Flare and Fire @flareandfire Channel on Telegram

Flare and Fire

@flareandfire


آرمینام، They/Them. نویسنده، مهندس، معلم، و مضطربِ تمام‌وقت. اگر نژادپرست، کوییرفوب یا سمپات جمهوری اسلامی هستید، لطفاً پاتون رو توی کانال نذارید. اینجا جایی امن برای همه‌ست.

@TheFlares_bot

Flare and Fire (Persian)

Flare and Fire یک کانال تلگرامی بسیار جذاب و پر از انرژی است که توسط کاربر با نام کاربری flareandfire اداره می‌شود. این کانال توسط آرمینام، که جنسیتی ندارد و ترجیح می‌دهد با they/them ارجاع داده شود، اداره می‌شود. او یک نویسنده، مهندس و معلم است که همیشه با نگرانی و مضطربی که در زندگی خود تجربه می‌کند روبروست. این کانال به عنوان یک فضای امن برای تمامی افراد اعلام شده است و خوانندگان دعوت به شنود نظرات مختلف و بحث‌های سازنده دارند. اگر شما نژادپرست، کویرفوب یا سمپاتیزان جمهوری اسلامی هستید، لطفاً در این کانال شرکت نکنید. Flare and Fire یک فضای امن و مناسب برای تبادل افکار، انرژی مثبت و به اشتراک گذاری دیدگاه‌هاست. برای ارتباط بیشتر و شروع به بحث، می‌توانید از ربات @TheFlares_bot که در این کانال فعالیت می‌کند، استفاده کنید. پس از عضویت در این کانال، شما با یک جامعه پر از افراد متنوع و با انگیزه آشنا خواهید شد و می‌توانید به اشتراک گذاری تجربیات، دیدگاه‌ها و ایده‌های خود بپردازید. پس از عضویت در Flare and Fire، عالمی جدید از انرژی مثبت و ایده‌های سازنده را تجربه خواهید کرد.

Flare and Fire

20 Nov, 07:58


سلام به روی ماهت جانم.
هوم. فکر می‌کنم مضطرب هستم. ناامیدم هستم. ولی ناشی از بزرگ‌شدنه فکر می‌کنم؟ و ناشی از این که... بیشتر خودمم. صادق‌ترم. حس می‌کنم درسته، آدما لازم دارن امید و شادی رو ببینن، ولی لازمه لحظه‌های ناامیدی رو هم ببینن. بدونن که اینا هم هست خب، و عیبی نداره. زندگیه. قرار نیست همه‌ش یه شکل باشه.
درست می‌گی. زیادی خودم رو شاد و سرخوش نشون می‌دادم، چون دوستی داشتم که یه بار بهم گفت توام که فقط ناراحتیات رو میاری برای ما. و آرمینای کوچک فکر کرد اگر ناراحت باشه، دوست داشته نمی‌شه. پذیرفته نمی‌شه. دوستی نخواهد داشت. بعد یکی اومد که ازم خواست تاریکی‌هام رو نشونش بدم، و فکر کنم اون موقع... فهمیدم نیازی نیست خودم رو آتیش بزنم تا دنیای دیگران رو روشن کنم.
خودم همینطوری‌ش روشنم. :)

Flare and Fire

20 Nov, 07:53


سلام آرمینا. حالت چطوره؟
چند وقت پیش یه متنی نوشته بودی راجع‌به اینکه الان خود قبلیت خیلی بهت افتخار میکنه. و واقعا هم همینطوره.
اما بنظرت نسبت به خود ۱۲ سال پیشت خیلی مضطرب تر و یجورایی نسبتا ناامید تر نشدی؟

یادمه آرمینایی که وبلاگ می‌نوشت زیادی شاد و سرخوش نشون میداد خودشو حتی اگه مشکلات بزرگی داشت. یجورایی انگار نمیخواست کم بیاره. ولی الان حتی تو چنلت نوشتی که مضطرب تمام وقت هستی.
بنظرت چقدر نسبت به گذشته تغییر کردی؟

