می‌شناسمت؟ @shafaghshafagh Channel on Telegram

می‌شناسمت؟

@shafaghshafagh


این دگر من نیستم، من نیستم
حیف از آن عمری که با من زیستم

می‌شناسمت؟ (Persian)

می‌شناسمت؟ یک کانال تلگرامی فوق‌العاده است که به شما این امکان را می‌دهد تا با آثار شاعرانه و زیبا آشنا شوید. نام کانال، 'می‌شناسمت؟' نشان از حضور شعر و ادبیات در آن دارد. اگر به دنبال یک منبع جذاب برای مطالعه شعر هستید، این کانال برای شما امکانات فراوان دارد. شعرهایی که در این کانال به اشتراک گذاشته می‌شوند، شامل آثار معروف شاعران ایرانی و خارجی است و با ترجمه‌های زیبا و دقیق همراه می‌شوند. اگر علاقه‌مند به ادبیات هستید و دوست دارید با تجربه‌ی شاعری جدیدی آشنا شوید، حتما این کانال را دنبال کنید. تازه‌ترین و معروف‌ترین اشعار را از این کانال بخوانید و لذت ببرید. شاید این کانال برای شما درکی جدید از شعر و شاعری ایجاد کند. پس بیایید با جمال شعر زندگی کنیم!

می‌شناسمت؟

29 Jan, 18:58


حالا مهستی داره می‌خونه
بیرون از خونه دلا همه سنگ
هرچی می‌بینه رنگه و نیرنگ

می‌شناسمت؟

29 Jan, 18:55


چقدر پلی‌لیست کانالمو دوست دارم. 🥺
غروبی داداش کوچیکه اومد دنبال پسرک و بردتش ولایت خونه مامان‌اینا، بعدش یه چرت کوتاه زدم، جلسه تراپیم رو اوکی کردم، خونه رو یک کم مرتب کردم، ناهار فردا رو گذاشتم و داره آروم‌آروم رو گاز می‌پزه، یه چای ریختم، نور سالن رو کم کردم و یه گوشه برای خودم نشستم و حیدو داره می‌خونه یه قطاری خالی میره بندر....
چقدر خوبه آرامش این لحظه.

می‌شناسمت؟

29 Jan, 17:17


من دیگه تقریبا مطمئن شدم گورمول اون موشه رو خورد.
دیشب در تراسو که باز کردم یه خرمگس پرید اومد تو خونه، کل امروز این حیوون درگیر گرفتنش بود و همین یه ربع پیش موفق شد بگیرتش.
برداشت بردش تو اتاق خودش یه پنج دقیقه باهاش بازی کرد تهشم خوردش. 😳
گاو کثافت بدغذا.

#گورمول‌نامه

می‌شناسمت؟

28 Jan, 17:51


بدبختی جدیدم اینه که مرد داره به یه پروژه بزرگ جدید فکر می‌کنه و من عنقریبه که از دستش سکته کنم.

می‌شناسمت؟

28 Jan, 17:50


چند روزی می‌شه که کار بقالی رو کامل تعطیل کردم، کلی کار هست برای انجام دادن اما نه حوصله حاشیه رو دارم نه توان اضافی گذاشتن.
راستشو بخواین خیلی با خودم کلنجار رفتم و همچنان میرم که روی تصمیمم بمونم.
دلم می‌سوزه برای اون همه کاری که توی دو ماه انجام دادم و حالا همه‌شون نیمه کاره موندن و ممکنه اصلا متوقف بشن؛ اما هرجور بهش نگاه می‌کنم می‌بینم ادامه دادن به نفعم نیست.
تهش قراره بشم چوب دو سر 💩.
پس سعی می‌کنم جلوی ذهن کمال‌گرام وایسم و برگردم به روتین خودم و خلاص.

می‌شناسمت؟

28 Jan, 15:41


روز تعطیل و درد.
چرا انقدر خمارم آخه؟!

می‌شناسمت؟

27 Jan, 22:50


دو سه روز پیش داشتم فکر می‌کردم چقدر از گوشیم راضیم و چقدر خوبه که دوساله دارمش و هیچ مشکلی پیدا نکرده.

می‌شناسمت؟

27 Jan, 22:45


🤦‍♀

می‌شناسمت؟

27 Jan, 22:07


فک کنم هزینه تعویضش حدودا ۱۰-۱۲ باشه. 😔

می‌شناسمت؟

27 Jan, 22:04


مرد اومد دنبالمون رفتیم بیرون شام بخوریم، تو ماشین آهنگ شاد گذاشتیم یک کم رقصیدیم تو رستوران هم خوش گذشت.
وقت سوار شدن گوشیم از دستم افتاد رو آسفالت یه نگاه سرسری کردم بهش دیدم چیزی نشده الان دم یه بستنی‌فروشی وایسادیم مرد رفته بستنی بخره گفتم یه چکی بکنم دیدم گوشه ال‌سی‌دیش شکسته، از دماغم دراومد.

می‌شناسمت؟

27 Jan, 15:27


براش نامه نوشته بودم.
چقدر دردناک بود که حتی جرات حرف زدن باهاش رو نداشتم.

می‌شناسمت؟

27 Jan, 15:26


اعتبار فیلترشکنم تموم شدا بود از دیشب نت نداشتم.
مرد هنوز نمی‌دونه من کارم رو اوکی کردم و قراره از شنبه شروع کنم. سه روزه می‌خوام باهاش صحبت کنم ولی نمی‌شه؛ یا نیست یا دیر میاد خسته است یا زود میاد عصبیه.
دیگه دیشب وقت خواب به ذهنم رسید چاره‌ای نیست و نمی‌تونم موقعیت مناسبی پیدا کنم برای حرف زدن.
شاید باورتون نشه ولی تصمیم گرفتم براش نامه بنویسم.🤦‍♀
اینجوری راحت‌ترم. نیاز به موقعیت مناسب نیست، مجبور نیستم جواباشو بشنوم و در نتیجه جر و بحث و دعوای احتمالی هم پیش نمیاد.
می‌دونم این کارم یه جور فرار حساب می‌شه ولی در حال حاضر بهترین گزینه است چون از لحاظ روحی واقعا کشش ندارم حرف بخورم و جواب ندم.

می‌شناسمت؟

27 Jan, 15:25


یهویی یادم افتاد دو سال پیش که این موقعیت کاری برام پیش اومده بود چه استرس وحشتناکی تحمل کردم تا بتونم مرد رو قانع کنم.
چه زود گذشت، چه خوب که تونستم دوباره از خونه بزنم بیرون و شاغل باشم، چقدر اون چند سال تو خونه موندن منو ترسو و آسیب‌پذیر کرده بود.
بعضی وقتا آدم یادش میره بخاطر داشته‌هاش شاکر باشه.
یادم رفته بود چیزی که الان روتین زندگیمه یه دورانی برام یه آرزوی دور از دسترس بود.
جزو معدود مواردیه که بابتش به خودم کردیت می‌دم و می‌تونم با افتخار بگم شفق! دمت گرم.

