[مانْدِرلی]🌿 @manderli_castle Channel on Telegram

[مانْدِرلی]🌿

@manderli_castle


💜به قصر ماندرلى خوش اومديد💜
🍃اینجا خونه ی ماست🍃
همدمى از جنس خيال💭

پيج اينستاگرام ماندرلى👇🏻
Www.Instagram.com/manderli.jr

مانْدِرلی (Persian)

Welcome to the Manderli Castle! 🌿 This is our home, a place where kindred spirits of imagination gather. If you are drawn to the mystical and creative world, then this is the perfect haven for you. Manderli Castle is not just a Telegram channel, it is a community where like-minded individuals come together to share their love for all things magical and whimsical. Stay connected with us on our Instagram page for more enchanting content. Join us in Manderli Castle and let your imagination roam free! 💜🍃💭

[مانْدِرلی]🌿

29 Jan, 18:47


‏رها کردن سخت‌تر از رها شدنه، کی میدونه آدم چی میکشه تا خودش رو قانع کنه و بزاره بره.

[مانْدِرلی]🌿

29 Jan, 16:02


شادی ز میانِ غم برانگیز
در عالمِ بی‌وفا ؛ وفا کن

مولانا

[مانْدِرلی]🌿

29 Jan, 16:01


🎠

[مانْدِرلی]🌿

29 Jan, 15:59


خواستنمو دیدی!؟
حالابشین نخواستنمو ببین.

[مانْدِرلی]🌿

26 Jan, 12:41


‏ما درونگرا نیستیم، رو کیفیت گفت‌وگو حساسیم.

[مانْدِرلی]🌿

24 Jan, 22:57


🐟

[مانْدِرلی]🌿

24 Jan, 22:36


" او تورا کشته بود؛
ولی تو انگار طوری هستی
که اگر بر مزارت دسته گلی می گذاشت،
او را می بخشیدی. "

[مانْدِرلی]🌿

24 Jan, 17:34


با خودت عین کسی که دوسش داری رفتار کن.

[مانْدِرلی]🌿

23 Jan, 14:49


_حالت خوبه؟
+خوبم...

[مانْدِرلی]🌿

22 Jan, 21:20


و تو ساده لوحانه فکر کردی مردی پیدا می شود که تا آخر عمر برایت فقط قصه بگوید...؟


به قول حمید سلیمی" بخواب آدمِ ساده..."

[مانْدِرلی]🌿

22 Jan, 19:47


یادم رفته بود که باید زندگی کنم،
ناگهان تو نگاهم کردی، یادم آمد.

[مانْدِرلی]🌿

22 Jan, 14:27


"وقتی هممون اینو دوست داریم
بیایید خودمون یکی از اینا باشیم🤲 "

[مانْدِرلی]🌿

19 Jan, 12:10


اکثر موفقیت‌های دنیا از دفعات بیشتر تاس ریختن میاد، نه از تاس بهتر.
و بیشتر تاس‌ ریختن قویاً نیازمند اینه که راحت‌تر بتونی آخرین شکست‌ت رو بپذیری تا بتونی دوباره بلند بشی و ادامه بدی...

[مانْدِرلی]🌿

19 Jan, 00:09


کلاس دوم دبستان شیفت بعدازظهر بودم، باران تندی می‌بارید،آن روز صبح یک چتر هفت رنگ خریده بودم،وقتی به مدرسه رفتم دلم می‌خواست با همان چتر زیبایم زیر باران بازی کنم اما..زنگ خورد.
هرعقل سالمی تشخيص می‌داد که کلاس درس واجب‌تر از بازی زیر باران است.
یادم نیست آن روز آموزگارم چه درسی به من آموخت،اما دلم هنوز زیر همان باران توی حیاط مدرسه مانده.
بعد از آن روز شاید هزار بار دیگر باران باریده باشد و من صدبار دیگر چتر نو خریده باشم،
اما،آن حال خوب هشت سالگی هرگز تکرار نخواهد شد.
این اولین بدهکاری من به دلم بود که در خاطرم مانده.
اما حالا بعضی شب‌ها فکر می‌کنم اگر قرار بر این شود که من آمدن صبح فردا را نبینم؛ چقدر پشیمانم از انجام ندادن کارهایی که به بهانه‌ی منطق حماقت نامیدمشان.!
حالا می دانم هر حال خوبی سن مخصوص به خودش را دارد.
آدﻡ ﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﻣﯽ ﭘﻨﺪﺍﺭﻧﺪ ﮐﻪ زﻧﺪﻩ ﺍﻧﺪ؛
برﺍﯼ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﯼ ﺣﯿﺎﺕ؛ بخار ﮔﺮﻡ ﻧﻔﺲ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺍﺳﺖ!
کسی ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﻧﻤﯽ ﭘﺮﺳﺪ:آﻫﺎﯼ ﻓﻼﻧﯽ!
ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﺩﻟﺖ ﭼﻪ ﺧﺒﺮ؟
ﮔﺮﻡ ﺍﺳﺖ؟
ﭼﺮﺍﻏﺶ ﻧﻮﺭﯼ
ﺩﺍﺭﺩ ﻫﻨﻮﺯ؟
"تک تک لحظه ها را زندگی کنید. آن طور که اگر فردایی نبود راضی باشید"

[مانْدِرلی]🌿

18 Jan, 19:52


ندیدمش وقت مرگ
زیر خاک
به خاطرم آمد.

سیروس نوذری

[مانْدِرلی]🌿

18 Jan, 19:46


دریا با این همه آب
رودخانه با این همه آب
تنگ بلور حتی با این همه آب
رخصت نمی دهد این همه آب
تا بنگریم که ماهی ها چگونه می گریند.

بیژن نجدی

[مانْدِرلی]🌿

18 Jan, 19:44


آفتاب را دوست دارم
به خاطر پیراهنت روی طناب رخت

 بیژن نجدی

[مانْدِرلی]🌿

15 Jan, 15:58


🪴

[مانْدِرلی]🌿

15 Jan, 15:25


بچه که بودیم
جاده‌ها خراب بود
نیمکت مدرسه‌ها خراب بود
شیرای آب خراب بود
زنگای در خونه‌ها خراب بود
ولی ...
حداقل آدما سالم بودن ...

