می‌دهند. اثر چنین نیروهایی را نه تنها نباید کوچک‌ شمرد، برعکس، یکی از کانون‌های اصلی منازعه‌اند.
👇

آرین رسولی

14 Nov, 12:46


آن کسی که خودکشی می‌کند، خودش را نکشته، بل‌که به قتل رسیده است...

خودکشی مرگ خودخواسته نیست، هر خودکشی یک قتل است که زندگی مرتکب می‌شود. حال مسئولیت نوع زندگی بر دوش عوامل متعددی‌ست، از طبیعت و حوادثش تا اطرافیان آدم و اقتصاد و سیاست و غیره، که خارج از اراده‌ی ماست. هرکدام از این عوامل می‌توانند وزن سنگین‌تری پیدا کنند که در این مورد تاسف‌انگیز روشن است که چه عاملی وزنش سنگین‌تر بود.
افسوس برای ما و ننگ بر مقصران.

واکنش دو گروه غیرقابل درک و زننده است؛ گروه اول نزدیکانی که پس از اعلام او برای اقدامش به نصیحتی مجازی بسنده کردند و زننده‌تر از آن، گروه دومی که منتقد اقدام او شده‌اند!
#کیانوش_سنجری

آرین رسولی

11 Nov, 10:56


🎙فایل ضبط شده‌ی «خوانش مقاله پوپولیسم چیست از آرین رسولی» در مجموعه رویین سُخُن
گویش: جناب سهراب

متن مقاله👇
https://52hertzz.com/populism/

آرین رسولی

13 Oct, 18:04


جنگ زمانی به ساختن کشورها کمک می‌کرد، اکنون آنها را نابود می‌کند
 

خشونت سازمان‌یافته - یا همان به اصطلاح جنگ که خلاصه‌ی آن می‌شود - مدت‌هاست که باعث اتحاد آدمیان شده است. شواهد باستان‌شناسی نشان می‌دهد که تقریباً نیمی از کسانی که در آخرین بخش عصر حجر در نوبیا، منطقه‌ای در امتداد بخش‌های جنوبی رود نیل زندگی می‌کردند، به مرگ خشونت‌آمیز مرده‌اند. بسیاری از جوامع قبیله‌ایِ دیگر در طول اعصار، در این الگوی مرگ و میر شریک‌اند، که نشان دهنده‌ی بسیجی در مقیاسِ بزرگ برای کشتارِ گسترده به جای خشونت‌های تصادفی است. سازمان‌دهی حملات به سکونت‌گاه‌های نوبیایی همسایه با هماهنگی میان روستاییان انجام می‌شد. مهاجمان و مدافعان به طور یکسان باید منابع را جمع آوری می‌کردند، برنامه ریزی کرده و برای مبارزه مؤثر بین یکدیگر اعتماد ایجاد می‌کردند.
همکاری، وابستگی متقابل، اعتماد - حتی در کشتن دیگران - آجرهای سازنده نظم سیاسی و عناصر اساسی دولت‌ها هستند.
ظهور کشاورزی پیش‌نیاز سکونت‌گاه‌های طولانی مدت انسانی - شهرها - با هر اندازه‌ی قابل توجهی بود. این امر باعث به وجود آمدن جوامع بزرگتر شد که قادر به جنگ‌های بزرگتر و پیچیده‌تر بودند.

🛡برای سلسله‌های چین باستان، امپراطوری‌های بین‌النهرین و قرن‌ها بعد، پادشاهی‌های اروپا، جنگ یکی از دلایل وجودشان بود. فردریک ویلیام پروس را برای جنگ علیه بسیاری از همسایگان متخاصم خود تأسیس کرد و ساخت. درگیری‌های پروس با رقبای منطقه‌ای در طول قرن‌های 17 و 18، کشوری را ساخت که امروز با نام آلمان می‌شناسیم. در سراسر اقیانوس اطلس، در اواسط قرن هجدهمْ جنگ هفت ساله کمک کرد تا مستعمره نشینانِ آمریکایی را علیه بریتانیایی‌ها تحریک کرده و آن‌ها را در مسیر تشکیل یک ملت قرار دهد.


در طول این تاریخ طولانی از عصر حجر تا عصر مدرن، فرمول اصلی سیاسی یکسان باقی ماند. عناصر ناهمگون یک جامعه یاد گرفتند که خارج از ساختارهای خانوادگی همکاری کنند تا خود را برای غارت یا دفاع، یا هر دو، مسلح سازند. آن‌ها سلسله مراتب، بوروکراسی و نهادهایی را تشکیل دادند که پایدار و تکامل یافتند. برای ملت‌های نوظهور، عواقب پس از جنگ‌ها تجربیات مشترک مهمی نیز به ارمغان آورد؛
″شکست می‌تواند متحدکننده‌تر از پیروزی باشد.″

🔴ایران و عراق

آخرین جنگ بزرگ ملت‌سازی در سال 1980 اتفاق افتاد. زمانی که عراق در زمان صدام حسین پس از انقلاب ایران، به ایران حمله کرد. زمانی که حسین حمله وحشیانه‌ای را آغاز کرد که یادآور جنگ جهانی اول بود، ایران به طرز غم‌انگیزی آماده نبود. انقلابیون ایران از تعهدات مذهبی برای کمک به تقویت لشکر مبارزان استفاده کردند. مردم پیر و جوان ایرانی بارها و بارها خود را مقابل حملات تانک‌های عراقی پرتاب کردند تا این‌که پیش‌روی عراق متوقف شد. در باب ایران دشوار است که درمورد مشروعیتی که این دستاورد به رژیم جدید داد و انسجامی که جنگ به ایران داد، اغراق کرد. جامعه ایران در پاسخ به مهاجمان عرب، اعم از سنی و شیعه، حول غم، ترس و احساس تازه‌ای از هویت ایرانی منسجم شد.

از زمان جنگ ایران و عراق (1980-1988)، جنگ‌ها عمدتاً نیروهای مخرب برای ملت‌ها بوده است. اکنون به نظر می‌رسد کشورهایی که در بحبوحه جنگند، به جای قیامْ در حال فروپاشی هستند.

در کشورهای امروزی از لیبی گرفته تا میانمار، درگیری‌ها دولت‌ها را تضعیف کرده و نیز تهدید می‌کنند که ملت‌ها را تا حدی که درگیری‌ها، یوگسلاوی سابق را در دهه 1990 از هم پاشید، نابود خواهد کرد. در عراق، جنگی که در ابتدا 14 سال پیش توسط ایالات متحده برای نجات کشور آغاز شد، هم‌چنان ادامه دارد و به منبعی برای زوال داخلی کشور تبدیل شده است. در همین حال، سودان جنوبی، جدیدترین کشور جهان، در مارپیچ نزولی خشونت داخلی قرار دارد. این کشور پس از بیش از دو دهه جنگ، استقلال خود از سودان را به دست آورد.

الگوهای تاریخ حاکی از آن است که سودان جنوبی باید با وجود چالش‌های فراوانی که این کشور به عنوان یک کشور جوان با آن مواجه بود، از آن مصیبت یک‌پارچه بیرون می‌آمد. در عوض، اساساً در بحبوحه نبردهای داخلی پس از استقلال فروپاشید و جنگ دیگری را آغاز کرد که بیش از 2 میلیون نفر از 12.5 میلیون نفر را آواره کرد.
تجربه سودان جنوبی هنجار جدیدی است.
درگیری‌های مسلحانه، منشأ و پیامدهایش هر چه باشد، وقفه‌ای در پیشرفت جوامع ایجاد می‌کند، توسعه را عقب می‌اندازد و چشم‌اندازها را تاریک می‌کند. در واقع، جنگ در کشورهای مدرن به یک بیماری مرگبار تبدیل شده است.


📝 آرین رسولی

ادامه مقاله👇

https://52hertzz.com/52war-once-helped-build-nations-now-it-destroys/

آرین رسولی

12 Sep, 00:22


فائزه هاشمی یادداشتی از درون زندان منتشر کرده و در باب فضای زندان و به‌ویژه زندانیان سیاسی نکاتی را مطرح کرده که تک تک آن ها قابل بحث، مردود یا به شدت اغراق امیز است(همان‌گونه که در یادداشت خود این اغراق را به دیگران نسبت داده). این یادداشت جای صدافسوس دارد اما برای کسی که تجربه‌ی چنین فضایی را داشته، وقتی ماجرا زننده‌تر و بی‌شرمانه‌تر می‌شود که عده‌ای(مثل عباس عبدی و زیدآبادی و...) نیز بلافاصله این یادداشت را تایید و تحسین می‌کنند! دقیقا همان وفاقیونی که هم واژه‌ی وفاق را به لجن کشیدند و مدت‌هاست در غیاب کنشگران و اندیشمندان، با انحصار جدی‌ای که در اختیار دارند هر خزعبلی را تحویل جامعه‌ می‌دهند و مشغول کاشتن تخم «نفاق» به جای «وفاق» هستند و قلم انحصاری ایشان در جهت خالص‌سازی خوش‌رقصی می‌کند. انحصاری که سه گروه در دست دارند: ۱- اپوزیسیونِ خارج نشینِ جعلی، ۲-وفاقیون(از اصلاح‌طلب تا روزنه‌گشا و جریان‌های غیراجتماعی قدرت‌طلب) و ۳- اصولگرایان یا همان محافظه‌کاران تندرو.
مدتی‌ست فعالیت ناچیزی داشتم و مدام در برخورد با این مدعیات فقط خون دل خوردم(مثل بسیاری دیگر) که امیدوارم به کمک حضور چنین فضایی که این پخمگان ساخته‌اند جبران شود اما در مواجهه با این فقره‌ی آخر که وقاحت را به نهایت رسانده، تاب نیاوردم سکوت کنم و چند سطری ننویسم. هر انسان صادق و با شرافت و عاقلی که تجربه‌ی فضای زندان(به‌ویژه سیاسی) را داشته باشد تصدیق خواهد کرد که این اراجیف در خوشبینانه‌ترین حالت، اغراق و گزافه‌گویی‌ و یک نوع تصویرسازیِ کاریکاتوری بیش نیست. تلفیقی از راست و دروغ و بزرگنمایی و کوچک‌نمایی و مغالطات که مجال پرداختن به تک تک آنها نیست.

