آگاهی @agahiiiii Channel on Telegram

آگاهی

@agahiiiii


آگاهی میوه ممنوعه‌ای بود که با خوردنش، چشممان به روی عریانی‌مان باز شد و فهمیدیم که هیچ نمی‌دانیم،
فهمیدیم که باید تلاش کنیم تا آگاه شویم
و خرد قانون‌مان شود.
#امید...
@agahiiiii
انتشار مطالب بدون ذکر نام کانال بلامانع است

آگاهی (Persian)

آگاهی یک کانال تلگرامی است که به شما کمک می‌کند تا در مسیری از آگاهی و دانش قرار بگیرید. نام این کانال به معنی 'آگاهی' است که نشان از هدف اصلی این کانال دارد. اینجا مکانی است که می‌توانید با مطالب متنوع و آموزنده‌ای آشنا شوید و خود را به دنیایی پر از دانش و اطلاعات عمیق و گسترده وارد کنید. بر این باوریم که با خواندن مطالب این کانال، چشمانتان به دنیای پیرامونتان باز خواهد شد و به خودتان قول می‌دهید که پیوسته به دنبال آگاهی و دانش خواهید بود. اگر شما هم به دنبال افزایش دانش خود و آگاهی از مسائل مختلف هستید، حتما این کانال را دنبال کنید. با زدن دنبال کردن، به دنیایی از اطلاعات جدید و جذاب وارد خواهید شد و با تلاش برای آگاه شدن، به یک شخص با خرد و دانش بیشتر تبدیل خواهید شد. همچنین در این کانال، مطالب جدید بدون ذکر نام کانال منتشر می‌شوند تا همه به اطلاعات دسترسی پیدا کنند و از آن بهره‌مند شوند.

آگاهی

18 Nov, 22:42


نیچه می‌گفت؛
شادی عمیق‌تر از رنج است، اما شادی نیز خواهان رنج است.
فلسفه واقعی آن چیزی است که بشود آن را به صورت یک رقص درآورد. در رقص تکرار حرکات همراه با سرخوشی، تواما صورت می‌پذیرد.
تکرار حرکات همان تکرار دوباره هر چیزی است.
برخلاف زمان خطی، در رقص، زمان تکراری یا همان دورانی (دایره‌یی) است. مقصود از زمان دایره‌یی آن است که همه چیز به جای اول خود بازگردد و دوباره تکرار شود. اصلا جذاب بودن رقص در تکرار حرکات آن است. تن دارای انرژی و استعداد است که سپس این انرژی همراه با سرخوشی به رقص تبدیل می‌شود. آنچه در رقص اهمیت پیدا می‌کند، بعد نمایشگری آن است، این نمایش در ارتباط با فرم و فیزیک نمایشگران است که جلوه بیشتری پیدا می‌کند. در اینجا حرکات منجر به سرخوشی می‌شود و بالعکس سرخوشی باعث حرکات موزون می‌شود. آنچه در فلسفه به مثابه یک رقص اصلا اهمیت ندارد معرفت‌ یا همان آگاهی است.
آگاهی در این ساحت حتی می‌تواند باعث سرکوب شدن هر گونه سرخوشی‌یی نیز بشود.
به تعبیر نیچه؛
آگاهی خفقان آور است؛
در اینجا هرگونه آگاهی توام با افسردگی و رخوت است و در افسردگی میل به نمایشگری به حداقل می‌رسد.
بنظرم؛
اثر هنری "مواجهه با حقیقت" است، و فهمیدن اثر هنری یعنی ورود به یک بازی.
در حین بازی مجذوب اثری می‌شویم که ما را در حقیقت عالی‌تری مشارکت می‌دهد
کسی که وارد بازی می‌شود خودمختاری بازی را می‌پذیرد رقصنده به عنوان یک بازیگر خودمختار به تبع ریتم موسیقی می‌رقصد و خودش را به دست آنچه ریتم به او حکم می‌کند می‌سپارد.
رقصنده در مواجهه با ریتم، سر تسلیم فرود می‌آورد بر آنچه به او از جانب ریتم تحمیل شده و این مواجهه رقصنده با ریتم چیزهای بسیار‌مهمی را در رابطه با خود و اطرافش کشف می‌کند و این به تحول او می‌انجامد.
رقصنده هنگام رقص، ناگهان به حرکتی تازه می‌رسد؛ حرکتی که قبلا آن را تمرین نکرده بود و از آن باخبر نبود.
به قول گادامر؛
"واقعیت خودش را در هنر به شیوه‌ای فشرده و موجز بروز می‌دهد".
اثر هنری بر شناخت ما از واقعیت می‌افزاید. دراین‌جا "حقیقت" است که منتقل می‌شود.
اثر همواره به شیوه‌ای یگانه و بی‌همتا با ما سخن می‌گوید و از این است که هر کسی در مواجهه با اثر هنری، درباره خودش یا هستی متفاوت از چیزهایی که دیگران کشف کرده‌اند کشف می‌کند. اثر هنری به ما این را در هر لحظه گوشزد می‌کند که باید زندگی‌ات را تغییر دهی.

و این "هرمونوتیک رقص" است.
بنظرم در میان هنر‌ها رقص زیباترین و اصیل‌ترین و حقیقی‌ترین هنر تمامی تاریخ بشر تا به امروز بوده است.
انسان با رقص دست به کار آفرینشی بدیع شد،
در این آفرینش بود که خود را شناخت و به تکامل رساند.
معنای هنر از نظر من از مفهوم آفریدن خارج نيست،
هنر بايد بيافريند، باید خلق کند،   
و در بین هنرها رقص به زیبایی هر چه تمامتر این کار را می‌کند.

