دیوانگارد @divangard Channel on Telegram

دیوانگارد

@divangard


از دیوانه بترس

http://t.me/HidenChat_Bot?start=94088397

دیوانگارد (Persian)

در جستجوی یک جایی برای گفتگو و تبادل نظر با افراد مشابه خودتان؟ آیا دوست دارید از روزمرگی های روزانه فرار کنید و یک فضای جذاب و متفاوت را تجربه کنید؟ اگر پاسخ شما بله است، به کانال تلگرامی دیوانگارد بپیوندید! nnدیوانگارد یک فضای اجتماعی است که برای همه افرادی که علاقه‌مند به گفتگو و ارتباط با دیگران هستند، طراحی شده است. این کانال امکان فراهم آوردن فرصت‌های گفتگو و اشتراک نظرات و تجربیات را برای شما فراهم می‌کند. از طریق دیوانگارد شما می‌توانید با افرادی با دیدگاه‌ها و عقاید متفاوت آشنا شوید و از تجارب و دانش آن‌ها بهره‌مند شوید.nnچه کسی این کانال را اداره می کند؟ دیوانگارد توسط یک گروه علاقه‌مند به ترویج فضای مطالعاتی و اجتماعی مدیریت می‌شود که با ایجاد ارتباطات محترمانه و سازنده بین اعضا، برای ایجاد یک جامعه فعال و پویا تلاش می‌کند.nnبا عضویت در کانال تلگرامی دیوانگارد، می‌توانید به یک فضای دوستانه و پر از انرژی مثبت دست یابید. مهمتر اینکه با شرکت در بحث‌ها و مباحثه‌های این کانال، می‌توانید دیدگاه‌های جدیدی را بشنوید و به ارتقای دانش و اطلاعات خود بپردازید. همچنین، این فضا مناسبی برای آشنایی با افراد با ذوق و ذوق های متنوع است.nnآیا آماده‌اید که به یک تجربه جدید در دنیای مجازی بپیوندید؟ پس هیچ وقت از دیوانگارد عبور نکنید! بپیوندید و از تمامی مزایای این فضای فعال و رو به جلو استفاده کنید. منتظر حضور گرم و سازنده‌ی شما در دیوانگارد هستیم!

دیوانگارد

21 Nov, 07:15


این زندگی
همونیه که می‌خواستی؟

دیوانگارد

20 Nov, 21:44


چی سر جاش نیست که هنوز نخوابیدی اشرف جون؟

دیوانگارد

19 Nov, 21:44


تا وقتی بچه‌ای، نمی‌فهمی که زندگی‌ وقتی تنها دغدغه‌ات «لذت‌بردنه» چه ارزشی داره. تا وقتی که دانش‌آموزی، نمی‌فهمی که وقتی تنها مسئولیتی که روی دوشته، درس خوندن -اونم با حضور حداکثری دوستانته- چه معنایی داره. تا وقتی دانشجویی، نمی‌فهمی که چه سپری در مقابل سوالات بی‌جا در مورد زندگی و آینده‌ات داری و وقتی که فارغ‌التحصیل میشی، وقتی که شاغل میشی، وقتی که درگیر روابط میشی و وقتی که مشکلات و مسئولیت‌های بزرگسالی یکی یکی خودشونو رو می‌کنن، اونوقته که می‌فهمی هربار چقدر فرصت زندگی‌کردن داشتی و همین حالاشم ممکنه خیلی چیزای خوب توی زندگیت باشه که اگه از دستشون بدی، در آینده حسرتشونو بخوری.

دیوانگارد

19 Nov, 14:36


«به چالش کشیدن خودت مثل اسب‌سواری می‌مونه
اگه موقع انجام‌دادنش راحت باشی،
احتمالاً داری اشتباه می‌کنی.»

Ted Lasso (2020)

دیوانگارد

18 Nov, 18:00


گلودرد شوخی بدی بود.

دیوانگارد

17 Nov, 19:20


دنیای بیرون خیلی قشنگ‌تر از اون چاردیواری‌ایه که فکر می‌کنی از همه‌جا برات امن‌تره و توش آرامش بیشتری داری
بیرون شلوغه
پر آدمه
اونقدر حواستو پرت می‌کنه که آخر روز
به خودت میای و می‌بینی فقط می‌تونی خسته باشی.

