خارخاسک هفت دنده @kharkhasak7dandeh Channel on Telegram

خارخاسک هفت دنده

@kharkhasak7dandeh


درآدمی عشقی و دردی و تقاضایی و خارخاری هست.

@GA_farid

خارخاسک هفت دنده (Persian)

خارخاسک هفت دنده یک کانال تلگرامی است که به عشق، درد، تقاضا و خارخاری ها اختصاص داده شده است. اینجا مکانی است که می‌توانید با دنیای پیچیده و عمیق احساسات آشنا شوید و با تجربیات دیگران در این زمینه همراه شوید. اگر به دنبال یک فضای انسانی و صمیمی برای بیان احساسات خود هستید، خارخاسک هفت دنده مناسبترین جای برای شماست. این کانال به پرسش‌ها و معماهای زندگی پرداخته و از زبانی صادقانه و عمیق برای بیان احساسات استفاده می‌کند. خارخاسک هفت دنده، زیر نظر کاربر @GA_farid فعالیت می‌کند و از تجربیات و داستان‌های وی در این زمینه بهره می‌برد. پس عضو شوید و به جمع این جامعه عاشقانه پیوند بزنید. در اینجا هیچ احساسی تنها نیست و همه به آرامش و تسلی احتیاج دارند. خوش آمدید به خارخاسک هفت دنده!

خارخاسک هفت دنده

21 Nov, 05:37


الهی که در سطح جهانی کنسرت بدی جایزه هم بگیری زن.
والله به خدا.
خیلی کار بزرگیه که بتونی به الهامات درونیت گوش بدی و از شدائد روزگار! نهراسی.


@kharkhasak7dandeh

خارخاسک هفت دنده

18 Nov, 04:48


همینطور که علامگان دهر! داشتند در خصوص ترک حجاب در" ستاد امر" تصمیم به راه اندازی یک مغازه دو نبش به منظور ایجاد کلینیک برای درمان ترک بی حجابی می کردند.
یک یارویی را در همدان اعدام کردند که به بیش از ۲۰۰ نفر زن و دختر مجرد و متاهل تجاوز کرده است!
و تازه این ۲۰۰ نفر کسانی هستند که جرات کرده‌اند بروند و شکایت کنند.

حالا حاشیه امن این یارو چه بوده که توانسته از ۱۷ سالگی تا ۴۰ سالگی همینطور در کمال امنیت و آرامش دست به اینهمه تجاوز بزند؟
آیا در دادگستری و این صحبتا آدم داشته بطوریکه هربار یک نفر شکایت می کرده آن آدم که حتما مهره درشت بوده لاپوشانی می کرده؟

آیا در نیروی انتظامی و پلیس کسی یا کسانی را داشته که هر وقت دستگیرش می کردند آنها خیلی راحت دوباره آزادش کرده و مدارک جرم را معدوم می کرده‌اند؟

آیا خودش دست به کار می شده و بعضی شاکیان سمج را خیلی بی سرو صدا خفه می کرده و جنازه ها را پنهان می کرده؟

اصلا آیا دستش در کار بوده و بعضی ساخت و پاختها را با شبکه مافیا داشته و برای همین اگر جرمی می‌کرده به عنوان بخشی از  نیروهای خودشان محافطتش کرده، دست و بالش را باز می‌گذاشته و بی‌خیالش می‌شده‌اند؟
جواب همه این سوالات الله و اعلم است.
ولی خب واضح و مبرهن است استتار و  داشتن حریم امن و حجابی مطمئن که بتوان اینهمه بدی و فساد را در طول بیش از بیست سال پشتش پنهان کرد حرف اول را می‌زند بنابراین شک ندارم اگر می‌خواستند در همدان کلینیک درمان بی‌حجابی بزنند یکی از کسانی که خیلی راحت حاضر بود برای ایجاد این کلینیک دست به جیب شود همین قاتل متجاوز و بی‌ناموس بود.
دلیلش هم مشخص است. پنهان شدن پشت چنین ایده‌هایی یعنی داشتن یک پوشش یا استتار فوق العاده.



http://telegram.me/kharkhasak7dandeh

خارخاسک هفت دنده

15 Nov, 16:43


سریال پنگوئن را تمام و کمال دیدم.
گاتهام جایی است که اختلاف طبقاتی بیداد می کند و سیر خبر از گرسنه ندارد.
و جایی است که پلیس و قاضی و شهردار و آقازاده و مامور و معذور و شهروند همه یا دزدند یا مافیا یا عضو دارو دسته بزه‌کاران و دله دزد‌ها. و در این شهر غرق در فساد قانون را شخص شخیص قدرت تعیین می‌کند.

نامرد عجب سریالی بود.
فیلمنامه ی عالی که به شکل عالی‌تر به لایه‌های پیدا و پنهان روان آدمیزاد و رابطه‌اش با ناکامی ها و پریشان حالی‌های اجتماع پرداخت.
و از آن میان نشان داد که چگونه جامعه بیمار به جای حمایت از خود به حمایت از ظالمین می‌پردازد و می‌پندارد آنها می‌توانند مانع فقیرتر شدن و تحقیرش شوند.
غافل از آنکه عامل سقوط و تحقیر همان ظالمان و بدنامانی هستند که از خون مردم ارتزاق می‌کنند و تا بن دندان به ایشان محتاج هستند.

http://telegram.me/kharkhasak7dandeh

خارخاسک هفت دنده

14 Nov, 10:55


عکس ارسالی بیز‌بیز:

خارخاسک هفت دنده

14 Nov, 10:46


سردمه، خوابیده‌ام زیر پتو و کتاب صوتی با سوژه دنیاهای موازی گوش می‌دهم.
( با صدای یک خواننده بد صدا)
همزمان پوکر بازی اینترنتی می‌کنم و تلگرام گردی و گاهی اخبار می‌خوانم.
دخترها با نهم به همراه عموها( سوم و هفتم) رفته‌اند باغ، اناری بچینند و جوج بزنند.
برق قطع شده.
صدای چند موتور برق قوی از دور و اطراف می‌آید‌ سازمان ها یا ساختمان‌هایی که تحمل قطعی برق را ندارند موتورهایشان را روشن کرده‌اند.
داستان صوتی رسیده است به آنجا که شخصیت اصلی داستان می‌فهمد در یکی از زندگی‌های موازی‌اش برادرش اوردوز کرده و مرده است.
( خواننده تلاش می‌کند به قدر کفایت صدایش غم‌انگیز و تاثیرگذار داشته باشد.)
وای نه جو،
وای نه جو، جو، جوووووو

( چقدر بی حال و زورکی، صدای خواننده را دوست ندارم.)

http://telegram.me/kharkhasak7dandeh

خارخاسک هفت دنده

13 Nov, 19:36


کیانوش جان یادت پاینده، اکنون دیگر آزاد و رها هستی.

"با تو بی تو"

خواننده: #مهدی_عباسی
آهنگ ساز و تنظیم کننده :
#حسام_ناصری 
شاعر: #حسین_غیاثی

تهیه کننده ی ویدیو:
#مجید_عاشقی

#کیانوش_سنجری

@kharkhasak7dandeh

خارخاسک هفت دنده

12 Nov, 12:34


کلینیک ترک بی‌حجابی! یعنی یه پول قلمبه اومده تو ستاد امر، که قراره به هر اسمی شده هاپولی بشه.


@kharkhasak7dandeh

خارخاسک هفت دنده

11 Nov, 13:01


دو سه روز است که دنبال یک ریسه لاجورد اصل قیمت مناسب می‌گردم.
از دو سه روز پیش ویر داشتن یک گردنبند لاجورد به جانم افتاد.
رفته بودم یک موزه ای، داخل ویترین یک دست لباس قاجاری گذاشته بودند و یک گردنبند نقره با چند نگین لاجورد که آویزان کرده بودند به گردن بی گردن آن دست لباس بی آدم.
چند لحظه نگاه کردن به آن نگین های کوچک  باعث شده بود که تا چند روز بطور پیوسته یادشان بیفتم. مهره‌های گرد درست شده از سنگ لاجورد چقدر شبیه کره زمین هستند.
آن آبی های تیره و روشن با رگه های رنگارنگ قهوه‌ای و زرد و سبز و نیلی که چقدر دریاها و کوه‌ها و خشکی‌ها و جنگل‌های سبز هستند از بالا.
از خیلی بالا، از آنجاها که کره زمین را بدون زشتی های نزدیکش می‌توان دید. بدون بمب ها و موشک ها و هواپیماهای ویرانگرش. بدون دودها و آتش‌ها و زنجیره مداوم جنایت ها و تجاوز‌ها و خریت‌های بشری‌اش.
آخ که گوی‌های لاجورد چقدر شبیه زمین هستند از بالا، آرام و رام و گرد و چشم نواز.

