تنها صفحه رسمی محمد قائد about_ghaed @about_ghaed Channel on Telegram

تنها صفحه رسمی محمد قائد about_ghaed

@about_ghaed


کانال رسمی تلگرام #محمد_قائد با تایید ایشان و مدیریت #مهدی_فاتحی برای انتشار فایل و متن های ایشان است

تنها صفحه رسمی محمد قائد about_ghaed (Persian)

کانال رسمی تلگرام #محمد_قائد با تایید ایشان و مدیریت #مهدی_فاتحی برای انتشار فایل و متن های ایشان است. این کانال، برای طرفداران و دنبال کنندگان محمد قائد، فرصتی منحصر به فرد برای دسترسی به اخبار، نقل قول ها، و اطلاعات مربوط به این هنرمند بزرگ است. با عضویت در این کانال، شما به روز رسانی های جدید و اخبار از فعالیت های محمد قائد را به صورت لحظه ای دریافت خواهید کرد. با مدیریت کارآمد #مهدی_فاتحی، این کانال اطمینان می دهد که تمامی مطالب منتشر شده، معتبر و از منبع اصیل این هنرمند ارائه می شوند. بنابراین، اگر شما علاقه مند به دنبال کردن محمد قائد هستید و می خواهید از آخرین اخبار او باخبر شوید، حتما به این کانال بپیوندید و از محتواهای متنوع و جذابش لذت ببرید.

تنها صفحه رسمی محمد قائد about_ghaed

01 Oct, 12:33


فرهنگستان زبان فارسی‌ حق خودش مى‏‌داند به ساندویچ بگوید ”درازلقمه“ و به همبرگر بگوید ”گردلقمه“ (لابد به ساندویچ ژامبون خنزیر هم بگوید حرام‌‏لقمه)، اما حیطۀ فعالیتش زبان عربى را كه دربرنمى‌‏گیرد و قرار نیست براى آن زبان هم لغت بسازد. پس این آقایان چنین واژه‌‏هایى را از كجا مى‌‏آورند؟ آیا چون اعتمادبه‌‏نفس كافى ندارند لازم مى‌‏بینند در هر فرصتى تخت‏گاز بفضلند؟






در فاصلۀ استكانهاى دو و سه به یاد امثال پرُفسور ام. ج. جانى‏‌لارى مى‌‏افتم و با خودم فكر مى‏‌كنم آیا ما یك مشت خنگعلى هستیم و درك مسائل جهان به نحوى طاقت‌‏فرسا دشوار است، یا این اشخاص بیش از حد لازم صاحب تفطـّن‌اند؟ و آیا هركس از خوان قدرت نصیبى داشته باشد خودبه‌‏خود متفكرى بزرگ به حساب مى‌‏آید؟

در فاصلهٔ سه و چهار فكر مى‌‏كنم آیا تضادى طنزآمیز میان عبدالرحمان وحید (كه بدجورى، به‏اصطلاح باطرى‏سازها، یك‏كنتاكتى و نورپایین بود) و خانم مگاواتى سوكارنو پوترى كه آمپرش از كیلووات هم بالا زده وجود دارد و مبارزۀ واقعى در اندونزى بین باطرى‏سازها و سیم‏‌كش‏‌هاست؟ و به یاد كاریكاتورهاى غلامعلى لطیفى از مهدى بازرگان مى‌‏افتم با استكان چاى و قاشق داخل آن كه همیشه كنار دست نخست وزیر دولتِ موقت بود. شاید طفلك عبدالرحمان وحید هم ملتفت قاشق داخل استكان نبوده و به خودش صدمه زده است.

در فاصلۀ چهار و پنج متوجه مى‌‏شوم كه هرگز نمى‏‌توانم این پنیرهاى پاستوریزۀ بهداشتى اما شور و چرب‏‌وچیلى را جدى بگیرم و (با اجازۀ ادارۀ محترم بهداشت) پنیر یعنى دست‌‏كم پنج‌‏شش‌‏ماهه و متخلخل و كم‌‏نمك كه از اعماق حلـََب استخراج شده باشد. گاهی هم شخصاً پنیركی حاوی زیره و ترخون درست می‌كنم. به یاد مى‌‏آورم زمانى عشایر پنیرى درست مى‏‌كردند از شیر بز و در خیكى از پوست همان حیوان. این پنیر محشر كه همان موقع هم كمیاب بود به‌‏اصطلاح تیز مى‌‏شد، یعنى نوعى قارچ در داخل خیك رشد مى‌‏كرد و ترشح آنزیم در مقابل آن، مزۀ پنیر را تغییر مى‌‏داد. بعدها وقتى از مشابه فرانسوى این نوع پنیر ِ تند خوردم فوراً به یاد پنیر خیك بچگى‏‌مان در شیراز افتادم.

اخیراً دیدم كارخانه‌‏اى وطنى بسته‌‏اى گرانقیمت به‏‌عنوان پنیر تخمیرشده به بازار فرستاده است، و یك قطعه خریدم. در خانه دیدم پنیرى است معمولى كه انگار یك مشت كپك سبزرنگ در سوراخ‏‌پوراخ‏‌هایش وارد كرده باشند. كپك لعنتى با سرعتى موحش رشد مى‌‏كرد و پنیر را كه بیشتر شبیه جنگ‌‏افزار شیمیایى بود صبح روز بعد به سطل پرتاب كردم. این چیز ِ پست‌مدرن اصلاً cheese نبود و نمونۀ خوبى براى بازگشت به خویشتن خویش به شمار نمى‌‏آمد. كپك قلاّبى در سلوفان كجا و مزۀ تند در خیك اصیل كجا. اسمى از قارچ و كپك شنیده‌‏اند اما در مسیر خیك‏‌باورى هنوز به این فاهمه نرسیده‌‏اند كه شاكلۀ‌ گزاره‏‌ها چیست. شاید بد نباشد پنیرسازهاى ما قدرى با فلاسفۀ جدیدالتأسیس‏ ــــ‌ كه در كره‌‌گرفتن از آب و درست‌‏كردن دوغ پرچربى از ماستهاى خیالى صاحب‌‏نظرند ــــ‌ گفتمان كنند تا در نتیجۀ تفطـّن ِ تعاملى ِ آنها ادبیات صبحانۀ خلایق استعلا یابد.

در فاصلۀ پنج و شش (اگر استكان ششمی در قوری فلزی باقی مانده باشد) به یاد دست‌‏اندازها و پنچری‌هاى مطلبى مى‌‏افتم كه شب پیش تا بوق سگ نوشته‌‏ام و تصحیحات را روى كاغذى كه كنار بساط صبحانه است یادداشت مى‌‏كنم.




گاهى قدرى مرباى شاه توت، گردو، گوجه‏فرنگى یا ریحان تازه زینت‏افزاى بساط است، اما ستون خیمۀ صبحانه، پنیر و چاى است و بس. آدمهایى مى‌‏شناسم كه براى صبحانه جایگاهى والا قائل نیستند و اگر هم جور نشود اهمیتى نمى‌‏دهند. دوستى دارم كه مى‏‌گوید صبحانه را به این شوق مى‌‏خورد كه بلافاصله سیگار روشن كند ــــ‌ یعنى استفادۀ ابزارى از صبحانه. چون ذاتاً بسیار دموكراتم، از روى تساهل و تسامح در برابر این تقدّس‌‏شكنى‌‏ها حرفى نمى‌‏زنم.

گاهى هم كه دیگران را به صبحانه دعوت مى‏كنم، چند بیضۀ ماكیان ِ املت‏شده در روغن زیتون و/یا كره به بساط می‌‏افزایم، با فلفل سیاه و زیره و لایه‏اى پنیر پیتزا روى آن. مى‏‌دانم این حجم از كلسترول و ترى‏گلیسریدِ لذیذ هم خاكریز آسیب‏پذیر دیگرى است در برابر هجمۀ دلهره‌‏آور اهل طبابت، اما چه باید كرد با دل. به گفتۀ ظریفى، مقدار هر مادّه‏‌اى كه مثل چربى و قند كوپنى شود معمولاً در خون شهروندان بالا مى‏رود، شاید چون نوع بشر فطرتاً احتكارگر است.

