یادداشت‌ها | فاطمه بهروزفخر @fatemehbehruzfakhr Channel on Telegram

یادداشت‌ها | فاطمه بهروزفخر

@fatemehbehruzfakhr


یادداشت‌های خانم ف
.
• دلبستهٔ کلمه‌ها و کوه‌ها
• دانشجوی دکتری رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی
• روایت‌نویس

.
.
پیغام‌گیر:
@Fatemeh_behruz_bot
@Fatemeh_behruzfakhr
.
.
.
.

Promotional Article for 'یادداشت‌ها | فاطمه بهروزفخر' (Persian)

خوش آمدید به کانال 'یادداشت‌ها | فاطمه بهروزفخر'، کانالی که توسط خانم فاطمه بهروزفخر اداره می‌شود. این کانال برای علاقه‌مندان به دنیای کلمات و هنر کوهنوردی مناسب است. فاطمه بهروزفخر دانشجوی دکتری در رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی است و همچنین یک روایت‌نویس است. او از این کانال برای به اشتراک گذاشتن یادداشت‌هایش، داستان‌هایش و اشعارش استفاده می‌کند. nnبرای دسترسی به محتواهای بیشتر و دریافت اطلاعیه‌های جدید، می‌توانید از پیغام‌گیر خودش یا ایمیل او استفاده کنید. برای اطلاعات بیشتر وارد کانال شوید و از زیبایی و عمق محتواهای فاطمه بهروزفخر لذت ببرید.

یادداشت‌ها | فاطمه بهروزفخر

19 Nov, 14:53


درست است که روز میلاد لطیف‌ترین و عزیزترین مرد عالم -علی‌بن‌ابی‌طالب- روز مردان است، اما روز جهانی مرد هم بهانه خوبی‌ست برای تبریک گفتن به آن‌ها که اگر نبودند، نه‌تنها دنیای زنانهٔ ما، که همهٔ دنیا، بی‌حضورشان، مکدر و خاکستری بود. مردان، عزیز و محترم‌اند وقتی شانه‌به‌شانهٔ ما -نه عقب‌تر و نه جلوتر- می‌ایستند تا به فهم تازه‌ای از خودمان و خود آن‌ها برسیم.
در این هیاهو و غم، باز هم روزشان مبارک٫روزتان مبارک؛ اول بر خودِ آن‌ها و بعد بر ما که یکی از آن‌ها را به‌عنوان پدر، برادر، همسر، مرد محبوب، همکار، دوست، استاد، هم‌وطن و... در کنار خودمان داریم.

و بعد، سلام‌ها و تبریک‌ها بر مردان فلسطینی و لبنانی؛ شاهدان عینی یک نسل‌کشی تمام‌عیار و مبارزان روشنایی علیه تاریکی. این روز بیشتر از هر کسی، بر آن‌ها مبارک.

#روز_جهانی_مرد

یادداشت‌ها | فاطمه بهروزفخر

19 Nov, 06:40


تحصیل کودکان افغانستانی، اگر مهم‌تر از تحصیل کودکان ایرانی نباشد، دست‌کم به همان اندازه مهم است. «آموزش، نیرومندترین سلاحی است که می‌شود برای تغییر جهان به کار گرفت.» بیخود نیست که نلسون ماندلا، انقلابیِ بزرگ ضدآپارتاید و ضدتبعیضِ آفریقای جنوبی، چنین باوری درباره‌ی قدرت آموزش داشت.

وضعیت منطقه‌ی ما خوب نیست. ما در لندن و پاریس و برلین و نیویورک به دنیا نیامده‌ایم (و البته شخصا از این تقدیر اصلا ناخرسند نیستم)، ما در منطقه‌ای هستیم که سالهاست درگیر توسعه‌نیافتگی، جزم‌اندیشی، استعمار و البته مبارزه بوده. مردم این منطقه، جز از طریق به رسمیت شناختن یکدیگر، شناختن یکدیگر و همکاری با یکدیگر، روی خوش نخواهند دید.

اگر می‌خواهیم سرانجام آگاهی و اندیشه‌ورزی و خِرَد در میان ما فراگیر شود، گام اول آن است که این آگاهی را برای همگان بخواهیم... خاصه برای کسانی که به‌شدت مشتاق و تشنه و خواهان آنند.

به خلاف کلیشه‌های دروغین رایج، بسیاری از افغانستانی‌هایی که در این سال‌ها دیده‌ام، به‌ویژه کودکان، بسیار بسیار تشنه و مشتاق و قدردان تجربه‌ی آموزش و یادگیری‌اند. آن‌ها، که خیلی‌هایشان از رنج یک حکومت متحجر دست‌نشانده به ایران گریخته‌اند، از قضا بسیار بیش از دیگران می‌خواهند که به آگاهی دست‌یابند تا بتوانند در وضعیتشان دگرگونی ایجاد کنند.

اصلا، تا آنجا که من می‌فهمم، اگر یک هزینه‌کرد در دیپلماسیِ بین‌المللی کشور ما توجیه عقلانی داشته باشد، همین هزینه کردن برای توسعه‌ی انسانی در کل منطقه است. به گمان من، اگر ما بناست مخارجی تسلحیاتی هم داشته باشیم، سلاح آموزش را باید در صدر هزینه‌کردهای سیاست منطقه‌ای خود قرار دهیم.

بماند که، اغلب آمار نشان می‌دهند که آورده‌های مالی حاصل از سرمایه‌گذاری افغانستانی‌ها، و نیروی کار [متاسفانه] ارزانشان و نیز کمک‌های بین‌المللی‌ای که حکومت ایران بابت میزبانی از مهاجران دریافت می‌کند، آن‌قدر فراوان هست که عملاً هزینه‌های برخی خدمات محدود ارائه‌شده به مهاجران را به تمامی پوشش می‌دهد.

به حضور مهاجران در ایران باید همچون یک فرصت نگریست. فرصتی برای شناخت مقابل، تعامل سازنده، آموختن از یکدیگر و توسعه‌ی فرهنگی دوسویه. کسانی که می‌خواهند از «غریب» برای شما «هیولا» بسازند را باور نکنید. به آن‌ها شک کنید. می‌خواهند منفعتی را حاصل کنند از این هیولاسازی؛ منفعتی آغشته به خون، که نیشخند می‌زند و می‌گوید: «تفرقه بینداز و حکومت کن».

#مهاجران_افغانستانی
#آموزش
#تحصیل
#حق_تحصیل

یادداشت‌ها | فاطمه بهروزفخر

18 Nov, 19:35


غم را باید تکاند. غم نباید بیاید و بماند. باید بیاید و برود.‌ غم‌های سُکنی‌گزیده، آدم را رنجور و خسته می‌کنند. ما را غمگینِ همیشگی بار می‌آورند. باید غم را پذیرفت و بعد برایش راه باز کرد تا به امان خدا برود. بااین‌‌حال اما بعضی غم‌ها تِکاندنی نیستند. این‌ها را باید تا به ابد پیشِ خود نگه داشت. غم‌های عزیزی‌اند. غم‌های محترم. غم‌های خاصِ ما. غم‌هایی که باید آن‌ها را به‌جان پَروَرد و نگذاشت از خانه‌شان راه به جایی ببرند. غم‌هایی که رقیق‌اند، نابسامانی و آشوب به پا نمی‌کنند. آرام و بی‌بَلوا حضور دارند و گاهی، بی‌اینکه انتظارش را داشته باشی وسط شلوغی، کاروبار، گپ‌وگفت، مواجهه با یک چیز آشنا و... یکهو از راه می‌رسند تا خودشان را بنشانند بیخِ گلو یا راه باز کنند پشت پلک‌ها‌ تا تو قوهٔ خویشتن‌داری‌ات را به کار بگیری که نشان بدهی آب از آب تکان نخورده است. این غم‌ها را نباید زُدود. باید نگه‌شان داشت. این غم‌ها، همان‌هایی هستند که اعتبار می‌بخشند و کیفیت زندگی‌ات را از روزمرگی و بی‌دردی هزار پله ارتقا می‌دهند.
آدم به بعضی غم‌هاست که به خوشی زندگی می‌کند.

#خویشتن‌_نویسی

یادداشت‌ها | فاطمه بهروزفخر

17 Nov, 09:57


سه روز پیش، این موقع‌ها، میزبانیِ ما در دفتر نشر اطراف به‌مناسبت اولین روز هفته کتاب و کتاب‌خوانی شروع شده بود؛ تجربه‌ای که رفت کنار بهترین تجربه‌های دل‌پذیری که از یادآوری‌اش سرِ ذوق می‌‌آییم.

این‌که اطراف به‌عنوان یک سازمان‌ چه چیزی برای تو می‌سازد و چه چیزهایی را در جهان تو تغییر می‌دهد، موضوعی بوده که همیشه خواسته‌ام دربارهٔ آن بنویسم و هیچ‌وقت هم نشده طور درخوری درباره‌اش بنویسم.

این‌که در اطراف چه چیزهایی آموخته‌ام و می‌آموزم، فهرست بلندبالایی می‌شود، اما مهم‌ترینش شاید این باشد: «چیزِ ارزشمندی برای خودت بساز و از آن مراقبت دائمی کن.»

#اطراف_ما

یادداشت‌ها | فاطمه بهروزفخر

11 Nov, 07:20


▪️دیدار و گفت‌وگو در دفتر اطراف

🔹️دورهمی کتابخوان‌‌ها مثل دیدار دوستان قدیمی‌ است؛ پر از کشف و غافلگیری و یادآوری. سخت است که رازها و لذت‌های خواندن را برای خودت نگه داری. شاید هر کتاب‌خوانی باید دوستانی در زندگی داشته باشد که بتواند ساعت‌ها از این علاقه‌ی مشترک با آن‌ها حرف بزند.

🔹️پنج‌شنبه ۲۴ آبان دعوتید به دیدار کتاب‌خوان‌های دیگر. در اولین روز هفته‌ی کتاب‌خوانی، درِ دفتر نشر اطراف به روی شما باز است تا بیرون از خطوط کتاب‌ها همدیگر را ببینیم و از هم بشنویم. سخنرانی و نشستی در کار نیست. معاشرت است وگفت‌‌وگو.

🔹️تابستان ۹۶ اولین کتاب نشر اطراف آماده شد و حالا نود و ششمین کتاب‌‌ در آخرین مراحل آماده‌سازی است. تا امروز، روشنی این چراغ از شما بوده و آینده‌اش هم با شما رقم می‌خورد. بیایید با هم این ۹۶ کتاب را تحلیل کنیم، مسیر و روند پذیرش اثر در اطراف و راه‌های همراهی و همکاری بیشتر را بررسی کنیم و کنار هم از روزگار امروز کتاب ایران و از مضمون‌ها، دغدغه‌‌ها و روایت‌های مستندی که باید کتاب شوند، حرف بزنیم.

