[مانْدِرلی]🌿 @manderli_castle Channel on Telegram

[مانْدِرلی]🌿

@manderli_castle


💜به قصر ماندرلى خوش اومديد💜
🍃اینجا خونه ی ماست🍃
همدمى از جنس خيال💭

پيج اينستاگرام ماندرلى👇🏻
Www.Instagram.com/manderli.jr

مانْدِرلی (Persian)

Welcome to the Manderli Castle! 🌿 This is our home, a place where kindred spirits of imagination gather. If you are drawn to the mystical and creative world, then this is the perfect haven for you. Manderli Castle is not just a Telegram channel, it is a community where like-minded individuals come together to share their love for all things magical and whimsical. Stay connected with us on our Instagram page for more enchanting content. Join us in Manderli Castle and let your imagination roam free! 💜🍃💭

[مانْدِرلی]🌿

29 Oct, 19:15


"این دلیلیه که چرا نباید همه چیزو به خودمون نگیریم؟"
هیچکدوم از کارایی که بقیه انجام میدن به خاطر تو نیست
همه تو دنیای خودشون زندگی میکنن😵‍💫


استوری امشب پیج اینستامون💜

@manderli_castle

[مانْدِرلی]🌿

28 Oct, 20:51


من با تو جوانی را تجربه کردم...همراه تو.
آن همه باهم خندیده بودیم.

[مانْدِرلی]🌿

28 Oct, 20:50


دوستی تنها چیزی است که هیچ وقت تمام نمی‌شود. هر چیز دیگری هم از بین برود، دوست می‌ماند. این یادت باشد. من همیشه به تو فکر کرده‌ام. دوست‌های زیاد دیگری هم پیدا کرده‌ام اما مثل تو نشدند.
من هنوز هم با آن حس‌ها زندگی می‌کنم. با یاد آن روزها. تک تک خاطراتم با تو یادم مانده. کجاها می‌رفتیم چه کارها می‌کردیم. من با تو جوانی را تجربه کردم. همراه تو. آن همه لحظه‌های خوب با هم داشتیم. آن همه با هم خندیده بودیم.

-فريبا وفى

[مانْدِرلی]🌿

28 Oct, 17:31


"چیز های ساده ی حیرت آور"

استوری امروز پیج ماندرلی
@manderli_castle

[مانْدِرلی]🌿

27 Oct, 17:31


اصلا چی شد که " ه‌ " کسره رو یه سری اشتباه نوشتن؟ از اول تو مدرسه یاد گرفتی بعدم تو تمام کتابا درستشو دیدی. چی شد که یه روز تایپ کردی  "مدله تایپ کردنه من اینِ»؟


💬 هێمن

[مانْدِرلی]🌿

26 Oct, 17:04


‏از کلاهت برای ما سرزمینی بیرون بیاور

برای ما، مادرانی که بیمار نشوند بیرون بیاور

و دوستانی که مهاجرت نکنند

خانه‌هایی را‌ بیرون بیاور

که جنگ نشانی‌شان را نمی‌داند

ای شعبده‌باز به ستوه آمده‌ایم از خرگوش‌ها…

کاتیا راسم

[مانْدِرلی]🌿

26 Oct, 16:57


باید همدیگه رو ببینیم، خیلی چیزا هست که باید ببوسمت.

💬Arash

[مانْدِرلی]🌿

26 Oct, 07:48


دور چیزای مهم خط بکشید😍
@manderli_castle

[مانْدِرلی]🌿

25 Oct, 20:24


عیبی نداره اگر حالت خوب نیست...
"گاهی باید مدت طولانی میان رنج چادر زد."

