مشاهدات @mes_observations Channel on Telegram

مشاهدات

@mes_observations


از انسان و ادبیات و فلسفه و غیره


محمد حسین عارفی

مشاهدات (Persian)

با کانال تلگرامی مشاهدات وارد دنیایی از انسان، ادبیات، فلسفه و موضوعات دیگر شوید. این کانال توسط محمد حسین عارفی اداره می‌شود و شامل مطالب و تحلیل‌های او درباره موضوعات مختلف است. اگر به دنبال یادگیری و شناخت بیشتر در زمینه‌های متنوعی مثل انسان شناسی، ادبیات و فلسفه هستید، این کانال گزینه‌ی مناسبی برای شماست. با پست‌های با کیفیت و متنوع این کانال، در مسیری جذاب و آموزنده قرار خواهید گرفت. همچنین می‌توانید در این کانال با دیگر اعضا ارتباط برقرار و نظرات خود را با آن‌ها به اشتراک بگذارید. پس حتما به کانال تلگرامی مشاهدات ما بپیوندید تا از محتوای ارزشمند و متنوع آن بهره‌مند شوید.

مشاهدات

23 Nov, 17:47


💬اسپینوزا در این‌جا می‌گوید که انسان‌ها از «عللِ امیال»شان غافل هستند، و نکته در همین است! وقتی سوژه از امیال‌اش آگاه شود، که اساساً در عصرِ مدرن، به لطفِ علومِ اعصاب و طبیعی و زیست‌شناسی آگاه است، دیگر نمی‌تواند چيزي را کاملاً احساس کند، زیرا آگاهی ازقبل در کمین است و به محضِ ظهورِ یک عاطفه یا احساس آن را شناسایی و ردگیری می‌کند تا نگذارد با شدتِ تمام بروز و ظهور داشته باشد. این اتفاق به خودیِ خود نه بد است و نه خوب، بلکه بستگی به ادراکِ سوژه دارد که چه نوع واکنشي داشته باشد...

مشاهدات

23 Nov, 17:31


💬داریوش شایگان، راجع به ماهیتِ آگاهی، از ژرژ بلن، شاعري فرانسوی، نقل می‌کند که:

«مهم است بدانیم که آگاهی از لذت، لذت را می‌کشد

-جنونِ هشیاری، بحثي درباره‌یِ اندیشه و هنرِ شارل بودلر، داریوشِ شایگان، نشرِ نظر، ١٣٩٩، ص ١٢


💬البته من قبلاً از اسپینوزا نقل کرده بودم در این رابطه. از نظرِ اسپینوزا (که فصلي از کتابِ «اخلاق»اش را به بندگیِ عواطف و راهِ رهایی از آن‌ها اختصاص داده است) می‌گوید که برایِ رهایی از عواطف باید به شناخت متوسل شویم، و هر چيزي که ابژه‌یِ شناخت گردد، نیرو و شدت‌اش را از دست می‌دهد و سوژه بر آن چیره می‌گردد. از این منظر می‌شود گفت که اسپینوزا یکی از اولین فلاسفه‌یِ مدرن است که به این مسئله اشاره کرده است، هرچند که به عواقب و هزینه‌هایِ آن زیاد نیندیشیده بود و این نیچه بود که باید بعد از چند قرن به آن‌ها اشاره می‌کرد.

مشاهدات

23 Nov, 17:30


«اما به ضرسِ قاطع باور دارم، نه‌تنها آگاهیِ زیاد، بلکه هر نوع آگاهی، بیماری است

-یادداشت‌هایِ زیرزمینی، فیودور داستایوسکی، ترجمه‌یِ حمیدرضا آتش‌برآب، انتشاراتِ علمی و فرهنگی، ١٣٩۵، ص ۴٣

مشاهدات

23 Nov, 16:45


-So, uh, you were saying, it was difficult to be simple.

-Yeah, that's it.

-Yeah. Well, we're not worms, right? We're not supposed to be simple. Just, uh, complex beings. And what's the line between simple person and simple - simple mind? Where's the line? Tell me.


اِل: خب، پس داشتی می‌گفتی که، ساده بودن سخته، ها؟

جیمز: آره، درسته.

اِل: درست. ولی ما کِرم که نیستیم، هستیم؟ ما قرار نیست موجوداتِ ساده‌اي باشیم. فقط این‌که، آآ، ما موجوداتِ پیچیده‌ای هستیم. و این مرزِ بینِ ساده بودن و ساده لوح بودن اصلاً کجاست؟ اون مرز کجاست؟ بهم بگو.

