هامِش (علی سلطانی) @hamesh1 Channel on Telegram

هامِش (علی سلطانی)

@hamesh1


هامش یعنی حاشیه. اینجا هامش (حاشیه) می‌زنم. بر ایده‌ها، حادثه‌ها، کتاب‌ها...

@alisoltany2علی سلطانی

هامِش (علی سلطانی) (Persian)

به کانال تلگرام هامش (علی سلطانی) خوش آمدید! در اینجا حاشیه بر کتاب‌ها به شکلی جذاب و جدید برای شما ارائه می‌شود. علی سلطانی، مدیر این کانال، با صداوسیمای خود و بازخوانی کتاب‌های مختلف، تجربیات و دیدگاه‌های خود را با شما به اشتراک می‌گذارد. شما می‌توانید از حاشیه‌های او استفاده کرده و درک عمیق‌تری از متن کتاب‌ها پیدا کنید. این کانال مناسب برای دوستداران کتاب و ادبیات است که دنبال یادگیری، اندیشه و تبادل نظر با دیگران هستند. پس به هامش (علی سلطانی) بپیوندید و از محتوای فوق‌العاده آن لذت ببرید! @alisoltany2

هامِش (علی سلطانی)

21 Jan, 12:08


اگر هنر در معنای عام نبود، بهتر بگویم، اگر زیبایی و حُسن نبود، دقیق‌تر بگویم، اگر معدنی هوش‌ربا از جمال نبود، صریح‌تر بگویم، اگر خدا نبود، جهان به نیم‌نفس نمی‌ارزید، هستی در نیم‌حباب نمی‌جوشید.

#خرده‌نوشت‌ها

@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

17 Jan, 18:44


📌منتشر شد: «ماجراهای فقه در جهان جدید؛ راهنمای هک کردن فقه اسلامی»
🔹بیش از هزار سال است فقیهان تلاش می‌کنند احکام فقهی همیشه روزآمد باقی بماند و این کار را با «هک کردن» احکام فقهی انجام می‌دهند. هک‌گری برای بازتنظیم فقهِ کهنه بر اساس مقتضیات زمان و مکان و از رهگذر غور در سنت فقهی تو-در-توی مسلمانان انجام می‌شود. فقیهان از این طریق برخی احکام را بهتر و کارآمدتر می‌سازند و برخی دیگر را دست‌نخورده باقی می‌گذارند. امروزه اما در مواجهه با چالش‌های ساختاری بی‌سابقه‌ی جهان جدید فرآیند هک متوقف شده و احکام فقهی راکد مانده. این کتاب برای احیای سنت کهن هک فقهی نوشته شده و می‌کوشد خوانندگان غیر متخصص را با فرایند اجتهادیِ هک فقهی آشنا و درگیر کند. اثر توضیح می‌دهد که فقیهان چگونه با چالش‌های متنوعی مانند لغو برده‌داری، دموکراسی، امور مالی و غیره مواجه اند و دستورالعملی به خوانندگان می‌دهد تا احکام فقهی را، بی مراجعه به فقیهان، هک کنند. برای ایرانیان و افغانستانی‌های داخل دو کشور کتاب به صورت قانونی و رایگان منتشر شده (پی‌دی‌اف ضمیمه است👆🏿). به فارسی‌زبانان خارج دو کشور پیشنهاد می‌شود آن را خریداری کنند. @YMirdamadi

هامِش (علی سلطانی)

15 Jan, 17:10


اندیشه به مرگ یکی از ظریف‌ترین و تحول‌بخش‌ترین ابعاد حیات آدمی است. در بین موجودات به نظر می‌آید تنها انسان است که مرگ‌آگاه است و می‌تواند مرگ‌اندیش شود. کافیست برگه‌های زندگی ِپیشوایان دین و عارفان بزرگ تا فیلسوفان و متفکران نامی را ورق بزنیم، از علی‌بن‌ابی‌طالب گرفته تا مولانا و خیام تا هایدگر و کامو، از کهن‌ترین حماسهٔ انسانی یعنی گیلگمش تا مرگ ایوان ایلیچ تولستوی، تا ببینیم مرگ‌اندیشی چه سهم بزرگی در عمق‌بخشیدن به زندگیِ معنوی و فکریِ انسان دارد؛ سهمی که در نگاه‌های سطحی در برابر زندگی‌ و زندگی‌گرایی پنداشته می‌شود.

اما انتظاری نمی‌رود که همین مرگ‌اندیشیِ بلند و تحول‌بخش که در موازات زندگی است، همهٔ افراد را به خود معطوف کند. این تکلیف اخلاقی‌ای گران است و از همه خواسته نشده. همگان کافی است متوجه باشند که روزی می‌میرند و با این آگاهی متنبه شوند و خدایی نکنند، نه بیشتر؛ به‌ویژه وقتی که میزان تعادل جامعه به هم خورده و سهم زندگیِ اکنون و اینجا و سهم شادی آن‌قدرها ادا نشده است. آن‌هم وقتی که این لطیفهٔ گران‌بها لقلقهٔ واعظان بی‌عمل است.

خیلی هنر می‌خواهد که با بی‌سلیقگی، راز عقل‌سوز مرگ‌ را مایهٔ طعن و تمسخر و اعتراض فضای جامعه کرد. آن‌هم جامعه‌ای که از حق شادی و طراواتِ زندگی دور افتاده و به این دورافتادن به‌حق معترض است و دنبال فرصتی می‌گردد که فریاد بکشد. باید گفت: سفلگان، از انبار اندیشه و معنویت و دین چیزی باقی بگذارید برای روز مبادا!

مرگ اگر مرد است آید پیش من
تا کشم خوش در کنارش تنگ تنگ
من از او جانی برم بی‌رنگ و بو
او ز من دلقی ستاند رنگ رنگ
(مولانا)

#یادداشت
@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

14 Jan, 09:12


مرگ عزیز تیغی دولبه است؛ هر چه عزیزتر، تیزتر و لغزان‌تر. شبیه راه‌رفتن بر طنابی است که یک‌سویش ایمان است و یک‌سویش انکار. شدت اندوه فقدان به قدری است که لرزه‌هایش می‌تواند تک‌تک بناهای سال‌ها ساخته و پرداخته را فروبریزد. و چه بنایی از ایمان نزدیک‌تر به کانون این لرزه؟

نازنین بابا چارستون بدنش سالم بود. ذهنش جوان‌تر از همیشه، که تازه از بندهای شغلی فرسایشی باز نشسته بود! به خواب رفت و دیگر چشمانش را باز نکرد؛ وقتی یک‌شب، بی‌‌آمادگی، بی‌فرصت وداع، بدون اندکی فکر به فراق و مرگ در اوج جوانی، مرگ خانه‌به‌خانهٔ مادرم و من و برادرم شد، وقتی جلوی در بیمارستان تک‌وتنها ایستاده بودم و دستان و فکم در سوز سرمای حادثه می‌لرزید، وقتی جرئت نداشتم پا به داخل اورژانس بگذارم و از دور خبر رسید که رفیق و مراد رفت. تنها یادم است که تصویر افقی ساختمان بیمارستان، عمودی شد و استخوان شقیقه‌ام محکم به آسفالت سایید و گرد جلوی چشمانم را گرفت.

آن زمان این تجربهٔ خالی‌شدن و تهی‌شدن را تا مغز استخوان چشیدم. اما شاید لحظه‌ای در مغاک نماندم. لحظه‌ای جهان ایستاد و بی‌رنگ شد، اما طولانی نبود. چه چیز من را نگه داشت؟ همو که پدرم به من حضور و تکیه‌کردنش را آموخته بود. حس می‌کردم، معلم درسش را داد و کنار رفت و من را با مرگ خود به تماشای شفاف‌تر منظره فراخواند. و من باید می‌ایستادم و می‌اندیشدم و می‌ورزیدم و می‌آزمودم و می‌دیدم. و ایستادم و اندیشیدم و ورزیدم و آزمودم و دیدم.

ثمرهٔ مرگ بابا برای من ایمانی مستقل‌تر و ژرف‌تر و البته دشوارتر بود. و می‌دانم که برای خیلی‌ها نیست. می‌دانم که ضربهٔ فراق مرگ عزیز، خاصه مرگ پدر و مادر و فرزند، برای برخی چنان است که به فراق ایمان می‌رسند. من اما این‌گونه نشدم. به جای سوی انکار، به سوی ایمانی تازه‌تر و البته دشوارتر حرکت کردم. ایمانی که تیزیِ صخره‌های تحقیق و پرسش، دشوارترش کرد، اما صیقلش هم داد. در این سال‌ها همیشه حس می‌کردم این بابا بود که با کناررفتن، من را به این افق دور و دشوار پرواز داد.

@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

12 Jan, 11:29


آیا قرآن بعدها تدوین شد؟

فراوان پیش آمده که از دوستان نامتخصص در مطالعات قرآنی و دینی می‌شنوم که آیا برخی درست می‌گویند که مطابق تحقیقات جدید قرآن ''تحریف'' شده؟ از دوست محققی شنیده‌ایم که شخصی به نام آقای امیرمعزی می‌گوید که قرآن امروزی محصول پس از زمان پیامبر (متعلق به اولین خلافت فراگیر اسلامی، دوران عبدالملک مروان) است. درست است این حرف؟ یعنی باور مشهور نادرست است؟ نظر شما که در این رشته‌ها تحصیل می‌کنید، چیست؟ چندین بار در برابر این پرسش واقع شده‌ام. به غیرفنی‌ترین زبان چندنکته را عرض کنم:

یک) تحلیل و رأی محققی چون جناب آقای امیرمعزی رأیی جدید و منحصر به ایشان نیست. اول‌بار دو پژوهشگر به نام پاول کازانووا و آلفونسه مینگانا در اوایل قرن بیستم تاریخ رسمی‌سازی (canonization) قرآن را به دوران عبدالملک (۶۸۵-۷۰۵م) برگرداندند و امروز هم برخی دیگر از این دست پژوهشگران مثل چِیز اف رابینسن، آلفرد لوییس دِ پرماره و دیوید پاورز و استیون شومیکر و ... چنین نظری دارند. این دست پژوهشگران به دلیل این نظرِ خلاف کلیشهٔ اسلامی‌، مشهور شده‌اند به «تجدیدنظرطلب». منظور از «رسمی‌سازی» قرآن یا هر کتاب مقدس دیگر هم، یعنی فرآیندی که در طی آن کتاب به صورت نهایی خود می‌رسد و مرجع و فصل‌الخطاب آن جامعهٔ دینی قرار می‌گیرد.

دو) اگر این نظر تازه نیست و منحصر به پژوهشگر محترم جناب آقای امیر معزی هم نیست، پس از خلأ زاده نشده. نظرات رقیب دیگری هم در مطالعات وجود داشته و دارد که این نظر در نسبت با آنان سربرآورده است. دست‌کم دو نظر رقیب در برابر این داوری وجود دارد:

۱) نظری که تاریخ رسمی‌سازیِ قرآن را حتی دیرتر در پایان قرن هشتم میلادی (حدود ۱۸۰ ه.ق) می‌داند (اول‌بار از سوی کسی چون جان ونزبرو و سپس پاتریشیا کرون و مایکل کوک). تجدیدنظرطلبان امروز که ذکرشان رفت، عمدتاً خودشان این نظر را دیگر مردود می‌دانند.

۲) نظری دیگر که در دانشگاه‌های امروز حضوری بسیار پررنگ دارد، تاریخ رسمی‌سازی قرآن را نزدیک به گزارش خود سنت اسلامی، در همان بازه‌ٔ حدفاصل رحلت پیامبر اسلام تا دوران عثمان می‌دانند.