باید به اصلاح‌طلبان گفت که شما به علت انحصار رسانه در دهه‌های قبلی و پیشامجازی هنوز مخاطبانی دارید که البته بیشتر ′ناظر′ نظرات شما هستند نه ′تابع′ نظرتان. در عرصه تحلیل‌گری و
مرجعیت فکری جامعه، شما نه ′تحلیل‌گر′ درستی هستید نه ′تجویزگر′ حسابی‌.
نه پژوهشگرانی ′ماهر′ هستید، نه تحلیل‌گرانی ′قاهر′. این‌که سال‌هاست گمانه‌زنی‌های تهی و سطحی می‌کنید، حاصل انحصار رسانه‌ای شما از پیش بوده و مخالفان فکری و دقیق شما که آزادی و تریبون لازم را ندارند، یا ناچارند  توشه سفرشان به زندان آماده و زیر تیغ سانسور باشند، یا برای گذران زندگی خودسانسوری کنند. اگر اخلاق را پاس نمی‌دارید عقل را پاس بدارید و از این پس بیشتر تأمل کنید و اگر دیدید که پس مانده از علم و عقل و حتی عوام شده‌اید، بیشتر سکوت کنید و یا راه جدی عقلانیت و اخلاق را پیش بگیرید. با این حال هرچه کنید آرام آرام در حال محو شدنید. پس برای خودتان هم که شده از این لجن متعفن فاصله بگیرید.

پ.ن: پرداختنِ جدی، مستدل و دقیق باشد برای فرصتی مناسب، چون حجم خطاهای این نیروهای سیاسی بیشتر از ان است که در چند سطر تکلیف آن را روشن و به نقد و بررسی آن پرداخت. این یادداشت صرفا یک واکنش عامیانه به این ادعای مضحک بود و بس.

آرین رسولی

15 Aug, 14:02


•کیفیت اطلاعات: داده‌ها و اطلاعات یک پاندیت یا کارشناس می‌تواند غلط، قدیمی، ناقص(همان محدود که در گزینه‌ قبلی اشاره شد) و گمراه کننده باشد، که همین موجب اختلاف دیدگاه او با هم‌قطاران او شود.

•سوگیری، تعصبات و پیش‌داوری‌ها:
علاوه بر این‌که یک کارشناس ممکن است از چشم‌انداز یک‌ نظریه و مکتب به تحلیل بپردازد، جهان‌بینی، سوگیری‌ها، تعصبات و پیش‌داوری‌های و دگم‌اندیشی شخصی نیز یکی از جدی‌ترین عوامل موثر در اظهار نظر تحلیل‌گران است. این دیدگاه‌ها ناشی از تجربیات شخصی، فرهنگی، آموزشی و محیطی و غیره است.

•منافع گروهی یا شخصی: منافع گروهی یا شخصی یک کارشناس در کنار گزینه‌های پیشین به‌شدت در نظرات او دخیل است؛ منافعی مثل ثروت یا قدرت یا شهرت و غیره. این عامل و عامل پیشین به‌قدری اثر گذارند که نه تنها علت بسیاری از اختلاف نظرها هستند، بل‌که علت بسیاری از اتفاق نظرها نیز هستند! یعنی اگر برایتان سوال شد که طبق این عوامل و پیچیدگی‌های عمیق و شدید در موضوعاتی از قبیل تحلیل سیاسی، پس چطور گاهی به شکل گروه‌ها و دسته‌جات، اتفاق نظر هم دیده می‌شود، یکی از علت‌های اصلی آن همین دو عامل اخیر است؛ منافع شخصی یا گروهی به علاوه سوگیری‌ها و تعصبات مشابه.

•عامل پویایی
در عرصه‌های انسانی و اجتماعی و برای مثال سیاست و روابط‌ بین‌الملل، روند تحولات سریع و دائمی‌ست. یعنی مثلا مناسبات سیاسی یا بین‌المللی یک صیرورت و تحول دائمی را طی می‌کنند. همه چیز به قول زیگمونت باومن(البته او درباب مدرنیته می‌گفت و در یادداشتی مختصر و کوتاه نظر وی را توضیح داده‌ام) تا اطلاع ثانوی و در حالت موقتی و ناپایدار قرار دارد.
این حالت تغییر دائمی و پویا، شما را ملزم می‌کند که به دنبال تغییرات بدوید و با توجه به متغیرهایی که پیش‌تر اشاره شد، ناچارید که مانند یک دونده‌ای باشید که در کنار رودخانه‌ای می‌دود و نباید از یک نقطه چشم بردارد، اما این‌که دقیقا باید به کدام نقطه از رودخانه ذل بزنید، به همان عوامل پیشین برمی‌گردد که چه تحولاتی را بیشتر زیر نظر می‌گیرید و چه تحولاتی از دید شما خارج می‌ماند و دور می‌شود و شما از آن عقب می مانید. به عبارت ساده‌تر، این تحولات و پویایی در همه‌ی زمینه‌های موثر، ممکن است کارشناسان را در مواضع متفاوت قرار دهد.

نتیجه‌گیری

در نتیجه‌ی این عوامل ما با پدیده‌ای مواجهیم که در ظاهر نام اظهارنظر کارشناسی و تحلیل دارند اما درواقع اگر با عمق این پیچیدگی‌ها کمی آشنا باشیم خواهیم فهمید که چرا مثلا در باب واکنش نظامی ایران در روزهای اخیر هرروز و بل‌که هرساعت رسانه‌های سراسر دنیا پر از تیترها و مثلا نظرات کارشناسان و پاندیت‌ هایی هستند که یا در بیان رویدادها انواع و اقسام نظرات متفاوت را عرضه می‌کنند یا در پیش‌گویی خود به راحتی خطا می کنند. و فردا دوباره در چشمان ما ذل می‌زنند و پیش‌گویی‌های بی‌اساس خود را تکرار می‌کنند؟ پاسخ ساده است، چون مخاطبان و حتی اغلب خود پاندیت‌ها نیز با روش‌شناسی آشنایی ندارند. علاوه بر این فقدان سواد رسانه‌ایِ کافی نیز موج می‌زند. امری که در دوران ما بسیار ضروری‌ست. شاید روش‌شناسی دانشی تخصصی و دشوار باشد و نمی‌توان توقع داشت که عموم افراد از آن بهره‌مند باشند، اما دست‌کم با سواد رسانه‌ای و یا حتی عقل عرفی نیز می‌توان تشخیص داد که وقتی یک کارشناس یا رسانه‌ای می‌آید و می‌گوید امشب ایران به فلان کشور حمله می‌کند، از فردا او را یک فریب‌کار و شیاد یا حداقل ناکارشناس بدانیم. هرچند به‌عنوان یکی از بنیادی‌ترین دانش‌های لازم در دنیای کنونی‌ که هر کسی شانس اظهارنظر در شبکه‌های مجازی را دارد، از نظر اخلاقی بدون شناخت «روش‌شناسی» حق اظهارنظرات شخصی و بی‌اساس را ندارد.

آرین رسولی

https://52hertzz.com/pandit/

آرین رسولی

15 Aug, 14:02


نقص روشمندی

اما علاوه بر علت‌هایی که گفته شد، عوامل دیگری هم در علوم انسانی و به‌ویژه مثلا تحلیل مسائل سیاسی و روابط بین‌المللی وجود دارند که به اصطلاح ذاتی هستند و اختلافات شدید و نقصان روشمندی در این موضوعات اجتناب ناپذیر است.‌ به عبارت دیگر ما وقتی سراغ این موضوعات می‌رویم با آراء و نظرات گوناگونی طرفیم که مورد اجماع قرار نمی‌گیرد و حتی کارشناسان دقیق را هم ناگزیر به اختلاف می‌کشاند. در ادامه به برخی از مهم‌ترین علت‌هایی که اسباب این اختلافات را فراهم می‌کند اشاره می‌‌شود.

•وضعیت آشوبناک: مثلا سیاست یا روابط بین‌الملل شامل متغیرهای گوناگونی مانند فرهنگی، اقتصادی، تاریخی، جغرافیایی، نظامی و امنیتی، اجتماعی و روان‌شناختی و غیره است که همگی بر بررسی دقیق، حتی نزد کارشناسان موثرند. مثلا کسی که عامل جغرافیایی را از عامل فرهنگی یا اقتصادی پررنگ‌تر می‌بیند ممکن است کلا تحلیل متفاوتی از برخی مسائل داشته باشد. برای نمونه تیم مارشال کتابی تحت عنوان «زندانیان جغرافیا» نوشته که روی اثرات جغرافیایی در تحولات سیاسی و اقتصادی و روابط بین‌المللی تاکید می‌ورزد، یا کتاب مشهور جرد دایموند تحت عنوان «اسلحه، میکروب و فولاد»که عوامل زیست‌محیطی را موثرتر از عوامل دیگر می‌داند. بسیاری نیز عامل اقتصادی یا فرهنگی را موثرتر می‌بینند و هر کدام از این نگرش‌ها افق متفاوتی پیش روی یک کارشناس می‌گشاید. علاوه بر این، تفاوت دیدگاه‌ها بر روی هرکدام از این عوامل نیز سبب می‌شود تا نتایج احتمالا متفاوتی را استنباط کنند. مثلا دو کارشناسی که عامل اقتصادی را در روابط سیاسی موثرتر می‌بینند، در این گام هم‌نظر هستند اما ممکن است نگرش‌ آن‌ها به سیستم اقتصادی مطلوب کاملا مغایرت داشته باشد و همین اختلاف نظر آن‌ها را حتی از دو کارشناسی که در گام قبلی اختلاف داشتند را هم بیشتر کند.

•عامل تداخل و پیچیدگی: در عامل قبلی به عوامل متنوع و متغیرهای متکثر اشاره شد، اما تداخل هر یک از این عوامل، خود سبب نتیجه‌گیری‌های متفاوتی می‌شود. یعنی ممکن است مثلا دو کارشناس در گام نخست اختلاف داشته باشند و یکی عامل اقتصادی را برجسته‌تر ببیند و دیگری عامل تاریخی، اما در وزن‌دهی به دیگر عوامل و تداخل آن‌ها با هم در نهایت درباب یک موضوع به نتیجه‌ای مشترک یا کاملا مخالف برسند. زیرا هر کدام از این عوامل علاوه بر این‌که خودشان متغیرهای بسیار زیاد و پیچیده‌ای دارند، در رابطه با هم نیز دچار تداخل و پیچیدگی بیشتر نیز می‌شوند. مثلا فرهنگ یک جامعه و اقتصاد آن و جغرافیا و قوت و ضعف‌های نظامی و دیگر عوامل همگی در هم تاثیر و تاثر متقابلی دارند، پس شانس این‌که دو کارشناس بر اساس روشی کاملا دقیق و متقن با محاسبه‌ی تمام این متغیرها به یک نتیجه واحد برسند، بسیار نامحتمل است و اگر نتیجه‌گیری‌های مشترکی هم می‌بینیم، بیش از آن‌که ناشی از به کارگیری روشی دقیق باشد، ناشی از عوامل دیگری‌ست.

•نظریات مختلف: انواع نظریه‌ها راجع به مسائل سیاسی و امثالهم وجود دارد که چشم‌اندازهای تحلیل‌گران را تغییر می‌دهد. برای مثال چشم‌انداز یک کارشناس ممکن است مبتنی بر نظریاتی در مکتب لیبرالیسم یا سوسیالیسم ، یا در روابط بین‌الملل، رئالیسم و نظریات دیگر باشد. هرکدام از این مکاتب، شاخ و برگ‌های نظری متفاوتی دارند که در تحلیل و نتیجه‌گیری آن کارشناس موثر است. پس باز این عامل هم می‌تواند منجر به اختلاف نظر شود.