🔸️برنامه‌های روز کتابخوانی
▫️جشن امضای «خلاف زمان»، جدیدترین کتاب نشر اطراف
▫️گپ‌وگفت دوستان و همراهان نشر با اعضای مجموعه‌ی اطراف و ادامه (مدیر، سرویراستاران، دبیران، مؤلفان و مترجمان، کارشناسان محتوایی، کارشناسان هنری، گرافیست‌ها و تولیدکنندگان محتوا در شبکه‌های اجتماعی)
▫️فروش حضوری کتاب‌های اطراف و ادامه (واحد کودک و نوجوان اطراف) با تخفیف‌
▫️آشنایی با کارگاه‌های مختلف و بسته‌های محصولات نشر اطراف
▫️آشنایی با چند کتاب بعدی نشر اطراف و ادامه

🔸️زمان: پنج‌شنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۱ تا ۱۹
🔸️مکان: تهران، بلوار میرداماد، خیابان مصدق جنوبی، کوچه‌ی تابان، پلاک ۱۱، واحد همکف

@atrafpublication

یادداشت‌ها | فاطمه بهروزفخر

08 Nov, 19:08


در اوج روزهای جنبش «زن، زندگی، آزادی» بود که سرِ شام اعلام استقلال کردم. برادرم که حالا آن سر دنیا روزگار می‌گذراند، از سر تحسین، یواشکی علامت لایک نشانم داد و چشمکی زد.

فهرست بلندبالایی آماده کرده بودم از دلایلِ مختلفم برای زندگیِ مستقل. در همین تهران. شهری که پدرومادرم هم ساکنش بودند. کار به گفتن دلایلم نکشید. اول بین ما چهارنفر سکوتی حکفرما شد و بعد، چند سوال که پدرومادرم آرام و منطقی (انگار آمادگی‌اش را داشتند که روزی، یکی مهاجرت کند و آن یکی هم تصمیم بگیرد خانه‌ای جدا برای خودش داشته باشد) پرسیدند: چقدر پول دارم؟ قصد دارم با کسی هم‌خانه شوم؟ دقیقا به چطور خانه‌ای فکر می‌کنم و... . در کمال حیرت، دیوار بلند یا مانعِ بزرگی سرِ راهم نبود. فقط یک شرط وجود داشت: باید نزدیکِ خاله‌ها می‌بودم.

بعدترها که دوست و آشنا بابت این استقلال تحسینم می‌کردند، خودم می‌دانستم که کارِ شاقی نکرده‌ام. کارِ شاق را آن دوستانِ نزدیکم انجام داده بودند که از شهر دیگر، با تکیه بر توان روحی و مالی خودشان، صفر تا صد خانه‌ تازه‌شان را ساخته بودند. من حمایت مادر، برادر و زنان خانواده مادری‌ام را داشتم. و حمایتِ دوستانم را (همان موقع آدم عزیزی برایم نوشته بود که تو جانِ دلیری داری و همین قوت داده بود به من). و حمایتِ پدرم را که با او‌ اندک‌اختلاف‌های سیاسی داشتم، اما دلایل نزدیکی و صمیمت‌مان پرشمارتر از آن تفاوت دیدگاه‌های سیاسی بود.

در خانواده‌های مذهبی-سنتی که ضابطه‌ها و چهارچوب‌ها خدشه‌ناپذیرند، بعد از تصمیم من، فشار اجتماعی بیش از خودم، متوجه پدرومادرم بود. بعدها پدرم در یک گفت‌وگوی پدر و دختری برایم گفت که می‌فهمد از یک جایی به بعد، زندگی با والدین کمی سخت می‌شود. و این خصلت زیستن در دنیای مدرنی است که همه مناسبات را تغییر داده است.

حالا دو سال از زیستنِ من در این خانه کوچکِ –نزدیک خاله‌ها- گذشته است و دارم به روزهای پایانی اقامتم نزدیک می‌شوم. در حالِ تمام‌کردن چیزی و در آغازِ ساختنِ چیزی دیگرم. بابا و مامان آمده‌اند و خاله‌ها. مثل همان وقتی که قرار بود زندگی‌ام را با یک تنهایی خودخواسته در این خانه کوچک شروع کنم، حالا هم آمده‌اند تا این «گذر» و «گذار» را با حضورشان برایم آسان‌تر کنند.

بابا دارد توی بسته‌بندی کتاب‌ها کمکم می‌کند؛ میراثِ معنوی‌ام که می‌خواهم برای بچه‌هایم بماند. و مامان مشغولِ سروسامان دادن به بقیه لوازمم است. هر از چندی، با لحن مادرانه‌اش تشر می‌زند که چرا این‌همه «آت و آشغال» جمع کرده‌ام و این‌ها را نباید به خانه تازه ببرم. رسیده است به لوازمم کوهم. به کوله‌پشتی و کفش و باتوم‌ها و یخ‌شکن و چادر مسافرتی و کیسه‌خواب و... . منتظرم «آت‌وآشغال» خطاب شوند و در دسته لوازم «نبُردنی» قرار بگیرند. مامان اما مکث می‌کند. روی همه دستمال می‌کشد. با دقت و وسواس همه را توی کوله‌ام جا می‌کند. یادش می‌افتد که در یکی از سفرهایشان برای من و برادرم کوله کوه خریده‌اند. بعد می‌گوید «اینا رو یه جای خوب بذار مامان. دوباره کوه رفتن رو شروع کن. خوبه برات.» لوازم کوهم می‌رود در دسته لوازمِ اعزامی به خانه جدید که شکلِ تازه زیستن و ساختن در کنارِ دیگریِ عزیزی است.

در آستانه‌ام. در حالِ تجربه غمِ مبهمِ شیرینی و خوشیِ یک شروعِ تازه. دو سال از زیستنم در این خانه می‌گذرد و دارم لحظه‌لحظه‌اش را مرور می‌کنم. این دوسال اگر نبود، هنوز کودک‌زنی بودم با نگاهِ دور از واقعیت به زندگی. زیستن در اینجا بود که من را با رویِ واقعی زندگی، تلخی‌ها و خوشی‌ها و چیزهایی که درک‌شان نکرده بودم، مواجه کرد. در این خانه بود که شکلِ تازه دین‌داری‌ و تشخص سیاسی را تجربه کردم. در این خانه بود که میزبانِ اندک‌ آدم‌هایِ عزیز و به‌جان‌نزدیکی شدم که حالا با وجود دور و دریغ بودن‌شان، من را با ساحتِ دیگری از خودم مواجه کردند. در این خانه بود که گریستم، خوشحالی کردم، تصمیم گرفتم به افغانستان سفر کنم، چند خرده‌کار سیاسی کردم، شروع کردم به نوشتن کتابم و دست‌آخر، در همین خانه بود که تصمیم گرفتم خانواده‌ای برای خودم بسازم.

در آستانه‌ام. می‌روم توی اتاق، کمی گریه‌هایم را تازه می‌کنم و دوباره برمی‌گردم برای جمع‌کردن لباس‌ها و کتاب‌ها. تنها چیزهایی که از این زندگیِ دوساله، به زندگی تازه‌ام برای تمام عمر می‌برم.

در آستانه‌ام. همان جایی که نازنین‌رفیقم –آزاده ثبوت- درباره‌اش نوشته بود: «آستانه، همان‌جایی که پدرم بر سرِ ما قرآن نگه می‌دارد، فضایی بینابینی‌ست. محل مکث و حرکت است. هر بار قرارگرفتن در آن، زیست‌جهان و درجهان‌بودنِ ما را از نو تعریف می‌کند. این‌گونه نیست که چیزی را پشت‌سر گذاشته باشیم و بخواهیم به چیز جدیدی پیوند بخوریم. آستانه به یادمان می‌آورد که ما همواره بخشی از این و بخشی از آن هستیم و می‌خواهیم به‌ازای هر هزاربار که می‌رویم، صدهزار بار باز آییم.»

#خویشتن_نویسی

یادداشت‌ها | فاطمه بهروزفخر

07 Nov, 12:12


«ما که با حضور همهٔ افغانستانی‌ها مشکلی نداریم، ما فقط می‌گیم مهاجرهای غیرقانونی اخراج بشن.»

این جمله اگرچه درظاهرش، اندکی رواداری و انصاف در خودش دارد، اما آیا واقعا رگه‌هایی از اخلاق در آن به‌چشم می‌خورد؟
به‌گمان من چنین جمله‌ای (بدون این‌که گوینده‌اش از آن اطلاع داشته باشد) اخلاقی نیست و حالا دلایلم را هم می‌گویم.

ترم پیش و این ترم، شانس آشنایی و دوستی با دانشجویان اتباع را داشته و دارم. بدیهی است که تمام دانشجویان، مهاجر قانونی‌اند. با پاسپورت و ویزا در ایران اقامت دارند که هر سال آن را تمدید می‌کنند، شهریه دانشگاه را کامل پرداخت می‌کنند، برخی از آن‌ها صاحب شغل‌هایی هم هستند و تمام اطلاعات آن‌ها در سامانه‌های مربوطه ثبت شده است.

در عموم گفت‌وگوها و گپ‌وگفت‌هایمان چیزی بین روایت‌های آن‌ها مشترک است: ترس و دلهره در مواجهه با مأموران انتظامی که از آن‌ها کارت شناسایی می‌خواهند. و عموما همه آن‌ها در چنین موقعیت‌هایی، تجربه‌های یکسانی دارند که من بارها آن را از زبان‌شان شنیده‌ام:

+ وقتی ازمون کارت شناسایی می‌خوان، حتی مهلت یا مجال نمیدن که ما زنگ بزنیم و برامون بیارن. حتی در این حد بهمون فرصت نمیدن که بتونیم از توی کیف‌مون دربیاریم. تا بخوایم حرفی بزنیم یا دفاعی هم بکنیم، ما رو با خودشون می‌برن. گاهی تا چند روز اونجا می‌مونیم. تا بالاخره زنگ بزنیم و کارت شناسی رو بیارن که نشون‌شون بدیم.

+ گاهی هم حتی از ترس، کارت شناسایی رو به خودِ اون مأمور انتظامی نشون نمیدیم. باهاشون تا کلانتری میریم حتی. برای این‌که وقت‌های زیادی پیش اومده که تا مدرک یا پاسپورتی نشون دادیم، اون رو با عصبانیت زیاد پاره کردند. از ترس پاره‌شدن تنها مدرک‌هایی که ثابت می‌کنه ما اقامت قانونی داریم، مجبوریم باهاشون بریم. تا در وضعیت آروم‌تری مدرک رو نشون بدیم.

در شرایطی که سازوکارهای اصولی، اخلاقی و قانونی در مواجهه با مهاجران وجود ندارد، همه مهاجران شرایط یکسانی را تجربه نمی‌کنند. و خب، حتی رقم‌خوردن چنین تجربیاتی برای مهاجر غیرقانونی هم غیراخلاقی و غیرانسانی است.

درحالی‌که شواهد و روایت‌ها نشان می‌دهد که بسیاری از مأموران و کارمندان بخش‌های دولتی که با مهاجران سروکار دارند، به اصول اخلاق فردی و حرفه‌ای پایبند نیستند، گزاره‌ای که از آن یاد کردم، عملاً رنگ‌وبویی از انصاف ندارد؛ چراکه زمانی می‌شود خواستار رد مرز مهاجران افغانستانی غیرقانونی بود که سازوکارها و برخوردها، شأن انسانی و حقوق آن‌ها را تمام‌وکمال رعایت کند.

