زمانی برای مستی اسب‌ها @sharabe_tallkh Channel on Telegram

زمانی برای مستی اسب‌ها

@sharabe_tallkh


شراب تلخ می‌خواهم که مردافکن بُوَد زورش

کانال موسیقی:
@raaghse_raanj

زمانی برای مستی اسب‌ها (Persian)

شما همواره به دنبال تجربه‌های جذاب و منحصر به فرد هستید؟ آیا به دنبال یک محتوای موسیقی متفاوت و شگفت‌انگیز هستید؟ اگر پاسخ شما بله است، پس کانال Telegram با عنوان "زمانی برای مستی اسب‌ها" یکی از بهترین انتخاب‌های شما خواهد بود. این کانال عرضه کننده موسیقی‌های الکترونیک و پاپ با ویژگی‌های متفاوت و شگفت‌انگیز است. شما از طریق این کانال می‌توانید به تجربه‌ی یکتایی در دنیای موسیقی دست پیدا کنید

کانال "زمانی برای مستی اسب‌ها" یک فضای مجازی جذاب برای علاقه‌مندان به موسیقی الکترونیک و پاپ است. اینجا شما با موسیقی‌هایی با سبک‌های مختلف و شگفت‌انگیز آشنا خواهید شد که به شما احساساتی نو و هیجانی منحصر به فرد خواهند بخشید. از آهنگ‌های آرامش‌بخش تا آهنگ‌های پرانرژی و مهیج، همه در این کانال یافت می‌شوند

علاوه بر این، با پیوستن به این کانال، شما به عنوان یک عضو فعال در جامعه‌ای از علاقه‌مندان به موسیقی خواهید پیوست و فرصتی برای اشتراک گذاری احساسات و تجربیات خود خواهید داشت. این کانال به شما امکان می‌دهد تا با دیگرانی که سلیقه‌ی موسیقی‌ای مشترک دارند، ارتباط برقرار کنید و از تبادل ایده‌ها و نظرات لذت ببرید

پس اگر می‌خواهید به دنیایی از موسیقی الکترونیک و پاپ با ویژگی‌های جذاب و شگفت‌انگیز وارد شوید، همین حالا به کانال Telegram "زمانی برای مستی اسب‌ها" بپیوندید. شما تجربه‌ای جدید و فوق‌العاده را خواهید داشت. شراب تلخ می‌خواهم که مردافکن بُوَد زورش! کانال موسیقی: @raaghse_raanj

زمانی برای مستی اسب‌ها

15 Sep, 04:22


اما داوری آنسوی در نشسته است
بی ردای شوم قاضیان
ذاتش درایت و انصاف، هیئتش زمان
و خاطره‌ات تا جاودان جاویدان در تکرار ادوار، داوری خواهد شد.
#مهسا_امینی

زمانی برای مستی اسب‌ها

15 Sep, 04:12


زمانی برای مستی اسب‌ها pinned an audio file

زمانی برای مستی اسب‌ها

15 Sep, 04:11


@ansooyemarzha

زمانی برای مستی اسب‌ها

15 Sep, 04:04


سلام بر امروز. گذشته و آینده. سلام بر زمان و بر تاریخ.
زن، زندگی، آزادی.

زمانی برای مستی اسب‌ها

14 Sep, 18:34


شما را نمی‌دانم من وقت گرسنگی دیوانه‌وار، تنها چیزی که می‌تواند معده‌ام را آرام کند تخم مرغ است. بله تخم‌مرغ داغ. با نان داغ. امشب بزم را کامل کرده. به این ترکیب سوسیس و نوشابه هم اضافه کردم. بسیار بسیار مضر همزمان بسیار بسیار دلچسب.‌
دیشب فقط دو ساعت خوابیدم. امشب که از سرکار برگشتم تا چند دقیقه دور خانه پِر بخورم، رعدی زد و برق رفت.‌ پریود از صبح روان و جسمم را هلاک کرده بود. به قول ارسطو، وات تو دو ؟ وات نات تو دو؟! یادم آمد مادرم وقتی اینجا بوده چون دیده آب و برق اینجا زیاد قطع می‌شود یک دبهٔ بزرگ آب که به یک روز و نصفی من می‌رسد پر کرده. لذا دست رو شستم و خودم را به غذایی لذیذ میهمان کردم.