سه) در فضای فارسی اگر از قرآن‌پژوهی‌های نوی دانشگاهی چیزی عرضه شود، بیشتر متعلق به سنت دانشگاهی فرانسوی است. جناب امیرمعزی هم از این جمله است. عمدهٔ تجدیدنظرطلبانی که تاریخ رسمی‌سازی قرآن را متعلق به دوران عبدالمک و به دست حجاج یا دیرتر می‌دانند، در این سنت‌اند. در نقطهٔ مقابل این سنت، سنت قرآن‌شناسی و مطالعات اسلامیِ آلمانی قرار دارد که پیشینهٔ بلندتری هم دارد. این سنت در فضای فارسی به دلایل مختلف، بسیار ناشناخته‌تر است. بخش بزرگی از مخالفان رأی تجدیدنظرطلبان هم متعلق به این دسته‌اند.

چهار) کسانی که رأی پیشگامان و هم‌نظران جناب آقای امیرمعزی را نقد می‌کنند و معتقدند که بنابر این شواهد، قرآن در همان حدود تاریخ گزارش سنت اسلامی جمع‌آوری و تدوین شده، به مختصرترین صورت به این شواهد استناد می‌کنند:

۱-۴) ارجاع به مصحف‌های کهنِ کشف‌شده از چند طریق:

ویژگی‌های کهن‌خط‌شناسانهٔ آنان (ساده‌اش: نوع و سبک نگارش)

آزمایش رادیوکربن ۱۴ روی نسخه و کشف بازهٔ
تاریخ ذبح حیوانی که پوستش به کاغذ تبدیل شده

۲-۴) شواهد مادی دیگر از جمله کتیبه‌ها و سنگ‌نگاره‌های عربستان

۳-۴) نقد خود متن و تلاش برای رسیدن به صورت اولیه‌‌تر (از طریق روش‌های نقد تدوین یا نقد فرمی یا روش‌های بینامتنی و ...)

پنج) در مقام دانشجویی کوچک که تلاش کرده حقیقت‌جویانه و گشوده و آزاداندیش شواهد و استدلال‌های هر دو دوسته را به حد وسع خود بخواند، می‌گویم که ناقدان تجدیدنظرطلب‌ها مشت پُرتری دارند. البته این به این معنی نیست که تجدیدنظرطلب‌ها را پهلوان‌پنبه، از حیث استدلال و شواهد زبانی و تاریخی، فقیر و بی‌مبنا بدانیم. اما به نظر خیلی از محققان، در هماوردی، شواهدِ رو به فزونی به نفع همان گزارش سنت اسلامی است.

شش) اگر از دانشجوی فیزیک یا پژوهشگر علوم کامپیوترِ امروز بخواهیم که گزارشی از تحولات رشتهٔ علمی‌اش را بدهد، مگر نه این است که او موظف است که شرحی جامع و غیرگزینشی دهد؟ دوستان مطلع یا نیمه‌مطلع از مطالعات قرآن و اسلامیِ آکادمی‌های امروز هم به همان منطق مسئولیت دارند که برای مخاطبان غیرمتخصص‌تر گزارشی بی‌طرف یا کم‌طرف! از مجموعه مدعاهای علمی و دانشگاهیِ زمانه ارائه کنند. این گونه روایت نصفه‌ونیمه و سوگیرانه و غیرجامع از مطالعات جدید قرآنی، گویی که رأی تدوین دوران عبدالملک مروان یا بعدتر پارادایم بی‌خللِ دانشگاه‌های امروز است، خلاف روحیهٔ علمی و انصافِ تحقیقی است. امروزه در بهترین و خنثی‌ترین حالت، حدود همان گزارش سنت اسلامی دربارهٔ تدوین قرآن، اگر دست بالا را در پژوهش‌های آکادمی نداشته باشد، به‌هیچ‌وجه نظریه‌ای شکست‌خورده نیست.

سخنرانی مرتبط:
ارائهٔ سکوت قرآن پس از ۶۵۰ میلادی

#یادداشت
@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

11 Jan, 09:24


پیرو یادداشت قبل و در تکمیلش، متن فارسی‌ای که نزدیک به مراد من در یادداشت قبل باشد و بتواند تصویری نسبتاً جامع برای شناخت به‌روزِ جهانی از جریان‌های فکریِ آکادمیک دربارهٔ مفهوم «سوسیالیسم» و سوسیال‌دموکراسی اروپایی بدهد، این یادداشت چندسال پیش محمدرضا جلایی‌پور است. مسلم است که من در اینجا کاری به مقصود اصلی نوشتهٔ او که تلاش برای پایه‌گذاری نوعی سوسیال‌دموکراسی برای جریان اصلاح‌طلبی ایرانی است، ندارم.

از متن: متاسفانه در ایران بسیاری از نیروهای سیاسی و رسانه‌هایی که گرایش‌های عدالت‌طلبانه ندارند در میان الگوهای تحقق‌یافتهٔ عدالت‌خواهی‌ گویی فقط «چپ‌های شرقی» را می‌شناسند و به تفاوت‌های بارزِ مارکسیسم-لنینیسم، کمونیسم، سوسیالیسم و سوسیالیسمِ دموکراتیک با سوسیال‌دموکراسی اروپایی توجه نمی‌کنند.

در الگوی «کمونیسم» که در شوروی، چین، کوبا، لائوس، کره شمالی و ویتنام شمالی با تفاوت‌هایی محقق شد یک‌ اقتصاد کاملا متمرکز که محصول انقلابی پرخشونت بود مسئولیت اصلی کاهش نابرابری اقتصادی را به عهده داشت و تعهدی به صیانت از آزادی‌های اساسی نداشت. در الگوی «سوسیالیسم» نیز ابزار تولید (از جمله کارخانه‌ها)، سرمایه (از جمله بانک‌ها) و کشاورزی مالکیت دولتی دارد و اقتصاد ترکیبی نیست. دولت‌های کمونیستی و سوسیالیستی در عمل هم اغلب غیردموکراتیک، فسادپرور و تخریب‌گر محیط زیست شدند. الگوی «سوسیالیسم دموکراتیک» هم گرچه مثل الگوی «سوسیال‌دموکراسی» به روش‌های دموکراتیک و خشونت‌پرهیز پایبند است، اما بر خلاف سوسیال‌دموکراسی، تلاش می‌کند بازار و سرمایه‌داری در بلندمدت به طور کلی و در همهٔ حوزه‌ها کنار گذارده شود.

الگوی سوسیال‌دموکراسی در عدالت‌گستری که با همهٔ الگوهای فوق‌الذکر تفاوت‌های روشنی دارد تاکنون بیش از همه در کشورهای اسکاندیناوی اروپا (الگوی نوردیک: دانمارک، نروژ، سوئد، فنلاند و ایسلند) و در درجهٔ بعدی و به میزان کمتری در آلمان، بریتانیا، کانادا، بلژيک، ایرلند، نیوزلند، ژاپن، فرانسه، سنگاپور و هنگ‌کنگ محقق شده است. سیاست‌های سوسیال‌دموکراتیک در احزاب پیشرو ده‌ها کشور دیگر (از جمله کشورهای توسعه‌نیافته) هم محور سیاست‌ورزی بوده و بخشی کم یا بیش از این سیاست‌ها در اغلب کشورهای جهان تحقق یافته است...

توضیح: از «عدالت به چه معنا» تا «لیبرالیسم اجتماعی» متن به بحث حاضر مرتبط است.

@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

10 Jan, 20:01


فحشی به نام چپ

نوع مواجههٔ این سال‌های بخشی از جریان شبه‌روشنفکری و اپوزیسیون ایرانی با جریان چپ در نوع خود عبرت‌آموز و ترحم‌آمیز است. این مواجههٔ ذاتاً سیاسی و نه‌چندان عمیق چند صفت دارد: یک آنکه جریان چپ در جهان را در گذشته و امروز، با وسعت و تنوع فراوان، خلاصه در تصفیه‌‌حساب‌های دههٔ چهل و پنجاه ایران می‌کند.

دوم؛ چپ‌های جهان در گذشته را به کلّ، [که در اینجا هم شناخت و هدفی جز طعن به نسل انقلابیون ایرانی خودمان ندارد] از عامی گرفته تا فیلسوفان شاخص، عاقل اندر سفیه ‌می‌نگرد و تأسف می‌خورد که اسیر در زندان تاریخ و پارادایم زمانه بودند و به بنیان سست ایده‌های خود اشراف نداشتند. غافل از اینکه به جریان غالب فکریِ امروز خود به همان نحو خداگونه و غیرتاریخی و ابدی و بدون انقضاء نگاه می‌کند؛ گویی خودش اسیر پارداریم فکری زمانه نیست.

سوم آنکه از چپ‌گری و چپ‌بودن در قفس دعواها و عقده‌های دههٔ چهل و پنجاه شمسیِ ایرانی، فحشی ساخته است که به گمانش باید همهٔ عالم هم قبولش داشته باشند؛ همان می‌شود که مثلا اگر مورخی نامور و استاد دانشگاهی در غرب دربارهٔ دعواهای تاریخی و سیاسی دههٔ چهل و پنجاه ایران خدای نکرده در دادن فحش به چپ‌ها کم‌کاری کند و آن‌طور که باید و شاید روایتی ضدچپ از تاریخ قبل از انقلاب ایران ندهد، با پیش‌کشیدن همان برچسب «فلانی که گرایش چپ دارد»، نسخه‌اش را می‌پیچد و تمام. و به باورهای قبلیِ خودش دل‌خوش می‌ماند.

بدیهی است که چپ نیستم و مسلم است که این چندخط هم در دفاع از جریان چپ نیست! که اگر مدافعی یک‌سویه بودم، بی‌هراس از فحش تازه و ایرانیِ «چپ‌بودن»، از چپ‌بودن دفاع می‌کردم.

روی سخن من متوجه تقلیل‌گراییِ سیاسی و میانمایه و موج‌سواریِ برخی از شبه‌روشنفکران و فعالان سیاسیِ ایرانی در مقام شناخت «علمی» جریان چپ و اندیشه‌های سوسیالیستی در دیروز و امروز جهان است. روی سخن من نقدِ شناخت سوگیرانه، پیشفرض‌دار و ایرانی از مکتب سوسیالیسم و جریان چپ امروز جهان است. نقد من متوجه ذهنی است که هنوز در دههٔ چهل و پنجاه شمسی و دعواهای سیاسیِ حزب‌اللهی و شاه‌اللهیِ خود مانده و با همین عینکِ شکسته و تار به روندهای جهانی و تطور تاریخی اندیشه‌های چپ می‌نگرد.

ناقدِ ایرانی‌زدهٔ جریان چپ اگر در تاریخ بومی نمانده بود، می‌دید که بهترین کشورهای رفاهی امروز جهان، کشورهای سوسیال‌دموکراتی نظیر کشورهای اسکاندیناوی‌اند و نه لیبرال‌دموکرات‌های راستی مثل آمریکا. او اگر می‌توانست پا بیرون از دعواهای محلی و تاریخیِ‌ ایرانی در گذشتهٔ دور بگذارد، می‌دید که چپ‌گری در جهان امروز مثل او در تاریخ نایستاده و نماد جریان چپ مقبول امروز نه فقط کوبا و برخی از کشورهای ضعیف آمریکای لاتین و در دیروز استالین و لنین و شوروی، که بسیاری از دولت‌های رفاهی و سوسیالیستی و پیشروی جهان‌ هم هستند؛ دولت‌های رفاهی که با اخذ بینش‌های انتقادی بجای جریان چپ، نوعی از سوسیالیسم پیشرو را در نظام‌های سیاسی‌ و اجتماعی خود سامان داده‌اند و کشورهای به‌مراتب پیشروتر و شادتر از سایر جهان، از جمله آمریکا، را خلق کرده‌اند.

اپوزیسیون مانده در دههٔ چهل و پنجاهی که از چپ‌گری فحش ساخته، اگر از قفس تاریخی و سیاسی خود بیرون می‌آمد، می‌دید که بسیاری از موهبت‌های ساختاری دولت مدرن که او خود نیز بهره‌مند از آن است، نظیر قانون کار و حق بیمه و مرخصی و حقوق بیکاری و خدمات رایگان آموزش و تأمین اجتماعی و…، برآمده از تلنگرهای انتقادی گرایش‌های چپ و سوسیالیستی بر ساختار‌های راست‌گرا بوده است.