در چنین سیستمی که گاهی حقوق خودِ شهروندان هم با بی‌اخلاقی و بی‌تعهدی پایمال می‌شود، می‌توان انتظار داشت که رد مرز مهاجران با روش اصولی و با درنظرگرفتن اخلاقی فردی و اجتماعی انجام شود؟

دوستی تعریف می‌کرد که پدر خانواده را رد مرز کرده بودند؛ درحالی‌که همسر جوان و فرزند کوچکش، در ایران تنها مانده بودند.
وقتی هنوز هیچ سازوکارِ قانونی و اخلاقیِ درستی برای رد مرز وجود ندارد و خوشایند و ناخوشایند ماموران بالادستی و اعمال سلیقه‌های شخصی‌شان تعیین‌کننده است، می‌توان باز هم گزاره «رد مرز مهاجران غیرقانونی» را در چنین بستری اخلاقی و در راستای جلوگیری از آسیب‌های اجتماعی دانست؟

به‌گمانم، قبل از مطالبه برای سازماندهی اتباع، همهٔ آن‌هایی که پای‌بند اصول اخلاقِ اجتماعی‌اند، باید از دست‌اندرکاران سیاست‌گذاری‌ها و بخش‌هایی که با مهاجران سروکار دارند بخواهند که طبق سازوکارهای اخلاقیِ قانون اقدام به هر کاری کنند. زیادی ایدئال‌گرایانه و خوش‌خیالانه است؛ می‌دانم. اما تا زمانی که شأن انسانی مهاجران در مواجهه با مأموران نیروی انتظامی یا در اردوگاه‌هایی مثل عسکرآباد و... نادیده گرفته می‌شود، چطور می‌توان خواستار سازماندهی اتباع بود؟

#مهاجران
#اتباع #ما

یادداشت‌ها | فاطمه بهروزفخر

06 Nov, 12:21


دیروز برای دوست عزیز دور از وطنی که خواسته بود دربارهٔ کتاب «حوض خون؛ روایت زنان از رختشوی‌خانه بیمارستان اندیمشک» حرف بزنیم، نوشتم: این روزها دل‌خوشی‌های بزرگی ندارم؛ جز همین خرده‌کارها. حرف‌زدن درباره چیزهایی که دوست‌شان داریم یا دغدغه‌ مهم‌ ماست.

امروز لیست حضور و غیاب، یادداشت‌هایم درباره بحث امروز و نهج‌البلاغه را می‌گذارم توی کیفم و راهی می‌شوم. کلاس که تمام می‌شود، یکی از دانشجوها می‌گوید یکی از اقوام آقای فلانی فوت کرده و می‌خواهیم فاتحه‌ای بفرستیم. دقیق متوجه منظورش نمی‌شوم. من تسلیت می‌گویم و مشغول جمع‌کردن وسایلم می‌شوم. از انتهای کلاس، کسی شروع می‌کند به خواندن قرآن. تازه متوجه منظورشان می‌شوم. می‌نشینم روی صندلی. مثل خودشان که ساکت و آرام‌اند و آیه‌ها را زمزمه می‌کنند. چند آیه با صوتِ خوشی، راهِ خودش را از انتهای کلاس باز می‌کند و به من می‌رسد. استیصال این روزها جایِ خودش را می‌دهد به یک خاطرجمعی کوچکِ لحظه‌ای. خواندن قرآن تمام می‌شود. دست‌ها بالا می‌رود برای دعاکردن. و بعد هم فاتحه‌ای. مردانِ جوان یکی یکی از صندلی‌هایشان بلند می‌شوند. با صاحبِ عزا دست می‌دهد. او را در آغوش می‌گیرند. تسلیتی می‎گویند و از کلاس بیرون می‌روند. من هم تسلیتی می‌گویم.
یک مراسمِ کوچکِ همدردی با کسی که عزیزی از دست داده. چندآیه قرآن و دعا و فاتحه‌ای. همه‌چیز برایم تازگی دارد. این همدلی کوتاهِ اما به غایت معصومانه. زمزمه‌شدن سوره حمد و آن صدایی که آیه‌هایی را زمزمه می‌کند.


باید برسم شرکت. می‌نشینم توی ماشین. ذخیره تلگرام را باز می‌کنم. صدا را ضبط کرده‌ام. چند آیه آخر را. موقع خداحافظی به ایشان گفتم صدایتان را ضبط کردم. به صوت خوشی آیه خواندید. تشکر می‌کند. صدا را دوباره گوش می‌کنم.
دل‌خوشی‌های بزرگی دارم در این روزها. برادران و خواهرانی از ولایت‌های مختلف افغانستان. قلبم برایشان می‌تپد و بیش از این‌که من چیزی به آن‌ها بیاموزم، آن‌ها هستند که چیزهای بزرگی به من می‌آموزند. مثل همین شکل و شیوه‌های تازه در همدلی‌کردن.

دایرکت اینستاگرام را باز می‌کنم. برای نازنین‌دوستِ دورم می‌نویسم: این روزها البته دلخوشی‌های بزرگی هم دارم. مثلا امروز....

#خویشتن_نویسی
#ما

یادداشت‌ها | فاطمه بهروزفخر

02 Nov, 14:28


گرفتگی سینوس‌ها، سردرد، کسالتِ کهنهٔ‌از‌تهران‌آمده، سرفه‌ها و... رمقم را گرفته بود. همهٔ این‌ها، نیمچه‌حوصله‌ام را هم به صفر رسانده بود. به همهٔ این‌ها، کلافگی از گرما را هم اضافه کنید.

سروصدایی شد و تختال‌ها از انتهای خط تولید بیرون آمدند. همین‌طور گداخته.

هربار که تختالی بیرون می‌آمد، شبیه تماشاگرانی که در ورزشگاه، تیم محبوب‌شان را تشویق می‌کنند، خیال می‌کردم که تیمم گُل زده است. حتی اولین تختال که بیرون آمد، از ذوق‌زدگی دست زدم.

تماشای تختال‌ها که چنددقیقه بعد به کلافی تبدیل می‌شدند تا راهی کارخانه‌ها شوند، حوصله‌ام را سرِ جایش آوردند.
ما چقدر کارخانه کم دیده‌ایم و چقدر تماشای همین چنددقیقه -به‌لطف خانمِ مدیر- به یکی از بهترین تجربه‌های سفرم (این‌بار به‌بهانه دیدن یک صنعت) تبدیل شد.

• اصفهان

#سفر_نویسی

یادداشت‌ها | فاطمه بهروزفخر

01 Nov, 17:14


ج. بهروزفخر

یکی از خوشبختی‌های من این است که دخترم چون در زمان مراجعه مامور پُست در منزل‌شان نیست. خریدهای اینترنتی‌اش را به نشانی خانه ما سفارش می‌دهد! بیشتر سفارشات او کتاب و گاهی اوقات البسه است.
من و مادرش مجاز هستیم بسته‌ها را باز کنیم. من بسته‌های حاوی کتاب را باز می‌کنم و مادرش بسته‌های البسه را.
دیروز پنجشنبه، بسته پستی جدیدِ دخترخانم، حاوی ۳ جلد کتاب از «نشر پیله» بود با عنوان‌‌های زیر؛
۱- تنهایی استراتژیک ایران...
۲- تحلیلی در باب شرق‌شناسیِ ادوارد سعید
۳- تحلیلی در باب موقعیت فرهنگ هومی‌بابا

احتمال می‌دهم، در کتابِ «تنهایی استراتژیک ایران...» بتوانم پاسخ برخی سوالات بوجود آمده در مقطع کنونی را بیابم. برای همین از اقتدار پدرانه استفاده می‌کنم و کتاب را فعلاً پیش خودم نگه می‌دارم!
هنوز مطالعه کتاب را شروع نکرده‌ام، اما آن را در صدر اولویت‌های جدیدم قرار می‌دهم.

[یادداشتی از پدرم در رسانه شخصی‌اش 😊]

یادداشت‌ها | فاطمه بهروزفخر

01 Nov, 09:32


انسان کاشفِ واژه نیست. واژه است که او را می‌یابد.

[از سخنان کشیش مونتمولین در مراسم خاک‌سپاری خورخه لوئیس بورخس]

.

یادداشت‌ها | فاطمه بهروزفخر

27 Oct, 13:36


در ادبیات داستانی، بحثی مهمی وجود دارد به‌نام شخصیت‌پردازی. در همین بحث است که تفاوت «شخصیت» و «تیپ» مطرح می‌شود. بحثِ مهمی که وجه تمایز یک نویسنده کاربلد با یک نویسنده تازه‌کار است: نویسنده تازه‌کار در اوایل مسیر آزمون و خطای نویسندگی‌اش، اغلب «تیپ» خلق می‌کند؛ اما نویسنده واقعی این توانایی را دارد که حتی در یک داستانِ کوتاه، یک شخصیت به‌یادماندنی خلق کند.

حالا فرق «تیپ» و «کاراکتر» یا همان شخصیت» چیست؟

«تیپ» همان شخصیتی است که ویژگی‌هایش با گروه زیادی از افراد یک اجتماع، مطابقت و همخوانی زیادی دارد و عملا فقط یک یا دو مشخصه دارد. «کاراکتر» اما تشخص فردی دارد. یگانه است. بدیلی ندارد و تک‌نسخه است. کاراکتر باورمند است، در حاشیه نیست، ابرازگری و کُنش دارد و خودش را با باورها، اصول و جهان‌بینی‌هایش می‌سازد.

استاد داستان‌نویسی‌ام می‌گفت اگر شخصیت‌های فرعی داستان یا رمان شما «تیپ» بودند، خرده‌ای بر شما نیست؛ اما قهرمان داستان، کسی که قرار است در بطنِ زندگی‌ای باشد که شما خلقش می‌کنید، باید «شخصیت» باشد. خلقِ تیپ، آسان‌ترین کار در داستان‌نویسی است. «کاراکتر» را به همین راحتی نمی‌توان ساخت.


نه‌فقط در دنیایِ داستان، که در جهانِ واقعیت هم «تیپ» بودن، کارِ کم‌مخاطره‌ای است. غرقه در دنیایِ شخصیِ خودت، با چند ویژگی محدود فردی و اجتماعی. سر در گریبان با تقلایِ محدودشده به یک خرده‌جهانِ شخصی. در یک دایره نامرئی محدود، بدونِ جهان‌بینی یا هیچ کنشِ چشمگیر در جغرافیایی که نامش خاورمیانه است.

«کاراکتر» داشتن اما رنج‌ساز است. چون حاشیه امنی ندارد که خودت را برای روبه‌رو نشدن با جهانِ واقعیت پشتِ آن پنهان کنی. «کاراکتر» در بطن است. او خودِ زندگی‌ست و آن‌چه از دنیایِ بیرون بر او اثر می‌گذارد را بخشی از زندگی می‌داند. کاراکتر نمی‌تواند بی‌تفاوت باشد. خنثی نیست. برای خودش اصول و باور دارد. هر روز برای خودش اصول و باور می‌سازد و برای حرف‌زدن از آن‌ها صدای رسایی دارد. بدون لکنت می‌ایستد وسط هر ماجرایی و نسبت خودش را با آن پیدا می‌کند.