و بله از همان روز بود که ویرم گرفت یک گردنبند ریسه ای لاجورد با مهره‌های دقیقا گرد لاجورد داشته باشم. از آن مهره‌هایی که اتفاقا رنگ لاجورد خالص نباشند و آبی تیره در دل رگه‌هایی از عناصر دیگر پخش و پلا شده باشد.

خیلی هم سرچ کردم اما تشخیص لاجورد اصل و غیر اصل از پشت صفحه مانیتور بسیار سخت است.
به آدرس ها توجه کردم، خب معلوم است خرازی ها نمی‌توانند ریسه اصل داشته باشند!
جواهری‌ها و نیمه جواهری‌ها چه؟
سایت های جواهر زیادی هم نبودند که بتوانم اصل و فرع لاجوردشان را از اعتبار صحبت خودشان مطمئن باشم.
می‌دانید که، دنیا دنیای دروغ است. دنیای دروغگوهایی که کلاغ به آن بزرگی را رنگ می کنند و بجای قناری به آن کوچکی قالب می‌کنند.

کلاغ، قناری!
خب راستش را بخواهید من کلاغ بیشتر دوست می‌دارم.
بگذریم، خلاصه اینکه.
پیدا نکردم و شاید نخواستم پیدا کنم و نشد.
و نشد که سنگ آنسوی دریاهای مورد نظرم را بیابم.
چه می‌دانم شاید چند روز که بگذرد دوباره ویرم تمام شود و بی‌خیال ریسه لاجورد شوم.
شاید هم لازم شود خاطره لاجوردها را با چیز دیگری جایگزین کنم.


ته نوشت:
"آلترامرنیوم" به معنی آنسوی دریاهاست و این نامی است که اروپایی‌های حریص را برای اولین بار با سنگ لاجورد آشنا کردند.

http://telegram.me/kharkhasak7dandeh

خارخاسک هفت دنده

10 Nov, 09:46


( این ماجرا مربوط به سه چهار روز پیش است)
دیروز به تشویق و ترغیب دوستی با بیزقولک راه افتادیم رفتیم کلانتری! گویا پرونده یکی دو سوژه این مدلی ( راننده خاطی!) در کلانتری بود که باید بیزقولک می رفت و می دید.
می دید که آیا آن راننده خاطی همین راننده های مورد داری بودند که قبلا کشف شده‌اند یا خیر؟
( در ادامه همان ماشین سواری و آن داستان بازی بازی راننده با موردش که پیشتر گفته ام.)
خلاصه کمی نگران بودم که بیزقولک را ببرند در اتاقی و راننده های خاطی را بیاورند از جلویش رد کنند تا مورد درست را تشخیص دهد، که شکر خدا نکردند.
وارد اتاقی شدیم که یک افسر پرونده جوان و به چشم برادری خوش قیافه ای سوال می پرسید و یک خانم پلیس ( یا تایپیست )جوان هم تند تند تایپ می کرد.
ابتدا یکی دو مورد عکس راننده تاکسی آتش به جان گرفته نشانش دادند که او هم خیلی مطمئن و محکم گفت؛ نخیر این یارو؛ آن یارو نیست.
ببینید اینجای ابروی این بابا شکسته ولی ابروی راننده ای که من سوار ماشینش شدم سالم بود. و چال روی چانه این بابا خیلی مورد خاصی است که اگر آن راننده این را داشت من متوجه می شدم.
خلاصه ناچار افسر پرونده از بیزقولک شرح حال دقیقتر خواست. چه ماشینی؟ کجا؟ چه ساعتی؟ و چه کاری؟!
مطمئن بودم که بیزقولک کم نمی آورد و به جان خودم نگران بودم که باز بخواهد سیرداغ پیازداغش را زیاد کند و با حرکات دست و انجام پانتومیم دقیق، کار راننده خاطی را اجرا کند.

که البته نگرانی‌ام درست بود و ببزقولک در شرح دقیق حال و احوال راننده نابکار دست آخر حرکت دست را هم آمد.
خیلی هم با جزییات و دقیق توضیح داد و در جواب افسر که پرسید؛ چرا فکر کردی آن یارو این کار را می‌کند. خیلی بی ریا! گفت: چون راننده دست راست بود، ولی از اواسط کار فرمان را بادست چپ‌گرفت و دست راستش را برد آن پایین!
افسر گفت: یعنی چه می کرد؟
و بیزقولک با اطمینان و خیلی محکم گفت: خود ارضایی می کرد.
چند لحظه سکوت برگزار شد.
افسر گفت: ادامه بده.
و بیزقولک تعریف کرد که چطور وقتی این حرکت راننده را دیده دستش را محکم به شیشه زده و گفته نگه دار و ادامه ماجرا..


خلاصه آنکه در همان نیم ساعتی که نشسته بودیم و بیزقولک حکایت می گفت و افسر گوش می داد و دختر جوان تند تند تایپ می کرد بیش از پیش فهمیدم، نسل بیزقولک نه تنها با نسل بچه های چند سال بزرگتر از خودشان توفیر دارن. بلکه هم کلا جنس دیگری دارند.
این بچه ها خیلی صریح، خیلی روراست، خیلی حساس به حق و حقوق خود و حساس نسبت به هر نوع تجاوزی هستند که نسبت به زار و زندگی خود احساس کنند. درست و عینا برعکس نسل ما!

ته نوشت: راننده پیدا نشد. چون نه شماره ماشین را داشتیم و نه حتی موردی از چنین ماشینی گزارش شده بود ولی، پرونده برای اتفاقات مشابه بعد ثبت شد. قرار شد خودمان برویم ببینیم خانه ها یا فروشگاه های اطراف محل حادثه دوربینی داشته اند و از روز حادثه فیلمی ضبط شده است؟ به هرحال ماشینی که با در باز فرار کند مورد خاصی است.
ولی انصافا اینکه خودمان برویم و چنین فیلمی بخواهیم کار سختی است!
راستش کلا موضوع طوری است که بعید می دانم ادامه دادنش مقدور باشد. هرچند ثبت کردنش بد نبود. برای روزی که خدای نکرده راننده تصمیم بگیرد حرکاتش را ادامه بدهد یا متجاوز گرانه تر برخورد کند.



http://telegram.me/kharkhasak7dandeh

خارخاسک هفت دنده

08 Nov, 16:32


امروز در خبرها خواندم یک دختر بچه دیگر هم بخاطر خشونت و سختگیری مدیران و مسئولان مدرسه خودکشی کرده.
( این البته معدود آماری است که به هر دلیل درز می‌کند، خدا می داند آمار خودکشی در میان این سن و سال چه تعداد است.)
ظاهرا اینبار بی وجدان ها بخاطر لاک ناخن به دختر بچه معصوم درشتی کرده بودند.
نمی دانم جدا انسانیت و تعهدی در وجود برخی مسئولان مملکت هست؟
از مورد دختری که ناگهان وسط دانشگاه برهنه شد که بگذریم! در طول یک ماه گذشته دو دختر بچه هم این تصمیم بزرگ را گرفته اند که بمیرند چون ناامیدی، ترس و بی اعتمادیشان به اطرافیان و زندگی در این مملکت به قدری زیاد بوده که فقط مرگ را چاره کار خود دیده اند.
( یکی از دخترها البته مهاجر افغان بوده و قاعدتا فشار مضاعف تری را تحمل می کرده)

شک نیست بعضی کوچکترها که روح لطیف تر و جان زخم خورده تری دارند این تفکر " هرکی دوست نداره بذاره بره" را پذیرفته‌اند اما چون استقلال و توانایی رفتن به جای نزدیک تر را ندارند.
راه دورتر و بدون بازگشت تری را انتخاب می‌کنند که ظاهرا استقلال و توانایی رفتنش برای این ارواح لطیف سهل تر است.
کاش می توانستم یک ریسه فحش بی پدرو مادری بده‌ام به تمام کسانی که مسبب این شرایط هستند.
جدا
خودکشی کودکان و نوجوانان و حتی جوان‌ها خیلی دردناک است، خیلی غم انگیز است و به شدت من‌ را متاثر می کند.

@kharkhasak7dandeh

خارخاسک هفت دنده

06 Nov, 07:07


"بیلی آیلیش" و " تیلورسویفت" و " جنیفر لوپز " و " بیانسه" و " کندریک لامار " و " امینم " و " جورج کلونی" و " اپرا وینفری" و " شر" و " لئوناردو دیکاپریو" و "رابرت دانی جونیور" و "رابرت دنیرو" و ...

همه رتته فقط " ایلان ماسک " رو بچسب.

بعد می گن سلبریتی ها مهم هستن.
به خدا هیچ‌چی جای پول رو نمی‌گیره.
هریس با این همه طرفدار درست درمون و بعضا جیگر طلا راه به جایی نبرد.
اما ترامپ با یکی به جای هزار ( #ایلان_ماسک ) رییس جمهور آمریکا شد.



