چه سرسبز بود درّه من @howgreenwaasmyyvalleyy Channel on Telegram

چه سرسبز بود درّه من

@howgreenwaasmyyvalleyy


شکسپیر میگه زندگی قصه‌ایست سرشار از هیاهو که از زبان دیوانه‌ای نقل می‌شود و معنای آن هیچ است.

کار خاصی نمی‌کنم؛ می‌نویسم.

نریمان.

چه سرسبز بود درّه من (Persian)

کانال تلگرام 'چه سرسبز بود درّه من' یک فضای ادبی و شعری برای علاقمندان به ادبیات و هنر است. با نام کاربری 'howgreenwaasmyyvalleyy'، این کانال تلاش می‌کند تا زیبایی‌های زندگی و دنیای پر رنگ خود را با دیگران به اشتراک بگذارد. شعرها، داستان‌ها و نوشته‌هایی که در این کانال به اشتراک گذاشته می‌شوند، نشان از غنای احساسی و فلسفی دارند و می‌توانند خواننده را به عمق تفکر و احساس هدایت کنند.nn'چه سرسبز بود درّه من' محیطی مناسب برای تامل و تفکر در جمالات زندگی است. با شعرها و نثرهایی که اینجا قرار می‌گیرد، خواننده می‌تواند به دنیای زیبای ادبی و هنری فرو رود و به این طریق از لحظاتی آرامش بخش و انس با ذهن و قلب خود برخوردار شود.nnاگر شما نیز دنبال یک مکان برای خواندن شعرهای پر احساس و نثرهای زیبا هستید، به کانال 'چه سرسبز بود درّه من' بپیوندید و از لحظاتی شاداب و غمگین، اما همیشه پر از انرژی و زیبایی، لذت ببرید. با نام کاربری 'howgreenwaasmyyvalleyy'، این کانال منتظر شماست تا با اجراهای شعری و نثری خود، دنیای ادبی را برای شما باز کند.nn'شکسپیر میگه زندگی قصه‌ایست سرشار از هیاهو که از زبان دیوانه‌ای نقل می‌شود و معنای آن هیچ است. کار خاصی نمی‌کنم؛ می‌نویسم.' - نریمان

چه سرسبز بود درّه من

21 Nov, 10:42


اصالت هیچوقت کهنه نمی‌شه.
حتا اگه متعلق به صدها سال پیش باشه.!

چه سرسبز بود درّه من

21 Nov, 06:56


قله اَبرَت دست یاری داد.
ولی پاشوره دوست داشت تا تنها بماند.

چه سرسبز بود درّه من

21 Nov, 06:46


یک ماه شده که کانال راکد مونده بود. نمی‌تونستم بنویسم. بدون دلیل. خاص و روشن. فراموشش کرده بودم و هرچند وقت یکبار، صرفن چک می‌کردم و پیام‌های قدیمی کانال رو می‌خوندم تا تصویرسازی بشه. قدیمی، کهنه و بعضن بغض‌آلود. از نوشته‌هام بوی خاک بلند می‌شد. یعنی مثل کتاب‌هایی که ماه‌ها یا سال‌ها، گوشه کتابخانه خاک می‌خورن و یکدفعه توجه‌ت بهشون جلب می‌شه و بوی خاک، وجودت رو سرشار از کهنه‌گی می‌کنه. کهنه‌گی لذت‌بخش. ناشی از تکرار مکررات. دست کشیدن روی شخصیت. شخصیتی که گم شده. عقب‌مانده‌. جداافتاده. در سیر زمان به گذشته فکر می‌کنه. پوچ. خالی از خالی. شاید اندکی غبارآلود. در انتظار نور. نوری که بشکند. تمام تارهای درهم‌تنیده سرگشته‌گی را. اینجام‌. دوباره. شاید در قالب رستاخیزی جدید. در تلاش برای نجات‌ یافتن و نجات دادن. از فراموشی. از مه‌گرفتگی شخصیتی. از خیره ماندن به دیروزها و فرداها. از مواجه شدن اجباری با خودفروخته‌گی مصنوعی. دست به دامان تو شاید. در انتظار رسیدنت. بدون امید، در التماس برای نوشتن. نوشتنِ نویسه‌ها و کلمه‌های انبار شده در اعماق و گوشه و کنارهای انباری مغزم. این شاید تلنگری باشد برای مبارزه نکردن تا سیّالیَت ذهنی ناشی از رخوت‌های بی‌وجود. هستم. حداقل سعی می‌کنم تا باشم.

