| نیلی | @star_nily Channel on Telegram

| نیلی |

@star_nily


از قصه‌ها *


زینبِ حسینی، نه بیشتر.
@Zeinab_S_Hosseini

| نیلی | (Persian)

نیلی یک کانال تلگرامی فارسی است که به اشتراک گذاری قصه‌ها و داستان‌های زینب حسینی می‌پردازد. با پیوستن به این کانال، شما می‌توانید از داستان‌های جذاب و الهام‌بخش زینب حسینی لذت ببرید. زینب حسینی یکی از نویسندگان معروف است که با آثار خود مخاطبان زیادی را جذب کرده است. با دنبال کردن کانال نیلی، شما به دنیای شگفت‌انگیز داستان‌های زینب حسینی خواهید پیوست و لحظات شگفت‌انگیزی را تجربه خواهید کرد. بنابراین، اگر به دنیای داستان‌های هیجان‌انگیز علاقه‌مند هستید، حتما از این کانال دیدن فرمایید!

| نیلی |

19 Jan, 09:56


فکر می‌کنم بخشی از خوشحالی و رضایت فردی وابسته به اینه که تو اختیار و شرایط چیزی رو داشته باشی، اما لزوما ازش استفاده نکنی.
مثلا بدونی می‌تونی این ماه بری سفر، اما انتخابش نکنی. بتونی فلان برند ساعت رو بخری، اما دلت نخواد بخری. بتونی راحت و آسوده و بدون رژیم غذا بخوری، اما ترجیح بدی سالم و به اندازه بخوری. این حق رو داشته باشی که آدم‌های اطرافت رو حذف کنی، اما تصمیم دیگه‌ای بگیری.
به نظرم آدم‌های خوشحال آدم‌های مختار‌تری هستند.

| نیلی |

19 Jan, 04:47


بچه‌ها؟ آیا کسی از شما هست که خونه‌شون حیاطی داشته باشه (یا کسی رو بشناسه که خونه‌ی حیاط‌داری داشته باشه) و توی اون حیاط بتونه به یه پیشیِ طفلکی پناه بده؟
لطفا این رو دست به دست کنین و اگر فکر می‌کنین شرایطش رو دارین بهم پیغام بدین.

@DarkKnightOfTheMoon

| نیلی |

17 Jan, 10:10


| از قصه‌ها*- نرم و آهسته |
از زمستان ۴۰۲ و تمام رویایی که با تو بزرگ می‌شود.‌

| نیلی |

16 Jan, 21:46


| از قصه‌ها*- خدای شب‌های روشن |

| نیلی |

16 Jan, 21:45


خیلی شب خوبی بود. آخیش

| نیلی |

16 Jan, 09:14


یک‌بار سارا در مورد آدمی که ازش صحبت می‌کردیم تعبیر جالبی به کار برد. و من خیلی اوقات بهش فکر می‌کنم. به اون آدم نه. به این تعبیر که چقدر برای خیلی‌ها صدق می‌کنه:
«از محبت آدم‌ها تغذیه می‌کرد»

| نیلی |

15 Jan, 07:39


گاهی اوقات دقیقا متوجه نیستم چه حسی رو تجربه می‌کنم. نه اونقدر ناراحت‌ام، نه اونقدر عصبانی، نه رنجور و نه حتی شاکی.
هیچی. واقعا هیچ‌کدوم نیست. فقط یه رد کلفت بی‌حسی می‌شینه روم که حس می‌کنم دیگه نمی‌تونم هیچی رو ادامه بدم. حتی لیوان چای مقابلم رو.

| نیلی |

15 Jan, 07:29


زندگی مدام حس بی‌ملاحظه بودن بهم میده. بی‌ملاحظه و متوقع.

| نیلی |

12 Jan, 09:06


شدیدا با حرف سیما موافقم.

| نیلی |

12 Jan, 06:55


اگر قرار بود هرروز یک نصیحت به آدم‌ها بکنم حتما می‌گفتم که قدرت محبت و دوست داشته شدن رو جدی بگیرن.
حتی اگه بارها ازش زخم خوردن بازهم از جستجوی محبت واقعی غافل نشن.
چون معتقدم که سهم محبت و عشق هرکس دست‌نخورده محفوظه و اگر هنوز به دستش نیاوردی شاید هنوز زمانش نرسیده.