می‌شناسمت؟

27 Jan, 15:20


دلم طاقت نیاورد صبر کنم تا شنبه بهتون بگم.
از روزی که این پست رو گذاشتم تا خود امروز درگیر این داستان بودم.
جزییاتش زیاده و از حوصله شما خارج، فقط اینو بدونین که فردای اون روز دوباره باهام تماس گرفتن و صحبت کردیم و شرایطم رو دقیق توضیح دادم و در کمال تعجب باهام راه اومدن.
طی صحبت‌های مکرر و نهایتا جلسه‌ای که امروز داشتیم قرار شد بنده از شنبه برم سرکار. 😍
بله، بله، بعد از چهار سال back to work.

می‌شناسمت؟

27 Jan, 15:20


البته کلی مساله حل‌نشده این وسط باقی مونده، از جمله مرد که به شدت مخالف برگشتن من به محیط کاره، تعطیلی سه ماهه تابستون که نمی‌دونم باید با پسرک چیکار کنم؟ و این چند هفته‌ که بخاطر شرایط جاری بچه رو مدرسه نمی‌فرستم و تعطیلات عید.
ولی خب چون مدیر مجموعه دوستمونه و در واقع هم‌کلاسی بودیم تو دانشگاه، خیلی بابت همه چیز داره باهام راه میاد، امیدوارم شرمنده‌ش نشم.
برام دعا کنید که مشکلاتی که تو این راه هست رو راحت پشت سر بذارم، من برای رسیدن به این لحظه خیلی صبر کردم و خوشحالم که دارم یه قدم به شفقی که قبلا بودم نزدیک‌تر می‌شم. 😊

می‌شناسمت؟

27 Jan, 15:20


امروز صبح زود قبل از اینکه بیدار شه نوشته‌هام رو گذاشتم رو میز آشپزخونه و رفتم دوباره خوابیدم. چند ساعت بعد با سردرد شدید و تپش قلب بیدار شدم اومدم دیدم نوشته‌ها رو با خودش برده.
استرس داشتم. جمعه‌ها دیر میاد خونه و یکسره بقالیه. حداقل خیالم راحت بود که دعوایی هم اگه در پیشه آخر شب اتفاق میفته، ولی ساعت یک و ربع در خونه باز شد و اومد تو.
به وضوح کلافه و عصبی بود. منم آشپزخونه رو به هم ریخته بودم و لابلای ظرف و ظروف می‌پلکیدم و سرم گرم بود.
یه بیست دقیقه‌ای اینجوری گذشت و حرفای عادی تلگرافی زدیم تا اینکه طاقت نیاوردم و یهو تکیه دادم به دیوار و زل زدم بهش، اونم یک کم نگام کرد و اومد طرفم و بغلم کرد. بغضم ترکید و زدم زیر گریه بعد از چند دقیقه بهش گفتم ببین من و تو داریم با هم زندگی می‌کنیم و من دلم می‌خواد شاد و آروم باشیم، قصد ندارم باهات لجبازی کنم اینو درک کن.
چیزی نگفت، ولی مطمئنم که حرفم رو باور نکرد.
فقط پرسید: از فردا میری؟
جواب ندادم و دوباره محکم بغلش کردم.

می‌شناسمت؟

27 Jan, 15:20


صدای منو از سرکار می‌شنوید.

می‌شناسمت؟

27 Jan, 15:19


امشب یکی از دوستام زنگ زد و برام پیشنهاد کار داشت، ازون‌جایی که کار تمام‌وقت و حضوری بود، برای اینکه دلم نسوزه حتی ازش نپرسیدم چه پوزیشنی و با چه حقوقیه؟!
از وقتی باهاش صحبت کردم، حالم به شدت گرفته است.

می‌شناسمت؟

27 Jan, 14:56


اومدم خونه مرد نیمرو خورده بود پسرک هم هیچی نخورده هیچی‌.

می‌شناسمت؟

22 Jan, 16:34


عجالتا یه قهوه ترک‌خورده بخورم تا ببینم بعدش چی‌کار باید بکنم.

می‌شناسمت؟

22 Jan, 16:33


امروز ظهر به پسرک ناهار دادم برای مرد هم غذا گرم کردم و ساعت ۴ رفتم بقالی، پسرک ساعت ۷ کلاس زبان داشت نیم ساعت مونده به کلاس زنگ زد که من حالم بده و حالت تهوع دارم و ... لطفا کلاسمو کنسل کن گفتم بازی درنیار نیم ساعت دیگه معلمت میاد و قطع کردم.
ساعت ۷/۱۵ دیدم معلمش زنگ زد که من ده دقیقه است پایین مننظرم چرا درو باز نمی‌کنه؟!
حالا هر چی زنگ می‌زدم به گوشیش جواب نمی‌داد، دیگه با کلی شرمندگی به دختره گفتم کنسل کنیم چون من تا برسم تو توی سرما یخ می‌زنی.
از دلشوره اصلا نفهمیدم تا خونه چجوری رانندگی کردم؟!
بعد اومدم خونه می‌بینم شازده خوابیده.
یعنی صد بار زنگ در و تلفن اینو از خواب بیدار نکرد!!!!!
دوباره به معلمش پیغام دادم و بازم عذرخواهی کردم و گفتم از هفته بعد سعی می‌کنم خودم هم خونه بمونم که اینجوری نشه.

#پسرک‌نامه

می‌شناسمت؟

22 Jan, 10:01


امروز تیم‌شون حذف شد، بغضی اومده خونه با زمین و زمان هم دعوا داره.


#پسرک‌نامه

می‌شناسمت؟

21 Jan, 23:51


🥺

می‌شناسمت؟

21 Jan, 17:31


بچه‌ها اگه دوست داشتین به کانال دوستمون سر بزنید. ❤️

می‌شناسمت؟

21 Jan, 17:30


بچه ها من فقط همین چند جارو میشناسم برای تبلیغ کانالم اگه پیاممو دوبار دیدی عذر میخوام ، موزیک بی کلامو عکسو فیلم میزارم اگه کانالم شبیه مودتون بود جوین شید.
@danielnile

می‌شناسمت؟

21 Jan, 06:58


با یه تیم تبلیغاتی قرارداد بستیم که برامون در ماه دو سه تا تیزر بسازن، یه روزایی با بچه‌ها میرن سر پروژه و یه روزایی هم میان دفتر خودمون.
امان از روزایی که اینجان.
شلوغ پلوغ، پر از سر و صدا، بی‌نظمی زیاد، به هم ریختگی و ...
الان دارن تو سالن فیلم می‌گیرن و من اصلا برای انجام هیچ کاری تمرکز ندارم.
از این جینگولک‌بازیا متنفرم، اما مساله اینه که تو مدل‌های جدید تبلیغات و این بازار رقابتی ناچاریم ما هم وارد این عرصه لوس بشیم.

