هیچ غریب نیست که خوانندهها گاهی در متن اصلی و اولیۀ ترانهها، بر حسب فراست خود، فراخور مجلس، ذوق مخاطبان یا صرفاً دریافتن آنِ اجرا تصرفهایی بکنند: کلمهای را جایگزین کلمهای دیگر کنند، سطری را نخوانند یا مکرر بخوانند، و خلاصه با تغییراتی در متن اولیه بهنوعی بازی و بازیگوشی کنند که یا اغلب فرحزا و سرخوشانه است یا رنگ و حالِ سیاسی روز را دارد. مثالِ مشهورِ آن بازی با کلمۀ تیره/توده در سطری از ترانۀ «مرغ سحر» است:
وز نفسی عرصۀ این خاک تیره/توده را، پرشرر کن.
فارغ از پایبندی به اصل سرودۀ ملکالشعرا بهار، در طول سالهایی که افراد زیادی این ترانه را در مناسبتهای مختلف اجرا کردهاند، گهی این و گهی آن پسندیدهاند. این کار فینفسه درست یا نادرست نیست، بلکه نوعی تفنن هنری است که گاه به مذاق عدهای خوش مینشیند و گاه نه.
در سالهای اخیر، گوگوش در اجرای بعضی ترانههای خود تصرفهایی میکند که چهبسا هم انتخاب سیاسی خود اوست، هم احتمالاً فراخور ذوق مخاطبانی که مشتاقانه و حتی بیتابانه در سالنهای کنسرت او در خارج از ایران حاضر میشوند. دو مورد از این تصرفات مکرر جانشین کردن کلمۀ «خدا» بهجای «کعبه» در ترانۀ «مرهم» سرودۀ اردلان سرفراز، و جانشین کردن نام «مهسا» به جای «مریم» در ترانۀ «پل» سرودۀ جنتیعطایی است.
در ترانۀ «مرهم»، که اصلاً علاوه بر نام اصلیاش زیر عنوان همین «کعبه» هم شناخته میشود، گوگوش سطرهای تغییریافته را چنین میخواند: «رفتم برای گریه، رفتم برای فریاد، مرهم مراد من بود، «خدا» تو رو به من داد.» و «ای اسم تازۀ من، «خدا» تو رو به من داد.»
این تغییرِ نامناسب سبب آسیب به بافت روایی و آوایی شعر شده است. «کعبه» کلیدواژۀ این ترانه است. شاعر فردی دستازامید کشیده را تصویر میکند که به «زیارت» رفته است و این سفر روحانی چنان روح او را صاف و صافی میکند که همان «مرهم»، «مراد» او میشود و معشوقش را در خود بازمییابد. سرفراز این شعر عارفانه را در سال ۱۳۵۶ سروده و آن را «به مرادم، مولای شعر، بیدل دهلوی» تقدیم کرده و اجرای اصلی گوگوش هم، با نوایی بس حزین، در ایجاد فضای عارفانهای که میوۀ عبادتی خوش و خالص است آن را دوچندان اثربخش کرده است. گوگوش در پرفورمنس عالیاش از این آهنگ در برنامۀ رنگارنگ، تنپوش قدیِ سراسر سیاهی شبیه به چادر یا شنلی که وقت زیارت اماکن متبرکه سر و تن را با آن میپوشانند به تن دارد و اجرایی بینقص ارائه میدهد. اما حال، این تغییر ناموفق، که گویی میخواهد خدای کل عالمیان را به جای فقط خدای مسلمانان بنشاند احتمالاً با این انگیزه ایجاد شده که از شعر اسلامزدایی کند؛ حال آنکه اولاً، چنانکه گفتیم، سبب آسیب به بافت روایی شعر شده، ثانیاً انسان را به یاد روزهای اول انقلاب میاندازد که تمام کلماتی که به «شاه» مربوط بودند، از کتاب شاهنامه گرفته تا شهر شهسوار و نام شاپور و شاهرخ به بهانۀ طاغوتی بودن سانسور، و یکی پس از دیگری حذف یا عوض میشدند. عجبا که بعضی مخالفان حکومت، از فرطِ خیره شدن در این مغاک، خود به همان گودال درافتادهاند.
در ترانۀ «پل» اما، تغییر «مریم» به «مهسا» بسی خوش نشسته است؛ یکی به این دلیل که مریم و مهسا هر دو نام دخترند و دیگر اینکه صفت «پرپر» با هر دو وجه (گل پرپر شده، استعاره از دختر جوان کشته شده) ایهامتناسب و تناسب دارد و دیگر آنکه کلیت بافت روایی شعر نه تنها هیچ آسیبی نمیبیند بلکه سراسر تداعی مضاعف هم مییابد و همین یک کلمه، چون اسم رمزی، آن را از ترانهای صرفاً عاشقانه به ترانهای همدلانه و انسانی و، از نظر سیاسی، فراخواننده و نیروزا برمیکشد:
کسی به یاد مهساهای پرپر، کسی به فکر کوچ کفترا نیست
به فکر عاشقای دربهدر باش، که غیر از ما کسی به فکر ما نیست
با جانشینی «مهسا» به جای «مریم»، بلافاصله تمام استعارهها رنگی دیگر مییابند: این «ما» دیگر فقط آن دو عاشق دربهدر فیلم «ماه عسل» نیستند، و آن عشق دیگر صرفاً یک رمانس دونفره نیست، بلکه مای جمعی در زمینۀ مطالبهای اجتماعی قرار میگیرد. استعارۀ «شب» به اختناق سیاسی تعبیر میشود و «سایههای شب» به گزمگان و «پلی واسه از خود گذشتن» به امکانی برای ایثار اجتماعی. «کوچ کفترا» تبدیل میشود به مهاجرت بیوقفۀ جوانان و دربهدر شدن آنان در پراکندگی خاک زمین، و وقتی صدای خستۀ گوگوش کلمۀ «نیست» را زیر اوجگیری سازها چون فریادی یاریخواهانه میکشد و میکشد و میکشد و تا محوِ کامل امتداد میدهد، در آخرین لحظه و واپسین نقطۀ آهنگ، درست همانجا که «تِ» نیست سرانجام تای تمّتی است که به درد ادا میشود، ناگهان امید، چنان معجزهای شگفت، از همان روزن میروید و میجوشد و در دهانها طعم پیروزی میافشاند.
https://t.me/Sayehsaar
https://youtu.be/nsdv9A92JJs?si=NvrJmKhxvj64zKgc