کتاب و حکمت @ketab_va_hekmat Channel on Telegram

کتاب و حکمت

@ketab_va_hekmat


@Mahmudreza_Mirahmadi
آنانکه محیط فضل و آداب شدند
در جمع کمال شمع اصحاب شدند
 ره زین شب تاریک نبردند برون
گفتند فسانه‌ای و در خواب شدند.

کتاب و حکمت (Persian)

با کانال تلگرام "کتاب و حکمت" همراه شوید و به دنیایی از دانش، فضیلت و آداب فرهنگی و اجتماعی دست پیدا کنید. این کانال توسط کاربر @Mahmudreza_Mirahmadi اداره می‌شود و محوریت اصلی آن، اشتراک دانستن داستان‌ها، حکایات، و نکات پرچمدار هنرمندان و فیلسوفان برجسته تاریخ است. اگر شما نیز به دنبال یادگیری و افزایش دانش در زمینه‌های مختلف هستید، این کانال برای شما بسیار مناسب است. از مقالات تحلیلی تا نقل قول‌های الهام‌بخش و متون کلاسیک، در اینجا چیزی برای همه یافت خواهید کرد. این کانال یک مکان ایده‌آل برای افرادی است که عاشق کتاب‌ها و حکمت‌های با ارزش هستند. پس همین حالا به کانال "کتاب و حکمت" بپیوندید تا از تمامی این محتواهای ارزشمند بهره‌مند شوید.

کتاب و حکمت

15 Jan, 05:55


رقص آخر

دی‌ماه ۱۳۵۷ - میدان ولیعهد تهران

@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

14 Jan, 15:30


ای خاک‌نشینِ درگه قدر تو ماه
دست طلب از دامن وصلت کوتاه

در کوی تو زآن خانه گرفتم که مباد
آزرده شود خیالت از دوریِ راه

#ثنایی_مشهدی
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

14 Jan, 06:40


نسب‌نامهٔ یک غزل حافظ (۳)

                    جلوهٔ آرزوی شاعر

      ... حافظ (متوفّی ۷۸۱) دو غزل به این مضمون سروده است. غزل نخستین او در ترکیب کلام و شیوهٔ بیان به غزل خواجو که در فوق ثبت شد بی‌شباهت نیست و شاید بتوان گفت که از او تأثّر پذیرفته است:

در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست
مست از می و می‌خواران از نرگس مستش مست

در لعل سمند او شکل مهِ نو پیدا
وز قدّ بلند او بالای صنوبر پست

آخر به‌چه گویم هست از خود خبرم چون نیست
وز بهر چه گویم نیست با وی نظرم چون هست

شمع دل دمسازم بنشست چو او برخاست
وافغان ز نظربازان برخاست چو او بنشست

گر غاشیه خوشبو شد در گیسوی او پیچید
ور وسمه کمان‌کش شد در ابروی او پیوست

باز آی که باز آید عمر شدهٔ حافظ
هرچند که ناید باز تیری که بشد از شست

      سپس حافظ بار دیگر این مضمون را در غزلی دیگر تکرار کرده و در این‌جاست که شیوهٔ دلکش و لطیف و استادانهٔ او به کمال رسیده است. در این غزل وزن همان وزن غزل سنایی است و نکته‌های دیگری نیز نشان می‌دهد که این‌جا حافظ به غزل آن سخنور بزرگ نظر داشته است. غزل اخیر این است:


زلف‌آشفته و خوی‌کرده و خندان‌لب و مست
پیرهن‌چاک و غزل‌خوان و صراحی در دست

نرگسش عربده‌جوی و لبش افسوس‌کنان
نیم‌شب دوش به بالین من آمد بنشست

سر فراگوش من آورد و به آواز حزین
گفت ای عاشق دیرینهٔ من خوابت هست؟

عاشقی را که چنین بادهٔ شبگیر دهند
کافر عشق بُوَد گر نبُوَد باده‌پرست

برو ای زاهد و بر دُردکشان خرده مگیر
که ندادند جز این تحفه به ما روز الست

آن‌چه او ریخت به پیمانهٔ ما نوشیدیم
اگر از خمر بهشت‌ است و گر از بادهٔ مست

خندهٔ جام می و زلف گره‌گیر نگار
ای بسا توبه که چون توبهٔ حافظ بشکست

      پدید آمدن این شاهکار ذوق و هنر که در ادبیّات فارسی هم نظیرش فراوان نیست حاصل گذشت دوقرن‌ونیم زمان و کوشش ذهن و طبع سخنوران بزرگی چون سنایی و انوری و ظهیر فارابی و عطّار و خواجو بوده است. تا سرانجام نابغهٔ هنرمندی چون حافظ به وجود آمده و چنین گوهر شهواری به گریبان شاهد زیبای شعر فارسی آویخته است.

#دکتر_پرویز_ناتل_خانلری

@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

13 Jan, 23:30


نسب‌نامهٔ یک غزل حافظ (۲)

                    جلوهٔ آرزوی شاعر

      ... انوری (متوفی سال ۵۸۷) همین معنی و مضمون را در وزن و قافیهٔ دیگر بیان کرده است.

باز دوش آن صنم باده‌فروش
شهری از ولوله آورد به‌جوش

صبحدم بود که می‌شد به‌وثاق
چون پرندوش نه بیهُش نه به‌هوش

دست برکرده به‌ شوخی از جیب
چادر افگنده ز شنگی بر دوش

لاله از تابش می پروین‌تاش
زهره از باد سحر سنبل‌پوش

دامن از خواب کشان در نرگس
دام دل‌ها زده از مرزنگوش

پیشکارش قدحی باده به‌دست
او یکی چنگ خوش اندر آغوش ...

هم سه‌تا در عمل آورده به‌چنگ
میر عالم بشنیدست به‌گوش

قول از این‌دست و چنان مطرب او
وای اگر شهر برآشفتی دوش

ای بسا شربت خون کز غم او
دوش گشتست بر آوازش نوش

روستایی‌بچه‌ای شهر بسوخت
کس در این فتنه نباشد خاموش


      امّا ظهیر فارابی که در سال ۵۹۸ درگذشته این غزل را چنين ساخته و در آن همان وزن و قافیهٔ غزل سنایی را پیروی کرده است:

یار می‌خوارهٔ من دی قدح باده به‌دست
با حریفان ز خرابات برون آمد مست

به‌در میکده بگذشت و صلایی درداد
سر خم را بگشاد و در غم را در بست

دل هر دیودل از ما که بدید آن مه را
گشت دیوانه و آشفته و زنجیر گسست

پشت بر صومعه کردیم و سوی بتکده رو
خرقه را پاره بکردیم و همه توبه شکست

زلف زنجیروشش کز سر ایمان برخاست
رقم کفر به ما بربنشاند و بنشست

با حریفان قلندر به خرابات شدیم
زهد برهم‌زده و کاسه به‌کف کوزه به‌دست

چون ظهیر از سر آن زلف گره بگشاید؟
که کمینه گرهی هست ازو پنجه و شست


      شیخ فریدالدین عطّار (متوفی ۶۲۳) همین قافیه را نگهداشته امّا وزنی دیگر اختیار کرده است:

نیم‌شبی سیم‌برم نیم‌مست
نعره‌زنان آمد و در را شکست

هوش بشد از دل من کو رسید
جوش بخاست از جگرم کو نشست

جام می آورد مرا پیش و گفت
نوش کن این جام و مشو هیچ مست

چون دل من بوی غم عشق یافت
عقل زبون گشت و خرد زیردست

نعره برآورد و به میخانه شد
خرقه به خم درزد و زنّار بست

کم‌زن اوباش شد و مهره‌دزد
رهزن اصحاب شد و بت‌پرست

نیک و بد خلق به یک‌سو نهاد
نیست شد از هست و شد از نیست هست

چون خودی خویش بکلّی بسوخت
از خودی خویش بکلّی برست

در سر عطّار بلندی بدید
خاک شد و در ره او گشت پست


      پس از عطّار نوبت غزل ساختن در این معنی به خواجوی کرمانی (متوفی ۷۵۳) می‌رسد. او نیز همین قافیه را با وزنی دیگر بکار برده است:

سحرگه ماهِ عقرب‌زلف من مست
درآمد همچو شمعی شمع در دست

دوپیکر عقربش را زهره در برج
کمان‌کش جادویش را تیر در شست

شبش مه‌منزل و ماهش قصب‌پوش
سهی‌سروش بلند و سنبلش پست ...

نقاب عنبرین از چهره بگشاد
طناب چنبری بر مشتری بست

به فندق ضیمران را تاب می‌داد
به عشوه گوشهٔ بادام بشکست

سرشک از آرزوی خاک‌بوسش
دوان از منظر چشمم برون جست

به لابه گفتمش بنشین که خواجو
زمانی از تو خالی نیست تا هست

چراغ صبح چون بنشست برخاست
فغان از جمع چون برخاست بنشست

      پس از آن‌که این تجربیات انجام گرفت نوبت آن بود که هنرمندی بزرگ برخیزد و از حاصل ذوق و اندیشهٔ متقدّمان خود بهره برگیرد و این مضمون و معنی را که بیش از دو قرن در غزل فارسی جلوه می‌کرد به زیباترین وجهی بیان کند. این هنرمند بزرگ حافظ بود.

#دکتر_پرویز_ناتل_خانلری

@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

13 Jan, 20:15


نسب‌نامهٔ یک غزل حافظ (۱)

               جلوهٔ آرزوی شاعر

      در این چهل‌پنجاه‌سالهٔ اخیر که اندیشه‌های  نو در همهٔ شئون زندگیِ معنوی ما به تدریج راه یافته است، کم‌کم در عالم ادب و هنر هم برای ابداع و ابتکار ارزش و اعتباری بیش از اندازه قائل شده‌ایم، غافل مانده‌ایم از این‌که آن‌چه در روزگار پیشین هنر ما را به اوج کمال رسانید و امروز مایهٔ آبروی ماست ابداع و ابتکار فردی نبود بلکه آن کمال در همه‌حال حاصل آن بود که هر هنرمندی کار متقدّمان خود را سرمشق و نمونه می‌کرد و می‌کوشید که آن نمونه را بهتر و کاملتر کند، نه آن‌که تجارب سابق را ندیده بینگارد یا حتّیٰ نداند و نشناسد و با این‌حال مدّعی شود که همه خطا کرده‌اند و هیچ‌یک درخور اعتنا نیستند و اوست که می‌خواهد نخستین‌بار هنری را بنیاد کند.
      دانستن این معنی اگر برای ایجاد هنر نو سودمند باشد، برای فهم و ادراک چگونگی تحوّل و تکامل هنر قدیم بی‌شک لازم است. کسی که می‌خواهد دربارهٔ ادبیات قدیم ایران نظری اظهار کند البته باید به این نکته متوجّه باشد که آثار ادبی هر دوره نتیجهٔ تحوّل و تکامل آثار دوره‌های قبل است و دربارهٔ هیچ‌یک از بزرگان نظم و نثر فارسی حکمی درست نمی‌توان کرد مگر آن‌که متقدّمان ایشان را خوب بشناسیم و آثار همه را باهم بسنجیم و از روی این سنجش‌ بتوانیم معیّن کنیم که فلان شاعر تا کجا از گذشتگان پیروی کرده و تا چه حد نتایج ابتداع و ابتکار سلیقهٔ شخصی را بر میراث کهن افزوده و در راه کمال چند قدم پیش رفته است.
      مطالعه در چگونگیِ تحوّل و تکامل غزل فارسی یکی از اموریست که این نکته را برای ما بخوبی آشکار می‌کند. غزل عرفانی در ادبیّات ما از قرن ششم با آثار سنایی شروع شد. شاید پیش از او نیز غزلسرایانی بوده‌آند که نام و آثارشان به ما نرسیده است، امّا از سنایی تا حافظ، غزل عرفانی فارسی در راه مستقیمی سیر کرد و تحوّلی که در آن روی داد جز تکامل نبود. هر سخنور غزلسرای بزرگی که در فاصلهٔ قرن ششم تا هشتم ظهور کرد نمونه‌های پیشین را سرمشق قرار داد و کوشید که آن‌‌را کاملتر و زیباتر کند نه آن‌که طرح تازه‌ای دراندازد و راه نوی پیش بگیرد.
      نتیجهٔ همین کوشش‌های متوالی و متمادی بود که غزل فارسی را در آثار حافظ به اوج رسانید و شاید نیز حاصل همین روش بود که پس از حافظ، غزل را به انحطاط و زوال کشانید.
      امّا در این مختصر مجال آن‌که از تحوّل و تکامل غزل در همهٔ ادوار تاريخ ادبیّات فارسی گفته شود نیست. صدها نکته در این‌جا هست که بیان و اثبات هریک فرصتی و مجالی می‌خواهد. آن‌چه ذکر می‌شود مثالی است برای یکی از موارد تکامل غزل. البته این غزل معروف حافظ را بارها خوانده‌ و شنیده‌اید که مطلع آن این است.

زلف‌ آشفته و خوی‌کرده و خندان‌لب و مست
پیرهن‌ چاک و غزل‌خوان و صراحی در دست ...

      این غزل نه در قالب شعری، یعنی وزن و قافیه، و نه در معنی و مضمون و اسلوب بیان، حاصل اندیشهٔ ابتکاریِ حافظ است بلکه دنبالهٔ یک سلسلهٔ تکرار و تقلید و تصحیح و تکمیل است که از سنایی آغاز شده و به حافظ ختم گردیده است.
      مضمون کلّی این غزل، یعنی تجلّی صورت دلدارِ شوخ و شنگول و سرمست که زهد و تقوای شاعرِ عارف را به بازی گرفته است نخستین‌بار در غزل سنایی دیده می‌شود. پس از او همهٔ شاعرانی که غزل ساخته‌اند این مضمون را اقتباس کرده و به شیوهٔ خود با آن غزلی پرداخته‌اند.
      نکته‌ای که ارتباط و پیوستگیِ این غزل‌ها را هم اثبات می‌کند، علاوه بر مشابهت بل‌که وحدت مضمون و معنی، یکی بودن قافیه است. اغلب غزلسرایانی که این مضمون را اقتباس کرده‌اند همان قافیه را که نخستین‌بار در غزل سنایی می‌بینیم اخذ و اقتباس کرده و بکار برده‌اند. بعصی از غزلسرایان نیز به سلیقهٔ  خود قافیه و روشی دیگر پیش گرفته‌اند، امّا در این‌حال نیز چگونگی وصف و بیان معنی، توجّه ایشان را به سرمشق اصلی خوب نشان می‌دهد.
      قدیم‌ترین نمونهٔ این نوع غزل را چنان‌که گفتیم در دیوان سنایی (متوفی سال ۵۴۵) می‌یابیم و آن این است:

شور در شهر فکند آن بت زنّارپرست
چون سحرگه ز خرابات برون آمد مست

پردهٔ راز دریده، قدح می در کف
شربت کفر چشیده، علم کفر به‌دست

شده بیرون ز در مستی از هستی خویش
نیست حاصل شود آن‌را که برون شد از هست

چون بت است آن بت قلّاش‌دلِ رهبان‌کیش
که به شمشیر جفا جز دل عشّاق نَخَست

اندر آن وقت که جاسوس جمال رخ او
از پسِ پردهٔ پندار و هویٰ بیرون جست

هیچ ابدال ندیدی که در او درنگریست
که در آن ساعت زنّار چهل‌گز بنبست

گاه در خاک خرابات به جان باز نهاد
خاکیی را که از این خاک شود خاک‌پرست

بر درِ کعبهٔ طامات چه لبیک زنیم
که به بتخانه بیابیم همی‌ جای نشست


#دکتر_پرویز_ناتل_خانلری

@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

13 Jan, 09:10


نیک و بد را امتیازی نیست در بازار دهر
می‌شود در هر ترازو سنگ با گوهر طرف

#غنی_کشمیری
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

12 Jan, 23:34


خشکسال ادب
         
دگر ز جان من ای سیم‌بر چه می‌خواهی؟
ربوده‌ای دل زارم دگر چه می‌خواهی؟

مریز دانه که ما خود اسیر دام توایم
ز صید طایر بی‌بال‌وپر چه می‌خواهی؟

اثر ز نالهٔ خونین‌دلان گریزان است
ز ناله‌ای دل خونین اثر چه می‌خواهی؟

به گریه بر سر راهش فتاده بودم دوش
به خنده گفت از این رهگذر چه می‌خواهی؟

نهاده‌ام سر تسلیم زیر شمشیرت
بیار بر سرم ای عشق هرچه می‌خواهی

کنون که بی‌هنرانند کعبهٔ دل خلق
چو کعبه حرمت اهل هنر چه می‌خواهی؟

به غیر آن‌که بیفتد ز چشم‌ها چون اشک
به جلوه‌گاه خزف از گهر چه می‌خواهی؟

رهی چه می‌طلبی نظم آبدار از من؟
به خشکسال ادب شعر تر چه می‌خواهی؟

#رهی_معیری
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

11 Jan, 22:53


گفتا بنگر ولی به چشم گوشت
از من بشنو ولی به گوش هوشت

گفتم شنود چشم من و بیند گوش
گفت آن‌چه بیافتی شود فرموشت

#نیما_یوشیج
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

11 Jan, 20:30


سیاوش کسرایی

      شاعر معاصر عضو کانون نویسندگان ایران و از فعّالان سیاسی چپ‌گرا دانش‌آموختهٔ دانشکدهٔ حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران و از بنیانگذاران انجمن ادبی شمع سوخته بود.
      او سالیان دراز در حزب تودهٔ ایران فعالیت داشت.