من همیشه با وَرِ خوش‌بینِ ذهنم، این‌طور گمان می‌کنم که «اجتماع»، «جغرافیا»، «شرایط سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و...» همان چیزهایی هستند که از ما «سنگ زیرین آسیا» می‌سازند. اتفاقا باید خودت را در معرض این‌ها قرار بدهی تا هم نسبتت را با هر کدام‌شان فهم کنی و هم به‌واسطه‌شان لباسِ «تیپ» بودن را از قامت وجودی‌ات بیرون بیاوری و به «شخصیت» تبدیل شوی؛ به کسی که «تشخص فردی» دارد و شبیه‌ترین است به خودش تا یک دسته و گروه عمومی.

همه آن چیزهایی که در این چندسال، در جغرافیایی به‌نام خاورمیانه یا بهتر است بگویم در غرب آسیا و در ایران گذراندیم و قرار هم هست که باز پشتِ سر بگذاریم، بهانه‌ای است برای آنْ حرکتِ آرام به‌منظور خارج‌شدن از «تیپ» و تبدیل‌شدن به «کاراکتر». چراکه اصلا زندگی یعنی همین شخصیت‌شدن.

«فلسطین» یکی از همان چیزها بود/هست که به‌بهانه‌اش می‌شد/می‌شود، صاحبِ جهانِ فکری تازه شد یا سروشکل درستی به باورهای قبلی داد. «فلسطین» از آدم‌ها کاراکتر می‌سازد؛ همان‌طور که «مبارزه»، همیشگی‌ترینِ امکانِ کاراکترسازیِ تاریخ است.

مدت‌هاست معنایِ زندگی را در تلاش برای «شخصیت» شدن، فهم می‌کنم و مدت‌هاست که هِی چشم می‌چرخانم در جهان دوستی‌ها، مراوده‌ها، تعامل‌های فردی و اجتماعی و... و تا آنجا که قوه تشخیص به کمکم می‌آید، «کاراکتر»های عزیزِ دنیایِ تازه‌ام را می‌نشانم جایِ «بی‌کاراکترترین»‌هایی که هیچ‌وقت نشد صدایی از باورهایشان -چه مخالف، چه موافق- بشنوم؛ چراکه سخت باور دارم، دنیایِ این روزها، دیگر، دنیایِ خنثی‌بودن و درحاشیه‌بودگی نیست.


#ما

یادداشت‌ها | فاطمه بهروزفخر

26 Oct, 09:58


دو تن، دو تهمتن

دو تن از ما
دو تن کم‌ از ما
دو کوه از ما
دو تن: همه ما

کنار نام ایران؛
جاوید باد نامتان

@jangneveshte

یادداشت‌ها | فاطمه بهروزفخر

25 Oct, 08:42


برادر کوچکم همیشه می‌گفت وقتی قرار است کاری را به سرانجام برسانی، درباره‌اش با کسی صحبت نکن. چون وقتی دربارهٔ امرِ درحالِ انجام حرف می‌زنی، ممکن است ذهنت گول بخورد و آن را جزو انجام‌شده‌ها درنظر بگیرد. برای همین احتمالا ادامهٔ مسیر سخت‌تر باشد، چون باید مدام به ذهنت حالی کنی چیزی تمام نشده و باید متمرکز و همراه، در به‌پایان‌رساندن یاری‌ام کنی.

جدا از این، وقتی دربارهٔ امرِ درحال انجام حرف می‌زنی، شرایطی را که ممکن است در به‌نتیجه‌نرسیدن نقش داشته باشند، نادیده می‌گیری. بنابراین ممکن است هیچ‌وقت کارت -بنا به هر دلیلی- به سرانجام نرسد و تو آدمِ ناتمامی به‌نظر برسی.

فارغ از همهٔ این جوانب که در نوع خود، درست و منطقی‌اند، گاهی حرف‌زدن دربارهٔ چیزی که درحالِ انجامش هستی، در تو تعهد پررنگی ایجاد می‌کند. شاید به‌این‌خاطر که تعداد زیادی از اطرافیان و دوستانت را شاهد می‌گیری تا به‌واسطه شاهدبودن آن‌ها فارغ از نتیجه، مصمم و پرتلاش‌تر، کارِ درحالِ انجامت را به پایان برسانی.

این روزها لپ‌تاپ روی میز، تمام‌وقت روشن است‌. گاهی ساعت‌ها برای نوشتن پشت آن می‌نشینم و گاهی برای نوشتن یک یا دو کلمه که ناغافل موقع ظرف‌شستن یا کارهای خانه به ذهنم رسیده، خودم را به آن می‌رسانم.

حالا انگار دارم جدی‌ترین کارم در تمام این سال‌ها را انجام می‌دهم و آن‌ هم، کلمه به کلمه نوشتنِ کتابی است که امیدوارم سرنوشت خوبِ به‌ثمررسیدنش را با سهل‌انگاری و بی‌توجهی، به بی‌سرنوشتی تغییر ندهم.

اینجا
دوستان نزدیک و نادیدهٔ زیادی شاهد شدند؛ به‌امیدِ تمام‌کردن کاری که فکر می‌کنم شاید مهم‌ترین چیزی است که باید در زندگی‌ام انجامش بدهم.

#خویشتن‌_نویسی

یادداشت‌ها | فاطمه بهروزفخر

24 Oct, 09:56


با دوستِ عزیزی قرارِ باهم‌خوانی دربارهٔ فلسطین گذاشتیم. یک قرار دونفره با عنوان «اندیشیدن به فلسطین به‌واسطه خود فلسطین». از شرق‌شناسی ادوارد سعید شروع کردیم. دربین هزارمشغله سرعت‌مان لاک‌پشتی‌ست، اما ادامه‌دار است.

از وقتی شرق‌شناسی را شروع کردم، احساس می‌کنم آموخته‌های پیشینم، کم‌بنیه‌تر از آن است که بتواند به فهم دقیقِ متن اصلی کمک کند. برای همین به‌دنبال منابع کمک‌آموزشی گشتم. مثل همان دورهٔ دبستان که کتاب‌ها و جزوه‌های گل‌واژه‌ به‌کمکم می‌آمدند.

این منابع کمکی یکی کتاب «تحلیلی در باب شرق‌شناسی ادوارد سعید» نوشتهٔ رایلی کوئین بود و‌ دیگری دورهٔ آنلاین تازه آکادمی سپنتا با عنوان «مطالعات فرهنگی-پسااستعماری خاورمیانه: ادوارد سعید و فلسطین در کانتکست مطالعات فرهنگی» که در آستانهٔ برگزاری است:

https://t.me/sepantasocialscience/257

حالا این مقدمه را نوشتم که بگویم اگر مایل به‌ شرکت در این دورهٔ پنج جلسه‌ای هستید که توسط آکادمی سپنتا و افراد کارشناس در این حوزه برگزار می‌شود و دغدغه‌اش را دارید، کافی‌ست پیام مختصرومفیدی به من بدهید و بگویید چرا دوست دارید این دوره را شرکت کنید. هزینهٔ شرکت در این دوره، برای دو نفر، را به‌عنوان یک نذر فرهنگی، مهمانِ کسی هستید.


@Fatemeh_behruz_bot


#نذر_فرهنگی #فلسطین

یادداشت‌ها | فاطمه بهروزفخر

22 Oct, 13:35


هفت زن از کشورهای مختلفیم سرِ کلاس مرور آموخته‌هایمان از زبان ترکی استانبولی. برگزارکننده، موسسه یونس‌امره ترکیه است که سال‌هاست در همه کشورهای دنیا برای ترویج زبان و فرهنگش تلاش می‌کند. چند مرد هم ثبت‌نام کرده‌اند، اما سرِ هیچ‌کدام از کلاس‌ها حاضر نشدند. دو زن از فلسطین، یک زن از مصر، یک زن از ارمنستان، یک زن از افغانستان، یک نفر روسیه و من از ایران.

استادمان زنِ جوانی‌ست که تازه مادر شده. پیش آمده که وسط کلاس مجبور شده فرزند کوچکش را از همسرش بگیرد و همان‌طور که دارد چیزی را برای ما توضیح می‌دهد، بچه‌اش را آرام کند. وقت‌های زیادی هم عذرخواهی می‌کند و با خنده می‌گوید: «annelik». خیلی خلاصه و مفید می‌گوید یعنی مادری‌کردن این‌طور چیزی است.

جلسه سوم است و استاد تا می‌آید شروع کند، همسرش از پشت دوربین چیزی می‌گوید. صدا و تصویر باز است و ما همه آن چیزی را که بین آن سه نفر رقم می‌خورد، می‌بینیم. مرد می‌گوید نمی‌داند دمای آبِ جوشی که برای شیر بچه لازم است، باید چقدر باشد؟ زن می‌گوید عزیزم کافی‌ست یک قطره از آب جوش را بریزی پشت دستت تا بفهمی مناسب است یا نه. مرد می‌گوید من سر درنمی‌آورم. استاد عذرخواهی می‌کند و می‌گوید «تا من شیر بچه را درست کنم، دوربین‌هایتان را روشن می‌کنید تا باهم معاشرت کنید؟»

دوربین‌ها روشن می‌شود. عجیب این‌که راه ارتباطیِ ما یک زبان واسطه است. ترکی استانبولی. من نگاه می‌کنم به زن‌هایی که هر کدام یا پشت لپ‌تاپی نشسته‌اند یا گوشی‌به‌دست دارند توی خانه‌شان می‌گردند تا استاد بیاید.

یکی از زن‌های فلسطینی نشسته است روی یک صندلی. دختر کوچکی دست انداخته دور گردنش و قصد دارد توجه مادرش را جلب کند. معلوم است خودش را به زور از روی صندلی بالا کشیده. نوزاد کوچکی هم در آغوش دارد که انگار مشغول شیرخوردن است. و اگر خیلی دقیق تصویر را ببینی، کودک دیگری را هم در گوشه‌ای از خانه می‌بینی که انگار با چیزی سرگرم است. من نشسته‌ام روی مبل و با گوشی سرِ کلاسم. دختر افغانستانی می‌گوید روشن کردن دوربین برایش امکان‌پذیر نیست و زنِ مصری هم پشت به پنجره‌ای نشسته که رو به چندساختمان است. زنِ روسی توی اتاقی نشسته که پشت سرش یک کتابخانه بزرگ خودنمایی می‌کند و استاد که رفته برای درست کردن شیر، ما را با یک تصویر که روبه‌روی هود آشپزخانه است، تنها گذشته. این یعنی میز کارش را دقیقا توی آشپزخانه گذاشته.