نوشیدن این حجم چاى پررنگ و بلعیدن این مقدار پنیر در واقع مى‌‏تواند سپر بلا باشد. چنانچه گذر پوست به دبـّاغى بیفتد و آقا یا خانم پزشك نچ‏نچ‏كنان اعلام خطر كند كه یا باید دست از عادات مضرّ بردارم یا آمادۀ فنا باشم، همانند آن نویسندۀ چك، بخش اعظم صبحانۀ غیربهداشتى‌‏ام را فدا خواهم كرد و دست از این همه پنیر كلسترول‌آلود و چاى قلب‏خراب‏كن بر خواهم داشت تا سایر عاداتم محفوظ بماند ــــ مثل ناخدایى كه عدلهاى گرانقیمت

تنها صفحه رسمی محمد قائد about_ghaed

01 Oct, 12:33


این سلوك عرفانی در طریق صبحانه‏

سالها پیش در توفیق ماهانه داستانى خواندم از نویسنده‌اى شاید چك با این مضمون كه گذر راوى به مطب پزشك می‌افتد و دكتر پس از معاینه به او هشدار می‌‏دهد چیزى به پایان عمرش نمانده است مگر اینكه جمیع عادات مضرّ را ترك كند. راوى منكر هر عادت نامعقولى مى‌‏شود، جز اینكه صبحها یك آب‏نبات ترش مى‌‏خرد و خوش‌‏خوشك در دفتر كارش مى‌مكد. دكتر با تأكید اعلام خطر مى‌‏كند كه یا از این عمل شنیع دست بردارد یا آمادۀ مرگى فجیع باشد. در آخرین جملۀ داستان، راوى به خوانندگان ندا می‌‌‏دهد سالهاست بسیارى شبها را تا دیر وقت در كافه‌‏ها و كاباره‌ها مى‌‏گذراند، استیك‌هاى عظیم مى‌‏بلعد، از آبیارى ِ خویش غفلت نمی‌‏ورزد و فرت‌‏فرت سیگار می‌‏كشد، اما آب‌‏نبات ترش هرگزــــ و این است راز تندرستى و شادكامی‏‌اش.

گاه سر صبحانه به یاد راز سلامتى آن راوى چك ــــ ‏یا درست یادم نیست كجایى ــــ ‏می‌‏افتم. صبحانه براى من حاوى لحظاتى است درخشان و اگر در جایى كتابى با عنوان یادداشت‌های صبحانه یا تفكرّات صبحانه یا همچو چیزى ندیده بودم، از این عنوان براى ارتكاب اثرى احتمالاً فناناپذیر استفاده می‌‏كردم.

صبحانۀ سبك‌‏دار در زندگى من نقش بازى مى‌‏كند: پانصد سى‏سى، یعنى شش استكان متوسط و خرده‌ای،‌ مخلوطِ چاى قلمی هندی و چای دارجلینگ نسبتاً پررنگ (”نسبتاًً“ را به معنى قویاً بگیرید)، ‌دم‌كشیده در قوری فلزی كه حرارت را خوب پخش می‌كند، به اضافۀ این هوا پنیر تبریز. پودرهای مشهور به تی‌بگ را دوست ندارم و شكر و قند حبۀ تهیه‌‏شده از شكر هم تلخى ِ چاى قلمی را مى‌گیرد و آن را به آب‏‌نبات مایع شبیه مى‌‏كند. هواخواه قند كلّه‌ام، و در حداقل، آن هم فقط براى صبحانه؛ در اوقات دیگر اگر مجبور به نوشیدن چاى شوم تلخ مى‌خورم. با دیدن چاى كم‌رنگ به یاد چاى چینى مى‌‏افتم كه به نظر من بیشتر آب‌‏زیپوست تا چاى. آیا آب‏‌زیپو را در انگلیسى مى‌توان ’واترزیپو‘ ترجمه كرد؟ اگر بشود، پس برنج طبخ‏‌شده در نواحى شمال كشور را كه به نظر پاره‌‏اى منتقدان سختگیر معمولاً عارى از هر مزه‌‏اى است مى‏‌توان واترپلو نامید ــــ یعنى پلویى كه مزۀ آب بدهد.

آقاى مدرّس ِ جداً معترض ِ دانشگاه با دقتى خریدارانه هدف مى‌‏گیرد، چند تكه قند را یكى بعد از دیگرى بر مى‏دارد و توزین و معاینه مى‌‏كند، سرانجام پس از مقادیرى دست‏مالى و به‌‏هم‌‏زدن قندها، یك تكـّه را با فشار انگشتان هر دو دست مى‏‌شكند، با مهارتى بسكتبالیستى، در همان حال كه نیمى را با یك دست به دهان مى‏‌اندازد، نیمۀ دوم را با دست دیگر به درون قندان پرتاب مى‏‌كند و ادامه مى‌‏دهد: ”بعله آقا، نخیر، كو تا این مردم آدم شوند.“ با شما همعقیده‌‏ام كه از سر چنین افرادى چاى آب‌زیـپو هم زیاد است.

وقتى در روزنامه می‌خوانم دانشمندان كشف كرده‌‏اند چاىْ اكسیر ِ اعظم است و هرچه بیشتر چاى بخورید عمر طولانى‌‏ترى مى‏‌كنید، سعى مى‏‌كنم خبر پریروز همان روزنامه را كه دانشمندان گفته‌‏اند چاى پررنگ كـُشندۀ قلب است از گوش دیگر در كنم. دانشمندانى دربارۀ مادّه‌‏اى اعلام خطر مى‏‌كنند و دانشمندانى در یك جاى دیگر دنیا مژده مى‏‌دهند كه همان مادّه عصارۀ حیات است. آیا نتایج تحقیقات علمى به سفارش بقــّالها و خواربارفروش‌ها تهیه مى ‏شود؟ درهرحال، حرف من كه فقط صبحها داوطلبانه چاى مى‌‏خورم صاف و ساده است: اگر طى روز یك لیتر آب‌‏زیپو بنوشید، در حكم این است كه صبح ٥٠٠ سى‌‏سى چاى دبش و پررنگ نوشیده باشید. غلط مى‌‏گویم؟

در مواقعی از نگاههاى اطرافیانم متوجه مى‌‏شوم در نوشیدن چاى پررنگ و قلب‏خراب‏كن ــــ‌ ‏البته نه داغ ــــ ‏حتى از آذربایجانى‌‏ها جلو زده‌‏ام. كمتر كسى از اهالى آن خـِطـّه همچنان به سبك كلاسیك چاى مى‌‏خورد: هورت‏‌كشیدن چاى جگرسوز از فراز تكه‌‏اى قند عظیم در گوشۀ لـُپ. شاید آذرى‌‏هاى مدرن عادات اجدادى‏شان را به فراموشى سپرده باشند و كسانى بگویند آذرى هم آذرى‌های قدیم. درهرحال، نان لواش آذرى نقطۀ درخشانى است در عرصۀ ناشتایى آریایى‌ـ ‏اسلامى.

چنین صبحانه‌‏اى، در كنار همه حُسن‌هاى خوب و بد و صرف‏نظر از كیفیات عقلانى‌‏اش، از جنبۀ تأملات قابل توجه است و براى نگارنده نوعى فرصتِ مطالعاتى به حساب مى‏‌آید. طى این سير ِ پررنگ و سلوك دبش در انفـُس، به یاد موضوعهاى مختلفى مى‌‏افتم. مثلاً طى استكانهاى اول و دوم به این فكر مى‌‏كنم كه چرا زبان این آقایان دكاتیرِ تولید انبوه در عصر جدید براى درس‏خوانده‏هاى نسل مقدم آنها تا این حد غرابت دارد: ”تفهّم“، ”مفاهمه“، ”فاهمه“، ”تفطـّن“، ”استعلایى“، ”ایرانیـّت“، ”شاكله“ و بسیارى دیگر از این قبیل كلمات سوپردولوكس ناگهان از كجا آمد؟ ما كه توریست و غیرخودى نبودیم: همین‏ جاها مدرسه رفتیم و همین كتابها و متون قدیمه و فلسفى را خواندیم، اما تا دیروز خبرى از این كلمات نبود.

تنها صفحه رسمی محمد قائد about_ghaed

01 Oct, 12:33


را براى نجات كشتى به دریا مى‌‏اندازد.

آبان ٨٠

تنها صفحه رسمی محمد قائد about_ghaed

01 Oct, 11:25


اين سلوك عرفاني در طريق صبحانه
https://www.mghaed.com/essays/observation/breakfast_ruminations.htm

تنها صفحه رسمی محمد قائد about_ghaed

29 Sep, 22:17


غدر در عربی به معنی پیمان‌شکنی و بدعهدی است: فلک غدّار و روزگار کجمدار و غیره.
انسان آریایی‌ـ‌اسلامی از برند شیعه شکستن پیمان و کارت از آستین درآوردن را بخشی از بازی می‌داند، هر بازی‌ای. امام راحل وقتی می‌گفت «خدعه کردیم» حالت من و شما را داشت وقتی مفتش فرودگاه اسلام متوجه اسکاچ بغلی در جیب پالتویمان نمی‌شود. شما می‌روید به گروهبان قندعلی می‌گویید «ببخشید سرکار، انگار این را ندیدید»؟
بینهایت بعید است استیک‌بار جهانی همچنان نداند با کی‌ها طرف است و با این قبیل انسانهای خداجو قرار و مدار بگذارد:

«آمریکا در جایی مانند افغانستان ممکن است برای اعلام وجود خویش به مخالفان، ”مادر بمبها“ منفجر کند. در مورد ایران نیازی به بمب نیست. اگر گزارش دیدارهای محمد بهشتی با سفیر آن کشور و معاون فرمانده ناتو را که آذر و دی ۵٧ در تهران بود رو کند در حکم پدرجدّ بمبهاست و زمین و زمان را به لرزه در خواهد آورد هرچند گمان نمی‌رود بهشتی چیزی جز حرفهای رایج آن روزگار را تکرار کرده باشد: آمریکا چنانچه به حمایت از شاه پایان دهد و ارتش ایران را از مداخله علیه انتخاب مردم نهی کند روابط دو کشور عادی خواهد بود، صادرات نفت ادامه خواهد یافت، حکومت بعدی ایران به شوروی پایگاه نظامی و جاپای سیاسی نخواهد داد و چپ همان اندازه برای آمریکا مزاحم است که برای حکومت اسلامی (که هنوز اسم و رسم نداشت. صفحهٔ ‌۲ و۳ این متن).
خود ”شهید مظلوم“ نخستین کسی بود که قول و قرار را زیر پا گذاشت. اردیبهشت و خرداد ۵٨ وقتی دید پانزده خردادیون از چپ عقب افتاده‌اند، زیر تعهدات مستقیم و محرمانه زد، شعار ”مرگ بر لیبلار“ از حزب توده وام گرفت، بساط هجمه به آمریکا راه انداخت و مهدی بازرگان را آدم آمریکا معرفی کرد.»
https://www.mghaed.com/essays/observation/US_national_archive's_declassified_1963_message.htm#beheshti

تنها صفحه رسمی محمد قائد about_ghaed

29 Sep, 22:15


https://www.mghaed.com/essays/observation/US_national_archive's_declassified_1963_message.htm?fbclid=IwY2xjawFmsMVleHRuA2FlbQIxMQABHXIL74cUFB4ne2d61wgAv8AjTph8XWOv9_QUNFtCKerFKMguxhiHu_L88A_aem_Oq86D-hB6ImPkUK9n11ZaA&sfnsn=scwspmo#beheshti

تنها صفحه رسمی محمد قائد about_ghaed

13 Sep, 15:04


از نشر و ناشرون
ــــــــــــــــــــــــــــــ
محمد قائد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
از دفتر چهاردهم بارو



در جامعه‌ای آلوده به تعارف و تکلف و رودربایستی، از پول‌درآوردن با کتاب قلمزن ستیهندهٔ‌ خودمان هم تعجب می‌کردیم و نمی‌پسندیدیم. دههٔ ۴۰ برخی کتابهای جلال آل‌احمد و نیما یوشیج با جلد سلوفان منتشر می‌شد که بهای کتاب را بسیار بالا می‌برد. حتی کتابفروش پیشرو شهر ما متلک می‌گفت که آقایان کیسه دوخته‌اند، و خواننده‌هایی راضی نبودند.

در ایران هم روش انتشار کتاب با دو نوع جلد رفته‌رفته باب می‌شود. در غرب مرسوم بوده که کتاب جدی را ابتدا با جلد سخت (هارد کاور) برای کتابخانه‌ها و خواننده‌هایی که میل دارند کتاب را نگه دارند بیرون بدهند،‌ و مدتی بعد با جلد نرم برای کسانی که فقط می‌خواهند بخوانند. بحث ِ ارزش افزوده است و مرغوبیت و نفاست کالا. کتابی که از ابتدا و تنها با جلد نازک (پی‌پربک) بیرون بیاید معمولاً یعنی در قطار و مترو و ساحل دریا بخوان و دور بینداز و فراموش کن.

بعدها کارنامهٔ سینه‌زدن آل‌احمد پای علم‌وکتل دین و اهل منبر بر نکاتی دیگر در نوشته‌هایش سایه انداخت. تقریباً یکسره فراموش شد که در آن سالها وقتی مثلاً می‌نوشت نمی‌داند ۲۵ شهریور چه خبرشده که باید تاریخ آن روز را روی سالن تئاتر سنگلج گذاشت، در خواننده هیجان می‌آفرید.

بیشتر نوشته‌هایش از نوع ادعاهایی بود در این باره که نفت ما را مفت می‌برند و کشاورزی ایران را کارشناس‌های خارجی نابود می‌کنند، و چنان حق‌به‌جانب و جسورانه و علیه وضع موجود که کمتر کسی ملتفت بی‌پایه و عوامانه بودن رجزها می‌شد.

اینکه ادارهٔ نگارش کتابخانهٔ ملی به چنان حرفهایی اجازهٔ چاپ و انتشار می‌داد حیرت و هیجان خواننده را دوچندان می‌کرد. اما گاه ملاحظاتی بقالانه بر شهامت نویسنده سایهٔ تردید می‌افکند: حالا چرا با جلد سلوفان؟

برداشت ناظر بددل ایرانی این بود و هست که هرچه قیمت پشت جلد بالاتر برود حق‌التحریر نویسنده افزایش می‌یابد و آل‌احمد چون می‌داند کمتر کسی جگرش را دارد مثل او اسم تئاتر بزرگ شهر و در واقع تاریخ شروع سلطنت شاه و کل آن را به سُخره بگیرد، حق‌ قلمی چرب‌ و شیرین مطالبه می‌کند.

در واقعیت امر، ناشر قصد داشت کتابی را که با مشقت از سانسور گذشته بود جدی و ماندنی کند. یکی دو دهه طول کشید تا یاد بگیرد کتاب را هم با جلد سلوفان و کاغذ سفید و هم جلد شمیز و کاغذ کاهی بیرون بدهد و دست خریدار را در انتخاب باز بگذارد.

در مورد نیما یوشیج، چند گونی دستنوشتهٔ‌ او را پسرش تبدیل به کتاب می‌کرد، با همکاری سیروس طاهباز که بعدها از او شنیدم در انتشار قطره‌چکانی آن شعرها بی‌تقصیر بود.

◄ [کلیک کنید: ادامهٔ متن]

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

■ به تلگرام و اینستاگرام «بارو» بپیوندید.

■ Telegram | Instagram

تنها صفحه رسمی محمد قائد about_ghaed

28 Aug, 14:31


https://baru.ir/mag-contents/from-publishing-and-publishers/

تنها صفحه رسمی محمد قائد about_ghaed

28 Aug, 14:31


متنی از محمد قائد در دفتر چهاردهم بارو

تنها صفحه رسمی محمد قائد about_ghaed

22 Aug, 08:49


خداباوران و رقاصها
نقل است ابن‌سینا گفت در علوم و هنرها تنها از رقص سررشته ندارد.  راویان نظر نداده‌اند منظور حکیم ابراز تأسف بود یا خشنودی و برائتی زاهدانه.  درهرحال، چنانچه کلام او باشد تلویحاً اذعان می‌کند رقص را علم و هنر می‌داند.

اگر دانشمند بزرگ قدری در پرواز انبوه فشردهٔ سارها دقت می‌کرد که چگونه هزاران پرنده (مانند تیم آکروجت و چالاک‌تر از جتهای جنگی امروزی) هماهنگ در هوا می‌چرخند و مدام شکلها و دوایر و بیضی‌هایی جدید رسم می‌کنند بی‌آنکه به هم بخورند، شاید او هم نتیجه می‌گرفت ’’آن که پُرنقش زد این دایرهٔ مینایی/کـَس ندانست که در گـَردشِ پرگار چه کرد‘‘ و حرکات موزون جانداران، چه غریزی و چه آگاهانه، هنری است شایستهٔ ستایش.

یا اگر گذارش به تالابهای مرغان مهاجر می‌افتاد حرکات موزون پا و گردن دراز صدها فلامینگوی قرمز که خبر از فصل جفتگیری می‌دهد و به ’’رقص آتشین‘‘ شهرت دارد ممکن بود او را متقاعد کند جا دارد در رقص هم صاحب‌نظر شود.

چند سال پیش یکی از صاحبان دشکچه و فتوا تلویزان وطنی را ملامت کرد که فیلم چارلی و کارخانهٔ شکلات‌سازی حاوی حرکات موزون بود.
 
برخلاف سلیقهٔ خداشناس باتقوا، آن فیلم برای پرورش ذوق و بالابردن سطح شعور بینندهٔ ‌خصوصاً خردسال و نوجوان مفیدتر است از غالب افلام محصول داخله حاوی دولـُپی بلعیدن قرمه سبزی و قیمه پلو و قر ‌ریختن و ‌مانند اسب آبی هارهار خندیدن و رقص از نوع شلنگ‌تختهٔ روستایی و شهری و زن و مرد و پیر و جوان و کچل و زلفی در مجلس به‌اصطلاح عروسی.
 
اما در وضع وخیم مملکت و هچل کنونی ِ خلافت مطلقه که ناچار باید سر خلایق را جوری گرم کرد بعید است دامت افاضاته‌ها صلاح بدانند در این باره اظهار وجود کنند و جانماز آب بکشند.

کلاً عناد ورزیدن به حرکات موزون تا حد زیادی فروکش کرده و ترقّص وسط خیابان عادی شده.  می‌توان پنداشت رژیم ولایی پس از چند سال نبرد خصمانهٔ تن‌به‌تن با جماعت، ناگزیر از رهاکردن این خاکریز شده‌ باشد.
 
از کوهستانهای تحت استیلای وحوش غارهای تورَه‌بورَه هم دربارهٔ رواج رقصاندن پسربچه با پوشش دخترانه اطلاعاتی جدید بیرون نمی‌آید.