اگر خاستگاه نقدها به جریان چپ در ایرانِ دیروز و امروز، سیاست‌زده نبود، اگر نقد این دست افراد به چپ‌گری داوری علمی و جامع و جهانی بود، بدون شک جامعهٔ امروز ایران از این نقدها سود می‌برد. در آن‌صورت نقدهای بجای آنان به برخی تباهی‌های افکار چپ‌گرایانه در تاریخ ایران و جهان هم بهتر شنیده می‌شد. نه مثل امروز که این نقدهای تقلیل‌گرایانه و جدلی، افکار ایرانی را به جای رو به آینده بودن، برگردانده به دعواهای بی‌ثمر و بومیِ چند دهه قبل.

#یادداشت
@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

06 Jan, 16:09


دیدار و معاشرت ضرورت زیست اخلاقی است. چگونه؟ پرهیز از معاشرت و دیدار پیوسته با انسان‌ها، انزوا و کناره‌گیریِ همیشگی، آدمی را آرام‌آرام از حیث عاطفهٔ دیگرخواهی ضعیف می‌کند. این عاطفهٔ انسانی ضرورت حیات اخلاقی است. برخلاف اخلاقِ سراسر عقلیِ کسانی چون ارسطو و کانت، عواطف سوخت موتور اخلاقیِ ماست. ما می‌توانیم برهان عقلی بیاوریم که مهربانی با دیگران دستوری اخلاقی است، اما برای ورزش‌ و‌ عمل به این دستور نیازمند عاطفه‌ایم. نیازمند غلیان احساسیم. محتاج رقت قلبیم. بدون اینها باکِ ماشین دیگردوستی خالی می‌ماند. چون دیگرخواهی کار آسانی نیست؛ ورزیدگی و توان اخلاقی می‌خواهد.

اینجاست که می‌گویم ترک‌نکردن دیدار دیگران به کارِ حفظ عواطف انسانی و به تبعش حیات اخلاقی می‌آید. کسی که پیوسته با خود است، سنگ‌دل‌تر می‌شود. او بیشتر ممکن است که پیوسته به فکر خود باشد و فقط به منافع خودش بیندیشد. چون فرصت تمرینی برای دیگرخواهی یا ترک خودخواهی ندارد. در تداوم تشبیه، عاطفه سوخت ماشین اخلاقیِ ماست؛ سوختی که از خود جاده تأمین‌ می‌شود! جاده چیست؟ دیدار و معاشرت با بقیه. بدون سوخت و جاده حرکتی برای ماشین اخلاقیِ ما ممکن نیست.

دیدار و معاشرت با پدر و مادر، برادر و خواهر، دوستان، اقوام، همکاران و ... همان جاده‌ است. به این نحو که دیدارها پوستهٔ شخصی ما را می‌شکافد و قلب سخت و خودخواه ما را نرم می‌کند. با قلب سخت نمی‌توان اخلاقی شد. با قلب کم‌عاطفه نمی‌توان ظرافت و زیباییِ دیگردوستی را چشید. قلب ما می‌تواند در انزوا حتی سخت‌تر و سنگین‌تر از سنگ شود. چون از سنگ ممکن است آب بجوشد، ولی از برخی قلب‌های ما نه.

سپس دلهایتان پس از آن سخت شد، همانند سنگ، یا از آن سخت‌تر، چرا که بعضی از سنگهاست که از آنها جویباران می‌شکافد و بعضی از آنهاست که می‌شکند و آب از آنها بیرون می‌آید. بقره، ۷۴

#تأملات
@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

05 Jan, 09:31


فرزندداری از فانتزی تا واقعیت

یکی از دوستان پس از دیدن پریشان‌حالی و پریشان‌مویی و پریشان‌وقتیِ مکرر من در جلسه‌ها به شوخی می‌گفت: شما برای بچه‌داری ضدتبلیغی. گفتم بله. ولی فکر کنم مشکل من نیستم، بلکه مشکل نظام تبلیغاتیِ فرزندپروری است که فانتزی و ایدئولوژیک و نابهنگام است و حتی شمای ناقد نظام سیاسی را ناخواسته تحت تأثیر قرار داده. تک‌تک این صفت‌ها را با مراد و منظور خاصی می‌گویم.

فرزندپروری در فرهنگ جاریِ ایران «تبلیغاتی» و به تبعش «فانتزی» و «ایدئولوژیک» است. جمهوری اسلامی مثل هر نظام سیاسی دیگر به‌حق از کاهش جمعیت هراسان است، اما مثل خیلی از بحران‌ها فقط هراسان است! به همین دلیل در ابژه‌ای تبلیغی ابعاد این موضوع را به جنبه‌های فانتزی و رمانتیک فرومی‌کاهد. مثلاً روایت‌های کاریکاتوری و دورغی از استادان مادری می‌دهد که شش بچه دارند و ششصد مقاله در سال می‌نویسند، غافل از آنکه در واقعیت شش قاشق غذاخوردنِ خود با حضور این‌همه بچه ممکن نیست! غذادادنشان بماند.

این نظام تبلیغاتی «نابهنگام» است؛ یعنی نسبتی با وضعیت جامعه و تحول در شیوه‌های زندگیِ امروزین ندارد. در جامعه‌ای که به دلایل اقتصادی و فرهنگی زن و مرد هر دو کار می‌کنند و هر دو در تأمین هزینه‌های زندگی نقش ایفا می‌کنند، در آپارتمان‌های کوچک و معمولاً دور از خانواده‌های خود به سر می‌برند، تقریباً هیچ حمایت حکومتی‌ای برای نظام رایگان و بهینه و سرتاسریِ مهدکودک ندارند، مرخصی زایمان صرفاً برای زنان است و مردان نهایتاً دو سه روز مرخصی دارند، خیابان‌ها برای عبور و مرور ایمنِ کالسکه و بچه اصلا آماده نیست، فرزندداری اصلاً و ابدا کار آسانی نیست.

این وضعیت نه‌فقط در ایران، بلکه در خیلی از کشورها صادق است. مگر آنکه در بازگشتی غیرممکن به گذشته، شبیه برخی مردان سنتی در جامعه‌های قدیم، مرد صبح خروس‌خوان بیرون بزند و شب تاریک برگردد و زن [صرفاً در نقش مادر] خانه را آب‌وجارو کند و بچه‌ها را تروخشک. داده‌های فکریِ بچه‌‌ هم صرفاً در حول‌و‌حوش خانه و محله و اقوام باشد. تازه این وضعیت هم اصلاً مترادف آسانی نبوده و صرفاً در وضعیتی نابرابر زن را یگانه مسئول فرزندداری می‌کرده است. البته که می‌دانم سودای ناممکنِ بازگشت به گذشتهٔ نابرابر و تبعیض‌آلود، در خیال خیلی از حاکمان مردسالار ماست.

پس اینها بخشی از شرح وضعیت واقعی است و نه ضدتبلیغ برای بچه‌داری؛ که اگر بود من خود با جان‌ودل فرزند نداشتم و این عمیق‌ترین تجربهٔ بزرگسالی را با جان‌ودل پذیرا نمی‌شدم و با بسیاری از دوستان مدافع اخلاقی‌نبودن فرزندآوری مناقشه و جدل نمی‌کردم. اما گشودگی برای تبیین و تشویق این تجربهٔ شیرین و یگانه یک سخن است و دادن تصویری واقعی و این‌زمانی و جامع از آن چیز دیگر. حکومت ما چون به فرزنداری بیشتر به منزلهٔ اهرمی برای پیشبرد ایدئولوژی می‌نگرد و نه ازدیاد شهروندانی موی دماغ و پرسشگر و محق، ترجیح می‌دهد مثل خیلی از پدیده‌ها آن را به امری غیرواقعی و ایدئولوژیک و سودده تقلیل دهد. این تقلیل به تغییرِ واقعیت منجر نمی‌شود. شاهد آنکه نرخ رشد جمعیت ایران تکان نمی‌خورد و پس هم می‌رود و نگران‌کننده‌تر از همیشه می‌شود.

بستگان ما از یکی از پیرهای قدیم و حکیمِ فامیل نقل می‌کنند که می‌گفته: بچه دشمنِ شیرین است. این دریافت و سخن حکیمانه تازه برای گذشته است و وقتی که بچه‌ها آسان‌تر در آغوش اقوام بزرگ می‌شدند. قید «دشمن» در این تعریف بسیار دقیق و ظریف است و تعدیل‌کنندهٔ شیرینیِ بی‌مانند بچه. اگر عنوان «دشمن» را در این توصیف حذف کنیم، عنوانی که اسم رمز دشواری‌های فرزندداری است و در دنیای مدرن ابعادش بسی گسترش یافته، به همان شیرینیِ فانتزی و کاریکاتوریِ بنرهای تبلیغ بچه‌داری در ایران فرومی‌غلتیم. می‌رسیم به همان حد از فانتزی و تصویر ناممکن که حتی بر فرزندان خود مسئولانِ پیر و کم‌نوهٔ جمهوری اسلامی هم تأثیر نمی‌گذارد.

#یادداشت
@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

03 Jan, 09:56


میزان‌کردن جامعه با نظرهای نامیزان

ابراز نظر در خلأ صورت نمی‌گیرد. ما در قلمرو ذهن آزادیم و بی‌ملاحظه. اما در صحنهٔ بیرونی و در مقام بیان افکار، هزاران ملاحظه را آگاهانه و ناآگاهانه رعایت می‌‌کنیم. شدت این ملاحظات با تحولات ذهنی هم‌آهنگ است. یعنی اگر شما کسی باشید که به دلیل ورود مدام ایده‌های مختلف، پیوسته در حال سبک‌وسنگین‌کردن باورهایتان باشید و اِعمال تفکر انتقادی دربارهٔ همه‌چیز یکی از خصلت‌هایتان شود، بدیهی است که حتی در ذهن خودتان هم از جزمیت فاصله می‌گیرید. در عین حال در بیان بیرونی ما ملاحظات بیشتر و غیرفردی‌تری را هم به کار می‌بندیم. چرا که اساساً صحنهٔ بیرون از ذهن ما، قاعده‌های خودش را دارد و فقط غوغای ذهن ما و ملاحظات شخصی‌مان در آن دخیل نیست.

بگذارید مثالی بزنم. فردی را در نظر بگیرید که از حیث اقتصادی توأمان از نقدهایی جدی به نظام‌های اقتصادی سوسیالیستی (چپ‌گرایانه) و سرمایه‌داری (راست‌گرایانه) مطلع است. یعنی به قدری جامع‌الاطراف از نقدهای وارده بر هر دو جریان مطلع است، که اگر هم خود راست یا چپ یا میانه باشد، این به معنای بی‌اطلاعی از خلل‌های موضع اختیارشده‌اش نیست. فرض کنیم همین فرد در طیف مواضع اقتصادی و نهادی بیشتر مدافع جریان‌های سرمایه‌داری است. اما هم‌زمان در جامعهٔ سرمایه‌داری‌ای زندگی می‌کند که افراد ساختار اقتصادی سرمایه‌داری را در مقام خدا نشانده‌اند و بهترین و عالی‌ترین می‌دانند و هیچ لکه‌ای را بر دامن سپیدنش نمی‌بینند. در چنین وضعیتی شخص فرضیِ ما چه خواهد کرد؟ بهتر بگوییم که چه باید بکند؟

شخص فرضیِ ما در عین اینکه خودش نزدیک به اقتصادی سرمایه‌داری تعریف می‌شود، در مقام بیان بیرونی و برای تعدیل جامعهٔ خود، صلاح می‌بیند که نقدهای وارد بر ساختار اقتصادی سرمایه‌داری را متذکر می‌شود. یعنی او در اینجا از موضع شخصی (بودِ) خود فاصله می‌‌گیرد و موضع بیرونی‌اش (نمود) بیشتر به هواداری از اقتصاد سوسیالیستی شبیه می‌شود. حال پرسش این است: آیا نمود بیرونی چپ‌نمایانهٔ او حاکی از موضع اصلیِ خود اوست؟ معلوم است که نه.