Flare and Fire

20 Nov, 07:45


سلام به روی ماهت زیبا. من همیشه خوشحال می‌شم سؤال‌های کتابی رو جواب بدم.🥹

نامقدس رو دارم (و می‌خوام) ترجمه می‌کنم چون حس می‌کنم ایران هیچوقت مجوز نمی‌گیره و نمی‌شه که چاپ شه. ولی خودم می‌خوام فارسی بنویسمش. بعد از سازمان... خیلی سنگینه برام فکر بعد از سازمان. فکر کنم یه فاز گذار داشته باشم. احتیاج به یه دوره‌ی زمانی‌ای دارم که کم‌کم بتونم ازشون جدا شم. شاید سرم با بازنویسی کوارتت گرم شه. شاید اون اسپین‌آفی که می‌خواستم برای کوارتت بنویسم رو بنویسم. شاید بالاخره سایتم رو بیارم بالا. شاید دو سه تا داستان حداقل به مجموعه داستان کوتاهم اضافه کنم که اتفاقاً دوستش هم دارم. شاید آرتیست پیدا کنم برای کمیک‌های کوتاهم. کی می‌دونه.
نهایتاً اما پروژه‌ی سنگین و اصلی بعدی، نامقدسه. خیلی وقته توی نوبت مونده. باید کتاب بعدی‌م اون باشه.

بله شده. واقعاً باورت نمی‌شه چقدر وسط سازمان حس کردم این چه مزخرفیه. ولی می‌گذره.
(معمولاً به مهسا می‌گم. بعد مهسا یه طوری نگاهم می‌کنه که بهتره بگذره، وگرنه بد می‌شه.🥰)

سرگرم‌کننده‌ترین بخش نوشتن... بیشترش خوشحالم می‌کنه. شاید این واقعیت که تو همیشه می‌تونی برگردی به اول داستان و مطمئن باشی من یه چیزی اونجا گذاشتم که همون موقع متوجهش نشدی، ولی حالا که کتاب تموم شده می‌فهمی؟ شخصیت‌ها برام خیلی هیجان‌انگیزن. داستان‌هاشون. واقعیت‌هاشون. من خیلی روشون وقت می‌ذارم. خیلی... تلاش می‌کنم تک‌تکشون هویت داشته باشن. اینش خیلی خوش می‌گذره بهم.
بخش‌های ناسرگرم‌کننده... خب. اون‌موقع فقط از نویسنده‌بودنم لذت می‌برم. :))

فکر کنم گفته بودم قبلاً که یه داستان کودک دارم، پسرکوچولو و پادشاه قاصدک‌ها. اون تو ذهنم خیلی نرم و درخشان و لطیفه. و خیلی ایرانیه؟ اسم ندارن هیچکدوم، ولی سبک و سیاقش، اصطلاحاش خیلی ایرانی‌ان؛ یه جایی پسربچه‌هه قیافه‌ی باباش رو که ناراحته اینطوری توصیف می‌کنه: «انگار همه آلبالوپلوهای عالم رو گذاشته بودن جلوش که بخوره.» منظورم اینطوری ایرانیه. :))
فکر می‌کنم این با باقی کارام خیلی فرق داشته باشه، اگر بتونم درش بیارم.

Flare and Fire

20 Nov, 07:36


سلام آرمینا🩵🩵
امیدوارم حالت خوب باشه
چندتا سوال دارم!

نامقدس رو داری به انگلیسی ترجمه می‌کنی؟ قراره اونور چاپ شه؟ برنامه چیه؟
بعد از سازمان برنامه چیه؟؟ (که قرار باشه به فارسی بنویسی)
شده وسط نوشتن احساس کنی کل داستانت کرینج و لوس و مسخره‌ست؟ چیکار می‌کنی این مواقع؟
و اینکه سرگرم‌کننده‌ ترین بخش نوشتن برات چیه؟ چجوری بخش‌های ناسرگرم کننده رو تحمل می‌کنی؟😂
و آیا هیچ برنامه‌ای برای داستانی داری که حس کنی خیلی انرژی متفاوتی نسبت به باقی کارات داره؟