•روش‌های مختلف: البته بحث در اینجا خود روش است، اما در روش‌های تحلیل و تحقیق نیز اتکا و وزن‌دهی به روش‌هایی مثل روش کمی، کیفی، تطبیقی و تاریخی نیز نتایج متفاوتی ایجاد کند.
•دسترسی محدود به داده‌ها و اطلاعات:
این عامل نیاز به توضیح بیشتری ندارد زیرا در خود متن اشاره شد، اما یک نکته‌ کلیدی در این عامل وجود دارد که اشاره نشد و آن تئوری توطئه است. درجاهای دیگری(یادداشت‌ها و یک سخنرانی قابل دسترسی) به موضوع تئوری توطئه پرداخته‌ام، اما به‌طور اجمالی باید توجه داشته باشیم که یکی از پایه‌های اساسی توطئه‌اندیشی و توهم توطئه، همین دسترسی محدود به داده‌ها و اطلاعات است. از آن‌جایی که ذهن انسان گرایش شدیدی به الگوسازی دارد(مثلا دیدن تصویر در ابر یا دیدن مثلث در تصویری که مثلثی در کار نیست) می‌کوشد تا از طریق به هم چسباندن داده‌های محدود، نتایجی بگیرد و سناریوی ذهنی خود را موجه جلوه دهد. در نوع حاد و شدیدتر، بسیاری از ما تشخیص می‌دهیم که فلان ادعا توهم توطئه است و اعتباری برای آن قائل نیستیم، اما گاهی روش تحلیل‌گران تفاوت ماهوی و بنیادین با روش تئوری توطئه ندارد. آن‌ها نیز داده‌های محدودی را کنار هم می‌گذارند و نتایجی می‌گیرند که به صرف آن داده‌های اندک قابل اتکا و اعتنا نیست. یعنی با همان داده‌ها ده‌ها سناریوی دیگر هم می‌تواند محتمل باشد.
👇👇👇

آرین رسولی

15 Aug, 14:02


پاندیت‌ ؛ از روایت‌فروشی تا سرگرمی

پدیده‌ی جدیدی در روزگار ما سر برآورده که نام آن پاندیت است. این اصطلاح از سانسکریت به معنای "صاحب دانش" سرچشمه می‌گیرد. پاندیت در هندوییسم فردی‌ست با دانش تخصصی در باب متون مقدس آیین ودایی یا دارما و امثالهم.
امروزه این اصطلاح برای کارشناسانی که در رسانه‌های عمومی اظهارنظر می‌کنند نیز به‌کار می‌رود. اما سخن این کارشناسان واقعا چقدر اعتبار و ارزش دارد؟ با یک ارزیابی گذرا، خواهیم دید که این کارشناسان بیشتر عامل سرگرمی، داغ کردن و جذابیت اخبار و مسائل و مهمتر از همه اظهار روایت خود هستند تا اظهارنظرِ کارشناسی و معتبر و روشمند. انگار هرکدام از این پاندیت‌ها یک روایتی دارند که از پیش مشخص است و درباب هر خبر یا موضوعی، دعوت می‌شوند تا روایت موضع آنها اظهار شود، فارغ از اعتبار و دقت و روشمندی ادعاهایشان.

این پدیده‌ی نوظهور در عصر حاضر، علت‌های مختلفی دارد، از جمله تلاش رسانه‌ها(حتی رسانه‌های خبری و تحلیلی) برای سرگرمی به جای عرضه‌ی واقعیت و نزدیکی به حقایق. رسانه‌ی امروز دیگر با انتشار خبر نمی‌تواند مخاطب کسب کند و چاشنی پر جاذبه‌ی آن همین است که روایت‌های جذابی از پیش‌گویی یا موضع‌گیری‌های مختلف ارائه کند تا هر روایتی، بخشی از مخاطبان را به خود جذب کند.

علت‌های دیگری نیز در کارند، برای مثال برخی مانند توماس سوئل یا کسی مثل ژوزف ژوفه معتقدند روشنفکران عمومی دچار افول شده‌اند و کارشناسان و متخصصان جای آنها را گرفته‌اند. اما نکته‌ای که آنها به خوبی به آن نپرداخته‌اند شکاف میان این دو پدیده است. شخصا با این ادعا که روشنفکران دچار افول شده‌اند یا افزون بر آن، افول روشنفکران امر مطلوبی باشد، موافق نیستم که بحث دیگری می‌طلبد، اما یک نکته‌ی قابل دفاع در این ادعا وجود دارد. نکته‌ی قابل دفاع این است که تخصص‌گرایی در دوران ما رواج یافته و این امر موجب شده تا کار روشنفکران تغییر و تحول پیدا کند و رنگ و شکل دیگری بیابد. اما در این بین، پدیده‌ای ظهور یافته که به نام تخصص‌گرایی، کار دیگر می‌کند. این پدیده همین پاندیت است. کسانی که ممکن است مدرک و تحصیلات دانشگاهی هم داشته باشند، اما تحت عنوان کارشناس در رسانه‌ها حاضر شده، سخنان غیرکارشناسی و غیر روشمند عرضه می‌دارند و گاهی از یاوه‌گویی نیز پرهیز نمی‌کنند.

آنها به مدد رسانه‌ها شهرت پیدا می‌کنند و هرازگاهی به‌سان پدیده‌های ورزشی و هنری، یک‌باره به ستارگان لیگ رسانه‌ها بدل می‌گردند. سپس با همین شهرت، توشه‌ای برای پیشرفت‌های بعدی خود که حضور بیشتر در رسانه‌ها و بیان حدس و گمان و ارائه‌ی «روایت‌های شخصی» از یک ماجرا هستند، دقیقا چیزی که رسانه‌ها نیز چنان‌چه گفته شد برای جذب مخاطب به دنبال آن هستند. رسانه‌ به دنبال اعتبارسنجی ادعاها و روایت‌پردازی‌های آن‌ها نیست، فقط ″نظر″ و ″ادعای″ آن‌ها را می‌خواهد نه ″استدلال″ . مخاطب نیز به این روند عادت کرده، آن هم در دوران ما که شتاب‌زدگی صفت بارز زمانه‌ی ماست(در این باب قبلا مطلبی نوشته‌ام که در سایت رادیو زمانه قابل دسترسی‌ست).

کافی‌ست به زمانی که در رسانه‌ها در اختیار هر پاندیت یا مثلا کارشناس قرار می‌گیرد دقت کنیم. زمانی که برای موضوعات مورد نظر در بسیاری موارد فقط مجال طرح ادعا را می‌دهد نه استدلال. البته‌ معنای پاندیت را کارشناس درنظر می‌گیرند، در حالی‌که این معنای درستی نیست. کارشناس و متخصص، از روشمندی رشته‌اش غافل نیست و در کارهای کارشناسی خود، به تمامی اصول و قواعد رشته‌ی خود پایبند است. پاندیت اما صرفا روایت خود را بیان می‌کند و تفاوتی با اظهارنظرِ عوام در تاکسی‌ها و فضای عمومی ندارد.

نکته دیگر این‌که مراد از روش و روشمندی در این‌جا اصول و قواعدی‌ست که در هر علم و دانش و دیسیپلینی باید رعایت شود، این روش می‌بایست با دقت تام و تمام بر شواهد تجربی استوار باشد و با استدلال‌های عقلانی دقیق ارائه شود، نه این‌که صرفا هر ادعایی با چند شبه‌دلیلِ آمیخته به مفروضات متعدد و سست را جای دلیل بنشانیم. برای مثال نمی‌توان کسی را در مقام تحلیل‌گر نشاند و او ادعایی مطرح کند تحت عنوان ″تحلیل″ که خروار خروار مفروضات پشت پرده و نهان در ادعایش نهفته است که هیچ‌کدام را نمی‌توان صحت‌سنجی کرد. البته مباحث معرفتی و روش‌شناسیِ مرتبط با این دست مدعیات نیازمند تفصیل بیشتر و بحثی درازدامن دارد، این‌که مثلا اگر در موضوعی پنجاه سناریوی ممکن وجود داشت و کسی ادعا کرد که یکی از آن‌ها درست است، چه مولفه‌هایی مثل ″شواهد خاص″ و ″ادله‌ی برتر″ را باید نشان دهد تا فقط و فقط بتواند ادعای خود را موجه کند. باز هم فقط با اگر و اما، یا به‌کارگیری گزاره‌های شرطی می‌تواند در برخی موضوعات اظهارنظر کند. موارد متعدد دیگری در روش‌شناسی وجود دارد که این موارد فقط مثال هستند و بس.
👇👇👇

آرین رسولی

15 Aug, 14:02


👤در دفاع از روش؛ پاندیت و سرگرمی سیاسی یا کارشناس و تحلیل سیاسی؟

این‌که در موقعیت‌های خاص و بغرنج سیاسی و حتی نظامی-امنیتی و غیره، هر شخصی به سادگی حدس و گمان‌های خود را تحت عنوان تحلیل مطرح می‌کند یا در رسانه‌های مختلف فوج فوج ″کارشناس″ می‌آیند و گمانه‌زنی‌های بی‌اساس خود را تحت عنوان نظر کارشناسی عرضه می‌دارند، همه ناشی از بحرانی عمیق است که کسی بدان توجه ندارد. بحرانی که در ظاهر بی‌ربط یا بی‌اهمیت جلوه می‌کند اما در باطن با حیاتی‌ترین مسائل یک کشور و آینده‌ی آن ارتباطی ناگسستنی دارد؛ بحران در علوم انسانی و به‌ویژه روش‌شناسی.

برای مثال چندی پیش موضوع انتخابات و بازار بحث درباب مشارکت-تحریم در آن داغ بود. در این مباحث حتی یک مورد، دقت کنید حتی یک مورد هم ارجاع به پژوهش‌های متعدد موجود در دنیا دیده نشد. در حالی‌که پژوهش‌های فراوانی در دنیا در مورد این موضوع صورت گرفته(که در چند گفتگوی مجازی به آن‌ها اشاره کردم) که باید در تحلیلی با روش درست، مورد استناد و اتکا قرار می‌گرفت. اما گویی ما هنوز چیزی تحت عنوان علوم انسانی با روش‌مندی موجه و قابل اعتنا نداریم. بدتر از آن، در جامعه و حتی میان فعالان و مثلا تحلیل‌گران و کنش‌گران نیز درکی از تفاوت و تمایز حدس و گمان و اظهارنظر شخصی با تحلیلی روشمند وجود ندارد و در بازار عرضه و تقاضای مسائل اجتماعی و انسانی، به‌ویژه مسائل سیاسی هر کسی کافی‌ست صدایش به بلندگوهای رسانه‌ای برسد، آن‌وقت تحت عنوان کارشناس، روایت‌های دل‌بخواه خود را به مخاطب می‌فروشد و مخاطبان نیز با همان رویکرد دل‌بخواه، اگر دوست داشتند آن روایت(و نه تحلیلی روش‌مند و مبتنی بر شواهد و ادله‌ی کافی) را می‌پذیرند یا نمی‌پذیرند.