معاشرت اولیه درباره این است که دقیقا از چه زمانی یادگرفتن زبان ترکی را یاد گرفته‌ایم که سوال شخصی و بدون مقدمه زن روسی، کمی اوضاع را پیچیده‌تر می‌کند. از زن فلسطینی می‌پرسد «من هیچ نمی‌فهمم که عرب‌ها چرا این‌قدر بچه به دنیا می‌آورند»؟ وقتی آدم‌ها سوال‌های عجیب و بدون مقدمه‌ای می‌پرسند، تلاش می‌کنم که بفهمم چندساله‌اند. و همیشه در تشخیص سن‌وسال گند می‌زنم. و این‌بار هم نمی‌فهمم که زن چندساله است. زنِ فلسطینی برعکس من که جا خورده‌ام، آرام و با طمأنینه جواب می‌دهد Çünkü erkeklerimizi seviyoruz. چون مردان‌مان را خیلی دوست داریم.

عجب جوابِ زنانه‌ای. عجب منطق پرعاطفه‌ای. باید زن باشی که بتوانی درک کنی، جدا از شوقِ همیشگی مادرشدن، این دوست داشتنِ یک مرد است که کمک می‌کند تا شوقِ بالقوه‌ات را بالفعل کنی. باید زن باشی تا بدانی وقتی مردی را دوست داری، تلاش می‌کنی تا او را طوری که از عهده‌ات برمی‌آید، تکثیر کنی.

طبیعتا این جواب برای کسی که این سؤال را پرسیده، قانع‌کننده و منطقی نیست. زن روسی می‌رود عقب و پشتش را تکیه می‌دهد به صندلی. می‌خندد. می‌گوید «اوهوم! پس از سرِ دوست‌داشتنِ مرد مسلمان، بچه‌دار می‌شوید.» با این‌که زبان واسطه است، اما کارِ سختی نیست که بفهمیم توی این جمله، این بار تعریض اصلی به بچه‌دارشدن نیست، تعریض اصلی به دوست‌داشتنِ مرد مسلمان است.

مقابل ما فقط یک زنِ روس نشسته است. او نماینده فمینیسم سفید است که نه‌تنها زنِ اهل خاورمیانه را زنی همیشه‌قربانی، جنگ‌زده و بدون عاملیت در انتخاب‌هایش مثل فرزندآوری، ازدواج و... می‌داند، بلکه مرد عرب خاورمیانه‌ای را هم مستحق کرامت، دوست‌داشته‌شدن و خوشایندِ زنی بودن نمی‌داند.

یادداشت‌ها | فاطمه بهروزفخر

22 Oct, 13:35


در مقاله‌ای با عنوان «مردان فلسطینی و زندگی‌های سوگواری‌(نا)پذیر» خواندم که دکتر عایشه خان، فمینیست پسااستعمار، نوشته بود: «مردان فلسطینی که در مقاومت مسلحانه شرکت می‌کنند، هیولا نیستند؛ کودکی آن‌ها به بی‌رحمانه‌ترین شکل ممکن در اسارت گذشته است، تمام زندگی آن‌ها در خشونت استعماری، زیر بمب‌ها و حملات موشکی بی‌پایان، گرسنگی و آزار جسمانی سپری شده است. خانه‌هایشان توسط سربازان و شهرک‌نشینان اسرائیلی به سرقت رفته و درختان زیتون مقدس‌شان سوزانده شده است. آن‌ها سالیان طولانی مسطح‌شدن محله‌هایشان را زیر بمباران‌ها مشاهده کرده‌اند و عزادار رنج بی‌پایان جامعه خود، عزیزان قتل‌عام‌شده و بیماران ناتوان‌شده توسط بیوتروریسم اسرائیل که هوا، زمین و آب آن‌ها را مسموم کرده، بوده‌اند. واقعیت آن‌ها غیرقابل درک است. این مردان جوان، مردمی بومی هستند که نومیدانه برای آزادی از دست استعمارگران خود تلاش می‌کنند، به این امید که نسل آینده بتوانند فلسطینی آزاد را تجربه کنند. این مردان همچنین علایق و عشق متنوعی به شعر، هنر، موسیقی، خوشنویسی، گلدوزی، آشپزی، کشاورزی، رقص و... دارند. این به این معنی نیست که آن‌ها کامل هستند، به این معنی است که آن‌ها انسان هستند. چرا از مردان فلسطینی که در کودکی از نسل‌کشی جان سالم به در برده‌اند و در مقابل آن مقاومت کرده‌اند، انسانیت‌زدایی می‌شود؟»


استادمان درحالی‌که طفل گریانش را در آغوش گرفته و شیشه شیرش را در دست دیگرش دارد، می‌آید پشت دوربین. باز معذرت‌خواهی می‌کند و می‌گوید کارکردن از توی خانه واقعا سخت است. بچه انگار دلش می‌خواهد باز هم گریه کند. مادرش می‌گوید خاله‌ها رو توی دوربین ببین. بچه نگاه می‌کند. دو فرزندِ زن فلسطینی که هنوز کنار مادرشان هستند و او را موقع گفت‌وگو تماشا کرده‌اند، برای کودکِ گریان استاد، دست تکان می‌دهند و به عربی چیزی به بچه می‌گویند. بدون زبان واسطه. با زبانِ خودشان. برعکس ما.
بچه می‌خندد.

#ما
#فلسطین

یادداشت‌ها | فاطمه بهروزفخر

21 Oct, 13:38


تو چراغِ خود برافروز:
درخواست جمعی از هنرمندان، روزنامه‌نگاران و فعالان اجتماعی برای توقف اجرای حکم پنج سال زندان الهه محمدی و نیلوفر حامدی.

امضای کارزار: توقف حکم زندان خبرنگاران

#ما
#خواهران_ما

یادداشت‌ها | فاطمه بهروزفخر

20 Oct, 13:28


از بیانیه شورای علمای شیعه افغانستان، چه چیزی درباره فلسطین یاد گرفتم؟
(متن بیانیه در زیر سنجاق شده است)



فهم فلسطین به‌واسطه خودِ فلسطین:
مقاومت مردم فلسطین، طولِ عمری یک‌ساله ندارد. ساده‌انگارانه است اگر خیال کنیم، مقاومت از هفت اکتبر شروع شد. مقاومت فلسطینیان به‌اندازه عمر چندین نسل از هر کدام از خانواده آن‌هاست. فلسطینیان تمامِ عمرشان را طوری زندگی می‌کنند که هر روز درحالِ مبارزه باشند. شیوه مقاومت فلسطینیان، ابزار، گفتمان، رویکرد و اقتضائات خودش را دارد.

چیزی که در رسانه‌های فارسی‌زبان در ستایش مقاومت یا شیوه مبارزه فلسطینیان به‌چشم می‌خورد، درباره فلسطینیان نیست؛ بیش از هر چیزی درباره گفتمان و نگاهِ صاحبان این رسانه‌ها به فلسطین و مسئله مقاومت است.

ما فلسطین را به‌واسطه خودش فهم نمی‌کنیم؛ ما فلسطین را در چهارچوب گفتمان‌های مدنی، سیاسی و دینی خودمان فهم می‌کنیم. بنابراین بیشتر از این‌که از فلسطین حرف بزنیم، انگار در حالِ روایت از خودمان هستیم. تشبیهات، استعاره‌ها و ادبیاتِ پرتکرار در این رسانه‌ها نشان می‌دهد که ما فلسطین را به‌واسطه گفتمان دینی و سیاسی خودمان فهم می‌کنیم، از فهم فلسطین، آن‌طور که هست، نه آن‌طور که ما می‌خواهیم، عاجزیم.

تیتر مجله‌ سوره یا رسانه‌های مشابه، بیش از این‌که در تلاش برای روایتِ مقاومت انسان فلسطینی باشد، روایتی از تلاش برای مشروعیت‌بخشیدن به یک گفتمان سیاسی‌ در داخل‌اند. فلسطین در این رسانه‌ها فرع است. اصل، چیزی است که آن‌ها در پی اثبات و محکم‌کردن مشروعیت آن هستند. کسی که پیروزی فلسطین را در پیروی از نسخه گفتمان سیاسی ایران می‌داند، صرفا فقط فیگور «توجه به فلسطین» گرفته است.

اگرچه گاهی حسنِ نیت برخی نویسنده‌ها و فعالان سیاسی در ارتباط با فلسطین را نمی‌توان نادیده گرفت، اما در شیوه روایت از فلسطین، دچار خطاهای شناختی فاحش‌اند. نشانه‌اش این‌که از فلسطین حرف می‌زنند، اما در نوشته‌ها و صحبت‌هایشان هیچ رد یا نقل‌قولی از روایت‌های انسان فلسطینی نیست و همیشه به گفتمان خودشان ارجاع می‌دهند.

نقطه روشنِ بیانیه علمای شیعه افغانستان در همین است: از گفتمانِ دینی و حتی سیاسی خود برای دفاع از فلسطین مدد نگرفته؛ فلسطین را به‌واسطه خودش فهم کرده است. بنابراین بدون اشاره به بنیان‌های فکری خود و حتی اصطلاحات خاص خود، تمام ایده متن را حول «مقاومت فلسطین» طراحی کرده است.


به حاشیه بُردن رنج خود برای توجه‌دادن به رنجِ بزرگ‌تر:
کسی هم هست که نداند شیعه در افغانستان اقلیت است و عمده‌ترین نسل‌کشی شیعیان به‌ویژه شیعیان هزاره در این کشور اتفاق افتاده و همچنان اتفاق می‌افتد؟

می‌شد که انتظار داشت نویسندگان این متن، به مصائب خودشان هم اشاره کنند و حمایت از فلسطین را در ادامه حمایت از اقلیت مذهبی افغانستان ببینند. چنین اتفاقی نمی‌افتد.

در میدان لفاظی‌های پرتکرارِ جماعتی که هر جا نشانه‌ای از دفاعِ فلسطین می‌بینند، رنج‌های مرزهای خودت و کشته‌شده‌ها را به تو یادآوری می‌کنند (بی‌این‌که بداند این تفکر که خود و رنج‌های خودت را مرکز عالم هستی بدانی، شیوه‌ای از تفکر استعماری و نایدیده‌گرفتن دیگری است) جمع قلیلی از شیعیان کشوری که همیشه تحت استعمار بوده‌ است، با مرکززُدایی از خودش، رنجش را به حاشیه می‌برد تا یک نسل‌کشی عیان‌تر را پیشِ چشمِ جهانیان یادآوری کند.

گروهی که مورد ستم واقع شده و شیوه مقاومت را با آزمون و خطا آموخته است، در پیِ تقلیل و نادیده‌گرفتنِ رنجِ بزرگ‌تر از خویش نیست. آنجا که دیگری تو را به‌سبب نادیده‌گرفتن رنج‌هایش و پرداختن به دیگری مورد مؤاخذه قرار داد، همان بزنگاهی است که می‌شود فیگورهای ظاهری همدلی و دغدغه‌مندی او در جنبش‌های اجتماعی و سیاسی و... را از تلاش واقعی‌اش برای مقاومت با هر ظلمی تشخیص داد.

بیانیه علمای شیعه با کلیدواژه‌های مهمی همچون فرمانده مقاومت (سنوار را نه‌فقط فرماندهی از حماس و غزه، بلکه متعلق به جریان مقاومت فلسطین و از آنِ همگی آنان می‌داند)، آزادگان جهان، سرزمین‌های اشغالی و...، فقط از رنج انسان فلسطینی و امید به آزادی تمام سرزمین‌های فلسطینیان سخن به میان می‌آورد.

