اون کیه که وقتی میاد تو فیلم‌ها و سریال‌ها چشم‌های من گرد و پر از قلب میشه؟ آفرین بابک حمیدیان.
ForElisa
@forelisa
“…ذهن من توی هجومِ همین تیکه‌پاره‌های مُثله‌شده‌ی درهم و برهمه.”
Books: @madelinefever
برای شنیدن آهنگ‌های قشنگ‌تون:
@forelisa_bot
ForElisa (Persian)
ForElisa یک کانال تلگرامی فوق‌العاده برای طرفداران کتاب و موسیقی است. اگر عاشق کتاب‌های عاطفی و هنری هستید، این کانال برای شماست! اینجا می‌توانید از آخرین آثار هنرمندان معروف این حوزه مطلع شوید و برای خواندن بررسی‌های جذاب و کامل دست به کار شوید. علاوه بر این، اگر به دنبال شنیدن بهترین آهنگ‌ها هستید، می‌توانید با استفاده از ربات @forelisa_bot به آهنگ‌های زیبایی دسترسی پیدا کنید. با عضویت در این کانال، زندگی خود را با هنر و زیبایی پر کنید. پس با ما همراه شوید و لذت ببرید!
ForElisa
06 Feb, 14:29
هر وقت بین دوراهی موندی، چشمهاتو ببند و یه سکه بنداز هوا.نتیجه مهم نیست، چون همون لحظه که سکه می‌چرخه،تو دلت می‌فهمی که واقعاً کدوم راهو می‌خوای انتخاب کنی.
-توییتر
-توییتر
ForElisa
06 Feb, 04:57
اتفاقی یافتم.
فکر میکنم بابا از آن خوشش بیاید. شبیه کارهای خواهران کارابوجاک است که پیش‌تر بابا فرستاده و در کانال قرار داده‌ام.
فکر میکنم بابا از آن خوشش بیاید. شبیه کارهای خواهران کارابوجاک است که پیش‌تر بابا فرستاده و در کانال قرار داده‌ام.
ForElisa
31 Jan, 09:30
غمگین ترین کاری که آدم در حق خودش انجام میده اون ماجراهای واقعی و دردناکی از زندگیشه که برای بقیه تعریف میکنه تا credit بگیره.
ForElisa
29 Jan, 07:21
-What a shame she's fucked in the head, " they said
But you'll find the real thing instead.
But you'll find the real thing instead.
ForElisa
27 Jan, 07:15
فکر میکردم تازه اولشه و یکم بره جلوتر تموم میشه، اما نشد. صبح‌های خونه ما همیشه بوی چایی سبز و دارچین و هل میده. همیشه صدای شاهرخ و مهستی و حبیب میاد و هیچ وقت برام تکراری نمیشه.
ForElisa
23 Jan, 06:27
این پسر عراقیه تو یه سطح دیگه است بخدا😂😂
https://www.instagram.com/reel/DECjGVwN71z/?igsh=NDc3MTYza3NibnIw
https://www.instagram.com/reel/DECjGVwN71z/?igsh=NDc3MTYza3NibnIw
ForElisa
19 Jan, 20:37
ای تو هم سقفِ عزیز، ای تو هم‌گریه من
گریه هم فاصله بود؛ گریه آخر ما
آخر بازیِ عشق، ختم این قائله بود-
گریه هم فاصله بود؛ گریه آخر ما
آخر بازیِ عشق، ختم این قائله بود-
ForElisa
19 Jan, 19:08
انتخاب غمگین‌ترین آهنگ ممکن اصلا کار ساده‌یی نیست؛ اما فی‌الحال، احساس عضویت در رنج‌کشیده‌ترین قوم زمان، من را ارمنی کرده؛ یک ارمنیِ بی‌شراب.
ForElisa
17 Jan, 10:53
دوست عزیز Overshare نکن.
دوست عزیز Overshare نکن.
دوست عزیز Overshare نکن.
دوست عزیز Overshare نکن.
دوست عزیز Overshare نکن.
دوست عزیز Overshare نکن.
دوست عزیز Overshare نکن.