Flare and Fire

20 Nov, 07:34


یه مسئله‌ی خیلی بی‌ربط شاید اینه که دوست‌های من... یا آدمایی که من اول باهاشون آشنا شدم همیشه مهسا رو خیلی بیشتر دوست دارن و بیشتر باهاش دوست می‌شن؟ :)) یعنی مثلاً من با یه زوجی شیش سال اینجا آشنا بودم، قبل از این که مهسا بیاد تقریباً اصلاً نمی‌دیدمشون جز دورهمی‌های دوستای مشترک، بعد مهسا اومد و دختره به مهسا گفت آره ما هیچی با هم وقت نگذروندیم و اومدن خونه‌ی ما یه آخر هفته رو که وقت بگذرونیم. بعدم من سرکار بودم مهسا رفت خونه‌شون همینطوری. یعنی نمی‌دونم، واقعاً عجیبن مردم با این پارتنر من. :))

حالا خلاصه. بله. معلومه که کسی جای منو نمی‌گیره. من عشق زندگی‌شم، و امروز بدون این که بهم یادآوری کنه یا حتی خودش یادش باشه، یادم مونده بود فلفل بخرم که می‌خواست خیارشور بذاره.😎 کی می‌خواد جای منو بگیره؟!

Flare and Fire

20 Nov, 07:30


بر اساس حرفات میفهمیم،
که تو هم هر لحظه و هر روز با مهسا حرف نمیزنی(یعنی منظورم همون فاصله دادن است)
و میدونی که آدمای جدیدی داره که خیلیم دوستشون داره ولی لازم‌نیست خودتو بکشی
چون خب تویی
و تو جای خودتو میدونی و محکم نشستی سرجات

Flare and Fire

20 Nov, 07:29


آی. سؤال سخت.
توی جلسه‌م با هوپا که پرسیدن سازمان شبیه کدوم مجموعه‌هاست، گفتم هانگر گیمز. فکر کنم یکی از علمی‌تخیلی‌های محبوبمه. فیلم محبوب... نمی‌دونم. کلاً خیلی فیلمی نیستم. اگر یادم بیاد می‌گم. :)

Flare and Fire

20 Nov, 07:28


کتاب ها و فیلم های مورد علاقه ات رو بگو 🫠

Flare and Fire

20 Nov, 07:15


آرمینا خسته ام و ناراحت. گمراه و نگران از اینکه دارم درست پیش می‌رم؟ پس چرا نتیجه ای نگرفتم اگه راهم درسته؟ روحیه ام رو زوری نگه داشتم و دارم ادامه می‌دم. فقط دلم میخواد اون روزی که نتیجه های کنکور رو دیدم بگم وای خوبه که ادامه دادی و کم نیاوردی. جمله ای که این روزا به خودم می‌گم اینه: سخته ولی تو سخت تر باش. مرسی که آرمینا هستی و نوشتی و شدی نور روزای سختم

Flare and Fire

20 Nov, 07:13


وای. نویسنده‌ی موردعلاقه.🥹
جداً باید فصل بعدی رو شروع کنم دیگه.🚶🏻‍♀️

Flare and Fire

20 Nov, 07:12


قلاب زنده بودن من فقط خوندن کتاب جدید نویسنده موردعلاقه‌مه
لطفا به هوپا بگید هوای تنفسی این آدم رو زودتر چاپ کنه تا آتیشش نزدم🫳

Flare and Fire

20 Nov, 07:05


ببین نمی‌دونم چقدر این حرفم مسخره‌ست به‌نظرتون، ولی یه جوری روحیه داد این سؤال که آماده شدم برم فصل بعد رو بنویسم. :))))
والا دیگه از هوپا بپرسید، هیچی دست من نیست. :))

Flare and Fire

20 Nov, 07:04


آرشیتیکت من کجاست سالمی ؟؟

Flare and Fire

29 Oct, 04:00


I can use who I want
And I taste what I please
In this world I get all my fantasies
There’s a hand on my throat
And a child at my feet
But the weight of the world won’t bend my knees.

No war, no peace
’Till I lead them all
Leave me with my demons
Hear my voice call...