در رقص، رقصنده دائم در حال آفرينش و خلق اثری تازه است؛
آفرينشی بديع که ابزار آن موسیقی است و معمار آن:
                  رقصنده...
اين را به تجربه شخصی می‌گويم؛
رقص که يک هنر اصيل است به ما به طرز اعجاب‌آوری به آدمی می‌آموزد چگونه خلق کند، خلقی که در آن هارمونی نقش اول را به عهده دارد.
رقصنده گوش به فرمان موسیقی سوار بر امواج صوت و احساس می شود و بی‌توجه به دنیای اطرافش غرق در حس و عاطفه به پرواز در می‌آید.
موسیقی و رقصنده در هم تنیده می‌شوند، یکی می شوند و با اتحادشان خلقتی چشم نواز شکل می‌گیرد و اینگونه زیبایی آفریده می شود،
در این فرایند، خود رقصنده تبدیل به یک اثر هنری می‌شود.

هنر برای من یک معنی دارد و آن آفریدن است.
و هنرمند کسی است که بتواند بیافریند و خلق کند.
هنرمندی که با هنرش نيافريند و خلق نکند اساسا حرفی برای گفتن ندارد و يک بازاری کاسبکار است، يک دکان دار دلال مسلک است، نه يک هنرمند...
هنرمند ؛
معمار آفرينش بديع و چشم نوازی است که مردم با دیدن اثر او غرق سرور و شور و نشاط می‌شوند شادی را با تمام وجودشان تجربه می‌کنند...
و اینکه رقص و زندگی و عشق نیز  پیوندی عمیق با هم دارند.
زندگی نشستن و طوفان را انتظار کشیدن نیست...
زندگی گذر از باد و بوران و سرما نیست...
"زندگی یاد گرفتن رقص در باران است"
یک رقص دو نفر و ناب و سحر‌آمیز؛
گامی به عقب،
گامی به جلو،
زندگی رقص عشق است
و عشق با هم رقصیدن است.
اگر بخواهی تنها برقصی و معشوق را برقصانی عشق نیست،
زندگی رقصیدن به ساز دیگری نیست!!!

#امید...

@agahiiiii

آگاهی

18 Nov, 17:08


چه اشتباه غم‌انگیزی!
چه بسا که احساس‌های ما همه همین‌طور باشد. خود را میان موجوداتی شبیه به خود می‌پنداریم اما جز یخبندان و سنگستانی که به زبانی برای ما نامفهوم سخن می‌گو‌یند چیزی در اطرافمان نیست.
می‌خواهیم به دوستی درود بگوییم و دست‌ پیش می‌بریم که دستی را بفشاریم، اما دست به لختی فرومی‌افتد.
لبخند بر لبمان می‌خشکد؛ درمی‌یابیم که کاملا تنهاییم...

#دینو_بوتزاتی
#بیابان_تاتارها
🖤🖤🖤
@agahiiiii

آگاهی

17 Nov, 14:45


حالا اینجا هستم، همگام با دیگران، اما در عین‌حال جدا از آن‌ها.
تمام تنم هنوز به خاطر وقایعی که پشت‌سر گذاشته‌ام می‌لرزد.
وجود خودم را حس می‌کنم
...
اما تنها بعضی چیزها وجود خودشان را حس می‌کنند و از فردیتشان آگاهند؛
چشمی که خاری در آن رفته، انگشت ملتهب و دندان چرک کرده:
چشم، انگشت و دندان سالم حس نمی‌شوند، انگار که وجود ندارند.
آیا خودآگاهی به وضوح چیزی جز نوعی بیماری نیست؟

#ما
#یوگنی_زامیاتین

🖤🖤🖤
@agahiiiii

آگاهی

17 Nov, 00:09


تصویر جنازه‌ات که در یک روز بارانی زیر پل حافظ افتاده بود از یادم نمی‌رود...
آواره غربت شدی و بعد از چندی اوضاعت به جایی رسید که حتی پول خرید بلیط برای برگشت نداشتی...
به دفتر شازده ایمیل زدی و درخواست کمک کردی ایمیل‌ تو را با بنال جواب دادند.
همان شازده‌ای که توهم رهبری اپوزیسون را زده و می‌خواهد ما را از جهنم جمهوری اسلامی نجات دهد.
تصورش هم سخت است که در بین آن همه آدم ریز و درشت مدعی و عربده کش سهم خواه برای فردای این مملکت حتی یک نفر پیدا نشده که دستت را بگیرد و یاری رسانت شود.!!!!!
دارم با چشمانم تلف شدن جوان‌های کشورم را می‌بینم و مانند بزدل‌ها فقط نگاه می‌کنم و تهش چند خطی برایشان می‌نویسم.
نابودی جوانان معترض به ساختار سیاسی فشل و ناکارآمد را که بدون داشتن هیچ افقی برای اصلاح و تغییر وضعیت با کوله‌باری از آرزو و آمال دست نیافتنی جنازه‌شان زیر پل حافظ در باران می‌افتد و هیچ کس در این دیار ککش هم نمی‌گزد که این که اینجا افتاده انسانی بوده با آرزوهای بسیار، که این که اینجا رها شده انسانی بوده با سالها زندگی نکرده...
هیچ کس از خودش نمی‌پرسد در درون یک انسان، یک جوان چه می‌گذرد که در همان روز که کنش اعتراضی دارد دست به خودکشی می‌زند؟
گویا کنش اعتراضی و تصمیمی که معلوم است مدتها به آن فکر کرده برای هیچ کس تامل برانگیز نیست!!!