چه سرسبز بود درّه من

21 Nov, 06:32


رفتن و رسیدن، مهم نیست.
دیدن و تنها دیدن و لمس کردن مهمه.!

چه سرسبز بود درّه من

24 Oct, 17:40


امشب دلم میخواد تا فردا می بنوشم من
زیباترین جامه‌هایم را بپوشم من
با شوق بی‌حد، باغچه‌هامون رو صفا دادم
امشب تا میشد گل توی گلدونها جا دادم
بعد از جدایی‌ها
آن بی وفایی‌ها
فردا تو می‌آیی
فردا تو می‌آیی
بعد از گسستن‌ها
آن دل شکستن‌ها
فردا تو می‌آیی.....

چه سرسبز بود درّه من

20 Oct, 18:44


L'Amour à mort (1984)

چه سرسبز بود درّه من

20 Oct, 18:25


دلم چالش‌های بعد مهاجرت می‌خواد.

چه سرسبز بود درّه من

20 Oct, 18:20


یکی از بچه‌ها، دعوتم کرده بود خونه‌شون برای شام. هنوز هم در تعجب هستم که چرا دعوتش رو قبول کردم. آخه آدمی نیستم که اهل معاشرت و گفتگو و آشنا شدن با آدم‌های جدید باشم. بیشتر ترجیح می‌دم تو کلبه شخصی خودم بشینم و از دور به آدم‌ها خیره بشم و کار خودم رو بکنم. مثل سکانسی از اسب تورین که دختره می‌شینه روی صندلی و آروم و خونسرد به بیرون خیره می‌شه. خونه خیلی شلوغ و درهم برهم بود؛ جوری که انگار وارد یک مغازه عتیقه‌فروشی شدی. کلی چیز میز از دیوارها آویزون کرده بودن و کل خونه با فرش‌هایی با نقش‌هایی عجیب غریب پوشیده شده بود. وارد که شدم و بعد از خوش و بش با پدر و مادر و خواهرش، رفتیم تو اتاقش و بلافاصله بعد از یک صحبت کوتاه، یک فیلم ایرانی پخش کرد و برای من که کوچک‌ترین علاقه‌ای به سینمای تجاری ایران ندارم، غافلگیری شدیدی بود. شام رو که آوردن، فقط سعی کردم سریع‌تر بخورم و زودتر برگردم خونه. خورده نخورده، بعد از کلی اصرار از سمت خودش و خانواده‌ش برای موندن بیشتر، از خونه زدم بیرون و بلافاصله رفتم تا با یک اسپرسو، همه‌چیز رو فراموش کنم. عجب شب عجیبی رو سپری کردم.

چه سرسبز بود درّه من

20 Oct, 18:06


خونِ سفید؟
اشک.!

چه سرسبز بود درّه من

20 Oct, 18:04


لطفا شبیه حرفهایتان باشید.

چه سرسبز بود درّه من

20 Oct, 18:03


ترسناک‌ ترین نوع تنهایی ، تنها بودن بین آدم‌های احمقه.

چه سرسبز بود درّه من

19 Oct, 19:18


زیباست شبی که با مندلسون سپری بشه.👌

چه سرسبز بود درّه من

19 Oct, 18:23


از لذت تمرین امشب، هرچقدر بگم کم گفتم. به خاطر دیروز و اکسیژن خالصی که به ریه‌هام هدیه کرده بودم، امشب خیلی سر حال بودم؛ جوری که ده دقیقه، مدام به میت مشت زدم. پنج دقیقه قدرتی و پنج دقیقه هم سرعتی. بعدش هم یک ربع با وزنه دور کلاس دویدم و آخرش هم یه کومیته حسابی کردم و از خجالت طرف دراومدم. الان هم که صدام درنمی‌آد، از بس که تو باشگاه داد زدم. شام عدسی داریم. البته همین که از باشگاه رسیدم خونه، یک قاشق چایخوری کامل، کره بادوم زمینی خوردم ولی خب؛ جای شام، اون هم عدسی رو نمی‌گیره.