می‌شناسمت؟

20 Jan, 16:08


رسیدم خونه ولو شدم رو مبل دیدم پسرک یه کاسه انار دون‌شده گذاشت جلوم. 🥺❤️

#پسرک‌نامه

می‌شناسمت؟

20 Jan, 09:35


تو مدرسه پسرک جام دهه فجر برگزار کردن و این بچه هم شرکت کرده و بعد از هر مسابقه کلی تو خونه داستان‌سرایی می‌کنه واسه من.
چند روز پیش ظاهرا مرد جوگیر شده بود بهش گفته بود شاید دوشنبه بیام مسابقه‌تونو ببینم.
آقا این بچه انقدر ذوق داشت که خدا می‌دونه روزی ده بار تکرار می‌کرد و هی می‌گفت می‌ترسم بابا نیاد.
دیشب زنگ زد به باباش و بهش یادآوری کرد، اونم گفت من فردا سرم خیلی شلوغه و نمی‌تونم اما قول میدم هفته بعد بیام.
بچه‌م یه جوری بغض کرده بود که دلم ریش شد واسه‌ش.
امروز از صبح چند بار به مرد زنگ زدم و موفق شدم راضیش کنم که بره.
ساعت ۱۲/۵ این عکسو برام فرستاد گفت تو دفتر نشستم هنوز نرفتم بیرون می‌خوام سورپرایزش کنم.
دلم می‌خواست اونجا بودم قیافه‌ ذوق‌زده‌ بچه‌مو می‌دیدم.

پسرک رو با فلش مشخص کردم.

#پسرک‌نامه

می‌شناسمت؟

20 Jan, 08:45


از جمعه جمع کردن بقالی قدیم رو استارت زدیم و دیشب همه جابجایی‌ها انجام شد.
انقدر تو اون دو وجب مغازه بار و وسیله بود که خودمون تعجب کرده بودیم.
الان انبار و طبقه بالای بقالی جدید پر از وسیله و جنسه که امیدواره توی این یکی دو هفته اینا هم جابجا شن و اوضاع به روال عادی برگرده.
هندل کردن همزمان دو تا فروشگاه با هم واقعا سخت بود برادرشوهرا فروشگاه قدیم رو می‌گردوندن و من و مرد فروشگاه جدید، واقعا بهمون فشار میومد.
خداروشکر پرونده‌ش بسته شد.
دلم واسه روزایی که از سر کار مستقیم می‌رفتم خونه یه ذره شده.
منتظرم زودتر همه چی عادی بشه و من دیگه پامو اونجا نذارم و درگیر اون سه تا هیولای بی‌نظم و تخس نباشم.

می‌شناسمت؟

20 Jan, 08:07


الان بدون فیلترشکنم.

می‌شناسمت؟

20 Jan, 08:07


تلگرام من خنگ شده روزی یکی دوبار قطع میشه و باید فیلترشکن رو خاموش کنم تا وصل شه.
بعد دوباره قطع میشه و باید فیلترشکنو روشن کنم.

می‌شناسمت؟

19 Jan, 05:59


انقدر گیج و خواب‌‌الودم که اصلا نمی‌تونم هیچ کاری انجام بدم، دلم می‌خواد همین الان جمع کنم برم خونه رو تخت ولو بشم.

می‌شناسمت؟

18 Jan, 07:21


وضعیت مغزیم داغانه، حس می‌کنم دیگه نیازه واسه یه مدتی تو بخش اعصاب و روان بستری شم.

می‌شناسمت؟

18 Jan, 07:20


من عادت به خوردن چای داغ ندارم معمولا صبر می‌کنم ولرم بشه.
دیشب قبل خواب یه چای برای خودم ریختم و وقتی حسابی خنک شد یه قند برداشتم گذاشتم دهنم اما مغزم ارور داد و فکر کرد این دو تا چیزی که تو دهن و دستمه قرص و آبه، اومدم قندو قورت بدم و بلافاصله چایی رو هم تا نصفه سر کشیدم قنده گیر کرد تو گلوم نزدیک بود الکی الکی خفه شم بمیرم.

می‌شناسمت؟

26 Dec, 19:27


به نظرم خیلی احمقانه است اما الان؛ دقیقا همین الان که به شدت از دست مرد عصبانی و کفری‌ام (بخاطر رفتار دیشبش) دلم می‌خواد بیاد و بی‌دلیل بغلم کنه.
انقده این حسم زیاده که اشک تو چشام حلقه زده.

می‌شناسمت؟

26 Dec, 18:18


فردا که خونه‌ام میرم یه بطری پر می‌کنم می‌ذارم گَل طاقچه که خودش برداره و هی من مجبور نباشم دبه ۲۰ لیتری رو با ترس و لرز سرو‌ته کنم.
واسه خودش هم پول داده به پسرخاله‌ش مجبورش کرده بره انگور بخره براش شراب بنداره.
مامان می‌گه مرده هی می‌گفت من حوصله ندارم بابا هم هی اصرار می‌کرد و آخرش هم موفق شد. 😅