[مانْدِرلی]🌿

15 Jan, 15:09


آقای اندی خوشگلا نه تنها نمی‌رقصن، بلکه دارن سختی هم می‌کشن.

🚶🏻‍♀

[مانْدِرلی]🌿

15 Jan, 11:02


تو در من اتفاق افتاده ای
شکل صدایِ خداوند
میان قلب پیامبری عاشق…

[مانْدِرلی]🌿

14 Jan, 15:09


او می‌توانست بین دو بوسه بگوید دوستم دارد، و بعد با من مثل غریبه‌ای رفتار کند که در خیابان از او ساعت می‌پرسد.

[مانْدِرلی]🌿

14 Jan, 15:02


تاریکم، و هرچقدر با غریبه‌ها بخندم، زخم‌های آشنا خوب نمی‌شود. کاش کلمه چیزی را عوض می‌کرد. همه‌ی عمر پناه بردم به کلمه و حالا فهمیدم هیچ کاری از او برنمی‌آید. این هم از کشف تازه‌ات، آدمیزاد بیهوده با قلب مندرس و تن مستعمل. کاش میشد بنویسم خواب و بخوابم. مدتها بخوابم. اما کلمه کاری نمی‌کند. هیچکس کاری نمی‌کند. چشم‌هایم را می‌بندم و در تاریکی منتظر خوب‌شدن سردردم می‌شوم. سیاوش می‌خواند: توبه نمی‌کند اثر، مرگ مگر اثر کند. چه ساده‌ای آقا. بیا بنشین کنار من. ما توبه بلد نیستیم، و مرگ نشانی ما را گم کرده‌است.
بیا برادر، بنوش به سلامتی خودمان.
همین.

حمیدسلیمی

[مانْدِرلی]🌿

13 Jan, 17:23


"کسی که آسمان‌ها را بدون ستون برافراشت،
قادر است تمام بارهایی را که به قلب شما سنگینی می‌کند، از دوش شما بردارد.."

[مانْدِرلی]🌿

12 Jan, 13:34


حتماً نباید آدم خوبی باشی.
فقط باید بگذاری موجود نرم ِ تن‌ات آنچه را دوست دارد، دوست بدارد. برایم از یأس بگو، از یأس‌ات، من هم از یأس‌ام با تو خواهم گفت.
و در این میانه، زندگی همچنان می‌گذرد....


مری الیور

☁️🌧

[مانْدِرلی]🌿

11 Jan, 23:52


خوابم نمی‌بره و دارم به عکس‌ پروفایل‌هاتون نگاه می‌کنم...
هر کدوم یه گوشه از این دنیای بزرگید؛
یکیتون خیلی خوشگله و پشت یه میز نشسته و داره کتاب میخونه؛یکیتون با ناخن های رنگی وسط پاییز ایستاده و یه برگ گرفته دستش؛یکیتون عینک آفتابی زده و کنار یه پنجره ی بزرگ وایساده؛یکیتون خیلی خوشتیپه و نشسته روی ماشینش تو برفا؛ یکیتون عکس پروفایلش پر از عکسنوشته های غمگینه،حتما دلش از یه درد بزرگ سنگینه؛یکیتون توی بیوش نوشته "وطنم بوی غربت میده..." حتما کسی براش وطن بوده که حالا رفته و همه ی جهان رو توی کوله پشتیش با خودش برده...؛یکیتون تازه عروس شده و معلومه که خیلی عاشقه؛یکیتون دخترشو بغل کرده و چشمای هردوشون میخنده؛یکیتون توی ماشینه و چشماش رو بسته...چشماش حتی وقتی بسته است خیلی قشنگه؛یکیتون جلوی اسمش حباب داره و عکس پروفایلش دریاست شاید یه نهنگه...؛یکیتون خیلی غم داره و تنهاست؛یکیتون....

و همه ی ما ۱۳۸۰ نفر با ۲۷۶۰ تا چشم هر روز شعر ها و حرف‌ها و احساسات مشترکی که اینجا میذارم رو میخونیم...هممون باهم.

این برای من خیلی ارزشمنده...۱۳۸۰ تا قلبِ عزیز که پشت این پروفایل ها می‌تپه.
با غصه ها و شادی ها و عشق های بزرگی که هر کدومش یه قصه است ....

ممنون که اینجایید کنار من.

خیلی دوستون دارم

[مانْدِرلی]🌿

11 Jan, 19:39


و شب بخیر از من به تو عزیزِ غمگینم...🌙

[مانْدِرلی]🌿

11 Jan, 16:56


با تشکر
خدانگهدار 🚶🏻‍♀

[مانْدِرلی]🌿

11 Jan, 16:29


هل تعلم أن المرأة مهما طال الوقت لا تغفر أخطائك .. لكنها تنسى نفسها وحزنها دائما في قلبها وعندما تجرحها تتذكر كل جروحها السابقة؟ ...
من فقد حب امرأة مؤمنة فقد حياته كلها.

آیا می‌دانی «زن» هرقدر هم طول بکشد اشتباهات تو را نمی‌بخشد... اما خودش را به فراموشی می‌زند و غصه‌ی آن همیشه توی قلبش هست و وقتی به او زخم می‌زنی تمام زخم‌های قبلی‌اش یادش می‌آید؟...

«کسی که عشق زن وفاداری را از دست بدهد تمام زندگی‌اش را باخته...»

احمد الشقیری

[مانْدِرلی]🌿

11 Jan, 14:36


لباسش را در خانه‌ی من جا گذاشته‌بود.
خانه‌ام را دور لباسش چیدم.
چه خانه‌ی خوبی.

[مانْدِرلی]🌿

07 Jan, 20:27


تو چونان شبی هستی که مرا فرا خواهد گرفت ...

نابغه ذبیانی


شبتون بخیر اهالی زیبای ماندرلی 🌙

[مانْدِرلی]🌿

07 Jan, 20:10


[کافی نیستید برای معشوق بودن...]