#خورشید
#سازمان_طراحی
@FlareAndFire

Flare and Fire

27 Oct, 07:20


من امروز داشتم می‌نوشتم و مهسا کلاً کارهای خونه رو کرد. غذای خوشمزه درست کرد، سالاد درست کرد، تنهایی پادکست گوش داد، به مویه‌های من گوش داد که گستره‌ی وسیعی از «این چه اسماییه من دارم!» تا «این چه کتابیه من نوشتم!» رو در بر می‌گرفت. به‌صورت موردی با بوسه و نوازش مشکلات رو برطرف می‌کرد تا من شخصیت رندمی رو نکشته‌م. الان هم که دارم بازخوانی می‌کنم نوشته‌هام رو، نشسته بود داشت رنگ‌آمیزی می‌کرد.

حالا این عکس خیلی شلخته‌ست، فرشمون چین خورده و احتمالاً از نظر "او"یی که عکاسه ارزش هنری‌ش نزدیک به صفره (شایدم منفی)، ولی من خیلی دوستش دارم و لازم داشتم این عکس از امروز بمونه.
چون این آدم #سنگرهای‌رؤیا های منه. :)
‌‌

Flare and Fire

26 Oct, 20:38


زندگی همین شکلیه، نیست؟ بالا و پایین با خوشحالی و غم و خشم و نفرت و عشق. نکته‌ش اینه که نذاری یکی‌شون اون یکی رو از خاطرت ببره. زندگی همینه و خب، ما فقط همدیگه رو داریم و گاهی، آدم‌های روشن و مبارز و جنگنده رو که کنارمون قدم برمی‌دارن.
زنده یاد و زنده باد تمام هم‌رزم‌هایی اگرچه دردناک بود، نه عشق رو رها کردند، نه امید رو.
‌‌

Flare and Fire

26 Oct, 20:26


سیاست نه تنها پدر مادر، که خاله و عمه و عمو و داییم نداره. سیاست کثافت محضه و اگه ما داریم میجنگیم واسه روزی میجنگیم که بتونیم زندگیمونو از کثافت سیاست جدا کنیم.

Flare and Fire

26 Oct, 20:20


´༎ຶٹ༎ຶ♡

Flare and Fire

26 Oct, 19:30


خاطره‌ی قدیمیه که وصل می‌شه به یه اتفاقی چند روز پیش و خوشحالم می‌کنه. خیلی سال پیش‌ها قرار داشتیم و سر یه چیزی دعوامون شده بود پای تلفن، طوری که قطع کردیم جفتمون. یه حالت قهرطور. بعد که قطع کردم دلم براش تنگ شد. و خب غصه خوردم که ناراحتش کردم با دعوا. رفتم گل‌فروشی براش یه شاخه گل گرفتم قبل از این بیاد؛ یه جورایی عذرخواهی. یه‌جورایی بیا ناراحت نباش از دستم، مهم نیست.
وقتی که اومد اونم یه دونه از این شیشه‌هایی که درشون چوب‌پنبه‌ست توش پر از قلبه و فلان خریده بود سر راه. اونم بعد از دعوا. که بیا ناراحت نباشیم. عذرخواهی. مهم نیست.

چند وقت پیش که رفته بود خرید با دوستمون (تو اون بارون خرکی اگر یادتون باشه) باز دلم براش تنگ شد. پاشدم تا بیاد فرنی درست کردم که خوشحال شه. غافلگیری کوچولو. اونم وقتی برگشت برام یه تی‌شرت اسنوپی بامزه خریده بود که خوشحال شم. :)) اونم غافلگیری کوچولو.

اینطوریه که... زندگی قشنگه. وقتی متقابله، می‌دونی که متقابله ولی اهمیتی نمی‌دی لزوماً به این که متقابله، زندگی قشنگه. :)

Flare and Fire

26 Oct, 19:23


آرمینا خاطره میخوایم

Flare and Fire

26 Oct, 19:19


گفته بودم مهسا برام توی یه دفترچه‌ای روزنوشت می‌نوشت وقتی اوین بودم؟ یکی از صفحه‌هاش این بود که اولین بارون‌های پاییزی شروع شده، نوشته بود کجایی که ببینی، داره بارون میاد. :)
این روزا هم می‌گذره جانم. و ما دووم میاریم.

Flare and Fire

26 Oct, 19:18


روزای بارونی قشنگیه، ولی چه فایده که پیشم نیست.