زمانی برای مستی اسب‌ها

14 Sep, 15:48


برایمان تعریف کرد حدود پانزده سال پیش، بعد از ماجرای طولانی جدایی و دعوای حضانت فرزند و دادگاههای فرسایشی، برای خودش یک سرگرمی دست و پا‌ کرده: یک حوض کوچک توی حیاطش درست کرده با دستهای خودش. با وسواس چند ماهی زیبا انتخاب کرده و انداخته توی حوض که هر غروب بنشیند پای درخت کنار حوض و چیزی بنوشد به تماشای ماهیهای رقصانش. تنها‌ دلخوشی اش همین تماشای زیبایی ماهیها بوده، باهاشان حرف میزده و با دست به تک‌تکشان غذا میداده. هر غروب منتظرش بودند لب حوض و با دیدنش از دور بیقراری میکردند. دستاموزش بودند...

یک روز آمده و دیده دو ماهی کم شده اند. چند روز بعدتر‌ لک‌لکی را دیده که دارد از بالای حوض میپرد، انگار قلبش ایستاده. تا رسیده همه حوض خالی شده بوده. میگفت تا چند روز با کسی حرف نمیزده و تماشای حوض بسیار آزارش میداده. حیاط را به حال خودش رها کرده دو سال، که علفهای بلند همه جا را پوشاندند و آب زلال حوض پر از گل و برگ پوسیده شد... یک روز بالاخره برای آمدن مهمان عزیزی خودش را راضی کرده و علفها را زده و درختها را تیمار کرده و حتی گل کاشته ولی به آب حوض نزدیک هم نشده و رهایش گذاشته زیر باران و برف و آفتاب...پانزده سال تمام... تا‌ همین چند ماه پیش که بالاخره زنی را شناخته و زن کم کم رنگ و صفا و عطر طعام و پاکیزگی آورده به خانه و حیاط و بعد هم اصرار کرده که حوض را بشویند و اب کنند و تخت و فرشی بگذارند برای تماشای تابستانی که‌از راه میرسد.

روزانه سر راه رفتن از خانه، چند سطل آب هم خالی میکرده که کم کم بتواند از زیر لایه برگ و جلبک برسد به آبراه حوض که بازش کند و حوض خالی بشود تا بتوانند بشویندش... که روز آخر ناگهان یک‌جفت چشم گرد‌ کوچک دیده از گوشه ای تاریک خیره به او... شوکه شده...پانزده سال ماهی کوچک سفیدی با خالهای سرخ و طلایی اش آنجا مانده بوده و خودش را زنده نگه داشته بوده... پانزده سال آزگار... تنها. بی دیدار و لمس هیچ هم‌نوعی. کنار هیچ موجود زنده دیگری جز چند حلزون و جلبک کف حوض...بی آنکه کسی بداند هست...صرفا منتظر و محبوس و فراموش‌شده با حافظه ای که هر هفت ثانیه یک بار پاک میشود...پانزده سال ملال چند ثانیه است؟

پای حوض ناباورانه ایستاده و گریسته... کمی آب را همراه ماهی برداشته، اکواریوم قدیمی و متروکش را اورده و پاک و آماده کرده و ماهی را گذاشته توی آب تمیز.‌ نشسته و باهاش حرف زده؛ از زیبایی اش که حتی طی سالها زندگی در گنداب زائل نشده، عکس گرفته، بهش غذا داده و ماهی اول میترسیده... و کم کم امده و به دستهایی نوک زده که هر روز عمرش را از کنارش میگذشتند غافل از اینکه موجودی آن پایین هنوز باقی مانده و منتظر است... 

سه روز بعد، ماهی مرده. 