| نیلی |

12 Jan, 05:13


تنم آرومه و دوست دارم صبحانه بخورم.
نشونه‌های خوبیه.

| نیلی |

11 Jan, 19:53


اگه فردا که بیدار شدم آقای پستچی بیاد و سفارشم رو بیاره و راضی باشم آدم راضی‌تری‌ام. قول.
آخه یه ماسک صورت بامزه سفارش دادم که احتمالا بوی خوبی هم داره

| نیلی |

11 Jan, 19:14


می‌خوام صورتم رو بشورم، مرطوب کننده بزنم، لباس های تمیز و نرم بپوشم، کیسه آب گرمم رو بغل کنم و بعد تلاش کنم آروم نفس بکشم.
دلم نمی‌خواد امروز رو فراموش کنم. صدای گریه و لرزش بدنم. صورتم‌های درهم مقابلم. همه رو میذارم یک گوشه که توی دیدم باشن. احتمالا به مرور تاثرم از صحنه‌های امروز کمتر میشه. احتمالا غم‌ها به مرور کمرنگ میشن و راه نفس باز میشه.
اما تا اون روز این تصویر رو به خاطر می‌سپارم که یادم نره زندگی همینقدر می‌تونه غیرقابل‌ پیش‌بینی باشه، همینقدر بی‌رحم و همینقدر رهاکردنی.

| نیلی |

11 Jan, 19:07


داشتم آماده می‌شدم که برگردم خونه، مامانم گفت، عه میخوای بری؟
و واقعا قلبم هزارتیکه شد. اما بوسیدمش و گفتم زود برمی‌گردم.
روتین زندگی‌م از دستم خارج شده اما چیزهای ارزشمندتری توی جیبم دارم. تلاش مدام برای گرفتن یه گوشه‌ی این زندگی که بیشتر از این درزهاش باز نشه و تلاش خیلی بیشتر برای دوختن و سرپاشدن.

| نیلی |

10 Jan, 18:15


این مدت بیشتر از اینکه خونه‌ی خودم باشم خونه‌ی مامان بودم.
حس عجیبیه. اما تنها چیزی که می‌دونم اینه که وقتی کنار همیم همه‌چی آسون‌تره.

| نیلی |

10 Jan, 10:52


وقت گذروندن با این پسر مرهم واقعیه.

| نیلی |

09 Jan, 20:26


رنجور و خسته‌ام و تا چشم کار می‌کنه چاره‌ای توی دست‌هام ندارم.

| نیلی |

09 Jan, 04:43


چه صبح ناروایی.

| نیلی |

08 Jan, 17:02


یه روزهایی رو به خواب هم نمی‌دیدم.

| نیلی |

08 Jan, 16:20


ادم نباید فراموش کنه که چجوری باهاش رفتار کردن!
تو چه موقعیتی قرارش دادن
باهاش چجوری حرف زدن و چیا بهش گفتن
ادم وقتی فراموش کنه هزاران بار تو موقعیت مشابه قرار میگیره.

| نیلی |

08 Jan, 10:44


🫂

| نیلی |

08 Jan, 07:14


من خیلی روزها به مهمونی گرفتن فکر می‌کنم. به چیدمان خونه، به میزبان بودن.‌
اما بعد انگار که یه غول بزرگ بیاد و تمام انرژی‌م رو بخوره یه جا مچاله میشم و نمی‌تونم هیچ‌کاری بکنم.

| نیلی |

07 Jan, 12:16


قلبم ذره ذره آب میشه از غم خانواده‌م و واقعا کاری از دستم برنمیاد.
هر مرحله که رد می‌کنی فکر می‌کنی این آخرشه اما همچنان یه مرحله‌ی سخت‌تر هست.

| نیلی |

07 Jan, 07:09


| از قصه‌ها*- خدای پناه‌های شخصی، خدای تو |

| نیلی |

05 Jan, 21:34


دلم بغل محمد رو میخواد و به هیچی فکر نکردن.

| نیلی |

05 Jan, 21:33


شب خیلی سختی بود برای همه‌مون. اما امیدوارم و می‌دونم که میگذره.