بخش اسف‌بار ماجرا پیشگویی‌هاست. بسیاری از اظهارنظرهای مبتنی بر حدس و گمان نیز کاملا یک رویکرد شبه‌علمی دارند و به اسم پیش‌بینی، پیش‌گویی می‌کنند. پیش‌گویی و پیش‌بینی از اساس متفاوتند. یکی علمی و دیگری شبه‌علمی است(تفاوت آن را کارل پوپر در مقاله‌ای که پیش‌تر آن را ترجمه کرده‌ام شرح داده است).

این موضوع جنبه‌های مختلفی دارد که بخشی از آن ناگزیر به اقتضای موضوعاتی مثل سیاست و به‌ویژه مسائل سیاسی و بین‌المللی خاصی‌ست که داده‌های کافی در دسترس تحلیل‌گران نیست و بیشتر داده‌های کلیدی پشت پرده و در نهان رخ داده یا می‌دهند. علت‌های مختلف دیگری در کار است که چرا چنین آشفتگی و «بی‌روشی» در دنیای سیاست حکم‌فرماست که در ادامه به برخی از آنها اشاره خواهد شد. برای مثال این روزها ماجرای تنش میان ایران و اسراییل برجسته شده و موجی از گمانه‌زنی‌های ″مثلا کارشناسانه″ در رسانه‌های سراسر دنیا در جریان است. تقریبا می‌توان گفت هیچ سناریویی نیست که یک یا چند تحلیل‌گر به آن نپرداخته باشد. در حالی که تمام این سناریوهای ضد و نقیض، نمی‌توانند با هم درست باشند و از نظر منطقی می‌توان گفت بسیاری از آنها خطاست. از توصیف اتفاقی که افتاده گرفته تا پیش‌گویی‌های بی‌اساس، همگی بر پایه‌ی حدسیات و گمانه‌زنی‌های تحکمی(دل‌بخواهانه) استوارند. این آشفتگی‌ها و تناقضات و تعارضات و تضادهای تحلیلی چندین علت دارد. یکی از علت‌های مهم که پیش‌تر اشاره شد اقتضای دنیای سیاست است. در همین مثال، اصلی‌ترین و کلیدی‌ترین داده‌ها در دسترس کسی نیست، مگر دستگاه‌های امنیتی و اطلاعاتی و مقامات.
علت دیگر نیز فقر علم و به‌طور مضاعف علوم انسانی در جامعه و فرهنگ ما حتی میان تحصیل کرده‌های این رشته‌هاست. البته اگر از انصاف دور نباشیم، در تمام دنیا کمابیش این ضعف‌ها در علوم انسانی وجود دارد. اما فقر روشی تا این حد رایج نیست که هر سخن یاوه‌ای به ذهن مخاطب پرتاب شود و به کرسی مقبولیت افتد. سخنانی سرشار از غفلت‌ها و غیبت‌های روشی‌ که هیچ‌گاه کارنامه‌ی آنها هم پیش چشم قرار نمی‌گیرد تا ببینیم در ترازوی تحقیق علمی و تحلیل عقلی چه وزنی دارد.

فقر روش و به تعبیر دیگر پرسش از روشمندی یک ادعا، در جامعه ما همه چیز را به خاموشی فرو برده و افق بینش ما را در سطح نازلی به جدل بر سر حدس و گمان و شهودهای شخصی و دل‌بخواه ما کشانده است.
👇👇👇

آرین رسولی

26 Jul, 21:00


🎬اسطوره‌ی باطل ثروت=نبوغ

برگردان: آرین رسولی

این اسطوره که کسب ثروت برابر است با داشتن نبوغ، به دلایل متعددی از جمله این توضیحات و استدلال‌های  متعدد دیگری که در مقالاتی پیش‌تر بدان پرداخته‌ام باطل است. حتی فراتر از آن، این تصور که ثروتمندان شایستگی ثروتشان را دارند هم از اساس باطل و ناموجه است. ادعاهای این‌چنینی معمولا از سوی کسانی رواج یافته که یا مناسبات دنیایی که در آن زندگی می‌کنیم را فهم نکرده‌اند یا نمی‌خواهند فهم کنند. برخی از آنها جَبرِ موجود در مناسبات زندگی را نفی کرده و انسان‌ها را دارای ″اراده‌ی آزادِ مطلق″ می‌دانند و در این توهم به‌سر می‌برند که آدم‌ها اختیار مطلق دارند و آن جمله‌ی مضحک «خواستن توانستن است» را جدی گرفته‌اند. برخی دیگر نیز نمی‌خواهند این برداشت را کنار بگذارند زیرا در این‌صورت آنها فقط خوش‌شانس هستند نه افرادی شایسته و باعرضه‌تر از دیگران. دیگر نمی‌توانند ادعا کنند که ما اراده‌ای پولادین و برتر داشته‌ایم و دیگران افرادی متوسط‌ یا بی‌عرضه‌‌اند...

https://www.instagram.com/reel/C95aVj5O4NR/?igsh=MXhpcXpqcW92Ynd0dQ==

آرین رسولی

20 Jul, 14:35


مجاهدین یکشنبه

اصلاح‌طلبان و مجاهدین شنبه؟!

مجاهدین شنبه یک اصطلاح یا ضرب‌المثلی‌ست که ریشه در روزگار مشروطه دارد. خلاصه‌ی آن از این قرار است که محمدعلی شاه قاجار دشمن مشروطه بود و مجلس را به توپ بست. حدود یک‌سال بعد مشروطه‌خواهانِ مسلح وقتی به تهران رسیدند پس از درگیری با سربازان و مدافعان محمدعلی شاه بالاخره پایتخت را فتح و شاه قاجار را خلع کردند.
حالا در این بین که حکومت افتاده بود دست مخالفان محمدعلی شاه، عده‌ای پیدا شدند که مشهور شدند به مجاهدین شنبه. درواقع درگیری در تهران از پنجشنبه شروع شد و روز شنبه جنگ میان مشروطه‌خواهان و مخالفان آنها با فتح تهران پایان یافت و تهران به دست مشروطه‌خواهان افتاد. همان‌ روز صدها نفر از افرادی که در درگیری‌ها و جنگ شرکت نداشتند و در خانه‌های خود مخفی بودند و حتی بعضی از آن‌ها هم از مدافعان استبداد بودند به محض شنیدن خبر فتح مشروطه‌خواهان و فرار محمدعلی شاه، خود را چون مجاهدین ملی، مسلح و ملبس نموده و بنای خودنمایی و اظهار رشادت می‌کردند و از فداکاری‌های خود در جنگ داستان‌ها می‌سراییدند، ولی به زودی عده‌ای از آن‌ها رسوا شدند و به نام مجاهدین شنبه معروف شدند.

🗳اکنون پس از سال‌ها، در یک روز جمعه پس از کوشش‌ها و مساعی فراوانِ جریان اصلاح‌طلبی، مسعود پزشکیان در انتخابات پیروز شد. بسیاری از چهره‌های شناخته شده‌ی اصلاح‌طلبان اکنون پس از پیروزی پزشکیان به او و شورای راهبری انتخاب اعضا کابینه‌‌ی وی هشدار می‌دهند که در انتخاب وزرا و کارگزاران مراقب مجاهدین شنبه باشند.

این اصطلاح ابتدا در یک یادداشت آغاز و سپس(گویا با سهم‌خواهی و کشمکش زیاد بر سر پست و‌ مقام) در گفتار اصلاح‌طلبانی که مدام هشدار سر می‌دهند رواج یافته است. گذشته از نقد خود این ماجرا‌ی سهم‌خواهی و فراتر از آن، انتقادات فراوانی که بر اصلاح‌طلبان وارد است(محل بحث دیگری‌ست)، پرسش اصلی این‌جاست که مگر شما اصلاح‌طلبان مجاهدین جمعه هستید که سهم‌خواهان، مجاهدین شنبه باشند؟! شما خود نیز به دلایل متعدد مجاهدین شنبه هستید و اگر هشدار و انذاری هم می‌دهید بهتر است به مجاهدین یکشنبه باشد و نه شنبه.

یکی از اصلی‌ترین عللِ توانایی شما برای شرکت در این انتخابات و تایید صلاحیت نامزد مورد نظرتان، اعتراضات زن زندگی آزادی بود و عدم مشارکت منتقدان و معترضان جامعه‌ در انتخابات‌های پیشین. حال شما که مطالبات آنها را که بسیار اساسی‌ست، نمایندگی نمی‌کنید و نکرده‌اید و حتی در وعده‌های نامزدتان چنین چیزی مشاهده نشده دقیقا در موضع مجاهدین شنبه‌ی پس از هزینه‌های سنگین اعتراضات زن زندگی آزادی هستید. دقیقا به‌سان مجاهدین شنبه از نمد کشمکش‌های اعتراضات و عدم مشارکت معترضان در انتخابات‌های پیشین کلاه ورود به ساختار قدرت دوختید. شما اصلاح‌طلبان یا همان مجاهدین شنبه خود را ملبس و مسلح به نیروی اجتماعی معترضانی نمودید که اساسا در واقعیتِ امر نه نماینده‌ی واقعی آنها هستید و نه کاملا مطالبات هم‌سو با آنها را بدون کم و کاست مطرح کرده‌اید. ممکن است بگویید امکان طرح چنین مطالباتی نبوده یا بخشی از این مطالبات موجه نیست. در این صورت باز هم مسئله تغییری نمی‌کند، فارغ از این‌که امکان طرح این مطالبات بوده یا نه، یا حتی این‌که خود این مطالبات موجه بوده یا نه، در هر صورت پاسخ خواهید شنید که پس به هر دلیلی شما نمایندگان جریانی نیستید که از آن برای ورود به قدرت بهره بردید.
بماند که برخی از شما اتفاقا به همان عدم مشارکت هم معترض بودید. عدم مشارکتی که اتفاقا اسباب تایید صلاحیت و حضور نامزد شما در انتخابات را فراهم آورد.
باز هم بماند که برخی از شما ابتدا عدم مشارکت را بی‌فایده خواندید و حالا از همان عدم مشارکت بهره می‌برید. بماند که شما حتی عدم مشارکت در دور اول را هم به همین سیاقِ نه چندان شایسته ناموجه دانستید اما در دور دوم همان عدم مشارکت در دور نخست را هم تشویق و تحسین کردید و خواستار حضور همان شهروندانی شدید که پیش‌تر کنش آنها را در عدم مشارکت ناموجه می‌دانستید. تمامی این کنش‌ها شباهت عجیبی دارد به مجاهدین شنبه و ای کاش از این پس خود را در ردیف مجاهدین جمعه نمایش ندهید و صادقانه به روش خودتان(که خود بحث دیگری می‌طلبد) ادامه دهید. نه این‌که الزاما همه‌ی شما صداقت ندارید، اما گاهی انسان خودش را هم ممکن است فریب دهد و در خیال خود مثلا تصور کند که مجاهد روز جمعه است و نه شنبه، و دیگران را مجاهدین روز شنبه خطاب کند در حالی که آنها را باید مجاهدین یکشنبه بنامد.