ForElisa
17 Jan, 10:17
باید تمومش کنم. باید اینو به خودم بفهمونم که بخدا لازم نیست تو چشم همه کافی و مناسب و خوب باشی. باید اینو هی با خودم تکرار کنم اگه تو چشم یکی کافی نیستی آسمون خدا به زمین نمیاد، کوه‌ها حرکت نمیکنند، زمین متلاشی نمیشه و نمیمیری. بس کن دیگه دختر. تو خیلی هم گرم و مهربون و کافی هستی.
ForElisa
17 Jan, 08:58
توورخدا تنفر از اعضای خانواده رو نرمالایز کنیم و بابتش مثل سگ عذاب وجدان نداشته باشیم.
ForElisa
16 Jan, 08:22
یک خانم میان‌سال امشب در کلیسا برایم شمع روشن خواهد کرد. به‌نظر خیلی مطمئن می‌رسید؛ انگار می‌دانست که نیاز به کمک او و شمع‌هایش دارم، حتی اگر باوری به نوشته‌های چاپ‌شده پشت پوستر دین‌شان نداشته باشم. شاید خرافات جواب بدهد. شاید اگر بالأخره دربارهٔ آن پسربچه، داستان بنویسم که دارد پشت ماشین پدرش یخ می‌زند، همه‌چیز حل بشود.
آب یخ می‌ریزم روی صورتم و خودم را کشان‌کشان از میان تن‌های لش، جلو می‌کِشانم. زانوانم سست‌تر از همیشه، خراش می‌خورند روی آسفالت، پشت چراغ قرمزی که آن‌ها نمی‌دیدند؛ اما من، چرا.
راه‌پله سرد است. خیابان سردتر. خانه، سردترین. دراز به دراز می‌افتیم روی تخت‌خواب و زل می‌زنیم به سقف، تا صبح بشود. صبح که شد، دراز به دراز، راه می‌رویم و زل می‌زنیم به کف، تا شب شود.
همین‌گونه می‌گذرانیم. در این میان، اتفاقاتی تکان‌مان می‌دهند؛ به‌سانِ پره‌های بیدمجنونی در باد.
پیشانیِ خیس از تب را می‌چسبانم به پنجرهٔ اتومبیل. راننده‌تاکسی از گذشته‌ها می‌گوید و من به یاد می‌آورم که یک‌روزی، یکی، یک‌جایی، گفت: «تو انگشت میزنی درونِ کیکِ آدم‌ها و می‌روی.» انگار که من هیولا باشم. هیولاانگاریِ من، کار سختی نیست. تنها کافی‌ست چشمانت را ببندی؛ آن وقت، هر کاری از دستم برمی‌آید، حتی داد کشیدن سرِ بچه‌های گل‌فروشِ توی خیابان. هیولا بودن هم مثل افکار مزخرفِ غیرقابلِ باور، در پسِ پردهٔ هر عملی، توی خونم است؛ یکی از اصلی‌ترین پیچ‌وتاب‌های دی‌ان‌ایِ معیوبِ معلولِ محلول در تاریخچهٔ دست‌به‌دست‌شده میانِ تاریخ‌نگارانِ خانوادگی‌مان.
به‌نظرم آدم‌ها مهربان‌تر از چیزی هستند که فکر می‌کنند؛ ولی به‌خوردشان رفته که مهربانی، نقطه‌ضعفی مرگبار است در کامِ هم‌نوعان. من اما به‌آسانی، هیولاترین عاشقِ هر کس گمان‌زده می‌شوم و توی نقش فرو می‌روم. کلاس‌های بازیگری جواب داده‌اند؛ قرص‌های ضدِ اضطراب، خیر.
آب یخ می‌ریزم روی صورتم و خودم را کشان‌کشان از میان تن‌های لش، جلو می‌کِشانم. زانوانم سست‌تر از همیشه، خراش می‌خورند روی آسفالت، پشت چراغ قرمزی که آن‌ها نمی‌دیدند؛ اما من، چرا.
راه‌پله سرد است. خیابان سردتر. خانه، سردترین. دراز به دراز می‌افتیم روی تخت‌خواب و زل می‌زنیم به سقف، تا صبح بشود. صبح که شد، دراز به دراز، راه می‌رویم و زل می‌زنیم به کف، تا شب شود.
همین‌گونه می‌گذرانیم. در این میان، اتفاقاتی تکان‌مان می‌دهند؛ به‌سانِ پره‌های بیدمجنونی در باد.
