گلبو @golboo1 Channel on Telegram

گلبو

@golboo1


علاقه‌مند به جزئیات.

گلبو (Persian)

گلبو یک کانال تلگرامی بسیار جذاب برای علاقه‌مندان به جزئیات است. با نام کاربری golboo1، این کانال جایی است که شما می‌توانید در مورد جزئیات کوچک و زیبا در موارد مختلف مطالب جالب و آموزنده بخوانید. از هنر و طراحی گرفته تا علم و فناوری، گلبو همه‌ی این اطلاعات را با دقت و شیوا به شما ارائه می‌دهد. اگر شما نیز علاقه‌مند به کشف دنیای زیبای جزئیات هستید، بهترین انتخاب برای شما کانال گلبو است. پیوسته وارد این کانال شوید تا از آخرین مطالب و تصاویر جذاب انتشار شده در آن بهره‌مند شوید.

گلبو

09 Jan, 20:43


قند
قندهای بیشتر در: https://t.me/golboocat

گلبو

09 Jan, 16:05


خسته شدم دیگه از تلگرام. خدافظ.

گلبو

09 Jan, 16:04


هیچ چیز جز اجبار نمیتونه به زندگی آدم نظم بده، انگیزه و استعداد و بقیه‌چیزها مثل کاتالیزور عمل میکنن، اهرم فشار و کننده اصلی، اجباره. تا مجبور نباشی دلت نمیخواد کاری که دوست داری رو حتی چه برسه به کاری که دوست نداری انجام بدی. یه وقتایی این اجبار کمرنگ‌تره اما همیشه هست، غیر از این محتوای زرد و هیجان‌انگیزه، آدمیزاد وقتی مجبور باشه میتونه کوه رو جابجا کنه.

گلبو

09 Jan, 15:57


دلیل دیگه‌ش چی بود؟ تلاش خودم.
من بارها گفتم از اینکه سرکلاس بشینم و امتحان بدم خوشم نمیاد. مشکلی هم ندارم اینو بگم، با درس خوندن و سرکلاس رفتن حال نمیکنم به خصوص واسه نمره، از درس خوندن واسه نمره و پروژه بدم میاد، برای همینم وقتی ازم سوال درمورد برنامه‌ریزی درسی میپرسین طفره میرم، چون جز پایین‌ترین موردعلاقه‌هامه، اولش نگاه کردم دیدم اوه فقط سی واحد سرکلاس دارم که از این‌ها پونزده واحد درس‌های پیشرفته هست(advanced courses)، مجبورم بگیرم. دیگه گرفتم دیگه. این وسط چندتا درس «شیرین با شین غلیظ» هم داشتم، مثل computer networking یا cyber security ولی همونا رو خودم بدون اینکه بخوام حاضری بزنم میخوندم «شیرین‌تر» می‌بود.

گلبو

09 Jan, 15:48


یه چیزی که تو پرانتز بگم اینه که دپارتمان ما برای رشته‌ی کامپیوتر ساینس یه چندسالیه آزمون کوآل رو برداشته، دانشجوهای خوب در گذشته یک حرکت پسندیده انجام دادن و گفتن چه معنی داره بچه‌های کامپیوتر آزمون جامع بدن و کد بنویسن رو کاغذ؟ دپارتمان هم پس از کش و قوس‌های بسیار این آزمون جامع رو حذف کرده. فکرکنم ده سالی میشه، البته بقیه دارن، عمران و مکانیک و بقیه، همه کوآل دارن.
یکی از دلایلی که من تونستم سریع جمع کنم کار رو همین بود که آزمون جامع نداشتم 🤲🏻

گلبو

09 Jan, 15:43


خلاصه: حال ندارم برم دانشگاه.
Time saved: 2 minutes

گلبو

09 Jan, 15:38


امروز ۹/ژانویه/۲۵

من ترم هشت هستم الان، سال چهارم، یک هفته دیگه میرم ترم هشت دقیق بگم. درسم سه ترمه که تموم شده، در حقیقت من در عرض چهارترم(پایان سال دوم)، تمام course work دکترا و فوق‌لیسانس رو همزمان تموم کردم(دست بزنیم و شادی کنیم). یه تک‌واحدی سمینار مونده بود فقط واسه ترم پنجم. یه چیزی که برام موند از سه ترم پیش، یه سری واحده به اسم ریسرچ، یه حالت فورمالیته‌هست. با همون ادوایزر برمیداری و اون باید امضا کنه، حالا این هم حتی تموم شده. یعنی کل واحدهایی که من باید برمیداشتم، تموم شده، هرچی هست دیگه اختیاریه. که ممنون نمیخوام. حالا باید برم دانشگاه و ببینم آیا میشه وارد reduced course work بشم یا نه، این یه اصطلاحه فکرکنم فارسی‌ش بشه کمبود درس؟ کم کردن درس؟ همچین چیزی، نمی‌دونم سیستم‌آکادمیک ایران چه معادلی داره براش. که اگه اینجوری باشه برای اینکه همچنان فاند تحصیلی‌م بیاد(فاند تحصیل من همیشه از دانشگاه بوده، حقوقم یک سال و نیمه از شرکت چون استاد قبلی‌م پول نداشت و استاد جدیدمم پول نداره و نه تا دانشجو داره و خلاصه ماجراها که اوایل خیلی آسیب دیدم اما در نهایت بهتر برای من، باعث شد در حین تحصیل کار پیدا کنم و تکیه کردن به فاند استاد رو حذف کنم از زندگی‌م)، حالا نگرانیم‌ از اینه این گزینه reduced course work رو درخواست بدم، فاندم قطع بشه، چون دارم اعلام میکنم من هیچ درسی ندارم دیگه، بعد مجبور بشم برای اینکه همچنان دانشجوی تمام‌وقت حساب بشم از جیب پول بدم، هر واحد هم 1500$ هست در دپارتمان برق‌وکامپیوتر، ایمیل میزنم program coordinator جواب نمیده، زنگ میزنم جواب نمیده، زنگ زدم international چیکار کنم، جواب نمیدن. ظاهرن باید جمع و جور کنم بعد دوماه برم دانشگاه ببینم چه خبره چون ترم از یه هفته دیگه شروع میشه و من وضعیتم رو هواست.

گلبو

08 Jan, 23:22


Have you turned 30 yet?
anonymous poll

Nope – 567
👍👍👍👍👍👍👍 93%

Yup – 45
👍 7%

👥 612 people voted so far.

گلبو

08 Jan, 23:19


به سی‌سالگی نزدیک‌ترم تا بیست‌سالگی. دتس‌وایلد بیبِ.

گلبو

08 Jan, 22:17


اومده پایین صندلی مودب نشسته چون خوابش میاد. دور پلکش رو ببینید صورتی شده :))🥺

گلبو

08 Jan, 21:57


البته شعور اجتماعی چیزی نیست که از هرکسی بشه توقع داشت. حالا بحث ترسیدن از پت نیست، بحث شعوره. احترام گذاشتنه، حالا میخواد به پت باشه، به حریم‌شخصی باشه، به غذایی که میزبان تهیه کرده باشه، به هرچی.
حتی این فرد میتونست بیاد، بترسه، ولی انقدر اصوات ناموزون تولید و جلب‌توجه نکنه، بره یه گوشه بگه ببخشید میدونستم پت داشتین اما نمیخواستم امشب رو از دست بدم، چقدر نازه، حیف که نمیتونم بهش دست بزنم. اونوقت منم اسباب‌بازی میذاشتم بچه بره اون‌سمت سالن بازی کنه(دقت کنید تو اتاق نمیذاشتم بچه‌م رو و لطف میکردم سرش رو گرم میکردم، همین)، و تموم میشد.
شعور موضوع مهمیه که از همه نمیشه توقع داشت، مشکلی هم نیست، این افراد به دست خودشون کم‌کم از جمع‌ها حذف میشن و شبیه خودشون رو در زندگی‌هاشون، پیدا میکنن. یهو میبینی یه عده بیشعور باهمدیگه «اکیپ» تشکیل دادن. همینجوریه دیگه.

گلبو

08 Jan, 21:41


صاحب‌خونه قبلی، دوتا سگ اندازه خرس داشته. به طوری که تام و جنت میگن هربار میومد اینا رو ببره بیرون همه میفهمیدیم. من یادمه وقتی میومدیم خونه رو واسه بازدید ببینیم، سگ‌ها رو نگه میداشت تو ماشین و صداشون میومد.
دور تا دور خونه علامت هست من سگ دارم، مطلع باشید.
از در گاراژ گرفته، تا صندوق‌پستی، همه جا علامت سگ هست.
چرا؟ که اگه کسی وارد property شد و آسیب دید، بدونه که مقصر خودشه. قانون پشت کی رو میگیره؟ اونی که صاحب حیوانه، چون اعلام کرده من سگ دارم و در ملک خودش سگش رو رها کرده.
پس حتی قانونی هم نگاه کنیم، میزبان هیچ مسئولیتی نداره.
بحث خیابان فرق میکنه‌ها، در خیابان شما باید همیشه به حیوان قلاده ببندین و اگه حمله کنه جریمه سنگین داره و سگ رو در خیلی از ایالت‌ها یوتا میکنن برای همین من تاحالا سگ بی‌قلاده هیچ‌جا ندیدم.

+ خیلیا که نمیدونن ما سگ نداریم میپرسن این علامت‌ها چیه پس؟ به شوخی میگیم نگه داشتیم واسه وقتی سگ گرفتیم:))

گلبو

08 Jan, 21:35


الان که دارم فکر میکنم میبینم اون مهمانه که باید تحت هرشرایطی با پت داشتن میزبان کنار بیاد، بچه رو براچی قایم کنیم چون تو میترسی؟ نیا.

گلبو

08 Jan, 21:33


به هیچ وجه
امکان نداره
گربه خونگی که تا پا رو دمش نذاری اذیتت نمیکنه
گربه بیرون هم اگه اذیتش نکنی کاری باهات نداره، سگ هم تربیت شده باشه کاری نداره
حتی سگ ولگرد رو اگه اذیت نکنی، دنبالش نکنی باهات کاری نداره

در کل تا وقتی غریضه درنده بودنشون رو تحریک نکنی کاری باهات ندارن.

اما آدمیزاد مریضه، میره لیزر میندازه تو چشم گربه بعد میگه چرا بهم حمله کرد، یا میره سنگ میزنه به سگ ماده گرسنه میگه چرا حمله کرد.

گلبو

08 Jan, 21:31


میگم عزیزم منم از سگ و گربه میترسم
ولی حالا که بحثش شد واسم جایه سوال بود که وقتی تو باهاشون کاری نداشته باشی چه بخای نازشون کنی چ یجا آروم بشینی امکان داره بهت حمله ورشن یا گازت بگیرن؟

گلبو

08 Jan, 21:27


نه نمیشه، گربه خودش صاحب خونه‌ست. براچی بذارمش تو یه اتاق؟ مگه نمیدونست من گربه دارم؟ میخواست نیاد.

گلبو

08 Jan, 21:27


خب نمیشد شما یه ساعت گربه رو یه جا نگه داری اون بنده خدا اذیت نشه؟🤷‍♀

گلبو

08 Jan, 21:15


چندوقت پیش مهمانی داشتم که دعوت نبود، به عبارتی همراه یکی دیگه بود. من باتوجه به تجربیاتی که داشتم یاد گرفتم هرکسی رو خونه‌م دعوت نکنم. دیگه دوستم گفت فلانی تنهاست و تازه باهاش آشنا شدم، بیاد؟ من تاحالا ندیده بودمش، گفتم قدمش به چشم، بیاد.
دوستم گفت که این خانم از گربه میترسه، گفتم بهش بگی من گربه دارما، گفت گفتم میگه اوکیم.
اومد، نشست، از اول پشت همه قایم شد و جیغ زد، چرا؟ بخاطر لاکی. لیترالی دختر ۳۵ ساله جیغ میزد وای نیاد سمت من نیاد سمت من، هربار این لاکی زبون‌بسته جابجا میشد این دختره میچپید یه گوشه پشت یکی دیگه و میگفت فوبیا دارم فوبیا دارم. من هیچ توجهی نکردم، دقیقن دختره نشسته بود روی مبلی که لاکی میخوابه همیشه، این بچه هم خوابش میومد. دور پلکش قرمز میشه وقتی خوابش میگیره، هی میومد میچرخید تو سالن با پلک قرمز و چهره‌ی خسته، اینم جیغ وای توروخدا سمت من نیاد همه باز صحبتشون رو قطع میکردن ببینن چرا اینجوری میکنه. یکی دیگه از بچه‌ها آرومش کرد.
من با این دختر بعنوان میزبان حتی یک کلمه صحبت نکردم و تنها کاری که کردم این بود لاکی رو بعد از ‌اینکه دیدم انقدر جیغ جیغ میکنه و داره دورهمی رو خراب میکنه، بغل کردم، بهش جایزه دادم و گذاشتم تو بغلم آروم بشه.
بهش هیچ چیزی نگفتم، حرمت مهمان بودن رو نگه داشتم، ولی واقعن دوست داشتم بره و از خودم بخاطر دعوتش ناراحت بودم.
باوجود اینکه میدونست من گربه دارم باز تصمیم گرفت بیاد. دوستم گربه داره خودش، بهم یواشکی گفت خیلی صبوری اگه با گربه‌ی من اینجوری رفتار میکرد یکی میزدم تو دهنش.

