دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای @ali_moradi_maragheie Channel on Telegram

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

@ali_moradi_maragheie


من طبعا به مخاطبان معینی می اندیشم. به کسانی که در جستجو هستند، بی آنکه یقین داشته باشند آنچه را که می جویند یافته اند... پل والری


ارتباط با من:
@amoradym

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای (Farsi)

در کانال تلگرامی 'دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای' با نام کاربری 'ali_moradi_maragheie'، شما به دنیای دلنوشته‌های پر از ابتکار و احساس علی مرادی مراغه‌ای خواهید پیوست. در این کانال، شاهد داستان‌ها، تجربه‌ها و افکار عمیق این نویسنده استاد خواهید شد. علی مرادی با واژه‌های خالص و پر معنا، شما را به سفری عمیق درون خود و تاریخ خود می‌برد. اگر شما دنبال یک تجربه ادبی متفاوت و الهام‌بخش هستید، این کانال برای شماست. بپیوندید به جمع علاقه‌مندان به دلنوشته‌های تاریخی و تاثیرگذار علی مرادی مراغه‌ای و از محتوای منحصر به فرد این کانال بهره‌مند شوید. برای ارتباط با خود علی مرادی، می‌توانید به ایدی تلگرامی @amoradym مراجعه کنید.

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

21 Jan, 08:21


💥من شاهمو میخوام!
✍️
علی مرادی مراغه ای

⏹️ایرانیان، اکثرا احساساتی و افراط و تفریطی اند در دشمنی و در دوستی! چه در بالابردن و پایین کشیدن!

♦️فیلم بالایی مربوط به تبعید محمدرضاشاه است مرا یاد تبعید محمدعلی شاه از ایران می اندازد، منفورترین شاهی که مجلس مشروطه را به توپ بست اما زنان در رفتن او، هزار برابر این فیلم بالایی شیون کردند!
عین السطنه مینویسد:
«شاه...از روزیکه می‌رفت در زرگنده تمام جمعیت شمیرانی جمع شده بود. صدای گریه تا تجریش رفته بوده، همین‌طور زنهای شهر طهران اغلبی در امامزاده حسن و امامزاده معصوم جمع شده بودند. کالسکه شاه را که می بینند صدا به گریه و شیون بلند میکنند. آخر، شاه آنها را پیغام فرستاده، ساکت می کند و رد میشود»!

عین السلطنه در ادامه مینویسد:
«در اغلب خانه‌ها زنها آش پشت پا برای محمدعلی شاه درست کردند در خانه من هم تازه گل درست کرده و از چند جا هم برای او آورده بودند.
دو ثلث زنهای طهران این ترتیب جدید را بد می‌گویند، خصوصا از وقتی که شاه خلع شده است...»
منبع: خاطرات...ج۴. ص ۱۸۲۰.

رستگاری ایرانیان در آینده است نه در گذشته، در گامهای نپیموده، راههای تجربه نکرده و رهایی از بت سازی ها.
..

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

20 Jan, 10:38


💥استبداد نفتی و انقلاب ۵۷
✍️
علی مرادی مراغه ای

تاثیر تعیین کننده درآمدهای نفتی در ایران به مثابه اصلیترین درآمد کشور باعث شده حکومتهای ایران تحصیلدار نامیده شود به همین خاطر، میتوان گفت که، از زمانی که نفت درآمد اصلی ایرانیان شده، تاریخ ایران را میتوان تاریخ نفت نیز نامید...!

♦️استبداد نفتی چون هیچ نیاز مالی به طبقات ندارد پس، برای آنها ارزشی قائل نیست و امکان هر گونه مشارکت سیاسی را برای تمام طبقات می بندد و ملاک مشارکت، تنها اطاعت محض و تبعیت از حکومت میگردد و شرط ورود به دستگاه اداری نیز اظهار عبودیت و وفاداری به استبداد نفتی میگردد.
نتیجه آن:
بوجود آمدن شکاف عظیم بین استبداد نفتی با طبقات مختلف مردم و مخصوصا طبقه متوسط بوده!
پس، هنگامیکه انقلاب ۵۷ آغاز گردید و رژیم پهلوی به خطر افتاد هیچ طبقه ای برای آن حکومت باقی نمانده تا به دفاع برخیزد!
تنها ارتش بود که او هم سر نداشت، چون سرش همان مستبد نفتی بود که با خروج از ایران، قطع گردید و با سفارش هایزر به پادگانها بازگشت...

♦️طبقه متوسط که در جریان نوسازی جامعه و توسعه باید تقویت گردد، اما برعکس در ایران، وجود استبداد و سرکوب و فقدان نهادهای دمکراتیک باعث شد که طبقه متوسط عملا از مشارکت در جریان نوسازی محروم مانده و به لشکر ناراضیان بپیوندد.
استبداد نفتی کوشیده بود با احزاب فرمایشی مانند ایران نوین و حزب مردم، بخشی از طبقه تحصیلکرده و متوسط را به دور خود جمع کند اما نه تنها موفق نشده بلکه در ۱۳۵۳ش با انحلال آن دو حزب، حزب فرمایشی رستاخیز را بوجود آورد و حتی بر شکاف مردم با حکومت نفتی و نئوپاتریمونیالی، افزود.
چنین است که طبقه متوسط که باید در جریان نوسازی نقش پایگاه اجتماعی حکومت را بازی کند اما برعکس، در مقابل حکومت قرار گرفت!
به عبارتی، استبداد نفتی به ایفای نقشی فرا طبقاتی پرداخت و بقول اسکاچپول، پترودلارها، شاه را از اتکا به هر طبقه ای بی نیاز ساخت!

♦️چون استبداد نفتی که بر درآمدهای نفتی تکیه داشت خود را بی نیاز از پاسخگویی به اقشار مختلف میدانست و به میزانی که آن درآمدها افزایش یافت و پترودلارها سرازیر شد به همان میزان، مغرور و از مردم فاصله گرفت.
در واقع، با افزایش پترودلارها، نوسازی اقتصادی شتاب گرفت اما در مقابل، توسعه سیاسی رو به افول نهاد و بسته تر گردید.
این یعنی تشدید تضاد بین نوسازی اقتصادی و نوسازی سیاسی!
یعنی رفاه مردم بالا می رود، اما مشارکت سیاسی بسته تر می گردد!
شاید ذکر مثالی تنها از حوزه آموزشی لازم باشد:
جنگهای اعراب با اسرائیل در بین سالهای ۱۹۷۱ و ۱۹۷۳ و تحریم نفتی اعراب منجر به «شوک نفتی» شد و باعث افزایش قیمت نفت، صادرت بیشتر نفت ایران که به تحریم نپیوسته بود و در نتیجه، با افزایش درآمدها نفتی، ایران جایگاهی ویژه یافت، جریان شبه مدرنیستی شاه شتاب گرفت مثلا در دانشگاهها و موسسات عالی تعداد نفرات به ۱۵۴۳۱۵ افزایش یافته و بیش از ۹۰ هزار نفر با دلاهاری نفتی راهی دانشگاههای خارج گردیدند... اما آنها بیشتر جذب کنفدراسیون دانشجویی شده و بجای اینکه دکتر و مهندس بازگردند چریک شده باز می گشتند...!

♦️آخرین تلاش جبهه ملی برای بازگرداندن دیکتاتور به قفسِ قانون اساسی مشروطه و دوری از استبداد در حساسترین زمان یعنی خرداد ۱۳۵۶ش صورت گرفت، نامه‌ی سه نفره سران جبهه ملی ایران به شاه بوده با امضای کریم سنجابی، شاپور بختیار و داریوش فروهر.
دیکتاتور نفتی میتوانست به چارچوب مشروطه برگردد، شکاف عظیم ملت با خودش را ترمیم کرده و بجای انقلاب ۵۷، شبیه انقلاب مشروطه پیش آید یعنی با واگذاری بخشی از حقوق مردم، بماند.
اما گوشش بسته بود و زمانی چنین کرد که دیگر دیر شده بود!

♦️طلای سیاه بشدت گمراه کننده و مغرور کننده است مخصوصا وقتی قیمت آن بالا رود که دیگر نه پاسخگویی به ملت که خدا را هم بنده نمیشوند ذکر نمونه هایی از آن:
در سال ۱۹۷۵م، وقتی قیمت نفت اوج گرفت شاه چنان دچار کیش شخصیت شد که حتی آرا و نظرات اقتصاددانان را هم به سخره گرفته و گمان میکرد که قوانین اقتصادی را هم میتوان منقاد و مطیع فرامین سلطنتی کرد!.
در آن زمان دیگر حتی نیازی به مشورت با متخصصین نمی دید! به تحقیر از دمکراسی«چشم آبی ها» میپرداخت و در گفتگو با اوریانا فالاچی حتی ادعا میکرد که با خدا رابطه دارد!.
بعدها نیز همین افزایش قیمت نفت، باعث ادعای مدیریت جهانی از سوی آقای احمدی نژاد شد!
وقتی قیمت نفت از ۱۶۰دلار گذشت آقای پرزیدنت، ادعای مدیریت جهانی کرد!
میگفت: «باید خودمان را باور کنیم تا بتوانیم مدیریت جهان را در دست بگیریم»!
می گفت: بیش از ۱۰۰ سیاستمدار دنیا در گفتگو با من این توقع یعنی مدیریت جهان را بیان کردند و برخی اصلا
زنبیل گذاشته اند برای برقراری روابط با ما...!
و وقتی تحریم ها تازه آغاز شده بود می گفت: «تحریم نمنه دی؟!»
که البته با گذشته زمان، امروزه مشخص شده که تحریم نمنه دی...!

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

18 Jan, 06:46


💥طنزنویسی که دیگر نمی خنداند!
✍️
علی مرادی مراغه ای

♦️من اولین بار ابراهیم نبوی را با روزنامه های دوم خردادی شناختم حتی در دادگاهش هم بارها مرتضوی را خندانده بود، وقتی اکبر گنجی از پوشیدن لباس زندان در دادگاه امتناع کرده و با عصبانیت آنرا درآورده پرتاب کرد، نبوی به مرتضوی گفت اگر او ناراحت است لباس او را هم به من بدهید تا...

♦️اتقاق دیگر اینکه، شمس الواعظین نقل میکند که مرتضوی به جلایی پور گفته بود در خانه شمس «ریمیل» پیدا کرده‌ایم!
جلایی‌پور میگوید ریمیل وسیله آرایشی خانم‌هاست مرتضوی میگوید نه، ریمیل او به کامپیوتر وصل میشود!

♦️بیسوادی قاضی ها، همیشه کار دستشان می دهد!
مریم بهزادی از گروندگان جنبش مسلحانه در زمان پهلوی که در دوران دانشجویی در ۱۳۵۴ش دستگیر گردیده بود در دادگاه وقتی منشی بیسواد جرائمش را برمی شمرد در ادامه گفت فلان کتابها را خوانده و در آخر گفت:
کتاب شنگول و منگول را هم خوانده!
یک مرتبه، مریم بهزادی با صدای بلند می خندد و قاضی دادگاه جرم توهین به دادگاه را هم اضافه کرده او را به ۴ سال زندان محکوم میکند.
او کتاب شنل اثر گوگول روسی را خوانده و منشی بیسواد دادگاه آنرا شنگول و منگول خوانده بود!

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

17 Jan, 06:08


💥در مورد آخرین کتاب جمیل حسنلی...
✍️
علی مرادی مراغه ای

آخرین کتاب مورخ برجسته آذربایجانی در مورد فرقه دمکرات آذربایجان و سید جعفر پیشه وری است با نام «تبریر، سال ۱۹۴۶». و کتاب حاوی جدیدترین اسناد در این زمینه است.
او در این ویدیو می‌گوید:
«تبریز همواره شهر رویای من بوده...».

♦️اما در مورد پیدا کردن این اسناد بسیار مهم، سخن عجیبی می گوید که دود از کله هر دوستدار تاریخ برمی خیزد که در واقع، عمقِ اختلاف و تفاوت نگهداری اسناد مهم تاریخی در شرق و غرب را به تلخترین شکل منعکس می کند!
او در مورد اینکه چگونه این اسناد بسیار مهم را بدست آورده، می گوید:
«به هنگام فروپاشی شوروی تلی از اسناد حزب به عنوان کاغذ باطله به حیاط ساختمان در باکو ریخته شده بود که بعدا زباله‌کش‌ها بیایند و ببرند، اما یک نفر متوجه می‌شود و به آرشیو ملی آذربایجان خبر می‌دهد. ۲۵۰۰۰ صفحه سند هم در میان این کاغذهای باطله بوده که بیشتر در مورد پیشه وری و حکومت ملی و میرحعفر باقروف و استالین و شاه و قوام دور می‌زده...»

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

14 Jan, 09:23


💥وقتی پرویز ثابتی تاریخ می بافد!
✍️
علی مرادی مراغه ای

او می گوید:
«صفر قهرمانی افسری به نام سرتیب امین را کشته بود...»
در این یک جمله پرویز ثابتی، پنج اشتباه یا تحریف وجود دارد و آنوقت،حدیث مفصل بخوانید از کل خاطرات و گفته های او!

اولا.قهرمانی نیست، قهرمانیان هست!.
ثانیا.امین آزاد سرتیپ نبوده بلکه سرهنگ بوده!.
ثالثا. امین آزاد نبوده بلکه معین آزاد بوده!.
رابعا. فرمانده پادگان تبریز نبوده، دامپزشك و مسوول ايلخی مراغه بوده!.
خامسا.صفرخان معین آزاد را نکشته، بلکه روسها او را کشته اند...!

♦️سالها پیش، دکتر علیرضا نوری ‌زاده نیز صفرخان را «قاتل جنایتکار» خوانده و نوشته بود که او:
«دو افسر وطن پرست را با اره تکه تکه کرده‌است»!
(بنگرید به: کیهان لندن شماره ۷۴۵، پنحشنبه ۱۵ بهمن۱۳۷۷)

♦️می بینید که در نوشته نوری زاده، جرم صفرخان دو برابر شده و یک افسر مقتول تبدیل به دو افسر میگردد!
البته براینکه صفرخان را خیلی شقی تر نشان دهد اره کردن را هم بر آن اضافه کرده است!

♦️به نظر شما این مسخره نیست!؟
آخه یک رعیت فقیری چون صفرخان در شیشوانِ عجب شیر مگر مانند ثابتی، امکانات و دم و دستگاهی داشته که دو افسر را اره کند..؟!

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

14 Jan, 07:52


آخرین استوری اینستاگرامی اینجانب.

#آخرین_استوری

دوستان جهت مراجعه به اینستاگرام اینجانب:
@ali_morady_maragheie

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

13 Jan, 05:42


💥دانلود فایل صوتی کامل
✍️
علی مرادی مراغه ای

بحث و گفتگو با علی مرادی مراغه‌ای در خصوص:
کتاب «پروکروستس ایرانی: سرگذشت نورالدین کیانوری و حزب توده با تاکید بر پس از انقلاب...».
جلسه نخست: حزب توده ایران از تشکیل تا کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲
میزبان: یونس لیثی دریلو
زمان مصاحبه: ۲۰ دی ۱۴۰۳ / ۹ ژانویه ۲۰۲۵

◀️دانلود فایل: صوتی-تمام مصاحبه

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

12 Jan, 14:59


💥تبریزِ واقعی!
✍️
علی مرادی مراغه ای

امروز مصادف است با سالروز اولتیماتوم روسیه برای اخراج مورگان شوستر در 1290ش!
این تصاویر ماندگار از مبارزه شهری تنها و تقریبا دست خالی در مقابل قشونِ مسلح به توپِ روسی در آن روزهای اولتیماتوم.
تهران مرعوب و تسلیم روسها شد اما تبریز، چهار روز جنگید حتی بر روسها پیروز شد!
بقول کسروی، چیزی نمانده بود «به یکباره ریشه روس را از شهر بکَنند»
اما در چهارمین روز، تبریز با فشار و اصرار تهران، جنگ را متوقف کرده و مجاهدین، سلاحها را گذاشته، از تبریز خارج شدند!

♦️کسروی آن شبِ تبریز را به تصویر کشیده گویی «رم شهر بی‌دفاع» اثر روبرتو روسلینی است:
«شبی كه كمتر كسى از ترس و اندوه، خواب آرامى كرد. شبى كه هزارها خاندان با ديده‌هاى اشگبار سرپرست خود را بسفر فرستادند. اين شب، تبريز براى نخستين ‌بار تلخى خوارى و درماندگى را چشيد. امشب تبريز دشمنان چيره را از هرسو بخود نزديك ديد و چون نگاه كرد كسى را از سرپرستان غيرتمند نديد...»

و با آمدن روز، شلیک توپهای روسی به شهر بی دفاع، دستگیری و دار زدنِ برجسته ترین فرزندان تبریز...

⚡️شهرهای مشهد، رشت و مخصوصا تبریز، همیشه روسها را با دار می شناسند!

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

11 Jan, 09:49


💥اژدهای هزار سر فساد...
✍️
علی مرادی مراغه ای

هنگامیکه فساد کل جامعه را میگیرد هیچ کاری مشکلتر از مبارزه با آن نیست مطالعه تاریخ ایران نشان میدهد کمتر سرداری در این عرصه پیروز گشته و بر خاک نیفتاده...
با نصیحت یا ترساندن از عذاب آخرت نیز شبیه این ماند که کل بدن را سرطان فرا گرفته باشد و تو بخواهی با گل گاوزبان به درمان آن پردازی...!

♦️متاسفانه کمترین پیروزی در این عرصه در تاریخ دیده شده و مبارزین این عرصه اگر صادق باشند غالبا، سرانجامی جز شکست و حرمان در انتظارشان نبوده است...
چون در اینجا یک شخص با کل یک سیستم فاسد درمی افتد...

♦️علی(ع) وقتی پس از عثمان بر مسند نشست و برای مبارزه با فساد، اعلام کرد «اموال بیت‌المال به غارت رفته را بازپس خواهد گرفت حتی اگر در جهیزیه نوعروسان رفته باشد» بلافاصله شکست خورده و از پای درآوردند.
به نظر می رسد که اینجا، حساسترین جاست!
مبارزه با فساد به منزله انگشت کردن نه در لانه زنبورها بلکه درافتادن با لشکری از کژدم های جرار و ماران غاشیه است...

♦️برجسته ترین نمونه در تاریخ معاصر ایران، امیرکبیر است او با اصلاحات و مبارزه اش با فساد، لشکری از دشمن در مقابل خود تراشید: از دشمنی دو قدرت خارجی گرفته تا حتی صیغه های شاه در اندرونی!
امیرکبیر دقیقا زمانی برخاک افتاد که بودجه دخل و خرج را اصلاح کرد و سرهایی از آن اژدهای هزار سر را قطع کرد سرهایی که، بدون اینکه سودی بر کشور داشته باشند ثروت جامعه را می بلعیدند، پس بزودی، حتی دوستانش نیز به دشمنان پیوسته و در شبی لعنتی، شاه جوان 21ساله را مست کرده حکم قتل اش را گرفته شبانه حاج علیخان مقدم را راهی فین کاشان کردند...!
او را هزاران رشته ی مرئی و نامرئی غرق در فساد جامعهِ ایران کُشت...

♦️بزرگترین علت قتل امیر این بود که او شروع به قطع و تقلیل رشوه ها و هزینه ها کرد، برای شاه دو هزار تومان سالانه حقوق تعیین کرد. از خود شاه شروع کرد و رسید به دلقکهای درباری! چون خودش خیلی کم می خندید پس چه نیازی داشت به دلقکها که بیهوده انعام می گرفتند!
سپس، رسید به مبارزه با چاپلوسان و متملقان که جزو لاینفک هر جامعه فسادآلود هستند:
نامه ها و عریضه هایی که اکثرا با این جمله آغاز می شد:
«قربان خاکپای جواهرآسای مبارک وجود گردم»!
حتما باید ذوق شعری ایرانی در پشت آن باشد که بتواند این همه تملق را در یک جمله بگنجاند...!
وقتی قاآنی شاعر آمد و شروع به خواندن مدح چاپلوسانه اش کرد به اینجا که رسید:
به جای ظالمی شقی نشسته عادلی تقی
کزو گشوده باب و در ز حصن و از حصارها
و...
امیر سخن شاعر را با عصبانیت قطع کرده گفت:
این ظالم شقی که من بجایش نشسته ام مگر همان میرزاآغاسی صدراعظم نبوده که قبل از این، دهها قصیده در مدح اش سروده ای ؟! حتی در مورد زکام اش هم مدح گفته بودی؟!
اشاره امیر به این مدح قاآنی بوده:
«در سبب زکام کهف الادانی والاقاضی جناب حاج ميرزا آقاسی...»
امیر، حقوق قاآنی را قطع کرد و چون شنید که او زبان فرانسه بلد است کتابی در مورد فلاحت(کشاورزی) به قاآنی سپرده تا ترجمه اش کند و شاعر هر هفته بخشی از آنرا ترجمه میکرد و مزد میگرفت...
بلی، در خانه کدخدا ممکن است گردو زیاد باشد اما باید حساب و کتاب داشته باشد...؟!

♦️اما مبارزه ای که امیر با سیستم فاسد آغاز کرده بود طبق معمول، هر سری از این اژدها را که قطع میکرد بلافاصله, سرهای عدیده‌ای بجایش می روییدند و بزودی لشکری از دوست و دشمن در مقابلش صف آرایی کرده و بر خاکش افکندند...
دکتر پلاک اتریشی، ماهیت پیکار او را به بهترین شکل در این جمله خلاصه کرده:
«پولهایی که به عنوان رشوه می خواستند به او بدهند و نمی گرفت، خرج کشتنش شد...»

♦️امیرکبیر که حتی حقوق خود ناصرالدین شاه را نیز سالانه به 2هزار تومان کم کرده بود اما پس از کشته شدنش، میرزاآقاخان نوری یکی از سرسخت ترین دشمنانش بجای امیرکبیر صدراعظم می گردد که سالانه شصت هزار تومان(معادل سی هزار لیره ی انگلیس) حقوق می گرفت و این درحالی بود که حقوق صدراعظم انگلیس در همان زمان، سالی پنج هزار لیره بود!
البته به این حقوق میرزا آقاخان نوری باید صد و ده هزار تومان هم اضافه کنید که او به عنوان ارتشاء و پیشكش دریافت می نمود...!
یعنی صدراعظم فاسد کشور نیمه مستمره ایران ۱۷ برابر صدراعظم انگلستان مداخل داشت که در آن زمان بزرگترین امپراطوری جهان بود و آفتاب در مستعمراتش غروب نمی کرد...!

♦️و این کشوری است که همیشه در آن، امیرکبیرها بیش از سه سال و نیم دوام نمی آورند و کشته می شوند اما میرزا آقاخان نوری ها عاقبت بخیر می گردند، تابعیت انگلستان را می پذیرند و سرانجام، در بستر عافیت، ریق رحمت را بر سر می کشند...

◀️یک جلسه کاری:

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

11 Jan, 09:23


💥دمی با صدای استاد سپهر.
اجرای تصنیفِ میگذرم تنها از میان گلها...

✍️
علی مرادی مراغه ای

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

09 Jan, 05:49


💥هنوز منتظرانيم تا ز گرمابه برون خرامی...!
✍️
علی مرادی مراغه ای

امروز ۲۰ دی سالروز قتل امیرکبیر است، همچنین، دیدم سالروزِ قتل نصرت الدوله بدست رضاشاه نیز بوده، ماشاالله در تاریخ ما، قتلها آنقدر زیاد است که آدم نمیداند به کدامیک بپردازد...!

♦️بدون شک، ایران با مرگ امیر، یکی از بهترین فرصتهای گذار به دوران مدرن را از دست داد، سرنوشت ملتها به بی نهایت عوامل بستگی دارد اما گاهی در حساسترین دوره های تاریخی، با قرار گرفتن یک مصلحی در راس قدرت، میتواند کاری شبیه به معجزه کند چون میجی، بیسمارک، پطرکبیر...
کیمیاگری قدیم بدنبال یافتن اکسیری بود که اجسام را مطلا کند. چنین اکسیری وجود ندارد، اما، چیزی شبیه به آن وجود دارد و آن اکسیر همانا وجودِ دستهایِ نخبگان سیاسی هر جامعه است، دستهایی که با نبوغ خود، بحرانها را به فرصتهای طلایی بدل میکنند و البته برعکس، کوتوله های سیاسی که فرصتها را نیز به بحران بدل میکنند!.

♦️آن نیشتری که در ۱۸۵۲م در حمام فین کاشان بر آن رگ نهاده شد نه رگِ امیر که در واقع، رگِ نوسازی ایران بود!
شبی که فرمان قتل امیرکبیر گرفته شد، سرسختترین دشمنانِ امیر و در واقع دشمنان ایران، شاه جوان را محاصره کرده، حسابی مست ساختند و سپس، فرمان قتلش را گرفته بدست حاج علیخان مراغه ای دادند و او سحرگاه دهم ژانویه ۱۸۵۲عازم کاشان شد:
«...به دلاک دستور داد رگهای هر دو بازویش را بزند و دو کف دستش را روی زمین نهاد در حالیکه خون از بازوانش فوران داشت در این وقت میرغضب به امر فراشباشی با چکمه لگدی به میان دو کتف امیر نواخت،چون امیر درغلتید دستمالی را لوله کرد به حلق امیر فرو برد و گلویش را فشرد تا جان داد»
(امیرکبیر و ایران،آدمیت...ص۷۱۷)

♦️امیر می دانست دشمن اصلی مردم جهل و نادانی است روزنامه خواندن را برای دولتیان اجباری کرده بود!
در سال ۱۲۶۴ق. برای واكسن زدن كودكان مجبور شد به زور و جریمه متوسل شود چون فالگيرها و دعانويس‌ها شايعه كرده بودند كه واكسن زدن باعث راه ‌يافتن جن به خون انسان ميشود!.
در عرض کمتر از چهار سال صدارتش، کاری کرد کارستان...!
اما پس قتلش، میرزا آقاخان نوری سرسپردترین مزدبگیر انگلستان، بجایش صدراعظم ایران شد میگفت برای رسیدن به هدفم اگر لازم باشد:
«ريش خودم را در كون خر مى‌كنم، چون كار گذشت بيرون مى‌آورم، مى‌شُويم، گلاب ميرنم»!.
خاطرات و خطرات...ص ۵۷).
و همین رذل، در نامه خصوصی به شاه نوشت:
«بحمدالله که میرزاتقی خان غیرمرحوم به درک واصل شد خدا جان این چاکر را و جمیع اولاد آدم و عالم را فدای یک جمله دستخط شاه نماید...»
اما همین شخصِ پلید در انظار عمومی تبلیغ میکرد که میرزاتقی خان از بیماری مرده:
«میرزاتقی خان در فین کاشان به ناخوشی سینه پهلو وفات کرده و مرحوم شد خدا بیامرزد تف بر این دنیا...»

♦️ناصرالدین شاه ۴۵سال پس از امیر زنده ماند بارها با تحسر گریست و لحظه ای از بزرگترین اشتباه زندگیش غافل نشد، یکسال قبل از کشته شدنش رفته بود به زادگاه امیرکبیر برای سواری. یک مرتبه چوپانی می بیند که شبیه امیر بوده، احضارش می کند و چوپان میگوید که پدر من با پدر امیرکبیر پسرعمو بودند و ناصرالدین شاه او را به تهران آورده، شغل و منصب میدهد! اما بندی را که ۴۵ سال پیش، به آب داده بود دیگر هیچوقت قابل جبران نبود.
در حصار چاپلوسان گرفتار آمده و کشور غرق در فساد و تباهی گشته بود یکبار که اوضاعِ آشفته کشور، آشفته ترش کرده بود از سرِ پشيمانى از قتل امیرکبیر، به ولیعهدش مظفرالدين شاه نوشت:
«قدر نوكر خوب را بدان، من چهل سال است بعد از امير، خواستم از چوب آدم بتراشم اما نتوانستم»

♦️پس از قتل امیر، در بین مردم ایران ضرب المثل شد که وقتی ميخواستند از كاری مُحال گویند ميگفتند:
«وقتي امير از گرمابه بيرون آید!»
هر دو کشور، ژاپنِ میجی و ایرانِ امیرکبیر، تقریبا شبیه هم و باهم آغاز کردند اما میجی چهل سال فرصت پیدا کرد و امیر چهار سال...!
چه میشد اگر امیر نیز چهل سال فرصت میکرد...؟!
اما تاریخ ایران، تو گویی تاریخ اگرها و حسرت هاست...!

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

08 Jan, 09:16


💥لوح عدل مظفر
✍️
علی مرادی مراغه ای

۱۲ دی  ۱۴۰۳ سالروز درگذشت مظفرالدین شاه است از او یادگارِ مهمی چون لوح عدل مظفر بجای ماند تابلویی در سر در کاخ بهارستان (ساختمان مجلس شورای ملی) در میان تندیس‌های شیر و خورشید.حروف ابجد آن برابر می‌شود با ۱۳۲۴ تاریخ قمری. سالی که فرمان مشروطیت از سوی مظفرالدین شاه صادر شد.
رضاشاه که بقدرت رسید از همان شب ۹ آبان ۱۳۰۴ش که قاجاریه از سلطنت خلع شد کوشید هر چه از قاجاریه مانده نابود سازد سردرهای عمارتهای دولتی که نام قجر بود حتی به کاشیهای سر در مدرسه سپهسالار که با خط زیبای میرزا غلامرضا خوشنویس نوشته شده بود رحم نکردند!
(دولت آبادی، حیات یحیی..ص۴۰۰)
و همچنین، برداشتن و تخریب آن «عدل مظفر از بالای درب مجلس»!.
(خاطرات و خطرات، هدایت... ص۴۱۰)
به دستور کریم آقا بوذرجمهری رئیس شهرداری، هر شب پرچمهای قرمزی بر سر خانه ها نصب میشد و بدنبال آن، شهرداری برای خراب کردن آنها سر می رسید»!
(تکمیل همایون، تاریخ اجتماعی و فرهنگی ایران...ج۳ص۳۹)

♦️اما برگردم به مظفرالدین شاه. وقتی خواست فرمان مشروطیت را امضا کند کثیری از رذل ترین ها مانند امیر بهادر وزیر دربار اطرافش را گرفته مخالف بودند، امیر بهادر می گفت:
«اگر مشروطه بدهید خودم را خواهم کشت!».
البته مظفرالدین شاه توجهی نکرد و با اعطای مشروطه موافقت کرد!
امیر بهادر نیز مانند کثیری از مخالفان حقوق مردم، فکر میکرد که حکومت و نظارت مردم، یعنی هرج و مرج و یعنی ضعیف شدن حکومت!
وقتی مشروطه خواهان برای رساندن پیامشان به شاه به خانه امیر بهادر رفتند، از آنها پرسید حرفتان چیست؟
مردم گفتند: مجلس ملی و عدالتخانه میخواهیم ...
امیر بهادر پرسید که چه بشود؟
مشروطه خواهان گفتند شاه تنها سلطنت کند و مسئول نباشد و این مجلس و دولت مسئولیت باشد.
امیر بهادر خندیده و میگوید این که نشدنی است، چرا که تا امروز سی کرور رعیت بود و یک شاه ، که همگی از او اطاعت می کردیم اما حالا میخواهید یک نفر رعیت باشد و سی کرور شاه. نه، این نمی شود!

♦️امیر بهادر دشمن سرسخت مشروطه بود میگفت با مشروطه و مجلس شورا، شاه بزرگِ ما کوچک میشود! وقتی احتشام السلطنه(رئیس مجلس)پاسخ داد:
«پيشرفت دولت و فزونى نيروى شاه در همراهى با مردم است...و ما آرزومندیم پادشاهِ مان را مانند امپراطور آلمان و انگليس توانا بينیم، ليكن شما ميخواهيد او را همچون امير افغانستان گردانيد»
امیر بهادر در پاسخ میگوید:
«من تا جان دارم نمیگذارم عدالتخانه برپا شود خوبست شما برويد در كشور آلمان و به امپراطور آلمان بندگى كنيد»
( محمود،تاریخ روابط سیاسی ...ج ۸ص۷۲)
پر واضع است که تمام کشمکشِ ۱۲۰ساله تاریخ ایران همین کوچک بودن شاه و مردم بوده است که کدامش کوچک باشد و کدامش بزرگ!

♦️در تاریخ ایران در کنار مستبدِ بزرگ، مستبدین کوچکی مانند امیر بهادرها وجود داشته اند که به منزله سرهای آن اژدها بوده اند!
وقتی مجلس(یادگار ارزشمند مظفرالدین شاه) توسط پسرش محمدعلی شاه به توپ بسته شد این امیر بهادر در حمله به مجلس و سپس، شکنجه و کشتار مشروطه خواهان نقش اساسی داشت، عاشق شاهنامه فردوسی بود حتی خودش آنرا به چاپ رسانده بود!
پس از به توپ بستن مجلس، مشروطه خواهان دستگیر شده را وقتی شکنجه و اعدام میکرد شاهنامه میخواند!
نویسنده سیاحتنامه ابراهیم بیگ در مورد چگونگی کشتن قاضی ارداقی که بوسیله استریکنین مسموم و با تشنج و زجر کشتند می نویسد:
«اگر بخواهيم از حركات زشت نانجيب امير بهادر بنويسيم، مثنوى هفتاد من كاغذ می شود كسانیكه دستگير و حبس بودند، او چه شماتت ها كرد و چه فحش ‌ها داد ! هر كس را كه میخواستند بکشند در بالاى سر او يك شعر مناسب از فردوسى می خواند. قاضى را زهر دادند، در روى خاك جان می داد، امير بهادر استهزا كرده شعر بر او خوانده می خنديد و می گفت:
«پدر سوخته جانِ سگ دارد هنوز تمام نشده‌؟ هى زن قحبه!...»
(سیاحتنامه ابراهیم بیگ ..ج۳ص۷۵۳)
در رذالتِ امیر بهادر همین بس که شدیدا، دشمن هر گونه اندیشه و فکر مدرن و مجلس شورا بود. او چون دشمن مدارس جدید بود به میرزا حسن رشدیه بند کرده بود که در خانه شما دو تا درخت چنار هست و چون کلاغها روى آن درختهای شما می نشینند و از آنجا می آیند«بيرق قصر پادشاهى را پاره می كنند؟» لذا باید آنها را قطع کنید!
(رشدیه، سوانح عمر...ص۱۳۹)

البته آنچه شاه را کوچک و ملت را بزرگ می کرد و بیرق پادشاهی مطلق را پاره می کرد نه کلاغهای خانه رشدیه، بلکه دانش آموزانِ مدارس جدید او بودند که رو به دنیای جدید داشتند!

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

07 Jan, 10:13


💥پاسخ به یک سئوال
✍️
علی مرادی مراغه ای

دوستان این فیلم از دکتر زیباکلام را فرستاده نظر مرا خواسته اند. ایشان میگوید صدیقی در گفتگو با محمدرضاشاه گفت:
«به پدر(رضاشاه) کسی جرات نمیکرد دروغ بگوید و به پسر(محمدرضاشاه) کسی جرات نمیکرد راست را بگوید»

♦️پاسخ:
ضمن احترام به دکتر زیباکلام، به چهار دلیل سخن اش درست نیست:
اول اینکه، در جایی ندیده ام دکتر صدیقی چنین گفته باشد در آن گفتگوها فقط چهار نفر(شاه، صدیقی، دکتر امینی و عبدالله انتظام) حضور داشتند و هیچکدام چنین سخنی از دکتر صدیقی نشنیده اند.
دوم اینکه، اگر هم صدیقی گفته باشد اشتباه گفته.
سوم اینکه، به لحاظ عقلی مگر میتوان به دیکتاتورها راست گفت؟!
بقول سعدی:
خلاف رای سلطان رای جستن به خون خویش باشد دست شستن
چهارم اینکه، دهها نمونه میتوان آورد که کسی جرات گفتن واقعیتها به رضاشاه را نداشت، مگر چاپلوسها میتوانستند چیزی بگویند که خوشایند دیکتاتور نباشد؟!

