شادی عمیقتر از رنج است، اما شادی نیز خواهان رنج است.
فلسفه واقعی آن چیزی است که بشود آن را به صورت یک رقص درآورد. در رقص تکرار حرکات همراه با سرخوشی، تواما صورت میپذیرد.
تکرار حرکات همان تکرار دوباره هر چیزی است.
برخلاف زمان خطی، در رقص، زمان تکراری یا همان دورانی (دایرهیی) است. مقصود از زمان دایرهیی آن است که همه چیز به جای اول خود بازگردد و دوباره تکرار شود. اصلا جذاب بودن رقص در تکرار حرکات آن است. تن دارای انرژی و استعداد است که سپس این انرژی همراه با سرخوشی به رقص تبدیل میشود. آنچه در رقص اهمیت پیدا میکند، بعد نمایشگری آن است، این نمایش در ارتباط با فرم و فیزیک نمایشگران است که جلوه بیشتری پیدا میکند. در اینجا حرکات منجر به سرخوشی میشود و بالعکس سرخوشی باعث حرکات موزون میشود. آنچه در فلسفه به مثابه یک رقص اصلا اهمیت ندارد معرفت یا همان آگاهی است.
آگاهی در این ساحت حتی میتواند باعث سرکوب شدن هر گونه سرخوشییی نیز بشود.
به تعبیر نیچه؛
آگاهی خفقان آور است؛
در اینجا هرگونه آگاهی توام با افسردگی و رخوت است و در افسردگی میل به نمایشگری به حداقل میرسد.
بنظرم؛
اثر هنری "مواجهه با حقیقت" است، و فهمیدن اثر هنری یعنی ورود به یک بازی.
در حین بازی مجذوب اثری میشویم که ما را در حقیقت عالیتری مشارکت میدهد
کسی که وارد بازی میشود خودمختاری بازی را میپذیرد رقصنده به عنوان یک بازیگر خودمختار به تبع ریتم موسیقی میرقصد و خودش را به دست آنچه ریتم به او حکم میکند میسپارد.
رقصنده در مواجهه با ریتم، سر تسلیم فرود میآورد بر آنچه به او از جانب ریتم تحمیل شده و این مواجهه رقصنده با ریتم چیزهای بسیارمهمی را در رابطه با خود و اطرافش کشف میکند و این به تحول او میانجامد.
رقصنده هنگام رقص، ناگهان به حرکتی تازه میرسد؛ حرکتی که قبلا آن را تمرین نکرده بود و از آن باخبر نبود.
به قول گادامر؛
"واقعیت خودش را در هنر به شیوهای فشرده و موجز بروز میدهد".
اثر هنری بر شناخت ما از واقعیت میافزاید. دراینجا "حقیقت" است که منتقل میشود.
اثر همواره به شیوهای یگانه و بیهمتا با ما سخن میگوید و از این است که هر کسی در مواجهه با اثر هنری، درباره خودش یا هستی متفاوت از چیزهایی که دیگران کشف کردهاند کشف میکند. اثر هنری به ما این را در هر لحظه گوشزد میکند که باید زندگیات را تغییر دهی.
و این "هرمونوتیک رقص" است.
بنظرم در میان هنرها رقص زیباترین و اصیلترین و حقیقیترین هنر تمامی تاریخ بشر تا به امروز بوده است.
انسان با رقص دست به کار آفرینشی بدیع شد،
در این آفرینش بود که خود را شناخت و به تکامل رساند.
معنای هنر از نظر من از مفهوم آفریدن خارج نيست،
هنر بايد بيافريند، باید خلق کند،
و در بین هنرها رقص به زیبایی هر چه تمامتر این کار را میکند.
در رقص، رقصنده دائم در حال آفرينش و خلق اثری تازه است؛
آفرينشی بديع که ابزار آن موسیقی است و معمار آن:
رقصنده...
اين را به تجربه شخصی میگويم؛
رقص که يک هنر اصيل است به ما به طرز اعجابآوری به آدمی میآموزد چگونه خلق کند، خلقی که در آن هارمونی نقش اول را به عهده دارد.
رقصنده گوش به فرمان موسیقی سوار بر امواج صوت و احساس می شود و بیتوجه به دنیای اطرافش غرق در حس و عاطفه به پرواز در میآید.
موسیقی و رقصنده در هم تنیده میشوند، یکی می شوند و با اتحادشان خلقتی چشم نواز شکل میگیرد و اینگونه زیبایی آفریده می شود،
در این فرایند، خود رقصنده تبدیل به یک اثر هنری میشود.
هنر برای من یک معنی دارد و آن آفریدن است.
و هنرمند کسی است که بتواند بیافریند و خلق کند.
هنرمندی که با هنرش نيافريند و خلق نکند اساسا حرفی برای گفتن ندارد و يک بازاری کاسبکار است، يک دکان دار دلال مسلک است، نه يک هنرمند...
هنرمند ؛
معمار آفرينش بديع و چشم نوازی است که مردم با دیدن اثر او غرق سرور و شور و نشاط میشوند شادی را با تمام وجودشان تجربه میکنند...
و اینکه رقص و زندگی و عشق نیز پیوندی عمیق با هم دارند.
زندگی نشستن و طوفان را انتظار کشیدن نیست...
زندگی گذر از باد و بوران و سرما نیست...
"زندگی یاد گرفتن رقص در باران است"
یک رقص دو نفر و ناب و سحرآمیز؛
گامی به عقب،
گامی به جلو،
زندگی رقص عشق است
و عشق با هم رقصیدن است.
اگر بخواهی تنها برقصی و معشوق را برقصانی عشق نیست،
زندگی رقصیدن به ساز دیگری نیست!!!
#امید...
@agahiiiii