این رباعیِ خاص در اصل مالِ ابنیمین فَریومَدی است، اما مضمونِ این رباعی (یعنی نهیِ بیهوده و آزاردهندهی دین از زیباییِ معشوق یا لذتی مثلِ لذتِ شراب) با همین قافیهها و همان عبارتِ «کج دار و مریز»، مضمونی است که شاعرانِ زیادی به آن پرداختهاند و رباعیهای مشابه ساختهاند. از مجموعهی این رباعیهای واحدالمضمون و معمولاً واحدالقافیه یکی دو تایش هم به خیام منسوب شده؛ از جمله این یکی که قدری معروفتر است: حُکمی که از او مجال نَبوَد پرهیز / فرموده و امر کرده از وی بگریز // وآنگه به میانِ امر و حکمش عاجز / درمانده جهانیان که: کژ دار و مریز
رمانِ دین اینگ را نخواندهام و این تکه از داستانش را در کتابِ داستانهای فاجعهی اتمی (Fictions of Nuclear Disaster) دیدهام.
29و30) چارلز ال هارنس (Charles L. Harness) در داستانِ “An Ornament to His Profession” بیتِ اولِ این رباعی را نقل میکند:
‘Tis all a Checquer-board of Nights and Days / Where Destiny, with Men for Pieces, plays, / Hither and thither moves, and mates, and slays, / And One by One, back in the Closet, lays.
که گمان کنم ترجمهی کمابیش آزادی از این رباعی است:
ما لُعبَتکانیم و فلک لعبتباز، / از روی حقیقتی نه از روی مَجاز؛ // بازیچه همیکنیم بر نَطعِ وجود / گردیم به صندوقِ عدم یکیک باز
اما منظورِ شخصیت از مرورِ این رباعی پرداختن به مسئلهای زمینیتر و ملموستر است. دارد غر میزند که رئیسش با او مثل مهرههای شطرنج رفتار میکند و او را بازی میدهد. رئیسش لعبتباز است و خودش لعبتک.
گارسیا رابرتسون (R. Garcia y Robertson) هم داستانی دارد به اسمِ “The Virgin and the Dinosaur” که روایتِ دیگری از ترجمهی این رباعی را در آن نقل کرده. آن روایت اینطور شروع میشود: “But helpless Pieces of the Game He plays…”. این رمان را هم هنوز نخواندهام. یک بار که دنبال فضاهای مرتبط با ایران و کلاً غربِ آسیا در کتابهای فانتزی میگشتم به آن برخوردم.
31 و مابقی) یکی از شخصیتهای کتابِ تکوینِ (Genesis) پل اندرسون (Poul Anderson) هم جایی از داستان میگوید که در سفرهای فضاییاش کتاب زیاد میخوانده، خصوصاً شعر، از جمله هومر و شکسپیر و خیام و باشو و غیره.
در بازیِ کامپیوتریِ استارفیلد از خیلِ سیاراتِ جورواجور گویا اسمِ یکی خیام است. در یک بازیِ نقشآفرینی (role-playing) به اسمِ Fading Suns هم سیارهی خیام داریم که جایگاهِ اتباعِ شورشی و عصیانگرِ خلیفهگریِ کورگان (Kurgan) است. این دو تا را یکی از دوستان که فهمیده بود دارم این مطلب را مینویسم به گوشم رساند. متأسفانه، چون اهلِ بازی نیستم از جزئیاتشان بیخبرم.
نویسندهای به نامِ جان گابریل داستانکوتاهی داشته به اسمِ “Bird of Time” که آن اسم از ترجمهی آزادِ رباعیِ «زآن باده که عمر را حیاتِ دگر است، الخ» اقتباس شده. متأسفانه، نه نویسنده را میشناسم و نه داستان را خواندهام.
پسِ ذهنم بود که در رمانِ برخوردِ جهانها (When Worlds Collide) نوشتهی فیلیپ وایلی و ادوین بالمر (Philip Wylie & Edwin Balmer) هم اشارههای متعدد و مفصلی به خیام و شعرهایش هست. وقتی برای نوشتنِ این مطلب سراغش رفتم، دیدم که فقط در جلدِ دومِ کتاب (که نخواندهام) یک بار اسمش آمده. آنجا هم شعری نامشخص را به او نسبت دادهاند و بیتی از رباعیِ «قافلهی عمر» را آوردهاند. خلاصه که خبری از اشارههای متعدد و مفصل نبود، بلکه اصلاً از شعرِ نامعلومی حرف میزدند. یعنی ماجرا را با کتابِ دیگری خِلط کرده بودم و حالا یادم نمیآید قضیه چه بوده.
خب، این هم مطلبِ «جمعوجور» دربارهی خیام در ادبیاتِ علمیتخیلی. امیدوارم به دردی بخورد. شاید خواندنِ این داستانها بتواند نشانمان بدهد که علمیتخیلینویسهای معمولاً موفق چطور شعرهای کهن را میخواندند و بهشکلی مدرن با آن شعرها کلنجار میرفتند تا حتی در داستانهای آیندهگرایانهی علمیتخیلی استفاده کنند. شاید حتی ممکن است به کارِ آن دسته از علمیتخیلینویسهای ایرانی بیاید که با ادبیاتِ قدیم هم اُنس و الفتی دارند و بدشان نمیآید به ادبیاتِ قدیم ناخنکی بزنند.
[بالاخره پایان مطلب]
@PersianSFF