♦️آن زمان که هجوم متفقین به ایران قطعی گردیده بود دهها نفر آنرا میدانستند اما یک نفر جرات گفتن آنرا به رضاشاه نداشت.
دهها نمونه میتوان آورد که هیچکس جرات گفتنِ واقعیتها را نداشت.
برای نمونه
اینجا را بخوانید.

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

06 Jan, 15:00


💥بیشتر تاریخ ما جنگ دیکتاتورهای کوچک با دیکتاتور بزرگ بوده...!
✍️
علی مرادی مراغه ای

سیاوش کسرایی در ۱۳۵۷ گفت:
«۲۵ سال استبداد، هر کدام از ما را یک خرده مستبد در آورده»!
سخن او درست است اما بجای «یک خرده» باید می گفت«خیلی»...!

♦️در بررسی تاریخ، ما گرفتار ثنویت شوم خیر و شر می شویم که متاسفانه بجای شناخت درست، ما را بیشتر کور می کند و به گرداب احساسات و افراط گرایی پرتاب می کند و باعث میشود ما در یک طرف آن که خیر دانسته ایم قرار بگیریم در مقابل طرف شرّ...!
اما این تاریخنویسی مانند معرفت مرد بنگی است که به سفارش عبید زاکانی: آنرا باید بر ک... خری نویسی و در کو...اش کنی...!

♦️زمانی از تحلیل درستِ تاریخ برخوردار می شوید که از چنبره این ثنویت حق و باطل خارج شوید و بجای آن، یک جامعه پیشامدرنی را بصورت یک شبکه بهم پیوسته در نظر گیرید که همه چیزش به چیزش می آید!
از نظام سیاسی مستقر در آن بالا تا احزاب اپوزیسیون آن، تا شاعرش، نویسنده و فیلسوفش و تا دانشگاهی و تا مردم عادی...!
کل این شبکه غالبا شبیه هم بوده تنها گاهی آدمی استثنایی دیده می شود که انگار از کره ای دیگر به این شبکه پرتاب شده که البته صدای او ناشنیده مانده و هر چه زودتر دق مرگ میشود!

♦️اینگونه شبکه ای نگریستن تاریخ، جسارت میخواهد چون از همه طرف نیش و ضربه خواهی خورد، چون همه طرف را نقد خواهی کرد پس، هیچ طرفی را برای خودت نگه نمیداری تا وقتی که از طرفی، مورد حمله قرار گرفتی به یک طرفی پناه ببری...!
شبیه آن سربازی میشوی که در جنگی، اشتباها در جایی پناه گرفته بود که هر دو طرف او را می زدند!
مورخین ما بلافاصه به یک طرفی می غلتند و طرفدارش می گردند و بی طرفی خود را از دست میدهند!
برای یک لحظه، در نظر بگیرید در شکم دیکتاتور بزرگ محمدرضاشاه را با احزابی چون حرب توده، فدائیان خلق، مجاهدین خلق، فدائیان اسلام و گروههای اسلامی ریز و درشت را که به منزله دیکتاتورهای کوچک در شکم آن دیکتاتورِ بزرگ بودند و اگر بقدرت می رسیدند تبدیل به دیکتاتور بزرگ می شدند!
اینجا همگی مقصرند اما آن دیکتاتور بزرگ بیشتر مقصر است چون قدرت، نفت و امکانات بیشتری داشت و می توانست با اصلاحات و آموزش و تربیت اساسی، هم خود را نجات دهد و هم دیکتاتورهای کوچک شکل نگیرند.

♦️تمامِ کتاب «پروکروستس ایرانی» عبارت بوده از جنگ دیکتاتورهای کوچک با دیکتاتور بزرگ!
صدها مصداق میتوان از تاریخ آورد اما بگذارید یک نمونه بیاورم که در مقدمه کتاب(خشم و هیاهوی یک زندگی
دانلود) در مورد غلام یحیی نوشته ام:
غلام یحیی در مبارزه با فئودالهای استثمارگر تا آستانه مرگ رفت حتی بریدن سرش و دفنش توسط فئودالها...! خودش مینویسد:
«او با تمام قدرت سيلي محكمي به من زد و دستور داد ما را زنده زنده در خاك دفن كنند، در اين زمان حس كردم كه كسي با خنجر در حال بريدن گردنم هست و من چانه ام را به سينه ام فشردم، به همين خاطر خنجر به رگ تنفسي من نمي رسيد. اما با اين همه، بخش زيادي از گردنم بريده شده بود. من و پنبه ای را زنده زنده داخل قبر گذاشتند، انصاري و افرادش كمی دور شده بودند كه دو نفر از ما كه در تپه پنهان شده بودند، آمدند و ما را از «قبر» بيرون آوردند»
اما پس از شکل گیری فرقه دمکرات آذربایجان، وقتی همین غلام یحیی در میانه و زنجان فرمانده فدائیان میگردد بیشترین تندروی ها، خشونت ها و اعمال دیکتاتورانه توسط او اعمال می گردد!

♦️پائولو فریره فیلسوفِ تربیتی برزیلی در کتاب«آموزش ستمدیدگان» مثالی از دهقانان ستمدیده می آورد که اوج تراژدی است!
او می نویسد این دهقانان که سالها تحت تبعیض و ستم زندگی میکردند اما وقتی یکی از همین دهقانان، به رتبه داروغگیِ ارباب میرسید، در ستم و تعدی بر رعیتهای همنوع خود، چنان افراط میکرد که رعیتها از دست او به خودِ ارباب، تظلم می بردند...!

♦️یادتان باشد!
مبارزه با دیکتاتورهای بزرگ سخت است اما سخت تر از آن، شبیه آن نشدن است! چون وارد یک بازی میشوی، ناخودآگانه همان روش او را یاد می گیری، ادامه می دهی و سرانجام مانند او میشوی!.
باید شانس بیاوری که کشته شوی یعنی شهید شوی! و یک قهرمان بر قهرمانان اضافه شود!
چون اگر پیروز شوی دیکتاتور میشوی، زندانبان میشوی و با جابجایی قدرت، لبریز از همان کینه، نفرت و همان خشونت برای حفظ قدرت...!
پس در شیوه و روشِ بازی دقت کن که از خود بازی مهمتر است!
ای شهان کُشتیم ما خصم برون ماند خصمی زو بتر در اندرون

◀️دو سکانس از فیلم زاپاتا را آورده ام که تکان دهنده است جابجایی شومِ قدرت را خوب ببینید!


Telegram
attach 📎

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

05 Jan, 07:07


💥کمی شوخی، کمی جدی!
✍️
علی مرادی مراغه ای

آن تصویر بالایی، خاکسپاری موتزارت نابغه موسیقی اتریشی است که فقط سگ اش تابوتش را بدرقه می کند.
این پایینی هم مراسم خاکسپاری مرحوم بهمن فرزانه یکی از برجسته ترین مترجمین کشور است مخصوصا بهترین مترجم صد سال تنهایی.

⏹️پس ما ایرانیان، قدر مشاهیر و اهالی فرهنگ مان را بیشتر از آنها می دانیم...!


#کمی_شوخی_کمی_جدی

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

04 Jan, 05:55


💥مردگان مان نیز از خشونت ما راحت نبوده اند!
✍️
علی مرادی مراغه ای

خشونت گروهی غالبا در ذهنیت اسطوره ای شکل می گیرد و ایرانی جماعت غالبا از ذهنیت اسطوره ای برخوردار است آنان در ناکامی از تجدد، به عنوان عکس العمل، سعی کرده اند به گذشته اسطوره ای خودشان پناه برند و آنرا بازسازی کنند برخی به 1400سال قبل و برخی به 2500 سال قبل.
آنان بجای نگاه به آینده و توجه به راهها و گامهای نپیموده و تجربه نکرده، بیشتر سعی کرده اند به گذشته پناه برند!

♦️بی احترامی بر قبر یک نویسنده را تنها در حد یک مورد اتفاقی تقلیل ندهید این، تنها نوکِ این قله یخیِ خطرناک است، وقتی در نظر بگیریم که هزاران نفر نیز از آن دفاع کرده اند! و این یعنی یک خطر و یک آسیب اجتماعی!
یعنی خشونت بالقوه که اگر دلسوزان فرهنگی به درمانش نکوشند در سربزنگاه تاریخی به فعلیت تبدیل شده و دوباره خلخالی های دیگر ظهور خواهند کرد برای نبش قبر!
متاسفانه تاریخ ما نشان می دهد که کم و بیش، هیچوقت عاری از این پدیده شوم نبوده است!
والتر بنیامین زمانی در آستانه ظهور فاشیسم گفته بود «در صورت پیروزی فاشیسم، حتی مردگان نیز در امان نخواهد بود».
اما تراژدی ما زمانی قابل درک خواهد بود که این گروه هنوز پیروز نشده اند و چنین می کنند!

♦️ما ایرانیان در تخریب قبرهای مغلوبین، شکست خوردگان و دگراندیشان اقلیت، از تاریخ طولانی برخورداریم، کمتر برهه ای بوده که مردگان از دست مان آسوده بوده باشند چه برسد به زندگانمان!
اما برعکسِ مورد امروزی، بخشِ اعظمِ تخریب قبورِ دیروزی ها از موضع دین بوده است شاید لازم به ذکر نمونه ها باشد:
«عمرش قريب به صد سال رسيده بود. و بعد از آنكه او را دفن كرده بودند امير اسكندر قبر او را شكافته سرش را جدا كرده و به مصر فرستاد، با سر دو پسر او كه به دست اسكندر افتاده بودند»
( تتوی، احمد بن نصر الله، تاریخ الفی، ص ۸۵۰)
متوكّل در تمامى قلمرو خود حكم فرمود كه «بايد اهل ذمّه، يعنى نصارى و يهود و مجوس، زن و مرد ايشان در لباس ممتاز باشند از مسلمانان...بر اسب سوار نشوند، مركوب ايشان بايد كه از چوپ باشد مانند بهل. ...منازل فراخ ايشان را تنگ سازند و باقى را مساجد بنا كنند و قبرهاى ايشان را با زمين برابر كنند»
(تتوی، احمد بن نصر الله، تاریخ الفی...ص۲۵۱)
محقق كركى در صوفى‌زدايى شاه اسماعيل نقش داشت و «شاه اسماعيل قبور صوفیه را تخریب»(كربلايى، روضات الجنان و جنات الجنان، ج ۱، ص ۴۹۱) و «خانقاههاى مشايخ اهل سنت را خراب کرده»(نايب الصدر، محمد جعفر شيرازى، طرائق الحقائق...ج ۱، ص ۲۸۳)
و «تخريب قبر منسوب به ابو مسلم خراسانى در خراسان را از بین برد»
(ابهرى، انيس المؤمنين، ص ۱۸۲)
و صدها مورد دگر می توانم بیاورم...

♦️آنچه بر سر مردگان و قبور می آمد بازتابی از شکست و پیروزی زندگان بوده گروه پیروز، همیشه از انتقام قبور شکست خوردگان نیز صرف نظر نمی کرده.
«در سال ۱۲۹۵ هجرى قمرى، فرهاد ميرزا معتمد الدوله والى فارس، معجرى چوبى بر دور قبر حافظ ساخت و پس از آن، گويند شخصى از پارسيان يزد كه به ديوان حافظ تفأل زده بود... قبر خواجه را تعميرى كرد و معجرى بر بالاى آن آرامگاه ساخت. اما يكى از روحانيان شيراز به نام حاج سيد على اكبر فال اسيرى، به عنوان اينكه چرا يك پارسى زرتشتى قبر خواجه شيراز را مرمت نموده، معجر را سوزانده و قبر را به همان حال خراب بازگردانيده است...»
(راوندی، مرتضی، تاریخ اجتماعی ایران...ص ۳، ص۵۲۲)
البته مصیبت قبر برجسته ترین شاعر ایرانی به همین جا ختم نمی گردد برخی منابع نوشته اند که دشمنان حافظ بعد از وفاتش مي گفتند كه او چون علنا شراب مي خورده كافر است و نبايد به آئين مسلمانى دفن شود. برعكس، دسته‌اى طرفدار اسلاميت حافظ بودند»
احتمالا در آن لحظات کشمکش آن دو گروه، حافظ با رندی تمام بر ریش همه شان می خندیده!
بالاخره قرار گذاشتند از ديوان خود شاعر فال گیرند و اين بيت شاهد آمد:
قدم دريغ مدار از جنازۀ حافظ
كه گرچه غرق گناه است مي رود ببهشت
و همین بیت در بدخواهان شاعر تاثیر گذاشته دست از لجاجت کشیدند و دفنش کردند!
اما سر پرسی سایکس که تنها در حدود صد سال پیش یعنی در اوایل قرن بیستم از قبر حافظ دیدن کرده می نویسد:
«هم‌اكنون گاهى بعضی ملايان متعصب هنگامه جو براى كسب شهرت، دست بخرابى قبر و مزار دراز مي كنند، چنانكه در چند سال قبل در يك تابستانى كه در شيراز بسر می بردم واقعه‌اى نظير آن اتفاق افتاد...»
( سایکس، سر پرسی مولزورث، تاریخ ایران... ج۲، ص ۲۱۵)


♦️هر خشونتی، خشونتی دیگر را باز تولید خواهد کرد. آنکه خشونت می ورزد سرانجام خود قربانی خشونت خواهد شد و آنکه قبرها را تخریب می کند سرانجام همان تخریب، دامن خودش را خواهد گرفت.

قبل از این، در این پست نوشته ام که ما چقدر آکنده از کینه و نفرت هستیم و بخشِ اعظم این کینه و خشونت، محصولِ ناکامیِ ماست ناکامی و حسرت از آنچه باید می شدیم و نشده ایم...!

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

02 Jan, 09:24


💥شاپور بختیار و انحلال ساواک
✍️
علی مرادی مراغه ای

به نظرم هنوز تاریخ در مورد شاپور بختیار بدرستی قضاوت نکرده است، کسی که پدرش توسط رضاشاه کشته و خودش به عنوان یکی از یاران مصدق بارها زندان کشید و در یک پیچ تاریخی، پست نخست وزیری را پذیرفت و از طرف دوستان قدیمی اش طرد شد و مانند کرنسکی روسی، دولتش دولت انتقالی گردید و سرانجام خودش نیز مانند پدرش کشته شد...
اما یکی از کارهای بختیار انحلال ساواک بوده که قولش را داده بود و امروز مصادف با انحلال ساواک می باشد، سازمان منفور و مخوفی که یک بختیار(تیمور) آنرا بوجود آورده بود و اکنون یک بختیار(شاپور) دیگر پس از ۲۲ سال آن را منحل می نمود!

♦️در طول ۲۲ سال عمر ساواک، روسای مختلفی در راس آن قرار گرفتند اما جز پاکروان که سه سال ریاست ساواک را بر عهده داشت تنها در این سه سال، شکنجه سیستماتیک در ساواک معمول نبود و فقط مشت و کتک بود اما شکنجه‌های وحشتناک و مداوم دیگر وجود نداشت.
(یکرنگی، شاپور بختیار...ص۱۰۱)
بر خلاف نعمت الله نصیری که آدمی بی فرهنگ و بی سواد بود و طولانی ترین رئیس ساواک شد، سرلشکر حسن پاکروان آدمی با شعور و با فرهنگ و انسان دوست بود و چندین زبان می دانست؛ چون در فرانسه بزرگ شده بود فرانسه را بهتر از فارسی صحبت می کرد.
وقتی ژنرال دوگل به تهران آمده بود؛ پس از چند لحظه گفتگو با پاکروان، به او گفته بود:
«شما، افسر فرانسوی، در اینجا چه می کنید؟!»
و پاکروان جواب داده بود:
«ژنرال من افسر فرانسوی نیستم»

♦️اما برخلاف پاکروان، نصیری انسان ابلهی بود.
سرهنگ غلامرضا مصور رحمانی که با نصیری همدوره بوده در خاطراتش می نویسد:
«در سیرجان یک گردان پیاده پادگان وجود داشت به فرماندهی سرگرد نعمت نصیری(سپهبد بعدی). او و من یکدیگر را از دبیرستان نظام و دانشکده افسری می‌شناختیم و همدوره بودیم. «نعمت سوسگی» لقبی بود که همدوره‌ای‌ها به مناسبت تیرگی رنگ چهره‌اش به او داده بودند. او بين رفقای همکلاسی به «یخمگی» و بخصوص به «بزدلی» معروف بود».
( کهنه سرباز...ص۳۰)
پس به میزانی که پاکروان، انسانی مدرن و با فرهنگ بود نصیری یک ابله چاپلوس بود تنها کارش، رساندن نامه عزل مصدق با زره پوش در نیمه شبِ آستانه کودتای مرداد بود...
اما تاسف در اینست که در آن سیستم تملق پرور و «غلامِ خانه زاد» پرور، پاکروانِ با فرهنگ، تنها سه سال ریاست ساواک را بر عهده داشت اما نصیری بی فرهنگ به مدت ۱۴سال.
و چه بسا اگر انقلاب شروع نمی شد همچنان رئیس باقی می ماند، در زمان او، شکنجه های وحشتناک ساواک باعث شد که این دستگاه به منفورترین سازمان امنیت تبدیل گردد.
البته آقای خلخالی که خشک و تر را برابر می سوزاند هر دو را اعدام کرد!.

♦️شاپور بختیار در خاطراتش مطلبی را از قول فرح در مورد ساواک می گوید که به اندازه کافی مهم و میزان سرشت وحشتناک و منفور این دستگاه آقای ثابتی را بر ملا می کند!
بختیار می گوید:
در همان روز که برای من عنوان نخست وزیری پیشنها شده بود. با شهبانو دیدار کردم و او گفت که همانقدر که ساواک دیگران را آزار داده من را هم راحت نگذاشته...!
بعد، شاپور بختیار در ادامه می گوید:
«عقایدش(شهبانو) بر عقاید من نزدیکتر بوده، اگر ساواک مزاحم من بوده، او(شهبانو) را هم آرام نگذاشته است»
(یکرنگی، شاپور بختیار...ص۱۲۰)
برای یک لحظه تصور کنید، هنگامی که فرح پهلوی به عنوان ملکه از دست ساواک آسوده نبوده آن وقت می توان به احوال نویسندگان و اهالی قلم و فرهنگ پی برد!
حالا آقای پرویز ثابتی هر چقدر میخواهد برای تبرئه خویش، تمام شکنجه های ساواک را انکار کند این ممکن است با تبلیغات رسانه ای، در کوتاه مدت، خاک بر چشم نسل جوان پاشید اما در بلند مدت، من معتقدم که هیچ مو، لای درزِ تاریخ نخواهد رفت...

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

01 Jan, 07:14


لینک گوگل میت: meet.google.com/yoy-drcb-tuy
لینک کلاب‌هاوس:
https://www.clubhouse.com/invite/kgXS7D8onNe6JkJGZ6aZkJNW8g0C4LabBy:y1yB0TbL-3aWNcy6UHkh7gdt-gYkaRmAm7--ernc-l4

بحث و گفتگو با نویسنده کتاب: سرگذشت پروکروستس ایرانی...

⏹️امشب، پنجشنبه ۲۰ دی۱۴۰۳
ساعت ۷ شب به وقت تهران.
۱۰:۳۰ صبح به وقت تورنتو

◀️برای اطلاع از وضعیت کتاب رجوع شود به:
@ulduz3o

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

01 Jan, 06:00


💥کمی شوخی، کمی جدی...!
✍️
علی مرادی مراغه ای

دو تا تصویر شبیه هم:
بالایی برادران یوسف، برای گرفتن گندم به مصر آمده اند!
پایینی دیدار هیئت طالبان از اسلو پایتخت نروژ هستند...!

در تصویر بالایی آنها با حداقل با اولاغهای خود آمده بودند اما در تصویر پایینی با این هواپیمایی آمده اند که هزینه پرواز آن را خود دولت نروژ پرداخت کرده است...
#کمی_شوخی_کمی_جدی

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

30 Dec, 10:30


💥مرگ جیمی کارتر
✍️
علی مرادی مراغه ای

طرفداران پهلوی از مرگ او باید خوشحال باشند چون او در زمان حساسی دست از حمایت شاه کشید، او هیچ شناختی از بنیادگرایی اسلامی نداشت.

♦️بزرگترین اشتباه کارتر را عدم حمایت از شاه دانسته اند وقتی همزمان از درون با سرطان مواجه بود و از بیرون با وقوع انقلاب و بدنبال آن بحران گروگانگیری!
سیاستمداران گاهی اشتباهات مهلک میکنند اصولا تحولات حوزه علوم انسانی، غالب پیش بینی کنندگان را مایوس و شرمنده می کند!
اندکی قبل از انقلاب، کارتر در یک تور خارجی از لهستان، ایران، هند، فرانسه و بلژیک دیدن کرد و شب سال نو را در تهران گذراند، او در شب سال نو در کنار شاه ایستاد گفت:
ایران به دلیل رهبری شاه «جزیره ثبات است در یکی از آشفته‌ترین مناطق جهان»!

♦️او از فقدان پایگاه مردمی شاه بیخبر بود او می توانست در همان زمان از تظاهرات باشکوه دانشجویان ایرانی از این نفرت مردم ایران باخبر شود، تظاهراتی که به مناسبت ورود شاه به آمریکا در ۲۳آبان ۱۳۵۶ش رخ داد و ۴۰۰۰ دانشجوی ایرانی تا نزدیکی کاخ سفید آمدند و پلیس برای پراکندنشان از گاز اشک‌آور استفاده کرد که با تغییر جهت باد چشم میهمانان را به اشک آورد.!

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

29 Dec, 07:27


💥هایزر او را مثل موش از ایران بیرون انداخت!
✍️
علی مرادی مراغه ای

این جمله ای است که خود محمدرضاشاه از قول تیمسار ربیعی در کتابش نقل کرده است!
آن زمان که دیگر قطعی شده بود شعله های انقلاب خاموش شدنی نیست و هایزر ژنرال چهار ستاره آمریکایی بدون اطلاعِ شاه به تهران آمده با امرای ارتش جلسه می گذاشت، شاه مملکت خودش را به آب و آتش می زد تا هایزر را ملاقات کند تا بداند در جلسه چه گذشته...؟!
(پاسخ به تاریخ... ص۴۱۸)

♦️امروزها مصادف هستیم با گفتگوهای محمدرضاشاه با دکتر صدیقی و دکتر شاپور بختیار از سران جبهه ملی در کاخ نیاوران برای قبولی پست نخست وزیری. ابتدا این پیشنهاد را به دکتر صدیقی یار وفادار مصدق کرده بود اما به توافق نرسیده، سپس قرعه بنام دکتر بختیار افتاده بود.
هم صدیقی و هم بختیار هر دو از زندانیانِ و مغضوبین آریامهری بودند، حتی پدرش رضاشاه، پدر بختیار(محمدرضاخان) را کشته بود و اکنون، دیکتاتورِ پسر، آنقدر دیر صدای مردم را شنیده بوده که در حال فروپاشی به سراغ مغضوبین و زندانیان سابقِ خود رفته بود!
دقیقا ۳۷ سال پیش، پدرش چنین کرده بود: وقتی کار از کار گذشته و هجوم متفقین آغاز شده بود به سراغ محمدعلی فروغیِ مغضوبش رفته بود برای کمک.
چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد!

♦️در آن ماههای آخر، این مجموعه گفتگوهای زندانبان با دو زندانی سابق اش از نکات عبرت انگیز تاریخ است:
هنگامیکه محمدرضاشاه از صدیقی می پرسد:
«در این مدت آقای دکتر ظاهراً در دانشگاه مشغول بودید؟»
دکتر صدیقی پاسخ میدهد:
«به لطف اعلیحضرت، گاه در زندان قزل قلعه و قصر بودم، گاه زیر نظر ساواک شما....»!

و هنگامی که محمدرضاشاه از دکتر بختیار می پرسد:
«شما را از کی ندیده ام؟»
بختیار با طعنه، کودتای ۲۸ مرداد را یاد آوری کرده پاسخ می دهد:
«از 25 سال پیش. اعلیحضرت قاعدتا این تاریخ باید در خاطرتان باشد»!

♦️اما شرط های آن دو یار مصدق متضاد است:
صدیقی به شاه می گوید بشرطی نخست وزیری را قبول میکند که شاه از ایران خارج نشود و برود «در جایی آرام از کشور همانند کناره‌های دریای مازندران یا جزيره کیش نظاره گر باشد».
در مقابل، بختیار شرط میگذارد که شاه «باید از ایران خارج شود».

اما در آن بیرون در کنفرانس گوادلوپ، مذاکراتی در جریان بود که باید شاه برود و همین باعث نخست وزیری بختیار می گردد نه صدیقی!
همیشه علل اصلی فروپاشی ها در داخل است اما عامل خارجی نیز وقتی به کمک آن می آید دیگر، دیاری نمی تواند جلوی فروپاشی را بگیرد!
چهار قدرت بزرگ غربی در ۱۵ و ۱۶دی ۱۳۵۷ در گوادلوپ در کارائیب گردهم آمدند که بعدا بختیار بدرستی آن کنفرانس را «یالتای خاورمیانه» نامید، هر چهار قدرت به این نتیجه رسیدند که شاه رفتنی است و باید از ایران خارج شود:
جیمز کالاهان نخست وزیر بریتانیا که از همه مسن تر بود زودتر از بقیه گفت:
«شاه از دست رفته و دیگر قادر به کنترل اوضاع نیست...»
ژیسکاردستن رئیس جمهور فرانسه گفت:
«اگر شاه در ایران بماند و بیش از این در برابر انقلاب مقاومت کند ایران با جنگ داخلی روبرو خواهد شد و ممکن است این وضع به بهره برداری کمونیستها و مداخله شوروی بیانجامد...»
کارتر نیز گفت:
«اوضاع ایران به کلی تغییر کرده است. شاه دیگر قادر به ماندن و ادامه حکومت نیست...»
کارتر بعدا نوشت که در کنفرانس گوادلوپ«حمایت چندانی برای شاه وجود نداشت ...و همه سران چهار کشور متفقل القول بودند که شاه باید در اسرع وقت از ایران خارج شود»
Keeping Faith: Memoirs of a President .1982pص445

♦️فروپاشی سیستم آغاز شده و ترس قدرتهای غربی از کمونیزم و دخالت شوروی در ایران باعث شده بود آنان بسوی جانشین مذهبی نزدیک شوند چون خیالشان راحت بود که حتما ضد الحاد و کمونیزم نیز هست! پس، نمایندگان کارتر و ژیسکاردستن در نوفل لوشاتو بحضور رسیدند و رهبر انقلاب به آنها گفت:
«اگر حسن نیت دارند و می خواهند آرامش باشد و خون ها ریخته نشود خوب است شاه را ببرند و از دولت بختیار حمایت نکرده در مقابل خواست ملت ایران که خواست مشروعی است جلوگیری نکنند»
(صحیفه نور، جلد ۵)

♦️غالبا در فروپاشی دیکتاتورها همیشه هم عوامل داخلی و هم خارجی به کمک هم می آیند، چند روز پیش بشار اسد نیز چنین شد. آنها آنقدر دیر صدای مردم را می شنوند که سرانجام مثل موش بیرون انداخته می شوند!
خود محمدرضاشاه در کتابش به نقل از تیمسار ربیعی(فرمانده نیروی هوایی اش) نوشته که هایزر آمد مثل موش او را از ایران بیرون انداخت!
(پاسخ به تاریخ... ص۴۲۵)
پس، بزودی آن تیتر بزرگ«شاه رفت» بر روزنامه ها نشست و شعر معروف دکتر علیرضا نوری زاده یِ دیروزی! در شادمانی از رفتن شاه و ستایش از فدایی و مجاهد و خسرو گلسرخی با عنوان«دیشب وقتی چراغ ها همه روشن شد» سروده شد:
اینک تمام مردم شهرت
پیروز و سربلند و«مجاهد»
اینک تمام مردم شهرت
سرشار و پرغرور و «فدایی»...
(اطلاعات، مورخه چهارشنبه ۲۷دی۱۳۵۷)

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

27 Dec, 07:44


💥بی ادبی بر مزار دکتر غلامحسین ساعدی
✍️
علی مرادی مراغه ای

به گواهی تاریخ، ما ایرانیان فحاش هستیم تاورنيه در دوره صفویه می‏نويسد:
«ايرانيها در اداء الفاظ ركيك و فحشهاى قبيح مهارت عجیبی دارند»
اما طرفداران پهلوی گوی سبقت را از همگان ربوده اند! برخی از اطرافیان این آدم از داعشی ها افراطی ترند چون آنها حداقل نمی شاشند اما این سلطنت طلبها به مرحله شاشیدن بر قبرها رسیده اند!

♦️این آقایان مدعیِ ارزشهای اصیل آریایی که هر موقع صحبت از پادشاهی می کنند بلافاصله به پادشاه سوئد، انگلستان، هلند، دانمارک... گریز می زنند اما نمی گویند که در عمل بیشتر شبیه هایله سلاسی امپراطور اتیوپی میگردند!
اگر سنت گرایان و پهلویستها در یکجا متفق القولند آن، ضدیت با روشنفکران سکولار از مشروطیت تا اکنون بوده!

♦️آنکه سالها در غربِ دمکراسی زیسته و اکنون بر قبر می شاشد، اگر بقدرت رسد بر سر دگراندیشان خواهد رید!
ساعدی زمانی پس از آزادی از زندان شاه و از دست همکاران ثابتی، به برادرش نوشته بود:
«اگر مرا خفه کردند، نعره‌ی من را نمی‌توانند خفه کنند. یادت باشد که بعد از مرگ هم فریاد خواهم کشید.»
به نظر میرسد که ساعدی هنوز هم فریاد می کشد...

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

26 Dec, 11:25


💥یوغی که آرامش می بخشد!
✍️علی مرادی مراغه ای

نیرومندترین سلاح ستمگران، زنجیرهای فیزیکی آنها نیست بلکه زنجیرهای فکری و جهل ستمدیدگان و ترس ایشان از «آزادی» خودشان است.
در واقع، هم ستمدیده و هم ستمگر به یک اندازه از از گسستن زنجیر و آزادی می ترسند مفهومِ تراژیکِ «گریز و ترس از آزادی»...!

♦️بدون شکفتگی ذهنی در یک پروسه ی طولانی، حتی اگر زنجیرها را از پایش برداشته و بشکنید باز او از آنها جدا نخواهد شد، چه بسا بر روی همان زنجیرها خواهد نشست و ترجیح خواهد داد که از آن غار تاریک و مُثُلِ افلاطونی بیرون نیاید و بر همان حال بنشیند و منتظر باشد تا اربابی جدید از راه رسد با زنجیرها و قلاده های جدید و طلایی...!
درست به مانند انتری که اگر لوطی شان مفقود گردد به دنبال لوطی جدید بگردد...

چون سالیانی است که بر آن عادت کرده و همین عادت دیرینه و آرامش بخش، باعث می شود که او با رغبت خاطر، یوغ را بپذیرد و از آن استقبال کند و حتی اگر آن یوغ را از دست دهد در پیِ یوغی تازه باشد...!

⏹️بخش از اعظمِ کوششها و تقلاهای تاریخ بشری هرگز به رهایی ایشان منتهی نگردیده بلکه به باز تولید همان گذشته اما با یوغهای جدید بوده است...

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

26 Dec, 07:41


https://www.namasha.com/v/IsKuQFer

💥دانلود و تماشای مستند آذرآبادگان: فرقه دمکرات آذربایجان
✍️
علی مرادی مراغه ای

لازم به ذکر است که گذاشتن این لینک به معنی این نیست که من با تمام آنچه در این مستند گفته شده موافق بوده باشم.
من نه با کل نریشن این مستند موافقم و نه با گفته های برخی از کارشناسان. اما معتقدم که نسل جوان و آینده حق دارد قرائت ها و روایتهای مختلف و حتی متضاد از یک واقعه را بشنود و خودش قضاوت کند و راهش را انتخاب کند ...

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

25 Dec, 08:38


💥از کنار خرس قطبی آرام رد شوید!
✍️علی مرادی مراغه ای

به عنوان یک ایرانی پس از سالها مطالعه در مورد تاریخ ۲۰۰ ساله مناسبات ایران با روسیه، به این نتیجه رسیده ام که باید از کنارِ این خرس قطبی خیلی با دقت و حساب شده رد شوید!
نه با او دشمن و درگیر شوید چون شکست می خورید و سر از ترکمنچای در می آورید و نه با این خرس قطبی دوست شوید و نزدیکش شوید که بر دوستی خاله خرسه هیچ اعتباری نیست...

♦️اكتاويو پاز سخن بسیار دقیقی در این مورد دارد می گوید:
«اين خرس قطبى(روسيه) نمی تواند از جاى خود بجنبد و هر وقت از جا بجنبد يا همسايه‏ اش را لگدمال می ‏كند يا خودش تكه پاره می ‏شود...»!
سخن پاز کاملا با حوادث تاریخی ۲۰۰ ساله صدق می کند کمتر دوره ای وجود داشته که این خرس قطبی یکی از همسایگانش را لگد مال نکند!
اما تاریخ نشان داده که دوستی با این خرص قطبی نیز عاقبت خوشی نداشته چون همیشه در حساسترین زمانها دوستانش را ول کرده و فروخته است از جنبش جنگل گرفته تا فرقه دمکرات آذربایجان تا حتی حزب توده و...

♦️در آخرین کتاب ام(پروکروستس ایرانی...) با اسناد متقن و به کرات آورده ام که هم دشمنان و هم دوستان روسیه، سرانجام خوشی نداشته اند در این کتاب اشاره کرده ام که وقتی حکومت ایران در پی دستگیری و جمع کردن حزب توده برمی آید آقای رفسنجانی در ۷ آذر می‌نویسد که«آخر شب، جلسه سران بود در باره تعقیب حزب توده...بحث شد و در حد گرفتن سران حزب توده موافقت شد. مسئولان امنیتی پیشنهاد گرفتن عده زیادی را دادند که نپذیرفتیم»
در واقع این احتیاط سران ایرانی، بخاطر عکس العمل خرس قطبی بود. رفسنجانی در ادامه در ۲۱ فروردین می نویسد:
«در جلسه‌ای که در دفتر رئیس جمهور با حضور وزیر امور خارجه شرکت کردم در باره همکاری بیشتر با روسیه قرار شد پیشنهاد چند مسئله مهم سدهای روی ارس و اترک و احیای طرح ریخته‌گری سیصدهزار تنی و فروش گز و خرید اسلحه و چیزهایی از این قبیل به منظور امیدوار کردن شوروی به امکان داشتن رابطه بیشتر و جلوگیری از توطئه روس‌ها به خاطر یاس از انقلاب ما بعد از سرکوبی حزب توده، بحث شد».
اما روسها که همیشه دوستان خود را در سربزنگاههای تاریخی تنها گذاشته اند در اینجا نیز بدنبال منافع خود بودند و در فکر قرارداد تجاری با ایران. بخاطر همین، رفسنجانی پس از ضربه اول به حزب توده در ۳ اردیبهشت ۱۳۶۱ش می‌نویسد:
«آقای دکتر ولایتی از برخوردهای مثبت شوروی‌ها خبر داد. با توجه به برخوردی که با توده‌ای‌ها و خود شوروی شده، مهم و قابل توجه است» .
همین بی‌اعتنایی روس‌ها به سرنوشت حزب توده باعث شد که حکومت ایران با خاطر جمعی در پی تکمیل کار نیمه تمام باشد و با آغاز عملیات موج دوم دستگیری اعضای باقیمانده حزب توده، کار را تمام کند!.
(پروکروستس ایرانی...صفحات۳۳۴ و ۳۳۵)

♦️نظامی گنجوی بیش از هشتصد سال پیش، زمانى كه حتى كشورى به نام روسيه وجود نداشته و روسها به مانند قبايل وحشى زندگى مى ‏كردند شاعر با ديدى عميق خشونت آنان را در آن عهد ديده و در شعرى به تقبيح آنان پرداخته بود گويى شاعر مخاطرات آنان بر كشورهاى ديگر را از فراز قرن‏ها پيش ‏بينى كرده بوده!
همه رهزنانند چون گرگ و شير
به خوان نادلیرند و بر خون دلير
ز روسى نجويد كسى مردمى
که جز گوهری نیستش زادمی...