عمر گُلدفیش در بهترین حالت پانزده سال است...انگار یک موجودی تمام عمرش را در تنهایی و یخبندان زمستان و گندآب هُرم تابستان، تاب آورده تا‌ بالاخره دیده بشود، پیدایش کنند، باهاش حرف بزنند، ششهایش را از لجن پاک کند. تا بالاخره او هم دمی در آب زلال به زیبایی بدرخشد پیش از آنکه بمیرد... 

مثل شعر می ماند.

https://november25th.blogspot.com/2022/06/here-lies-fish-very-lonely-fish.html

زمانی برای مستی اسب‌ها

12 Sep, 20:19


دلم برای دریا تنگ می‌شود. همیشه فکر می‌کنم در جهان‌های قبلی خانه‌ای در مجاورت دریا داشته‌ام. چیزی که گاهی در یک خواب تکراری هم می‌بینم.

زمانی برای مستی اسب‌ها

12 Sep, 19:50


امروز پتوها و روتختی‌ام را دادم خشک‌شویی. فضا طوری بود که دلم می‌خواست روی صندلی کنارشان بنشینم. فلاسک چای و قند در قندان شیشه‌ای هم داشتند. یک نفر پای صندوق بود. یک نفر پتو و لباس‌ها را سامان می‌داد. و مرد پیری هم سمت راست عرق می‌ریخت و اتو می‌کرد. یک پیراهن بلند سفید را اتو می‌کرد. به آرامی به لطافت و به ظرافت. انگار که بزرگترین کار جهان در آن ساعت از آن او بود. دقت در اتو کردن لباسی حریر و سفید. لباسه قشنگ بود. از آن‌ها که همیشه دوست دارم داشته باشم اما نمی‌خرم که جایی دعوت نمی‌شوم. دلم توی آستین‌هایش ماند.
توی آستین‌های آن پیراهن حریر و در نگاه و دقت پیرمرد وقتی لباس را مراقبت می‌کرد که انگار لباس باقی‌مانده از یکی از شاهزاده‌های قرن نوزدهم است.

زمانی برای مستی اسب‌ها

12 Sep, 19:41


کاش امشب مادر تو بودم یحیی. اینجا نشسته بودی و به من نیاز داشتی و دلیلی بودی برای اینکه زندگی را سامان ببخشم. نیاز من به تو این است که تو به من نیاز داشته باشی. عجیب نیست؟ اگر تو بچه من بودی یحیی، برایت قصه و شعر می‌خواندم. با نمایش. عاشق این کار هستم پسر دنیا ندیده‌ام.
داستان‌هایی ساده مثل حسنی نگو یه دسته گل حتی.

زمانی برای مستی اسب‌ها

12 Sep, 12:55


از پنجره نگاه کردم ببینم وانتی که رویش یک شماره نوشته و کنارش گفته: «کاری باری» توی کوچه است یا نه؟ نبود. فکر کردم کاناپه‌ای که خیلی دوستش دارم و یادگاری رفیقم است را ببرم به جای تخت. یعنی پول تخت را بدهم هزینه حمل. از اینکه پول انقدر‌ مسئله‌ام است، دردم می‌گیرد.
همه وجودم از چیزهایی درد می‌کند. دیشب، صبح و همین چند دقیقه پیش را گریه کردم. و در مورد دلیلش با هیچکس حرف نزدم. و نمی‌خواهم هم حرف بزنم.
بگذریم.
برای رفتن به خانه جدید، دیگر به چه چیزهایی نیاز دارم؟ مسئله تخت تا حدودی مرتفع شد. شاید یک شلف دیواری کوچک برای کتاب‌ها. بالای سر همین کاناپه. و یک چمدان لباس و اتو.

زمانی برای مستی اسب‌ها

10 Sep, 18:21


🎧 آهنگیفای: جستجوی موزیک

زمانی برای مستی اسب‌ها

09 Sep, 04:26


تا حالا با ای ساربان نامجو توی مترو ریز ریز رقصیده‌اید؟ امروز این کاربر توی شیشه خودش را در حال رقصیدن دید در حالی که زیر لب با نامجو می‌خواند.

