تو نمی‌میری ژوزه @halachijose Channel on Telegram

تو نمی‌میری ژوزه

@halachijose


ولی تو یادت باشه من چقدر عاشق زندگی و جنگیدن برای آزادی بودم.

تو نمی‌میری ژوزه (Persian)

تو نمی‌میری ژوزه یک کانال تلگرامی است که با هدف الهام بخشی و انگیزه دادن به افراد برای جنگیدن برای آزادی و عشق به زندگی تاسیس شده است. نام این کانال از یک جمله معروف زندگی‌نامه جوزه مارتی آلتونسر یکی از افسران ریاست جمهور شهید کوبانی در سوریه الهام گرفته شده است. این کانال تلاش دارد تا با اشاعه پیام‌هایی از تلاش، عشق، و ایمان، افراد را به رسیدن به بزرگ‌ترین پتانسیل شخصی خود تشویق کند. اگر به دنبال یک منبع تحول‌آفرین برای بهبود روحیه و افزایش انگیزه‌ی خود هستید، به کانال تو نمی‌میری ژوزه بپیوندید و از پست‌ها و پیام‌های الهام‌بخش این کانال بهره ببرید. یادتان باشه، شایسته‌اید زندگی کنید و برای آزادی‌تان جنگید.

تو نمی‌میری ژوزه

03 Jan, 20:45


نمیخوام تلاش کنم برای ادامه دادن.

تو نمی‌میری ژوزه

03 Jan, 20:39


دستم به هیچی بنده. چیکار کنم با این دستای خالی و زندگی ناسازگار؟

تو نمی‌میری ژوزه

03 Jan, 20:37


بعید میدونم حتی تو هم بدونی من چی توی قلبمه.
بعید میدونم این رنج حتی با دست‌چین کردن درست‌ترین کلمات برات قابل درک باشه.
شايد سکوت بهترین راه باشه.

تو نمی‌میری ژوزه

03 Jan, 15:49


@wadihouse
Yazd

تو نمی‌میری ژوزه

03 Jan, 15:47


Hidling Liqvist(1891_1984)

تو نمی‌میری ژوزه

03 Jan, 11:44


ولی درست‌ترین حرف رو ابی توی آهنگ پوست شیر گفته که«تنهایی شاید یه راهه، راهیه تا بی‌نهایت»

تو نمی‌میری ژوزه

02 Jan, 16:52


اونجا که آقای قمیشی عزیزم میگه:«بگو چون عاشقه قلبش، تا به حال از غم نمرده» من رو میگه؛ منی که
«مثل پرواز پرنده
توی قلب آسمونا
من دلو به عشق سپردم
توی قلب کهکشونا».

تو نمی‌میری ژوزه

02 Jan, 16:49


حق با چت جی‌پی‌تیه و هرچی اون میگه درسته.

تو نمی‌میری ژوزه

02 Jan, 14:11


سر میاد زمستون.

تو نمی‌میری ژوزه

01 Jan, 20:13


My little girl🩷

تو نمی‌میری ژوزه

01 Jan, 16:02


Oh!
The new year!

تو نمی‌میری ژوزه

01 Jan, 08:52


من می‌خوام برم دوردورا، شماها چرا از اینجا دارید میرید؟

تو نمی‌میری ژوزه

31 Dec, 20:13


[می‌خوام برم دور دورا]

تو نمی‌میری ژوزه

30 Dec, 20:54


اما به هرحال صبح میشه و زندگی همینه عزیزم!
آرامش بعد از طوفان و تکرار و تکرار.

تو نمی‌میری ژوزه

30 Dec, 20:48


نمیفهمم چرا زندگی اینطوری به جونم افتاده.

تو نمی‌میری ژوزه

30 Dec, 20:45


از اون شبای طولانی و پر از تنهایی و گریه‌ست.

تو نمی‌میری ژوزه

30 Dec, 20:09


حقیقتا از زمستون بدم میاد.
از شب‌هاش.
از روزهای تاریک و سرد و دلگیرش.