شخص فرضیِ ما در اینجا کارش شبیه تعمیرکار میزان‌فرمان خودرو است. او در جامعهٔ نامتعادل و تندرو قرار گرفته، پس با اطلاع از نقدهای وارد بر نظام اقتصادیِ محبوب جامعه و احساس خطر افراط‌گرایی، مجبور است نگاه انتقادی به موضع جامعه را بیان کند. و این لزوماً برخاسته از موضع شخصی نیست؛ یعنی چه‌بسا که اگر جامعه متعادل‌تر بود، ترجیحش او این بود که ضمن داشتن نگاه انتقادی به اقتصاد سرمایه‌داری، از آن دفاع کند.

حال چنین وضعیتی را به تمامی باورهای سیاسی، دینی، بین‌المللی و فرهنگیِ دیگر هم می‌توان تعمیم داد. در جامعه‌های نامیزان و تندرو، صاحبان تفکر انتقادی نمی‌توانند خودشان باشند و در خلأ ابراز نظر کنند. برای آنان در جامعه‌های نامیزان، نوبت نمایاندن و دفاع از موضع خود نیست، بلکه نوبت تعدیل جامعه و آرام‌کردن آن از حیث تندروی و افراط است. به بیان دیگر تقریر حقیقت در طول مسئولیت اجتماعی تعریف می‌شود، نه بیرون از آن.

#تأملات
@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

01 Jan, 20:49


بهشت کجاست؟ سعادت کی حاصل می‌شود؟ معنای زندگی کی ملموس می‌شود؟ از دید من یک‌جا و در یک‌چیز. یافتن آنچه در انگلیسی calling می‌گویند. یعنی یافتنِ «هر کسی را بهر کاری ساختندِ» خود. و ادامه‌دادن پیگیر و مستمر این کار. بهشت، سعادت، معنا، امید و روشنی همین است. حتی به دید من خدا در اینجا بر آدمی متجلی می‌شود.

اما یافتن این کار و کالینگ آسان نیست؛ و مستلزم دوچیز است: شناخت خود و بستر اجتماعیِ مناسب. گاهی خود را خوب نمی‌شناسیم که چه‌کاره‌ایم و کار و کالینگِ خود را کشف نمی‌کنیم. گاهی هم می‌شناسیم، ولی زمانه و زمین دست‌وپایمان را می‌بندد و آن شناخت را زهرمارمان می‌کند. پیش پای بهشت و سعادت و کشف و جعل معنای زندگیِ هر کدام از ما، این دو پابند قرار دارد. اگر باز شود، بهشت از همین اکنون آغاز شده است و خدا در لحظه‌لحظه آشکار می‌شود. بهشتی که گذشت ساعت‌ را فراموش و دویدن‌ها را عسل می‌کند.

#خرده‌نوشت‌ها
@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

31 Dec, 12:50


فیلم و آماری سیاه، در آخرین روز سال سیاه ۲۰۲۴

دیشب در آخرین ‌روز سال ۲۰۲۴ فیلم تحسین‌برانگیز و میخکوب‌کنندهٔ Incendies (ویران‌شده) را دیدم. فیلمی که خرده‌روایت هولناکی از فاجعه‌‌های جنگ را بازگویی می‌کند. سرزمین جنگ در فیلم عامدانه بی‌نام است، اما نام‌های مناطق و جنس کوهستان‌ها و نیز زن مسیحیِ بازیگر اول فیلم و اطرافیانش، همه‌وهمه آشکارا حاکی از مناطق جنوب لبنان است. بازهٔ زمانی نیز ناگفته به جنگ‌های خونبار پانزده سالهٔ داخلیِ لبنان اشاره دارد که طی آن حدود ۱۲۰ هزار نفر کشته می‌شوند. جنگی که سهم زیادی از علتش به فرقه‌گرایی‌ها و اثر سوء استعمار برمی‌گشت. این فیلم تکان‌دهنده بر اساس نمایشنامهٔ وجدی معدود ساخته شده و در سال ۲۰۱۰ نامزد اسکار بوده است.

فیلم را گذاشتم کنار آماری که همان دیروز دیدم؛ آمار تناژ بمبی که اسرائیل از ۷ اکتبر به بعد بر سر غزه ریخته است. میزان تناژ این بمباران مجموعاً از میزان بمب‌های نازی‌ها بر سر لندن و آمریکا بر هیروشیما و انگلیس بر درسدن آلمان در طی جنگ‌جهانی دوم بیشتر بوده است. سرم سوت و قلبم تیر کشید. تازه این منهای بمباران دوبارهٔ همین لبنان و بیروت است. پیش خود گفتم چه سود از این فیلم‌های محشر و تلنگربرانگیز، چه سود از تکاپوی هنر برای افسارزدن به عصبیت آدمی، چه سود از دلهرهٔ اهل فرهنگ و آسودگیِ سیاستمداران آدم‌کش؟ گفتم چه‌سود که خون‌خواری‌ آدمی نه‌تنها نشده، که با اختلافی فاحش و قدرتی فن‌آورانه‌تر بیشتر هم انسان می‌کد. این وسط تازه رسانه‌ها هم به کمک می‌آیند که کشتن بیش از بیست هزار زن و کودک و مجموعه‌ای از هزاران نوع جنایت را با توجیه مضحکی از جنس سپر انسانیِ طرف مقابل توجیه می‌کنند.

در سال سیاه ۲۰۲۴ این حجم از جنایت جدید در پیش چشم تاریخ و ما رخ داد. و این‌همه تذکر و تنبه و تأمل و تشکل و تفکر هنری و فلسفی و ادبی و... به کار نیامد که جلوی فاجعه‌ای جدید را بگیرد. تاریخ به سرعت می‌گذرد و امسال هم نشانی دیگر می‌شود از قساوت و خون‌ریزی. رک و سرراست بگویم، این تکرار آدمی را سرخورده می‌کند و به فکر فرو می‌برد که خون‌ریزیِ جنگ را نمی‌توان تنها با فرهنگ و تذکر اخلاقی مانع شد. درست است که آدمیانی در گوشه‌گوشهٔ جهان برخاستند و صدای خدا شدند در اعتراض و انزجار؛ اما گویا صرف آگاهی کافی نیست. بگذریم که جهان امروز لبریز از سوءآگاهی به نفع قصابان هم است. آگاهی‌های انسانی را امثال Incendies به زبان هنر بارها بیان‌کرده‌اند؛ اگر می‌خواست به‌تنهایی کاری کند، کرده بود.

#یادداشت
@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

30 Dec, 19:56


طلوع در آینه

طلوع‌ها از غروبت
هرچه بیشتر دمید
سارها از مزارت
هرچه بیشتر پریدند
درون آینهٔ روبرو
روی خط‌های موازی
بیش‌تر تو را دیدم

تو بگو، من نمی‌دانم
تو مرا مدام به خویش می‌کَشی
یا من از زلال حضور
تو را به چَشم‌هایم مدام فرامی‌خوانم؟

۱۰ دی ۱۴۰۳
چهاردهمین سال نبودت، رفیق، مراد، بابا

#شعر
@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

28 Dec, 08:49


ما به دلیل وقت و توان محدود، در همهٔ ابعاد نمی‌توانیم متمرکز شویم و رشد کنیم. از چیزی می‌زنیم و به چیزی می‌پردازیم، از سهمی برمی‌داریم و به سهمی اضافه می‌کنیم، سمتی می‌رویم و سمتی را از دست می‌دهیم. شبکه‌ای را تماشا می‌کنیم و هزاران شبکه را از دست می‌دهیم. این خاصیت ما و جهان محدود است. هر لحظه از زندگی ما به این معنا همراه با از دست‌دادن و به‌دست‌آوردن است، همراه با محرومیت فراوان و بهره‌مندیِ اندک است. به بیان دیگر امکان ندارد که توأمان همه‌چیز را با هم داشته باشیم.

اگر مقدمهٔ فوق را بپذیریم، این را هم باید بپذیریم که نادر آدم‌هایی هستند که از حد معمول انسانی، جامع‌الاطراف‌تر باشند. این مقدمه را هم اگر بپذیریم، آن‌وقت نتیجهٔ آرامش‌بخش این خواهد بود که کمتر کسی شایستهٔ حسادت است. کارآفرینی بزرگ، به سهمی از سهم‌های زندگی‌اش مشغول نشده که کارآفرین شده. نویسنده‌ای مشهور از بخشی از زندگی شخصی‌اش زده و آثاری بزرگ خلق کرده. سیاستمداری شاخص از یادگرفتن برخی هنرها و توانایی‌ها محروم بوده که توانسته ناخدای موفقی بر کشتیِ سیاسی باشد.

از این دریچه، خواهیم دانست که انسان‌های بزرگ و محسود، از زاویهٔ نگاه ما بزرگ به نظر می‌آیند؛ چون ابعاد کوچک و ناکامل و ناقصشان آن‌ور تماشای ماست. شبیه پنجره‌ای که فقط به کوچهٔ روبرویی باز می‌شود و ما حیاط‌ پشت خانه‌ها را نمی‌بینیم. پس چه‌ جای حسرت به داشته‌هایی که می‌بینیم و نداشته‌های فراوانی که نمی‌بینیم.

#تاملات
@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

26 Dec, 19:41


حدود شش سال پیش در واکنش به خودکشیِ طلبه‌ای، یادداشت مفصلی نوشتم در دعوت به عمل ایمانی به جای توقف در قیل‌وقال‌ نظری. با دیدن یادداشت مختصر و مفیدتر از مقالهٔ بلند من از دوست گرامی، وحید حلاج، یاد آن مقاله کردم. هنوز بر همان نظرم، البته پیراسته و روان‌تر از آن مقاله!

معتقدم که شک شریف است، تردید صفت مسافران است، یقینِ شک‌نچشیده لرزان است، اما زندگی هم غنیمت است، مسئولیت هم بزرگ است، رستگاری جدی است، نجات دغدغه است و هلاکت هم نزدیک. خاصه رستگاری و دغدغهٔ نجات عظیم‌تر از آن است که متوقف بر شک‌های نظری و بحران‌های ایمانی شود. این یعنی اینکه عملی توخالی را پی بگیریم؟ خیر. تجربهٔ من می‌گوید که نفحه‌های عمل بر صخره‌های نظر پیروز می‌شود.

https://www.dinonline.com/8025/

@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

26 Dec, 19:30


💠 قَدْ صَرَفْتَ الْعُمرَ فی قیلٍ وَ قال
یا نَدیمی قُمْ، فَقَدْ ضاقَ الْمجال


وحید حلاج

🔻در آن روزهای آخر عمر، در سکرات موت، امام‌الحرمین جوینی، که عمری ممحض در کلام بود و همه عمرش را در جدل گذرانده و به جنگ مخالفان عقیدتی و دینی خود رفته بود، پشت بسیاری را به خاک مالیده و در نهایت عزت و احترام، سال‌های سال استاد بلامنازع نظامیه نیشابور بود، از پرداختن به «کلام» نادم شده بود. می‌گفت: به کلام مشغول نشوید، اگر می‌دانستم کلام مرا به کجا می‌کشد هرگز بدان اشتغال نمی‌جستم.

اما مگر کلام او را به کجا کشانده بود؟ نقل است که در سکرات موت گفته بود: «می‌میرم و نمی‌دانم به چه چیز باور دارم. ای کاش مثل پیرزنان نیشابور می‌مردم که دست کم می‌دانند که به چه چیزی باور دارند. من هر حرفی را و هر اصلی را ده دلیل علیه آن و ده دلیل له آن دارم و در این میان نمی‌دانم حق کدام است و باطل کدام.»

البته منظور جوینی چیز دیگری بود و من چیز دیگری می‌خواهم بگویم. جوینی حسرت آن آرامش و اطمینان قلب پیرزنان عامی را می‌خورد، اما من می‌خواهم به اهمیت عمل به جای دل‌مشغولی صرف به نظر توجه بدهم.