پس از تو نمونم برای خدا
تو مرگ دلم را ببین و برو
چو طوفان سختی ز شاخه غم
گل هستی‌ام را بچین و برو
که هستم آن تک درختی؛
که در پای طوفان نشسته
همه شاخه‌های وجودش؛
ز خشم طبیعت شکسته.

زمانی برای مستی اسب‌ها

09 Sep, 01:12


شب‌های تابستان‌ و صدای جیرجیرک‌ها را دوست داشتم. بچه که بودم. ولی حالا فکر می‌کنم حتی جیرجیرک‌ها هم افسردگی دارند. آن شادی و آرامش قدیمی را ندارند. این جیرجیر، جیرجیر خشم و نفرت از هستی است. یا من دراماطلب شده‌ام یا جهان را واقعا غمی سیاه و گنده می‌بلعد.
کمتر از دو ساعت دیگر باید به جمعیت ‌ و کانون دعوا برگردم. شب که بیایم کسی در این خانه نیست. باید کمی وسیله جمع کنم و از فردا پس فردا به خانه جدید، بدون تخت، عزیمت(؟) کنم.
بله، چقدر زیستن سخت شده جیرجیرک جان.

زمانی برای مستی اسب‌ها

08 Sep, 18:12


حالا که مادرم اینجاست می‌فهمم در تنهایی چه شب‌های دلگیری داشته‌ام. وقتی می‌آیم برق روشن، چایی دم و از همه مهمتر کس دیگری در خانه است. باید برود. ولی دوست داشتم می‌شد و می‌ماند.

زمانی برای مستی اسب‌ها

08 Sep, 18:06


دنبال زیرنویس این فیلمم. و اینترنتم یاری نمی‌کنه در حالی که تلگرام وصله ‌.

زمانی برای مستی اسب‌ها

08 Sep, 18:05


La Chinoise 1967
@JeanLucGodardMovies

زمانی برای مستی اسب‌ها

08 Sep, 16:19


شاید شب آخری باشد که در خانه مامان دارم. زنگ زد و گفت سر راه سیب گلاب بخر. امشب چراغ خانه روشن است. به سیب‌هایی فکر می‌کنم که امشب به خانه می‌برم‌‌. کی چیده شدند، وقتی به درخت وصل بودند کسی به آن‌ها عشق ورزید؟ اگر نورزید اشکالی ندارد. آن‌ها برای پیرزنی می‌شوند که سیب را قبل از خوردن می‌بوسد.

زمانی برای مستی اسب‌ها

08 Sep, 15:41


هرچیزی را پایانی است جز دعواهای مردم در قطارهای حومه‌ای تهران. دعواست و خب دلم برای مردم می‌سوزد. شاید در این قطار هزار نفریم. هر روز نگرانم در این بلبشوها یک نفر دست و پایش بشکند.

ماسک از توی دستم افتاد. و امروز قطار انقدر شلوغ است که بوی دهانی که گرسنه است در هوا پیچیده. شبیه جنگ است. در تعجبم چرا بعضی از مردم به این شرایط می‌خندند. واقعاً کجای دعوا خنده دارد ؟ خندیدن به دعوایی که نزدیک است کسی زیر دست و پا له شود، بیماری است.
این وسط دختر جوانی روبرویم است که در زیبایی تا ندارد. حتی جوش‌های روی گونه‌اش هم به این زیبایی جان داده. هی نگاهم می‌افتد به صورت زیبایش و او مثل گل می‌خندد. هی می‌خواهم بگویم چقدر تو بی هیچ تلاشی قشنگی دختر! هنوز نگفتم.
این پست را احتمالا پنج نفر دیگر هم از این مکان همزمان با نوشتنش خواندند.

زمانی برای مستی اسب‌ها

08 Sep, 07:48


از شادی و بی‌رنجی حرف نمی‌زنم. امروز هم گریه کردم. امروز هم اندوهی در دل دارم اما در مجاورت ساحلی امن و آرام. می‌فهمی؟! اوهوم.