تو نمی‌میری ژوزه

30 Dec, 18:23


بغلم کن
بغل کن روحمو که خسته‌ست
بغلم کن
همین الان
شاید فردا برم از دست
بغلم کن
بغلم کن
قلبمون یه درد توشه رفیق
بغلم کن
تن ما زخمیه از بی‌رحمی یه تیغ

تو نمی‌میری ژوزه

30 Dec, 15:33


در عین حال که دلم برای بابا می‌سوزه ولی نمی‌خوام براش دل‌سوزی کنم چون همیشه تو ذهنم یه آدم قوی‌ و ایستاده‌ست و یه جاهایی خشم اون از شرایطش و خشم من از وضعیت زندگی مقابل هم قرار میگیره و نمیدونید کنترل ترکیب و تقابل این احساسات چقدر سخته!

تو نمی‌میری ژوزه

30 Dec, 12:24


جدا من بنده‌ی نورم.

تو نمی‌میری ژوزه

28 Dec, 17:55


Long winter nights

تو نمی‌میری ژوزه

28 Dec, 17:43


مامانی اگه یه شخصیت کارتونی بود:

تو نمی‌میری ژوزه

28 Dec, 15:38


فاصله‌تون رو با آدم‌هایی که ذوق‌تون رو کور می‌کنن، حفظ کنید.

تو نمی‌میری ژوزه

27 Dec, 08:18


و اینم بگم که زندگی مسابقه نیست؛ عجله نکنید برای از بقیه عقب نیفتادن که جز پیری و فرسودگی هیچی نداره.

تو نمی‌میری ژوزه

27 Dec, 08:17


حالا شاید تکراری باشه ولی لازمه یادآوری کنم که واقعا لعنت بر دهانی که بی‌موقع باز شود و صمیمیت‌های نابه‌جا.

تو نمی‌میری ژوزه

26 Dec, 19:21


اردشیر رستمی چه حرف قشنگی زد! و چقدر درسته!
گفت:« خیلی‌ها ما فکر نکنیم که از روی نفهمی‌شون و از روی ناتوانی‌شون دارن کار بد می‌کنن؛نه! اون‌ها از کار بد رو خوب می‌دونن.
خیلی‌ها نورشون تاریکیه؛ خوشبختی‌شون بدبختی دیگرانه.»
و واقعا گاهی همچین چیزی یادم میره از بس که شر و بدی همیشه برام غیرقابل باور بوده و پذیرشش سختمه.

تو نمی‌میری ژوزه

26 Dec, 18:11


راستش رو بگم؟
بابا شده مصداق بارز جنگیدن بین مرگ و زندگی.
وقتی نگاهش میکنی حسرت لحظات نزیسته و ترس از دست دادن همین لحظات توی چشماش مشهوده.
بابا شده یک کلمه؛ تقلا.

تو نمی‌میری ژوزه

26 Dec, 05:19


پس عزیزم ری‌اکت.

تو نمی‌میری ژوزه

26 Dec, 05:19


ری‌اکشن درخت رو هم برگردوندم چون احساس نزدیکی زیادی به درختان و جنگل‌های هیرکانی کردم و درسته درخت کاجه ولی خب.
بعدش هم کریسمسه.

تو نمی‌میری ژوزه

26 Dec, 05:18


دیشب یه چیزی راجع به جنگلای هیرکانی شنیدم که واقعا شگفت‌زده‌م کرد و احساس کردم من چقدر جنگل هیرکانی‌م.

تو نمی‌میری ژوزه

26 Dec, 05:16


merry christmas

تو نمی‌میری ژوزه

24 Dec, 20:40


ولی نمیدونم چرا. یهو انگار یه کُنده‌ی درخت از وسط دلم رد میشه. یه سوراخِ بزرگ وسط آدم بودنم ایجاد میکنه. تبدیل میشم به هیچی. به یه شکلِ بی‌معنی که از وسطش یه کُنده‌ی بزرگ رد شده.

تو نمی‌میری ژوزه

24 Dec, 14:24


@nazkhatoun22bot

این اواخر، کجا بود که با خودت حس کردی این زندگی ارزششو داره؟
برام تعریف کن‌.

تو نمی‌میری ژوزه

24 Dec, 14:17


خوشم میاد آدم‌ها بهم پیام بدن و بگن:«دلم برات تنگ شده» یا مثلا «فلان چیز رو دیدم و یادت افتادم»، «فلان آهنگ رو شنیدم، یادت کردم».
معمولا من اینطوری بودم و یاد بقیه میفتم و دلم براشون تنگ میشه.
احتمالا اینم از اثرات over thinker بودنه.

تو نمی‌میری ژوزه

24 Dec, 13:22


هربار پاستا می‌پزم دلم برای سریال سوپرانو و خود تونی تنگ میشه.