باری، چنانچه از کلیپ روح‌پرور حظ کردید این سه فیلم را هم ببینید و صمیمانه درود بفرستید به پدرجدّ رقاصها (و قدری هم به پور سینا که بالاخره هرچه نباشد چند قرن برجسته‌ترین حکیم جهان بود).
کاباره
این‌طور چیزها
چارلی و کارخانهٔ شکلات‌سازی
 
۲۹ مرداد ۴۰۳

تنها صفحه رسمی محمد قائد about_ghaed

22 Aug, 08:49


خداباوران و رقاص‌ها

تنها صفحه رسمی محمد قائد about_ghaed

22 Aug, 08:38


خداباوران و رقاصها
ااااااااااااااااااااااااااااااا
ابن سینا اگر گذارش به تالابهای مرغان مهاجر می‌افتاد حرکات موزون پا و گردن دراز صدها فلامینگوی قرمز که خبر از فصل جفتگیری می‌دهد و به ’’رقص آتشین‘‘ شهرت دارد ممکن بود او را متقاعد کند جا دارد در رقص هم صاحب‌نظر شود.

چنانچه از کلیپ روح‌پرور حظ کردید سه فیلم کامنت را هم ببینید و صمیمانه درود بفرستید به پدرجدّ رقاصها (و قدری هم به پور سینا که بالاخره هرچه نباشد چند قرن برجسته‌ترین حکیم جهان بود).
http://www.mghaed.com/essays/snaps/403/believers_and_hoofers.htm

https://www.facebook.com/reel/8344888818863459

تنها صفحه رسمی محمد قائد about_ghaed

17 Aug, 21:30


تبلیغات حزب توده دربارهٔ فقر مردم آبادان جامعه را بیش از پیش علیه شرکت نفت ایران ‌و انگلیس برمی‌انگیخت. شرکت استدلال می‌کرد این قبیل ادعاها تمامی نخواهد داشت و درهرحال بالابردن سطح زندگی مردم محلی وظیفهٔ دولت ایران است.



خانه‌های زیبای ویلایی و فروشگاه و سینمای شرکت نفت که همه از آن حرف می‌زدند و بعدها در رمانهای ایرانی به تصویر کشیده شد حسرت‌انگیز بود اما این تصور که سراسر انگلستان به برکت درآمد نفت ایران بریم و بوارده شده است واقعیت نداشت. محلهٔ مهندسی‌ساز کارکنان خارجی شرکت نفت نشان‌دهندهٔ نوع زندگی کارمندان و کارگران خود بریتانیا در کشورشان نبود. آنها هم سهمی بیش از ردیف خانه‌های دلگیر نداشتند.



آن گونه تبلیغات احساسی و فصلی و مقطعی بعدها فراموش شد و دیگر کسی حرفی از آنها به میان نیاورد. آنچه امروز مثلاً از مسجدسلیمان به جا مانده شهرکی است ازیادرفته در میان گازهای بویناک که از چاههای نفت متروک به هوا برمی‌خیزد. خوزستان هیچ گاه شبیه کشورهای آن سوی خلیج فارس هم نشد تا چه رسد به مرکز لندن که در تبلیغات تند و تیز آن روزگار وانمود می‌شد از برکت ثروت به‌غارت‌رفتهٔ مردم ایران است.




و خود توده

اینکه برای مردم ایران نتیجهٔ 28 مرداد چه بود بستگی دارد که کدام افراد و کدام طبقه را در نظر داریم.



از جنبهٔ عایدات ملی، اتهام غارت نفت ایران که دربارهٔ آن مقاله‌ها و کتابها ‌نوشتند و حتی شعر ‌گفتند (به بیان مهدی اخوان ثالث، ”و بردن‌ها و بردن‌ها و بردن‌ها/ و کشتی‌ها و کشتی‌ها و کشتی‌ها/ و گزمه‌ها و گشتی‌ها“) دیر زمانی است به تاریخ پیوسته و ”هفت خواهران نفتی“،‌ لقب کمپانیهای بزرگ استخراج نفت، مانند بسیاری شعارهای دیگر فراموش شده است.



امروز اگر از موافقان کاشانی، فدائیان اسلام یا حتی شیفتگان مصدق بپرسیم قرارداد الحاقی چه بود و آنچه از اواخر دههٔ 40 اجرا شد چه فرقی با پنجاه‌ــ‌پنجاه داشت و چه تفاوتی با بیع متقابل در جمهوری اسلامی دارد، پاسخی نخواهیم گرفت و پیداست سؤال کمترین اهمیتی ندارد. آن روز هم اهمیتی نداشت چون برای آدم غیرمتخصص قابل‌فهم نبود.



پاسخ در این مایه خواهد بود که چه کسی چه کسی را زمین زد، کشت، بی‌آبرو کرد. نبرد میان خرده‌فرهنگ‌ها و دسته‌بندی‌های سیاسی در داخل کشور بود، نه به قصد رونق‌دادن به کسب‌ و کاری بین‌المللی به سود کل کشور. حریف و رقیب داخلی است که نباید پیروز شود. نفت بالاخره، دو قران کم یا دو قران زیاد، فروش می‌رود.



از سی‌واندی سال پیش حکومت اسلامی ایران امور نفت کشور را به دلخواه خود اداره می‌کند. از اواخر دههٔ چهل، رژیم سابق سیستم مشارکت به اجرا گذاشت و کسی حرفی از غارت کلان طی آن دوره نزده است زیرا رقابتی از نظر سیاسی وجود نداشت و از نظر اقتصادی وضع همه خوب بود.



تا پیش از ملی‌شدن نفت و طی فاصلهٔ ایجاد کنسرسیوم در سال 33 تا 46 که دولت ایران اداره و استخراج نفت را به دست گرفت ایران کلاً چه مقدار نفت تولید و صادر کرد، چه درصدی را کمپانیها زیر قیمت بردند و مقدار غارت احتمالی چقدر بود تا صورتحسابی روی میز رؤسای دولت بریتانیا و آمریکا بگذاریم و درخواست غرامت کنیم.



دریافت چند ده میلیارد برای تسویهٔ ادعاهای رایج در ایران دربارهٔ چپاول ِ نفت هم سودی پایدار برای مملکت نخواهد داشت. در چاه ویل سیستمی که پیش چشم همگان صدها میلیارد را به تاراج می‌دهد و غیب می‌کند، مانند ریختن سطلی آب در شنزار است.



مشکل ایران پول نیست؛ این است که سیل درآمد خارجی تا چه حد حیف‌ومیل می‌شود، چه تأثیری در جامعه می‌گذارد و به سود چه کسانی.



پوزش شفاهی که سودی نداشت. آیا با پرداخت غرامت و دیه از سوی نفتخواران پروندهٔ 28 مرداد مختومه خواهد شد و طرفین به علامت آشتی روبوسی خواهند کرد؟



یقیناً نه. بیست‌وهشت مرداد فقط موضوعی بین ایران و آمریکا و اینگیلیس نیست؛ بیرق نبرد بین خرده‌فرهنگ‌های دینی و غیردینی، و امامزادهٔ دیگری است در جنگ فرسایشی بین اسلام و ایران.



اکثریت قاطع مردم ایران به مصدق نظر مثبت دارند و لازم نمی‌بینند برای احساسشان دنبال دلیل بگردند. دشمنانش جهان را ترک می‌کنند و درصد کسانی که حاضرند علناً علیه او حرفی بزنند احتمالاً در حد همان 1٪ مخالف در رفراندم خودش و رفراندم شاه و رفراندم جمهوری اسلامی خواهد ماند.



طی دههٔ 80، شمار امامزاده‌های ایران از زیر دوهزار به نزدیک 12000 رسید و حتی ”امامزاده بیژن“ وارد فولکلور مذهبی کرده‌اند.



در این سو، امامزادهٔ‌ غیردینی ایران مصدق است که نفت و بنزین و گازوئیل را هم تبدیل به حماسه و مرثیه کرد. زیارت دسته‌جمعی آرامگاه او و جایی که می‌زیست اگر هم ممکن باشد دردسرهای جدی در پی دارد.

تنها صفحه رسمی محمد قائد about_ghaed

17 Aug, 21:30


اگر به سبب اکثریت عظیم هواداران نبود خانه‌اش (و آرامگاه فردوسی) را قاعدتاً باید تاکنون، به سیاق خانقاه دراویش و جاهای دیگر، با بولدوزر صاف کرده باشند تا شلغم بکارند. درهرحال، روی سنگ گورها می‌خوانیم: ”بعد از وفات تربت ما در زمین مجوی/ در سینه‌های مردم عارف مزار ماست.“




”پایان سخن شنو که ما را چه رسید“

حاصل پایدار آن وقایع برای مردم ایران چه بود؟ به گفتهٔ ادبا، شگفتا و اسفا و حیرتا. در شصتمین سال واقعهٔ بزرگ، ملت باز در گِل مانده است و مملکت بار دیگر سر خانهٔ اول برگشته. همان قصهٔ ملال‌آور اقتصاد بدون نفت و نیل به خودکفایی با صدور خشکبار و قالی و ریشهٔ شیرین بیان و مقاومت جانانه در برابر قدرتهای بزرگ. با این تفاوت که آن بار اوضاع از نظر صدور نفت خیلی زود عادی شد. این بار سر خمره تا سالها در گاو گیر خواهد ماند.