⏹️از کنار خرص قطبی با دقت تمام حرکت کنید!
نه به او لگدِ دشمنی بزنید و نه با او دستِ دوستی بدهید و خیلی نزدیکش شوید...

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

24 Dec, 07:34


💥در مورد کتاب سرگذشت پروکروستس ایرانی...
✍️
علی مرادی مراغه ای

این کتاب چون بدلایل مختلف هنوز در ایران انتشار عمومی نیافته لذا دوستان تنها می توانند مقدمه و فهرست مندرجات آنرا از
اینجا بخوانند.
برای اطلاعات بیشتر در مورد وضعیت انتشار کتاب دوستان به (
@ulduz3o )مراجعه کنند.

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

22 Dec, 09:48


💥برای روز مادر
✍️علی مرادی مراغه ای


در تاریخ مذکر ما، زنان و مادران متاسفانه کمتر روز خوش دیده اند و می توان گفت که مدام تحقیر گردیده اند از سوی اکثریت قاطع فقها، شاعران، نویسندگان و مورخان...
در تمام این آثار یا زن غایب بوده یا اگر بوده و ذکری از آن شده به خاطر و به طفیلی مردان بوده مثلا در تاریخ بیهقی اگر از مادری سخن رفته تنها مادر حسنک بوده که چون در مرگ فرزندش«البته جزعی نکرد چنان که زنان می کنند»!
غیبت زن در منابع تاریخی بخاطر غیبت آنان در عرصه اجتماع و تاریخ درازدامن مذکر ما بوده است.
فیلسوفی چون ملاصدرا، زنان را حیواناتی می داند که خداوند بخاطر ازدواج مردان، آنها را آفریده است!
نمی دانم وقتی ملاصدرا این جملات را می نوشته است به صورت مادر خود چگونه نگاه می کرده است؟!

♦️قدر مادرتان را بدانید! چون وقتی از پیش تان رفت دیگر برنمی گردد.
برخی چیزها مثل اشک می مانند، اشک ریخته دیگر به چشم ها باز نمی گردند!

♦️خاطره تلخی را ذکر می کنم که تا ببینید مادر بودن یعنی چه؟!
در زمان جنگ ایران و عراق در منطقه محروم شهر(...) مادری را می شناختیم که تنها پسرش در جبهه بود. او عهد کرده بود که اگر پسرش سالم از جبهه برگردد به هفت خانه همسایه سرزده مثل سگ پارس کند!
پسرش سالم برگشت و آن مادر عهدش را عملی کرد!
اما آن مادر پایان بسیار تلخی پیدا کرد تلخ تر از آنکه تصور شود! و نمی خواهم با بیان ان، اوقات دوستان را تلخ کنم....

عمق تفاوت را ببینید که فیلسوفی، مادر و زن را حیوان می نامد اما مادری خود را حیوان می کند تا پسرش زنده بماند!

♦️آقای نادر الهی شاعر گرانمایه آذربایجانی نیز عهد مادر را به نظم کشیده، اما او نیز برای اینکه ماجرا را تلطیف کند پایان مادر و ماجرا را جوری دیگر حکایت کرده که تکه ای از آن را می آورم و البته شعرش را ترجمه نمی کنم چون می ترسم به لطافت شعرش لطمه بخورد:
ديواردان آسيلان شكيله باخدی
حسرت اوره‌ييندن ديلينه آخدي:
-«او گلسه ايت اولوب هوره‌جه‌يم من
سو دا ايچه‌جه‌يم ايت بينه‌سيندن
گؤره‌سن او گونو گوره‌جه‌يم من؟»
دئدی، ديسگيندي بير آياق سسيندن!

آنا نه دينجلدی، آنا نه ياتدی،
نگران گؤزلری يوللاری يوردو
بو گوندن صاباحا مين كؤرپو آتدی،
باسيلدی دوشمنه آنجاق بير اردو

اوغلو يوخ، اوغلونون پلاكی گلدي
توز-تورپاق بوروموش بير ساكی گلدی
آنا آختارديغی گونو گؤرمه‌دی،
او داها ديسگينمير آياق سسيندن
آنا ايت اولمادی، آنا هورمه‌دی
آنا سو ايچمه‌دی ايت بينه‌سيندن
.

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

19 Dec, 09:15


✍️علی مرادی مراغه ای

⏹️به كسانى كه دوست‌شان داريد
بالى براى پرواز بدهید
و روزنه ای برای شک کردن در افکار جزمی
که این، گامی نخست برای پرواز است
!

یلدای تان مبارک❤️

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

18 Dec, 11:42


💥زادروز استالين، کشف میکروب طاعون و...
✍️
علی مرادی مراغه ای

امروز زادروز ژوزف استالين ديكتاتور سفاك شوروی است و همچنین سالروز كشف ميكروب طاعون توسط دانشمندان فرانسوی...
نمی توان گفت که آیا دیکتاتورها بیشتر آدم کشته اند یا مهلک ترین بیماریها مانند طاعون یا وبا...؟!
اما در این شکی نیست که بشر توانسته با توسل بر علم، از پس بسیاری از بیماریهای مهلک برآید و درمان کند اما هنوز نتوانسته از پس دیکتاتورها برآید و موفق به درمان آنها گردد.
دردهای حاصل از آنها نیز متفاوت هستند هنگامی که سرطانی شما را از درون می خورد دردش تفاوت اساسی دارد با توهین و تحقیری که شما بصورت سیستماتیک مثلا در یک اردوگاه اجباری متحمل میشوید!

♦️جنایات استالین تنها با جنایات هیتلر و نازی ها قابل قیاس است اما در اینجا نیز یک تفاوت اساسی وجود دارد چرا که هیتلر به عنوان یک نیروی توسعه طلب متوجه بیرون از کشور بود و جنایاتش به بیرون هدایت میشد و هدفش تسلط بر کل اروپا بود اما جنایات و خشونت رژیم استالینی نه به بیرون که به درون هدایت شده و دامن خود مردم روسیه را گرفت!
استالین در گوری(گرجستان) از پدری کفاش و پینه دوز به دنیا آمد این فقر و فلاکت یعنی زمینه آماده برای گرویدن به مارکسیسزم و لنینسم بوده.
استالین بزرگترین خدمتها را به حزب کرد یعنی از طریق دزدی از بانکها و آدم ربایی و اخاذی برای حزب پول جمع آوری کرده و بارها دستگیر و به سیبری تبعید شد و بارها فرار کرد!
در ۱۹۱۳ استالین برای آخرین بار به سیبری تبعید شد و تا انقلاب فوریه ۱۹۱۷ که منجر به سرنگونی امپراتوری روسیه شد در تبعید بود و این سیبری و اردوگاههای اجباری اش بعدها در زمان قدرت او، چندین برابر رشد خواهد کرد نسبت به زمانیکه خود او در آن زندانی بود!

♦️استالین از طریق سرقت توأم با خشونت، آدم‌ربایی و باج‌گیری، برای جناح بلشویکِ حزب که توسط لنین رهبری می‌شد، سرمایه جمع‌ می‌کرد. پس از کسب قدرت، که هنوز جنایات و سفاکی های او به بیرون درز نکرده بود در دهه ۱۹۴۰م بسیاری در جهان و در ایران او را الگو و قهرمان خود قرار داده بودند، یکی از اینها خسرو روزبه بود!
اوانسیان می نویسد در حوالی سال‌های ۱۳۲۴ و ۱۳۲۵ش خسرو روزبه، بارها به او مراجعه کرده و از او می‌خواسته که «به او اجازه بدهیم برای حزب پولی از جائی بلند کند، بارها تقاضا کرد که به ما اجازه بدهید نخست‌وزیر قوام‌السلطنه و یا دیگران را ترور کنند... »!
(خاطرات آوانسیان...ص۲۶۰)
روزبه نیز ماننده استالین سه بار از زندان گریخت و هنوز بقدرت نرسیده و در مرحله مبارزه چندین قتل مرتکب شد و اگر بقدرت می رسید شاید چیزی شبیه استالین می شد! اما نابغه ریاضی-نظامی ایرانی، بوسیله سیستم دیکتاتوری کودتا که با آن می جنگید کشته شد. پس، بجای زنده ماندن و استالینِ جنایتکار شدن، مُرد و شهید شد!
مرز باریک شهید و جنایتکار را ببینید!

♦️دیکتاتورها از طاعون بدترند چون آنها شبیه اژدهای هفت سر می مانند و وقتی سرنگون و قطع می گردد دوباره سری از نو می روید!
در واقع، مبارزه با هیولاها چندان سخت نیست اما به مراتب سخت تر از آن، سرنوشتِ تراژیک خودِ مبارزان است که چه بسا به مرور شبیه هیولا می گردند! برخی از آنان در طول مبارزه شبیه هیولا می گردند و برخی بعد از مبارزه و کسب قدرت! درست آن زمان که مردم سرنگونی هیولای کهنه را جشن گرفته اند و زمانی که مردم رقص و پایکوبی می کنند و هشدارِ معدود عاقله مردانی چون «کاساندرا» را از درونِ اسب چوبی نادیده می گیرند در همان زمانِ رقص و پایکوبی، سری دیگر از هیولا آرام آرام در حال جوانه زدن می گردد!
نیچه سخنی به غایت ژرف و در عین حال گزنده و کهنه نشدنی دارد:
«آنکه مدتی طولانی به مغاک خیره می شود، مغاک نیز به او خیره می شود، آنکه مدت طولانی با هیولا می جنگد، خود خوی هیولا را می گیرد و شبیه هیولا می گردد...!»

♦️سکانسی ژرف در سریال مختار وجود دارد که در آن، میثم در زندان چشم در چشم مختار می دوزد و همان سخن نیچه را خطاب به او چنین می گوید: مواظب چاهِ زیر پایت باش!
البته برخلاف آن سریال که کارگردانش مختار را تا آخر مختار نگه می دارد، اما تاریخ نشان داد که مختار نیز مثل کثیری از مبارزان، آن سخنِ نیچه وارِ میثم را نشنید و پسر مرجانه را کشت اما پس از بقدرت رسیدن، بر جای نشسته و شبیه او گردید!
کشنده ترین طاعون اینجاست که به نظر می رسد هنوز حداقل در بخشی از این کره خاکی درمان ناپذیر بوده است! که میکروب طاعون کشف و درمان شده اما استالین در سرزمین خودش هنوز زنده است...!


◀️سکانس دیالوگِ میثم و مختار:

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

17 Dec, 09:15


💥کل سلسله های حکومتی ایران در 40 ثانیه.
✍️
علی مرادی مراغه ای

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

15 Dec, 12:39


💥در کشاکش کلاه و عمامه...!
✍️
علی مرادی مراغه ای

امروز ۲۵ آذر روزی که رضاشاه بر تخت مرمر نشست در ۱۳۰۴ش.
قبلا در این مورد نوشته ام
این مقاله.
در این پست به یکی از موضوعات تجدد آمرانه او یعنی کلاه پهلوی برای مردان میپردازم.

♦️بخاطر عامل جغرافیایی و همسایگی ترکیه با اروپا، ترکها در اکثر زمینه ها در جذب الگوهای غربی، جلوتر از ایرانیان بودند. این در مورد کلاه نیز صدق می کند.
البته مخالفتها با آن به عنوان لباس کافران در هر دو کشور از سوی سنتی ها وجود داشته، حتی در ترکیه منجر به شورش ۱۸۰۷م و خلع سلطان سلیم سوم گردید.
در ایران مخالفت علما با رواج پوتین از سوی عباس میرزا بخاطر این بود که مَس پا را در هنگام وضو، دشوار می ساخت. بنابر سنت مسلمانان که عمامه رواج داشت جان لاک فیلسوف انگلیسی، مسلمانان را«ملل عمامه به سر» می نامد!
در افغانستان حتی همین تغییرات و اصلاحات سریع، موجب سرنگونی امان الله خان در ۱۳۰۸ش گردید.

♦️برهنگی سرِ مرد، نشانه بی‌ادبی و بی وقاری بود حتی در خوابیدن نیز سرشان برهنه نبود عرقچین داشتند، حتما چیزی باید در سر میداشتند دستار، عمامه، کلاه نمدی....
اهمیت کلاه چنان بود که بر آن قسم میخوردند!
به همین خاطر، دست زدن برای تغییر آن مهم بود.
در کشاکش بین کلاه و عمامه که اوج آن در هر دو کشور ایران و ترکیه در بین دو جنگ جهانی صورت گرفت ان زمان در جامعه سنتی، عمامه حایل بین ایمان و بی ایمانی بود!
چون ترکها تغییر کلاه را زودتر از ایرانیان شروع کرده بودند جالب است که وقتی رابطه دو کشور بر سر شورشیان کُرد در ۱۳۰۶ متشنج شد برخی مطبوعات حکومتی مانند شفق سرخِ در تهران در حمله به ترکیه، به تمسخر کلاه جدید در ترکیه پرداخته و نوشت که ما از تجاوز این ترکها تعجب نمیکنیم که:
«تغییر از خلافت به جمهوری، از فِس به کلاه، از اسلام به مسیحیت، ذهنیت ترکهای جوان را تغییر نداده، این پسران راستین پدران عمامه به سرشان، آنچه را در اروپا داشتند از دست داده اند و اینک می کوشند با ایران دعوا راه بیندازند»!
(شفق سرخ، مورخ ۷مرداد، ۱۳۰۶)

♦️عجیب اینجاست شفق سرخ که تغییر فِس به کلاه را در ترکیه، تغییر از اسلام به مسیحیت دانسته بود نمیدانست که ۸ روز بعد، خود رضاشاه از بالا دستور به رسمی کردن کلاه کِپی فرانسوی به عنوان کلاه پهلوی خواهد کرد!
کلاه پهلوی لبه داشت و مخالفتها با آن بخاطر اینکه مانع تماس پیشانی با خاک در هنگام سجده میشد بالا گرفت. اما رضاشاه با توسل بر امتیاز و سرکوب پیروز شد.
در جنگ بین کلاه و عمامه، این تنها طبقه روحانیت نبودند که معترض بودند بلکه اقوامی ایرانی مخصوصا کردها و عربها نیز معترض بودند، حتی در بین مقامات نیز اعتراض بود، مخبرالسلطنه مینویسد:
«روزى شاه در هيئت دولت يقۀ مرا گرفت، فرمودند بدهم برايت يك‌دست كت و شلوار بدوزند؟ عرض كردم حال كه ميل مبارك است خودم تدارك ميكنم براى جلسۀ ديگر حاضر كردم.»
(خاطرات و خطرات، ص۳۸۳)

♦️در خرداد ۱۳۱۳ش وقتی رضاشاه به ترکیه رفت رضاشاه و آتاتورک با قطار مسافرت میکردند، حسن ارفع که حضور داشت می نویسد وقتی در میان استقبال کنندگان در سکوی ایستگاه، چشم آتاترک به یک روحانی عمامه به سر افتاد، به رضاشاه آموخت که چطور برخورد کند! او با عصبانیت دستور داد آن مرد را به عنوان«دشمن خلق» دستگیر کنند اما آن روحانی بسرعت در میان جمعیت ناپدید شد!
Under Five Shahs ...Arfa, General Hassan...P.250
اما اختلافی مهمتر از کشاکش عمامه با کلاه در حوزه کشف حجاب زنان صورت گرفت که اولین بار جرقه آن سالها قبل از آن، در حرم حضرت معصومه در قم زده شد وقتی زنان و دختران رضاشاه در ۱۳۰۷ش خواستند نوروز را در حرم مطهر برگزار کنند چون از چادر بدن نما استفاده کرده بودند مورد اعتراض برخی روحانیون قرار گرفته و رضاشاه به محض اطلاع، راهی قم شده با چکمه وارد حرم گردیده و با عصا به جان روحانی معترض شیخ بافقی افتاد!
سالها پس از این واقعه، در جریان واقعه خرداد ۱۳۴۲ش. محمدرضاشاه خطاب به امام خمینی گفته بود کاری نکن که چکمه های پدرم را بپوشم که منظورش همان کتک زدن آن روحانی توسط رضاشاه بود.
اما امام خمینی هم در پاسخ گفته بود چکمه های پدرت بر پاهای تو خیلی گشاد است!
که البته راست گفته بود، رضاشاه دستِ بزن قوی داشت اما پسرش، مرغ دلی بود که گاهی ادای شیر را درمی آورد!

◀️با اقدام حکومت برای پوشیدن کلاه، مطبوعات طرفدار این تغییر با اعلانها و آگهی های مختلف به تبلیغ کلاه پرداختند. در زیر یک نمونه از نشریه«آشفته» که در این زمان در مشهد چاپ میشد می آورم:
«مغازه کلاه دوزی بهار ، انواع و اقسام کلاه برای سر آقایان ساخته تا تمام نشده بشتابید!»
(هفته نامه آشفته ، سال اول ، ش ،۲۱، مورخه ۸ اردیبهشت۱۳۰۹)
و این هم تصویر تبلیغ انواع کلاهها در زیر:

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

14 Dec, 09:01


💥از عبرتهای تاریخی!
✍️
علی مرادی مراغه ای

دیروز مصادف بود با پیشنهاد نخست وزیری از سوی محمدرضاشاه به دکتر سنجابی(رهبر جبهه ملی). که او نپذیرفت و دکتر صدیقی نیز شروطی قائل شد و سرانجام شاپور بختیار پذیرفت.

♦️وقتی این دو تکه فیلم محمدرضاشاه را در کنار هم بگذاریم از عبرتهای بزرگِ تاریخ میگردد!
یکی اعلام حزب رستاخیز در اسفند ۱۳۵۳ و دیگری آبان ۵۷ که میگوید من صدای انقلاب شما را شنیدم.
در عرض حدود این ۳ سال، خوب به تفاوتهای سخنانش، ژست اش، طرز نشستن اش و تُنِ صدایش دقت کنید! در اولی دستور میدهد اما در دومی، صدایش از ته چاه بیرون می آید!


♦️هزاران صفحه میتوان در خصوص این شیفتِ رفتاری نوشت اما چون اعمال دیکتاتورها بیشتر با طنز پهلو می زند پس، یاد داستان طنز مانندی افتادم:
در مراغه در محله فقیرنشین یک دیوانه آسمان جُلی بود بنام «عظیم». که در جوانی عاشق دختری شده اما دختر را به او نداده و سر به بیابان گذاشته بود.
بعدها که روزگار بر او خیلی فشار آورده بود «عظیم» را دیده بودند که(...) درآورده و در دست گرفته و پی در پی آنرا به دیوار می کوبید و با عصبانیت می گفت:
«پدرسوخته! هم خودتو بدبخت کردی، هم ما را بدبخت کردی...!
»

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

13 Dec, 05:35


💥دوستداران کانال، صبح آدینه تان بخیر.
✍️
علی مرادی مراغه ای

این هم رقص و هنرنمایی«یاغمور» کوچولویِ دو ساله ی ما.
بقول تاریخ سيستان:
«اندکی شادی باید...»

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

12 Dec, 06:43


💥چرا گروههایِ داعشی در خاومیانه از بین نمی روند؟
✍️علی مرادی مراغه ای

این مطلب را شش سال پیش نوشته ام و دوباره میگذارم.
انگار تازه است و در آن از اوضاع سوریه هم سخن رفته...

♦️وقتی طالبان در افغانستان به قدرت رسید و در بامیان به تخریب مجسمه‌ های بودا پرداخته یا قوانینی مانند پوشاندن شورت به الاغها یا ممنوعیتِ نگهداری خروس در خانه هایی که در آن زن بیوه باشد صادر میکردند، ما با تعجب گفتیم آیا از اینها هم ارتجاعی تر امکان دارد؟ اما وقتی داعش ظهور کرد، دیدیم انصافا این طالبان چقدر مدرن بودند! فهمیدیم در خاورمیانه همیشه بالاتر از سیاهی هم رنگی هست!
سوال اینست:
چرا گروههای داعشی در خاومیانه از بین نمیروند و چون اژدها، وقتی سری از آن قطع میگردد سری قویتر از قبل میروید؟

♦️وقتی میلیونها انسان در خاورمیانه طعم تبعیض و بی عدالتی اقتصادی و سیاسی را می چشند، همیشه ماده خام مهیاست برای ظهور طالبان، القاعده، الشباب و داعش.
چون در این کشورها، گروههایی که قدرت را در دست دارند، هرگز حرمت و حقی بر گروههای قومی یا مذهبی دیگر قائل نمیگردند. چون هیچ کدام دارای حاکمیت مدرن و دمکراتیک نیستند:
در عربستان که حکومتش سنی است، حقوق ۱۵درصد شیعیان رعایت نمیگردد؛
در ترکیه و ایران اوضاع برای گروههای قومی و مذهبی ایده آل نیست؛
در بحرین، شیعیانش ۷۵%جمعیت هستند در روستاهای فقیر اطراف منامه زندگی ‌میکنند و چنان قربانی تبعیض اند که حتی حق سکونت در برخی مناطق را هم ندارند،
همین طور در یمن ۴۵درصد جمعیت شیعیان در مقابل ۵۵درصد سنی ها قرار دارند،
در سوریه علویان کمتر از ۱۵ درصد جمعیت هستند، به مدت نیم قرن قدرت را در دست دارند،
عراق اکثریتش شیعه و ۳۳ درصد آن سنی بوده، اما به مدت سه دهه در دوره صدام، اقلیت سنی حاکمیت عراق را داشتند پس از سقوط صدام این تبعیض برعکس شد، مخصوصا در دولت نوری المالکی، سنی ها حذف شده و تمام افسران و ژنرالهای سنی از ارتش کنار گذاشته شدند در واقع، آنها به طرف القاعده رانده شدند تا از خاکستر القاعده، تخم شومِ داعش پدید آید!

♦️در واقع قبل از اینکه بن لادن توسط آمریکا شکار گردد در خود بازداشتگاههای آمریکایی، افسران صدام که قربانی تبعیض دولت المالکی بودند با عوامل القاعده مشغول جوش خوردن بودند تا از پیوند نامبارکشان، نوزاد شوم داعش متولد گردد آنها در یک چیز مشترک بودند برکشیدن شمشیر انتقام برعلیه وضع تبعیض آمیز موجود. قبل از اینکه یک سرِ اژدها یعنی بن لادن قطع گردد در ۱۳۹۰ش یکی دیگر از سرهای اژدها در زندان در حال رویش بود: ابوبکر البغدادی. کمی فوتبال بلد بود با لیسانس علوم اسلامی و صدای خوبی برای قران خواندن. دیگر هیچ برجستگی خاصی نداشت!
اما اصلا برای البغدادی شدن، مگر نیاز به برجستگی خاص داشته؟!
چون در آن باتلاق فساد حکومتی و تبعیض، هزاران البغدادی منتظر ظهور بودند! به محض ظهور، در بیانیه‌ای ضمن ستایش از بن لادن، تهدید کرد که انتقام مرگ او را از کافران خواهد گرفت!

♦️برای علل ظهور داعش، نباید جای دوری رفت، نباید آنها را به کشورهای خارجی نسبت داد یا در کنج تاریخ در افکارِ مثلا ابن تیمیه جستجو کرد انگار ابن تیمیه را شش قرن در آب نمک خوابانده بودند تا در قرن بیست و یکم، داعش از آن متولد گردد!
این گروهها، محصول شرایط نامیمون خود هستند آنها تنها برای تئوریزه کردن و پیدا کردن واژه ها برای شعارهایشان، به اعماق تاریخ سرک میکشند و این واژها نیز به آسانی در همه جا به وفور یافت میشود!
خداوند خودش شیعه یا سنی نبوده پیامبرش هم همینطور. اما برای تشحیذ شمشیر انتقام، همواره هفتاد و دو ملت و فرقه وجود دارد!

♦️داعش ساخته خارج نیست آنها تنها سوارش میگردند، داعش محصولِ فساد قدرت و ناعدالتی است درمانش، کمی دمکراسی، عدالت و تربیت است.
حکایت شهر حمص است گویند:
«حاکمش بر خلیفه نوشت دیوار شهر خراب شده باید برای امنیت، آباد شود خلیفه در جواب گفت شهر حمص را از عدل و داد دیوار کن تا برای امنیت آن، به گِل و خشت و گچ و بنّایی نیازی نباشد!»
اکنون هیچ نور رستگاری در آفاق خاورمیانه دیده نمیشود همین سوریه را بنگرید که اکنون، هیچ کشوری در سوریه برای عدالت و دمکراسی نمی جنگد اگر ایران و روسیه برای نگهداشتن دیکتاتوری علوی تلاش میکنند در مقابل، عربستان، ترکیه و دیگر کشورهای سنی عربی نیز تلاش میکنند یک دیکتاتور سنی بجای آن بیاورند!

♦️هشت سال پیش وقتی باراک اوباما در شامگاه ۱۳۹۰خبر کشته شدن اسامه بن‌لادن را داد مردم آمریکا به شادی پرداخته و محبوبیت اوباما بالا رفت.
هفته پیش نیز ترامپ به همان سبک و سیاق و تبختر گفت که البغدادی را کُشتیم. هنوز نظرسنجی تازه صورت نگرفته که ببینیم چند درصد محبوبیت او بالا رفت!
به نظر می رسد که پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، چندین دهه است که خاورمیانه به محمل و ملعبه ای برای بالا یا پایین شدن محبوبیت پرزیدنتهایِ کدخدا بدل شده...

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

11 Dec, 08:46


💥معرفی یک کانال خوب در مورد فرقه دمکرات آذربایجان
✍️
علی مرادی مراغه ای

در حوزه تلگرام در بین کانالهایی و گروههایی که در مورد فرقه دمکرات آذربایجان می نویسند فکر می کنم این گروه دکتر یونس لیثی، جدی و غنی می باشد. نوشته های او در این زمینه غالبا متکی بر منابع مستند و دست اول می باشد.
هر چند روایت صحیح و مستندِ تاریخ شکست خوردگان، کار آسانی نیست...!

دوستانی که علاقه مند به این برهه از رخداد تاریخی کشورمان هستند می توانند از لینک زیر به این گروه وارد گردند:

https://t.me/ADFtarix

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

10 Dec, 14:53


💥پس از سقوط فرقه، یک نفر در تبریز میخواست سر فرزندش را در پای شاه ببُرد...!
✍️
علی مرادی مراغه ای

در ۲۱ آذر هستیم روز ظهور و سقوط فرقه دمکرات آذربایجان.
من به مناسبت فرقه، چهار کتاب نوشته ام و دهها مقاله و کنفرانس که در کانال هستند و هر چهار کتاب را از بخش آرشیو کانال
اینجا میتوانید دانلود کنید. اما در اینجا به موضوع سفر شاه به تبریز پس از سقوط فرقه و حواشی آن می پردازم.

♦️سفر شاه در خرداد ۱۳۲۶ یعنی چند ماه پس از سقوط فرقه بود روزنامه ها در پایتخت از استقبال پرشور مردم آذربایجان از شاه نوشتند اما در این سفر، اتفاقی زشتی نیز رخ داد که برخی نشریات تندرو مانند «مرد امروز» به سردبیری محمد مسعود و «آتش» به سردبیری میر اشرافی به آن اشاره کرده اند.
در تبریز در میان استقبال کنندگان، ناگهان یک نفر میخواست سر فرزند خودش را در پای شاه ببُرد اما فورا سروان قرباغی که بعدا ارتشبد شد به همراه یکی از افسران دیگر دویدند و چاقو را از دست آن مردک گرفتند!
من در زمان نوشتن کتاب(از زندان رضاخان تا...) در مورد این حادثه بررسی کردم و از شاهدان عینی که هنوز زنده بودند شنیدم که آن مرد به «اكبر چولی» معروف بود او فردی لات منش بود كه در محله گازران ماشين شویی داشت. او در جلوی باغ گلستان، پسرش را براي قربانی بر زمين زد! نگذاشتند آن مردک سر فرزندش را ببرد اما همان زمان آن سیستم، سرِ فریدون ابراهیمی را در آستانه سفر شاه بر دار کرد!
صادق هدایت نیز در نامه ای با طنز تلخی به دوستش چنين نوشته:
«به مناسبت حركت شاه به آذربايجان، فريدون ابراهيمي را دار زدند و عكس‌اش هم در روزنامه آتش بود مردم غيور آن سرزمين روزی یکی دو نفرشان بچه خود را جلوی خاكپای همايونی قربانی ميکنند. سرزمين عجايب است...»
(نامه صادق هدايت به شهيد نورائي، نامه ۲۸، مورخه ۱۴خرداد۱۳۲۶).

♦️هفته نامه «مرد امروز» به سردبیر محمد مسعود ضمن اشاره به استقبال پرشور مردم از شاه نوشت که «مردم شاه پرست هستند و به پای شاه می افتند».
و در مورد مردی که میخواست سر پسرش را در پای شاه ببرد نوشت که بجای بریدن سر فرزندت، همین چاقو را«میخواستی به شکم غلام یحیی فرو کنی!»
(مرد امروز، شماره ۱۱۰، مورخه۱۵ خرداد۱۳۲۶، صص۱ و ۲)
اما در کنار این تملقات و چاپلوسی های مهوع، نشریه«مرد امروز» در همین شماره یک سطری نیز نوشته بود که به نظر من، آذربایجان واقعی آن روز، همان یک سطر بود اما در آن روز شادی و فتح و تملق، آن یک سطر هرگز دیده نشد و آن سطر این بود:
«در تبریز، ده هزار شکایت از دست ماموران و ژاندارمها تحویل شاه دادند»!
و البته نشریه «آتش» نیز ضمن اشاره به این نامه های شکایت، از اوضاع اسف انگیز آذربایجانِ در پس از سقوط فرقه نوشته که:
ديگر براي مردم افسرده آذربایجان، روحی باقي نمانده و «...هيچكس به عرايض آن‌ها رسيدگي نمی كند...و مأمورين، شب‌ها وارد خانه مردم شده غرضشان گرفتن رشوه و طمع در ناموس مردم است»!
(آتش، يكشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۲۶، ش ۳۸۲)

♦️اما مردم ایران اکثرا بر قاعده«الحق لمن غلب» عمل می کنند، یعنی، حق با کسی است که چیره و غالب است و همین باعث میشود اهالی قدرت به آسانی اشتباه کرده و فریب بخورند، آنها کرنش ها و زمین بوسی ها را واقعی و مخلصانه پنداشته و همان ظاهر را ببینند اما از اعماق زیرین جامعه غافل گردند!
اعماق زیرینِ آن روزِ تبریز، آن هزاران نامه های شکایت بود، آنها زبانحال هزاران کشته شده، تبعید گشته و به زندان افتاده بود که دیده نشد، در نتیجه، به خشم و کینه ای مبدل گردید و پرورده شد و شکافی ابدی بین آذربایجان و پهلوی انداخت.
هیچ خشمی، کینه و جنایتی از بین نمی رود و سرانجام با اولین تَرَک و شکافی که پهلوی برداشت خود را نشان داد!
فرزندان ابراهیمی های بردار شده و هزاران داغدیده و تبعید و تحقیر شده در زمان سقوط فرقه، در ۲۹بهمن ۱۳۵۶ش یعنی هنوز یکسال مانده به پیروزی انقلاب، هرگز معلوم نگردید چون سیلی از کجا بیرون آمدند و در مسیر خودشان بانکها، سینماها، هتل، کاخ جوانان، حزب رستاخیز و ماشینهای دولتی را آتش زدند و حتی کنترل تبریز از دست حکومت بدر شد و حکومت چنان غافلگیر گردید که آموزگار (نخست وزیر) گفت:
«قیام کنندگان آذربایجانی نبودند و از آنسوی مرزها آمده بودند...!»

♦️اما چگونه است که آن مردکی که ۳۰سال پیش، فرزند خود را در جلوی شاه میخواست قربانی کند تبریزی بود اما اکنون، این سیل جمعیت چند کیلومتری که از دانشگاه تبریز تا ایستگاه راه آهن را پوشانده بودند از آن ور مرزها آمده بودند؟!
در آن زمان در میان تبریزیان که استعداد شگرفی در طنز دارند شعری توسط ذوالفقار کمالی سروده شد و دهان به دهان گشت:
جام سیندیران غلامعلی
اوروجعلی لن پنجعلی
هاردان اولدو خارجه‌ لی؟
تبریزلی اؤزی دیر اؤزی
بهمنین ایرمی دوققوزی.


ترجمه
شیشه شکننده غلامعلی
با اورجعلی و پنجعلی
از کجا شد خارجه ای؟!
«تبریزی» خودِ خودش بود
در روز بیست نهم بهمن

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

09 Dec, 09:14


💥چگونه یک «چشم پزشک خجالتی» دیکتاتور شد؟!
✍️
علی مرادی مراغه ای

هیچ علمی و پژوهشی برای بشر مهمتر از این نیست که تبیین کند چگونه بچه یِ معصومِ آدمی ضحاک می گردد. کاری فوق العاده سخت است چون مثل پزشکِ رمان رابرت لویی استیونسن نیست که در آن «دکتر جکیل» بتواند به آسانی دارویی، قرصی یا شربتی بسازد تا بلکه امیدوار باشد که بدان وسیله، آقای «هاید» را از «هاید» شدن یا دیکتاتور شدن باز دارد!
در درون اسدِ چشم پزشک و در درون همه ما، هم دکتر جکیل خوب و هم هایدِ جنایتکار در کشمکش دائمی هستند سوال اساسی اینست که چگونه میتوان با اتخاذ مکانیزمهای مدرن و نهادهای مدنی، انسانهای معمولی را از دیکتاتور شدن ممانعت کرد.
دیکتاتور شدنِ اسد کمی کار برد چون هم استعداد زیادی نداشت و هم از ابتدا برای این کار در نظر گرفته نشده بود و همچنین در راه رسیدن به اوج و کسب قدرت، هیچ مبارزه ای نکرده بود.

♦️او اصلا قرار نبود سیاستمدار گردد چه برسد دیکتاتور. دومین پسر حافظ اسد بود فرستاده بودند در لندن چشم پزشکی بخواند، فوق العاده خجالتی بود وقتی با شما گفتگو میکرد از خجالتی«به چشمان شما نگاه نمی کرد وقتی صحبت میکرد دهانش را با دستانش می پوشاند و صحبت میکرد البته با صدایی آهسته. قوز میکرد تا قد بلند خود را کمتر نمایان کند، او یک شهروند کاملاً منظم و با لباس شیک و تمیز بود، شما نمی توانستید حدس بزنید که او پسر رئیس جمهور است مگر اینکه شخصاً او را بشناسید».
اینها را ایمن عبدالنور، یکی از دوستان دانشگاهیش میگوید.
او به زبانهای انگلیسی و فرانسوی صحبت میکرد همسر پر زرق و برقش اسما نیز از پدر و مادر سوری در بریتانیا به دنیا آمده و در محیطی کاملا دمکراسی غربی رشد کرده بود.
حتی بعدها نیز این مرد تمیز و شیک پوش وقتی با رسانه ها مصاحبه میکرد همیشه یک لپ تاپ اپل روی میزش بود.
اما لازم نیست که قیافه دیکتاتورها همیشه مانند قذافی اکبیری باشد، میتواند یک چشم پزشک خجالتی و تمیز باشد. دیکتاتورها که یک شبه دیکتاتور نمی گردند بیچاره ضحاک نیز از اول ضحاک نبود این اوضاع و احوال و خودش و اطرافیان او بودند که با تملق و بوسیدن شانه هایش، او را کم کم ضحاک کرده و باعث روئیدن مارهایش شدند!

♦️اما یک اتفاق باعث شد سرنوشت «چشم پزشک خجالتی» دگرگون گردد همیشه در زندگی ما یک اتفاق بزرگ تعیین کننده میگردد در اگزیستانسیالیسم به آن می گویند وضعیت مرزی!
آن اتفاق این بود:
وقتی باسل برادر بزرگتر و قدرتمندِ بشار که درجات نظامی را طی کرده و برای جانشینی پدر پرورده شده بود در سال ۱۹۹۴ در یک سانحه رانندگی کشته شد، بزودی «چشم پزشک خجالتی» را از لندن به سوریه آوردند و مجلس هم به سرعت حداقل سن نامزدها را از ۴۰ به ۳۴ سال، یعنی سن بشار اسد در آن زمان، کاهش داد و پدرش او را "امید" جدید مردم سوریه نامید!
اما چون برای این کار در نظر گرفته نشده بود پس، زمان زیادی برد و هفت سال او را پروراندند و پس از مرگ پدرش، قدرت را بدست گرفت. او بدون مخالفت انتخاب شد. رژیم ادعا کرد که او ۹۷ درصد رای آورده...