@kharkhasak7dandeh

خارخاسک هفت دنده

06 Nov, 04:27


خب ظاهرا به خیری و خوشی ترامپ در بسیاری ایالت‌ها برنده انتخابات شد.
در واقع آقای ترامپ قمارباز بازم رفت برای ریاست جمهوری آمریکا و کاخ سفید و ددر دودور و دید و بازدید از روسای جمهور و پادشاهان دنیا.

از یه طرف بدم نشد، اتفاقا ایشون نشون داده که دست بزنش خوبه! و الان تکلیف برای هرکسی که می خواسته باهاش وارد گود بشه روشنه یعنی همه خیلی خوب می دونن که این بابا می زنه، بدم می زنه.

ته نوشت: بنظر من دو بار سوء قصد یا تظاهر به سوء قصد به جان ترامپ خیلی خوب تونست به نفع ایشون تمام بشه. من جای ترامپ بودم دست و پنجول کسانی که چنین سناریویی چیده و نمایشی اجرا کرده بودند رو هفت بار از بالا تاپایین و از پایین تا بالا می بوسیدم.

@kharkhasak7dandeh

خارخاسک هفت دنده

05 Nov, 18:15


تفاوت نگاه فرهنگی و زیبای سفرای کشورهای دیگه با (تفاوت فرهنگی‌های) سفرا یا کاردارهای خودمون.
ایشون سفیر کره جنوبی هستن، واقعا می‌خواد بگه با اینکه ترسون لرزون اومده ایران ولی با عشق و علاقه کارش رو شروع کرده.


@kharkhasak7dandeh

خارخاسک هفت دنده

05 Nov, 18:04


دخترها نیستند و من در حال نظارت به کار آقای نهم هستم.
ایشان نان سیر فرمول مخصوص خودشان را که همین دیشب به ایشان الهام شده درست می‌کنند و در حالی که سیر پخته و له شده را روی نان باگت می‌مالند تا در فر بگذارند با نوعی اعتماد به نفس آسمانی می‌گویند؛ خارخاری اگه خوب شد به بچه ها بگو تو درستش کردی، اما اگه خیلی خوب شد بگو منم کمکت کردم.
با تعجب نگاهش می‌کنم و می‌گویم: اگه خیلی بد شد چی؟
نهم پنیر پیتزا را روی نان‌های سیر مالیده می‌ریزد و می‌گوید: خیلی بد که نمی‌شه، ولی اگه به فرض محال چنین شد من به بچه ها می‌گم من درستش کردم و تو هیچ دخالتی نداشتی.
شکلکی در می‌آورم و می‌گویم: نکشی مارو فردین! چرا خودت صفرتا صد کارت رو گردن نمی‌گیری؟
ایشان پودر آویشن هایشان را هم روی پنیر می‌ریزند و می‌گویند: می‌خوام یه کاری کنم تو پیش بچه‌ها سربلند باشی، بچه ها فکر کنن مامانشون از این کارهای خفن هم بلده بکنه.

دیگر واقعا کفری شده ام می گویم: زکی! باز تو اومدی دست به سیاه و سفید زدی جوگیر شدی؟ چرخ این خونه کلا داره رو دوش‌های ناتوان و رنجور من می چرخه، بعد تو می خوای با یه نون سیر پیزوری که با آب پز کردن سیر و پخش کردن بوی سیر تو کل محله انجامش دادی برای من آبرو بخری؟
آقای نهم نان سیرهایشان را داخل فر می گذارند و می گویند: سرگیجه نگیری چرخنده خانم، یه دو دقیقه اون چرخ زندگی رو بذار زمین بیا درجه فر رو تنظیم کن ببینم. نزنی از لجت بسوزونی نون سیرها رو، دقت کن یه درجه ای بذار که برشته برشته بشه ولی نسوزه. مواظب باش زمانشم درست تنظیم کنی.

می‌روم سری به فر بزنم ببینم اوضاع چطور است به فردین بازی آقای نهم نگاه نکنید اینها همه پیش نمایششان است به خدا اگر بلایی سر این نان سیرها بیاید آقای نهم کل پروسه درست کردنشان را گردن من می اندازد و هر کجا بنشینیم درمورد خراب کردنشان به دست من داستان سرایی‌ می‌کنند.


ته نوشت: نتیجه خیلی خوب شد متاسفانه و ایشون همانطور که پیش‌بینی می‌شد همین الان داره در مورد تکنیک‌ها و ظرایف پخت نان سیر دست پخت خودشون برای بچه‌ها سخنرانی می‌کنه.


http://telegram.me/kharkhasak7dandeh

خارخاسک هفت دنده

04 Nov, 09:36


خب عرض به حضور انورتان این چند روز درگیر مساله ای نسبتا خاص بودم که تمام فکر و ذکرم را مشغول کرده بود.
( هرچند به دلیل خانمی و سعه صدر ذاتی خود، چیزی بروز ندادم و نخواستم ذهن احدی از شما دوستان قدیم و جدید را مشوش نمایم.)
اما اکنون که آبها از آسیاب افتاده تصمیم گرفته‌ام ماجرا را نقل کنم. ( باشد که به کارتان آید و سودمند افتد.)
بگذریم،
داستان این است که چند شبان پیش بیزقولک آشفته حال و پریشان به خانه آمد.
گفتمش موضوع چیست؟
معلوم شد وقتی برای رفتن به دیدار دوستی ( در یک خیابان شلوغ) رهسپار می شده، ورپریده خانم تصمیم می‌گیرد دو قدم راه را سواره برود.
و از آنجا که خیابان شلوغ بوده و تاکسی زرد یا نارنجی هم کم، با خود می‌گوید؛ چه اشکالی دارد سوار شخصی بی در و پیکری شوم که بنظرم راننده میانسال! موجهی دارد؟
و از آنجا که این روزها خیابان‌ها پر از سواری بی درو پیکر است بیزقولک  فورا یک سمند خاکستری پیدا می‌کند و با ایست راننده میانسال موجه فورا سوار می‌شود.
چند دقیقه پس از حرکت اما، متوجه می‌شود که راننده  ضمن آنکه بطور پیوسته او را دید می زده یک دستش هم بیکار نبوده و آن پایین مشغولیاتی داشت.
بچه‌های این دوره و زمانه را هم که می‌شناسید بجای آنکه مثل دختران نسل‌های پیش از خود شتر دیدی ندیدی کنند و اصولا، اصلا نخواهند بفهمند موضوع چه بوده و چرا این بشر دستش اینطور لقوه گرفته.
برعکس شروع به داد و بیداد و فحاشی می‌کند و محکم به شیشه می زند و حتی توی سر راننده می‌کوبد و بعد هم در ماشین را به شدت باز می کند و فریاد زنان کمک می‌خواهد. بطوریکه راننده بخت برگشته ترسان لرزان و چیز سرگردان از ادامه کار منصرف شده و وادار به ایستادن می‌شود.
بیزقولک از ماشین بیرون می‌پرد، اما بازهم کوتاه نمی‌اید و در حالی که راننده همانطور با در باز در حال فرار بوده به جماعت مردان و زنان مبهوت ایستاده در خیابان و پیاده رو می گوید؛  چه نشسته اید که این راننده متجاوز  از فرصت سوار نمودن من به ماشین استفاده کرده و فلان کار را کرده. ( البته می بینید که من همچنان ماخوذ به حیا از گفتن واژه جق پرهیز می‌کنم ولی گویا بیزقولک چنین پرهیزهایی هم نداشته و برای آنکه جماعت دقیقا متوجه حرکت راننده شوند عین عمل را می‌گفته و پانتومیمش را هم انجام می‌داده.)

خب راستش ماجرا در نوع خود واقعا چندش آور و ناراحت کننده بود، اما من در آن لحظه چه می توانستم انجام دهم؟ بخصوص وقتی نه شماره ای از طرف داشتم و نه مشخصا آدرسی که بتوانم سراغ مردک نامرد جقی بروم و حقش را کف دستش بگذارم؟
بنابراین مثل همه مادرهای با بصیرت! تصمیم گرفتم علی الحساب با فرمول ساده کردن، انبوه سازی و همه جایی بودن داستان از اهمیت موضوع بکاهم و بگویم؛ این اتفاق چیز عجیبی نیست و نباید اینطور او را بهم بریزد و ناراحت کند و خود من روزانه بطور متوسط نود و نه درصد مردان  محل کار یا خارج از محل کار خود را در حال جق زدن می بینم.
( تا مگر بدین وسیله مثلا بخشی از آشفتگی و ناراحتی بیزقولک کاهش یابد)
اما متاسفانه بصیرت من در این خصوص جواب عکس داد و بیزقولک با بیان اینکه اتفاق رخ داده برای او نوعی از تجاوز است!  اما برای من که مادرش هستم چندان اهمیتی ندارد و متوجه عمق عمل شنیع آن مرد نیستم و او را نادیده می گیرم با من درشتی کرده و قهر نمود.

