امیر ترکاشوند، ۱۴۰۳/۱۱/۰۴
استاد فقید محمدرضا حکیمی میگوید:
《دوست دارم در اینجا، برای ثبت در تاریخ، خاطرهای را بنویسم: اینجانب در سالهای ۱۳۵۷-۱۳۵۵، در دورۀ دکترای دانشکدۀ ادبیّات دانشگاه تهران ،با اصرار زیادِ استاد مرحوم دکتر عبدالحسین زرینکوب، تدریس قبول کردم و نهجالبلاغه را به عنوان درسنامه برگزیدم. شاگردانی که در آن کلاس ثبتنام کرده بودند کمتر از ۲۵ نفر بودند، اما بتدریج به تعداد آنها ،و از دانشگاههای دیگر، افزوده شد، تا اینکه حدود سیصد نفر به این درس حاضر میشدند. نیمی از این جمع، خانمها بودند و همه باحجاب؛ و آن هم چادر سیاه. گویی این کلاس، مجلسی از مجالس دینی بود، و داخل مسجد و حسینیّه. این خانمها، چادریهای دکتر شریعتی بودند و از کسانی که تحت تأثیر شریعتی، با آن معرّفینامهاش از فاطمه و زینب، به حجاب گراییده بودند. خانمها دریافتند که مدل غربی برای زن، مدلی ارزشی نیست ... زن صاحب رسالتی در حدّ بزرگترین مردان تاریخ است و حامل رسالت انبیایی》
(شعلۀ بیقرار، گفتهها و ناگفتههایی در بارۀ دکتر علی شریعتی، اثر محمد اسفندیاری، با مقدمهای از استاد محمدرضا حکیمی، نشر نگاه معاصر، ویراست چهارم، ص ۱۱ و ۱۲).
چگونه است که حکومت اسلامیمان با ۴۶ سال قدمت و در اختیار داشتن تمام امکانات تبلیغی در سراسر کشور، به توفیقی چونان او دست نیافته و حتی آن را به بزرگترین چالش داخلی خود تبدیل کرده؟ آیا آن، به این دلیل نیست که دکتر شریعتی و استاد مطهری (دو معلم انقلاب)، اولی متروک شد و دومی با چیزی بکلّی متفاوت، جایگزین؟
اگر افکار محتواییِ دکتر شریعتی و استاد مطهری از اسلام (حتی با لحاظ اشتباهاتشان که البته قابل رفع بود)، مصدر امر قرار میگرفت آیا حال و روزمان، در همۀ شؤون دهها برابر به از این نبود و، باز شاهد یخرجون مِن ... افواجا میبودیم؟
به راستی اگر آن دو اینک زنده بودند، چه ارزیابی و قضاوتی از اوضاع کشور و حکمرانی داشتند و چه نمرهای به متولیان میدادند؟
https://t.me/baznegari/1568