♦️در ابتدای کار از اصلاحات و آزادی دم میزد از دیکتاتوری پدرش انتقاد کرده، زندانیان سیاسی پدرش را آزاد کرد، به مطبوعات و احزاب اجازه فعالیت داد، در سخنرانی ژوئیه ۲۰۰۰ خواستار «دموکراسی»، «شفافیت» و «نقد سازنده» شد، امیدها در دلها شکفت و دوره «بهار دمشق» پدید آمد...
اما این فضای آزاد بزودی محو شد زمانیکه برخی زمزمه ها آغاز شد که او را نمی خواهند، آنوقت، بهار دمشق پایان یافت و چشم پزشک شمشیر از رو بست!
همیشه ذات و گوهر آدمها و حکومتها را در وضعیت عادی قضاوت نکنید بلکه در زمانیکه به خطر می افتند و به چالش کشیده میشوند، ذات واقعی شان هویدا میگردد.
اینجاست که آن چشم پزشک خجالتی به دژخیم بدل شد! ابتدا ده تن از مخالفانش را به زندان فرستاد و هیولا شدن آدمی از همین موارد کوچک شروع می گردد!
گروههای جامعه مدنی را که منتقد دولت بودند ابتدا دشمنان کشور، ابزار دست بیگانگان و سپس تروریستهای خارجی نامید.
دیگر از اینجا به بعد، بازگشت ممکن نبود و تا آخر طی کرد و سرانجام بجایی رسید که حتی از بکار بردن سلاح شیمیایی بر علیه مردمش نیز دریغ نورزید!

♦️او موضوع خوبی برای پژوهشگران علوم سیاسی، جامعه شناسان و روانشناسان است که چگونه یک انسان نرمخو و خجالتی به مرور دیکتاتور میگردد!
میگویند فرزندان دیکتاتورها غالبا شبیه پدرشان میگردند اما به نظر من او در ابتدا اصلا فرزند پدرش نبود! به نظر من، سرنوشت او بیشتر شبیه اتلّو بود سربازی دلیر و بی گناه که سرانجام فریبِ یاگو را میخورد و خنجر بر قلبِ دزدمونای زیبا و معصوم فرو کرده و می کشد اما پس از پِی‌بردن به نیرنگ یاگو، از پشیمانی، خود را می کشد!
و اکنون، آن چشم پزشک خجالتی آواره در گوشه ای از جهان شاید پشیمان است از اینکه چرا نیرنگِ یاگویِ قدرت را خورد و خنجرها بر قلب مردم خویش فرو کوفت...
؟!

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

07 Dec, 14:22


💥اسد اکنون سقوط نمی کند...!
✍️
علی مرادی مراغه ای

باز کشوری از چاله به چاه می افتد دو سال پیش افغانستان شد و اکنون سوریه به غرقاب فلاکت و تحجر، تجزیه میرود.
اینها که دارند بر سوریه مسلط میشوند متحجرینی هستند که از اعماق تاریخ برآمده اند و بزودی دمار از روزگار مردم درخواهند آورد و آنوقت، مردم شروع خواهند کرد به غبط خوردن به دوران اسد!
اما مردمِ تاریخ نخوان که همیشه اکنون را می بینند فراموش خواهند کرد که خودِ اسد در بوجود آوردن آنها نقش بزرگی داشته!

♦️چون اسد فرصت داشت بموقع قدرت را به مردم واگذار کند، گروههای مخالف ولی نرمال را در حکومت مشارکت دهد، اما چنین نکرد و اکنون تاریخ توالی فاجعه میگردد!

اما اسد اکنون سقوط نمی کند و الان نمی میرد، اسد آن زمان مُرد که آن کودکِ سه ساله سوری در زمان جان دادن، رو به دوربین کرد و گفت همه چیز را به خدا خواهم گفت..!
اسد و تمام کسانیکه آن زمان در قدرت بودند و می توانستند کاری بکنند و نکردند و آن نهیب خدایی را که از آن حلقوم کوچک می آمد نشنیدند، پس همگی آن زمان مُردند!

♦️سوریه بعد از این نیز دیگر صلح و ثبات را نخواهد دید.
پس هنوز آن کودک همه چیز را به خدا نگفته است...!

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

04 Dec, 09:49


💥در مورد هدایای مقامات کشورها به همدیگر
✍️
علی مرادی مراغه ای

در خبرها آمده که نوه رئیس جمهور سابق، توپ هدیه شده رییس فیفا را برای کمک به کودکان غزه به فروش گذاشته. من حقوقدان نیستم و نمیدانم که آیا طبق قوانین ایران درست بوده یا نه؟!
اما یاد خاطره ای از کشور ترکیه افتادم که جالب است...

♦️دقت کنید که این خاطره را یک ترکِ طرفدارِ ترکیه نمی گوید بلکه ناصر امینی از دیپلماتهای ارشد زمان شاه می گوید که مدتی نیز کنسول ایران در استانبول و از دوستداران دو پهلوی بوده. همین خاطره او از فسادناپذیری مقامات ترکی را مقایسه کنید با دولتمردان ایرانی، در این ۲۰۰سال معاصرمان که دود از کله هر ایرانی بلند می گردد!
او می گوید: روزی مهندس ریاضی رئیس مجلس ایران به همراه خانمش به دعوت رئیس مجلس ترکیه به استانبول آمدند و به مدت یک هفته از آنان پذیرایی شایانی شد در زمان بازگشت به ایران، رئیس مجلس ایران از من خواستند یک فرش نفیسی را که به عنوان هدیه به رئیس مجلس ترکیه آورده اند آنرا تحویل ایشان دهم... به همراه راننده سفارت، فرش را به خانه ایشان بردیم رئیس مجلس ترکیه در طبقه دوم یک آپارتمانی می نشست. خانم ایشان، پس از تعارف چایی گفت همسرش یک ربع دیگر می آید. در این مدت قالیچه را درآورده وسط سالن پهن کردیم خانم رئیس مجلس ترکیه، چراغها را روشن کرد و آنقدر شیفته قالی شده بود که نمیتوانست لحظه ای از آن چشم بردارد و مرتب میگفت چوخ گوزل(خیلی زیبا)...نیم ساعت دیگر رئیس مجلس ترکیه رسید و او نیز خیلی خوشش آمد و بخاطر این هدیه سپاسگزاری کرد. من قلبا شاد بودم که توانسته ام خانوده ای را چنین خوشحال کنم. یک مرتبه خانمِ رئیس مجلس گفت: من فقط امشب را دارم که تا صبح نخوابم و به نقش و نگارهای زیبای این قالی نگاه کنم، چون فردا صبح همسرم باید آنرا ببرد و تحویل مجلس دهد.
در جوابش گفتم: این هدیه شخصی مهندس ریاضی برای خانه شماست اگر به مجلس تعلق داشت آنرا به مجلس می بردم.
خانم گفت: این هدیه را بخاطر شغل شوهرم به او داده اید...
ناصر امینی می نویسد که من هرچه اصرار کردم نتوانستم آنها را قانع کنم و رئیس مجلس گفت ما در کشوری زندگی می کنیم که همه چیز حساب و کتاب دارد...

♦️اما داستان در اینجا ختم نمیشود بلکه رئیس مجلس ترکیه داستانِ جلال بایار رئیس جمهور اسبق ترکیه را برای ناصر امینی کنسول ایران نقل میکند و می گوید:
جلال بایار رئیس جمهور ترکیه پس از پایان ریاست جمهوری، بازنشسته و خانه نشین شده بود در یک آپارتمانی زندگی میکرد و وضع مالی چندان خوبی نداشت. تصمیم میگیرد سگ خود را به باغ وحش آنکارا بفروشد و مبلغ ناچیزی بگیرد...
اما چندی بعد، جلال بایار را که هشتاد سال داشت به دادگاه احضار میکنند و اتهام او این بود که چرا سگی را که پادشاه افغانستان در مقام ریاست جمهوری ترکیه به او هدیه کرده فروخته است؟ و او حق فروش آن را نداشته است و سرانجام، دادگاه با رعایت سن اش، او را به پرداخت جریمه نقدی محکوم میکند.
(بنگرید به: خاطرات ناصر امینی با عنوان: روزها در پی سالها...صص۹۳_۹۴)

♦️و این جلال بایار، برجسته ترین خدمات را به ترکیه کرده و بالاترین مقامها را در آن کشور داشته اما سرانجام، به جرم فروش یک سگ و آنهم بخاطر فشار مالی، قوه قضائیه کشور او را به محاکمه فرا میخواند و محکومش می کند!
مصداق داستانِ آهن گداخته که علی بر دست برادرش عقیل نزدیک کرد!
اینجا
جالبه که سالهای نخست وزیری جلال بایار در ترکیه، مصادف با ۱۹۳۷الی۱۹۳۹ دوران رضاشاه در ایران بوده و برای یک لحظه نظری به آن زمانِ ایران و میزانِ چاپلوسی هایِ تهوع آور مقامات و نمایندگان مجلس ایران از رضاشاه در یکی از مراسم عید نوروز بیندازیم، البته باز هم از خاطرات آقای ناصر امینی از دوستداران دو پهلوی:
...تعطیلات عید نوروز است اما به اجبار، تمامی نمایندگان مجلس را برای یک جلسه فوق العاده در مجلس جمع کرده اند. موضوع جلسه، خواندن تلگرافات و تبریکات عید نوروزی سلاطین عالم به رضاشاه است! با خواندن هر کدام از تلگرافات، نمایندگان مجلس به به و احسنت میگویند و سپس، پشت تریبون رفته تملق میگویند و کف زدنها شروع میگردد... اما در خاتمه، وکیل پیرمردی گوی سبقت را در چاپلوسی از همگان می رباید میگوید:
«افلاطون گفته است وجود نوابغ منشا قدرت در روی زمین است و اطاعت او به حکم عقل و منطق برو برگرد
ندارد ما هم به شهادت دوست و دشمن زیر سایه یکی از بزرگترین نوابغ عالم(رضاشاه کبیر) هستیم پس چه زحمتی است که هیئت دولت و نمایندگان مجلس برای تهیه قوانین متحمل زحمات شوند، همان بهتر است که الهامات نابغه را ابلاغ نمایند و دولت و ملت هم عمل کنند، من قول میدهم خارجی ها هم از آن استفاده میکنند...»
(همان...ص۲۲۴)

⏹️آن هدیه ها را به اشخاص نمیدهند به مقامات یک کشور می دهند و آن مقامها به همراه آن هدیه ها بخشی از تاریخ و امانت هستند که نسل به نسل باید حفظ گردند...

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

04 Dec, 06:16


💥برگی از کتاب پروکروستس ایرانی
✍️
علی مرادی مراغه ای

در حوالی انقلاب۵۷ کتابهای چپی به چشم می خورد به قلم حیدر مهرگان. این حیدر مهرگان نام مستعار رحمان هاتفی عضو حزب توده و همه کاره کیهان بود. این از عجایب بوده که رژیم شاه در حوزه روزنامه و کتاب آنهمه حساس بوده اما در آن، یک عضو حزب توده همه کاره پرتیراژترین روزنامه باشد!
گفته شده خودِ مصباح‌زاده بنیان‌گذار مؤسسه کیهان او را ضمانت کرده بوده چون رحمان حرفه ای و کاربلد بود و نقش امیر طاهری سردبیر کیهان کمرنگ بود.

♦️معلوم نیست آن تیترِ بزرگِ«شاه رفت» که در ۲۶دی ۱۳۵۷ بر صفحه اول کیهان نشست ابداع رحمان باشد اما در این شکی نیست که آن جمله از امام خمینی که گفته«مارکسیستها در ابراز عقیده خود آزادند» و عمدا در زیر آن تیتر بزرگ گنجانده شده کار رحمانِ هاتفی بوده، البته بخشی از سخن گوینده یعنی«در صورت عدم توطئه» را عمدا کوچولو کرده و نمی دانسته که سرنوشت او و حزبش را سرانجام، همین بخش کوچولو شده تعیین خواهد کرد! هر چند خواننده معمولی بیشتر ذهنش متوجه آن تیتر مهمِ "شاه رفت" میگردد و آن بقیه را نمیخواند!
رحمان در اردیبهشت ۱۳۶۲ دستگیر و در زندان با آفتاب و باد وداع می کند.

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

30 Nov, 09:30


💥موهبتی بنامِ درکِ بموقعِ نبضِ زمانه...
✍️
علی مرادی مراغه ای

♦️کلاس اول راهنمایی بودم در خانه روستایی، پشت پنجره نشسته بودیم و تگرگهای درشت و باد شدید بیرون را نگاه میکردیم وقتی پس از مدتی، طوفان و تگرگ ایستاد به حیاط آمدیم. درختهای تنومند و چندین ساله مان شکسته به زمین افتاده و شاخ و برگهایشان کل حیاط را پوشانده بود...
اما یک منظره عجیبی دیدیم در گوشه حیاط، یک نهال ظریف و کوچکی که چند ماه پیش کاشته بودیم همچنان سالم و سُر و مُر و گنده ایستاده بود!
از پدرم پرسیدم چرا آن درختان تنومند شکسته اما این نهال ضعیف سالم مانده؟
پدرم در جواب، سرِ نهال کوچک را گرفته خم کرد و خم کرد و تا نزدیکی زمین آورد سپس ول کرد و نهال دوباره رفت، سرجای اولش...
آنوقت پدرم جواب داد: بخاطر همین سالم مانده است! چون کله شق نبود و قدرت انطباق و انعطاف پذیری در مقابل طوفان را داشت.
و این، اولين درس زندگیم بود...

♦️بتدریج در کلاسهای بالاتر، رسیدم به موجودات عظیم الاجثه دایناسورها که چرا منقرض شدند؟
۶۶ میلیون سال قبل، شهاب سنگی(چیکسولوب) با قطر تقریبی ۱۲ کیلومتر به جزیره یوکاتان مکزیک اصابت کرد، شدت برخورد چنان بود که به ۴۵ كیلومتر پوسته زمین نفوذ کرده و دهانه۱۶۰كیلومتری را ایجاد كرد، میزان سولفور و گرد و غبار برخاسته از اصابت آن، ابری ضخیم بدور زمین کشید که برای سالها مانع عبور نور خورشید شده  و در نتیجه، تاریکی، یخبندان و سرمای شدید کل زمین را فرا گرفت. دمای هوای سطح زمین تا ۲۶ درجه‌ سلسیوس(۴۷درجه‌ فارنهایت) پائین آمده در اثر سرما و انجماد، سه چهارم گونه‌های حیوانی و حتی گیاهی(بخاطر اختلال در عمل فتوسنتز) از بین رفتند در میان نابود شدگان، حیواناتِ عظیم الجثه دایناسورها نیز بودند که بیش از صد میلیون سال زندگی داشتند. اما حیواناتی چون موش یا مارمولک که مانند آن نهالِ خانه روستای ما کوچک و ظریف بودند به داخل سوراخی خزیده جان سالم به در بردند یا مانند لاک پشت به خواب رفته و ماهها بدون خوردن و نوشیدن صبر پیشه کردند یعنی به اقتضای محیطی، صبوری کردند تا اوضاع روبراه شد ابر سیاه و پرده غلیظ گرد و غبار کنار رفت و دوباره خورشید زندگی بر زمین تابید...

♦️آن مثال اولی نباتات و مثال دومی در مورد جانوران بود مثال آخری را از دنیای آدمها و جوامع بشری می آورم:
امپراطوری عثمانی تنها بدین خاطر فروپاشید چون با خشک مغزی و انجماد فکری، نتوانست نبض زمانه را درک کنید.
اختراع ماشین چاپ که در سال ۱۴۵۲م توسط گوتنبرگ آلمانی صورت گرفت مهمترین تحول فرهنگی بود که سرنوشت بشر را تغییر داد، اما این اختراع، ۳۰۰ سال طول کشید تا توسط امپراطوری عثمانی قبول گردد!
یعنی در نقشه ببینید که آلمان، همسایه و چسبیده به عثمانی بوده اما عثمانی ۳۰۰ سال مقاومت میکند! در حالیکه همان ماشین چاپ، تنها ۱۰ سال بعد به ایتالیا، فرانسه، اسپانیا و کل اروپای شرقی رسیده و تنها در ونیز ۱۰۰ چاپخانه دایر میگردد و ۲ میلیون جلد كتاب تنها در ونیز چاپ میگردد این یعنی چندین برابر کل کتابها در کل کشورهای اسلامی از اول ظهور اسلام تا آن زمان تنها در شهر ونیز...!

♦️عثمانی وقتی از ماشین چاپ آگاه شد حتی به تحریم آن پرداخت، سلطان بایزید در ۱۴۸۵م با صدور فرمانی از مردم خواست از خواندن کتاب‌های چاپی که غیرقانونی وارد میشد پرهیز کنند! سلطان سلیم اول نیز در۱۵۱۵م حکم پدر را تمدید کرد و کسانی که به تاسیس چاپخانه دست زدند، مجازات اعدام برایشان در نظر گرفت!
عثمانی، سه قرن مقاومت کرد! آن زمان که صنعت چاپ در اروپا یک ودیعه الهی شمرده میشد، فقهای اهل سنت، شیخ‌الاسلام و مفتی اعظم، چاپ به زبانهای ترکی، عربی و فارسی را حرام دانسته و میترسیدند که اغلاط چاپی در متون دینی راه یابد و به آنها بی‌احترامی شود!
حتی وقتی برخی کشیشان ارامنه دو قرن بعد از اختراع گوتنبرگ، چاپخانه‌ای در استانبول بر پا کردند در ۱۶۹۸م تجهیزات چاپخانه‌شان به امر سلطان عثمانی و به‌دست ینی‌چریها تخریب شد!
۲۳۳ سال بعد کم کم فهمیدند صنعت چاپ مفید است و فشار را شل کردند! سلطان عثمانی اجازه چاپ داد و فتوای مفتی اعظم نیز تغییر کرد و صنعت چاپ بنام «باسمه» و «باسمه‌خانه» در قلمرو عثمانی متولد شد.
اما پس از ۳۰۰ سال نیز تنها به چاپ قرآن رضایت دادند، مدتها گذشت تا بقول جودت‌ پاشا«ارباب تعصبه» متقاعد شدند که چاپ متون دینی اشکال ندارد و فقها با استناد به اصل فقهی«الامور تعتبر بمقاصدها» اجازه چاپ را دادند.

♦️این تازه، اولین کشور مسلمان بود و گر نه، ایرانِ ما همچنان در خواب قرون ماند تا زمان شکستهایش در جنگ با روسیه و توسط عباس میرزا در ۱۸۱۷م یعنی در حدود ۴ قرن بعد، ماشین گوتنبرگ بالاخره به ایران رسید...!

این یعنی نشنیدن به موقع نبض زمانه و تعطیلی تولید فکر در تمام حوزه ها و یعنی آغاز دوره زوال و فروپاشی بخاطر ندیدن بموقع هیولایی که از چهار قرن پیش در دمِ دروازه ایستاده بود!

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

30 Nov, 05:59


دانلود کتاب دو جلدی «سی چهره» نوشته دکتر میلانی
✍️
علی مرادی مراغه ای

قبلا در مورد این دو جلد کتاب جالب که اول به زبان انگلیسی نوشته شده در این
پست صحبت کرده بودم و اکنون متن فارسی این کتاب دو جلدی (سی چهره نوشته دکتر عباس میلانی) که به تازگی بدستم رسیده در بخش آرشیو و اسناد کانال جهت دانلود دوستان می گذارم:

⏹️جلد اول را از اینجا دانلود کنید.
⏹️جلد دوم را از
اینجا دانلود کنید.

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

25 Nov, 07:00


💥ماشین حمل جنازه فیدل کاسترو!
✍️
علی مرادی مراغه ای

امروز سالروز مرگ فیدل کاسترو در نوامبر۲۰۱۶م میباشد، بسیاری از رهبران جهان و سلبریتی ها در مراسم تشییع جنازه اش شرکت کرده و پیام فرستادند و او را الهام‌بخش مردم جهان نامیدند. آن زمان حسن روحانی از ایران نیز در پیامی او را مبارز خستگی ناپذیر نامید که یک عمر برای اهتزاز پرچم عدالت و آزادیخواهی کوشیده!
اما اگر او برای عدالت و آزادی جنگید چرا آن بهشتی که ساخت به قفسی از فقر، استیصال و عقب ماندگی...بدل گردید که میلیونها نفر در پی فرار از آنجا و پناهنده شدن به امپریالیزم آمریکا بودند!

♦️در مراسم تشییع اش اتفاقی رخ داد که تمامی آن شعارها را کنار زد و چهره واقعی کوبا را نشان داد!
جسدش را سوزانده، تابوت حامل خاکسترش در امتداد مسیری ۹۰۰کیلومتری به سانتیاگو حمل شد همان مسیری که با رفقای شورشی اش در ژانویه ۱۹۵۹ طی کرده و بنام "کاروان آزادی" قدرت را به دست گرفته بودند، اما یک مرتبه آن ماشین حامل تابوتش خراب شده و سربازان مجبور به هل دادن آن میگردند و پلیس مخفی هم ۹۷ نفر از کسانیکه خندیده بودند زندانی کرد!.
این ماشین حامل تابوتش آیینه تمام نمایی از سیستم او بود...!

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

21 Nov, 07:02


💥تنها ثروت بابا یک قوطی بود!
✍️
علی مرادی مراغه ای

♦️«رضا گنجه‌ای» متعلق به خاندانی از شهر گنجه بوده که خانواده اش پس از شکست ایران از روسیه و پیوستنِ شهر گنجه و برخی شهرهای دیگر به روسیه، تابعیت روسیه را نپذیرفته، به تبریز آمدند.
او در١٢٩٠ش در محله ششگلان تبریز متولد شد. در ۱۳۰۵ش به تهران و سپس آلمان رفت و در رشته مهندسی پلی‌تکنیک زوریخ تحصیل کرده پس از بازگشت، در دانشکده فنی دانشگاه تهران، استاد و سپس ریاست دانشکده فنی شد و در سال ۱۳۳۴ در کابینه حسین علا وزیر صنایع و معادن شد...
اما آن چه سبب شهرت او شد مدیریت نشریه «باباشمل» بود که اولین هفته نامه فکاهی ایران بوده. با وجود شغلهای مهمی چون ریاست، وزارت... از دارِ دنیا عزیزترین چیزِ بابا در زمان مردن، یک قوطی کوچک بود! به این قوطی در آخر نوشته باز خواهم گشت...

♦️بیشتر از هر مقامی به نقد و شوخی با مجلس و نمایندگان می پرداخت. مثلا از زبان نمایندگان مجلس چنین می سرود:
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم لذت شغل وکالت نرود از یادم
جزصحیح است نگفتم سخنی در مجلس چه کنم حرف دیگر یاد نداد استادم

♦️یا در ستونی دیگر در گزارش از سخنان نمایندگان مجلس نقل قول میکرد و خودش چنین پاسخ میداد:
آقای دکتر شفق نماینده مجلس: مطابق اصول پارلمانی دنیا...
باباشمل: جانِ بابا، تو کی از این مقایسه ما با دنیا دست بر میداری؟ چه چیز پارلمان شما با پارلمانهای دنیا قابل قیاس است که اصولش باشد.
آقای ثقه الاسلامی: خیلی خوشوقتم که دوره چهاردهم انتخابات آزاد است...
باباشمل: تو را به روح ثقه الاسلام مرحوم. بگو ببینم، خودت حرف خودت را باور داری؟.
آقای فولادوند: مردم را از حق قانونی شان که داشتن نماینده است در مجلس نباید محروم کرد.
باباشمل: ای کاش بجای محرومیتهای غیرقانونی فقط این حق قانونی را از ما میگرفتند.
(مجله باباشمل،۱۸خرداد۱۳۲۳،ش۵۷.ص۷)
آقای شریعت زاده نماینده مجلس: تبریز مهد پرورش آزادی و موجد اساس مشروطیت ایران بوده است.
باباشمل: جانم، مشروطیت حال، سی و هشت سالش است دیگر مهد ندارد بلکه تختخواب لالایی میکند.
(مجله باباشمل،۱۵تیر۱۳۲۳،شماره۶۱،ص۷)
یک ستونی بنام نیش و نوش داشت در باره موضوعات مختلف. به عنوان نمونه:
صلاح مُلک کجا؟ کله ی خراب من کجا؟! ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟!
یکی زمجلسیان نکته ای حسابی گفت: که این جماعت رهزن کجا، حساب کجا؟!
وزیر فکر خود و ما صلاح از او خواهیم ببین که ما کجائیم و آن جناب کجا؟!
(باباشمل،شماره۴۹، ۱۷فروردین۱۳۲۳)

♦️در سر مقاله ای با عنوان «شیربرنج» مینویسد:
«یکی به کورمادرزاد گفت: هیچ تا به‌ حال شیربرنج خورده‌ای؟ جواب داد: نه، اصلاً من نمیدونم شیربرنج چه شکلیه. گفت: یه چیز سفیده. کورمادرزاد جواب داد: سفید چیه؟ گفت: سفید، رنگ غازه. جواب داد: غاز چه شکلیه؟ یارو انگشت‌هاش رو راست کرد و نوکاش رو به‌ هم چسبوند و مچ دستش رو کج کرد، دستش رو شکل غاز نمود و دست کوره را گرفت و مالید به دست خودش. گفت: غاز یه همچو شکلی داره. کوره همین که دستش به دست گُنده و زِبر یارو خورد، خودش رو عقب کشید و گفت: نه جانم! من شیربرنج به این کلفتی نخورده‌ام...
حالا به جون همه‌ تون، اونایی هم که خواستن به ما کور و کچل‌ها، مشروطه و حکومت ملی رو حالی کنن، همین کار و کردن و درست همون قدر ما از مشروطه و آزادی سر در آوردیم که اون کوره از شیربرنج...»!

♦️پس از انقلاب، بابا شمل نیز راهی غربت شد و البته علیرغم وزارت و ریاستش که در طول عمرش داشت اما در سویس در نهایت فقر بود، فقط تعدادی کتاب، مجله و آن قوطی معروفش را با خود داشت. حتی در آخر عمرش به کمک دیگران زندگی میکرد و تنهای تنها...
زمانی همه را میخنداند اما خودش مدت زیادی با خنده بیگانه شده بود! وقتی هم در ١٥ شهریور ١٣٧٤ در ژنو درگذشت سه روز جنازه اش بر زمین مانده بود!
اما تنها ثروتش که برایش از هر چیزی گرانبهاتر و عزیزتر بود یک قوطی بود که وقت رفتن از ایران، آنرا نیز با خودش برده و در غربت همیشه در کنار رختخوابش و کنار داروهایش میگذاشت. کسی نمیدانست داخل آن چیست، بارها کسانی از محتویات قوطی پرسیدند پاسخ نداده بود اما در یکی از سفرها به دکتر هوشنگ طالع که خواهرزاده اش بود باباشمل گفت:
- اون قوطی را می بینی؟ همان که بالای گنجه است.
- بله...بله دیدم.
- آن را بردار.
- دکتر طالع آن را برداشت، درش را باز میکرد که فریاد باباشمل بلند شد.
- چه می کنی؟ مواظب باش نریزد!
- با دقت جعبه را به سوی او دراز کرد. بابا در حالی که هم دستش و هم صدایش از شدت هیجان می لرزید گفت:
- می دانی این تو چیست؟ داخل این جعبه، خاک وطن است یادت باشد وقتی من مُردم آن را در تابوت من بریزی...!»

و این خاک را در طول تاریخ امثال باباها حفظ کرده اند...

کاریکاتوری از طرز رفتار متفاوت نمایندگان مجلس در قبل و پس از انتخابات از باباشمل آورده ام در
اینجا...!

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

20 Nov, 06:46


💥آخرین استوری اینستاگرامی اینجانب.

✍️علی مرادی مراغه ای

مرگ شاه به دلیل مصرف بیش از حد قرصهای جنسی!
برخی می گویند نباید به حوزه خصوصی صاحبان قدرت پرداخت اما وقتی آن حوزه خصوصی آنقدر در تصمیم گیرهای آنها و سرنوشت مردم تاثیر دارد دیگر اینجا حوزه خصوصی چه معنی ندارد؟!
مگر می توان به دوره فتحعلیشاه پرداخت اما به حرمسرای ۷۰۰ نفری او با هزاران کنیز، نوکر، اسب، خانه مستقل و دخیل و تاثیرگذار در کل سیاست کشور نپرداخت؟!
اسدالله علم در خاطراتش دهها بار از خانم بازی خود و شاه نوشته:
«مهمانی برایم رسیده، ملاحظه فرمودند و چون شاهنشاه شیفته لب کلفت هستند، فرمودند، بعد از ظهر باید او را قطعاً ببینم. من واقعاً پشیمان شدم[چون همبستری همه روزه شاهنشاه با دختران جوان برای سلامتی شان مضر است]...»
(خاطرات علم، ج ۶. ص ۴۲).
اکنون منوچهر رزم آرا(وزیر بهداری پهلوی) میگوید:
شاه به دلیل مصرف زیاد قرص های جوانی و تقویت جنسی سرطان گرفت و مرد! و علت مرگ مشکوک علم، عبدالکریم ایادی، قلی ناصری و حسین دانشور از وزرا و درباریان شاه، استفاده از همین داروی تقویت جنسی بود...


◀️دوستان جهت مراجعه به اینستاگرام اینجانب:
@ali_morady_maragheie

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

19 Nov, 05:29


💥آنا آخماتووا و سیصد ساعت انتظارش!
✍️
علی مرادی مراغه ای

در آن سال‌ها تنها مردگان لبخند می‌زدند
خشنود از اینکه آرمیده‌اند:
و لنینگراد همچون زائده‌ای بی‌مصرف کنار زندان‌هایش آویخته بود...!


♦️گورهای دسته جمعی زیادی از دوران استالین کشف شده اما یکبار در حفاری جهت لوله کشی گاز به گورهایی برخوردند که بیش از هزار اسکلت بیرون آمد و شگفتی آنجا بود که این اسکلتها جفت شده در کنار هم بودند یعنی دژخیمان استالین برای صرفه جویی در گلوله هر دو نفر را به همدیگر جفت کرده و با شلیک یک گلوله دو نفر را باهم کشته بودند!
در دوران استالینیزم ۲۲ میلیون نفر اعدام شدند و ۱۵۰۰ نفرشان شاعر و نویسنده بوده، استالین برعکس هیتلر که از یهودیان و از بیگانگان کشت از مردم شوروی کشته!
آمار دقیق محکومین اردوگاهها را از منابع روسی به ترتیب سال در
اینجا آورده و آمار به خاک افتادگان ایرانی و کشورهای دیگر را به تفکیک اینجا آورده ام.

♦️در آن دوران وحشتناک، سرگئی یسنین و ولادیمیر مایاکوفسکی خود را کشتند، اوسیپ ماندلشتام در اردگاه زندانیان جان سپرد، مارینا تسوتایوا در همین سالها خود را حلق آویز کرد و...
اما شگفت انگیز است که وقتی میلیونها انسان در اردوگاهها با مرگ تدریجی دست و پنجه نرم میکردند نویسندگانی از کشورهای جهان مانند پابلو نرودا، برنارد شاو، رومن رولان، ژان پل سارتر، رافائل آلبرتی، هانری باربوس، امیل لودویگ، لویی آراگون، اچ. جی. ولز و کثیری از نویسندگان و شاعرانی ایرانی در ستایش از حاکمیت تاواریش استالین قلمفرسایی کرده و میکوشیدند به چهره ضدانسانی آن سیستم، صورتی انسانی ببخشند!.

♦️در اوج تصفیه ها، آنا اخماتووا ابتدا طرد شد، دبیر حزب در یک سخنرانی او را به عنوان یک فاحشه محکوم کرد و او از اتحادیه نویسندگان شوروی اخراج شد، تمام کتاب‌هایش جمع آوری گردید و انتشارشان ممنوع شد...
این شاعره دستگیر نشد در عوض شوهرش و پسرش را دستگیر کردند وضعیت او چنان وحشتناک شد که دوستانش به آخماتووا توصیه کردند برای عفو پسرش شعرهایی در ستایش استالین بنویسد و او برای نجات جان پسرش تن به خفت داد! استالین را ستایش کرد، سرزمین مادری را تجلیل و از زندگی شاد در شوروی نوشت...!
اما جلادش استالین آنها را به اندازه کافی صمیمانه تشخیص نداد و ترتیب اثر نداد!
آنا آخماتووا بعدا در این زمینه چنین سرود:
آه پسرم!
هفده ماه صدایت کرده‌ام که به خانه بیایی،
به پای جلاد افتاده‌ام
آه پسر من، دهشت من!

♦️آنا آخماتووا به مدت ۱۷ ماه یعنی ۳۰۰ ساعت در سرما و یخبندان و در گرما در مقابل زندان انتظار کشید تا بلکه خبری از پسرش بیابد اما نیافت و شعر ماندگار مرثیه را در همین صفِ انتظار مخفیانه سرود بی‌آنکه آن را بنویسد یا چاپ کند، شعر را تنها به خاطر می‌سپارد و برای دوستان معدودش می‌خواند تا به خاطر بسپارندش. نیم قرن طول می‌کشد تا در ۱۹۸۷ در روسیه این شعر منتشر می شود که در واقع وصیتنامه آخماتووا است. او در پایان شعر می‌گوید اگر زمانی بخواهند برایش تندیسی به افتخارش بسازند، تنها به یک شرط بدان رضایت خواهد داد که انرا کنار همین زندان بسازند، همینجا که به همراه میلیونها خانواده زندانیان، ۳۰۰ساعت ایستاد تا آن در گشوده شود و گشوده نشد:
و اگر روزی در این کشور
تصمیم بگیرند که تندیسی برای من برپا کنند،
من تنها به یک شرط بدان رضایت می دهم
آنرا نه کنار دریا، یا جایی که به دنیا آمدم
و نه در باغ سلطنتی در نزدیکی درخت کاج عزیز،
فقط اینجا، جایی که من سیصد ساعت ایستادم،
و هرگز درها را برای من باز نکردند....

♦️ژرفای اندوه این ۳۰۰ ساعت انتظار در تصور نمیگنجد که زن باشد که شاعره باشد که مادر باشد و خشونتِ بی انتهای استالینیزم...!
اما سرانجام شعر ماند و دیکتاتور رفت و این تندیس برنزی با ارتفاع سه متر در حدود نیم قرن پس از مرگِ دیکتاتور پلید در ۲۰۰۶ در جلوی همان زندان ساخته شد و یک شاهکار است تصویر تندیس را در زیر آورده ام:
مانند شمعی در حال ذوب شدن است یک دست در سینه و در دستی دیگر تسبیح قرار دارد به نشانه محبوبترین کتاب شعریش که بنام تسبیح است، تندیس سرش را چرخانده به عقب به همان درِ زندان نگاه می کند که ۳۰۰ساعت نگاه کرده بود و یادآور همسر لوط است به روایت تورات، زمانی که سدوم نابود شد، به لوط و خانواده‌اش دستور آمد برای نجات، از آنجا خارج شوند و به عقب نگاه نکنند، اما زن لوط به عقب نگاه کرد و تبدیل به ستونی از نمک شد!
و این لحظه ی همسر لوط قبلا یکی از شعرهایش بوده:
زمانی هست، میتوانی همچنان به گذشته نگاه کنی،
در برجهای قرمز سدوم که در آن متولد شده اید،
جایی که در آن آواز می خواندی، می چرخیدی،
جایی که زندگی فرزندان بوده،
او نگاه کرد و از درد متحیر شد،
بدنش به نمک نیمه شفاف تبدیل شد،
چگونه، برای یک نگاه، او جان داد...؟!


◀️تندیس آنا آخماتووا

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

18 Nov, 05:58


✍️علی مرادی مراغه ای

این تصویر باید مربوط به ۱۳۲۵ش باشد زمانی که فرقه دمکرات آذربایجان بر سر کار بود و قوام السلطنه نخست وزیر بود و هنوز شاه جوان نیز بیشتر در پی «تدبیر منزل» و درگیر با طلاق فوزیه بود!
هنوز کودتای ۲۸مرداد اتفاق نیفتاده و دیکتاتور نشده بود و این زمان، قوام السلطنه او را پسرجان خطاب میکرد!