تو نمی‌میری ژوزه

23 Dec, 12:46


تعریف این رو هم زیاد شنیدم و کلا ادبیات عرب رو دوست دارم.
الان که دارم بین‌القصرین رو می‌خونم، میبینم الکی نبوده از ادبیات عرب خوشم میومده.

تو نمی‌میری ژوزه

23 Dec, 12:45


از ماگدا سابو هم فقط «در» رو خوندم و واقعا قلم زیبایی داره. داستان عجیبه و شخصیت‌پردازی‌ و فضاسازی‌ش توی اون کتاب اینقدر عالیه که حد نداره.
دلم میخواد کتابای دیگه‌ش رو هم بخونم. مثل همین «بچه آهو» که به تازگی منتشر شده.

تو نمی‌میری ژوزه

23 Dec, 12:43


دلم این کتابه رو می‌خواد ولی کتابای دیگه‌م دارن چپ‌چپ نگاهم میکنن.

عکس از پیچ کامیاب
@book_kade

تو نمی‌میری ژوزه

22 Dec, 14:44


چقدر استمرار داشتن مهم و سخته.

تو نمی‌میری ژوزه

22 Dec, 10:23


بر سالم‌ترین فرد خانواده وقتی دیگر فریب‌بازی‌های روانی را نخورد برچسب ناسازگاری می‌زنند.


دکتر نیکول لپرا

تو نمی‌میری ژوزه

22 Dec, 08:37


در عین حال که گریه میکنم ولی یه دستم هم به زندگیه که احساس نکنه تنهاست.
هی برمی‌گرده نگاهم میکنه؛ میگه خوبی؟ بهش میگم فعلا از این سوالا نپرس.
میدونم که اون هم مقصر نیست و نمیشه یقه‌ی کسی رو چسبید.
یه پن‌کیک با موز و شکلات میپزم و میشینم کنارش و میخورم.
هنوزم داره نگاهم میکنه. انگار اونم دلش نمیخواسته وضعیت این باشه.
همینطور که سرم پایینه و دارم صبحانه می‌خورم، بهش میگم:« چیزیه که هست دیگه! چیکارش میشه کرد؟»
سرشو میندازه پایین و میگه:« هیچی.»

تو نمی‌میری ژوزه

21 Dec, 18:05


با گردنبند جادویی‌م.🌸🍃

تو نمی‌میری ژوزه

21 Dec, 14:06


دیدی میگن اولش سخته، بعد عادت میکنی؟
نه اصلا اینطور نیست؛ یه چیزایی تا آخرش سخته و قرار نیست عادی بشه.

تو نمی‌میری ژوزه

21 Dec, 11:04


پست‌چی زنگ زده میگه:« سلام خوبی؟ در خونه‌تون رو هم بود، بسته‌هاتو گذاشتم داخل و درو بستم.»
پست‌چی نیست دیگه عضوی از خانواده‌مون شده.

تو نمی‌میری ژوزه

21 Dec, 03:55


سرم رو که آوردم بالا و ترکیب رنگ ابرها و لطافت آسمون رو دیدم، احساس کردم نشستم بر فراز المپ و دارم با زئوس کاگیاناس می‌خورم.

تو نمی‌میری ژوزه

20 Dec, 20:37


امیدوارم زمستون زندگی باهامون نرم باشه.

تو نمی‌میری ژوزه

01 Dec, 06:01


واقعا زندگی یعنی مقاومت و ایستادگی.
همین که من بیدار شدم و علی‌رغم اون حجم از درد دارم روزمرگی میکنم و کارامو انجام میدم یعنی جادو.

تو نمی‌میری ژوزه

30 Nov, 21:50


راستش امشب غم سرازیره و دارم توش دست و پا میزنم. نمیدونم فردا رو میبینم یا نه! به احتمال زیاد آره با اینکه ترجیحم ندیدنه اما میدونم همیشه برای بهبود تلاش کردم و دنبال زیست با کیفیت بودم؛ حتی وقتی داشتم به مرگ فکر می‌کردم.

تو نمی‌میری ژوزه

30 Nov, 21:44


@halachijose

میرم که هرکسی بدونه...

تو نمی‌میری ژوزه

30 Nov, 19:53


کاش دست کم شعری خوانده بودید یا در خانه، گربه‌ای نگه‌می‌داشتید؛ شاید آن وقت کمتر دنیا را می‌آلودید.