داشتم به این فکر میکردم اینکه یه عده از گربه یا هر حیوانی میترسن قابل درکه، پس، نباید جایی برن که صاحب‌خونه گربه داره. به همین سادگی. ممکنه همه مثل من صبور نباشن اونوقت کدورت پیش میاد.

گلبو

05 Jan, 19:16


خونه‌ی جنت و تام دعوت بودیم، یه سگ چهارده ساله دارن که خیلی نازه، جنت سالاد ایرانی درست کرده بود، به خیارهای قَلَمی میگن Persian cucumber، دقیق همونا رو خریده بود، تازه برای تزئین سالاد، لیمو هم با نمک آماده کرده بود. دیگه براش از تفاوت آبغوره و آب‌لیمو توضیح ندادم، تازه کیک ایرانی هم پخته بود. حالا کیک ایرانی چیه؟ یه کیک خوشمزه با خرما و گردو که اینم سرچ کرده.
تام هم عمل شنت‌ش انجام شده بود و میگفت روز اول تونستم راه برم. درود بر علم.
درود بر انسان‌های مهربان.

گلبو

02 Jan, 18:50


یک ماه اخیر میز نداشتم(هنوز میزم نرسیده)، انقدر رو زمین نشستم که وقتی بلند میشم کمرم تیر میکشه. حداقل تا اینجام یکم استفاده کنم.
انقدر لوس شدم یادم رفته تا چند سال پیش میرفتم رو پشت‌بوم درس میخوندم.

گلبو

02 Jan, 18:44


جنت دیروز با شیرینی و کارت پستال اومد و این آویز پشت در رو برامون آورد🎄
لاکی هم که منتظر فرصته بپره بیرون خودشو کثیف و پر از انگل بکنه برگرده اما زهی خیال باطل. در باز نمیشه 🙅🏻‍♀️

گلبو

02 Jan, 18:21


سارای درونم موقع دیدنِ آدم‌های با کیفیت که صدسال یک بار دور همدیگه جمع میشیم چون بعد یه مدت حوصله‌م سر میره و باتریم تموم میشه و باید بره تا دوماه بعد گرچه در کنار اون‌ها احساس راحتی میکنم بهم یادآوری میکنه دختر تو چقدر پرحرف بودی و ما یادمون رفته بود. این همه حرف زدن بلد بودی؟ کجا بودن این کلمات؟ تو مغزت؟ چیکار میکردی باهاشون؟
آهان. با خودت حرف میزدی. حله.

گلبو

02 Jan, 18:11


بعد از تجربه‌ی رنج‌های عمیق، یک احساسِ عجیبی وجود داره که هرکسی درمورد اون صحبت نمیکنه یا با جملات قشنگ، سعی میکنن از بار تلخی‌ش، کم کنن. انگار که رازِ مَگوی آدم‌هاست.
اونجایی که معصومیتِ چشم‌ها از دست میره. اونجایی که به چهره‌ت در آیینه نگاه میکنی و احساس میکنی دیگه اون بی‌گناهیِ قبل رو نداره. دقیقن همین، دیگه بی‌گناه نیست. یه چیزی شده، شبیهِ قبل از اون اتفاق دیگه نیستی. انگار سلول به سلول صورتت تغییر کرده. انگار زندگی بهت میگه ببین درسته از من بُردی، درسته رُشد کردی، اما من هم بیکار نموندم. این زخم رو روی صورتت باقی‌گذاشتم که فقط خودت و خودت میتونی درکش کنی. حالا باهاش زندگی کن.

گلبو

01 Jan, 15:10


در ازای هرچیزی که دارم، یه چیزی ندارم.
کسایی که تو رو از دور میبینین و حسرت زندگی‌ت رو میخورن، یه وقتایی حاضر نیستن حتی یک دقیقه فقط یک دقیقه حجم مشکلاتی که همزمان تحمل میکنی رو تجربه کنن، حاضر نیستن کارهایی که میکنی رو انجام بدن اما از بیرون، همه چیز رو ساده، رویایی و قشنگ میبینن و میگن «این دختره که خوش‌شانس و زرنگه».
اون خوش‌شانسی برای من دقیقن همون‌جاهاییه که نفسم از فشار بند میاد، هورمون‌ها بهم حمله کردن، چندتا کار که هرکدوم ذهن یه آدم نرمال رو به هم میریزه رو مجبورم همزمان هندل کنم، مداوم نه و unfortunately میشنوم و یهو پشت فرمون میزنم زیر گریه اما بلند میشم و زخمی ادامه میدم. اینجور مواقع توی ذهنم مدام این دیالوگ پخش میشه که «آهای حروم‌زاده‌ها من هنوز زنده‌م». چون باید ادامه بدم و یادم باشه که مسیریه که خودم انتخاب کردم.
یادم باشه زاده شدم که ادامه بدم. آهسته و پیوسته، ولی مداوم.

گلبو

01 Jan, 14:26


رئیس باهام همه جا میاد، حتی اگه اون یک سفرجاده‌ای پونزده ساعته باشه. رئیس اگه تنها بمونه و برم شکار، پشت در منتظرم میشینه که سالم برسم. اگه در اتاق رو ببندم، پشت در میشینه که در رو باز کنم. اگه ازش دور بشم، غصه میخوره. رئیس دورو نیست، اگه میاد سمتم از روی محبته، نه بخاطر غذا. رئیس از نود درصد آدم‌هایی که توی زندگی‌م دیدم، واقعی‌تر منو دوست داره.

گلبو

01 Jan, 14:22


مانسترا برگ جدید داده، پسرک قوی من نه تنها سردش نشده، بلکه گفته یه برگ جدید هم بدم مامانم میاد خوشحال بشه.

گلبو

01 Jan, 14:18


وقتی گیاه آلوده میشه، فعالیت‌های رشد و فتوسنتزش متوقف میشه.
میگه الان نباید رشد کنم، فقط باید زنده بمونم.

گیاه‌های خونه همه سالم‌ن. دما یک ماهه در حداقل خودشه و آب‌یاری نامنظم انجام شده اما جنت مهربانانه تمام تلاشش رو کرده بهشون رسیدگی کنه.

چندتایی‌ برگ جدید دادن و تونستن با شرایط خودشون رو وقف بدن اما چندتایی‌هم برگ جدید ندادن، به جاش شرایط قبلی رو حفظ کردن، همین کافیه. دوستشون دارم.

یکی از گیاه‌هایی که دارم که کوچولو هم هست، از خانواده anthuriumعه. خانواده‌ی موردعلاقه‌م. این خانواده برگ‌های پهن و بزرگی میدن اما تا قبل از اینکه جون بگیرن، به نگهداری زیادتری به نسبت بقیه، نیاز دارن.
قشنگِ منم نتونسته. برگ‌های لطیف و کوچیکش همه ریخته و نتونسته دووم بیاره. اما ساقه‌‌ش زنده‌س و ریشه‌ش هنوز قویه، یکم رسیدگی میخواد. با این حال تلاش کرده زنده بمونه و تونسته.

حالش خوب میشه و بعد یه مدت باز هم برگ میده، بزرگ‌تر، قوی، لطیف و پهن.

گلبو

01 Jan, 14:08


برگشتیم خونه و نفس کشیدن اینجا راحت‌تره.

گلبو

01 Jan, 13:46


این پنجمین سالیه که من اولِ هرماهِ میلادی رو به صورت منظم در این کانال، اعلام میکنم.

گلبو

01 Jan, 13:36


ژانویه.

گلبو

28 Dec, 19:43


هرموقع مست بودی دلتم همونجا بود… بدون داری زندگی میکنی.

گلبو

27 Dec, 18:28


عزت‌نفس چیزی نیست که یه شبه ساخته بشه یا وابسته به وزن و قیافه باشه. عزت‌نفس برعکسِ اعتماد به نفس که ویترینیه، مثل پایه‌های یه ساختمان میمونه، باید پاش مصالح ریخته بشه و آروم آروم ساخته بشه. یکی از این مصالح، اینه که به این باور برسی زندگی‌ت نظم داره و میدونی با دیسیپلین به چیزی که میخوای، میرسی. حالا اون چیزی که میخوای اینه توی آزمون تخصص قبول بشی یا سفال‌گری یاد بگیری یا دفاع کنی یا چندجلد کتاب بخونی یا یه سفر بری یا لاغر بشی، هرچی. وقتی میرسی، وقتی تلاش میکنی و جواب میگیری، یه چیزی در درونت روشن میشه که بهت میگه تو عزیزی، تو عزت داری. تو بزرگی، چون تونستی. بهت میگه تونستی به این برنامه عمل کنی. چشمات از اون به بعد برق میزنه، الکی نیست، تو ساختی‌ش. با باد و طوفان هم خراب نمیشه به این راحتی، چون گرون به دستش آوردی.
پیام من در پست قبلی رو اشتباه برداشت نکنین، برای من مهم نیست احدی درمورد ظاهرم چه قضاوتی میکنه، همواره در تلاشم بگم آدم باید اول با خودش در صلح و رضایت باشه، نیست؟ اول دلیلش رو پیدا کنه که چرا نیست، آیا چون دوست‌پسرت بهت بادی‌شیم میده میخوای لاغر بشی یا چون زندایی‌ت بهت میگه خنگ، میخوای تخصص قبول بشی؟ آیا چون میخوای در جمعی بگی منم هستم رفتی سراغ سخت‌ترین ادبیات داستان‌نویسی یا چون خودت علاقه‌داری، این همه کتاب رو گذاشتی توی برنامه‌ت؟ اگه در جواب همه‌ی اینا به خواست قلبی خودت رسیدی، به اون چیزی که «تو»رو خوشحال میکنه، پس تغییرش بده. برات این مهم باشه که بتونی به چیزهایی که به خودت قول دادی، برسی.
وقتی رسیدی، هرشکلی باشی، کوتاه بلند، چاق یا لاغر، خودت رو دوست داری و برای خودت، عزیزی. اصلن مگه کی بیشتر از تو، به فکر توعه؟ باید تأیید کی بیشتر از تو رو در این دنیا بگیری؟ هیچکس. فقط خودت.
این لاغر شدنه، برای من بیشتر شبیه یه بازی بود که بهم نشون داد اگه بخوام، اراده‌ش رو دارم دوازده کیلو کم کنم. شب‌هایی بود ساعت نه‌ونیم شب خسته و کوفته تازه میرفتم باشگاه، اما در عوض شب راحت میخوابیدم. این حال خوبی که بهم می‌داد بخاطر این نبود دارم کم/زیاد میکنم، بخاطر این نبود به فلان nobody مجهول‌الهویه ثابت کنم ببین اشتباه میکنی، من خیلی کارم درسته، بلکه بخاطر این بود به قولی که به شخص خودم دادم عمل کردم. همین الان اذیت شدن ذهنی‌م بخاطر این نیست اضافه کردم، بخاطر اینه دارم از عهدی که با خودم بستم دور میشم.
اگه قراره هرتغییری تو زندگی‌تون ایجاد کنین، اول از خودتون روراست بپرسین آیا این تغییر، «من» رو راضی میکنه؟ اگه جواب نه بود دوباره فکرکنید. چون حتی اگه بهش برسید هم، باز هم ناراضی هستید. باید با دید باز و بدون گارد داشتن به این مسائل فکر کنید، که ببینید آیا نظر دیگرانه که من رو مجبور به تغییر میکنه یا خواست خودم؟ چون به خودت میای میبینی بیست کیلوکم کردی، اما بازم از خودت بدت میاد. لباس‌هایی که میخوای رو میپوشی، اما بازم حات خوب نیست. باید بدونی اون چربی‌های بدنت اضافی نبودن، اگه بودن الان حالت خوب بود، یه جای دیگه باید دنبال آرامش بگردی. یه منطق ساده‌ست، اگر … آنگاه… . پس اگه حالت خوب نیست، شاید جای اشتباهی رو دست گذاشتی.
دوباره فکرکن.

گلبو

27 Dec, 17:46


حقیقت یکی از انگیزه‌هام برای لاغر شدن یه پیامی بود که توی یه گروه یکی نوشته بود درموردم. یکی نوشته بود این دختره(گلبو) همین الان چاقه[به تو چه آخه میتونم میخورم]. ببین سی سالش بشه یه بچه به دنیا بیاره چی میشه :))))
عین سوخت موشک شد.

گلبو

27 Dec, 17:44


🐼

گلبو

27 Dec, 17:41


عه دستم رفت پاک شد. گفتم دیگه هدفم لاغری نیست، به این وزن در تصویر رسیدم تابستون، میخوام فقط ثابت بمونم.