♦️کافی است صندلی که قوام السلطنه نشسته و صندلی ها دو قلوی رضاشاه یعنی محمدرضاشاه و اشرف را باهم مقایسه کنید تا همه موقعیت و مکان قدرت در این زمان بدست تان بیاید...

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

17 Nov, 09:00


💥چالشهای اولین مدارس دخترانه و خاطره ای عبرت انگیز!
✍️
علی مرادی مراغه ای

امروز ۲۷ آبان روز جهانی دانش آموز است بدون شک جامعه ای رستگاری نخواهد شد مگر با تغییرات اساسی در حوزه آموزش و پرورش...
قبلا به مشکلات اولین مدارس دخترانه پرداخته ام در این مقالات(
اول، دوم و سوم).
در اینجا بیشتر به مشکلات مدارس دخترانه در شهرهای آذربایجان در دوره رضاشاه می پردازم...

♦️اولین مدرسه دخترانه در خوی در ۲۲ آذر ۱۳۰۲افتتاح شد اما فرمانده لشكر شمالغرب در اول فروردین ۱۳۰۴ در نامه‌اى به وزارت جنگ از اقداماتى حجت الاسلام خويى عليه این مدرسه دخترانه نوشته كه «دست اين قبيل افراد...» بايد كوتاه شود.
حجت الاسلام خويى از علماى نجف عليه افتتاح اين مدرسه فتوا گرفته و آنرا بالاى منبر خوانده و «بنده شرحى بر سبيل نصيحت و توبيخ نوشته و مشاراليه را متنبه نموده و گوشزد كردم »
فراهانی... روز شمار تاریخ ایران...ج ۳، ص ۴۷۶)

♦️وقتی اولين مدرسۀ دخترانه بعد از كودتاى ۱۲۹۹ بنام «مدرسۀ مهستى بنات» در اردبیل بوجود آمد طوفانى از مخالفتها آغاز شد آنها كه تحصيل پسرها را در «اشكولاّ»(برگرفته از School به معنی مدرسه) تحمل نمی کردند و آنرا مروج بابیگری و خلاف مذهب مى‌شمردند با رفتن دخترها بمدرسه بشدت مخالفت کردند، در ۱۳۰۴ش به این مدرسه هجوم آورده با بيل و كلنگ در صدد خراب كردن سقف اطاقها بر سر دانش‌آموزان برآمدند خانم مدیره مدرسه از ارتش استمداد نمود و با آمدن سربازها، مهاجمين دست از تخريب و آزار برداشتند اما دختران دیگر از ترس واكنشهاى بعدى متفرق گشتند و مدتى مدرسه بسته شد!
مرحوم محمدعلى صفوت که آن زمان رئيس معارف اردبيل شده مى‌نويسد در همان روز اول، خبر رسيد كه «مديرۀ دبستان دختران از ترس ايذاء و اهانت مردم بمدرسه نمى‌آيد و از هفده تن شاگردان يك عده ترك تحصيل و چند بچۀ ديگر مشغول بازى هستند»!.
(تاریخ فرهنگ آذربایجان...ص۱۳۰)
در همين زمان، مدرسۀ رشيديه نیز مورد هجوم مخالفان قرار گرفت و اثاثيۀ آن به یغما رفت مدرسه رشيديه نیز«با مخالفت مرحوم ميرزا على اكبر مجتهد معروف اردبيلى تصادم كرد. مريدان شيخ به مدرسه ريخته و تاراج كردند و معلّمين را مورد ضرب‌وشتم قرار دادن، محصلين بخانه‌هايشان پناه بردند» و «ميرزا ستار كه مدير مدرسه بود انتحار كرد»!
(صفری، اردبیل در گذرگاه تاریخ...ج ۳ص۱۹۳)

♦️باباصفری می نویسد «مريدان نادان دور آقا را گرفته از وضع مدارس سعايت كردند و او را با عنوان كردن تدريس جغرافيا و گردش زمين و نظاير آن تحريك نمودند... با دستاويز كردن اين گفته‌ها هر جا كه مدرسه‌اى باز شد بدانجا ريختند بچه‌ها را كتك زده كتابهاى آنها را پاره كردند. ميز و اثاثيه را طعمۀ آتش ساختند و گاهى سقف اطاقها را با بيل و كلنگ ويران كرده آنرا ثواب دانستند. معلّمان را مضروب و مجروح نمودند».
(همان منبع...ج3 ص197)

♦️اما بپردازم به آن خاطره عبرت انگیز:
علی‌اکبر مجتهد اردبیلی که از متعصبين و مغرضين تدريس جغرافيا و گردش زمين و از معتقدین به بهيئت بطلميوس و ضد مدارس دخترانه بود فکر می کرد يك تنه ميتواند در اين نقطه از جهان جلوى پيشرفت علمى دنيا را بگيرد و بدور اردبيل حصاری بكشد و آنرا از نفوذ تمدن جديد باز دارد اما این حصار تنها ۱۲ سال دوام آورد، بزودی فرزندان و دختران خود وى نیز بدون حجاب و با سرهاى برهنه در همين مدارس مشغول تحصيل گشتند!
باباصفری می نویسد در ۱۳۱۸ ش كه اولين سال معلمی ام در دبيرستان دخترانۀ پوراندخت اردبيل كه سابقا همان«مهستى بنات اردبيل» بوده مشغول شدم و همان روز يكى از پرونده‌هاى متروك دبيرستان را در دفتر مدرسه مطالعه ميكردم نامه‌اى بود كه خانم مديرۀ مدرسه از فرمانده قزاق اردبيل کمک خواسته و نوشته بود «كسان آقا ميرزا على اكبر با بيل و كلنك ريخته ميخواهند سقف اطاقها را بسر دختران خراب كنند»! فرمانده قزاق نيز جواب داده بود «...قزاق فرستادم تا كسان آقا ميرزاعلى اكبر را از آنجا دور سازند...»
باباصفری می نویسد در دفتر مدرسه مشغول خواندن اینها بودم که در اين لحظه، درِ اطاق باز شد و دختر خانمى از دانش‌آموزان بدون حجاب وارد گرديد تا براى نوشتن معلم در تخته‌سياه، گچ ببرد و او نوۀ همان آقا ميرزا على اكبر بود و در این زمان، تنها 12 سال از مرگ آقا ميگذشت...»!
(صفری...همان ج ۱، ص ۴۵۳).


⏹️چند روز پیش گروهی شعار مرگ بر واتساپ، تلگرام، اینستا، توئیتر می دادند! یادشان نمی آید که چهل سال پیش پدرانشان نیز مرگ بر ویدئو...می گفتند...!
شوربخت کسانی که میخواهند جلوی عقربه های ساعت را بگیرند! کاری چون حمله دون کیشوت به آسیاب بادی یا چیزی شبیه خشایارشاه که خشمگین، دریا را به دلیل نافرمانی و امواجش... شلاق می زد...!

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

15 Nov, 07:06


💥هشدار مهم عصمت اینونو به رضاشاه!
✍️
علی مرادی مراغه ای

شش ماه قبل از اشغال ایران توسط متفقین، عصمت اینونو رئیس‌جمهور ترکیه از طریق اسفندیار سپهبدی سفیر ایران در ترکیه، نامه ای به رضاشاه نوشته اطلاع میدهد که متفقین بدلایل مختلفی حتما به ایران حمله خواهند کرد لذا هر چه زودتر آلمانی ها را از ایران بیرون کرده با متفقین وارد مذاکره و قرارداد بشوید تا کشورتان اشغال نشود.
عصمت اینونو حتی مینویسد که رضاشاه به من وکالت رسمی بدهد و من تضمین میدهم که این کار را من انجام بدهم.

♦️سالها پیش، من راجع به این نامه مهم
اینونو در منابع ترکیه خوانده بودم و منبع یادم نمانده و در منابع ایرانی مدام دنبال آن می گشتم و نمی توانستم این نامه را پیدا کنم، خوشبختانه، ردّ آنرا در این فایل تصویری دکتر فریدون هویدا پیدا کردم، او در اینجا توضیح می دهد که آنرا پیدا کرده و دیده است!
عجیب است که نامه ای به این مهمی که در آن زمان از ترکیه به تهران تلگراف گردیده، مقامات ایرانی بخاطر ترس از خشم رضاشاه که همچنان چشم به پیروزی آلمان دوخته بوده، اصلا جرات نمی کنند آنرا به رضاشاه نشان دهند و در نتیجه، معاون وقتِ وزیر امور خارجه ایران در زیر این نامه دستور داده که بایگانی گردد!.
بعدها که فریدون هویدا(برادر امیرعباس) وزیر خارجه می گردد این نامه را پیگیری کرده و پیدا می کند، چون اسفندیار سپهبدی سفیر وقت ایران در ترکیه که شوهر خواهر هویدا بوده و از این نامه مطلع بوده قبلا به فریدون هویدا گفته بوده که عصمت اینونو چنین نامه ای را نوشته است!

♦️شوربختی در اینست که، کسی جرات نمی کرد به رضاشاه نزدیک شود و سخنی بگوید که خلاف میل دیکتاتور باشد!
امیر احمدی اولین سپهبد ایران می نویسد که در مرداد ۱۳۲۰ یعنی کمتر از یک ماه قبل از حمله متفقین، ارتش مانوری در تپه های ازگل در حضور رضاشاه برگزار کرده و رضاشاه نیز چادر مخصوصی در آنجا برافراشته بود و هر کدام از امرای ارتش برای خوشایند او از رشادت ارتش ایران می گفتند و او نیز از شادی قاه قاه میخندید! یک تلفنگرامی از گروهان اول دانشکده افسری رسید و شاه بی نهایت خوشحال شد و آنرا به من نشان داد و در تلفنگرام فرمانده نوشته بود:
«با چابکی و رشادت تمام گردنه قوچی را گرفتیم. اگر قشون سلم و تور هم به میدان ما بیاید، شکست خواهد خورد، منتظر امر اعلیحضرت بزرگ ارتشتاران فرمانده هستیم که هر جا را امر کند فتح می کنیم.
شاه گفت: قشون من عالی ترین قشونی است که امروز در دنیا می توان نشان داد و این ادعا که فرمانده گروهان اول کرده درست است...»
(خاطرات نخستین سپهبد ایران احمد امیراحمدی...ص۴۱۴)
و ما البته می دانیم که آن قشون، سه روز بیشتر نتوانست در مقابل متفقین مقاومت کند!

♦️خطر متفقین را یکبار دیگر ساعد مراغه ای سفیر ایران در مسکو گزارش کرده بوده اما دیکتاتور وقعی ننهاده و خشمگین شده بود!
اینجا را ببینید.
مؤدب نفیسی در آن زمان پیشکار ولیعهد و تنها کسی بوده که رضاشاه او را «آقا»
خطابش می‌کرد، شمس‌الدین جزایری داماد او می نویسد آقای اسمیت(معاون اداره دخانیات) تقریباً یک ماه قبل از اشغال ایران دو دفعه مرا سوار ماشین اش کرد تا شمیران وسط راه و هی به من می‌گفت که «آقا، اگر کسی هست که با دربار ارتباط دارد به رضاشاه بگوید که این مرتبه مسئله جدی است، متفقین احتیاج دارند به راه‌آهن ایران. باید به روسیه کمک بشود و اگر رضاشاه این راه‌آهن را به اختیار نگذارد راه‌آهن را به اجبار خواهند گرفت.»
شمس‌الدین جزایری می گوید من با همسرم صحبت کردم. گفت «والّا، گمان نمی‌کنم کسی جرأت بکند با رضاشاه حرف بزند».
سرانجام وقتی به مودب نفیسی می گویند که به رضاشاه اطلاع دهد، او جواب می دهد:
«بله، این مطلب خیلی اساسی است و جدی، ولی من جرأت نمی‌کنم با رضاشاه صحبت بکنم.»
احتمال حمله متفقین را به ابراهیم قوام الملک شیرازی هم گفته بودند اما او نیز ترسیده بود که با رضاشاه در میان بگذارد و بعدها هم اشرف پهلوی، همه‌اش وقتی که از پسر قوام شیرازی طلاق گرفت می‌گفت:
«این [مرد] خیانت کرده. چون این مسئله را به او گفته بودند و نیامده به پدر بگوید»!.
(مصاحبه جزایری با پروژه تاریخ شفاهی ایران، دانشگاه هاروارد، نوار اول، ۱۲ مهر ۱۳۶۳، حبیب لاجوردی)

🔷 آیا اگر دیکتاتور، گوشی شنوا داشت ایران به آن شکل تحقیرآمیز اشغال می گردید؟! آیا تاریخ آینده ایران متفاوت نمی شد؟!
اما دیکتاتور همه عقلا را حذف کرده و هیچکدام از آن مردان استخوانداری که در دامن مشروطیت پرورش یافته و در اوایل سلطنت بدورش بودند در اواخر سلطنتش، حذف شده و دورِ دیکتاتور را متملقین گرفته و حسابی از عقلانیت تهی گشته بود.
همیشه در چنین مواقعی است که بلا بر سر کشور نازل می گردد...!


◀️مصاحبه فریدون هویدا را اینجا و یا در زیر ببینید:

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

14 Nov, 13:36


✍️علی مرادی مراغه ای

مرگ هر کودکی، چنان دردی جانکاه و  تراژدی عظیمی است که زمانی، داستایوفسکی گفته بود:
"مرگ یک کودک حتی می تواند خدا را انکارپذیر کند...!"

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

12 Nov, 06:33


💥اختلاف سخن این دو شیخ از بهشت تا جهنم است!
✍️
علی مرادی مراغه ای

اسماعیل بیشکچی می‌گوید:
در یکی از مساجد ترکیه از شیخی شنیدم که در نماز جمعه با صدای بلند میگفت: به خدا که هر کس ترکی نداند، بهشت را به چشم نخواهد دید.
در آن جلسه مردی به شدت می گریست، من که چنین دیدم به نزدِ او رفتم و گفتم:
مگر تو ترک نیستی و ترکی نمی‌ دانی؟
مرد گفت: برای خودم گریه نمی‌ کنم! برای پیامبر اسلام گریه می‌ کنم که ترکی نمی دانست!

◀️برعکس آن شیخ ترکی، این شیخ ایرانی نیز در فیلم بالا می گوید:
زبان اهل جهنم ترکی است و ترکهای خوب که به بهشت می روند اول زبان شان عوض شده عربی می گردد سپس بهشت می روند...

🔺بالاخره من نفهمیدم که زبان ترکی من، بهشتی است یا جهنمی...!؟

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

09 Nov, 18:32


💥آخرین روزهای تب دارِ دکتر حسین فاطمی.
✍️علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie

۱۹آبان سالروز اعدامش بود، او اولین دکترای روزنامه نگاری داشت، سری پر شور که بارها از مرگ حتمی جست، اما آخر سر، اولین دکترای روزنامه نگاری را با بدنی مریض، زخمی و تبدار، با برانکارد جلوی جوخه اعدام بردند!
بار اول در سخنرانی بر مزار محمد مسعود توسط عبدخدایی نوجوان 15ساله از اعضای فدائیان اسلام ترور شد، چند تیر به قلب و طحالش خورد اما زنده ماند، بار دوم پس از دستگیری در حضور تیمور بختیار، شعبان بی مخ با چاقو به جانش افتاد تا کارش را بسازد و به دادگاه زحمت ندهد! اما خواهر فاطمی خود را سپر کرد و...

♦️وزیر خارجه و شیفته مصدق بود او را پیشوا می نامید، مصدق نیز چون پسرش دوست داشت.
در 25مرداد1332شاه دو تا کاغذ امضا کرده و با ثریا در کلاردشت بود که با شنیدن شکست کودتا به بغداد فرار کرد، همیشه در روزهای سخت آماده فرار بود!
در عرض این سه روز تا کودتای 28مرداد که شاه برگردد، فاطمی بر شاه و دربار تاخت:
«دربار در تمام طول ده سال اخیر قبله گاه هر چه دزد، بی ناموس بوده و از همه بدتر تنها تکیه گاه خارجیان و اتکا سفارت انگلیس این دربار گند و کثیف بوده...»
«ثروت یک مملکت را به غارت بردید، املاک و اموال و نوامیس مردم از دست این خانواده سی سال است در امان نبوده، حالا هم مثل دزدها و بدکارها از تاریکی شب برای کودتا استفاده میکنید و به کلاردشت تشریف می برید...پدر شما به دستیاری آیرونساید انگلیسی به روی هموطنان خود شمشیر کشید و عاقبت در منتهای نکبت در گوشه ژوهانسبورگ چشم برهم گذاشت...»
(سرمقاله هایِ باختر امروز، مورخه 25 و26مرداد1332)

♦️مردم به خیابانها ریخته مجسمه های شاه و پدرش را سرنگون کردند حتی غلامرضا تختی در راس افراد نیروی سوم در کندن مجسمه رضاشاه در میدان توپخانه شرکت داشت.
فاطمی اصرار میکرد مصدق، جمهوری اعلام کند، حتی صحبت از ایجاد شورای سلطنتی به ریاست دهخدا شد!
اما مصدق که در تمام عمر بر اصول مشروطیت پایبند بود و بر آن قسم خورده بود قبول نکرد.
فاطمی با عصبانیت گفته بود «این پیرمرد، عاقبت سرِ همه ما را به باد خواهد داد...!»

♦️هنگامیکه محمدرضاشاه با کودتای 28مرداد بازگشت، فاطمی توسط حزب توده ماهها مخفی شد، کیانوری مینویسد:
«میخواستیم او را از ایران خارج کنیم، فرصت نشد».
شاه که کینه شدیدی داشت بشدت در پی اش بود، سرانجام اتفاقی در میدان تجریش در منزلی پیدایش کردند با ریشی بلند و انبوه...
دکتر محمد مکری که با فاطمی در زندان لشکر بوده، حمله شعبان و اوباشانش را از فاطمی چنین شنیده:
«در اتاق تیمور بختیار بودم ...مخبرین روزنامه ها را خبر کرده آنها مرتبا عکس میگرفتند در این فاصله چاقوکشان شعبان بی مخ را خبر کردند ...بختیار دستور داد مرا به زندان تحویل دهند با مامورین از اطاق بختیار بیرون آمدم در راهرو، چاقوکشان بر سرم ریخته و در برابر ماموران با چاقو به جانم افتادند...خواهرم خود را رسانده با دیدن پیکر خونین من، خود را بر روی من انداخت...ضربات چاقو بر پیکر او وارد میشد و من از مرگ حتمی نجات پیدا کردم»
(خاطرات من...، محمد مکری...ص39الی40)

♦️نشریات درباری عمدا در مورد دستگیریش، مطالب مسخره ای نوشتند مثلا در محل اختفایش یک چک300هزار دلاری پیدا شده...!
اما مشخص شد که تنها 160ریال، کل موجودی فاطمی بوده...!
با بدنی بیمار و زخمی همچنان تحت بازجویی بود، آخرین روزهای زندگیش در نامه به آیت اله زنجانی، چنین بوده:
«...بنده مریضم، چاقو خورده ام...آرزو دارم که نفسهای آخر زندگیم نیز در راه نهضت و سعادت هموطنام صرف شود»
(مصدق، سالهای مبارزه، غلامرضا نجاتی...ج2ص301)
دادگاهش سری بود نمیتوان گفت چه گذشته، اما نمایشی بیش نبوده، چون، شاه از قبل، حکم اعدامش را در گفتگو با کرومت روزولت صادر کرده بود:
«...حسین فاطمی هنوز دستگیر نشده، ولی به زودی او را پیدا خواهند کرد، فاطمی بیش از همه ناسزاگویی کرده، مجسمه های من و پدرم را سرنگون... وقتی دستگیر گردید اعدام خواهد شد»

♦️زمان اعدام بشدت مریض بود و تب داشت، در آخرین نامه اش به خانواده، نوشته:
«...من تا مرگ فاصله زیادی ندارم زیرا تب اعصاب مرا خیلی متلاشی ساخته، من تمام این رنجها و مصائب را در راه هدف مقدس خود با خاطری آرام تحمل می کنم، فقط اگر بتوانید، سیروس را به هر صورتی که ممکن است، بفرستید او را ببینم، بسیار موجب خوشحالی من خواهد بود، آقای دادستان گفته که وقت دیر است و حکم باید اجرا شود»
(راه مصدق، مورخه28آذر 1333)
تیمور بختیار و نصیری بر اعدامش عجله داشتند!.

و سیروس، تنها یادگارِ دو ساله اش بود که پس از اعدام پدر، به انگلستان بردند، آنجا بزرگ شد و هرگز به ایران مختنق و فلک زده بازنگشت...

◀️تکه فیلم خواهر فاطمی:

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

09 Nov, 11:01


💥نهم آبان ماه و برآمدن سلسله پهلوی

در این نشست،
#علی_مرادی_مراغه‌ای و #امیرحسین_رشنودی در باب چرایی و چگونگی شکل‌گیری سلطنت پهلوی، مخالفان و موافقان آن، تبدیل رضاخان از رئیس الوزرا به رضاشاه و نقش دول خارجی و عوامل داخلی در وقوع این رخداد و همچنین نقد و بررسی کارنامه رضاخان و سپس رضاشاه به گفت‌وگو پرداخته اند.

علی مرادی مراغه‌ای:
-
صفحۀ اینستاگرام
-
لینک کانال تلگرام

◀️
برای تماشای نسخۀ کامل گفتگو در یوتیوب کلیک کنید.
◀️
برای دانلود صوتی و کم حجم گفتگو در تلگرام کلیک کنید.

#پهلوی، #تاریخ_ایران، #رضا_خان، #رضا_شاه
Taamoq | تَعَمُّق

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

07 Nov, 12:25


💥مال مصدق از شیر مادر حلال تر است...!
✍️
علی مرادی مراغه ای

امروز ۱۷ آبان سالروز آغاز محاكمه دكتر مصدق پس از پیروزی کودتای۲۸ مرداد بوده در دادگاه نظامی در سال ۱۳۳۲ش.
در میان غارت اموال خانه مصدق پس از پیروزی کودتا، عکسی از مجله هفتگی ترقی نظرم را جلب کرد که در زیر می آورم.
من هر موقع به تصاویر غارت خانه مصدق پس از کودتا توسط اراذل و اوباش نگاه می کنم بلافاصله به یاد غارت خانه ستارخان یا غارت اموال مجلس اول مشروطه پس از به توپ بستن اش توسط محمدعلی شاه می افتم که اراذل و اوباش در غارت اموال مجلس حتی به درختانِ حیاط آن هم رحم نکردند!

♦️در زمان حمله ی کودتاگران برای تسخیر خانه مصدق، فرماندهی محافظین خانه را سرهنگ ممتاز به عهده داشت او با امکانات و افراد بسیار کم، دفاع جانانه ای کردند اما با اتمام مهماتشان سرانجام شکست خوردند.
در آن روز، ابتدا جماعتی از اراذل و اوباش با قمه و چماق به منظور تسخیر خانه به منزل مصدق حمله کردند، اما چون موفق به فتح آن نشدند لذا به دستور ژنرال زاهدی، گروههای ارتشی مجهز به تانکهای شرمن وارد عمل شدند که پس از چند ساعت مبارزه، سرانجام با شلیک سنگین تانکها به خانه مصدق و البته اتمام مهمات محافظین، خانه توسط کودتاگران فتح شد، اندکی قبل از فتح خانه، مصدق با نردبانی از طریق پشت بام از خانه خارج شده به خانه همسایه رفته بود.

♦️سروان اسکویی اولین کسی بود که با تانک وارد خانه شد که بعدها به «تانک مصدق شکن» معروف گشت و در این زمان بلافاصله غارت خانه توسط اراذل و اوباش و کودتاچیان آغاز گردید.
در ظرف چند دقیقه، خانه کاملا ویران و غارت گردید و چیزی به درد خور باقی نماند، جالب است که خانه مجاور که اداره اصل چهار بود نیز از غارت مصون نماند!
هرکس که در آن ساعت ۷ از خانه مصدق خارج می شد چیزی به عنوان غنائم در دست داشت:
«یکی نفس نفس زنان یخچال برقی را بدوش گرفته خارج می برد چند نفر دو قالی نفیس کرمانی را بدوش می کشیدند یکی رختخواب و دیگری تختخواب را بخارج حمل می کرد، پرده های ابریشمی، مبل و صندلی و کمد و خلاصه هر چه در خانه بود بغارت رفت و اگر در حدود ساعت ۷ و حوالی آن کسی از این اطراف می گذشت می دید که هر کس چیزی در دست دارد فریاد می زد:
این مال مصدق است از شیر مادر حلال تر است...»
(مجله هفتگی ترقی، مورخه ۲ شهریور ۱۳۳۲.ص۱۹)
البته اشیایی که قابل حمل نبودند می شکستند چنانکه لاستیک و صندلی ها و چراغهای اتومبیل شخصی مصدق را بردند و باقیمانده ماشین را آتش زدند...

♦️در شکستِ مصدق و غارت خانه او که دقیقا شبیه غارت اموال مجلس اول مشروطه پس از به توپ بستن اش بوده در هر دو حادثه، شکست مشروطه خواهی و دمکراسی خواهی ایرانیان به وضوح دیده می شود اما در هر دو حادثه، عناصری شبیه هم و کمی متفاوت وجود دارند. عناصری از پاتریمونیالیسم سنتی و ایدئولوژی شبه مدرنیسمِ حاصل دوران پهلوی تا آن زمان که پیوند خورده و به هم آمیخته.
شباهتها در دو حادثه تلخ تاریخی مانند شکست دمکراسی خواهی و پیروزی استبداد و غارت اموالِ طرفِ شکست خورده عینا دیده می شوند.
اما در اینجا در هر دو شکست و در عین شکست، تفاوتی اساسی با دوران قبل از مشروطیت و پس از آن به چشم می خورد:
اینکه در دوران قبل از مشروطیت، شاه مستبد با یک اراده و با دو سطر دستخط، می توانست قدرتمندترین فرد پس از خود یعنی صدراعظم را مثلا در حمام فین کاشان به دیار نیستی بفرستد اما پس از مشروطه، دیگر آن اراده تنها با دو سطر دستنوشته متحقق نمی گردد بلکه با توسل به توپهای لیاخوف روسی و یا با توسل به تانکهای شرمن و قدرت و دلارهای بیگانگان و به زور امکان پذیر می گردد!
پس می توان گفت که مشروطه در عین شکست، مهرِ خود را بر جامعه ایران و ذهن ایرانی زده است و جامعه ایران از مشروطه تا آن زمان، اینقدر تغییر کرده است...!

◀️تصاویر زیادی از غارت خانه مصدق وجود دارد مانند
این تکه فیلمی که البته ناشیانه تصویر کاشانی و بقایی هم در کنار درِ مجلس شورا هستند بر آن چسیانده شده بطوریکه بیننده در ابتدا به اشتباه فکر می کند آنها هم به بازدید خانه مخروبه مصدق آمده اند...!
اما در این میان، تصویری وجود دارد که برایم جالب بود و در زیر این نوشته و یا
اینجا آورده ام. در این تصویر، یکی از غارتگران را می بینیم که شاید دیر رسیده و چون چیزی برای سرقت و غارت پیدا نکرده می کوشد سیم های دیوار خانه مصدق را جمع کند و با خود ببرد...!

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

03 Nov, 08:46


💥در نقد ریاکاری، دو رویی و تظاهر
✍️
علی مرادی مراغه ای

⏹️این کاریکاتور مجله ملانصرالدین که در زیر نوشته آورده ام در نقد ریاکاری در پوشش است، کاریکاتور مربوط به ۱۲۰ سال پیش است اما تازه است و هر روز ما این دوروریی و تظاهر را می بینیم!
در کاریکاتور، ملانصرالدین به دورویی و تضاد در پوششِ مسلمان تحصیلکرده به همراه همسرش در کشور خود ایران و همچنین وقتی در خارج از کشور و در پاریس بسر می‌برد می پردازد...

♦️می بینید که از زمان این کاریکاتور ۱۲۰ سال می گذرد اما تازه است.
خاطره ای از ۲۰ سال پیش که اولین بار به ترکیه رفتم ذکر می کنم که حتما برای شما هم اتفاق افتاده:
سوار اتوبوس شدیم بعد از چند ساعت حرکت، از مرز که گذشتیم وقتی برگشتم به آدمهای اطرافم و عقبِ اتوبوس که نگاه کردم زنان و دختران ۱۸۰ درجه فرق کرده بودند! نمی توانستم تشخیص بدهم که اینها همان همسفران چند ساعت پیش ما هستند!
این تضاد رفتاری را حتما هر روز در فضای مجازی نیز می بینید مثلا طرز پوششِ بازیگران، هنرمندان و یا سلبریتی هایی که از ایران خارج می شوند و تصاویرشان توسط خود یا دوربین مخفی ها گرفته می شود و تفاوت و تضاد پوشش آنها در ایران و خارج از ایران را می بینید!

♦️جالبه که در زمان انتخابات ریاست جمهوری اخیر نیز اگر به ایرانیان رای دهنده در خارج از کشور نگاه می کردید آنجا هم این تفاوت و تضاد دیده می شد!
در بیرون از سفارتخانه ها پوششی داشتند که وقتی در داخل سفارت رای می دادند پوشش شان کاملا متفاوت و متضاد با بیرون می شد یعنی اگر داخل آن اتوبوس ما در عرض ۵ یا ۶ ساعت پوشش آدمها متضاد می شد اینجا در عرض پنج دقیقه و تنها به اندازه یک دیوار یا در...!

♦️یک خاطره بگویم، ۵ سال پیش مادرم را برده بودم برای عمل پیوند قرنیه در بیمارستان بقیة الله تهران.
مادر ۷۵ ساله ام که همیشه ملتزم به شعائر دینی و نماز و روزه است و مثل تمام زنان روستاهای آذربایجان همیشه هم چادر می پوشد، اما آنروز بخاطر مریضی و یک چشمش هم که نمی دید و نابینا بود نمیتوانست چادر را نگهدارد فلذا بدون چادر بود.
یک دستش را روی چشمش گذشته بود و آن دست دیگرش را هم من گرفته بودم که خیلی آهسته حرکت می کردیم. وقتی وارد بیمارستان شدیم، یک خانمی که در آن اتاقک مسئول چادر دادن بود و تلی چادر در کنارش ریخته بود یک مرتبه، جلوی ما را گرفت و گفت خانم چادر!
من خیلی بلند خندیدم! گفتم خانم ما برای حرکت کردن نیز، دست کم آورده ایم، این مادرم یک دستش را روی چشمش گذاشته و یک دستش را هم من گرفته ام که نیفتد و همدیگر را گم نکنیم، آن وقت، آن چادر را با کدام دستش بگیرد؟!
پس شما هم پاشو با ما بیا و چادرش را هم شما نگهدار...!

♦️می بینید که این کاریکاتورهای ملانصرالدین مربوط به ۱۲۰ سال پیش است اما موضوعی که بر روی آن انگشت گذاشته یعنی دورویی و تظاهر همچنان مانند یک بیماری با ماست.
در یکی از کاریکاتورها، نوع پوشش و رفتار یک تحصیلکرده ایرانی را در ایران نشان می دهد که با خانم اش راه می رود و علاوه بر نوع پوشش، باید چند قدم هم از او جلوتر حرکت کند چون مانند روستائیان ما که به شهر می رفتند حتما با خانم باید چند قدم با فاصله حرکت میکردند!
و دومین کاریکاتور، همان تحصیلکرده به همراه خانمش در پاریس است که هر دو با پوششی کاملا متضاد و کنار هم حرکت می کنند که اصلا نمی توان حدس زد که اینها همان آدمهای کاریکاتور اولی هستند...!

دورویی و نفاق نه تنها یک نوع بیماری روحی، حقارت و زبونی است بلکه رفته رفته جامعه را هم به ویرانى و تباهى کشیده و وحدت اجتماعى را متزلزل می سازد.
انسان و ارزش او همانست که در کمال آزادی می گوید، می پوشد و عمل می کند.
حافظ نیز قرنها پیش از ملانصرالدین، رنگین بودن را فقط برای رخساره ی معشوق می پسندید و از دورویی و رنگین بودن خرقه بیزار بود:
من این مُـرقّـع رنگین چو گل بخواهم سوخت
که پـیـر باده فروشش به جرعه‌ای نـخـریـد


◀️کاریکاتور را در زیر و یا در اینجا ببینید:

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

01 Nov, 08:24


💥برای امروز: روز جهانی نویسندگی
✍️
علی مرادی مراغه ای

نویسندگی در جوامع غیردمکراتیک و با شکافهای طبقاتی، حکم بندبازی را ماند که در بالای طناب، باید مدام مواظب باشد که سقوط نکند چون جبرانش مشکل خواهد بود!
البته برای سقوط همه گونه اسبابِ وسوسه انگیز مهیاست:
برخی از این اسباب ها به زیر شکم مربوط میگردند مانند سکس، پرستوبازی!
برخی به شکم مانند وسوسه پول و ثروت!
و برخی به بالای شکم مانند وسوسه شغل و مقام!
می بینید که به اندازه تمام عضلات بدن برای سقوط، اسباب مهیاست!
خیلی در همان گام اول از روی طناب سقوط می کنند و خیلی هم اصلا در روی زمینِ هموار هر روز سقوط می کنند...سرها بريده بينی بي جرم و بی جنايت!
اما نادر کسانی آن شمع وجودی را روشن به مقصد میرسانند!

◀️در سکانسی از نوستالژیا(تارکوفسکی)به بهترین شکل آن شمع وجودی یا وجدان نویسندگی را نشان می دهد:
نویسنده تبعیدی را می بینید که در سرما و رطوبتِ چندش آورِ استخری متروک، شعله لرزان شمعی را در میان دو دست خود گرفته و میخواهد به سلامت، به آن سوی استخر ببرد.
بارها شمع خاموش می گردد و او با ترس و لرز دوباره روشن کرده سعی می کند دوباره آن را به آنسوی استخر ببرد...

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

31 Oct, 16:37


💥«گنجشککِ» پدر
✍️علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie

اغلبِ فرزندان خودکامگان، سرنوشت غم انگیزی پیدا می کنند، شاید نتایج شوم عملکرد پدر، نه تنها دامنِ کلِ کشور بلکه حتی دامن فرزندان خودشان را نیز میگیرد. بنگرید فرزندان قذافی، صدام...
آندره مالرو در کتاب ضد خاطراتش می نویسد که فرزندان آنها یا کشته میشوند یا خودکشی می کنند!

♦️سوتلانا استالین که بعدها به خاطر نفرت از جنایات پدرش به آمریکا پناهنده شد و حتی نام خانوادگیش را نیز عوض کرده و آلیلویوا گذاشت، یکی از این نمونه هاست. تنها دختر استالین که زمانی محبوب و چشم و چراغ پدر بود و استالین او را «گنجشک کوچکِ من»صدا میکرد.
در آن سالها، هزاران پدر و مادر که صاحب دختر می شدند اسم سوتلانا دختر استالینِ پیشوا را بر نوزادانِ خود انتخاب می کردند...!
یاکوف(پسرِاستالین) در جنگ جهانی دوم توسط آلمانها اسیر شد، آلمانها از استالین خواستند معامله کرده در عوض آزادی پسرش، چند تا از ژنرالهای آلمانی را که در اسارت روسها بودند آزاد کند، اما استالین در جواب گفت که پسرِ من ژنرال نیست بلکه یک سرجوخه است... در نتیجه، آلمانها در اردوگاه زاکسن‌ هاوزن پسر استالین را اعدام کردند.
پسر دیگر استالین در ۴۱ سالگی در پی اعتیاد به الکل جان سپرد، اما تنها دخترش سوتلانا برعکس برادرانش از شانسِ مرگِ زودرس برخوردار نشد در نتیجه، سرنوشتش به مراتب تراژیکتر از برادرانش بود.