و بعد می بینم که چهار تا روانشناس در اینور و آنور شروع به زر زر می‌کنند و تحلیل‌شان از این ماجرا این است که دنیای درون آدم‌ها با دنیای بیرون‌شان کلا دو دنیای متفاوت است و بعضا بی ارتباط و جدا از یکدیگر و این کشف بزرگ را با چنان آب و تابی برای دیگران بازگو می‌کنند که آدم دچار حالت تهوع می‌شود از این همه پفیوز بودن دکتر بزرگواری که در حال زر زدن است.
در حالی که تو با کوله‌باری از مشکلات و ناکامی‌های شخصی و اجتماعی در یک روز بارانی به زندگیت پایان می‌دهی و ما می‌مانیم و هزاران پرسش بی پاسخ...


#اميد...
#کیانوش_سنجری

🖤🖤🖤
@agahiiiii

آگاهی

16 Nov, 13:33


شک آغاز تفکر است...

آگاهی

16 Nov, 13:28


#اگر_می‌خواهید_هیبت‌زده‌شوید

معجزه بزرگ فیزیک این است که نشان می‌دهد هیچ معجزه‌ای وجود ندارد.
#انیشتین
#هیچنز
@agahiiiii

آگاهی

12 Nov, 22:58


تاریکی شب را به آغوش می‌کشم،
لحظه‌ها مانند نخ‌های سیگارم دود می‌شوند و در هوا نیست می‌شوند.
دیگر وقت درخشیدن رسیده،
درخشش در آسمان، به جای خورشید، به جای ماه،
به جای ستاره‌ها!!!
باید آسمانی تشکیل دهیم،
من، تو، ما با هم کهکشانی انسانی بسازیم.
باید آدم را به انسان رساند.
"از بود به شد"
راهی سخت و پر پیچ و خم باید پیمود.
و انسان؛
مسافری الی الابد، دائم در سفر و  محکوم به قدم زدن در این جاده سخت و دشوار که زندگی نامیدنش...
و من چون مسیح در جلجتا،
تاجی از خار تنهایی بر سر،
نگاهم به آسمان و دلم در زمین و کوهی از تردید در ذهن و باورم،
در این جاده سخت و سنگلاخی صلیب باورهایم را به دوش می‌کشم و به راهم ادامه می‌دهم تا به نقطه پایان برسم...
سایه‌‌ام بر دیوار اتاقم سکوت کرده است،
زیر آسمان خاکستری این شهر شلوغ و پر از تنهایی،
در سایه چیزی که نیست نشسته،
و چیزی که نیست را نگاه می‌کنم.
سکوت تهی نبود،
اما سرد بود...
و من برای گرم شدن
چشم‌هایی را می‌خواستم که در حاشیه‌ جهان؛
مرا ببیند،
مرا بیابد،
مرا کشف کند،
مرا صدا بزند...
منی که تنهای، تنها در دنیایی که هیچ از آن نمی‌دانم محکوم به زیستنم.
وسعت هستی وحشت‌آور است و من محکوم به قدم زدن در این وسعت هراس انگیز بی حد و مرز.

#امید...

🖤🖤🖤
@agahiiiii

آگاهی

12 Nov, 21:53


سودای گُم‌ و گور شدن و دست از همه‌چیز شستن، شبیه هیچ‌چیز نشدن، و از بن ویران‌‌ کردن هر آن چیزی که ما را آن‌ کرده که هستیم، و برنامه‌ حال حاضر را فقط تنهایی و هیچ‌ بودن قرار دادن و بازگشت به یگانه برنامه‌ای که می‌تواند سرنوشت ما را ناگهان از نو بسازد.
این وسوسه‌ای همیشگی است.
باید در برابرش مقاومت کرد یا خود را به آن وا‌داد؟
آیا می‌توان زندگی یکنواخت و تکراری را زیست و دائما در تسخیر اندیشه‌ اثری بود که باید آفرید؟
یا باید زندگی خود را با این اثر هماهنگ کرد و برق صاعقه را دنبال کرد؟
دلبستگی من به زیبایی و به آزادی است که بیش از همه مایه ی عذابم می‌شود..

#آلبرکامو
#یادداشت‌ها

@agahiiiii

آگاهی

11 Nov, 22:17


تو اگر ذره‌بینی به دست بگیری و به آبی که می‌نوشیم خیره شوی خواهی دید که آب پر از کِرم‌های ریزی است که با چشم غیر مسلح دیده نمی‌شوند.
آن وقت کرم‌ها را می‌بینی و آب را نمی‌نوشی. و چون آب را ننوشیدی از تشنگی خواهی مُرد.

این ذره‌بین را بشکن ارباب، تا کِرم‌ها فوراً غیب شوند و تو بتوانی آب بنوشی و درونت خنک شود ...

#نیکوس_کازانتزاکیس
#زوربای_یونانی


@agahiiiii

آگاهی

11 Nov, 17:09


👆

عهد می‌بندم که از تو و فقط از تو مأیوس شوم؛
عهد می‌بندم که فقط تو مایه افسوس من شوی، نه اینکه افسوس‌هایم در رابطه‌های پرشمار پراکنده شوند؛ من زندگی دُن‌ژوان گونه گزینه‌های مختلف را برای ناشادکامی سنجیده‌ام، و تویی آن کسی که می‌خواهم خودم را به او متعهد کنم.

زوجها در محراب کلیسا باید چنین عهدهایی با هم ببندند:
عهدهایی که در بدبینانه بودن چیزی کم ندارند و به شکل مهربانانه‌ای غیر رمانتیک هستند
پس از این عهد نیز، اگر یکی از طرفین رابطه خارج از ازدواج داشته باشد، باز هم خیانت کرده است:
اما چیزی که به آن خیانت کرده تعهد به مأیوس بودن به شیوهای خاص است، نه امیدی غیرواقع‌ بینانه.
همسرانی که به آنها خیانت شده، دیگر خشمگینانه شکایت نخواهند کرد که انتظار داشتم وجود من برای شادکامی همسرم کافی باشد.
درعوض، می‌توانند فریادی تلخ‌کامانه‌تر، اما منصفانه‌تر سر
دهند:
من به تو اعتماد کرده بودم و گمان می‌کردم به آن نوع سرخوردگی خاصی که در رابطه با من داشتی وفادار بمانی.