گلبو

27 Dec, 17:37


من قصد دارم یه تردمیل بخرم واسه خونه، یه سری دلیل دارم که تیتروار اینجا میگیم:
که هرموقع اراده کردم بدون بهانه برم واسه پیاده‌روی یا گاهی لپ‌تاپم رو بذارم و همزمان که راه میرم کار کنم.
چون در رشته‌ی ما نشستن خیلی زیاده، یکم دیگه ادامه بدم به این وضع توی صندلی حل میشم :)) .

سوالم اینه کسی هست تجربه خرید تردمیل داشته باشه و بهش بیشتر از باشگاه رفتن کمک کرده باشه؟

نگرانی و تعللم از اینه که بعد یه مدت بهش عادت کنم و بشه یه خرید بی‌مصرف.

گلبو

26 Dec, 21:56


این پیام و پیام‌های مشابه رو که میخونم، یاد خودم میفتم.
ما توی فامیل، یه دختر دهه هفتادی داریم اونم من بودم. به جاش تا چشم کار میکنه پسر، نه خاطره خاله‌بازی دارم، نه جلسات غیبت کردن با دختردایی یا دخترعمه.
خاطراتم بیشتر خاک‌بازی و تفنگ‌بازی با پسرهای همسن‌وسال فامیله، یا میرفتیم خانوادگی باغ بابابزرگم، بچه بودیم، همون موقع به درخت‌ها آب داده بود، من با اینا میرفتم تو گِل و گند خالص رو میزدم به لباس‌هام. دعوا هم زیاد میکردیم، مثلن زیر چشم پسرعمه‌م که همسن منه یه جای زخم بزرگه که پنج سالمون بوده چنگ انداختم. جاش مونده. به خانمش موقع آشنایی نشون داده گفته اینو گربه ننداخته‌ها، دختردایی‌م انداخته :)) .
خلاصه،

ترم یک دانشگاه که بودم، یه هم‌اتاقی داشتم اون زمان شد اولین دوست نزدیک من. کلن جز مدرسه دیگه دختری ندیده بودم. اونم همیشه با مانتو و شلوار و نهایت یه شب همکلاسی‌م بیاد پیش من بخوابه ریاضی حل کنیم یا برعکس. رفت و آمدی فراتر از این نداشتم. این دختر، یه عالمه دخترخاله بزرگ(اون موقع مثلن بیست و چندساله)داشت و بیشتر از سن‌وسالش در همه چیز بلد بود. دائم باهاشون مشورت میکرد، یک قرتی به تمام معنا. یه شب خرس اندازه خودش هدیه میگرفت، یه شب اون یکی هم‌کلاسی روش کراش میزد. دختر به شدت مهربون و شیطونی بود. در طول دوترمی که باهم بودیم، چیزهای به ظاهر ساده‌ای از کارهای دخترونه بهم یاد داد که من هیچوقت هیچ آشنا یا دوستی رو نداشتم بهم یاد بده، که از رو دستش نگاه کنم ببینم چیکار میکنه، ندیده بودم. مامانش آرایشگر بود، بهم یاد داد خودم ابروهام رو اصلاح کنم. یا اینکه سه مدل لوسیون به بدنش میزد وقتی از حمام میومد، چطوری با پسرها صحبت کردنش هم کلاس آموزشی بود.
من بلد نبودم.
نهایت فکر میکردم اینکه وقتی از حمام میام موهام پف میکنه، یعنی تمیز شده. درحالی‌که موهام وز میشده من فکر میکردم عه چه قشنگ! پفه. دیفالت هم با پسرها در جنگ بودم. فکر میکردم همین درستشه، باید باهاشون بجنگی. دوترم باهاش هم‌اتاقی بودم و کلی چیز ازش یاد گرفتم.
اون بدون اینکه خودش بخواد یا بدونه، خیلی در دیدگاهم در اون سن مؤثر بود.

تو همسن سارای اون موقع هستی، خوشحالم که برات تأثیرگذار بودم.

گلبو

26 Dec, 21:30


این اهنگم یادگار اون دوران از سارا هست🎧

گلبو

26 Dec, 21:30


راستش نمیدونم این شیر کردنه کمکی به گلبوی عزیزم میکنه یا نه، ولی باز  کاچی به از هیچی
من سارای قشنگو سه سالی میشه که دنبال میکنم
اونموقع کلاس دهم بودم و الان در شرف کنکور
یادمه اون اولا که کانالشو دیدم انقدر ازش خوشم اومده بود که شروع کردم کانالشو از اولین پیام خوندن.
هرروز تا چشمام باز میکردم تو کانالش بودم تا ۲ ۳ نصف شب. یادمه هنوز کامل خوندنش تموم نشده بود که کانالو پاک کرد واسه یه مدت، کلی ناراحت بودم که هنوز پیامای نخونده زیاد داشتم ولی همون کمش هم کلی بهم کمک کرده بود، منی که ارزوم امریکا زندگی کردنه کلی راجب فاند و... کمک کرد بهم و...
واقعا این دختر خیلی قوی و مهربونه. اون الگوی منه تو مقاومت و موفقیت و خلاصه همه چیز.
امیدوارم یه روز بتونم از نزدیک ببینمش...
فکر نمیکنم این کانال ۶ نفره بتونه کمکی بکنه بهش ولی شاید همین یکی دو نفری که بعد چندوقت میان وپیامامو میخونن رفتن و یوتیوبشو دیدن و کمکی شد بهش🦋

گلبو

26 Dec, 14:33


قانون صدوچهل‌وهفت،
رویاها تا زمانی که رویا هستن دور و دست‌نیافتنی به نظر میرسن. این حُقّه‌ی ذهنه.
وقتی بهشون میرسی میبینی اونقدر هم impossible نبودن، این ذهنِ علاقه‌مند به حفظِ شرایطِ انسانه که دوست داره مسیر رو پر چالش و ترسناک ببینه که فقط از شرایطِ مساعدش خارج نشه.
بهش میگن «تعمیم قانونِ اینِرسی».
انسان، به گونه‌ای بقا پیدا کرده که همواره‌ مایل به حفظ شرایط کنونی‌ش هست. دوست داره هرجور شده چیزی که داره رو حفظ کنه، تا وقتی یکی از بیرون مجبورش نکنه دلش میخواد تو همون موقعیتِ امن و پایدار بمونه، دقیقن مثل اینرسی‌ای‌ که برای اجسام وجود داره. تا وقتی یک شی رو حرکت ندی، مایله که همون‌جا بمونه.
برای همین ذهن ما تمام تلاشش رو میکنه که تصویر ترسناکی از تغییرکردن بسازه، از رویاهایی که نیاز به تغییر و دل رو زدن به دریا داره، از افکاری که نیاز به زحمت کشیدن داره، چون از ناشناخته‌ها بدش میاد. «ناشناخته‌» حیاتش رو تهدید میکنه، ذهنِ حُقّه‌باز تمام تلاشش رو میکنه که انسان رو از تغییر بترسونه.
#قوانین_گلبو

گلبو

26 Dec, 14:22


میشینم تاریخ امامت میخونم به امید روزی که بتونم تاریخ ترامپ بخونم و با سارا سه ساعت کف نیویورک بچرخم😭

گلبو

26 Dec, 13:47


بچه‌ها ویوها برسه به هزارتا ویدئوی مشابه از بوستون رو براتون میذارم. داشتم به این فکر میکردم کاش زودتر شروع میکردم. این همه ایالت و شهر سفر کردم از همه‌ش میتونستم ویدئوهای اینجوری بگیرم. حیف.

گلبو

26 Dec, 02:31


وای بچه‌ها خجالتم ندین ♥️

گلبو

26 Dec, 02:31


سارا جوری فیلم‌برداری کرده که انگار خودت اونجایی و داری راه می‌ری و با چشمای خودت داری می‌بینی همه‌چیز رو.. همچین ولاگی اون هم از نیویورک من به عمرم ندیده بودم اصلا!🥹 انقد قشنگه که الان گریه می‌کنم!

گلبو

26 Dec, 01:48


قلبم برای این ساعت‌ها رفت 🤍
از سه هزاردلار شروع میشدن 😭💔میخرمش یه روزی.

گلبو

26 Dec, 01:41


اون‌جای ویدئو هست نوشتم لایک کنید و یه زنگوله گذاشتم؟ شاید باورتون نشه ولی یک‌ساعت و چهل‌دقیقه وقت گذاشتم برای ادیت همون پنج ثانیه. از پیدا کردن انیمیشن گرفته تا صدایی که کپی‌رایت نخوره. تازه ترجیحم این بود اون گوشه‌ی تصویربیاد که ویدئویی که بک‌گراند نداشته باشه پیدا نکردم.
گوشی‌م هم پر شده بود، ویدئو رو نمیتونست ذخیره کنه، هشت تا ویدئو از چهل‌وهشت‌تا ویدئو رو ریختم روی لپ‌تاپم و از روی گوشی پاک کردم، یهو اینشات(اپلیکیشنی که باهاش ادیت میکنم) ارور داد که ویدئوهایی که گذاشتی برای ادیت پیدا نشدن و به جاش علامت تعجب گذاشت و گند زد به دوساعت ادیتی که وقت گذاشتم. فکر میکردم تو حافطه‌ی کش از دیتا نگهداری کرده باشه چون همیشه کشش پره!
دست از پا درازتر، ویدئوها رو دوباره ریختم روی گوشی و از اول اون قسمت‌ها رو ادیت کردم.

خلاصه، امیدوارم دوست داشته باشین. من از سبک ویدئوهایی که صدای مردم میاد و انگار با تصویربردار راه میری خوشم میومد 🫶🏼

این ویدئو بی‌نظیره، یعنی نمونه نداره، هیچکس نیست دیشب نیویورک بوده باشه و از این ایونت مهم که این همه توریست میاد، فیلم‌گرفته باشه. جز یکی که دائم داره لایو میذاره. یه سرچ بزنین یوتوب متوجه میشین 🥂

Only for you guys 🤍

گلبو

26 Dec, 00:40


اگه این پست رو در کانال هاتون شاره کنید هم ممنون میشم
🌲که بیاریمش بالا 🙈

گلبو

29 Nov, 21:48


خیلی‌ها ازم عکس میخواستن. بفرمایید.

گلبو

29 Nov, 20:27


و دلم تنگ میشه. چون خیلی برای پیدا کردن آدم‌هایی که در چارچوب اخلاقی‌م باشن، تلاش کردم. خیلی تنهایی کشیدم. خیلی نه گفتم، خیلی جاها نرفتم، خیلی حرف‌ها شنیدم تا به جمع‌هایی رسیدم که الان دارم. آدم‌های ساده، سرراست و محترم. راحت نبود. دلم تنگ میشه.

گلبو

29 Nov, 20:24


همیشه آرزوم اینه با آدم‌هایی در رفت‌وآمد باشم که در حیطه‌ی کاری خودشون، موفق باشن. اینجور افراد به آدم بدی نمیکنن چون زورشون نمیگیره تو رسیدی ولی اونا نه، چون خودشون هم رسیدن، یا در تلاشن که برسن، اهل مقایسه نیستن، نفرت‌پراکنی نمیکنن، دائم در حال غرغر کردن نیستن، رفتارهای بچه‌گانه ندارن، بدجنس نیستن، مرموز یا پنهان‌کار نیستن، حسود نیستن چون خودشون آجر به آجر عزت‌نفسشون رو طی سالیان چیدن روی همدیگه، و در یک کلمه «خوبن» و «خوبی میکنن». آدم‌های خوب و نرمال که به همین دلیل اینجا یا هرجایی هم که باشن، این ویژگی‌ها رو با خودشون یدک میکشن.
پیدا کردن همچین جمع‌هایی وقتی مهاجری، شانس و صبوری میخواد.

گلبو

29 Nov, 20:18


در جمع دیشب آقای دکتر هم مهمان ما بودن، ایشون فوق‌تخصص اعصاب‌و‌روان هستن و در ایران در بیمارستان رئیس کمسیون بودن، جدای اینکه رتبه یک دانشگاه تهران بودن و اصلن یکی از کامبینیشن‌های نادر در پزشکی. همسرشون هم کلینیک دارن و فوق‌تخصص رادیولوژی هستن. دیگه ما هم کم لطفی نکردیم درمورد هرچیزی صحبت میکردیم میگفتیم دکتر از نظر پزشکی توضیح میدین؟ :)) همه بچه‌ها کیس‌های پزشکی رو رو کردن و ایشونم دقیق توضیح میدادن :))) خیلی کیف داد. کم مونده بود جواب MRI بندازیم رو تلویزیون و بگیم نظر شما چیه؟ :))

گلبو

29 Nov, 20:16


حقیقتش ته دلم، غمگینم که دوستام رو مدتی قرار نیست ببینم.