-تورگوت اویار

تو نمی‌میری ژوزه

30 Nov, 19:29


گریه نکن ای شب‌زده
ای شب‌نشین!
گریه نکن...

تو نمی‌میری ژوزه

30 Nov, 17:03


ولی مدت‌هاست زندگی من تو اون قسمت از آهنگ ناصر عبدالهی خلاصه شده که میگه:

عشق تو حقِن
وِلی دنیا پره ناحقِن
أ همه‌کَه بدِت دید
أ هیچ‌کَه خوشی ندید
خوشی ندید

تو نمی‌میری ژوزه

30 Nov, 15:13


وقتی بابا رفتاری میکنه یا حرفی میزنه که ازش دلخور میشم، نمیدونم پای خصوصیات اخلاقی‌ش بذارم یا خستگی‌ و کلافگیش از بیماری؛ بین خستگی خودم و‌ اون کش میام و تعادلم رو از دست میدم.
یکی از ابعاد سخت بیمارداری اینه که گاهی تو چندبرابر اون آدم رنج رو تحمل میکنی و نمیتونی شکایتی داشته باشی؛ چون اون بیماره و تو سالم.

تو نمی‌میری ژوزه

29 Nov, 19:10


یه مدت بود که همه داشتن میومدن به بابام سر میزدن و‌ تماس پشت تماس و اشک و‌ گریه برای بابا.
کاشف به عمل اومد عمه و عموم پر کرده بودن که بابا اصلا حالش خوب نیست و امیدی نیست به زنده بودنش و بیاید برید سر بزنید بهش.
شما بیینید ما در چه فضایی داریم بیمارداری میکنیم.

تو نمی‌میری ژوزه

29 Nov, 19:09


من مطمئنم مامانم رو یه جای معتبری آگهی کردن که انقدر آدم میان دیدنش این چند روز :/

تو نمی‌میری ژوزه

29 Nov, 18:47


@nazkhatoun22bot

تو نمی‌میری ژوزه

29 Nov, 13:04


به هرحال بلک‌فرایدی بود و الان فقط
تکه نانی دارم
خرده هوشی
سر سوزن ذوقی

تو نمی‌میری ژوزه

29 Nov, 06:48


به قول ماری #رد_نور

تو نمی‌میری ژوزه

28 Nov, 15:30


چرا تعریف از خود نباشه؟
اتفاقا تعریف از خود باشه. تعریف از خوده. من عالی هستم. ده.
امیتاز برای من.


منبع: اینستاگرام و احتمالا توییتی از کسی که نمی‌شناسم.

تو نمی‌میری ژوزه

28 Nov, 10:12


تو شفاگر خودت بودی. خودت زخماتو لیسیدی. دست کسی جز خودت رو شونه‌ت نبود. چی از این سخت‌تر؟ چی ازین باشکوه‌تر؟

تو نمی‌میری ژوزه

28 Nov, 06:48


اگر آرامش می‌خوای، باید بپذیری.
عملی کردن این گزاره از سخت‌ترین کارهاییه که یه انسان می‌تونه برای بهتر زیستن انجام بده و اگر بتونه انجامش بده بخش بزرگی از زندگی رو به دست گرفته.

تو نمی‌میری ژوزه

28 Nov, 06:45


نباید از دست خودم عصبانی باشم. درسته که فقط یک بار به دنیا میام و یک بار فرصت زندگی و تجربه کردن دارم، اما خیلی چیزها که می‌تونه توی سرنوشت تاثیر بذاره رو هم خودم انتخاب نکردم. من ارزوهام رو نگه می‌دارم و بهشون فکر می‌کنم. برای رسیدن بهشون تا اونجایی که روح و روان و جسمم اجازه بده هم تلاش می‌کنم. اگر شد که شده و اگر نشد هم قرار نیست سر خودم غر بزنم. سر کائنات هم نمی‌زنم. باید بپذیری دیگه فقط. اگر ارامش می‌خوای، باید بپذیری.

تو نمی‌میری ژوزه

27 Nov, 17:14


و بدترین چیز وقتی که دائم میان و هی پیگیرن، شاید احمقانه باشه، اینه که انگار این حس رو به بیمار و‌ خانواده‌ش میدن که احتمالا اون آدم داره به مرگ نزدیکتر میشه.