#فلسطین

یادداشت‌ها | فاطمه بهروزفخر

20 Oct, 08:05


اگر بنا باشد برای این روزها نامِ درخوری پیدا کنم، عنوان این کتاب از سوزان سانتاگ را انتخاب می‌کنم: تماشای رنجِ دیگران یا بهتر بگویم تماشایِ مرگِ دیگران.

و در همهٔ این روزها که از پسِ هم می‌گذرند، لحظه‌های زیادی از خودم می‌پرسم، بعد از این، همه‌چیز برای جهانیان مثل گذشته خواهد بود؟ همه‌چیز برایم مثل روزهای قبل از این سه سال به‌ویژه بعد از این یک سال خواهد بود؟

به‌قول زینب، نازنین‌رفیقم، اتفاقا خودِ ما هم دیگر نمی‌خواهیم زندگی برایمان مثل گذشته باشد.

#ما

یادداشت‌ها | فاطمه بهروزفخر

18 Oct, 10:06


از زبان یکی از مخالفان و منتقدان همیشگی یحیی سنوار و جنبش حماس:

باوجودی‌‌که آشکارا با او مخالف بودم، اما اکنون نه ایرادی از او می‌گیرم و نه از ارزش مرگش می‌کاهم؛ زیرا آخرین صحنهٔ او درحالی‌که تنها و‌ مجروح نشسته بود و تلاش می‌کرد آن هواپیمای کوچک را با عصا بر زمین بزند، چیزی شبیه فلسطینی‌بودنِ ما بود. ما نیز تنها و مجروح، با تمام وجود تلاش می‌کنیم آن هواپیماهایی را که بالای سرمان گشت می‌زنند، سرنگون کنیم. همهٔ چیزهای مربوط به ما به‌عنوان فلسطینی‌ها، مایهٔ غم و اندوه است؛ حتی تلاش‌های ساده ما -که گاهی بیهوده به‌نظر می‌رسند- در درون خود، امید و درد را در میان واقعیت تلخی که مدام تکرار می‌شود دارند.

[از صفحهٔ اینستاگرام نسیبه سبحانی]

#فلسطین

یادداشت‌ها | فاطمه بهروزفخر

13 Oct, 06:50


روزی اگر به ما می‌گفتند، شما دوستانِ تازه و به‌جان‌نزدیکی از جای‌جای دنیا خواهید داشت که به‌واسطه فلسطین و ایستادن پایِ یک انزجار علنی از یک نسل‌کشی خواهد بود، باور نمی‌کردیم. اما فلسطین این‌طور چیزی بود. فلسطین این‌طور چیزی است؛ حتی معیاری برای سنجش دوستی‌های قدیمی و آغاز دوستی‌های تازه.

به‌قول آزاده ثبوت عزیز، باید بابت این دوستی‌ها، از فلسطین قدردان باشیم.

روزی که داشتم چندجلد از کتاب «فلسطین به روایت کارت‌پستال‌های تاریخی» را سفارش می‌دادم، لحظه‌ای تعلل کردم و از خودم پرسیدم «زیادی نیست؟ کسانی را داری که این کتاب را هدیه مناسبی برای آن‌ها بدانی؟»
حالا آدم‌های پرشماری را کنارِ خودم دارم که هر روز بیشتر از قبل از آن‌ها یاد می‌گیرم؛ به‌برکتِ فلسطین، به‌برکتِ افغانستان و به‌برکتِ آزادی و آزادی‌خواهی.

هلیا همدانی یکی از همین‌هاست. روشنایی تازه. دل‌مشغول و دغدغه‌مندِ تمام آدم‌ها و روایت‌های درحاشیه. از فلسطین قدردانم. و از هلیا که در نشستی درباره زنان افغانستان، از فلسطین می‌گوید و وقتِ حرف‌زدن از فلسطین، از زنانِ ایران و هر کُنشی برای برهم‌زدن ظلم.

#ما

یادداشت‌ها | فاطمه بهروزفخر

11 Oct, 11:13


بی‌قیدی دختری که‌ روبه‌‌رویم نشسته، غبطه‌برانگیز است‌. طوری کلمه‌های کتابش را دنبال می‌کند که انگار رسیده است به اوج داستان. آنجا که کارها گره خورده و شخصیت قصه باید در بزنگاهی که نویسنده برایش درنظر گرفته، خودی نشان بدهد تا قهرمان بی‌بدیلی باشد.‌

کتابم را همراه خودم نیاورده‌ام. وقت خواندن‌های بدون برنامه را ندارم. دیروز چندصفحه‌ای از کتاب استانبول اورهان پاموک را روی نیمکت روبه‌روی مسجد ایاصوفیه و نیمکت‌های نرم یکی از موزه‌های همان حوالی خواندم. شب قبلش هم چندصفحه‌ای زبان. حالا دارم یک داستان می‌خوانم در حال‌وهوای افغانستان. با دوست عزیزی درباره اسم یک سایت تازه‌تأسیس و برنامه‌اش گپ زدیم و دوتا نوشته درباره فلسطین را خلاصه کرده‌ام. پیش‌نویسی را هم آماده کردم که چنگی به دل نمی‌زند. همکارم برایم نوشته که سخت نگیرم و برایش بفرستم.

امروز صبح داشتم برای اویِ عزیزم می‌گفتم از فکر برگشتن به وحشت می‌افتم. نه این‌که دلم تنگ نشده باشد برای یک روز معمولی در جایی که زندگی می‌کنم. آدم که مسافر باشد، می‌داند برگشتش حتمی است. آدم مهاجر چطور؟ برگشتش را چطور می‌بیند؟ از فکر آن‌همه کار و موعدهای تحویل و آزمون‌ها آدم به وحشت می‌افتد. اما خب باید با همه‌شان چشم‌درچشم‌ شد و قبول کرد که گاهی اشتباه از خود آدم بوده که هزارتا چیز را با هم شروع کرده است.

خانم کافه‌دار که دختر جوانی است، می‌آید جلوی میز و می‌‌پرسد: Tekrar çay ister misiniz?
جواب می‌دهم: Evet. Lütfen.
انگار زیاد نشسته‌ام. بیش از حد معمول در کافهٔ کوچک یک کتاب‌فروشی. صدای اذان یکی از مسجدهای نزدیک شنیده می‌شود. چرا کمی قشنگ‌تر اذان‌هایشان را ادا نمی‌کنند؟ چرا از آن حجمِ ظرافت و لطافت‌ اذان‌هایی که شنیده‌ایم، خبری نیست؟ حتی مُکبّرهای کوچکِ نمازهای جماعت در مسجدهای خودمان بلدند چطور کلمه‌هایشان را خوش‌نوا ادا کنند.

سمت راست، سه زن نشسته‌اند. شاید هم‌سن‌وسال مادر خودم. یکی دارد خریدهایش را نشان دو زن دیگر می‌دهد. یک جفت کتانی کوچک نوزادی، یک شلوار و پیراهن خیلی کوچک و ظریف. برای نوه‌اش است انگار. هر سه دارند توی کیف‌هایشان دنبال چیزی می‌گردند. یکی‌شان به‌ من اشاره می‌کند. یکی دیگر از من می‌پرسد فندک دارم یا نه.‌ می‌گویم‌ متأسفانه ندارم. دوباره با کارهای خودم سرگرم می‌شوم. باید نوشتهٔ تازه‌ای را بخوانم: زمینه‌مند کردن مقاومت از یک نویسنده ناشناس فلسطینی. خانم جوان، توی همان لیوان کاغذی قبلی برایم چای ریخته. اذان تمام شده. سه زن سمت راستی بلند می‌شوند. دختر جوان روبه‌رویم دارد زیر کتابش خط می‌کشد.

#خویشتن‌_نویسی
#سفر_نویسی

یادداشت‌ها | فاطمه بهروزفخر

11 Oct, 09:10


در پرسه‌زدن‌های شبانه چشمم را گرفت. در یک خیابان ساکت و آرام با اندک‌کافه‌های باز. شبیه یک‌جور یادآوری. یک تذکر. وقتی از ازدحام خیابان استقلال و زرق‌وبرق فروشگاه‌های برند خودت را به کوچه‌ای خلوت می‌رسانی، یکهو جلوی چشمانت ظاهر می‌شود. در جای درست. در ساعت درست. نوشته که اسرائیل ۴۲هزار انسان بی‌گناه را کُشته است.

#سفر_نویسی
#استانبول

یادداشت‌ها | فاطمه بهروزفخر

10 Oct, 06:19


ما جمعی متکثر از ایرانیانِ داخل و خارج کشور -که خیل جامعه‌ی دانشگاهی، دانش‌پژوهان، فعالان سیاسی و اجتماعی و هنرمندان را تشکیل می‌دهیم- از تجاوز نسل‌کشانه‌ی اسرائیل به مردم فلسطین در باریکه‌ی غزه، آپارتاید سرکوب‌گر در کرانه‌ی باختری‌ِ اشغالی، قشون‌کشی به خاک لبنان، حملات به یمن و سوریه و هر گونه اقدام نظامی علیه ایران تحت هر عنوانی اعلام انزجار می‌کنیم و آن‌را جلوه‌‌ای آشکار از خشونت گسترده، فرا‌قانونی و افسارگسيخته علیه شرایط زیستِ جمعی مردمان در منطقه‌ می‌دانیم، خشونتی تحت حمایت کامل مادی و معنوی دولت‌های غربی و درهم‌تنیده با گردش جهانی سرمایه. گفتارها و شواهد گویای آن است که ایران از اهداف بعدیِ تخاصم اسرائیل تحت عنوان «نظم نوین» خواهد بود. این بیانیه حامل هشداری اضطراری‌ علیه بی‌تفاوتی در قبال تبعات جنایت‌های نظام‌مند بر هم‌زیست‌های جغرافیایی، فرهنگی و تاریخی ماست.


متن بالا بخشی از بیانیهٔ دوستان دغدغه‌مندی است که برای تدوین و انتشار آن، زحمت زیادی کشیدند. جای امضایِ شما خالی‌ست؛ اگرکه خواسته باشید، نامِ شما هم پایِ این اعلام انزجار باشد.


https://docs.google.com/forms/d/e/1FAIpQLSfS9RjPqVfC9ZzK8JaE3K08PIXqaOEtDviRERc4M7F-op5n8w/viewform

یادداشت‌ها | فاطمه بهروزفخر

09 Oct, 16:12


سلام بر شهر مسجدهای چشم‌نواز، مسجدهای همیشه‌میزبان، مسجدهای همیشه‌باز....