خلاصه مختصر بگویم، بیزقولک پس از دل بریدن از من، به سراغ پدرش می رود و به او هم می‌گوید؛  وقتی سوار ماشینی شده راننده حرکت بسیار وحشتناکی انجام داده که او به دلیل شدت آلام وارده نمی تواند بطور دقیق برای پدرش شرح دهد که چه شده؟
و بعد هم آقای نهم دستپاچه و نگران به سراغ من آمد و از من خواست به او بگویم چه بلایی سر بچه آمده و من مجبور شدم برای آرام کردن او، با همان فرمول ساده کردن همیشگی بگویم؛  نگران نباش ظاهرا یک راننده بی پدرو مادر وقتی بیزقولک سوار ماشینش شده شروع کرده به بازی بازی کردن با چیزش و این بچه هم متوجه شده و بقیه ماجرا...... که پیش تر نوشتم.
اکنون اما اوضاع بهتر شده و بیزقولک با من از در ِآشتی درآمده، هرچند بطور پیوسته در اینترنت و کانال‌های مختلف دنبال پیدا کردن و یاد گرفتن چند حرکت حمله اساسی است که از این پس بتواند راننده‌های جقی را پیش از انجام دادن حرکت شنیع خود به سرای باقی هدایت نماید.


http://telegram.me/kharkhasak7dandeh

خارخاسک هفت دنده

03 Nov, 10:42


شرکت درست روبروی پنجره اتاق من! در حال درست کردن یک سوله بزرگ است.
همین الان سقف سوله را زده اند ( قاعدتا اسکلت آهنی دورو برش را هم ساخته اند)
همین الان در همین مرحله تمام باغات وبخشی از کشتزارهای روبروی پنجره اتاق من! رفته اند پشت سوله بزرگ و قسمت اعظم چشم انداز مقابل پنجره من شده است یک سوله بزرگ با اسکلت آهنی و سقف زرد رنگ ( نه کرم مایل به زرد).

ته نوشت: البته این راهم بگویم سوله فقط روبروی پنجره اتاق من ساخته نشده، بلکه روبروی این سمت ساختمان ساخته شده و اتاق من هم یکی از اتاق های این سمت ساختمان است.
یعنی به لحاظ ریده شدن به چشم انداز آن سوی پنجره‌مان با تعدادی از همکاران مشترک هستم.
اما به هرحال خودم فکر می کنم از بقیه حساستر، باهوش تر، نکته سنج تر و برای داشتن یک چشم انداز زیبا مستعدتر و صد البته مستحق‌تر بودم.


http://telegram.me/kharkhasak7dandeh

خارخاسک هفت دنده

03 Nov, 05:00


محض اطلاع عزیزانی که به اخبار بریتانیای کبیر علاقه‌مند هستند،
"کمی بد ناک" به جای " ریشی سو ناک " رهبر حزب محافظه کار انگلیس شد.

http://telegram.me/kharkhasak7dandeh

خارخاسک هفت دنده

02 Nov, 16:41


حرکت سیاسی دیگه چه امر کثافتیه؟
یه دختر جوون در شرایط فعلی با این همه بحران جاری و ساری در مملکت، خطر جنگ، فقر فراگیر، بی اعتبار شدن اقتصاد، فرهنگ، اخلاق و... ساده ترین و دم دستی ترین کاری که در اوج اعصاب خردی و خشم، در جواب پاره کردن لباسش توسط حراست دانشگاه می تونه انجام بده چیه؟
بدیهیه تا وقتی قوانین طوری باشه که نسبت به فرد بی شرافتی که لباس یک دختر دانشجو رو در مقابل چشم دانشجویان دیگه پاره می کنه بی تفاوت باشه و در مقابل انگشت اتهام به سمت اون دختر اشاره بره، این بحران ها و این قبیل عکس العمل ها ادامه خواهد داشت.
یعنی زنها و دخترهایی خواهند بود که بدون ذره ای فکر و آینده نگری در اوج عصبانیت و استرس قید همه چیز رو می زنند و مثل نهنگ های ناامید از دریا خودشون رو به ساحل خواهند انداخت.

ته نوشت: در ارتباط با دختر دانشجویی که ظاهرا پس از تذکر حراست دانشکده و کشیدن و پاره کردن لباسش یهو عصبانی می شه و کل لباس مباس رو می کنه و لخت و پتی می شینه وسط محوطه دانشکده.

http://telegram.me/kharkhasak7dandeh

خارخاسک هفت دنده

02 Nov, 05:27


آمده‌ام سرکار نشسته ام و با تمرکز بالا خودم را علاف یک بازی در حد " من‌کودک پیش دبستانی " هستم، کرده‌ام.
آقای بهاری برایم چای می‌آورد.
بدون آنکه سرم را بالا بیاورم و سلام کنم با تشکر ریزی، گل ها را می‌چینم داخل گلدان و دندان مصنوعی‌ها را می‌گذارم داخل دهان و دوتا لنگه پاچه را می‌اندازم زیر چرخ خیاطی که بدوزد و شلوار درست درمان دوپاچه ای تحویل دهد.

آقای بهاری می‌گوید: چی شده؟ هنوز برای مادرشوهرت عزاداری؟ ول کن بابا، چقدر غصه می خوری؟

سرم را بلند می‌کنم و با لبخندی می‌گویم: نه بابا.

او که حتما هیچ درکی از حجم عظیم علافی من ندارد دنباله حرف خودش را می‌گیرد و می‌گوید: نه بابا چیه؟ غصه نخور اگه بازم مادر شوهر می‌خوای، ریخته.
می‌آیم بگویم: کو شوهر؟
که یادم می‌آید، ای بابا من که خودم یک دانه اش را دارم.
زبان به کام می‌گیرم و فقط نگاهش می‌کنم.
آقای بهاری اما که گیج و ویجی مرا می‌بیند می‌گوید: برو قبرستون ببین چقدر مادرشوهر ریخته هرکدومشون رو خواستی برای خودت سوا کن.
بعد هم با دو ردیف دندان دو سه خط درمیان از خوشمزگی خودش ریسه می‌رود.
می‌گویم: خب از این مادر شوهرهای سینه قبرستان خوابیده که خودم دارم. فکر کردم می خوای یه مادرشوهر زنده و سرحال بهم پیشنهاد بدی.
آقای بهاری با همان بلاهت همیشگی گوید: زنده می‌خوای، خود من! بیا من رو بردار.
سرم را تکان می‌دهم و ‌می‌گویم: برو بابااااا
اوهم که دیگر ادامه مکالمه سنگین را منتفی می داند راه می‌افتد و همانطور که از اتاق بیرون می‌رود و در را پشت سرش می‌بندد‌ غر می‌زند که؛ رییس گفته در اتاقاتون رو نبندید‌ از من گفتن‌ها.

از منطقی که پشت تک تک جملات بهاری است هیچ تعجب نمی‌کنم. این بنده خدا که آبدارچی است. اصل مملکت هم با چنین منطقی اداره می‌شود.
ته نوشت: ای کاش می توانستم این بازی رابطه های ساده که شلوار باید دو پاچه داشته باشد و گوشواره مال گوش است و گردو را نمی شود با دندان شکست و چیز دیگری می‌خواهد، به او معرفی کنم.


http://telegram.me/kharkhasak7dandeh

خارخاسک هفت دنده

01 Nov, 09:32


ورژن اسراییلی مجری با طرز فکر " اگه دوست نداری مثل ما فکر کنی بذار برو! "
در تمام دنیا نژادپرستها مثل هم فکر می کنن. این جماعت از روی یک الگو بریده شدن، فقط ظاهرشون فرق می کنه.

درگیری مجری کانال ۱۲ اسرائیل با «گیدئون لوی»، روزنامه‌نگار کهنه‌کار هاآرتص در برنامه زنده

مجری کانال ۱۲:
«گیدئون»، خجالت نمی‌کشی علیه کشورت اسرائیل حرف می‌زنی؟ وسایلت را جمع کن و از اینجا برو! خُب کودکان فلسطینی کشته شوند، چه اشکالی دارد؟! تو از اسرائیل متنفری!

گیدئون لوی:
بله من خجالت می‌کشم اما نه برای اینکه علیه اسرائیل شدم؛ من کشته شدن ۳۸ کودک فلسطینی در یک شب را نمی‌توانم نادیده بگیرم؛ چه بر سر ۱۷هزار کودک فلسطینی آمد؟!

@kharkhasak7dandeh

خارخاسک هفت دنده

31 Oct, 19:00


فکر کنم دانشگاه پیام نور " فراگیر " محملی برای سوء استفاده شده.
و با دانشگاه پیام نور خالی توفیراتی داره.
شاید هم اول مجوز داشته بعد که دیدن خرجش در نمیاد ادامه مسیرش رو اینطوری نمودند.