🔻 کاهنی هندو از بودا سؤالاتی فلسفی-الاهیاتی پرسید: درباره خدا، درباره جهان، حدوث یا قدم؛ بودا گفت «که او مانند مردی است که با نیزه‌ای زهرآگین زخمی شده است و تا نام مهاجم و دهکده او را نداند، حاضر به درمان نیست. او ممکن است بمیرد، پیش از آنکه این اطلاعات کامل بیهوده را به دست آورد. دانستن اینکه جهان را خدایی آفریده است، چه تفاوتی ایجاد می‌کند؟ رنج، نفرت، اندوه، و افسوس همچنان وجود دارند. این مسائل مسحورکننده بودند، اما بودا بحث درباره آن‌ها را رد می‌کرد، زیرا نامربوط بودند.»

🔻 ویلیام جیمز در آن مقاله معروفش، اراده معطوف به باور، سه شرط برای یک موضوع واقعی [و جدی] گذاشته بود: زنده باشد، گریزناپذیر باشد، و خطیر باشد. خطیر باشد یعنی چه؟ یعنی وقت برای بحث نظری نداری، دست نجنبانی فرصت از دست رفته است. اگر کودکی در آب دارد غرق می‌شود و تو آنجا باشی، فرصت بحث اخلاقی و فیزیکی و حقوقی نیست، معطل کنی، بچه مرده است.

🔻 کیرکگور می‌گفت ما دو جور مواجهه با مسیحیت [ و در اینجا دین] داریم: یکی آفاقی است: «آیا مسیحیت بر حق است؟»، آن‌یکی انفسی است: «ارتباط فرد [انسان] با مسیحیت چیست؟».

رویکرد آفاقی با گزاره‌ها سر و کار دارد، مثل گزاره‌های هر علم دیگری؛ شیمی، تاریخ، فیزیک و ... . اما رویکرد انفسی با توی انسان کار دارد. یعنی تو چه ارتباطی با دین برقرار می‌کنی؟ کجای زندگی تو می‌نشیند؟ رابطه وجودی‌ات با دین چیست؟

کیرکگور می‌گفت پژوهش آفاقی هیچ‌وقت به قطعیت نمی‌رسد، هیچ‌وقت حصول به یقین ندارد، و همیشه راه برای تحقیق باز است.

او ایمان را «دلبستگی بی‌حد و حصر به سعادت ابدی» تعبیر می‌کرد و از طرفی می‌گفت که اگر سعادت ابدی آنقدر اهمیت دارد، باید بر یقینی استوار باشد و تکیه ایمان بر امور آفاقی که هیچ‌گاه به یقین نخواهد رسید، راهی به ترکستان است.
کیرکگور ایمان را یک تصمیم شورمندانه می‌دانست که از جنس عمل است؛ تصمیم بگیر و بپر.

🔻 پاسکال گفته بود: در انتخاب بین دینداری و بی‌دینی، یک ترازو بگذار و بسنج تا ببینی کدام به سودت است، همان را برگزین. و منظورش این بود که دینداری سود بیشتری دارد. بعدها بر او ایراد گرفتند که دینداری اگر به نیت شرط‌بندی باشد، اساسا دینداری نیست؛ خدا به مخلصان جزا می‌دهد، نه به قماربازان.

جیمز در پاسخ به منتقدان و در مقام مفسر پاسکال گفته بود اینجا عمل دینی مقدم است بر باور دینی؛ «پس بروید و آب مقدس را بگیرید و عشای ربانی را به جا آورید؛ اعتقاد خواهد آمد و بر تردیدهای شما چیره خواهد شد.» یعنی که عمل دینی را آغاز کنید، باور هم بعدش خواهد آمد.

🔻فیلسوفان دین، معمولا بین دو نوع باور فرق می‌گذارند: believe that و believe in.
اولی باور گزاره‌ای است. مثل این که شما باور داشته باشید دو به علاوه دو می‌شود چهار. اما دومی درگیر کردن وجود است؛ فرزندتان امتحان دارد و شما به او می‌گویید من باور دارم که تو موفق میشوی. این باور از جنس ایمان است، گزاره صرف نیست بلکه آمیخته است با عمل، شاید مثل رانندگی که با تمرین‌کردن به دست می‌آید. شاید باید ایمان را زیست به جای سر و کله مدام‌زدن با گزاره‌های pآنگاهq طور.

🔻 در نمایشنامه دیر راهبان، گفتگوی مفصلی بین راهبان درباره کفش‌های پاپ و پابرهنگی مسیح و مشیت خداوند درباره کفش شکل می‌گیرد و هرکس چیزی درباره رابطه کفش با ایمان به مسیح و مشیت خداوند می‌گوید، اما به قول پدر روحانی مافوق: «کفش را باید پوشید، نه اینکه به آن فکر کرد.»

@soofar_channel

هامِش (علی سلطانی)

25 Dec, 17:55


تندروی [به‌ طور عام و خاصه سیاسی] معمولاً با دو صفت همراه است: خطاپوشی و خطاجوییِ حداکثری. خطاپوشی برای سمتی است که تندرو با آن همدل است. تندرو کوهی از خطا و دشتی از پلیدیِ محبوب را می‌تواند خطاپوشی کند؛ یعنی توجیه کند یا نادیده بگیرد. چشم‌ها و گوش‌ها در این سمت عامدانه بسته است. اما در نقطهٔ مقابل، برای سمتی که تندرو با آن دشمنی دارد، خطاجویی پیشران است. یعنی هر چقدر چشم‌ها برای سمت دیگر بسته بود، اینجا بازِ باز است. هر چقدر گوش‌ها بسته بود، اینجا تیزِ تیز است. چشم‌های تندرو در سمت محبوب، کوه را از دو قدمی نمی‌دید، حال در سمت مغضوب، کاه را از ده کیلومتری تشخیص می‌دهد! اینجاست که تندروی دقیقاً خلاف مشاهدهٔ دقیق و علمی و منصفانه است.

در این باره:
علوم انسانی و شجاعت مشاهده

#خرده‌نوشت‌ها
@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

25 Dec, 09:42


📌 ورشکستگی اخلاقی غرب 🖌 جان مِرشایمِر (استاد ممتاز روابط بین الملل در دانشگاه شیکاگو) 📍ترجمه‌ی یاسر میردامادی
🔺در تاریخ ۱۹ دسامبر ۲۰۲۴، دیدبان حقوق بشر گزارشی ۱۷۹ صفحه‌‌ای در تشریح جزئیات نسل‌کشی از سوی اسرائیل در غزه منتشر کرد. در تاریخ ۵ دسامبر ۲۰۲۴، عفو بین‌الملل گزارشی ۲۹۶ صفحه‌ای در تشریح جزئیات نسل‌کشی از سوی اسرائیل در غزه منتشر کرد. در تاریخ ۲۱ نوامبر ۲۰۲۴، دیوان بین‌المللی دادگستری حکم بازداشت بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائیل و یوآو گالانت، وزیر دفاع سابق اسرائیل را به اتهام جنایت علیه بشریت و جنایت جنگی صادر کرد. در تاریخ ۲۶ ژانویه ۲۰۲۴، دیوان بین‌المللی دادگستری به این نتیجه‌ی قضایی رسید که می‌توان استدلال قابل قبولی ارائه کرد ‌که اسرائیل در حال ارتکاب نسل‌کشی در غزه است.
🔺نظر به تعهد ادعایی غرب به حقوق بشر و به ویژه تعهد ادعایی غرب به جلوگیری از نسل‌کشی، انتظار می‌رفت که کشورهایی مانند ایالات متحده، بریتانیا و آلمان جلوی ارتکاب نسل‌کشی از سوی اسرائیل را بگیرند. اما در عوض، دولت‌های این سه کشور، به ویژه ایالات متحده، از اقدامات تصورناپذیر اسرائیل در غزه قدم‌به‌قدم حمایت کرده‌اند. در واقع، این سه کشور همدست این نسل‌کشی هستند.
🔺وانگهی، تقریباً تمام مدافعان حقوق بشر در این کشورها و به طور کلی در غرب، در مقابل ارتکاب جاری نسل‌کشی از سوی اسرائیل سکوت کرده‌اند. رسانه‌های اصلی تقریباً هیچ تلاشی برای افشاگری و به چالش کشیدن اقدامات اسرائیل علیه فلسطینی‌ها نکرده‌‌اند. واقعیت امر آن است که برخی رسانه‌های اصلی از اقدامات اسرائیل تمام‌قامت پشتیبانی کرده‌اند.
🔻آدمی به فکر فرومی‌رود که مردم غرب، که یا از نسل‌کشی اسرائیل پشتیبانی کرده‌اند یا در مقابل آن سکوت روا داشته‌اند، چگونه رفتار خود را توجیه می‌کنند و شب سر بر بالین می‌نهند. تاریخ با آن‌ها مهربان نخواهد بود. [منتشر شده به تاریخ ۲۴ دسامبر ۲۰۲۴ در وب‌سایت شخصی نویسنده] @YMirdamadi #معرفی‌اثر #گفتاورد

هامِش (علی سلطانی)

24 Dec, 23:40


وظیفهٔ معرفی چند یادداشت

گاهی نوشته‌ام ‌و بارها شفاهی گفته‌ام، که فضای عمومی ما از حیث انتشار مطالب اسلام‌شناسی و قرآن‌شناسیِ آکادمیک ضعیف است. دو مجموعهٔ خصوصیِ انعکاس و دورنما در سالهای اخیر با زحمت و خلوص‌ فردی این ضعف را تا حدودی جبران کرده‌اند، اما هم آنکه برد تلاش آنان محدود است و هم اینکه این‌کار جای تألیف و انتشار مطالب مؤلفان و محققان فارسی‌زبان را در سایت‌های عمومی نمی‌گیرد؛ که به دلایل مختلف ضعفش همچنان وجود دارد و فضای عمومی ما را همچنان درگیر بحث‌های نخ‌نما و تکرار مکررات در مناقشه‌های بومی کرده است.

اخیراً به طور اتفاقی با سه مطلب از نویسنده‌ای ارجمند در سایت وزین دین‌آنلاین مواجه شدم که همگی بر محوریت شرح برخی کشفیات باستان‌شناسی و سنگ‌نبشته‌های مهم است. در این یادداشت‌ها نیز مقالات مرتبط پژوهشگر معتبر و مهم، احمد الجلاد، مکرر آمده و شرح داده شده است. نویسندهٔ یادداشت‌های مختصر و مفید یادشده آقای آرش جمشید‌پور است. پیش‌تر متأسفانه‌ با ایشان افتخار آشنایی نداشته‌ام.

بر خود لازم دیدم حال که به نمونه‌ای مطلوب برخوردم، به سهم خود در نشر مطلب این نویسندهٔ محترم یاری برسانم. به‌ویژه آنکه تمرکز نویسنده بر معرفی و شرح مطالب مرتبط با کشفیات سنگ‌نبشته‌ها و دیگر شواهد مادی است که بیش و بیش‌تر در زبان فارسی مغفول واقع شده است. بیش و مأجور باد.

پاپیروس‌های پترا و اهمیتِ آن‌ها در اسلام‌پژوهی و قرآن‌پژوهی (نویسنده در این یادداشت به کشف مهم پاپیروس‌های شهر باستانی پترا اشاره کرده است که با توجه به قدمت پیش از ظهور اسلام این مجموعه و وجود شواهد زبان عربی در آن، تلقی‌ها از سیر تحول و تطور زبان عربی را در پیش از ظهور قرآن دگرگون می‌کند. نیز اینکه داوری برخی تجدیدنظرطلبان دربارهٔ اینکه شهر پترا شهر اصلی ظهور اسلام بوده و نه مکه را زیر سؤال می‌برد.)