-کُپی برابرِ اصل، عباس کیارستمی


💬آگاهی باعث شده که جیمز احساس کند هیچ چيزي تغییر نخواهد کرد و ممکن نیست که تغییر کند. ولی اِل بر این باور نیست. از نظرِ او باید میانِ انسان‌ها و کِرم‌ها یک فرقي باشد...

مشاهدات

23 Nov, 16:21


Elle: She's just living in her own little world. There's no difference between copy and original. Simple as that.

James: Well, she's lucky. I wish I were more like her.

-Copy Certified, Abbas Kiarostami, 2010


اِل: اون فقط تویِ دنیایِ کوچیکِ خودش زندگی می‌کنه. کُپی و اریجینال‌ام براش فرقي نداره. به همین سادگی.

جیمز: خب، اون خیلی خوش‌شانسه. ای کاش منم بیشتر شبیهِ اون بودم.

-کپی برابرِ اصل، عباسِ کیارستمی، ١٣٩٠

مشاهدات

23 Nov, 16:20


مشاهدات pinned «💬آگاهی به مثابه‌یِ نيرويي ویرانگر اُستنِ این عالم ای جان غفلت است هُشیاری این جهان را آفت است -مولوی، مثنویِ معنوی «آگاهی سلاحِ همه‌فن‌حریفي نیست، حتی گاه برای‌ِ کسی که آن را حمل می‌کند، خطرناک است.» -خویشاوندی‌هایِ اختیاری، یوهان ولفگانگ گوته، ترجمه‌یِ…»

مشاهدات

23 Nov, 16:19


خیلی کوتاه، اگر به آگاهی کنترلِ کامل بدهیم، هیچ احساس و عاطفه‌اي را اصل و اریجینال تشخیص نخواهد داد، بلکه از نظرِ آگاهی همه چيز کُپی و غیرِ اصل است...و به همین خاطر است که عباس کیارستمی در این فیلم می‌خواهد به جنگِ آگاهیِ ویرانگر و زایل‌کننده برود، آن هم با نشاندنِ یک عشقِ کُپی در برابرِ عشقِ اصل و ایده‌آل (اگر اصلاً وجود داشته باشد؟).

پ.ن ٢: می‌شود سؤال را این‌طور هم طرح کرد: آیا می‌شود «آگاهانه» بر «آگاهی» غلبه کرد و از نيرویِ ویرانگرِ آن کاست؟ آیا می‌شود همچون «هملت» در خود فرو نرفت و «آگاهانه» آگاهی را فراموش کرد؟ این کار قطعاً به مانندِ راه رفتن بر رویِ یک طنابِ باریک در ارتفاعات می‌ماند که هر لحظه امکانِ سقوط هست....