گلبو

29 Nov, 20:11


راستی لاکی دیشب تو دل‌برو و مودب بود ♥️

گلبو

29 Nov, 18:21


امسال برعکس پارسال، فرصت turky درست کردن نداشتیم، چون این غذا باید از چندروز قبل مزه‌دار بشه و نحوه پخت خاصی داره. به جاش آش و کتلت و انار خوردیم :))

گلبو

29 Nov, 17:37


دیشب یه عالمه مهمون داشتیم که هرکسی یه غذایی با خودش آورده بود که ما که داریم میریم تو زحمت غذا نیفتیم 🥹♥️

گلبو

28 Nov, 18:15


نه. اول روی جنبه‌های متفاوت شخصیتتون کار کنین، سلول به سلول خودتون رو بشناسین، با خودتون به توافق برسین، رشد شخصیتی و فردی داشته باشین، به یه حد خوبی از استقلال مالی و عاطفی برسین، به حد خوبی از استقلال فکری برسین، درمورد مسائلی که براتون مهمه تکلیفتون رو با خودتون مشخص کنید، مطمئن بشید با هر بادی نمیلرزید و از همه مهم‌تر یه سری تجربه‌ها رو از سر بگذرونین بعد اون ته اگه چیزی جا نمونده بود به ازدواج فکر کنین :))

گلبو

28 Nov, 18:13


واقعا با متن های گلبو من خیلی شوهری میشم😭😂

گلبو

28 Nov, 17:50


من سال اول و تا اواسط دوم که با این مرد دوست بودم، تمام خرج‌ها رو به انتخاب خودم نصف میکردم. توی اپلیکیشن همه خرج‌ها رو وارد میکردم. یک بار هم توضیح دادم که چطوری از نظر مالی مدیریت میکنم. اون نظری نداشت میگفت هرجور راحتی، ولی من
از پول rent خونه گرفته تا همه چیز رو نصف میکردم. البته اون چون درآمدش چندین برابر من بود، یه جاهایی جبران میکرد. مثلن سفرهای خوب، رستوران‌های گرون یا هدیه‌های گرونی که منِ دانشجو نمیتونستم هرگز تا وقتی دانشجوام از پسش بربیام. گرچه حتی واسه سفرها هم سعی میکردم تا جایی که میتونم خودم هزینه کنم. مثلن یادمه همیشه بلیط‌هام رو خودم میخریدم. اون میگفت نه، ولی من اینجوری راحت بودم. یا سعی میکردم منم در حد وسع خودم رستوران دعوتش کنم. بیشترش رو واقعن نداشتم. و اون میفهمید همه این چیزها رو، همینجوریه که آروم‌آروم آدم شعور و منش شخصیتی طرف مقابلش رو میشناسه، میفهمه این آدم جدیه و دنبال تفریح زودگذر نیست. هوام رو داره، با همین چیزهای به ظاهر کوچیک. ساپورت میکنه، و کی از ساپورت بدش میاد؟ ولی بعد که نامزد کردیم و خیلی چیزها بین ما جدی‌تر شد، این موضوعات خودش کنار رفت. پول من و پول تو دیگه نداشتیم، خود من که خیلی حساس بودم روی این موضوع کم‌کم کنار رفتم و انگار دوتا من مستقل یک مای مشترک شدن. این‌ها با شناخت به وجود میاد، یک شبه نمیشه به خصوص برای دخترهایی از این جنس که نمیخوان یک درصد این احساس وابستگی رو بدن به کسی(از پدرمادر گرفته تا دوست‌پسر، که ما بهتون احتیاج مالی داریم). اما این موضوعات حل میشه خودبه‌خود، نگرانی نداره. همیشه میگم قبل از ازدواج آدم‌ها باید یا با هم هم‌خونه باشن، یا بهرحال دقیق اینجور خصوصیات همدیگه رو بشناسن و ببینن چطوری میتونن تعامل کنن، چی میخوان. موضوع مهمیه. که دوروز دیگه که مثلن حقوق خانم دوبرابر آقا شد، چطوری قراره هندل بشه؟ یا اگه به یک مشکل مالی برخوردن، حاضر میشن چقدر از خودشون و خواسته‌هاشون بگذرن؟ مدیریت مالی بین کسایی که جفتشون کار میکنن کار سختیه، ولی قابل یادگرفتنه.

گلبو

28 Nov, 17:36


بیاین در گوشتون یه چیزی بگم و برم دیگه.

بچه‌ها، هیچ اشکالی نداره آدم‌ها وقتی باهمدیگه در رابطه هستن، به همدیگه کمک کنن، یا کمک کنن زندگی طرف مقابلشون راحت‌تر باشه. این موضوع اصل رابطه‌ست. تو اگه توقع داشته باشی تک‌تک سختی‌هایی که کشیدی رو معشوق/معشوقه‌ت بکشه که خب درست نیست، قشنگ‌ترش اینه زندگی همدیگه رو آروم‌تر کنن نه که تنش بدن. اینجوری باشه که یکی بگه من بچه‌ها رو خوب تربیت میکنم، تو به جاش نان‌آور باش، من تمرکز میکنم گرین‌کارد میگیرم، تو به جاش کار خوب پیداکن، یا من کار میکنم، تو به جاش محکم بشین سر درس تخصصت رو بگیر، من زحمت میکشم سختی میکشم، تو به جاش اپلای کن، زندگی موفق این شکلیه. اینجوری که دو نفر صد خودشون رو بذارن، حالا هرکسی صدش یه اندازه‌ایه، ولی مشکلی هم نداشته باشن به همدیگه کمک کنن. بحثی نداشته باشن با همدیگه. من من و تو تویی معنا نداره اینجا. مهم‌ترین نکته اینه که یک زوج، رقیب همدیگه نیستن. دوست همدیگه هستن، اون پول در بیاره انگار تو در میاری، اون کمتر غصه بخوره انگار تو کمتر غصه میخوری. اون راحت زندگی کنه انگار تو راحت زندگی میکنی و برعکس. پس حرف من رو اشتباه برداشت نکنین، رابطه‌ی درست یعنی رابطه‌ای که افراد با همدیگه مدارا کنن و به همدیگه کمک کنن.
وقتی یه رابطه سالم باشه تو لازم نیست استقلالت رو به همسرت که رفیقته ثابت کنی، لازم نیست پولت رو به رخش بکشی، یا منت سرش بذاری، برعکس، تو باید گارد دفاعی‌ت رو در مقابل بقیه آدم‌های دنیا داشته باشی نه کسی که باهاش زندگی میکنی.
پس هیچ اشکالی نداره اگه توی رابطه‌ای هستین که از موقعیت طرف استفاده(نمیگم سواستفاده) میکنین، احساس گناه نداشته باشین، تلاش کرده که شما زندگی بهتری داشته باشین، مسلمه شما هم دارین یه جور دیگه تلاش میکنین، مثلن اگه بچه دارین و بیرون کار نمیکنین، همین تربیت بچه میشه یک کار تمام وقت. مطمئن باشین بین دوتا آدم درست که احساس طلبکاری ندارن، به ازدواج به چشم معامله نگاه نمیکنن، همیشه این ارتباط دونفره برقراره. انقدر روان و راحت برقرار میشه که دیگه بهش فکرم نمیکنین. خودش پیش میره، مثل آب ِ رودخونه. این بحث خیلی مفصلیه و خیلی وقت‌ها فقط با تجربه‌کردن به دست میاد.

گلبو

28 Nov, 17:15


همون موقع کسی رو دیدم که پنج سال با یکی که حتی سیتیزن بود هم‌خونه بود، فکرمیکرد که خب ازدواج میکنن و پسره اقدام میکنه. دختر خیلی خوبی هم هستش اما اون نامرد رابطه رو به هم زد. این دخترم آواره امریکا شد و دوسال از ویزای F1ش مونده بود. ریسرچش رو خراب کرد و دوبار، دو دفعه بعدش دانشگاه عوض کرد تا بلخره خودش اقدام کرد. سی‌وسه‌ سالشه. خیلی از مردها بدش میاد. البته حق داره.
من نمیگم چه کاری درسته چه کاری غلط، نمیخوام کسی رو بدبین کنم، ولی آدمیزاد اول باید رو خودش اکتفا کنه. بعد بقیه. فرقی نداره پسر باشی یا دختر، روی هوا رو کسی ببندی باختی. البته وقتی با یه نفر ازدواج میکنی یا رابطه جدی و مشخص میشه بحث فرق میکنه‌ها، دیگه من من و تو تویی وجود نداره چون خودت احساس میکنی قضیه جدیه برای طرف(یا برای خودت)، اونجا هردو نفر برای پیشرفت همدیگه باید تلاش کنن. باید تلاش کنن وگرنه این رابطه بی‌معناست حالا میخواد ازدواج باشه یا دوستی.
این دختر میگفت من ردفلگ‌ها رو ندیده بودم.
دیگه من همون سه سال پیش بود که این نصیحت‌ها رو شنیدم و تصمیم گرفتم خودم پیش ببرم و وقتی آدم یه کاری رو شروع میکنه دیگه تا تهش باید بره. البته میتونستم هم انجام ندم. ولی خب از اونجایی که میخواستم استقلالم رو به رخ این مرد بکشم که یه درصد فکرنکنی من بخاطر موقعیتت باهاتم، انجام دادم 😂

گلبو

28 Nov, 17:08


نه، مستقل دارم انجام میدم. وقتی اقدام کردم که هنوز با همدیگه دوست بودیم و من دوست نداشتم اون موقع روی کسی جز خودم ریلای کنم گرچه، اون انسان بسیار درستیه. این من بودم که دوست نداشتم.

گلبو

28 Nov, 17:07


سارا مگه برای گرین‌کارد پیوست به همسرت نشدی؟
#پیام

گلبو

28 Nov, 16:17


هیچوقت قرار نیست آسون بشه. این آزمون رو بدم راحت میشم، پام برسه اونجا درست میشه، پول بیاد دستم همه چیز حل میشه، ویزام رو بگیرم دیگه هیچی نمیخوام، باهاش ازدواج کنم دیگه تمومه، این مصاحبه رو قبول بشم دیگه همه چیز میفته رو ریل، مهاجرت کنم دیگه هیچ مشکلی ندارم، این ماشین رو بخرم دیگه راحت میشم.
نُپ. هیچوقت قرارنیست آسون بشه، یاد بگیر اینو که مشکلات همیشه هستن و مثل خمیر دائم دارن تغییر شکل میدن. یک هدف به عنوان بهشت فردوس برای خودت متصور نشو که کل زندگی‌ت وابسته به اون باشه، تو باید یادبگیری در اوج سختی -سختی‌ای که همیشه هست- زندگی کنی.
همین.

گلبو

28 Nov, 16:11


شیوه زندگی کردن و تفکرات گلبو خیلی مورد علاقمه. خیلی زیاد باهاش هم تایپ‌ام تو برخی مسائل.
آدم برای چی زوج میشه؟ برای همین وقت‌ها.

گلبو

28 Nov, 16:01


دیروز یه نفر منو تو دانشگاه دیده میگه تو چرا میخوای بری؟ ما همه فکرکردیم تو میمونی اون چندوقت یک بار میاد اینجا سر میزنه. داشتم به این فکرمیکردم در مخیله‌م نمیگنجه دور از همدیگه بمونیم. درسته کار من اینجاست و هنوز دانشجوام، اینجا راحت‌تره زندگی‌م، خونه و وسایل آماده که دونه دونه‌ش رو خریدیم، ماشین، همه چیز در دسترسمه، ولی چطوری میتونم تنهاش بذارم؟ اصلن آدم برای چی زوج میشه پس؟ معلومه. برای همین‌جا. از سه ماه پیش دارم مثل برده واسه استادم کار میکنم راضی بشه من دیگه جلسات رو آنلاین بیام، یا محل کارم تا نصفه‌شب پروژه میزنم زودتر تحویل میدم که یهو شاخک‌هاشون‌ تیز نشه بگن حضوری باید بیای. آدم برای چی زوج میشه؟ برای همین وقت‌ها.

گلبو

28 Nov, 15:46


ما داریم دل رو میزنیم به دریا و از comfort zone خارج میشیم.
چیزی که هست اینه همسرم آپشن و آفر کار کردن تو همین شهر رو هم داشت اما دیدیم آفر بوستون خیلی بهتره و شرکت هم در حوزه تکنولوژی خفن‌تره. واسه همین همسرم رو متقاعد کردم که اونجا رو قبول کنه و بریم. شاید اگه بچه داشتیم، کار من آنلاین نبود یا سنمون بیشتر بود، این کار رو نمیکردیم. به این خیلی فکرکردم این یه موقعیتیه که ریسکش بالاست، اما به امتحان کردنش ‌می‌ارزه. دوست نداشتم بهش بگم بمون وقتی همیشه در تلاش بود در اون شرکت کار کنه. میخواستم هولش بدم به سمت چیزی که دوست داره، پوزیشنی که دوست داره. چندین راند مصاحبه انجام داد و آفر رو گرفت، دلم نمیومد بهش بگم قبول نکن و بمون همینجا. بمون یه شرکت معمولی با حسرت اینکه تجربه‌ی اونجا رو نداشته باشی. الان در لبه‌ی اجرای تصمیمی هستیم که سه ماهه گرفتیم و قدم اول همیشه سخته. اما من از تصمیمم مطمئنم. وقتی مهاجری، وطن میشه اون‌جایی که کسایی که دوستشون داری هستن. وطن میشه یک انسان، نه یک نقطه‌ی جغرافیایی. وطن من این مرده، هرجایی بره، کنارش راه میرم.