| نیلی |

05 Jan, 13:08


این روزها هم میگذرن.

| نیلی |

29 Dec, 11:23


اسپری چربی‌زدایی که ادعا داره تمام لک‌های سمج قدیمی رو پاک می‌کنه رو اسپری می‌کنم روی گاز. حوصله ندارم که اول صفحه‌های چدنی رو بردارم. صبر نمی‌کنم که لبو‌ها بپزند. با احتیاط طوری که به شعله نخوره و سطح خوبی رو درگیر کنه اسپری می‌کنم.
ادعا می‌کنه اما به اندازه‌ی ادعاش قوت نداره. پارچه رو محکم‌تر میکشم و بینی‌م رو بالا می‌کشم. دستم رو مارپیچ بین صفحه‌ها می‌چرخونم و به چیزی که تمیز نشده اما ظاهر بهتری پیدا کرده نگاه می‌کنم. خسته ام و یک چیزی که اسمی هم براش ندارم ته گلوم سنگینی می‌کنه. بغض نیست. خستگی نیست. فکر می‌کنم چیزی شبیه استیصال و تلاش برای ایستادن باشه.
امروز به مامانم گفتم غصه نخور. همونطور که دیروز گفتم. و احتمالا فردا.
اما غصه میخوره. چشم سمت چپش می‌پره. لرزش دستش خیلی زیاد شده.
عرق بیدمشک، گل‌گاوزبون و قرص های همیشگی فایده‌ای نداره.
برای سه‌شنبه نوبت دکتر گرفتم. بابا فردا بیلت گرفته و برمیگرده.
روزهای سختی رو گذروندیم و روزهای مبهمی رو در پیش داریم.
اما می‌دونم که میگذره. بعدش می‌ریم سفر. بستنی موزی می‌خوریم و تو بغل هم گریه می‌کنیم.

| نیلی |

26 Dec, 18:25


من طاقت غم دیدن آدم‌های عزیزم رو ندارم.

| نیلی |

25 Dec, 21:39


برنامه‌ی امشب خونه‌ی مامان غم روی غم گذاشتن، آه روی آه کشیدن و ناسزا پشت ناسزا گفتن بود.
حالا زیر پتوی محبوبم می‌خوابم و می‌دونم فردا صبح توی جیبش هیچ ستاره و معجزه‌ای نداره‌، اما هنوز همدیگه رو داریم.

| نیلی |

25 Dec, 12:44


| از قصه‌ها*- چهارشنبه توی جیبش یه مشت ستاره داره |

| نیلی |

23 Dec, 20:12


متاسفانه برای اتفاقات ناخوشایند آینده آماده نیستم.

| نیلی |

22 Dec, 18:18


اینقدر این مدت اتفاقات ناخوشایند رو مشاهده کردم که دیگه کمتر تعجب میکنم‌. اما بسیار ناراحت میشم‌. هربار.

| نیلی |

21 Dec, 14:55


@negah_ma

| نیلی |

21 Dec, 08:08


یه جوری پیش برو که حتی اگه نشد با خودت بگی من تمام تلاشم رو کردم.

| نیلی |

19 Dec, 21:29


روز خیلی طولانی‌ای بود و اینقدر انرژی بدنم پایین بود که بیشتر روز رو تو خودم گوله شده بودم. اما فردا کار می‌کنم و به خونه میرسم.

| نیلی |

19 Dec, 20:33


برای مامان‌ خودم، مامان محمد و بی‌بی خرید کردیم و اینقدر همه‌شون به سلیقه‌ی خودم می‌خوره که امیدوارم دوسشون داشته باشن🫠 نداشتن چی؟ مال خودمن😌

| نیلی |

19 Dec, 16:01


من هربار تلاش می‌کنم ردش کنم. و واقعا رد می‌کنم‌. اما حل؟ نمیشه.

| نیلی |

19 Dec, 12:01


| از قصه‌ها*- خالی|

| نیلی |

18 Dec, 05:50


از دیروز عصر گرسنه بودم و الان فقط یه سوزش سطحی توی معده‌م احساس می‌کنم. بسیار بی‌حوصله‌ام و کاش می‌شد برگردم به عقب. به بودن کنار حانیه و محمد، به خونه‌ی فرزان.
امروز برای بی‌حوصلگی زیاد خسته‌ام.