پیشانیِ خیس از تب را می‌چسبانم به پنجرهٔ اتومبیل. راننده‌تاکسی از گذشته‌ها می‌گوید و من به یاد می‌آورم که یک‌روزی، یکی، یک‌جایی، گفت: «تو انگشت میزنی درونِ کیکِ آدم‌ها و می‌روی.» انگار که من هیولا باشم. هیولاانگاریِ من، کار سختی نیست. تنها کافی‌ست چشمانت را ببندی؛ آن وقت، هر کاری از دستم برمی‌آید، حتی داد کشیدن سرِ بچه‌های گل‌فروشِ توی خیابان. هیولا بودن هم مثل افکار مزخرفِ غیرقابلِ باور، در پسِ پردهٔ هر عملی، توی خونم است؛ یکی از اصلی‌ترین پیچ‌وتاب‌های دی‌ان‌ایِ معیوبِ معلولِ محلول در تاریخچهٔ دست‌به‌دست‌شده میانِ تاریخ‌نگارانِ خانوادگی‌مان.
به‌نظرم آدم‌ها مهربان‌تر از چیزی هستند که فکر می‌کنند؛ ولی به‌خوردشان رفته که مهربانی، نقطه‌ضعفی مرگبار است در کامِ هم‌نوعان. من اما به‌آسانی، هیولاترین عاشقِ هر کس گمان‌زده می‌شوم و توی نقش فرو می‌روم. کلاس‌های بازیگری جواب داده‌اند؛ قرص‌های ضدِ اضطراب، خیر.
ForElisa
11 Jan, 20:41
ماریانا، من به دست‌هایت فکر کردم و ادامه دادم. به پاهایم فکر کن و به رفتن ادامه نده. جاده‌های سنگلاخ سلاخی بلدند.
ماریانا، من به دست‌هایت فکر کردم و ادامه دادم. به پاهایم فکر کن و به رفتن ادامه نده. جاده‌های سنگلاخ سلاخی بلدند.
ForElisa
10 Jan, 13:47
همیشه هم قرار نیست وقتی قلب آدم از رنج فشرده میشه خودش رو با بغض و اشک نشون بده. گاهی هم از میون هزاران تصویر و صدا، اون چیزی رو پیدا میکنی که تا قبل از این صورت دیگری داشت.
ForElisa
10 Jan, 10:49
از قشنگی این مزرعه چایی تو فومن میخوام همین الان بمیرم! چجوری انقدر قشنگه اخه!؟
ForElisa
07 Jan, 12:09
چیز کیک ژاپنی برای ما انسان‌ها زیادی خوب و مهربونه. ما قدرش رو زیاد نمیدونیم.
ForElisa
05 Jan, 11:35
من آدم :«وقتایی که ناراحتم اونقدر خیره میشم به یه جا تا چشمام کف و خون قاطی کنند.»یی هستم.
ForElisa
05 Jan, 11:06
تو لایق کسی هستی که بترسه از دستت بده. برای نبودِ کسی که ترس از دست دادنت رو نداره، غصه نخور.
ForElisa
02 Jan, 11:03
اونایی که Squid Game براشون مهیج و خفنه هنوز Alice in Borderline رو ندیدن🙏🏻
ForElisa
02 Jan, 08:26
«فقط خودت میدونی چی شده و تازه بیچارگیت اینجاست که خودتم یادت نمیاد چی شده.»
ForElisa
02 Jan, 08:25
قبلا و زیاد یادم نیست. انگار یه سکانس از زندگی و داشتن نشون میدادن، یهو کات میشه و بدون هیچ توضیحی می‌افتیم تو یه داستان دیگه. و همش این شکلیم که خب این وسط چی شد؟؟ چه اتفاقی افتاد؟؟؟ ما داشتیم پرواز میکردیم، چرا یهو رو زمین چشامونو باز کردیم؟
و خب متاسفانه هیچکس هم توضیحی نمیده چون فقط خودت میدونی چی شده و تازه بیچارگیت اونجاست که خودتم یادت نمیاد چی شده.
و خب متاسفانه هیچکس هم توضیحی نمیده چون فقط خودت میدونی چی شده و تازه بیچارگیت اونجاست که خودتم یادت نمیاد چی شده.