وقتی که ایده ازدواج مبتنی بر عشق در قرن هجدهم مستولی شد، جایگزین یک دلیل قدیمی‌تر و بی‌روحتر برای نامزدی شد. به موجبِ این دلیل قدیمی‌تر، افراد به این دلیل ازدواج می‌کردند که هر دو به سن مناسب رسیده بودند، به این نتیجه رسیده بودند که می‌توانند یکدیگر را تحمل کنند،
تمایلی به رنجاندن والدین و اطرافیان یکدیگر نداشتند،
دارایی‌هایی داشتند که باید از آنها مراقبت می‌کردند، و می‌خواستند تشکیل خانواده بدهند.
اما طبق فلسفه جدید بورژوایی، بر خلاف فلسفه پیشین، فقط یک دلیل مشروع برای ازدواج وجود داشت:
عشق عمیق...
تصور بر این بود که این شرط مجموعه‌ای از احساسات و هیجان‌های گوناگون را (که مبهم اما توتم‌وارند) در خودش جای می‌دهد؛ از جمله اینکه عشاق قادر به تحمل دوری یکدیگر نباشند، بدنشان به‌محض ظاهر شدن دیگری برانگیخته شود، مطمئن باشند که روان‌هایشان کاملا با هم هماهنگ است، دوست داشته باشند که زیر نور ماه برای هم شعر بخوانند، و مایل باشند که روحهایشان با هم
یکی شود.
به عبارت دیگر، ازدواج که قبلا یک نهاد بود به تقدیس یک احساس تبدیل شد؛ و در حالی که قبلا یک مناسکِ مورد تأیید دنیای بیرون بود، به واکنشی درونی به گذر یک حالت عاطفی تبدیل شد.
مدافعان مدرن این تغییر، برای توجیه آن، به مفهومی به نام
بی‌اصالتی اشاره می‌کردند؛ پدیده‌ای روانشناختی که وجود آن در شخص به این معناست که احساسات درونی او با آنچه جهان بیرون از او انتظار دارد فرق می‌کنند. همان چیزی که در تربیت قدیمی با عنوان‌های محترمانه‌ای مثل اجرای نمایش یا تظاهر کردن نامیده می‌شد، توسط مدافعان این تغییرْ نوعی دروغگویی دانسته شد؛ به همین ترتیب، به جای استفاده از تعبیر تظاهرکردن به منظور رعایت ادب تعبیر احساساتی‌تر خیانت به خود را به کار بردند. این تأکید بر سازگاری بین خویشتن درونی و خویشتن بیرونی، باعث شد شرایط جدید و سخت‌گیرانه‌ای برای ازدواج شایسته مطرح شوند.
دیگر کافی نبود که شخص گه‌گاه به همسرش محبت نشان دهد، شش ماه یک بار تن‌آمیزی میانه حالی با او داشته باشد، یا ازدواج را به خاطر بهروزی بچه‌ها ادامه دهد؛ اگر کسی کوتاه می‌آمد و به این‌ها رضایت می‌داد متهم می‌شد که از زیر بار مسئولیت کمال
انسان بودن
شانه خالی کرده است.

#پایان_قسمت_بیست‌و‌چهارم
#آلن_دوباتن
ترجمه:
#مهدی_خسروانی

@agahiiiii

آگاهی

11 Nov, 17:08


#چگونه‌‌درباره‌سکس‌بیندیشیم
#قسمت_بیست‌و‌چهارم

البته چنین نیست که آرمان بورژوایی یکسره توهم باشد.
هستند ازدواجهای انگشت شماری که سه وجه طلایی رضایت وجه رمانتیک، شهوانی، و خانوادگی  را به خوبی در خودشان جای می‌دهند و موضوع زنا هرگز مشکلی برایشان پیش نمی‌آورد. نمی‌توانیم با این دیدگاه که گاه از
طرف افراد بدبین مطرح می‌شود موافقت کنیم که ازدواج شادکامانه افسانه است. ایده چنین ازدواجی بسیار وسوسه‌انگیز است:
چیزی که ممکن است محقق شود اما احتمالش بسیار بسیار اندک است.
هیچ دلیل متافیزیکی وجود ندارد که احتمال تحقق یافتن امیدهای ما در ازدواج را منتفی کند؛ اما میزان این احتمال به هیچ‌ وجه بر وفق مراد ما نیست، حقیقتی تلخ که باید باآرامش با آن مواجه شویم، پیش از آنکه زندگی به شیوه بی‌رحمانه خودش، و در زمانی به انتخاب خودش، زور فهممان کند.