مشاهدات

23 Nov, 16:19


این فیلم که تمِ غالب‌اش دوگانه‌یِ illusion/awareness توهم/آگاهی است، باعث شده که فرمِ رواییِ فیلم هم تحتِ تاثیرِ این دوگانه قرار بگیرد، به نحوي که نیمه‌یِ اولِ فیلم با واقعیت fact سروکار دارد و نیمه‌یِ دوم (یعنی دقیقاً از لحظه‌یِ ورودِ شخصیت‌ها به کافه‌ای در توسکانیِ ایتالیا) کاملاً کُپی و تقلیدي باشد که با واقعیت سروکار ندارد و شخصیت‌ها واردِ نقش بازی کردن می‌شوند. اِل (Elle) از کتابي که جیمز (James) نوشته خوشش آمده‌است (این کتاب موضوع‌اش اهمیتِ آثارِ کُپی است و بر این مسئله تأکید می‌کند که آثارِ کپی اگرچه به اندازه‌یِ نسخه‌هایِ اریجینال ارزش ندارند ولی این باعث نمی‌شود که آن‌ها مطلقاً بی‌ارزش باشند...) و حال که فهمیده او قرار است به ایتالیا بیاید و سخنرانی‌ای به مناسبتِ ترجمه‌یِ کتاب‌اش به زبانِ ایتالیایی داشته باشد، از نزدیک و شخصاً ببیندش و ملاقات‌اش کند. فیلم با سخنرانیِ جیمز آغاز می‌شود و او از دشواری‌هایِ ترجمه می‌گوید، این‌که هر ترجمه فقط یک «کُپی» از نسخه‌یِ زبانِ «اصلی» و اریجینالِ کتاب است و نمی‌تواند آن‌چنان که باید پیام‌ِ نویسنده را برساند. از همین آغاز متوجه می‌شویم که دوگانه‌یِ اصلیِ فیلم دوگانه‌یِ کُپی/اوریجینال است و این‌که آیا باید به کُپی هم اهمیت بدهیم یا نه؟ مثلاً بعد از این‌که اِل و جیمز در شهر دوري می‌زنند و گفت‌وگویی با هم می‌کنند، متوجه می‌شویم که جیمز کلاً از کتاب‌اش هم راضی نیست و به قولِ خودش آن را فقط به این خاطر نوشته است که «خودش» را متقاعد کند که کُپی هم ارزش دارد ولی نهایتاً متوجه می‌شود که این خوانندگان‌اش است که متقاعد شده‌اند کُپی هم خوب است نه خودش. مشکل جیمز همین است، او جستاري نوشته که خودش به آن باوري ندارد و آیرونی در همین جاست! دربخشِ دوم که آن‌ها واردِ نقش بازی کردن می‌شوند، باز هم به دلیلِ هوشیاریِ شدیدِ ناشی از عقلانیت‌اش (او در طولِ فیلم آدمي «سرد» و «دور» توصیف می‌شود) جیمز واقعاً نمی‌داند که احساسات و عواطف‌اش اصل و اریجینال است یا کُپی، به همین خاطر است که عاطفیاً فلج و کرخت شده است و نمی‌تواند به عواطفِ زني که از او خوشش آمده پاسخي بدهد، او حتی این فرصت را هم به خودش نمی‌دهد که نقش بازی کند و ببیند که عواطف‌اش او را به کجا می‌برند، برای‌ِ همین از لحاظِ عاطفی هیچ قدمي نمی‌تواند بردارد و مدام درجا می‌زند. او واقعاً نمی‌تواند اولویت و تقدم و امتيازي که به آگاهی بخشیده را از آن سلب کند و به عواطف و احساسات‌اش هم توجهي بکند. از نظرِ او، تنها منبعِ موثق برای‌ِ تشخیصِ اصل یا کُپی بودنِ عواطف و احساسات آگاهی است، به همین خاطر وقتي که اِل از او می‌پرسد که جه چيزي ضامنِ دوامِ عشق است او پاسخ می‌دهد که «مراقبت و آگاهی» (care and awareness) تنها عاملِ بقایِ عشق است نه احساس و عاطفه. یعنی درست برعکسِ اِل که ضامنِ بقایِ عشق، این «توهمِ شیرین» (sweet illusion) از نظرِ او، عواطف و احساسات است. اِل عشق را یک «توهمِ شیرین» می‌خواند ولی جیمز آگاهی‌اش (awareness) نمی‌گذارد که عشق، او را، طلسم کند (جیمز مدام در فیلم کلمه‌یِ awareness را به کار می‌برد) برایِ همین در طولِ فیلم آن‌ها به تفاهم نمی‌توانند برسند و مدام بین‌شان فاصله می‌افتد. ال در همان اوایلِ فیلم در ماشین هنگامِ صحبت با او از دوستي سخن می‌گوید که عاشقِ کُپی است و می‌خواهد با این حرف‌هایش جیمز را هم متقاعد کند که کُپی خوب است، ولی وقتي جوابِ سردِ جیمز را می‌شنود، با حسرت چنین می‌گوید:

"Well, you couldn't be just like her then?"

و در پاسخ جیمز پاسخ می‌دهد که «ای کاش» می‌توانست شبیهِ به آن شخص باشد ولی نمی‌تواند.