@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

11 Jan, 20:15


کی بود که از شعر تو دلخسته نبود
یا بر تو درِ فیض سخن بسته نبود

هر مصرع پست کز ضمیرت سرزد
مانندهٔ نبضِ مُرده برجسته نبود

#نظام_دستغیب_شیرازی
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

11 Jan, 18:42


بخت

      از ژان کوکتو Cocteau نویسندهٔ فرانسوی پرسیدند که آیا به بخت اعتقاد دارد. گفت:
      - ناچارم که اعتقاد داشته باشم، وگرنه شهرت و رواج نویسندگان بی‌ارزش را چگونه تعبیر کنم؟

@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

10 Jan, 16:50


ای زلف تو چون مار و رخ خوب تو چون گنج
بی‌ مار تو بیمارم و بی‌ گنج تو در رنج
از سیلی عشق تو رخم گشته چو نارنج
دین و دل و عقل و خرد و هوش مرا سنج
بر باد شده در صدد روی تو هر پنج


هرگز نبُوَد حور چو روی تو به رضوان
سروی به نکویی قدت نیست به بستان
روی تو گل سرخ و خطت سبزه و ریحان
هم قند و نبات و شکر و پسته و مرجان
ریزد ز لب لعل سخنگوی تو هر پنج


در دست غمت چند زنم ناله و فریاد
باز آی که عشق تو مرا کَند ز بنیاد
هرگز نبُوَد چون قد و بالای تو شمشاد
حور و ملک و آدمی و جنّ و پریزاد
هستند ز خدّام سر کوی تو هر پنج


ای خسرو خوبان نظری کن سوی درویش
مگذار که از عشق تو گردد جگرم ریش
دیوانهٔ عشق تو ندارد خبر از خویش
خال و خط و زلف و مژه و چشم تو زآن پیش
کردند برآشفتگی موی تو هر پنج


تا چشم من آن‌ روز بر آن سیمبر افتاد
از شوق جمالش به دل من اثر افتاد
مرغان چمن را همه سودا به‌ سر افتاد
سرو و سمن و یاسمن و عرعر و شمشاد
پستند به پیش قد دلجوی تو هر پنج


در باغ وصال تو و گمگشته شبه سنج
مهرت به دلم نقش گرفته‌ست چو شطرنج
بنشسته شب و روز دو افعی به‌ سر گنج
چشم و لب و رخساره و ابروی تو بی‌ رنج
زیباست بر آن عارض نیکوی تو هر پنج


غم تاخت اگر بر سر و سامان صبوحی
ساقی! به‌در آی از در ایوان صبوحی
بنشین ز کرم در بر یاران صبوحی
دین و دل و عقل و خرد و جان صبوحی
گردید به تاراج دو ابروی تو هر پنج

#شاطرعباس_صبوحی
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

10 Jan, 08:20


وزن شعر فارسی

      زبان فارسیِ دری یعنی زبانی که ما از دوازده قرن پیش تا کنون به آن شعر می‌گوییم و کتاب می‌نویسیم از جمله زبان‌هاییست که در آن حرف‌های مصوّت (Voyelle) کمیات یا امتدادهای ثابت دارند و به‌ طبع کمیت هجاهای آن نیز مشخّص و ثابت است. به این سبب بنای وزن در زبان فارسی بر نظمی است که میان هجاهای آن به حسب کمیت آن‌ها ایجاد می‌شود.
      نزد ادیبان چنین معروف است که ایرانیان این گونه نظم صوت‌های گفتار را از عرب آموخته‌اند. اگر اثبات این عقیده آسان نيست ردّ آن‌هم دشوار است امّا در آن شک می‌توان کرد.

      می‌دانیم که فارسی از جملهٔ زبان‌های «هندو اروپایی» است. در زبان قدیم هندو اروپایی که مادر همهٔ زبان‌های این خانواده بوده مصوّت‌ها، مثل فارسیِ امروز کمیت ثابت داشته است. در سنسکریت که با زبان‌های ایرانِ باستان برادر است بنای وزن بر همین اصل قرار دارد. در ارمنیِ قدیم و یونانی و لاتینی هم، که همه خویشان فارسی‌اند، وزن کمی بوده است. در نخستین نمونه‌هایی که از شعر فارسی دری بجا مانده نیز همین نوع وزن دیده می‌شود. گذشته از این‌همه، وزن کمی (عروضی) متناسب با ساختمان زبان فارسی است و در چنین زبانی، اگر می‌بایستی وزنی وجود داشته باشد جز این که هست ممکن نبوده است.
      وزن شعر در زبان فارسی مانند زبان‌های سنسکریت و یونانی و لاتینی مبنی بر کمیت صوت‌های ملفوظ است. در زبان عربی نیز بنای وزن بر همین امر است و از این‌جا همیشه ادیبان قدیم پنداشته‌اند که ایرانیان اصول وزن شعر، یا حتّیٰ فنّ شاعری را از عرب آموخته‌اند.
      برای شناختن وزن‌های شعر عربی، خليل بن احمد در قرن دوّم هجری قواعدی وضع کرد که مجموعهٔ آن‌را «عروض» خواند و هنوز معمول است. در فارسی نیز که بنای وزن شعرش با عربی یکی بود همان قواعد را پذیرفتند و اگرچه به حسب اقتضای زبان تصرّف‌هایی جزئی در آن روا داشتند، در اصول آن تغییری ندادند.
      قواعد عروض دو عیب دارد؛ یکی آن‌که بسیار پیچیده و آموختنش دشوار است. دیگر آن‌که چون بسیار کهنه است بر اصول علمی استوار نیست و بفرضِ آموختن از روی آن به حقیقت وزن و رابطه و نسبت وزن‌های مختلف با یکدیگر نمی‌توان پی برد. اینک ما از مبانی و قواعد وزن شعر فارسی با اصول و روش دیگر بحث می‌کنیم. امّا باید دانست که این بحث بسیار مختصر است و اگر کسی تفصیل بیشتر بخواهد می‌تواند به کتاب «تحقیق در عروض فارسی۱» رجوع کند.

#دکتر_پرویز_ناتل_خانلری

۱ - تحقیق انتقادی در عروض فارسی، تألیف دکتر ناتل خانلری - انتشارات دانشگاه ۱۳۲۷

@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

09 Jan, 18:30


🔮به فرهنگ باشد روان تندرست🔮

🔮ایران سرزمینی کهن با فرهنگ باستانی است. سرزمین نیکی‌ها و مردمان نجیبی که ستایشگر داد و راستی و دوستی و نکوهشگر ظلم و دروغ و دشمنی‌اند. باید تا می توان از ایران گفت و نوشت. چرا که ظرف و محتوای توسعه کشور است. باید زبان فارسی را دوست داشت و در جهت ترویج آن از هیچ اقدامی دریغ نکرد. باید تا حد ممکن فرزندان کشور را با حافظ و سعدی، با فردوسی و مولوی و نظامی آشنا کرد. اگر ایده ایران از جمع معدودی نخبگان خارج شود و در میان مردم و سیاستگذاران شکل خودآگاهانه بگیرد معنای امنیت، مصلحت و منافع ملی شکل خواهد گرفت. حقیقت این است که امروزه ایران مورد غفلت قرار گرفته است و بدون وطن، کشور و ایراندوستی هیچ تحول مهمی رقم نمی‌خورد.

🔮فهرست زیر از کوشاترین و معتبرترین رسانه ها و نهادهای فرهنگیِ مستقل تشکیل شده است که جملگی در گستره‌یِ گسترده‌یِ تاریخ و ادبیات و فرهنگِ زرینِ ایران زمین می‌کوشند.
با پیوستن به این رسانه ها و نهادها به توسعه فرهنگی در جامعه یاری رسانیم.
                     
   🔮پـــــــایــنده ایــــــــــران🔮


🆔کتاب گویا (لذت مطالعه با چشمان بسته).

🆔زین قند پارسی
(درست بنویسیم، درست بگوییم).

🆔دکتر محمّد‌علی اسلامی‌نُدوشن

🆔مولانا و عاشقانه شمس(زهرا غریبیان لواسانی)

🆔رسانه رسمی استاد فریدون فرح اندوز
(گوینده و مجری رادیو و تلویزیون ملی ایران).

🆔رازها و نمادها و آموزه‌های شاهنامه

🆔بهترین داستان‌های کوتاه جهان

🆔انجمن شاهنامه‌خوانی هما
(خوانش و شرح بیتهای شاهنامه).

🆔رمانهای صوتی بهار

🆔حافظ // خیام ( صوتی )

🆔خردسرای فردوسی
(آینه‌ای برای پژواک جلوه‌های دانش و فرهنگ ایران زمین).

🆔بنیاد فردوسی خراسان
(كانون شاهنامه فردوسی توس‏).

🆔سرو سایـه‌فکن
(رسانه ای برای پاسداشت زبان و ادبیات فارسی).

🆔شرح غزلیات سعدی با امیر اثنی عشری

🆔چراغداران (دایرةالمعارف بزرگ صوتی ایران، صداهای نایاب فرهنگ و ادب و هنر)

🆔حافظ‌خوانی با محمدرضاکاکائی

🆔کتابخانه متون و مطالعات زردشتی

🆔بوستان سعدی با امیر اثنی عشری

🆔شاهنامه کودک هما

🆔ستیغ، خوانش اشعار حافظ و سعدی و...(رسانه سهیل قاسمی)

🆔تاریخ، فرهنگ، هنر و ادبیات ایران زمین

🆔شاهنامه برای کودکان
(قصه های شاهنامه و خواندن اشعار برای کودکان و نوجوانان).

🆔دژنپشت(کتابخانهٔ کهن سرزمین پارس به روزگار پارت‌ها)

🆔گاهگفـت
(دُرُست‌خوانیِ شعرِ کُهَن).

🆔کتاب گویای ژیگ

🆔سفر به ادبیات
(مرزبان‌نامه و گلستان، تک‌بیت‌های کاربردی )

🆔ملی‌گرایی ایرانی/شاهنامه پژوهی

🆔تاریخ نگار، روایتی متفاوت از تاریخ ایران

🆔کانون پژوهش‌های شاهنامه
(معرفی کتاب‌ها و مقالات و یادداشت‌ها پیرامون شاهنامه).

🆔فرهنگ یاریگری، توسعه پایدار و زیست بوم‌داری

🆔رهسپر کوچه رندان
(بررسی اندیشه حافظ).

🆔آرخش، کلبه پژوهش حماسه‌های ایرانی
(رسانه دکتر آرش اکبری مفاخر).

🆔تاریخ روایی ایران

🆔سخن و سخنوران
(سخنرانی و گفتگوهای نایاب نام آوران وطن فارسی).

🆔کتاب و حکمت

🆔تاریخ میانه

🆔زبان شناسی و فراتر از آن (درگاهی برای آموختن درباره زبان‌ها و فرهنگ‌ها).

🆔خواندن و شرح تاریخ عالم‌آرای عبّاسی (میلاد نورمحمدزاده).

🆔شرح کلیات سعدی
(تصحیح و طبع شادروان محمدعلی فروغی).



🔮کانال میهمان:

🆔موسسه مطالعاتی بشیریه (BSI)





🔮فـــرِّ ایــــران را می سـتایـیـم
.🔮


🔮هماهنگی جهت شرکت در تبادل



🔮@Arash_Kamangiiir

کتاب و حکمت

09 Jan, 14:30


عقیدهٔ چینیان دربارهٔ آفرینش اشرفِ مخلوقات

      چینیان قدیم معتقد بودند که اوّلین موجود بنام پانکو پس از ۱٨٫۰۰۰ سال کوشش موفّق شد در ۲٫۱۲۹٫۰۰۰ سال پیش از میلاد مسیح جهان را بیافریند.
      از نفس او باد و ابر، از صدایش رعد، از رگ‌هایش رودخانه‌ها، از گوشت بدنش زمین، از موهایش علف‌ها و درخت‌ها، از استخوان‌هایش فلزّات، از عرقش باران و از حشرات بدنش انسان بوجود آمد.

📚 تاریخ تمدّن - ویل دورانت

@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

09 Jan, 09:05


شد تیره‌دلم به علم حکمت روشن
هرچند که در دلایلش بود سخن

برهان غلط به سوی مقصودم برد
این راه تمام طی شد از لغزیدن

#دستور_قزوینی
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

09 Jan, 07:30


.
      انسان به اندازه‌ای که پرسش، نقد و شک می‌کند خردمند است!

سقراط
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

08 Jan, 16:42


گویند هنر مایهٔ اقبال بُوَد
دانش سبب حلّ هر اشکال بُوَد

من تجربه کردم از هنر نان خوردن
برداشتن آب به غربال بُوَد

#ابن‌یمین_فریومدی
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

08 Jan, 13:00


.
      زمان هیچ‌گاه دردی را درمان‌نکرده، این ما هستیم که به مرور به دردها عادت می‌کنیم.

گابریل گارسیا مارکز
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

02 Jan, 21:19


خواهم ای گل خار گردم تا به دامانت نشینم
یا اگر خواهی به چشم دشمن جانت نشینم

گر بریزی خون من با غمزه گردم لعل احمر
همچو گردنبند بالای گریبانت نشینم
   
ور نمانَد غیر مشتی استخوان از پیکر من
شانه گردم در خم زلف پریشانت نشینم
   
استخوانم نیز خاکستر کند گر سوز هجران
چون غبار آرزو بر طاق ایوانت نشینم
            
می‌دهی خاکسترم را گر به باد نامرادی
سایه گردم زیر پای شمع رخشانت نشینم
   
سایه‌ام گر محو گردد پیش خورشید جمالت
خوابِ نوشینِ سحر گردم به مژگانت نشینم
     
گر شوی بیدار و بگشایی ز هم پیوند مژگان
فتنه گردم ناز گردم روی چشمانت نشینم
    
عاقبت روزی که از «شیدا» اثر باقی نماند
شعر گردم در دهان شکّرافشانت نشینم

#بیریای_گیلانی
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

02 Jan, 20:07


سالی یک قصیده

      از زهیر شاعر جاهلی عرب روایت شده است که هفت قصیده‌اش را در هفت‌سال تمام کرد. به این سبب آن‌ها را «حولیات» زهیر نامیده‌اند، زیرا که سرودن هر قصیده یک‌سال طول می‌کشیده است.

@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

01 Jan, 19:12


تعریف شعر

      شعر در عرف قدما و حکما کلامیست مؤلّف از مقدّمات مخیّله یعنی از شأن آن باشد که در خیال سامع اندازد معانی را که موجب اقبال باشد بر چیزی یا اعراض از چیزی، خواه فی نفسه صادق باشد و خواه نی، و خواه سامع اعتقاد صدق آن داشته باشد یا نی.

      چنان‌که گویند خمر لعلی است مذاب یا یاقوتی است سیّال یا عسل چیزی است تلخ یا شور، قی‌کردهٔ زنبور و متأخّرین حکما به آن وزن و قافیه را اعتبار کرده‌اند فامّا در عرف جمهور جز وزن و قافیه در آن معتبر نیست پس شعر کلامی باشد موزون و مقفّی و تخیّل و عدم تخیّل و صدق و عدم صدق را در آن حقیقت اعتبار نی ولله در الشعر ما اعظم شانه و ما ارفع مکانه و لیت شعری ایة فضیلة اجل من‌ الشعر و ای سحر اجزل من هذا السحر.

هیچ شاهد چو سخن موزون نیست
سرّ خوبی ز خطش بیرون نیست

صبر ازو صعب و تسلّی مشکل
خاصه وقتی که پی بردن دل

کشد از وزن به بر خلعت ناز
کند از قافیه دامانش طراز

پا به خلخال ردیف آراید
بر جبین خال خیال افزاید

رخ ز تشبیه دهد جلوه چو ماه
ببرد عقل صد افتاده ز راه

مو به تجنیس ز هم بشکافد
خالی از فرق دو گیسو بافد

لب ز ترصیع گهرریز کند
جعد مشکین گهرآویز کند

چشم از ایهام کند چشمک‌زن
فتنه در انجمن وهم‌ فکن

بر سرِ چهره نهد زلف مجاز
شود از پرده حقیقت‌پرداز

#بهارستان_جامی
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

30 Dec, 19:31


اّجمَلُ ما يَتَمَلَّكُهُ‌المَرءُ هُوَ اَن يَكونّ في قُلوبِ‌الآخَرين و لَيسَ في كَلامِهِم فَقَط.

«زیباترین دارایی انسان این است که در قلب‌های دیگران باشد نه فقط در کلامشان.»


... جفا راندیم با عشق و بلاها را به‌خود خواندیم
کنون جوئیم از آن آهوی مشک‌افشان نشانی‌ها ...

#دکتر_رعدی_آذرخشی

@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

30 Dec, 18:41


من مِی خورم آن‌چنان که مستی نکنم
الّا به قدح درازدستی نکنم

دانی که من از چه مِی‌پرستم همه عمر
تا همچو تو خویشتن‌پرستی نکنم

@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

30 Dec, 18:30


سوءِاستفاده از آزادی

      والتور از دانشمندان فرانسه در باب آزادی و ترس از آزادی چنین گفته است:
      «اشخاصی که می‌گویند اگر به مردم آزادی بدهیم از آن سوءاستفاده می‌کنند حکم کسانی را دارند که معتقد باشند که باید درخت‌های انگور را از ریشه کند، چون پاره‌ای از می‌خواران مست می‌شوند و بدمستی می‌کنند.»