احمقانه بودن زنا؛

اما روی دیگر سکه را هم ببینیم: اگر این تصور که ازدواج پاسخی کامل به همه انتظارات ما در زمینه عشق، تن‌آمیزی، و خانواده است تصوری خام و نادرست است، باور
به اینکه زنا می‌تواند پاد زهری قوی برای سرخوردگی‌های ازدواج باشد نیز خام و نادرست است.
مشکل اصلی که ایده زنا را، همانند ازدواج، به ایده‌ای نادرست تبدیل می‌کند آرمان‌گرایی آن است.
زنا در نگاه نخست ممکن است عملی برخاسته از بدبینی و یأس به نظر برسد، اما در واقع بر اساس این تصور صورت می‌پذیرد که
می‌توانیم با ورود به یک ماجراجویی خارج از ازدواج،
کاستی‌های ازدواج خودمان را به شیوه‌ای جادویی بر طرف سازیم. اما اعتبار قائل شدن برای این فکر، نوعی بدفهمی از شرایطی است که زندگی بر ما تحمیل می‌کند. غیرممکن است که بیرون از ازدواج با کسی بخوابیم، اما چیزهای ارزشمندی که در درون ازدواج داریم را تباه نکنیم، درست همانطور که غیرممکن است نسبت به ازدواجمان وفادار بمانیم اما از برخی از بزرگترین و مهمترین لذتهای حسی زندگی محروم نشویم.
اگر به دنبال پاسخی برای تنش‌های ازدواج بگردیم و منظورمان از پاسخ راه حلی باشد که در آن هیچ یک از طرفین چیزی از دست ندهد و همه مؤلفه‌های مثبت مهم در کنار هم تحقق پیدا کنند و هیچ صدمه‌ای به بار نیاید باید گفت چنین پاسخی وجود ندارد.
سه چیزی که در این زمینه می‌خواهیم عشق، تن‌آمیزی،
و خانواده
بر یکدیگر تأثیر می‌گذارند و به نحوی اهریمنی
به یکدیگر آسیب می‌رسانند. عشق ورزیدن به یک شخص می‌تواند توانایی ما برای تن‌آمیزی با او را مختل کند. داشتن قرارهای پنهانی با کسی که عاشقش نیستیم اما از نظرمان جذاب است می‌تواند رابطه ما را با همسرمان(که
عاشقش هستیم اما دیگر از نظر جنسی برانگیخته‌مان نمی‌کند)
به خطر بیندازد. داشتن فرزند می‌تواند هم عشق و هم تن‌آمیزی را به مخاطره بیندازد، ولی بی‌توجهی به بچه‌ها و تمرکز بر ازدواج یا لذت‌های جنسی نیز می‌تواند تهدیدی برای سلامت و ثبات روانی نسل آینده باشد.
سرخوردگی از این تعارض‌ها باعث می‌شود بعضی وقت‌ها در صدد یافتن راه‌حل‌های آرمانشهری برای سامان دادن به این آشفته‌ بازار برآییم. برای مثال، پیش خودمان فکر می‌کنیم که شاید باز ازدواج راه خوبی باشد؛ یا نوعی سیاست
مخفی کاری؛ یا اینکه سالی یک بار قرار دادمان را مرور و درباره‌اش مذاکره کنیم. اما همه راه‌کارهای این‌ چنینی محکوم به شکست هستند، به این دلیل ساده که ناکامی، بخشی نازدودنی از موقعیت است. اگر با افراد مختلف بخوابیم، عشق همسرمان و سلامت روانشناختی فرزندانمان را به مخاطره انداخته‌ایم. اگر چنین نکنیم، از طراوت می‌افتیم و از هیجان
رابطه‌های جدید محروم می‌مانیم. اگر رابطه خارج از ازدواج را مخفی نگه داریم، ما را از درون می‌پوساند و قابلیت دریافت عشقِ دیگری را در ما از بین می‌برد. اگر به بی‌وفایی اعتراف کنیم، هم‌آمیزمان وحشت‌زده می‌شود و هرگز
ماجراجویی‌های جنسی ما را فراموش نخواهد کرد(حتی اگر
آن ماجراجویی‌ها کاملا برای ما بی‌معنا بوده باشند).
اگر همه انرژی خودمان را بر فرزندانمان متمرکز کنیم، آنها سرانجام ترک‌مان خواهند کرد تا دنبال زندگی خودشان بروند و ما را تنها و درهم شکسته رها خواهند کرد. اما اگر
فرزندانمان را نادیده بگیریم تا به سرگرمی‌های رمانتیک با همسرمان بپردازیم، به آنها زخم خواهیم زد و رنجش بی‌پایان آنها را به جان خواهیم خرید. بنابراین، ازدواج شبیه ملافه رختخواب است که نمی‌توان آن را کاملا صاف کرد:
اگر بخواهیم یک جنبه از آن را بی‌نقص کنیم یا بهبود ببخشیم، ممکن است هیچ دستاوردی جز چروک انداختن و به هم ریختن جنبه‌های دیگرش عایدمان نشود.

پس چیست آن ذهنیت واقع‌بینانه‌‌تری که با آن باید وارد ازدواج شویم؟
چه نوع پیمان‌هایی باید با هم‌آمیز خودمان ببندیم تا به راستی شانس وفاداری دوجانبه را داشته باشیم؟
مطمئناً پیمانی که می‌توانیم ببندیم بسیار محتاطانه‌تر و سردتر از پیمان‌های کنونی است:

👇

آگاهی

11 Nov, 16:08


اوتو فریدریش بالنو حال تشویش و ناامیدی را حالِ خُردی و در هم شکستگی می‌داند . این توصیفی از ملال نیز هست که در آن قطبیتی که معنا را انتقال می دهد از میان رفته است.
ملال حالی شبیه به فقدان حالات است.
از آن جا که حال برای رابطه ما با اشیا ضروری است ، و ملال نوعی ناحال است، رابطه ما با چیزها نیز به نوعی نارابطه تبدیل می‌شود .

در ملال واقعیت هیچی یا در واقع هیچی واقعیت را تجربه می‌کنیم.
چیزها از ما می‌گریزند و رابطه عادی ما با آنها در هم می‌شکند . ملال پرده معنا را از روی چیزها کنار می‌زند و تهی بودگی و بی‌دوامی آن‌ها را نمایان می‌کند. پس دقیقاً چه چیزی باقی می‌ماند؟

#هیچ...