Flare and Fire

26 Oct, 19:04


وای بله! بچه‌ها من امروز قراره خیلی سنگین بنویسم، از همه کمک‌هاتون استقبال می‌شه.😭

Flare and Fire

26 Oct, 19:03


واییی منم دوتا اهنگ بگم؟👩🏻‍🦯


Emptiness machine از لینکین پارک


https://youtu.be/5FrhtahQiRc?si=l8335w9BUPyjdiNn
ایشونننن🥹

https://youtu.be/3jf6xOg6e7Y?si=vSjhxCnKlRRqZaT6
و ایشون

Flare and Fire

26 Oct, 19:02


اومدم یه متن بلندبالا بنویسم من‌باب دوستی و این‌ها، دیدم واقعا نمی‌دونم چی بنویسم.
ولی دیگه توی دوستی‌ها آدم باشیم دیگه. حیفه. دوستی خیلی قشنگه.

Flare and Fire

26 Oct, 19:01


#پروفایل‌های_معرکه، چون اینطوری جفتمون راحت‌تر می‌خوابیم. :)

Flare and Fire

26 Oct, 18:55


ترجیح می‌دهم که نه.

#بیوهای_معرکه

Flare and Fire

26 Oct, 18:32


دوستان مشخصاً مسئولیتی در قبالش نداشتن به این معنی نیست که آخوند باشیم و ادرار کنیم در سلامت روان بقیه. دیگه توضیح واضحات ندم من.

Flare and Fire

26 Oct, 18:32


هممم. من متخصص نیستم (و تو هم مشخصاً متخصص نیستی، پس می‌خوام بگم کلاً مسئولیتی در قبال افکار سایرین نداری). ولی یه وقتایی آدما صرفاً از همین لذت می‌برن که بگن آی من فلان، و یکی بیاد التماسشون کنه توروخدا نه فلان نه. حس شخصیت اصلی یه مجموعه‌ی YA بهشون دست می‌ده. یا مثلاً اون لاو اینترسته که خیلی سرد و مغروره و میس‌آندرستود و غیره.
من نمی‌گم ولش کن یا نکن، حتماً خودت بهتر می‌دونی. صرفاً لازم دیدم که یادآوری کنم تو متخصص نیستی و مسئولیتی در قبال سلامت روان سایرین نداری، اگر خودشون از آدمی که باید کمک نمی‌گیرن. نتایج تصمیماتشون هم با خودشونه. تو نهایتاً می‌تونی تشویقش کنی از متخصص کمک بگیره.🤷🏻
‌‌

Flare and Fire

26 Oct, 18:20


وای! *چشم‌های آتشین*
من امروز می‌نویسم، و این دلیلیه که آرا یک روز دیرتر منو می‌کشه که چرا فصل جدید بهش نمی‌دم!✊🏼

Flare and Fire

26 Oct, 18:19


https://youtu.be/rhTZTy1rZhw?si=tjg7YluUXZQTKNPb

اینو دیدید؟ بنظرم خیلی زیباست✨️🥲

Flare and Fire

26 Oct, 17:31


Ritz, [2024-10-26 10:24 AM]
و یه پارک دیگه هم بود اگه یادت باشه به اسم پارک بانوان که ۱۴۰۱ با تلاش دست‌جمعی بچه‌ها تونستیم اسمش رو عوض کنیم و «پارک ژینا» بذاریم. برای همین یه قلم کار خیلی از دانشجوها تعلیق و تهدید شدن و خیلی‌ها مسیر زندگی‌شون عوض شد.

Ritz, [2024-10-26 10:24 AM]
نکته جالب‌تر، سوم آبان ۱۴۰۱ این اتفاق افتاد. دقیقا ۲ سال پیش توی همچین روزی.

Flare and Fire

24 Oct, 21:30


Your heart's a mess
You won't admit to it
It makes no sense
But I'm desperate to connect
And you, you can't live like this.