ملت ایران با این فکر دلخوش بوده است که جهان صنعتی حول محور نفت کشورش می‌گردد و چنانچه شیر را ببندد دنیا به هم می‌ریزد و جهان از حرکت بازمی‌ماند. در زمان نوشته‌شدن این سطور، نفت ایران از بازار جهانی یکسره حذف می‌‌شود و تنها ملت ایران و نسلهای آیندهٔ آن است که زیان می‌بیند.



عجیب‌تر از میل مزمن یک ملت به آنارشی (به گفتهٔ نیمایوشیج، ”وقت است نعره‌ای به لب آخر زمان کشد“) در نتیجهٔ‌ عادت به بی‌ثباتی و بارها برگشتن ورق، این است که از نتایج افکار و کردار خویش تعجب کند.



برخلاف نظر رایج، حافظهٔ تاریخی مردم ایران را نمی‌توان ضعیف دانست. برعکس، می‌توان گفت چنان سرسختانه به نتیجه‌گیری من‌درآوردی و نادرست از پیشامدها چنگ می‌اندازند که ممکن است به نظر برسد اصل واقعه را فراموش کرده‌اند.



آینده نشان خواهد داد تحولات روزگار ما در زمینهٔ ”نفت غلیظ و سیاهی“، به گفتهٔ اخوان ثالث، ”آن پاره‌های جگر، تکه‌های دلم“ که اکنون دیگر خریدار ندارد چگونه فهمیده خواهد شد و با چه تعبیری در خاطرهٔ جمعی ملت خواهد ماند. و اینکه آیا وجود ایران با چاههای نفت در گوشه‌ای از آن بیشتر مرهون غریو حماسی شاهنامه است یا موازنهٔ قوای جهانی و بده‌بستان‌ها در مرزبندی دنیا.



مصدق نگران بود سپردن مذاکرات نفت، تا چه رسد قرارداد جدید، حتی به صالح‌ترین اشخاص مهار را از دست او خارج کند و زیرمیزی‌ باب شود. تا حدی حق با او بود. امروز می‌بینیم حق‌وحساب گرفتن نمازشب‌خوان‌هایی که خدا را همواره حاضر و ناظر می‌دانند، از جمله، در معاملات چرب‌وشیرین نفت به آدم‌ربایی و قتل و پرونده‌ در دادگاههای داخل و خارج کشیده است.



اما راه پیشگیری از به‌جیب‌زدن پورسانت غیرقانونی، سیستم دقیق مالیات است که در تشخیص درآمد و دارایی افراد مو را از ماست بکشد. دولت مصدق به اقدامهایی اصلاحی در زمینهٔ قانون مالیات بر درآمد و بسیاری زمینه‌ها دست زد که در هیاهوی بزرگ نادیده ماند.



وقایع منتهی به 28 مرداد تجلی آرزوهای بزرگ و ارادهٔ متعالی ”کشوری بیمار“ بود در شکلی پرسروصدا، مصیبت‌‌بار و، از نظر اقتصادی، نالازم‌. می‌گویند اگر تمام مردها یک مرد، تمام تبرها یک تبر، تمام درختها یک درخت و تمام رودخانه‌ها یک رودخانه شوند و آن مرد با آن تبر آن درخت در آن رودخانه بیفکند چه شالاپـّی خواهد کرد. مرداد 32 نتیجهٔ آن شالاپّ تاریخی با طنینی جاودانه بود.

مرداد 92



http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2013/08/130819_l44_coup_six_decades_later.shtml



در ادامهٔ بحت و پاسخ به منتقدان

تأملات پساشالاپ: بازهم ناگزیر دربارهٔ ٢٨ مرداد



در همین زمینه

دست پشمالویی شاید از غیب

سه روزی که ایران را همچنان تکان می‌دهد

غم‌آوا و غمنامه‌های امردادی

تنها صفحه رسمی محمد قائد about_ghaed

17 Aug, 21:30


دربارهٔ حزب توده اظهارنظرهای متضاد بیش از دیگر بازیگران آن ماجراست. کسانی نوشته‌اند تندروی کرد و رفتن شاه را فوراً چنان با سروصدا و مجسمه‌شکنی جشن گرفت که مصدق به وحشت افتاد و به شهربانی دستور سرکوبی داد. برخی گفته‌اند کوتاهی کرد و به مصدق خنجر زد؛ وظیفه داشت با اعضایش در ارتش و شهربانی جلو کودتا بایستد ـــــ یعنی دست به اسلحه ببرد. محمدعلی عموئی که ستوان زرهی بود می‌گوید شمار اعضای سازمان نظامی حزب در پادگان تهران بیش از هفده‌هجده نفر نبود. و همهٔ آنها در یکانهای رزمی نبودند.



دربار به نفوذ اداره‌جاتی‌های محافظه‌کار و حمایت ملاکها و به رأی رعیتها برای نماینده‌سازی متکی بود. کمتر مردی که سرش به تنش بیرزد حاضر بود در خیابان بدود و داد بزند ’جاوید شاه‘، تا چه رسد زن درس‌خواندهٔ شهری. کسانی هم که کاشانی به میدان می‌فرستاد معمولاً از قماش قمه‌زن‌ها بودند. هر دو جناح وقتی می‌گفتند شاهدوست یا دیندار، منظورشان نیروی فیزیکی و ماهیچهٔ لاتها و جاهلها بود.



در مقابل، ‌حزب توده نه ده نفر و صد نفر، که انبوه درس‌خوانده‌های شهری از مرد و زن با سر و وضع مرتب و آراسته و با نظم‌وترتیبی که تا آن زمان سابقه نداشت به خیابان می‌آورد. دربار و کاشانی با خرج‌کردن هیچ پولی قادر به رقابت با چنان ضرب‌شست‌هایی نبودند، تا چه رسد که دست بالا داشته باشند. تظاهراتی که حزب توده سازمان می‌داد به‌مراتب گسترده‌تر‌ و چشمگیرتر از تظاهرات جبههٔ ‌ملی بود؛ خبرنگار نیویورک تایمز از تهران گزارش داد قابل مقایسه نیستند. کیفیت عکسهای مجلهٔ آمریکایی لایف از آن تظاهرات هم با عکسهایی که خود حزب توده انتشار می‌داد قابل مقایسه نیست.

حضور زنان درس خواندهٔ شهری

در راهپیمایی اعضای حزب توده در خیابانهای تهران.



حضور کفن‌پوش و قمه‌زن برای ارعاب و تهدید به خشونت و بیرون‌راندن دیگران از صحنه است؛ حضور زنان و مردان طبقهٔ متوسط در تظاهرات تأثیری دلگرم‌کننده و پیام دعوتی‌ متمدنانه از جامعه به ورود در صحنهٔ ‌سیاسی دارد. نوزده آذر 57 شاه وقتی تظاهرات خاموش طبقهٔ متوسط را از هلیکوپتر به چشم دید برایش تردیدی نماند که باید رها کند و برود. بیست‌وپنج خرداد 88 وقتی همان نوع آدمها بار دیگر در سکوت راهپیمایی کردند جمهوری اسلامی صاف به سر و سینهٔ تظاهرکننده‌ها شلیک کرد.



مصدق بعدها نوشت ”افراد چپ روی بانوان اسید می‌پاشیدند تا دولت را مجبور کنند از تظاهرات جلوگیری کند و مبارزه به نفع سیاست خارجی تمام شود.“ رئیس شهربانی حتماً به اطلاع نخست وزیر می‌رساند چه کسانی در تظاهرات سیاسی روی زنها اسید می‌پاشند.



و ادامه می‌دهد حزب توده در انتخابات مجلس هفدهم، که دولت خودش برگزار کرد، نتوانست حتی یک نماینده به مجلس بفرستد، و نتیجه می‌گیرد پس قدرتی نداشت و در واقع به حساب نمی‌آمد. روی کاغذ آوردن چنان حرفهایی به روشنی نشان می‌دهد مصدق حتی یک مشاور و هم‌سخن محرم نداشت که نوشته‌هایش را بخواند و جرئت داشته باشد کنار آنها علامت بزند و محترمانه بپرسد: به این فرمایشاتی که مرقوم فرموده‌اید صددرصد اطمینان دارید آقای دکتر؟



در داستان همینگوی، مرد ماهیگیر صید عظیم‌الجثه را به کنار قایقش می‌بندد اما متوجه می‌شود عملاً‌ قایق کوچک را به طعمه‌ای بزرگتر از خودش بسته است که کوسه‌ها تا کلک آن را نکنند ول‌کن نیستند. مصدق می‌نویسد ”تا استالين فوت نكرده بود دول استعمار از او ملاحظه مى‏‌كردند و ملت مى‌‏توانست تا حدى اظهار حيات كند و روى همين احساسات بود كه من ظرف دو روز قانون ملى‌‏شدن صنعت نفت را از تصويب دو مجلس گذرانيدم. . . . بعد از استالين چون قائم‌مقام او شخصيتى نداشت ملاحظات دول استعمار از آن دولت از بين رفت.“ یعنی طی دو روز زورق خویش را پیروزمندانه به یدک‌کش ارباب حزب توده وصل می‌کند. آن گاه دو سال دست‌وپا می‌زند تا وقتی که ماهی بزرگ طعمهٔ کوسه‌ها شود و او تنها و یتیم بماند.