[مانْدِرلی]🌿

25 Oct, 16:58


می‌خواهی به تنت نگاه ببوسم
که پاهات بپیچد به هم
سکندری بنوشی، مست کنی خراب آغوش من؟
جوری که دلت بریزد
خانه بر سرت خراب شود؟
می‌خواهی هی صدات کنم، جوابم را ندهی
پشت میز اتو پیدات کنم، لباست بسوزد
برهنه بمانی بین شب و روز
سرگردان دست‌های خودت؟

ماه پیشانی!
می‌خواهی اصلاً هیچ کاری نکنم
خوابت را ببینم، دست‌هام بوی نارنج بگیرد؟
فقط باش...


عباس معروفی

[مانْدِرلی]🌿

24 Oct, 18:05


پرسیدم ازو واسطهٔ هجران را
گفتا سببی هست بگویم آن را

من چشمِ توام اگر نبینی چه عجب
من جانِ توام کسی نبیند جان را

ابوسعید ابوالخیر

[مانْدِرلی]🌿

24 Oct, 14:19


‏شما هر چيزيو تو زندگیت از دست دادى ميتونى بعدا جبرانش كنى، به جز دخترى كه يه زمانى واقعا عاشقت بوده والان ديگه نيست.

[مانْدِرلی]🌿

23 Oct, 17:12


📚داستان کوتاه " لیلا "
@manderli_castle

[مانْدِرلی]🌿

23 Oct, 11:35


صبح‌های جمعه می‌رفت توی حیاط. کنج دیوار آتش کوچکی راه می‌انداخت.
چاقو را چندجای بادمجان‌ها فرو می‌کرد.میگفت گرمای آتش دل بادمجان را می‌ترکاند .این برش‌ها نباشد،تلخی توی گوشت‌شان می‌ماند.

گوجه‌ها را روی بادمجان‌ها می‌چید.
می‌گفت این سیاه‌بخت‌ها دل‌نازک هستند،عینهو زن‌ها.
کافی‌ست یک تندی و تیزی ببینند،جگرشان ترک می‌خورد.

برای همین گوجه‌ها نباید روی گرمای مستقیم  بمانند.

تا  دود آتش توی دل و روده بادمجان برود، چند‌حبه سیر پوست می‌گرفت و مشغول ریز کردن‌شان می‌شد.

ننه این‌جور وقت‌ها زیر لب گیلکی می‌خواند.ترانه وصف حال زنی بود که مهمان داشت.
میزبان می‌خواست برای زنِ برادرش میرزاقاسمی درست کند.اما تخم مرغ نداشت.

ننه اینجای ترانه که می‌رسید. بادمجان‌ و گوجه‌ها را برمی‌داشت.تا سیر و روغن  توی هم تاب  می‌خوردند،پوست‌هاشان را جدا می‌کرد و با چاقو به جان‌شان می‌افتاد.

بوی سیر که بلند‌ میشد، مواد ریز شده را توی تابه می‌ریخت.اینجور وقتها دست‌ها را دو‌طرف لباسش می‌گرفت.
به چوب‌هایی که زغال شده بودند، خیره میشد.

بعد، از چندین سال پیش می‌گفت. از روزی که برادرش قاسم همراه زنش، به دیدن ننه رفته بود.
آن روز هم مثل تمام جمعه‌ها،بساط میرزاقاسمی به‌راه بود.
ننه  سرسفره با خجالت خوانده بود: میرزا قاسمی بی‌مرغانه، قاسمِ زن می‌ مهمانه.(میرزاقاسمی بدون تخم‌مرغ،زن قاسم مهمون منه)

آن روز ننه با خنده این را خوانده بود. از میرزاقاسمی بدون تخم مرغ،خجالت‌ کشیده بود.
مادرش همیشه می‌گفت قشنگی و‌مزه این غذا به مرغانه‌ش است.
به سفیدی که لای بادمجان و گوجه می‌لولد.
اصلا اصالتش به همان‌ است.

ننه از همان روز میرزا قاسمی که به روغن می‌افتاد،آتش را خاموش میکرد. بعد غذا رو همانجور بدون تخم‌مرغ،بدون اصالت به خوردمان می‌داد.