@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

29 Dec, 19:34


آن روز حیا و شرم را قی کردند
نیرنگ و فریب را پیاپی کردند

آن روز به سر زدند و گریان گشتند
بر اُشتر صالحی که خود پی کردند

آن روز که روز حیله‌ی شیطان بود
آن روز که نام آن "نه دی" کردند

#دانیال_مرتضوی @danialemortazavi

کتاب و حکمت

29 Dec, 12:46


راهِ کسب شهرت

      شاعری غزلی گفته نزد جامی آورد و بعد از خواندن گفت می‌خواهم این غزل را از دروازهٔ شهر بیاویزم تا مشهور گردد.
      مولانا گفت کسی چه داند شعر توست، بگو تا تو را پهلوی آن بیاویزند!

@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

28 Dec, 21:14


شاها فلکت اسب سعادت زین کرد
وز جملهٔ خسروان تو را تحسین کرد

تا در حرکت سمند زرّین‌نعلت
بر گل ننهد پای زمین سیمین کرد

#مهستی_گنجوی
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

28 Dec, 15:17


۸ دی‌ماه زادروز فروغ فرخزاد فرخنده باد

      آرزوی من آزادی زنان ایران و تساوی حقوق آن‌ها با مردان است.
      من به رنج‌هایی که خواهرانم در این مملکت در اثر بی‌عدالتی مردان می‌برند، کاملاً واقف هستم و نیمی از هنرم را برای تجسّم دردها و آلام آن‌ها به‌کار می‌برم. آرزوی من ایجاد یک محیط مساعد برای فعّالیت‌های علمی، هنری و اجتماعی زنان است.

#فروغ_فرخزاد
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

27 Dec, 12:00


نامه‌های ایرانی «کنت دو گوبینو»

تهران اوّل ژانویه ۱۸۵۶

«عروسی با دختر شاه پریان»

      خواهرک عزیز و پدر گرامیَم، آرزو دارم که سال جدید بر شما خوش بگذرد و سالم باشید. و امیدوارم که از سال ۱۸۵۵ خیلی ناراضی نباشید. باید عقیده داشت که سال ۱۸۵۶ بدتر از سال پیش نخواهد بود. ان‌شاءالله!
      می‌بینم که حال مزاجی شما رو به بهبود است، ظرف‌های چینی هم حالشان خوب است، آفرین. یک قالیچهٔ کردی که بی‌ارزش نیست برای شما تهیّه کرده‌ام که عالی‌ترین جنس آن در اینجاست. امّا باید خودم آن‌را بیاورم. اگر آن‌را بفرستم بزرگترین خطرها برای وصول آن در میان خواهد بود.
      امروز نامهٔ من چندان مفصّل و فصیح نخواهد شد زیرا باید برای کلمانس هم در این کاغذ جا بگذارم. با وجود این، برای آن‌که شکایت نکنی که چیزی نصیبت نشده است برایت شرح می‌دهم که چگونه، چندسال پیش دخترِ شاه پریان عاشق دیوانهٔ یکی از پسران فتحعلی‌شاه شد و آن پسر اکنون صحیح و سالم است و در کربلا بسرمی‌برد.
      اوّل باید بدانی که مردم زیرک این سرزمین با کمال رغبت به کیمیاگری می‌پردازند و در این فنِ بخصوص درویشان، یا به قول «گالان»۱ قلندران را استاد می‌شمارند. و از میان درویشان آن‌ها را که از هند آمده‌اند ماهرتر می‌دانند. این درویشان مردمانی خوش‌بنیه و پراطّلاع و سیه‌چرده‌اند که از صدمات بسیار اندامی لاغر دارند و غالباً سال‌های دراز در زوایای کوه‌ها به ریاضت و مصاحبت جن‌ها گذرانده‌اند.
      باری، روزی شاهزادهٔ مورد بحث که از شیوهٔ کار این مرتاضان محترم بی‌خبر نبود درویشی را دید که از پیشاور آمده بود و نزدیک بود که روزه او را از پا درآورد. این درویش نزد او آمد و درخواست کرد که دمی با او گفتگو کند.
      همین‌که تنها شدند درویش به شاهزاده گفت: دختر شاه پریان که چنان‌که تصوّر آن بسیار آسان است در کمال حسن و زیباییست او را فرستاده تا به شاهزاده بگوید که از عشق او می‌میرد و آرزو دارد که با او ازدواج کند.
      شاهزاده که از این خبر سرمست شده بود به درویش اطمینان داد که از جانب او با این عروسی هیچ مخالفتی نیست و پرسید که به چه وسیله می‌توان این امر را انجام داد. درویش اقرار کرد که در این‌کار شرط احتیاط را باید بجا آورد، زیرا طبیعت پریان بقدری لطیف است که خشونتِ طبع آدمیزاد، اگرچه محبوب ایشان باشد، احتمال دارد که پریان را برنجاند، و لااقل چهل‌روز تصفیهٔ‌نفس لازم است تا شاهزاده به مقامی برسد که طبع لطیف ملکهٔ «از ما بهتران» از او آزرده نشود.
      شاهزاده سرِ تسلیم پیش آورد و به دنبال مشاور دانای خود از شهر طهران با معدودی از همراهان بیرون رفت و در یکی از باغهای بیرونِ شهر منزوی شد. در آن‌جا شاهزاده و همراهانش جز گياه نمی‌خوردند و جز جامهٔ نوِ بسیار فاخر بر تن نمی‌کردند و اغلب روزه می‌گرفتند و همهٔ روز را به نماز می‌پرداختند. خانه را با اثاث بسیار مجلّل آراستند و از صبح تا شب عود و عنبر می‌سوزاندند.
      صبح روز چهلم که میعاد عروسی بود همهٔ همراهان را از باغ بیرون بردند و شاهزاده با درویش تنها ماند. سپس همهٔ درها را بستند. شاهزاده در اطاق کوچکی به نماز ایستاد و مشاور او از وی جدا شد تا اطاق زفاف را که پر از قالی‌های گرانبها و مجمرهای سیمین و پارچه‌های نفیس و جواهرات بود مرتّب کند.
      هنگام غروب خورشید شاهزاده با حالتی روحانی و سرمستِ عشق و اشتیاق دلبر روحانی خود به حجلهٔ زفاف رفت. عجبا! در آن‌چه دید! چهاردیوار بکلّی برهنه بود و دختر شاه پریان که شاید جای دیگر مشغله‌ای داشت، یا پدرِ بزرگوارش او را نگهداشته، یا تغییر عقیده داده بود نیامد.
      فتحعلی‌شاه که هنوز زنده بود از داستان خبر یافت و بسیار خشمگین شد.

      این بود داستان. خداحافظ. هردو را با مهربانی فراوان می‌بوسم. امیدوارم لوئیزون و ماری هم سال نو را خوش باشند.
      برادر عزیزت

@Ketab_va_hekmat
؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
۱ - مترجم کتاب هزارویک‌شب به زبان فرانسه

کتاب و حکمت

26 Dec, 16:15


ای از تو مرا امید بهبودی نه
با من تو چنان‌که پیش ازین بودی نه

می‌دانستم که عهد و پیمان مرا
درهم شکنی، ولی به این زودی نه

#امیرخسرو_دهلوی
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

26 Dec, 09:43


نغمه و لفظ

      لئوپولد استوکوفسکی موسیقیدان معروف معاصر هیچ اهل نطق و بیان نبود. روزنامه‌نویسان از او می‌خواستند که با ایشان مصاحبه کند. استوکوفسکی گفت:
      - ببخشید، این‌کار از من برنمی‌آید، من مردِ زیر و بم هستم نه مرد لفظ و کلام.

@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

25 Dec, 08:30


اندر همه عمر خود شبی وقت نماز
کآمد برِ من خیال معشوقه فراز

بگشود نقاب از رخ و پس گفت به ناز
باری بنگر که از که می‌مانی باز

#اوحدالدین_کرمانی
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

24 Dec, 18:30


آن مرد نی‌ام که از کسی ناز کشم
وز هر مرغی منّت آواز کشم

از دوزخ اگر سوی بهشتم خوانند
صدبار در آن میان عنان باز کشم

#حکیم_نزاری_قهستانی
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

23 Dec, 12:30


۱ - موفّق‌الدوله ابوطاهر خاتونی مستوفی گوهرخاتون زوجهٔ سلطان‌ محمّدبن‌ملکشاه و مردی شاعر و نویسنده بود. کتاب او قدیم‌ترین کتابی بوده است که به زبان فارسی در تذکرهٔ شعرا نوشته شده و مناقب‌الشعرا نام داشته است.
مقدّمهٔ لباب‌الالباب
۲ - مراد کتاب سیاست‌نامه است.
۳ - اقدامی که دولتشاه به عمیدالملک نسبت داده و آن‌را نتیجهٔ کم‌بضاعتی او دانسته در حقیقت از عمیدالملک نیست بلکه عتبی در تاریخ یمینی آن‌را به ابوالعبّاس فضل‌بن‌احمد اسفراینی وزیر معروف سلطان‌محمود نسبت داده است که اوّلین بار دستور داد دواوین را از عربی به فارسی بگردانند یعنی درست عکس عملی را انجام داد که صالح‌بن‌عبدالرحمٰن کرد. لیکن این فرمان ابوالعبّاس بعد از او به امر خواجه احمدبن‌حسن میمندی نقض شد.
۴ - در این‌جا همان قول دولتشاه راجع به عبداللّٰه‌بن‌طاهر و قصّهٔ وامق و عذرا تکرار شده است.

@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

23 Dec, 12:30


محمّدبن‌وصیف     (۲)

      ... و بعضی می‌گویند که اوّل شعر پارسی ابوحفص حکیم‌بن‌احوص سغدی گفته است و شعری که به‌وی نسبت می‌کنند اینست:

آهوی کوهی در دشت چگونه دَودا
چو ندارد یار بی‌یار چگونه رَودا

      علاءالدّین دده در کتاب محاضرةالاوایل‌ومسامرةالاواخر گوید:
«اوّل من نظم‌الشعرالفارسی ابوالعبّاس حنوذالمروزی ذکره‌السیوطی و غیره فی طبقات‌العجم» و باز همین نویسنده در جای دیگر آن کتاب می‌گوید: «اوّل من تکلّم بالعراق فی بلدة مرو فی احوال‌الصوفیة و کان فقیهاً محدّثاً اماماً ابوالعبّاس‌المروزی شیخ‌التصوّف فی زمانه مات سنتة ثلثمائة: اوایل‌السیوطی.»
      شیخ‌الاسلام احمدبن‌یحیی بن‌محمّدالحفیدالهروی‌الشافعی (م. ۹٠۶) گفته است: «اوّل من قال‌الشعرالفارسی
بهرام‌بن‌یزدجردبن‌سابور حیث قال:

منم آن پیل دمان و منم آن شیر گله
نام من بهرام گور و کُنیتم بوجبله

      و قیل‌الاوّل ابوحفص‌بن‌احوص من سغد سمرقند کان فی سنة ثلثمائة والشعر هذا:

آهوی کوهی در دشت چگونه دودا
چون یار ندارد چگونه رودا (کذا)

      دولتشاه‌بن‌علاءالدولهٔ سمرقندی در تذکرةالشعراء خود که در حدود ۸۹۲ تألیف شده است می‌نویسد: «علماء و فضلاء به زبان فارسی قبل از اسلام شعر نیافته‌اند و ذکر اسامی شعرا را نیافته‌اند امّا در افواه افتاده که اوّل کسی که شعر گفت به زبان فارسی بهرام گور بود و سبب آن بود که او را محبوبه‌یی بود که وی را دلارام چنگی می‌گفته‌اند ...
      و بهرام بدو عاشق بود و آن کنیزک را دائم به تماشای شکارگاه بردی و دوست‌کامی و عشرت به‌هم کردی. روزی بهرام به حضور دلارام در بیشه به شیری درآویخت و آن شیر را دو گوش گرفته برهم‌بست و از غایت تفاخر بر زبان بهرام گذشت که:

«منم آن پیل دمان و منم آن شیر یله»

      و هر سخنی که از بهرام واقع شدی دلارام مناسب آن جوابی گفتی. بهرام گفت جواب این داری؟
      دلارام مناسب این بگفت:

«نام بهرام تو را و پدرت بوجبله»

      پادشاه را آن طرز کلام به مذاق موافق افتاد، به حکما این سخن را عرض کرد، در نظم قانونی پیدا کردند فامّا از یک بیت زیاده نگفتندی. ابوطاهر خاتونی۱ گفته که به عهد عضدالدوله دیلمی هنوز قصرشیرین که به نواحی خانقین است بالکل ویران نشده بود و در کتابهٔ آن قصر نوشته‌ای یافتند که به دستور فارسی قدیم است، این است:

هژبرا به گیهان انوشه بزی
جهان‌را به دیدار توشه بذی

      پس برین تقدیر معلوم شد که پیش از اسلام شعر فارسی نیز می‌گفتند امّا چون ملک اکاسرهٔ عجم به‌دست عرب افتاد و آن قومِ مبارک به دین اسلام و ظاهر کردن شریعت می‌کوشیدند و راه و رسم عجم را می‌پوشیدند می‌شاید که منع شعر نیز کرده باشند و یا از جهت قرائت شعر مجهول شده باشد و در زمان بنی‌امیّه و خلفای بنی‌عبّاس که خود حکّام این دیار عرب بوده‌اند شعر و انشاء امثله به زبان عرب بوده و خواجه نظام‌الملک در سیرالملوک۲ حکایت کند که از زمان خلفای راشدین تا به‌وقت سلطان‌محمود غزنوی قانون و دفاتر و امثله و مناشیر از درگاه سلاطین به عربی می‌نوشته‌اند و به فارسی از درگاه سلاطین امثله نوشتن عیب بود و چون وقت وزارت عمیدالملک ابونصر کندری رسید که او وزیر الب‌ارسلان‌بن چغری‌بیک سلجوقی بود از کم‌بضاعتی خود فرمود تا آن قاعده را برطرف ساختند و امثله را از دواوین سلاطین به فارسی نوشتند.۳

      رضاقلی‌خان هدایت در کتاب مجمع‌الفصحا آورده است:
      «... در تواریخ کهن از شعرای زمان باستان سخنان موزون ذکر کرده‌اند و بعضی گفته‌اند که اوّل کسی که زبان به سخن موزون برگشاد هوشنگ دوّم پادشاه قدیم عجم بود و شعر بهرام گور خود مشهور است و همچنین ابوحفص سغدی سمرقندی که گفته:

آهوی کوهی در دشت چگونه بُوَدا
او ندارد یار بی‌یار چگونه دَودا

      پس ظاهر است که اشعار قدیم شعرای عجم به سبب غلبهٔ عرب از میان رفته چنان‌که مشهورست تمام کتب و تواریخ عجمیان را اعراب سوختند۴...
      چون مردم را قدغن بلیغ نمودند قاعدهٔ سخن فارسی و شعر متروک شد تا مدّتی گذشت و اوضاع بنوعی دیگر گشت. باز فضلا و بلغا تجدید شعر و شاعری کردند چنان‌که در زمان خلافت مأمون در خراسان فضلا او را مدایح گفتندی و صله‌ها گرفتندی از جمله خواجه ابوالعبّاس مروزی در سنهٔ یکصدوهفتادوسه از هجرت شعری فارسی آمیخته به عربی به مدح مأمون بر او بخواند و مأمون را خوش آمده مبلغ یکهزار دینار زرعین به جهة خواجه وظیفه مقرّر کرد.

      گفته‌اند که پس از بهرام و ابوحفص حکیم سغدی سمرقندی در نظم فارسی کسی بر خواجهٔ مذکور تقدّم نداشته و بعد از وی در روزگار آل‌طاهر و آل‌لیث حکیم حنظلهٔ بادغیسی و ابوشکور بلخی و محمود وَرّاق و فیروز مشرقی و جمعی دیگر از فضلا بگفتن شعر فارسی مبادرت جستند ...

#تاریخ‌ادبیات‌درایران
#دکتر_ذبیح‌الله_صفا 

@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

22 Dec, 19:53


«یک حمومی سیت بسازم چل ستون چل پنجره»

      ترانه‌ای قدیمی با پس‌زمینهٔ حمّام تاریخی وکیل.

@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

22 Dec, 19:30


حمّامی را بگو گرت هست صواب
امشب تو بخسب و تون گرمابه متاب

تا من به سحرگهان بیایم به شتاب
از دل کنمش آتش وز دیده پرآب

#مهستی_گنجوی
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

20 Dec, 21:36


کاشکی انگشتوانش بودمی
تا در انگشتش همی فرسودمی

تا هر آن‌گاهی که تیر انداختی
خویشتن را کج بدو بنمودمی

تا به دندان راست کردی او مرا
بوسه‌ای چند از لبش بربودمی

 #مهستی_گنجوی
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

20 Dec, 18:24


... شب اورمزد آمد از ماه دی
ز گفتن بیاسای و بردار می ...

#فردوسی
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

18 Dec, 15:30


چه کرده با تو مگر این صدای خستهٔ ما
که باز قفل زدی بر دهان بستهٔ ما؟!

