Toos Tahmasebi @toos1989 Channel on Telegram

Toos Tahmasebi

@toos1989


Toos Tahmasebi (Persian)

با کانال تلگرام "توس تهماسبی" همراه شوید و به دنیای هنر و فرهنگ نگاهی تازه بیاندازید. این کانال به تعریف هنرمند و شاعر معاصر ایرانی، توس تهماسبی اختصاص دارد. توس تهماسبی با آثار شعری خود توانسته است جایگاه ویژه‌ای در صحنه ادبیات فارسی به دست آورد و طرفداران بسیاری را به خود جذب کرده است

مشترک شدن در این کانال به شما امکان می‌دهد تا از آخرین اخبار، ویدیوها، و مطالب مرتبط با زندگی و آثار توس تهماسبی باخبر شوید. ضمناً فرصتی برای بحث و گفتگو درباره شعر و ادبیات فارسی با سایر طرفداران این هنرمند بزرگ نیز در این کانال وجود دارد

پس با ما همراه شوید و از دنیای شگفت‌انگیز هنر و ادبیات لذت ببرید.

Toos Tahmasebi

11 Jan, 09:19


https://youtu.be/P3STymzruKI?si=7Om9FzTau_uPV2sH

Toos Tahmasebi

31 Dec, 16:41


نادر ابراهیمی "روشنفکر مبارز" نویسنده مشهور و عضو کانون نویسندگان و سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران پس از سقوط نظام پادشاهی مامور تصفیه و تجدید سازمان کانون پرورش فکری می‌شود. او رسما آنجا را تبدیل به یک اردوگاه بازپروری و شکنجه‌گاه می‌کند، از همان نوعی که رفقای کامبوجی و ویتنامی‌اش در همان سال‌ها برپا می‌کردند‌. در نمونه‌ای که او خود شرح می‌دهد، دستور داده پیراهن یک دختر جوان را به عنوان تنبیه پوشش ناکافی با سوزن به گوشت و پوستش بدوزند...فکرش را بکنید: کانون پرورش فکری... چند روز پیش در پی غائله ساعدی، همانطور که در تصویر می‌بینید، علی‌اکبر معصوم بیگی نویسنده و مترجم "مبارز" و تروریست سابق عضو فداییان اقلیت از همفکرانش دعوت می‌کند که سر پادشاهی‌خواهان را روی سنگ‌فرش خیابان‌ها متلاشی کنند. اینها همان کسانی بودند که دو رفیق سازمانی زن و مردشان را به جرم روابط عاشقانه، به اعدام انقلابی محکوم کرده و کشتند. یعنی کاری که حتی داعش یا نواب صفوی هم نکرده، چرا که آن دو نفر هیچ کدام متاهل نبودند. سوال مهم این است که کدام اندیشه و فرهنگ سیاسی چنین هیولاهایی را تربیت می‌کند؟ پاسخ را باید در ترکیب خطرناکترین و ارتجاعی‌ترین سویه‌های پدرسالاری خاورمیانه‌ای با اندیشه‌های کارل مارکس یافت و من این روزها می‌خواهم به دومی بپردازم. سال‌های زیادی از عمرم را با خواندن متون نظری و تاریخ جنبش‌های مارکسیستی احتمالا تلف کردم و به این نتیجه رسیدم که اندیشه‌های کارل مارکس از بسیاری جهات از نازیسم و بدتر از آن هم درنده‌خوتر و خطرناک‌ترند. به علاوه یک حقیقت هم به دشواری و با صرف زمان بسیار برایم آشکار شد: هیچ فاصله، تفاوت و تمایزی میان عملکرد حکومت‌ها و سازمان‌های مسلح کمونیستی، با برآیند اندیشه‌های کارل مارکس وجود ندارد. کارل مارکس فقط بزرگترین کلاش تاریخ بشریت نیست، بلکه واضع درنده‌خوترین و خون‌آشام‌ترین نظریه فلسفی سیاسی در تاریخ بشر هم هست. اگر جامعه ایران به درک حقیقی از سنت مارکسیستی برسد، درخواهد یافت که حتی با کسانی که صرفا به مباحث نظری مارکسیسم علاقه‌مندند و جلسات خوانش آثار مارکس ترتیب می‌دهند، نیز باید با دقت و احتیاط برخورد کرد. چرا که ممکن است برخی از آنها در آینده ایران دست به عمل سیاسی مارکسیستی بزنند و هر فعال سیاسی واقعی مارکسیست یه تروریست و خون‌آشام بالقوه است. اگرچه به احتمال زیاد چنین فعالینی بسیار کم تعداد و کم اثر خواهند بود، اما باز هم هشیاری منطبق با موازین دمکراتیک واجب است. در نوشته‌های آتی توضیح خواهم داد که کدام خطوط و سرنخ‌ها در آثار مارکس نظریه او را به مهلک‌ترین و خون آشام‌ترین اندیشه سیاسی در تاریخ بشر تبدیل می‌کند.

Toos Tahmasebi

29 Dec, 18:08


دستکم تا دو سال پس از پنجاه‌ و هفت، مدام در روزنامه‌ها و مجلات با این دسته از شعرا و نویسندگان به اصطلاح مبارز مصاحبه می‌شد و خاضعانه از آنها تقاضا می‌‌کردند که نظام‌ سیاسی و اقتصادی مطلوب برای آینده کشور و رویکرد مناسب برای رابطه با جهان را مشخص نمایند! این موضوع به روشنی نشان می‌داد که آنها یک گروه مرجع نیرومند در جامعه ایران آن روزها و همچنین با توجه به ضعف و انزوای شاخه‌های تخصصی علوم انسانی و سیاسی، نیرومندترین بخش از جریان روشنفکری و تنها گروه موثر آن به شمار می‌رفتند. در غیر این صورت و اگر این شرایط ویژه پنجاه و هفتی بر ایران حاکم نبود، هیچ دلیل عقلانی وجود نداشت که اخوان ثالث، هوشنگ ابتهاج و غلامحسین ساعدی، مدام در روزنامه‌ها درباره الگوی مطلوب نظام اقتصادی یا روابط خارجی کشور سخن بگویند! سیطره این دسته از "ادبای مبارز" بر جریان روشنفکری ایران، بخش مهمی از شرایطی را ایجاد می‌کرد که در آن بطور مثال صدای غلامحسین صدیقی شنیده نمی‌شد و صدایی علیه اعدام روشنفکرانی نظیر محمود جعفریان و پرویز نیکخواه برنمی‌خاست. گرایش سیاسی این "ادبای مبارز" ترکیبی از چپ‌گرایی مارکسیستی و غرب ستیزی حقیرانه جهان سومی بود. آنها در تناقض‌ها و تضاد‌های عمیق درونی خود در ارتباط با تجدد و جامعه تکان خورده و در حال تحول آن روز ایران غرق بودند و طبعا چیزی نداشتند که به پروسه پیشرفت کشور و خوشبختی مردم هدیه کنند. برای همین است که می‌بینید مثلا غلامحسین ساعدی از یک طرف از مطب روانپزشکی خود برای رابطه جنسی خارج از عرف با زنان و حتی همسر دوست نزدیکش سوءاستفاده می‌کند و از طرف دیگر از معشوقش می‌خواهد که چادر سیاه بر سر کرده، ترک تحصیل کند و با مردان غریبه سخن نگوید. این روشن‌ترین بیان برای آن تناقض، سردرگمی و عقده‌های فروخورده است که اشاره کردم و به هیچ وجه منحصر به شخص ساعدی نبود و غالب این به اصطلاح روشنفکران مبارز را در بر می‌گرفت. برخی دیگر به قدری در مصرف هروئین افراط می‌کردند که می‌بایست چند وقت یکبار عملا آنها را از جوب خیابان جمع کنند، دیگری در حالی تئورسین الگوی نوین زن مسلمان انقلابی به شمار می‌رفت، یک معتاد الکلی افسار گسیخته بود که دائما مرتکب خشونت خانگی می‌شد. استعداد فکری و ذهنی آنها صرف تشفی آن عقده‌ها و تناقض‌ها و گرفتن انتقام از جامعه در حال پیشرفت آن روز می‌گردید. برای ارضای کینه‌ی افسار گسیخته‌‌ی خود از تجدد و پهلوی، از آوار کردن بدترین مصیبت‌های ممکن بر سر ملت ایران ابا نداشتند. امروز ایران در آستانه یک انقلاب بزرگ تمدنی است. اگرچه از سرمایه اجتماعی و نفوذ این "ادبای مبارز" میزان بسیار ناچیزی باقی مانده، اما این موج بزرگ انقلاب تمدنی در راه، همین میزان ناچیز را همچون پسمانده کوچکی از برف زمستان روبیده و نابود خواهد کرد. موج بزرگ انقلاب فرهنگی ایران برای تضمین پیروزی تمام عیارش، هیچ بت کوچک و نیمه شکسته‌ای را برای مراسم جادوگری اصحاب ۵۷ باقی نخواهد گذاشت.

Toos Tahmasebi

26 Dec, 18:45


خشم و انزجار بخش عظیمی از ملت رنج‌کشیده ایران از روشنفکران و ادبای پنجاه و هفتی که نقش بزرگ و غیرقابل انکاری در سقوط ایران به چاه نابودی و هلاکت داشتند، کاملا برحق و مشروع است. این خشم مشروع یک پژواک پویا و ماندگار تاریخی در ابعاد کلان است. ارتجاع عریان بدون خلع‌سلاح ذهنی و گمراهی عاطفی روانی طبقات اجتماعی مدرن در دهه‌های چهل و پنجاه شمسی نمی‌توانست به پبروزی دست یابد. برای این پیروزی سیاه لزوما می‌بایست دانشجویان، تحصیل‌کردگان و طبقه متوسط جدید، منافع عینی و ملموس خود را گم کنند و به دام یک هپروت دو بنی سقوط نمایند: رادیکالیسم ارتجاعی! این خطرناک‌ترین دام کلاسیک برای جوامع جهان سوم و به خصوص خاورمیانه بود که به تازگی حرکت به سوی مدرنیزاسیون و تجدد را آغاز کرده بودند: در این جوامع بسیاری از سوژه‌ها نه کاملا قادر به زیست در سنت‌اند و نه قادر به رهایی ذهنی کامل از آن و از سمت دیگر تاب و رغبت صبر و پشتکار برای پیمودن تنها مسیر معقول برای توسعه و تجدد را ندارند. بنابراین بسیار مستعد اوهام سیاسی و چشم‌اندازهای اجتماعی تغزلی‌اند که نوید وحدت تام تمنای ذهن با واقعیت بیرونی و رفع تمام شکاف‌ها و تضادها را می‌دهند. در خاورمیانه نیروهای سیاسی مشخصی از قبیل بعثی‌ها، ملی‌مذهبی‌ها، سوسیالیست‌های خدا پرست، ناسیونالیست‌های چپ‌گرای غرب ستیز، روشنفکران دینی و حتی خود مارکسیست لنینیست‌ها این وظیفه شوم را بر عهده گرفتند که برای این اقشار نوپا، بی‌تاب و مضطرب، نقش روانگردان را ایفا کرده، بطوریکه دیگر راه خانه‌شان را هم پیدا نکنند و دشمن جان و مال‌شان را به سان حضرت دوست بشناسند. در این میان با توجه به روانشناسی اجتماعی و تاریخ و فرهنگ ایران و خاورمیانه، به طور طبیعی برنده‌ترین سلاح برای این رستاخیز معکوس شعر و ادبیات بود. در خاورمیانه فرهنگ مکتوب بسیار ضعیف و فرهنگ شفاهی غالب است و زبان شعر و عاطفه همواره بسیار نیرومندتر از زبان استدلال بوده‌است. از آنجا هم که انباشت منظم تاریخی مکتوب وجود ندارد، فرار از مواجه شدن با سوالات بنیادی و مسئولیت پیامدهای ناگزیر این قبیل شبه‌اندیشه‌های تغزلی و منظوم بسیار آسان است. احمقانه‌تر و جاهلانه‌تر از این سخن وجود ندارد که برخی می‌گویند جمعی روشنفکر و شاعر بینوا و بی‌قدرت چه نقشی می‌توانستند در حوادثی بزرگ نظیر انقلاب داشته باشند؟" گویندگان چنین سخنانی هیچ درکی از مکانیسم چند وجهی و دراز مدت تحولات بزرگ تاریخی ندارند. رسوبات درازمدت فرهنگی، روانی و عاطفی می‌تواند در لحظه‌ حساس یک تحول بزرگ تاریخی، یک طبقه اجتماعی را گیج کند، فلج کند و حتی او را از منافع حیاتی‌اش متنفر و منزجر نماید. اسطوره سازی‌ها و دیوتراشی‌های هپروتی می‌توانند تا دهه‌ها پس از مرگ آفرینندگانشان به حیات خود ادامه دهند و همچنان با توان کم یا زیاد در مسیر خوشبختی یک ملت دست انداز و مانع بسازند. پس این ادعا که این بحث‌ها قدیمی و بی فایده است، کاملا نادرست و خطرناک است. ما در آستانه یک انقلاب تمدنی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی در جهت معکوس ۵۷ هستیم. این انقلاب بزرگ تمدنی بدون رسوا نمودن و پاک کردن آخرین رسوبات فرهنگی و عاطفی به ظاهر موجه موج تاریخی پیشین به انجام نمی‌رسد.

Toos Tahmasebi

19 Dec, 17:12


چه کسی رژیم‌هایی نظیر اسد و صدام حسین را تا دندان مسلح کرد؟

دهه‌های بیست تا پنجاه میلادی برای کشورهای مصر، سوریه، عراق و لبنان میان‌پرده‌ای کوتاه از صلح و آسودگی در تاریخ طولانی و خونبار خاورمیانه بود. مردم این کشورها معمولا از این دوران به عنوان عصر طلایی یا روزگار خوش نام می‌برند، همانگونه که اکثریت مردم ایران از "زمان شاه" یاد می‌کنند. پس از آن اما تندباد سیاهی که همان ناسیونالیسم چپگرا و غرب ستیز عربی باشد، این کشورها را درنوردید و مغاک سهمگین جنگ و کشتار و سرکوب زیر پای آنها دهان باز کرد.

اما این طوفان سیاه برای درهم پیچیدن طومار منطقه به یک عامل کمکی کلیدی نیاز داشت که او را مسلح کرده و دستش را از سلاح‌های سنگین و مدرن پر نماید. مصر و سوریه و عراق ( تا دهه هفتاد میلادی) پولی در بساط نداشتند. این اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بود که برای ضربه زدن به بلوک غرب و فلج کردن سیاست منظقه‌ای آن، حکومت‌های شبه فاشیست بعثی و ناصری را تا دندان مسلح کرده و سیل سلاح و جنگ‌افزار سنگین را به روی آنها گشود.

مطابق محاسبه ژنرال سعد شاذلی رئیس ستاد ارتش مصر در جنگ یوم کیپور، سلاح‌هایی که شوروی تنها تا سال هفتاد و سه به مصر، سوریه و عراق تحویل داده شامل هفت هزار تانک، هزار و هشتصد هواپیمای جنگی، هجده هزار قبضه سلاح توپخانه‌ای و صد و پنجاه شناور رزمی می‌شود. سلاح‌هایی که از سال هفتاد و سه تا پایان دهه هشتاد میلادی به سوریه، عراق و لیبی تحویل داده شده، قطعا از این میزان بیشتر بوده است.

این در شرایطی بود که شوروی نیمی از بهای سلاح‌ها را تخفیف می‌داد و برای نیمی دیگر به این کشورها وام بلند مدت پرداخت می‌کرد. بخش اعظم این وام‌ها هیچگاه بازپرداخت نشدند. سیاست مخرب و جنگ‌افروزانه امپراتوری شیطانی شوروی روند طبیعی موازنه قوا در منطقه را مختل نموده و رابطه طبیعی میان توسعه و رشد اقتصادی با قدرت نظامی را از میان برد. در نتیجه دیوانه‌های خون‌اَشامی همچون صدام، اسد و قذافی بدون آنکه مجبور باشند اولویت را به توسعه و رفاه کشورشان بدهند، همواره می‌توانستند مطمئن باشند که شوروی دست آنها را تقریبا به رایگان با انبوهی سلاح‌های سنگین پر خواهد کرد. در یک شرایط طبیعی و متوازن و بدون حضور امپراتوری جهنمی شوروی، عراق و سوریه و مصر و لیبی هرگز در شرایطی قرار نداشتند که بتوانند چندین جنگ منطقه‌ای به راه انداخته و میلیون‌ها نفر را به کام مرگ بکشند.

اما داستان چهار جنگ‌افزاری که در تصاویر قرار داده‌ام چیست؟ پس از شکست سریع و حیرت‌‌آور ارتش سوریه در جنگ سه روزه دره بقاع در سال هشتاد و دو که پیشتر دو بار در این صفحه درباره آن نوشته‌ام، رژیم اسد در وحشت و تزلزلی عمیق فرو رفت. تمام نیروی پدافند و جنگنده‌های آن با تکنولوژی جدید جنگ الکترونیک، فقط ظرف چند ساعت نابود شده بود. اسد را گویی صاعقه زده بود. او نمی‌دانست که چه اتفاقی افتاده یا این دیگر چه نوع جنگی است. زمانی که آندروپوف هنگام تشیع جنازه برژنف در مسکو او را بسیار آشفته دید، برایرحفظ تنها دوست باقیمانده شوروی در جهان عرب، به اسد قول داد که شوروی به خاطر سوریه، برای اولین بار خطوط قرمز محکم خود درباره عدم صدور برخی سلاح‌ها را شکسته و دمشق را با مدرن‌ترین سلاح‌ها که تا به حال به هیچ کشوری فروخته نشده مجهز خواهد کرد. پس از آن سیل تسلیحات مدرن به سوی رژیم اسد سرازیر شد و ارتش سوریه در اواخر دهه هشتاد میلادی قدرتمندترین دوران تاریخ حیاتش را تجربه کرد. در میان چهار سلاح ویژه به سوریه صادر شد که در لیست صادرات نبودند. شرایط به قدری خطیر بود که مسکو برای نخستین بار از قوانین محکم خود در زمینه عدم صدور سطوحی از جنگ‌افراز‌ها تخطی کرد: این چهار جنگ‌افزار عبارت بودن از موشک‌های بالستیک دقیق توچکا، راکت‌اندازهای توپخانه‌ای سنگین اوراگان، سیستم مدافند موشکی ارتفاع بالای سام یازده بودک و نسخه ویژه‌ای از جنگنده میگ بیست و سه با شناسه ام ال دی که به طور انحصاری برای ارتش شوروی طراحی شده بود.

Toos Tahmasebi

17 Dec, 14:31


ایلیچ رامیرز سانچز ملقب به کارلوس تروریست مشهور مارکسیست در پایان دهه هفتاد میلادی به استخدام دستگاه اطلاعاتی حافظ اسد درآمد و یک شبکه تروریستی نیرومند در اروپا برای رژیم سوریه بنیان گذاشت. نگاهی به پرونده کارلوس که در دهه هفتاد میلادی مشهورترین تروریست جهان و به اصطلاح مطبوعات آن دوران سلیبریتی جهانی تروریسم بود، بر ضلع تاریک دیگری از کارنامه رژیم اسد در سوریه نور خواهد افکند. زمانی که به اشاره حافظ دفتر روزنامه وطن‌العربی در پاریس منفجر شد و سپس سفیر فرانسه در بیروت و چندین روزنامه‌نگار و فعال سیاسی مخالف سوریه در لبنان کشته شدند، مدتی طول کشید تا دستگاه‌های اطلاعاتی غربی دریابند که مسئول این جنایات گروه کارلوس است.

کارلوس فرزند یک کمونیست ثروتمند ونزوئلایی بود که سه پسرش را بر اساس اجزای سه گانه نام بنیانگذار شوروی سوسیالیستی نام‌گذاری کرده بود: ولادیمیر، ایلیچ و لنین. کارلوس پیش از آنکه در سال هفتاد و نه به استخدام حافظ اسد در آید، مسئول ارشد عملیاتی جبهه خلق برای آزادی فلسطین شاخه ودیع حداد بود که توسط عراق، لیبی، شوروی و یمن جنوبی حمایت می‌شد. گروه حداد مسئول پر سر و صداترین عملیات تروریستی آن سال‌ها از جمله گروگان‌گیری سران اوپک در وین بود که به سفارش صدام حسین صورت گرفت.

کارلوس با کشتن سه افسر امنیتی فرانسه در پاریس در سال هفتاد و چهار مشهور شد و پیش از آن مدیریت عملیات گروگان‌گیری سفارت فرانسه در لاهه توسط ارتش سرخ ژاپن را هم بر عهده داشت. او در جلسه مشهور بغداد که در آن یوری آندروپوف رئیس مقتدر کا‌گ‌ب سفارش ترور انور سادات را در مقابل تمام گروه‌های به اصطلاح مبارز عرب مطرح کرد، حضور داشت‌

زمانی که در نتیجه برخی اختلافات، کارلوس از حداد و عراقی‌ها جدا شده و تنها شده بود، سوری‌ها با پیشنهاد وسوسه‌کننده‌ای سراغش آمدند. آنها با استفاده از روابط نزدیک خود با بلوک شرق، یک پایگاه عملیاتی دائمی در بوداپست و یک خط امن ترانزیت اسلحه از دمشق به مسکو و برلین شرقی برای گروه کارلوس تامین کردند. کارلوس مهمترین اعضای گروهش را از دوستان آلمانی‌اش یعنی بقایای گروه تروریستی مارکسیست بادرماینهوف در آلمان غربی انتخاب کرد. یکی از زبده‌ترین آنها بیوه آلمانی محمد بودیه از اعضای ارشد گروه حداد بود که در سال هفتاد و سه توسط موساد در پاریس کشته شده بود. یکی دیگر ماگدالنا کوپ بود که با کارلوس ازدواج کرد و دو سال بعد در یک عملیات بمب‌گذاری در پاریس که سفارش حافظ اسد بود، دستگیر شد. کارلوس ضمن درخواست آزادی او تهدید کرد که پاریس را به خون می‌کشد. بی اعتنایی به درخواست کارلوس موجب شد که او در واکنش در یک عملیات وحشیانه و خونین یک قطار درون‌شهری در پاریس را منفجر کند. مرحله نهایی عملیات یعنی قرار دادن ساک بمب درون قطار توسط بیوه آلمانی محمد بودیه انجام گرفت. پس از تهدیدات ریگان و وحشت شدید مسکو و بوداپست، مجارستان گروه کارلوس را در سال ۸۶ ۱۹ اخراج کردند و آنها ناچارا به سوریه آمده و تحت حفاظت دستگاه اطلاعاتی سوریه قرار گرفتند. کارلوس در چهار سال باقیمانده فعالیتش چند عملیات ترور دیگر را برای رژیم اسد به انجام رساند. از جمله ترور دو فعال سوری اخوان‌المسلمین در آلمان و یک یا دو فعال لبنانی مخالف سوریه در بیروت. هنگامی که دیوار برلین فروریخت و بلوک شرق در آستانه سقوط کامل گرفت، سوری‌ها برای آنکه خطری متوجه آنها نشود، کارلوس را اخراج کردند. کارلوس که بیمار شده و شرایط دشواری داشت، در سودان عمرالبشیر پناه گرفت تا آنکه دستگاه اطلاعاتی فرانسه او را شناسایی و در سال ۱۹۹۴ دستگیر کرد. او محاکمه و به حبس ابد محکوم شد. او اکنون در فرانسه زندانی است. هوگو چاوز چند سال پیش او را قهرمان آزادی نامید. اینها را گفتم تا بدانید که رژیم اسد به هیچ‌وجه یک حکومت معمولی اقتدارگرای سکولار نبود که در واکنش به سرشت مخالفانش مجبور به خشونت بی حد و مرز شده باشد.

Toos Tahmasebi

12 Dec, 14:42


تصویر متعلق به الویس برونر افسر ارشد عضو اس‌اس و همکار آدولف آیشمن در ستاد فرماندهی هولوکاست در جنگ جهانی دوم است که بعد از جنگ دوم به سوریه گریخت و طراح سیستم مخوف بازجویی و شکنجه در سازمان امنیت حکومت بعثی حافظ اسد و اسلافش شد. برونر و چند همکار دیگر آلمانی‌اش که اعضای سابق گشتاپو بودند، سال‌ها در سیستم امنیتی حافظ اسد نقش کلیدی ایفا کردند. پس از یک تلاش ناموفق در دهه شصت میلادی سرانجام موساد در سال هزار و نهصد و هشتاد یک بمب نامه‌ای برای برونر فرستاد که یک چشم و سه انگشتش را گرفت. مقایسه حکومت خاندان اسد در سوریه با دیکتاتوری‌های معمولی غیر ایدئولوژیک و متحد غرب در جهان سوم، وقاحت یا بلاهت محض است. ایدئولوژی بعث آمیزش شومی از نازیسم و استالینیسم است. میشل عفلق تئوریسین ارشد ایدئولوژی بعث رسالت سیاسی پیروانش را متحد کردن تمام اعراب در یک واحد سیاسی و مبارزه بی امان با امپریالیسم غرب می‌دانست. او اعراب را امت واحدی می‌دانست که رسالتی جاودانه دارند: اعاده عظمت گذشته و به خاک مالیدن پشت امپریالیسم غرب در خاورمیانه. اینها بندهای مهم اساسنامه حزب بودند که در سال چهل و هفت میلادی در جلسه‌ای در قهوه‌خانه الرشید دمشق تصویب شد و برای ده‌ها سال خاورمیانه را در امواج مخوف قتل‌عام و شکنجه غرق کرد. ایدئولوژی بعث سه ضلع داشت: وحدت اعراب، آزادی از یوغ امپریالیسم غرب و سوسیالیسم. میشل عفلق دقیقا همچون علی شریعتی به دیکتاتوری ارشادگر و هدایت کننده اعتقاد داشت و دمکراسی لیبرال را یک فریب غربی زیان‌بخش تلقی می‌کرد. شباهت بسیاری از اندیشه‌های عفلق با علی شریعتی حیرت‌انگیز است. عفلق هم همچون شریعتی و نظایرش عمیقا به سوسیالیسم معتقد بود اما با مارکسیسم مرزبندی داشت. عفلق سکولار معتقد بود که مارکس و مارکسیست‌ها جنبه معنوی و روحانی انسان را فراموش کرده‌اند. از دل این اندیشه‌ها مخوف‌ترین سیستم حکومتی غیر کمونیست در جهان سوم متولد شد. بعثی‌ها علیرغم ستیز با غرب و نزدیکی به شوروی، نقشی همانند نازی‌ها را در برابر کمونیست‌های خاورمیانه ایفا کردند. در سال‌های دهه پنجاه و شصت میلادی بیش از پنجاه یا شصت هزار نفر در نزاع وحشتناک بعثی‌ها و کمونیست‌ها در عراق و سوریه سلاخی شدند. تصادفی نیست که امروز زندان صیدنایا به عنوان مخوف‌ترین مکان جهان و آشویتس خاورمیانه شناخته شده‌است. خشونت بعثی‌ها به هیچ وجه همچون یک دیکتاتوری معمولی، واکنشی و صرفا در جهت بقا در قدرت نبود. خشونت بی منتهای آنان، ترکیب وحشتناکی از خشن‌ترین نسخه‌های بدویت کهن و خون آشام در بابل و امپراتوری عربی و الگوهای توتالیتر نازیستی و استالینی بود، خشونت همچون عضوی از بدن یا دستگاه تنفسی‌شان بود. بعثی‌ها با خشونت رابطه‌ای شورمند و زیبایی شناسانه داشتند. هم ایدئولوژی‌های جدید الهام بخششان و هم فرهنگ سیاسی کهن و بدوی آنها در ترکیبی شوم و غریب به آنها اجازه می‌داد که به انسان‌ها نگاهی همچون تکه‌های چوب داشته باشند و هیچ دغدغه‌ای درباره وحشیانه‌ترین سطح متصور از جنایات بیهوده و بی دلیل به خود راه ندهند.

Toos Tahmasebi

08 Dec, 09:54


سقوط رژیم اسد در پی جنگ دو ماهه لبنان، چیزی فراتر از یک زلزله استراتژیک در منطقه خواهد بود. نه سال پیش نوشتم بقای رژیم اسد بدترین و ترسناک‌ترین پیام سیاسی ممکن را دارد: یک حکومت در معرض سرنگونی در نتیجه شورش اکثریت مردم، می‌تواند با توسل به بالاترین سطح قابل تصور از خشونت و توحش و قتل عام صدها هزار نفر از شهروندان سرپا باقی بماند، بدون اینکه کوچکترین امتیازی داده یا تغییری ایجاد کند. این پیام شوم تاثیرات منفی بسیاری در منطقه داشت اما امروز خوشبختانه این موج معکوس خواهد شد. از سوی دیگر بقای حکومت اسد به معنای ادامه حیات تنها بازمانده از الگویی شوم و منحوس یعنی ناسیونالیسم غرب‌ستیز و فاشیستی عرب بود. آخرین بازمانده از جنبش خون آشام ضد استعماری و ضد امپریالیستی جهان عرب که با عبدالناصر و میشل عفلق آغاز شد و با عبدالکریم قاسم، برادران عارف، امین حافظ، صدام حسین، حافظ اسد، قذافی، یاسر عرفات و ابونضال ادامه یافت. میراث این جنبش به جز دریای خون و شکنجه، تباهی اقتصادی و ترور و تجاوزگری در خارج از مرزها، چیزی نبود. امروز افرادی از زندان‌های سوریه آزاد می‌شوند که به سبب یک اعتراض ساده پنجاه سال در بدترین شرایط زندانی بوده‌اند و یا به سبب بی توجهی به ایست بازرسی چهل سال زندانی شده‌اند. حکومت اسد از جنس حکومت صدام بود که در آن پلیس‌های راهنمایی و رانندگی اسلحه و مجوز دستگیری داشتند و برخی افراد به سبب جرائم راهنمایی و رانندگی، هیچگاه از سیاهچال‌ها زنده بیرون نیامدند و نیز از تبار دولت قذافی بود که در آن می‌شد هزار نفر از افراد قبیله‌ای را به سبب مخالفت با ازدواج دختر قبیله با رهبر زنده به گور کرد. اسد، صدام و قذافی خویشاوند سیاسی ابونضال رهبر منشعب از ساف بودند که مخالفانش را با دست خود قطعه قطعه می‌کرد و در زیر میز کار و باغچه خانه شخصی‌اش دفن می‌نمود. بله این چهره واقعی ناسیونالیسم چپ‌گرا و ضد استعماری عربی بود. جنبش ضد استعماری/ضد امپریالیستی جهان عرب همان بود که بمباران غیر نظامیان با سلاح شیمیایی را توسط عبدالناصر در یمن بنیان گذاشت و بعدا بدست حافظ اسد، بشار و صدام حسین در برابر شهروندان خودشان در ابعاد مافوق تصوری تکرار کرد‌. این جنبش همان بود که نماینده‌اش قذافی تظاهرات انبوه مردم غیر مسلح را با بمب‌های سنگین میگ‌های ساخت شوروی سلاخی کرد. این نوع اتفاقات، جای دیگری از جهان رخ نداده‌اند.

Toos Tahmasebi

08 Nov, 13:15


پیروزی ترامپ می‌تواند تحقق بخش نسخه جدیدی از طرح قدیمی "خاورمیانه جدید" باشد. این طرح در زمان دولت بوش و پس از عملیات نظامی برای سرنگونی صدام حسین مطرح شد اما به دلایل مشخصی ناکام ماند. مهمترین دلیل این ناکامی، شرایط دشوار و باتلاق ‌گونه‌ای بود که برای آمریکا در عراق پیش آمد و بخشی از این شرایط به سبب عامل کلان‌تری بود که نقش مهمی در شکست طرح "خاورمیانه جدید" داشت: در آن زمان بنیادگرایی سنی و شیعه، نیرومند و تازه نفس بودند و شرایط اجتماعی منطقه هنوز آماده یک تغییر بزرگ سیاسی و تمدنی نبود. در سال‌های دو هزار چهار تا دو هزار و هفت، نه تنها تلاش‌های آمریکا برای سر و سامان دادن به وضعیت عراق و تبدیل آن به یک الگوی خوشبخت و جذب کننده در منطقه ناکام ماند، بلکه اسرائیل هم در تلاش خود برای ریشه‌کن کردن قدرت نظامی حزب‌ا... لبنان شکست خورد.
امروز اما تمام این پارامترها تغییر کرده‌اند. تجربه حکومت بنیادگرایان چه مدل اخوانی در مصر و چه نسخه داعش در عراق و سوریه و جنگ و خونریزی وحشتناک فرقه‌ای حاصل از آن تغییر نگرش جدید و بسیار مهمی در منطقه پدید آورده است. دریای خونی هم که در جنگ داخلی سوریه به راه افتاد، به برخی توهم‌ها پایان داد و خیلی از مشت‌های بسته را باز کرد. علاوه بر آن ثابت شد که سیاست ضد تجدد و غرب ستیز در هر کجا که باشد، به ورشکستگی مطلق اقتصادی و اجتماعی راه می‌برد، چه در لبنان، چه در عراق و یمن و چه در جاهای دیگر.
پدیده بسیار مهم و تاریخی اصلاحات تجدد گرا در عربستان که بسیاری از معادلات را تغییر داده حاصل همین تغییر نگرش فرهنگی و اجتماعی جدید در خاورمیانه است. به عبارت دیگر برخلاف سال دو هزار و شش، انرژی تاریخی بنیادگرایی در منطقه تا حد زیادی تخلیه شده و از میان رفته است. در همین فضای جدید است که پدیده‌ای همچون پیمان ابراهیم امکان تحقق می‌یابد. پدیده‌ای که گسترش آن به عربستان در کنار نتایج جنگ غزه و لبنان می‌تواند زمینه‌ساز طرح مجدد و توفیق "معامله قرن" باشد. گفته‌های بن سلمان پیرامون بی اهمیتی مسئله فلسطین برای او در قیاس با برنامه‌های کلانش برای توسعه و مدرنیزه کردن عربستان، طرح کمربند اقتصادی آیمک با شرکت هند، عربستان، اسرائیل، امارات و انگلستان که تا همین چند سال پیش قابل تصور نبود، تغییر بنیادی موازنه قوا در لبنان و بلوک شیعی منطقه و گسترش تمایل برای خلع سلاح گروه‌های مسلح در عراق که از زبان آیت‌الله سیستانی هم بیان شده است، همه روندهای جدیدی هستند که خبر از تحولات کلان می‌دهند. به نظر می‌رسد این بار همه چیز برای یک تغییر بزرگ آماده است.

Toos Tahmasebi

20 Oct, 19:07


چهار روز است که شبکه برق کوبا از کار افتاده و سراسر کشور در خاموشی فرو رفته است. مردم کوبا دهه‌ها است که زندگی وحشتناک و غیر قابل تصوری را سپری می‌کنند. اکثر مردم غالبا گرسنه‌اند و خوردن پوست و ریشه گیاهان رایج است. تعداد گاری‌هایی که با اسب و الاغ کشیده می‌شوند از اتومبیل‌هایی که آنها هم مدل هفتاد تا هشتاد سال قبل هستند، بیشتر است. اکثر مناطق شهری همچون بیغوله‌هایی پوسیده و رها شده است. دستکم تا همین هشت سال پیش استفاده از اینترنت و موبایل ممنوع بود. فضای بیمارستان‌ها و مراکز درمانی شبیه خرابه‌هایی است که به زباله‌دانی تبدیل شده‌اند. حتی برخی از زنانی که پزشک یا استاد دانشگاه هستند، مجبورند برای تامین مخارج خود به روسپی‌گری تن دهند. حکومت برای تامین مخارجش شهروندان را همچون بردگان بی مزد برای کار یا جنگ به کشورهایی نظیر روسیه می‌فرستد و مزد آنها را خودش دریافت می‌کند. تعداد زندانیان سیاسی از کل کشورهای آمریکای مرکزی بیشتر است. کوبا تنها کشور قاره آمریکا است که در آن اردوگاه‌های بازپروری سیاسی وجود دارد که در آنها ده‌ها هزار نفر زندانی‌اند.
چرا مردم کوبا باید چنین روزگار بگذرانند؟ آنان چه گناهی مرتکب شده‌اند که باید سهمشان از زندگی این باشد؟ پاسخ را باید در تصمیم‌گیری و انتخاب در برهه‌های حساس تاریخی جستجو کرد. کوبا پیش از انقلاب شوم کاسترو و چه‌گوارا برترین اقتصاد آمریکای مرکزی را داشت و یکی از پر رونق‌ترین مراکز توریسم جهانی بود.
در دهه شصت میلادی، ژان پل سارتر فیلسوف شهیر و چپگرای فرانسوی به کوبا سفر می‌کرد و در ستایش افکار و برنامه‌های کاسترو و چه‌گوارا کتاب می‌نوشت و از شور و هیجان سر از پا نمی‌شناخت. در آن دوره روشنفکر چپگرا یا نیمه چپگرایی را نمی‌توان یافت که تحسین‌گر کوبای سوسیالیستی نبوده باشد. اگر سازمان سیا این خدمت بزرگ را به مردم قاره آمریکا نکرده بود که ارنستو چه‌گوارا این آدم‌کش متعصب و دیوانه را همچون موش فاضلاب از گودالی در جنگل‌های بولیوی بیرون کشیده و به درک واصل کند، چند کشور دیگر در این قاره به سرنوشت کوبا دچار شده بودند.
آنچه امروز برای ما مردم ایران اهمیت اساسی دارد، حساسیت و هشیاری کامل نسبت به فریب‌ها و ترفند‌های روانی فعالین و روشنفکران چپگرا است. این هشیاری می‌تواند و باید مانع از آن شود که اسمائیل بخشی‌ها، فرج سرکوهی‌ها، یوسف اباذری‌ها و کامران متین‌ها نقشی در ساختن آینده ما داشته باشند.

Toos Tahmasebi

14 Oct, 19:30


کامیابی آزمایش دیروز شرکت اسپیس ایکس در بازگرداندن بوستر یا پیشران موشک به سکوی پرتاب، تحولی بزرگ در راه تحقق دوره تاریخی جدیدی در زندگی چند هزار ساله بشر یعنی گذر از جهان تک سیاره‌ای به جهان چند سیاره‌ای است. دور نیست که در دو الی چهار دهه آینده شاهد شکل‌گیری کولونی‌های انسانی در مریخ یا سیارات دیگر باشیم و روند عظیم استخراج منابع و انرژی از کرات دیگر زندگی بشر را به گونه‌ای دگرگون کند که امروز حتی تصورش هم محال باشد.
مهمترین جنبه کامیابی آزمایش دیروز ایلان ماسک و همکارانش، برداشتن گامی بسیار بلند در جهت اقتصادی کردن و آسان کردن سفر به فضا است‌. به بیانی دیگر ایلان ماسک در حال رساندن عرصه فضانوردی و خدمات فضایی به مرحله تولید انبوه است و این شرط اول تسخیر و بهره‌برداری از کرات دیگر است.
رویای همیشگی ماسک امکان پذیر کردن حیات بر روی دیگر کرات بود. او در آغاز این مسیر دریافت که اولین مانع بزرگ، دشواری و هزینه سرسام آور سفر به فضا است. برای از میان برداشتن این مانع او در گام اول ساختار تولید موشک‌های فضایی را تغییر داد و موشک‌هایی بسیار ارزان‌تر تولید کرد. این تحولی درخشان بود اما کافی نبود. ماسک با نیروی تخیل مخصوص به خودش، این ایده حیرت آور را مطرح کرد که چقدر عالی می‌شود که بتوانیم از هر موشک بارها استفاده کنیم! بدین ترتیب امکان برگرداندن قسمت اول موشک یا پیشران آنها را فراهم کرد. در مرحله بعد چون مشاهده شد که موشک ممکن است در نقاط دوردست فرود آید و هزینه یافتن و حمل آن به پایگاه زیاد است، دست به کار پروژه‌ای شد که بازگشت موشک به سکوی پرتاب را ممکن سازد!
حتی ده سال پیش تصور این که موشک به فضا برود، محموله را تحویل داده و سپس به سکوی پرتاب خود در زمین بازگردد، ناممکن بود، اما امروز این امر محقق شده و این آغاز حرکت به سمت جهان چند سیاره‌ای است.
ایلان ماسک مسیر خود را در آغاز از راه شکستن انحصار دولتی در تولید موشک‌های فضایی آغاز کرد. او مناسبات بازار و سرمایه‌داری را به قلب صنعت فضانوردی برد. بدون این کار بزرگ تحول امروز ناممکن بود. ماسک همین امسال در پروژه دیگرش درمان نابینایی و فلج مغزی را از راه کاشتن تراشه‌های بسیار کوچک نورالینک در مغز انسان ممکن کرد. در سال‌های اخیر هیچ فرد، نهاد یا مجموعه انسانی به قدر ایلان ماسک زندگی بشر را متحول نکرده است.
بشر امروز این تحولات را مدیون سرمایه‌داری آمریکایی و منطق مخصوص آن است. چپگرایانی نظیر چامسکی پروژه‌های ماسک را ادا و اطوار، خودنمایی پوچ و اتلاف پول می‌خواندند. آنها و نظایرشان امروز کجا ایستاده‌اند؟

Toos Tahmasebi

10 Oct, 18:32


سلاح اتمی در دوران جنگ سرد سیر استراتژیک طولانی و پر کش و قوسی را طی کرد. در آغاز یعنی در پایان جنگ جهانی دوم در سال چهل و پنج، موقعیت از این قرار بود: آمریکا بمب اتمی داشت و شوروی نداشت‌. این موقعیت ممتاز امتیازات بسیاری برای جهان آزاد در بر داشت‌. به احتمال بسیار می‌توان گفت که اگر بمب اتم نبود، شوروی برای حاکم کردن کمونیسم و صدور انقلابش به اروپای مرکزی و غربی حمله می‌کرد، مگر اینکه آمریکا و متحدان غربی، بسیج نظامی گسترده‌ای در حد زمان جنگ را در اروپا حفظ می‌کردند که این کار فشار بسیاری به اقتصاد آنها وارد کرده‌، مانع شکوفایی اقتصادی پس از جنگ شده و بحران اجتماعی بزرگی را موجب می‌شد.
در این دوره بمب اتمی ضامن مهار کمونیسم و حفظ آزادی اروپا بود. زمانی که شوروی در انتهای سال چهل و نه به اتم دست یافت و در سال پنجاه و هفت، وسیله رساندن آن به خاک آمریکا یعنی موشک قاره پیمای سیمورکا را بدست آورد، شرایط کاملا تغییر کرد. تصادفی نبود که چند ماه پس از آزمایش نخستین بمب اتمی شوروی، کره شمالی با هماهنگی مسکو و پکن به کره جنوبی حمله کرد تا نظم اجتماعی مخوف برده‌وار خود را در جنوب هم حاکم سازد‌. این تهاجم برای مسکو یک تست کنترل شده در یک منطقه کم خطر برای آزمون اراده مقاومت غرب بود که کامیاب نشد اما برای غرب هم یک تجربه تلخ و فرساینده به جا گذاشت. هیچیک از طرفین نخواست که از سلاح اتمی استفاده کند.
استالین درباره سلاح اتمی دیدگاه خاصی داشت: "سلاح اتمی وسیله‌ای است که برای ترساندن افرادی که اعصاب ضعیفی دارند، بکار می‌رود." در سال‌های بعد خروشچف با همین منطق در سیاستی تهاجمی و پر سر و صدا تلاش کرد تا از پیشرفت شوروی در زمینه موشک‌های اتمی استفاده کرده و غرب را لااقل در چند جبهه مهم جهانی به عقب براند، اما شکست نهایی او در بحران موشکی کوبا در سال شصت و دو نشان داد که سلاح اتمی زمانی که حریف هم آن را به مقدار بیشتر و با پرتابگرهای بهتر در اختیار دارد، وسیله مناسبی برای توسعه‌طلبی جهانی و پیشروی نیست.
پس از خروشچف جانشینان او از درگیری پر هزینه آمریکا در ویتنام استفاده کرده و با گسترش حیرت‌آور زرادخانه اتمی شوروی، فاصله استراتژیک با آمریکا را کاهش بسیار دادند اما باز هم منطق موازنه وحشت و تئوری انهدام متقابل، اجازه استفاده از سلاح اتمی را نمی‌داد و بنابراین امکان تهاجم و پیشرفت برای شوروی فراهم نمی‌شد. شوروی به بن‌بستی افتاده بود که بعدها کارل پوپر آن را به خوبی شرح داد. آنها می‌دیدند که زرادخانه عظیمی که ساخته‌اند، عملا استفاده‌ای ندارد و نمی‌توانند هدف اصلی خود یعنی نابودی سرمایه‌داری جهانی را محقق کنند. سلاح اتمی به قفل شدن شرایط منجر شده بود. شوروی‌ها مدام زرادخانه خود را بزرگتر و بنیه اقتصاد خود را نحیف‌تر می‌کردند، اما باز هم نتیجه‌ای حاصل نمی‌شد و سلاح اتمی برای تهاجم و پیشروی همچنان بی مصرف و بی فایده باقی می‌ماند.
در ذهن شورویها سلاح اتمی آخرین مرحله رشد دانش نظامی بود. سیستم شوروی فراتر از این دیدگاه نمی‌توانست چیزی ببیند و همین به نوعی رکود و خمودگی در سیستم شوروی دامن زد. اما این مشکل بزرگ نبود، بدترین خبر در راه بود. متفکران نظامی و فنی آمریکایی از اوائل دهه هفتاد میلادی عملیاتی نمودن این مفهوم تاریخ ساز را آغاز کردند که سلاح اتمی به هیچ وجه آخرین مرحله پیشرفت کلان دانش نظامی نیست. انقلاب اطلاعات و کامپیوتر به آنها امکان داد که نبرد کاملا جدیدی طراحی کنند که در واقع زرادخانه اتمی شوروی را دور می‌زد و تا حد زیادی آن را حتی برای دفاع هم بی مصرف می‌کرد.
جنگ هوشمند جدید به دو شکل می‌توانست شوروی‌ها را تسلیم کند. اول آنکه امکان شکست ارتش بزرگ شوروی در یک جنگ متعارف را فراهم می‌کرد، بدون آنکه رهبری شوروی بتواند به تصمیم پر مخاطره استفاده از سلاح اتمی برسد و دوم اینکه توان فلج کردن نسبی زرادخانه اتمی شوروی در شرایط جنگی را از طریق کسب برتری و سیطره الکترونیک و اطلاعاتی ایجاد می‌نمود‌. از حدود سال هشتاد و دو این وحشت به جان رهبران شوروی نشست. برخی از رهبران نظامی رادیکال آنها در محافل خصوصی گفته بودند که بهتر است تا زرادخانه اتمی ما کاملا بی فایده نشده از آن استفاده کرده و به آمریکا حمله کنیم، اما رهبری شوروی با این خودکشی دیوانه‌وار موافقت نکرد. بعدها زمانی که دیوار برلین فرو ریخت، ژنرال آخرومیف رئیس ستاد ارتش و از معماران بزرگ ارتش شوروی اظهار داشت: ما بدون شلیک یک گلوله در جنگ جهانی سوم بازنده شدیم. او دو سال بعد پس از شکست کودتای محافظه‌کاران علیه گورباچف و فروپاشی شوروی خودکشی کرد.

Toos Tahmasebi

03 Oct, 17:40


وجود این حجم از کثافت و تعفن در یک پوستر، حیرت‌آور و مافوق تحمل معمولی آدمیزاد است. "اتحاد جمهوریخواهان" تنها و تنها اسم رمز دخمه‌ی نمور و کپک گرفته تروریست‌های خون آشام و پا به سن گذاشته‌ی فدایی خلق است که به گربه روی دیوار، لباس زیر یکدیگر و بچه‌‌های خردسال رفقایشان هم رحم نمی‌کردند. همان سگ‌های هاری که در روستای گاپیلون در کردستان عراق، بر سر یک اختلاف کوچک، ده‌ها نفر از یکدیگر را سلاخی کردند. همان‌ها که هم سازمانی‌های خود را به جرم روابط عاشقانه اعدام می‌کردند، افرادی که خواهان جدایی از سازمان بوده را سر به نیست و جنازه‌هایشان را در بیابان‌های اطراف تهران با اسید می‌سوزاندند...بله همان‌ها که حالا پس از فروپاشی بلوک جهانی کمونیسم، عکس‌های استالین، کاردهای سلاخی و شیشه‌های اسید را زیر فرش و پشت کمد قایم کرده و با ویترین جمهوری‌خواهی و پلورالیسم به میدان آمده‌اند. برای آنکه این معجون بی بدیل کثافت و نجاست تکمیل شود، دست اتحاد به نظایر رضا علیجانی‌ها و تقی رحمانی‌ها داده‌اند که می‌دانید از کدام تبارند. می‌خواهند دوباره شما را فریب دهند! می‌خواهند دوباره شما را از خوشبختی و رهایی محروم کنند! هشیار باشید! اینها سر بزنگاه و در حساس‌ترین لحظات خنجر زهرآگینشان را فرو می‌کنند. هشیار باشید! دیگر جایی برای اشتباه نداریم!

Toos Tahmasebi

29 Sep, 17:04


یکی از عواملی که به انهدام اتحاد شوروی و امپراتوری‌اش منجر شد، برنامه جنگ ستارگان رونالد ریگان بود. به طور خیلی خلاصه این برنامه قرار بود که امکان انهدام موشک‌های بالستیک دوربرد را در فضا فراهم کند. این به معنای زیر و رو شدن تمام موازنه‌ها و معادلات قدرت پیشین در جنگ سرد بود. موشک‌های بالستیک قاره‌پیما با کلاهک اتمی دارایی استراتژیک نخست مسکو به شمار می‌رفتند. وجود این موشک‌ها به این معنا بود که هر چند شوروی از لحاظ قدرت هوایی و دریایی نسبت به غرب مقداری عقب‌تر است، اما می‌تواند در صورت بروز جنگ، آمریکا و متحدانش را از روی زمین محو کند، اگرچه در این شرایط شوروی هم نابود می‌شد.
این شرایط موازنه وحشت در دوران جنگ سرد بود که به آن نظریه انهدام متقابل می‌گفتند. موشک‌های شوروی برای نابودی چندباره سیاره زمین کافی بود و ضمانتی بود برای این که شوروی به رغم برخی ضعف‌ها و عقب ماندگی‌هایش، از لحاظ استراتژیک قدرتی همسان و برابر با ایالات متحده به شمار آید. این وضعیت برای دهه‌ها ادامه داشت‌
حالا خودتان را جای رهبران شوروی بگذارید و فرض کنید روزی خبر می‌آید که رقیب در حال ساخت سیستمی است که می‌تواند بیشتر موشک‌های شلیک شده‌ی شما را در فضا نابود کند. شوکی وحشتناک‌تر از این را می‌شود تصور کرد؟ به خصوص که برآوردهای کارشناسان شوروی نشان می‌داد که آنها به هیچ وجه توان فنی و اقتصادی آغاز یک پروژه مشابه را ندارند. حتی تصور لرزه‌ای که این پروژه به جان رهبران شوروی انداخت، دشوار است. به قول آندروپوف جنگ ستارگان به معنی خلع سلاح کامل شوروی در برابر یک حمله هسته‌ای آمریکایی بود.
تا قبل از آن همواره پیش فرض آن بود که در مقابل موشک بالستیک دفاعی وجود ندارد و شلیک این سلاح به معنی فرود آمدن قطعی آن در قلمرو دشمن است. پایان این پیش فرض به معنای زمین‌لرزه‌ای تاریخی و ورود به عصری جدید بود. پروژه جنگ ستارگان در کنار دیگر اقدامات ریگان و نیز سرریز کردن بحران اقتصاد شوروی، رهبران این کشور را از تعادل عصبی خارج کرد.
هر چند جنگ ستارگان پروژه‌ای بسیار دشوار و پر خرج بود که در واقع به این زودی‌ها به نتیجه نمی‌رسید و خوشبینی ریگان در مورد زمان تکمیل پروژه با بلوف همراه بود، اما هیچیک از این چیزها نمی‌توانست به رهبران شوروی آرامش بدهد. چند ماه پس از طرح این پروژه برای نخستین بار، یک حکومت کمونیست هر چند در کشوری بسیار کوچک به نام گرانادا با حمله نیروی دریایی آمریکا سرنگون شد. رهبران شوروی از جایشان تکان نخوردند. کاسترو که از وحشت دیوانه شده بود، سال قبل خطر را حس کرده و از شوروی خواسته بود که همچون دوران بحران موشکی کوبا در سال شصت و دو، دوباره موشک‌های اتمی‌اش را در کوبا مستقر کند اما برژنف با گفتن این جملات او را ناامید کرد: "کوبا هزاران کیلومتر از ما فاصله دارد، اگر در آنجا با آمریکا درگیر شویم سر خود را به باد می دهیم"
کاسترو متوجه نبود که خیلی چیزها با سال شصت و دو تفاوت کرده است، از جمله این که بررسی‌های اف بی آی نشان داده بود در سال‌های دهه پنجاه میلادی تمام کسانی که به جرم جاسوسی برای شوروی دستگیر می‌شدند، این کار را به خاطر اعتقادات راسخ خود انجام می‌دادند، اما اکنون یعنی اوائل دهه هشتاد میلادی هر جاسوس شوروی که دستگیر می‌شود، این کار را برای پول کرده است. رعشه‌های سهمناکی که پروژه جنگ ستارگان در کنار عوامل دیگر بر پیکره حکومت شوروی ایجاد کرد، سبب شد تا برای نخستین بار رهبری در کرملین سر کار بیاید که اعتقادش به ایدئولوژی کمونیسم شوروی چندان مستحکم نبود. گورباچف به قول مورخان نوعی اشتباه ژنتیک بود و به طور معمول چنین شخصی نمی‌بایست در صفوف حزب تا این حد صعود کند.
درباره گورباچف در یادداشت‌های بعدی سخن خواهم گفت. پروژه جنگ ستارگان با سقوط شوروی ظاهرا تعطیل شد اما نزدیک به دو دهه بعد ابعاد مهمی از آن یعنی همین سیستم‌های ضد بالستیک پاتریوت پک سه و سیستم تاد و نیز استفاده از لیزر به عنوان یک سلاح رزمی ضد پرتابه، جنبه واقعیت به خود گرفتند. هم اکنون هم روی جنبه بسیار بلندپروازانه آن یعنی ایستگاه‌های موشکی مستقر در فضا کار می‌شود. تغییرات مهمی که در موازنه قوا در جنگ فعلی خاورمیانه می‌بینید، بخشی از آن به سبب کارایی فوق‌العاده همین سیستم‌های ضد بالستیک است که پروژه جنگ ستارگان ایده پرداز و طراح نخستین آنها بود.

Toos Tahmasebi

26 Sep, 19:06


چرا صدام حسین به التیماتوم‌های چندباره ائتلاف تحت رهبری ایالات متحده اعتنا نکرد و از کویت خارج نشد؟ آیا او فکر می‌کرد نیروی نظامی‌اش از آمریکا قدرتمندتر است؟ خیر! اما صدام گمان می‌کرد که ماشین جنگی‌اش به عنوان بزرگترین ارتش خاورمیانه آنقدر توان دارد که جنگ زمینی را چند هفته طول بدهد و ده هزار نفر تلفات از آمریکایی‌ها بگیرد. از نگر او در این شرایط فشار شدید افکار عمومی آمریکا همچون جنگ ویتنام موجب توقف عملیات ارتش آمریکا خواهد شد.
صدام از حمله آمریکا مدلی همچون عملیات نرماندی برای سربازانش ترسیم کرده بود: یک حمله آبی خاکی از ساحل کویت و انبوهی از تفنگداران که مستقیم به سوی آتش سلاح‌های سربازان عراقی پیشروی می‌کنند و در این شرایط او آنقدر فرصت دارد که تلفات لازم را از آمریکایی‌ها بگیرد‌. حتی زمانی که شش هفته بمباران دقیق و بی سابقه شیرازه ارتش عراق را گسیخته بود، سازمان تبلیغاتی او مدام به سربازان وحشت زده که عموما ارتباطشان با فرماندهی و دیگر واحدها قطع شده بود، پیام می‌داد: " استقامت کنید! محکم بمانید! آمریکایی‌ها بالاخره می‌آیند! آنها از دریا می‌آیند! آنها تماما هلیکوپتر و پیاده نظام سبک هستند!
در اوهام صدام آمریکایی‌ها بالاخره آنقدر نزدیک می‌شدند که سربازان او بتوانند از آنها تلفات لازم را بگیرند. او بخش بزرگی از نیروهایش را رو به دریا مستقر کرده بود! اما آمریکایی‌ها هیچوقت از دریا نیامدند! آنها با لشکرهای زرهی مجهز به تانک‌های وحشتناک آبرامز با سرعتی باور نکردنی از صحرای عربستان وارد خاک عراق شده و از پشت به نیروهای او در کویت حمله کردند و جنگ زمینی تنها هفتاد و دو ساعت طول کشید! صدام درکی از تغییرات شگرفی که در یک دهه گذشته در عرضه تکنولوژی نظامی روی داده بود نداشت. او درکی از نبرد عصر اطلاعات نداشت و به نبرد دره بقاع که هشت سال قبل بین سوریه و اسرائیل رخ داده بود توجهی نکرده بود. صدام به شدت از زمان عقب بود.
او گفته بود که آنقدر از خلبانان آمریکایی اسیر می‌گیرد که افکار عمومی آمریکا با دیدن صف طولانی آنها جنگ را تمام کند و موقعیت او در کویت را به رسمیت بشناسد. او نیرومندترین شبکه پدافند هوایی در جهان سوم را در اختیار داشت‌. اما در شب نخست آغاز جنگ هوایی شانزده فروند هواپیمای نامرئی اف صد و هفده نایت هاوک که در تصویر می‌بینید، هر کدام با دو بمب دو هزار پوندی هدایت لیزری بدون آنکه کسی متوجه آنها شود به قلب بغداد نفوذ کرده و حساس ترین هدف‌ها را بمباران کردند. پدافند عراق حیرت زده شده بود که این دیگر چه نوع حمله‌ای است؟ آنها تا لحظه انهدام مواضع‌شان هیج هواپیمایی ندیدند.
در همان حال اهداف حساس دیگر عراقی‌ها با موشک‌های کروز توماهاوک که از هزار و هفتصد کیلومتر دورتر شلیک شده و با جثه کوچک و ارتفاع پایین‌شان قابل شناسایی نبودند، منهدم می‌شدند. رادارها قبل از این که بتوانند واکنشی نشان دهند، توسط موشک‌های هارم ضد رادار که توسط فانتوم‌های وایلد ویزل و ای شش‌ها شلیک شده بودند، منهدم می‌شدند. فرودگاه‌ها توسط مهمات دقیق و ضد بتنی که استرایک ایگل‌ها و تورنادو‌ها شلیک می‌کردند، از کار می‌افتادند و جنگنده‌های صدام درون پناهگاه‌های بتنی خود منهدم می‌شدند. صدام بهای سنگینی برای عقب ماندن ذهنش از تحولات کلیدی عرصه فن‌آوری نظامی پرداخت.
آمریکایی‌ها هیچوقت در جایی که او می‌خواست و در فاصله نزدیکی که مد نظر او بود، آفتابی نشدند تا او بتواند رویای "ویتنام در صحرایش" را محقق کند! رهبری که حتی تفاوت جنگ منظم در دشت باز را با جنگی چریکی و نامنظم همچون ویتنام تشخیص نمی‌داد برای چند دهه سرنوشت میلیونها عراقی را به دست گرفته بود. جنگ برای آزادی کویت نخستین پرده پر سر و صدا از جنگ نوین هوشمند عصر اطلاعات بود که توجه جهان را به خود جلب کرد. طرح‌هایی که از اوائل دهه هفتاد میلادی در مراکزی نظیر ترادوک تدوین شده بودند، حالا میوه داده بودند. با اینحال این تنها آغاز راهی طولانی بود که حتی امروز هم به پایان خود نرسیده است. در جنگ کویت تنها سیزده درصد از مهمات سنگین مصرفی هوشمند بودند! هنوز بمب‌های هدایت ماهواره‌ای، تسلیحات شبکه محور و بسیاری از فناوری‌های موثر امروز به میدان نیامده بودند.

Toos Tahmasebi

18 Sep, 00:51


نویسنده این کتاب از اعضای حزب سوسیالیست متحد آلنده و از عناصر رده بالای اتحادیه‌های کارگری چپ گرا بوده است. بخش عمده کتاب به نقد دوران پینوشه اختصاص دارد، اما در فصل اول نویسنده به حقایق مهمی پیرامون سیاست اقتصادی فاجعه‌بار دولت آلنده اشاره می‌کند که می‌تواند یکی دیگر از ابراسطوره‌های پوچ چپ جهانی در دوران جنگ سرد را پیش چشم خوانندگان درهم شکسته و فروریزد.
هرالدو مونیز می گوید: "در ابتدای دولت آلنده حقوق‌ها افزایش یافت و قیمت‌ها به شکل غیرواقعی پایین نگه داشته‌شد. از آنجا که قیمت کالاها در سطوح پایین ثابت بود، تقاضا افزایش یافت، سرمایه گذاری سقوط کرد، تولید کاهش یافت و مشاغل ورشکسته شدند... افراط گرایی در حال افزایش ائتلاف سیاسی حاکم و سوءمدیریت ناخوشایند اقتصاد و تورم شدید ( ۳۶۰ درصد در ۱۹۷۲ )، رشد بازار سیاه و افزایش فزاینده صفوف طولانی مصرف کنندگانی که مجبور بودند برای خرید در صف‌ها بایستند تا کالاهای کمیاب را با قیمت ثابت بخرند، انتقادهای بیش‌تری را باعث شد. به صورت خلاصه اقتصاد شیلی به شکل مارپیچ‌واری از کنترل خارج شد. ( صص ۵۹ و ۶۰ )
مونیز می گوید: " همراستا با برنامه اقتصادی آلنده یک بخش "مالکیت اجتماعی" ایجاد شد. پانصد کمپانی به بخش مالکیت اجتماعی منتقل شدند. از هشت تای آنها سلب مالکیت شد و از طریق قوه مجریه در بقیه مداخله شد. ( دولت رسما کنترل اجرایی شرکت را بدون انتقال مالکیت غصب کرد. ) بقیه کمپانی‌ها توسط دولت زیر قیمت بازار خریداری شدند." ( ص ۵۹ ) البته کار به همینجا محدود نمی‌ماند. مونیز اعتراف می‌کند که دولت قادر یا مایل به کنترل فعالیت های افسار گسیخته گروه‌های چپ افراطی که بعضا مسلح بوده و دست به اقدامات خشونت آمیز می‌زدند، نبود.
به علاوه کم کم کارگران بطور خودسر اقدام به تصرف کارخانه‌ها کرده و دولت هم این اقدام را مورد تایید قرار می‌داد. مونیز می گوید: "اوایل ۱۹۷۳ رئیس حزب سوسیالیست (حاکم) در بخش من دستور داد که فورا به کارخانه شلوار جین ال آس در نزدیک خانه‌ام در محله استاسیون سنترال سانتیاگو بروم. او گفت: "برو به مردم کمک کن." منظورش کارگران بود. "کارگران کارخانه رو تصرف کردن. اون‌ها خواهان راهنمایی ما هستن و به خصوص اسم تو رو بردن."" ( ص ۶۰)
موضوع بسیار مهمی که هیچ‌گاه چپگرایان و ضد امپریالیست‌ها در مورد دولت آلنده به شما نخواهند گفت آن است که دولت او اکثریت خیلی ضعیف و شکننده‌ای داشت که به او مشروعیت قانونی و دمکراتیک برای اهداف بلندپروازانه‌اش نظیر تغییر قانون اساسی و سلب مالکیت از صاحبان سرمایه را نمی‌داد. در انتخاباتی که آلنده با ۳۶/۶ درصد آرا پیروز شد، دو نامزد دیگر با گرایش‌های سیاسی و پایگاه اجتماعی نسبتا مشابه حضور داشتند: خورخه الساندرو رودریگز با گرایش لیبرال-محافظه‌کار که ۳۵/۸ درصد آرا را بدست آورد و رادومیرو تومیک با گرایش دمکرات مسیحی که ۲۷/۹ درصد آرا را کسب نمود. از آنجا که آلنده حد نصاب لازم را کسب نکرده بود، رئیس جمهور شدنش نیازمند یک رای اضافی از مجلس ملی شیلی بود که همراه با آرزوی پایبندی به قانون اساسی به او داده شد.
در چنین شرایطی در دمکراسی‌ها منتخبین یا دولت ائتلافی تشکیل می‌دهند و یا خیلی دست به عصا و با مراعات احزاب مخالف پیش می‌روند اما آلنده همچون رهبری برآمده از یک انقلاب مسالمت آمیز با نود درصد آرا رفتار می‌کرد و همین امر سرآغاز بحران سیاسی حاد، دو قطبی شدن خطرناک جامعه شیلی و در نهایت نابودی این دمکراسی ریشه دار در آمریکای لاتین گردید. در می ۱۹۷۳ دادگاه عالی شیلی به اتفاق آرا دولت آلنده را به دلیل نقض قانون اساسی و تصمیما نادرست قضایی محکوم کرد. در ۲۲ اوت ۱۹۷۳ مجلس ملی شیلی هم قطعنامه‌ای در ۷ بند علیه آلنده صادر کرد که شامل مواردی چون نقض قانون اساسی، تخطی از اصل تفکیک قوا، ایجاد انحصار در رادیو و تلویزیون، محدود کردن غیر قانونی مهاجرت و مسلح کردن هوادارانش می‌شد.

Toos Tahmasebi

05 Sep, 18:30


از زمان آشکار شدن ناکامی ایالات متحده در افغانستان و عراق یعنی حدود سال دو هزار و هفت، دوره‌ای از آشوب و تلخ‌کامی برای لیبرال دمکراسی و جبهه جهانی مدافع آن در سطح جهان آغاز شد. این دوره بد شگون جدید به دوره باشکوه پیشروی جهانی آزادی و لیبرالیسم در جهان که با فروپاشی دیوار برلین در هزار و نهصد و هشتاد و نه آغاز شده بود و دمکراسی را به چندین کشور جدید در آمریکای جنوبی، اروپای شرقی و آسیا گسترش داده بود، پایان داد.
مشخص شده بود که برتری نظامی بی چون و چرای واشنگتن و متحدانش که در هر جنگ منظمی می‌توانست پیروز مطلق باشد، یک پاشنه آشیل بزرگ دارد و آن جنگ نامنظم و فرسایشی در دل یک جامعه در حال گذار است که ظرفیت‌های تجدد ستیز چشمگیر دارد. مشخص شد که پس از سرنگونی یک حکومت استبدادی خون‌ریز و ستیزه جو، شکل‌دهی به یک بدیل سیاسی با ثبات می‌تواند بسیار دشوار باشد. بدون چنین بدیلی نیروهای اجتماعی آزادی ستیز با کمک همسایگان می‌توانند جنگ چریکی بی رحمانه و کوری به راه بیندازند که سال‌ها به طول بینجامد و با تضعیف اقتصاد آمریکا و متحدانش، افکار عمومی غرب را نسبت به هر نوع مداخله جهانی بدبین ساخته و نوعی سیاست انزواگرایانه شبیه آنچه در سال‌های شوم مابین دو جنگ جهانی حاکم بود را در دولت‌های غربی تقویت کنند.
فرجام تلخ جنگ داخلی سوریه، چشم پوشی آمریکا از کشتار وحشتناک غیر نظامیان و استفاده چندباره از سلاح شیمیایی توسط بشار اسد، تحکیم موقعیت استبداد جدید پوتین در روسیه و جمهوری‌های سابق و فراغ بال حکومت نامشروعی همچون مادورو در ونزوئلا بدون آنکه نگران سرنوشتی شبیه همگنانش در دومینیکن، گواتمالا و گرانادا در دوران جنگ سرد باشد، نتیجه مستقیم همین شرایط است.
اما چیزی که در این یادداشت می‌خواهم بگویم آن است که این شرایط تغییر خواهد کرد، چرا که انقلاب تکنولوژیک پیش رو برتری نظامی ایالات متحده و دوستانش در مقابل جبهه متخاصم را به میزانی چشمگیر و باورنکردنی افزایش خواهد داد. تقریبا تمام ستون‌های حیاتی انقلاب تکنولوژیک آتی در آمریکا قرار دارد. در یک یا دو دهه آینده فاصله اقتصاد آمریکا از رقبایش بسیار بیشتر خواهد شد. موازنه نظامی آینده مداخله یا کنترل جهانی را بسیار آسان‌تر و کم خرج‌تر خواهد کرد. حتی برای مقابله با گروه‌های شبه نظامی و چریکی که درون اجتماعات حامی عمل می‌کنند، تدابیر کاملا جدید و بی سابقه پدید خواهد آمد. میدان نبرد بلوک غرب با دشمنانش دوباره شبیه دوران رزم انگلیسی‌ها با قبایل زولو خواهد شد و از آن فراتر خواهد رفت.
جهانی را تصور کنید که در آن هوش مصنوعی که محتوای مغز و جهت‌گیری سیاسی افراد را از راه دور شناسایی می‌کند و سلاح‌های انرژی مستقیم که به اماکن و منابع حیاتی آسیب نمی‌زنند در ترکیب با یکدیگر، شیوهای کاملا جدید و شگفت انگیزی را برای خنثی کردن پایگاه اجتماعی/مردمی گروه‌های شبه نظامی سرسخت به اجرا گذارند. زمانی را تصور کنید که برای کنترل یک کشور یا منطقه نیازی به پایگاه‌های نظامی بزرگ و دائمی نباشد و بیشتر کارها توسط هواگردهای فوق دوربرد که شش برابر صوت سرعت دارند و پایگاه‌های موشکی مستقر در فضا که همچون تک تیراندازان مستقر در یک برج دیده بانی تمام نقاط زمین را بیست و چهار ساعته و با جزئیات بسیار بالا در دید و تیررس دارند، از راه دور انجام پذیرد.

Toos Tahmasebi

26 Aug, 18:43


کدام نیرو بشریت را پیش برده، تاریخ را ساخته، زندگی بشر را آسان‌تر و لذت‌بخش‌تر نموده و از دردها و رنج‌های بزرگ او کاسته است؟ کارل مارکس، پرولتاریای جهانی و کاسترو و چه‌گوارا؟ یا اخوان‌المسلمین و سید قطب و علی شریعتی؟

به خودتان و اطرافتان نگاه کنید: هر چیزی که زندگی، رفاه و سلامت شما را حفظ می‌کند، از لباس و کفش راحت‌تان تا لامپی که روی سرتان روشن است و یا وسایل پزشکی، تلفن همراه، اینترنت، تلویزیون، اتومبیل، یا همین کولری که در این روزهای گرم، اجازه می‌دهد که نفسی بکشید، از غرب آمده و در آنجا اختراع و تولید انبوه شده است، یعنی آفریده ترکیب ویژه‌ی سرمایه‌داری و فن‌آوری در تمدن غربی است.

فلاکت، رقت‌انگیزی و مضحک بودن تمام جنبش‌هایی که به جنگ سرمایه‌داری و تمدن غربی رفته‌اند، با یک نگاه ساده به زندگی روزمره‌تان آشکار می‌شود. کارل مارکس گمان می‌کرد که می‌تواند شعبده بازی کند و با حذف دانشمندان، مخترعان، سرمایه‌گذاران و آن فرماسیون اجتماعی که آزادی کسب و کار، نوآوری و رقابت را تضمین و برای رواج محصولات نو بازار فروش فراهم می‌کند، طبقه کارگر را به عنوان سازندگان جهان و آفرینندگان مرحله پیشرفته‌تر تاریخ جعل کرد.

Toos Tahmasebi

13 Aug, 15:28


چرا معتقدم که اگر جنگ اوکراین یک تا دو سال دیگر با شدت متوسط ادامه یابد، حتی اگر اوکراینی‌ها نتوانند تمام سرزمین‌های خود را آزاد کنند، دیگر چیزی به نام ارتش بزرگ روسیه یا روسیه به عنوان یک قدرت جهانی وجود نخواهد داشت؟
تصویر دوم مربوط به مانور زاپاد هشتاد و یک ارتش شوروی در آغاز دهه هشتاد میلادی است. این بزرگترین رزمایش یک نیروی زمینی در تاریخ بود، مربوط به دوران اوج قدرت نظامی شوروی کمی پیش از آغاز روند اضمحلال آن. در آن زمان شوروی پنجاه تا شصت هزار تانک عملیاتی در اختیار داشت. پس از فروپاشی شوروی روسیه بیش از سه تا پنج هزار تانک را نتوانست در خدمت نگه دارد. شوروی سیزده هزار هواپیمای جنگی در اختیار داشت، حال آنکه هواپیماهای رزمی روسیه به هزار فروند هم نمی‌رسد.
اما آیا ارتش روسیه که همواره بر کمیت متکی بوده، توانست که در مقابل چنین کاهش قدرت تکان‌دهنده‌ای، دکترین و فونداسیون نظامی جدیدی بر پایه کیفیت و فن‌آوری نظامی هوشمند بنا کند؟ به هیچ وجه!
سطح فن‌آوری ارتش روسیه امروز تفاوت ناچیزی با ارتش شوروی سی و سه سال پیش دارد. شکست‌های خرد کننده آنها در اوکراین ریشه در همین واقعیت دارد.
شوروی کمونیستی ساختار صنعتی عظیمی به وجود آورد که بر پایه منطق اقتصادی، مفهوم بازدهی و تناسب با کشش بازارها بنا نشده بود. این ساختار زیان‌ده به تدریج به معنای دقیق کلمه گندید و مضمحل شد. یلستین و پوتین ناچار شدند آن را تقریبا به تمامی تعطیل کنند. روسیه برخلاف شوروی یک قدرت صنعتی نبود و به یک صادر کننده مواد خام تبدیل شد. روسیه با اختلاف غنی‌ترین کشور جهان از لحاظ منابع زیرزمینی است، اما امروز در رده بندی اقتصاد جهانی، جایگاه یازدهم را به خود اختصاص داده است، در حالی که شوروی پس از پیروزی در جنگ جهانی دوم، اقتصاد دوم جهان بود.
روسیه با یک دولت فاسد و مافیایی به هیچ وجه قادر نشده تا اقتصاد و تکنولوژی خود را بر پایه‌ای جدید بنا کند. روسیه در پارامترهای بنیادین توسعه و قدرت تنها یک پیکر بدقواره، نیمه نصفه و زوار در رفته از دوران شوروی است.
به همین سبب است که روسیه قادر نشده در این سال‌ها سلاح‌های واقعا جدیدی در اختیار نیروهای مسلح قرار دهد. به همین سبب است که سلاح‌های جدیدی نظیر سوخو پاکفا و تانک آرماتا با این که ظاهرا تکمیل شده‌اند اما عملا وجود ندارند، چرا که بنیه اقتصادی و تکنولوژی لازم برای تکمیل آنها وجود ندارد. هند که شریک برنامه جنگنده نسل پنجم پاکفا بود، دریافت که این پروژه پوچ و توخالی است و کناره‌گیری خود را اعلام کرد.
پوتین در طول بیش از ده سال دوره رونق ناشی از قیمت بالای نفت و گاز توانست چند طرح نیمه‌کاره مانده از دوران شوروی را تکمیل کرده و در اختیار ارتش روسیه بگذارد. جنگنده‌های سوخو سی و چهار، سی و پنج و سی و نیز تانک‌های تی نود شامل طرح قدیم و جدید در این دسته قرار می‌گیرند. بدین‌ترتیب سیصد و هشتاد جنگنده جدید و حدود چهارصد و پنجاه تانک جدید در اختیار ارتش روسیه قرار گرفت. امروز حدود شصت فروند از این هواپیماهای جدید از بین رفته‌اند و رقمی که در مقابل تولید شده، حدود یک هشتم تلفات است.
در مورد نیروی زمینی وضعیت بارها و بارها بدتر است. روس‌ها نزدیک به پنج‌هزار تانک و بیشتر خدمه زرهی زبده خود را از دست داده‌اند. بیش از نیمی از تانک‌های جدید کم تعداد از میان رفته‌اند. تولید نظامی روس‌ها تا اینجا بسیار کم‌تر از تلفات بوده و به همین سبب ناچار شده‌اند تانک‌های قدیمی تولید پنجاه تا هفتاد سال پیش را از انبارها و از حالت ذخیره بیرون بیاورند. بررسی‌ها نشان داده با روند تولید و تلفات فعلی روس‌ها یکسال دیگر تقریبا تانکی در میدان نبرد ندارند. از سوی دیگر هر چه آنها به سوی تولید بیشتر جنگ‌افزارهای سنگین بروند فشار بر اقتصاد غیرنظامی روسیه بیشتر شده و زمینه برای فروپاش اقتصادی دوم امپراتوری مسکو فراهم‌تر می‌گردد. تلفات در زمینه نفربرها، توپ‌های خود رانش و سیستم‌های پدافند موشکی زمین به هوا هم بسیار زیاد بوده است و در مجموع رقمی حدود پنج هزار دستگاه را شامل می‌شود. روس‌ها مشکل دیگری نیز دارند. آنها در زمینه فن‌آوری نظامی پیچیده الکترونیک خودکفا نیستند و در دو دهه اخیر در این زمینه وابسته به قدرت‌های غربی به خصوص فرانسه بوده‌اند. تحریم‌هایی که پس از اشغال کریمه یعنی ده سال قبل اعمال شد، ارتش روسیه را دچار مشکلات جدی کرد. علت اینکه چرا روس‌ها نتوانستند برتری هوایی بر فراز اوکراین را بدست گیرند و نیروی هوایی کوچک اوکراین را نابود کنند، مربوط به همین عقب ماندگی در زمینه دانش پیشرفته الکترونیک است.

Toos Tahmasebi

13 Aug, 15:27


چند روز پس از دریافت تعدادی از جنگنده‌های اف شانزده، اوکراینی‌ها در اقدامی عجیب و غافلگیرانه، با نیرویی کم در حد دو گردان مکانیزه، به استان کورسک روسیه حمله کرده و پیشروی تا عمق چهل کیلومتری، نزدیک به چهارصد کیلومتر مربع از خاک روسیه را تصرف کردند. آنها پس از گرفتن سیصد اسیر، نخستین کاروان نیروهای کمکی روس‌ها را با یک کمین ماهرانه منهدم کردند. اکنون چندین صف از اتومبیل‌های شهروندان روسی که در حال فرار از مناطق مجاور هستند، دیده می‌شود و ارتش روسیه در این چهار روز قادر نبوده که هیج واکنش کارسازی نشان دهد.
این نخستین بار است که ارتش اوکراین وارد خاک روسیه می‌شود. این اقدام ریسکی بزرگ در خود دارد. ورود نیرویی کوچک در شرایطی که اوکراین به بخش اعظم نیروهایش برای دفاع در داخل کشور نیاز دارد و با توجه به این که عملیات تهاجمی نیاز به عقبه کمکی نیرومند و خطوط تدارکاتی با ثبات دارد، ممکن است مخاطرات جدی برای اوکراینی‌ها در پی داشته باشد. در صورتی که بنا باشد که مناطق تصرف شده حفظ گردد، قطعا به ورود نیروهای بیشتر و احداث مواضع مستحکم دفاعی نیاز هست.
اما در اینجا بحث من سرنوشت این عملیات نیست، بلکه می‌خواهم بپرسم که در کلیت موضوع جنگ اوکراین مهمترین مسئله کدام است؟
در واقع می‌خواهم بگویم اصلی‌ترین جنبه این جنگ که باید مورد توجه مردمان آزادی‌خواه و بیزار از انقیاد و فلاکت در سراسر جهان باشد، حتی این نیست که آیا اوکراین می‌تواند تمام بخش‌های اشغال شده سرزمینش را آزاد کند یا خیر. مسئله اصلی و حیاتی آن است که این جنگ باید به زوال ماشین جنگی روسیه و شکستن کمر اقتصاد و شیرازه حکمرانی رژیم پوتین منجر شود.
ارتش بزرگ به جا مانده از امپراتوری شوروی، حتی در شرایطی که روسیه از دایره کشورهای پیشرو در فن‌آوری و اقتصاد خارج شده است، تهدیدی بزرگ برای آزادی در بخش‌هایی از جهان ما است. اگر روند فعلی تضعیف و فرسایش ارتش روسیه در جنگ اوکراین یکی دو سال دیگر ادامه داشته باشد، واقعیتی به نام ارتش بزرگ روسیه برای همیشه به آرشیو تاریخ می‌پیوندد و در آن شرایط دیگر روس‌ها نیرویی برای دخالت نظامی به سود قصابی همچون بشار اسد و یا حمایت از حکومت مستبد لوکاشنکو و دیگر عمالشان در جمهوری‌های اطراف و یا ارائه تجهیزات نظامی و امنیتی به نظایر حکومت‌های کوبا، ونزوئلا و کره‌شمالی نخواهند داشت.
هر روزی که از این جنگ می‌گذرد و هر تانک، توپ، سیستم پدافندی، هواپیما و یا هلیکوپتر روس‌ها که منهدم می‌شود، بر رقم نزدیک به ده‌هزار دستگاهی ادوات نظامی منهدم شده ارتش روسیه افزوده شده و مردمان آزادی‌خواه جهان به این هدف بزرگ و شیرین نزدیک تر می‌شوند. برآوردها نشان داده که اگر نبرد یکسال یا کمی بیشتر با میانگین شدت فعلی ادامه داشته باشد، روس‌ها دیگر تانکی برای جنگیدن نخواهند داشت. یک ماه میش اعلام شد که ذخایر بزرگ تانک‌های تی هفتاد و دو بازمانده از شوروی تقریبا تمام شده و نرخ تولید فعلی برای جبران تلفات بسیار کوچک است. تهاجم سه ماهه روس‌ها به خارکف که در بهار امسال آغاز شد، پرتلفات‌ترین نبرد برای روس‌ها از آغاز جنگ بود که هفتاد هزار کشته روی دستشان گذاشت. چهار یا پنج نبرد اینچنینی در دوسال آینده می‌تواند کمر ماشین جنگی منحوس به جا مانده از امپراتوری شوروی را برای همیشه بشکند.

Toos Tahmasebi

31 Jul, 11:21


شواهد و قرائن نشان می‌دهد که حکومت تبهکار و طاعون صفت مادورو/چاوز در انتخابات ریاست جمهوری ونزوئلا دست به تقلب بی سابقه‌ای زده است‌. ویژگی مهم انتخابات اخیر شکاف و ریزش شدید در بدنه اجتماعی هوادار مادورو به شمار می‌رفت که بی سابقه بود و ناظران بیطرف را هم به این نتیجه رسانده بود که مادورو اگر در انتخابات تقلب نکند، کارش تمام است.
تصویری که می‌بینید، مربوط به بحران وحشتناک ابرتورم در ونزوئلا است. مردم انبوهی اسکناس بی مصرف را همچون زباله در خیابان‌ها می‌ریختند و برای نجات از گرسنگی به خوردن پوست و ریشه درخت و گیاه پناه برده و یا از کشور فرار می‌کردند. نرخ تورم در ونزوئلا در سال دو هزار و پانزده به صد و هشتاد درصد، در سال دو هزار و شانزده به هشتصد درصد، در سال دو هزار و هفده به چهار هزار درصد و در سال دو هزار و نوزده به دویست و سی هزار درصد رسید. فقر وحشتناک و گرسنگی، جرم و جنایت و مرگ بیماران و نوزادان در نتیجه نابودی خدمات پزشکی، همچون گردبادی سیاه و سهمگین نفس ونزوئلایی‌ها را گرفت. بیش از هشت میلیون نفر از مردم یعنی نزدیک به یک سوم از جمعیت ونزوئلا، از کشور فرار کردند.
کمتر پیش آمده که حتی جنگ‌‌‌های بزرگ و یا سهمگین‌ترین بلایای طبیعی، با شهر و کشوری چنان کنند که سوسیالیسم توده‌گرا و غرب ستیز چاوز/مادورو با ونزوئلا کرد. هوگو چاوز با تکیه‌گاه قرار دادن طبقه فقیر در ونزوئلا و سواستفاده از دشواری‌های اقتصادی نه چندان جدی کشور در دهه نود میلادی که ناشی از کاهش قیمت نفت و نیاز به سازماندهی مجدد اقتصاد ونزوئلا در عصر خصوصی سازی و جهانی شدن بود، با یک کودتا قدرت رسید. بحران آن روز ونزوئلا که در برابر جهنمی که امروز در آن دست و پا می‌زند، به چیزی کمتر از شوخی شبیه است، با کمی صبر و تحمل و تدبیر به سادگی قابل رفع بود. اما بدا به حال مردمی که دشواری‌های ناگزیر توسعه و تکامل را تاب نیاورده و به نسخه توهم، مالیخولیا و عقده‌های پست پناه می‌برند.
تا مدتی طبقه فقیر ونزوئلا در نتیجه پول پاشی‌ها و بذل و بخشش‌های چاوز شادمان بود. از خوش اقبالی چاوز چند ماه پس از به قدرت رسیدن او، دوره افزایش شدید قیمت جهانی نفت آغاز شد که تا حدود پانزده سال ادامه داشت. امروز اما بالاخره همان طبقه فقیر شیفته هوگو چاوز هم فهمیده که در چه چاه مصیبتی گرفتار آمده است. سال‌ها پیش چاوز به خود می‌بالید که بیست هزار پزشک کوبایی را برای درمان رایگان فقرا به ونزوئلا آورده است. در آن زمان اما کسی پیش‌بینی نمی‌کرد که این اقدام زمینه ساز ورود بیست و پنج هزار سرباز کوبایی برای کشتار و سرکوب معترضان در جریان اعتراضات گسترده مردمی به تقلب در انتخابات در سال ۲۰۱۹ خواهد شد.