برخورد دوگانه و چندگانهٔ‌ حزب توده با تحولات سیاسی آن روزگار موضوع بحث اهل تحقیق بوده است. در ایران شاید علیه هیچ‌کس و هیچ چیز به اندازهٔ حزب توده کتاب و مطلب و مقاله و تعریض و پانویس و پاورقی نوشته نشده باشد. درهرحال، هیچ خط‌مشیی نمی‌توانست حزب را در امان نگه دارد. پس از پنج سال رسماً منحله‌بودن اما عملاً فعالیت‌ کردن، مشت آهنین دیر یا زود ـــــ بیشتر زود تا دیر ــــ فرود می‌آمد. به‌عنوان بزرگترین حزب کمونیست بیرون از قدرت جهان پس از ایتالیا، اگر دولت تشکیل نمی‌داد پس باید سرکوبی می‌شد. همتایان کمتر قدرتمندش در مصر و عراق و اندونزی و آمریکای جنوبی هم قلع‌وقلمع شدند. بخت بقا نداشت.

تنها صفحه رسمی محمد قائد about_ghaed

17 Aug, 21:30


درهرحال، در فشار آوردن به شاه برای ترک ایران یک همدست ناخواسته داشت: ثریا نمی‌توانست به فضای پردسیسهٔ‌ دربار و به کل محیط ایران عادت کند. گذشته از مداخلهٔ‌ مادر آداب‌ندان شاه در زندگی عروس فرنگی‌ و حضور دائمی خواهرانش در تمام امور، زن جوان آلمانی تاب تحمل طرز زندگی مردم ایران نداشت. در خاطراتش می‌نویسد در راه سفر به شمال پیش پای او و شاه، گاو و گوسفند و شتر سر می‌بریدند، حیوان با چشمهای از حدقه درآمده نعره می‌زد و گاه خون روی لیموزین سلطنتی می‌پاشید. صحنه‌های کابوس‌مانند برای او ”به طرز وصف‌ناپذیری وحشتناک بود.“

شاه و ثریا در اقامت کوتاه مرداد 32 در رم:

ملکه با نخست‌وزیر موافق بودکه همسرش

بهتر است در ایران زندگی نکند.

نتیجهٔ مغزفرسای ماجرا این بود که مصدق در شرایطی می‌توانست زمامدار مقتدر بماند و نفت ملی کند که شاه در رأس سیستمی باشد که به مصدق قدرت و اختیارات تفویض می‌کند. بدون شاه، قدرتْ خیابانی می‌شد و در تنازع خیابانی، دکترمهندس‌های جبههٔ ملی نه تنها کسی و کاره‌ای نبودند بل هر لحظه جانشان در خطر بود.



اگر آن تجربه کافی نبود، آزمون مغزفرسای غیرقابل حل ربع قرن بعد تکرار شد: شاه تن به چانه‌زنی با آزادیخواهان ِ ترقیخواه نمی‌دهد؛ بدون شاه،‌ آدم مترقی اگر در غوغاسالاری قدرت خیابانی از حبس و مصادره و شکنجه و اعدام قسر در برود خوش‌شانس است.



حتی انسانی به زیرکی مصدق محکوم به غافلگیرشدن در برابر نتایج پیش‌بینی‌ نشدهٔ‌ کرده‌ها و گفته‌های خویش است. منظرهٔ خانهٔ ‌یکسر ویرانش در پی ایلغار رجاّله یادآور حرف خودش بود در ستایش قدرت عامـّه در میدان بهارستان پس از ناامیدی از مجلس. اما او قدرتی می‌خواست که به شخص خودش به‌عنوان مظهر ارادهٔ مردم تفویض شده باشد، نه قدرت لـُخم ِ ماهیچه و چماق. برای تفویض آن قدرت و درامان نگه‌داشتن خواص از شرّ عوام، حضور آمرانهٔ شاه لازم بود.




تیمسار ِ ضدبوق

کسی که یحتمل می‌توانست مذاکرات نفت را به سرانجامی کم‌وبیش معقول برساند علی رزم‌آرا بود. اما در زمانهٔ کارهای قهرمانانه و قرارداد پاره‌کردن و ترور مخالفان،‌ کمتر کسی به پنجاه‌ــ‌پنجاه یا هر نوع قرارداد دیگری علاقه داشت. کاشانی و فدائیان اسلام دشمن خونی او بودند. شاه از جاذبه و نفوذش سخت می‌هراسید و گمان می‌رود با ترورش همراهی کرد.



مصدق از پشت تریبون مجلس خطاب به او فریاد کشید ”اگر شما نظامی هستید من از شما نظامی‌ترم. می‌کشم، همین جا شما را می‌کشم.“

رزم‌آرا: ”من از آقای مصدق تعجب می‌کنم. مجلس جای استدلال و بحث است نه جای منازعه و مشاجره و فحش. اگر جای فحش بود چند نفر چاله‌میدانی می‌آمدند اینجا.“

طعنهٔ رزم‌آرا در مجلس

شاید مرگ او را جلو انداخت.



چند دانشجوی انگلیسی که برای تحقیق دربارهٔ ماهیان قنات به کرمان رفته بودند اسفند 29 در راه بازگشت به وطن خویش از کنسرت شادمانهٔ بوقها در خیابانهای تهران خبر می‌دهند زیرا نخست‌وزیر تازه‌‌مقتول دستور داده بود زدن بوق نالازم پنجاه ریال جریمه دارد.



مخالفت بخشی از افکار عمومی با رزم‌آرا فقط نتیجهٔ بوق‌ستیزی‌اش نبود. پیشاپیش در ردّ فکر مصادرهٔ اموال شرکت نفت ایران‌وانگلیس و پالایشگاه آبادان بدون پرداخت غرامتی که در توان دولت ایران نبود، در مجلس گفت ما که قادر به ساختن لولهنگ نیستیم چگونه می‌توانیم صنعت نفت اداره کنیم. آن واژهٔ عامیانه زمانی برای آفتابهٔ حلبی (نه مسی) به کار می‌رفت و رزم‌آرا با تحقیر وسیله‌ای که در آداب دینی جایگاهی والا دارد مرگ خویش را جلو انداخت ـــــ گرچه تعبیرش را جماعتی پسندیدند و همچنان در جامعه شنیده می‌شود.



پس از شصت سال، لولهنگ به تاریخ پیوسته و فناوری شستشو به گونه‌ای دیگر است. اما برخی انواع اتومبیل که از کارخانه‌های ایران بیرون می‌آید در حد لولهنگ آن روزگار است و از نظر کیفیت نازل در جهان همانند ندارد. سبب را باید در روحیهٔ آماتوری و فقدان مربـّی، یا مربـّی‌ناپذیری، ملتی دید که دوست دارد فکر کند به برکت نبوغ ذاتی‌اش هر چیزی با پهن‌کردنْ بیل خواهد شد و با درازکردنْ میل می‌شود. تعجبی ندارد کار صنعت نفت ایران از رکود گذشته و به سکون کامل کشیده است.




حزب توده

قربانیان بزرگ 28 مرداد اعضای حزب توده بودند. دمار از روزگار تک‌تک‌شان در آوردند. تا اواخر دههٔ 40 و اوایل 50، افرادی از آنها پس از تحمل زندان اجازهٔ کار در محیطهای صنعتی و کارگری نزدیک شهرها نداشتند و برای ‌رساندن نانی به خانواده‌شان ناچار ‌به تنهایی به مکانهای دورافتاده می‌رفتند.

تنها صفحه رسمی محمد قائد about_ghaed

17 Aug, 21:30


رقابتهای تلخ بین همراهان نهضت ملی بر سر پست و ریاست، خصوصاً در تشکیلات نفت که کارکنان خارجی آن رفته بودند، دردسر بزرگی برای دولت مصدق بود و یکی از اسباب ناکامی آن شد. کاشانی هم از راه نرسیده و هنوز ثمری از ملی‌‌شدن نفت به دست نیامده انتظار داشت در عزل‌ونصب وزیران و مقامهای اداری اِعمال نفوذ کند و حتی اختیار مناصبی در شرکت نفت با او باشد،‌ تا بدان حد که استاندار خوزستان دستور داد مطلقاً به توصیه‌نامه‌هایش ترتیب ‌اثر ندهند.