می‌شناسمت؟

26 Dec, 18:16


از وقتی یادم میاد بابا همیشه یک سری کلیدبازیای عجیب و غریب داشت.
زمانی که به یه چیزی بند می‌کرد -حالا اون چیز می‌تونست سرگرمی باشه یا یه غذا یا تنقلات یا هر کوفت دیگه‌ای- ول بکن معرکه نبود.
اگه سرگرمی بود مطالعه در موردش تا سر حد مرگ، خرید کامل ابزار و ادوات مربوط بهش، اختصاص غیرعادی زمان برای اون مورد، صحبت‌ و توضیحات ناتمام و مکرر با اطرافیان فارغ از اینکه مساله مطرح‌شده مورد علاقه‌شون هست یا نه و .... از امور روتینش بود.
یه زمانی شطرنج، یه زمانی ماهیگیری، یه زمانی خطاطی، یه زمانی ساخت سنتور، یه زمانی نگه‌داری سگ و هزاران مورد دیگه.
وقتی هم که دیگه ته داستان رو درمی‌آورد و پرونده‌ش کم‌کم بسته می‌شد مامان می‌موند و یک خروار ابزار که نمی‌دونست باید باهاشون چی‌کار کنه و اجازه دور ریختن‌شون رو هم نداشت.
اگه مساله مربوط به غذا و تنقلات می‌شد هم سخنرانی‌های مکررش در مورد خوراکی مورد نظر موضوع ثابت صحبت‌هاش بود.
یه بار نوشیدنی کمبوجا، یه بار لواشک (بله عزیزان لواشک) ، یه بار بستنی (بابا تا ۴۰ سالگی از بستنی متنفر بود ولی یهو بستنی‌خور شد به صورت افراطی) یه بار پفک و ....
حالا اینایی که گفتم خیلی خلاصه و مختصر و مفیدن اگه بشینیم به حافظه نداشته‌م فشار بیارم می‌تونم سه صفحه براتون از کاراش بنویسم.
  این اواخر مساله اینجوری نیست که از یه چیزی عبور کنه و به یه چیز دیگه شیفت کنه بلکه هی مورد روی موارد قبلی اضافه میشه.
الان چیزی که خیلی رو مخم رفته کلیدبازی‌های غذاییشه، هر بار به یه چیزی بند می‌کنه.
اینجوری هم نیست که بهشون صرفا علاقه داشته باشه‌ بلکه به صورت وحشتناک و افراطی مصرفشون می‌کنه، هیچ‌وقت نباید ذخیره این چیزا تو خونه ما صفر باشه
واقعا رفتاراش رومخه، حوصله ندارم توضیح بیشتری بدم اما همینو بدونین که می‌تونه تو بدترین حال روحی و جسمی مامان یا من یا هر کس دیگه‌ای به طور مستمر و مکرر خواسته خودش رو یه جور خودخواهانه و لج‌درآر پیگیری و دریافت کنه.
از دیشب که اومدن خونه ما یه چیز جدید به لیستش اضافه شده، عمرا نمی‌تونین حدس بزنین چی؟!

شراب

شراااااب

شراااااااااااااب 🤬🤦‍♀😵‍💫🤯

پدرجان بنده یه مدته که خیلی هم لاکچری‌طور مثل اشرافزاده‌های فرانسوی وعده‌های ناهار و شام‌شون رو با شراب میل می‌فرمایند.
حالا فکر کنید دیشب با اون وضع افتضاح تو ماشین نشسته بودم سرمو تکیه داده بودم به صندلی و چشامو بسته بودم، رنگم پریده قیافه داغون یهو برمی‌گرده می‌پرسه: شفق جان! مرد خونه شراب داره؟!
من خیلی سرسری گفتم: آره داره ولی صاف نکرده و تو دبه ۲۰ لیتریه.
بعد که رسیدیم خونه من پر از بغض و داغون رفتم تو اتاق یک کم گریه کردم اومدم بیرون دیدم می‌گه: شفق جان! شراب میاری برام من می‌خوام شام بخورم.
خواستم بپیچونم گفتم: از صافی ردش نکردیم.
فرمودن: ایرادی نداره.
مامان گفت: فلانی ول کن بچه خسته است.
گفت: منم خسته‌ام اینو که می‌خورم ریلکس می‌شم.
مامان گفت...
بابا گفت...
مامان گفت...
بابا گفت...
و دیگه کار داشت بالا می‌گرفت که نعشمو جمع کردم رفتم بابدبختی یه لیوان براش ریختم و آوردم.
وقت ناهار که من خونه نبودم، ولی ظاهرا وقتی مرد اومده بود خونه یه چیزی برداره خفتش کرده بود.
امشب هم من تو بقالی زمین خوردم مچ پا و کمرم به فنا رفته است، مامان و بابا و پسرک یه سر اومده بودن بقالی مامان وضعمو که دید به زور بلندم کرد گفت پاشو بریم خونه رنگ به صورت نداری، بعدشم یک ساعت از این‌سر شهر به اون‌سر شهر دنبال کارای خرده‌ریزشون خرکشم کردن وقتی رسیدیم خونه بدون مقدمه گفت: شفق! تا مامان غذامو گرم کنه برام شراب بریز لطفا. 😵‍💫
دوباره من بودم و دبه ۲۰ لیتری و ....
گذاشتم رو میز و رفتم دراز کشیدم روی مبل  ۵ دقیقه بعد دنگگگگگگ دستش خورد شرابه ولو شد رو میز.
دوباره خیلی ریلکس: شفق جان! یه لیوان دیگه می‌ریزی؟!
و باز هم شفق بود و دبه ۲۰ لیتری.
ببینید بچه‌ها!
من دور مرد هم می‌گردم، حداقلش اینه که اینجور مواقع یه فریاد می‌کشم ساکت می‌شه اما بابا قشنگ روانیم می‌کنه چیزیم نمی‌تونم بهش بگم.
خداوندا به دادم برس.
بیچاره مامانم.

می‌شناسمت؟

26 Dec, 07:11


به خانم تمیزکار گفته بودم امروز بجای خونه بره بقالی جدید رو تمیز کنه که رسما از غروب استارت بزنیم، یه ربع پیش باهاش تماس گرفتم پرسیدم اوضاع چطوره؟
گفت ببینین کجا چه کار خیری کردین که مغازه آتیش نگرفت اگه آب می‌رفت توی پریزا یا یکی از کابلا یک کم لخت بود کل مغازه می‌رفت رو هوا.

می‌شناسمت؟

26 Dec, 06:12


کارما!
ایز دت یو؟

می‌شناسمت؟

25 Dec, 21:37


دلم می‌خواد همه این بگیر و ببندها و رو رها کنم و برم یه گوشه‌ای تنها برای خودم دور از این همه حاشیه و کینه و حسادت زندگی کنم.
از یه جمله عادی من وسط یه عالم حرف و بگو بخند، یک الم‌شنگه‌ای درست کردن که بیا و ببین.
گرچه از نظر من مقصر اول و آخر این داستان مرده چون دور و برمون پر از آدم مریضه و این ماییم که نباید بذاریم حاشیه‌ها وارد زندگی‌مون بشن.
اما واقعا از خونواده‌ش که همیشه باهاشون مثل خواهر برادرای خودم رفتار کردم انتظار نداشتم انقدر بی‌ملاحظه و دسیسه‌گر باشن اونم تو این موقعیتی که همه‌مون به شدت تحت فشاریم و مرد فقط منتظر یه تلنگره که از کوره در بره.
کاش می‌فهمیدن اگه کینه و حسادت‌هاشون رو یک کم نگه دارن و دو روز دیرتر نشون بدن به جایی برنمی‌خوره.
حالم از خودم و زندگیم و این راه و روش خالصانه‌ای که تو مواجهه با آدمای نزدیک زندگیم دارم به هم می‌خوره.