#لارس_اسونسن
#فلسفه‌_ملال

@agahiiiii

آگاهی

08 Nov, 21:04


دیروز بعد از مدت‌ها رفتم قبرستان،
انواع و اقسام اسم‌ها و آدم‌ها با شغل‌ها و سن‌های مختلف اونجا کنار هم خوابیده بودند.
رفتم به قطعه‌ای که ظاهرا جزو اولین قطعه‌های قبرستان بود
قطعه‌ای خلوت و خالی از زنده‌هایی که برای فاتحه خوانی بین قبرها می‌پلکند.
از هیچ زنده‌ای هیچ خبری نبود.
ظاهرا سکوت بود، اما پر از فریاد بود و حرف و نکته و سخن...
قبرها را نگاه می‌کردم و سنگ قبرها را می‌خواندم.
چیزی که نظرم را جلب کرد برابری کامل بین ساکنین قبرستان بود.
همه اون زیر با هم برابر بودند و همه دارای یک جا با متراژی یکسان.
از نابرابری و تفاوت طبقاتی برتری یکی بر دیگری هیچ خبری نبود.
یک دنیای برابر که در آن پولدار و بی‌پول و زن و مرد و کودک و پیر و جوان به صورت یکسان دارای یک اتاق بودند.
دنیای قبرستان یک قانون داره و آن قانون برابری است.
هر کی هستی و هر چه داری مهم نیست، فقط اجازه داری یک اتاق داشته باشی که متراژش با اتاقهای اطرافت برابر است.
چند متر بالاترش اما پر است از  تفاوت و نابرابری طبقاتی...
یکی سنگ قبرش گرانیت درجه یک بود و آن دیگری یک سنگ قبر رنگ و رو رفته و شکسته،
یکی سایبان داشت و دیگری حتی یک درخت بالای سرش نبود،
یکی بلند و دیگری کوتاه...
همانقدر که دنیای مردگان پر بود از برابری، در دنیای زندگان نابرابری بیداد می کرد.
ظاهرا انسان تا نمیرد نمی‌تواند به یک دنیای برابر و یکسان دست پیدا کند و تنها مرگ است که برابری ایجاد می‌کند.
چه دنیای خوبی دارند مردگان
خوب و با ارزش و زیبا،
همراه با سکوتی تامل برانگیز و هراس آور...

به قول حسین پناهی:
چه مهمانان بی‌دردسری هستند مردگان.
نه به دستی ظرفی را آلوده می‌کنند و نه به حرف دلی را چرکین.
تنها به شمعی قانع‌اند و اندکی سکوت.

#امید...
@agahiiiii

آگاهی

07 Nov, 09:55


در جهانی که یک واقعیت بیشتر وجود ندارد آنچه تفاوت‌ها را رقم می‌زند، خیال‌های ماست.
جایی که دل‌های خوش خیال‌های خوش دارند، دل‌های اندوهگین خیال‌های تیره.
جایی که آدم‌ها به خیال‌های هم دل می‌بندند، از خیال‌های هم می‌گریزند.
جایی که دنبال کسی می‌گردیم که در خیال‌های نقش دلپذیری به ما بدهد، در خیال‌هایمان نقش زیبایی به عهده بگیرد.
جایی که می‌خواهیم کنار کسی باشیم که خیالهایش با ما سازگار باشد.
جایی که آدم‌هایی که دل ما را می‌برند همان‌هایی هستند که خیال‌هایشان دل ما را برده.

پس در زیر لگد واقعیت‌های تنومند، ما آدم‌ها، به خیالات پناه می‌بریم، از خیال‌ها کمک می‌گیریم. خیال‌های ما نجات‌مان می‌دهد، خیال‌های ما بدبخت‌مان می‌کند.
آدم‌ها را نه از روی واقعیت‌های جهان‌شان که از روی آنچه خیال می‌کنند باید شناخت
.


#امیر_علی_بنی‌اسدی

🖤🖤🖤
@agahiiiii

آگاهی

06 Nov, 16:54


زمان آدم ها را دگرگون می‌کند،
 اما تصویری را که از آنها داریم ثابت نگه می‌دارد.
هیچ چیز دردناک تر از این تضاد میان دگرگونی‌های آدم‌ها و ثبات خاطرات نیست.


@agahiiiii

آگاهی

06 Nov, 09:19


اگر نتوانیم تنهاییمان را در آغوش کشیم، از دیگری به عنوان سپری در برابر انزوا سود خواهیم جست...!
بی‌حساب بچه دار شدن اشتباه است، بچه دار شدن برای کاستن از تنهایی خویش غلط است، هدف‌دار کردن زندگی با تولید چون خودی، اشتباه است....
و اشتباه است اگر با تولید مثل، درصدد رسیدن به جاودانگی باشیم...!


#اروین_یالوم
#وقتی_نیچه_گریست

@agahiiiii

آگاهی

05 Nov, 20:05


‍ ‏
به هر حال زيبا بود...
این تنها چیزی است که
براى عشق‌هاى تمام شده می‌توان گفت،
برای زندگی‌های نصفه و نیمه و برای احساس‌های زخمی از تیغ سرنوشت.
به قول برشت:
راستی که در دورانی تیره و تار به سر می‌برم.
کلمات بی‌گناه نابخردانه می‌نماید.
پیشانی صاف، نشان بی‌حسی است.
آنکه می‌خندد، هنوز خبر هولناک را نشنیده است.
چه دورانی، که سخن گفتن از درختان
تقریباً جنایتی است،
زیرا اینگونه سخن گفتن، به منزله‌ دم فروبستن
در برابر وحشت‌های بی‌شمار است.