دیوانگارد

17 Nov, 18:37


چه کپشن غیرمنتظره‌ای بود

دیوانگارد

17 Nov, 13:32


دنیا بزرگ‌تر از اونیه که توش جایی برای تو نباشه.

دیوانگارد

16 Nov, 19:20


نشسته‌ام غمم هضم بشه بعد بخوابم.

دیوانگارد

16 Nov, 11:20


راه سریع‌ترش اینه که خودت به‌جای اونا بری تیمارستان.

دیوانگارد

16 Nov, 11:07


نه عزیزم معلوم نیست کدوم گوریه

دیوانگارد

15 Nov, 20:45


منتظرم بخوابم
صبح بیدار شم ببینم با نور خورشید شفا گرفته‌ام.

دیوانگارد

15 Nov, 19:29


الان دارم از صندوق عقب پست میذارم.

دیوانگارد

15 Nov, 19:25


یه‌کم اگه وا بدم
غم منو دزدیده با خودش برده.

دیوانگارد

15 Nov, 16:18


آدمیزاد بعضی وقتا چقدر عاجزانه بیهوده تلاش می‌کنه
چقدر طفلیه این جور وقتا.

دیوانگارد

15 Nov, 15:49


اگه آدم نبودم
کمپوت غم بودم.

دیوانگارد

15 Nov, 15:08


من آدم نیستم
حالت تهوع متحرکم.

دیوانگارد

15 Nov, 09:37


بعداً بوسم کن.

دیوانگارد

15 Nov, 08:35


به عنوان یک علاقه‌مند به کتاب
بوکمارک و هیچ کوفت زینتی بی‌فایدۀ دیگه‌ای خوشحالم نمی‌کنه
فقط و فقط هدیه‌گرفتن خود کتابو دوست دارم
اونم نه هر کتابی
کتابی که موضوع، نویسنده، مترجم اگه داشت و ناشرش رو تایید کنم.

دیوانگارد

14 Nov, 19:03


خوشحالم که هربار به خودم میام، هربار که به تو فکر می‌کنم، می‌بینم که دارم ازت دورتر میشم. حالا نوشتن از تو، اونقدرا هم بد به نظر نمی‌رسه؛ حالا که برنده منم: اونی که داره رهات می‌کنه. حالا به تو که فکر می‌کنم، چیزیو احساس نمی‌کنم؛ دلتنگت نمیشم، غمگین نمی‌شم‌، بیشتر که فکر می‌کنم حتی عصبانیم نمیشم. حالا تو از منشأ تغییر احوالم، از نماد مسلم تاثیرگذاریِ بدون نیاز به حضور فیزیکی، به اون بت بزرگه‌ای تبدیل شدی که نگهت داشتم، فقط برای اینکه تیشه‌امو بهت تکیه بدم.

دیوانگارد

12 Nov, 19:33


انگار کمرمو انداختم جلو سگ
خوردتش
استخوناشم جوییده و تف کرده بیرون.

دیوانگارد

12 Nov, 18:07


نحوۀ صحیح تربیت چت جی پی تی

دیوانگارد

12 Nov, 02:26


خدا همه‌اشو جبران می‌کنه.

دیوانگارد

11 Nov, 20:44


برای امشب
می‌خوام روی این اقیانوس دراز بکشم
روی این اقیانوس شناور باشم
آب برسه تا گلوم
-همونطور که زندگی-
و من فقط همه‌چیو
-حتی خودمو-
رها کنم و بذارم هر جوری که می‌خواد پیش بره
منو
به هرکجا که می‌خواد و می‌تونه
با خودش ببره.

دیوانگارد

11 Nov, 20:31


اضطرابم فیل شده نشسته رو سینه‌ام.

دیوانگارد

10 Nov, 17:53


#فرزندانم

دیوانگارد

10 Nov, 17:16


#حکایت_دست‌ها

دیوانگارد

09 Nov, 20:10


آدما رو بیشتر از خودت دوست داشته باش و بعدش
دیگه لازم نیست کاری بکنی
خودشون بهت ثابت می‌کنن که ارزششو ندارن.