می‌شناسمت؟

25 Dec, 21:31


یه سری مسائل دایی مردکی تو بقالی پیش اومد که بخاطرش با مرد بحثمون شد، بحث که نشد من خسته و کوفته بی‌خبر از همه جا بعد از ۱۱ ساعت کار در حالیکه هم پریود بودم هم به شدت تحت فشار روحی و جسمی، در حال مرگ براش چای بردم که خداحافظی کنم و بیام خونه؛ یهو شروع کرد مسلسل‌وار یکسری حرف بیخود و پرت و پلا بهم گفت و به مدت ۱۰ دقیقه نان‌استاپ سرم فریاد کشید.
دو سه دقیقه اول هی می‌گفتم چی شده خب؟! بگو چی شنیدی و .... ولی اصلا فایده نداشت یهو ساکت شدم، وایسادم و مثل مجسمه فقط نگاش کردم تا ساکت شه بعدشم بدون یک کلمه حرف زدم بیرون.
اون وسطا حس می‌کردم الانه که زانوم از خستگی و فشار روحی خالی کنه و پخش زمین شم.
مامان و بابا هم اومده بودن بقالی که ببرمشون واسه بابا کفش بخریم.
اونا که متوجه نشدن چی شده منم نمی‌خواستم چیزی بفهمن بخاطر همین کل یک ساعت و نیم بعدی رو که بیرون بودیم در حال قورت دادن بغضم بودم.
آخر شب که رسیدیم خونه فقط بهش پیغام دادم بخاطر همه کمک‌ها و فداکاری‌ها و ازخودگذشتکی‌هایی که برای تو و زندگی‌مون کردم از اعماق وجودم متاسفم.
به بهانه خستگی رفتم تو اتاق، درو بستم و یک کوچولو گریه کردم ولی حالم بهتر نشده.
دیگه دست و دلم به کار و کمک به این مرد نمیره گرچه این مود قدرنشناسی رو همیشه داشت اما این دفعه انتظار نداشتم بعد از یک ماه سگدو زدن و اینجوری کنارش وایسادن همچین رفتاری باهام بکنه.
خیلی ناراحت و درمونده‌ام بچه‌ها، خیلی.

می‌شناسمت؟

25 Dec, 07:45


خاکستر سیگار رو ریختم تو ظرف شکلات صبحانه.

می‌شناسمت؟

24 Dec, 23:25


من هنوز بیدارم. 🙈

می‌شناسمت؟

24 Dec, 23:24


پسرک تا قبل از کلاس دوم برخلاف اکثر پسربچه‌ها هیچ علاقه‌ای به فوتبال نداشت، اما از سال دوم مدرسه یهو جوگیر شد و تبدیل شد به یه فوتبال‌دوست حسابی.
و چون قبلا فوتبال بازی نمی‌کرد قاعدتا توی زمین بازی هم حرف زیادی برای گفتن نداره و یه جورایی تازه‌کار حساب می‌شه.
توی مدرسه هم بیشتر تو دروازه و دفاع می‌ذارنش اما همیشه روزایی که ورزش دارن وقتی از مدرسه برمی‌گرده حسابی راجع به بازی خوبش و حرکتای خاصی که زده و کاپیتان شدنش و غیره راست و دروغ حماسه‌سرایی می‌کنه و من هم همیشه با حوصله و ذوق و مثلا هیجان دل به دلش میدم.
امشب مرد که اومد خونه، من و پسرک هم داشتیم درساشو تمرین می‌کردیم یک کم که گذشت یهو گفت: مامان یه لحظه صبر کن می‌خوام یه چیزی بگم بابا هم باید گوش کنه.
بعد شروع کرد به حرف زدن در مورد اهمیت پست دروازه‌بانی تو فوتبال و هی تکرار می‌کرد دروازه‌بان قلب تیمه اگه نباشه تیم سوراخ میشه و گل می‌خوره و اتفاقا این پست خیلی مهمه و ...
من گفتم: درست می‌گی حالا چی شده که داری این حرفا رو می‌زنی؟!
برگشت گفت: آخه بابا می‌گه دروازه‌بانی به درد نمی‌خوره.
زیرچشمی به مرد نگاه کردم و در حالیکه چشم و ابرو میومدم پرسیدم: راست می‌گه تو همچین حرفی زدی؟!
خیلی شیک و ریلکس جواب داد: آره، آخه معمولا اونایی که فوتبالشون خوب نیست رو می‌فرستن تو دروازه.
پسرک دوباره شروع کرد به جلز و ولز و سخنرانی من باب مهم بودن پستش تو فوتبال.
برگشتم گفتم: نه به نظرم بابا اشتباه می‌کنه هر یازده تا بازیکن به یک اندازه تو موفقیت تیم نقش دارن، پست مهم و غیر مهم نداریم.
اما این آدم همچنان تاکید می‌کرد که نه خیر دروازه‌بان‌ها فوتبالیست حساب نمی‌شن و پسرک بهتره بره تو فوروارد بازی کنه و ....
اون لحظه دلم واقعا برای بچه‌م کباب شد، می‌دونین این صحبت‌ها نتیجه چی بود؟
نتیجه نیم ساعت با هم بودن مرد و پسرک.(امروز که من بقالی بودم و مرد رفته بود بچه رو از خونه بیاره این حرفا بین‌شون رد و بدل شده بود.)

#پسرک‌نامه

می‌شناسمت؟

24 Dec, 19:16


مجبور شدم زنگ بزنم بگم مامان دوباره بیاد پیشمون.
امروز از سرکار مستقیم رفتم بقالی و مرد بعدازظهر رفت پسرک رو آورد اونجا.
فردا امتحان ترم فارسی داره، لابلای کارام ازش درس هم می‌پرسیدم البته نصفش مونده و الان که اومدیم خونه باید باهاش کار کنم اما این بچه انقدر غر زد و انقدر سروصدا کرد که دیگه روانی شده بودم این میون پریود هم شدم که دیگه نور علی نور بشه.
آخراش اصلا نمی‌تونستم تحملش کنم و علی‌رغم میلم با کلی سرافکندگی و خجالت با مامان تماس گرفتم.
فردا شب میاد اینجا.

می‌شناسمت؟

24 Dec, 07:24


گور بابای کار و گوشی و هر چیز دیگه‌ای.
والله به خدا.

می‌شناسمت؟

24 Dec, 07:24


از این به بعد برنامه فقط خوابه.

