در این لحظه خاص، ناگهان نقطه عطفی از «انسان بودن» رو کشف میکنم.
«نیاز اصیل انسان به بازیگوشی و خندیدن».
انگار جایی از رشد،کودک متوجه میشه میتونه یه وقتایی زندگی و دنیا رو جدی نگیره و این لحظه درخشانیه. چون بچهها معمولا بیش از ما زندگی و دنیا و روزمره رو جدی میگیرن .
لحظه درخشانی که بچه یاد میگیره برهمخوردن نظم ظاهری پدیدهها، میتونه اسباب خنده بشه، یعنی میتونه ازچشماندازی کمی بالاتر به ماجرا نگاه کنه و خودش رو از دور تکراری «مسیری مشخص منتهی به مقصد خاص»بیرون بکشه. فرصت زیستن همون جمله معروف که «زندگی از نزدیک تراژدی و از دور کمدی است». دریافتن این حکمت که نگردیدن چرخ بر گرد ما و بههمخوردن پیشبینیپذیری امور که منشا آرامش ماست، همونقدر که میتونه غمناک باشه، میتونه خندهدار باشه.
گمان میکنم مهارت خندیدن و قهقهه از شاهکارهای تکامل گونه ماست. راهکاری به غایت پیچیده و هوشمندانه و ظریف برای معنابخشیدن به پدیدهها ،اونجایی که پوچی رخ نشون میده.
غرق در شاهکار بازیگوشی و توانایی خندیدن گونه آدمیزادم که آقای الف میزنه روی پام: «سایه چمن بخون!». چشماش برق میزنه. تمام وجودش متمرکز شده برای بازیگوشی موقعیتی. میپره وسط آهنگ:«تازه دراومده»! واکنشی محکمتر از قبل نشون میدم: «تازه دراومده نه! تازه شکفته!» چنان قهقهه میزنه که از پشت به زمین میافته.
بهش میگم:
«چهکس در میان شما هم میتواند بخندد و هم عروج کردهباشد؟
آنکس که برفراز بلندترین کوه میرود، خنده میزند بر همه نمایشهای حزنآور و جدیبودنهای حزنآور.»
صدای خنده بلندش مانع از شنیدن تحلیلهای نیچهای میشه. من غرق در قدردانی از وجود میشم. در این لحظه خاص مکاشفه موهبت انسان بودن، نه دلم میخواد مورچه باشم و نه با حسادت سهراب به پرنده همدلی دارم! انسان زادهشدن بختیه برای تجربه پیچیدگی، امکانیه برای تماشای هستی در ژرفترین حالت ممکن!
یگانه است و هیچ کم ندارد! بهجان منتپذیرم و حقگزار!