ForElisa
26 Dec, 19:25
خوشمزه‌ترین کتلت تمام عمرم رو الان توی شیراز خوردم. مزه‌ش برام باورنکردنی بود.
ForElisa
24 Dec, 18:33
بعد از هزاران بار قرار گرفتن تو موقعیت‌های مختلف تهش به این نتیجه میرسی که تنها کسی که باید تو رو تایید کنه خودتی.
تنها کسی که باید قبولت داشته باشه خودتی.
تنها کسی که باید دوستت داشته باشه خودتی.
تنها کسی که باید قبولت داشته باشه خودتی.
تنها کسی که باید دوستت داشته باشه خودتی.
ForElisa
24 Dec, 16:13
"I think you know how to love better than any of us. That's why you find it all so painful."
- Fleabag (S02 - E06)
- Fleabag (S02 - E06)
ForElisa
21 Dec, 08:39
اینکه رابین و تد پرسن باشید یا رابین و بارنی پرسن چیزهای زیادی در موردتون میگه
ForElisa
19 Dec, 09:13
حسادت یعنی: من هم خواستم اما نتونستم؛ و حالا خشم حاصل از این نتونستن رو به سمت تو هدف می‌گیرم.
ForElisa
16 Dec, 21:16
تمنای عزیزم تولدت مبارک. خیلی قوی بودی و ممنونم ازت که دووم آوردی.
دوستت دارم خَره♥️
دوستت دارم خَره♥️
ForElisa
16 Dec, 21:15
با ورود به ۲۸ سالگی اینو فهمیدم که هیچ چیزی توی زندگی قشنگ‌تر از این نیست که نور و ذوق توی چشمات رو نگه داری و اجازه ندی کسی، حسی یا چیزی اونو ازت بگیره. اون نور و اشتیاق تنها چیزیه که داری.
ForElisa
02 Dec, 14:19
اگه فکر میکنید هیچ جوره نمیشه، اگه هیچ انگیزه‌ای برای ادامه ندارید، فیلم Yolo رو ببینید. هر جمله‌ی دیگه‌ای برای توصیف این فیلم اضافی و بیخوده.
ForElisa
29 Nov, 09:46
اگه دوست دارین زندگی‌تون دو درجه روشن‌تر شه Stranger Things و From ببینین!
ForElisa
28 Nov, 10:54
حلزون‌ها از مسیرشون به عقب برنمیگردنو همیشه رو به جلو حرکت می‌کنن.
وقتشه تو هم مثل حلزون‌ها رد درخشانی از خودت در دنیا به جا بگذاری،
و یادت باشه هیچوقت به عقب برنگرد.
وقتشه تو هم مثل حلزون‌ها رد درخشانی از خودت در دنیا به جا بگذاری،
و یادت باشه هیچوقت به عقب برنگرد.
ForElisa
28 Nov, 10:38
برای نزدیک به دو ساعت به چشمام این اجازه رو دادم تا از یکی از بهترین انیمیشن‌هایی که تا به حال دیدم لذت ببرند. شک نکنید و ببینیدش.
ForElisa
24 Nov, 16:23
از لحاظ روحی نیاز داشتم یکی از لحاظ روحی به هم صحبتی با من نیاز داشته باشه و کی بهتر از مادر رنگ‌های گرم و قهوه، متینه!
ForElisa
24 Nov, 16:15
از لحاظ روحی احتیاج دارم تمنا نزدیکم باشه تا بتونم هزاران ساعت بدون جاج شدن باهاش حرف بزنم.
ForElisa
24 Nov, 14:45
شیش ماه دوم سال جالبه واقعا. اولش که جنب و جوشه اول مهرو داریم. بعدش هالووینه. بعد شب یلداست. بعدش سریع کریسمسه. کریسمس تموم میشه نوروز میاد. و بعد شیش ماه اولو صبر میکنیم تا مهر بشه باز.
ForElisa
18 Nov, 08:43
مسئله این نیست من با شکست خوردن اوکی‌ام. مسئله اینه چند سال از عمرم رو حاضرم صرفش کنم؟ نَوال راویکانت میگه برای اون اتفاق دلخواه‌مون باید آماده باشیم یه چیزی حدود ده سال از عمرمون رو به شکل سیستماتیک شکست بخوریم. کی حاضره واقعا؟
ForElisa
14 Nov, 15:24
“خسته شدم از بس نتونستم اینو به کسی بگم. من از دست دوست داشتن زیادش خسته شدم. خسته شدم از بس بخاطر اینکه انقدر دوستش دارم اذیت شدم.”
