روی قانونِ جنگها خوردند
ماده آهوی دیگری بودی
مادرت را پلنگها خوردند
جنگ... از پایههای دینت بود
جنگ دامادِ سرزمینت بود
جنگ هر شب به حجلهات میبُرد
سینهات را فشنگها خوردند
زیرِ دستِ جهان نخوابیدی
با امیر ارسلان نخوابیدی
حقّ فرخ لقاییات را باز
پشتِ شهرفرنگها خوردند
آرزو کردی و پسر نشدی
قصهی سادهات فرشته نداشت
به خودت هم دروغ میگفتی
پدرت را نهنگها خوردند
زیر دندانِ مرز جان کندی
خاطراتِ تو تیرباران شد
در دهان خلیج هضم شدی
وطنت را تفنگها خوردند
مرده بودی و فکر میکردی
خاک مانند مرگ یکرنگ است
کفنت پرچم سپیدی شد
پرچمت را سه رنگها خوردند!
روی سرهایتان اذان گفتند
شهر آنقدرها مناره نداشت!
سجده کردی و سرزمینت را
باز تیمور لنگها خوردند...
□
وای شاعر… دوباره پرت شدی
پرِ سیمرغ، روی قاف شکست
جگرت پاره بود، خونت را
تک تکِ قلوه سنگها خوردند
توی زندانِ قصر، شاه شدی
توی زندان ولی هوا کم بود
آرزو داشتی نفس بکشی
نفست را سرنگها خوردند…
.
حامد ابراهیم پور
غزلی از کتاب: آوازهایی از طبقهی سوم/ چاپ:۱۳۹۳
@hamedebrahimpouroriginal