به جمع جیره‌خورانت فزون نخواهی کرد
هرآن‌چه کم کنی از خیل دار و دستهٔ ما

به دانه‌های حقیر تو فضله می‌ریزند
پرندگان غیور ز دام‌ رستهٔ ما

رسد شبی که زمین را به آسمان ببرند
عقاب‌های به کُنجِ قفس نشستهٔ ما

بعید نیست که یک‌روز آتشی بشوند
جرّقه‌های به انبارِ کاه جستهٔ ما

به طعنه گفت: چه کس خواهد ایستاد آن‌روز؟!
جواب دادمش: این قامت شکسته ما

#محمدرضا_طاهری
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

18 Dec, 10:10


https://t.me/khedripoetry/250
قسم به غربت مهران خدری اندر بند
که قدر شیر نکاهد به وصله‌ی زنجیر
نه ترسد از در و دیوار اندهان سر مرد
نه لرزد از غل و زنجیر روبهان دل شیر

سرود سلسله ترجیع‌بند آزادی‌ست
قسم به غربت مهران خدری اندر بند
مسیر شام سیه می‌خورد به مطلع فجر
به صبح صادق و خورشید شب‌شکن سوگند

به قید و بند ستمگر فرو نیارد سر
کسی که از سر سودا و قید جان گذرد
قسم به غربت مهران خدری اندر بند
که شب گریزد و روز آید و زمان گذرد

بعید نیست شبی آخر از همین شب‌ها
روی به خواب و شوی با صدای طبل بلند
گشوده چشم ببینی جمال آزادی
قسم به غربت مهران خدری اندر بند

#حامد_میراحمدی @sokhanshahi

@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

17 Dec, 21:30


دریافتم آخر ز قضا را، به شبش
صد بوسه زدم بر لب همچون رطبش

او خواست که دشنام دهد، حالی من
دشنام به بوسه درشکستم به لبش

#مهستی_گنجوی
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

17 Dec, 09:04


حکمت

      حکیمی را پرسیدند: چندین درخت نامور که خدای عزّوجل آفریده است و برومند، هیچ‌یکی را آزاد نخوانده‌اند مگر سرو را که ثمره‌ای ندارد، گویی در این چه حکمت است؟
      گفت: هریکی را دخلی معیّن است به وقتی معلوم و گهی تازه‌اند و گاه پژمرده، و سرو را هیچ نیست و همه‌وقتی تازه است و این است صفت آزادگان.

به‌هرچه می‌گذرد دل منه که دجله بسی
پس از خلیفه بخواهد گذشت از بغداد

گرت ز دست برآید چو نخل باش کریم
ورت ز دست نیاید چو سرو باش آزاد

#گلستان_سعدی

@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

16 Dec, 21:40


شک و یقین

      هانری پوانکاره ریاضیدان بزرگ فرانسوی، متفکّر و فیلسوف بزرگی نیز بود. از سخنان اوست:
      - دو طریقهٔ بسیار آسان برای فکر نکردن وجود دارد؛ یکی در همهٔ امور شک کردن و دیگر همه چیز را باور کردن!

@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

15 Dec, 14:48


شب چو بوسیدم لب گلگون او
گشت لرزان قامت موزون او

زیر گیسو کرد پنهان روی خویش
ماه را پوشید با گیسوی خویش

گفتمش: ای روی تو صبح امید
در دل شب بوسهٔ ما را که دید؟

قصّه‌پردازی در این صحرا نبود
چشم غمّازی بسوی ما نبود

غنچهٔ خاموش او چون گل شکفت
بر من از حیرت نگاهی کرد و گفت

باخبر از راز ما گردید شب
بوسه‌ای دادیم و آن‌را دید شب

بوسه را شب دید و با مهتاب گفت
ماه خندید و به‌موج آب گفت

موج دریا جانب پارو شتافت
راز ما گفت و به دیگر سو شتافت

قصّه را پارو به قایق بازگفت
داستان دلکشی زآن راز گفت

گفت قایق هم به قایقبان خویش
آنچه را بشنید از یاران خویش

مانده بود این راز اگر در پیش او
دل نبود آشفته از تشویش او

لیک درد اینجاست کآن ناپخته‌مرد
با زنی این راز را ابراز کرد

گفت با زن مرد غافل راز را
آن تهی‌طبل بلندآواز را

لاجرم فردا از آن راز نهفت
قصّه‌گویان قصّه‌ها خواهند گفت

زن به غمّازی دهان وا می‌کند
راز را چون روز افشا می‌کند

#رهی_معیری
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

15 Dec, 03:54


... برنمی‌خیزد به تنهایی صدا از هیچ دست
زود رسوا می‌شود رازی که دارد محرمی ...

#صائب
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

14 Dec, 16:50


سه مرحله‌ٔ شاعری

      ابن ابی‌حفصه شاعر عرب گفته است که من هر قصیده را در مدّت چهارماه می‌سازم. بعد چهارماه صرف حک و اصلاح آن می‌کنم، و چهارماه دیگر آن‌را به اهل ذوق و ادب نشان می‌دهم و سپس آن‌را منتشر می‌کنم.

📚 الخصائص - ابن جنّی
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

14 Dec, 11:30


۱ - تاریخ سیستان
۲ - ظاهراً مراد «مملکة‌السریر» است که کشور مستقلّی بود در قفقاز شمالی - (حواشی مرحوم بهار)
۳ - ظاهراً مراد «ایاس‌بن‌عپداللّٰه» مهتر عرب باشد که یعقوب و عمرو را خدمت کرده بود و از طاهر کناره گرفت. (از حواشی مرحوم بهار) - تاریخ سیستان
۴ - بعد از این به ذکر حکایتی و دو قطعهٔ عربی از بهرام گور مبادرت کرده است.

@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

03 Dec, 21:30


دل در پیِ عشق دلبرانست هنوز
وز عمرِ گذشته در گمانست هنوز

گفتیم که ما و او به‌هم پیر شویم
ما پیر شدیم و او جوانست هنوز

#عبید_زاکانی
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

01 Dec, 19:04


تا کی چو مسیح دم ز طاعات زنید
یا همچو کلیم لاف میقات زنید

خیزید و به می خاک مرا گل سازید
وآن‌گه ز گلم خشتِ خرابات زنید

#خواجوی_کرمانی
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

01 Dec, 15:30


.
      ... دولتشاه سمرقندی که قولش دربارهٔ عبید زاکانی مأخذ اطّلاع دیگر نویسندگان است دربارهٔ این شاعر نوشته:
      «گویند نسخه‌ای در علم معانی و بیان تصنیف کرده بود بنام شاه ابواسحاق و می‌خواست تا آن نسخه به عرض شاه برساند. گفتند مسخره‌ای آمده و شاه بدو مشغول است. عبید تعجّب نمود که هرگاه تقرّب سلطان به مسخرگی میسّر گردد و هزّالان مقبول و محبوب و علما و فضلا محجوب و منکوب باشند چرا باید که کسی به رنج تکرار پردازد و بیهوده دماغ لطیف را به دود چراغ مدرسه کثیف سازد؟ به مجلس شاه ابواسحاق نارفته بازگشت و مترنّم این رباعی دلنواز شد:

در علم و هنر مشو چو من صاحبِ فن
تا نزد عزیزان نشوی خوار چو من

خواهی که شوی قبول ارباب زمن
کِنک۱ آور، کُنگُری۲ کن و کِنگِر۳ زن»

#تاریخ‌ادبیات‌درایران
#دکتر_ذبیح‌الله_صفا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ - کِنک - امرد
۲ - کُنگُری - دریوزگی
۳ - کِنگِر - نوعی از آلات موسیقی

@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

01 Dec, 14:48


آن‌که گردون فراشت و انجم کرد
عقل و روح آفرید و مردم کرد

رشتهٔ کائنات درهم بست
پس سرِ رشته در میان گم کرد

#عبید_زاکانی
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

27 Nov, 21:20


.
      اگر دیدید زمانی رسید که اگر فردی در حمایت از حکومت حرفی زد، از سوی باقیِ افراد جامعه به‌ شدّت مورد تمسخر و حمله و خشونت قرار می‌گیرد؛ بدانید آن حکومت سقوطش حتمی و نزدیک خواهد بود.

ژوزف گوبلز
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

27 Nov, 13:31


... منحصر شد همهٔ دار و ندارم به جنون
در چه ره خرج کنم این‌همه دارایی را؟ ...

#عارف_قزوینی
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

26 Nov, 20:41


... خواستم چیزی بگویم دیر شد
واژه‌هایم طعمه‌ٔ تکفیر شد

قصّه‌ٔ ناگفته بسیارست باز
دردها خروار خروارست باز

دست‌ها را باز در شب‌های سرد
ها کنید ای کودکان دوره‌گرد

مژدگانی ای خیابان‌خواب‌ها
می‌رسد ته‌مانده‌ٔ بشقاب‌ها

سر به لاک خویش بردیم ای‌ دریغ
نان به نرخ روز خوردیم ای‌ دریغ

قصّه‌های خوب رفت از یادها
بی‌خبر ماندیم از بنیادها

صحبت از عدل و عدالت نابه‌جاست
سود در بازار ابن‌الوقت‌هاست

گفته‌ام من دردها را بارها
خسته‌ام، خسته از این تکرارها

ای‌که می‌آید صدای گریه‌ات
نیمه‌شب‌ها از پسِ دیوارها

گیر خواهد کرد روزی روزی‌ات
در گلوی مال‌ِمردم‌خوارها

من به در گفتم ولیکن بشنوند
نکته‌ها را مو به‌مو دیوارها

#خلیل_جوادی
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

25 Nov, 21:10


... بترس از من! از این سیل جداافتاده‌ٔ مغرور
بترس از من! که پُرکینه نگاهت می‌کنم از دور

@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

25 Nov, 17:51


قسم به عزّت و قدر و مقام آزادی
که روح‌بخش جهانست نام آزادی

به پیش اهل جهان محترم بُوَد آن‌کس
که داشت از دل و جان احترام آزادی

چگونه پای گذاری به صرف دعوت شیخ
به مسلکی که ندارد مرام آزادی

هزار بار بُوَد بِه ز صبح استبداد
برای دسته‌ٔ پابسته، شام آزادی

به روزگار قیامت بپا شود آن‌روز
کنند رنجبران چون قیام آزادی

اگر خدای به‌من فرصتی دهد یک‌روز
کشم ز مُرتجعین انتقامِ آزادی

ز بندِ بندگیِ خواجه کی شوی آزاد
چو فرّخی نشوی گر غلام آزادی

#فرخی_یزدی
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

25 Nov, 14:51


شهید آمریکاییِ انقلاب مشروطه‌‌ٔ ایران

      «هوارد باسکرویل» معلّم ۲۴ ساله‌ٔ آمریکایی مدرسه‌ٔ مموریال (مدرسه‌ٔ آمریکایی) تبریز بود. بعد از به توپ بستن مجلس بفرمان محمّد‌علی‌شاه و محاصره‌ٔ تبریز بدست قوای دولتی، با تشکیل «فوج نجات» به آزادی‌خواهان تبریزی، تحت فرماندهی ستّارخان پیوست.
      باسکرویل با وجود مخالفت شدید دولت و کنسولگری آمریکا در تبریز به مشروطه‌خواهان پیوست و به آموزش نظامی جوانان تبریزی «فوج نجات» پرداخت و سرانجام روز ۳۰ فروردین‌ماه سال ۱۲۸۸ در سنّ ۲۴ سالگی، در نبرد با نیروهای گماشته‌ٔ محمّدعلی‌شاه؛ صمدخان شجاع‌الدّوله در منطقه‌ٔ شنب‌غازان به شهادت رسید.

      احمد کسروی در شرح خاکسپاری نوشته:
      سراسر راه را از شهر تا گورستان مجاهدین این‌سو و آن‌سو رده کشیده با تفنگ‌های وارونه ایستادند. شاگردان باسکرویل و دسته‌ٔ فدائیان او، ارمنیان، گرجیان، آمریکاییان و همه‌ٔ آزادی‌خواهان از بزرگ و کوچک با دسته‌‌‌های گل‌، پیرامون جنازه را گرفته روانه شدند.

@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

24 Nov, 21:00


دعا

      کنفوسیوس فیلسوف بزرگ چینی به درگاه خدا دعا می‌کرد و می‌گفت:
      - خدای من، برای من در زندگی خانه‌ای پر از کتاب و باغچه‌ای پر از گل بده. همین کافیست.

@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

24 Nov, 17:30


مهتاب‌شبی گوشهٔ باغی و نسیمی
می در قدحی چنگ و ربابی و ندیمی

ساقی اگر آید به‌بر و جام بیارد
دل را چه گنه ار شکند عهد قدیمی

#دکتر_سدارنگانی
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

19 Nov, 21:53


تا یک نفس از حیات باقیست مرا
در سر هوس شراب و ساقیست مرا

کاری که من اختیار کردم این بود
باقی همه کار اتّفاقیست مرا

#ابوالفرج_رونی
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

19 Nov, 16:50


تعلیمات حضرت بودا در باب آزادی فکر و عقیده

      بودا فرموده: ما نباید آن‌چه را گفته‌اند به صرف این‌که گفته‌اند بپذیریم.
      ما نباید روایات و اخبار را محض برای آن‌که از قدیم‌الایّام رسیده بپذیریم.
      ما نباید نوشتهٔ دانشمندان را چون دانشمند بوده‌اند بی‌چون‌وچرا بپذیریم.
      ما نباید معانی و مطالب آشفته را به توهّم این‌که از عالم بالا به ما الهام شده بپذیریم و آن‌ها را صغریٰ و کبریٰ قرار داده، از آن نتیجه بگیریم.
      ما نباید به صرف تشابه خود را در پذیرفتن چیزی مجبور بدانیم.
      ما نباید گفته و نوشتهٔ استاد و پیر و مرشد را فقط به ملاحظهٔ این‌که گفته و نوشتهٔ استاد و پیر و مرشد است بپذیریم.
     
      ما فقط وقتی باید کلام و نوشته و تعلیماتی را بپذیریم که عقل و فهم و وجدان ما آن‌را مسلّم و محقّق تشخیص داده باشد. آن‌گاه می‌توانیم بر طبق آن عمل نماییم.
      بیچاره کسانی که معتقد و دلباختهٔ حرف‌هایی هستند که نه تنها گوش خودشان نشنیده بلکه گوش راوی از زبان راوی دیگر و راویان دیگر شنیده است و با هزار تغییر و تبدیل روایت شده است.


هر جوابی کآن ز گوش آید به‌دل
چشم گفت از من شنو آن‌را بهل

گوش دلّاله‌ست و چشم اهل وصال
چشم صاحب‌حال و گوش اصحابِ قال

#مولانا
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

19 Nov, 07:41


‍ بترس از من ای اهریمن که رقصم شعله‌ی خشم است
زده آتش به دامانت بترس این خار در چشم است

بترس از من ای اهریمن که در بندی به ابرویم
گره خورده به حلقومت کمند تار گیسویم

بترس ای دشمن میهن که خاکم بوی خون دارد
که فریاد بلند من نشانی از جنون دارد

@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

19 Nov, 05:53


... چون رسد وقت، دهد جان به دم تیشه‌ی خویش
           بیستون گرچه سپرداریِ فرهاد کند ...

#صائب
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

17 Nov, 21:31


‍ شهبانو تومیریس و سر بریدهٔ کوروش

       آثار هرودت مورّخ معروف یونانی که از ۴۸۴ تا ۴۲۸ پیش از میلاد مسیح می‌زیست و به «پدر تاریخ» ملقّب شده است حاوی یک سلسله اطّلاعات گرانبها دربارهٔ تاریخ ایران است. امّا در کتاب او گاهی داستان‌ها و افسانه‌هایی نیز ذکر شده است که حقیقت تاریخی آنها مسلّم نیست. از آن‌جمله است داستان جنگ کوروش با قوم مسگته Massgetae که شاید از اقوام زردپوست ساکن شمال‌غربی سرحدّات ایران بوده‌اند. هرودت نوشته است که کوروش از شهبانو تومیریس که ملکهٔ این قبایل بود خواستگاری کرد و قصدش آن بود که بوسیلهٔ این ازدواج قلمرو او را به کشور منظم کند. شهبانو که از قصد کوروش آگاه بود این دعوت را رد کرد و پاسخ داد که در پیِ بنده کردن قوم من نباش. کوروش در خشم شد و به سپاه خود فرمان داد تا پلی بر رود ارس که سرحدّ کشور مسگته بود بسازند و به‌تدبیر یک‌سوّم لشکریان مدافع ملکه را اسیر کرد که از آن‌جمله پسر تومیریس بود.
       تومیریس به کوروش پیغام فرستاد که «پسرم را بمن بازگردان و برگرد... و اگر چنین نکنی به خورشید سوگند می‌خورم که تو تشنهٔ خون را چندان خون بنوشانم که سیر شوی.» امّا کوروش باین پیغام اعتنایی نکرد و شاهزاده از روی نومیدی خود را کشت. سپس در جنگ مدهشی که روی داد سپاه ایران شکست یافت و کوروش کشته شد و شهبانو بر طبق سوگندی که یاد کرده بود سر بریدهٔ او را در طشت خون انداخت.
       صحّت تاریخی این داستان یا افسانه را نمی‌توان مسلّم شمرد امّا هیچ سند و مأخذ دیگری برای تحقیق و اثبات یا ردّ آن در دست نیست. به‌هرحال این افسانه در اروپا رواج یافت و خصوصاً در دورهٔ مسیحیت به آن توجّه بسیار شد. مؤمنان مسیحی می‌کوشیدند که در تواریخ پیش از مسیح نظایری برای سرگذشت او پیدا کنند و این‌گونه حوادث را به منزلهٔ نشانه و مقدّمهٔ ظهور عیسیٰ و سوانح زندگی او می‌شمردند و سرگذشت شهبانو تومیریس را به داستان حضرت مریم که پسرش به دست کافران مصلوب شد مقایسه می‌کردند و قسمت آخر داستان یعنی انتقام مادر را تمثیلی از آرزوی خود که انتقام کشیدن مریم از قاتلان عیسیٰ بود می‌شمردند و به این سبب داستان سرِ بریدهٔ کوروش را با لذّت می‌شنیدند و نقل می‌کردند و تا آنجا که اطّلاع داریم این داستان هرودت در چند کتاب دیگر نقل شده است که از آن‌جمله است کتاب «برزخ» (منظومهٔ ۱۲) اثر طبع دانته شاعر بزرگ ایتالیا.