می‌شناسمت؟

24 Dec, 07:23


آقاااااا
دیشب که پسرک خوابید منم حدودای ساعت ۹ بدون اینکه داروهامو بخورم خوابم برد. (داروهای شبم آمی‌تریپتیلین، آلپرازولام و بوسپیرونه.)
نه خواب بد دیدم، نه تو طول شب بیدار شدم، نه صبح حالم بد بود.
از وقتی هم اومدم هنوز وقت نکردم داروهای صبحم رو بخورم (پرانول و بوسپیرون) ولی حسابی سرحال و اکتیوم.
چقدرررررر خواب خوب موثره.

می‌شناسمت؟

24 Dec, 06:14


بچه‌ها جون این پست برای معرفی کانالاتونه، فرقی نمی‌کنه روزانه‌نویسیه یا آنلاین‌شاپ یا هر چیز دیگه.
می‌تونین لینکاتون رو اینجا بذارین.

می‌شناسمت؟

24 Dec, 06:13


کانالای نخونده اعصابم رو به هم میریزه این روزا که سرم شلوغه تلگرام برام مثل یه بار سنگینه از طرفی دلمم نمیاد نخونده اسکیپ کنم برم چون اونایی که نگهشون داشتم برام مهمن و دلم می‌خواد بخونمشون.
مرده‌شور این وسواسای مزخرف فکری رو ببرن گرفتار شدیم به مولا.

می‌شناسمت؟

23 Dec, 14:43


دیروز بعد از تقریبا دو هفته آشپزی کردم. 😅
هم حالم از غذای بیرون بد شده بود هم مرد تب و لرز کرده بود، از شرکت رفتم بقالی یه دو ساعتی کار کردم اومدم خونه ناهار درست کردم و واسه مرد هم سوپ پختم بعد پسرک رو برداشتم رفتیم بقالی گفتم درسش رو هم اونجا ازش می‌پرسم که نشد چون بچه خوابش برد.
یه دو ساعتی چرت زد و ساعت ۱۰/۵ برگشتیم خوته تازه شروع کردیم درس خوندن.
خواب بی‌موقع هم باعث شده بود کاملا سرحال باشه دیگه تا همه چیز رو کامل مرور کنیم ساعت شد ۲/۵ صبح.
امروزم همین کارو کردم از شرکت رفتم بقالی ۴ اومدم خونه تا یه ربع پیش مشغول غذا درست کردن بودم هم‌زمان هم از پسرک درس می‌پرسیدم البته هنوز تموم نشده فکر کنم تا ۸ طول بکشه اما دیگه بقالی رفتن هم فایده نداره چون ۸ تا ۱۰ برق اون منطقه قطع می‌شه.
توفیق اجباریه که یه دو سه ساعت خونه باشم و استراحت کنم اما کارا خیلی تلنبار می‌شه.
داریم فشار میاریم که اگه بشه پنج‌شنبه فروشگاه رو افتتاح کنیم.

می‌شناسمت؟

23 Dec, 14:33


امتحانای این بچه از دیروز شروع من دیگه دارم روانی می‌شم بخاطر این حجم از کار و بدو‌بدو و مشغله‌های متنوع.
امروز دو تبخال گنده هم رو لبم سبز شد، من تو کل زندگیم کلا یکی دو بار تبخال زدم ببینین دیگه چه به روزم اومده.
یک ساعت پیش جاری زنگ زد که اگه بقالی هستم بیاد کمک گفتم فعلا اومدمم خونه و دارم با پسرک درس کار می‌کنم پرسیدم امتحانای بچه تو شروع نشده گفت از هفته دیگه شروع میشه
اگه مال پسرک هم یه هفته دیرتر شروع میشد من خیلی گرفتاریم کمتر بود.

می‌شناسمت؟

22 Dec, 23:13


-وقتی صدای اذان بلند می‌شد رسول خدا چه می‌کرد؟
+به مسجد محل می‌رفت.

#پسرک‌نامه

می‌شناسمت؟

22 Dec, 23:10


-نماز جماعت چگونه خوانده می‌شود؟
+امام جماعت می‌آید و نماز می‌خواند.

#پسرک‌نامه

می‌شناسمت؟

03 Dec, 19:34


کارای بقالی جدید هم تقریبا رو به اتمامه.
احتمالا پنج‌شنبه عوض استراحت و لذت بردن از تعطیلی بریم اونجا واسه حمالی و تمیز کردن.
امیدوارم هر چه زودتر کارش تموم شه، واقعا پدرمون دراومد توی این یک ماه.

می‌شناسمت؟

03 Dec, 19:31


مرد امشب که از بقالی اومد با خودش ماکادمیا آورد، من و پسرک با ذوق و بدبختی یکیشو شکوندیم و تست کردیم.
باید بگم واقعا بدمزه بود. 🤢
ظاهرا خوراکی‌های لاکچری با ذائقه‌مون جور در نمیاد.

می‌شناسمت؟

02 Dec, 22:06


قبل پنیک یه مرحله ای هست که از خود پنیک مزخرف تره و همش میگی کاش زودتر حمله اتفاق بیوفته که این حال تخمی زودتر تموم شه.یه حس بلاتکلیفیه که حالت بده ولی بد نیست و همش حالت تهوع داری و دلت میخواد مغزتو از تو سرت در بیاری راحت شی.

می‌شناسمت؟

02 Dec, 17:18


اومدیم واسه بقالی جدید میز و صندلی اداری بخریم.
چقدرررررر قیمتا وحشتناکه. 🤦‍♀

می‌شناسمت؟

30 Nov, 21:07


توافق امروزمون؛ بعد از اینکه نیم ساعت از ته دل زار زد و گریه کرد این توافق‌نامه رو نوشت.
من‌رو هم مجبور کرد تعهد بدم توی این ۵ روز کاری در جهت واگذاری گورمول نمی‌کنم.
اون خط‌خطیا هم امضاشه.

#پسرک‌نامه
#گورمول‌نامه

می‌شناسمت؟

29 Nov, 19:31


آقا ما دیشب ساز و آواز نداشتیم چون داداش کوچیکه سازشو نیاورده بود.