گلبو

20 Nov, 17:03


یه وقتایی تو زندگی‌م هست از شدت زیاد کار یهو قفل میشم و هیچ‌کاری نمیکنم. یه جوری که به لبه‌ی آستانه‌ی تحملم میرسم. امروز از اون روزهاست. امروز به هیچکدوم از کارهام نمیخوام برسم و فقط دوست دارم بشینم و قهوه بنوشم. اگه میلم کشید جواب بقیه رو بدم، نکشید نمیدم. هرچی شد شد.
تراکتور که نیستم.

گلبو

19 Nov, 20:38


چه قشنگ ♥️

گلبو

19 Nov, 20:38


Always

گلبو

19 Nov, 20:24


[در مسیر]

گلبو

19 Nov, 18:39


ما باید بسنجیم که چه رابطه‌ای ارزش توضیح دادن داره، چه رابطه‌ای نداره.

من اینطور فکرمیکنم که توضیح دادن نشونه ضعف نیست، یه سری دوستی‌ها، روابط اجتماعی نیاز به توضیح دارن، وقتی سوتفاهمی بین دونفر که دوست صمیمی هستن پیش میاد، بهترین کار اینه برای همدیگه حلش کنن، اگه یکی با غدبازی بگه خودش بخواد بفهمه میفهمه یا به درک من توضیح نمیدم، دوستی‌ش رو مفت مفت از دست میده.
تنها میمونه، میشه یک آدمی که شاید هیچوقت نمیتونه دوستی طولانی مدت داشته باشه چون شاید برای روابطش و احساسات دیگران، ارزش قائل نیست.

گاهی توضیح دادن ارزشمنده، نشون میده این رابطه برای من ارزش داره، اما تعداد آدم‌هایی که قدردان انرژی‌ای که ما برای توضیح دادن میذاریم باشن و واقعن دیدگاهشون تغییرپذیر باشه، خیلی کمه.

گلبو

19 Nov, 18:11


پس توضیح دادن چی میشه؟ برای کسایی که دوستشون داریم؟
#پیام

گلبو

19 Nov, 18:06


آدم‌ها در نهایت ترجیح میدن جوری که دوست دارن درموردت فکر کنن و اون حسی که در اعماق وجودشون دارن رو نگه‌دارن. کم پیش میاد به دیدگاه خودشون بی‌اعتماد بشن و چیزی که تو میگی رو باورکنن، پس خیلی تلاش نکن نظرشون رو تغییر بدی. همینی که هستی بمون. انرژی‌ت رو جای دیگه خرج کن، به جای ثابت کردن خودت به بقیه، تکلیفت رو با چیزی که هستی مشخص کن، شاید تو بهترین سیب دنیا باشی ولی اونا نارنگی دوست داشته باشن.

گلبو

19 Nov, 17:01


منیجرم درک میکنه احتمالن ولی خب زشت شد دیگه. خجالت‌زده شدم.

گلبو

19 Nov, 16:58


اگه بخاطر تنبلی یا انجام ندادن کار، جلسه رو از دست میدادم، انقدر بهم فشار نمیومد که الان که کار رو به بهترین شکل انجام دادم اما خواب موندم که نشون بدم. چقدر خواب موندم؟ بیست دقیقه! بیست دقیقه تو جلسه بودن همه و من نیومدم. باورم نمیشه. درد و نفرین ابدی.

گلبو

19 Nov, 16:54


دیشب ساعت ده کد رو تست میکردم و دیدم یک قسمت از پروژه یک مدل خاص prediction رو با دقت پایینی جواب میده، مجبور شدم کل الگوریتم machine learning رو تغییر بدم و از یه چیز دیگه استفاده کنم(XGboost). ساعت دو بلخره خوابیدم و تا صبح از استرس جلسه امروز یک بار ساعت سه و نیم و یک بار پنج و نیم از خواب بیدار شدم.
و به این صورت امروز صبح، از جلسه مهمی که داشتم و قرار بود همین کار رو توضیح بدم، خواب موندم.

گلبو

18 Nov, 19:06


موی رنگ کرده و بالیاژ برام متنوعه، اما خودم رو با موی مشکی بیشتر دوست دارم.(داشتیم میرفتیم شوی کمدی)

گلبو

18 Nov, 19:03


سه سال پیش پست گذاشتم بیاین که SOP/CVهاتون رو برای اپلای بررسی کنم، پیام داد بهم و گفت میخوام برم هلند. جواب دادم، دیگه یکم دماغه هواپیما چرخید اومد امریکا.

گلبو

18 Nov, 18:58


دقیق سه سال از اولین باری که به گلبو پیام دادم گذشت تا بالاخره شبی که چنین غروبی داشت حضوری دیدمش.

گلبو

17 Nov, 19:15


هرچقدر کارها و وظایفم بیشتر میشن منم به همون نسبت بیشتر کش میام. اینجوری که سختی‌های همین پارسال، در مقایسه با مسئولیت‌های الان، شبیه به رفتن به شهربازیه.

گلبو

16 Nov, 22:07


هربار لینک میذارم، پیام میگیرم سارا تو از کجا فهمیدی به کامپیوتر علاقه داری؟ بچه‌ها ببینین این بالا نوشتم «هرچیزی که جدید میاد باید اول به دست من برسه، منظورم تکنولوژیه، تیپ و اینا نیست. یا آهنگ و فیلم و اینا.» من قشنگ یادمه ده مدل فلش‌مموری داشتم، کِیس کامپیوتر رو باز میکردم داخلش رو میدیدم.

شاید پاسخ این سوال همینجا باشه. همین روزهای سیزده چهارده سالگی.

گلبو

16 Nov, 22:04


این فونتی هم که میبینین اینجوریه مد بود. هرچی بیشتر دستخطه عجیب‌ غریب بود تو خفن‌تر بودی. بعد فکرکن تک‌تک حروف رو باید به هم دیگه میچسبوندی اینجوری نبود روی کیبورد بزنی روی «د»، بعد این شکلی باشه. باید میرفتی کرکتر «د» رو از جایی که اولین بار دیده بودی‌ش کپی میکردی اینجا paste میکردی.

گلبو

16 Nov, 22:02


حبیب جز علایقم بوده. آخی. بچه پونزده ساله آخه تو رو چه به حبیب.

گلبو

16 Nov, 22:01


اینجا که نوشتم بیشتر فیلمای کره‌ای رو دیدم ولی دیگه بدم میاد رو دقیقن یادمه. یه مدت با سریال کره‌ای میخوابیدم، با سریال کره‌ای بیدار میشدم. بعد نمیدونم چی شد یهو دیگه بدم اومد.

گلبو

16 Nov, 21:59


🚶🏻‍♂️🚶🏻‍♂️🚶🏻‍♂️🚶🏻‍♂️

گلبو

16 Nov, 21:54


😂😂😂

گلبو

16 Nov, 21:50


واسه تولد شونزده‌سالگیم دوتا آرزو داشتم، یکی اینکه آرزوی همه برآورده بشه، دو اینکه بابام برام یه گوشی گلکسی بخره. که اون موقع خیلی مد بود، در ادامه نوشتم ولی بابام نمیخره چون میگه به دردت نمیخوره.
خودم میدونستم این یک آرزوی دست‌نیافتنیه.

گلبو

16 Nov, 21:39


یه بارم با عکس یه دختره که فکر میکردم خیلی دافه، با یه پسره چت میکردم 🚶🏻‍♂️
باور کرده بود منم. سرکارش گذاشته بودم. بعد یه بار گفت کجایی؟ گفتم رفتم نماز بخونم :))) واقعن نماز میخوندم اون موقع و راستش رو بهش گفتم. بعد پسره دست و پاش رو گم کرده بود انگار زن زندگی‌ش رو پیدا کرده، میگفت باورم نمیشه دختر به زیبایی و به روز بودن تو نماز بخونه :))) باید به مامانم معرفیت کنم.
حالا ما نه صدای همدیگه رو شنیده بودیم نه من تصویر میدادم، بیچاره یه مدت سرکار بود. تا دیگه بهش گفتم اگه بدونی این عکسی که دیدی من نیستم، چیکار میکنی؟ اولش گفت اشکال نداره هرجوری باشی قشنگی، ولی بعد غیب شد دیگه :))

گلبو

16 Nov, 21:37


یه سری سایت هم بود به اسم چت‌روم. کثافط محض :))) میرفتی قاطی پاطی اون وسط فقط حرف میزدی بعد یه عده میومدن‌ پی‌وی :))) اصل میخواستن.

گلبو

16 Nov, 21:35


یادمه یه دختری بود اون موقع که من چهارده ساله بودم، نوزده ساله بود. تم وبلاگش دارک بود و درمورد یه دختری بود که داره سیگار میکشه. پر از دود و سیاهی و فاز غم. پست میذاشت هیچکس نمیدونه من سیگار میکشم، چسناله‌های حالت گنگ‌طور داشت‌. برای همدیگه کامنت میذاشتیم و جوابم رو میداد. تو ذهنم یه دختر سنت‌شکن و تاریک و خفن تصورش میکردم، یه دختر متفاوت.
یهویی رفت. دوسال براش کامنت میذاشتم کجایی، انقدر نیومد که یهو دیدم وبلاگش حذف شده.

گلبو

16 Nov, 21:31


و این بزرگ‌ترین دلیلیه که من شاید هیچوقت نتونم از اینکه به صورت عمومی مینویسم، دست بکشم.
بارها سعی کردم ننویسم، رفتم، پنج هزار نفر رو پاک کردم، اومدم، پست پاک کردم، باز رفتم، سعی کردم عکس گذاشتن رو، جایگزین نوشتن کنم. اما نمیتونم.
بزرگ‌ترین دلیلش اینه که در دوران نوجوانی، وبلاگ داشتم، کلی دوست مجازی داشتم، دوستایی که بعدها تبدیل شدن به واقعی. واسه همین شروع کردن دوستی از دنیای مجازی برام راحت‌تر از واقعیه.

گلبو

16 Nov, 21:29


از دوازده سالگیم پونزده سال میگذره.

گلبو

16 Nov, 21:28


چند وقت پیش یکی از گلبو پیام داد سارا :دی که مینویسی یعنی چی؟

گلبو

16 Nov, 21:27


اون موقع با اینترنتی که سیم‌تلفنی بود یاهو داشتم. دوازده سیزده سالم بود همه هفده هجده ساله بودن من الکی یه جاهایی میگفتم هفده سالمه.

گلبو

16 Nov, 21:25


خیلی باید بچه پررو باشی به سلین دیون بگی سلی جون 🙂

گلبو

16 Nov, 21:25


اینجا سلنا آهنگ a year without rain رو تازه داده بود و من انقدر عاشق سلنا بودم(الانم خیلی دوستش دارم) که حفظش کرده بودم. با معنی گذاشته بودمش تو وبلاگم. با آهنگ تایتانیک از سلی جون(سلی جون؟!)

گلبو

16 Nov, 21:21


سال نود یه پستی گذاشتم.. سال نود و دو احساس کردم خز شده پاکش کردم. بعد عاشق این بودم واسه پستام رمز بذارم بیان کامنت بذارن رمز بگیرن :)))

گلبو

16 Nov, 21:14


اتفاقی امروز رفتم سراغ وبلاگم…
پست میذاشتم و میگفتم واقعی است :)) چهارده سالم بوده.

گلبو

13 Nov, 19:38


این پیام گلبو، داره به ما میگه که این بلای ایرانی بودن، حتی با مهاجرت به اون سر دنیا هم قرار نیست از سرمون کم بشه. ما در خیال خودمون یه آرمان‌شهر می‌سازیم، کلی فایده های مهاجرت به اونجا رو برای خودمون تعریف می‌کنیم، با بدبختی و ماتحت‌پارگی انجامش میدیم، ولی در نهایت به واسطه ی اینکه خانواده مون اینجان و یه گوشه از قلبمون همیشه درگیر ایرانه، از درون همچنان غمگین می‌مونیم.

گلبو

13 Nov, 17:31


ایرانی بودن بدترین بلایی بود که سرم اومد. یه بلای مداوم، مستمر، همیشگی.
شبیه به یک کد environment، که محیطِ یک برنامه رو میسازه، هربار کامپیوتر رو روشن میکنی بدون اینکه کاری کنی، خود به خود اجرا میشه. زندگی منم همینجوریه، محیط زندگی‌م ایرانی بودنه و من این وسط دارم دست‌وپا میزنم.
تأثیرِ ایرانی بودن هر لحظه از زندگی‌م اجرا میشه.
هرجا باشم و در هرکاری، نمیتونم ازش فرار کنم.
هست همیشه، مؤثر، پررنگ.

گلبو

13 Nov, 17:27


کاش زبان‌فارسی بلد نبودم و نمیتونستم اخبار فارسی‌زبان رو دنبال کنم.