پ.ن: عباس کیارستمی در مصاحبه‌اي عشق را یک «سوءِ تفاهم» می‌خواند که باید به رسمیت شناخته شود، نه این‌که باعثِ جدایی گردد. از نظرِ او، وقتي دو انسان عاشق می‌شوند، باید بپذیرند که عشق یک سوءِ تفاهم است و این‌که این طلسم قرار نیست برایِ همیشه («تریستان و ایزولت» را به یاد بیاورید) آن‌ها را افسون کند، بلکه این افسون به زودی خواهد شکست و «آگاهی» بر آن پیروز خواهد شد، خصوصاً در عصرِ مدرن که انسان اساساً بر آگاهی تکیه می‌کند نه عواطف و احساسات‌اش. پس کیارستمی در این‌جا می‌گوید که انسانِ مدرن (همان‌طور که او در فیلمِ «کپی برابرِ اصل» نشان داده است) باید به این واقعیت که آگاهی بر عواطف و احساسات‌اش تقدم و برتری و چیرگی دارد اذعان کند و فقط و فقط در چنین هنگامي است که او می‌تواند «آگاهانه» و «هوشیارانه» با عواطف و احساسات‌اش درگیر شود (نوعي آگاهیِ مضاعف) و خودش را تسلیمِ عواطف و احساسات‌اش سازد (مانندِ شخصیتِ اِل که در این فیلم نمادِ عاطفه و احساس است) وگرنه در غیرِ این صورت، همانندِ جیمز درجا خواهد زد و به عواطف و احساسات‌اش مجالِ بروز نخواهد داد، یعنی آگاهی اصلاً چنین اجازه‌ای نمی‌دهد.

مشاهدات

23 Nov, 16:19


💬آگاهی به مثابه‌یِ نيرويي ویرانگر


اُستنِ این عالم ای جان غفلت است
هُشیاری این جهان را آفت است

-مولوی، مثنویِ معنوی



«آگاهی سلاحِ همه‌فن‌حریفي نیست، حتی گاه برای‌ِ کسی که آن را حمل می‌کند، خطرناک است

-خویشاوندی‌هایِ اختیاری، یوهان ولفگانگ گوته، ترجمه‌یِ سعید پیرمرادی، نشرِ چشمه، ١٣٩٩، ص ٣٠




«اگر کسی خود را عادت دهد که هر تجربه‌ای [experience] را به یک بازیِ پرسش‌وپاسخِ دیالکتیک تبدیل کند و از آن تنها یک سازوکارِ مغزی بسازد، در زماني کوتاه [آن فردِ تجربه‌گر] ذوب خواهد شد، و از او جز استخواني برجا نمی‌ماند. جملگی این حقیقت را می‌دانند و حس می‌کنند

-تأملاتِ نابهنگام، فریدریش نیچه، ترجمه‌یِ سیدحسن امین، جامی، ١٣٩٨، ص ٢٨٢




« L'amour est à réinventer. »
-Une saison en enfer, Arthur Rimbaud

«عشق باید بازابداع شود
-آرتور رمبو، فصلي در دوزخ



💬آدمیان فکر می‌کنند که نيرویِ آگاهی فقط باعثِ ویران شدن و فروپاشیدنِ خرافات و جعل و تعصب و دگماتیسم می‌شود. (چنان‌که در دوره‌یِ روشنگری در غرب اتفاق افتاد) ولی این دیدگاه، همان‌طور که نیچه هم گفته است، هزینه‌هایِ خودش را داشته است. آگاهی همچون تیغي دوسر است، زیرا هم باعثِ حذف و نابودیِ جهل و خرافات و دگماتیسم می‌گردد، و هم از سویي دیگر موجبِ خشکاندنِ حیاتی‌ترین نیروهایِ انسان می‌گردد: عواطف و احساسات‌اش. و این مسئله خودش را دوره‌یِ مدرن شدیداً جلوه‌گر ساخته است. مثلاً انسانِ مدرن وقتی عاشق می‌شود، تلاش می‌کند برای‌ِ آن تبییني علمی فراهم آورد و علتِ این عاطفه را به پدیده‌هایی فیزیولوژیک-شیمیایی (هورمون‌ها مثلاً) تقلیل دهد و بگوید که آن چيزي که عشق خوانده می‌شود، چيزي نیست جز فعل و انفعالاتِ بدن‌اش و نه چيزي دیگر تا بتواند خودش را از آن عاطفه و احساس خلاص سازد. به بیاني دیگر، انسانِ مدرن (از طریقِ دوگانه‌یِ ذهن/بدن) چنین استدلال می‌کند که وقتي عاطفه‌ای چون عشق در او پدیدار می‌گردد، این فعل و انفعالات به بدن‌اش مربوط است و فقط بدن‌اش را درگیر می‌سازد نه آگاهی‌اش (ذهن‌اش) را و چون آگاهی‌اش را درگیر نمی‌سازد پس ارزشي ندارد. و از آن‌جا که در مدرنیته انسان‌ها تقدم و اولویت را به آگاهی می‌دهند و نه به بدن، و این آگاهی است که بر بدن سیطره دارد نه بدن بر آگاهی، پس نتیجه می‌گیرند که اول باید به نیازهایِ آگاهی پاسخ بدهند، نه به نیازهایِ بدن که در رده‌یِ دوم قرار دارد و نتیجتاً از اهمیتي ثانوی برخوردار است.