ForElisa
13 Nov, 04:42
باورنکردنیه که تو این هوا من برای اولین بار سرکار نیستم، خونه‌ام و زیر پتو.
ForElisa
12 Nov, 08:55
هیچ متوجه نمی‌شوم چرا یک متجاوز باید اعدام شود؟ آن بی‌همه چیز را باید اول آنجایش را برید بعد روی پیشانی‌اش نوشت «متجاوز» و در شهر با دست‌بند و پابند همیشگی و غیرقابل گشایش، ول داد.
ForElisa
11 Nov, 11:16
تصور میکردم شناختی کافی نسبت به همه‌چیز و همه‌کس دارم
اما هربار نقطه‌ای پدیدار می‌شد تا مرا به درون خویش فرو برد.
اما هربار نقطه‌ای پدیدار می‌شد تا مرا به درون خویش فرو برد.
ForElisa
10 Nov, 12:28
میخوام حرف بزنم و در عین حال میخوام حرف نزنم. دلم میخواد چیزهایی که واقعا واسم مهمه رو بگم نه چیزهایی که روزانه میگم. انگار مثل یک رفلکس دفاعی، تا دهن باز میکنم که حرف بزنم یه سری حرف تکراری می‌پره بیرون تا اون چیزی که احساس میکنم رو نگم.
ForElisa
09 Nov, 08:58
ژنتیک خیلی قشنگه.
یک ژن داریم به نام MARS.
که افرادی که توی اون ژن جهش دارن صورتشون دیسمورفیک میشه. درست اتفاقی که وقتی پاتو بذاری روی مریخ برات میفته.
یک ژن داریم به نام MARS.
که افرادی که توی اون ژن جهش دارن صورتشون دیسمورفیک میشه. درست اتفاقی که وقتی پاتو بذاری روی مریخ برات میفته.
ForElisa
07 Nov, 16:05
“ بی‌تعلقی ” هولناک است.
به خود نگریستم و دیدم به هیچ کجا و هیچ شخص،
هیچ تعلقی ندارم.
جایی میان تنهاییِ عمیق و گم‌گشتگی.
به نظر می‌رسد تمام این کندوکاوهای درونی و پیگیری‌های بی‌پایانم برای فهم ناخودآگاه، مانند جاده‌ای بوده که مرا تا حدی از خود و شاید از پیوند با دیگران دور کرده است.
وقتی به عمق چنین مسیرهایی می‌روی ، ارتباط‌های بیرونی کمرنگ و آن حس تعلق ها محو میشود.
این وقتها سردم میشود...
#یادداشت_ها
به خود نگریستم و دیدم به هیچ کجا و هیچ شخص،
هیچ تعلقی ندارم.
جایی میان تنهاییِ عمیق و گم‌گشتگی.
به نظر می‌رسد تمام این کندوکاوهای درونی و پیگیری‌های بی‌پایانم برای فهم ناخودآگاه، مانند جاده‌ای بوده که مرا تا حدی از خود و شاید از پیوند با دیگران دور کرده است.
وقتی به عمق چنین مسیرهایی می‌روی ، ارتباط‌های بیرونی کمرنگ و آن حس تعلق ها محو میشود.
این وقتها سردم میشود...
#یادداشت_ها
ForElisa
05 Nov, 08:28
R.I.P to the opportunities we missed because of shyness and low self esteem.
ForElisa
04 Nov, 05:50
من هر روز صبح از جلوش رد میشم و هر روز صبح به خودم میگم: فاک! کاش اینجا مال من بود.
ForElisa
01 Nov, 10:21
یک: بورخس گفته بود فرقی نداره کالبدم کجا باشه، قاهره، کلرادو یا لوسرن. هر روز صبح که از خواب بیدار میشم و به خودم بودن ادامه میدم، از رویایی بیرون میام که توی بوئنوس آیرس اتفاق میوفته.
دو: ترکیه بارونیه. یوگنی گرینکو رو تصور میکنم پشت پیانوی چوبیش. جایی دورتر از روزهای همیشه سرد روسیه، وطنش.