فاطمه رهبر

[مانْدِرلی]🌿

23 Oct, 08:14


این لباس فری سایز چه بلایی بود که سرمون نازل شد؟ تو گوه خوردی که از ۳۶ تا ۴۶!
لباسی که به سایز ۴۶ بخوره، سایز ۳۶ رو شبیه گداها میکنه خب پدسگ.


💬کامیونْگ

[مانْدِرلی]🌿

22 Oct, 19:20


من برای دنیای پیام‌ها ساخته نشده‌م. حالا این رو مدت‌هاست که فهمیده‌م؛ برای چت‌های تک جمله‌ای و بیهوده، برای ساعت‌های طولانی پشت گوشی نشستن و برای هدر دادن.
دوست دارم یک شب بارونی، شمع روشن کنم و پشت میز بشینم و خیلی یکهویی بنویسم: «برای کلمات سخت جنابعالی، قلب خویشتن را نحیف می‌دانم. گرچه شما دانه‌دانه و با خساست کلماتتان را به کاغذ هدیه می‌کنید، من پر از کلمه‌ام و هیچ نوشتنی کافی نخواهد بود تا تمام کلماتم خطاب به شما را تمام کند. عزیزِ نامه‌هایم، کاش بدانید برای این دنیای زمخت، دست‌های من نازک‌تر از چیزی هستند که فکرش را می‌کنید و دست‌های نازکم را هدیه می‌کنم به قلمی که قرار است سِحرِ قلبِ مرا روی کاغذ بیاورد، شاید شما هم جادو را برای لحظه‌ای حس کنید.»
و بعد از پشت میز بلند شم، نامه رو تا بزنم و اسم کسی که قراره براش فرستاده شه رو پشتش بنویسم.

[مانْدِرلی]🌿

22 Oct, 15:58


جوری که اون با من رفتار میکنه:

[مانْدِرلی]🌿

22 Oct, 15:58


جوری که بقیه با پارتنرشون رفتار میکنن:

[مانْدِرلی]🌿

22 Oct, 13:03


"احترام از هر چیزی مهم‌تر است؛
مهم‌تر از دوستی و خویشاوندی،
حتّی از عشق هم مهم‌تر است.."

جبران خلیل جبران

[مانْدِرلی]🌿

22 Oct, 12:43


وقتی کسی بعد از شنیدنِ عذرخواهی در مورد خطایی جبران پذیر، بازهم نمی‌بخشد یا بعد از آن‌که می‌فهمد دچار سوءتفاهم شده، بازهم خوشحال نیست، نشان از نفرتی کهنه می‌دهد.
به بیانی دیگر اگر خشمِ اکنون من حتی با برطرف‌شدنِ محرک، همچنان باقی بماند، دیگر خشمِ اکنون من نیست.

وحید اکبری
( درمانگر روانکاوانه)

[مانْدِرلی]🌿

21 Oct, 22:41


‏نوشته بود:
من ۳۷ سالمه، به جای اینکه حسرت بخورم چرا زمان برنمی‌گرده عقب تا ۱۸ ساله شم، وانمود می‌کنم ۹۰ ساله بودم و یهو به طرز معجزه آسایی برگشتم به ۳۷ سالگی! حالا دوباره ۵۳ سال دیگه برای زندگی کردن دارم!

[مانْدِرلی]🌿

21 Oct, 17:21


یا از اول دل به رویایی نبند
یا بر این رویای ویران گریه کن...

[مانْدِرلی]🌿

21 Oct, 17:20


نمی‌دونم چطوری توضیح‌ بدم ولی مهم‌ترین چیز تو روابط اشتیاقه. فارغ از نوع‌ ارتباط جایی اگه حس کردید آدمی اشتیاقِ ارتباط با شما رو نداره به حستون اعتماد کنید و فاصله بگیرید. کسی که مشتاقِ شما باشه کاری نمی‌کنه که همچین حسی پیدا کنید...