♦️سوتلانا در سال ۱۹۲۶ به دنیا آمد وقتی شش ساله بود، مادرش، همسر دوم استالین به طرز مشکوکی درگذشت شاید خودکشی کرده یا به دستور استالین به قتل رسید. سوتلانا در شانزده سالگی عاشق یک نویسنده و فیلمساز یهودی بنام الکساندر کاپلر شد اما استالین با ازدواج آن دو مخالفت کرده و اولین عشقِ دخترش را به ده سال کار اجباری در سیبری فرستاد و خانواده‌ اش را نیز به نابودی کشاند!.
وقتی سوتلانا در هفده سالگی عاشق همکلاسی‌ برادرش شد، این بار، عکس العمل استالین یک سیلی بود! و هیچوقت حاضر نشد این دامادش را ببیند، اما دختر، برخلاف میل پدر، ازدواج کرد ولی این ازدواج به طلاق انجامید.
همسر سومِ سوتلانا، اهل هند بود که در مسکو فوت کرد...
هنگامیکه سوتلانا
پس از مرگ استالین با سخنرانی خروشچف در ۱۹۵۶ با شخصیت واقعی پدرش و جنایت‌های او آشنا شد، درهم شکست، چنان نفرت پیدا کرد که نمی توانست حتی نام پدرش را بشنود، در نتیجه، اسم خانوادگی خود را از استالین به آلیلویوا، نام خانوادگی مادرش تغییر داد.

♦️سوتلانا
در ۱۹۶۶م در اوج سالهای جنگ سرد، پس از مرگ همسر هندی اش به بهانه شرکت در مراسم عزاداری و ریختن خاکستر او در رود گنگ با ویزای هندوستان از شوروی خارج شد، در هند، تصمیم گرفت پسر و دخترش را در مسکو رها کرده و دیگر به شوروی برنگردد. در نتیجه، پاسپورت روسی را آتش زده به سفارت آمریکا پناهنده شد. ماموران ک.گ.ب به محض اطلاع، سفارت را احاطه کردند اما یک مامور آمریکایی به موقع جنبیده او را از طریق ایتالیا و سوئیس به نیویورک آورد و این خبر در آن سالهای جنگ سرد تبدیل به یک بمب خبری در جهان شد و دختر استالین، شدیدترین انتقادات و حملات را بر سیستم حکومتی پدرش ابراز کرد و آلکسی کاسیگین رهبر وقت شوروی او را بیمار روانی نامید.

♦️در سال‌های پایانی زندگی، اعتیاد به الکل و فقر مالی شدیدش چنان شد که مجبور شد به خوابگاه بی‌ خانمانها پناه بیاورد، در سال ۱۹۸۴م تصمیم گرفت پس از هفده سال زندگی در غرب به شوروی برگردد اما وطن، کوچکترین لبخندی بر او نزد و هر چه بود بدبختی و مرارت بود بطوری که یکسال بیشتر نتوانست دوام بیاورد و به آمریکا برگشت در حالیکه هم از آمریکا متنفر بود و هم از شوروی!.
او پانزده سال آخر زندگیش را در تنهایی و فقر در یک خانۀ سالمندان در ایالت ویسکانسین، آمریکا گذراند.
در پیری، ویژگیهای پدرش در وی رو به رشد گذاشت:
دائم خشمگین و عصبانی بود...

♦️فرزندان، بندرت سرنوشتی متفاوت از والدین پیدا میکنند، در واقع، اکثر اوقات، والدین، فرزندانی به بار می آورند که شایسته و سزاوارِ آن هستند.
در فیلم زیر «
مستند دختر استالین» تکه ای آورده ام که تکان دهنده است! وقتی مصاحبه گر از پدرش استالین سوال میکند، ببینید که دختر از شنیدن نامِ پدرش چگونه فریاد می کشد...!
این عکس العمل دختر استالین از شنیدن نام پدرش است، اما باید بیاد بیاوریم که در اسفند 1331ش وقتی استالین درگذشت در آن زمان در ایران، حزب توده یعنی حزبی که بیشترین نویسندگان و شاعران را در خودش جا داده بود اعضایش می گریستند که بی پدر شدیم...!
و مجله ظفر، ارگان اتحادیه کارگری وابسته به حزب توده با تیتری نوشت:
«مشعل فروزان عقلی خاموش شد! چه قلبی از طپش باز ایستاد!؟...»
(ظفر، مورخه 28اسفند1331، شماره141.صفحه اول.)

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

30 Oct, 04:33


نهم آبان ماه و برآمدن پهلوی

گفت‌و‌گو با حضور:
#علی_مرادی_مراغه‌ای؛ پژوهش‌گر تاریخ (کانال)
#امیرحسین_رشنودی؛ پژوهش‌گر فلسفه

زمان برگزاری:
چهارشنبه، نهم آبان ماه، ساعت ۲۱:۰۰

لینک ورود به جلسه:
http://meet.google.com/tcm-muhs-bqw

#تاریخ، #تاریخ_ایران، #رضا_خان، #پهلوی
Taamoq | تَعَمُّق

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

28 Oct, 06:55


💥از تاریخ بیاموزیم!
✍️
علی مرادی مراغه ای

⏹️در تاریخ هیچ حادثه ای دوبار رخ نمی دهد اما ۹۹ درصد حوادث شبیه هم و بارها رخ داده و رخ خواهند داد.
پس از تاریخ عبرت بگیریم و این نوشته نمونه ای از آن است...

♦️قبل از مشروطه، مختارالسلطنه رئیس نظمیه تهران بود مردم خاطرات خوبی از او داشتند:
گرفتن دزدان, مستان عربده کش، زنان بدکاره و مخصوصا مبارزه با گرانفروشی.
قصابى را كه گوشت كم داده بود، سرازير به قناره می آویخت!
(شهیدی،سرگذشت تهران.ص ۵۴۸)
روزی دیگر، نانوایی را كه داخل نان سبوس كرده بود گوشش را می برید!
فروشندگان، ماست را در تهران گران کردند فرمان داد ارزان کنند. خودش بصورت ناشناس به دکانی در شهر سر زد و ماست خواست، ماست فروش پرسید: چه جور ماستی میخواهی؟ ماست خوب یا ماست مختارالسلطنه؟!
وی با شگفتی پرسید مگر چند نوع ماست وجود دارد؟!
ماست فروش گفت: ماست خوب همان است که از شیر می‌گیرند و بدون آب است و با بهای دلخواه می‌فروشیم. اما ماست مختارالسلطنه همین تغار دوغ است که در جلوی دکان می‌ بینی که یک سوم آن ماست و دو سوم دیگرش آب است و به بهایی که مختارالسلطنه گفته می‌فروشیم...!
مختارالسلطنه دستور داد ماست فروش را جلوی دکانش وارونه از درخت آویزان کرده و بند تنبانش را دور کمرش سفت ببندند، سپس تغار دوغ را از بالا در لنگه‌های تنبانش ریختند و آنقدر آویزان نگه داشتند تا همه آبها که به ماست افزوده بود از تنبان اش بیرون چکید!
پس از آن، فروشنده ها ماست‌ها را در کیسه کردند و این مثل ماندگار شد!

♦️در این زمان وبا از عراق آمد و وارد کشور شد حاج سیاح در مورد ورد وبا می نویسد:
«یک نفر از علمای معروف از نجف با طلاب زیادی به عزم مشهد حرکت کرده و وارد کرمانشاه شد. اطبا و مامورین خواستند ایشان را قرنطینه نگاه داشته اطمینان از نبودن مریض بکنند. اما اطرافیانش گفتند«قدم حضرت آقا برکت و رحمت است، هر جا وارد شود بلا رفع می شود! نباید قرنطینه شوند» مامورین گفتند«حضرت آقا و غیر ایشان در کربلا و نجف بودند پس چطور بلا آنجا وارد شد؟» همراهان آقا با این دلیل واضح با چماق جواب داده، طبیب و مامورین را کتک سخت زدند. در ایران هم، به خلاف حکم خدا، بر اعمال و جنایات اهل عمامه مواخذه و مجازات نیست، به زور وارد کرمانشاه شدند. وبا هم با خود آوردند در کرمانشاه همان روز جمعی مبتلا شده ۲۳ نفر روز اول مردند»!

♦️حاج سیاح اسم نمی برد اما این شخص، آقا محمدحسن ممقانی یکی از مجتهدان متنفذ بود همراهان او تا مشهد به هر کجا رفتند وبا را بردند و وبا مانند آتشی بود که بر مرغزار خشک افتاد هزاران نفر مردند تنها در تهران ۲۰هزار نفر از وبا مردند«هر روز مردم مشغول روضه‌ خوانى میبودند ...وبا جمع كثيرى را كشت، از ده هزار نفر تا سى هزار نفر...»
(مرآت الوقایع مظفری...ج ۱،ص ۴۵۷)
دولتمردان و رجال از پايتخت گریختند اما مرحوم مختارالسطنه در شهر ماند چون کار میت، قبر و کفن رونق گرفته بود و فرصت طلبها، بیشتر از وبا بجان مردم افتادند! قیمت قبر را ده برابر کردند!
مختارالسلطنه حكم داد قبرى چهار قران بگيرند حتى در غسل اموات نيز شركت میکرد، سرانجام، خودش بر اثر ابتلا به وبا درگذشت.
(نظم و نظميه در دوره قاجاريه،سيفى...ص ۱۱۸)
با اينكه درس نخوانده بود«اما در عدالت و ديندارى عديل نداشت»!
(مرآت الوقایع...ج2ص ۷۱۲)

♦️جالب اینکه، پسر همین مختارالسلطنه، سرپاس مختاری معروف رئيس شهربانى رضاشاه بود و قاتل مطبوعات و قاتل نصرت‌الدوله، سردار اسعد، تيمورتاش، اسدى، صولت‌الدوله قشقايى، تقی ارانی، فرخی یزدی و...
اما سرپاس مختاری، عاشق موسیقی و پرورش گل بود و نخبه ویولن!.
پس از سقوط رضاشاه از شهربانی بركنار، محاکمه و ۸ سال زندانی شد پس از آزادی تا زمان مرگش در ۱۳۵۰ش بسراغ موسیقی و ويولنش رفت، نسل قبل از ما، آهنگهايش را حتما از راديو شنیده اند.
(بامداد، شرح حال رجال...ج ۶، ص ۱۰۸).

مرحوم مختارالسلطنه مرد نیکی بود اما او در یک جا اشتباه کرد او به نظم درونی نپرداخت، او برای مبارزه با دزدی، گرانفروشی به نظم بیرونی پرداخت از طریقِ دست بریدن، گوش بریدن، و سر و ته آویزان کردن....و نظم را هم انصافا برقرار کرد. اما این نظمی، سطحی و موقتی است، پس با رفتن او و آمدن دیگری، نظم او نیز رفت!
پسرش هم میتوانست یک هنرمند در حد جهانی باشد اما در یک سیستم دیکتاتوری، قاتل برجسته ترین فرزندان ایران شد!.
بدون شک، در وجود همه ما، استعدادی از شر و جنایت و رگه هایی از خیر، لطافت و موسیقی وجود دارد اما این بیشتر، زمینه و زمانه است که تعیین میکند کدامیک از آن جنبه ما، مجال نشو و نما یابد.
همچنانکه در یک سیستم سالم و آزاد، یک قاتل میتواند سر از هنر و موسیقی درآورد و برعکسِ آن, در یک سیستم دیکتاتوری نیز, یک هنرمند میتواند به قاتلِ شاعران و نویسندگان بدل گردد...

🔗لینک کانال
@Ali_Moradi_maragheie
http://www.upsara.com/images/l195616_1.jpg

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

26 Oct, 08:40


💥برو به شاه بگو كسی از توپ خالی شما نمی ترسد!
✍️
علی مرادی مراغه ای

آقانجفی یکی از دشمنان سرسخت مشروطه ایران بود و امروز زادروز اوست.

♦️قبل از مشروطه، مال و جان مردم اصفهان و حوالی آن در دست دو نفر یعنی: ظل السلطان(پسر ناصرالدین شاه حاکم اصفهان) و شیخ محمدتقی آقانجفی بود، همان روحانی ثروتمند، متنفذ و ضد مشروطه که گویند کتاب مثنوی معنوی را با چنگگ برمیداشت و در بخاری می انداخت تا دستش نجس نگردد!.
این دو نفر، چنان به هم نزدیک بودند که «ظل السلطان، شیخ آقانجفی را حضورا و غیابا اخوی خطاب میکرد»
(مقدمه ای بر جامعه شناسی اصفهان، انصاری...ص۴۸)
جالب اینجاست که پس از انقلاب مشروطه، مردم اصفهان از دست ظلم و تعدی ظل السلطان و آقانجفی در ۸محرم ۱۳۲۵ه به وکلای آذربایجان در مجلس اول متظلم شدند.
(اسناد مشروطیت، ایرج افشار...ص۳۴۶)

♦️این دو نفر، اصفهان را باهم میخوردند اما برخی مواقع، میانه شان شکرآب میشد، یکبار نجفی از ظل السلطان کاری خواست اما ظل السلطان گفت«من این کار را برای تو نخواهم کرد اگر قانع نمی شوی میتوانی به شاه بابام بنویسی تا مرا از حکومت اصفهان عزل کند»
آقانجفی هم در جواب گفته بود:
«چرا بنویسم شاه بابات ترا بردارد، مینویسم به امپراطور روس که شاه بابات را معزول کند»!
البته آقانجفی برای ناصرالدین شاه نیز تره خرد نمی کرد او ماهى دو سه هزار تومان به طلاب و فقرا شهريه می ‏داد.
(روزنامه خاطرات عين‏ السلطنه...ج‏۲ص۱۴۵۷)
و «بعنوان اجراء حد درباره مرتدين در اصفهان اسباب زحمت زياد براى دولت شد»
(چهل سال تاريخ ايران...ج‏۲ص ۷۷۳)
ثروتش به كرورها مى ‏رسيد و مالیات نمی پرداخت هر وقت هم او را به تهران احضار میکردند نمی رفت، او «در اصفهان قريب پنجاه شصت نفر از بابيه را شكم دریده و سر ‏بریده بود»!
(روزنامه خاطرات عين‏ السلطنة...ج‏۲ص۱۶۱۶).

♦️یکبار شورشی در اصفهان رخ داد و به كشته شدن تعدادی از مردم به دست حاكم شهر انجاميد، حاكم در گزارش خود به ناصرالدين شاه، شيخ آقانجفی را عامل تحريك مردم دانست. شاه او را به تهران احضار كرد. اما آقانجفی به احضار شاه وقعی ننهاد. روحانيون درباری به تكاپو افتادند كه سر و ته قضيه را به نحوی فيصله دهند تا نه سيخ بسوزد و نه كباب. امام جمعه، داماد شاه و آقا سيدعلی اكبر تفرشی و چند تن ديگر از علمای تهران، كوشيدند چنين وانمود كنند كه به خواهش علما، ناصرالدين شاه از پافشاری در احضار اهانت‌آميز آقانجفی خودداری كرده و از آقانجفی هم خواستند كه به قصد زيارت مشهد حركت كند و ضمن اقامت چند روزه در تهران، با شاه ملاقات نمايد. به اين ترتيب نه اهانتی به مقام روحانی آقانجفی وارد شود و نه امر شاه بلا اجرا بماند.

♦️اما وقتی دو سمبل قدرتِ دینی و سیاسی در تهران با همديگر روبرو شدند، اختلافشان نه تنها حل نشد بلكه عميق‌تر گشت:
«آقانجی با استقبال مردم وارد تهران شد و به اصرار علما در قصر شمس‌العماره به ملاقات شاه رفت. عمدا يكی از ملاهای اصفهان را هم با خود برد تا به محض آمدن شاه با صدای بلند مشغول مباحثه فقهی شوند! شاه وارد شد و معتمدالدوله پيش دويد و ورود «اعليحضرت قدر قدرت» را اعلام داشت...
اما آقانجفی به بهانه اينكه با تشريفات دربار آشنايی ندارد به روی خود نياورد، شاه نزديك شد ناگهان آقانجفي سر بلند كرد و با لهجه اصفهانی گفت:
«شاه شوماييد؟ سلام»!.
شاه از اين توهين عمدی برآشفته و غضبناك در حالیكه تهديدهای سخت می نمود از تالار خارج شد. غضبِ شاه، اتابك و رجال درباری را سخت به وحشت انداخت، آقانجفی هم برخاست و عصا زنان راه خود را گرفت كه برود، صدراعظم امين‌السلطان با رنگ پريده پيش دويده و گفت:
آقا... چرا اينطور رفتار فرموديد؟ امروز جان و مال تمام مملكت در اختيار اعليحضرت است. جان خودتان و ما را به خطر انداخته‌ايد...
آقانجفی در حاليكه به در خروجی قصر نزديك شده بود ناگهان در هشتی بزرگ شمس‌العماره چشمش به توپی كه در آنجا كار گذاشته بودند افتاد. «بدون توجه به تهديدها و تشويش‌های صدراعظم با لحن تمسخرآلودی گفت:
‌آقای صدراعظم‌باشی! اين «دروازه» چی است؟
صدراعظم جواب داد توپ.
پرسید توپ چی است؟ از همانهايی كه بچه‌ها بازی می كنند؟
صدراعظم پاسخ داد خير! اين توپی است كه در آن باروت می ريزند و آتش می كنند.
آقانجفی پرسید: باروت چه چيز است؟ در قرآن فقط هاروت و ماروت هست ولی حرفی از باروت نيست. صدراعظم پاسخ داد كه باروت دانه‌های سياهی است كه وقتی آتش به آن برسد منفجر می شود.
آقانجفی پرسید: وقتی توپ آتش گرفت چطور میشود؟
جواب داد اگر گلوله‌اش به هركسی برسد قطعه‌قطعه خواهد شد.
آقانجفی پيش رفت و جلوی توپ ايستاد و گفت آقای صدراعظم ‌باشی! بفرماييد توپ دربرود و مرا قطعه‌قطعه كند!
اتابك گفت اين توپ خالی است و حالا در نمی رود.
آقانجفی نگاه تمسخرآلودی به صدراعظم انداخت و در جواب تهديدها گفت:
«برو به شاه بگو كسی از توپ خالی شما نمی ترسد.»!

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

24 Oct, 14:02


💥یکی از ننگی ترین صحنه های تاریخ ایران
✍️
علی مرادی مراغه ای

به نظرم علل قتل قائم مقام فراهانی یکی از ننگین ترین حوادث تاریخ ماست و هر ایرانی باید آنرا بخواند چون علاوه بر محمدشاه در کُشتن او، انگلستان، مراجع دینی و مردم نادان نیز دست داشتند.
در هر جنایتی همیشه چندین نفر مشارکت دارند.
از مدتها پیش میخواستم این قتل ننگین را بنویسم و امروز دیدم سالروز مرگ عباس میرزا و همچنین انعقاد قرارداد گلستان بین ایران و روسیه است در۱۱۹۲ش.

♦️قبلا در اینجا نوشتم که چرا در ایران، فاسدان و مزدورانی چون میرزا ابوالحسن خان شیرازی عاقبت بخیر شده اما کسانی چون قائم مقام، امیرکیبر یا مصدق سرانجامِ تلخی داشته اند.
پس از شکست از روسیه، اولین اقدام برای نوسازی در تبریز بدست عباس میرزا و قائم مقام آغاز شد کارِ آنها در آن زمان تقریبا در کل آسیا ناشناخته بود، هر دو نبض زمان را به عميق‏ ترين وجه دریافته بودند و اگر در رأس قدرت قرار می‏گرفتند شاید تاریخ ایران مسیری متفاوت میرفت!
اما متاسفانه هر دو در بدترین زمان مردند و طومار نوسازی که آغاز کرده بودند بسته شد.

♦️اما بپردازم به چرایی ننگین بودن قتل قائم مقام:
بزرگترین گناهش وطن پرستی بود در دوره رو به زوال که اخلاق ایرانیان رو به زوال و فساد بود این خود گناه کمی نبود. آن زمان، کمتر مقام ایرانی بود که سرسپرده انگلستان یا روسیه نباشد!
انگلسیها بارها خواستند قائم مقام را با رشوه بخرند، اما نتواستند، جیمز موریه از دشمنان ایران از قائم مقام با نفرت یاد میکند چرا که«هدایای بریتانیا را نپذیرفته»!
موریه مینویسد هدایای گرانبها از دولت انگلستان برایش بردم اما «هر چه بیشتر اصرار کردم، انکار او شدیدتر شد...»!
سرجان کمبل وزیر مختار انگلیس نیز در نامه به وزارت خارجه اش، سخن موریه را چنین تکرار کرده:
«...یک نفر در ایران هست که با پول نمی شود او را خرید و آن قائم مقام است»!
(اسناد وزارت خارجه انگلیس...ج۳۵ص۶۰)

♦️سفیر انگلستان که از خرید قائم مقام ناامید گردیده برای کشتن او به محمدشاه متوسل شده می نویسد:
«امروز یکی از درباریان شاه فرصت یافت نظر مرا درباره سازش میان قائم مقام با روسها را به گوش شاه برساند و شاه را از نظرات من مطلع سازد که قائم مقام میخواهد با استفاده از نفوذ روسیه تمام قدرت صدارت را در دستان خود و اطرافیان متمرکز کند شاه از شنیدن آن بسیار متغیر شد و گلی را از باغچه چید و گفت...اگر ببیند قائم مقام چنین نیرنگی در سر دارد به همان آسانی که این گلها را در باغ می چیند او را معدوم خواهد ساخت»
سفیر انگلستان که از یک طرف شاه را به قائم مقام بدبین کرده از طرف دیگر، از وزارت خارجه انگلستان میخواهد برای نابودی قائم مقام و برانگیختن مردم علیه او، پول بفرستند:
«برای برانگیختن مردم و خرج کردن بودجه بین علما و ملاها مبلغی در حدود ۵۰۰ لیر لازم دارم امام جمعه قول داده این پول را در موقع مناسب و به طور صحیح خرج کند»!
(حقوق بگیران انگلیس در ایران...صص۵۱الی۵۲)

♦️بودجه داده شده خرجِ بدبین کردن مردم به قائم مقام گردیده سپس سفیر، نتیجه کارش را چنین گزارش می کند:
«...احساسات مردم علیه قائم مقام شدیدتر شده و در ظرف ده روز اخیر چند نفر از ملایان بالای منبر علیه او به درشتی سخن گفته و هر کجا نام او برده میشود توام با دشنام است...»
(همان)
علاوه بر منبرها، جاسوسان انگلستان شهرت می دهند که«قائم مقام قصد داشته محمدشاه را بکشد و دیگری را به تخت سلطنت بنشاند در نتیجه این شهرت، شاه، قائم مقام را معزول کرد»
و دیگر از اینجا تا وقتیکه جلادن شاه بر سینه قائم مقام می نشینند و خفه اش میکنند راه درازی نیست!

♦️آنوقت سفیر انگلستان عازم شهر میگردد تا عکسل العمل ایرانیان نادان را گزارش دهد:
«امروز سوار اسب شده به شهر رفتم...از وسط شهر گذشتم، خیابانها را جمعیت فرا گرفته بود هر کسی دوستی را می دید به عنوان ابراز مسرت و تهنیت او را در آغوش می گرفت. شنیدم که مساجد نیز پر از جمعیت است و مردم به دعاگویی شاه مشغولند که آنها را از چنین طاعونی نجات بخشید. چون به سفارتخانه رسیدم دیدم چندین نفر آمده تا به من تهنیت گویند...»
و اینها علاوه بر تهنیت گفتن، از سفیر انگلستان میخواستند که از شاه بخواهد پس از کشتن قائم مقام «...جسدش را در میدان عمومی آویزان کنند...»!
اما جالبترین گزارش سرجان کمبل در تاریخ ۲۲ ژوئن ۱۸۳۵م ارسال شده:
«امروز عصر شخصی از جانب امام جمعه به دیدنم آمد تا دستگیری قائم مقام را به من تبریک گوید...»
(همان...ص۵۴)

♦️اندکی پس از کشتن قائم مقام، سفیر انگلستان، قرارداد بازرگانی که شبیه قرارداد تجاری ترکمنچای بود با شاه ایران امضا میکند.
این همان قراردادی بود که قائم مقام آنرا موجب نابودی تجارت ایران دانسته گفته بود «به مردی و نامردی نخواهم گذاشت حتی قرارداد با روسها اجرا گردد چه برسد به اینکه قراردادی شبیه آن با انگلیسیها» نیز بسته شود...!

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

22 Oct, 09:15


💥خاطره ی حمید سیاح از دیدارش با لنین
✍️
علی مرادی مراغه ای

♦️حمید سیاح از دیپلماتهای ورزیدهٔ وزارت خارجه بود و او پسر حاج سیاح معروف بود که خاطرات حاج سیاح را اکثرا دوستان خوانده اند...
ملاقات با لنین در اسفند ماه ۱۲۹۹ش صورت گرفته یعنی مقارن با زمانی که کشتی ژنرال راسکولینیکف و اورژینیگیدزه و قوای بلشویکی وارد انزلی شده و به کمک میرزا کوچک خان پرداخته اند.
در همین زمان در تهران از سوی کابینه مشیرالدوله، هیئتی به سرپرستی مشاورالممالک برای به رسمیت شناختن دولت جدید انقلابی لنین و عقد پیمان مودت به مسکو فرستاده میشود و حمید سیاح نیز جزو این هیئت بوده...

♦️حمید سیاح در مورد دیدار با لنین می نویسد:
«...در ساعت مقرر رئیس تشریفات وزارت خارجه به محل اقامت ما آمده و ما را به کاخ کرملین هدایت کرد دو سرباز مسلح از دفتر لنین حراست می کردند پس از امضای دفتر یادبود و گذشتن از اتاقی که قریب به ده ماشین نویس زن در آن مشغول کار بودند و سپس عبور از اتاق کوچکتری که در آن بانویی پشت میز تحریر نشسته بود و ظاهرش نشان می داد که منشی مخصوص لنین است، سرانجام وارد دفتر لنین شدیم.
رهبر بزرگ شوروی فورا از پشت میز کارش برخاست و به استقبال مشاورالممالک آمد و اولین سوالی که از او کرد این بود که چه زبانی را برای مکالمه ترجیح می دهد: روسی، فرانسه، انگلیسی یا آلمانی؟....چون لنین به تمامی این زبانها آشنا بود و با آنها مکالمه میکرد. آقای مشاورالممالک زبان فرانسه را انتخاب کردند. لنین به زبان فرانسه خیلی سلیس به سفیر کبیر ایران خیر مقدم گفت و چون در اتاق دو صندلی بیشتر وجود نداشت خودش به اتاق ماشین نویس ها رفت تا دو تا صندلی برای من و نورزاد بیاورد. ولی من نگذاشتم او به تنهایی متحمل این زحمت گردد و در آوردن صندلی ها کمکش کردم».

♦️از سادگی آن اتاق که محل کار بزرگترین سیاستمدار انقلابی قرن بود هر چه بنویسم کم گفته و نوشته ام. در سرتاسر اتاق به غیر از میز تحریر ساده لنین و آن دو صندلی که آورد و یک قفسه کتاب محتوای چند جلد کتاب، چیز دیگری دیده نمی شد. من پهلوی لنین نشستم و آقای مشاورالممالک در صندلی مقابل ایشان.
لنین در حال نشسته آدم قد بلندی به نظر می رسید ولی به محض اینکه از جایش بلند می شد انسان می دید که قدی کوتاه دارد. پیشانی بلندی داشت موهای سرش بور بود و موقع حرف زدن چشمان خود را زل و دقیق به چهره مخاطب می دوخت. انگشتانش کوتاه و بسیار کلفت بودند...

♦️در میان صحبتها، مشاورالممالک از لنین می پرسد آینده دنیا را چگونه می بینید؟
جوابی که لنین رهبر انقلابی با قاطعیت کامل می دهد شگفت انگیز است، مخصوصا برای ما که یکصد سال بعد حوادث جهان را تجربه کرده و دیده ایم که بر کشور لنین و دنیای سرمایه داری چه گذشته است!
لنین با قطعیتِ ایدئولوژیکی از مرگ بورژوازی می گوید:
«آقای سفیرکبیر، آسوده خاطر باشید هیچگونه خطری ما را تهدید نمی کند. بورژوازی اروپا با عقد قرارداد ورسای، حکم قتل خودش را صادر کرده است. شما بزودی خواهید دید که یک عده از این دول بورژوا دامن ما را برای اخذ کمک خواهند چسبید، سرشت سرمایه داری اینست که دوستان دیروز را به دشمنان فردا تبدیل کند...»
واقع گرایی در سیاست همیشه یک فضیلت است و نگرش ایدئولوژیکی نه تنها آدمی را به واقع بینی و شناخت واقعیت ها نزدیک نمی کند بلکه پرده ساتری نیز بر روی واقعیتهای ساری و جاری می کشد...!

از دوران دانشجویی، جمله ای از لنین در یادم بوده که خیلی دوست داشتم و در واقع بدان عمل کرده ام.
او این جمله را به مانند یک نصیحت خطاب به تمام دانش آموزان، معلمان، دانشجویان، کارگران و...گفته و آن زمان در روسیه بر روی پوسترها و روزنامه های دیواری در همه جا پخش شده بود:
Учиться، учиться и ещё раз учиться

یعنی: بخوان و بخوان و بخوان
و اگر می‌خواهی به حکومت هیچ دیکتاتوری گرفتار نشوی فقط یک کار بکن، بخوان و بخوان و بخوان...!
اما این سخن لنین به تنهایی حتی گمراه کننده خواهد بود و چه بسا بر حماقت انسان نیز خواهد افزود مگر آنکه، جمله ای بر آن اضافه شود و اینکه، چه چیزی خوانده شود؟!
چون انتخاب و تشخیص بهترین ها برای خواندن از خود خواندن به مراتب مهمتر است...!


◀️پوستر نصیحت لنین:

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

19 Oct, 07:43


💥می خواهم زیبا بمیرم!
✍️علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie

امروز ۲۷ مهر سالروز سرهنگ سیامک و مرتضی کیوان و سایر افسران حزب توده در ۱۳۳۳ یعنی یکسال پس از کودتای ۲۸ مرداد است.

♦️مرتضی کیوان شاعر، منتقد هنری و عضو حزب توده بود که پس از کودتا، در حالی که سه تن از نظامیان فراری سازمان نظامی حزب توده را در خانه خود پنهان کرده‌ بود، دستگیر و به جرم خیانت، در ۲۷ مهر ۱۳۳۳ش به همراه تعدادی از افسران حزب توده تیرباران میگردد.
کیوان در زمان اعدام ۳۳ سال داشت و سه ماه بود که با خانم پوری سلطانی ازدوج کرده بود، خانمی که از او به عنوان «مادر کتابداری نوین ایران» یاد میگردد یعنی ما که کتابداری خوانده ایم مادر ما نیز می باشد...

♦️یکی دیگر از اعدام شدگان ۲۷ مهر، سرهنگ سیامک می باشد برای پی بردن به بزرگی روح این انسان هیچ نوشته ای بهتر از خاطره زندان بان او یعنی استوار ساقی نیست، استوار ساقی می گوید:
«روزی که سرهنگ سیامک را میخواستند اعدامش کنند و در همین اطاق بود به حمام رفت و ریش هایش را خوب اصلاح کرد و بهترین لباسش را پوشید و وقتی من ازش پرسیدم تو را که میخواهند اعدام کنند پس چرا به خودت رسیده ای؟
جواب داد: میخوام زیبا بمیرم....»

♦️در بیرون از زندان، خانواده های افسران حزب توده به اقدامات متعدد دست زدند تا بلکه از اعدام عزیزان خود جلوگیری کنند اما موفق نشدند، آنها البته بجای اینکه از برادر بزرگ خود شوروی کمک بخواهند یا در مقابل سفارتش تحصن کنند، در خانه آیت الله کاشانی تحصن کرده و یا به قم رفته به آيت الله بروجردی و سيدمحمد بهبهانی در تهران متوسل شدند، اما این مراجع که به آنها به دیده کافر می نگریستند از هر گونه کمک امتناع کردند...
فرمانداری نظامی تهران هم وقتی خبردار شد تعدادی كاميون نظامی فرستاد و اين خانواده ها را سوار كاميونها كرده و برای تحقيرشان، آنان را به محله بدنام تهران برده و در آنجا پياده كردند...!

♦️تاریخنویسی پهلوی ترجیح می دهد چیزی از این اعدامهای جنایتکارانه ننویسد و تاریخنویسی حزب توده نیز همیشه ترجیح داده تا ماجرا را تا اینجا بنویسد و رویارویی قهرمانانه افسران توده ای با مرگ را به تصویر کشد و اینجا تمام کند.
اما تاریخنویسی من همیشه دوست دارد ادامه دهد و این بقیه را هم اضافه کند که می خوانید:
برای من نیز مرگهای زیبا و شجاعانه مهم هستند، مرگ هایی که مانند مرگ قو زیبا باشند.
قوها نمی خوانند و تنها در زمان مرگ می خوانند زمان مرگ، قو از گروه فاصله می گیرد و آوازی زیبا می‌خواند و سپس می میرد، آن آواز زیبا در واقع به منزله اختتامیه عمر عاشقانه شان است!.
اما به نظر من، بسیار مهمتر از نوع مرگ، هدفِ پشت آن است، باید ببینیم مرگی زیبا آیا معطوف به هدفی زیبا نیز بوده...؟!

♦️قسمت عجیب و یا دردناکِ اعدام افسران حزب توده این بوده که وقتی آنها دسته دسته توسط دولت کودتا اعدام می شدند در همین زمان، برادرِ بزرگ آنها یعنی شوروی روابط گرمی با دولت کودتای زاهدی برقرار میکند!
یعنی دقیقا زمانی که افسران توده ای در زندان حکومت کودتا شکنجه می شدند و دسته دسته جلوی جوخه اعدام قرار می گرفتند در همین زمان، شوروی ۱۱ تُن طلای متعلق به ایران را که از جنگ جهانی دوم در بانک شوروی نگاه داشته بود و از تحویل آن به دولت مصدق امتناع کرده بود به دولت کودتای ژنرال زاهدی تحویل داد!
در حالیکه قبل از این، دولت مصدق به خاطر تحریم درآمدهای نفتی، به آن طلاها نیاز شدیدی داشت، اما شوروی نه تنها از تحویل آنها امتناع ورزید بلکه از خرید نفت ایران نیز سرباز زد!
دکتر مصدق میگوید:
«هفته ها با نمایندگان شوروی برای فروش نفت صحبت کردیم ولی به جایی نرسید اگر آنها ۳ میلیون تن نفت فقط ۳ میلیون تن از ما می خریدند دولت انگلیس به گرد پای ما هم نمی رسید»

♦️البته بعدها، حزب توده، فرج‌الله میزانی(ف.م. جوانشیر) دبیر دوم حزب را مامور کرد تا کتابِ بفرموده ای بنام «افسانه طلاهای ایران» را بنویسد و در آن به عبث، سعی کند برادر بزرگ را تبرئه کند!
من در کتاب معطل مانده ام در ارشاد که راجع به عملکرد نورالدین کیانوری است مفصل بدان پرداخته ام.
تاریخ نشان داده که انگلیسیها به نوکران و دوستان خود خوب رسیده اند اما برعکس، اتحاد جماهیر شوروی در طول تاریخ، اصلا به دوستان خود وفا نکرده. بنگرید به عکس العمل آن در قبال سرنوشتِ نهضت میرزا کوچک خان، فرقه دمکرات آذربایجان، جمهوری مهاباد و...