دیوانگارد

09 Nov, 14:09


@divangard

دیوانگارد

09 Nov, 13:22


باید از تلاش برای مقاومت در برابر انجام کارهایی که دوستشون دارم دست بردارم.

دیوانگارد

09 Nov, 13:18


باید از تلاش برای فهمیدن دلایل بنیادین چیزهایی که در برابر انجامشون مقاومت می‌کنم دست بردارم و فقط انجامشون بدم.

دیوانگارد

08 Nov, 20:12


من از آنچه در آینه می‌بینم غمگین‌ترم.

دیوانگارد

08 Nov, 20:10


انقدر خسته‌ام که انگار ساعت‌هاست تو یه شهر غریب مرده‌ام و هیچ نعش‌کشی پیدا نمیشه که جنازه‌امو برداره و به وطنی که توش هیچ‌کسی منتظرم نیست برم‌گردونه.

دیوانگارد

08 Nov, 20:02


کی می‌گیره جاتو؟
هیشکی
هیشکی جای اون یکی رو نمی‌گیره
هرکسی جای خودش رو داره
فقط آدما در گذر زمان تکلیف حضورشون رو توی زندگی ما مشخص می‌کنن
آدما میان و میرن و اونایی که می‌خوان بمونن
می‌مونن
اونی که میاد
هرقدرم که خوب باشه
جای قبلی رو نمی‌گیره
نه به این معنی که ما قادر به فراموشی اونها نخواهیم بود
یا دیگر نخواهیم توانست از زندگی‌مون
حتی با آدمای بهتر از اونا
لذت ببریم
نه اینکه اونایی که اومدن رو
هیچ‌وقت نمی‌تونیم به اندازۀ قبلیا دوست داشته باشیم
یا اینکه نمی‌تونن برای ما
بهتر از اونا باشن
فقط اینکه این آدما
هرقدر خوب
و‌ هرقدر بد
دوتا آدم جدا هستن
آدمایی که توی زندگیمون بودن و دیگه نیستن و
آدمایی که توی زندگیمون نبودن و حالا هستن
آدمایی که پررنگ بودن و کمرنگ شدن و
آدمایی که شاید اصلا نبودن و حالا پررنگن
کسی جای دیگری رو نمی‌گیره
آدما فقط جاشونو ترک می‌کنن
یا اینکه از دستش میدن و
آدمای دیگه‌ای که میان و برای خودشون جا باز می‌کنن.

دیوانگارد

08 Nov, 19:41


#بی‌بدیل

دیوانگارد

08 Nov, 18:19


من کف این قایق دراز کشیدم و راستش
خیلی هم برام مهم نیست که داره کجا میره خدا
حتی اینکه این اقیانوس
آروم باشه یا طوفانی
یا اینکه کف این قایق سالم باشه یا سوراخ
دیگه چندان اهمیتی نداره
من فقط دراز کشیدم اینجا و
دارم با این قایق می‌رم خدا‌.

دیوانگارد

08 Nov, 04:42


ناشادی امروز ما به دلیل پیچیدگی زندگی نیست. ما ناشادیم چون سادگی‌های زیربنایی را از دست داده‌ایم. چالش جدید، یافتن معنای واقعی این درس‌ها است. بسیاری از ما فکر می‌کنیم درس‌های عشق را آموخته‌ایم؛ اما با وجود این عشق را ارضاکننده نمی‌یابیم؛ چراکه این عشق نیست. این سایه‌ای است که با ترس، ناامنی و انتظارات پوشانده شده است. ما بر روی زمین در کنار دیگران گام برمی‌داریم اما همچنان احساس تنهایی، درماندگی و شرمساری می‌کنیم.

درس‌های زندگی/ الیزابت کوبلر راس و دیوید کسلر/ ترجمۀ فاطمه هداوندخانی/ نشر ارجمند.

دیوانگارد

08 Nov, 04:38


ما به این دلیل در اینجا بر روی زمین قرارگرفته‌ایم که درس‌های خود را بیاموزیم. هیچ‌کس نمی‌تواند به ما بگوید که درس‌های ما کدام‌اند؛ بلکه این بخشی از سفر شخصی ما برای کشف آنهاست. در این سفرها ممکن است چیزهای خیلی زیاد یا فقط مقداری اندک به ما داده شود تا با آنها دست‌وپنجه نرم کنیم؛ اما هیچ‌گاه این چیزها بیش از توان ما نخواهد بود. کسی که نیاز دارد تا دربارۀ عشق بداند، ممکن است چندبار ازدواج کند، یا اصلا ازدواج نکند. کسی که لازم است با درس پول دست و پنجه نرم کند، ممکن است اصلاً هیچ پولی نداشته باشد یا آن‌قدر داشته باشد که نتواند آنها را بشمارد.