[مانْدِرلی]🌿

07 Jan, 12:47


من وقتی‌ خیلی‌ بچه‌ بودم‌ فهمیدم‌ جادوگرم!
اما برای درک‌ اینکه‌ چگونه‌ دستانم‌ معجزه‌ میکنند‌ کوچک‌ بودم.
بزرگتر‌ که‌ شدم‌‌ فهمیدم‌ کیمیا بلدم،
دیدم‌ چقدر باغبانم،
دست‌ به‌ ابرها‌ که‌ میزنم،
جوانه‌ میزنند
وَ
درون‌ِ سینه‌ام
عشق و زندگی،
‌شکوفه میدهد.

[مانْدِرلی]🌿

07 Jan, 10:46


[ امتحانا ]

[مانْدِرلی]🌿

06 Jan, 12:45


[بعد از انجام دادن هر کاری که از دستت بر می آمد،
کاری را بکن که از پایت بر می آید؛
مثلا رفتن. ]

[مانْدِرلی]🌿

03 Jan, 14:22


‏در مصاحبه‌ای رادیویی از زنی صد ساله پرسیدند آیا هیچ‌وقت حسرت چیزی را می‌خورد. او جواب داد: "اگر می‌دانستم تا صد سالگی زنده می‌مانم در چهل‌سالگی تازه ویولن یاد می‌گرفتم، و تا حالا شصت‌سالی می‌شد که ویولن می‌زدم."

[مانْدِرلی]🌿

03 Jan, 13:27


کاش این من بودم:


(دیده شده در خیابان های بابل)

[مانْدِرلی]🌿

03 Jan, 12:49


"مانده ام با خودم چه کار کنم !
قصد دارم به « تو » فرار کنم"
مهدی موسوی

[مانْدِرلی]🌿

01 Jan, 20:58


سلام
خواستم بگم دیشب طهران برف بارید
و من یک بار دیگر در این دنیا خوشبخت بودم.

شبتون بخیر🌨🫧

[مانْدِرلی]🌿

01 Jan, 18:04


عزیزم؛ «ماجرا کم کن و بازآ..»

[مانْدِرلی]🌿

01 Jan, 16:52


می‌خواهم به طول بیانجامد
چون کتاب کلیدر
چون دره‌ی پروانه
بوسه‌‌های تو را می‌گویم!
که چون کمربندی 
به دور کمرم
نگهم می‌داشت.

رضا بروسان

[مانْدِرلی]🌿

31 Dec, 21:05


برای همتون عزیزای ماندرلی ❄️🍷

[مانْدِرلی]🌿

30 Dec, 22:46


برات آرزو میکنم که خدا نذاره حیف بشی تو هیچ مسیر اشتباهی...


شبت بخیر🌙

[مانْدِرلی]🌿

30 Dec, 22:29


اما من چنان دوستت داشتم که :


«اذا حبك مصیبة
یا هلا بالمصایب»

اگر دوست داشتنت مصیبت است،
سلام می‌کنم به همه‌ی مصیبت‌ها.

[مانْدِرلی]🌿

29 Dec, 22:57


هوش مصنوعی اینو بهم گفت:
"شاید 50 سال دیگه مغز انسان‌ها و هوش مصنوعی اونقدر به هم متصل بشه که دیگه نتونی بگی انسان کجا تموم می‌شه و ماشین کجا شروع می‌شه."


خیلی عجیب و ترسناکه نه...؟

[مانْدِرلی]🌿

29 Dec, 22:32


آنچنان دلتنگ تو ام که دلم می خواهد دست بکشم به تمام کوچه های این حوالی آنجا که ردپای تو در میان است؛بر دیوار های مغازه های اطراف که هر روز از آن خرید می کردی،بر روی کلیدی که بر در می چرخاندی،بر روی صندلیِ میزِ از چوب درختِ چنار کافه تئاتر که مدت هاست جای تو آنجا خالی است،سلمانی سر کوچه،کاپشن سبز ارتشی و جای خالی ات سر سفره.ولی می دانم که هیچ کدام از آن ها آرامم نمی کند.آتشی دارم در سینه پنهان،پنهان می سوزاند.

#محمد_صالح_علاء

[مانْدِرلی]🌿

29 Dec, 20:52


هشتم دی ماه تولد فروغ بود

[مانْدِرلی]🌿

29 Dec, 20:51


از فروغ خاطره‌ای دارم که هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم، یک‌شب پائیزی در یک مهمانی مفصل که خانم فرخزاد هم بود، تصادفی برای لحظه‌ای روی لبه‌ی کتم نشست. خندید و گفت:
«آه استاد غبار شدم و روی کت شما نشستم.»
گفتم: «کاش اشک می‌شدید و در چشمم می‌نشستید»
جواب داد: «کاش لبخند می‌شدم و روی لب‌تان می‌نشستم.»

_از خاطرات محسن هشت‌رودی.
در زادروز فروغ.

[مانْدِرلی]🌿

28 Dec, 19:16


هزار عاشق دیوانه در من است که هرگز
به هیچ بند و فسونی نمی‌کنند رهایت ...

حسین منزوی

[مانْدِرلی]🌿

27 Dec, 22:48


شوهرش را دکتر خطاب می کرد.
همانطور که با سرانگشتان ناخن‌های از ته گرفته‌اش بازی میکرد گفت :« دکتر ساعت هفت از خواب بیدار می‌شود، دوش می‌گیرد و صبحانه می‌خورد، بعد میرود بیمارستان. ناهار هم خانه نمی‌آید.