#سفر_نویسی

یادداشت‌ها | فاطمه بهروزفخر

06 Oct, 08:40


مدارای بیشتر با خود، باید تمرینِ همیشگی مردمان خاورمیانه باشد. ما باید همیشه کمتر از آن چیزی که می‌توانیم عهده‌دارش باشیم، برای خودمان دغدغه و دل‌نگرانی بتراشیم. بخشِ زیادی از توانِ ما باید بماند برای روز مبادا. بخش زیادی از قدرت تاب‌آوری در بحران‌ها باید دست‌نخورده بماند تا در بزنگاه‌هایی که هیچ نقشه‌ای برایش نداشتیم و در هیچ کجای زندگی، جایی برایش متصور نبودیم، به یاریِ ما بیاید. تا جای ممکن برای غصه‌های کوچک، سوگواری خلاصه و مفیدی کنیم و قائله‌اش را ببندیم، چون احتمالا، به روزهایی می‌رسیم که به‌خاطر خستگی مفرط اندوه‌های خرد و کوچک، در مقابل دل‌نگرانی‌های کلان‌تر به مرحله سِرشدگی رسیده باشیم. باید بدانیم زیادکارکردن فضیلت نیست. خوب‌کارکردن ارزشمند و اخلاقی است. دست از کارهای خردِ پراکنده برداریم و گاهی از بیکاربودن واهمه نداشته باشیم، چون در آینده به روزهایی خواهیم رسید که باید به‌جبر یا به‌اختیار آن‌قدر کار کنیم که در خواب هم نمی‌دیدیم که بتوانیم دست‌تنها عهده‌دار همه این‌ها باشیم.


این روزها به سرعت لاک‌پشتی خودم در انجام کارها فکر می‌کنم. به شوقِ نوشتنِ فقط هزارکلمه از مقدمه سه‌هزارکلمه‌ای کتاب بعد از مدت‌ها و به همه انجام‌شدن‌های پرمشقت در روزهایی که گذشت و روزهایی که از پسِ هم می‌آید. صدای سرزنش‌گری، بابت همه آن چیزهایی که لازم نبود در گذشته و حالا انجام‌شان بدهم، موعظه‌ام می‌کند. بابت گذاشتن بارهای زیادی که خیال کردم به‌قدر توان شانه‌هایم است، اما در طولانی‌مدت فرسوده‌کننده‌اند. صدای مهربان‌تری می‌گوید تو در هر زمانی، هر کاری که فکر کردی درست است را انجام دادی. از طرفی، این روزها هم روزهای معمولی‌ای نیستند که انتظار داشته باشی روی تردمیل همیشگی سرعت باشی. بی‌انصافی است اگر آدم از خودش با این حجم از دست‌تنهابودن توقع‌های زیادی داشته باشد.

با این‌که دلم می‌خواد طرف صدای دوم مهربان بایستم، اما آن صدای اول هم بیراه نمی‌گوید. آدم یکهو چشم باز می‌کند و می‌بیند دیگر برای کارهایی که تماما به خودش تعلق دارد و دلش در گروِ آن‌هاست، جان و توانی ندارد. شوقش را دارد. شوقی که لازم است، اما کافی نیست. باید قوتی برای ادامه مسیر داشته باشد که دیگر به سختی حفظ و تقویتش کند. ما که هیچ نمی‌دانیم دنیا قرار است چه خوابی برای ما ببیند و به سرتیتر خبرهای جهان تبدیل شده‌ایم، نباید مدارا با خود را بیش از هر وقت دیگری تمرین کنیم؟

#خویشتن_نویسی

یادداشت‌ها | فاطمه بهروزفخر

02 Oct, 10:48


اگر دانشجوی ادبیات فارسی نبودم و مشغول به تحصیل در یکی از گرایش‌های جامعه‌شناسی، انسان‌شناسی و... بودم، بدون معطلی موضوع رساله‌م رو با عنوان «بررسی توییت‌ و کلیپ‌های طنز بعد از دو حمله ایران به اسرائیل» (احتمالا از منظرهای مختلف) تصویب می‌کردم و با خاطرجمعی، هم بیست می‌گرفتم و هم چندتا مقاله خوب ازش استخراج می‌کردم! :)

جدا از بازی‌های زبانی خارق‌العاده، کافیه جوک‌ها رو مرور کنیم تا ببینیم هر کدوم چطور بیش از معنای ظاهری، در خودشون جنبه‌ها و معانی دیگه هم دارند که نشون‌دهنده هوش و شوخ‌طبعی ایرانیان به‌عنوان راهی برای تاب‌آوری در زمان بحرانه.

مثلا این بازی زبانی رو ببینید:
• ‏این جوکاتون در مورد جنگ خیلی بی غزه‌س لطفا دیگه نفلسطین

یا استفاده از یک موضوع تکراری با پرداختی تازه:
• موشکای ما رفتناشونو گذاشته بودند برای پاییز!

استفاده و اشاره به کلمات و موضوعاتی که پشت‌سر گذاشته شده، مثل مدرسه یا دوره کرونا:
• این همه جلد پفک و چیپس شستیم زنده بمونیم این روزا رو ببینیم
• دست و جیغ و هورا بزنید فکر کنن سنگر ما بیشتر خوش می‌گذره

یا بهره گرفتن از جملات کلیشه‌ای و پرتکرار در زمان‌های خاص:
• اگر انتقاما رو تو طول ترم گرفته بودی، همه‌ش جمع نمی‌شد یک شب.

توی همین نمونه آخر، مگه می‌شه اون رو فقط یه توییت خنده‌دار دید و متوجه لایه‌های دیگه‌ی اون نشد؟ یا جنبه انتقادی، تحسین‌، دل‌نگرانی و... رو از معناهای ضمنی اون‌ متن‌های طنز فهم نکرد؟


ضمیمه:
فایل صوتی دربارهٔ طنز در بحران با تکیه بر جریان مقاومت

#This_is_us

یادداشت‌ها | فاطمه بهروزفخر

01 Oct, 11:25


‍ مخاطبی برایم کپشن پُستی در اینستاگرام را فرستادند با این تیتر: «نه! نابودی اسرائیل جز با مدل جمهوری اسلامی محقق نمی‌شود.»


متن کامل آن فرستهٔ اینستاگرامی را کامل خواندم و حالا نظرم دربارهٔ متن:

نویسنده این نوشته، به‌شکلِ خطرناکی در تلاش برای ترویج یک گفتمان قیم‌مآبانه است: جریانِ مقاومت، هرچه دارد از ما دارد!

چطور می‌شود با نگاهی یک‌طرفه، جریان مردمی مقاومت دو سرزمین فلسطین و لبنان که قدمتی بیش از تشکیل حکومت ایران دارند، طُفیلی آن دانست؟ چطور می‌شود عاملیت و فاعلیت مردمان بومی سرزمین‌های تحت استعمار، آزمون و خطا، فداکاری‌، سازماندهی، تاب‌آوری‌های آنان و... را نادیده گرفت و نسخه خود را به آنان تحمیل کرد؟

اگرچه نمی‌توان تاثیر گفتمان انقلاب ایران در جریان مقاومت، کمک به سازماندهی نظامی و حمایت تسلیحاتی و تکنولوژی و بسیاری از حمایت‌های دیگر را نادیده گرفت، اما شکل دیگر استعمار، شاید همین عاملیت‌زُدایی از مردمان این دو سرزمین باشند.

مسئله خطرناک‌تر این دیدگاه، منوط کردن پیروزی مقاومت زیر پرچم ج.ا است. یعنی نویسنده حتی گفتمان اسلامی و باورهای دینی را که شاکله جهان ذهنی بسیاری از فلسطینیان است، به حاشیه می‌برد و نادیده‌اش می‌گیرد تا نسخه ج.ا را جایِ آن بنشاند.

ازطرفی در یک اشتباه شناختی، غیرمسلمانان فلسطینی و لبنانی، گروه‌های چپ و حتی مسیحیان و یهودیان ضدصهیونیست را که همگی بخش‌های تاثیرگذاری از یک کل منسجم در مقابله با استعمار ساختارمند هستند، نادیده می‌گیرد. چنین گفتمانِ قیم‌مآبانه‌ای این‌طور می‌تواند یک‌تنه، همه‌چیز را نادیده بگیرد.

#فلسطین

یادداشت‌ها | فاطمه بهروزفخر

01 Oct, 06:26


دل‌خوشی زیادی ندارم در محل کارم. یکی از دل‌خوشی‌هایم، دو همکارم بودند که رفتند.
به‌‌مشقت لحظه‌هایم را می‌گذرانم اما چیزی که نگهم می‌دارد، همه محتواهایی است که برای مخاطبان کوچک‌مان منتشر می‌شود؛ مخاطبانی که آمار نشان می‌دهد ساکن شهرهای کوچک و روستاهایی هستند که ما حتی نام‌شان را هم نشنیده‌ایم.

این تصویر مربوط به محتوایی است با عنوان «چطور با یک ناشنوا دوست شویم». دیروز منتشر شد. با یک نامه از طرف بچه‌های ایران به کودکان فلسطینی و لبنانی که برای پرهیز از کلیشه و سفارشی‌شدن خیلی تراشیده شد و صیقل پیدا کرد.

امروز هم قرار است محتوایی درباره سالمندها بخوانند. محتوایی که خوش‌سلیقگی و نوع نگاه نویسنده‌اش به بچه‌ها توضیح می‌دهد که چرا دوستی آن‌ها با سالمندان می‌تواند معنادار باشد. به این‌ها دل‌خوشم. به این مرکززدایی و توجه تمام‌وکمال به آن‌ها که پایتخت‌نشین نیستند و با همه دوربودن‌شان برای ما زیادی عزیزند. دل‌خوشم به همین کلمه‌هایی که عصاره جانِ زلال و نگاه رقیق نویسندگانی است که از «دیگری»‌هایی حرف می‌زنند که باید از حاشیه به بطن کوچ کنند. به بطنِ توجه ما، به بطنِ جامعه و به بطنِ هر چیزی که آن‌ها را کنار زده.
.

یادداشت‌ها | فاطمه بهروزفخر

30 Sep, 12:57


نمی‌دانم آزاده ثبوت را می‌شناسید یا نه؟ شکلِ تازه اندیشیدن به فلسطین را از او آموختم، وگرنه همچنان داشتم با همان عینکِ تیره به فلسطین و مقاومت فکر می‌کردم. درحالی‌که فضای رسانه‌های فارسی‌زبان پر شده بود از نوشته‌ها و واکنش‌های کلیشه‌ای، او با یادداشت‌ها و ترجمه‌های ارزشمندش، توانست فلسطین را با رویکرد تازه‌ای به مخاطب فارسی‌زبان بشناساند.

آزاده سال‌های سال با فلسطینیان اردوگاه‌ها هم‌زیستی داشته است، شنونده تاریخ و خاطرات تکان‌دهنده آن‌ها از روز نکبت و مسیر پرفرازونشیب مقاومت‌شان بوده است. علاوه بر تجربه ارزشمند زیستن با مردمان اردوگاه‌ها و همیشه‌امیدوارِ بازگشت به وطن، تجربه تعامل و زیستن با آزادی‌خواهانی که دست بریتانیا را از ایرلند کوتاه کردند، نگاهی چندساحتی به او بخشیده است. تجربه‌ زیسته غنی او، مطالعات متنوع و متکثرش، قلم درخشان، موضوع رساله و از همه مهم‌تر آزادگی و وسعت قلبش در نوشته‌هایش بازتاب دارد.