       بر اثر همین عقیده و تمایل مذهبی بود که روبنس نقّاش زبردست اروپا در قرن هفدهم داستان شهبانو تومیریس و سرِ بریدهٔ کوروش را در پردهٔ بزرگ و معروف خود تصویر کرد.پتر پاول روبنس Peter Paul Rubens در سال ۱۵۷۷ میلادی (۹۸۵ ه ق) در وستفالی به دنیا آمد و در سال ۱۶۴۰ (۱۰۵۰ ه ق) درگذشت. این پرده که حدود سال ۱۶۲۳ (۱۰۳۳ ه ق) نقّاشی شده است، نمونه‌ای از شیوهٔ معروف به باروک Baroque است و آن شیوه‌ایست که در نیمهٔ دوّم قرن هفدهم و اوایل قرن هجدهم در اروپا رواج یافت و از خصوصیات آن تصویر حوادث تاریخی یا داستانی بر پرده‌های بزرگ و دقّت و کمال در جزئیات پرده و علاقه به رنگ‌ها و نقوش تزئینی است.
       نقًاش در این پرده چنانکه لازمهٔ شیوهٔ کار اوست چهره‌ها را بسیار نجیب‌تر و جامه‌ها را فاخرتر و صحنهٔ واقعه را آراسته‌تر از آنچه در حقیقت تاریخی ممکن است وجود داشته باشد نمایش داده است. چهرهٔ شهبانو تومیریس بسیار زیبا و متین و نجیبانه است و می‌توان گفت که نقّاش این چهره را بر طبق تصویری که از قیافهٔ حضرت مریم داشته نقش کرده است. جامه‌های بسیار فاخر ملکه و همراهان او هیچ تناسبی با لباس ملکهٔ مجعول یا موهومِ قومی نیمه‌وحشی که شش‌قرن پیش از میلاد مسیح می‌زیسته است ندارد. روبنس در اینجا به حقیقت تاریخی داستان نپرداخته و صحنه را مطابق زمان خود ساخته است.
       ظاهراً چهرهٔ دو پسر که دنبال لباس شهبانو را گرفته‌اند از روی صورت پسران خود نقّاش ترسیم شده و قیافهٔ بانوان درباری هم که پشتِ‌سر ملکه ایستاده‌اند معرّف چهرهٔ زن نخستین و بعضی از خویشان دیگر نقّاش است. در نقش قیافه‌ها و لباس‌های سرداران نیز از چهره و جامهٔ ترکان عثمانی استفاده شده است.
       رنگ‌های گوناگون و متانت چهره و حسن تنظیم نقوش در این تابلو نمایندهٔ کمال قدرت و توانایی خارق‌العادهٔ روبنس است که از بزرگترین استادان قرن هفدهم شمرده می‌شود.

@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

17 Nov, 13:47


وجد آن نبُوَد که خرقه را پاره کنی
وآن‌گه ز برای دوختن چاره کنی

وجد آن باشد که چون تو را دریابد
خود ترک وجود خویش یک‌باره کنی

#جمال_حاجی‌شروانی
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

17 Nov, 13:37


حال صوفی

      یکی می‌گفت: «و ما زارنی فی‌النوم الّا خیالکم» یعنی جز خیال تو در خواب کسی به دیدارم نیامد. صوفیی حال کرد. گفتند: حال چرا کردی؟ که خود ندانی وی چه می‌گوید.
      گفت: چرا ندانم؟ می‌گوید: «ما زاریم! راست می‌گوید که همه زاریم و درمانده‌ایم و در خطریم»

📚 کیمیای سعادت - غزالی
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

16 Nov, 19:45


با تب گفتم رنجه مکن بسیارش
از بهر خدای بگذر و بگذارش

تب گفت تو بر تنش ز من بیش ملرز
آخر ز تو من گرمترم در کارش

#مهستی_گنجوی
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

16 Nov, 19:45


آموزندگان

      «کارل یاسپرس» فیلسوف معاصر می‌گوید:
      سه دسته از مردمان برای من مفید بوده‌اند؛ آنان‌ که دوستم داشتند و آنان‌ که بدخواهم بودند و آنان‌ که نسبت به من بی‌اعتنا بودند.
      آن‌ها که دوستم داشتند به من محبّت آموختند، بدخواهانم حزم و احتیاط یادم دادند، و از آنان‌ که اعتنایی به من نداشتند غرور را یاد گرفتم.

@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

15 Nov, 20:05


نه زلف بنفشه را چنین تاب دهند
نه نرگس مست را چنین خواب دهند

بر خاک تو می‌گریم و دل می‌گرید
شمشاد و سمن را نه چنین آب دهند

#کیانوش_سنجری
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

15 Nov, 07:30


‍ هووو

"آبانیه"

هدیه‌ی میلاد زبان‌آورم
تاج سرم بال و پرم مادرم

چشم بر هم زده دیدم همه‌کشور در خون
کشتی کشته‌شماران زده لنگر در خون

کدخدا گاو جنون تاخته بر مرتع مرگ
ناخدا ناو ستم رانده شناور در خون

سوخته دور سر بهمنِ خونین اسفند
تیر بر خیمه‌ی "آبان" زده آذر در خون

بانک‌ها مشتعل از آتش شهرآشوبان
تانک‌ها جمله زره‌پوش و نفربر در خون

اختر بخت وطن کورتر از چشم فلک
راست چون باختران طالع خاور در خون

رود از خون جوانان جوانرود روان
شیر نیزار در آتش دل بندر در خون

بهبهان و جم و بوشهر سراپا زخمی
شهریار و کرج و ساوه سراسر در خون

اصفهان باز هم از یورش افغان به فغان
بال شیراز هم از آل مظفّر در خون

خودزنان جامه‌دران موی‌کنان مویه‌کنان
مام میهن ز سر انداخته مِعجر در خون

غرق خون خشک و تر و مرد و زن و پیر و جوان
کربلا گشته وطن اصغر و اکبر در خون

شاخ شمشاد شکسته سر سرو افکنده
قد و بالای سپیدار و صنوبر در خون

هرکجا می‌گذرم ژاله‌ی خونین بر گل
هرطرف می‌نگرم لاله‌ی پرپر در خون

جا به جا خون جگرگوشه‌ی مردم بر خاک
جو به جو هم جگر و هم جگرآور در خون

سنبل افشانده به گل سر بدرآورده ز تخم
کاکل افشانده و آغشته برادر در خون

رقص‌رقصان جگر آورده پدر در آتش
پای‌کوبان دل جزغاله‌ی مادر در خون

همچو خواهر دل مجروح برادر خونین
چون برادر جگر خسته‌ی خواهر در خون

آسیاب ستم از خون شهیدان گردان
آبش از سر بگذشته‌ست وطن؛ سر در خون

آفتابش لب بام و قمرش در عقرب
ناله سر کرده ز شب مرغ سحر پر در خون

جمع اضداد نگر عارف و عامی در بند
خیل افراد نگر جمع مکسّر در خون

خر دولت در گل، گاو حسن آبستن
تا کمر مملکت بی‌ در و پیکر در خون

قهرمانانه جنابت‌زده‌ی اجنبیان
غسل در حوضِ علی کرده مکرّر در خون

شش‌جهت لشکری از مور و ملخ گشته بسیج
راست دستِ کجِ فرماندهِ لشکر در خون

خیر اموات مغول شادی ارواح تتار
رو به اجساد شهیدان زده ساغر در خون

میخ اسلام فرورفته به تابوت وطن
ناخن سید اولاد پیمبر در خون

زده نعلین به خون از سر منبر یعنی
رفته یک‌مرتبه نُه‌پلّه‌ی منبر در خون

ماردوش و خورش از مغز جوانان پختن
اژدهایی سه‌سر آنک زده چنبر در خون

جغدِ جنگ آخته خنجر که سپروار افتد
نامه‌ی صلح ز منقار کبوتر در خون

بسکه از خون شهیدان قلم آغشتم، رفت
خامه و چامه و خون‌نامه و دفتر در خون

موج خون از سر ابیات بلند تو گذشت
لب فروبند هلا طبع سخنور در خون!

قصّه‌ی تلخ نگویند به این شیرینی
لب فروبند و مزن قند مکرّر در خون!

#سید‌حامد‌_احمدی یلدای ۹۸ @sokhanshahi

@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

11 Nov, 15:49


ساقی که رخش به آب و آتش ماند
می در قدحش در آب آتش راند

نه آتش می آب قدح نیست کند
نه آب قدح آتش می بنشاند

#جمال‌الدین_اشهری
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

11 Nov, 12:30


تعریف فلسفه!

      از برتراند راسل فیلسوف معاصر انگلیسی پرسیدند؛ فلسفه‌ی ماوراءالطبیعه چیست؟
      گفت: این فلسفه عبارت است از فنّی که بوسیله‌ی آن در اتاقی تاریک‌تر از قیر گربه‌ای سیاه‌تر از زغال را جستجو کنیم و حتّی آن‌را بیابیم و حال آن‌که گربه در واقع جای دیگری باشد.

@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

11 Nov, 08:30


قدمت موسیقی

      همان‌طور که «هانری بروی» انسان‌شناس معروف می‌گوید؛ آدمیزاد و فکرش هردو قدیمیست. درباره‌ی موسیقی باید توجّه داشت که از آغاز پدید آمدن بشر موسیقی نیز وجود داشته است. هم‌اکنون اقوام «بی‌گمه» که در آفریقا زیست می‌کنند و تمدّنشان نظیر تمدّن عصرِ حجر است در هنگام شکار کردن فیل و دیگر جانوران مجلسی فراهم می‌سازند و در آن‌جا به پایکوبی و دست‌افشانی که توام با آهنگ‌هاییست می‌پردازند.
      اخیراً در میان کشفیّات باستان‌شناسی آثاری از ظروف و مجسّمه‌ها و کاشی‌ها و آجرها بدست آمده است که روی آن‌ها نقش رقص دسته‌جمعی دیده می‌شود و قدمت برخی از این آثار به پنجهزار سال پیش می‌رسد.
      قطعه‌ی زیر ترجمه‌ی متنیست به خطّ میخی بابلی و نشانیست از قدمت موسیقی و تاریخ شناسایی آن در نزد بشر.
      این قطعه دارای آهنگ خاصّی بوده که بر ما معلوم نیست.

@Ketab_va_hekmat

      خداوندا! تویی که از سرنوشت کشورها آگاهی، تویی که از سوی طبیعت زورمند آفریده شده‌ای.
      ای انلیل!۱ سروری که به سرنوشت کشورها آگاه است تویی! تویی که از سوی طبیعت زورمند آفریده شده‌ای.
      باباانلیل! سرور کشورها!
      باباانلیل! خداوند سخنان حقّ و حقیقت!
      باباانلیل! تویی چوپان و نگاهبان «سرهای سیاه»!
      باباانلیل! قادری که آدمیزادگان را به خوی پاک واداری!
      باباانلیل! آنان را که پایداری می‌کنند آرام می‌سازی!
      گاو به‌خوا‌ب‌رفته را به مانند گوساله‌ای درهم می‌شکنی!
      انلیل خداوند زمین بزرگ!
      ای اربابی که نام بلندآوازه داری! ای دارنده‌ی زمین!
      ای اربابی که شیر و روغن را در «نوموز - آم»۲ فراوان می‌سازی!
      ای سروری که صلح می‌آوری و کشورها را پشتیبانی!
      جای آرام گرفتن و نیروی تو بزرگ است!

؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
۱ ؛ انلیل در زبان سومری معنی زمین را دارد. وی زنی بنام «تین‌لیل» داشت.
۲ ؛  Nomuz  - am

@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

09 Nov, 21:35


بیداریِ شب جان مرا گرچه بکاست
جز بیداری ز روی انصاف خطاست

ترسم که خیال تو شبی رنجه شود
عذر قدمش به سال‌ها نتوان خواست

#ابوالمعالی_نحاس
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

09 Nov, 20:15


رقّاصهٔ مورد علاقهٔ ناصرالدین‌شاه

      در زمان قاجار نوازندگان و رقصندگان را «عملهٔ طرب» می‌خواندند که در مراسم آشپزان میهمانی‌ها و عروسی‌ها شرکت می‌کردند.

      دستهٔ دیگر را «مطرب» می‌خواندند که مشهورترین آنها در دورهٔ ناصرالدین‌شاه «دستهٔ مؤمن کور» بود که خود و همسرش ضرب و دف می‌نواختند و دو دخترش یکی ارگِ دستی می‌نواخت و دیگری در رقص مهارت داشت.

      دیگر «سلطان‌خانم» که رقّاصهٔ مادر ناصرالدین‌شاه جهان‌خانم بود.


@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

09 Nov, 17:51


شب به شب مو سپید می‌کردم
شهر امّا سیاه‌پوشم بود
بارِ ناموسِ این و آن بودن
بیست‌ونه‌سال روی دوشم بود

بیست‌ونه‌سال نرخ وجدانم
برده‌ی روحِ تن‌فروشم بود
گرچه بختم بلند بود امّا
مثل موهام پشت گوشم بود

بیست‌ونه‌سال در هر آیینه
پیِ تصویری از خودم گشتم
بیست‌ونه زن به خانه‌ها رفتم
بیست‌ونه مردِ مست برگشتم!

بیست‌ونه‌سالگی میان دو کوه
درّه‌ای بودم از خودم خالی
خانه‌ای روی آب چشمانم
پر از انگیزه‌های پوشالی

بیست‌ونه‌سالگی به غیرِ خودم
همه‌ی شهر بی‌قرارم بود
زندگی مردِ چیز در دستی
ایستاده در انتظارم بود...

گرچه دنیا حلال‌زاده نبود
زندگی کردنم حرام نشد
بیست‌ونه بار خودکشی کردم
بیست‌ونه‌سالگی تمام نشد!

#شمیم_زمانی
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

09 Nov, 17:30


‍ روسپی‌گری در فرهنگ عامّه

      تا سده‌ی چهارده خورشیدی اوضاع اجتماعی و فرهنگی ایران  به گونه‌ای بود که به زنانی که تنوّع‌طلبی جنسی داشتند، به عنوان دشنام و صفتی تحقیرآمیز، جنده (روسپی) اطلاق می‌شد. در همین‌زمان مردانی که تنوّع‌طلبی جنسی داشتند مطابق قانون مدنی ایران آزاد بودند چند زن داشته باشند. در خرده‌‌فرهنگ‌هایی هم که چندزنی مرسوم نبود، به‌عنوان دشنام به چونان مردانی از واژه‌های سبک‌تری همچون دخترباز استفاده می‌شد. یعنی در حالی‌که لفظ پسرباز هم وجود می‌دارد، همان خرده‌‌فرهنگ‌ها از واژه‌ی جنده برای زنان استفاده می‌کردند.
      صادق هدایت در داستان علویه خانم سرگذشت مقطعی از یک زن فاحشه را دست‌مایه‌ی اثر خود قرار داده‌ است. همچنین در آثار ایرج میرزا و در اشعار سعدی چنین رفتاری در محوریّت اثر واقع می‌گردد.
      لفظ جنده و روسپی در ادبیّات مردانه ایران دیده می‌شود امّا زنان ایرانی تا دهه‌ی ۱۳۷۰ خورشیدی از این واژگان در ادبیّات مکتوب خود استفاده نمی‌کردند تا این‌که در سال ۱۳۷۷ ساقی قهرمان شعری با عنوان «و جنده یعنی جان می‌بخشد به …» منتشر کرد که با نقدهای گوناگون مواجه شد.

      این چهره‌های معصوم از تارنمای دنیای زنان در عصر قاجار گردآوری شده، این چشم‌های زیبا و گاه خجالتی به‌عنوان روسپی‌های این سرزمین ثبت شده‌اند. دخترکانی که گناهشان این بود که در سرزمینی  زیستند که قضاوت کردن دیگران برای مردمانش کاری آسان و گاهی از روی سرگرمی و تفنّن بوده و هست.