💬Elham

[مانْدِرلی]🌿

19 Oct, 18:53


تو کدومشو انتخاب کردی...؟

[مانْدِرلی]🌿

19 Oct, 18:53


رولو می در کتاب عشق و اراده‌ اش می‌گوید؛
عصرِ ما، عصر بی‌عاطفگی‌ست.
نقطه‌ی  مقابل عشق، نفرت نیست؛ بلکه بی‌احساسی است.
ما برای محافظت از خودمان در جامعه‌ی شلوغ و پر از آسیبِ کنونی، ناچاریم با حدی از بی‌احساسی از خودمان محافظت کنیم و بعد آن‌قدر در این بی‌احساسی و بی‌عاطفگی پیش می‌رویم که دیگر مطلقا هیچ کسی و هیچ چیزی و هیچ رابطه‌ای وجود ندارد که ما را از نظر احساسی درگیر کند؛
پس یک‌آن به خودمان می‌آییم و می‌بینیم آنچه از شرش رها شده‌ایم، خود زندگی بوده!
خلاصه که دوتا انتخاب داریم: یا دوست بداریم و ذوق کنیم و بعد رنج بکشیم و مسئولانه تمام تبعاتِ دوست داشتنمان را بپذیریم یا کم‌کم از شر تمام احساسات -و ایضا زندگی‌مان خلاص بشویم‌. انتخاب با خودمان است.

[مانْدِرلی]🌿

19 Oct, 18:51


هر پایانی سه غم داره:
۱. غمِ گذشته: دلتنگیِ طعمِ شیرینِ خاطره
۲. غمِ حال: ترسِ بال‌کشیدنِ همیشگیِ امید
۳. غمِ آینده: سوگواریِ تماشایِ مرگِ رؤیا

[مانْدِرلی]🌿

19 Oct, 18:50


اگر فکر می‌کنی فقط یک‌بار یا نهایتا دوبار قراره مسیرت و هدفت رو تغییر بدی و وقتی برای بار سوم با احساس نیاز به تغییر رو‌به‌رو میشی فکر می‌کنی کل دنیا بهم ریخته باید بهت بگم می‌فهمم که چه احساسی داری.

می‌دونم حس می‌کنی آدمیزاد وقتی بزرگسال میشه دیگه باید بدونه چه خبره!
ولی زندگی فقط یک‌بار و فقط دوبار تغییر بزرگ نیست.
زندگی بارها تغییر دادنه.

مثل اینکه تو هربار با یک فصل جدید از کتاب زندگی خودت رو‌به‌رو میشی و هر فصل هم قراره از قبلی بهتر باشه. به خودت اجازه بده رویاهات تغییر کنن!

[مانْدِرلی]🌿

18 Oct, 11:55


مدتی پیش وقتی که هنوز مراسم و جشن‌ها برگزار می شدند به «گردهمایی زن‌های پروفشنال دانشگاه» دعوت شده بودم.
در حالی که با بقیه مشغول حشر و نشر بودم، خانوم جوانی رو دیدم که در گوشه‌ای ایستاده بود. معلوم بود اولین باره به این برنامه دعوت شده.

به طرفش رفتم و خودم رو معرفی کردم. «دکتر ب» ظاهر فربه ای داشت و لباس پوشیدنش خیلی معمولی بود. از اون آدم‌هایی که اگر بیرون از اون محیط می دیدمش، هیچوقت فکر نمیکردم پزشک باشه.

تازه به دانشگاه ما اومده بود و فوق تخصص جراحی ترمیمی کودکان داشت. وقتی ازش پرسیدم چه چیزی رو در مورد رشته‌اش دوست داره؟
گفت: بیماران من بچه‌هایی هستن که بر اثر تومور یا سوختگی تغییر شکل زیادی در صورت شون ایجاد شده.

وقتی بعد از عمل اولین بار آینه رو دستشون میدم که خودشون رو ببینن، دیدن لبخندی که روی صورت‌شون ظاهر میشه، برای من لذت بخش‌ترین احساسه.
در اون لحظه «دکتر ب» بنظرم زیباترین زن دنیا بود.....