@kharkhasak7dandeh

خارخاسک هفت دنده

31 Oct, 18:56


ذهن فقط درگیر خواهش خواستن بود، خواستن های کوچک زندگی.
#روزمرگی ‌های خیالی مونالیزا


@kharkhasak7dandeh

خارخاسک هفت دنده

31 Oct, 18:33


آذی:

دوستان و عزیزان گل،

به دلیل علاقمندی شخصی و به امید رشد و دانش بیشتر، دوست داشتم علاوه بر مطالعات شخصی،  درس روانشناسی بخونم و به این امید در دوره روانشناسی ارشد ناپیوسته فراگیر ثبت نام کردم.
هزینه رو پرداختم و کلاسها شروع شد، علاوه بر اون هزینه جداگانه ای هم بابت کتاب و جزوه گرفتن که هنوز به دستم نرسیده.

اونقدر اشتیاق داشتم که نیازی به تحقیق بیشتر نمی دیدم و مطمئن بودم دیگران از این مسیر، به ارشد راه پیدا کرده ن و مسیر ادامه تحصیلشون بدون مشکل بوده.

اما، به تازگی من و همکلاسی هام متوجه شدیم فراگیر پیام نور دو سال هست که مجوز نداره و راهی برای آزمون و ادامه تحصیل نیست درحالی که همچنان داره ثبت نام می کنه، هزینه دریافت می کنه و به روی خودش هم نمیاره که امتحان و دانشگاهی درکار نخواهد بود. و به هیچ وجه هم جوابگو نیستن!

خواهش می کنم به تمام کسانی که امکان داره مثل من این مسیر رو برن اطلاع بدین تا جلوی ضرر بقیه گرفته بشه و به اشتباه ما دچار نشن.


ته نوشت خودم: این پیام ارسالی یکی از دوستان بود، من خودم اطلاعی از شرایط دانشگاه پیام نور ندارم. ولی اگه کسی اطلاعات بیشتری داشت که مغایر این مطلب بود، بگه تا اصلاحش کنم.

ته نوشت دوم:
سلام و وقت بخیر
من عضو هیات علمی دانشگاه پیام نور هستم.
رشته های فراگیر این دانشگاه که در حال حاضر دایر هستن، همه دارای مجوز وزارت علوم هستن و هیچ مشکلی از نظر اعتبار مدرک وجود نداره، با خیال راحت در این دانشگاه تحصیل کنید و به این شایعات گوش ندید.

@kharkhasak7dandeh

خارخاسک هفت دنده

29 Oct, 09:33


دیروز با دو نفر از همکاران برای انجام یک  ماموریت کاری به خارج شهر می‌رفتیم.
من نشسته بودم و اخبار می‌خواندم و گاهی هم خبرهایی که بنظرم جالب توجه بودند، با صدای بلند برای همکاران واگو می‌کردم.
تا اینکه رسیدم به مطلبی که یکی از ائمه جمعه گفته بود، یعنی " بکارگیری اجنه! توسط موساد و بقیه قدرت‌های تا دندان مسلح و شرور جهان _ بجز روسیه"
خلاصه خبر را خواندم و خودم از خوشمزگی خبر به خنده افتادم.
اما یک وقت دیدم یکی از همکاران که اتفاقا آدم موجهی است سرش را تکان می‌دهد و ابراز تاسف می‌کند.
گفتم: چه شده؟ نکنه باور می‌کنی که موساد اجنه استخدام کرده تا ترتیب ما را بده؟
سرش را به علامت تایید تکان داد و گفت: صد البته.
خندیدم و گفتم؛ بابا جان این خزعبلات را کسانی می‌سازند که می خواهند منکر وجود جاسوس های اسراییلی در ایران باشند یا می خواهند برای نفوذی‌ها، در سایه اجنه و اجنه بازی حاشیه امنی بوجود بیاورند تا این جماعت بتوانند در کمال آرامش به فعالیت ادامه دهند.
اما این همکار خیلی جدی گفت: نه خانم خارخاری اینطوری ها هم نیست، ساده لوح نباشید! ما قبلا زعفر جنی را داشتیم که مسلمان شده بود و در طول تاریخ، واقعا به ارتش مسلمانان و بخصوص شیعیان کمک‌های شایان توجه می‌کرد. مسلمان های خوب و دو آتشه و فوق العاده با ایمان هم در نبردهایشان این‌ها را بکار می‌گرفتند و به همین خاطر هم توانستند اسلام را تا دورترین نقاط آسیا و آفریقا و حتی اروپا منتشر نمایند.
اما متاسفانه در دوران جدید به دلیل شرایط و مسائلی که برای مردم بوجود آورده اند ایمان و اعتقاد مردم بسیار ضعیف شده. وقتی هم که شما به چیزی بی‌اعتقاد باشید حضور و تجسم واقعی معجزه و اعمال متافیزیکی خارق العاده کمتر عینیت پیدا می‌کند.
برای همین حالا دیگر لشکر اجنه راه خودشان را از مسلمانان و بخصوص شیعیان جدا کرده اند و ای بسا با پیشنهادی بهتر همین زعفر یا جعفر جنی الان در خدمت موساد و سیا باشد.

به خدا حیرت کرده بودم، با تعجب نگاهش کردم و جدی جدی فکر کردم طرف دارد با من شوخی می‌کند.
اما او شوخی شوخی بحث را جدی گرفته بود و کاملا مطمئن بود از طرف موساد پیشنهاد خوبی به زعفر جنی شده و به همین دلیل او بساط حمایت و طرفداریش از مسلمانان را جمع کرده و با دارو دسته اش به جبهه یهودیان صهیونیزم پیوسته.

ته نوشت: الله و اعلم شاید هم اینها چیزهایی می‌دانند که ما نمی‌دانیم.
ته نوشت دوم: علی الحساب اگر کسی یک جن خوب و دست بخیر سراغ دارد لطفا نشانمان بدهد دنیا را چه دیدید شاید هم توانستیم نظر مثبتشان را جلب کنیم.

http://telegram.me/kharkhasak7dandeh

خارخاسک هفت دنده

27 Oct, 08:48


دارم سعی می کنم دوباره لب و لوچه ام را بالا بکشم!
بعد فوت مامان اینطور شده بودم لب و لوچه آویزان.
و خدا شاهد است مطلقا هیچ عضله ای در صورتم نبود که پس از این مصیبت تمایلی به قرار گرفتن در سرجای خود داشته باشد.
منهم حس خاصی نداشتم.
یک روز اما رفتم جلوی آینه و خودم را دیدم.
چرا اینطور شده بودم؟
سعی کردم بدون وارد کردن فشاری به خود گوشه لبها و چشمها و گونه ها را بالا بکشم.
نشد که نشد.
باورتان نمی شود باید زور می زدم.
سعی کردم بخندم یا لبخند بزنم.
اما با وجود خنده یا لبخند که بصورت کاملا تصنعی و نچسب روی صورت می نشاندم. بازهم همه اجزای صورتم آویزان بود.
خلاصه ناچار شدم از دستها کمک بگیرم. گوشه لبها را به دو طرف بکشم و گونه ها را بالا بدهم.
و تازه اینجا بود که فهمیدم جای واقعی عضلات صورت را گم کرده ام. و مثل همه افتادگی های اجباری، مثل افتادگی رحم و ابروها و افتادگی مثانه و افتادگی شکم و غیره یک افتادگی دیگری هم داریم به نام افتادگی صورت که عاملش پیری و کهولت سن نیست بلکه علتش نوعی حزن عمیق و اجباری است که منشا از دست دادگی دارد.
آنهم نوعی از دست دادگی که خودت خوب می دانی و درک کرده ای هیچ قدرتی امکان مقابله با آن را ندارد.