می‌شناسمت؟

29 Nov, 16:17


#پسرک‌نامه

می‌شناسمت؟

28 Nov, 10:24


قطع شد. 😅

می‌شناسمت؟

28 Nov, 10:19


بچه‌ها تلگرامم بدون فیلترشکن داره کار می‌کنه. 😳

می‌شناسمت؟

28 Nov, 10:19


تست

می‌شناسمت؟

27 Nov, 20:24


فردا شب ۲۰ نفر مهمون داریم به مناسبت تولد پسرک، کارای بقالی جدید و کار خودم و امور مربوط به درس و مدرسه پسرک و همزمانی همه اینا با بدو‌بدوهای تولدش دهنمو سرویس کرده.
سه روزه که درگیر خرید هدیه از طرف مامانم، مامان‌بزرگم، مادرشوهرم، عمه‌م و خودم هستم،
خریدای مربوط به مهمونی و سایر کارها هم هست.
مامان اینا دیشب اومدن که به من کمک کنن ولی حضورشون باعث شده خونه از حالت عادی هم وحشتناک‌تر بشه.
امروزم از ساعت ۶ تا یک ساعت پیش همه‌شون خوابیده بودن.
خلاصه که اومدنشون نه تنها کمکی نکرد بلکه قوز بالا قوز شده، فردا مرخصی گرفتم صبح اول وقت هم خانم تمیزکار میاد کمکم.
خلاصه که اوضاع حسابی قاطی قاراشمیشه.
منتظر وویسای فرداشبم باشین. ❤️

می‌شناسمت؟

27 Nov, 20:17


سلام قشنگا
مرسی که حالمو پرسیدین، دیشب خیلی درد داشتم پام هم ورم کرده بود ولی به روی خودم نیاوردم و امروز خداروشکر خوب بودم. 😁

می‌شناسمت؟

26 Nov, 14:57


یه صندلی فرفورزه قدیمی داریم که از خونه مامان‌اینا آوردم مال اوپن آشپزخونه بود ازین بلندا.
بعدازظهر می‌خواستم از بالای کمد یه سری خرت و پرت بردارم رفتم بالاش گورمولم هی زیر دست و پام می‌پلکید، کارم که تموم شد داشتم میومدم پایین این توله اومد زیر پام ازون بالا پرت شدم صندلی میز آرایشم کنارش بود افتادم رو اون اونم افتاد رو ساق پام.
ناخن انگشت کوچیکه‌م هم شکست و گوشت زیرش کنده شد و کلی خون اومد، بازوم کبود شد و ساق پام هم ورم کرده و وحشتناک درد می‌کنه.
بعد من این دو سه روزی انقدر کار دارم که باید مثل اسب بدوم فقط.
می‌ترسم برم دکتر باز بگه باید گچ بگیری.

می‌شناسمت؟

25 Nov, 09:26


برای اولین بار تو کارم از chatgbt استفاده کردم و باید بگم دمش گرمممممم. 👌

می‌شناسمت؟

23 Nov, 18:03


بازم همین.

می‌شناسمت؟

23 Nov, 18:02


هیچ می‌دانی چرا چون موج
در گریز از خویشتن پیوسته می‌کاهم؟
_زان که بر این پردهٔ تاریک،
این خاموشیِ نزدیک،
آنچه می‌خواهم نمی‌بینم،
و‌آنچه می‌بینم نمی‌خواهم.

محمدرضا شفیعی کدکنی

می‌شناسمت؟

21 Nov, 11:45


منشی دکتر داره با صدای بلند پادکست روانشناسی گوش می‌کنه.
دلم می‌خواد خفه‌ش کنم.
حوصله ندارم بهش تذکر بدم.

می‌شناسمت؟

21 Nov, 11:40


پسرک ساعت ۳ وقت مشاوره داشت ساعت ۱/۵ از سر کار به تاخت رفتم خونه، ناهارو گرم کردم هول‌هولکی دو سه تا قاشق غذا خوردم و یک کم هم برای مرد بقچه کردم که ببرم بقالی.
حالا پسرک چسبیده بود به مبل که من خسته‌ام و نمیام.
از طرفی نمی‌خواستم با داد و قال ببرمش از طرفی هم واقعا دیر شده بود و خسته و بی‌حوصله بودم.
دیگه دیدم خیلی داره بازی درمیاره بساطمو جمع کردم گفتم: من دارم میرم.
پرسید: کجا؟
گفتم: مشاوره.
رفتم بیرون منتظر آسانسور بودم که در آپارتمانو باز کرد گفت: صبر کن میام.
رفتیم بقالی غذای مرد رو تحویل دادیم و اومدیم کلینیک.
پسرک تازه رفته تو و من دارم با خودم کلنجار میرم که این یک ساعت رو برم یه کافه‌ای جایی یا بشینم همینجا سماق بمکم تا کار بچه تموم شه؟!

#پسرک‌نامه

می‌شناسمت؟

21 Nov, 07:57


#گورمول‌نامه

می‌شناسمت؟

18 Nov, 21:50


عجالتا یه گزارش مختصر بدم از این چند وقت:
- با مرد و #لی‌لی و سه تا از همکارا رفتیم کنسرت بمرانی، پسرک گفت خونه می‌مونه تا ما برگردیم اما دم رفتن تب کرد و وسط کنسرت هم زنگ زد بهم و گفت مامان بالا آوردم، خلاصه که حسابی بهم خوش گذشت!!!!
- عمه بعد از یک سال از کانادا برگشت، خونه مامان‌اینا دیدمش و خیلی حال داد. کلی هم سوغاتی گرفتیم از همه باحال‌تر این بود که ژاله (دخترعمه‌م) برای گورمول هم سوغاتی فرستاده بود (اسباب‌بازی و بستنی).
- گورمول سه بار از در تراس فرار کرد و از روی لبه نمای ساختمون رفت خونه همسایه و هر بار من شرمنده رفتم دم درشون با کلی بدبختی برش داشتم، اونا عاشقش شدن و هر بار اصرار می‌کنن بذارین بمونه.
- در جریان هم هستید که دوباره مریض شدم.
- هفته پیش تو شرکت عکاسی و ساخت تیزر داشتیم و من بخاطرش مجبور شدم با اعمال شاقه و بدو‌بدو برم آرایشگاه و خرید لباس رسمی اما روز موعود بخاطر اینکه برق رفت کار فیلمبرداری انجام نشد.
- برای اختلال نوشتاری پسرک دو جلسه رفتیم مرکز مشاوره که جلسه اول به گرفتن اطلاعات و پیشنیه خونوادگی گذشت و جلسه دوم ازش تست گرفتن، یه تست دیگه هم باید پنج‌شنبه بگیرن که بعد از بررسی بهمون بگن واقعا مشکلی وجود داره یا نه؟
فعلا همینا یادم مونده.

می‌شناسمت؟

18 Nov, 15:34


تقریبا سه هفته است که درست و حسابی ننوشتم، دلم می‌خواد برگردم و دوباره بنویسم ولی انقدر بی‌انگیزه‌ام که هی به خودم می‌گم حالا که چی مثلا؟

می‌شناسمت؟

16 Nov, 16:34


#گورمول‌نامه

می‌شناسمت؟

13 Nov, 22:54


از سانتی متر به سانتی مترت بیزارم وطنم

می‌شناسمت؟

12 Nov, 06:54


دیشب در کثافت‌ترین وضعیت روحیم یهو این توییت رو دیدم و تا ۵ دقیقه داشتم مثل دیوانه‌ها قهقهه می‌زدم.