سه: سردمه ولی کولر رو خاموش نمیکنم. پتو رو میکشم روی سرم و به پهلو میخوابم. یه طرف صورتم رو میچسبونم به ملحفه و سردیش رو به جون میخرم. جسمم اینجاست. بین این بالشت و پتو اما هر بار که چشمم رو میبندم، پشت این دیوارهای بزرگ، بوی چمن‌های تازه مشامم رو پر کرده و مثل ویلیام اسکوفیلدِ ۱۹۱۷ بعد از مدت‌ها آشوب و استرس، به بزرگترین درخت یه دشت تکیه دادم و پر از آرامشم.
چهار: شاید همین حالا در جهان‌های موازی من، گرینکو و بورخس تو یه خواب هم رو ببینیم و به حاصل این نوشته گوش بدیم.
دو: ترکیه بارونیه. یوگنی گرینکو رو تصور میکنم پشت پیانوی چوبیش. جایی دورتر از روزهای همیشه سرد روسیه، وطنش.
سه: سردمه ولی کولر رو خاموش نمیکنم. پتو رو میکشم روی سرم و به پهلو میخوابم. یه طرف صورتم رو میچسبونم به ملحفه و سردیش رو به جون میخرم. جسمم اینجاست. بین این بالشت و پتو اما هر بار که چشمم رو میبندم، پشت این دیوارهای بزرگ، بوی چمن‌های تازه مشامم رو پر کرده و مثل ویلیام اسکوفیلدِ ۱۹۱۷ بعد از مدت‌ها آشوب و استرس، به بزرگترین درخت یه دشت تکیه دادم و پر از آرامشم.
چهار: شاید همین حالا در جهان‌های موازی من، گرینکو و بورخس تو یه خواب هم رو ببینیم و به حاصل این نوشته گوش بدیم.
ForElisa
29 Oct, 17:27
وقتی هی میگی و هیچی تغییر نمیکنه، هی حرف میزنی و اوضاع همونه وارد سردترین سکوت زندگیت میشی و انقدر این سکوت طولانی و سرده که حتی اگر چیزی هم تغییر کنه دیگه تو نمیتونی بشکنیش و دوباره حرف بزنی.
ForElisa
25 Oct, 06:26
وقتی از دایره امنت میای بیرون، وقتی بهت اعتماد میشه و تو تصمیم میگیری نترسی و از اون دور باطل اگه نتونم اگه نشه بیای بیرون، یهو با یه دنیای دیگه رو به رو میشی که حتی فکرش رو هم نمیکردی وجود داشته باشه.
ForElisa
24 Oct, 06:33
دنیای خواب خیلی خوب و جالبه. فکر کن همه چیز توش منطقیه. ینی یه لحظه یه جایی یهو پرتاب میشی یه جای دیگه و گس وات! اصلا تعجب نمیکنی من چجوری یهو پرتاب شدم اینجا و برات عادیه. با یکی که از دنیا رفته صحبت میکنی، بغلش میکنی و یه لحظه هم به ذهنت نمیاد که این آدم باید الان مرده باشه، چجوری زنده شده؟
غیر منطقی‌ترین‌ها برات منطقی هستند و ای کاش می‌شد تو خواب‌ها زندگی کرد.
غیر منطقی‌ترین‌ها برات منطقی هستند و ای کاش می‌شد تو خواب‌ها زندگی کرد.
ForElisa
21 Oct, 14:48
اپیزود ۶ از فصل ۶ ام This is us.
محشر، خیره کننده، پر از بغض و وای و امان از این سریال!
محشر، خیره کننده، پر از بغض و وای و امان از این سریال!
ForElisa
19 Oct, 07:04
آدم ضعیفی نبود؛ اما دیگر حوصله سختی‌ها را نداشت. میل عجیبی به گریز پیدا کرد، به ندیدن، ندانستن، رفتن برای همیشه.
[Colonel]
[Colonel]
ForElisa
17 Oct, 05:50
«وقتی میگن هیچکس نمیاد و خودت باید خودتو کمک کنی به این معنی نیست که کسی نمیاد دستت رو بگیره تا به هدف‌هات برسی، اصل داستان اینه که کسی نمیتونه بیاد کمک و خودتو از دست خودت نجات بده.»
-از اینستاگرام
-از اینستاگرام
2,935
subscribers
3,306
photos
244
videos