درس‌های زندگی/ الیزابت کوبلر راس و دیوید کسلر/ ترجمۀ فاطمه هداوندخانی/ نشر ارجمند.

دیوانگارد

08 Nov, 04:31


همۀ ما می‌دانیم که در عمق درون ما، کسی وجود دارد که قرار بود بشویم. همچنین می‌توانیم حس کنیم که چه زمانی تبدیل به آن شخص خواهیم شد. عکس آن نیز درست است. می‌دانیم چه زمانی مشکلی وجود دارد و ما آن شخصی که قرار بوده باشیم، نیستیم.

درس‌های زندگی/ الیزابت کوبلر راس و دیوید کسلر/ ترجمۀ فاطمه هداوندخانی/ نشر ارجمند.

دیوانگارد

07 Nov, 21:11


من به این خدا
و به خودم که توی زندگیم دارمش
افتخار می‌کنم.

دیوانگارد

07 Nov, 19:59


آدمیزاد باید خودشو باور داشته باشه.

دیوانگارد

03 Nov, 20:00


هر عشقی می‌میرد
خاموشی می‌گیرد

تا همینجاش فقط.

دیوانگارد

03 Nov, 14:18


I wanted it beautiful.
And quiet. And mine.

دیوانگارد

02 Nov, 20:12


چالشای این زندگی تکراری شده‌ و
دوباره شکست‌خوردن و آسیب‌دیدن خجالت‌آوره.

دیوانگارد

01 Nov, 20:54


با اینکه خونه‌ام ولی
دلم می‌خواد برگردم خونه.

دیوانگارد

01 Nov, 15:51


هنوز زنده‌ای
هنوز جوونی‌
هنوز می‌تونی

دیوانگارد

01 Nov, 07:24


تصویر امروز:

دیوانگارد

01 Nov, 07:07


دوست دارم
ولی بدون تو نمی‌میرم.

دیوانگارد

29 Oct, 18:42


یه موهبت جدید می‌خوام
یکی که به لذتِ وجودش
بخوام به زندگیم ادامه بدم.

دیوانگارد

28 Oct, 20:04


امشب میندازمت دور
یه جوری که انگار برای همیشه ازت گذشته‌ام
فردا ممکنه دوباره تو آشغالا دنبالت بگردم ولی
امشب می‌خوام بندازمت دور.

دیوانگارد

28 Oct, 16:08


یه سال گذشت؟

دیوانگارد

27 Oct, 10:24


در جواب تکلیفی که فرستاده‌ام 😭


#فرزندانم

دیوانگارد

26 Oct, 19:05


تو قشنگی
مثل غمات.

دیوانگارد

26 Oct, 11:32


ارزشی که خودت برای خودت قائل نیستی رو
بقیه برای تو قائل نمیشن.

دیوانگارد

26 Oct, 10:51


من نمی‌تونم تا ابد منتظرت بمونم.

دیوانگارد

26 Oct, 10:14


اونی که می‌چسبه به کلمۀ قبل از خودش «را»یی هست که در حالت گفتاری و غیررسمی اول تبدیل به «رو» و بعد «و» شده:

آن درخت را ببین
اون درخت رو ببین
اون درختو ببین

حرف ربط «و» در حالت غیررسمی به کلمۀ قبل از خودش نمی‌چسبه

مریم و سارا به مدرسه رفتن
مریمو سارا به مدرسه رفتن

اینا رو‌ با هم قاطی نکنید.

دیوانگارد

26 Oct, 08:25


لعنتی تنها چیزی که واقعاً می‌تونه رو من اثر بذاره «کلمه» است.

دیوانگارد

21 Oct, 13:27


السلام علیک یا پاییز 🤲🏻

دیوانگارد

19 Oct, 20:05


اصلیه خودتی.