و این پرسش هماره در گوشم به نجوا و به فریاد در میاید که:
با توام،
آری با خود تو؛
بمن بگو با این همه روز و هفته و ماه و سال که از عمرت گذشته چه کرده‌ای؟
بهترین سال‌های عمرت را در کدام گورستان در خاک کرده‌ای؟
به من نه،
حداقل به خودت پاسخ بده؛
آیا زندگی کرده‌ای یا نه؟؟
تویی که تنهایی را انتخاب کردی و
تنها زندگی کردن انتخاب خودت بوده به خودت پاسخ بده؛
تا این اندازه تنها بودن انتخابت بوده؟
تویی که خوب می‌دانی بدترین جنبه‌ی تنهایی این است که مجبوری تحملش کنی،
مجبوری چرا که دو راه بیشتر نداری؛
یا تحمل می‌کنی، یا غرق می‌شوی
پس باید سخت تلاش کنی تا ذهن گرسنه‌ات را از نگاه به گذشته باز داری تا نابود نشوی...

و من در پاسخ هیچ چیز ندارم که بگویم به غیر از تکرار سخن کیارستمی در درخت گلابی آنجا که می‌گوید:
خستگی باستانی، خستگی موروثی، ذره ذره از تنم به در می‌شود.
آرامش پربار این درخت به من هم سرایت کرده است. خوبم، خوشم؛
کجام؟
هیچ کجا!
نیمه شب است یا نزدیک سحر؟ نمی‌دانم!
انگار در مکثی خالی میان دو دقیقه پرهیاهو نشسته‌ام؛
میان بی‌نهایت گذشته و بی‌نهایت فردا.
و نگاهم خیره به عنکبوتی است که صبور و آرام، توری نازک می‌بافد.

#امید...
🖤🖤🖤
@agahiiiii

آگاهی

05 Nov, 16:28


یک بار کسی، با انصاف کامل، به من خاطر نشان کرد که همه‌ انسان‌ها هم چیزی بسیار نیک و بشری در سرشت خود دارند و هم چیزی بسیار شر و خطرآفرین؛
و این که او کدام یک را به حرکت در می‌آورد آن چیز را نمایان می‌سازد. منظره‌ رنج دیگران نه فقط در افراد متفاوت بلکه در یک انسان واحد نیز زمانی موجب دلسوزی زیاد می‌شود و زمانی دیگر موجب نوعی خرسندی؛ و این خرسندی می‌تواند افزایش پیدا کند تا تبدیل به بی‌رحمانه ترین لذت از درد دیگران شود. من خودم را می‌بینم که زمانی همه‌ بشر را با ترحم عمیق می‌نگرم و وقتی دیگر با حداکثر بی‌اعتنایی، و گاه با نفرت و حتی لذتی حقیقی از دردشان.

#شوپنهاور

@agahiiiii

آگاهی

05 Nov, 13:45


👆

حالا فرض کنیم که، به قول طباطبایی، در عصر زرین فرهنگ ایران”، “اندیشه‌‌ی فلسفی ایرانی” که عمدتن بر آمده از اندیشه‌ شاعران و عارفان و متکلمان مسلمان مربوط به هزار یا هفتصد-هشتصد سال پیش است، بهترین اندیشه در دنیا بوده باشد، یا اینکه اندیشمندانی بودند که در زمان خود اندیشه‌های معینی را با توجه به محدودیتِ دانش و شرایط آن زمان ارائه می‌کردند که می‌توانست در محدوده‌ی زمان و مکان خود مؤثر یا راهگشا باشند. این اندیشه‌ها اگر هم ارزشی داشته باشند، آن ارزش باید در همان محدوده‌ زمان و مکان معین یا به لحاظ تاریخی ارزیابی شود؛ نه اینکه مانند ایده‌ ایرانشهریِ بخواهیم به احیا یا تجدید آن اندیشه اقدام کنیم؛ چرا که پس از گذشتِ سده‌ها، با پیشرفت دانش و فرهنگ و فلسفه و کشفیات شگرف علمی که با تحول و پیشرفت اندیشه‌ مدرن همراه است، آن اندیشه‌ها یا ایده‌ها یا تصورات کهن یا کهنه یا پیش‌مدرن دیگر کارآیی خود را در جهت پیشرفت اجتماعی و حل بحران‌ها از دست داده‌اند و به جای آنها اندیشه‌های نوین در شرایط دگرگونه‌ مناسبات انسانی پیش روی جهانیان گشوده شده است. در زمان عظمت عصر زرین فرهنگ ایرانی نه هنوز از قانون اجسام سقوط ‌کننده‌ گالیله خبری بود، نه خورشید مرکزی کوپرنیک، نه حرکت سیارات در مدار بیضی‌شکلِ کپلر در میان بود، نه نیروی جاذبه‌ سیارات یا فیزیکِ نیوتنی می‌توانست موضوع اندیشیدن شود، نه شناختی از باکتری و ویروس بود و نه علومی مانند زیست‌شناسی و تکامل انواع و روانشناسی و جامعه‌شناسی شکل گرفته بود، نه هنوز الکیمیا به علم شیمی تبدیل شده بود، نه تئوری نسبیت اینشتین و فیزیک کوانتوم مطرح بود و… اینها و هزاران کشف و اختراع  چنان بر اندیشه و مناسبات انسان غربی اثر گذاشت که به پدیداری اندیشه‌های نوین فلسفی، از شک دکارتی گرفته تا طرح خِرَدِ نابِ کانتی یا خردِ خودبنیاد، شکل‌گیری فردیت و تداوم و تکامل آنها در عصر روشنگری تا امروز منجر شد که تصور انسان از هستی و تبیین جهان دگرگون شود و دستاوردهایی مانند آزادی، دموکراسی، سکولاریسم، حقوق بشر، برابری حقوقِ زن و مرد و… را به ارمغان آورد. دیگر فیزیک ارسطو و نجوم بطلمیوس و طب جالینوس یا ابن سینا یا باورهای دینی-اسطوره‌ای و اِشراقی و عرفانی توانایی برابری با اکتشافات جدید و اندیشه‌های نوین را نداشتند و ندارند. بنابراین، آیا پس از دو هزاریا هزار سال یا هفتصد – هشتصد سال، اندیشه‌ ما هنوز نتوانسته از سطح اندیشه‌های آن عارفان یا شاعران یا متکلمان یا فیلسوفان که اندیشه یا ذهنیت، اخلاق و منش سنتی و غیر علمی را نمایندگی می‌کنند فراتر برود؟ یعنی اندیشه‌ ایرانی پس از سده‌ها، آن هم در عصر کامپیوتر و ماهواره یا تلسکوبِ جیمز وِب و هوش مصنوعی، هنوز تغییر و تحول نیافته که هم‌چنان به آثار آنان نیازمند است؟
اگر به جای بهره‌‌وری از دستاوردهای نوینِ علمی، فلسفی و فرهنگی که بر خردورزی استوار است، در جهت احیا یا تجدید سنت و گذشته که عمدتاً بر استبداد شاهی یا سلاطین و بر آگاهی یا اندیشه‌ی دینی-اسطوره‌ای یا عرفانی پایبند بود و امروز دیگر نمی‌تواند همخوان با شرایط داخلی و جهانی راهگشا باشد، اقدام کنیم، جز تکرار تاریخ نتیجه‌ دیگری نخواهد داشت.