@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

07 Nov, 19:50


در خانه شحنه خفته و دزدان به کوی و بام
ره دیولاخ و قافله بی‌ مقصد و مرام

گر عاقلی، چرا بَرَدت توسن هویٰ
ور مردمی، چگونه شدستی به‌ دیو رام

کس را نماند از تکِ این خنگ بادپای
پا در رکاب و سر به‌ تن و دست در لگام

در خانه گر که هیچ نداری شگفت نیست
کالات می‌برند و تو خوابیده‌ای مدام

دزد آن‌چه برده بازنیاورده هیچ‌گاه
هرگز به‌ اهرمن مده ایمان خویش وام

می‌کاهدت سپهر، چنین بی‌خبر مخسب
می‌سوزدت زمانه، بدین‌سان مباش خام

از کار جان چرا زنی ای تیره‌روز تن
در راه نان چرا نهی ای بی‌تمیز نام

از بهر صید خاطر ناآزمودگان
صیّاد روزگار به‌هر سو نهاده دام

بس سقف شد خراب و نگشت آسمان خراب
بس عمر شد تمام و نشد روز و شب تمام

منشین گرسنه کاین هوس خام پختن است
جوشیده سال‌ها و نپخته‌ست این طعام

بگشای گر که زنده‌دلی وقت پویه چشم
بردار گر که کارگری بهر کار گام

در تیرگی چو شب‌پره تا چند می‌پری
بشناس فرق روشنی ای دوست از ظلام

ای زورمند، روز ضعیفان سیه مکن
خونابه می‌چکد همی از دست انتقام

فتویٰ دهی به‌ غصب حق پیرزن ولیک
بی‌روزه هیچ روز نباشی مهِ صیام

وقت سخن مترس و بگو آن‌چه گفتنی‌ست
شمشیر روز معرکه زشت است در نیام

درد از طبیب خویش نهفتی، از آن سبب
این زخم کهنه دیر پذیرفت التیام

از بهر حفظ گله، شبان چون به‌ خواب رفت
سگ باید ای فقیه، نه آهوی خوش‌خرام

چاهت چراست جای، گرت میل برتری‌ست
حرصت چراست خواجه، اگر نیستی غلام

چندی ز بارگاه سلیمان برون مرو
تا دیو هیچ‌گه نفرستد تو را پیام

عمری‌ست رهنوردی و چون کودکان هنوز
آگه نه‌ای که چاه کدام است و ره کدام

پروین، شراب معرفت از جام علم نوش
ترسم که دیر گردد و خالی کنند جام

#پروین_اعتصامی
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

07 Nov, 11:35


تازیان و علوم عقلی

      از مطالعه در تواریخ و کتب چنین نتیجه می‌شود که عرب در صدر اسلام و قسمت بزرگی از دورهٔ بنی‌امیّه مطلقاً توجّهی به علوم عقلیه نداشته و کتاب‌اللّٰه و سنّت رسول را برای سعادت دارین کافی می‌دانسته و به مسائل دیگر نمی‌پرداخته است. نقل قول حاجی خلیفه در این‌مورد کافی بنظر می‌رسد که گفته است:
      عرب در صدر اسلام به هیچ‌یک از علوم مگر به زبان خود و معرفت احکام اسلام و فنّ طب که بر اثر حاجت عموم نزد برخی از افراد آن قوم موجود بود، به چیز دیگر توجّه نداشت و این عدم توجّه از باب حفظ قواعد اسلام و دور داشتن عقاید مسلمین پیش از رسوخ و استواری بنیان ایمان، از خللی بود که نتیجهٔ نفوذ علوم اوایل است تا آن‌جا که روایت می‌کنند مسلمانان آن‌چه کتاب در فتوحات بلاد یافتند سوختند و هم‌چنین نظر در تورات و انجیل هم ممنوع بود تا اتّحاد و اجتماع کلمه در فهم و عمل کتاب‌اللّٰه و سنّت رسول حاصل شود و این حال تا آخر عصر تابعین دوام داشت و از آن‌پس اختلاف آراء و انتشار مذاهب رواج یافت و توجّه به تدوین به‌میان آمد.

      صحابه و تابعین بر اثر خلوص نیّتی که به برکت صحبت رسول‌اللّٰه داشتند و قرب عهد او و قلّت اختلافات و امکان مراجعه به ثقات، از تدوین علم شرایع و احکام مستغنی بودند تا آن‌جا که برخی از آنان از کتابت علم کراهت داشتند و در این باب به آن‌چه از سعیدالخدری روایت شده استناد کرده و گفته‌اند که او از پیامبر اذن کتابت علم خواست امّا پیامبر او را اجازت نداد و از ابنِ‌عبّاس روایت کرده‌ا‌ند که او کتابت را نهی کرده و گفته بود هرکس که پیش از شما به کتابت دست زد گمراه شد و مردی نزد عبداللّٰه‌بن‌عبّاس رفت و گفت من کتابی نوشته‌ام و می‌خواهم بر تو عرضه کنم و چون بدو نشان داد از وی گرفت و به آب شست. وی را گفتند چرا چنین کردی؟ گفت زیرا هنگامی‌که اطّلاعات خود را نوشتند به کتابت اعتماد می‌کنند و از حفظ دست‌ می‌کشند و علمشان از میان می‌رود.
      بدین‌سبب می‌بینیم عرب هرگاه هنگام فتوحات خود به کتبی دست‌ می‌یافت به سوختن و نابود کردن آن‌ها مبادرت می‌ورزید. هنگامی‌که عمروبن‌العاص مصر را فتح کرد و بر ذخایر علمی اسکندریه دست یافت به فرمان عمر آن‌ها را سوخت و در ایران نیز فاتحان عرب از نظایر این اعمال خودداری نکردند و سعدبن‌ابی‌وقّاص به فرمان خلیفه خزانه‌های کتب ایران را از میان برد.۱
      در مدّتی بیش از یک‌قرن که حکومت و سیاست و سیادت در دست عرب بود نه ‌تنها توّجه و اقبالی اساسی به علم صورت نگرفت، بلکه عرب اشتغال به علم را مهنهٔ موالی و شغل بندگان می‌دانست و از آن کار ننگ داشت و به‌ همین‌سبب تا آن‌روز که جز نژاد عرب حکومت نداشت اثری از روشنی علم در عالم اسلام مشهود نبود و پس از آن‌که با غلبهٔ عنصر ایرانی و برانداختن حکومت اموی و تشکیل دولت عبّاسی نفوذ ملل غیرعرب در دستگاه خلفا شروع شد توجّه به علوم نیز آغاز گشت.

      ابن‌خلدون می‌گوید۲: از امور غریب یکی این است که حاملان علم در اسلام غالباً از عجم بودند خواه در علوم شرعی و خواه در علوم عقلی و اگر در میان علما مردی در نسبت عربی بود در زبان و جای تربیت و پرورش از عجم شمرده می‌شد و این از آن‌روی بود که در میان ملّت اسلام در آغاز امر علم و صنعتی بنا به مقتضای سادگی و بداوت آن وجود نداشت و احکام شریعت و اوامر و نواهی خداوند را رجال به سینه‌ها نقل می‌کردند و مأخد آن‌را از کتاب و سنّت به ‌نحوی که از صاحب شرع و اصحاب او گرفته بودند می‌شناختندـ»
      در این ‌هنگام تنها قوم مسلمان عرب بود که از امر تعلیم و تألیف و تدوین اطّلاعی نداشت و حاجتی آنان را بدین‌کار برنمی‌انگیخت و در تمام مدّت صحابه و تابعین وضع به همین منوال بود ...

#تاریخ‌ادبیات‌درایران
#دکتر_ذبیح‌الله_صفا

@Ketab_va_hekmat
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ - رجوع شود به اخبارالحکماء قفطی چاپ مصر.
تاریخ‌التمدّن‌الاسلامی.
کشف‌الظنون
۲ - مقدّمهٔ ابن‌خلدون، چاپ مصر

کتاب و حکمت

06 Nov, 21:53


سه شرط خوشبختی

      بانو آگاتا کریستی نویسندهٔ داستان‌های پلیسی بر این عقیده بود که برای خوشبختی لازم است که شخص کاری داشته باشد که انجام بدهد، چیزی باشد که دوست بدارد و امری که در آن امید ببندد.

@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

06 Nov, 19:00


گویند خزان رنگ رخ باغ شکست
برگ از سرِ شاخ آمد و بر خاک نشست

تا روی تو دیدند درختانِ چمن
کردند برون بهار را دست‌به‌دست

#نظام_دستغیب_شیرازی
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

05 Nov, 16:30


قهوه و قهوه‌خانه در ایران

      تاریخ قطعیِ ورود قهوه به ایران معلوم نیست، ولی چون در آغاز پادشاهی شاه‌عبّاس بزرگ قهوه‌خانه در ایران وجود داشته است، چنین به نظر می‌رسد که نوشیدن قهوه از زمان شاه‌طهماسب اوّل در ایران معمول شده باشد.
      در عهد شاه‌عبّاس در بیشتر شهرهای بزرگ ایران مخصوصاً در قزوین و اصفهان قهوه‌خانه‌های متعدّد دایر شده بود. در اصفهان قهوه‌خانه‌های معروف بیشتر در اطراف میدان نقشِ‌جهان و چهارباغ و بازار قیصریّه بود. طبقات مختلف مردم، از اعیان و رجال دربار و سران قزلباش، تا شاعران و اهلِ قلم و نقّاشان و سوداگران، برای گذرانیدن وقت و دیدار دوستان و سرگرم ساختن خود به بازی‌های مختلف، یا مناظرات شاعرانه و شنیدنِ اشعار شاهنامه و حکایات و قصص و تماشای رقص‌های گوناگون و بازی‌ها و تفریحات دیگر، به آن‌جا می‌رفتند.

      قهوه‌خانه‌ها بسیار وسیع بود و دیوارهای سفید و پاکیزه داشت. درهای قهوه‌خانه از چهار سو به خارج باز می‌شد و بیشتر قهوه‌خانه‌ها را به یک‌صورت و یک‌اندازه پهلوی یکدیگر می‌ساختند بطوری‌که میان آن‌ها هیچگونه دیوار و پرده‌ای نبود و از درون هریک قهوه‌خانهٔ دیگر نیز دیده می‌شد و چنان می‌نمود که آن همه یک‌دستگاه است.
      در اطراف قهوه‌خانه طاق‌نماها و شاه‌نشین‌هایی ساخته بودند که با قالی و فرش‌های دیگر مفروش و نشیمن مشتریان و تماشاگران بود، و همه در آن‌جا بر زمین می‌نشستند. شب‌ها چراغ‌های فراوانی را که از سقف قهوه‌خانه آویخته بود می‌افروختند. در میان قهوه‌خانه هم حوضی بزرگ بود که همیشه آب صاف و روشنی از اطرافش فرومی‌ریخت، و هنگام شب زمین نیز از انعکاس چراغ‌های سقف و چراغ‌های دیگری که در اطراف حوض می‌گذاشتند، چون آسمانی پرستاره به نظر می‌رسید.

      در زمان شاه‌عبّاس اوّل کارکنان قهوه‌خانه‌ها بیشتر از جوانان خوبروی گرجی و چرکسی و ارمنی انتخاب می‌شدند. از این میان جمعی به خدمت مشتریان مشغول بودند و جمعی با زلف‌های بلند و لباس‌های فریبنده به رقص‌ها و بازی‌های گوناگون می‌پرداختند. به همین سبب قهوه‌خانه‌ها بیشتر میعادگاه صورت‌پرستان و شاعران دل‌درکف و هوسبازان بود.
      از قهوه‌خانه‌های معروف اصفهان در زمان شاه‌عبّاس، قهوه‌خانه‌های؛ عرب، بابافراش، حاجی‌یوسف، باباشمس تیشی کاشی و قهوه‌خانهٔ طوفان را نام برده‌اند.
     ‌قهوه‌خانهٔ باباشمس تیشی را شاه‌عبّاس خود برای او در چهارباغ اصفهان دایر کرده بود. این مرد نخست در شیراز معرکه می‌گرفت و با کشتی‌گیری و طاس‌بازی و نوازندگی و آوازخوانی و بازی‌های دیگر مردم را مشغول می‌ساخت و از این‌راه زندگی می‌کرد. در حدود سال ۱۰۱۲ هجری از شیراز به اصفهان رفت و چون در کار ساز و آواز مهارتی داشت و تصنیف‌های دلپذیر می‌ساخت، موردتوجّه و عنایت شاه‌عبّاس شد. مخصوصاً که خوبرویی بنام «گنجی» نیز همراه خود داشت.
      شاه‌عبّاس «گنجی» را از او گرفت و به خدمت خود داخل کرد۱، و برای باباشمس در چهارباغ اصفهان قهوه‌خانه‌ای و پهلوی آن نیز میخانه‌ای براه انداخت. خود گاه‌گاه به قهوه‌خانهٔ وی می‌رفت و در میخانه‌اش شرابخواری را بکلّی آزاد کرده بود. شاه‌عبّاس در دوران پادشاهی گاه میخواری را قدغن می‌کرد و پس از چندی دوباره آزاد می‌ساخت، ولی در میخانهٔ باباشمس میگساری همیشه بفرمان شاه آزاد بود و هرکس که در آن‌جا شراب می‌خورد مُهری بر کفِ دستش می‌زدند تا از مزاحمت مأموران داروغهٔ اصفهان آسوده باشند.

      قهوه‌خانهٔ «طوفان» به سبب وجود جوان خوبرویی که بدین‌نام در آن‌جا خدمت می‌کرد، شهرت یافته و میعادگاه شاعران و دلباختگان شده بود. شاه‌عبّاس نیز گاه‌گاه به آن‌جا می‌رفت. از جملهٔ شاعرانی که به این قهوه‌خانه دلبستگی داشته‌اند یکی «رشیدای زرگر تبریزی» و دیگری «مظفّرحسین کاشانی لنگ» بوده است. شاعر اخیر این رباعی را برای «طوفان» قهوه‌چی و قهوه‌خانهٔ او سروده و در آن به لنگیِ خود نیز اشاره کرده است.

در قهوهٔ طوفان که سرِ خوبان است
صد عاشق پاشکسته سرگردان است

آن رفت «مظفّر» که سمندر بودی
مرغابی شو که کار با طوفان است

      و چون منظورش به محبّت پاک او توجّهی نمی‌کرد و با دیگران مهربان‌تر بود از او رنجیده شد و این رباعی را برایش فرستاد.

بدباطن و چاپلوس می‌باید گشت
خواهان کنار و بوس می‌باید گشت

حیف است چو پروانه به گِردت گشتن
بر گِرد تو چون خروس می‌باید گشت

؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
۱ - این جوان را شاه‌عبّاس چندی بعد به گناهی که در تاریخ نیامده کشت.

#نصرالله_فلسفی

@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

04 Nov, 22:33


کیست که چاره‌ای کند جانِ به‌لب‌رسیده را
باز به دست ما دهد پایِ دل رمیده را

کیست که او خبر کند یار مرا ز حال من
تا به دعا مدد دهد یارِ ستم‌رسیده را

هیچ خیال آن پری از نظرم نمی‌رود
کاش به خواب دیدمی آن به‌خیال‌دیده را

تفِّ سمومِ سینه‌ام تا به خیال کم رسد
هر نفس آب می‌زنم صحنِ سرای دیده را

باز اگرم به ره بُوَد بخت، ز خاک کوی او
سرمه‌ٔ روشنی کشم دیده‌ٔ خون‌چکیده را

جان کَنَد و جگر خورد هرکه چو من به دستِ خود
سلسله‌ٔ ستم کند پای به‌سردویده را

جز به خلافِ اهل دل سیر نمی‌کند فلک
قاعده نیست راستی این فلکِ خمیده را

یاد مکن نزاریا عهد گذشته تا دمی
در حرکت نیاوری درد نیارمیده را

عمرت اگر وفا کند باز رسی به دوستان
ور نرسی وداع کن عمر به‌سررسیده را

 #حکیم_نزاری_قهستانی
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

04 Nov, 20:00


... گر نیست قیامت از چه رو گشت پدید
      صبح از طرفی و آفتاب از طرفی

#عبدالغنی_تفرشی
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

03 Nov, 14:49


‍ حامد احمدی بیا خیره به چشم درنگر
گام به گام دل ببین پای به سر جگر نگر

معجزه‌ی گذشتگان هرچه شنیده‌ای بهل
زحمت چشم دل مده خیز و به چشم سر نگر

این دو سه سال از زنان معرکه کم ندیده‌ای
شیرزنی دگر سپس معرکه‌ای دگر نگر

شرزه‌ی بانوان دگر لرزه‌ی زانوان دگر
غرش شیردل ببین لغزش نره‌خر نگر

زهره ببین جگر نگر دختر فتنه‌گر نگر
شور ببین شغب ببین شیر ببین شرر نگر

برق نگاه روشنش بارقه نه که صاعقه
شرق کنام سینه‌اش دل نه که شیرنر نگر

جنبش شیر از کمین خیزش تیر از کمان
شیر شغال‌در ببین تیر هدف‌نگر نگر

شورش تیر بر هدف یورش گوهر از صدف
کوری چشم بدنظر ضربت کارگر نگر

حادثه‌ساز صحنه بین زلزله‌ی برهنه بین
سقف و ستون بیت را زیر نگر زبر نگر

دشنه‌ی لخت بام را تشنه‌ی خون شام را
تالی ماه نو شنو طالع پرده‌در نگر

تیغ برهنه‌ می‌رود در شکم حرامیان
رویش بال فتنه و ریزش کرک و پر نگر

سیلی موج سرخ بر صخره‌ی اشقیا ببین
وز کشش کشیده‌اش گوش نظام کر نگر

پشت گدازه و دخان کارد ببین در استخوان
طیف الو گرفته از سوزش مستمر نگر

مرغِ پریده از قفس شعله کشد نفس نفس
آتش پیشرو سپس خرمن شعله‌ور نگر

خرمن شعله‌ور سپس سوزش مستمر سپس
آنهمه کرّ و فر سپس آنهمه شور و شر نگر

یکتنه متن داستان وآن دگران حواشی‌اش
حامد احمدی بیا خیره به چشم درنگر

#سید‌حامد_احمدی @sokhanshahi

@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

03 Nov, 11:30


.
      یک دولت نالایق جایی به جز زندان برای نگهداری افراد لایق کشور ندارد!