تو نمی‌میری ژوزه

27 Nov, 17:12


میان، خب طبعا می‌خوان حرف بزنن ولی بابا از شدت درد حتی خودش هم نمی‌تونه نیاز‌هاشو بیان کنه؛ به سکوت احتیاج داره.
هی خنده، شوخی، حرفای بی‌در و پیکر.
میدونم برای تلطیف فضاست ولی فضای خونه‌ی ما با این چیزا تلطیف و‌ آروم نمیشه.
خونه آشفته‌ست، ما بی‌حوصله و خسته‌ایم و حالا با این حجم از بی‌حوصلگی باید الکی بخندیم، تظاهر کنیم، حرف بزنیم و هی بگن:« چی میشه گفت»، «اینم سرنوشت بوده»، «خدا شفا بده»، «درست میشه» و من با هر کلمه و جمله بندبند وجودم از هم شکافته میشه.

تو نمی‌میری ژوزه

27 Nov, 16:55


راستش رو‌ بگم؟
دوست ندارم تو این وضعیتِ بابا بیان ملاقاتش. همه معذبیم، حرفی برای گفتن نیست، مامان وا میده، من کلافه و عصبی میشم، خود بابا کاری ازش ساخته نیست و فقط روان من نابود میشه.
لطف دارن و می‌خوان ابراز همیاری کنن با ما ولی، نه!
کاش نیان.

تو نمی‌میری ژوزه

26 Nov, 14:35


به هرحال بسته‌م هم رسید و روز نازنازی‌تر شد.
اولین باره تو عمرم اینقدر سه‌شنبه برام روز قشنگی بوده!

تو نمی‌میری ژوزه

26 Nov, 08:51


سه‌شنبه‌ای که با این بارون خیلی بیشتر از قبل دوستش دارم.🩵

تو نمی‌میری ژوزه

26 Nov, 06:11


سه‌شنبه‌ای که دوستش دارم.

تو نمی‌میری ژوزه

25 Nov, 16:51


به هیچ کاری نمی توانم علاقمند بشوم و اصلاً مسائلی برایم پیش آمده که گفتن و یا نوشتنش هم احمقانه به نظرم می آید. فقط می دانم که خسته هستم و هیچ چاره ای هم ندارم و یا دارم اما حوصله کوچکترین اقدام حتی تکان دادن سر انگشت را هم ندارم.

| اکتبر۱۹۴۹، نامه از صادق هدایت به حسن شهید نورایی |

@letterssto

تو نمی‌میری ژوزه

23 Nov, 20:20


گریه‌مون هیچ
خنده‌مون هیچ

تو نمی‌میری ژوزه

23 Nov, 18:40


ولی آدم گاهی با بعضی حرفا هزار تیکه میشه.

تو نمی‌میری ژوزه

23 Nov, 18:35


مگه من چیم از بقیه‌ی اون آدما کمتره؟

تو نمی‌میری ژوزه

22 Nov, 10:57


صبحانه‌ای که دوستش داشتم.

تو نمی‌میری ژوزه

21 Nov, 18:33


مسلمون جماعت فاقد عقله.

تو نمی‌میری ژوزه

20 Nov, 21:16


«مردانى متفاوت‌اند
‏كه عاشق زنى متفاوت باشند!
‏و زن متفاوت
‏در جوامع شرقى؛
‏قدرتمند،
‏پيروز
‏و خود رأى است.»


‏ـ یامی احمد

تو نمی‌میری ژوزه

19 Nov, 18:57


دروغ چرا؟ نکبت‌بار و سخت‌تر شده این زندگی.

تو نمی‌میری ژوزه

19 Nov, 18:29


بابا داره برای زندگی دست و پا میزنه؛ ما داریم برای بهبودش دست و پا میزنیم و نمیدونم این توده‌ها چقدر بی‌رحم و لجبازن که هی داره زورشون به ما می‌چربه.

تو نمی‌میری ژوزه

19 Nov, 07:01


دلم می‌خواست عصر مهمونی داشتم و الان مشغول تر و تمیز کردن خونه‌م و پختن غذا و دسر بودم.

تو نمی‌میری ژوزه

18 Nov, 20:50


sometimes she could feel love.

تو نمی‌میری ژوزه

16 Nov, 16:25


پاستا صفر از ده
ولی کتاب داره میگه قراره چیز قشنگی باشه.