دیوانگارد

19 Oct, 09:02


تماشام کن
همه زهرمو
کشیدن ولی
کشنده‌ام هنوز.

دیوانگارد

18 Oct, 23:23


لینک ناشناسمو به بیوی کانال برگردوندم.

دیوانگارد

18 Oct, 23:19


یه روز میام دنبال خودم و
خودم خودمو نجات میدم.

دیوانگارد

18 Oct, 22:37


دلایل منطقی زیادی برای آزادکردنش داشتم
اون پرنده بود
پر داشت
حق داشت که پرواز کنه
هربار که پنجره رو باز می‌کردم
برمی‌گشت و یه جوری به آسمون بیرون پنجره نگاه می‌کرد که انگار بزرگترین حسرتشه
گاهی وقتی که حسابی قفسشو تمیز کرده بودم
وقتی که خوردنی‌های محبوبشو براش گذاشته بودم و میومدم پنجره رو هم باز کنم تا نور بیشتری بهش برسه
اینجوری بودم که آه من چقدر این پرنده رو‌ دوست دارم و
در همون حینی که از همون پنجره بیرونو نگاه می‌کردم
حالم از خودم و خودخواهی‌ای که باعث میشد به‌خاطر چیزی که اسمشو دوست‌داشتن گذاشته بودم و نمیذاشت از این یه وجب جا خلاصش کنم تا بتونه به هرجا که می‌خواد بره، بهم می‌خورد
هربار موقع نگاه کردن به آسمون
به خودم می‌گفتم
من اگه دوسش داشتم
اگه واقعا دوسش داشتم
باید آزادش می‌کردم
ولی نمی‌تونستم
اونقدر دوسش داشتم که نمی‌خواستم از دستش بدم
می‌دونستم اگه بره دیگه هیچ وقت نمی‌تونم ببینمش و نمی‌تونستم تحملش کنم
آلرژی مامانم‌ عود کرد و پزشک گفت می‌تونه به خاطر پرنده‌‌امون باشه
بابام گفت باید آزادش کنیم
مخالفت نکردم
فقط گفتم خودم می‌خوام آزادش کنم
فردا صبحش لباسامو پوشیدم و رفتم دانشگاه
می‌دونستم وقتی برگردم انجامش میدم
یه جوری که انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده اون روز رو گذرونم و وقتی که برگشتم
بدون اینکه حتی لباسمو عوض کنم
به مامانم گفتم که الان وقتشه
حتی برای آخرین بار ازش عکسی نگرفتم و نذاشتم مامانمم‌ این کارو انجام بده
بهش گفتم این کار بعدا فقط بیشتر آزارمون میده
رفتم بالا و بدون اینکه منصرف بشم
بدون اینکه لحظه‌ای تردید کنم
انجامش دادم
می‌دونستم حتی اگه در برابر مقاومتش برای توی قفس موندن سست بشم و برش گردونم
با وجود شرایط مامانم، چند روز دیگه دوباره باید برگردم و همین کارو انجام بدم
چنین کاری بی‌فایده بود
هرتلاشی برای نگه‌داشتن چیزی که قرار نبود بمونه بی‌فایده بود
اولش یه کم اونورتر روی زمین نشست
جایی که امکان دوباره گرفتنش نبود
ولی‌ تا وقتی اونجا بودم
حتی یه بارم برنگشت که نگام کنه
بعدتر وقتی مامانم به پشت بوم سر زده بود
برای همیشه رفته بود
نمی‌خواستم برای نگه‌داشتنش
فقط برای حفظ احتمال دوباره دیدنش
بدمش به یکی دیگه و بذارم بازم توی قفس بمونه
احتمالا توی قفس به دنیا اومده بود
نمی‌خواستم توی قفس بمیره
پرنده بود
پر داشت
باید پرواز میکرد
دنیای بیرون خیلی بزرگتر از اون مستطیل کوچیکی بود که توش گیر افتاده بود
دلم می‌خواست بتونه اون دنیا رو ببینه
وقتی که خواهرم برگشت خونه و بهش گفتم چی شده گریه کرد
من ولی یه قطره اشکم نریختم
مثل آدمای ظالمی که عین خیالشون نیست
نه مثل اونی که همۀ این مدت عین پروانه دورش می‌گشته
از چیزی که تا همین چند دقیقه پیش دوسش داشتم گذشتم.