یافته‌ای بسیار مهم در اسلام‌پژوهی؛ سنگ‌نوشته حنظله بن ابی عامر.
(سنگ‌نبشته‌ای کهن و منسوب به صحابهٔ پیامبر اسلام در سال سوم هجرت)

نتایجِ یافته‌های باستان‌شناختیِ اخیر در حوزهٔ اسلام‌پژوهی
(آرش جمشیدپور در این یادداشت با استناد به مقاله و تببین احمد الجلاد نشان داده سنگ‌نبشتهٔ حنظله‌بن‌ابی‌عامر و نحوهٔ نگارش واژهٔ «الله» در آن شبیه رسم‌الخط قرآنی است. اهمیت این نکته در این‌جاست که الله در مناطق مختلف شبه‌جزیره به شیوه‌های مختلف نگارش می‌شده است. نتیجه آنکه این مشابهت میان شیوهٔ نگارش الله در سنگ‌نبشته سند مهمی است که به کار پشتیبانی از این ادعا برمی‌آید که برخلاف برخی ادعاهای تجدیدنظرطلبانه قرآن برخاسته از همان سرزمین حجاز و نه سرزمین‌های دیگر است.)

#یادداشت
@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

23 Dec, 05:59


از پرتاپ شهاب تا اطمینان از صدق وحی
کاربست روش تاریخی در فهم آیات شهاب ثاقب
از مطالعات قرآنیِ مدرن (۳)

نسبت وحی با تاریخمندی چیست؟ نسبت امر متعالی و سرمدی با امر تاریخی و زمان‌مند چیست؟ برخی اساساً این پرسش را بلاموضوع می‌دانند. می‌گویند دامن امر آسمانی را با امر خاکی چه کار؟ و تمام. می‌گویند پیام خدای قادری که نتواند بر تاریخ فائق شود که «پیام» «خدای» «توانا» نیست. هر سه مؤلفه مردود است.

اگر جزو دستهٔ اخیر نباشیم، پاسخمان به این پرسش دشوار چیست؟ آیا خواهیم گفت تاریخمندی داریم، ولی آن لکهٔ نقصی بر دامان وحی است؟ باز اگر جزو این گروه هم نباشیم و تاریخ را صفتی ناگزیر و ذاتیِ هر حادثهٔ زمینی بدانیم، ولو کلام خدا، تبیینمان از این نسبت دشوار چیست؟ وحی وحی می‌ماند، تعالی و قیمتش حفظ می‌شود، اگر تاریخی بوده باشد یا تاریخی فهم بشود یا نه؟

در برابر پرسش اخیر پژوهشگران معاصر بسیاری در دنیای اسلام و یهودیت و مسیحیت کوشیده‌اند که راه‌حل و تبیینی مقبول عرضه کنند؛ پرسشی که بیشتر پرسشی مدرن و در دنبالهٔ توسعهٔ بینش‌های تاریخی‌نگر است؛ چیزی که برای انسانی که در این زمانه نفس می‌کشد، باید عین تحول در نجوم و زیروزبرشدن فیزیک و داعیه‌مندیِ زیست‌شناسی و دستاوردهای ریاضیِ معاصر محل توجه باشد.

از جملهٔ این پژوهشگران نصر حامد ابوزید است که می‌گوید(۱): وحیِ کلامی شبیه پیام است. اگر این پیام بخواهد فهم‌‌پذیر باشد، ناگزیر است که در چارچوب‌های زبانی و فرهنگی گیرنده ارسال شود. به بیان دیگر وحی ‌اگر با افق تاریخی مخاطب تنظیم نشده باشد، اصولاً فهمیده نمی‌شود. پس پیام وحی در کدهای زبانی و فرهنگی‌ای فرستاده می‌شود که برای گیرنده آشناست و او می‌تواند آن کدها را بخواند و بفهمد.

با این مقدمه ابوزید می‌گوید که باید بین پیام فراگیر و فراتاریخیِ قرآن و کدهای مشروط تاریخی و فرهنگی زمانه تمایز قائل شد. به بیان دیگر قرآن برای انتقال پیام خود ناگزیر از فرهنگ زمانه به منزلهٔ «رسانهٔ ارتباطی» استفاده کرده است، همچنان‌که مثلاً زبان عربی برایش «رسانهٔ زبانی» بوده. پس باید بین پیام اصلی و این رسانه‌ها تفکیک قائل شد و این اقتضای تاریخی‌نگری است و مخالف وحیانی‌بودن نیز نیست.

نیکلای زینای، پژوهشگرِ برجستهٔ تاریخی‌انتقادیِ مطالعات قرآنی، در مقاله‌ٔ‌ای پرمایه و مفصل که از اسپینوزا آغاز و به فضل‌الرحمان و ابوزید و بولتمان و هرش ختم می‌شود(۲)، نمونه‌ای قرآنی را در کاربست مدل ابوزید و کسانی چون فضل‌الرحمان به آزمون می‌گذارد.

مثال او آیات پرتاب شهاب ثاقب به سوی شیطان‌های سرکش و حفظ ملکوت از دستبرد است؛‌ شیطان‌هایی که در آیات مایل به صعود و استراق سمعِ وحی تصویر می‌شوند (شعرا ۲۱۰-۲۱۳، صافات ۶-۱۰، شعرا ۱۶-۱۸). زینای می‌گوید باورمند امروزین هم که به صدق و وثاقت وحیانی کتاب معتقد است، در هضم تبیین این آیات از پدیدهٔ شهاب سنگ با دشواری مواجه است. اویی که هم‌زمان هم به متن متعهد است و هم به دستاوردهای علم تجربی و نجوم مدرن.

زینای در کاربست راه‌حل ابوزید می‌گوید که می‌توانیم بگوییم که قرآن در این آیات پیامش را مطابق با جهان‌بینی مخاطبان (همان کدهای تاریخی) تنظیم کرده است. درست مثل ما وقتی با کودکی سخن می‌گوییم (چونک با کودک سر و کارم فتاد/هم زبان کودکان باید گشاد). یعنی در اینجا خدا بیش از آنکه از مخاطبان انتظار باور به وجود دیو (جن) یا شیطان را طلب کند یا بیش از آنکه پیام الهیاتی‌ و دینی‌اش باور به وجود این مقولات باشد، به دنبال آن است که به مخاطب این اطمینان را بدهد که پیام ارسالی موثق و از طرف خداست، نه از طرف شیطان.

حال مخاطب او به وجود عینیِ شیطان و جن باور دارد و معتقد است که این شیطان‌ها و جن‌ها می‌توانند اخباری غیبی و پیام‌هایی شبه‌قرآنی را به افراد برسانند. مخالفان معتقدند که این پیام‌های جدید از فردی جن‌زده (مجنون) برآمده و الهام‌ها هم از جن‌هاست، نه خدا. در چنین زمینه‌ای قرآن برای نشان‌دادن صحت و سلامت کانال ارتباطی‌ و ارسال قطعی‌اش از سوی خدا و اینکه پیامش از دستبرد شیطان‌های سارق محفوظ بوده، خدایی توانا و فرادست و حافظ بر آسمان وحی را تصویر می‌کند که به سوی شیطان‌های مارد (سرکش) شهاب پرتاب می‌کند.

به بیان دیگر قرآن از پدیداری آشنا مثل بارش شهاب سنگ و اعتقاد به جن‌زدگی (کد تاریخی) در کنار هم بهره می‌برد تا به مخاطب بقبولاند که پیام و پیامبر وثیق و الهی است (پیام فراتاریخی)، نه شیطانی و دیوانی (کد تاریخی). اینان را نرسد که دست و گوششان به این وحی برسد! وَمَا يَنبَغِي لَهُمْ وَمَا یَسْتَطِيعُونَ. إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ ‎﴿٢١۱-۲۱۲، شعراء)

۱) مفهوم النص، ۱۹۹۰، ص ۵۵
2) Spinoza and Beyond: Some Reflections on Historical-Critical Method, Nicolai Sinai, 2008

#مطالعات_قرآنی_مدرن
@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

20 Dec, 19:29


چلهٔ ۱۴۰۳ و چهار نکته

یک- هر کشور با چه چیز کشور می‌ماند؟ با زبان مشترک، مشاهیر مشترک، تقویم مشترک و… .و یکی از مهم‌ترین‌ مؤلفه‌ها: آیین‌های مشترک. من و فردی دیگر، هزار یا پنج هزار کیلومتر آن‌طرف‌تر، که هیچ شباهت فرهنگی و فکری و رفتاری با همدیگر نداریم، نخِ رسوم مشترک ما را به هم پیوند می‌زند و بس. وگرنه ارومیه‌ای را چه‌چیز با مشهدی، هم‌وطن، و با شهروند ترکیه خارجی می‌کند؟

دو- از این نظر مراسم‌های ملی قوام هر جامعه‌اند. چسبی‌اند که مردم را به هم پیوند می‌زنند و ملت نگه می‌دارند. از این نظر آیین‌های جمعیِ ریشه‌دار و کهن از نان شب برای ملت‌ماندن واجب‌تر می‌شود. ملت‌ماندن نیز برای سرزمینی اصیل که قرن‌ها کشور بوده و مانده، باز حیاتی‌تر از کشورهای تازه و بی‌تاریخ است. حال اگر ریشه‌داری و کهن‌بودن سرزمین مهم باشد و بخواهیم فهرستی از کشورهای کهن تنظیم کنیم، مگر نه این است که ایران در صدر آن است؟

سه- اگر آیین‌ها نخ مشترک ملت‌ماندن باشد و ملت‌ماندن هم امری شاخص، نیز اگر ایران در صدر سرزمین‌های ریشه‌دار باشد و به ملت‌ماندن در این روزهای سخت بیش از هر زمان دیگر محتاج، آن‌وقت گرامی‌داشت مناسبت‌های ملی قدر و قیمتش تشدید می‌شود. آن‌وقت ارزش آیین‌های شادی چون شب چله و نوروز عیان می‌شود؛ رسومی که ما را با طراوتشان، ایرانی می‌کنند و سرِ پا ایرانی نگه می‌دارند. حتی اگر بساطشان کیلومترها دور از سرزمین مادری گرامی داشته شود. اینجاست که چله‌ها چون چلچراغ می‌درخشد.

چهار- دین و آیین‌های دینی به اندازه‌ی آیین‌های ملی نمی‌تواند نخ تسبیح مشترک جامعه‌‌‌های متنوع، آن‌هم در روزگار مدرن باشند. به این استدلال آسان که در عصر ملت-دولت ایم و همهٔ شهروندان دیندار نیستند. حال این یعنی اینکه آیین‌های ملی بی‌ربط و یا حتی باب طبعِ دوقطبی‌سازان، در تقابل با آیین‌های دینی است؟ آن‌هم در ایران؟ پاسخ بسیار کوتاه من اکیداً منفی است.

ایرانی‌بودن و مسلمان‌بودن مثل شیر و شکر در تاریخ ایران به همدیگر آمیخته‌اند و تلاش بنیادگرایان هر دو اردوگاه برای جدایی‌شان آب در هاون کوبیدن است. البته که مسلمان‌ِ ایرانی مختصاتی متفاوت از مسلمان ترک یا مسلمان عرب دارد؛ با این حال از محمد بقایی ماکان آموخته‌ام که هدف [اصیل] حفظ ایران با فهرست بلندبالایی از خادمان اسلامی چون غزالی و جابربن‌حیان و یعقوبی و خواجه نصیرالدین طوسی و طبرسی و طبری و طوسی و عطار و حافظ و مولانا و فردوسی و ابن‌سینا و شیخ اشراق و ملاصدرا و فارابی و قاریان سبعه و کاتبان صحاح سته و کتب اربعه و …، عین حفظ فرهنگ دینی است. چون نگاه و فهم ایرانیان از اسلام در تاریخ، متفاوت از دیگر کشورهای اسلامی، همواره جانی تازه به اسلام بخشیده است.

دریغا که سخن از ایران و اشاره به ایران، در گفتمان بسیاری از محافظه‌کاران دینی غایب اندر غایب است. دردا که سخن از بُعد اسلامی‌ِِ تاریخ و فرهنگ پسااسلامِ ایران، از سوی باستان‌گرایان و اسلام‌ستیزان سانسور می‌شود.