تو نمی‌میری ژوزه

16 Nov, 13:33


دلم برای دوستام تنگ شد و به یاد دوستی‌هایی که دیگه نیستن و رنگ باختن گریه کردم.

تو نمی‌میری ژوزه

16 Nov, 11:33


🪷

تو نمی‌میری ژوزه

16 Nov, 11:31


در راه.

تو نمی‌میری ژوزه

13 Nov, 18:34


به‌قول حسین صفا
هرروز پاییزه
هر لحظه پاییزه

تو نمی‌میری ژوزه

13 Nov, 18:33


هنوز درد اتفاقات روزای قبل و خودکشی بچه‌ها و زن‌کشی‌های اخیر توی قلبم بود و داشتم به پرونده‌ی بچه‌های اکباتان فکر می‌کردم که با خبر خودکشی #کیانوش_سنجری انگار من هم از پل افتادم پایین... .

تو نمی‌میری ژوزه

13 Nov, 12:42


دیت موردنظر

تو نمی‌میری ژوزه

12 Nov, 20:54


اندوهگینم و میدونم آدم‌های اینجا این غم رو می‌فهمن.

تو نمی‌میری ژوزه

12 Nov, 20:46


حتی دلم می‌خواد همین‌جا رو هم رها کنم.
گریه دارم، خسته‌م، ترسیدم، کلافه‌م.
انگار نزدیک یه پرتگاه ایستادم و یکی مجبورم میکنه تا حد ممکن برم جلو و پایین رو نگاه کنم ولی من نمیخوام.
من دنبال زندگی و آزادی بودم و هستم ولی انگار گذاشتنم وسط یه باتلاق و داره بارون می‌باره.
چیزی جز رهایی و آرامش و لذت نمی‌خواستم ولی زندگی تو این سرزمین و روزگار نمیذاره.

تو نمی‌میری ژوزه

12 Nov, 20:41


برای زن، زندگی، آزادی

تو نمی‌میری ژوزه

12 Nov, 20:31


میدونی!
شاید باید رها کنم. همه چیز رو!
باید قلبم رو بندازم تو یه جعبه و چشمام رو ببندم و نبینم، نشنوم و فرار کنم از هر چیزی که احساساتم رو لبریز میکنه.
نمیشه اینطوری زندگی رو از پیش ببرم؛ نمیتونم.
باید خلاف میل باطنی و ذاتم عمل کنم.

تو نمی‌میری ژوزه

12 Nov, 20:28


زن می‌آشوبد و کشته می‌شود.

تو نمی‌میری ژوزه

10 Nov, 18:52


زن می‌آشوبد.

تو نمی‌میری ژوزه

09 Nov, 16:12


از وقتی متوجه شدم پرونده‌ی بچه‌های اکباتان به جریان افتاده باز دارم تلاش میکنم سراغ اخبار و اتفاقات نرم؛ ولی انگار همین گول زدن خودم برای دوری کردن از هرچیزی که منو به اون روزا وصل می‌کنه و متقاعد کردن خودم با این گزاره که «عزیزم! کاری از دستت بر نمیاد» بیشتر غمگینم میکنه.

تو نمی‌میری ژوزه

09 Nov, 16:10


حقیقت اینه که با دیدن این تصاویر برای بار نمیدونم چندم می‌میرم.

تو نمی‌میری ژوزه

08 Nov, 19:52


اگر شیراز زندگی‌می‌کردم انسان، آروم‌تر بودم.

تو نمی‌میری ژوزه

06 Nov, 15:37


مامان🩵

تو نمی‌میری ژوزه

05 Nov, 18:42


Me and my children.

تو نمی‌میری ژوزه

04 Nov, 16:57


چه اشتباهی میکردیم برای بعضیا که اسمشونو میذاشتیم دوست، یه از خودگذشتگی‌هایی نشون میدادیم‌ها!

تو نمی‌میری ژوزه

02 Nov, 19:36


این که گذشتن از کنار قصه‌ها نیست
این که یه تصویر از سقوط آدما نیست
ما بی‌تفاوت به تماشا ننشستیم
ما خود دردیم، این نگاهی گذرا نیست

تو نمی‌میری ژوزه

02 Nov, 18:54


میگفتیم
«بخوان که شهر سرود زن شود
که این وطن، وطن شود»
ولی ما میدونیم این وطن برای ما هیچ‌وقت وطن نبود و نخواهد شد اما خب «بانگ رسای زن است»...