| نیلی |

18 Dec, 05:44


من اگر آدمی باشم که ببینم به خواهرم، به دوست نزدیکم، به پارتنرم، به مادرم، به آدم عزیز کنارم داره بی‌احترامی میشه، هیچ‌وقت منتظر نمیمونم. بلند میشم و جلوش رو می‌گیرم.‌
حتی اگر طوفان بیاد و من نتونم بایستم، حداقل پرداخت‌های رفتاری و محبتم رو از روی اون آدم برمیدارم.
اما اگر موندی و مثل همیشه موندی پس این انتخاب تو بوده. حداقل انکارش نکن.

| نیلی |

18 Dec, 05:35


من واژه‌ها و مفاهیم متفاوتی برای «مراقبت کردن» می‌شناسم. منتظر تیک خوردن ترکیب ذهنی خودم نیستم تا حس کنم داره ازم مراقبت میشه. هرچند انکار نمی‌کنم که با الگوهای ثابتی بزرگ شدم و تعاریفم شاید متاثر از اون‌ها باشه.
اما دارم یاد می‌گیرم که خودم مراقب خودم باشم. که اگر کسی قلبم رو شکوند و بقیه هم به نگاه‌کردنشون ادامه دادن انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده، کمتر ناراحت بشم. کمتر ناراحت میشم چون هربار یه ستاره ازشون میفته. و من فکر می‌کنم آدمی که ستاره‌های کمتری برای تو داره اونقدرها نمیتونه تو رو ناراحت کنه. اونقدرها تو شاد کردن تو سهیم نیست.
من از آدمی که به شکستن قلبم مشغوله حرف نمی‌زنم. چون خیلی وقته ستاره‌ای نداره. من از آدم‌های نظاره‌گر حرف میزنم؛ آدم‌های نامرئی.

| نیلی |

18 Dec, 05:24


امروز‌ ناکافی، دم دستی، بی‌فایده و بی‌دوست و درمانم.

| نیلی |

18 Dec, 05:19


احساس تنهایی عجیبی دارم. انگار درونم صدا می‌پیچه و بعد همه‌جا سکوت میشه.

| نیلی |

01 Dec, 23:06


صبح‌های زود، بعدازظهرها و نیمه‌شب‌ها تایم‌های درخشانی برای کار کردن هستند. فکر می‌کنم وجه اشتراک همه‌شون سکوت و آهستگی‌شون باشه.

| نیلی |

29 Nov, 08:14


«کمالِ سرّ محبت ببین، نه نقص گناه
که هر که بی‌هنر افتد، نظر به عیب کند»

| نیلی |

28 Nov, 20:02


| از قصه‌ها*- پیوسته |

| نیلی |

28 Nov, 19:55


البته من ناراحت نمیشم. بابت تغییرات غصه نمی‌خورم. من از بزرگسالی فرار نمی‌کنم. از انتخاب‌های ساده‌ و محتاطانه‌م خجالت نمی‌کشم. فکر می‌کنم این حد از صلح رو در خودم دارم که صدای قلبم رو بشنوم.
جوراب مثال ساده‌ای بود اما من واقعا تغییر کردم.

| نیلی |

28 Nov, 19:51


اون روز خواستم جوراب‌های تورتوری‌م رو بپوشم و حس کردم نباید بپوشم. شش هفت سال پیش که خریده‌ بودمشون هنوز جنون بزرگسالی سراغم نیومده بود.

| نیلی |

27 Nov, 19:29


https://t.me/thethirdhandwriting/10779
بهرحال هرکس یه رسالتی داره :)))

| نیلی |

26 Nov, 13:38


خونه واقعا نامرتبه و از اینکه فرصت و توان کافی برای مرتب کردنش ندارم غصه میخورم.

| نیلی |

26 Nov, 13:37


به خودم گفتم فقط چهل دقیقه دیگه کار کن بعدش می‌خوابی.
اما دو ساعت شد و دیگه فرصت خواب هم ندارم.