@FlareAndFire

Flare and Fire

24 Oct, 21:24


دست بنداز ته حلقت و همه‌شو بالا بیار. خون و خاطره و هرچی اون وسط دادی پایین. هربار که گفتی می‌تونی، می‌شه، اشکالی نداره. همه‌ی تعریف و تمجیدها رو بریز بیرون که دیگه هیچی جلوتو نگیره؛ نه سایه‌های پشت چشمات، نه دست‌های دور گردنت، نه طناب‌هایی که پاهاتو گره زده به آسمون. بذار دستاوردها و ازدست‌رفته‌ها گلوتو بسوزونن و با غضب رهات کنن. بشین کف دستشویی با همه‌ی کسی که بودی، حماقت حال‌به‌هم‌زنی که پیرهنتو کثیف کرده. می‌تونی، می‌شه، اشکالی نداره. آواز کوچولویی که ته گلوت گیر کرده رو بین دوتا انگشتت می‌گیری و می‌کشی بیرون؛ کیف نمی‌ده. عین هر دفعه‌ای که درس‌ها رو جلوجلو می‌خوندی. الآن نباید اینا رو بلد می‌بودی، وقتش نبود که این‌قد توش خوب باشی. وقتش نبود. وقتش نبود. تکیه می‌دی به دیوار سرد و فکر می‌کنی که آخه آدم با اینا چی‌کار باید بکنه؟ اینا خوبه که توی سر آدم باشه همیشه، خوبه که آدم هر روز یادش باشه اینا رو، که تونسته، شده، اشکالی نداشته. نه این‌طوری پخش‌وپلا کف زمین، کثیف و زشت و چندش‌آور. درست‌کردن همچین افتضاحی از چیزای قشنگ فقط از تو برمی‌آد.
ولی ای بابا، خودمونیم، بس نیست؟ تا کِی همه‌ش خودت رو بزرگ کنی و تجربه‌هات رو، تا توی شعرها و استعاره‌ها جا شن؟ تا کِی از گوشه‌کنار خونه ستاره جمع کنی؟ یه فحش از زیر تخت، سه‌چهارتا آرزوی دست‌نیافتنی از پشت مبل، تیکه‌های تیز قلبت از روی طاقچه. بس نیست؟ دست می‌ندازی ته حلقت و فکر می‌کنی که بس نیست؟ یه جایی اون وسط گلوت رو زخم کردی بدون این‌که فریادی زده باشی، آوازی خونده باشی. پس کِی تموم می‌شه؟ خون و خاطره و همه‌ی خونه‌هایی که نساخته ول کردی، چرا تموم نمی‌شه؟

Flare and Fire

24 Oct, 21:16


یه چیزایی یه طوری قلبت رو می‌شکنه که از درد خم می‌شی. کسی تا حالا نگفته، ولی قلب شکسته مثل زخمی نیست که یه لحظه اتفاق بیفته و بعدش فقط جای زخمش بمونه. یه لحظه‌ست، و هر لحظه تا ابد تکرار می‌شه. دوباره. دوباره. دوباره. معنی می‌ده؟ نمی‌دونم. باید معنی بده. دردناک‌تر از اونه که معنی نده.

Flare and Fire

24 Oct, 04:19


Where the rivers meet the coming red tide
I got miracles for those on my side
In the willows I built my steeple
My spirit, my church, my people
Newfound faith that's vested in me
Now our bloody hands will heal the unclean

In the wastes I raise my steeple
My spirit, my church, my people.

#خورشید
#سازمان_طراحی
@FlareAndFire
‌‌‌

Flare and Fire

24 Oct, 03:51


واقعاً وضعیت مسخره‌ایه. قشنگ همه‌مون یه ارتباط سمی عشق-نفرت با نویسندگی داریم. حاضرم سوگند بخورم استثنا هم نداره.
(Or they're not as good. You should be suffering if you're really good. Otherwise you're having it too easy and the Just goddesses of stories won't accept it.)

Flare and Fire

23 Oct, 06:30


داشتم حرف می‌زدم با یکی، اشاره کرد که قطع کن. قطع کردم، گفت تو وقتی می‌ری روی انگر مودت، خیلی آروم حرف می‌زنی، طرف مقابل رو کلافه می‌کنی. می‌خواست بگه یعنی نکن این کارو. فکر کردم من مثل نویسنده نگاهش می‌کنم، داستانش رو می‌نویسم. “او” مثل عکاس نگاهم می‌کنه، شخصیتم رو قاب می‌کنه. شخصیت محوری داستان‌هامه و مرکز همه‌ی عکس‌هاشم. ترکیب خوبیه، نیست؟ عکاس و نویسنده. نویسنده و عکاس.
نمی‌دونم، فکر نکنم هیچوقت از زندگی‌م ترکیب دیگه‌ای بخوام…

Flare and Fire

22 Oct, 21:15


دو نوع توصیف رو خیلی دوست دارم.
یکی اون‌هایی که اصلا هیچ ربطی ندارن. مثل همین نقل‌قول محبوبم از ناتور دشت که می‌گه: «بله من به شما می‌گویم موهای الی چه‌جوری قرمز بود.»