گلبو

13 Nov, 17:22


زندگی توی ایران افتاده روی dark mode. با خبر مرگ اعتراضی کیانوش سنجری قلبم درد کرد :(

گلبو

12 Nov, 17:19


وقتی گفتگو محترمانه باشه دونفر یا به نتیجه میرسن، یا اگه به نتیجه نرسن، با احترام نظر همدیگه رو گوش میکنن و به مخالفت ادامه میدن، برای اینکه منظورم رو بهتر بگم، لطفن مناظره‌های طرفدارای ترامپ و کاملا رو ببینین، یه عده آدم بدون اینکه همدیگه رو بشناسن در یک اتاق نشستن و کاملن محترمانه درمورد موضوعی که یکی نقطه‌ی یک ایستاده یکی منفی یک، و هیچکدوم نظرشون رو تغییر نمیدن، بحث میکنن.
اما کسی ناراحت نمیشه، به کسی برنمیخوره.


ما یه وقتایی نمیتونیم درست گفتگو کنیم، چون یا به اعصاب خودمون تسلط نداریم و دعوا راه میندازیم، یا برعکس چون از شنیدن نظر مخالف و حس طردشدن وحشت داریم، سریع عقب‌نشینی میکنیم و بدون اینکه بفهمیم طرف مقابل چی میگه، حرف طرف رو قبول میکنیم.

اگه انسان‌ها باهمدیگه مخالفت نمیکردن، هیچوقت رشد نمیکردن.

گلبو

12 Nov, 17:12


یک‌چیز دیگه هم این وسط بگم که بی‌ربطه ولی جالب؛ من یک پستی رو از سارا (گلبو) reply کردم، جوابی در مخالفت نوشتم و خود سارا هم پاسخ داد. یک‌سری هم کامنت گذاشتن و من رو مورد عنایتِ ناسزا قرار دادن که تو چرا با گلبو مخالفی. نگاه کردم و دیدم هیچ‌کدوم دنبال‌کننده‌ی من نبودن. اومده بودن تا به من بگن مخالف نباش، تو نمی‌فهمی و این موارد. خب مخالف بودم و خود سارا با خون‌سردی پاسخ داد و روشن‌گری کرد. چرا نباید مخالف کسی بود؟

گلبو

12 Nov, 17:03


بله به این موضوع یه جور دیگه هم میشه نگاه کرد.
اینکه پزشک great responsibility داره و با جان مردم سروکار داره، شدت عصبانیت از یه پزشک، با یک مهندس یا به قول دوستمون یک آرایشگر برابر نیست.

ولی درکل، همونجور که یکی از بچه‌ها گفت، خشم باید یه جای دیگه خالی بشه.
یک درصد، یک هزارم درصد فکر کنیم قصور پزشکی رخ داده، باید بشه از پزشک شکایت کرد و کیس رو به دادگاه برد.
دادگاه باید بتونه بدون فساد و پرونده‌سازی، تحقیق بی‌طرف انجام بده.

ولی چون همچین امکاناتی وجود نداره، طرف حدس میزنه پزشک اشتباه کرده(حالا دلیلش اینه که پزشک اون ساعت که من امر کردم بالا سر بیمار نبوده)، و بعد برای این حدس حکم میبره، مجازاتش هم خودش اجرا میکنه.

گلبو

12 Nov, 16:54


بهتر از این نمیشد بیان کرد.

گلبو

12 Nov, 16:41


کاملن درسته.

گلبو

12 Nov, 16:40


کلا شغل‌هایی که با مردم خشمگین در ارتباطن این خطرات بیشتره.
مثلا کسی آرایشگرش رو نمی‌کشه چون خط چشم‌اش برای عروسی خواهرش کج شده. اما آرایشگر هم ممکنه تهدید بشه، اما با احتمال‌ کمتری. اما یک فرد معتاد که تو حال خودش نیست میاد داروخونه و ترامادول نمی‌گیره حالش جوریه که می‌تونه آدم بکشه. وکیل‌ها هم که مشخصه کلا با افراد بزهکار در ارتباطن که احتمال دست زدن به قتل و کارای وحشیانه بیشتره.

گلبو

12 Nov, 16:39


منطقی بود.

گلبو

12 Nov, 16:38


موج نفرت به نظر من از حسرت‌ها میاد. از اینکه مردم ترجیح میدن ببینن یک نفر با لاتاری برنده شده باشه، تا با زحمت. چون زحمت بهشون این احساس «تلاش نکردن» رو القا میکنه، اما لاتاری میگه اینم شانسی بود، شانس یه روز در خونه منو هم میزنه، یا اگه مثل فلانی موفق نشدم بخاطر بدشانسی‌مه، بخاطر تصمیمات اشتباهم نیست.

گلبو

12 Nov, 16:35


من مهندس عمرانم و راستش این مدلیشو ندیدم
ولی وقتی ناظر یا مجری میشی واقعا تهدید میشی
من دوست صمیمیم میخواست پایان کار نده به یکی از ساختمونا که مال یکی از آشناهای شهردار بود(چون تیر ده متری رو بدون ستون اجرا کرده بودن)؛ و رو ماشینش، در حالی که خودشم تو ماشین بود اسید پاشیده بودن :))
من نمیگم نفرت پراکنی به پزشکا عادیه، یا اینکه بحث پر رنگ کمرنگ بودن این موضوع نسبت به حرفه خاصی رو هم مطرح نمیکنم؛ اما جامعه ناسالم، جامعه مریض (به لحاظ اجتماعی) با سواد و علم زاویه دارن و هرجا دستشون برسه(رجوع شود به اینکه درآمد استادای کنکور از خود پزشکا بیشتره) از چیزی برای نفرت پراکنی علیه سواد دریغ نمیکنن.

گلبو

12 Nov, 16:34


دقیقن منظور من هم همین یک‌سری مشاغله. مردم نسبت به پزشک، وکیل(سال‌های اخیر)، خشمگین هستن و مثل بربرها آدم میکشن. اما در مقابل یک مهندس اینجوری نیستن.

من نمیگم کار درستیه، کجا آدم کشی کار درستیه آخه؟
صحبت من اینه چرا پزشک باید قربانی باشه، چرا وکیل باید قربانی باشه.

که این سوال رو یک جامعه‌شناس باید جواب بده.

گلبو

12 Nov, 16:32


وکیل‌کشی هم تو این سال‌های اخیر بشدت فراوان شده، مردم هر روز خشگمین تر میشن نسبت به یکسری از مشاغل و همه‌اش از این میاد که هنوز فرهنگ‌سازی نشده که کسی پزشک یا وکیل یا هر عنوان دیگه‌ای هست به شما چیزی بدهکار نیست و هر چیزی روند خودش رو داره‌...

گلبو

12 Nov, 16:31


معلومه که عادلانه نیست. از کجای صحبت من چنین برداشتی شده؟
من میگم نفرت پراکنی علیه پزشک‌ها یه موضوع سیستماتیک و چند‌وجهی هست. از همون روز اول که پدرمادر ایرانی به بچه دیکته میکنن اگه میخوای موفق بشی، باید حتمن پزشک بشی، آدم موفق یعنی پزشک، آدم پولدار یعنی پزشک، و اون بچه به هردلیلی پزشک نمیشه، حوصله درس‌خوندن نداره، علاقه نداره، امکانات نداره، اصلن اونقدر باهوش نیست که پزشک بشه(بله علم پزشکی به هوش و پشتکار نیاز داره)، و علاوه‌بر این تو کار دیگه‌ای موفق نمیشه، دائم توی ذهنش خودش رو با پزشک مقایسه میکنه، این نفرت علیه این جامعه و این شغل پایه‌گذاری میشه. تازه این یک دلیلشه.

گلبو

12 Nov, 15:43


چندتا کیس مهندس‌کشی مثال بزنین. که مثلن مهندس عمران کار رو تحویل نداده رفتن کشتنش.

گلبو

08 Nov, 16:10


کاش شله‌زرد بلد بودم. به نظرم خیلی سخته. اگه بلد بودم به جای باقلوا شله‌زرد میدادم. به نظرم یکی از خوشمزه‌ترین دسر؟/پیش‌غذاهای دنیاست که خیلی بهش کم‌توجه شده.

گلبو

08 Nov, 16:09


میخوام واسه پیش‌غذا، دلمه و کشک‌وبادمجان درست کنم. گفتم باقلوا هم درست کنم. طبق تجربیاتم از مهمونی‌های قبلی، نباید همه کارها رو بذارم تو یه روز، البته غذا با منه تمیزکاری با اونی که قشنگ میخنده. ولی بازم تو یک روز غذا پختن سخته، هرجور حساب میکنم وقت کم میارم و باید این علاقه به غذای تازه رو یکم کم کنم. واسه همین بهترین کار اینه از امروز شروع کنم، مثلن بادمجان و شیرینی رو امروز تموم کنم بذارم یخچال.

گلبو

08 Nov, 16:05


یه دورهمی کوچیک شنبه گرفتیم، یکی از مهمون‌ها استاد دانشگاه علوم‌پزشکی مشهد بودن که به تازگی برای فرصت‌مطالعاتی اومدن امریکا. انسان فروتن، شریف، خوش‌خنده و مهربون. اون روز که دیدمشون صفحه چتشون رو با غصه نشون میدادن که سارا ببین دانشجوهام بهم میگن چرا رفتی!
هیچوقت فکر نمیکردم یه روزی استاد دانشگاه علوم‌پزشکی رو خونه‌م دعوت کنم 💃🏻🌚 به خصوص اینکه من همسن‌وسال دانشجوهاشون هستم 🌚

گلبو

08 Nov, 15:47


امروز ۸/نوامبر/۲۴
بابام امروز رفته تو محله قدیمی پیاده‌روی، یه سر به خونه مادرم بزنه، بهش گفتم میشه همینجوری میری دوتا گردالی بدی؟ ببینم اون‌جا رو، برداشته کل مسیر رو برام ویدئو گرفته، با اون اینترنت داغون ویدئوها رو فرستاده.
روی قدم به قدمش با لحن مثلن‌ بی‌تفاوت صحبت کرده: هیچی اینجا همون ابزار فروشه‌ست، اینجا مغازه جدید زدن، این یارو بود؟ مرد. هیچی همون‌جوریه که وقتی رفتی. این همسایه مادربزرگت بود؟ فوت کرد، هیچی اینجا رو کوبیدن ساختن از کنارش یه مغازه هم دراوردن، این یکی همسایه‌ هم اسباب کشی کرده رفته، هیچی بابا خبری نیست همون‌جوره که رفتی، سر کوچه‌ رو یه ایستگاه اتوبوس زدن، قبلن نبود، راستی یه خط جدید اتوبوسم انداختن، اینجام تغییرکاربری داده، اینجام یه هایپرمارکت جدید زدن، هیچی دیگه خبری نیست همون شکلیه که وقتی تو بودی.
بخاطر تلاشش که یه موقع دلتنگ نشم، یه لبخند بزرگ زدم 🤍

گلبو

06 Nov, 22:46


شاید یه عده فکر کنن که وقتی دیگه چیزی نداشته باشیم نفرین نفت هم تموم میشه و بالاخره دنیا دست از سرمون برمی‌داره تا بتونیم مملکتمون رو خودمون اداره کنیم که باید بگم ممکنه ولی اگه هم یه روز بخوان ولمون کنن تو یه وضعیتی مث کره شمالی یا حتی بدتر ازون افغانستان طالبان ولمون میکنن. زمانی دست از سرمون برمیدارن که دیگه هیچ نفعی براشون نداشته باشیم که درواقع وقتیه که تمام منابعمون و فرصت های اقتصادی و استراتژیکمون رو از دست داده باشیم. اونوقت دیگه چیزی نمونده که بخوایم باهاش آینده ای بسازیم چون نخبه ها که هیچ پخمه های مملکت هم دارن به سرعت میرن و به لطف دهه ها کودن‌پروری سیستماتیک نظام رانتی و سهمیه ای منابع انسانی کافی برای بازسازی سیستم رو نداریم. کشور داره تبدیل به یه کویر بی آب و علف پر از زباله میشه که منابع معدنیش رو بخاطر استفاده ی بی رویه ازبین بردن و طبیعتش رو نابود کردن. اقتصاد و توریسمش هم در اثر دهه ها مدیریت نامناسب انقدر عقب مونده و آسیب دیده که بدون کمک سرمایه گذاری خارجی قابلیت رقابت با هیچ کشوری رو نداره.

خلاصه بگم اینا اون روزی ولمون میکنن که دیگه چیزی برای خوردن و بردن نمونده باشه تو این فلات.