◀️در سال۱۳۹۰ ش فیلمی بنام «استرداد» به کارگردانی علی غفاری ساخته شد که به استرداد طلاها میپردازد.
فیلمی که در زیر نوشته آورده ام، دو تکه است:
تکه اول، مربوط به تحویل ۱۱ تن طلا در روزهای ۱۰ و ۱۱ خرداد ۱۳۳۴ش در جلفا.
و تکه دوم مربوط به بخشی از محاکمه افسران حزب توده، که در ٢٧ مهر ١٣٣٣ش ١٠ تن از آنان و ‌در ٨ آبان ١٣٣٣ش ٦ تن و نیز در ١٧ آبان ١٣٣٣ش، ٥ تن ديگر اعدام شدند:

Telegram
attach 📎

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

16 Oct, 09:42


💥بگوئید بیسکویت بخورند!
✍️
علی مرادی مراغه ای

امروز ۲۵ مهر سالروز اعدام مارى آنتوانت ملکه بدنام فرانسوی است کسی که شوهرش لويی شانزدهم را از هر گونه اصلاحات بازداشته و گرانی بیداد میکرد اما خودش از همه جا بی خبر، غرق در هوسرانى و خوشگذرانى بود.
وقتی در اکتبر ۱۷۸۹م زنان فقیرِ پاریس، به سوی کاخ «ورسای» حرکت کرده و فریاد می زدند.
آنتوانت صدایشان را شنیده پرسید اینها چه میخواهند؟
گفتند: نان میخواهند، نان را به خارج صادر کردید و ندارند بخورند.
گفت: خوب بروند بیسکویت بخورند!

♦️آنتوانت در واقع گفته بود بروند بریوش بخورند که بریوش یک نوع نان شیرینی بوده...!
البته از این بی خبری او از گرسنگی مردم و حواله دادنش شان به بیسکویت، دیگر راه درازی با فوران خشم مردم و اعدام او با گیوتین نداشت!
گویند موهای وی پیش از اعدام، یک‌شبه از فشار روحی سفید گردید و نامش به عنوان سندرم ماری آنتوانت یا سفیدی یک‌شبه موها از او در تاریخ ماند.
یعنی هم ابله بود و هم ترسو و حداقل شجاعت آن بولین ملکه انگلستان را نیز نداشت که در زمان اعدام به شوخی گفته بود از اعدام نمی ترسد:
چون شنیده ام جلادم خیلی ماهر است و گردن من نیز خیلی باریک است!

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

15 Oct, 11:45


💥ازدواج رضاشاهی!
✍️
علی مرادی مراغه ای

امروز ۲۴مهر سالروز طلاق فوزیه است، هر چه سعی کردم این نوشته جدی باشد اما طنز از آب درآمد!
آخه مگر دختر در کشور قحطی بوده که بروند از مصر بیاورند!
دیکتاتور مثل همه امور، در ازدواج هر سه فرزندش نیز دستور داد اما با سقوط اش، هر سه ازدواج اجباری به طلاق انجامید!

♦️وليعهد به مصر رفته با ملكه نازلى مادرِ عروس، فوزيه‏ و شاهزاده خانم ها...با كشتى عازم ایران شدند و در۲۶ فروردین ۱۳۱۸ به راهن تهران رسیدند، رضاشاه در ايستگاه استقبال کرده، شاگردان مدارس در خيابان صفها بسته، گلها نثار كردند، در گذرها طاقهاى مجلل بستند و با فشار نظميه ديوارهاى كاهگلى سفيد شدند و دستورات لازم در پوشش خانمها دادند که مخبرالسلطنه به شوخی نوشته:
«در باشگاه وزارت خارجه بانوئى را ديدم كه تا زير ناف برهنه بود گويا ياد از مد حوا نموده بود»!
سفارت طرفين به سفارت كبرى تبدیل شد و سفيد چشمه را براى چشم‌ روشنى، فوزيه ناميدند، همچنان هنگى را بنام عروس کردند.

♦️اصل ۳۷ متمم قانون اساسى که میگفت مادر وليعهد حتما ايرانى باشد اما در مقابل اراده دیکتاتور، قانون اساسی دیگه چه خریه!
پس مجلس شورا دست بکار شد که «نظر به تفسير اصل۳۷ به اقتضاء مصالح كشور، بنابر پيشنهاد دولت، تصويب مى‌نمايد كه به والا حضرت فوزيه...به موجب فرمان همايونى‌ صفت ايرانى اعطاء شود»!
با دستور رضاشاه فوزيه ایرانی شد! چون «در دورۀ كيان زمانى مصر جزء متصرفات ايران بوده است»...
(هدایت، خاطرات و خطرات...ص۴۱۴)
فرخی یزدی شعری به طعنه گفت که بلافاصله سرپاس مختارى بسراغش رفت:
دلم از اين عروسى سخت می‏لرزد كه قاسم هم
چو جنگ نينوا نزديك شد داماد میگردد
حسین خیرخواه هنرپیشه تئاتر را هم به این خاطر دستگیر کردند که همزمان با این عروسی، نمایشنامه مشدی عباد را به صحنه برده و در آن این ترانه را خوانده بود:
«مشدی عباد زن گرفت
خرجشو از من گرفت»
و چون کلانتریهای برای مخارج عروسی فوزیه از پیشه وران و کسبه ها بزور پول گرفته بودند پس اداره تامینات یقه هنرپیشه مشدی عباد را گرفته بوده که هدف تو از خواندن آن شعر، ولیعهد ایران بوده!

♦️اما این ازدواج از اول افتضاح بود و مشکلات تمامی نداشت!
(بنگرید: دفتر تاريخ مجموعه اسناد، افشار...ج‏۳ص۴۲۷)
نوشته اند که ملكه نازلى مادر عروس که اهل نماز بود صبح كه به نماز برمي خيزد چون ملزومات حاضر نبوده مکدر میگردد!
اما برخی منابع، تکدرش را به چیزی دیگر حواله میدهند اینکه«ملکه نازلی خواست افسری از اعضای گارد سلطنتی با او باشد که فریاد رضاشاه بلند شد که: مگر دربار...خانه است؟!»
(از سیدضیا تا بختیار، بهنود...ص۱۴۸)
مانند شاهان گذشته که در شاديها، بخشش‌ها کرده و شعراء و خطباء به نوائى مي رسيدند وليعهد نیز خواست چنین کند و به مدرسه ای رفته پانصد تومان انعام داد اما با ملامت دیکتاتور واقع شد كه:
«بذل مال چه معنى دارد تو بايد بگيرى نه آنكه بدهى»!.
آخر سر هم معلوم شد از جواهراتى كه اشرف و زنان دیگر براى برای این مراسم ازدواج قرض گرفته بودند، «هشت حلقه، ۵۴ دانه مرواريد، و يك جفت گوشواره الماس گم شده»!
این عروسی جز شیرینی ماه عسل اش، همه اش تلخ بود!
خاندان محمدعلی کبیر از پاشایان ترک بودند و ۱۵۰سال در مصر حکومت کرده و بقول باستانی پاریزی حسابی زیبا، رشید و خوش تراش بودند اما خانواده رضاشاه اول کار بودند و «هنوز تراش نخورده بودند»!
(خاطرات قاسم غنی.ص۱۴)

♦️چیزی نگذشت که فوزيه در۱۳۲۷ از فشارهاى تاج الملوك و خواهران شاه به تنگ آمده ايران را ترك کرده برنگشت!
گفته شد که آب هوا و دمای تهران با او نساخته، اما علت اصلی، دما و برودت رختخواب بوده!
در تاریخ آمده که دامادهاى ناصرالدين شاه مي بايست از پائين پاى عروس در رختخواب بخزند اما دامادِ ملک فاروق در شبهای تهران، تنوع طلبی را از حد گذرانده و همین، عروس مصری را عاصی کرده بوده.
دکتر غنی که قبلا مامور خواستگاری فوزیه بود این بار فرستادند تا برگرداند اما نه تنها عروس برنگشت بلکه جسد رضاشاه را هم گروگان در قاهره نگهداشتند که:
«طلاق نامه فوزیه را بفرستید تا جسد مومیایی را با شمشیر تحویل دهیم»!
(خاطرات غنی... ص۱۱)

♦️وقتی محمود جم از قاهره برگشت از رأفت پادشاه مصر و مهربانی اش با مردم گفت، رضاشاه هم خواست چنین کند: پيرمردى را از رعايا در راه سعدآباد سوار ماشین کرده تا به تجريش كه مقصد پيرمرد بود برساند، در پیاده کردن حتی صد تومان هم به او انعام كرد اما پيرمرد تضرع نمود كه صد تومان را نميخواهم امر بفرمائيد پسر مرا كه كمك من است از خدمت نظام معاف بدارند، رضاشاه عصبانی شده گفت:
اين صد تومان را ببر به آن فلان فلان شده‏ ها بده تا پسرت را معاف کنند!
(خاطرات و خطرات.ص۴۱۴)


◀️فیلم نایاب عروسی فوزیه یا
اینجا:

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

15 Oct, 07:24


استوری اینستاگرام اینجانب:
سکانسی از فیلم شیر.

✍️علی مرادی مراغه ای

در دنیا آنقدر کودکان بدبخت وجود دارد که بجای اضافه کردن کودکانی دیگر، اول برای خوشبختی آن کودکان بدبخت بکوشید.

دهها و صدها و هزاران کودک، قطعا سقوط نمی کردند اگر فقط دستی محبت آمیز به موقع به سویشان دراز می شد...

◀️لینک اینستاگرام من:
https://www.instagram.com/ali_morady_maragheie/

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

13 Oct, 13:01


💥نقش فرح در سقوط پهلوی
✍️
علی مرادی مراغه ای

امروز ۲۲مهر زادروز فرح پهلوی است در ۱۳۱۷ش.
در این پست به عملکردهای او میپردازم که در سقوط پهلوی نقش داشتند.

♦️فرح ابتدا در حوزه فرهنگی حضور داشت مخصوصا کانون پرورشی فکری کودکان و نوجوانان که از یادگارهای خوبِ اوست، آن زمان، دیکتاتوری شاه کمتر به او مجال دخالت در سیاست میداد اما با رسیدن انقلاب و وخامت سرطان شاه، قدرت فرح به عنوان مادر وليعهد و نايب السلطنه افزایش یافت.
(سوليوان و پارسونز، خاطرات دو سفير...ص۹۶)
هم طرفداران و هم مخالفان پهلوی به نقش فرح در تسریع سرنگوني پهلوی تاکید دارند زمانیکه دیکتاتور به شدت عمل بر عليه مخالفانش نیاز داشت، فرح با اقداماتش از آن جلوگيری میکرد و «منظم و سيستماتيک در مقابل نابودی مخالفين مخالفت ميکرد»
(نراقی، از کاخ شاه تا زندان...ص۱۲۹)
به خاطر این، برخی از پهلویستها، او را مسئول سقوط میدانند.
(شوکراس، آخرین سفر شاه...ص۱۰۸).

♦️اقدامات او به نیت خدمت به آينده سلطنت و حفظ تاج و تخت برای پسرش صورت میگرفت اما همگی آنها نقض غرض و در جهت فروپاشی پهلوی سیر کرد!
در سیستم، دو روش کاملا متضاد به بی اثر کردن همدیگر منجر شد:
شوهر با توسل به دستگاه مخوف ساواک، روشی خشن در قبال مخالفان برگزیده، اما ملکه، مخالف روش قهرآميز بود و راههای مسالمت آميز را ترجیح میداد و روابطی گسترده با روشنفکران ليبرال، جبهه ملی، روحانيون و چپها برقرار ساخته بود!
(طلوعی، از طاووس تا فرح
...ص۳۸۴).
حسين نصر ميگويد در نزدیکی انقلاب فرح می کوشید با طبقات روشنفکر تماس داشته باشد و بخاطر این، نظاميها«مقداری از تقصیرهای انقلاب را برگردن ايشان میگذارند...»
(خاطرات...ص۲۶۱)
این ارتباطات فرح که از طريق رئيس وقت ساواک(سپهبد مقدم) صورت ميگرفت او به اشتباه فکر می کرد با اين روابط میتواند حرکتهای انقلابی را مهار کند!
(طلوعی...ص۳۸۸)
غافل از اینکه در آن جو، روشنفکران نه در فکر اصلاحات بل در آرزوی ایجاد مدینه فاضله بر خرابه های آن سیستم بودند!
خود فرح نیز بعدا در تبعید مينويسد:
«عده ای کوشش کردند ميان من و پسرم جدایی اندازند...آنها ميخواستند رضا را متقاعد کنند که من با عقايد ليبرال و نفوذی که بر پادشاه داشتم، در سقوط سلطنت بی تأثير نبودم»
(کهن ديارا
، ۲۰۰۳...ص۳۸۷)

♦️فرح از دوران دانشجويی با محافل چپ و حزب توده ارتباط داشت و این بعدا در جذب کمونيستهای توبه کرده بی تاثیر نبود و اطراف او و پسردایی اش رضا قطبی در تلویزیون پر از چپ بود که حتی به معاونت میرسیدند مانند فرخ غفاری عضو سابق حزب توده یا نیکخواه که معاون قطبي شدند.
این سطحی نگری خواهد بود که فکر کنیم توابانِ در زندان، افکار گذشته خود را مانند یک پیراهن به کلی از تن در می آورند و هیچ از آن باقی نمی ماند!

♦️با آغاز فروپاشی سیستم پهلوی، فرح خواست نقش ژاندارک را بازی کرده و آنرا نجات دهد اما خود از عوامل فروپاشی سریع آن شد!
وقتی شاه تصميم به ترک کشور گرفت فرح از او خواست که اجازه دهد او در ایران بماند و به شاه گفت«فقط همچون نشانی از حضور شما در اين کاخ خواهم ماند.او(شاه) اندوهگين در جواب من گفت: لازم نيست نقش ژاندارک را بازی کنی»
(کهن ديارا...ص۲۸۵)
همزمان با اوج گیری انقلاب و سرطان شاه که هر گونه تصميمگيری از او سلب گردید نقش فرح و مشاورانش پررنگتر شد، مسعود انصاری می نویسد که من از وضع تعجب کرده احساس ميکردم تغيير و تحولی شده، از خانم ديبا پرسيدم:
«خاله تاجی اين روزها مشاور اصلی کیست و او خيلی روشن گفت: قطبی. و من تازه هوای کار دستم آمد که چرخ دارد بر چه مداری میگردد»
(مسعود انصاری، من و خاندان پهلوی...ص۱۲۶)

♦️تیر خلاص فرح و مشاورانش آن نوشته مسخره ای بود که بدست شاه دادند تا اقرار کند که صدای انقلاب را شنید!
پس از ناکامی دولت شريف امامی در کنترل اوضاع، شاه یک نظامی یعنی ارتشبد ازهاری را نخست وزير کرد که یعنی به علامت سخت گیری علیه انقلابیون.
اما درست در همان روز ۱۵ آبان یعنی معرفی کابينه ارتشبد ازهاری، آن نوشته احمقانه را فرح و حسن نصر و رضا قطبی بدستش دادند تا کاملا درهم‌ شکسته، با لکنت زبان، روحیه‌ای متزلزل و به حالت نیمه‌ گریه، ملتمسانه از گذشته اظهار ندامت کند!

♦️سالها بعد نویسندگان آن خواستند خود را تبرئه کنند، حسين نصر گفت که خود شاه آنرا نوشته بود و تنها به من و قطبی گفت «که دستی بر آن بکشیم و بپرورانیم»!
(نصر...ص۲۰۳)
اما تلاش نصر برای تبرئه خود، فرح و قطبی عبث است چون شاه حتی در تبعيد نیز از فرح و
رضا قطبی گله داشت که چگونه او را وادار کردند به خواندن آن!
(نهاوندی، تاريخ شفاهی ..ج ۲،ص۲۷۰)
اردشير زاهدی نیز می نویسد:
«شاه تا آخرين روز حيات، رضا قطبی را لعن و نفرين ميکردند، ميگفتند آن نطق کذايی را قطبی نوشت و به دست من داد تا بخوانم».
(خاطرات...ص۳۴۰)


⏹️تصویر پاره فرح در دست انقلابیون:
https://s8.uupload.ir/files/1_s6ug.jpg

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

12 Oct, 10:19


💥خرها سوار آدمها...!
✍️
علی مرادی مراغه ای

کاریکاتوری در مجله ماندگار و اثرگذار ملانصرالدین به سردبیری جلیل محمد قلی زاده وجود دارد که در آن، بجای اینکه آدمها سوار خرها شوند خرها سوار آدمها شده اند!
البته در سالهای اخیر نیز عکسی در صفحات مجازی اعم از فارسی یا انگلیسی بولد شده که در آن، سربازی خری را کول کرده و در زیر آن به اشتباه نوشته شده که مربوط به جنگ جهانی دوم است و بخاطر اینکه اینجا میدان مین بوده و چون جناب خر، خطر مین را تشخیص نمی دهد و ممکن است پایش را روی مین گذاشته همه را به کشتن دهد در نتیجه، سربازی آن را کول کرده تا خطر انفجار مین در میان نباشد مثلا
اینجا را ببینید.
همین عکس در دوران همه گیری کرونا نیز در همه جا منتشر شد و زیرش هم مدام می نوشتند که «مواظب خرهای اطرافتان باشید چون ممکن است ماسک نزنند و رعایت نکنند و شما را مبتلا کنند!»
بنابراین، با تحریف اطلاعات مربوط به عکس، یک پیام اخلاقی از آن بیرون آورده شده یعنی اینکه، در زمان خطر، مواظب خرهای اطرافتان باشید!
به عبارتی، خردمندان باید در مواقع خطر، نادانان و خرها را تحت کنترل خود درآورند...!

♦️اما به چندین دلیل این عکس مربوط به جنگ جهانی دوم یا میدان مین نیست بلکه مربوط به جنگ الجزایر با فرانسه است:
اولا لباس سربازان استفاده شده در آن نمی تواند مربوط به جنگ جهانی دوم باشد.
ثانیا در یک میدان مین گذاری شده سربازان اینچنین پراکنده حرکت نمی کنند خودَ اینگونه حرکت کردن، عینِ خریت است. در میدان مین گذاری شده سربازان پشت سرهم و با فاصله حرکت می کنند....
بعدا نیز مشخص شد سربازی که اولاغ را حمل می کند یک مسلمان الجزایری بوده اما در تیپ سیزدهم فرانسه خدمت می کرده و چون این سرباز تنومند و خمپاره‌انداز بوده و قادر به حمل تجهیزات سنگین بار بوده در نتیجه، در منطقه جبل الجزایر به این کره اولاغ گرسنه برخورد کرده و از روی مهربانی و شفقت کره اولاغ را از تلف شدن نجات داده و آنرا به پایگاه می رساند و مدتی نیز در آنجا نگهداری کرده اسم اش را «بامبی» می گذارند...
وقتی این عکس در روزنامه های مچ (چاپ پاریس) و روزنامه دیلی میرر(چاپ لندن) در شماره 16 فوریه 1959 درج می گردد جناب بامبی یعنی خر شهرت جهانی پیدا کرده و آن سرباز مذکور نیز به دلیل شجاعت و انسانیت در نجات یک کره اولاغ از صحرای الجزایر در 28 نوامبر 1958، جایزه انجمن حمایت از حیوانات را دریافت می کند.

♦️اما برگردم به کاریکاتور الاغ های حمل شده در مجله ملانصرالدین:
برعکس آن سرباز فرانسوی که از روی شفقت و مهربانی اولاغ را حمل می کند در نشریه ملانصرالدین، این آدمها نه از روی شفقت بلکه از روی جهل و نادانی آن اولاغها را حمل می کنند و آن اولاغ ها همان فئودالها، حاکمان و سایر استثمارگران هستند که سوار دوش مردم شده اند!
و اینها اولاغ های واقعی نیستند برخی حتی چپق می کشند و برخی عینک هم دارند...!
مجله ملانصرالدین این کاریکاتور را در شماره 10 مورخه, 10 مارس1907م کشیده و به نظرم در کشیدن آن از نقاشی فراسیسکو گویا الهام گرفته است(نقاشی فراسیسکو گویا را
اینجا ببینید).

لازم به ذکر است که در بغل کاریکاتور ملانصرالدین به خط ریز این جمله به ترکی نوشته شده:
«تصویری که هر روز می بینیم»!

◀️کاریکاتور ملانصرالدین را در
اینجا و یا در زیر ببینید.

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

09 Oct, 06:51


💥از لحظات نابِ و افتخارآمیز تاریخ ایران
✍️
علی مرادی مراغه ای

در جنبش ستارخان بر علیه محمدعلی شاه مستبد، صحنه ای وجود دارد که به نظر من بی نظیر است و از صحنه های نادر و نابی است که باید مثل آیینه همواره در جلوی دیدگان نسلهای ایرانی گذاشته شود تا بدانند کی بوده اند! مخصوصا در مقابل آن گروه بی ریشه و کنده شده از اصل و ریشه ایرانی که چشم به بیگانگان دوخته اند مثلا چشم به حمله آقای نتانیاهو دوخته اند تا بیاید و آنها را نجات دهد تا آنها را بقدرت برساند! انگار چشم دوختن به یک قدرت بیگانه در این خانواده از پدر تا پدربزرگ ارثی بوده است...!
باید این صحنه را که در زیر می آورم بارها و بارها خواند تا بقول نیما، مردم را روشن شان دارد و در لحظات رنج، بی پناهی و یاس، جراتشان بخشد و به اجاق سرد و افسرده شان، گرما و امید بخشد، تا هرگز برای بهروزی خود و فرزندانشان چشم به بیگانگان ندوزند و در انتظارِ هیچ «گودو
» نباشند! تا خودشان را باور کنند، در اینصورت اگر شکست هم خوردند شکستهایشان نیز مهم نیست چون در برخی مواقع، حتی شکستها نیز می تواند غرورانگیز باشد و مصداق این سخنِ تلخ ساموئل بکت:
"دائم سعی کردی، دائم شکست خوردی، مهم نیست، بازهم سعی کن، باز هم شکست بخور، این بار آبرومندانه تر"

♦️اما بپردازم به آن صحنه نادر و یا شکستِ آبرومندانه تر و غرورانگیزتر:
پس از به توپ بسته شدن مجلس مشروطه و آغاز استبداد صغیر، جنبش آذربایجان به رهبری ستارخان آغاز میگردد و به مدت ۱۱ ماه تبریز از همه طرف چون نگینی توسط عمال استبداد در محاصره اقتصادی گرفتار می گردد و گرسنگی در شهر بیداد کرده و در اواخر، با آمدن بهار ۱۲۸۸ش مردم به صحرا رو آورده و با خوردن سبزه ها سدجوع می‌کردند، اما این مردم همچنان، تسلیمِ استبداد نشده و به مبارزه بی امان خود ادامه می دادند. در همین زمان در ۳۱ فروردین ۱۲۸۸ در شهر تبریز خبری می پیچد که :
بخاطر محاصره اقتصادی تبریز و به خطر افتادن جان اتباع روسی در کنسولگری تبریز، حکومت روسیه قشونی وارد تبریز خواهد کرد تا راه آذوقه را باز کند!
این خبر بهت انگیز بود و غیرقابل انتظار. مجاهدین و انجمن ایالتی تبریز جمع شده و در آن لحظات خطیر این تصمیم بزرگ و سرنوشت ساز را می‌گیرند که:
نخست باید کشور را از استیلای بیگانه مصون داریم، سپس سخن از مشروطه برانیم. وقتی که لشکر بیگانه قدم به خاک مملکتی گذاشت دیگر بیرون کردن وی بسیار مشکل است در کشوری که بیگانه حکمروایی کند چه جای مشروطه و استبداد است؟...

♦️چنین است که آنان، ۱۱ ماه با چنگ و دندان برای آزادی و مشروطه جنگیده اند و بارها تا چند قدمی مرگ رفته و هرگز تسلیم نشده اند اما اکنون که صدای چکمه بیگانگان را در خاک کشورشان می شنوند تلگراف زیر را به محمدعلی شاه مستبد می فرستند، تلگراف را تقی زاده نوشته و چون سیمهای تلگراف تبریز به تهران توسط عین الدوله قطع شده بود در نتیجه، مجاهدین تبریز مجبور می شوند آنرا از طریق سیم «کمپانی هند و اروپا» بفرستند بخاطر همین، این تلگراف به خط لاتین نوشته شده.
تلگراف آنان به محمدعلی شاه مستبد چنین است:
«شاه بجای پدر و توده بجای فرزند است. اگر رنجشی میان پدر و فرزندان رخ دهد نباید همسایگان پای به میان گذارند. ما هر چه می خواستیم از آن در می گذریم و شهر را به اعلیحضرت می سپاریم، هر رفتاری با ما می خواهند بکنند، اما اعلیحضرت بیدرنگ دستور دهند راه خواربار باز شود و جایی برای بهانه ورود سپاهیان روس به خاک ایران باز نماند...»

♦️ما می دانیم که این نامه در استبداد اثر نکرد، چون قشون روسی به تبریز سرازیر شدند و بدنبال آن تجاوزها و اعدامهای دسته دسته برجسته ترین فرزندان مشروطه خواه تبریز، رشت و مشهد...
اما آن تلگراف سه سطری در آن لحظات حساس در تاریخ به یادگار ماند و به نظرم، اهمیت آن سه سطر از کل قیام یازده ماهه تبریز در مقابل استبداد، بیشتر بوده، چون به آن مبارزه، اصالت می بخشد و با صد زبان می گوید که سرنوشت هر ملتی در سرزمین خودشان و بدست خودشان باید رقم بخورد...

🔗لینک پیوستن به کانال
اینجا.

◀️آهنگ ستارخان: عالیم قاسیم اوف(Alim Qasımov - Səttar Xan)
را از اینجا بشنوید.

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

07 Oct, 10:06


💥حاجی واشنگتن و اولین سفرای ایران و آمریکا!
✍️
علی مرادی مراغه ای

تاریخ معاصر ایران به همان میزان که تراژیک است صحنه های خنده داری نیز دارد مثلا وقتی در خاطرات حسینقلی خان اولین سفیر ایران در امریکا میخوانیم که تعجب می کند چرا رئیس جمهور آمریکا نمی تواند رشوه بگیرد...؟!
آیا این تعجب تراژدی است یا مایه خنده؟!
در اینجا به مقایسه اعمال دو سفیر پرداخته ام و جامعه ای که با آن روبرو شدند...

♦️اولین سفیر آمریکا در ایران بنجامین بود که در ۱۸۸۳م در زمان ناصرالدین به ایران آمد. خاطراتش را از
اینجا دانلود کنید.
او فردی نقاش، نویسنده، با انرژی و چابک بود که به مناطق ایران سفر می کرد.
(یسلسون، تاریخ روابط سیاسی ایران و آمریکا...ص۶۶)
یکبار اتفاق عجیبی رخ داد سندی نشان میدهد روزی او با درشکه در حوالی تهران بود که ایرانیان درشکه چی وی را کتک مفصلی زدند برخی داد می زدند نزنید«این درشکه سفیر اتازونی است و او یادداشت اعتراض آمیزی برای حکومت ایران نوشت».
(مشاهده عین سند)
جالبه پس از بنجامین، سفیر دوم آمریکا یعنی وینستون نیز که در ۱۸۸۶م به تهران آمد افراد امین السلطان صدراعظم به سفارت ریخته و محافظین سفارت را کتک مفصلی زدند، اعتمادالسلطنه می نویسد:
«مهترهای امین السلطان با آدمهای سفیر ینگی دنیا دعوا کردند، داخل سفارت شده و خیلی وقاحت کرده بودند سفیر میخواهد بیرق انداخته برود...»
البته ناصرالدین شاه که آدم باسواد و دنیا دیده بود دخالت کرده، آدمهای امین السلطان را تنبیه می کند.
آمریکایی هر چند از اوضاع ایران ناامید شده اما از ثروتهای طبیعی ایران میگوید که با بهره برداری از آن، میتوان منافع زیادی بدست آورد.
(ویسلسون...ص۷۵)
و میکوشد به عقد قراردادی بین ایران و یک کمپانی آمریکایی جهت تاسیس بانگ، کشیدن راهن، بستن سد رودخانه و استخراج معادن...
(رضازاده ملک، تاریخ روابط ایران و ممالک...ص۱۷۳)

♦️اما بشنوید از شاهکارهای حسینقلی خان صدرالسلطنه اولین سفیر ایران در آمریکا در ۱۸۸۸م!
در ایران گشتند و حسینقلی خان را بعنوان سفیر ایران به آمریکا فرستادند، مردی ساده دل که گاهی شعرهای مزخرف میگفت که به علت سستی وزن مسخره اش میکردند. اعتمادالسلطنه او را فردی دیوانه خوانده که بعدا به تمسخر او را حاجی واشینگتن می نامیدند!
(روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه...ص۶۶۱)
او فرزند میرزاآقاخان نوری معروف بود ضد امیرکبیر که پس از کشتن امیر، صدراعظم شد، کسی که ۱۰۰ سال قبل از استالینیزم، نظریه شوم ماکیاولیستی یعنی هدف وسیله را توجیه می کند را چنین بر زبان رانده بود:
«من ريش خودم را در كون خر مى‌كنم، چون كارم گذشت بيرون مى‌آورم، مى‌شُويم، گلاب ميرنم»!.
(خاطرات و خطرات...ص ۵۷).
اما علت انتخاب این حسینقلی خان دیوانه(پسر میرزاآقاخان نوری) این بود که:
اولا انگلیسی بلد بود چون قبلا مدتی در هند بوده.
ثانیا، کسی حاضر به رفتن به آمریکا نبود رجال سیاسی ایران میگفتند رفتن به آمریکا به منزله رفتن به ته چاه است!
(دلدم، حاجی واشنگتن...ص۸۳)
حسینقلی خان سرانجام بخاطر تشویقهای سفیر آمریکا در ایران، قبول کرد که به آمریکا برود.
(یسلسون...ص۸۲)

♦️اما راجع به آبرورریزی حاجی واشنگتن!
وقتی عید قربان رسید او در بالکن هتل والدورف آستوریا در شهر نیویورک، گوساله ای را به زمین زده ذبح کرد، وقتی خون از ناودان جاری و به خیابان رسید مردم آمریکا با مشاهده آن، غوغایی به پا شد که حتما جنایتی در آن بالا رخ داده!
ناصرالدین شاه او را به تهران احضار کرده و با عصبانیت گفت:
«تو ما را نزد جوان‌ترین دولت دنیا بی‌آبرو کردی و ملت چندین هزار ساله ما سخره عالمیان کردی. خدا از تو نگذرد...»
اما تلخ ترین بخش قضیه مقایسه مشاهدات و گزارشهای دو سفیر بوده:
سفیر آمریکا از اوضاع ایران مایوس و آنرا نفرت انگیز می یابد وقتی مستقیما مشاهده می کند که در حضورش، مقامات لشکری و کشوری را به مزایده گذاشته و با پول می فروشند!
(یسلسون...ص۷۴)
اما حسینقلی خان سفیر ایران در آمریکا از این تعجب می کند که چرا رئیس جمهور آمریکا رشوه قبول نمی کند:
«در آمریکا القاب و منصب وجود ندارد و رئیس جمهور را مستر پرزیدنت می نامند رئیس جمهور نمی تواند از هیچکس تعارف قبول کند چون او مواخذه می شود و اگر معلوم شود رشوه گرفته و یا مردم از او خوششان نیاید فرد دیگری را به جای او انتخاب می کنند و رئیس جمهوری که از کار بر کنار شد باید مانند سایر مردم کاسبی کند و به کاری مشغول گردد»
(بیانی، پنجاه سال تاریخ ایران...ج۲ص۴۳۳)

⏹️به نظرم بخش اعظم بدبختی و خوشبختی های هر ملتی تاریخی هستند و این خوشبختی و بدبختی عینا مانند ارثیه از گذشتگانشان به آنان می رسد...


◀️سکانسی از حاجی واشنگتن به کارگردانی علی حاتمی:

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

07 Oct, 08:34


استوری اینستاگرام اینجانب در مورخه ۱۴ مهر ۱۴۰۳.
✍️
علی مرادی مراغه ای

رومن رولان می گوید دو گروه هرگز به زندگی عادی برنمی گردند:
«آنهائیکه جنگ را تجربه می کنند
و آنهائیکه عاشق می شوند».

و ما هر دو را تجربه کرده ایم...!

لینک اینستاگرام من:
https://www.instagram.com/ali_morady_maragheie/

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

05 Oct, 08:06


💥در پناه سر زلف تو بهارستانی است...
✍️
علی مرادی مراغه ای

امروز ۱۴ مهر مصادف است با سالروز یکی از فرخنده ترین روزهای تاریخ ایران. یعنی اولین جلسه مجلس شورا در کاخ گلستان که با نطق مظفرالدین شاه آغاز شد.

🌾مردم به ستوه آمده از استبداد داخلی و دخالتهای روس و انگلیس، هزاران امید به آن مجلس بسته بودند و به آن عنوان «مقدس» دادند و بهار سرود:
در پناه سر زلف تو بهارستانی است
که در او هیئت دل مجلس شوری دارند
رازداران تو در انجمن سری دل
لطفی از رمز دهان تو تمنا دارند
مجلس اول ابتدا مشکلات عدیده داشت درگیر با محمدعلی شاه و مشروعه خواهان بود و مکانش، کوچک و نصف اتاق بود، نمایندگان بصورت مسجدی، دو پشته و سه پشته نشسته، در بقیه اتاق هم تماشاگران بودند، گاهی تماشاچیان شلوغ میکردند فکر میکردند در قهوه خانه نشسته، یک مرتبه به وسطِ صحبتِ نمایندگان پریده، احسنت میگفتند، یا وقتی نماینده ای وارد مجلس میشد چاق سلامتیها باعث اختلال نظم میشد، البته بساط چایی و قلیان نیز حاضر بود، گاهی بانگ الاغ و شیهه اسبِ نمایندگان که در آن نزدیکی بسته بودند اختلال ایجاد کرده و بوی پهن شان فضا را پر میکرد، گاهی تماشاچیان، قاطی صف نمایندگان میشدند! عاقبت طنابی از وسط مجلس کشیدند تا وکلا از مردم جدا شوند، اما این طناب در مجالس بعدی چنان کلفت تر شد که نمایندگان از مردم حسابی جدا شدند!

🌾بلی! آن مجلس اول همه چیزش ساده بود حتی حقوق هم نمیگرفتند، اما از جنس مستشارالدوله ها، تقی زاده ها، مدرس ها و مصدق ها بودند، از شنیدن خبر فروش دختران قوچان توسط آصف الدوله حاکم، چنان احساساتشان جریحه دار شده که به گریه افتادند و برخی نمایندگان تبریز در دفاع از حقوق مردم در مقابل مشروعه خواهان، چنان مقاومت کردند که تکفیر شدند و شبها از ترس جانشان در مجلس می خوابیدند!
مجلس اول با تمام گرفتاریهایش، چنان خوش درخشید و قوانین مترقی تصویب کرد که سفیر انگلستان در تلگرافی نوشت:
«این مجلس ایرانیان چنان پر تلاش است که حتی از مجلس خود ما هم پیشرفته تر است...!»
اما آن مجلس مقدس، که امید ستمدیدگان ایرانی بود، به توپ بسته شد و آرزوها برباد رفت، مجالس بعدی که تشکیل شدند مصداق این سخنِ عین السلطنه بود که نوشت:
چنان ریدند احزاب سیاسی
‌به اصل و فصل قانون اساسی
كه دیگر هیچ نتوان پاك كردن‌
مگر با صد زبان دیپلوماسی
(روزنامه خاطرات... ج۵، ص۳۷۲۲)

🌾به دوره رضاشاه که رسیدیم باز مضحکتر شد و تهی از ذاتِ خود.
تیمورتاش لیست نمایندگان را تهیه میکرد و از نظر رضاشاه میگذراند! البته رای گیری هم میشد اما برخی شهرها حتی تعداد رای ها از کل اهالی شهر بیشتر میشد! وهاب‌زاده از اردبیل سی‌هزار نفریِ واجدِ رای ۳۶۶۳۶رأی آورد! ثقه‌الاسلام بروجردی از بروجردِ سی‌هزار نفری، ۳۵۳۵۹ رأی و عمادی از ساری ده‌هزاری نفری،۳۳۷۴۲ رأی آورد!
وقتی متفقین آمدند مجالس در فضای اشغال شده بهتر شدند و این شوربختی مردمی است که وقتی کشورشان اشغال میگردد، مجالس اش بهتر میگردد!
اما با کودتای ۲۸ مرداد مجلس چنان به قهقرا رفت که در دیکتاتوری پسر، رئیس مجلس مهندس ریاضی میگفت:
بزرگترین افتخار ما اینست که منویات اعلیحضرت را در قالب قانون می ریزیم...!