#پایان
#محمود_فلکی

@agahiiiii

آگاهی

05 Nov, 13:45


رمانتیسیسم غرب و رمانتیک‌های ما
#قسمت_دوم


از این پندار مارکسیستی حتی کسانی چون علی شریعتی و جلال آل احمد هم برای نگره‌ و نظریه خود بهره می‌برند که اولی از سرنوشت تاریخی و دومی از جبر تاریخی سخن می‌گوید. و حالا هم هواداران پندار ایرانشهری مدعیِ سرنوشت یا تقدیر تاریخی شده‌اند. اگر حکم یا تقدیر تاریخی در نزد مارکسیست‌ها رو به آینده دارد؛ رومانتیک‌های ما مانند رومانتیک‌های سده‌ هجدهم در اندیشه‌ احیای گذشته‌اند. اگر افرادی مانند شریعتی و آل احمد در پی احیا یا تجدید مناسبات اجتماعی در صدر اسلام ‌اند؛ هواداران ایرانشهری در اندیشه‌ “تجدید” تاریخ گذشته‌ی ایران‌اند که در گره‌خوردگی خود با اسلام مفهوم می‌یابد؛ یعنی می‌خواهند ایرانیت را به اسلامیت پیوند بزنند.
بنا بر نظر طباطبایی:
در عصر زرینِ فرهنگ ایران، ترکیبی از معنویت جدید اسلامی- شیعی و فرزانگی ایرانشهری شالوده‌ای فراهم آورد تا سامانِ ایران‌زمین که در واپسین سده‌های شاهنشاهیِ ساسانیان، نیروهای زنده و زاینده‌ خود را از دست داده‌ بود، بر بنیادی نوآیین استوار شود و در درون امپراتوری اسلامی تشخص ویژه‌ای پیدا کند.

و حالا هم بر پایه‌ پندار ایرانشهری قرار است که این عصر زرین، تجدید شود. پس بیهوده نیست که به اصطلاح روشنفکران دینی یا مریدان طباطبایی در ایران در دانشگاه‌ها یا مکان‌های فرهنگی-اجتماعی دیگر، درباره‌ پندارِ ایرانشهری مدام جلسه و کنفرانس می‌گذارند و در این زمینه در نشریات خودی مرتب مقاله منتشر می‌کنند. اما به قول کاسیرر؛
پذیرش حکم تاریخ، به مثابه‌ حکمی قطعی و مصون از خطا، جنایتی بر ضد مقام والای خِرَد است.
در مجموع باید گفت که جریان رومانتیسیسم در غرب، ناسازگاری خود را با رشد شتابنده‌ علم و اندیشه‌ی برآمده از روشنگری در همه‌ پهنه‌ها به‌ خوبی نشان داده ‌است. اگر اندیشه‌ رومانتیک بر اندیشه‌ روشنگری غلبه می‌کرد، غرب نمی‌توانست به پیشرفت در همه‌ زمینه‌ها دست یابد. هر چند که شرق‌شناسان رومانتیکِ غربی مانند هانری کُربَن که طباطبایی و دیگرانی مانند فردید و شایگان و… متأثر از او بودند، نیز با تأسی از نیاکانِ رومانتیک خود همچنان به تحسین از آگاهی اسطوره‌ای شرقی مشغول بودند و هستند‌ و به آنها قداست بخشیدند و می‌بخشند. این نوع شرق‌شناسان به شرقی‌ها تلقین می‌کنند که آنها بهترین اندیشمندان را در خود پرورانده‌اند که هم‌چنان از برترین‌اند. بنابراین، نخبگان شرقی هم گمان می‌کنند که بهتر است به جای اندیشه‌ی پیشرفته‌ مدرن به همان اندیشه‌های پیش‌مدرن دلخوش باشند و به تجدید یا احیای آن بپردازند. به شرق‌شناسانی مانند هانری کربن باید گفت، اگر اندیشه‌های عارفان یا متکلمانی مانند سهروردی و ابن عربی و … هنوز از اندیشه‌های “فلسفی” مهم  در جهان امروز به‌شمار می‌آیند، خودتان که از همه‌ دستاوردهای مدرنیته بهره می‌برید، چرا نمی‌خواهید اندیشه‌های پیش‌مدرن شرقی را در کشورهای خودتان پیاده کنید؟ یا چرا در شرق زندگی نمی‌کنید تا از همه‌ی “مواهبِ” اندیشه‌های شرقی بهره ببرید؟

👇