آزاده ثبوت به‌طور جدی در صفحه‌های اینستاگرامش فعالیت دارد، اما به‌تازگی نوشته‌هایش در کانال «فلسطین به‌مثابه یک ایده» برای دسترسی بهتر و مطالعه عمیق‌تر هم بازنشر می‌شود:

https://t.me/ideaofpalestine

یادداشت‌ها | فاطمه بهروزفخر

30 Sep, 10:39


بااین‌حال، نه به‌خشم اما به‌گلایه از مردمان هم‌سرنوشتم می‌نویسم که به‌گفته کسی در توییتر، خودشان را در پایان صفی نمی‌بینند که ممکن است بالاخره نوبت‌شان برسد، اما خشمم را، آن کلافِ پرگره بازنشدنی را نگه می‌دارم برای جایی که باید... برای وقتی که باید...
این روزها، این غصه و خشم، بیش از هر وقتِ دیگری قرار است به کار ما بیاید.

والسلام

#فلسطین
#ما

یادداشت‌ها | فاطمه بهروزفخر

30 Sep, 10:39


مخاطبی یک پیغامِ بلندبالای سراسر ناسزا نوشته و بعد گفته که کانالم را ترک می‌کند؛ آن هم بعد از بازنشر یک نوشته. لبخند می‌زنم. چرا فکر کرده است، دلواپسِ ترک‌شدن یا نخوانده‌شدنم؟

سی‌سالگی را پشتِ سر گذاشته‌ام و از خامی ایدئولوژی و جهانِ ذهنی بیرون آمده‌ام. ادعا ندارم که به ثبات اندیشگانی رسیده‌ام یا در مسیر آزمون و خطا نیستم، اما از آن نوسان‌ها یا تغییر عقاید صفر و صدی هم عبور کرده‌ام. آدم یک جایی به خودش می‌آید و می‌بیند از ابرازکردن اِبایی ندارد و آدم مگر چیزی جز همین «باورها» و «آرمان‌ها» و «آنچه می‌اندیشد» است؟ این‌ها را اگر از آدم بگیرند و همین تنِ کوچکِ در معرضِ همیشگی تغییر و زوال بماند، آدم چه معنایی خواهد داشت؟

از شبِ ترور رهبر حزب‌الله، بیش از غم و مچاله‌شدن دلم، تجربه ترس دارم. ترسیده‌ام بی‌اندازه. نه از وقوع جنگ. چراکه ما اگر طرفدار پروپاقرص پرهیز از جنگ و امنیت مرزهای این جغرافیای پرزخمیم، اما در خانه‌ی کهنه‌سربازهای جنگ ایران و عراق تنفس کرده‌ایم. جنگ یا مقابله برای ما آن‌قدر شوخی و کودکانه نیست که در توییتر و رسانه‌هایمان با هشتگ‌هایی که هیچ‌وقت به ساحت عمل نرسیدند، خواستارش باشیم، اما ما همیشه غم‌هایمان را زیر پرچم سیاه مکتبی تازه کردیم که یادمان داد اگر دین ندارید، آزاده باشید. ترسیده‌ام اما نه از جنگ؛ چراکه بدون عینکِ باورهای دینی، اگر با نگاه تمدنی هم، تاریخ را زیرورو کنیم، می‌بینیم در خاورمیانه هر خونِ ریخته‌شده‌ای با خونِ دیگری تازه‌تر می‌شود. جنگ و خاورمیانه درهم‌تنیده‌اند. می‌شود آن‌ها را از هم جدا کرد؟

برای همین است که هشتگ نه به جنگ و یا شعارهای سانتی‌مانتال مربوط به صلح یا انداختن تقصیر بر گردن دست‌اندرکاران هفت اکتبر، مثل همان گزاره‌های استقبال از جنگ، از معنا و منطق تهی است. از جنگ نترسیده‌ام؛ چراکه به‌گاهِ اجتناب‌ناپذیری، مگر جان چه ارزشی دارد دربرابر مبارزه؟

هیچ تردیدی نیست که مُردن در راهِ مبارزه علیه استعمار نیک‌بختی است. خوشا مبارزبودن و خوشا ثابت‌قدمی در دفاع از باورهایی که ریشه در مقاومت علیه یک سلطه جهانی دارد. چه بخواهیم، چه نخواهیم، حسابِ آن‌هایی که زندگی‌شان مبارزه است و مبارزه را زندگی می‌کنند، از ما که هیچ‌وقت جز کلمه‌هایمان، از جان‌مان برای میدان مایه نگذاشتیم، جداست.

و اما بعد...
فکر کردن به فلسطین، همان‌اندازه که به جای ناصبوری‌ها و بی‌قراری‌هایم، جانِ پرقوتی می‌بخشد که اندیشدن به لبنان؛ کوچکِ پرزخمی که نیروهایش بیش از این‌که فقط نیروهای نیابتی باشند/شوند، نیروهای بومی‌ای بودند که توانستند یک کابوس را به «توانستن» تبدیل کنند و قوت تازه‌ای به جان‌های خسته ببخشند. هر کجای تاریخ خاورمیانه را که بخوانی، نمی‌توانی رویِ این «توانستن» خط بکشی!

اما چرا ترسیده‌ام؟ به آینده اینجا فکر می‌کنم. به این سرزمین و حوزه تمدنی ایران فرهنگی. زیادی خودخواهانه است آدم در شرایطی که آدم‌هایی دیگر در مرزهای دیگر، نمی‌دانند آیا صبح فردا را خواهند دید یا نه، من به چیزهای دیگر فکر کنم: به نبودِ آن مایِ جمعی جان‌دار علیه هر نوع استعمار، به آینده جنبش‌های مدنی و مقابله با سلطه -هم نوع داخلی و خارجی‌اش- در همین سرزمین و... .

شاید از سرِ بی‌دردی و امنیت است که دارم به دشواری ادامه هم‌زیستی با مردمانی فکر می‌کنم که هلهله‌کشِ کشتار بیرحمانه زنان و کودک و رهبران آن‌ها می‌شوند و در شعارهایشان از «آزادی» و «زندگی» حرف می‌زنند. دارم به دشواری ادامه هم‌زیستی با همان‌ آدم‌های پشتِ توییت‌ها و استوری‌هایی فکر می‌کنم که مثل نقل و نبات از جنگ علیه اسرائیل حرف می‌زنند یا به‌جای این‌که بر شر مطلق بشورند، خشم‌های سطحی‌‌شان را که تا دو روز دیگر تمام می‌شود، بر دولت جدید و نیروهای امنیتی و نظامی پرتاب می‌کنند؟

این روزها از هر طرف که بروی مصداقِ «جز وحشتم نیفزود» است. اندک‌ و انگشت‌شمارند آن‌هایی که بشود سر روی شانه‌هایشان گذاشت و برای غمی مشترک گریست. بااین‌حال، مردم فلسطین و لبنان -چه با رهبران خود، چه بدون رهبران‌شان- در مسیر مقاومت گام برمی‌دارند. آن‌ها پیروزِ این میدان‌اند، حتی اگر مناسبات نظامی، چیزِ دیگری به ما بگوید.


اینجا را ترک می‌کنید؟! خوشحالم می‌کنید. در مقابل اخراج و دستگیری آن‌همه جانِ آزادی‌خواه در سرتاسر جهان، کم‌شدن یک عدد از عددهای بالای این خانه مجازی، شاید به آدمی مثل من این حس را بدهد که آن‌قدرها هم در حاشیه امن نیستم، کلمه‌هایی برای بیرون آمدن از موضعی منفعلانه دارم و مطئنم می‌کند که قرار است تمام زندگی‌ام را پشت همه آن آزادی‌خواهان دور و نزدیک -کُرد و بلوچ، فلسطینی و لبنانی، آفریقایی و یمنی و...- قدم بردارم.

یادداشت‌ها | فاطمه بهروزفخر

28 Sep, 15:11


🌱«روی پیشانی‌ات نوشته سفر»

فکرش را نمی‌کردم شهادت سیدحسن نصرالله را ببینم؛ هرچند آن‌هایی که می‌جنگند برایشان طبیعی است که در جنگ هم کشته شوند. نوجوان که بودم، به او ارادت داشتم. در آن فضای فکری و عقیدتی که بودم، برایمان عادی بود که دربارهٔ پیوستن به حزب‌الله و شهید شدن خیالبافی کنیم. جنگ بازی ذهنی ما بود و واقعیت زندگی آن‌ها.

به باورم آن‌هایی که واقعا می‌جنگند از خمیرهٔ دیگری هستند. آن‌ها با امر عظیم مواجه‌اند، نه امر روزمره، مثل من و ما. ما در خانه‌های امن‌مان، با اذهانی معتاد به تنزه‌طلبی اخلاقی، خیال می‌کنیم داور آن‌ها می‌توانیم باشیم. آن‌هایی که واقعا می‌جنگند، داوری‌شان از ما جداست.

خدایش او را بیامرزد، به عهدش وفا کرد*. من و ما کی عهدی بسته‌ایم و کی به عهدی وفا کرده‌ایم که زبان به داوری کسی مثل او دراز کنیم. جهان پس از او جهان ترسناک‌تری است. شاید آن امواج شرارت که او سال‌ها حایل‌شان بود، حالا پیش‌تر و پیش‌تر بیایند. بادا که استوار باشیم.

* فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَهُ (احزاب، ۲۳)

@madsigns

یادداشت‌ها | فاطمه بهروزفخر

26 Sep, 09:18


نشسته‌ام در فاصله‌ای نزدیک به ضریح. چشمم به آن دست‌های مشتاق است و گوشم به زمزمه‌های آرام زنِ عربی که کنارم نشسته.

مثل همهٔ وقت‌هایی که نمی‌دانم باید چه به امامم بگویم، ساکتم و فقط به زائرها نگاه می‌کنم. زن عرب به پهنای صورت اشک می‌ریزد و چیزهایی زمزمه می‌کند که من نمی‌فهمم. دست‌های من بلاتکلیف‌اند. دست‌های زن رو به ضریح.

زن نگاهم‌ می‌کند. بعد، دست‌های بلاتکلیف من را می‌گیرد، اشاره می‌کند به ضریح امام رئوف و با همان لهجهٔ عزیز، سه بار می‌گوید:
فلسطین... فلسطین... فلسطین...

زن، یک پیامبر مبعوث‌شدهٔ معمولی است برای آدم بلاتکلیفی مثل من. چیزی که باید بگویم را می‌گذارد کفِ دست‌هایم. همهٔ آن چیزهایی که می‌توانستم بگویم، به حاشیه می‌رود.
رو به ضریح، سه بار می‌گویم:
فلسطین... فلسطین... فلسطین...

رو برمی‌گردانم به طرف زن که بگویم، تکلیفم را انجام دادم. مثل دختربچه‌ای‌ خوشحال از کاری که به‌درستی انجامش داده.

تا می‌خواهم چیزی بگویم، زن می‌رود. شاید باید پیامبر آدم بلاتکلیف دیگری باشد با نسخه یادآوری و تذکر دائمی‌اش:
فلسطین... فلسطین... فلسطین...


#فلسطین