#یادداشت
@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

20 Dec, 10:22


یکی از چیزهایی که برایم بسیار تأمل‌برانگیزست، این است که در سنت دانشگاهی مطالعات اسلامی و قرآنی، پژوهشگران جهانی به ندرت و ندرت به متفکران و روشنفکران دینیِ ایرانی و آثارشان ارجاع داده‌اند. این در حالی‌ست که بارها به ذکر نام متفکران عرب در کتاب‌های آنها برخورده‌ام. این پدیده علت‌های فراوانی از جمله ترجمه‌نشدنِ آثار ایرانیان دارد، اما یکی از مهم‌ترین علت‌هایش همان چیزی است که در فرستهٔ پیشین اشاره کردم. مسئله‌های متفکران ما، در اینجا روشنفکران و نواندیشان دینی، بیشتر بومی است. و کمتر در بزرگراه مسئله‌ها و پرسش‌های غیربومی افتاده است. نتیجه آنکه عابران و راکبان غیرایرانی کمتر با آنها آشنا می‌شوند.

#خرده‌نوشت‌ها
@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

18 Dec, 10:11


علوم انسانی و آزادی از قفس بومی

اگر کسی از من بپرسد دم‌خوردن با علوم انسانیِ دانشگاهی در تو بیش از همه با چه صفتی جلوه کرد، خواهم گفت آزادی از قفس بومی و محفل‌های محلی و گردوخاک‌های زادگاه. خواهم گفت بالابلندی کردن و به آن‌ور شهر و کشور و منطقه هم نگاه‌کردن. خواهم گفت گرفتن قوی‌ترین گذرنامهٔ فکریِ جهان و سرزدن به سرزمین‌های دیگر و طرح‌کردن مسئله‌های شخصی در بستر جهانی.

در فضای بومی مسئله‌های ما، پاسخ‌های ما، درگیری‌های ما، مهم‌تر از همه دشمن‌ها و محبوب‌های ما، همه و همه بومی است. در حالی که امروزه مسئله‌های ما اگر هم بومی باشد، باید با زبان جهانی مطرح شود و پاسخ پیدا کند. همچنین بهترست اسیر دشمن‌ها و محبوب‌ها در قفس بومی ‌نباشیم؛ قصه‌ای که برای محبوب‌ها و علاقه‌مندان حادتر است. محبوب‌های بومی گاهی شدت جهل مرکب و فقر علمی و اسارت بومیِ ما را تشدید می‌کنند. چون برایمان سوت و کف می‌زنند و ما در قفس بومی با این تشویق‌ها خیال می‌کنیم خبری است و استادیم و شاخ غول می‌شکنیم. دریغ که فقط چند پله پایین‌تر می‌رویم.

در نقطهٔ مقابل، با گشودن پنجره‌های فکری و علمی و عملی به جغرافیاهای دیگر، چه‌بسا همه‌چیز رنگ ‌ببازد. بسیار محتمل است که ما مسئله‌ها و پاسخ‌هایمان را بسیار خام و ابتدایی بیابیم. همچنین بسیار ممکن است که بفهمیم تصورمان از جهان و دیگران از دریچهٔ نگاه بومی، چقدر خودساخته و کاذب بوده. در رشتهٔ پژوهشی خود بگویم. بسیاری از پژوهشگران دینی تصورشان از باورها و تبیین‌ها و تفسیرهای دینیِ دیگر، به‌ویژه یهودیت و مسیحیت، از سنخ مغالطهٔ پهلوان‌پنبه است. از درون سنت دینیِ خود، سنت دینی دیگری را می‌شناسند و با همان اطلاعات ناکافی و تصویرهای کژومژ و خودشیفته، خود را فاتح مناظره‌ای خیالی می‌یابند؛ فتحی که سرِ حوصله باید رهنمودهای پیامبرانه را ابلاغ کند. غافل از اینکه سوی مقابل نیز به همان میزانِ سوی ما، تکاپوهایی داشته و دقت‌هایی ورزیده و چالش‌هایی را تبیین و مسئله‌هایی را حل کرده است.

بادکردن کاریکاتوریِ خود به دست مریدان بومی، تمایز پفکیِ خود، پیروزیِ خیالی بر دیگران، تصور پهلوان‌پنبه‌ای از آنان، لجوج و حق‌کُش و حقیقت‌ستیز دانستن جغرافیاهای دیگر، دشمنی با آنچه نمی‌شناسیم و دوستیِ افراطی با داشته‌های خود، خلاصه تراشیدن منی کاذب و دیگر‌ی‌ای‌ِ متوهمانه، همگی در آشنایی عمیق با مقالات و تولیدات علمیِ جدید و غیربومی بر باد می‌رود. گاهی بادش این‌قدر تند است که همهٔ لباس‌های ما را با خود می‌برد و ما را عریان از آن سوی بام پایین می‌اندازد!

از ثمرات این آشنایی فروتنیِ معرفتی و انصاف علمی و شناخت واقعی‌تر خود است. فروتنیِ معرفتی از آنجایی می‌آید که می‌بینیم، ای دل غافل، چه کارها کردند و چه رنج‌ها بردند. انصاف علمی از آنجا می‌آید که دیگران را فی‌الفور حق‌کش و حقیقت‌ستیز نمی‌یابیم و می‌فهمیم آنان هم سهمی از تلاش علمیِ صادقانه و حقیقت‌جویانه را برده‌اند. شناخت واقعی‌ترِ خود هم از آنجا می‌آید که می‌فهمیم سنت ما کلید همهٔ درهای بسته را به ما نداده است. می‌فهمیم گل سرسبد عالم نیستیم و لزوماً قوی‌ترین تبیین‌ها را در اختیار نداریم و نباید متوهمانه خود را ناجی و پیامبر گمراهان عالم بدانیم. از قلهٔ خودشیفتگی به پلهٔ اول گفت‌وگوی واقعی پا می‌گذاریم. می‌فهمیم در بهترین حالت ما هم در کنار این پژوهشگران و محققان و خلق خدا، یکی هستیم و می‌توانیم گوشه‌ای از کارِ مسئله‌های غیربومی و جهانی را بگیریم. همین.

در این باره:
علوم انسانی و شجاعت مشاهده
بگذاریم عددها حرفشان را بزنند
مشاهدهٔ علمی از دیروز تا امروز
تربیت علمیِ دانشگاهی
علوم انسانی و تشنگی تببین بهتر
علوم انسانی و شالوده‌شکنی از قصهٔ اسرائیل
علوم انسانی و نجات مفاهیم
علوم انسانی و تقوای ارجاع
علوم انسانی و غنیمت دشمن‌داشتن
علوم انسانی و عینک روش‌شناسی
علوم انسانی و پرونده‌های باز و بسته

#یادداشت
@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

16 Dec, 09:51


علوم انسانی و پروند‌ه‌های باز و بسته

اگر کسی از من بپرسد علوم انسانی در سنت دانشگاهی چه ارمغانی برای تو داشت، خواهم گفت بازشدن پرونده‌های بسته و مرور پیگیر آنها و بازماندن خیلی از این پرونده‌ها. خواهم گفت فروریختن یقین‌های پفکی و برآمدن شک‌های شریف. خواهم گفت جدی‌گرفتن دغدغه‌های وجودی و یادگرفتن جهاد فکری‌ای روشمند برای یافتن پاسخ‌ها.

به نظر من آدم‌ها از این زاویه دو دسته‌اند: آدم‌هایی با پرونده‌هایی بستهٔ بسیار و آدم‌هایی با پرونده‌های بازِ بسیار. آنانی که پرونده‌های بستهٔ زیادی دارند، تکلیفِ همه یا اکثریت پرسش‌های کمرشکن به طرفة‌العینی برایشان معلوم شده. حقیقت برایشان آسان‌یاب است. صدق و کذب قطعی در مشتشان است. شاید برایشان اندکی شک و پرسش باقی مانده باشد، اما وزنه و عمق آن تردید‌های اندک به یقین‌ها نمی‌رسد.

آدم‌هایی که اهل بازکردنِ پرونده هستند و پرونده‌های باز بسیار دارند، نیز دو گونه‌اند: آدم‌هایی که پرونده‌ها را باز می‌کنند، اما به‌زودی آنان را به گوشه‌ای پرت می‌کنند و فقط اهل تورق و نوک‌زدن‌اند. اما دستهٔ دوم این پرونده‌های باز را از فرط ورق‌زدن فرسوده می‌کنند، به امید آنکه روزی پرونده‌ را ببندند.

تنها این دستهٔ اخیرند که خستگی‌ناپذیر به دنبال تحقیق‌اند. صاحبان پرونده‌های بسته و نوک‌زنندگان به پرونده‌های باز، هر دو بی‌نیاز از پاسخ و پژوهشِ مستمر‌ند. اینها ادعای قطعی را موکول به بعد از تحقیق نمی‌کنند و در لحظه پاسخی دم‌دستی دارند؛ چون تنشان به صابون تحقیق در این روزگار و اقیانوسش نخورده است. بالعکس، پرورش روحیهٔ علمی در سنت دانشگاهی، این خصلت را درونی می‌کند که پرونده‌های بسته را باز کنیم. که خاک‌ها را از روی پرونده‌ها بزداییم. بعدش به ما می‌آموزد که بدون ورق‌زدن پی‌درپی و شنا در اقیانوس پژوهش‌های جدی، نمی‌توان مدعی حداقلی از پاسخ و تبیین شد. اینجاست که ورق‌ پرونده‌ها ناخواسته پاره‌وپوره می‌شود.

کسی که در سنت علمی اهل بازکردن پرونده‌ها شود، دیگر معتاد می‌شود. دیگر به کم قانع نمی‌شود. دیگر به پاسخ دم‌دستی سیر نمی‌شود. دیگر به کلیشه‌ها آرام نمی‌گیرد. دیگر به جو زمانه از مسیر خود برنمی‌گردد. جو زمانه در این بین خیلی مهم است. اصولاً پرونده‌های بسیاری از ماها را خودمان باز یا بسته نمی‌کنیم. زمانه باز می‌کند و خود زمانه هم می‌بندد! ما چی‌ایم؟ برگ رقصانی در تندباد پسندِ زمانه.

زیرورو کردن پرونده‌ها و پیگیریِ جان‌سختِ پاسخ‌ در مسیر تربیت علمی، پادزهر فشار زمانه است. فقط اینجاست که مسئله‌ها و پرونده‌های ما از آنِ خود ما می‌شود. اینجاست که ممکن است جامعه پرونده‌ای را صدسال پیش به ظن خود بسته باشد، اما من صلاح می‌بینم که دوباره آن را باز می‌کنم و پاسخ خود و مثل خود را در قبالش بجویم. چرا؟ چون این مسئلهٔ من است، چون این مسئلهٔ افرادی چون من است. اندکیم و پرونده بسته شده؟ باشد! فدای سر حقیقت. ما دوباره پروه را باز می‌کنیم.


القصه؛ گفتم در بین پرونده‌های باز قرار نیست همه‌شان بسته شوند. بله، گاهی می‌فهمیم که توان عقلی و ذهنی و علمیِ انسانی ما نمی‌تواند پاسخی سرراست و روشن و یقینی به مسئله‌ای دهد. به بیان دیگر گاهی می‌فهمیم که اصولاً امکان‌های عقلی و علمی، توان اشراف نهایی بر پرسش را از ما گرفته است؛ البته فهمی که محصول بازکردن پرونده‌ است، نه پرونده‌های بسته و یقین‌های آلوده‌نشده به تردید. اینجاست که راهی جز فروتنیِ معرفتی و اعتراف به وجود برخی نگفتنی‌ها و نفهمیدنی‌ها نیست.

در این باره:
علوم انسانی و شجاعت مشاهده
بگذاریم عددها حرفشان را بزنند
مشاهدهٔ علمی از دیروز تا امروز
تربیت علمیِ دانشگاهی
علوم انسانی و تشنگی تببین بهتر
علوم انسانی و شالوده‌شکنی از قصهٔ اسرائیل
علوم انسانی و نجات مفاهیم
علوم انسانی و تقوای ارجاع
علوم انسانی و غنیمت دشمن‌داشتن
علوم انسانی و عینک روش‌شناسی

#یادداشت
@Hamesh

هامِش (علی سلطانی)

14 Dec, 09:15


چرا تاریخ در سوریه‌ها دور می‌زند؟

جملهٔ اول درست‌تر است یا جملهٔ دوم؟ ۱) خودکامه‌ها تمام ظرفیت‌های مسالمت‌آمیز حل مسئله‌های جامعه را نه‌فقط در دوران خود، که تا بعد از خود نیز نابود می‌کنند. ۲) به دست تمامیِ بازیگران جامعه و در نبود برخی ضرورت‌های تاریخی، زمانه به نحوی رقم می‌خورد که در دوران خودکامه‌ها تمامی ظرفیت‌های مسالمت‌آمیزِ حل مسئله‌ نابود می‌شود.