| نیلی |

25 Nov, 18:08


چندتا کار و پیغام پاسخ نداده و عقب انداخته دارم
دارم تلاش می‌کنم بهشون برسم اما سختمه.

| نیلی |

25 Nov, 14:58


دارم با یه برند نقره همکاری می‌کنم. درواقع یه ترکیب سرامیک و نقره رو داریم پیش می‌بریم
و ابعاد کاری که میخوان اینقدر کوچیکه که تو طرح اولیه‌ش هم چشم‌هام اذیت شد. در رابطه با اجراش ایده‌ای ندارم واقعا.
اما خب؟ انجامش میدم.

| نیلی |

22 Nov, 04:54


امروز از اون روزهاست که دلم نمی‌خواد شروعش کنم.
درحالی که دوساعته شروع شده.

| نیلی |

21 Nov, 11:41


اینقدر از خبر خونه خریدن مشکات و علیرضا خوشحالم که انگار خودمون خریدیم 🥹

| نیلی |

20 Nov, 15:06


وقت‌هایی که خونه‌ی صاحب‌خونه‌مون شلوغه و صدای بچه‌ها میاد رو دوست دارم. وسط خلوت و سکوت خونه، یهو یکی از دور می‌خنده. حس ناز و نرمیه

| نیلی |

20 Nov, 14:43


تمام روز منتظر این لحظه بودم؛
تموم شدن کارهام و ولو شدن رو تخت.

| نیلی |

19 Nov, 19:53


گرفتگی صدا که از جهت التهاب گلو باشه حالت بامزه‌ای داره
اما این گرفتگی که مستقیم به گرفتگی بینی مربوطه خیلی زشت و رومخه.
بنده گرفتار همین زشتی‌ام و چون حال ندارم تایپ کنم همه‌ی پیام‌هام رو با وویس جواب میدم. عالی🐥

| نیلی |

19 Nov, 08:49


یه خانومی نشسته تو اتوبوس و داره پشت هم ویدئو می‌بینه و صداش به حدی بلنده که تا سر اتوبوس شنیده میشه.
بهش میگم امکانش هست هندزفری بذارید یا با صدای کمتر گوش بدید؟ فقط بهم اخم کرد و روش رو اونور کرد. مردم واقعا عجیب‌غریب شدن.

| نیلی |

18 Nov, 22:09


وای بارونه 🥹

| نیلی |

18 Nov, 06:29


درحالی که دیروز فکر می‌کردم دارم بهتر میشم، امروز با علائم تازه‌ای از خواب بیدار شدم.
پس سلام بر مریضی و هزارکار عقب افتاده.

| نیلی |

16 Nov, 10:28


| از قصه‌ها*- آبان ۱۴۰۳ |

| نیلی |

16 Nov, 10:18


محمد برام سوپ پخته و دمنوش آویشن گذاشته.
پس امروز رو به آهستگی می‌گذرونم و سعی می‌کنم لباس‌های تو چمدون رو خالی کنم و بشورم و شاید هم کمی خونه رو مرتب کنم
فردا کارهام رو استارت می‌زنم. می‌دونم عقبم اما به آهستگی امروز نیاز دارم.

| نیلی |

12 Nov, 11:56


گاهی اوقات وسط بحث‌های جدی و ناراحتی زیاد به این فکر می‌کنم که هنوز هم دوستت دارم؟ به همون اندازه؟
و وقتی از جواب ذهنی‌م مطمئن میشم باز هم به بحث ادامه میدم.
چون حالا خیالم راحته که می‌تونم راحت از ناراحتی‌م حرف بزنم، به شیوه‌های گوناگون هم بزنم و همزمان خیلی بیشتر از همیشه دوستت داشته باشم.
اما بعدش که میگذره به این فکر می‌کنم که هنوز هم دوستم داری؟ به همون اندازه؟

| نیلی |

11 Nov, 21:18


یه بار جراح زانوم بهم گفت زانویی که شکستگی سنگین داره و عمل میشه هیچ وقت به حالت اولش برنمی‌گرده. اون لحظه واقعا غمگین شدم. فکر کردم تا ابد قراره تو اون شرایط اسف‌ناک بمونم. نموندم. خیلی روال شدم. حتی بعد از عمل دومم بهتر هم شدم.
اما یه دردی همیشه باهامه. موقع نشستن و بلند شدن همیشه حسش می‌کنم. دیگه بهش فکر نمیکنم. حتی خیلی روزها اون بخیه‌ی بیست‌سانتی روی زانوم رو هم نمی‌بینم.
اما دکترم راست می‌گفت.