می‌شناسمت؟

11 Nov, 07:19


اون ماکارونی و ته‌دیگش رو برای پسرک فرستاده بود چون می‌دونست قرمه‌سبزی نمی‌خوره.
توی اون شیشه هم عصاره ماهیچه و سبزیجاته.

می‌شناسمت؟

11 Nov, 07:17


اون ماکارونی و ته‌دیگش رو برای پسرک فرستاده کرده بود چون می‌دونست قرمه‌سبزی نمی‌خوره.
توی اون شیشه هم عصاره ماهیچه و سبزیجاته.

می‌شناسمت؟

11 Nov, 07:17


شنبه وقتی از سر کار برگشتم خونه بدن‌درد و حال بدم شروع شد و در عرض ۲ ساعت تبدیل به جنازه شدم.
غروبش بابا زنگ زد به گوشیم بابت هماهنگی انجام کاری که بهش گفتم من دوباره مریض شدم و ...
یکشنبه صبح با کلی قرص و مسکن خودمو کشوندم آوردم سر کار چون روم نمی‌شد مرخصی بگیرم، #لی‌لی هم اون روز باید می‌اومد دفتر.
در اتاقمو که باز کرد دیدم تو دستش دو تا کیسه است ازش پرسیدم: اینا چیه؟
گفت: غذا، مامانت برای تو فرستاده.
مامان بخاطر بیماری بابا نباید خودش هم در معرض سرماخوردگی و آنفلوانزا باشه چون اگه بابا ازش بگیره بیچاره می‌شیم.
غروب که فهمید من حالم بده رفت بیرون خرید کرد اومد خونه تا ساعت ۳ صبح وایساد برام غذا درست کرد و زنگ زد به #لی‌لی که داره میاد اینجا برام بیاره.
یه جوری اشکی شدم از کارش که اصلا نمی‌تونم توصیف کنم.
فقط اون بادوما و لیمو‌ترشی که برام خریده فرستاده.
زنگ زدم تشکر کردم بهش می‌گم: مادر من آجیل که تو بقالی هست چرا رفتی خریدی؟
می‌گه: مرد یادش میره بیاره تو الان باید بخوری جون بگیری. ❤️🥺

می‌شناسمت؟

10 Nov, 10:27


این پست مال ۲۹ مهره.
امروز چندمه؟!
۲۰ آبان.
از دیشب دوباره بدن‌درد و تب و لرز دارم، الانم اومدم سرم بزنم.
یعنی دو هفته بعد از اینکه خوب شدم دوباره مریض شدم.

می‌شناسمت؟

08 Nov, 20:33


نوشته بود:
آدمیزاد کم‌کم جون میده، فقط آخرش می‌میره.

می‌شناسمت؟

04 Nov, 22:29


سرُم انبار باروته
دلُم انبار نفته

می‌شناسمت؟

04 Nov, 20:00


تو یکی از گندترین روزای عمرم دیدن شماره موبایل عمه‌م رو گوشیم باعث شد کلی ذوق کنم.
بعد از یک سال از کانادا برگشته و کلی با هم حرف زدیم.

می‌شناسمت؟

01 Nov, 21:36


با یه اصطلاح جدید آشنا شدم، سالگرد تروما.
این روزها شدیدا دچارشم.

می‌شناسمت؟

31 Oct, 17:41


فامیلای #گورمول

می‌شناسمت؟

28 Oct, 07:29


یه مدت اینجا نمی‌نویسم.
برمی‌گردم.

می‌شناسمت؟

27 Oct, 09:21


چون برای دوستان سوال پیش اومد که چه‌جوری رفته اون بالا؟!
باید بگم میره رو کابینت، ازون‌جا میره بالای یخچال و از بالای یخچال می‌پره میره روی سقف. 😬
ننه‌ش قربون دست و پای بلورینش بره.

می‌شناسمت؟

26 Oct, 23:44


تپه جدید.

#گورمول‌نامه

می‌شناسمت؟

26 Oct, 20:31


همین الان یادم اومد معلم‌شون گفته بود واسه فردا باید مواد الویه ببرن.
البته نه همه موادش‌رو، گفت هر کی هر چی می‌تونه بده بچه بیاره ولی باید پخته شده باشن.
تازه می‌خوام سیب‌زمینی و سینه مرغ و تخم مرغ و هویج بذارم بپزه.
آخه چرا یادم رفت؟! 😐

می‌شناسمت؟

26 Oct, 18:11


یه روزی بالاخره گیوتین می‌خرم، جونمون‌رو به لبمون رسوند.

می‌شناسمت؟

26 Oct, 14:13


ایناهاش اینم مال چند شب پیشه.

می‌شناسمت؟

26 Oct, 14:11


بعد یکی دو دقیقه نه‌هااااا، مثلا می‌بینی ده دقیقه یه ربع مشغوله.
یک کم خسته میشه استراحت می‌کنه دوباره از اول شروع می‌کنه.

می‌شناسمت؟

26 Oct, 14:09


دوستای گربه‌دار!
این حرکت چه علتی داره؟!!!
الان چند وقته این بچه روزی یکی دوبار پتو رو با دندون می‌گیره بعد مثل نمدمالا هی با دست ورز میده. 😵‍💫

می‌شناسمت؟

26 Oct, 12:31


به صورتش دقت کنید خداییش خشونت و موذی‌گری و کرمولک‌بازی تو قیافه‌ش موج می‌زنه.

می‌شناسمت؟

26 Oct, 12:30


ببرِ دم‌دراز مازندران باشه؟!!!

#گورمول‌نامه

می‌شناسمت؟

26 Oct, 12:25


درد این یه ریزه زخم حسابی کلافه‌م کرده، دسته گل گورمول خانه.

#گورمول‌نامه

می‌شناسمت؟

26 Oct, 06:15


چون موزیکم رو شافله یهویی آقای ربیعی صبر ایوب‌رو درخواست کردن. 🤷‍♀

می‌شناسمت؟

26 Oct, 06:14


خداروشکر که دیشب اتفاق بدی نیفتاد ولی من الکی استرسی شده بودم و تا ساعت ۴ صبح مشغول چک کردن اخبار بودم.
نتیجه اینکه بعد از ۵ روز اومدم سر کار ولی در حد مرگ خوابم میاد.

می‌شناسمت؟

25 Oct, 12:32


پشت ماشینه نوشته:
نکنه ما بریم دنیا قشنگترشه

می‌شناسمت؟

25 Oct, 11:50


آخیششششش.
یه دوش مبسوط گرفتم چه حالی داد. ☺️

می‌شناسمت؟

25 Oct, 00:44


🥺❤️

#گورمول‌نامه