١-آدم و حوا

در اسطوره‌یِ «آدم و حوا» تنها چيزي که مهم است عنصرِ آگاهی است که در آن به شکلي نمادین نيرويي ویرانگر تصویر شده است، زیرا نهایتاً باعثِ راندنِ آدم و حوا از بهشت، این مکانِ سرشار از آرامش و فراغت می‌گردد. خداوند به آدم و حوا دستور می‌دهد که در این بهشت، جاودانه بزیند و از زندگی‌شان لذت ببرند، ولی به یک شرط، به آن درخت نزدیک نشوند و میوه‌یِ آن را نچینند. ولی انسان که مست و تشنه‌یِ هشیاری و آگاهی است، می‌خواهد ببیند که آن درخت چرا ممنوعه است و میوه‌اش چیست، با این‌که می‌داند این کارش به قیمتِ رانده شدن از بهشت تمام خواهد شد. پس به درخت نزدیک می‌شود و کاري را می‌کند که نباید بکند، و در آن‌جا ما واقعاً نتيجه‌یِ تمام‌عیارِ آگاهی را مشاهده می‌کنیم: آن‌ها «آگاه» می‌شوند که برهنه هستند، واقعيتي که تا قبل از آن اصلاً نمی‌دانستند و از آن بی‌خبر بودند. تازه آن‌جاست که می‌فهمند که وضعیت‌ِ نا-آگاهی بوده که باعث شده آن‌ها در «بهشت» سکونت داشته باشند، نه «آگاهی» که علتِ خارج شدنِ آن‌ها خواهد بود.


٢-تریستان و ایزولت

اما افسانه‌یِ «تریستان و ایزولت» هم تمِ محوری‌اش نيرویِ ویرانگرِ آگاهی است. در این قصه ما می‌بینیم که یک «معجون» که نمادِ نا-آگاهی و نا-هشیاری است، این دختر و پسر را به یکدیگر چنان نزدیک می‌کند و عاشقِ یکدیگر می‌سازد که گویی از ازل قسمت‌شان همین بوده که کنارِ یکدیگر باشند، ولی این آرزويي خام است، زیرا این «معجون» که نمادِ غفلت و نا-هشیاری و غلبه‌یِ عواطف است (زیرا تا قبل از دوره‌یِ روشنگری در دوگانه‌یِ توهم/آگاهی وزنه همیشه به سمتِ توهم سنگینی می‌کرد و آگاهی نیرویِ آنچنانی‌ای نداشت) و باعث می‌شود که تریستان و ایزولت شیفته‌یِ یکدیگر گردند نه آگاهی. و به همین خاطر است که به محضِ این‌که اثرِ معجون از بین می‌رود، طلسم هم می‌شکند و آگاهی سیطره‌یِ خودش را وحشیانه و مقتدرانه نشان می‌دهد. اتفاقي که به وقایعي تراژیک منتهی می‌گردد.


٣-کُپی برابرِ اصل

در این فیلم، عباس کیارستمی غلبه‌یِ شدیدِ آگاهی و نیز پیروزی‌اش بر عواطف را به بهترین نحو به تصویر کشیده است.

مشاهدات

21 Nov, 17:11


«و کجاست که انسان بر فرازِ مغاکي نایستاده است؟ مگر دیدن جز دیدنِ مغاک‌هاست؟»

-چنین گفت زرتشت، فریدریش نیچه، ترجمه‌یِ داریوش آشوری، آگه، ١٣٩۶، ص ١٧٢

مشاهدات

21 Nov, 17:02


سارتر هم در جايي گفته بود که «سکوت» خودش نوعي کنش هست و کنشي درواقع ظالمانه. پس به قولِ نیچه، اگر ما هیچ کاري هم نکنیم، باز هم کنش کرده‌ایم. در واقع «هیچ نکردن» در آینده خودش یک شبکه‌یِ کنشیِ وسیع ایجاد می‌کند (عواقب)، همچون تارهایِ درهم‌تنیده‌یِ عنکبوت، که شاید فعلاً دیده نشوند و مرئی نباشند، ولی به‌زودی همه را در تارهایِ خودش قربانی می‌سازد و پیوسته قربانی می‌گیرد...