امروز یکی از دوستان برام کلیپی فرستاد از خانوم روانشناسی که میگفت: اگر یکی بهتون گفت: خیکی، کچل، پشمالو، قبل ازناراحت شدن به آینه نگاه کنید. بعضی‌هاتون واقعا خیکی، پشمالو، بدبو،.... هستین و میتونید تغییر کنید.

به جز چند ‌واحد روانشناسی که در دانشگاه گذروندم، اطلاعات زیادی در این زمینه ندارم. ولی می دونم که همیشه گفته میشه:

نگذارید قضاوت دیگران در مورد شما، تبدیل به باورتون در مورد خودتون بشه.
خانوم دکتر عزیز علاج همه حرف‌هایی که دیگران در مورد ما میزنند مثل بدبو و پشمالو بودن براحتی دوش گرفتن و اپیلاسیون نیست.

اومدیم و یک نفر فردا به من گفت پیر و دماغ گنده.
آیا باید به خاطر نظر اون شخص خودم رو به تیغ جراحی بسپارم؟
یا مثلا گفت «لنگ» در حالی که من شرایط مادرزادی غیر قابل تغییری داشتم، یا اصلا بگه بدبخت بی‌پول، آیا باید از دیوار مردم بالا برم تا خلاف نظرش رو ثابت کنم؟

نمی دونم چرا حرف‌های شما من رو یاد اون خانوم دکتر به زعم شما «خیکی» انداخت که یک تار موی‌شون به سرتاپای کسانی که دیگران رو نسبت به خودشون مایوس می کنند می ارزه.
کسی که دغدغه‌اش برگردوندن آرامش و زیبایی به چهره کودکانه، نه ظاهر خودش....

این روزها که زشتی و زیبایی همه زیر ماسک پنهانه، ای کاش به مردم بگیم:

وقتی به چهره خودت در آینه نگاه میکنی، بجای فکر کردن به مهملاتی که دیگران در موردت میگن، فکر کن که من امروز تونستم باعث لبخند زدن چند نفر بشم.

ژینوس صارمیان

[مانْدِرلی]🌿

17 Oct, 17:14


"خنک آن دم که بگویی که بیا عاشق مسکین
که تو آشفتهٔ مایی سر اغیار نداری"

مولانا

[مانْدِرلی]🌿

17 Oct, 17:12


می‌پرسی
اعتقاد تو چیست؟
اعتقاد من کمی درخت است
اندکی باران
و مقدار زیادی پرنده
اعتقاد من!؟
اعتقاد من
آدمی است
وقتی آشنایی می‌‌آموزد
و آشتی می‌کند.

[مانْدِرلی]🌿

16 Oct, 13:36


دروغ‌هایش را باور می‌کردی، زیرا به بزرگترین دروغش پناه برده بودی:
دوستت دارم.

[مانْدِرلی]🌿

16 Oct, 08:58


نيازى نيست
خودت رو به آتش بكشى
كه ديگران رو گرم نگه دارى ...

[مانْدِرلی]🌿

16 Oct, 07:31


‏هر جا که بنفشه‌ای ببینم گویم
مویی ز سرت باد به صحرا بردست

‏#سعدی

[مانْدِرلی]🌿

14 Oct, 17:44


در نهایت...

[مانْدِرلی]🌿

14 Oct, 17:42


اگر خودتان را مصرف کنید، دیگران هم آرام آرام شما را مصرف خواهند کرد.
در مصرف شدنِ شما، دیگران هیچ نقشی ندارند. آدمها آنگونه که شما با خودتان رفتار میکنید، با شما رفتار خواهند کرد.
غمِ شئ شدن، از عمیق‌ترین غم‌های جهان است و راه‌حلی جز تغییرِ نگرش خودتان نسبت به خودتان ندارد.

پونه مقیمی