شب حدود ساعت ده از مطب برمی‌گردد، شامش را می‌خورد و تا ساعت یازده تلویزیون نگاه می‌کند و بعد هم کتابی ورق می‌زند و می‌خوابد. » لبخند تلخی روی لبش نمایان می‌شود :« مسواک میزند و می‌خوابد. » می‌گوید تمام زندگی دکتر توی همین سه خط  خلاصه می‌شود. دلم می‌خواهد بپرسم « ...تو کجای این سه خط قرار داری؟ »


نمی‌پرسم، عادت به کنجکاوی ندارم، شنونده‌ی خوبی هستم اما... خودش می‌گوید « خیلی تنها هستم. » می‌گوید :« با وجود اینکه تنها نیستم، خیلی تنها هستم... دست خودم را می‌گیرم میبرم توی جمع. باشگاه، کلاس نقاشی، انواع و اقسام جلسه‌های روانشناسی. جاهایی که آدم زیاد باشد، تاتر، سینما، کنسرت... تمرین میکنم شبیه آدم‌های دیگر باشم، توی پارک با غریبه‌ها حرف می‌زنم حتی، گرم می‌گیرم، مثل همین الان که با شما هم‌صحبت شدم. حرف می‌زنم ببینم بقیه چطور زندگی می‌کنند.

تنهایی‌هایشان را چطور پُر می‌کنند، زندگی‌هایشان چقدر شبیه زندگی من است، تنهایی‌هاشان چقدر... »
یادم می‌آید سال‌ها پیش نوشتم

« تنهایی اساسا" از نبودن کسی شروع می‌شود که باید باشد و نیست... » اما انگار تنهایی برای بعضی از آدم‌ها با بودن کنار آدم دیگری شروع می‌شود.

مریم سمیع زادگان

[مانْدِرلی]🌿

27 Dec, 17:03


تو چه دور باشی چه نزدیک
یکی از ما هنوز تنهاست

[مانْدِرلی]🌿

26 Dec, 18:02


گنجشک‌ها با تو دوستند
گربه‌ها از صدای پایت فرار نمی‌کنند
سوسک‌ها
- اگر تو بخواهی -
کنار دمپایی‌ها دراز می‌کشند

جانور درونم آرام شده است
تو با کدام زبان حرف می‌زنی؟!


حافظ موسوی

[مانْدِرلی]🌿

26 Dec, 17:46


هر

( بیا ببوسم‌ات )

یعنی خانه.

ای ای کامینگز

[مانْدِرلی]🌿

26 Dec, 17:30


خلاصه بگویم:«لاشیٔ یعجبنی».
دیگر،چیزی مرا به وجد نمی‌آورد..

[مانْدِرلی]🌿

02 Dec, 17:50


[وقتی چیزی آسیب دیده و سرگذشتی دارد،زیباتر می شود.]

📱استوری امشب پیج ماندرلی

@manderli_castle

[مانْدِرلی]🌿

02 Dec, 14:33


خدا همون موقع که داشت اثر انگشت هرکسی رو مختص خودش می‌آفرید میدونست آدمیزاد موجودیه که بعدها زیر همه چی می‌زنه..

[مانْدِرلی]🌿

02 Dec, 14:33


زندگی یه کیف شلوغ و بزرگه که همه چیز رو ریختیم توش، یه وقتایی دست می‌بریم داخلش دنبال شادی و تیزی غم فرو می‌ره توی دستمون، یه وقتایی هم بین چیزایی که داریم پیِ دستمالی که اشکمون رو باهاش پاک کنیم می‌گردیم ولی لبخند به چشممون می‌خوره و یه اتفاق خوب.
گاهی فکر می‌کنیم سنگینه و باید رهاش کنیم، گاهی فکر می‌کنیم خالیه و چیزی نداره ولی اغلب اوقات وقتی خوب نگاهش کنیم یه چیزایی توش پیدا می‌شه که سنگینیش رو طاقت بیاریم و احتمالاً هيچوقت اونقدر خالی نیست که بیخیالش بشیم.

[مانْدِرلی]🌿

02 Dec, 14:30


من کم‌توقعی‌هامو کردم، الان فقط دنبال مادیاتم.

[مانْدِرلی]🌿

02 Dec, 14:23


🚶🏻‍♀🚶🏻‍♀

[مانْدِرلی]🌿

02 Dec, 10:47


[دچار]
دچار یعنی عاشق...

[مانْدِرلی]🌿

01 Dec, 21:30


خدا تو را به حال خودت رها نکرده ..

قرآن کریم / سوره الضحی / آیات ۱ الی ۳


[شاید تو الان به آرامش دونستنش نیاز داشته باشی]
شبت بخیر💜🌱

[مانْدِرلی]🌿

30 Nov, 20:07


و خدایی که در این نزدیکی میزند لبخندی،
به تمام گره‌هایی که تصور داری همگی کور شدند.

شبت بخیر

[مانْدِرلی]🌿

30 Nov, 13:29


نقشِ مادر توی زندگیمون:

[مانْدِرلی]🌿

30 Nov, 07:01


‏تو مپندار که از خود خبرم هست که نیست

خواجوى كرمانى

[مانْدِرلی]🌿

29 Nov, 12:38


با درجه‌ای از آب حموم می‌کنم که به "اولئک لایتفکرون" در جهنم وعده داده شده.

[مانْدِرلی]🌿

29 Nov, 12:37


یکی از روانشناسان یه جمله نسبتا ترسناک گفته:
"ما فقط زمانی که نقش بازی میکنیم، خودآگاهیم!"


+دوست دارم بیشتر بهش فکر کنم.

[مانْدِرلی]🌿

29 Nov, 12:34


‏بعضی وقتا هم هست ؛
آدم ناراحته؛
گریه نمیکنه
ولی کلیداشو ، وسایلشو جا میذاره
لیوان از دستش میفته
و وقتی باهاش حرف میزنی میگه:
ببخشید دوباره میگی؟!
نفهمیدم

[مانْدِرلی]🌿

29 Nov, 07:59


‏داستایفسکی : « زنی که کتاب می‌خواند، به آسانی عاشق نمی‌شود؛ او تنها به دنبال همتای معنوی‌ای است که با جزئیات کوچکش تشابه داشته باشد.»

[مانْدِرلی]🌿

28 Nov, 08:56


اگر تو باشی
همه چیز به اندازه بود
غذاها مزه داشت
چای چه قشنگ می‌درخشید
خوشرنگ و بلوری
چه خوشحال بودم من
می خندیدم در دلم مدام
خوشبخت بودم
بلندبالا!
اگر تو باشی
پنجره ها را باز می‌گذارم
که هر چه پروانه هست در جهان
بیاید توی اتاقم
و تو میان آنهمه رنگ
هنوز زیباترین باشی...