آرین رسولی

https://52hertzz.com/reformisttt/

آرین رسولی

20 Jul, 05:50


📰شماره‌ جدید ماهنامه آیت ماندگار(با یادداشتی از من) که برای دانلود رایگان می‌توانید بر روی لینک زیر کلیک کنید 👇

https://ayatemandegar.ir/files/fa/news/1403/4/29/14993_956.pdf

آرین رسولی

07 Jul, 15:10


کلی‌گویی‌های انعطاف‌پذیر یکی از مغالطات و شیوه‌های رایج پوپولیست‌هاست. پوپولیست‌ها دائم در حال مغالطه هستند اما یک شگرد آن‌ها مغالطه ابهام و به‌طور مشخص‌تر توسل به «کلی‌گویی‌های انعطاف‌پذیر» است.

یکی از مغالطات بسیار مهم در منطق کاربردی، ابهام است. این‌که سخن را آلوده به ابهام‌ یا کلی‌گویی کنیم. البته ابهام و کلی‌گویی لزوما یکی نیست، بل‌که یکی از روش های این مغالطه، که در دنیای سیاست هم رایج است کلی‌گویی انعطاف‌پذیر است. در امر سیاسی ما به شدت نیازمند شفافیت و وضوح و تمایز سخن هستیم و کلی‌گویی آفت بزرگی‌ست. وقتی به عرصه سیاست می‌رسیم و به وعده‌ها یا برنامه‌های یک نامزد یا حزب یا گروه برمی‌خوریم، کلی‌گویی‌های انعطاف‌پذیر به نوعی هرگونه خواست و مطالبه‌گریِ پس از پیروزی آن شخص یا گروه را ناممکن یا دشوار می‌سازد.
کلی‌گویی‌های انعطاف‌پذیر هنگامی رخ می‌دهد که فردِ مدعی مثلا در عرصه سیاست سه مولفه را نشان ندهد(البته مولفه‌ی چهارمی هم هست که گاهی شرایط تحقق ندارد).

این سه مولفه از این قرار است:
۱-هدف مشخص
۲-زمان مشخص
۳-روش مشخص

یعنی ادعاهایی که یک سیاست‌مدار مطرح می‌کند باید هدف و زمان و روش مشخص داشته باشد. این‌که او دقیقا( نه با ابهام و کلی‌گویی) چه اهدافی را دنبال می‌کند؟
دقیقا در هر هدفی، از چه روش یا روش‌هایی قرار است استفاده کند؟

دقیقا در چه زمانی قرار است به آن اهداف برسد؟

مولفه چهارم تضمین است که البته راه‌هایی برای آن هم وجود دارد اما به آن نمی‌پردازیم.

اگر در وعده‌های کسی این سه مولفه نبود، یا باید او را وادار کرد که در تمام وعده‌های خود این سه مولفه را روشن و شفاف سازد یا بدانیم که هیچ مطالبه‌ای را نمی‌توان به‌طور دقیق و جدی از او طلب کرد چون به سادگی با استفاده از همان کلی‌گویی‌های انعطاف‌پذیر، پاسخ شما را با تفاسیر دلخواه خود می‌دهد.

برای مثال اگر یک نامزد وعده داد که:

″من سعی می‌کنم در مسیر رفاه حرکت کنم.″
″من می‌کوشم تا عدالت بیشتری محقق شود.″
″من در راه رفاه بیشتر تمام تلاشم را خواهم کرد.″
″من برای عدالت می‌جنگم.″
″من شما را از چنگ فساد رها می‌کنم.″

تمام این وعده‌ها کلی‌گویی‌های انعطاف‌پذیر هستند. یعنی هر اتفاقی که بعدها با مدیریت آن سیاست‌مدار رخ دهد، شما نمی‌توانید ادعا کنید که‌ به وعده‌ی خود عمل کرده/نکرده است. شما نمی‌دانید که چگونه و در چه زمانی باید مطالبه‌ی خود را طلب کنید.

آن‌ها با این روش هر اتفاقی که رخ دهد ادعا خواهند کرد که به وعده‌ی خود جامه عمل پوشانده‌اند. اما اگر به فرض کسی مدعی شد که من در جهت عدالت، برنامه‌ی الف را برای ساخت مسکن یا رایگان کردن بهداشت و درمان را در بازه‌ی دوساله با فلان روش مشخص دارم، ادعای او قابل بررسی مشخص است.

البته یادمان باشد که یک یا چندتا از این مولفه‌ها را ممکن است هر سیاست‌مداری داشته باشد یا با شدت و حدت کمتر/بیشتری از این‌ها برخوردار باشد، پس در این‌صورت خیلی‌ها پوپولیسم می‌شوند اما اگر بگوییم فقط کسانی که همه‌ی این ویژگی‌ها را توأمان و یک‌جا دارند، آن هم با شدت بیشتر، می‌توان آن‌ها را پوپولیست دانست.

آرین رسولی

07 Jul, 15:10


برخلاف موفه و لاکلائو که نظر ویژه‌ای در باب پوپولیسم دارند، یان ورنر مولر نگارنده کتاب "پوپولیسم چیست؟"[3] پوپولیسم را به عنوان یک تهدید جدی می‌داند؛ به‌ویژه برای دموکراسی لیبرال. او استدلال می‌کند که پوپولیسم همیشه به نوعی ضد پلورالیسم است و بر انحصاری بودن «اراده‌ی مردم» تاکید دارد که این امر می‌تواند به خطر افتادن اصول دموکراتیک منجر شود. مولر می‌نویسد:

″پوپولیست‌ها علاوه بر نخبه‌ستیزی‌شان همواره کثرت‌ستیز هم هستند؛ پوپولیست‌ها ادعا می‌کنند که آنها، و فقط خود آنها، نماینده‌ی مردم‌اند. نخبگان دیگر صرفا در زمره‌ی نخبگان فاسد و بی‌اخلاق هستند.″

مولر نیز مانند نظریه‌پردازان پیشین تقابل نخبگان و مردم را در وادی پوپولیسم تصدیق می‌کند اما این را فقط شرط لازم، و نه کافی پوپولیسم می‌داند. از نظر وی پوپولیسم ادعای نمایندگی مردمی یک‌پارچه، کاملا اخلاقی و بی‌غش را دارند که البته هرگز در واقعیت این «مردم» وجود ندارد و آنها مردمی خیالی را به تصویر می‌کشند.

کاس موده(یا کاس ماد که نظراتش در کتابی به فارسی تحت عنوان پوپولیسم آمده و کتابی تحت عنوان پوپولیسم در زمانه ما دارد) نیز یکی از پیشروان پژوهش در حوزه پوپولیسم است. او هم بر این تقابل «مردم خالص» و «نخبگان فاسد» اذعان و تاکید بسیار دارد تا جایی که می‌توان اساسا تعریف او از پوپولیسم را به همین تقابل تقلیل داد. او توضیح می‌دهد که پوپولیسم یک ایدئولوژی منعطف یا به تعبیر دیگر سیالی‌ است که می‌تواند با ایدئولوژی‌های مختلف ترکیب شود. او پوپولیسم را به عنوان یک تقسیم‌بندی اخلاقی میان این مردم خالص و نخبگان فاسد تعریف می‌کند.

نادیا اوربیناتی پژوهشگر پوپولیسم هم مانند سایر نظریه‌پردازانی که آراء آنها را مرور کردیم به ویژگی کثرت‌ستیزی پوپولیسم اشاره می‌کند. اوربیناتی در کتاب "چگونه پوپولیسم دموکراسی را متحول می کند."[4] پوپولیسم را به عنوان یک شکل تحریف‌شده از دموکراسی می‌بیند که بر استثنائات و تقابل‌ها تاکید دارد و به تضعیف نهادهای دموکراتیک منجر می‌شود. او نیز مانند مولر بر ویژگی کثرت‌ستیزی پوپولیسم، به عنوان یک ویژگی نامطلوب نیز تاکید دارد و در گفتگویی با فارن افرز[5] می‌گوید:
مردم در تلاش هستند تا اتحاد خود را حفظ کنند، حتی برخی اوقات به همگنی می‌اندیشند و از این‌رو علیه پلورالیسم می‌شورند. وقتی پلورالیسم عقاید، ایدئولوژی‌ها، احزاب‌ و دیدگاه‌های گوناگون را تحمیل می‌کند، به این اتحاد آسیب وارد می‌کند. پوپولیسم سعی می‌کند از این اوضاع به سود خود بهره ببرد و با نقد پلورالیسم، «یگانگی و اتحاد» را تحت عنوان منفعت همگانی مطرح کند.

یکی دیگر از ویژگی‌های پوپولیسم را می‌توان ساده‌سازیِ راه‌حل‌ها دانست؛ یعنی پاسخ ساده اما کاذب، به پرسش‌های که پاسخی پیچیده دارند.

به قول رالف دارندورف:
″پوپولیسم ساده است؛ دموکراسی است که پیچیده است.″

برای مثال جبهه‌ی ملی فرانسه را در نظر بگیرید که در دهه‌های ۱۹۷۰ و۱۹۸۰ پوسترهایی بر دیوارهای شهر نصب کرد که برآن‌ها نوشته شده بود«دومیلیون بیکار ننیجه‌ی دومیلیون مهاجر اضافه! یا سیاست‌مداران دیگری که عامل تورم و بیکاری و معضلات بزرگ و پیچیده‌ی اقتصادی را مهاجرت معرفی می‌کنند تا با نشان دادن یک راه حل ساده-خراج مهاجران- خود را منجی ملت جا بزنند.

از سوی دیگر نظریه‌پردازانی مانند دنیل بل، ادوارد شیلس و سیمور هم به علت و عامل گرایش به پوپولیسم پرداخته‌اند و هرکدام علت‌هایی را برشمرده‌اند، ازجمله : هراس، رنجش، سرخوردگی و حتی گرایش به حیاتِ ساده‌ترِ «پیشامدرن» و غیره. برای مثال لیپسِت مدعی بود که پوپولیسم برای «انسان‌های عبوس و کسانی که به‌لحاظ روانی آواره و بی‌خانمان هستند... کسانی که در زندگی شکست خورده‌اند، کسانی که در اجتماع منزوی هستند، کسانی که امنیت اقتصادی ندارند، تحصیل نکرده‌ها، کارنابلدها و استبدادطلبان جذاب است.[6]
دیگر نظریه‌پردازان نیز به پوپولیسم، هم جنبه‌ی توصیفی آن که «پوپولیسم چیست؟» و هم جنبه‌ی علت شکل‌گیری آن، پرداخته‌اند و می‌توان از مجموع آن به تعریف و تبیین خاصی از پوپولیسم رسید و مفاهیمی را بر آن افزود.