اصول، اگر واقعاً اصولی در کار باشد، در درجهٔ بعدی است. احتشام نزد پیروان و رقابت با سایر گیرندگان وجوهات است که اهمیتی حیاتی دارد. همین انگیزه بود که فضل‌الله نوری را به ستیز با مشروطه‌خواهان واداشت و سبب شد حسن مدرس با قوام‌‌السلطنه و وثوق‌الدوله همدست شود. حرف مشهور مستوفی‌الممالک، ”من آجیل نمی‌دهم و آجیل نمی‌گیرم“، اشاره به وعدهٔ قوام بود برای گماشتن آدمهای مورد تأیید مدرس در مناصب مهم چنانچه برای انداختن کابینهٔ مستوفی به او کمک کند.



حاصل 28 مرداد برای نهاد دیانت: نبرد را باخت اما سرانجام پس از ربع قرن در فرصتی بی‌مانند که با عزیمت نهایی شاه پیش آمد جنگ را بـُرد.




دربار

وارونهٔ آن حرف را می‌توان در مورد دربار زد: نبرد را برد اما جنگ را سرانجام به بدترین شکل باخت.



این بحث شصت‌ساله که آیا شاه حق داشت مصدق را برکنار کند به نتیجه‌ای همه‌پسند نخواهد رسید. موقعیتی بود از هر نظر استثنایی و از ملاحظات مبتنی بر رویـّهٔ سیاسی و قانونی و پارلمانی برهانی قاطع بیرون نمی‌آید. مصدق مجلسی را که انتخابات نصفه‌نیمهٔ آن به دست دولت خودش برگزار شده بود با ترفندی غریب (رفراندمی با چادرهای جداگانه برای آرای مثبت و منفی) منحل کرد.



برای درک برداشت جامعهٔ آن روزگار از مجلس کافی است به امروز نگاه کنیم: این اشخاص نمایندهٔ چند نفرند، چه می‌گویند و جز منافع شخصی چه می‌خواهند؟



اما همان مجلس به او اختیارات فوق‌العاده برای ادارهٔ کشور داده بود. اگر مجلس بی‌اعتبار بود چگونه اختیارات ویژه اعتبار داشت و می‌توانست پس از تعطیل آن معتبر بماند؟ و تا کی؟



سلطنت قاجار طی فــَترت مجلس در سالهای جنگ جهانی اول هم رئیس‌الوزرا عزل ‌و نصب کرده بود و مصدق و هیچ حقوقدان دیگری اعتراضی نداشت. بر پایهٔ آن پیشینه، غیاب مجلس حق عزل‌ونصب را از شاه سلب نمی‌کرد.



مدافعان مصدق بازداشت افسری که نامهٔ عزل از طرف شاه آورد و کندن پاگون او را نشانهٔ‌ حضور ذهن و سرعت عمل حقوقدان سالخورده می‌دانند. دفاعی است صرفاً عاطفی و جای بحث دارد. هر پیکی از مصونیت برخوردار است. خلع درجه در محکمهٔ‌ نظامی طی روندی قانونی انجام می‌گیرد نه سرپایی در مکانی که حتی دفتر نخست‌وزیر هم نیست. یعنی مصدق رئیس گارد شاه را گروگان گرفت و در زیرزمین خانه‌اش حبس کرد تا رقیب حساب کار دستش بیاید.



اما بخش دوم پرسش حتی پیچیده‌تراست: فروریختن دولت مصدق فقط نتیجهٔ توطئهٔ جواسیس بود؟



مأموران سازمانهای اطلاعاتی خارجی دست به اقدام برای سرنگونی او زدند اما تلاششان به جایی نرسید. حرکت بعدی علیه مصدق نتیجهٔ دستور خود او بود دائر به سرکوبی تظاهرات علیه شاه که از دو روز پیش شدت می‌گرفت و پیدا بود قدرتمندانه از سوی حزب توده سازماندهی می‌شود.



آیا اگر جاسوس و خرابکار به تهران فرستاده نشده بود و پولی پخش نشده بود یورش شهربانی به تظاهرات ضدشاه ممکن بود به شورش علیه دولت و حمله به خانهٔ‌ نخست‌وزیر بینجامد؟ به احتمال بسیار زیاد بلی. خروج شاه هراسان و بی‌تصمیم از ایران زیر فشار شدید مصدق ورق را یکسره به زیان نخست‌وزیر برگرداند.



دولت مصدق حتی بدون دخالت ناموفق جاسوسها فرو می‌ریخت. در واقع تا نیمهٔ سال دوم زمامداری او، زمانی که روشن شد قادر به حل مسئلهٔ نفت نیست، فروریخته بود.



این قصه از فرط تکرار تبدیل به حقیقت مسلـّم شد که مصدق را شعبان جعفری ساقط کرد. خود یکه‌بزن که پس از حمله به خانهٔ مصدق در 9 اسفند 31 زندانی بود سالها بعد ‌گفت ساعت دو بعد‌ازظهر 28 مرداد وقتی رئیس زندان به او چلوکباب داد و آزادش کرد دولت مصدق سرنگون شده بود.



مصدق افکارش را با احدی در میان نمی‌گذاشت و هرگز نخواهیم دانست دقیقاً چه تصوری از ایران پس از شاه داشت. شاید هیچ تصوری نداشت و کینه نسبت به خانوادهٔ‌ پهلوی او را در مسیر ماجرا پیش می‌راند. شاید هم حسین فاطمی می‌توانست نظر بدهد مصدق خیال می‌کرد وقتی عده‌ای بریزند مجسمه‌های شاه را پائین بکشند بعد در تهران و بختیاری و خراسان و آذربایجان چه خواهد شد.

تنها صفحه رسمی محمد قائد about_ghaed

17 Aug, 21:30


و اگر پالایشگاه آبادان ملی نشده پس چه چیزی ملی شده و دعوا بر سر چیست؟ گریزی نیست از اینکه نتیجه بگیریم مصدق هیچ چیز را به اندازهٔ کافی جدی نمی‌گرفت درعین آنکه هر فکری را با جدیتی حماسی تا بینهایت ادامه می‌داد.



باید به اطلاع مشاورانش و هیئت همراه می‌رساند که کتباً و عملاً پشت در بستهٔ اتاقش در هتل نیویورک قانون ملی‌کردن نفت را یکتنه لغو کرده است. معجزه بود که دستخطش به مطبوعات آمریکا درز نکرد وگرنه با اعتبار دولت جبههٔ ملی بازی مرگبار و بی‌بازگشتی کرده بود ـــــ ‌و البته با آبروی خودش در پیشگاه ملت و تاریخ که آن همه برایش اهمیت داشت.



توصیفی برای شخصیت مصدق شاید نبوغ شیطانی ِ یک آنارشیست‌ـ نیهیلیست باشد. جلودار و پیشوا شدن او با روحیهٔ ‌خودویرانگری در انسان آریایی‌ـ‌اسلامی تطابق دارد.



آن به‌اصطلاح قانون ملی‌کردن نفت بدون چند جمله‌ای هم که مصدق به فرانسه نوشت فقط حرف بود. کشور ایران در شرایطی قرار نداشت و ندارد و نخواهد داشت که اموال شرکتی خارجی را با قیام‌وقعود و گرداندن گلدان رأی‌گیری بین یک مشت آدم شدیداً متوسط موسوم به وکیل مجلس مصادره کند.



ملتهای غرب، برخلاف مردمان دیگر قار‌ه‌ها، در پانصد سال گذشته هر هجمه‌ای به یک گوشه از اروپا از داخل یا خارج آن را تهدیدی مستقیم و فوری به خویش تلقی کرده‌اند. چه پای تمامیت ارضی بلژیک یا منافع شرکتی انگلیسی مدعی مالکیت بزرگترین پالایشگاه جهان در میان باشد و چه منافع کارخانهٔ‌ کوچک واشرسازی اسپانیایی، و مهاجم چه ناپلئون باشد یا رایش سوم یا مصدق یا قذافی یا عیدی امین یا جمهوری اسلامی، غرب به مثابهٔ ید واحده عمل می‌کند. در ایران اسم این استراتژی تاریخی را گذاشته‌اند توطئه و خیال خودشان را راحت کرده‌اند.



فکر قرارداد پنجاه‌ـ پنجاه و حتی ملی‌کردن صنعت نفت از چندین سال پیشتر مطرح بود. مصدق در یک ضرب با تصویب مادهٔ‌ واحده با سر در شکم حریف رفت و پیروزمندانه او را خلع ید کرد و به گوشهٔ رینگ راند. اما در فروش و صدور نفت فتیله‌پیچ شد و دو سال در پی یافتن راهی برای خروج از بن‌بست بود.



ناگفته نماند مذاکرهٔ گام‌به‌گام با بریتانیا برای افزایش سهم ایران از درآمد نفت هم بدون مادهٔ واحدهٔ‌ ضربتی در شرایط آن روزگار به راحتی به جایی نمی‌رسید. شرکت نفت ایران‌وانگلیس دولت در دولت بود و سازمان اطلاعاتی و بازوی عملیاتی و بودجه برای بسیج گردن‌کلفت و بزن‌بهادر داشت. از شاه گرفته تا نخست‌وزیر و وزیر و نمایندهٔ مجلس و روزنامه‌نگار، هرکس را حرف اضافی می‌زد مانند ‌گربه در کیسه می‌کرد، سر آن را گره می‌زد و در رودخانه می‌انداخت.