عباس معروفی

[مانْدِرلی]🌿

27 Nov, 20:47


لحظه‌ای که دیگه منتظر نیستی، اتفاق میفته.

شبتون بخیر 🌙

[مانْدِرلی]🌿

27 Nov, 17:37


1.3 شدیم🥹❤️
عشق من از راه دور به تک تک شمایی که اینجایید❤️
نور براتون🫰

[مانْدِرلی]🌿

27 Nov, 17:33


یا مِی حلال فرما یا غم حرام گردان

نظیری نیشابوری

[مانْدِرلی]🌿

23 Nov, 22:22


خواستم بگم درست نشد ولی یادم میمونه که گفتی غمت نباشه باهم درستش می‌کنیم.

[مانْدِرلی]🌿

23 Nov, 13:45


گفت
"چون زنان چشمان زیبایی دارند
هیچکس اندوه‌شان را باور نمی‌کند..."

[مانْدِرلی]🌿

23 Nov, 13:01


شاید یکی احتیاج داره اینو بخونه:

لباست خیلی هم بهت میادو هیکلت عالیه و هیچکس اون جوشی که روی صورتته و بهش وسواس پیدا کردی رو نمی‌بینه.
خیلی خوشگلی❤️🥰

[مانْدِرلی]🌿

23 Nov, 12:55


لوت، ارس، دنا، هرمز، البرز، زاگرس، خزر(کاسپین)، اروند، کارون،کرخه و....
آدم حظ میکنه. نیاکان ما چقدر تو نامگذاری این مکان ها سلیقه به خرج دادن.

[مانْدِرلی]🌿

23 Nov, 11:43


بشین رو به روم از چیزایی که فکر می‌کنی واسه هیچکس مهم نیست و هیچکس نمی‌فهمه برام بگو.
واسه من مهمه، من می‌فهمم.

[مانْدِرلی]🌿

23 Nov, 10:22


نکنه ما بریم دنیا قشنگ بشه.....؟

[مانْدِرلی]🌿

22 Nov, 19:02


وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن

حافظ

[مانْدِرلی]🌿

22 Nov, 16:38


‏یه چیزی تو رابطه هست به اسم «خستگی»
ینی شما توجه و احترام کافی رو تو رابطه دریافت نمیکنی،
اونقدری که باید خوشحال نیستی
و یه روز از دوس‌داشتنِ طرفِ مقابلت خسته میشی.
در نهایت با این که دوسش داری ترکش می‌کنی...

[مانْدِرلی]🌿

22 Nov, 09:17


‏شبیه کسایی که بهت آسیب زدن نشو،
شبیه کسایی شو که بهت کمک کردن بهتر بشی.

[مانْدِرلی]🌿

21 Nov, 17:32


گفت که غصه‌اش را نخورَد چون‌که آدم اگر پیش از بلا شروع به غصه‌خوردن کند، بلا زودتر او را از پا می‌اندازد ...
تا برف نیامده آدم پارو برنمی‌دارد و بالای بام نمی‌رود !

-‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ محمود دولت آبادی

[مانْدِرلی]🌿

17 Nov, 08:00


او به راستی مانند کشتی توفان‌زده‌ای بود که بادهای سهمگین دکل‌هایش را شکسته، طناب‌هایش را بریده، بادبان‌هایش را پاره پاره از فراز ابرها به قعر دریا انداخته و با امواج کف‌آلود بر بدنه‌ی آن کوفته باشد. اما کشتی انگار با از سر گذراندن این همه، حالا در بندر پهلو گرفته بود. صحنه‌های آن توفان اکنون به سرعت از خاطرش می‌گذشت؛ درست در نقطه‌ی مقابل تصویر آینده‌ای که در شرف آغاز بود.

هنریک شنکه‌ویچ

[مانْدِرلی]🌿

16 Nov, 10:48


"Fernweh"

وقتی با این واژه‌ی آلمانی آشنا شدم، احساس کردم هیچ کلمه‌‌ای به اندازه‌ی آن مبیّن شخصیت من نیست: "دلتنگی مداوم برای سرزمین‌های دوور.."
آن را به اشتباه «عاشق سفر» ترجمه کرده‌اند، ترجمه‌‌ای که نمی‌تواند غربت واقعی آن را نشان دهد ..
عاشقِ دوور. دوور، یعنی جایی دیگر، جایی که این‌جا نیست. دوور یعنی جایی که وقتی به آن می‌رسی، نزدیک است و دیگر دل‌خواه نیست، یعنی بی‌وطنی و بی‌قراری مدام برای رفتن..

[مانْدِرلی]🌿

14 Nov, 20:01


«إِدفن حُزنك‌ بحضنی.»
اندوهت را در آغوشِ من دفن کن.

و شب بخیر 😀

[مانْدِرلی]🌿

14 Nov, 19:57


زندگی کامل نیست. هیچ‌وقت هم کامل نخواهد شد. نگاه کردن به آینده و سرانجاممان وحشتناک است. خیلی از آرزوهایمان برآورده نمی‌شوند، یا برآورده شدنشان آن‌طور که انتظار داریم، نیست. ولی... تو از کوهستانت بالا برو، آرام آرام. بی‌ نگاه به قله.

[مانْدِرلی]🌿

13 Nov, 17:13


"او زیبا بود
اما نه مثل دختر هایی که تو مجله ها می بینی..."

استوری امشب پیج ماندرلی


@manderli_castle

[مانْدِرلی]🌿

13 Nov, 11:52


از آبان شروع کن.
از چهل سالگی شروع کن.
از جمعه شروع کن.
از ساعت پنج بعد از ظهر شروع کن.
سی و یکم شروع کن.
دیر شروع کن.

ولی شروع کن...


@manderli_castle

[مانْدِرلی]🌿

29 Oct, 19:15


"این دلیلیه که چرا نباید همه چیزو به خودمون نگیریم؟"
هیچکدوم از کارایی که بقیه انجام میدن به خاطر تو نیست
همه تو دنیای خودشون زندگی میکنن😵‍💫


استوری امشب پیج اینستامون💜

@manderli_castle

[مانْدِرلی]🌿

28 Oct, 20:51


من با تو جوانی را تجربه کردم...همراه تو.
آن همه باهم خندیده بودیم.

[مانْدِرلی]🌿

28 Oct, 20:50


دوستی تنها چیزی است که هیچ وقت تمام نمی‌شود. هر چیز دیگری هم از بین برود، دوست می‌ماند. این یادت باشد. من همیشه به تو فکر کرده‌ام. دوست‌های زیاد دیگری هم پیدا کرده‌ام اما مثل تو نشدند.
من هنوز هم با آن حس‌ها زندگی می‌کنم. با یاد آن روزها. تک تک خاطراتم با تو یادم مانده. کجاها می‌رفتیم چه کارها می‌کردیم. من با تو جوانی را تجربه کردم. همراه تو. آن همه لحظه‌های خوب با هم داشتیم. آن همه با هم خندیده بودیم.

-فريبا وفى

[مانْدِرلی]🌿

28 Oct, 17:31


"چیز های ساده ی حیرت آور"

استوری امروز پیج ماندرلی
@manderli_castle

[مانْدِرلی]🌿

27 Oct, 17:31


اصلا چی شد که " ه‌ " کسره رو یه سری اشتباه نوشتن؟ از اول تو مدرسه یاد گرفتی بعدم تو تمام کتابا درستشو دیدی. چی شد که یه روز تایپ کردی  "مدله تایپ کردنه من اینِ»؟


💬 هێمن

[مانْدِرلی]🌿

26 Oct, 17:04


‏از کلاهت برای ما سرزمینی بیرون بیاور

برای ما، مادرانی که بیمار نشوند بیرون بیاور

و دوستانی که مهاجرت نکنند

خانه‌هایی را‌ بیرون بیاور

که جنگ نشانی‌شان را نمی‌داند

ای شعبده‌باز به ستوه آمده‌ایم از خرگوش‌ها…

کاتیا راسم

[مانْدِرلی]🌿

26 Oct, 16:57


باید همدیگه رو ببینیم، خیلی چیزا هست که باید ببوسمت.

💬Arash

[مانْدِرلی]🌿

26 Oct, 07:48


دور چیزای مهم خط بکشید😍
@manderli_castle

[مانْدِرلی]🌿

25 Oct, 20:24


عیبی نداره اگر حالت خوب نیست...
"گاهی باید مدت طولانی میان رنج چادر زد."

[مانْدِرلی]🌿

25 Oct, 16:58


می‌خواهی به تنت نگاه ببوسم
که پاهات بپیچد به هم
سکندری بنوشی، مست کنی خراب آغوش من؟
جوری که دلت بریزد
خانه بر سرت خراب شود؟
می‌خواهی هی صدات کنم، جوابم را ندهی
پشت میز اتو پیدات کنم، لباست بسوزد
برهنه بمانی بین شب و روز
سرگردان دست‌های خودت؟

ماه پیشانی!
می‌خواهی اصلاً هیچ کاری نکنم
خوابت را ببینم، دست‌هام بوی نارنج بگیرد؟
فقط باش...


عباس معروفی

[مانْدِرلی]🌿

24 Oct, 18:05


پرسیدم ازو واسطهٔ هجران را
گفتا سببی هست بگویم آن را

من چشمِ توام اگر نبینی چه عجب
من جانِ توام کسی نبیند جان را

ابوسعید ابوالخیر

[مانْدِرلی]🌿

24 Oct, 14:19


‏شما هر چيزيو تو زندگیت از دست دادى ميتونى بعدا جبرانش كنى، به جز دخترى كه يه زمانى واقعا عاشقت بوده والان ديگه نيست.

[مانْدِرلی]🌿

23 Oct, 17:12


📚داستان کوتاه " لیلا "
@manderli_castle

[مانْدِرلی]🌿

23 Oct, 11:35


صبح‌های جمعه می‌رفت توی حیاط. کنج دیوار آتش کوچکی راه می‌انداخت.
چاقو را چندجای بادمجان‌ها فرو می‌کرد.میگفت گرمای آتش دل بادمجان را می‌ترکاند .این برش‌ها نباشد،تلخی توی گوشت‌شان می‌ماند.

گوجه‌ها را روی بادمجان‌ها می‌چید.
می‌گفت این سیاه‌بخت‌ها دل‌نازک هستند،عینهو زن‌ها.
کافی‌ست یک تندی و تیزی ببینند،جگرشان ترک می‌خورد.

برای همین گوجه‌ها نباید روی گرمای مستقیم  بمانند.

تا  دود آتش توی دل و روده بادمجان برود، چند‌حبه سیر پوست می‌گرفت و مشغول ریز کردن‌شان می‌شد.

ننه این‌جور وقت‌ها زیر لب گیلکی می‌خواند.ترانه وصف حال زنی بود که مهمان داشت.
میزبان می‌خواست برای زنِ برادرش میرزاقاسمی درست کند.اما تخم مرغ نداشت.

ننه اینجای ترانه که می‌رسید. بادمجان‌ و گوجه‌ها را برمی‌داشت.تا سیر و روغن  توی هم تاب  می‌خوردند،پوست‌هاشان را جدا می‌کرد و با چاقو به جان‌شان می‌افتاد.

بوی سیر که بلند‌ میشد، مواد ریز شده را توی تابه می‌ریخت.اینجور وقتها دست‌ها را دو‌طرف لباسش می‌گرفت.
به چوب‌هایی که زغال شده بودند، خیره میشد.

بعد، از چندین سال پیش می‌گفت. از روزی که برادرش قاسم همراه زنش، به دیدن ننه رفته بود.
آن روز هم مثل تمام جمعه‌ها،بساط میرزاقاسمی به‌راه بود.
ننه  سرسفره با خجالت خوانده بود: میرزا قاسمی بی‌مرغانه، قاسمِ زن می‌ مهمانه.(میرزاقاسمی بدون تخم‌مرغ،زن قاسم مهمون منه)

آن روز ننه با خنده این را خوانده بود. از میرزاقاسمی بدون تخم مرغ،خجالت‌ کشیده بود.
مادرش همیشه می‌گفت قشنگی و‌مزه این غذا به مرغانه‌ش است.
به سفیدی که لای بادمجان و گوجه می‌لولد.
اصلا اصالتش به همان‌ است.

ننه از همان روز میرزا قاسمی که به روغن می‌افتاد،آتش را خاموش میکرد. بعد غذا رو همانجور بدون تخم‌مرغ،بدون اصالت به خوردمان می‌داد.

فاطمه رهبر

[مانْدِرلی]🌿

23 Oct, 08:14


این لباس فری سایز چه بلایی بود که سرمون نازل شد؟ تو گوه خوردی که از ۳۶ تا ۴۶!
لباسی که به سایز ۴۶ بخوره، سایز ۳۶ رو شبیه گداها میکنه خب پدسگ.


💬کامیونْگ

[مانْدِرلی]🌿

22 Oct, 19:20


من برای دنیای پیام‌ها ساخته نشده‌م. حالا این رو مدت‌هاست که فهمیده‌م؛ برای چت‌های تک جمله‌ای و بیهوده، برای ساعت‌های طولانی پشت گوشی نشستن و برای هدر دادن.
دوست دارم یک شب بارونی، شمع روشن کنم و پشت میز بشینم و خیلی یکهویی بنویسم: «برای کلمات سخت جنابعالی، قلب خویشتن را نحیف می‌دانم. گرچه شما دانه‌دانه و با خساست کلماتتان را به کاغذ هدیه می‌کنید، من پر از کلمه‌ام و هیچ نوشتنی کافی نخواهد بود تا تمام کلماتم خطاب به شما را تمام کند. عزیزِ نامه‌هایم، کاش بدانید برای این دنیای زمخت، دست‌های من نازک‌تر از چیزی هستند که فکرش را می‌کنید و دست‌های نازکم را هدیه می‌کنم به قلمی که قرار است سِحرِ قلبِ مرا روی کاغذ بیاورد، شاید شما هم جادو را برای لحظه‌ای حس کنید.»
و بعد از پشت میز بلند شم، نامه رو تا بزنم و اسم کسی که قراره براش فرستاده شه رو پشتش بنویسم.

[مانْدِرلی]🌿

22 Oct, 15:58


جوری که اون با من رفتار میکنه:

[مانْدِرلی]🌿

22 Oct, 15:58


جوری که بقیه با پارتنرشون رفتار میکنن:

[مانْدِرلی]🌿

22 Oct, 13:03


"احترام از هر چیزی مهم‌تر است؛
مهم‌تر از دوستی و خویشاوندی،
حتّی از عشق هم مهم‌تر است.."

جبران خلیل جبران

[مانْدِرلی]🌿

22 Oct, 12:43


وقتی کسی بعد از شنیدنِ عذرخواهی در مورد خطایی جبران پذیر، بازهم نمی‌بخشد یا بعد از آن‌که می‌فهمد دچار سوءتفاهم شده، بازهم خوشحال نیست، نشان از نفرتی کهنه می‌دهد.
به بیانی دیگر اگر خشمِ اکنون من حتی با برطرف‌شدنِ محرک، همچنان باقی بماند، دیگر خشمِ اکنون من نیست.

وحید اکبری
( درمانگر روانکاوانه)

[مانْدِرلی]🌿

21 Oct, 22:41


‏نوشته بود:
من ۳۷ سالمه، به جای اینکه حسرت بخورم چرا زمان برنمی‌گرده عقب تا ۱۸ ساله شم، وانمود می‌کنم ۹۰ ساله بودم و یهو به طرز معجزه آسایی برگشتم به ۳۷ سالگی! حالا دوباره ۵۳ سال دیگه برای زندگی کردن دارم!

[مانْدِرلی]🌿

21 Oct, 17:21


یا از اول دل به رویایی نبند
یا بر این رویای ویران گریه کن...

[مانْدِرلی]🌿

21 Oct, 17:20


نمی‌دونم چطوری توضیح‌ بدم ولی مهم‌ترین چیز تو روابط اشتیاقه. فارغ از نوع‌ ارتباط جایی اگه حس کردید آدمی اشتیاقِ ارتباط با شما رو نداره به حستون اعتماد کنید و فاصله بگیرید. کسی که مشتاقِ شما باشه کاری نمی‌کنه که همچین حسی پیدا کنید...


💬Elham

[مانْدِرلی]🌿

19 Oct, 18:53


تو کدومشو انتخاب کردی...؟

[مانْدِرلی]🌿

19 Oct, 18:53


رولو می در کتاب عشق و اراده‌ اش می‌گوید؛
عصرِ ما، عصر بی‌عاطفگی‌ست.
نقطه‌ی  مقابل عشق، نفرت نیست؛ بلکه بی‌احساسی است.
ما برای محافظت از خودمان در جامعه‌ی شلوغ و پر از آسیبِ کنونی، ناچاریم با حدی از بی‌احساسی از خودمان محافظت کنیم و بعد آن‌قدر در این بی‌احساسی و بی‌عاطفگی پیش می‌رویم که دیگر مطلقا هیچ کسی و هیچ چیزی و هیچ رابطه‌ای وجود ندارد که ما را از نظر احساسی درگیر کند؛
پس یک‌آن به خودمان می‌آییم و می‌بینیم آنچه از شرش رها شده‌ایم، خود زندگی بوده!
خلاصه که دوتا انتخاب داریم: یا دوست بداریم و ذوق کنیم و بعد رنج بکشیم و مسئولانه تمام تبعاتِ دوست داشتنمان را بپذیریم یا کم‌کم از شر تمام احساسات -و ایضا زندگی‌مان خلاص بشویم‌. انتخاب با خودمان است.

[مانْدِرلی]🌿

19 Oct, 18:51


هر پایانی سه غم داره:
۱. غمِ گذشته: دلتنگیِ طعمِ شیرینِ خاطره
۲. غمِ حال: ترسِ بال‌کشیدنِ همیشگیِ امید
۳. غمِ آینده: سوگواریِ تماشایِ مرگِ رؤیا

[مانْدِرلی]🌿

19 Oct, 18:50


اگر فکر می‌کنی فقط یک‌بار یا نهایتا دوبار قراره مسیرت و هدفت رو تغییر بدی و وقتی برای بار سوم با احساس نیاز به تغییر رو‌به‌رو میشی فکر می‌کنی کل دنیا بهم ریخته باید بهت بگم می‌فهمم که چه احساسی داری.

می‌دونم حس می‌کنی آدمیزاد وقتی بزرگسال میشه دیگه باید بدونه چه خبره!
ولی زندگی فقط یک‌بار و فقط دوبار تغییر بزرگ نیست.
زندگی بارها تغییر دادنه.

مثل اینکه تو هربار با یک فصل جدید از کتاب زندگی خودت رو‌به‌رو میشی و هر فصل هم قراره از قبلی بهتر باشه. به خودت اجازه بده رویاهات تغییر کنن!

[مانْدِرلی]🌿

18 Oct, 11:55


مدتی پیش وقتی که هنوز مراسم و جشن‌ها برگزار می شدند به «گردهمایی زن‌های پروفشنال دانشگاه» دعوت شده بودم.
در حالی که با بقیه مشغول حشر و نشر بودم، خانوم جوانی رو دیدم که در گوشه‌ای ایستاده بود. معلوم بود اولین باره به این برنامه دعوت شده.

به طرفش رفتم و خودم رو معرفی کردم. «دکتر ب» ظاهر فربه ای داشت و لباس پوشیدنش خیلی معمولی بود. از اون آدم‌هایی که اگر بیرون از اون محیط می دیدمش، هیچوقت فکر نمیکردم پزشک باشه.

تازه به دانشگاه ما اومده بود و فوق تخصص جراحی ترمیمی کودکان داشت. وقتی ازش پرسیدم چه چیزی رو در مورد رشته‌اش دوست داره؟
گفت: بیماران من بچه‌هایی هستن که بر اثر تومور یا سوختگی تغییر شکل زیادی در صورت شون ایجاد شده.

وقتی بعد از عمل اولین بار آینه رو دستشون میدم که خودشون رو ببینن، دیدن لبخندی که روی صورت‌شون ظاهر میشه، برای من لذت بخش‌ترین احساسه.
در اون لحظه «دکتر ب» بنظرم زیباترین زن دنیا بود.....

امروز یکی از دوستان برام کلیپی فرستاد از خانوم روانشناسی که میگفت: اگر یکی بهتون گفت: خیکی، کچل، پشمالو، قبل ازناراحت شدن به آینه نگاه کنید. بعضی‌هاتون واقعا خیکی، پشمالو، بدبو،.... هستین و میتونید تغییر کنید.

به جز چند ‌واحد روانشناسی که در دانشگاه گذروندم، اطلاعات زیادی در این زمینه ندارم. ولی می دونم که همیشه گفته میشه:

نگذارید قضاوت دیگران در مورد شما، تبدیل به باورتون در مورد خودتون بشه.
خانوم دکتر عزیز علاج همه حرف‌هایی که دیگران در مورد ما میزنند مثل بدبو و پشمالو بودن براحتی دوش گرفتن و اپیلاسیون نیست.

اومدیم و یک نفر فردا به من گفت پیر و دماغ گنده.
آیا باید به خاطر نظر اون شخص خودم رو به تیغ جراحی بسپارم؟
یا مثلا گفت «لنگ» در حالی که من شرایط مادرزادی غیر قابل تغییری داشتم، یا اصلا بگه بدبخت بی‌پول، آیا باید از دیوار مردم بالا برم تا خلاف نظرش رو ثابت کنم؟

نمی دونم چرا حرف‌های شما من رو یاد اون خانوم دکتر به زعم شما «خیکی» انداخت که یک تار موی‌شون به سرتاپای کسانی که دیگران رو نسبت به خودشون مایوس می کنند می ارزه.
کسی که دغدغه‌اش برگردوندن آرامش و زیبایی به چهره کودکانه، نه ظاهر خودش....

این روزها که زشتی و زیبایی همه زیر ماسک پنهانه، ای کاش به مردم بگیم:

وقتی به چهره خودت در آینه نگاه میکنی، بجای فکر کردن به مهملاتی که دیگران در موردت میگن، فکر کن که من امروز تونستم باعث لبخند زدن چند نفر بشم.

ژینوس صارمیان

[مانْدِرلی]🌿

17 Oct, 17:14


"خنک آن دم که بگویی که بیا عاشق مسکین
که تو آشفتهٔ مایی سر اغیار نداری"

مولانا

[مانْدِرلی]🌿

17 Oct, 17:12


می‌پرسی
اعتقاد تو چیست؟
اعتقاد من کمی درخت است
اندکی باران
و مقدار زیادی پرنده
اعتقاد من!؟
اعتقاد من
آدمی است
وقتی آشنایی می‌‌آموزد
و آشتی می‌کند.

[مانْدِرلی]🌿

16 Oct, 13:36


دروغ‌هایش را باور می‌کردی، زیرا به بزرگترین دروغش پناه برده بودی:
دوستت دارم.

[مانْدِرلی]🌿

16 Oct, 08:58


نيازى نيست
خودت رو به آتش بكشى
كه ديگران رو گرم نگه دارى ...

[مانْدِرلی]🌿

16 Oct, 07:31


‏هر جا که بنفشه‌ای ببینم گویم
مویی ز سرت باد به صحرا بردست

‏#سعدی

[مانْدِرلی]🌿

14 Oct, 17:44


در نهایت...

[مانْدِرلی]🌿

14 Oct, 17:42


اگر خودتان را مصرف کنید، دیگران هم آرام آرام شما را مصرف خواهند کرد.
در مصرف شدنِ شما، دیگران هیچ نقشی ندارند. آدمها آنگونه که شما با خودتان رفتار میکنید، با شما رفتار خواهند کرد.
غمِ شئ شدن، از عمیق‌ترین غم‌های جهان است و راه‌حلی جز تغییرِ نگرش خودتان نسبت به خودتان ندارد.

پونه مقیمی