دیوانگارد

18 Oct, 22:13


چند روز پیش در قفس پرنده‌امو باز کردم تا پرواز کنه و بره
نمی‌رفت
حتی وقتی دستمو بردم توی قفسش
اولش نترسید و فکر کرد مثل همیشه می‌خوام قفسشو تمیز کنم
یا اینکه چیزی براش بذارم
ولی بالاخره فهمید و هرچقدر که تونست تلاش کرد تا توی اون قفس بمونه
سخت بود و زمان‌بر ولی
بالاخره گرفتم و آزادش کردم
حتی اگه نمی‌خواست بره
حتی اگه فکر می‌کرد اون قفس تنها جاییه که باید و می‌تونه توش زندگی کنه.

دیوانگارد

18 Oct, 22:09


نشسته‌ام و دارم به زندگیم نگاه می‌کنم که میره
روی ابرا نیستم
زیر آبم
هزار فرسنگ زیر دریا.

دیوانگارد

18 Oct, 20:25


شما رو نمیدونم
من ولی از یه جایی به بعد انگار دکمه‌امو میزنن و خاموش میشم.

دیوانگارد

18 Oct, 18:36


الان تو اینستا یه ریلز دیدم
دلم می‌خواست خدا اینستا داشت براش می‌فرستادم.

دیوانگارد

18 Oct, 08:06


تصویر روز جمعه:

دیوانگارد

17 Oct, 22:29


یه روز وقتی که مثل جنین تو خودم جمع شده بودم و داشتم می‌مردم
یکی یهو یه بستنی قیفی بهم تعارف کرد
من زیاد بستنی دوست ندارم پس خیلی میل به گرفتنش نداشتم
ولی انقدر هرروز اومد کنارم و اون بستنی رو گرفت جلوی چشمام که دلم خواست امتحانش کنم
اون یه بستنی قیفی معمولی نبود
هفت رنگ بود
برای همین بود که بهش دقت کردم
هرچی بیشتر نگاش می‌کردم بیشتر فکر می‌کردم که دوسش دارم
دوسش داشتم چون یه بستنی قیفی معمولی نبود
چون منم معمولی نبودم
فکر می‌کردم طبیعیه که آدم اونایی که شبیه خودشن رو دوست داشته باشه
فکر می‌کردم درستش اینه که اونایی که شبیه توئن رو پیدا کنی و دوسشون داشته باشی
من پیداش نکرده بودم پس
فکر می‌کردم این هدیۀ زمین به منه
به منی که این همه روی این زمین رنج کشیده بودم
باهاش یکی شده بودم و
در آغوشش مرده بودم
فکر می‌کردم اون هدیۀ زمین به منه
ولی اون فقط راهی بود که زمین برای خلاصی خودش از من پیدا کرده بود
برای اینکه منو از جام بکنه و به سمت آسمون پرتاپ کنه
ولی من همونقدری که بالا رفته بودم و بیشتر از اون رو سقوط کردم
چون نمی‌دونستم چیزی که از زمین بهت می‌رسه
هیچ وقت نمی‌تونه تو رو به آسمون برسونه.

دیوانگارد

17 Oct, 22:19


قرص می‌خوردم که بتونم از پس زندگیم بربیام
ولی زندگیمو می‌دیدم که مثل دونه‌های شن
مثل قطره‌های آب
از بین انگشتام فرو می‌ریزه.

دیوانگارد

17 Oct, 22:18


چیزای کوچیک اونقدر بزرگ میشدن که دیگه نمی‌تونستم از پسشون بربیام.

دیوانگارد

17 Oct, 22:17


خسته میشدم و نمی‌تونستم از جام بلند شم.

دیوانگارد

17 Oct, 22:17


روی زمین دراز می‌کشیدم و دلم می‌خواست با سطح زمین یکی شم.

دیوانگارد

17 Oct, 22:16


از شدت غم لال میشدم.

دیوانگارد

17 Oct, 22:16


آدما رد میشدن و می‌گفتن چرا اینجا دراز کشیدی؟
حتی نمی‌تونستم دهنمو باز کنم تا جوابشونو بدم.