مهاتما گاندی
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

02 Nov, 21:17


به زندان قفس مرغ دلم چون شاد می‌گردد
مگر روزی که از این بند غم آزاد می‌گردد

تپیدن‌های دل‌ها ناله شد آهسته‌آهسته
رساتر گر شود این ناله‌ها فریاد می‌گردد

ز اشک و آه مردم بوی خون آید که آهن را
دهی گر آب و آتش، دشنه‌ٔ فولاد می‌گردد

ز بیداد فزون آهنگری گمنام و زحمتکش
علمدارِ علم چون کاوهٔ حدّاد می‌گردد

دلم از این خرابی‌ها بُوَد خوش زآن‌که می‌دانم
خرابی چون‌که از حد بگذرد آباد می‌گردد

به ویرانی این اوضاع هستم مطمئن زآن‌رو
که بنیاد جفا و جور، بی‌بنیاد می‌گردد

#فرخی_یزدی
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

02 Nov, 15:30


میرزاعلی‌اکبر طاهرزاده متخلّص به صابر شاعر قفقازیِ ایرانی‌تبار و ایران‌دوست

      صابر شاعر طنزپرداز و بنيانگذار شعر واقع‌گرا به زبان ترکی آذری در سال ۱۲۴۱ خورشیدی در شهر شماخیِ روسیهٔ تزاری به دنیا آمد.

      با وجود این‌که شخصیت نامداری بود و در مطبوعات فاخر آن دوران به‌خصوص نشریهٔ «ملّانصرالدّین» چهرهٔ شناخته‌شده‌ای به حساب می‌آمد امّا تقریباً همهٔ دوران پنجاه‌سالهٔ زندگی‌اش در فقر و تنگدستی گذشت.
      این شخصیت برجستهٔ فرهنگی هرچند که نتوانست در ایران سکنی گزیند، امّا دلش هرگز از وطن تاریخی‌اش جدا نبود و به یاد میهن می‌تپید.
      آثار بی‌شماری که در جریان انقلاب مشروطه از وی بجا ماند به همراه آثار فاخر پارسی و ترجمه‌های استثنایی همگی نشان از دلبستگی شدید صابر به ایران و فرهنگ ایرانی دارد.

      صابر در سنین جوانی چنین سرود:

من خليل‌اللّه عصرم، پدرم چون آذر
سفر از بابل شیروان کنم ان‌شااللّه ...

      که پدرش از شدّت خشم دفتر اشعار وی را پاره کرد، امّا صابر مصمّم‌تر ادامه داد:

گرچه او دفتر اشعار مرا پاره نمود
وصله با طبع دُرافشان کنم ان‌شااللّه ...

      اشعار وی از درخشان‌ترین آثار فرهنگی دوران مشروطه است:

من شاه قوی‌شوكتم، ايران ئوزوموندور
ايران ئوزومون، ری، طبرستان ئوزوموندور

من شاه قوی‌شوکتم، ایران مال من است
ایران مال من، ری و طبرستان مال من است ...

     صابر در سال ۱۲۹۱ خورشیدی در اثر بیماری سل چشم از جهان فروبست. هوپ‌هوپ‌نامه مهم‌ترین و فاخرترین اثر صابر می‌باشد که پس از مرگ او به همّت همسرش به چاپ رسیده است.

@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

02 Nov, 08:52


ترک یاری کردی و من همچنان یارم تو را
دشمن جانی و از جان دوست‌تر دارم تو را

گر به صد خار جفا آزرده سازی خاطرم
خاطر نازک به برگ گل نیازارم تو را

قصد جان کردی که یعنی؛ دست کوته کن ز من
جان به کف بگذارم و از دست نگذارم تو را

گر برون آرند جانم را ز خلوتگاه دل
نیست ممکن جان من کز دل برون آرم تو را

یک دو روزی صبر کن ای جانِ بر لب آمده
زآن‌که خواهم در حضور دوست بسپارم تو را

این‌چنین کز صوت مطرب بزم عیشت پرصداست
مشکل آگاهی رسد از نالهٔ زارم تو را

گفته‌ای خواهم هلالی را به کام دشمنان
این سزای من که با خود دوست می‌دارم تو را

#هلالی_جغتایی
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

01 Nov, 20:53


.
      موسیقی نیروی حیات‌بخشی‌ست که به گونه‌ای اسرارآمیز خاطره‌های فراموش‌شدهٔ دورترین روزهای زندگی را در قلب‌ها بیدار می‌کند.

چارلز داروین
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

01 Nov, 19:53


‍ به خدا قسم بهاری
تو عزیر روزگاری
تو باید بمونی امّا، من نباید ...

لیلا کسریٰ ـ الـٰهه

@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

01 Nov, 19:30


جوابِ به‌جا

      روزی «فرانتز لیست» در حضور نیکلای اوّل امپراتور روسیه کنسرت می‌داد.
      امپراتور که چندان علاقه‌ای به موسیقی نداشت پس از لحظه‌ای با صدای بلند شروع به صحبت با اطرافیان خود کرد. «لیست» ناگهان قطعه‌ای را که می‌نواخت ناتمام گذاشت و خاموش ماند.
      امپراتور علّت این کار را پرسید. موسیقیدان معروف جواب داد:
      - چون‌که وقتی امپراتور مشغول صحبت هستند وظیفهٔ دیگران این است که خاموش باشند.

@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

31 Oct, 16:50


‍ قرنی جایگزین قرنی دیگر

      می‌گویند در زمین‌لرزه‌های بزرگ و ویرانگر شکاف‌های هولناک پدید می‌آیند و مناطق جایگزین یکدیگر می‌شوند، به همین قیاس زمان‌لرزه، که من آن‌را در یک معنی خاص برای نخستین‌بار بکار می‌گیرم، موجب تبدیل و جایگزین شدن یک واحد زمانی با یک واحد زمانی دیگر است.


زمان‌لرزه‌ای اتفاق اوفتاد
ز مرز کنون کنده شد بیخ من
شکافی پدید آمد اندر زمان
قرون پیش و پس شد به تاریخ من

کهن جا عوض کرد و از چنگ نو
عيان مسند داده را پس گرفت
بدل کرد دیروز و امروز جای
گذشت زمان سیر واپس گرفت

مرا در فلاخن، كف حادثات
به بالای سر برد و در تاب کرد
وز آن چلّه چابک چو تیر شهاب
به ظلمات تاریخ پرتاب کرد

در آنجا به بیغوله‌ای هولناک
دگرگونه دیدم ره و رسم زیست
به یک لمحه از منجنیق زمان
به قرن ده افتادم از قرن بیست

خلایق به غوغای بازار شام
به سوداگری سکّه‌هاشان درم
غلامان به فرمان، کنیزان به گوش
شتر در سرا، خواجگان در حرم

ز خود پرسم این قوم اسطوره‌رنگ
چه هست اندر این ورطه و من که‌ام؟
به آشفته‌بازار ناموس و ننگ
غریب است در چشمشان سکّه‌ام

ولی هر چه هستم، چه نیک و چه بد
وجودم در این بوم و بر نارواست
چو اصحاب کهفم در اینجا غریب
به بازارشان سکّه‌ام شهرواست

#فخرالدین_مزارعی
۱۳۶۵ لس‌آنجلس - کالیفرنیا

@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

30 Oct, 17:30


دردی به جهان چو درد مشـــتاقی نیست
یاری به جهان چو مطرب و ساقی نیست

امروز به روی دوستان دل خوش دار
فرداست که از ما اثــری باقی نیست

#احمد_ارتوانی
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

30 Oct, 15:10


قهوه و قهوه‌خانه     ☕️

      درخت قهوه از جملهٔ نباتات وحشی یکی از ولایات حبشه بنام «کافا» بوده است. در حبشه و کشورهای مجاور آن به درخت قهوه و میوهٔ آن و مشروبی که از این میوه ساخته می‌شد «بون» می‌گفته‌اند و این لغت به صورت بن (به ضمّ ب و تشدید ن) به عربی انتقال یافته است.
      استعمال میوهٔ درخت «بُنّ» نخست در یمن بوسیلهٔ صوفیه متداول گشته و بعید نیست که آن‌را به زبانی شاعرانه، از جهت رنگ و تلخی، قهوه نامیده باشند.
      قهوه را ظاهراً در قرن نهم هجری (قرن پانزدهم میلادی) از افریقا به یمن برده‌اند. بکار بردن قهوه نخست در حلقهٔ صوفیان متداول شد، زیرا که نوشیدن آن برای شب‌زنده‌داری‌های ایشان مفید بود.
      به روایت عبدالقادر الجزیری در رسالهٔ عمدةالصفوة فی حلّ‌القهوه؛ قهوه را نخست شیخ‌ابوعبداللّه محمّدبن سعیدالذبحانی متوفّی در سال ٨۷۵ هجری - ۱۴۷۰ میلادی از افریقا به عدن برده است. امّا همین شخص در روایت دیگری می‌گوید که قهوه را اوّل ابوالحسن علی‌بن عمرالشاذلی متوفّی در سال ٨۲۱ هجری - ۱٤۱۸ میلادی به عربستان آورد و به همین سبب او را
«محدث‌القهوه و واضعها» خوانده‌اند.
      در هر حال مسلّم است که قهوه را پیش از قرن هشتم هجری - چهاردهم میلادی در عربستان جنوبی نمی‌شناخته‌اند.
      چنان‌که از برخی اشعار عرب برمی‌آید، نوشیدن قهوه در سال ۹۱۷ هجری در شهر مکّه متداول بوده و در آن‌جا قهوه‌خانه‌هایی نیز وجود داشته است که آن‌ها را «بیوت‌القهوه» می‌گفته‌اند. مردم مکّه از زن و مرد به قهوه‌خانه می‌رفته‌اند و در آن‌جا هم قهوه می‌نوشیده‌اند و هم از شنیدن موسیقی و بازیِ شطرنج سرگرم می‌شده‌اند. کم کم اجتماعِ اهالی در قهوه‌خانه‌ها مردم متعصّب را به مخالفت برانگیخت و در سال ۹۱۷ خانلربیگ‌نامی که از جانب الملک‌الاشرف قانصوغوری، سلطان چرکسی مصر داروغهٔ مکّه بود، جمعی از فقها را گِرد آورد تا در حرمت قهوه حکم دهند. ایشان نیز به بهانهٔ آن‌که دوتن از پزشکان قهوه را مضر دانسته‌‌اند، نوشیدن آن‌را حرام شمردند. ولی مفتیِ بزرگ شهر با این فتوا موافقت نکرد.
      داروغه گروهی از فروشندگان و نوشندگان قهوه را به زندان انداخت و آن‌چه قهوه در انبارهای مکّه بود آتش زد ...
      ولی یک‌سال بعد دوباره قهوه‌خانه‌ها باز شد و قهوه‌نوشی امری رایج گشت.

      در قاهره نوشیدن قهوه در ده‌سال اوّل قرن دهم هجری متداول شد و از آن‌جا به سوریه و روم (خاک عثمانی) و ایران سرایت کرد. در شهر استانبول و متصرّفات اروپایی عثمانی هم در زمان سلطنت سلطان سلیمان‌خان قانونی (معاصر با شاه طهماسب اوّل صفوی) مرسوم شد، و اوّلین قهو‌خانه‌ها را در این شهر دوتن از مردم شام، یکی دمشقی و دیگر حلبی، در سال ۹٦۲ هجری - ۱۵۵۴ میلادی در شهر استانبول باز کردند. قهوه‌خانه‌های این شهر در اندک‌زمان مرکز اجتماع مردم باذوق شد. مخصوصاً شاعران و ادیبان ترک در آن‌جا جمع می‌شدند و با خواندن شعر و کتاب، یا به بازیِ نرد و شطرنج خود را سرگرم می‌کردند ، و قهوه‌خانه را «مکتب عرفان» نام داده بودند. اشعاری نیز در مدح قهوه ساخته شد، و دیری نگذشت که قهوه‌خانهٔ خاصّی هم در دستگاه سلطان دایر گشت و شغل قهوه‌چی‌باشی بر مشاغل دولتی افزوده شد.

راحیست قهوه روح‌فزا و کِسل‌گسل
آرام جان و قوّت اعضا و قوت دل

تقریب اجتماع جوانان پارســــــــا
تفریح‌بخش خاطرِ پیرانِ مضمحل

@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

29 Oct, 21:13


وسیله

      از «فیثاغورث» حکیم پرسیدند:
      - چه فرقی بین زن و مرد و طلا هست؟
      حکیم پاسخ داد:
      - طلا را آتش، زن را طلا و مرد را زن نرم می‌کند.

@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

29 Oct, 10:30


ادبیّات قدیم

      «یحیی کمال» بزرگترین شاعر معاصر ترک در هفتادوچهارسالگی در شهر استامبول درگذشت. در میان شاعران مشهورِ معاصر ترک او یگانه کسی بود که به شعر قدیم ترک به اوزان عروضی وفادار مانده و به سراغ شعر اروپایی نرفته بود. هم‌میهنان «کمال» او را بمنزلهٔ حلقهٔ زنجیری می‌شمردند که رشتهٔ ادبیّات قدیم ترک را به ادبیّات جدید مربوط می‌ساخت.

@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

28 Oct, 20:15


... دریغا که بیگانه را مهر نیست
بر افتاده آن کآورد مهر کیست‌؟

جهان‌ سر به‌سر جای‌ زور است‌ و بس
مکافات بی‌زور گور است و بس

چو عاجز بگرید بر احوال خویش
بخندند زورآورانش به‌ ریش

مکن گریه چون خورده‌ای نیشتر
که از گریه دردت شود بیشتر

مَهِل تا خوری از بداندیش نیش
چو خوردی‌ بکن‌ چارهٔ‌ درد خویش

بده ساقی آن بادهٔ خسروی
که مغز کهن زآن پذیرد نوی

شرابی کز او کاوهٔ شیرمرد
بنوشید و شد قهرمان نبرد

شرابی که از او خشایارشا
بنوشید و شد بر جهان پادشا

شرابی که دارای اعظم از او
بنوشید و شد نیم عالم از او

شرابی که او را همآورد نیست
شرابی که جز درخور مرد نیست

شرابی که گر مرده زآن نوشدا
ز دو دیده‌اش خون برون جوشدا

شرابی کز آن پشّه‌ شیری کند
و زآن مور لاغر دلیری کند

شرابی که در سر نیارد دوار
شرابی که هرگز ندارد خمار

به‌ ایرانیان ده که یاری کنند
درین بزمگه میگساری کنند

بیا مطرب آن چنگ را ساز کن
به‌ قول دَری نغمه آغاز کن

به‌ زیر و بم انباز کن ای پری
در آهنگ سُغدی نوای دَری

تو آشوب شهری و ماه منی
بزن «‌شهر آشوب‌» اگر می‌زنی

درافکن به‌‌ سر شور و بیداد کن
به‌ سوز و گداز این غزل یاد کن

خوشا مرز آباد ایران‌‌زمین
خوش آن شهریاران باآفرین

خوش آن کاخ‌های نوآراسته
خوش آن سروقدّان نوخاسته

خوش آن جویباران به‌ فصل بهار
خوش آن لاله‌ها رسته از جویبار

خوش آن‌ شهر استخرِ مینونشان
خوش ‌آن‌ شیرمردان و گردنکشان

خوشا اکباتان‌ و خوشا شهر شوش
خوش آن ‌بلخ فرخنده جای سروش

خوشا هیرگانی و خوشّا هری
خوشا دامغان‌، کشور صددری

خوشا دشت البرز و شهر بزرگ
خوش ‌آن مرز و آن مرزبان سترگ

خوشا دشت ‌خوارزم‌ و گرگان خوشا
خوشا آن دلیران گردنکشا

خوشا خاک تبریز مشکین‌‌نفس
خوشا ساحل سبز رود ارس

خوشا رود جیحون، خوشا هیرمند
خوشا آن نشابور و کوه بلند

خوش آن روزگار همایون ما
خوش آن بخت پیروز میمون ما

کنون رفته آن تیر از شست ما
نمانده‌ست جز باد در دست ما

کجا رفت‌ هوشنگ‌ و کو زردهِشت
کجا رفت جمشید فرّخ‌سرشت

کجا رفت آن کاویانی‌ درفش
کجا رفت آن تیغ‌های بنفش

کجا رفت آن کاوهٔ نامدار
کجا شد فریدون والاتبار

کجا شد «‌هکامن» کجا شد مدی
کجا رفت آن فرّه ایزدی

کجا رفت آن کورش دادگر
کجا رفت کمبوجی نامور

کجا رفت آن داریوش دلیر
کجا رفت دارای بن‌اردشیر

دلیران ایران کجا رفته‌اند
که آرایش ملک بنهفته‌اند

بزرگان که در زیر خاک اندرند
بیایند و بر خاک ما بگذرند

بپرسند از ایدر که ایران کجاست
همان مرز و بوم دلیران کجاست

ببینند کاین‌ جای مانده تهی
ز اورنگ و دیهیم شاهنشهی

نه گوی و نه چوگان‌ نه میدان نه ‌اسب
نه استخر پیدا نه آذرگشسب

#ملک‌الشعرا_بهار
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

28 Oct, 13:30


۷ آبان‌ماه روز کوروش بزرگ گرامی باد

      هرودوت می‌گوید: پارسیان از او چونان یک پدر سخن می‌گفتند، زیرا وی مهربان بود و از آن‌چه برای ایرانیان نیکو بود کوتاهی نمی‌کرد.
      داندامایف می‌گوید: کوروش محبوبترین شاه پارس و بنیانگذار یک امپراتوری جهانی بود. به نظر می‌رسد کوروش به سنّت و ادیان سرزمین‌های فتح‌شده احترام می‌گذاشت. پارسی‌ها او را پدر، روحانیان بابل او را برگزیدهٔ مردوک، یهودی‌ها او را مسیح فرستاده‌شده از جانب یهوه و یونانیان او را فاتحی بزرگ و سیاستمداری باهوش می‌دانستند. گزنفون در کورش‌نامه او را حکمرانی آرمانی و ایده‌آل توصیف می‌کند.
      والتر هینتس می‌گوید: کوروش سه امپراتوری را ساقط کرده بود؛ ماد، لیدیه و بابل. آیندگان فراموش نکردند که کوروش هیچ‌کدام از سه فرمانروا، نه آستیاگ، نه کرزوس و نه نبونعید را نکشت، بلکه به تبعید آن‌ها بسنده کرد و حتّی برای آن‌ها زندگی شاهانه‌ای فراهم آورد.