تو نمی‌میری ژوزه

02 Nov, 18:48


اما عزیزم!
تا ابد
زن، زندگی، آزادی

تو نمی‌میری ژوزه

02 Nov, 12:10


چون هر روز زندگی تو ایران هالووینه.

تو نمی‌میری ژوزه

02 Nov, 12:09


بذارید یه ری‌اکت جدید انتخاب کنم.

تو نمی‌میری ژوزه

02 Nov, 12:08


دلم تنگ شد برای وقتی که میگفتم ری‌اکت بدید و یهو خیلیا شروع می‌کردن ری‌اکت دادن.

تو نمی‌میری ژوزه

01 Nov, 17:40


"Mr. Amazing Fox and i on an autumn night."

تو نمی‌میری ژوزه

31 Oct, 15:30


من واقعا باید برم خب؟ اصلا نمی‌تونم بمونم. در واقع دارم نمی‌میرم که اینجام، ولی اصلا انگار نمی‌تونم‌ درست نفس بکشم و درست فکر کنم. واقعا باید برم. یه روزی باید برم.

تو نمی‌میری ژوزه

31 Oct, 15:28


عزیزم
عزیزم
عزیزم
تولدت مبارک
تولدت مبارک پسرک عزیز قلب ما....

تو نمی‌میری ژوزه

30 Oct, 18:49


خُرَّم آن روز کز این منزلِ ویران بروم
راحتِ جان طلبم و از پیِ جانان بروم

تو نمی‌میری ژوزه

30 Oct, 17:29


امروز دخترکی رو دیدم و برای یک لحظه چنان ماتم برد که فکر کردم نیکاست.
واقعا فکر کردم نیکا داره توی خیابون قدم میزنه...

تو نمی‌میری ژوزه

30 Oct, 17:26


امروز میوه‌‌ای رو دیدم که تو دوست داشتی کیان.
بهش خیره شدم و یاد تو بهم اجازه نمیداد قدم بردارم و راه برم...

تو نمی‌میری ژوزه

30 Oct, 17:22


اتفاقی عکست رو دیدم
و باز به یاد تو و همه‌ی شماهایی که از زندگی و ما گرفتنتون، گریه کردم یلدا...

تو نمی‌میری ژوزه

28 Oct, 17:30


کاش آزادی و رهایی محض برام آرزو نشه.

تو نمی‌میری ژوزه

28 Oct, 04:12


پاندای بزرگ گفت:« یه چیزی باید تغییر کنه، ولی خب اگه ایجاد تغییر آسون بود، احتمالا اون موقع دیگه خیلی کار مهمی نبود.»


پاندای بزرگ و اژده‌های کوچک

تو نمی‌میری ژوزه

27 Oct, 19:13


کاش اینقدر غصه‌ی چیزی که هست و نمیشه کاریش کرد رو نخورم!
کاش یه جایی این احساسات از بین برن و قبول کنم من مسئول بهبود بخشیدن و جبران تصمیمات اشتباه دیگران نیستم.

تو نمی‌میری ژوزه

27 Oct, 18:52


زندگی‌م خلاصه شده تو همین جمله:
طاقت بیار.

تو نمی‌میری ژوزه

26 Oct, 19:15


[عمریه غم تو دلم زندونیه]

تو نمی‌میری ژوزه

24 Oct, 18:56


با اون سکانس از «کیک محبوب من» که فریدون فرخزاد می‌خونه:« اگه ماه از آسمون زمین بیاد در بزنه...» و اون زن و مرده مست و خوشحال باهاش می‌رقصن گریه کردم؛ برای چهل و شیش سال رنج و غم و مرگ و خون.

تو نمی‌میری ژوزه

23 Oct, 05:43


چه باد ناز و مطبوعی میاد!

تو نمی‌میری ژوزه

22 Oct, 17:18


بخشی از صبحتای آقائه توی ویدیو:

دلیل اینکه پنج صبح از خواب بیدار میشم و هرروز میدوم این نیست که دونده ماراتن یا ورزشکار سه‌گانه‌م.
دلیلش اینه که از دویدن بیزارم رفیق! و از سحرخیزی حتی بیشتر متنفرم.
پس روزم رو با ساختن یه معیار غیرقابل مذاکره برای خودم شروع میکنم؛ چون فهمیدم تنها راه رشد و پیشرفت همینه.
وقتی میگن هیچکس نمیاد نجاتت بده منظورشون این نیست که کسی نمیاد کمکت کنه تا به هدفت برسی، منظورشون اینه که هیچکس نمیاد تو رو از دست خودت نجات بده.
چون بدون معیار همیشه مسیرمون رو گم میکنیم و به پایین‌ترین سطح عادت‌هامون برمیگردیم.
پرخوری، تنبلی، چسبیدم به راحتی و از همه بدتر نداشتن میل به تغییر، چون خیلی سخته.