🌾و پس از گذشت نزدیک به ۱۲۰سال، اکنون رسیده ایم به مجالسِ فعلی که پس از الک کردن و نظارت استصوابی مصداق این ضرب المثل ترکی میگردند:
«ایندی دوشدون قوش حدینه»
یعنی حالا شدی یک مرغ حسابی!
ضرب المثل اش برمیگردد به داستان مردی روستایی که در صحرا می رفت، لک لکی دید که بر روی سنگی نشسته، مدتی در وی خیره شد و از جثه کوچک و در مقابل، پاهای بسیار درازش تعجب کرد آن وقت، چوب دستی اش را پرتاب کرد و هر دو پای لک لک را شکست. خنده اش گرفت و با خود گفت:
برای دو پسرم یک جفت فلوت بدست آوردم و تو هم شدی مرغ حسابی...!

در این کشور بجای آدمها، ساختمانها مدرن می شوند، امروزه ساختمان آن مجلس باشکوهتر شده، نمایندگان یا تماشاگرانش بجایِ نشستنِ روی حصیر و فرش، در صندلی های سبز می نشینند و بجای قلیان دارای میکروفن، لب تاپ و بجای اسب و گاری، پاترول و دناپلاس...
اما آنچه مهم است اینکه: شرف المکان بالمکین...

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

05 Oct, 06:59


استوری اینستاگرام اینجانب در مورخه ۱۲ مهر ۱۴۰۳.
✍️
علی مرادی مراغه ای
در سکانسی از فیلم سقوط(Downfall)به کارگردانی الیور هیرشبیگل یک ژنرال نظامی از کمبود امکانات و نبود تجهیزات در ادامه جنگ می گوید و گوبلز (وزیر تبلیغات نازی) چنین پاسخ می دهد...!

لینک اینستاگرام من:
https://www.instagram.com/ali_morady_maragheie/

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

03 Oct, 10:20


کامنت های زیر نوشته ها که دوستان نثار همدیگر می کنند نشان می دهد که امروزه در جامعه ما مهرواژه ها به کلی غایب هستند اما خشونت کلامی بیداد می کند و چون در خشونت کلامی خونی ریخته نمی شود در نتیجه نمی دانند که:

آنقدری که کلمات آدم کُشته‌اند، تفنگ‌ها نکُشته‌اند!
و در اینجا بقول حضرت حافظ:
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت...!


و ایضا این مقاله

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

02 Oct, 09:15


💥كلمۀ قبيحۀ آزادى...!
✍️
علی مرادی مراغه ای

ماريانا! آدمي چيست بی آزادی
به من بگو، اگر آزاد نباشم چه سان توانم دوستت داشته باشم؟
چگونه قلب خويش را ـ اگر از آن من نباشد ـ به تو هديه كنم؟
لوركا



اولین بار «كلمۀ قبيحۀ آزادى» را ملاعلی کنی، متمولترین و متنفذترین روحانی زمان ناصرالدین شاه بکار برد...

♦️با مرگ امیرکبیر، ۲۰ سال پرونده تجددخواهی بسته شد تا صدارت حسین خان سپهسالار.
اصلاحات و قانونگرایی صدراعظم سپهسالار با مخالفت گروههای مختلف روبرو شد، اولین گروه شاهزادگان و حاکمان ولایات بودند چون قانونگرایی باعثِ معین شدن میزان مالیات هر ولایت و كاهش سایر وجوهاتی كه از مردم گرفته میشد می گردید پس، خشم حکام خون آشامِ ولایات و ایالات را برانگیخت!.
مخالفان بعدی کثیری از علما بودند و مهمترین اش حاج ملاعلی کنی که آزادی را مترادف با بی بندوباری می دانست و مغایر با شریعت.
او در نامه به ناصرالدین شاه نوشت:
«كلمۀ قبيحۀ آزادى... به ظاهر خيلى خوش نماست و خوب، و در باطن سراپا نقص است و عيوب. اين مسأله برخلاف جميع احكام رسل و اوصياء است...آزادی یعنی هركس هرچه بخواهد بگويد و از طريق تقلب و فساد، نهب اموال نمايد...»
( خان ملك ساسانى، رجب ۱۲۹۰)

♦️این مخالفتها و رویارویی ملاعلی کنی با اصلاحات سپهسالار بر سر امتیاز رویتر و مخصوصا كشیدن راه آهن به اوج خود رسید هر قدر كه سپهسالار برای احداث راه آهن تلاش می نمود، روحانیون مخالف وی، سعی میكردند تا جلوی این كار را بگیرند. کنی در مخالفت با کشیدن راه آهن می نویسد:
«ساختن راه آهن موجب میشود كه جماعات اروپایی به ایران سرازیر شوند با هجوم عموم فرنگیان در بلاد ایران، كدام عالمی در ایران خواهد ماند و اگر بماند جانی و نفسی داشته باشد كه یکدفعه وادینا و واملتا بگوید...»
(آدمیت، اندیشه ترقی...ص۱۶۱)
مخالفت روحانیون با سپهسالار محدود به احداث راه آهن و یا امتیاز رویتر نبود، آنان شایع كردند كه سپهسالار میخواهد ایران را مسیحی كند و گفتند اگر ناصرالدین شاه سپهسالار را عزل نکند «نه تنها از پایتخت، بلکه از ایران مهاجرت خواهند كرد»
(همان..ص۱۷۹)

♦️بدین ترتیب، آن پرونده اصلاحات که با عباس میرزا در دارالسلطنه تبریز باز شده بود بار دیگر با کنار گذاشتن سپهسالار بسته شد.
سپهسالار، شاه را تشویق میکرد به مسافرت اروپا تا تحولات دنیای غرب را از نزدیک ببیند و این، خوش آیندِ سنتی ها و متقدمین نبود پس به زمان بازگشت از سفر اروپا، به منجیل که رسیدند، نامه های تندی از حاج ملاعلی کنی و سیدصالح عرب رسید که تیر خلاص را بر صدراعظم متجدد زد.
حاج ملاعلی کنی به شاه، خبر داد اگر پایِ صدراعظم به تهران رسد تاج از سرِ تو برداشته خواهد شد! و سید صالح نیز صدراعظم را واجب القتل دانست!
(اندیشه ترقی، آدمیت...ص۲۶۷).
با این تهدیدها، شاه مجبور شد صدراعظم را عزل و به تهران نیاورد و به رشت بازگرداند!.

♦️کسانی چون سید جعفر کشفی، میرزای قمی، ملا احمد نراقی از علمای دوره قاجار با اتکاء به نظریه "سلطان مأذون" با "ظل الله" خواندن پادشاهان، بر مشروعیت سلاطین قاجاری مهر تائید زده و مردم را به اطاعت از آنها فرا میخواندند در این دیدگاه اگرچه در مقام نظر، سلطان، مأذون از فقیه است و اِعمال قدرت آن به اعتبار شریعت مشروعیت می یابد؛ ولی در عمل انقیاد و اطاعت حکام و سلاطین واجب است.
برای پی بردن به پیوند عمیق و درهم تنیدگی قدرت مذهبی و قدرت سیاسی در دوره صفویه یا قاجاریه همین یک نمونه نقل قول از سیدجعفر کشفی کفایت میکند که میگوید:
اطاعت از سلطان ستمکار و جور پیشه چهل سال بهتر است از رعیتی که مهمل و سرخود باشند در یک ساعت از روز...!
(فصلنامه علوم سیاسی، ۱۳۷۴ ، ش۱۲، ص۱۶۶).
در مناسبات فردی نیز، علمایی که روابط خوبی با سلاطین قاجاری داشتند به نظرشان«فاِنَّ سُلطانُ الاِسلام، اَصلُ الاِسلام وَ مُجتَمِعُ اَرکانَهُ»
(قمی ۱۳۷۱، ص۳۷۰)

♦️وقتی در زمان مظفرالدين شاه، امين الدوله خواست مذهب را از سياست جدا كند علما نه تنها بر ضد وی حتى «شاه را بعنوان فساد عقيده و پيروى از طريقۀ شيخى، تهديد نمودند...»
( حيات يحيى... ج ۱، ص ۲۰۷)
به دوران مشروطیت شیخ فضل الله سرسخت ترین دشمن آزادى عقيده، قلم و مدارس جدید بود، مى‌گفت ممكن نيست آثار پارلمنت پاريس و انگليس مترتب گردد:
«ما اهالى ايران شاه لازم داريم، عين الدوله لازم داريم، چوب و فلكه و ميرغضب لازم داريم»
(تاریخ بیداری..ج ۱، ص ۲۵۷)
استواری شیخ بر آرمانش چنان بود که حاضر بر دار شد اما حاضر بر پناهندگی در هیچ سفارتخانه ای نشد!
به زمان رضاخان وقتی او در پی جمهوریت برآمد علما در مقابلش ایستادند اما در قم به او پیشنهاد شاهی کردند چون مسند شاه از اعماق سنت و پیوند دیرینه شاه و شیخ برمی‌آمد اما جمهوریت از غرب و بیگانه...!



http://www.upsara.com/images/b329071_.jpg

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

01 Oct, 09:11


ژست رضاخان در کنار رولزرویس مصادره شده نصرت الدوله!
✍️
علی مرادی مراغه ای

♦️رضاخان پس از بالا رفتن از نردبان قدرت، کسانی که او را در رساندن بقدرت کمک کرده بودند کُشت چون تاریخ مصرف شان تمام گشته بود مخصوصا آن سه نفر(تیمورتاش، داور و نصرت الدوله)
این در ایران همیشه مسبوق به سابقه بوده چون قدرت مشروعیت مردمی نداشته پس برای نگهداشتن آن همیشه شمشیری عریان لازم بوده برای زدن سرِ مدعیان احتمالی قدرت...!
اول نصرت الدوله قربانی شد!

♦️وقتی نصرت الدوله
در ۱۳۰۸ش بازداشت شد حسن مستوفی نخست وزیر سابق که محترم بود و رضاشاه او را «آقا» صدایش می کرد خواست شفاعت کند اما رضاشاه خطاب به مستوفی گفت:

«آقا! آیا هیچ وقت خانم بازی کرده اید؟!
مستوفی که آدم محترمی بود از شرم سرش را پایین انداخت و سبیلهای بلندش هم آویزان شد و سکوت کرد. رضاشاه ادامه داد:
اگر شما نکرده اید، من کرده ام. وقتی شب خانم را نزد خود نگاه داشتم، صبح حق الزحمه او را داده و روانه اش کردم و دیگر با او کاری نداشتم. حکایت اینها(نصرت الدوله و دیگران) هم از این قرار است و دیگر با او کاری ندارم، سیاست عاطفه بردار نیست..»

(مجله خواندنیها، ۲۹اردیبهشت۱۳۲۴ در
اینجا)

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

30 Sep, 08:24


💥به مناسبت درگذشت طنزنویس توده ای در غربت
✍️
علی مرادی مراغه ای

فریدون تنکابنی در ۷مهر در ۸۷سالگی در آسایشگاه سالمندان شهر کُلنِ آلمان درگذشت.
دوستانش
در ذکر سجایا و طنزنویسی او چندین مقاله نوشته اند اما دریغ از یک سطر نوشته در نقد او و اشاره به نوشته های افراطی او در سالهای اوایل انقلاب...!
ما ایرانی ها خیلی احساسی هستیم و اشک مان همیشه دم مشک مان! لذا وقتی کسی می میرد او را به عرش می رسانیم مخصوصا اگر رفیق حزبی مان باشد!
ما ترکها مثلی داریم که:
«آدام اولنده گُتونه بال سورتر گئدر...؟!»

♦️اگر من در نوشته ها به نقد می پردازم بخاطر اینست که تاریخ غیبت پشت سر مردگان نیست بلکه ما به نقد گذشتگانمان نیاز داریم تا نقاط قوت و اشتباهاتشان چراغ راهمان باشد، چون در اینصورت به بلوغ نزدیک می شویم.
تفاوت ما آدميان با شامپانزه ها اینست که ما با تاریخ و نقد گذشتگانمان، از میراث گرانبهایی برخوردار میگردیم تا مانند شامپانزه ها از صفر شروع نکنیم!
و گر نه، دعا می کنیم که خداوند این توده ای درگذشته را با حوریان بهشتی محشور فرماید...!

♦️در سالهای بعد که تب انقلابی و آرمانگرایی افراطی این نسل فرو نشسته بود در طنزی بنام «کودک استثنایی» چنین نوشته:
«همین که نوزاد به دنیا آمد، پزشک ضربه‌ای به پشتش زد که مانند همۀ نوزادان نفس بکشد و به گریه بیفتد، نوزاد نفس کشید، اما بر خلاف نوزادان دیگر به گریه نیفتاد، بلکه گفت:
«منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت، هر نفسی که فرو می‌رود...
پزشک با شگفتی ضربۀ دیگری به پشت نوزاد زد، این بار گفت:
«از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند.»
پزشک با خود گفت: «این کودک استثنایی و مغز نابغه‌ها را دارد، مسلماً در این جامعۀ هشل هف عقب مانده دچار دردسر خواهد شد، بهتر است نیمی از مغزش را در آورم.»
نیمی از مغزش را بیرون آورد و بعد ضربه‌ای به پشتش زد، نوزاد این بار گفت:
«در زندگی زخم‌هایی هست که روح را در انزوا مثل خوره می‌خورد و می‌تراشد»!
پزشک ضربۀ دیگری به پشت نوزاد زد و این بار با حیرت و ناباوری شنید:
«من مسلمانم، قبله‌ام یک گل سرخ، جانمازم چشمه، مُهرم نور...»!
پزشک با خود گفت:
«خیر، درست شدنی نیست! بهتر است بقیه مغزش را هم بیرون بیاورم، اصلاً مغز به چه دردش می‌خورد. بی‌مغز راحت‌تر زندگی خواهد کرد».
پزشک بقیۀ مغز نوزاد را هم بیرون آورد و باز ضربه‌ای به پشت او زد. نوزاد این بار فریاد برآورد:
«مرگ بر بی‌حجاب! مرگ بر لیبرال! مرگ بر سکولار! مرگ بر روشنفکر!...»

♦️اما نباید از یاد برد که در اوایل انقلاب، فریدون تنکابنی و رفقای توده ای او مصداق بارز این "کودک استثنایی" بودند که آن پزشک مغزش را برداشته بود چرا که پس از انقلاب با کوشش حزب توده، واژه «لیبرالیسم» به یک انگ بدل شد که به دشمنان حزب پرتاپ میشد کیانوری افتخار میکرد که این واژه«اول بار توسط ما در فرهنگ سیاسی ایران وارد شده»!
( نامه مردم، شماره۳۹۲، ۲۰آذر ۱۳۵۹)
می بینیم که لیبرالیسم که از یادگارهای درخشان عصرِ روشنگری است و بر حقوق افراد و برابری فرصت ها، تأکید میکند در قاموس حزب توده به فحش بدل گشته و بارها در طنز فریدون تنکابنی کوبیده می شود...!

♦️حزب توده در عمر ۲۸۷ روزه دولت بازرگان به آن بعنوان نماد نیروی لیبرال حمله کرد چون به نظرش، دولت بازرگان انتقامجو نبود، چون نقش ترمز کننده داشت، چون مخالف خشونت انقلابی بود...!
وقتی پس از اشغال سفارت آمریکا، بازرگان استعفا داد، حزب توده با تمام وجود از آن استقبال و آنرا یک تحول نامید!
(مجله دنیا، مورخه۵۸، آبان، ش۸۲)
و فریدون تنکابنی، دولت بازرگان را به «فولکس فراعنه عهد بوق» تشبیه کرد که نمیتوانست حرکت کند و «سیل خروشان انقلاب او را شست و برد»!
(همان...ص۸۴)
اما وقتی «فولکس فراعنه»ی بازرگان از کار افتاد، برعکس انتظار حزب توده، بولدزر جمهوری اسلامی به حرکت در آمد و خود حزب توده را نیز روبید و از بین برد! و حزب توده که طبق نظریه «راه رشد غیرسرمایه داری» اولیانوفسکی،
خواب کسب قدرت را می دید و دولت بازرگان را مانع می دانست اما بجای کسب بقدرت، راهی زندانها شد! مثل اینکه بقول مولوی:
از قضا سرگنجيين صفرا فزود روغن بادام خشکی می‌نمود!

♦️و در این زمان آقای فریدون تنکابنی طنزپرداز نیز که قبل از انقلاب طنز خوبِ "یادداشتهای شهر شلوغ" و پس از انقلاب تشبیه "فولکس فراعنه" از او به یادگار مانده، کوشید بگریزد و در سال ۶۲ دست به دامن قاچاقچی ها شد تا سرانجام توانست به یک کشورِ پلیدِ سرمایه داری پناهنده شود...!
به نظرم این سخن سهراب، دستِ کم در زمان او صادق بوده که گفته بود:
این سرزمین، مادرانی خوب داشته با روشنفکرانی بد...!

https://s8.uupload.ir/files/1_o6o9.jpg

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

30 Sep, 06:00


◀️ دانلود کامل فایل صوتی کنفرانس
(به همراه پاسخ به پرسش ها
)

🔸 با حضور: علی مرادی مراغه ای

♦️این کنفرانس به مناسبت سالروز تشکیل حزب توده ایران(با تاکید بر نقش و عملکرد نورالدین کیانوری) در  ۷ مهر ماه ۱۴۰۳ در گروه آکادمی فلسفه مارزوک برگزار گردیده است.

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

28 Sep, 05:13


🔻 آکادمیِ فلسفه‌ی مارزوک تقدیم می‌کند...

🔹 موضوع:
به مناسبت هفتم مهر سالروز تشکیل حزب توده ایران
(با تاکید بر نقش و عملکرد نورالدین کیانوری...)

🔸 با حضور:  علی مرادی مراغه ای
   نویسنده و پژوهشگر تاریخ

🕒 زمان: شنبه ۷ مهر ماه، ۱۴۰۳

ساعت ۲۲ بوقت تهران

🔗  لینک حضور:

https://t.me/+kNTrH-rWkmk0MzA0


❣️ از همراهی شما سپاسگزاریم...

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

27 Sep, 11:42


💥معیار گزینش افراد برای مشاغل در ایران
✍️
علی مرادی مراغه ای

در تاریخ ایران، معیار گزینش افراد برای مشاغل همواره یک زخم ناسوری را ماند که البته نتایج آن چون دودی همیشه بر چشمان کشور و مردم ایران رفته است.
در زیر تنها به یک نمونه تاریخی اشاره می کنم که ببینید این زخم همچنان تازه است...!

♦️مورگان شوستر اقتصاددان، حقوقدان، وکیل و کارشناس مالی آمریکایی که در ۱۹۱۱م برای اصلاح مالیه به عنوان خزانه‌دار کل به استخدام دولت ایران درآمد خاطرات جالبی از ایرانیان و انقلاب مشروطه و دسیسه های دو قدرت روس و انگلیس بر علیه مردم ایران و نقش آنها در ناکامی انقلاب مشروطیت ایران دارد.
او به عنوان انسانی متعهد به انجام وظایفش پرداخت اما بزودی خشم روسیه و بریتانیا و خودِ مقامات فاسد ایرانی را برانگیخت که با اولتیماتوم روسیه مبنی بر اخراجش، ناچار شد مأموریتش را نیمه‌تمام رها کرده و در ۱۹۱۲م (بهمن ۱۲۹۰) ایران را ترک کند...

♦️جالب اینجاست که وقتی مورگان شوستر به همراه هیئتی پا به ایران می گذارد با هرمزخان فرستاده ممتازالدوله(وزیر دارایی ایران) ملاقات کرده و شوستر پس از معرفی همکاران خود، از هرمزخان می پرسد:
«حالا ما کجا می رویم؟!»
هرمزخان بلافاصله پاسخ می دهد:
«از این به بعد شما به جهنم می روید»!
شوستر با تعجب دوباره سوالش را تکرار می کند و هرمزخان دوباره پاسخ می دهد:
«شما به جهنم واقعی و سرزمینی که بدتر از جهنم است وارد شده اید»!
(اختناق ایران...ص۱۱)

♦️علت این پاسخ عجیب و غریب هرمزخان این بوده که چون خود وزیر دارایی مخالف ورود آمریکایی به ایران و اصلاح مالیه ایران بوده چون اصلاح مالیه ایران، نان بسیاری را که از طریق فساد مالی بدست می آمد آجر می کرد!
البته بزودی شوستر فهمید که وارد جهنم واقعی شده اما نه بدان دلیل که هرمزخان گفته بود بلکه بدان دلیل که مشروطیت ایران به گل نشسته، ایران بازیچه دو قدرت استعماری گردیده بود و در نتیجه، بزودی مخالفتها با شوستر هم از سوی مقامات فاسد ایرانی و هم از سوی دو قدرت استعماری آغاز شد و باعث اخراجش از ایران گردید!
در تاریخ معاصر ایران، من ندیده ام که کسی وجود داشته باشد که بخواهد با فساد مبارزه کند اما زمین نخورده باشد و سرانجامی شوم و تلخ نداشته باشید از امیرکبیر بگیرید بیایید تا مورگان شوستر تا مصدق و تا زمان ما...!

♦️اما برگردم به عنوان این نوشته و آن زخم ناسور:
وقتی مورگان شوستر در ۱۹۱۱م با شانزده نفر از همراهانش وارد ایران شد به جز دو نفر از بهائیان که انگلیسی بلد بودند هیچکس از او استقبال نکرد این سبب شد که او برخی از بهائیان را استخدام کند، اما سفارتخانه های روس و انگلیس که مخالف حضور شوستر و اصلاحات مالی اش بودند به دروغ شهرت دادند که مورگان شوستر برای تبلیغ بهائی به ایران آمده!
و این البته در ایران طوق لعنت بوده و برای زمین زدن کسی بسیار بُرّا...!

♦️وزیر مالیه ایران به شوستر گفت:
«بهتر است شما نوکرهای موجوده خودتان را تبدیل نمائید زیرا که همه ی ایشان متهم به بهائیت می باشند»
(تاریخ روابط ایران و...رضازاده ملک...ص۲۶۰)
شوستر شگفت زده شده می نویسد که من خیلی تعجب کردم «چرا که آن خبر برای ما بسیار تازگی و غرابت داشت و هیچوقت به این خیال ملتفت نشده بودم که باید نوکرهای خود را، امتحان عقیده بکنم، خصوصا که این حرکت برخلاف اصول و مسلک مستخدمین کشوری و ارباب قلم آمریکاست»!
تعجب شوستر نشان می دهد که معیار کشور ایران برای گزینش افراد در مشاغل نه توانایی ها و شایستگی های آنها در آن شغل، بلکه عقیده افراد مهمترین معیار بوده...!
البته خود شوستر را هم متهم به بهائی کردند و او در واکنش به این می نویسد:
«آمریکائی ها بابی نیستند ولی من خوش ندارم که دولت و ملت ایران، در عقاید مذهبی نوکران و رنگ دستمال گردن ما تصرف و مداخله کنند و اگر دولت ایران اقدامات مهمتری برای اصلاحات مملکتی فکر نکرده، بهتر است فکر بکند»
(شوستر...ص۷۷)

و اینجا به سخن ژرف افلاطون می رسیم که بیش از دو هزار سال قبل، عدالت را به معنای نشستن هر کس در جایگاه خود تعبیر می کرد:
"تنها وقتی می توان از کارها نتیجه ای نیکو گرفت که هرکس وظیفه ای مطابق ذوق و استعداد خود داشته باشد...و تنها مایه برتری، قابلیت انسانی باشد..."


لینک ورود به کانال در (اینجا)

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

26 Sep, 11:14


💥آمریکاستیزی و روسیه ستیزی در آثار روشنفکران ایرانی
✍️
علی مرادی مراغه ای

غرب ستیزی و آمریکاستیزی پس از کودتای 28مرداد در میان روشنفکران ما موج می زند نگاهی به داستان نویسی دهه سی، چهل و پنجاه به روشنی گواه است و در آثار هدایت، بزرگ علوی، جلال آل احمد، غلامحسین ساعدی و... دیده می شود...

♦️هدایت در داستان کوتاه «فردا» رفتار وحشیانۀ یك سرباز آمریکایی را به تصویر کشیده:
«ما اگر یك روز کار نکنیم، باید سر بی شام زمین بگذاریم. اون ها(آمریکاییها) اگر یك شب تفریح نکنند، دنیا را به هم می زنند! اون شب، اون سرباز آمریکایی که سیاه مست بود و از صورت پرخونش عرق می چکید، سر اون زنی رو که لباس سورمه ای تنش بود چه جور به دیوار می زد!»
(«فردا»...ص۳)
در آثار بزرگ علوی نیز غرب ستیزی به کرات هست مخصوصا در رمان چشمهایش.
در آثار غلامحسین ساعدی نیز مانند «عزاداران بیل» و «دندیل» تمرکز او بر آمریکاستیزی است، ساعدی در «آرامش در حضور دیگران» به ستیز با فرهنگ غرب رفته.

♦️اما در آثار آل احمد، تقبیح غرب و تقدیس شرق موج می زند به عنوان مثال در «نفرین زمین» و «شوهر آمریکایی» و «سرگذشت کندوها» غرب ستیزی و آمریکاستیزی بی داد می کند.
موضوع سرگذشت کندوها اینست که در کوهی بلایی ناگهانی آمده زندگی زنبوران را که در طاق نمای کوهی لانه دارند نابود کرده و آنها از گرسنگی و سرما ناگزیر به کندویی پناه می برند که متعلق به دهقانی به نام کمند علی بک است که کاسه ای شیره برای گرفتن زنبوران سرگردان در کنار خانۀ خود گذاشته.
کمند علی بک محصول تلاش زنبورها را برمی دارد و از برداشت عسل زنبورها به نام و نان می رسد امّا در آخرین بار طمع بیش از حدش سبب می شود که «سهم عسل خود آن ها را نیز بر دارد و به جای آن، شیره بگذارد و این کار باعث می شود که زنبورها برای گریز از شرِّ این بلا، چاره را در گریز از کندو و بازگشت به کوه، محل زندگی اجدادی، می یابند...»
می بینید که روشنفکر ما در ضدیت با غرب و شهرنشینی و دنیای جدید و مفاهیم نو، راه حلی که ارائه می دهد بازگشت به اعماق تاریخ است و این زنبوران(مردم ایران) با عسل شان(نفت) باید از دنیای جدید فاصله بگیرند و شهر را ترک کنند!
«دردِ دل ها که تمام شد نتیجه گرفتند که هیچ کدام دست به شیره نزنند و طرفش هم نروند و... بعد هم قرار شد دور و بر گودال شیره را دیوار بکشند و روش را هم بپوشانند که بوش به دماغ مورچه ها(بخوانید امریکائیان بیگانه) نرسد»
(سرگذشت کندوها، ص۲۱»
قبل از این در کنفرانسی بنام «بررسی عوامل غرب ستیزی روشنفکران ایرانی» به این موضوع پرداخته ام(جهت دانلود
اینجا)

♦️اینکه امریکا با کودتا و سرنگونی دولت ملی دکتر مصدق، ضربه ی اساسی بر ایران و مخصوصا بر پروژه نوسازی سیاسی مردم ایران زد شکی وجود ندارد اما در مقایسه با کارنامه سیاه روسیه باید گفت که هیچ کشوری به اندازه روسیه به ایران ضربه نزده، اما در آثار نویسندگان و روشنفکران دوران جنگ سرد، این غرب است که اهریمن بوده نه روسیه...!

♦️اما در اینجا یک استثنا وجود دارد و اینکه، تنها در آثار غلامحسین ساعدی علاوه بر آمریکاستیزی، روسیه ستیزی نیز وجود دارد منظورم داستان «غریبه در شهر» ساعدی است که برای اولین بار در میان آثار داستانی، رد پای قشون روسی و جنایتهای آنها به چشم می خورد...!
آیا این بخاطر این نبوده که غلامحسین ساعدی ترک و زاده آذربایجان بوده و تاریخ آذربایجان مشحون از زخمها، داغ ها و دارهای روسها بوده و ناخوداگاهانه در قلم ساعدی جاری شده؟!
هر چند در فضای چپ زده ی آن سالها به روسیه تزاری حمله کرده نه به شوروی کعبه آمال حزب توده!
اما خود همین نیز غنیمت بوده که جنایات روسها در حوادث تلخ ۱۲۸۸ش را بازآفرینی کرده و مظلومیت ثقه الاسلام تبریزی را در سیمای شیخ دوزدوزانی و یا در قتل حیدر بدست روسها را به تصویر کشیده:
«نجف پابرهنه و نعره کشان از در مدرسه وارد شد و درحالی که به سر و صورت خود می زد شروع کرد به داد و فریاد: "آقا رو گرفتن، آقا رو گرفتن، آقا رو گرفتن...»
(غریبه در شهر...ص۱۷)
گر چه در رمان، حملات ساعدی بر روسیه تزاری بوده نه اتحاد جماهیر شوروی که از ترس هژمونی حزب توده بر محافل روشنفکری آن زمان، کسی را یارای حمله به آن نبوده! اما با این حال، این خود غنیمیتی بوده که ساعدی به عنوان یك روشنفکر، رسالت خود را فراموش نکرده و سابقۀ تلخ تاریخی اشغال و تجاوز یك کشور بیگانه را در قالب رمانی بازگو کرده...

♦️آنچه عجیب است اینکه امروزه برخی از همشهریان ناآشنا به تاریخ، در پرداختن به ناکامی مشروطه و نقش و جنایات روسها در آذربایجان و اعدام آزادیخواهان تبریز، بیشتر یقه غرب و فراماسونها و حتی ستارخان ها و باقرخان ها را می گیرند نه قشون جنایتکار روسی یا لیاخوف قزاق را...!
شاید بخاطر این بوده که محمدعلی شاه مستبد، دست پرورده شاپشال روسی، پناهنده به روسها و رفیق گرمابه و گلستان روسها بوده...!

دلنوشته‌های تاریخیِ علی مرادی مراغه‌ای

25 Sep, 07:16


💥یکی از تلخ ترین تصاویر تاریخ ایران...!
✍️
علی مرادی مراغه ای

فیلم کوتاه و کمیاب زیر را از منابع روسی برداشته ام که مربوط است به بزرگترین شکست ایران یعنی فتح قلعه ایروان از سوی روسها که امروز ۴ مهر سالروز آن است...

♦️قلعه ایروان در ۱۵۰۴م بدستور شاه اسماعیل صفوی و بدست وزیر او روانقلی خان در ساحل رودخانه «زنگی»ساخته شده و مقاومترین قلعه ایرانیان بود، که بیش از ۲۳ سال، استوار در مقابل حملات روسی مقاومت کرده اما سرانجام، در آخرین حمله روسها به فرماندهی ژنرال پاسکویچ و البته با خیانت ارامنه داخل قلعه به زانو در آمد.
پس از سقوط این قلعه بوده که روسها از ارس گذشته تا اشغال تبریز پیش آمدند و شاه قاجار مجبورا به قرارداد ترکمنچای تن داد.

♦️این فیلم که دارای نریشنِ زبان روسی و با زیرنویس ترکی است با نقاشی معروف «سقوط قلعه ایروان» اثر هنرمند روسی«فرانس آلکسیویچ روبو» شروع می شود و فیلم با همین نقاشی بغایت تلخ نیز پایان می یابد.
به نظرم ،این نقاشی یکی از تراژیکترین صحنه های تاریخ ایران را نشان می دهد که در آن، قشون ایرانی پس از شکست، تسلیم شده و تفنگهای خود را به زمین گذاشته و روسها اسرای ایرانی را به زندان تفلیس منتقل می کنند...
البته، در کنار این تصویر تلخ، از تماشای هیبت و عظمت این قلعه که با امکانات پانصد سال پیش، بدستور شاه صفوی ساخته شده، حسی از غرور و افتخار به هر ایرانی دست می دهد...!
این قلعه از خاک رس و سنگ ساخته شده و در اطراف قلعه، چاله‌ های عمیق و پهن کَنده شده بود که چاله ها از آب پر می شدند. قلعه از سه طرف توسط حصارهای دو لایه محصور و دارای هفده برج بود.

♦️ژنرال پاسكويچ با قواى خود در اواسط اكتبر ۱۸۲۷م عازم فتح اين قلعه شد، قلعه به محاصره روسها در آمده و در زیر شلیک بی امانِ توپهای روسی، روزها مقاومت کرد که به نوشته منابع خارجى، ۶ روز و به نوشته منابع ایرانی ۱۲ روز مقاومت کرد اما سرانجام، در نتيجه اصابت گلوله های توپ، چند نقطه اطراف ديوار و برج و باروى قلعه تَرَك برداشت و شب هنگام يك ارمنى بنام قاراپت با چند نفر ديگر، پشت دروازه قلعه آمده، دروازه را بر روى قوای روسی گشودند!
ارامنه ساكن قلعه حتی برخی از قوای ایرانی مانند سارى اصلان و یارانش را که هنوز مقاومت می کردند دستگير کرده و به ژنرال پاسکویچ تحويل دادند!.
خاچاطور آبوویان در کتاب خود بنام«زخم‌های ارمنستان» بی آنکه به خیانت ارامنه داخل قلعه اشاره کند در باره غرش توپهای روسی می نویسد:
«قلعه ایروان در دود گم شد پنج روز و پنج شب توپها بی امان می ‌غریدند. مثل اینکه آتش الهی بوده که بر شهرهای سدوم و گمورا از بالا ‌می بارید قلعه ایروان گاهی مثل چراغ نورانی می شد و سپس خاموش می گردید آنقدر گلوله های توپ به سر و قلبش خورده بود که جانش به لبش رسیده بود...»

♦️سرانجام قلعه معروف ایرانیِ ایروان به تصرف روسها در می آید و پادگان آن که ۴۰۰۰ سرباز ایرانی می شد تسلیم گردیده فرمانده قلعه، حسن خان و ۲۰۵ مقام بلند پایه اسیر شده را دست بسته به زندان پترزبورگ فرستادند.
حدود ۱۰۰ توپ و مقادیر زیادی تفنگ و غنایم جنگی دیگر که در تصویر آمده به تصرف روسها در می آید.
پاسكويچ بخاطر اين پيروزى بزرگ از تزار، لقب ايروانسكى و نشان سن جورج دريافت كرد.
سقوط ايروان، روحيه جنگى سربازان ايرانى را به كل تخريب نموده دسته دسته فرار از خدمت بالا گرفت، بطورىكه پس از اشغال ايروان توسط روسها، فقط ۳۰۰۰ نفر سرباز براى عباس ميرزا باقى مانده بود و از ۶۰ هزار سربازى كه فتحعلی شاه در اختيار داشت حدود ۵۰ هزار نفرشان فرار كرده بودند و روسها از ارس گذشته تا اشغال تبریز پیش آمدند.
(سالهای زخمی...صص۳۱۱الی۳۱۵)

♦️سقوط قلعه ایروان برای ایران تکان دهنده بود و همچنین برای روسها چنان مهم بود که در روسیه مدال مخصوص فتح قلعه ایروان درست گردیده و به سربازان روسی اهدا می شد!.
در آرشیوهای روسی شاید دهها اثر، نوشته و فیلم در مورد این قلعه و تسخیر آن وجود دارد اما در ایران مثل بسیاری از حوادث تاریخی، دریغ از یک تصویر یا فیلمی یک ثانیه ای...!

♦️این قلعه عظیم پس از تصرف روسها همچنان موجود بود تا اینکه در زلزله سال ۱۸۵۳م. دیوارهای قلعه به شدت آسیب دید اما نمادهای ایرانی همچنان موجود بود که متاسفانه در دهه ۱۸۸۰م. بخشی از دیوار شمالی قلعه تخریب گردیده و کارخانه تولید کنیاک درست کردند و سپس تمام آثار و معماری مربوط به ایرانی و اسلامی را تخریب کردند...
ایرانیان، دیگر پس از این شکست سهمناک و تبعات قرارداد ترکمنچای، هرگز کمر راست نکردند و با این شکست و قرارداد ترکمنچای پای به معادلات دنیای جدید گذاشتند...

در این فیلم شش دقیقه ای، قلعه عظیم و شکوهمندی که بیش از پانصد سال قبل توسط ایرانیان ساخته شد دیده میشود.
اما شوربخت ملتهایی که بجای اکنونشان، به گذشته شان حسرت می خورند و افتخار می کنند...!