@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

25 Oct, 14:30


پابرهَنه از کفشِ‌به‌منّت بهتر
چون نیست وفا ترکِ محبّت بهتر

در مذهبِ من زود به دوزخ رفتن
بسیار ز انتظارِ جنّت بهتر

#فدایی_صفوی
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

24 Oct, 21:13


شما که خط زدی از سررسیدت ماه آبان را
به روی نیزه بردی باز با نیرنگ قرآن را

چه خواهد کرد با تو آه مادرهای سرگردان؟
چه خواهی کرد ردِ خونِ بر سطح خیابان را؟

همیشه ماه پشت ابرها پنهان نمی‌ماند
وطن طاقت بیاور سوز و سرمای زمستان را

مترسک‌های پیر از سایه‌های خویش می‌ترسند
رعیّت می‌کشد این گرگ‌های تیزدندان را

همیشه بعدِ سرما و خزان فصل بهاران است
به گوهرهای عشقی وعده خواهم داد باران را

مرا از جوخه‌های تیرباران تو باکی نیست
که هرکس شیردل شد می‌دهد تاوان عصیان را

#جواد_شیردل @javadshirdel58

#کدام_آبان
#گوهر_عشقی
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

22 Oct, 15:30


دنیا مطلوبِ طالبِ دین نشود
شیدایی آن، شیفتهٔ این نشود

بار دل عارف نشود جلوهٔ دهر
آیینه ز عکس کوه سنگین نشود

#قدسی_مشهدی
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

22 Oct, 13:30


برای پایداری ملت ایران ، باید همواره به تاریخ به هم تنیده شده اقوام ایرانی اهمیت داد.

ما بستری برای بازگویی قدرت و عظمت اقوام ایرانی از بدو پیدایش ایران تا کنون آماده کرده ایم.

برای شناختن دقیق تاریخ ایران به ما بپیوندید.

👉🏻👉🏼 @tarikhnegarrr 👈🏻👈🏼

کتاب و حکمت

21 Oct, 18:52


زن
    
       «جاناتان سوئیفت» نویسندهٔ «سفرهای گالیور» می‌خواست برای پسرش که جوان کم‌سالی بود زن بگیرد. رفقایش به‌او اعتراض کردند و گفتند:
       - پسرت هنوز خیلی کوچک است. بگذار کمی بزرگ شود و عقل درست و حسابی پیدا کند، بعد برایش زن بگیر.
       سوئیفت جواب داد:
       - وقتی‌که عاقل شد مگر زن می‌گیرد؟

@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

21 Oct, 13:59


بس بگردید و بگردد روزگار
دل به دنیا درنبندد هوشیار

ای‌که دستت می‌رسد کاری بکن
پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار

این‌که در شهنامه‌ها آورده‌اند
رستم و رویینه‌تن‌اسفندیار

تا بدانند این خداوندان ملک
کز بسی خلق است دنیا یادگار

این همه رفتند و مای شوخ‌چشم
هیچ نگرفتیم از ایشان اعتبار

ای‌که وقتی نطفه بودی بی‌خبر
وقت دیگر طفل بودی شیرخوار

مدّتی بالا گرفتی تا بلوغ
سروبالایی شدی سیمین‌عذار

همچنین تا مرد نام‌آور شدی
فارس میدان و صید و کارزار

آن‌چه دیدی بر قرار خود نماند
وین‌چه بینی هم نماند بر قرار

دیر و زود این شکل و شخص نازنین
خاک خواهد بودن و خاکش غبار

گل بخواهد چید بی‌شک باغبان
ور نچیند خود فروریزد ز بار

این‌ همه هیچ است چون می‌بگذرد
تخت و بخت و امر و نهی و گیر و دار

نام نیکو گر بماند زآدمی
بِه کز او مانَد سرای زرنگار

سال دیگر را که می‌داند حساب؟
یا کجا رفت آن‌که با ما بود پار؟

خفتگان بیچاره در خاک لحد
خفته اندر کلّهٔ سر سوسمار

صورت زیبای ظاهر هیچ نیست
ای برادر سیرت زیبا بیار

هیچ دانی تا خرد بِه یا روان
من بگویم گر بداری استوار

آدمی را عقل باید در بدن
ورنه جان در کالبد دارد حمار

پیش از آن کز دست بیرونت برد
گردش گیتی زمام اختیار

گنج خواهی، در طلب رنجی ببر
خرمنی می‌بایدت، تخمی بکار

چون خداوندت بزرگی داد و حکم
خرده از خردان مسکین درگذار

چون زبردستیت بخشید آسمان
زیردستان را همیشه نیک دار

عذرخواهان را خطاکاری ببخش
زینهاری را به جان ده زینهار

شکر نعمت را نکویی کن که حق
دوست دارد بندگان حقگزار

لطف او لطفیست بیرون از عدد
فضل او فضلیست بیرون از شمار

گر به‌هر مویی زبانی باشدت
شکر یک نعمت نگویی از هزار

نام نیک رفتگان ضایع مکن
تا بماند نام نیکت پایدار

ملکبانان را نشاید روز و شب
گاهی اندر خمر و گاهی در خمار

کام درویشان و مسکینان بده
تا همه کارت برآرد کردگار

با غریبان لطف بی‌اندازه کن
تا رود نامت به نیکی در دیار

زور بازو داری و شمشیر تیز
گر جهان لشکر بگیرد غم مدار

از درون خستگان اندیشه کن
وز دعای مردم پرهیزگار

منجنیق آه مظلومان به صبح
سخت گیرد ظالمان را در حصار

با بدان بد باش و با نیکان نکو
جای گل گل باش و جای خار خار

دیو با مردم نیامیزد مترس
بل بترس از مردمان دیوسار

هرکه دد یا مردم بد پرورد
دیر زود از جان برآرندش دمار

با بدان چندان که نیکویی کنی
قتل مارافسا نباشد جز به مار

ای‌که داری چشم عقل و گوش هوش
پند من در گوش کن چون گوشوار

نشکند عهد من الّا سنگدل
نشنود قول من الّا بختیار

سعدیا چندان‌که می‌دانی بگوی
حق نباید گفتن الّا آشکار

هرکه را خوف و طمع در کار نیست
از ختا باکش نباشد وز تتار

دولت نوئین اعظم شهریار
باد تا باشد بقای روزگار

خسرو عادل امیر نامور
انکیانو سرور عالی‌تبار

دیگران حلوا به طرغو آورند
من جواهر می‌کنم بر وی نثار

پادشاهان را ثنا گویند و مدح
من دعایی می‌کنم درویش‌وار

یارب الهامش به نیکویی بده
وز بقای عمر برخوردار دار

جاودان از دور گیتی کام دل
در کنارت باد و دشمن برکنار

#سعدی
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

19 Oct, 20:25


... وقتی ارکستر قطعهٔ غم‌انگیز «مرگ کلرشن» را به یاد آرتور توسکانینی می‌نواخت من یادم از شبی آمد که در تهران خبر درگذشت مرحوم فروغی را از رادیو شنیدم. من فروغی را نمی‌شناختم امّا با آثارش آشنا بودم. نوشته‌هایش، و از جمله مقدّمهٔ نامه‌‌مانندی که بر خلاصهٔ شاهنامه نوشته، او را در نظر من مردی حکیم و لطیف‌طبع و صاحبدل جلوه‌گر کرده بود. از اختیار کلمات و آهنگ عبارات  و سیر تٲمّل‌انگیز کلامش برمی‌آمد که شوق او به حکمت و اندیشه آمیخته است و سرد و گرم روزگار اگر او را از قهقهه بازداشته از لبخند بازنداشته و به زهرخند هم نکشانده است.

      وقتی خبر مرگ او را شنیدم مدّتی خاموش ماندم، بعد به اتاقی که چند کتابی در آن داشتم رفتم و «مواعظ سعدی» را که فروغی طبع کرده بود، بیرون کشیدم و باز کردم و بی‌اختیار به خواندن قصیده‌ای که مطلعش این است پرداختم:

بس بگردید و بگردد روزگار
دل به دنیا درنبندد هوشیار ...

      هرگز این قصیده چنان تٲثیری در من نکرده بود ...

#ایرج_افشار
پاریس ۱٨ فروردین ۱۳۳۶
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

19 Oct, 12:00


ساقیِ مست اگر مِی دهدم امشب را
به قدح باید از اوّل بنهد خود لب را

باده می‌خواهم از آن سروقد سیمین‌تن
که به یک جرعه ز من او بزداید تب را

گر به بالین من آید شبی آن لاله‌عذار
تا ابد صبح نخواهم منِ مسکین شب را

#ناصرالدین‌شاه_قاجار

@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

19 Oct, 08:42


ضرب‌المثل آفریقایی

      «مرد راستگو وقتی حقیقتی را گفت باید یک اسب تندرو بخرد و پا به گریز بگذارد.»

@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

19 Oct, 05:30


اندوه

جهانا! فسون تواَم بی‌اثر شد
نگیرد مرا جذبهٔ مهر و ماهت
نه آن زعفرانی‌فروغ غروبت
نه آن لعلگون‌پرتو صبحگاهت

جهانا! ملال از تو دارم
ملالی که آغاز و پایان ندارد
ملالی که سامان نگیرد
ملالی که درمان ندارد!

تو زین‌پیش زیباتر از حال بودی
دریغا که امروز دیگر نه‌ آنی
مرا پیر کردی و خود پیر گشتی
جهانا! تو قدر جوانی چه‌ دانی؟

مرا روزها مرد و امیّدها مرد
تو را آسمان‌ها نوید سفر داد
همه گشتی و گشتی و باز گشتی
سپس آسمانت فریبی دگر داد

من اینک نه‌ آنم که بودم
تو اینک نه ‌آنی که بودی
تو با رنج خود کاستی از نشاطم
سپس بر غم دیرپایم فزودی

جهانا! ملال از تو دارم
ملالی که آغاز و پایان ندارد
ملالی که سامان نگیرد
ملالی که درمان ندارد!

#نادر_نادرپور
تهران - شهریورماه ۱۳۳۳
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

18 Oct, 20:30


گـــر برون آرند جــــــــــــانم را ز خلوتگاه دل
نیست ممکن جان من، کز دل برون آرم تو را

#هلالی_جغتایی
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

18 Oct, 19:00


شراب کهنه

      امام‌جمعهٔ تهران «میرزازین‌العابدین ظهیرالاسلام» سخت بیمار شد. دکتر تولوزان فرانسوی، پزشک ناصرالدّین‌شاه را به بالینش فرستادند. او برای دوای دردش شراب کهنه تجویز کرد.

      امام‌جمعه نالان اظهار دلتنگی کرد؛ که اگر بخورم به جهنّم خواهم رفت!
      دکتر گفت: اگر نخورید زودتر خواهید رفت.

میرزاآقاخان کرمانی
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

18 Oct, 15:30


غنی مشکل بُوَد دل کندن از خوبان پس از الفت
هنوز آب از غم یوسف به چشم چاه می‌آید

#غنی_کشمیری
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

18 Oct, 15:16


اغراق و مبالغه

      ژوزف دومستر فیلسوف و دانشمند معروف فرانسوی متوفّی به سال ۱٨۲۱ میلادی که کتاب شب‌نشینی‌های سن‌پترزبورگ از جمله آثار معروف اوست گفته است:
      «اغراق و مبالغه به منزلهٔ دروغگویی آدم‌های راستگو است.»

@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

18 Oct, 07:41


می نوش در این چمن که هردم سوریست
هر قمری و ســــرو موسی‌یی و طور‌یست

هر نغمه انالحقیست گر حق شنوی
هر میوه ز دار سرنگون‌ منصوریست

#لطفی_تبریزی
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

17 Oct, 07:00


زاهد، به تو تقویٰ و ریا ارزانی
من دانم و بی‌دینی و بی‌ایمانی

تو باش چنین و طعنه می‌زن بر من
من کافر و من یهود و من نصرانی

#شیخ_بهایی
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

17 Oct, 03:30


‍ .
کارخانهٔ سیتروئن و معجزهٔ گلبانگ پهلوی در تبّت و سیبری

      در سال ۱۳۱۰ خورشیدی کارخانهٔ سیتروئن که خودروهای مخصوص جادّه‌های سختِ کوهستانی با تایر بدون باد ساخته بود، یک کاروان از این خودروها را برای تبلیغ از فرانسه براه انداخت که پس از اروپا و جادّه‌های ترکیه به ایران رسید و با هزار زحمت از سرخس گذشت و بالأخره از کوهستان‌ها و درّه‌های زیبای افغانستان و تاجیکستان نیز گذشتند و به تبّت و سیبری رسیدند.

      پس از بازگشت این کاروان، در سینماهای جهان فیلم‌های عبور کاروان از کوهستان‌های تبّت تا قزّاقستان و پامیر را نشان دادند. در کوهستان‌های تبّت یک رئیس قبیله به همراه دختر زیبارویش به پیشواز آمدند و سپس رئیسِ قبیله که گویا موسیقیدان بود، در جلو چادر خود برای اعضای کاروان یک آهنگ با نوعی تار نواخت! مرحوم دکتر بقایی که آن‌وقت در فرانسه دانشجو بوده و این فیلم را دیده بود، به من می‌گفت:
.
      در همان‌حال، در فیلم، دختر رئیس قبیله با نوای سه‌تارِ پدرش شروع به آواز خواندن کرد و یک شعر با لهجهٔ خودشان خواند که مردم قبیله نیز زمزمه می‌کردند. کلمات و آهنگ سرود آن دخترک برایم آشنا آمد و خوب که دقّت کردم متوجّه شدم کلمات فارسی را به زبان می‌آورد و چون بیشتر دقّت کردم، دیدم که ای دل غافل! شعر فارسی است و طبق معمول، شعر حافظ!

همای اوجِ سعادت به دام ما افتد
اگر تو را گذری بر مقام ما افتد

      آری، جایی که برق تبرزین خونریز نادر هم بدان‌جا نتوانست رسید، ابیات حافظ شیرازی با کمال راحتی و بدون جنگ و بدون غارت سمرقند و بخارا بدان‌جا رسید! و به صورت الهام بر لب‌های دختر زیبای چشم‌بادامی نقش بست. گویی خود حافظ چنین منظره‌ای را به چشمِ دل دیده بود که یک ‌روزی گفته بود:

به شعر حافظ شیراز می‌رقصند و می‌نازند
سیه‌چشمانِ کشمیری و ترکان سمرقندی

      نفوذ فرهنگ و آشتی بین ملّت‌ها از طریق جنگ و خونریزی نیست، آن‌جا که الواح مانوی در تورفان ترکستان پیدا می‌شود، دلیل نفوذ یک فرهنگ تابناک است و آن‌جا که مقامات معنوی را به گلبانگ پهلوی می‌خوانده‌اند، در واقع تحت نفوذ یک فرهنگ پویا و پایا قرار گرفته بودند. آن‌جا که بُخاری و سمعانی و زمَخشری، فقه و تفسیر اسلامی می‌نوشته‌اند، این نفوذ نه به توسّط قُثم‌بن‌عبّاس حاصل شده بود و نه به عنایت شمشیر خونریز عبدالله‌بن‌عامر و یا سلّاخی‌های قتیبة‌بن‌مسلم! و صدالبتّه که فرهنگ راستین را شعر حافظ بدان‌جا برده بود:

بلبل ز شاخِ سرو، به گلبانگِ پهلوی
می‌خواند دوش، درسِ مقاماتِ معنوی

#کلاه‌گوشه‌نوشین‌روان
#دکتر_باستانی_پاریزی

@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

14 Oct, 21:24


عالم همه پر ز معنی بکر من است
تسبیح ملک زمزمــهٔ ذکر من است

از بهر چه اندیشهٔ بیهوده کنم
در فکر من است آن‌چه در فکر من است

#میرزاجعفر
@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

14 Oct, 21:12


دشمن‌تراشی

      هنگام مرگ فرانسوا ولتر نویسنده و فیلسوف نامدار فرانسوی، کشیشی که بر سر بالین او حاضر شده بود از او خواست که شیطان را لعنت کند.
      ولتر با شوخ‌طبعی در جواب او گفت: «الآن وقت مناسبی برای دشمن‌تراشی نیست!»

@Ketab_va_hekmat

کتاب و حکمت

11 Oct, 21:32


بلبل چو به کار خویشتن درماند
بنشیند و گل را برِ خود بنشاند

صد قصّه ز حال خویش بر گل خواند
پندارد گل زبان مرغان داند

#ملک‌فخرالدین_مبارک‌شاه
@Ketab_va_hekmat