زهرا خانلو
ـــــــــــــــــ
اگر نقش مادهگرگی در حال زوزه کشیدن بر قسمت قدامی گردن تتو کنید و نقش نیمرخ خود را بدون چشم در قسمت خلفی گردن، در اولین مواجهه با غریبهها در دلشان رعب میافکنید. اما اگر دنبال مهرۀ مار هستید و میخواهید هرکس به شما نگاه میکند در دل احساس محبت و نزدیکی کند باید نقش قنطورس را روی بازوی راست خود بزنید. اگر میخواهید فرشتۀ نگهبان داشته باشید نقش سگی را طوری روی شکم خود بزنید که پوزهاش مقارن ناف باشد. اگر میخواهید شجاعتتان زیاد شود نقش شیری را بر ساعد راست خود حک کنید. اگر دنبال ثروت هستید باید سر لاکپشتی را روی کتف چپ نزدیک مهرههای ستون فقرات بزنید. برای دور کردن بدشانسی نقش عقابی را روی قسمت قدامی ران خود بزنید. اگر میخواهید بر دشمن غلبه کنید نقش عقربی را با دم برگشته روی ساق پای راست تتو کنید…
تغییر دلخواه او چه بود؟ رویینتنی. اما هرچه گشت حتی در زردترین سایتها هم چیزی پیدا نکرد. چرا دیگر کسی نیاز به رویینتن بودن نمیکند؟ شاید این آرزو هم مثل جنگهای تنبهتن به تاریخ پیوسته بود. دیگر کمتر کسی خودش را چنان در وضعیت جنگی بدوی حس میکرد که بخواهد از تنش در برابر تنی آنقدر نزدیک دفاع کند. گویی دیگر قرار نبود آدمها در هیچ جنگی چشم به چشم هم بدوزند، پوست هم را مستقیم بدرند، استخوان همدیگر را بشکنند، یا به فرورفتن گلوله در بافت گوشت مثل فرورفتن کشتیشکستهای در دریا نگاه کنند و منتظر خاموش شدن آخرین فریادها بمانند. جنگ همیشه با انسان زیسته و چه همگامانه خود را با او تغییر داده است. رویینتنی دیگر با جادو به سلولهای پوست نفوذ نمیکرد...
◄ [کلیک کنید: متن کامل]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
■ به «بارو» بپیوندید.
■ Telegram | Instagram