به گمان من این مؤلفه‌های مشترک پوپولیسم در میان نظریه‌پردازان را می‌توان پذیرفت، ولو برخی آن را نامطلوب و برخی مطلوب بدانند؛ ایجاد اتحاد و یک‌پارچگی و هویت بخشیدن به یک کل واحد، ولو این کل تحت عنوان «مردم» خیالی باشد و درواقع امر تنوع و تکثر، به‌ویژه در دنیای مدرن همواره مانع از چنین واقعیتی شود، اما به هر حال پوپولیست‌ها به چنین مفهومی تجسد می‌بخشند و حتی شده به شکلی موهوم چنین تصوری را در هواداران خویش ایجاد می‌کنند.

مولفه‌ی بعدی پاسخ ساده به پرسش‌های پیچیده است. این‌که برای مسائلی که نیازمند راه‌حل‌های بسی پیچیده‌اند، نسخه‌های ساده تجویز می‌کنند.

https://52hertzz.com/populism/

آرین رسولی

07 Jul, 15:10


پوپولیسم در دوران شبکه‌های اجتماعی

بحث پوپولیسم جنبه‌های مختلفی دارد و موضوعات متنوعی را شامل می‌شود که در این‌جا مرادمان پرداختن به آن‌ها نبود. برای مثال رواج پوپولیسم در دوران معاصر با بروز و ظهور شبکه‌های اجتماعی یکی از مسائلی‌ست که حائز اهمیت است. برای مثال برخی مثل همان یان ورنر مولر در مقاله‌ای(که همین منتشر شده) تحت عنوان «اسطوره‌ی شبکه‌های اجتماعی و پوپولیسم»[7] می‌نویسند:

کارشناسان نگران این هستند که تکنولوژی ممکن است دموکراسی را نابود کند. به‌ویژه پوپولیست‌ها امروزه از شبکه‌های اجتماعی به‌عنوان راهی برای ارتباط مستقیم با مردم و دور زدن محدودیت‌هایی استفاده کنند که احزاب سیاسی در عصر پیشااینترنت برای رفتارشان ایجاد می‌کردند. آنها همچنین می‌توانند از اتاق‌های پژواک سود ببرند، که این حس را تقویت می‌کند که کل مردم به طور یکسان از یک رهبر پوپولیست حمایت می‌کنند. اتاق پژواک(echo chamber) پدیده‌ای‌ست که در دوران ما در شبکه‌های اجتماعی شاهد آن هستیم. به این معنا که ما طبق الگوهای متعددی که در رسانه‌های مجازی وجود دارد بیشتر کسانی را می‌بینیم که شبیه به خودمان فکر می‌کنند. مثلا من اگر گرایش سیاسی ایکس را دارم، بیشتر افرادی را دنبال می‌کنم که به این گرایش نزدیک‌تر هستند و این موجب می‌شود که تصور کنم که گرایش سیاسی ایکس در اکثریت قرار دارد. زیرا در شبکه‌های اجتماعی اطراف من، یک حبابی تشکیل می‌شود که با علائق و سلایق من سازگارتر هستند و کم کم این پندار نابه‌جا را در ذهن من ایجاد می‌کند که اکثریت مانند من می‌اندیشند. البته با داشتن اندکی تفکر نقاد و سواد رسانه‌ای یا قوه تحلیل و ذهن‌ِ گشوده می‌توان از این پندار دور شد. اما به هرحال این اتاق‌های پژواک کمابیش تهدیدی برای سیاست و کنش سیاسی‌ست که در دنیای کنونی به کمک پوپولیست‌ها نیز می‌آید. چون آنها همان‌طور که ذکر شد، خواستار ایجاد توهم مردمی خالص و همگن و یک‌پارچه هستند.

این یک مشت از خروارها بحث‌ متعدد است که در باب پوپولیسم مطرح شده و می‌شود. بنابراین در این یادداشت تنها معرفی چکیده و اجمالی پوپولیسم از نظرگاه‌های مختلف و جمع‌بندی و تعریف نهایی آن توسط نگارنده صورت گرفت. هدف از پرداختن به این موضوع نیز اهمیت آن است، زیرا در دنیای معاصر ما، هرچه جلوتر می‌رویم نقش شهروندان عادی در امر سیاسی پررنگ‌تر از گذشته است، حتی در جوامعی مانند ما، نه الزاما جوامع دموکراتیک. یعنی جامعه‌ای که در آن امر سیاسی بغرنج و حساس می‌شود نقش یکایک شهروندان نیز حساس خواهد شد. قصد جملات تکراری و کلیشه‌ای ندارم اما با هر اندیشه و نگرشی که داریم هر کنش جمعی آگاهانه که ارتباط و اتصالی به سیاست پیدا می‌کند، نیازمند آگاهی از مفاهیمی از این دست و دانش کافی نسبت به آنهاست. اگرنه دچار وضعیت توده‌واری خواهیم شد که هر دم، هر نیرویی، هرطور که تمایل دارد ما را به‌سان خمیری منعطف، به شمایل مورد نظرش درمی‌آورد.

آرین رسولی

https://52hertzz.com/populism/

آرین رسولی

06 Jul, 20:35


⚫️ پوپولیسم چیست؟ مردم خالص، نخبگان فاسد

آرین رسولی

پوپولیسم یک اصطلاح رایج با تعاریف متنوعی‌ست که نظریه‌پردازان مختلف، تعیین مرادهای متفاوتی از آن ارائه کرده‌اند. اما می‌توان از دل این تعاریف، ویژگی‌های مشترکی را برای پوپولیسم بیرون کشید. در این یادداشت می‌کوشم به نحوی مختصر نظریات مختلف را خیلی چکیده بیان کرده و سپس ویژگی‌های مشترک پوپولیسم را از منظر خود(یعنی ریشه‌ی پوپولیسم را با مبانی فلسفی خودم که ذکر خواهم کرد) شرح دهم.

پوپولیسم که به نوعی عوام‌فریبی نیز ترجمه شده، معمولا به معنای فریب دادن عوام با شعارهای توخالی به‌کار می‌رود اما معدود اندیشمندانی مانند لاکلائو، آن را نه با بار معناییِ منفی، بل‌که به‌عنوان امری مطلوب به‌کار برده‌اند که در این صورت می‌توان آن را به معنای «عوام‌گرایی» به کار برد که در این صورت برداشت رایج از این اصطلاح به چالش کشیده می‌شود.

ارنست لاکلائو

فیلسوفان و نظریه‌پردازان متعددی درباره پوپولیسم بحث کرده‌اند. یکی از برجسته‌ترین آن‌ها عبارت است از ارنست لاکلائو. او در کتاب "درباب عقل پوپولیستی"[1] برخلاف تلقی رایج، استدلال می‌کند که پوپولیسم به عنوان یک منطق سیاسی، نقش مهمی در تشکیل هویت‌های سیاسی ایفا می‌کند. او معتقد است که پوپولیسم فرایندی‌ست که در آن گروه‌های مختلف تحت یک هویت مشترک جمع می‌شوند و این هویت حول محور مفاهیم ساده و پرمعنی شکل می‌گیرد. لاکلائو معتقد است که نه تنها پوپولیسم امر مذمومی نیست بل‌که برعکس پوپولیسم را باید هسته‌ی اصلی سیاست دانست، زیرا ″عوام″ یا همان توده‌ی مردم در موقعیتی که پوپولیسم ایجاد می‌کند به میدان سیاست توجه و گشودگی نشان می‌دهند و اساسا کار و بار سیاست‌ورزی نباید در مسیری به جز جلب نظر عوام و مشارکت آنها در یک هویت مشترک سیاسی قرار گیرد. هرچند لاکلائو ادعا نمی‌کند که پوپولیسم همواره امر مطلوبی‌ست. او پوپولیسم را نه به عنوان یک ایدئولوژی خاص، بل‌که به عنوان یک منطق سیاسی معرفی می‌کند که می‌تواند با هر ایدئولوژی‌ای آمیخته شود.
لاکلائو استدلال می‌کند که پوپولیسم فرایندی است که در آن «مردم» به عنوان یک واحد همگن و یکپارچه در مقابل یک «دشمن» معرفی می‌شوند. او توضیح می‌دهد که این فرایند از طریق ساختن زنجیره‌ای از معانی مشترک و مطالبات مختلف اجتماعی شکل می‌گیرد. این زنجیره مشترک از مطالبات به‌وسیله‌ی یک رهبر یا حرکت سیاسی به هم متصل شده و در نهایت این رهبر یا حرکت به عنوان نماینده «مردم» معرفی می‌شود.
لاکلائو به بررسی موارد مختلف تاریخی و اجتماعی می‌پردازد تا نشان دهد که چگونه پوپولیسم این امکان را دارد که در شرایط مختلف با محتوای ایدئولوژیک متفاوتی ظاهر شود. لاکلائو پوپولیسم را یک ابزار مهم در مبارزات سیاسی و اجتماعی معرفی می‌کند که هم می‌تواند برای تغییرات مترقی به کار گرفته شود و هم برای تغییرات محافظه‌کارانه و ارتجاعی.

شانتال موفه

شانتال موفه همسر و همکار لاکلائو(که کتاب هژمونی و استراتژی سوسیالیستی را هم با همکاری لاکلائو نوشته‌اند و به فارسی نیز ترجمه شده) نیز در کتاب "در دفاع از پوپولیسم چپ″ [2] پوپولیسم را به‌عنوان ابزاری برای به چالش کشیدن ساختارهای قدرت موجود می‌یابد و معتقد است که پوپولیسم چپ می‌تواند راهی برای بازگرداندن دموکراسی و ایجاد تغییرات اجتماعی باشد.
موفه در این کتاب استدلال می‌کند که پوپولیسم چپ‌گرا می‌تواند به عنوان یک استراتژی موثر برای بازسازی دموکراسی ها و مقابله با بحران‌های ناشی از نئولیبرالیسم و جهانی‌شدن عمل کند.
در پوپولیسم مدنظر موفه "مردم" به عنوان یک واحد همگن، قربانیان سیاست‌های نئولیبرالیسم هستند که در تقابل با "نخبگان" و نیروهای حاکم قرار می‌گیرند. این تقابل از نگاه موفه به ایجاد یک جنبش مردمی برای بازپس‌گیری قدرت و حقوق اقتصادی و اجتماعی می‌انجامد. در این‌جا علیرغم نگاه متفاوت و حتی متضاد لاکلائو و موفه با سایر نظریه‌پردازان، می‌توان یکی از مفاهیم مشترک بسیاری از نظریه‌پردازان در باب پوپولیسم را شناسایی کرد و آن «تقابل نخبگان و مردم» است.