و یکی دیگه هم اونایی که خود موقعیت رو آورده و انگاری اصلا توصیف نکرده. فکر کنم این یکیو بیشتر امونی اسنیکت انجام می‌ده ولی فعلا تنها چیزی که به ذهنم می‌رسه این آهنگ رضا یزدانیه: «مثل اونکه بعد از یه عمر زندگی، می‌گه زندگیتو نمی‌خواد رفت.»

Flare and Fire

22 Oct, 19:56


این شد فورواردش کردم که همین الان با لیام صحبت شخصیت‌های محبوبش در سازمان بود.😃

Flare and Fire

22 Oct, 19:56


و این‌طور بود که یادم اومد سازمان بخونم. آفیشالی کامفورت بوکمه.

Flare and Fire

21 Oct, 06:57


به تراپیستم گفتم: «چون من فکر می‌کنم زندگی ناامیدکننده‌ست. آدما رو ناامید می‌کنه و از میدون به در می‌کنه. ولی من همینطوری‌شم ناامیدم، و بزرگترین نقطه‌ی قوتم همینه که ناامیدانه می‌جنگم. زندگی نمی‌تونه ناامیدم کنه، نمی‌تونه با ناامیدی متوقفم کنه. برای همینم حس می‌کنم شکست‌ناپذیرم. چطور می‌خوای کسی رو شکست بدی که بزرگترین اسلحه‌ت روش کار نمی‌کنه؟»

Flare and Fire

20 Oct, 21:25


پشت پنجره‌ی جلویی خونه یه ردیف فرشته گذاشتیم که هرکدومشون زیرشون نوشته فرشته‌ی چی‌ان. پشت پنجره‌ی عقبی خونه ولی یه ردیف فیگور گرگ و خرس و ببر و پلنگ سیاهه. هر دو گروه هم برای محافظت از خونه‌ن، ولی خب. فرشته‌ها جلوی خونه، گرگ‌ها عقب.
If you know, you know.

Flare and Fire

20 Oct, 21:16


واقعاً یه جوری داره بارون میاد که شما می‌تونی بگیری بری بالا، اون‌وقت این پارتنر من پاشده رفته یه جور دهکده‌ی سر باز با یکی دیگه خرید. جداً که اگر عقل داشت من رو انتخاب نمی‌کرد.🚶🏻‍♀️

Flare and Fire

20 Oct, 20:55


دیشب مهمون داشتیم؛ Girls Night. شب هم یکی از دوستامون موند اینجا که امروز با مهسا برن خرید و مهسا بعد از چهارده سال به این درجه از شناخت از من رسیده بود که بهم حتی پیشنهاد هم نداد تو هم بیا. خلاصه که صبح پاشدیم، صبحونه خوردیم و دور سوم ماشین ظرف‌شویی شروع به کار کرد، بچه‌ها رفتن و من ماشین لباس‌شویی رو هم کار انداختم. الان نشستم تکالیف بچه‌ها رو تصحیح کنم و بهشون فیدبک بدم، بعدش دارم فکر می‌کنم کتاب بخونم و شاید بعدش بشینم بنویسم. فهرست کارهام رو بنویسم ببینم تا پارتنرم برگرده به کجا می‌رسیم؟

. تصحیح تکالیف بچه‌ها.
. یه فکری برای شام بکنم.
3. کتاب بخونم.
4. شاید یه کم بنویسم؟ نمی‌دونم. دلم می‌خواد با یکی حرف بزنم درباره‌ی نوشتن.
. لباس‌ها رو بندازم توی خشک‌شویی.
. برنامه‌ی هفته‌ی دیگه رو بنویسم.
. دفتر برنامه‌ریزی دومم رو به‌روز کنم.
. به اِما ایمیل بزنم.
. جواب ایمیل دیوید رو بدم.
. جواب ایمیل دکتر راد رو بدم.
. ظرف‌ها رو جابه‌جا کنم.