چه سرسبز بود درّه من

19 Oct, 13:58


به بهانه هشتاد سالگی ترانه "ای ایران"
به امید نابودی تمام دشمنان ایران و ایرانی.

چه سرسبز بود درّه من

19 Oct, 12:22


برادران وحشی، سُرخاب‌های باشکوه.

چه سرسبز بود درّه من

19 Oct, 12:21


شاهزاده گردن‌ کج، آزادکوهِ استوار.

چه سرسبز بود درّه من

19 Oct, 11:44


قصد داشتم روی قله دونا، درحالی که به آزاد کوه خیره هستم، کاکائو داغ بنوشم. چهارشنبه هم رفته بودم تا قهوه آرام و پودر کاکائو خریده بودم تا از دستش ندم. دیروز شرایط مناسب نبود و حسرتش به دلم می‌مونه؛ فعلن البته. رسیدیم پایین، کنار رودخونه نشستیم و اونجا بود که بساط آب جوش و پیک‌نیک رو پهن کردم و به خودم گفتم حالا که روی قله نشد، کنار رودخونه هم بد نمی‌گذره. البته دو بار آب جوش آوردم چون تقریبن به همه دادم. خودم هم دو بار خوردم. یک بار تلخ، یک بار هم با شکر قهوه‌ای. روستای وارنگه‌رود نانوایی خوبی داره و برای اتمام لذت‌بخش برنامه، پژمان رفت و نون تازه و داغ خرید که با پنیر لیقوان و خیاری که آوش با خودش آورده بود، عجیب غریب بهمون چسبید.!

چه سرسبز بود درّه من

19 Oct, 11:26


برنامه دیروز و مسیری که طی کردیم.

چه سرسبز بود درّه من

19 Oct, 11:16


راه افتادیم و با همراهی باد و با دقت بسیار، به سمت قله حرکت کردیم. در طول مسیر با پژمان مرتب خط رو بالا پایین می‌کردیم تا کاملن وضعیت جسمی و ذهنی بچه‌ها رو زیر نظر داشته باشیم. حدودای دو بود که رسیدیم به دونا. مناظر اطراف، با اینکه شرایط مناسب نبود، چشم رو خیره می‌کرد. از قله‌های باشکوه سُرخاب تا شاهزاده گردن‌کج، آزادکوه زیبا که با استواری و سرسختی خود، باد و سرعتش رو به سخره گرفته بود. خیلی سریع عکس‌ گرفتیم، در پناه تخته سنگ و در جهت مخالف باد، چیزی خوردیم و راه بازگشت رو پیش گرفتیم. در راه بازگشت‌، نگاهم به خط‌الرأس که طی کرده بودیم افتاد و از مسیر پیمایش شده حیرت کردم. باز هم موفق شده بودیم؛ با تموم خطرات و مشکلاتش.!

چه سرسبز بود درّه من

19 Oct, 11:08


دخترها اندکی ترسیده بودن و به خاطر کمبود اکسیژن به دلیل باد و ارتفاع بالا‌، دچار سردرد شده بودن. بهشون منیزیم و مقداری نمک دادیم تا سرحال بشن. ساعت رو نگاه کردم و حدودای دوازده بود. دو ساعت بیشتر وقت نداشتم تا برنامه رو با موفقیت تموم کنم. کلاه توفان با ماسک رو پوشیدم و از غار زدم بیرون تا وضعیت باد رو چک کنم. همچنان با قدرت می‌وزید و چنان سرعتش زیاد بود که با اینکه ماسک داشتم، هنوز باد رو روی صورتم احساس می‌کردم. برگشتم پیش بچه‌ها. نیم ساعت گذشت که به پژمان گفت هر جوری شده باید به مسیر ادامه بدیم و برگردیم پایین. همه لباس‌ها رو چک کردن و به خط شدیم تا طناب رو از بچه‌ها رد کنم. خوشبختانه باد هم اندکی سرعتش کمتر شده و به حدودای پنجاه کیلومتر در ساعت رسیده بود. بر اساس وزن بچه‌ها رو چیدم و سنگین‌ترین افراد رو به ترتیب ابتدا، وسط و انتها قرار دادم تا خط محکم‌تر بشه.