خلاصه از یک سال پیش به این سو تلاش کردم، حالا که نمی توانم از دست دادگیم را درمان کنم لااقل جلوی افتادگیم را بگیرم.
موفق هم شده بودم. تا اینکه دوباره مادر نهم را از دست دادم.
پیرزن اگرچه مادر نهم بود و به رسم مادر همسر بودن باید کمتر مورد توجهم می بود اما برعکس تا حد قابل توجهی دوستش داشتم.
از آن کهنسالی و آنهمه خاطره‌ای که داشت و نوعی بدجنسی محتاطانه‌ای که در رفتارش با من بود خوشم می‌آمد.
و به همین دلیل حالا جای خالی بزرگی را در نبودش احساس می‌کنم و بدتر از همه اینکه چند روزی است دوباره دچار افتادگی شده ام.


http://telegram.me/kharkhasak7dandeh

خارخاسک هفت دنده

26 Oct, 05:01


آنها آمدند زدند و رفتند و ما همچنان خواب بودیم.
به هرحال سرزمین و مردمانی داریم که قدرش را نمی دانند و نمی دانیم، ایران پهناور است و ملت ایران آنقدر حادثه دیده که سخت می شود تحریکشان کرد.
برعکسش می شود مثل کسی که دیگر هیچ جوکی برایش خوشمزه نیست.
حسن مصیبت کشیدگی این است که مصائب کوچک نادیده می شود.
ته نوشت: یادم بماند دیشب که ما خواب بودیم اسراییلی ها عملیات " وعده پاسخ یکشان* " را انجام داده‌اند و هواپیماهایی آمده اند و پادگان هایی را بمباران کرده اند.
ته نوشت دوم: گویا اسم عملیاتشان چیز دیگری است. اما من اسامی عملیات جمهوری اسلامی و اسراییلی ها را یکی کرده ام، زیرا با همان ور مشکوکم هنوز معتقدم پشت پرده بازیگران متحدی هستند که اتفاقا هیچ دشمنی با هم ندارند.

https://t.me/kharkhasak7dandeh

خارخاسک هفت دنده

19 Oct, 03:24


اینهم کارهای موهانا از خاش.
با طرح و نقشه " فنوجی" که از طرح ها فاخر سوزن دوزی بلوچی است.
این عکسها را محض معرفی کارش گذاشته ام و فعلا قصد دیگری ندارم.
به این سوی چراغ قسم.

@kharkhasak7dandeh

خارخاسک هفت دنده

19 Oct, 03:21


یک دختر بلوچ بود اهل خاش؛ شرقی ترین شهر بلوچستان، که اتفاقا از خوانندگان کانال بود و هست خیلی هم علاقه مند به رفتن دانشگاه و درس خواندن در رشته ای که می توانست به دردش بخورد؟ ( این جمله بلند کلا سوالی بود محض اینکه یادتان می آیدش؟)
خلاصه این دختر خانم، افتاده بود به درس خواندن برای کنکور و گاهی هم من و چند نفری از دوستان کانال که تلاشش را دوست داشتیم برایش کتاب کنکوری می فرستادیم.

خلاصه بگویم، نشد که بشود!
این دختر خانمی که خب به صلاحدید خانواده نمی توانست شهر و دیار دورتری غیر از ایرانشهر را انتخاب کند ( که این شهر هم با خاش فاصله کمی ندارد) و از رشته های تجربی یکی دو رشته پیراپزشکی را مجبور شده بود انتخاب کند( به دلیل نمره کنکور)
به هر حال بازهم نشد که در همین یکی دو رشته جواب قبولی دریافت کتد.
( کثافت کاری و بی عدالتی کنکور را که خودتان می دانید.)
خلاصه برایم پیامی گذاشته بود محزون و غصه دار.
گفتنش؛ بچه جان شد، شد. نشد نشد.
بجای غصه خوردن بچسب به یک کاری و سعی کن ریز ریز از درآمد همان کار ادامه تحصیل بدهی.
و بعد برایش داستان دختر لیف فروشی را تعریف کردم که پیشترها در همین کانال قصه اش را گفته بودم و اینکه چطور توانست با کمی کمک و پشتکار خودش از لیف بافی و اسکاچ بافی به خیاطی و آشپزی رو بیاورد و خانواده کوچکی راه بیندازد و حالا هم که خدارا شکر اوضاع بدی ندارد.

القصه موهانا ( البته اسم واقعیش محناست با تشدید رو نون) را کمی پند و نصیحت دادم که فعلا اول دنبال کار و کاسبی در همان محل خودشان باشد و بعد کم کم ادامه تحصیل را جدی بگیرد.
اتفاقا دختر هنرمندی هم هست، سوزن دوزی های بی نظیری دارد،
قصدم این بودم که مجالی برای معرفی او و هنرش پیدا کنم. با این امید که بعدا بشود پیجی برایش زد و کار او را بیشتر معرفی نمود.

https://t.me/kharkhasak7dandeh

خارخاسک هفت دنده

18 Oct, 16:13


از نظر برنامه ریزی مناسبتی فقط مادر آقای نهم،
که یک ماه تمام سفت و سخت خوابید و خوابید تا روزی که " سنوار" را شهید کردند.

والا راستش نمی دانم چه بگویم؟ زن خوبی بود، با کیاست و خوش قلب و البته مقتدر، به هرحال زنی که نه پسر بزرگ کند و اتفاقا در تربیت نه پسر نمره قبولی ده تا هفده کسب کرده باشد کم از هفتاد سردار جنگی ندارد.

ته نوشت: همین چند شب پیش خواب می دیدم می خواهیم برویم سفر، یک وقت دیدم پدر آقای نهم آمد دست زنش را گرفت و با هم دوان دوان رفتند نشستند توی اتوبوسی که دیگر جای خالی نداشت. آنها رفتند و ما را جا گذاشتند.
فکری هستم گاهی بعضی رابطه های زناشویی چقدر کشدار می شوند. حتی آن دنیا هم رها نمی‌کنند.


https://t.me/kharkhasak7dandeh

خارخاسک هفت دنده

13 Oct, 08:25


با سردرد گنگی از خواب بیدار شدم.
( بعدتر آقای نهم گفت، شب تا صبح خِرخِر می کرده ام ولی ایشان آنچنان مجذوب آن دم دادن و بازدم برنیامدنم شده بودند که صمُ بکم فقط نشسته اند به گوش دادن خرو پف من.
این در حالی است که من همیشه وقتی ایشان روی شکم می خوابند یا خرو و پفشان عالم و آدم را بر می دارد با یک لگد ریز؛ خیلی ریز، و بلکه هم خیلی خیلی ریز بیدارشان می کنم تا خودشان را جابجا کنند و صبح از عوارض خواب ناجور شبانه به دور باشند.)
القصه با سردرد گنگی از خواب بیدار شدم، حوالی ساعت پنج صبح بود، خیلی خسته و خواب آلوده زیراندازم را برداشتم و بردم پهن کردم وسط اتاق پذیرایی جلوی پنجره و برگشتم تا بطری آبم را بیاورم و دراز بکشم روی زیرانداز و نرمش های خواب آلوده صبحگاهیم را انجام دهم.
رفتن و بطری آب را آوردن دو دقیقه هم طول نکشید اما وقتی آمدم ایران آمده خوابیده بود روی زیرانداز و زیرانداز پهن شده جلوی پنجره را مال خود کرده بود.
( ایران همینطوری است دیگر عاشق زیر اندازها یا حتی پارچه‌ها و روزنامه ها و کاغدهایی که اینسو و آسو گذاشته یا انداخته شود. این‌ها را که می بیند از هرجای خانه که باشد خودش را می رساند تا آن چیز پهن شده! را مال خود کند.)

خلاصه ایران زیرانداز را مال خود کرده بود.
و من چاره ای نداشتم جز آنکه کمی آنسوتر دراز به دراز پهن شوم روی زمین و شروع کنم به کشیدن نفس های از عمق جان برآمده.
مثلا ریلکسیشن! یا تن آرامی.
یک بار، دو بار، سه بار.
و بعد نمی دانم کی خوابم برد. و خواب هم دیدم، خواب های پرت و پلای آشفته، خواب دو گوزن بلند شاخ خیلی بزرگ هیبت را دیدم روی تپه ای، که انگار شکارچی ها( تیپ و قیافه لباس شخصی‌ها را داشتند) یکی از گوزنها را کشته و آتش زده بودند.
و آن گوزن دیگر با شاخ شکسته بر بالای خاکستر سوخته یارش یا رفیقش ایستاده بود و مویه می‌کرد.
از خواب آشفته که بیدار شدم دیگر صبح شده بود و خورشید دقیقا از گوشه پنجره بالا آمده و صاف افتاده بود روی چشمانم.


https://t.me/kharkhasak7dandeh

خارخاسک هفت دنده

11 Oct, 10:13


حالا قبل اینکه متخصصین امر! بیان و در مورد زبان بدن پوتین و پزشکیان در حاشیه دیدارشون سخن سرایی کنند.
من زودتر گفته باشم؛ اونیکه داره سعی می کنه خودش رو به ایرانی ها بچسبونه، پوتینه!
و اونی که از بس جر زده و تقلب کرده ( در مناسبات فی مابین) پرده پشتش پاره شده بازم پوتینه!
ته نوشت: اون پارگی پشت پوتین قسمت سفید پرچمشونه، یه وقت فکر نکنید متوجه نشدم.

@kharkhasak7dandeh

خارخاسک هفت دنده

11 Oct, 05:26


شب جمعه اگر شب جمعه باشد، صبحش با بیرون ریختن یخچال و تمیزکردنش تا فیهاخالدون شروع نمی شود.
از صبح افتاده ام به تمیز کردن یخچال، تف توی روح من اگر من بعد از این بخواهم اشتباهات خودم را با " مشمول مرور زمان کردن" جبران نمایم.
نمونه اش اینکه یکی دو سال پیش برداشته بودم سه چهار فقره! ظرف پلاستیکی خیلی قشنگ مکعب مستطیل خیلی خیلی فیت یخچالی خریده بودم( آقای نهم اصرار داشت اینها برای یخچال بزرگ است و خیلی جا می‌گیرد و من نگاه عاقل اندر سفیهی به او کرده و گفته بودم: تو آخه کار خونه می کنی که بدونی چی خوبه و چی بد؟)

خلاصه خریده بودمشان که داخلشان نخود لوبیا و آرد و جودوسرپرک و کشمش و خرما جا بدهم.
اما در کمال تعجب! با اینکه ظرفها خیلی فیت یخچال بود لکن خیلی جا می گرفت و خودشان هم خیلی جادار نبودند و فوقش توانستم داخلشان یکی دو قلم چیز بگذارم و تمام.

القصه فکری شدم مدتی بگذارم این ظرفها داخل یخچال بمانند و در عوض من خودم را با شرایط پیش آمده وفق بدهم تا همه چیز پس از مشمول مرور زمان شدن به عادت تبدیل شوند.

انجامش دادم و حالا یکی دو سال گذشته، امروز صبح ویرم گرفت به تمیز کردن یخچال و بلاخره زمانش رسید تا مشمول مرور زمان شده ها را با یک اردنگی جانانه پرتاب کنم بیرون یخچال و آرد و کشمش و نخود و مابقی دری وری ها را در کیسه های زیپ دار کوچک بریزم و همانطور کج و کوله بگذارم داخل قفسه.
چرا باید با ذات وجودی چیزها بازی های بیشرمانه کنیم؟
عزیزجان آرد شل و ول است، فوقش دلش بخواهد بریزیمش داخل کیسه و بگذاریمش گوشه ای، نه اینکه بریزیمش داخل کیسه و کیسه را بگذاریم داخل ظرف در دار و ظرف در دار را بگذاریم داخل قفسه میوه و سبزی و در قفسه را ببندیم و خوشحال باشیم که یک کیلو آرد را ریخته ایم داخل ظرفی که فیت شده است داخل قفسه!

امروز اما ظرفهای جاگیر پاگیر را شوت کردم بیرون و تمام خوراکی های خشک و یک مشت دو مشت مانده را گذاشتم داخل قفسه، همه را جا دادم و حالا نشسته ام به نوشیدن چای صبح گاهی.
و
هنوز همم که هنوز است خانواده خزندگان خوابند.

https://t.me/kharkhasak7dandeh

خارخاسک هفت دنده

10 Oct, 08:25


خب بلاخره مچ خبرچین شرکت را گرفتیم.
و تازه معلوممان شد یک خبرچین هم نداریم بلکه اکر خدا راضی باشد مجموعه ای از خبرچین های اتفاقا خیلی خبره و کارآزموده داریم که مدتهاست دراز به دراز در آستینمان پرورششان داده ایم و فکری بوده ایم که اگر عالم و آدم به ما خیانت کنند، اینها دیگر محال است از پشت به ما خنجر بزنند، اما خب زدند، بدجور هم زدند.
از یکی دو ماه پیش بود که بگی نگی بوهایی برده بودیم.
آخر چطور می شود ما در خلوت خودمان در اتاق های خودمان با پچ پچ و درگوشی حرفی بزنیم و بعد همین حرفها صاف برود و بچسبد کف دست مدیرعامل احمق‌تر از شلغممان؟
آخر این بشر مغز فندقی که فرق بین دوغ و دوشاب را نمی‌داند چطور اینچنین دقیق و موشکافانه می‌تواند ما را تجزیه و تحلیل کند و خیلی دقیق بفهمد در مغز ما چه می گذرد و حرکت بعدی‌مان چیست؟
به خدا که اوایل فکر می کردم لابد همانطور که برای راهروها و ورودی‌ها دوربین مدار بسته گذاشته‌اند در اتاق ها و داخل کمدها و حتی در خلا (مستراب)دوربین مخفی یا شنود گذاشته اند.
تا اینکه به این نتیجه رسیدیم کسی از داخل خودمان ( دقیقا از میان قابل اعتمادترین افراد ) یک چیزهایی را به آن سو منتقل می‌کند، یا از آن سو می‌آورد این سو و به ما القاء می‌کند.
به این نتیجه که رسیدیم(من و یکی از دوستان صد در صد مورد اعتماد) تصمیم گرفتیم یکی از قدیمی‌ترین کلک‌های جاسوس‌گیری را امتحانکی بکنیم.
کلک شایعه سازی و دروغ اندازی!
ساز و کارش هم اینطور است که شایعه‌ یا خبر کذبی ( در مورد مدیرعامل یا عوامل او) بسازی و بیاندازی وسط و اینطور نشان دهی که واقعی است و بعد ببینی عکس العمل نفر سوم چیست و آیا این شایعه خود ساخته به سمع و نظر مدیرعامل هم می رسد یا خیر؟)
به هرحال با همین تکنیک قدیمی و با استفاده از یکی دو دروغ محترمانه! فهمیدیم نه یک نفر که بلکه دو نفر از همکاران بسیار شفیق، مدتی است مسئولیت جابجا کردن پیامهای ما را از این سو به آن سو( یعنی اتاق مدیرعامل) برعهده گرفته اند.
و بنابراین وقتی مدیرعامل از این خبرکذب باخبر است و آن را تکذیب می کند. معنایش آن است که نفر سوم یا چهارم که این خبر را می‌دانسته آن را به مغز فندوقی بی اخلاق منتقل کرده‌ است.

https://t.me/kharkhasak7dandeh

خارخاسک هفت دنده

09 Oct, 19:54


حکایت بردار کردن:
#منصور_حلاج
با صدای:
#رشید_کاکاوند
کتاب:
#تذكرة_الاولیاء
نویسنده:
#عطار_نيشابورى

@kharkhasak7dandeh

خارخاسک هفت دنده

09 Oct, 05:23


پس از یک جدال تنگاننگ با خود، "من" برنده شد و نرفت سرکار!
فورا هم به مسئول مربوطه پیامک داد که به دلیل آنچه سرماخوردگی سخت می پندارد، امروز را از آمدن به شرکت معذور است.
مسئول مربوطه هم که گوشش از این داستان پردازی‌های الکی پر است به یک " باشه" خشک و خالی اکتفا نمود و مجوز صادر شد.

حالا هم نشسته‌ام تنگ دل خانه، از صبح کوکو سبزی پخته ام.
عدسی را هم بار گذاشته‌ام( از آن مدل عدسی بار گذاشتن ها اصفهانی، که آنقدر عدس را در آب می خیسانی و می گذاری بماند تا جوانه بزند و آنقدر در دیگ می جوشانی که له شود و البته که آویشن و گلپر را به عنوان ادویه اصلی فراموش نمی کنی. البته هنوز ادویه نریخته ام و خالص اصفهانیش نکرده‌ام. تا کی شود که عدسی ها لیت و پیت شوند و وقت ادویه ریختنشان شود.)

بساط یک سوپ ساده را هم آماده کرده ام، بیزقولک گلو درد دارد و اوهم مثل من دانشگاه را پیچانده. ( هرچند او کسالت واقعی دارد و من جز ملالت چیزی مانع رفتنم نبود.)

از صبح دو لیوان قهوه خورده ام، ظرفها را در اسماعیل چیده و اسماعیل ( ظرفشویی مان) مشغول شستن ظرف هاست. ( چقدر هم پر سرو صدا می‌شوید.)

نشسته ام به تمرکز گرفتن روی این مهم که" بروم موهای دستم را مومک بیاندازم یا نه؟"
چند عدد پشم سبک و رو به زوال رفته‌ی ناپیدا از آخرین حمله ناجوانمردانه شات های لیزر روی دستم مانده است.
اما از دیروز که دیدم یکی از خانم‌های همکار آن موهای بلند و فر خورده را روی دستهایش دارد، خوف کرده ام.
چه همه کارمان شده است چشم و نا همچشمی!
چون او روی دستهایش مو دارد ( دارد که دارد به من و ما چه؟ ) منهم ترسیده ام که نکند پشم و پیل نادیده‌ام به چشم بدخواهان اینطور بلند و پیچ خورده بنظر بیاید. پس به فکرم رسیده این چند "بازمانده" را هم بدهم به دست موم.

گفتم؛ بازمانده، یادم به فیلم " بازمانده" آمد. دیروز پریروزها یکی از کارشناسان ایرانی امور فلسطین به یک کارشناس ایرانی_اسراییلی امور اسراییل می گفت: به شما توصیه می‌کنم بروید فیلم "بازمانده" را ببینید.