پس از پایان تسلط بر هند حتی می‌توانست این مملکت را تجزیه کند و کشور نفتی کوچکی به میل خویش تشکیل دهد. ورود آمریکا به دعوای نفت راه چنین اقدامی را بست.




بحث شیرین آجیل و مناصب

لایهٔ چهارم ماجرا دیانت بود. ابوالقاسم کاشانی را که پس از تیراندازی به شاه در 15 بهمن 27 به لبنان تبعید شده بود به ایران بازگرداندند و رئیس مجلس کردند. هیچ گاه پا به جلسهٔ صحن علنی نگذاشت اما در بدترین شرایط مالی مملکت که دولت به هر ریال درآمدش نیاز داشت، برای راضی‌کردن فدائیان اسلام قانون ممنوعیت رسومات (کارخانه‌های تولید مشروبات الکلی) گذراند. مصدق هم به‌روشنی می‌دید برگرداندن آیت‌الله ترفند دربار برای کاستن از ادعاهای او در نبرد نفت و برای کارشکنی است.



نیروهای بریتانیا کاشانی را سی سال پیشتر از بین‌النهرین که در حال تبدیل به بخشی از کشور جدید عراق بود اخراج کرده بودند و او به‌ مخالفت با انگلستان شهرت داشت. اما احساسات سیاسی ممکن است زمین تا آسمان با نتیجهٔ عمل سیاسی تفاوت داشته باشد.



در دهه‌های بیست و سی، مراجع تقلید می‌دیدند نخستین قربانی پرخاشهای امثال نواب صفوی خودشان خواهند بود و از دخالت در سیاست پرهیز می‌کردند. کاشانی کوشید وانمود کند سرنخ همه کس و همه چیز، از جمله چاقو و هفت‌تیر فدائیان اسلام، را در دست دارد.



در پایان ماجرا، کاشانی (شاید همراه با دریافت مبالغی که کسانی معتقدند از داخل و خارج می‌رسید) علناً طرف مخالفان مصدق را گرفت و از نظر اجتماعی بازنده و طرد شد. تبلیغات تلویزیون وطنی در سه دههٔ‌ گذشته برای سرپوش‌گذاشتن بر این سؤال از سوی جامعه که پیشنماز اصلاً چرا در موضوعی مانند نفت دخالت کند، با حالتی تهاجمی کاشانی را یکی از ارکان و حتی رهبر ملی‌شدن نفت معرفی می‌کند که مصدق به حرفش گوش نکرد. مصدق به حرف تقریباً هیچ‌کس گوش نکرد اما صرف بی‌اعتنایی او دلیل حقانیت کاشانی نیست.

تنها صفحه رسمی محمد قائد about_ghaed

17 Aug, 21:30


از اشاراتی سربسته در برخی نوشته‌های سفرای اروپایی که در ایران بوده‌اند شاید بتوان دریافت این بحث بین آنها مطرح بوده که ایرانی وقتی متعهد کاری می‌شود اما انجام نمی‌دهد آیا نتیجهٔ وطندوستی قلبی اوست که کشورش را بر پول مقدم می‌دارد؟ اگر چنین بحثی واقعاً در صحبتهای خصوصی محافل دیپلماتیک تهران جریان داشته، به احتمال زیاد نظر انگلیسیها این بوده که ایرانی اساساً برای قول و قرار و وقت ارزشی قائل نیست؛ ربطی به میهندوستی ندارد.



دستگاه سیاسی آمریکا رفته‌رفته به همان تصویری از سست‌پیمانی و بی‌مرامی در ایرانی رسید که یونانیان باستان و انگلیسیها رسیده بودند. لوی هندرسن، سفیر ایالات متحده در تهران که ساعتها و روزها و شبها کنار تخت مصدق با او چانه می زد، به دولتش گزارش داد ”ایران کشوری بیمار و نخست‌وزیر یکی از بیمارترین رهبران آن است و نمی‌توان از آنها توقع برخورد عادی داشت.“



می‌توان گفت امروز در چشم زمامداران آمریکا ایرانی غیرمنطقی‌ترین موجود روی زمین است، تصویری که سیاسیون بریتانیا زمانی به همتایان آمریکایی‌شان می‌دادند و از سوی آنها متهم می‌شدند گرفتار تصورات عهد امپراتوری‌اند.



بریتانیا هیچ گاه آنچه را در جریان دعوای نفت ایران انجام داده بود اذعان نکرد، تا چه رسد که پوزش بخواهد. در سالهای اخیر، مقامهای تراز اول آمریکا نقش دولتشان را اذعان کرده‌اند و شفاهاً پوزش خواسته‌اند (به بیان ایرانی‌ـ‌اسلامی: حلالیت طلبیده‌اند) اما بی‌هیچ نتیجهٔ مثبت و سود ملموسی.



حاصل 28 مرداد برای آمریکا: به‌عنوان حـَکـَم ِ دعوا بر سر گردو، تکه‌ای بزرگ از مغز آن را بلعید. طرحی نو برای نفت ایران در انداخت با چهل درصد از کنسرسیوم نوبنیاد برای خودش، و بعدها سودهای سرشار از فروش جنگ‌افزار به ایران به دست آورد. با خروج بازماندگان نسل سیاسیون قاجار از حکومت و از جهان، میراث‌بر نفوذ بریتانیا هم شد، میراثی که نه می‌تواند آن را رها کند و نه قادر به استفادهٔ سودآور از آن است.




چرخ‌فلک

در سه دههٔ‌ گذشته محققان با بسط کارهای پیشینیان و بهره‌گیری از یافته‌های جدید متونی باارزش انتشار داده‌اند. از نوشته‌های وزین در این زمینه، خواب آشفتهٔ نفت، کتاب دوجلدی محمدعلی موحّد است.



فشردهٔ‌ نبرد سه‌جانبه بر سر نفت ایران از این قرار بود: با تصویب مجلس شورای ملی و تأیید سنا، صنعت نفت ملی شد و آن گاه نوبت به این بحث رسید که آیا به شرکت نفت ایران‌وانگلیس به عنوان دارندهٔ سرقفلی غرامتی پرداخت شود، و به چه میزان. به بیان دیگر، تأسیسات نفت فقط ملی شده یا مصادره هم شده است.



روش مصدق گویی ترکیبی بود از دو چرخ‌فلک افقی و عمودی. مسافتی بالا می‌رفت، دور که برمی‌داشت پائین می‌آمد، قدری دور خودش می‌چرخید، سر جای اول برمی‌گشت،‌ باز اوج می‌گرفت و حرکت از نو.



خواست مصرّانهٔ امروز خیلی زود جایش را به درخواستی متفاوت و حتی متضاد می‌داد. آنچه را پریروز رد کرده بود حالا مطالبه می‌کرد اما وقتی حریفان موافقت می‌کردند از آن هم دست می‌کشید. فیصله با مصالحه را پایان زندگی سیاسی و خوشنامی خویش می‌دید.



سفر به شورای امنیت سازمان ملل و به دیوان دادگستری بین‌المللی ظاهراً برای به کرسی‌ نشاندن حرفی بود که نه در آن روزگار معنی واقعی داشت و نه امروز دارد: شرکت نفت انگلیسی غیر از دولت بریتانیاست. به این می‌ماند که کسی بکوشد ثابت کند کمپانی بوئینگ ربطی به دولت آمریکا ندارد و شرکت ایران خودرو منفک از دولت ایران است.



در گیرودار مذاکره در نیویورک، به جرج مک‌گی، معاون وزیر خارجهٔ‌ آمریکا، حرفی می‌زند که او را مات و مبهوت می‌کند: پالایشگاه آبادان ملی نشده است و گرچه از مالک آن خلع ید شده مشمول قانون ملی‌کردن نفت نیست. مرد آمریکایی بیدرنگ تقاضا می‌کند این را بنویسد. مصدق به فرانسه می‌نویسد و مک‌گی به انگلیسی و هر دو در حضور مترجم وزارت خارجهٔ آمریکا امضا می‌کنند.



مصدق این حرف را به هیچ‌یک از همراهانش نگفته بود و بعداً هم هیچ‌گاه در هیچ‌جا به زبان نیاورد و ننوشت. مقامهای آمریکایی دستنوشتهٔ‌ مصدق، در واقع تعهد به پس‌دادن تأسیسات آبادان‌ بزرگترین پالایشگاه جهان آن روزگار، را به انگلیسیها نشان دادند.



انگلیسیها رد کردند. حرف و قول مصدق به فرانسه، به انگلیسی، به فارسی، به اردو، به عربی، به خط میخی، به خط کوفی، کمترین اعتباری نزد آنها نداشت. مصمم بودند مطلقاً وارد بازی سازش با مصدق نشوند و تا سرنگونی او پیش بروند.



اگر می‌پذیرفتند و موافقت خود را اعلام می‌کردند مصدق آن گاه چه می‌کرد؟ لابد گریه‌ و زاری و از حال‌رفتن و قسم به قرآن که منظورش این نبود و اجانب می‌خواهند سر ملت بزرگ ایران کلاه بگذارند.