تو نمی‌میری ژوزه

22 Oct, 17:16


دیروز که می‌خواستم پیاده‌روی رو شروع کنم خیلی سختم بود. تعلل می‌کردم ولی به هر سختی‌ای بود، گفتم بلند شو انجامش بده وگرنه به تنبلی و بی‌خیالی نسبت به وعده‌هایی که به خودت دادی عادت میکنی.
امروز اتفاقی ویدیویی دیدم که به نظرم حرفاش خیلی درست بود و نزدیک به حال و هوای دیروزم.
انگار یه انگیزه‌ی مضاعف شد برام. البته میدونم که چقدر عمل کردن به هرچیزی که میخوایم با انجامش یه تغییر ایجاد کنیم چقدر سخته ولی خب گاهی زورمون رو میزنمی دیگه!

تو نمی‌میری ژوزه

22 Oct, 16:00


رنگ سال 2025 واقعا زیباست.

تو نمی‌میری ژوزه

21 Oct, 17:34


غم و درد از یه حدی که بیشتر بشه دیگه آدم چیزی برای گفتن نداره.

تو نمی‌میری ژوزه

21 Oct, 03:42


عاشق صبح‌هایی‌م که هوا خنکه و آفتاب طلایی هم هست.

تو نمی‌میری ژوزه

20 Oct, 12:50


میدونی! گاهی یه شرایطی تو زندگی پیش میاد که دیگه مقاومت و ایستادگی و صبر و قوی بودن و روحیه دادن معنا نداره.
حرفای آرامش‌دهنده مثل یه چیز آزاردهنده‌ی پوچه که دلت نمیخواد از کسی بشنویشون و دنبال چیزی میگردی که هی زمین نخوری ولی نمیشه؛ با صورت زمین میخوری، خونی میشی، گریه میکنی و دلت میخواد یه دستی بلندت کنه و تو رو به روزای عادی‌ای که گم شدن برگردونه.

تو نمی‌میری ژوزه

20 Oct, 12:48


فکر کردن یا فکر نکردن به بابا داره عقلم رو زایل می‌کنه و بدترین بخش ماجرا وقتیه که جز گریه ازم کاری ساخته نیست.
دائم این سوال که چرا بابا اینطور شد تو سرم تکرار میشه و تو همون اشکایی که گاهی غرق میشم دنبال جواب این سوال می‌گردم و به هیچی نمیرسم.

تو نمی‌میری ژوزه

20 Oct, 09:13


ظرفیت آدم‌ها برای «از دست دادن» نامحدود نیست. یک روز به خودت می‌گویی: «انگار ظرفیت من تمام شده است».

• ابراهیم سلطانی

@letterssto





من، این روزا، هرلحظه...

تو نمی‌میری ژوزه

19 Oct, 21:32


در تلاشم که به زندگي برگردم.

تو نمی‌میری ژوزه

19 Oct, 21:31


دارم تلاش میکنم یه سوراخی بکنم تا بلکه نور و هوایی وارد بشه.
ببین خیلی دارم تلاش میکنم! خیلی!

تو نمی‌میری ژوزه

19 Oct, 21:30


حق دارم خسته و‌ درمونده باشم وقتی هیچ روزنه‌ای نیست.

تو نمی‌میری ژوزه

19 Oct, 21:30


هی میرم جلو و بابا بهتر نمیشه.
هی میرم جلو و زندگی‌م بیشتر گره می‌خوره.
هی میرم جلو و تنهاتر میشم.
هی میرم جلو و رنج از سرم دست بر نمیداره.

تو نمی‌میری ژوزه

19 Oct, 21:27


ولی راستشو بگم؟
تا الانش همون «بد قصه‌ها گذشت و بدتر اومد»ی شد که ابی می‌گفت.

تو نمی‌میری ژوزه

19 Oct, 16:18


من هرروز: