یادداشت‌های قرآنی

@quranicfragments


متن تن معناست. دست‌کم در قرون وسطی (یعنی اکنون ما) تصور بر این است. موضوع این کانال نیز قرآن «به‌سان متن» است؛ چنان‌که کار پزشک، انسان «به‌سان تن». پزشک نمی‌نگرد که صاحب این تن نیکوکار است یا بدکار. تنها پیکر را پاس می‌دارد و درمانی می‌جوید.

یادداشت‌های قرآنی

20 Sep, 12:14


[ادامه از بخش اول]

جای جای این یادداشت، سرنخ‌هایی کاشته‌ام برای یافتن یادداشت‌هایی بلندتر و فنی‌تر درباره‌ی ادعاهایی که این‌جا ساده بیان شدند. این گزاره‌ها (در فرض صدق) نشان می‌دهند می‌توانیم محمد(ص) را پیام‌آور گونه‌گونی و کثرت بنامیم. او در این خواننش نه‌تنها پذیرای کثرت میان شیعه و سنی است (که اساسا در دوران زندگی‌اش وجود نداشته)، بلکه کثرت درون و بیرون ادیان ابراهیمی را هم می‌پذیرد و آدمیان را با همه‌ی گوناگونی‌شان حرمت می‌نهد، آفریده‌ای آن‌چنان حرمت‌مند که حرمت کعبه تنها نمادی از حرمت اوست. (مطالعه بیش‌تر)

پرسشی که این‌جا خودنمایی می‌کند، این است که اگر محمد(ص) تا این اندازه پذیرای چندگانگی بوده و الزاما بر پی‌روی از خودش پافشاری نمی‌کرده، پس محتوای فراخوانش چه بوده است؟ و سنجه‌های شادکامی در نگاه او چه بوده‌اند که گاهی پی‌روان دیگر پیامبران به آن‌ها دست می‌یابند و گاهی ما پی‌روان محمد(ص) به آن‌ها دست نمی‌یابیم! شاید یکی از آن‌ها همین پذیرش چندگانگی و کثرت باشد، مانند محمد(ص).

#قرآن #روزنوشت #قرائت_پذیری

یادداشت‌های قرآنی

20 Sep, 12:14


هفته‌ی کثرت

اگر عبارت «هفته‌ی وحدت» را بشکافیم، در آن پذیرش نوعی کثرت درون اسلام را می‌یابیم. اما این یادداشت پا را کمی فراتر می‌گذارد و می‌پرسد نگاه محمد(ص) به وحدت با دیگر ادیان ابراهیمی و سپس وحدت با ادیان غیر ابراهیمی و بیش از آن، وحدت با آنان که هیچ دینی ندارند چه بوده است؟

گرچه در نگاه نخست گویی آیه‌ی «إن الدین عند الله الإسلام (۳:۱۹)» می‌گوید محمد(ص) تنها آئین پی‌روان خودش را پذیرفتنی می‌دانسته است، اما شواهدی از نخستین سده‌های اسلامی[۱] تا امروز وجود دارد که این برداشت را دگرگون می‌کند. چگونه؟ چون وصف «مسلمان» در قرآن علاوه بر پی‌روان محمد(ص) برای پی‌روان موسی (۷:۱۲۶)، عیسی (۳:۵۲)، ابراهیم (۲:۱۳۲) و… هم به کار رفته است. این نشان می‌دهد مسلمانی که ما می‌گوییم با مسلمان قرآن دو چیزند. مفسران به این «اسلامِ» گسترده‌تر، می‌گویند اسلام بالمعنی الأعم (در این یادداشت هم از این پس به مسلمانان بالمعنی الأخص می‌گویم محمدیان و مسلمان تنها را در معنای فراگیر آن به کار می‌بندم). از سوی دیگر، امروز محمدیان دین محمد(ص) را تازه‌ترین «به‌روزرسانی» دین از سوی خدا می‌دانند، که در قیاسی پنهان این ترجیح را با خود به همراه دارد که همیشه باید آخرین آپدیت را نصب کنیم! با این حال، در آیات شناخته‌شده‌ای مانند ۲:۶۲ و ۳:۱۱۳-۱۱۴ و ۵:۴۷ قرآن از جای‌گاه بلند پی‌روان دین‌های ابراهیمی غیرمحمدی در هنگام حضور محمد(ص) سخن گفته است. گویا گونه‌گونی ادیان ابراهیمی تنها به زمان ربط ندارد و عواملی مانند زبان، داستان‌ها و جغرافیا هم در کارآمد بودن یک دین برای پی‌روان خودش بسیار نقش‌آفرین است؛ برای نمونه یک مسیحی مؤمن و متقی، که ایمان و تقوایش در ۳:۱۱۴ از سوی قرآن پذیرفته شده است، چون از کودکی با زبان، داستان‌ها و فرهنگ مسیحی بزرگ شده است، از دل آن‌هاست که می‌تواند به پارسایی و زندگی گوارا دست یابد. تا این‌جا به نظر می‌آید محمد(ص) پی‌روان ادیان ابراهیمی را به تغییر کیش فرا نمی‌خوانده است بلکه از آنان می‌خواسته در دین خود ژرف شوند تا به مقام ایمان و تقوا برسند. یعنی کثرت درون ادیان ابراهیمی، دست کم برای خود محمد(ص)، چیزی پذیرفته‌شده بوده است و به پی‌روانش برای نمونه در ۴:۱۲۳ هش‌دار می‌دهد گمان نکنند آنان را به باغ‌های شادکامی راه هست اما اهل کتاب را راهی نیست.

می‌رسیم به ادیان غیر ابراهیمی و بی‌دینان! شواهد قرآنی و غیر قرآنی نشان می‌دهند که در آغازین دوره‌های فراخوان قرآن، محمد(ص) به «عبادة الرّب» یعنی بندگی آن پروردگار فرا می‌خوانده است. در دوره‌های نخست فراخوان محمد(ص) کم‌تر نامی از «الرحمن» و «الله» وجود دارد بلکه نام رایج خدا «الرّب» است. «ربّ» چیز عجیبی نیست. همه شنیده‌اید که پدربزرگ محمد(ص) در آن داستان معروف گفت «أنا ربّ الإبل و للبيت ربّ». همچنین عرب به زن خانه‌دار می‌گوید «ربّة البيت». «ربّ» همان خانه‌دار جهان است، همو که جهان را می‌دارد. محمد(ص) می‌گوید به جهان‌دار دل ببندید و هم‌آفریدگار باشید. این فراخوانی گردآورنده است. مانند زمانی که بگوییم «هم‌میهن باشید». در هم‌میهن بودن، «میهن» چتری فراگیر است که همه زیر آن جا می‌گیریم. «الرّب» نیز همان است. این یعنی برای محمد(ص) دست کم در دوران مکه، کثرت چیزی پذیرفته‌شده بوده و چندان جنبه‌ی خداشناختی و تمایزبخش نداشته است. بیش‌تر فراخوانی بوده برای گرد آمدن زیر چتر فراگیر «هم‌آفریدگاری». (مطالعه بیش‌تر)

همچنین این‌جا می‌توانیم درباره‌ی پذیرش کثرت میان همه‌ی آدمیان، خوانش‌هایی از دو دسته از آیات دیگر را شاهد بیاوریم. نخستین این شواهد داستان آفرینش آدم است که بیش از ده بار در قرآن از آن یاد شده و هر بار گفته شده است که آدمیان در خود نفخه‌ای از خداوند را به امانت دارند. یکی از مهم‌ترین کارکردهایی که می‌توانیم برای این داستان قائل شویم، حرمت‌بخشی به تک تک انسان‌هاست. هیچ جای قرآن نیامده است که روح دمیده‌شده‌ی الهی از جان کسی پیش از مرگ خارج شده باشد. این یعنی انسان‌ها تا زمانی که زنده‌اند حامل دم خداوندی هستند و چه چیز بیش از این شایسته‌ی احترام و حفظ حریم است؟

دومین آیه، آیه‌ی مشهور «فطرت» است که خوانش رایج مفسران از آن، فرض گرفتن سرشتی یگانه برای همه‌ی آدمیان است. چه این فرض درست باشد و چه نباشد و انسان‌ها گوهری تماما هم‌مانند درون خود داشته یا نداشته باشند، «فطرت» آدمیان بی‌گمان شامل بخش‌هایی کاملا متکثر نیز هست و دلیلی وجود ندارد که آیه‌ی «فطرت» شامل مشترکات بشود اما شامل کثرات نشود. (مطالعه‌ی بیش‌تر)

[ادامه‌ی یادداشت در بخش دوم]

یادداشت‌های قرآنی

18 Sep, 08:19


کارگاه ریشهشناسی در زبانهای سامی: منابع و روش شناسی

مدرس: وحید صفا

سرفصل مباحث:

▪️منابع مکتوب و دیتابیس‌ها
▪️ارزیابی منابع، تمایز رویکردها
▪️نمونه‌هایی از پژوهش‌های سامی شناسان غربی
▪️لوازم یک پژوهش ریشه‌شناسی
▪️روش ریشه‌شناسی و پیاده‌سازی آن روی یک نمونه عربی
▪️ریشه‌شناسی و محدودیت‌های استفاده از آن در پژوهش های قرآنی

پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۷-۱۹

لینک ورود:

meet.google.com/xyf-ugti-khh

یادداشت‌های قرآنی

29 Aug, 18:25


قرآن چه می‌گوید؟
دوم: پسین جان‌ورزانه است.

ماه‌هاست دارم داستان هم‌راهی موسی با آن «راهی- عبد»[۱و۲] در آیات ۶۵ تا ۸۲ سوره‌ی کهف را با داستان کهن کشاورز چینی می‌سنجم. برگردان داستان دوم را در یک بخش جدا فرستادم تا اگر خواستید، پیش از این یادداشت بخوانید و هم‌گام شویم.

سه هم‌مانندی بزرگ میان این دو داستان می‌بینم که می‌کوشم برایتان بگویمشان:

- سرچشمه در آی‌نده: هر دوی این داستان‌ها به من می‌آموزند که گزاره‌های افزوده‌ی پسین، می‌توانند سرنوشت گزاره‌های پیشین را دگرگون کنند. گویی معنا یا آرِش، درون گزاره‌ها و رخ‌دادها نیست بلکه از آی‌نده به گذشته سرریز می‌شود. آی‌نده، چهره‌ی رخ‌دادهای گذشته را دگرگون می‌کند. آی‌نده است که بن‌یادین است. بن و ریشه و سرچشمه در آینده است. اگر آن‌چه از آی‌نده می‌رسد به اندازه‌ی بسنده زیبا باشد، می‌تواند گذشته را نیز زیبا کند و اگر وارون، وارون.

- گشودگی بی‌پای‌ان و ناپای‌دار: آغوش گزاره‌ها و رخ‌دادها همیشه و هر آن، رو به آی‌نده باز است. رخ‌دادها گشوده‌اند که به‌کلی معنا و آرِش دیگری بیابند. این گشودگی بی‌پایان است. در داستان کشاورز، «شایدِ» پایانی، این بی‌پای‌انی و ناپای‌داری را به رخ می‌کشد.[۳]

- گفت و بازگفت: معنا درون رخ‌داد نیست. در گفت نیست، همواره در بازگفت است. بازگفت نیز اگر خود، گفت شد، معنا باز به بازگفتِ بازگفتِ گفت‌شده می‌گریزد. معنا از آی‌نده به گذشته روان می‌شود. از اکنون به گذشته و از آی‌نده به اکنون. اگر نتوانیم از چشم آی‌نده به اکنون بنگریم، نه آی‌نده‌مان بلکه اکنونمان پوچ می‌شود. ما نه برای آی‌نده، که برای اکنونمان به پسین‌ها نیازمندیم. پس باید دلیر باشیم و افسار بازگفت را -که درون هیچ گفتی نیست- به دست بگیریم و به گذشته و اکنون، معنا ببخشیم. مرد/دخت معنابخش باغ بازگفت خویش است. این در داستان دو باغ‌دار در همین سوره‌ی کهف نیز دیده می‌شود. یکی از باغ‌داران پایان بازگفتش را بسته می‌پندارد و دیگری از پایان باز آن سخن می‌گوید، که به دست جهان‌دار است.

و یک ناهم‌مانندی بزرگ:

- داستان خاوری کشاورز، پیشاپیش نمی‌پندارد که زمانه مهربان است. ما تا پایان داستان پی نمی‌بریم که زمانه با کشاورز است یا بر کشاورز است. از این رو بار بازگفت بر دوش مرد/ دخت می‌ماند. این ما هستیم که می‌توانیم خوش‌بین یا بدبین باشیم. اگر بپذیریم که ادیان باختری، ریشه در ادیان خاوری دارند و الگوها و داد-ایستان‌هایشان[۴] را از آن‌ها وام گرفته‌اند می‌توانیم بگوییم این همان ساختاری است که بستر را برای انسان‌گرایی ادیان باختری فرا هم آورده است. مرد/ دخت نمونه در داستان کشاورز، کسی است که افسار بازگفت را در مشت بفشارد و نگذارد اسب چموش زمانه زمینش بزند. اما داستان آن راهی باختری، پیشاپیش می‌پندارد که جهان مهربان است و بار را از دوش مرد/ دخت بر می‌دارد. مرد/ دخت نمونه در داستان باختری کسی است که افسار اسب جهنده‌ی زمانه را رها کند تا اسب هر کجا که می‌خواهد او را زمین بزند و همان‌جا بی‌گمان به‌ترین جا برای زمین خوردن است! داستان باختری -اگر این خوانش را بپذیریم- بستر را برای دست شستن از بازنگری و معناآفرینی و گندیدگی آرمان‌شهرگرایانه فرا هم می‌کند. جهان بی‌سوی خاوری، مرد/ دخت بیدار می‌خواهد؛ اما جهان مهربان باختری در گوش بخت افسانه می‌خواند و آن را خفته دوست دارد.

آن‌چه می‌ماند چیست؟ سرچشمه‌ی معنا در پسین‌هاست. پسین سرنوشت پیشین را در دست دارد. این روی‌کردی پر امید است برای مرد/ دخت «آرام‌یافته- مؤمن»[۵] که همیشه و همواره به یاری اکنون و آن‌چه «پسین- الآخرة» است می‌تواند آن‌چه را که «پیش‌ین، پای‌ین، نزدیک، نخست- الدنيا، الأولیٰ» است دگرگون سازد. به قول مولانا: مرد آخر بین مبارک بنده‌ای است. مرد/ دخت زیرک می‌داند که چشم‌برهم‌زدنی بهره‌گیری از اکنون بس است تا چهره‌ی همه‌ی آن‌چه را تا امروز از سر گذرانده، دگرگون سازد و باز بیافریند؛ پس میان هر پیشین و پسین، دومی را بر می‌گزیند. و میان پسین و پسین‌تر، دومی را. آرام‌یافتگان دل‌گرم‌اند به توان بازگفت، بازآفرینی گذشته و جان‌ورزانه بودن آن‌چه پسین است که فرمود:«پسین است همواره جان‌ورزتر.- و إنَّ الآخِرَةَ لَهِيَ الحَيَوان (۲۹:۶۹)».

#قرآن #قرائت_پذیری #سوره_کهف #ریشه #ء_خ_ر #د_ن_و #قصه_ها

[۱] درباره‌ی برگردان عبد به راهی پیش‌تر این‌جا نوشته‌ام.
[۲] درباره‌ی این نیز پیش‌تر نوشته‌ام که چرا برابر دانستن آن «عبد» با خضر، به خوانش قرآن آسیب می‌زند.
[۳] یادآور «لَعلَّ» در این آیه نیست «در کار کند مهرت زین‌پس سخنی شاید- لَعَلَّ اللهُ يُحدِثُ بَعدَ ذلك أمرا (۶۵:۱)»؟
[۴] درباره‌اش ننوشته‌ام که واژه‌ی داستان، بهینه‌شده‌ی داد-ایستان است. داستان، ایستار ماست درباره‌ی این‌که چه چیز دادورزانه است.
[۵] درباره‌ی برگردان مؤمن به آرام‌یافته پیش‌‌تر این‌جا نوشته‌ام.

یادداشت‌های قرآنی

29 Aug, 18:25


بدبختی و خوشبختی یکدیگر (یا یک چیز) را می‌سازند،
دگرگونی آن‌ها را نمی‌توان پیش‌بینی کرد.
یک مرد خردمند در نزدیکی مرز زندگی می‌کرد.
اسبش بدون دلیل فرار کرد و به سرزمین بربرها رفت.
مردم همگی به او تسلیت گفتند.
پدرش گفت:
«چه کسی می‌داند که این رخ‌داد برایت خوشبختی نخواهد آورد؟»
چند ماه بعد،
اسبش به همراه چند اسب بربر خوب بازگشت.
مردم همگی به او شادباش گفتند.
پدرش گفت:
«چه کسی می‌داند که این رخ‌داد برایت بدبختی نخواهد آورد؟»
خانواده‌اش اکنون اسب‌های زیادی داشتند.
پسرش که علاقه‌مند به سوارکاری بود،
از اسب افتاد و پایش شکست.
مردم همگی به او تسلیت گفتند.
پدرش گفت:
«چه کسی می‌داند که این رخ‌داد برایت خوشبختی نخواهد آورد؟»
یک سال بعد،
بربرها به مرز حمله کردند،
مردان جوان کمان‌ها را کشیدند و به جنگ رفتند،
از هر ده نفر، نه نفر از مردمان در مرز کشته شدند،
اما پسر به دلیل پای شکسته‌اش نجات یافت.
پدر و پسر هر دو نجات یافتند.
[پدرش گفت:
«چه کسی می‌داند که این رخ‌داد برایت بدبختی نخواهد آورد؟»]

هوآینان زی (淮南子)، دو سده پیش از میلاد، برگردان از متن چینی و انگلیسی از این‌جا: https://en.wikipedia.org/wiki/The_old_man_lost_his_horse

یادداشت‌های قرآنی

20 Jul, 18:42


جهت یا مقصد:
درباره‌ی بافتارهای شیب‌دار و برداشت از قرآن

خوانش‌ها (۱۴)

در این یادداشت به سه نمونه از بافتارهای شیب‌دار و نقش این شیب در برداشت از گزاره‌های چالش‌برانگیز قرآنی می‌پردازم. یک نمونه را پیش‌تر آورده بودم و دو نمونه تازه‌اند: بریدن سر اسماعیل، «قصاص» و «حجاب».

بریدن سر اسماعیل
پیش‌تر نوشته بودم: در داستان بریدن سر اسماعیل و جای‌گزین شدن او با بز (که البته در قرآن نام جان‌ور جای‌گزین‌شده نیامده و رخ‌دادها بسیار چکیده بازگو شده است) دیدن شیب بافتار تا چه‌اندازه سرنوشت‌ساز است. برخی پژوهش‌ها می‌گویند جامعه‌ی خاست‌گاه اب‌راهیم جامعه‌ای بوده است که در آن پیش‌کش کردن فرزندان به خدا رایج بوده. اگر این‌گونه باشد، آن‌گاه در می‌یابیم که جای‌گزین ساختن پیش‌کش‌های انسانی با پیش‌کش‌های جان‌وری تا چه‌اندازه زندگی‌ساز و انسانی بوده است. اما اگر از بافتار چشم‌پوشی کنیم و داستان یادشده در کتاب مقدس و قرآن را بی‌بافتار بخوانیم، پرسش‌های گوناگونی در زمینه‌ی حجیت خواب، تصمیم‌گیری به جای دیگری، قتل بی‌گناهان، فرزندکشی، حقوق حیوانات و… پیش می‌آید. پژوهش‌های جهانی در این باره را این‌جا آورده‌ام. پرسش این‌جاست که پیش‌کش کردن جان‌ور به‌سان یک مقصد مایه‌ی خوش‌شنودی خداست یا به‌سان یک شیب کاهشی از پیش‌کش ساختن فرزندان؟

سر به سر کشتن- قصاص
در بازگفت‌های اهل سنت[۱] و شیعه[۲] درباره‌ی پیش از اسلام و هم‌چنین در پژوهشی درباره‌ی بازتاب کشتارهای خاندانی پیش از اسلام در شعر جاهلی[۳] گفته شده است که چیزهایی مانند این گزاره در جامعه‌ی خاست‌گاه محمد(ص) فراگیر بوده است:«قتل بیش‌تر، از قتل می‌کاهد- القتل يقل القتل». یعنی اگر کسی از خاندان شما را کشتند، هرچه شمار کسانی که شما از خاندان قاتل می‌کشید، بیش‌تر باشد، بازدارندگی خاندان شما بیش‌تر می‌شود و احتمال این‌که پس از این کسی به خاندان شما دست‌درازی کند کم‌تر می‌شود. در زمانه‌ی فراگیری چنین برداشتی، در قرآن می‌خوانیم:«سربه‌سر کشتن براتان زندگی است- لَكُم في القِصاصِ حَياةٌ (۲:۱۷۸)». اگر آن بازگفت را درباره‌ی زمانه‌ی محمد(ص) پذیرفتیم، این نشان می‌دهد قرآن کوشیده است کشتار چند به یک را به کشتار یک به یک فرو بکاهد. می‌توانیم این گزاره‌ی قرآنی را در آیه‌ی «قصاص» گواهی بر این شیب در چشم‌انداز بدانیم:«پس برادرتان اگر بخشیدتان، پی بگیرید این نکو سررشته را- فَمَن عُفِيَ لَهُ مِن أخيهِ شَيْءٌ فَاتِّباعٌ بِالمَعرُوفِ (۲:۱۷۷)». یعنی چشم‌انداز قرآن، برچیدن آدم‌کشی بوده است. این آیات نیز اگر بی‌بافتار خوانده شوند، می‌توانند به شیوه‌ی دیگری دریافته شوند. پرسش این‌جاست که «سر به سر کشتن- قصاص» به‌سان یک مقصد مایه‌ی زندگی است یا به‌سان یک شیب کاهشی؟

پوشش سر زنان- حجاب
در بازگفت‌های اهل سنت[۴] و شیعه[۵] از سده‌های نخستین تا چند سده پیش، ابواب کاملی در کتاب‌های حدیثی و سپس فقهی به این موضوع پرداخته است که خلفای اهل سنت و ائمه‌ی شیعه(ع) اگر می‌دیدند کنیزی حجاب گذاشته است، از سرش برمی‌داشتند، تنبیهش می‌کردند و می‌گفتند خودت را شبیه آزادگان نکن و به پی‌روانشان هم چنین فرمان می‌دادند. یعنی پوشاندن مو و سر، وسیله‌ای برای بزرگ‌داشت و گرامی‌داشت زنان بهره‌مند از جای‌گاه اجتماعی بالاتر بوده است. پوشش برای گرامی‌داشت. پرسش این‌جاست که آیا آن‌چه از آغاز ابزاری برای گرامی‌داشت بوده است، می‌تواند دست‌مایه‌ی خوارداشت قرار گیرد؟ یعنی می‌توانیم کسی را برای بهره‌نگرفتن از ابزار گرامی‌داشت خودش، به خواری بکشانیم؟

بگذارید کمی خودمانی‌تر بپرسم: آیا می‌توانیم به کسی دکترای افتخاری بدهیم اما اگر نپذیرفت، دیپلمش را هم باطل کنیم؟! یا به خودرویی در خیابان شربت نذری تعارف کنیم اما اگر برنداشت با چکش شیشه‌ی ماشین را خرد کنیم؟! آیا این خوارداشت پسین، چهره‌ی آن گرامی‌داشت نخستین را نیز تهی نمی‌کند؟ و خواننده‌ی زیرک اکنون می‌پرسد می‌شود کسی را بیافرینیم و اگر به راه‌های ما برای گرامی‌داشت خویش تن نسپرد، تباهش کنیم؟! «دور است بسی از تو که سازی ویران آن را که بپروراندی‌اش تا امروز- هَیهاتَ مِن أن تُضَيِّعَ مَن رَبَّيتَه (نیایش کمیل)».

درون‌مایه‌ی این بافتارها هر یک می‌تواند با نگاه تاریخی، حدیثی و بازگفت‌شناختی پژوهیده و درباره‌ی هر یک، کتابی نوشته شود و این بی‌گمان از اندازه‌ی دانش من بیرون است. اما نگاه نگارنده به جای دیگری است؛ به این‌که یک بافتار شیب‌دار چگونه می‌تواند سرنوشت یک نوشته را از نو بنویسد.

#قرآن #سوره_بقره #سوره_صافات #ریشه #بافتار #قرائت_پذیری #دخیل_کردن_پیش_فرض_ها #ابراهیم #قصه_ها

[۱] برای نمونه: أحكام القرآن، الجصاص، ج١، ص١٩٤
[۲] برای نمونه: الأمالي، الطوسي، ص٤٩٤
[۳] پژوهش «قصاص و خون‌خواهی در جاهلیت قبل از اسلام»
[۴] برای نمونه: كنز العمال، ج١٥، ص٤٨٦
[۵] برای نمونه: وسائل الشيعة (آل البيت)، ج٤، ص٤۰۹-٤۱۲

یادداشت‌های قرآنی

24 Jun, 20:15


پیش‌نهادی سوم برای برگردان ولایت
برگردان‌های کهن (۷)


۱- با اندکی ساده‌سازی می‌توانیم بگوییم شیعیان ولایت را رابطه‌ای طولی تفسیر کرده و به سرپرستی برگردانده‌اند و اما اهل سنت، آن را رابطه‌ای عرضی فهمیده‌اند.

۲- در یادداشتی این‌جا نشان داده‌ام که کاربست‌های ولایت در قرآن به گونه‌ای است که ناشدنی می‌سازد ولایت در قرآن، رابطه‌ای طولی باشد.

۳- چند شب پیش هنگام نازک‌کاری روی برگردان سوره‌ی کهف، به مصدر و فعل‌هایی صرف‌شده از ریشه‌ی و-ل-ی رسیدم و به برگردان‌ها و فروق اللغویه‌های کهن این ریشه برگشتم.

۴- بی‌گمان می‌دانید که کتاب‌های فروق اللغویه به گسست‌ها و پی‌وست‌های واژگانی می‌پردازند که شاید در نگاه نخست هم‌معنا دیده شوند؛ مانند: جدایش فؤاد و قلب و لُبّ و صدر.

۵- در فروق اللغویه‌ی عسکری (قرن۴) فرق ولایت با «سرپرستی-قيمومة» (نزدیک‌تر به برداشت شیعیان) و «دوستی- صداقة» (نزدیک‌تر به برداشت شیعیان از برداشت اهل سنت) بررسی نشده است بلکه به فرق ولایت با نصرت پرداخته شده. پرداختن به این دو ریشه و نپرداختن ریشه‌های دیگر نشان می‌دهد برای عرب قرن ۴ آن‌چه پرسش‌برانگیز بوده، دگرسانی ولایت و نصرت بوده است؛ گویی عرب این دو ریشه را هم‌معنا می‌دیده و نیاز بوده جدایششان واکاوی شود. عسکری درباره‌ی دگرسانی‌های نازک ولایت و نصرت می‌گوید ولایت هرگونه یاری است اما نصرت رویین‌ترین لایه‌ی ولایت است.

۶- اگر این سخن را بپذیریم، در کنار دو دسته‌ی برگردان‌های نزدیک به سرپرستی و برگردان‌های نزدیک به دوستی، باید در پی برگردان‌هایی نزدیک به یاری باشیم.

۷- در «فرهنگ برابرنهاده‌های فارسی قرآن بر اساس ۱۴۲ نسخه‌ی خطی کهن» برگه‌ی ۱۶۱۷ در کنار برگردان‌های شناخته‌شده، برگردان‌هایی هم‌چون نیرودهنده و کارساز برای ولي آمده است که در دسته‌ی سوم می‌گنجند.

۸-چنین برداشتی دو فراز وارونه‌ی «النبيُّ اَولیٰ بالمؤمنین… (۳۳:۶)» و «إنَّ اَولیٰ النّاس بإبراهيم لَلَّذين اتَّبَعوه… (۳:۶۸)» که در یکی نبي، ولي مؤمنان و در دیگری پی‌روان ابراهیم، وليّ ابراهیم دانسته می‌شوند را به سادگی خوانا می‌سازد.

۹- تو گویی ولایت کارسازی نیروهای هم‌گون برای یک‌دیگر است. ولایة الرحمن بادی هم‌سوست که هم‌واره در جهان وزان است و برای یاران مهربانی و انسان‌پروری کارسازی می‌کند و ولایة الشیطان بادی هم‌سوست که هم‌واره در جهان وزان است و برای سرکشی و انسان‌ستیزی کارسازی می‌کند. نک این ماییم که بادبان کشتی جان خویش را بر روی هر یک از این دو باد می‌گشاییم و خود را به یاری و نیروبخشی آن می‌سپاریم.

۱۰- یاری یا کارسازی، که پیش‌نهادهایی کهن برای برگردان ولایت هستند می‌توانند چندپارگی در برگردان ریخت‌های گوناگون اسمی و فعلی این ریشه را در قرآن به سادگی یک‌پارچه سازند، و چشم‌انداری تازه و دل‌گشا به برخی از شناخته‌شده‌ترین آیات قرآن ببخشند. چه، کارساز کسی بودن نه نیازی به معنای طولی و سرپرستی بر او دارد و نه حتی معنای عرضی و دوستی و پیوستگی و هم‌بستگی با او. «کارساز- وليّ»، کارسازی می‌کند گرچه او را دشمن بدارند و گرچه فرمانش در هیچ گروه یا کشوری روا نباشد.

#pragmatics #شباهت_قالب_آیات #حرف_اضافه #أولى_ب #قرآن #مثاني #ترجمه #ریشه #و_ل_ي #تبعية #إبراهيم #سوره_تحریم #ولاية #نفس #أنفس #سوره_احزاب #سوره_آل_عمران #غلط_رایج_در_ترجمه #برگردان_های_کهن

یادداشت‌های قرآنی

04 Jun, 15:45


دکتر محمد کاظم شاکر
نگارش قرآن کریم در عصر پیامبر صلوات الله علیه
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
@IAIEngineers

یادداشت‌های قرآنی

28 May, 09:25


دو پرسش موشکافانه از یکی از خوانندگان درباره‌ی این یادداشت:

https://t.me/c/1425890535/1667

یادداشت‌های قرآنی

27 May, 20:24


گمانه‌ها (۲): خبز
جای پای خوانشی فراموش‌شده از قرآن در یکی از کهن‌ترین دست‌نوشته‌های نهج البلاغه

۱- در یکی از خطبه‌های نهج البلاغه (بیش‌تر با شماره‌ی ۱۶۰) با مطلع «اَمرُهُ قَضاءٌ وَ حِكمَةٌ» در میانه‌ی سخن گفتن درباره‌ی موسی(ع) از آیه‌ی ۲۴ سوره‌ی قصص یاد شده است که:«فَسَقَىٰ لَهُما ثُمَّ تَوَلَّىٰ إِلى الظِّلِّ فَقالَ رَبِّ إِنِّي لِما أَنزَلتَ إِلَيَّ مِن خَيْرٍ فَقِيرٌ (۲۸:۲۴)». سپس در خطبه‌ی نهج البلاغه آمده است:«وَ اللّهِ ما سَأَلَهُ اِلاّ خُبزاً يَأْكُلُهُ».

۲- نسخه‌ی شماره‌ی ۳۸۲۷ کتاب‌خانه‌ی آیت الله مرعشی نجفی در قم در سده‌ی ششم (نزدیک یک سده پس از گردآوری نهج البلاغه) نوشته شده است. گرچه این نسخه کهن‌ترین دست‌نوشته‌ی نهج البلاغه حتی در این کتاب‌خانه نیست، جداگانه و با رنگ دیگری نقطه- و اعراب‌گذاری شده است.

۳- ریخت بی‌نقطه‌ی دو واژه‌ی «خُبز» و «خَیر» این‌گونه است:«حىر». از این رو اگر آن بخش از خطبه را بی‌نقطه بنگاریم این‌گونه می‌شود:«اىی لما اىرلٮ الی مں حىر ڡڡىر و الله ما ساله الا حىرا ىاکله». گویی جمله‌ی پس از پایان آیه، روشن می‌سازد که «حىر» را باید چگونه بخوانیم. هنگامی که ما با واژه‌ی «حىر» در آیه رو به روییم و شمار زیادی از خوانش‌های هم‌عصر ما آن را «خیر» خوانده‌اند، جمله‌ی پس از آیه به ما می‌گوید: [شما دارید اشتباه می‌خوانید]، این به‌خدا چیزی نیست جز «حىر ىاکله». قید «ىاکله» راه‌نمایی برای نقطه‌گذاری است که اجازه نمی‌دهد «حىر»، «خیر» خوانده شود.

۴- اما با این فرض، این پرسش پیش می‌آید که «خُبْز» مگر می‌بارد که با ریشه‌ی ن-ز-ل هم‌نشین شده است؟ چون هم‌نشینی «خير» با ن-ز-ل در قرآن نمونه دارد… اما «خُبْز»؟!

۵- پرسش بالا ما را می‌کشاند به میان‌متن کتاب مقدس و قرآن. در سه آیه‌ی قرآن از باریدن «منّ (عربی)» یا «מן (عبری)» بر قوم موسی(ع) سخن به میان آمده که برداشت رایج از آن (برای نمونه این‌جا) نوعی نان است. پس می‌توانیم بگوییم بله، در کتاب مقدس عموما و برای قوم موسی(ع) خصوصا، یکی از چیزهایی که می‌بارد، نان است.

۶- شگفت‌آور است اما در هر سه آیه‌ای که از باریدن «منّ (عربی)» سخن می‌گویند و هم‌چنین در آیه‌ای که از باریدن «خُبْز» سخن می‌گوید، ریشه‌ی ظ-ل-ل به کار بسته شده که علت و پی‌وندش برای نگارنده روشن نیست.

#قرآن #pragmatics #سوره_قصص #ریشه #خبز #خیر #ظ_ل_ل #ن_ز_ل #زبان_عبری #سؤال #نهج_البلاغه

یادداشت‌های هم‌مانند را با فشردن این برچسب بخوانید: #گمانه_‌ها

(جان‌مایه‌ی این گمانه را چندی پیش از دکتر احمد محبی آشتیانی شنیدم.)

یادداشت‌های قرآنی

27 May, 20:24


برگه‌ی شماره‌ی ۷۳ از نهج البلاغه‌ی دست‌نویس سده‌ی ششم با شماره‌ی ۳۸۲۷ کتاب‌خانه‌ی آیت الله مرعشی نجفی

یادداشت‌های قرآنی

15 May, 05:16


از خون سرخ آدمی بر زمین

«خداوند گفت چه کردی؟ آواز خون برادر تو ناله می‌زند به من، از آن زمین...» (پیدایش، ب ۴، آ ۱۰)

دَم، خون (דָם)، آدم (אָדָם) و اَدَمه، زمین (אֲדָמָה) همگی از یک ریشه هستند (از سرخ، اَدُم אָדֹם). نسبت آدمی با خون منتشر بر زمین این قدر کهن است، در اسم و رسم.

مولانا می‌گفت:
گر نکردی شرعْ افسونی لطیف / بردَریدی هر کسی جسمِ حریف‌
شرع بهرِ دفعِ شرّ رایی زند / دیو را در شیشهٔ حجّت کند...

به راستی شرع، با افسونی لطیف، دیو شرّ را در شیشه می‌کند؟ یا از قضا، خود بهانه شرّ و توجیه خون‌ریزی می‌شود؟ این همه بر دریدن جسم‌ها، به رغم شرع است یا حاصل آن؟ تکلیف کاسبان و راهزنان دین که روشن است. یا آن‌ها که کسب و کارشان مرگ است، منتهی کم بوده که موسی‌ای با موسی‌ای در جنگ شد؟ ساده نیست، احتمالا هم این است و هم آن.

به هر شکل، مفسّران تورات در میشنا هم تلاش کرده بودند تا بهر دفع شرّ رایی زنند و در همین افسانه، افسونی لطیف بیابند. پرسیده بودند که چرا در این عبارت تورات خون به صورت جمع آمده است؟ (نکته‌ای که در ترجمه‌ها منعکس نمی‌شود). چرا می‌گوید خون‌های برادرت؟ (دمی דְּמֵ֣י معادل دماء، خون‌ها)؟ و پاسخ می‌دهند از آن رو که این خون یک تن نیست، خون اوست و فرزندان او. «خون ‌نخسبد، درفتد در هر دلی». به دل زمین هم برود، چون «ثار»، فریاد می‌‌کشد... نسل اندر نسل. در ادامه آن سخن مشهور می‌‌آید که پس بدانید «این همه مردم از یک آدم است... هر کس یک تن را بکشد، همه را کشته و هر کس یک تن را نجات دهد همه مردم را». (تلمود، سنهدرین، فصل چهارم، ۳۷)

قرآن را هم که می‌دانید، در اشاره به همان حکایت، و شاید هم عبارت، می‌گوید «پس از این رو مقرّر کردیم بر بنی اسرائیل که هر که بکشد نفسی را... پس گویا کشته او آدمیان را همه، و کسی که زنده دارد نفسی را، پس گویا زنده داشته آدمیان را همه». (مائده، ۳۲) مِنْ أَجْلِ ذَلِكَ كَتَبْنَا عَلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعًا وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعًا

و این همه البته سخن است، در میان رنگ‌ها و جنگ‌ها و خون‌های منتشر... «اکنون نفرین و لعنتی باشی از آن زمین، که گشود دهن خود را از برای خون برادرت...»
.

یادداشت‌های قرآنی

25 Apr, 19:08


قرآن سخن کیست؟ حالا چه اهمیتی دارد!

در دهه‌های گذشته در ایران، یا به‌تر است بگویم در اندیشه و زبان ایرانی، نبردی گسترده در جریان بوده است میان آنان که می‌گویند قرآن سخن خداست و دیگرانی که باور دارند سخن پیام‌بر(ص) است. در این یادداشت من نمی‌خواهم پای خودم را به این نبرد باز کنم بلکه می‌خواهم درباره‌ی سه آیه‌ی قرآن سخن بگویم که نگاهم را ربوده‌اند و گویی این پرسش جنجالی را با این پاسخ به ریش‌خند گرفته‌اند که:«حالا چه اهمیتی دارد»؟! اما مبادا خیال کنید این پاسخ، کار را ساده می‌کند. این پاسخ کار را چنان سخت می‌کند که می‌توانیم ادعا کنیم همه‌ی آن نبردها ناخودآگاه برای گریز از این پاسخ سهمگین است.

«قَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِن قَوْمِهِ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَتَعْلَمُونَ أَنَّ صَالِحًا مُّرْسَلٌ مِّن رَّبِّهِ ۚ قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ ‎(۷:۷۵)»

این آیه گفت‌وگوی شگفت‌آوری را باز می‌گوید. گروهی از «بیش‌جویان- مستکبرون» از «آرام‌دهندگان زبون‌پنداشته‌شده- مؤمنون من المستضعفین» می‌پرسند آیا یقین دارید «آن آشتی‌یافته- صالح» پیام‌آور «جهان‌دار خویش- ربّه» است؟ اما آنان به جای آن‌که بگویند آری، می‌گویند ما به پیام‌هایش آرام یافته‌ایم. پیام را می‌نشانند جای پیام«آور». اکنون که ما این گفت‌وگو را می‌خوانیم می‌توانیم سؤال را تکرار کنیم: پس از کجا دانستید که این پیام‌ها از سوی خانه‌دار این جهان است؟![۱] این آیه و این آرام‌یافتگی غریب، سال‌ها گوشه‌ی ذهن من بود تا آن‌که رمضان امسال آیه‌ی دیگری نگاهم را ربود…

«وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ يُؤْمِنُونَ بِهِ (۶:۹۲)»

این‌جا از برگردان «الآخرة» به فارسی چشم می‌پوشم. ولی همه‌ی ما می‌دانیم که «الآخرة»، هر چه باشد، یکی از مهم‌ترین استوانه‌های پیام ادیان ابراهیمی است. آیه اما وارونه در این باره سخن می‌گوید. نمی‌گوید کسی که به تو یا به قرآن یا به خدا آرام یافته باشد، ناگزیر باید به «الآخرة» نیز آرام یابد. آیه می‌گوید آنان که پیشاپیش به «الآخرة» آرام یافته‌اند به قرآن نیز آرام می‌یابند! آخر چگونه ممکن است؟! این آیه مرا گیج کرد. چگونه می‌توان پیش از قرآن آرام‌یافته به «الآخرة» بود؟! «الآخرة» چیست و چگونه می‌تواند پیشادینی خوانده شود؟! این دوباره مرا بازگرداند به آیه‌ی پیش. آنان که به پیام‌های او آرام گرفته بودند، گویی پیشاپیش خودشان آشنای آن پیام‌ها بودند. پس هنگامی که ازشان پرسیدند شما از کجا می‌دانید که او پیام‌آور خانه‌دار جهان است آنان از پیام‌«آور» می‌گذرند و به درون‌مایه‌ی آشنای پیام تکیه می‌کنند. می‌گویند برای ما روشن است که این پیام آن جهان‌دار است. حال، پیام‌«آور» هر کس که می‌خواهد باشد.

«وَإِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً قَالُوا وَجَدْنَا عَلَيْهَا آبَاءَنَا وَاللَّهُ أَمَرَنَا بِهَا ۗ قُلْ إِنَّ اللَّهَ لَا يَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ ‎(۷:۲۸)»

این آشنایی «آرام‌دهندگان- مؤمنون» با پیام خانه‌دار جهان چنان نزدیک و چهره‌به‌چهره است که در این آیه گروهی که به روشنی فروشندگان ادیان ابراهیمی‌اند، می‌خواهند پلیدی‌هایی را به نام خدای ادیان ابراهیمی بفروشند اما قرآن همه‌ی ادعاهای آن‌ها را بی‌پاسخ می‌گذارد و از روی همه‌ی شواهد و میراث و دودمانی که دست‌وپا کرده‌اند می‌پرد و ناگهان می‌گوید این سخن دوست ما نیست. به همین سادگی، این سخن او نیست. ما او را می‌شناسیم و محال است او چنین سخنی را بگوید.

شگفت‌انگیز نیست؟ قرآن تبار سخن را نه سلبا و نه ایجابا سنجه‌ی خدایی بودن آن نمی‌داند. یک سخن، جدا از تبارش، به‌روشنی یا خدایی است و یا خدایی نیست؛ حال تبارش هر چه می‌خواهد باشد و در هر کتاب و میراثی که می‌خواهد دیده شده باشد یا دیده نشده باشد!

برگردیم به نبرد آغاز یادداشت. قرآن سخن خداست یا سخن پیام‌بر(ص)؟! گویی قرآن خود می‌گوید: حالا چه اهمیتی دارد؟! اگر شما لحن و پیام و گرمای آشنایی در این کتاب می‌یابید، خوشا شما که آشنایانید و اگر نه، باور به این‌که این پیام نا آشنا و ناخوانا از خانه‌دار جهان رسیده است مگر چیزی جز گیجی به شما می‌افزاید؟ پیامی نا آشنا و پرسش‌بار از کسی نا آشنا و دور به چه کار کدام کس می‌آید؟

سنگین است نه؟ از روزی که در رمضان آیه‌ی میانی را شنیده‌ام، دارم از خودم می‌پرسم آن کدام معنای پیشادینی «الآخرة» است، آن کدام معنای پیشادینی دین است که پیش‌نیاز آرام یافتن به قرآن است؟!

#قرآن #semantics #سوره_اعراف #سوره_انعام #قرائت_پذیری #ریشه #أ_خ_ر #ر_ب_ب

[۱] میان «الرّب» و «ربّه» جدایشی هست که من در این یادداشت از آن آسان گذشته‌ام. «الرّب» خانه‌دار جهان است اما «ربّه» جهان‌دار ویژه‌ی یک تن است؛ جهان‌داری که هر یک از ما خود را به او می‌سپاریم و رفتارهایمان را با پنداری که از او در درونمان داریم می‌چینیم.

یادداشت‌های قرآنی

20 Apr, 16:22


[ادامه از بخش نخست]

این آیات چیز دیگری را هم به من نشان می‌دهند. این‌که جهان سرشارتر از واژگان ماست. واژگان ما نه‌تنها جهان را نمایندگی نمی‌کنند بلکه آن را محدود هم نمی‌سازند. واژگان ما فقط شیوه‌ی بازی ما را به خودمان تحمیل می‌کنند، نه به جهان. اگر ما با پیاله‌ی آرامش وآشتی و زیبایی زیر باران جهان بایستیم، از آرامش و آشتی و زیبایی خود سرشار می‌شویم و اگر با پیمانه‌ی کینه و آتش زیر باران جهان بایستیم آتش خواهیم نوشید. اگر ما با پیش‌پندارهای خوش‌بینانه سراغ دیگران برویم، به آن‌ها راه و زمان داده‌ایم یک بار دیگر بخت خود را برای خوب بودن بیازمایند، گرچه این تلاش به شکست بیانجامد. اما اگر جهان و دیگران را بد بدانیم، پیشاپیش راه را بر خوبی جهان و دیگران بسته‌ایم و خود را در تاریکی‌ای که پیش‌فرض گرفته‌ایم، زندانی کرده‌ایم. از همین روست که قرآن در آیات ۱۳:۲۲ و ۲۸:۵۴ و ۴۱:۳۴ پاسخ گفتن بدی را با خوبی از نشانه‌های «آرام‌دهندگان- مؤمنان» برشمرده است. «مؤمنان» به جهان و خویش و دیگران برای خوب بودن زمان و واژه می‌بخشند؛ زیرا می‌دانند که ما ریزه‌خوار سفره‌ی واژگان خویشیم و دریای بی‌نام جهان از آن‌چه می‌پنداریم ژرف‌تر است.

#قرآن #pragmatics #سوره_یونس #سوره_انعام #سوره_مسد #سوره_رعد #سوره_قصص #سوره_فصلت #ریشه_ها #ترجمه #أ_م_ن #س_ل_م #ح_س_ن #ل_ه_ب #برگردان_های_کهن #قرآن_قدس #فرهنگنامه_قرآنی #قرائت_پذیری

یادداشت‌های قرآنی

20 Apr, 16:21


غرقگان خدای بی‌نام و ریزه‌خواران واژگان خودیم
بازی‌های زبانی (۱)


از نمونه‌ی نزدیک‌تر آغاز می‌کنم و به نمونه‌های دورتر می‌رسم. در این آیات، یک ریشه در یک آیه یا چند آیه‌ی پیاپی بازگو شده و خود، پی‌آمد خود دانسته شده است:

زیبایی
نخستین نمونه آیه‌ی ۲۶ سوره‌ی یونس است که پیش‌تر هم این‌جا درباره‌اش نوشته بودم:«بهر زیباکاران است زیبایی- لِلَّذينَ أحسَنوا الحُسنیٰ (۱۰:۲۶)». یادداشت پیش درباره‌ی دیرینه‌شناسی برگردان ریشه‌ی ح-س-ن به فارسی بود اما در این یادداشت می‌خواهم به بازی زبانی خفته در این آیه بپردازم. گویی سخن‌آفرین قرآن با تکرار «زیبایی- حُسن» می‌خواهد به ما بگوید زیبایی از شما می‌آغازد و به شما می‌انجامد. اگر زیبا گفتید، زیبا خواهید شنفت. می‌گوید شما مهمان سفره‌ی دل خویش و زیبایی‌ای هستید که خودتان می‌گشاییدش. پس اگر خودمان نگشودیمش، ناگزیر، مهمانش هم نخواهیم بود! کاربست پی‌درپی ریشه‌ی ح-س-ن و گره زدن بهره‌مندی از زیبایی به «زیباکاری- الإحسان»، روشن‌ترین نمونه‌ی این بازی زبانی در قرآن است، اما نه تنها نمونه‌ی آن.

آرامش
در آیه‌ی ۸۲ سوره‌ی انعام می‌خوانیم:«آنان که آرام بخشیدند… آرامش برای ایشان است -الذين آمَنوا... لَهُمُ الأمن (۶:۸۲)». درباره‌ی برگردان‌های کهن واژه‌ی مؤمن به آرام‌دهنده این‌جا نوشته بودم. این آیه نشان می‌دهد سخن‌آفرین قرآن نیم‌نگاهی به پی‌وستگی «آمنوا» و «الأمن» داشته و این هم‌آیندی، گواهی دیگر است بر موشکافانه بودن برگردان‌های کهن قرآن. گویی آیه می‌گوید «بی‌بیم‌گر- مؤمن» اگر بی‌بیم نسازد و «امنیت» نبخشد، خود «امنیتی» در زندگی نخواهد داشت. کاربست ریشه‌ی أ-م-ن در آغاز و پایان آیه نشان می‌دهد «مؤمن» آرام‌یافته در آرامشی است که خویش می‌آفریند و می‌ورزد و بی‌گمان سرچشمه‌ی آرامش در جهان آن «المؤمن» بزرگ است.

آشتی
در آیات ۱۲۵ و ۱۲۷ سوره‌ی انعام می‌خوانیم «فَمَن یُرِد الله أن يَشرَح صَدرَهُ للإسلام… لَهُم دار السلام (۶:۱۲۵-۱۲۷)». باز هم همان بازی زبانی. وابسته دانستن بهره‌مندی از یک ریشه (این‌جا س-ل-م) به خودش، به ورزیدن همان ریشه. این نمونه نیز نشان می‌دهد پی‌وند ریشه‌ای «الإسلام» به «آشتی- السلام» از چشم سخن‌آفرین قرآن پوشیده نبوده است. پیش‌تر این‌جا نوشته بودم که قرآن قدس، یکی از سه سرچشمه‌ی برگردان قرآن به فارسی، کاربست‌های ریشه‌ی س-ل-م را به شاخه‌های ریشه‌ی نرم شدن به فارسی برگردانده است. برای نمونه این‌جا قرآن قدس «الإسلام» در ۶:۱۲۵ را به نرم شدن و «مسلمان» را به نرم-شد-آر برگردانده است. کشف الأسرار، یکی دیگر از آن سه سرچشمه‌ی ترجمه، «دار السلام» در ۶:۱۲۷ را به: سرای رستگی و آزادی و تن‌آسانی برگردانده است. این‌ها نشان می‌دهد چه ریشه‌ی س-ل-م را به آشتی برگردانیم و چه به نرم شدن، کسی در سرای «السلام» در می‌آید که «سلام» و آشتی و نرمی بیافریند. آشتی‌کاران مهمان آشتی خویش‌اند.

زبانه‌های آتش
نمونه‌ی چهارم، به وارون نمونه‌های پیش از آتش و خشم و خروش سخن می‌گوید. در آیه‌های ۱ و ۳ سوره‌ی مسد می‌خوانیم:«کوتاه گشت دو دست پدر زبانه‌های آتش… که به‌زودی به آتشی زبانه‌کش در افتد- تَبَّت يَدا أبي لَهَب… سَيَصلیٰ نارا ذات لهب (۱۱۱:۱-۳)». باز سخن از در افتادن به «زبانه‌های آتش- لهب» خویش است. چاه‌کنی که همیشه ته چاه است. آتش‌سازی که خود خوراک آتش است. آن روشن(؟!)فکر دینی گفته بود بخش‌هایی از قرآن تاریخ‌گذشته است. برای نمونه سوره‌ی مسد که کینه‌توزی و کنایه‌پردازی محمد(ص) بوده است به عمویش و اکنون عمو و برادرزاده هر دو زیر خاک‌اند! روشن است که پندار من این نیست. بله، این سوره را با کینه‌توزی کار هست اما نه آن کاری که ایشان پنداشته. سوره می‌گوید نخستین قربانی کینه، خود کینه‌توز است. آرام‌گاه «أبو لهب» در «لهب» خویش است.

[ادامه در بخش دوم]

یادداشت‌های قرآنی

26 Mar, 20:59


ژورنال علوم عهد عتیق
۱۳۶ شماره، معمولا هر شماره ۴ جلد، هر جلد ۵ تا ۱۰ مقاله
از ۱۸۸۱ تا کنون
https://www.degruyter.com/journal/key/zatw/html?lang=en

پی‌وست‌های ژورنال علوم عهد عتیق
۵۵۹ عنوان
از ۱۸۹۱ تا کنون
https://www.degruyter.com/serial/bzaw-b/html#volumes

ژورنال علوم عهد جدید
۱۱۵ شماره، معمولا هر شماره ۲ جلد، معمولا هر جلد ۵ مقاله
از ۱۹۰۰ تا کنون
https://www.degruyter.com/journal/key/zntw/html#issues

پی‌وست‌های ژورنال علوم عهد جدید
۲۶۷ عنوان
از ۱۹۲۳ تا کنون
https://www.degruyter.com/serial/bznw-b/html#volumes

ژورنال اتحادیه‌ی بین المللی پژوهش‌های قرآنی
۸ شماره، معمولا هر شماره ۱ جلد، معمولا هر جلد ۵ مقاله
از ۲۰۱۵ تا کنون
https://www.degruyter.com/journal/key/jiqsa/html#issues

ترجمه‌ی نام مقالات این ژورنال‌ها و پی‌وست‌هایشان، خودش یک پروژه‌ی تحقیقاتی است.

#تورات #انجیل #قرآن

یادداشت‌های قرآنی

18 Mar, 14:08


من شیفته‌ی صدای گنجشکان در سکوت میان آیه‌ها در این قرائت شده بودم اما دیدم یونه نوکوچی باز هم جلوتر رفته است:

به آواز پرنده گوش می‌دهم،
نه برای صدا، برای سکوت پس از آواز
آه ای سکوت تازه برآمده از سینه‌ی صدا؛
آهنگی از جهان مرگ که چهره‌ام همواره بدان سو سرک می‌کشد.

Noguchi, Yone. Selected Poems of Yone Noguchi. Elkin Mathews. 1921. p. 111.
#گنجشکان #قرآن #سوره_غافر #ترجمه #یونه_نوکوچی #محمد_اللیثی

یادداشت‌های قرآنی

14 Mar, 12:34


۱- سال‌ها پیش پای درس یکی از اساتید اخلاق نشسته بودم. پیرمرد این آیه را خواند:«محک آن‌روز حق باشد- الوَزنُ يَومَئِذٍ الحَقُّ (۷:۸)». و گویی حدیث نفس می‌کرد پرسید: اگر اعمال ما را با حق بسنجند چه سرنوشتی در انتظار ماست؟! من لرزه بر اندامم افتاد که نکند حق نه‌تنها واجبات بلکه تمام مستحبات و نه‌تنها دانسته‌ها بلکه ندانسته‌ها را نیز شامل شود؟! آن‌وقت باید چه خاکی به سر کنیم؟!

۲- دیروز در ماشین سوره‌ی فرقان را می‌شنیدم. رسید به آیه‌ی «فرمانروایی آن‌روز حق باشد، از آنِ آن مهربان- المُلكُ یَومَئِذٍ الحَقُّ لِلرَّحمان (۲۵:۲۶)». جا خوردم. چه فکر می‌کردم، چه شد؟! سال‌ها خیال می‌کردم قرار است اعمال ما را با محک حق یعنی همان واجبات و مستحبات و رکعات نماز و کمیت زکات و اشواط طواف و بُعد مسافت در زیارات مقابر بسنجند و حالا آیه می‌گفت حق، چیز دیگر است. حق، رحمت است. مهر است. قرار است اعمال ما را با محک محبّت بسنجند! سنجه آن روز حق است و حق، رحمت است. پادشاهی آن‌روز از آنِ «مهر پرستان- عِبادُ الرَّحمان» است.

۳- امروز یاد فراز عجیبی از فیه ما فیه افتادم که سال‌ها نمی‌فهمیدم استنادش به چیست و آن را برآمده از ذوق (بخوانید بی‌پایه) می‌دانستم. خدا مرا بابت این سوء ظنّ ده‌ها ساله ببخشد. آن‌جا که می‌فرماید:«در قیامت چون نمازها را بیاورند، در ترازو نهند و روزه‌ها را و صدقه‌ها را همچنین، اما چون محبّت را بیاورند محبّت در ترازو نگنجد. پس اصل، محبّت است. اکنون چون در خود محبّت می‌بینی آن را بیافزای تا افزون شود (فیه ما فیه، بخش ۲۹۵، برتری محبّت بر همه‌ی عبادات)». این فراز تنها ترجمه‌ی یک آیه بود. محبّت در ترازو نگنجد چون محبّت خود ترازو است.

#قرآن #pragmatics #سوره_اعراف #سوره_فرقان #مثاني #زبان_دین #دین #ریشه #رحم #رحمان #ترجمه #دخیل_کردن_پیش_فرض_ها #مولانا

یادداشت‌های قرآنی

11 Mar, 20:10


عقیده در بافتار

در ادبیات کتاب مقدس به داستان بریدن سر اسحاق به دست اب‌راهیم می‌گویند עֲקֵדָה که اگر این واژه‌ی عبری را با حروف معادل عربی‌اش بازنویسی کنیم می‌شود: عقیده. عقیده از ریشه‌ی ع-ق-د یعنی گره زدن اشاره‌ای است به بستن چشمان اسحاق هنگام آماده کردنش برای قربانی. قربانی از ریشه‌ی ق-ر-ب است یعنی آن‌چه نزدیک و پیش خدا فرستاده و کشانده می‌شود: پیش‌کش. در جمله‌ی آغازین میان اب و ر[ا]هیم نیم‌فاصله زدم چون این نیز نامی عبری است که اگر به عربی برش گردانیم می‌شود أب رحیم: مهربان‌پدر [۱]. این‌ها همه به چه کار می‌آید؟ این‌که مهربان‌پدری(!) پارچه‌ای را روی چشمان فرزندش گره بزند تا او را، با بریدن سرش، به خدا پیش‌کش کند، به چه کار ما می‌آید؟

این تردستی‌های بی‌هوده را کردم که بهانه کنمشان و بگویم عقیده در فرهنگ ادیان ابراهیمی تا امروز دو گونه فهمیده می‌شود. گونه‌ی رایج‌تر این است که عقیده فرمان خداست و باید چشم این و آن را ببندیم و سر بنهیم و سر ببریم. عقیده است دیگر! فرمان خداست. خدا علیه انسان.

اما پژوهش‌گران کتاب مقدس (برای نمونه این‌جا) می‌گویند ماجرا آن اندازه هم پیچیده نیست. در دوره‌ای پیش‌کش کردن فرزندان برای خدایان فراگیر بوده است و داستان اب‌راهیم تصویری است از چرخش از پیش‌کش‌های انسانی به سوی پیش‌کش‌های جان‌وری. گامی است رو به جلو. رو به نکشتن انسان‌ها برای خدایان.

اگر فرض بند بالا را درباره‌ی داستان اب‌راهیم بپذیریم، دیگر این پرسش درباره‌ی این داستان از بیخ و بن جای طرح‌شدن نمی‌یابد که در صورت تعارض فرمان خدا و اخلاق، چه باید بکنیم. بسیار مهم است ما از زمانه‌ی رواج فرزندکشی به داستان اب‌راهیم می‌نگریم یا از زمانه‌ای که هیچ کس فرزندش را به هیچ خدایی پیش‌کش نمی‌کند. اگر ما یکی از مردمان جامعه‌ی فرزندکش بودیم، شاید داستان اب‌راهیم برایمان بیش از حد نازک‌دلانه و فانتزی به نظر می‌رسید. در آن صورت، داستان اب‌راهیم در چشم ما داستانی بود که می‌خواست با یک پایان‌بندی نچسب، ما را از عقیده‌های درخشان و راستینمان درباره‌ی روش‌های به دست آوردن رضایت خدایانمان دور کند! رضایتی که برایمان روشن بود جز با ریختن خون فرزندانمان به دست نمی‌آید.

آسمان‌ریسمان بافتم که بگویم عقیده عقیده است اما جهت خواندنش مهم است. ما نمی‌توانیم داستان اب‌راهیم را که فراخوانی به گذار از پیش‌کش‌های انسانی بوده، به عنوان گواه تقدم دین بر اخلاق جا بزنیم؛ چه در دل خودمان و چه در دل دیگران. اما وای به روزی که گواهی گذر از زمانه‌ی پیش‌کش‌های انسانی، خود به سندی تاریخی تبدیل شود که گاهی خدایان از شما می‌خواهند چشم دیگری را ببندید و سرش را ببرید!

#دین #روزنوشت #تورات #قرآن
[۱] درباره‌ی ترجمه‌ی ابراهیم به مهربان‌پدر بنگرید به پاورقی نخست این یادداشت.

1,672

subscribers

20

photos

4

videos