موفه بر این باور است که پوپولیسم چپ‌گرا می‌تواند به تحقق ″دموکراسی رادیکال″ کمک کند. از نگاه او دموکراسی تنها به معنای برگزاری انتخابات نیست، بل‌که به معنای مشارکت فعال و مستمر مردم در تصمیم‌گیری‌های سیاسی و اجتماعی‌ست. از نظر موفه پوپولیسم چپ‌گرا می‌تواند به ایجاد هویت‌های جدید و متنوع کمک کند که در مقابل نیروهای تفرقه‌افکن نئولیبرال مقاومت کنند.
او نقدی تند بر سیاست‌های نئولیبرال دارد و استدلال می‌کند که این سیاست‌ها به افزایش نابرابری و کاهش حقوق اجتماعی و اقتصادی منجر شده‌اند . پوپولیسم چپ‌گرا را پاسخی درخور به این بحران‌ها معرفی می‌کند.


ادامه مقاله👇👇👇

https://52hertzz.com/populism/

آرین رسولی

06 Jul, 16:56


📕پوپولیسم چیست؟ نخبگان فاسد مردم خالص
نویسنده: آرین رسولی

آرین رسولی

26 Apr, 07:39


گله در کَله ؛ غیرعادی بودن در برابر رفتار گله‌ای و پیروی گوسفندوار

کاستیکا براداتان
📝برگردان: آرین رسولی

رها کردن خویش در مقابل یک جمعیت بسیار قدرتمند و حتی مست کننده است. به همین دلیل ما نیازمند مخالفان هستیم.



فقط به دانشگاه نگاه کنید، آن گله‌ وسیع فردگرایانِ گوسفندمانند.
– رنه ژیرار (1923-2015)

آیا دقت کرده‌اید که چگونه هنگام عبور از یک جاده شلوغ، میل ناگهانی برای افزایش سرعت و ذوب شدن در بین جمعیت را احساس می‌کنید؟ چه در ریودوژانیرو باشید چه بانکوک، دهلی نو یا شهر نیویورک، غریزه حیوانی شما به شما می‌گوید که سرمایه‌گذاری به عنوان بخشی از یک گله امن‌تر از تنهایی‌ست. ترس ما را به هم نزدیک‌تر می‌کند. شواهد این امر فقط حکایت نیست. زمانی که در حال رفتار گله‌‌ای هستیم، آزمایش‌های تصویربرداری عصبی، افزایش فعال‌سازی را در ناحیه آمیگدال مغز نشان می‌دهند، جایی که ترس و سایر احساسات منفی پردازش می‌شوند. در حالی که ممکن است به تنهایی احساس کنید در معرض خطر و آسیب پذیری هستید، بودن بخشی از گله به شما حس محافظتیِ متمایزی می‌دهد. شما می‌دانید که در میان دیگران، خطر برخورد با ماشین کمتر است زیرا به نوعی این خطر بین اعضای گروه توزیع می‌شود. هرچه تعداد آنها بیشتر باشد، خطر کمتری وجود دارد. امنیت در گروه است و نیز خیلی بیشتر از امنیت صرف.
رفتار گله‌ای همچنین با یک حس مست کننده از قدرت همراه است: به عنوان اعضای یک جمعیت، ما احساسی بسیار قوی‌تر و شجاع‌تر از آنچه در واقع هستیم خواهیم داشت و گاهی بر اساس آن عمل می‌کنیم. همان کسی که به تنهایی به یک مگس هم صدمه نمی‌زند، در آتش زدن یک ساختمان دولتی یا دزدی از یک مشروب فروشی در زمان و موقعیتی میان یک توده خشمگین تردیدی برای این اعمال نخواهد داشت. ملایم‌ترینِ ما می‌توانیم بدترین نظرات را به عنوان بخشی از یک اوباش آنلاین بیان کنیم. 

یک گله می‌تواند دگرگونی روانی شگفت‌آوری را در تک تک اعضای خود ایجاد کند. در چشم به‌هم زدنی، تدبیر به حماقت، احتیاط به بی پروایی و نجابت به وحشیگری تبدیل می‌شود. هنگامی که در گرداب آن گرفتار می‌شوید، ممانعت از آن بسیار دشوار است: شما آن را به‌مثابه وظیفه‌ی خود می‌بینید که باید در آن مشارکت کنید. هرگونه لینچ کردن(مجازات بدون محاکمه) سنتی یا مدرن، تحت اللفظی یا در رسانه‌های اجتماعی این ویژگی را نشان می‌دهد.
الیاس کانتی در کتاب «جمعیت و قدرت»(1960) می‌نویسد: «قتل مشترک با بسیاری دیگر، نه تنها امن و مجاز، بل‌که در واقع توصیه هم شده است، و این میل برای اکثریت افراد غیرقابل مقاومت است».

گله همچنین می‌تواند به اعضای خود احساس نامتناسبی از ارزش شخصی بدهد. مهم نیست که وجود فردی آنها چقدر پوچ یا بدبخت است، تعلق به یک گروه خاص باعث می‌شود آنها احساس کنند که مورد قبول و به رسمیت شناخته شده‌، و حتی مورد احترام هستند. هیچ حفره‌ای-هرچقدر بزرگ- در زندگی شخصی فرد وجود ندارد که وفاداری شدید او به قبیله‌اش نتواند آن را پر کند، هیچ آسیبی نیست که به ظاهر آن را التیام نبخشد. به همین دلیل است که فرقه‌ها و گروه‌ها، سازمان‌ها یا فرقه‌های حاشیه‌ای چنین جذابیت خارق‌العاده‌ای دارند: برای یک روح سرگردان، آنها می‌توانند احساس رضایت و شناختی را ارائه دهند که نه خانواده، نه دوستان و نه شغل و حرفه نمی‌تواند آن را تامین کند. ازدحام می‌تواند به همان شیوه‌ای که یک ماده بسیار سمی می‌تواند توانایی درمان داشته باشد، درمان‌گر باشد.
بنابراین رفتار گله‌ای شکل متناقضی از هویت را به وجود می‌آورد: شما کسی هستید، به‌خاطر این واقعیت که در جمعیت ذوب شده‌اید(یعنی به‌شکل متناقض، علیرغم این‌که شما کسی هستید، کسی هم نیستید جز جمعیتی که در آن ذوب شده‌اید).
شما ممکن است به تنهایی هیچ کس نباشید و زندگی‌تان یک پوسته‌ی توخالی باشد، اما زمانی که توانستید یک ارتباط معنادار با گله برقرار کنید، زندگی آتشفشانی و بی حد و حصر آن به درون شما سرازیر می‌شود. شما نمی‌توانید خود را در میان جمعیت بیابید، اما این کمترین نگرانی شماست: شما اکنون بخشی از چیزی هستید که احساس می‌کنید بسیار بزرگتر و نجیب‌تر از خود فقیرتان است. ارتباط شما با زندگی گله‌ای نه تنها خلاء درونی را پر می‌کند، بل‌که یک حس هدفمندی به وجود سرگردان شما می‌افزاید. و هرچه افراد بیشتر سردرگمی خود را به جمعیت بیاورند، سرزنده‌تر می‌شوند و البته از همه خطرناک‌تر.

مطالعه کامل مقاله👇
http://52hertzz.com/gale-dar-kale/

آرین رسولی

20 Apr, 11:08


مایکل والزر و نظریه جنگ عادلانه
(just war theory...)
چه شروطی برای اقدام به جنگ و سپس هنگام جنگ باید وجود داشته باشند؟ یعنی چه وقت جنگیدن موجه است؟ چگونه جنگیدن موجه است؟
البته در بحثی کامل‌تر باید گفت شروط ۱-پیش از جنگ؛یعنی چه شرایطی ورود ما به جنگ را توجیه و بل‌که ضروری می‌کنند؟
۲-هنگام جنگ؛چگونه جنگیدن موجه و اخلاقی‌ست؟
۳-پس از جنگ؛ پس از جنگ چه باید کرد؟ مثلا اقدامات جبرانی متجاوز و...

قبلا در یک سخنرانی مجازی در کانال تلگرامم به این آدرس(لینک فایل صوتی جلسه) 👇
https://t.me/arian_xboy/1635
به تمام نظریات مربوط به جنگ و صلح به‌صورت کامل پرداخته‌ام؛ از جمله نظریه جنگ عادلانه که مایکل والزر یکی از مدافعان آن است.

آرین رسولی

18 Mar, 14:45


📕 مدرنیته و غرب؛ باید سرتاپا مدرن شویم؟

آرین رسولی
@arian_xboy

آرین رسولی

18 Mar, 14:45


✂️برشی از مقاله « مدرنیته و غرب؛ باید سرتاپا مدرن شویم؟»

آرین رسولی


...اما ماجرا در میان نیمه-روشنفکران ما با همین درک کاریکاتوری هم پیش نرفت، و به سرعت جریان‌های نیمه-روشنفکری وقتی با اندیشه‌‌های مدرن آشنا می‌شدند، یک گارد دفاعیِ جدی و سخت گرفتند که این آموزه‌های فرهنگی را پس بزنند. خب پیش از آن تکلیف نزاع سنت و مدرنیته که توسط قشر سنتی معلوم بود و سنتی‌ها در برابر آن موضع دفاعی داشتند، اما قشر مثلا روشنفکر ما هم در مواجهه با آموزه‌های روشنگری و مدرنیته، به ویژه همان فرهنگ مدرن، عموما موضعی دفاعی و به اصطلاح ضدروشنگری گرفتند. ضدروشنگری اصطلاحی‌ست که برخی برای اندیشمندان و فلاسفه مخالف مدرنیته در همان غرب به‌کار می‌برند که به شرح مفصل آن نخواهم پرداخت زیرا با توضیحات پیش رو تا حدی برای مخاطب آشکار خواهد شد. مثلا فلاسفه‌ای مثل نیچه، هایدگر، برک، جریان رومانتیسیسم،  پست‌مدرنیسم و جریان‌های مختلف راست افراطی و بسیاری دیگر.