گلبو

06 Nov, 21:56


عصر یه گربه اومد تو حیاط من نفهمیدم چطوری پریدم بیرون، برای اینکه بیارمش‌ داخل، اسپیکر رو بردم بیرون صدای میوی گربه پخش کنه و لاکی رو هم بردم به بهانه لاکی بیاد داخل.
نیومد.
لاکی هم یهو یاد اون دورانی افتاد که سنجاب و پرنده شکار میکنه، دیگه برنگشت داخل، درکل بچه خیلی حرف‌ گوش کنیه. ولی امروز نیومد و دوساعت دنبالش دویدم که بلخره خسته شدم دیدم داره میره داخل چمن همسایه‌ها، دیگه رفتم تو خونه. که بعد یک ساعت خودش تصمیم گرفت بیاد.
میدونستم برمیگرده، فقط از کایوتی میترسیدم یه موقع بخورنش، خنگول. الانم باید بشورمش.

گلبو

06 Nov, 17:11


همکار این مرد پیام داده بهش که من از ناراحتی میخوام برم کانادا. همینقدر حساس :))) بابا بشین یه گوشه انگار قراره ارزش دلار تو چهارسال نصف بشه.

گلبو

06 Nov, 16:31


برد ترامپ کاملن مشخص بود، دمکرات‌ها چهارسال وقت داشتن یه کاندید مناسب معرفی کنن، به جای این کار ترجیح دادن زمانشون رو بذارن روی تخریب شخصیت ترامپ و دادگاهی کردنش. فارغ از اینکه کسایی که به ترامپ رأی دادن دنبال شخصیتش نبودن، نگاه میکنن به اقتصاد امریکا که در دوره‌ی بایدن به بدترین حالت خودش در چندسال اخیر رسید، نگاه میکنن به این همه مهاجر غیرقانونی، نگاه میکنن به اینکه وقتی ترامپ بود جنگی هم نبود ولی در دوران بایدن هم روسیه و اوکراین و هم اسرائیل و فلسطین باهم وارد جنگ شدن. نگاه میکنن به پروپاگاندای LGBTQ که تو مدرسه به بچه‌هاشون درس داده میشه و دوست ندارن که یه معلم بیاد به بچه این حس رو بده که زیر سن‌قانونی باید تغییر جنسیت بدی، این‌ها رو نگاه میکنن.
(خیلی جالبه که بخش بزرگی از LGBTQ community طرفدار سرسخت ترامپ هستن و فهمیدن کارای دمکرات‌ها همه شوعه.) دمکرات‌ها چهارسال وقت داشتن یه کاندید درست حسابی، جوان و با سواد معرفی کنن. این همه تحصیل‌کرده از هاروارد و MIT دارن، هیچکدوم رو نتونستن بیارن بالا جز یه پیرمرد، حتی در جناح خودشون فرصت ندادن یه کاندید بهتر بیارن، یعنی بین خودشون دودستگی هست، یا حتی کاملا رو زودتر معرفی کنن.
باختن و این باخت حقشون بود، البته بگم هیچ فرقی واسه «مردم» ایران نخواهد داشت و این هموطنانی که فکر میکنن با اومدن ترامپ یهو همه چیز عوض میشه و ترامپ دست مردم رو میگیره برای انقلاب! اشتباه میکنن.
فرقی نمیکنه کدومشون رئیس‌جمهور بشه.
نهایت یکم دیرتر مردم فقیرتر میشن، یکی رو بازی میکنه یکی زیر، چیزی که ثابته اینه کشور ایران تا وقتی نفت و منابع داره واسه همه‌ی دنیا عزیزه و باید تا میشه ازش ارتزاق کرد.

گلبو

05 Nov, 19:25


چه جالب! دقیقن همین واکسینه شدن بهترین توصیف بود.
https://t.me/rainbowvalleey/3538

گلبو

05 Nov, 19:15


تازگی‌ها به این نتیجه رسیدم که معمولن دردِ تصورِ یه اتفاقِ ناخوشایند، از وقتی واقعن اتفاق بیفته بیشتره.

اینجوری که ذهن ما درد و ترس بیشتری متحمل میشه موقعِ تصور یه رخدادِ بد، تا وقتی واقعن تو اون موقعیت بد قرار بگیریم.
وقتی تجربه‌ش میکنیم میبینیم اونقدر که فکر میکردیم درد نداشت.

یک مطالعه* توسط ریسرچرهای دانشگاه Colorado و دانشکده پزشکی Icahn انجام شده که با استفاده از عملکردهای MRI، مشخص شده فرد وقتی «موقعیت ترسناک/بد» رو متصور میشه، بخش‌های مرتبط با ترس، ریسک و حتی پردازش صدا در مغزش فعال میشه.
این فعال‌سازی چه واقعی باشه چه خیالی، میتونه منجر به فرآیندی به اسم “extinction” بشه که نزدیک‌ترین ترجمه به فارسی که پیدا کردم میشه «خاموش‌سازی».

حالا این پژوهش میگه که «یک تصور منفیِ کنترل‌شده» میتونه به درمان اختلالات مرتبط با اضطراب مثل PTSD کمک کنه، چون با مواجهه‌ی تکراری و ایمن با محرک‌های ترسناک به صورت خیالی، واکنش ترس کمتر و کمتر میشه و این یافته‌ها میتونه به توانایی «تخیل» به عنوان ابزاری درمانی برای تغییر واکنش‌های مغزی در برابر ترس و کاهش علائم‌اضطراب منجر بشه.

به این ترتیب میشه توجیه کرد که ما وقتی «واقعن در موقعیت ترسناک و بد قرار میگیریم»، چون قبلن این ترس در وجودمون فعال‌شده، تجربه شده، قبلن تریگرهای ترس و اضطراب رو فعال کرده، بنابراین میتونیم واکنش مضطربانه خودمون رو هنگام تجربه‌ی واقعی اون اتفاق بد، کاهش بدیم.

در نتیجه چیزهایی که تصور میکنیم، در واقعیت وقتی اتفاق بیفتن اون قدر که فکر میکنیم بدن، بد نیستن.

* https://www.sciencedaily.com/releases/2018/12/181210144943.htm

گلبو

05 Nov, 18:55


صبح منیجرم پیام داد فردا یه متینگ بذار کل روز خالی‌ام، منم کلی دودوتا چهارتا کردم کی بذارم کی نذارم ساعت یک متینگ گذاشتم.
قبلش ساعت نه وقت دکتر دارم و ده یه جلسه دیگه.
الان دیدم واسه فردا استادم ساعت یک باهام متینگ گذاشته و تنها وقت خالی‌ش تو کل هفته فقط فردا ساعت یکه، دقیقن نمیدونم باید چیکار کنم.
از اینجور چالش‌ها با آدم‌ها بدم میاد، از اینکه سر یه متینگ به مشکل بربخورم و حالا دو ساعت برم بگم نه جابجاش کن نه اینجوری کن نه اونجوری کن. هردوتا واجب و مهم هستن. حل شدنیه ولی چالش اضافی و بیخوده.
به خصوص اینکه به خودم میگم اگه صبح میدونستم و به جای یک ساعت دو متینگ میذاشتم چقدر بهتر بود.

گلبو

05 Nov, 18:33


در گروه Python چه می‌گذرد:

گلبو

04 Nov, 17:58


شکلی که انسان تکامل‌ پیدا کرده، اینجوریه که زن در وجودش میتونه خلق کنه، بله برای این کار به اسپرم نیاز هست ولی اون بستر و محیط در بدن زن بوده که تکامل پیدا کرده.

من دوبار تا الان موزه‌ی انسان‌شناسی واشنگتن‌دی‌سی رفتم انقدر که قشنگه، عکس‌هاش رو گذاشتم قبلن. طبق استخوان‌های باقی‌مونده و تحقیقات انجام شده، یکی از مهم‌ترین دلایلی که ما به این شکل باقی‌موندیم، سایز لگن زنه. لگن زن انقدر بزرگ شده که تونسته سر انسان رو با این سایز از خودش رد کنه و ما به این صورت(سایز مغز بزرگ‌تر) از شامپانزه‌ها پیشی گرفتیم.
چون بدن گونه‌ی انسانِ زن، قوی‌تر بوده.


همه چیز در بدن زن برای تولیدمثله. تکامل اینجوری بوده، یعنی دلیل اینکه ما تا الان باقی موندیم همینه. همینه که یک بستری بوده که ما رو شکل بده.
این منافاتی با رفتار فمنیستی نداره، اتفاقن فمنیسم واقعی با وجود دیدن این تفاوت‌ها دنبال برابری‌هایی میگرده که همسو با ایناست. تا ما میگیم فمنیستیم، یه عده میگن عه؟ نمیتونی مثل یه نره‌غول چکش بزنی زورت نمیرسه که! هرهرهر، زن ضعیفه‌ست. فلان. فکرمیکنن منظورمون از برابری، برابری فیزیکیه. که اگه حتی اینم باشه، میزان تحمل درد زن از مرد خیلی بیشتره، حالا جای صحبتش نیست الان.

الان دقت کنید نزدیک‌ترین پژوهش‌ها برای شبیه‌سازی رحم در امریکا، میتونه از بعد از شونزده تا بیست‌هفتگی جنین رو در دستگاه زنده نگه داره، یعنی پیشرفت تکنولوژی هنوز نمیتونه اون دو-سه ماه اول رو simulate کنه.
زن با کمترین هزینه‌ی مادی، میتونه.
بهش فکرکنیم خیلی قشنگه‌ها. این ماشینِ بدن زن خیلی جالب کار میکنه، میتونه خلق کنه. کدوم رباتی الان میتونه خلق کنه؟
حقیقتن زیباست.

برای همین همه چیزش براساس هورمونه، چون اولین هدفش تولیدمثل بوده، بدن مرد چنین قابلیتی رو نداره، برای همین خیلی درگیر و دچار هورمون به شدت زن نیست.

این یک واقعیت علمیه. هرسال سمینارها، مقاله‌ها، ژورنال‌ها، فاندها، پروژه‌های زیادی برای تحقیق درموردش اختصاص داده میشه. چون مهمه. شما همین سیکل‌ماهیانه رو در نظر بگیری، به تنهایی میتونه دلیل هزاران اتفاق غیرمنطقی! باشه، که قابل کنترل نیست. چون هورمونه، همه چیز هورمونه.

میل به سکس، میل به بقا، میل به جفت‌گیری، میل به بچه‌دار شدن، میل به غذا، میل به پول! همه چیز از هورمون میاد.

یه جایی میخوندم که انقدر این چرخه‌ی هورمون قویه، که یک زن پتانسیلش رو داره «فقط» برای بچه‌دار شدن یک مرد رو گول بزنه.
و واقعن گولش بزنه! بدون اینکه خودش بدونه یه جوری همه چیز رو بچینه که تجربه مادری رو داشته باشه. سکس براش هیچ لذتی نداره و فقط میخواد بچه‌دار بشه.

و این بد نیست. این شکلی هستیم دیگه. میتونیم با آگاهی کمی بهش مسلط بشیم، قشنگم هست. نازه.

این نظر منه. نظر شما هم مثل همیشه، محترمه.

گلبو

01 Nov, 01:34


نوامبر؛

گلبو

01 Nov, 01:32


سرعتِ گذشتن روزها ترسناک شده.

گلبو

30 Oct, 16:22


کاش غول‌چراغ جادو داشتم بهم میگفت چه آرزویی داری؟ منم بی‌درنگ میگفتم میخوام روز دفاعم باشه. اونم برآورده میکرد میگفت بفرما این مدرکِ شما دانشگاه رو ببوس بذار کنار دیگه.

گلبو

30 Oct, 15:58


جای رفقا خالی 🫂

گلبو

30 Oct, 15:57


آبگوشت خورون، اواخر اکتبر 2024

گلبو

29 Oct, 21:45


وقتی بعد از ۲۳ ساعت از خواب بیدار میشه، نیم ساعت اینجوری به ما زل میزنه 🐾

گلبو

29 Oct, 21:43


دوهفته‌ست یک دوره‌ی آنلاین نقاشی رو ثبت‌نام کردم ولی حتی وقت نکردم آبرنگ‌م رو از داخل قفسه در بیارم.

گلبو

28 Oct, 21:09


پاسخگوی ۲۴۹، بفرمایید🌝:
جواب‌ها:
https://t.me/ltyvgu

گلبو

28 Oct, 17:33


چایی دم کردم و داخلش چوب‌دارچین و هل انداختم. از سیسیا هرکی خواست بگه براش یه لیوان بریزم 💆🏻‍♀️

گلبو

28 Oct, 16:56


تا میام یه ذره خودم رو جمع‌وجور کنم هورمون‌ها بیکار میشن و حمله میکنن.