مشاهدات

21 Nov, 17:01


«و آن چيزهايي که از آن‌ها می‌پرهیزید نیز تارِ همه‌یِ آینده‌یِ بشر را می‌تنند. هیچ [نکردنِ] شما نیز تارِ عنکبوتی‌ست و عنکبوتي که با خونِ آینده می‌زید

-چنین گفت زرتشت، فریدریش نیچه، ترجمه‌یِ داریوش آشوری، آگه، ١٣٩۶، ص ١٨٧

مشاهدات

21 Nov, 17:00


«به‌راستی اثباتِ کلیت برایِ هستی دشوار است و به سخن درآوردن‌اش دشوار. بااین‌همه، برادران، بگوییدم، مگر نه این است که شگفت‌ترینِ چیزها را بِه از همه اثبات کرده‌اند

-چنین گفت زرتشت، فریدریش نیچه، ترجمه‌یِ داریوش آشوری، آگه، ١٣٩۶، ص ۴٣

💬داریوش آشوری عبارتِ alles Sein را «کلیت برایِ هستی» ترجمه کرده که اشتباه است. دقیق‌ترش این است که آن را به «تمامیِ هستی» یا «کلِ هستی» ترجمه کنیم. در نسخه‌یِ انگلیسی هم به جایِ این عبارت، نوشته‌اند «کلِ هستی»: all being که ترجمه‌یِ دقیقِ آن است. ولی وقتی بگوییم «کلیت برایِ هستی»، هستی در خود را به اجزا تقسیم کرده‌ایم که ما را از معنایِ هستی در خود (فی‌نفسه) که نیچه مدِ نظر دارد دور می‌سازد.

مشاهدات

21 Nov, 16:58


مارتین هایدگر، درباره‌یِ رویاروییِ خود با اندیشه‌هایِ نیچه می‌نویسد:

Er hat mich kaputt gemacht!

(او [یعنی نیچه] مرا خراب کرد/دَر هم‌شکست!)

Join Link↘️
🆔 @fnietzsche1

مشاهدات

21 Nov, 13:07


«بنیانِ واگشاییِ [تفسیر] چيزي همچون چيزي ذاتاً از طریقِ پیش‌داشت، پیش‌دید و پیش‌دریافت نهاده می‌شود. واگشایی هرگز دریافتِ بی‌پیش‌فرضِ یک پیش‌داده نیست

-هستی و زمان، مارتین هایدگر، ترجمه‌یِ سیاوش جمادی، ققنوس، ١٣٩۶، 150، ص ٣٧٢

مشاهدات

21 Nov, 12:56


-آخرین یادداشت‌ها، فریدریش نیچه، ترجمه‌یِ ایرج قانونی، انتشاراتِ آگاه، ١٣٩۴، ص ٢٠١


💬مثلاً اگر بخواهیم پرسپکتیوِ نیچه بر زندگی را ملاحظه کنیم و یا به عبارتِ دیگر، ببنییم که او خودش چه دیدگاهي را در برابرِ جهان اتخاذ کرده است، باید نخست ببینیم که او نقطه‌یِ صفرِ شناخت‌اش (همان پرسپکتیوِ خودش) را در کجا تعیین کرده است و از چه زاویه و منظری به جهان می‌نگرد. فقط به این شکل است که می‌توانیم به «جهان‌بینیِ» او راه پیدا کنیم. اما پرسپکتیوِ نیچه چه نوعي است؟ خودش پاسخ می‌دهد: اراده‌یِ قدرت. پس نحوه‌یِ شناخت و ادراکِ هستی و تمامیِ ابژه‌هایِ درونِ آن توسطِ سوژه از این نقطه‌یِ صفرِ فرضی (و نه مطلق زیرا نقطه‌یِ صفرِ مطلقي وجود ندارد!) آغاز می‌گردد برایِ نیچه. خیلی کوتاه، نقطه‌یِ صفرِ شناخت همان تفسیر است نه چيزي دیگر.

مشاهدات

21 Nov, 12:39


«آن‌چه برایِ موجودِ اندام‌وار جنبه‌یِ اساسی دارد تفسیري جدید از آن‌چه روی می‌دهد است، کثرتِ درونیِ چشم‌اندازي [perspective] که خود یک رویداد است

-آخرین یادداشت‌ها، فریدریش نیچه، ترجمه‌یِ ایرج قانونی، انتشاراتِ آگاه، ١٣٩۴، ص ١٨٠