شواهد این مدعا را می‌توان در سراسر آثار جریان‌ها و نحله‌های مختلف نیمه-روشنفکری ایران شاهد بود. برای مثال از جریان سنت‌گرایان در ایران مثل سیدحسین نصر گرفته تا هانری کربن و هایدگری‌هایی مثل فردید، یا کتاب مشهور غرب‌ستیزی جلال احمد یا آسیا در برابر غرب شایگان یا حتی تفکرات  شریعتی که همگی آشکارا در زمره‌ی اندیشه‌های ضدروشنگری قرار می‌گرفتند تا کتاب‌های متعددی که از آن سال‌ها تاکنون منتشر و ترویج شدند و فلاسفه‌ای مورد توجه قرار داشتند و آثارشان ترجمه و مورد بحث واقع می‌شد که خصلت ضدروشنگری و ضدمدرن داشته‌اند. از نیچه تا اندیشمندان پست‌مدرن و نسبی‌گرایان که بازار اندیشه‌هایشان بسیار داغ‌تر بوده و همچنان نیز تا حدودی چنین است. نحله‌های دیگر نیز چندان سر سازگاری با روشنگری و مدرنیسم نداشته‌اند یا دست‌کم اگر هم در ادعا، باورهای خود را سازگار با اندیشه‌های مدرن معرفی می‌کنند، هم‌چنان در ایستگاه میان سنت و مدرن در رفت و آمدند و در پی آشتی میان دو جهان متعارض و آشتی‌ناپذیرند؛ مثل نواندیشان دینی که باز دارای سویه‌های  ضدمدرن در اندیشه‌های خود هستند، ولو بکوشند آن سویه‌ها را در مدعا بپوشانند که بحث مفصلی می‌طلبد اما به‌طور خلاصه می‌توان گفت حداقل آنها نیز کاملا اندیشه‌ای هم‌سو با مدرنیسم ندارند و می‌کوشند اندیشه‌های سنتی را هم حفظ کنند. پس چندان هم جای تعجب ندارد که جای مدرنیسم هم‌واره خالی مانده باشد و از سویی عموم افراد جامعه نیز مدرنیته را مساوی با غرب بدانند.

عمده‌ی این خطاها یک علت مهم دارد و آن گوی سبقت غرب در ربودن و به کارگیری آموزه‌های روشنگری و مدرنیته است. یعنی در واقع، مدرنیته حاصل دست‌آورد کل بشریت است، اما به‌کارگیری آن ابتدا در جغرافیای غرب روی داد و همین سبب شد که قدرت و عظمتی پیدا کند که سایر نقاط کره‌ی زمین از آن بی‌بهره بمانند و حتی مورد استعمار و استثمار آنها قرار بگیرند و به خطا تصور کنند که مدرنیسم یعنی همان غرب و غرب یعنی پلیدی و استعمار و استکبار و استثمار. غافل از پرسشی مهم‌تر که چرا اساسا غرب توانسته امکان این غلبه را بیایبد؟

🔗لینک مقاله👇👇👇
http://52hertzz.com/modernism/

📕فایل PDF مقاله
👇👇👇

آرین رسولی

10 Mar, 20:52


🚸از رزا پارکس تا مادر قمی

وقتی تاریخ فشرده می‌شود و انسان‌های گمنام به قهرمان بدل می‌شوند(یادداشت کوتاهی که پارسال نوشتم) و افکار ظالمانه با ترکیب زور برخلاف هدف خود عمل می‌کنند.

عقاید ظالمانه، کهنه و منسوخ در جامعه وقتی با زور حاکمیت هم ترکیب شوند، تنها کاری که می‌کنند قهرمان‌سازی‌ست. قهرمان‌هایی که در یک لحظه یا چند دقیقه برای کنش کوچک خودشان به سرعت بدل به قهرمان جامعه می‌شوند. هرچقدر به این آدم‌های گمنام فشار بیشتری بیاورید قهرمان‌تر خواهند شد. همین مادر قمی که از لفظ سلیطه برایش استفاده می‌کنید نمونه بارزش است. یادتان باشد هرچه بیشتر ظلم کنید، قهرمان‌ بیشتری می‌پرورید. ارجاعتان می‌دهم به نمونه‌های مشابه، یعنی افکار پوسیده‌ی تبعیض‌آمیز و مخلوط با زور علیه سیاهان که کسی مثل رزا پارکس ساخت. او در ۱ دسامبر ۱۹۵۵ فقط از دادن صندلی اتوبوس به یک مرد سفیدپوست خودداری کرد و در نتیجه بازداشت و جریمه شد. اما در تاریخ به‌عنوان قهرمان ماند و لقب «مادر جنبش ازادی» را گرفت و تغییرات بزرگی در نتیجه‌ی کنش او و دیگران ایجاد شد. او هم برای مدافعان تبعیض «سلیطه» بود. سرنوشت افکار تبعیض‌آمیز و ظالمانه‌ی آن نژادپرستان را جدی بگیرید. شما نیز دقیقا با افکارتان دائم قهرمانانی پرورش می‌دهید علیه همان فکر خودتان! سپاس از شما بابت این که دائم در حال پرورش قهرمان از آدم‌های گمنام جامعه‌ی ما هستید.

پ.ن این بحث ابعاد و نکات مفصلی دارد که در این یادداشت شخصی کوتاه مجال پرداختن به آنها نیست. نکات فلسفی، جامعه‌شناختی، روان‌شناختی، سیاسی و... که از پرداختن مفصل به آنها صرفنظر شد تا کوتاه و مثل خیلی مطالب در روزگار ما برای بی‌حوصله‌ترهای شتاب‌زده قابل مطالعه باشد.

آرین رسولی
۱۴۰۲/۱۲/۲۰

آرین رسولی

08 Feb, 14:10


مرداب اجتماعی

حال با توجه به همین چند نمونه از آمارها، طبق آمارهای رسمی هم وضع سفید نیست و اگر تمام و کمال به تک تک آمارهای موجود توسط خود مسئولان و رسانه‌های مورد تایید اتکا کنیم و همان را روایت کنیم چیزی جز سیاه‌نمایی نخواهیم داشت.
اما با افزودن چند آمار دیگر به عنوان نمونه می‌توان نتیجه گرفت که علاوه بر این‌، ما با جامعه‌ای روبرو‌ایم که «پویایی» و «زیست معنادار اجتماعی» و «زندگی هدف‌دار اجتماعی» در آن به شدت رنگ می‌بازد. یعنی به این آمار، آمار سالانه حدود ۸۰۰ هزار تا یک میلیون سرباز[11] بیماران لاعلاج و یا بیماری‌های آسیب‌زننده‌ به زندگی و درگیری خانوار بسیاری از آنها(که امار دقیقی نداریم) و آمار بین ۸ تا ۱۵ درصدی معلولان[12]آمار ۹میلیون و ۵۲۱هزار نفری سالمندان شصت سال به بالا[13] آمار زندانیان( که دقیقا یا در دسترس نیست یا نگارنده پیدا نکرده جز موردی که نشان می‌داد در سال‌های گذشته هم آمار بالاتر از میانگین جهانی بوده و هم ۶۰درصد آنها متاهل هستند[14] و بسیاری دیگر از آمارها در کنار هم نشان می‌دهد جمعیت کثیری از جامعه‌ی ایران دچار نوعی بیرون‌افتادگی از اثر مطلوب در جامعه شده‌اند.
یعنی مثلا منِ بیکار، منِ معتاد، منِ حاشیه‌نشین، منِ بیمار و من‌ فقیر و این من‌ها، دیگر حتی آرزویی نداریم و نهایتا رویا داریم. نه اکنونمان در جامعه‌‌ای با زمدگی معنادار است و نه آینده‌ای امیدوارکننده پیش روی خود می‌بینم. به تعبیری از جامعه و روند زیست جمعی به بیرون پرت شده‌ام و انزوا و مطرود و محذوف گشته‌ام و میان من و دیگران پیوندی با حرکت جامعه و اهدافش برقرار نیست. البته برخی آمارها مثل تعداد سالمندان و کودکان یا بسیاری دیگر از افراد، ربطی به عملکرد دولت‌ها ندارد، اما در مجموع آنها نیز از چرخه‌ی زیست معنادار خارج می‌شوند. حال به روایت آمار رسمی، تعداد این افراد بیرون‌افتاده و طرد‌شده از زیست معنادار، بخش کثیری از جامعه هستند که اگر نگوییم اکثریت، حداقل آن‌قدر زیادند که تقریبا می‌توان گفت آنها که در حرکت جامعه نقشی ندارند دایره‌ای هم‌اندازه با دایره‌ی بخش فعال جامعه را تشکیل می‌دهند و چه بسا بیشتر.
چیزی که به نوعی شبیه یک مرداب اجتماعی است و پویایی و سرزندگی لازم برای یک جامعه را ندارد. مثلا یک حاشیه‌نشینی که طبق گزارش‌ها بسیاری از آنها از سنین پایین درگیر خشونت، مصرف یا خرید و فروش مواد مخدر و سایر معضلات هستند، نه خود را در یک فرایند معنادار و هدفمند اجتماعی می‌بیند و نه جامعه می‌تواند از او بهره‌ای به سود کلیت جامعه ببرد. یا بسیاری از افراد معتاد که نه فقط خودشان بل‌که خانواده‌ی خود را هم در معرض آسیب‌های متعدد قرار می‌دهند نیز به همین ترتیب. یا بیکاران و اصلا چرا راه دور برویم، همین فقر خانمان‌سوز و کمرشکن که از اصلی‌ترین عوامل برای پرت شدن آدمی از معنا و هدف زندگی‌ست و نوعی شکنجه‌ی دائمی که توصیف هر لحظه‌ی آن، همان تراژدی‌ای است که در ابتدای مقاله اشاره شد.

به عبارت ساده‌تر مرداب اجتماعی که از آن حرف می‌زنم، اصطلاح خودساخته‌ی من در توصیف جامعه‌ای با این وضع و حال است که در این لحظه، طبق آمار و روایت رسمی هم، با آن دست به گریبانیم. مانند یک تیم فوتبال که مثلا شش بازیکن مصدوم در زمین دارد که یا فقط در زمین کشان کشان راه می‌روند یا اصلا یک گوشه‌ای ایستاده یا افتاده‌اند، در حالی که جامعه‌ی پویا را می‌توان مانند تیم فوتبالی در نظر گرفت که تمام بازیکنان با تمام وجود در اوج آمادگی و سلامت کامل به سر می‌برند.

در آخر این‌که اشاره به این آمارها و مرداب اجتماعی، یافتن گوهری دلربا نیست که از روایت آن راضی و خشنود باشم که گویی نقد کوبنده‌ای برای عده‌ای یافته‌ام، زیرا کوبیدن آن مخالفانی که بدیهیات روزمره‌ی زندگی انسان‌های عادی را کتمان کنند امری‌ست بیهوده و اتلاف وقت. مهم‌تر از آن چه کسی‌ست که از مرض و غرض به دور باشد و بدون منفعت شخصی، آگاهانه خواستار این باشد که حتی جامعه‌ی خود را، جامعه‌ای که خود در آن به‌سر می‌برد را، ذره‌ای از آن‌چه هست بدتر نشان دهد.

بل‌که برعکس سراسر این واقعیت، گزنده و تلخ است اما مهم اینجاست که با نهایت تاسف ″واقعیت″ است. که ای کاش جز این بود و من در خطا بودم. جستجوی یک پرسشگر، که آرمان و آرزویش یافتن دریا بوده اما در واقعیت با این مرداب مواجه می‌شود . به قول فروغ:
آه اگر راهی به دریاییم بود
از فرو رفتن چه پرواییم بود
گر به مردابی ز جریان ماند آب
از سکون خویش نقصان یابد آب

آرین رسولی

متن کامل با منابع👇👇👇
http://52hertzz.com/marshsociety/