و من هیچ نفهمیدم پس از آن استدلال های ضعیف این توصیه اش دیگر چه بود؟

بگذریم‌
اخرش به این نتیجه رسیدم که بازمانده ها را بگذارم که بمانند.
اصلا حوصله مومک انداختن در این روز به زور تعطیل شده آرام را ندارم..

ته نوشت: آه چه خوب، دستم بوی " هل" گرفت. یادم رفت بنویسم می خواهم چای هل دار درست کنم.
دخترها هرکدامتان بیدار است و این وجیزه را می خواند، زود بیاید باهمدیگر چای هل دار بنوشیم!

https://t.me/kharkhasak7dandeh

خارخاسک هفت دنده

06 Oct, 04:52


باید پوزش بخواهم در مورد بستن پرونده گروه "گپ و گفت" قبلی و ایجاد یک گروه جدید برای ثبت گپ و گفت های جدیدیمان.
حقیقتا هیچ دلیل امنیتی یا فوق امنیتی یا فوق فوق امنیتی برای این کار وجود نداشت، من هستم دیگر گاهی به بهانه ای کوچک سیستم را عوض می کنم تا زبانم لال به یک چیز زیاد عادت نکنیم‌

و اما اکنون، راستش را بخواهید به همین زودی نشسته ام به نوشیدن اولین چای صبحگاهی در محل کار، فی الواقع ستاد بحران شرکتمان به مدیریت آن عقل کلی که پیشتر تعریفش را کرده بودم! تشخیص داده است؛
"چون برخی سیلوهای شرکت انبار مواد شیمیایی خطرنا‌ک است، پس باید همگی بیاییم و سرکار باشیم‌که زبانم لال اگر نتانیاهوی دیوانه حمله دیوانه واری کرد و اگر این سیلوها ناغافلکی نظرش را جلب نمود، ما کارکنان اینجا باشیم که انشالله اگر قسمت کند، همراه مواد شیمیایی شهید شویم."

آخر یکی نیست به این پدر آمرزیده بگوید؛ بهتر نیست به جای آنکه کارکنان را بکشانی و بیاوری اینجا تا به وقت خطر به هر کدامشان یک غرییل ( الک) بدهی تا آب روی آتش بریزند.
با جابجا کردن برخی مواد خطرناک و بردنش به مکان امن و مجهز کردن سیلوها به دستگاه‌های هشدار دهنده و نصب سیستم های اطفاء حریق در مکان هایی خاص مشکل را حل کنی؟
( البته که فرصت ندارد چون قبلا باید برخی کارها را انجام می داد)
بی انصاف حتما باید ده‌ها نفر را بفرستی داخل معدن و همه شان را به کشتن بدهی تا بعد به فکرت برسد چه کارهایی را باید پیشتر انجام می دادی؟
( البته شاید هیچوقت هم به فکرت نرسد و همیشه حق به جانب باشی و جان انسانهای بیگناه و خانواده هایشان و بلکه نسل هایی که پس از انها می آیند برایت پشیزی ارزش نداشته باشد.)

خلاصه بگذریم، قورتی به چای صبحگاهی می زنم.
کمی سرد شده است.
صبح به فکرم رسید بنویسم، نمی خواهم در این روزهای پر دلهره با نوشتن از جنگ در حال وقوع روح و روانتان را بهم بریزم.
فکری هستم شروع کنم به ویرایش دوباره داستان " آلپاچینو با نون اضافه" یعنی آلپاچینو خوانی مجددی راه بیاندازیم و لااقل در این روزهای سخت، ذهن خود را از درگیر کردن به مسائل پر تنش پیرامونی دور کنیم تا بلکه هم این روزگار سخت از جان تمام شود و روزهای روشنی بیاید.

( اینهم در حد یک بارقه ذهنی است، تا بعد چه پیش آید.)

https://t.me/kharkhasak7dandeh

خارخاسک هفت دنده

05 Oct, 19:38


اهمیت زلزله در گرمسار و آرادان اینه که یه گسل قدیمی در این منطقه وجود داره که معروفه به اژدهای خفته گرمسار،
فعال شدن این گسل برای این خطرناکه که به گسل های ری و دماوند بسیار نزدیکه.
خلاصه خدا به خیر کنه.
کاش اول تکلیفمون با این گسل روشن بشه بعد اسراییل بخواد تلافی کنه.
نگرانیم اینه دوتاشون باهم بخوان اقدام کنن.
خو یکی بیاد بره، بعد اون یکی بیاد.


@kharkhasak7dandeh

خارخاسک هفت دنده

05 Oct, 19:32


زمین‌لرزۀ ۴.۴ ریشتری در عمق ۱۲ کیلومتری زمین حوالی آرادان سمنان را لرزاند

🔹به‌گفتۀ کاربران این زلزله در برخی مناطق تهران نیز حس شده است.




@kharkhasak7dandeh

خارخاسک هفت دنده

05 Oct, 17:36


یکی از فامیل ذلیل نمرده نمی دانم چرا بجای استفاده! از کانال‌های صدا و سیمای خودمان سرش را در یکی از کانال های معاند کرده و تصادفا از سر بیکاری مستند" چرا کیارستمی خندید؟ " را تماشا کرده.
و در انتهای مستند این عکس، یعنی عکس پدربزرگ و مادر بزرگ من با دو عمویم را دیده. ودر حال شاخ درآوردن از این گروه خانوادگی به آن گروه می‌رود و پرس و جو می‌کند که این آقای " فراز دانش ور" کارگردان این مستند، چطور این عکس بدستش رسیده و آن را در مستندش آورده؟
همه فامیل ابراز بی‌اطلاعی می‌کنند و ایضا من؛ که نمی گویم این بابا این عکس را از وبلاگ قدیمی من سرقت کرده.
در واقع خدا خدا می‌کنم که این فامیل دور در اینترنت گردی وبلاگ مرا پیدا نکند و این عکس و عکسهای دیگر را با توضیحات مبسوط نبیند.
واقعیت این است که من با وجود علاقه به مستعاری بودن گاهی هم سوتی داده ام، و به همین دلیل بعضی افراد خانواده توانسته اند هویتم را تا حدودی شناسایی کنند.
اینکه می گویم تا حدودی برای آن است که من کماکان برای خانواده یک زن سربه راهی هستم که جز پخت قورمه سبزی و صحبت پیرامون دم کردن دمی و گاهی قلاب بافی کار دیگری نمی داند.
@kharkhasak7dandeh

خارخاسک هفت دنده

05 Oct, 13:57


....


@kharkhasak7dandeh

خارخاسک هفت دنده

05 Oct, 13:32


دوستان برای یک نصف روز بخش کامنتهای کانال از دیده ها پنهان خواهد بود.
پس از آن با مدیریت جدید در خدمت شما هستم و آپشن ها مختلفی هم برای رضایت خاطر شما اضافه خواهد شد.
از جمله ایموجی دیسلایک و پی پی.

@kharkhasak7dandeh

خارخاسک هفت دنده

05 Oct, 12:45


بیزقولک: چقدر نامردیه که پیش دبستانی فقط یک ساله با اون همه فیلم و کارتون و نقاشی و خمیربازی و نمایش های لوس و بعد خیلی سریع همه چیز تموم می شه و یهو وارد جهنمی به نام مدرسه می شیم که هرچی زور می زنیم تموم نمی شه و تازه در نهایت با کابوسی به نام کنکور یک چوب اساسی تو آستینمون می کنن که عقده و ناراحتیش تا بزرگسالی برامون باقی می مونه.

ته نوشت: آیا دوست نداشتن مدرسه از مادر به فرزند ارث می رسه؟

https://t.me/kharkhasak7dandeh

خارخاسک هفت دنده

04 Oct, 14:38


رقص طره افشانی زنان ایل سنگسری در استان سمنان!
چه لباس‌های زیبایی هم دارند.
اما منظورشون رو از این فوت فوت بازیا نفهمیدم.

انصافا بعضیاشون خیلی حرفه ای فوت می‌کنن و گیسو می افشانن! ولی بعضی ها برای فوت کردن و گیسو افشانی یه گرفت و گیرهایی دارن.


@kharkhasak7dandeh

خارخاسک هفت دنده

03 Oct, 22:01


خبر انتقال نتانیاهو به بیمارستان به‌دلیل درد قفسه سینه مربوط به «تیرماه ۱۴۰۲» است.
که دوباره و به دلایلی در برخی کانال های خبری باز نشر شده.
من رو می گید؛ می گم هیچ چیزی بی دلیل نیست. و هیچ خبر تاریخ مصرف گذشته ای رو بی‌‌دلیل دوباره بازنشر نمی‌دن.
راستش فکر می‌کنم اینجور خبرها برای پنهان کردن خبرهای دیگه است و بیشتر جنبه حواس پرتی داره.



https://t.me/kharkhasak7dandeh