| نیلی |

11 Nov, 21:10


امشب که داشتم زانوی چپم رو چرب می‌کردم یادم افتاد که چقدر برای سرپا شدنش تلاش کردم. چقدر گریه کردم و چقدر ناامید شدم.
به خاطر همین هربار بیشتر از حد روزانه و معمولش درد می‌گیره ناراحت میشم. ناراحت میشم و حس می‌کنم اونقدر که باید ازش مراقبت نکردم.

| نیلی |

11 Nov, 21:05


زانوم درد می‌کنه و تا اطلاع ثانوی از پله‌های خونه خسته‌ام.

| نیلی |

10 Nov, 08:05


اگر یک نفری از دست تو ناراحته این وظیفه‌ی خودشه که بیاد و باهات صحبت کنه، نه اینکه تو دائما پیگیری کنی تا متوجه بشی چرا از تو ناراحته. اگر آدم‌ها نمیتونن از احساساتت خودشون نسبت به تو حرف بزنن، این مشکل خودشونه، نه تو.🌧

| نیلی |

10 Nov, 04:27


آخر هفته می‌ریم سفر و من اینقدر کار و سفارش دارم که نصفه‌شب بیدار شده بودم و داشتم تلاش می‌کردم برنامه‌ریزی کنم.
وضعیت خونه هم یه جوری آشفته‌س که حداقل یک نیم روز کامل رو ازم زمان می‌بره تا مرتبش کنم و نمی‌خوام برم سراغش فعلا.
خلاصه فعلا یه لیوان آب گرم می‌خورم تا فقط شروع کنم.

| نیلی |

07 Nov, 07:00


ذوق امروزم دیدن فرزان و محسنه.

| نیلی |

06 Nov, 20:37


| از قصه‌ها*- از نیمه‌ی آبان؛ آهستگی |

| نیلی |

05 Nov, 19:05


لوبیا‌چیتی عزیزم من دیگه باید برات چکار می‌کردم که قشنگ بپزی و نرم بشی؟

| نیلی |

05 Nov, 07:18


من ذهنم مدام درحال مراقبت کردن از آدم‌هاست
حتی اگر درعمل کاری هم نکنم باز دارم بهش فکر می‌کنم.

| نیلی |

03 Nov, 22:01


هربار یادم میفته دوست‌های نزدیکم از این شهر رفتن، دلم می‌گیره.
واقعا خیلی روزها نیاز به معاشرت دارم اما کسی رو ندارم که امن و دلخواه باشه برام.

| نیلی |

03 Nov, 11:32


| از قصه‌ها*- روزها |

| نیلی |

03 Nov, 06:54


و البته که زن‌زندگی‌آزادی
و مرگ بر ج‌.ا

| نیلی |

02 Nov, 07:11


حس اینکه یکی دوستم داره، قویم می‌کنه. می‌تونم مشکلاتم رو تنها حل کنم و مطمئن باشم کسی پشت در ایستاده که اگر بگم بیا تو و دستم رو بگیر، می‌گیره. می‌تونم مطمئن باشم که اگر خط و خشی روی صورتم بیفته و دستمال نداشته باشه، با آستینش صورتم رو تمیز می‌کنه. می‌تونم بهش اعتماد کنم و بشینم روی زمین گریه کنم. می‌تونم غصه بخورم، می‌تونم بذارم غصه بخوره، می‌تونم بغلش کنم، می‌تونم بی قید و هر جا ببوسمش، می‌تونم. با دوست داشتنش خواستن‌هام حتی اگر به نتیجه نرسه، نتوانستن نیست. نشدنه؛ چون با تمام توانم حرکت می‌کنم.

| نیلی |

02 Nov, 06:28


من هربار از نو شیفته‌‌ی نورهای خونه میشم.