گلبو

28 Oct, 04:16


عکاسی پاییزی با حضور افتخاری لاکی 🐈🍁😍

گلبو

27 Oct, 15:52


دیشب خواب ایران رو میدیدم.
خواب میدیدم دارم با دوچرخه‌م توی محله میگردم، رسیدم به یه سبزیجات فروشی، فقط سبزی و کدو و خیار و … میفروخت. رفتم داخل زدم زیر گریه. صاحب‌مغازه که یه مرد بازاریِ سبیلو بود گفت چی شده؟ گفتم هیچی من چندین ساله اینجا نیومدم. فکر میکرد منظورم از اینجا، این مغازه‌ست، خندید گفت حالا که اومدی.
همون لحظه دوست‌قدیمی و همکلاسی دبستانم که باهم هم‌محله‌ای بودیم رو با دوستش دیدم که اومدن داخل، همدیگه رو بغل کردیم، گفت خیلی خوشحالم اومدی، منتظر بودم یه چیزی بگه که بیا بریم بیرون، یا اجازه بده من بهش بگم، یا یکم صبر کنه حداقل، شماره‌م رو بگیره، حالم رو بپرسه، یا فرصت بده که من باهاش صحبت کنم، از محله بپرسم، که تا خریدش رو انجام داد گفت دوچرخه‌ت دم در پارکه قفل نداره مواظب باش ندزدنش، بعدم با دوستش رفتن.
خواب عجیبی بود، از اون خواب‌هایی که وقتی بیدار میشی باید چندساعت بگذره که بفهمی کجایی.

گلبو

24 Oct, 21:48


[خونه]

گلبو

24 Oct, 16:59


اونی که قشنگ میخنده امروز میگه «اونقدری که تو در دوران دکترات پرزنتیشن داشتی و دستت به اسلاید ساختن بند بود من نداشتم و نبودم. وی در ادامه افزود تو آدم خیلی ریلکسی هستی و خوب بلدی شرایط رو کنترل کنی، حتی وقتی آماده نیستی میری جلو و به خودت اعتماد داری. اینکه کلن استرس نداری برام جالبه.»
سپس من را راهی اتاق استادی کرد.
الان پروانه‌های اکلیلی در سرم دارن میچرخن، اونم اینو میدونست، برای همین اینجوری بهم گفت.

گلبو

24 Oct, 16:11


تو این عکس انگار سه تا انگشت دارم 😐

گلبو

24 Oct, 16:08


بریم.

گلبو

24 Oct, 15:59


بدن‌م درد میکنه. یک ساعت دیگه پرزنتیشن دارم، استاد تاکید کرد باید یه جوری توضیح بدی هیچکس نباشه دیگه براش سوال پیش بیاد. ده بار اینو گفت. خسته‌م. حال ندارم. حال ندارم برم دانشگاه. حوصله انگلیسی صحبت کردن ندارم. حوصله فکرکردن ندارم. یه استاد دیگه هم میاد مهمان. حوصله اونم ندارم. کاش کنسل میشد. برداشتم محتوای درس machine learning with graphs دانشگاه استنفورد رو برای اسلایدهام کپی کردم و باید اون رو توضیح بدم. کاش این کار رو نمیکردم. چی شد این تصمیم رو گرفتم؟ کاش الان ایمیل میزد با این تایتیل که Due to the severe whether meeting is canceled. کاش الان یهویی طوفان میشد، همون طوفانی که سه هفته پیش اومد.
چرا هرچی آسمون رو نگاه میکنم صاف و آفتابیه؟
نمیخوام برم.

گلبو

23 Oct, 23:16


گلبو pinned «قانون صدوچهل‌وشش، یه وقتایی آدم‌ها از تو بدشون میاد چون نوعِ برخوردت با مشکلات زندگی‌ت، عصبانی‌شون میکنه. وقتی شکست‌عشقی میخوری، اونقدری که توقع دارن در غم غرق بشی، نمیشی، بعدِ چندوقت قوی‌تر بلند میشی و اتفاقن با یه آدمِ دیگه یه رابطه‌ی سالم‌تر رو شروع میکنی،…»

گلبو

23 Oct, 23:06


قانون صدوچهل‌وشش،

یه وقتایی آدم‌ها از تو بدشون میاد چون نوعِ برخوردت با مشکلات زندگی‌ت، عصبانی‌شون میکنه.
وقتی شکست‌عشقی میخوری، اونقدری که توقع دارن در غم غرق بشی، نمیشی، بعدِ چندوقت قوی‌تر بلند میشی و اتفاقن با یه آدمِ دیگه یه رابطه‌ی سالم‌تر رو شروع میکنی، وقتی تنهایی، اون‌جور که اون‌ها خودشون رو ذلیل میکنن که با بقیه به هرقیمتی معاشرت کنن، تو خودت رو کوچیک نمیکنی و اتفاقن یادمیگیری از همون تنهایی هم، بهره ببری، وقتی مجبور به رها کردن چیزهایی که دوستشون داری میشی، اونقدر که توقع دارن غصه بخوری، غصه نمیخوری، اتفاقن آماده‌ای دوباره همه چیز رو بسازی، وقتی کاری که براش چندوقت تلاش کردی نمیشه، اونقدر که توقع دارن دپرس بشی، نمیشی، وقتی ریجکت میشی، درست همون موقع که اون‌ها فکر میکنن دیگه بیخیال شده، تو داری جون میگیری که دوباره تلاش کنی و شروع کنی، وقتی مهاجرت میکنی، اونقدری که توقع دارن زیرفشار کار و درس اذیت بشی، نه تنها اذیت نمیشی، بلکه تمام تلاشت رو میکنی که به درستی همه چیز رو هندل کنی و چیزهای بیشتری تجربه‌کنی.
مردم یه وقتایی فقط و فقط بخاطر اینکه اندازه‌ی توقع‌شون اذیت نمیشی، از دستت عصبانی میشن. بخاطر دیدگاهت، بخاطر اینکه زندگی رو دوست داری و عاشق تجربه‌کردنی و حتی سختی‌ها رو هم به نفع خودت میچرخونی. از تو بدشون میاد چون از کسی که ازت در ذهنشون ساختن در مقابل مشکلات قوی‌تر هستی، از خیلیا که میشناسن، از خودشون و اطرافیانشون محکم‌تر هستی. بخاطر اینکه بازه‌ی نقاهتت کوتاهه، بخاطر اینکه از چالش‌های زندگی‌ت پرروتری، شکستنت رو نشون نمیدی و زود خودت رو چسب میزنی، زود میفهمی چیکار باید بکنی و تو باتلاق غرق نمیشی و اینجوری اول از دستت عصبانی میشن و در آخر انقدر با تو در ذهنشون مبارزه میکنن که ازت بدشون میاد، بعد این حس رو با چندنفر شبیه به خودشون در میون میذارن و اینجوری خیال میکنن که آره! درست فکر میکنن.
تو میبینی که وقتی باهات صحبت میکنن چیزهایی میگن که انگار یه رقابت یا نفرت پنهانی دارن، تو به خودت میای میبینی من که کاری نکردم، برخوردی نداشتم، حرف بدی نزدم، اصلن حرف نزدم، یه گوشه نشستم دارم با زندگی‌م بازی میکنم، چرا اینجوری میکنه؟
باید بهت بگم که اون آدم‌ها به جای تو زندگی نمیکنن و از همه مهم‌تر مثل تو فکر نمیکنن، مثل تو بزرگ‌نشدن، مثل تو تجربه نکردن.
پس وقتت رو برای تأیید شدن توسط اون‌ها هدر نده، وقتت رو برای جا شدن در دایره دوستی‌شون تلف نکن، دایره اون آدم‌ها از ابعادِ ذهن و رویاهای تو کوچیک‌تره، خودت رو دست‌کاری نکن، تعدادشون هم کم نیست، دنیا پره از اینجور آدم‌ها، تو به خودت شک نکن، تحلیلشون نکن عزیزمن، به جاش تمرکز کن روی خودت، بلندشو و دوباره بزن تو گوش مشکلات که این بزرگ‌ترین ماجراجوییِ دنیا منتظرته: یعنی زندگی کردن.
#قوانین_گلبو

گلبو

23 Oct, 20:28


یهو چشمم به این عکس افتاد،
کافه‌پرگار
تهران، ۹۸
با یاسمین، که الان اون ایتالیاست.

گلبو

23 Oct, 17:08


سیستم‌درمانی در امریکا اینجوریه شما میلیون‌دلاری هم درآمد داشته باشی ممکنه به موقع دکتر متخصص پیدا نکنی.
اگه بیمارِ کلینیک/بیمارستان نباشی و پرونده نداشته باشی درحال مردنم باشی کلن جوابت رو نمیدن مگر اینکه وقت بگیری، بری دکتر، پرونده بسازی بعد لطف میکنن جواب میدن. نهایتن گزینه‌ت میشه زنگ زدن به اورژانس.

گلبو

22 Oct, 21:27


پاییز ۲۰۲۴، جلوی خونه.

گلبو

21 Oct, 15:24



گلبو

21 Oct, 15:22


مهمان داشتیم، دوستانمون به زودی پدرمادر میشن. این دومین زوجی هست که عروسی ما اومدن و چندوقت دیگه بچه‌شون به دنیا میاد. بهمون میگن عروسی‌تون یه چیزی رو در ما روشن کرد :)))
وقتی نی‌نی به دنیا میاد احتمالن من اینجا نیستم و خیلی دوست داشتم کنار مامان ِجدید باشم. تنهایی مادر شدن در مهاجرت یک سطح دیگه از سختیه. بهش گفتم اگه دوست داری baby shower بگیریم من همه کارهاش رو انجام میدم، تو فقط بشین، گفت سارا من خیلی کسی رو ندارم که دعوت کنم، حالا دختر ما ترکه و از یه خانواده‌ی شلوغ میاد، تنهایی اینجا براش خیلی سخته، بابای جدید میگفت اینجا مریض میشه باید سرچ کنیم چیکار کنیم، اگه ایران بود خاله‌م پزشک معروفیه تبریز، در کسری از ثانیه کنارش بود. انقدر کَس‌وکار داشتیم که کمتر سختمون میشد. آدم این چیزها رو میشنوه، به جبر جغرافیا فحش رکیک میده.
وقتی رفتن، اولین کاری که کردم چنددست لباس پسرونه نوزادی سفارش دادم. امیدوارم بپوشه، ازش عکس بگیره و بفرسته برام. گوگولی.

گلبو

20 Oct, 19:03


متوجه‌شدم قربون صدقه رفتن که «وای دلم برات تنگ شده»، «قربونت برم کی بشه همدیگه رو ببینیم؟»، «حتمن برنامه بذاریم»، «کجایی تو دختر؟ میس یوووو، بریم حتمن همین‌روزها یه کافی بزنیم» و از این دست صحبت‌ها، چون خرجی ‌نداره، راحت گفته میشه. وقتی کوچک‌تر بودم-مثلن همین دوسال پیش، بیست و پنج سالگی- و آدم‌ها از اینجور حرف‌ها میزدن و برخلاف اون عمل میکردن، تا مدت‌ها در عذاب بودم. تا مدت‌ها. تا مدت‌ها فکرم درگیر بود که این آدم‌ خودش گفت برنامه‌بذاریم چرا یهو غیب شد؟ چرا خبر نمیده؟ خودش با نیش گشاده گفت خیلی دلم برات تنگ شده خوب شد اومدی، خودش وقتی همدیگه رو مهمونی‌ای/تولد یه نفر سومی/جایی میدیدیم خیلی گرم برخورد میکرد و حرف محبت‌آمیز میزد که همین روزها همدیگه رو ببینیم، پس چی شد؟
من تا وقتی دلم نخواد کسی رو ببینم، بهش نمیگم کاش همدیگه رو ببینیم، تا دوست نداشته باشم با کسی برنامه‌بذارم، بهش نمیگم واااای عزیزم خیلی زود برنامه‌بذاریم، تا وقتی در ذهنم مقدمات یک دیدار ساده رو نچیده باشم، بهش نمیگم کی بریم کافی بخوریم. اما این رفتار در بین آدم‌ها که یه چیزی بگن که فقط گفته باشن، خیلی شایع‌هست. خیلی زیاد. از کمبود اعتماد به نفسشون میاد یا دورویی، نمیدونم.
اینجوری میشه که آدم منزوی میشه. احساس میکنه دیگران بهش دروغ میگن، یا یه چیزی میگن که گفته باشن، بدون اینکه به این فکرکنن ممکنه طرف مقابل باور کنه. این میشه که ترجیح میدی نبینیشون، بهشون توجه نکنی، وقتی کمک میخوان یکم دودوتا چارتا کنی بعد مثل زورو بپری وسط و بگی من هستم. ماشین نداری؟ من هستم برسونمت. اطلاعات راجع‌به فلان درس میخوای؟ من هستم. اطلاعات درمورد خرید خونه میخوای؟ من هستم. اطلاعات درمورد فلان چیز میخوای؟ من هستم. اطلاعات درمورد مصاحبه شغلی میخوای؟ بیا من هستم. نه دیگه. نمیشه. نمیشه. کار نمیکنه. منزوی میشی که نبینیشون. که به قیمت تنها نبودن، هرجایی نری، با هرکسی هم‌کلام نشی، که بلکه یه روزی با کسایی آشنا بشی که حداقلی‌ترین اصول روابط انسانی رو داشته باشن. یکم باهات صادق باشن، نه خیلی. یکم. فقط در همین حد که تو چشمات نگاه میکنن، درمورد در و دیوار و خاک و دریا حرف بزنن، نه چیزی که بهش درمورد تو باور ندارن.

گلبو

20 Oct, 05:05


پاییز رسیده به خونه 🍂