همین دیگه. یکشنبه‌ست آخه. یکشنبه باید تنبلانه بگذره، نه؟ :)
‌‌

Flare and Fire

18 Oct, 20:01


رفتن همیشه حسرت این سوال رو با خودش داره که چرا نشد که بمونم...

Flare and Fire

18 Oct, 19:05


من هروقت پست‌های فردریک بکمن رو می‌بینم به مهسا می‌گم این خیلی شبیه منه، یا چیزی که من با بچه‌هامون خواهم بود. ولی حداقلش اگر مهسا روزی شروع کنه به استفاده از✌🏼در باب «شغل» آرمینا، منم می‌تونم متقابلاً اشاره کنم که ✌🏼شغل✌🏼مهسا.

+ هاهاهاها، نه. ما زوجی نیستیم که قرار باشه در نقطه‌ای از زندگی‌شون پولدار شده باشن، مشخصاً.😃

Flare and Fire

17 Oct, 22:15


شاید فکر کنید صرفاً اعصابم ضعیفه، ولی باید بهم حق بدید وقتی بهش گفته‌م رمز لپ‌تاپ تاریخ تولدمه و می‌گه مگه ۱۳۷۱/۱۱/۱۷ نبود، از تو اتاق داد بزنم: شونزده! شونزده! چهارده فاکین ساله با همیم!

Flare and Fire

17 Oct, 05:40


So here we are
A thousand miles from hope
Endlessly falling from the clutches of a dream

Take my hand
It's bigger than us all
Follow me
To the end of time.

#ماه‌وخورشید
#سازمان_طراحی
@FlareAndFire
‌‌‌

Flare and Fire

16 Oct, 06:27


قول بده! -قول.

Flare and Fire

15 Oct, 07:08


گلبرگ‌ها ظریف‌تر از آن بودند که واقعاً بسوزند. همین که سرانگشتان درنده‌ی آتش به پیکر میرایشان می‌خورد، وجودشان از هم می‌پاشید. درخت‌ها بودند که سر بالا گرفته بودند؛ با تکبر اندوه‌بار آخرین شمشیرزنان پادشاهی شکست‌خورده. اینجا و آنجا می‌دیدی که با اصابت بمب یا خمپاره‌ای درختی درهم شکسته، ولی هم‌رزم‌هایش سرسختانه، در سکوت، به احترامش سراپا ایستاده‌اند. چون این مرگ‌ها نمی‌توانستند برای هیچ باشد. نمی‌شود یک درخت بشکند، و آتش به‌سادگی برنده‌ی بازی شود. طبیعت نمی‌پسندید؛ و درخت‌ها هم پاسداران جان‌برکف مادر طبیعت.

#سازمان_طراحی
‌‌

Flare and Fire

15 Oct, 06:58


I wanna feel hope when I die
So I know what I left behind
I wanna feel peace when I rest
So I know that I passed loves test
Oh, so I know that I passed loves test

And I always want more
But with you, I never get bored
So wake me up in five
I'll walk the dog you stay inside... :)

@FlareAndFire

Flare and Fire

13 Oct, 08:24


به یه چیزی احتیاج دارم که این فصل بعد رو بنویسم. خیلی هم دوستش دارم، ولی انگار هیجان ندارم. نمی‌دونم. وضعیتم اینه. از یه پلات‌هول؟ یه‌جورایی پلات‌هولی آگاهم، چیزهایی که باید یاد بگیرم و بخونم و ببینم، و نمی‌دونم چطوری خودم مرتبط با کتابم هیجان‌زده کنم.
پیشنهاد؟ حرف‌های الهام‌بخش؟ موسیقی الهام‌بخش؟ دمپایی؟🚶🏻‍♀️

+ ولی آره حالا خلاصه، #ازرنجی‌که‌می‌بریم.😃

Flare and Fire

12 Oct, 03:48


وقتشه یه هشتگ #اژدهایان‌ودخمه‌ها هم اضافه کنیم.