| نیلی |

02 Nov, 06:18


خیلی جدی داره ۲۸ ساله‌م میشه؟ چقدر عجیب.

| نیلی |

24 Oct, 21:50


بسیار خسته‌م و تمام تنم بغل محمد رو میخواد. محکم و بی‌وقفه.

| نیلی |

24 Oct, 11:44


لوکیشن:
https://maps.app.goo.gl/c6uEgrZinhx8mW1s7

| نیلی |

24 Oct, 11:44


امروز تا ساعت ۱۰ شب
و فردا از ساعت ۱۰ صبح تا ۱۰ شب من اینجام.
می‌تونید مگنت ها و کارت‌پستال‌هام رو از نزدیک ببینید 🥹🤍

قم، دورشهر، نبش کوچه ۲۰، کافه خانه‌ی ما

| نیلی |

23 Oct, 20:38


وای نه. خیلی ناراحتم

| نیلی |

23 Oct, 20:16


اینقدر خسته ام که حال ندارم ناراحت بشم. اما احتمالا صبح با ناراحتی بیدار میشم :))

| نیلی |

20 Oct, 17:44


اینکه بتونی با غم‌هات ادامه بدی یه جور مهارته.

| نیلی |

20 Oct, 17:25


| از قصه‌ها *- مهر ۴۰۳ |

| نیلی |

20 Oct, 17:02


هربار که خانواده‌هامون میام خونه‌مون یه ستاره تو قلبم روشن میشه. محبت تنها چیزیه که همچنان میشه براش جنگید و از خیلی چیز‌ها رد شد.

| نیلی |

19 Oct, 09:32


اینقدر شام دیشب طوبا خوشمزه بود که الان دارم غصه می‌خورم که کاش جا داشتم و بیشتر می‌خوردم 🐥

| نیلی |

17 Oct, 08:27


این چندروز واقعا روی دو درصدم و به سختی دارم ادامه میدم. پریود تمام انرژی‌م رو دود می‌کنه‌

| نیلی |

15 Oct, 07:25


بعد از هزارسال خیلی ذوق‌زده‌ام
امیدوارم همه‌چی کیوت و خوب پیش بره 🍬

| نیلی |

14 Oct, 07:14


زنگ زدم پشتبانی یک سایتی که سفارش داشتم تا یه جزئیاتی رو برام ادیت کنن
و اینقدر آقای پشت خط لهجه‌ی دلنشینی داشت که دلم خواست حداقل چند دقیقه‌ی دیگه مکالمه‌م باهاش طول بکشه.
من واقعا از لهجه‌ی واقعی آدم‌ها خوشم میاد.

| نیلی |

14 Oct, 05:35


یک وقت‌هایی وقتی می‌خوام دعا کنم به این فکر می‌کنم مگه صدایی رساتر و سزاوارتر از غربت و بیچارگی یک بچه‌ی فلسطینی هم هست؟ اگر خدا این رو اجابت نکرده دعای من به کجا میره؟
و بعدش واقعا حس‌های چندگانه‌ای سراغم میاد و ناتوان یه گوشه کز می‌کنم.

| نیلی |

14 Oct, 05:32


غم‌های حاصل از pms یک طرف قلبم و غم‌های خاورمیانه یک طرف دیگه.

| نیلی |

11 Oct, 17:33


این زندگی‌ای هست که می‌خواستم؟
آره عزیزم. پرفکت نیست، بی‌غم نیست. در تلاش مدامه. اما همینو می‌خواستم. کنار تو.

| نیلی |

11 Oct, 17:29


اینقدر خسته‌ام که برای درک کلمات باید بیشتر از چیزی که باید زمان بذارم
اما خوشحالم که کارهام رو به موقع رسوندم. حالا آشپزخونه رو مرتب می‌کنم، نماز میخونم، فلافل درست می‌کنم، با محمد سریال می‌بینیم و بعدش دلم میخواد عمیق بخوابم.

| نیلی |

11 Oct, 13:57


من واقعا نیاز دارم به حیاط. یه حیاط دنج جنوبی.

| نیلی |

11 Oct, 05:20


دیروز ۱۲ ساعت مفید کار کردم و امروز هم باید کار کنم
و خستگی مطلوبیه