فرق این دو جملهٔ در تفاوت فاعلیت است. به دید امروز من، بی‌شک جملهٔ دوم درست‌تر است. خودکامه‌ها را فعال مایشاء تصورکردن، خودکامه‌ها را از روز اول خودکامه‌دانستن، خودکامه‌ها را اول و آغازِ مسئلهٔ اجتماع دانستن، پیشفرض‌های جملهٔ اول است. که همگی از دید امروز من باطل است. اشتباه نکنید، در حال صحبت از نوعی فرهنگ‌گرایی و فرهنگ‌درمانی هم نیستم؛ از قضا تأثیر نهادهای قدرت را به شدت در نظر دارم و جملهٔ دوم را درست‌تر می‌دانم.

سوریهٔ امروز مثال خوبی است. دورانی تأمل‌برانگیر برای ما هم‌عصران است که دو جملهٔ فوق را با هم بسنجیم. هم در گذشته و هم امروز و هم فردا. در نگاه سطحی به اوضاع، شبیه جملهٔ اول، سوریه اگر امروز به اینجا رسیده است، یکسره اسد مقصر بوده. او اراده کرده، از نظر روان‌شناختی آدم ناسالمی بوده، اگر خوب تربیت شده بود یا اگر ساختار نام و رسم دیگری داشت، قصه به اینجا نمی‌رسد. او نگذاشت، هم‌دستانش نگذاشتند. این نگاهی فوق‌ ساده و شایع است. اما روی دیگر مهم سکه را نمی‌بیند.

با مفروضات جملهٔ دوم، آسیب‌شناسیِ دقیق‌تر این است که طرف مقابل اسد، یعنی مردم و خاصه کنشگران و مخالفان سیاسی هم، در خلق وضعیت امروز مو‌ٔثر و مقصرند. آیا آنان مسئلهٔ اصلی سوریه را درست تشخیص دادند و نسخه‌ای درست نوشتند؟ آیا تأثیرات بین‌المللی را در خلق اتفاقات داخلیِ خود فهم کردند؟ آیا تلاش برای بازی‌ای برد-برد و کم‌تنش با بشار اسد را آزمودند؟ آیا در مبارزات خود از نیروی خارجی فاصله گرفتند؟ آیا تصویری سطحی و خیالی از فردای انقلاب در غیبت خودکامه، برای حل مسئله‌ها تصویر نکردند؟ آیا به این پرسش فکر کردند که چرا تاریخ برای ما دور می‌زند؟ آیا پاسخی جز نقش خودکامه و همراهان به پرسش اخیر دادند؟

خوبیِ روزگار سوریه و این قبیل تأملات آن است که آیندهٔ آن جلوی چشم ماست. اگر اندکی عمر کنیم، خواهیم دید. همچنان‌که مصر و لیبی و تونس را دیده‌ایم که مسئله‌های اصلی‌شان نه‌تنها حل نشده، که پس هم رفته‌اند. مدعی هستم که ماندن در منطق جملهٔ اول، به‌ویژه در بین نخبگان سیاسی و فکری، به‌زودیِ زود ایامی تلخ‌تر از دوران بشار اسد را برای سوریه و برای هر کشور مشابهی رقم می‌زند. این پیش‌بینی تازه برای سوریه چندان نیاز به ذکاوت هم ندارد؛ فاتحانی که بنیادگراییِ فکری خود را نه با تحول نظری، که با فشار چند قدرت خارجی، فعلاً پنهان می‌کنند، دیری نمی‌گذرد که در اقتضائات حفظ قدرت به نهان خود برمی‌گردند.

این نهایت ساده‌اندیشی است که در آن روز، هنوز اسد را یگانه مقصر و خدای وقایع سوریه بدانیم. ماندن در سطح اتفاقات ما را غافل از این پرسش می‌کند که چرا در کشورهایی چون سوریه، جامعه و تاریخ دور می‌زند و به نقطهٔ اول برمی‌گردد. آیا فقط خودکامه نمی‌خواهد و نمی‌شود؟ نباید بپرسیم که کجای زمین جامعه حاصل‌خیز نیست که تاریخ را برای امثال سوریه تکرار می‌کند؟ (تکرار کنم که تحلیل من فرهنگ‌درمانی نیست. که ما چون شرقی هستیم، سوری هستیم، مصری هستیم، خاورمیانیه‌ای هستیم، تنبلیم و ظلم‌پذیریم و از این قبیل خودزنی‌های سست و سیاست‌زدایی‌شده و کوچه‌بازاری، به اینجا می‌رسیم.)

#یادداشت
@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

13 Dec, 08:55


علاقه‌مند به بیان تحلیل‌ مرتبط با سیاست روز نیستم. تخصص امنیتی و نظامی ضروری‌‌اش را هم ندارم و در این زمینه فردی عامی‌ام. اما اندکی سررشته و تجربه در کار رسانه و فهم اوضاع سیاسی و نیز دغدغهٔ ایران نمی‌گذارد که نگویم: گویا قرارست روزها و ماه‌های آینده را برای ایران آبستنِ حوادث کنند. شواهدی چون: پیام‌های ویدیوییِ مکرر و معنادار نتانیاهو خطاب به مردم ایران و بین‌السطورهای آشکارش، پیام‌های بلافاصله و ناشیانهٔ یکی از دلقک‌های سیاسی پس از پیام‌های او، کدهای همکاری ترامپ با نتانیاهو در قبال ایران، ادعای [غیرواقعی] قبول آتش‌بس لبنان برای تمرکز بر ایران، برخی خبرها و شایعه‌سازی‌ها در به دست آمدن فرصت حمله به تأسیسات هسته‌ای ایران، اوضاع بغرنج اقتصادی مردم خسته و بی‌نوا، ناترازی انرژی و آلودگی هوا، پیشبرد سیاسیِ شبه‌قانون تنش‌زا [و در اصل فرمان] عفاف و حجاب، تداوم فیلترینگ و ممانعت مراکز قدرت برای رفع آن از سوی دولت، بن‌بست‌های بین‌المللی برای پیشبرد مذاکره، اوضاع عجیب سوریه، شروع سنگ‌اندازی‌های همیشگیِ محافظه‌کاران علیه دولت‌های معتدل، بن‌بست‌های رخ‌داده در پیشبرد پروژهٔ وفاق دولت یا عامل‌نبودن و کم‌کاریِ غیرقابل‌قبولِ خود دولت در چانه‌زنیِ بیشتر، همه و همه دست به هم داده‌اند که چراغ‌های خطر بیش از همه روشن شوند.

روشنفکران، متفکران، کنشگران سیاسیِ ایران‌دوست و آزاده، مسئول‌اند؛ اما خطاب این چراغ‌های خطر بیش از همه متوجه حاکمان ماست. آنها قدرت دارند و قدرت در تغییر اوضاع مهمترین مؤلفه است. هنوز امیدوارم که حاکمان دست‌کم آن حوزه‌هایی را که در دسترسشان است، مدیریت کنند و قصه‌های تلخی مثل ماجرای فیلتر و شبه‌قانون مخرب حجاب و عفاف را هر چه زودتر از گود خطر کنار بگذارند. مثل روز بر همگان آشکارست که این دو مقوله و خاصه اجرای شبه‌قانون حجاب و عفاف در خطرناک‌ترین و آسیب‌زننده‌ترین موقعیت ممکن است.

#خرده‌نوشت‌ها
@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

12 Dec, 14:35


با دوچرخه از کنار مهد می‌گذرم. بر صدای بچه‌ها تمرکز می‌کنم. هر چه نزدیک‌تر می‌شوم، همهمه‌‌شان بلندتر و رساتر می‌شود. و وقتی می‌گذرم، کم و کم و کم و نهایت، در سکوت گم می‌شود. پرسش: آیا این صدا گم شد؟ اینکه قوای شنیداری من محدود به نزدیکیِ مکانی است، من را مجاز می‌کند که بگویم صدا واقعاً گم شد؟ دقیق‌تر این نیست که قیدی را اضافه کنم و بگویم: صدا «برای من» گم شد؟! چه منی که به مکان نزدیک می‌شدم و چه منی که در آن زمان از آنجا گذشتم. حال اگر زمان این گذشتن هم به من وابسته بود، باز می‌پرسم: آیا زمان گذشت و آن همهمه واقعاً گم شد؟!

#خرده‌نوشت‌ها
@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

12 Dec, 09:37


علوم انسانی و عینک روش‌شناسی

اگر کسی از من بپرسد علوم انسانی و خاصه مطالعات دینیِ دانشگاهی چه آورده‌ای برایت داشت، خواهم گفت: تأمل در روش، توقف در روش. چه اهمیتی دارد؟ مهم نتایج است، نیست؟ خواهم گفت نه، نتیجه‌ای مهم است که از دالان روشمندی گذشته باشد. بارها پیش آمده که شنیده‌ایم و شنیده‌اید که: «عه، همین؟ اینکه معلوم بود، اینکه مفروض بود، اینکه چیزی نبود، این را که می‌دانستیم.» پاسخ من است: از کجا می‌دانستی، چگونه می‌دانستی[می‌دانستند]؟ همه منتظر نتایج شگفت‌ و بزرگ‌اند، غافل از اینکه روش است که عیار نتیجه را معلوم می‌کند. بله، خیلی از نتایج تحقیق شاید ساده و «معلوم بود» و «مفروض بود» باشند، اما این نتیجهٔ معلوم برای شما از چه روشی حاصل آمده؟ این مهم است.

بسیاری از مقدمه‌های معلوم و مفروض از مسیری روشمند و متقن به دست نیامده‌اند. یا روش درست و حسابی‌ای ندارند، یا بنیان روششان سهل‌گیرانه و ‌خام‌اندیشانه است. مثلاً خیلی آسان و قطعی می‌گویند قرآن [اگر جسورتر باشند خدا] این را گفته، فلان عالم قدیمی و سنتیِ ما که زودتر این را کشف کرده، این از بنیان‌های آغازین اسلام است، اصول دین این پنج‌تاست، در کشورهای غربی این‌طوری است، مردم ایران آن‌طورند، انسان ذاتش این است و... . مشکلی نیست که در گفت‌وگوهای روزمره ما دست‌ودل‌باز مدعیِ برخی نکات شویم، اما در تحقیق و پژوهش و مصاحبهٔ تصویری و درسگفتار و مدرسهٔ تابستانی و زمستانی و... وایلاست اگر بی‌درودروازه سخن بگوییم.

حساس‌شدن شاخک‌های روشی به ما مدام تذکر می‌دهد که فلان ادعا بر چه بنیانی استوار است. از کجا آمده، پیشفرضش چیست، چگونه استدلال می‌‌کند، چه شواهدی را مفروض می‌گیرد؟ تا تکلیف اینها را در هر ادعایی در فضای علمی امروز روشن نکنیم، ادعاهای ما باد هواست. فلان مفسر چند قرن قبل آیه‌ای را بر اساس ذوق عرفانی یا ادبی یا خبری در دسترس، فلان گونه تفسیر کرده است. آیا قدمت یا عظمت نام باید مقدم بر روش و داوریِ روشی باشد؟ خیر. تا بنیان روش ادعا مبهم باشد، هر ادعایی در پرانتز قرار می‌گیرد تا عینک روشن‌شناسی تکلیفش را معلوم کند.

چنین خصلتی در سنت علوم انسانی در دانشگاه‌ها و پایان‌نامه‌ها هم مثلاً جدی گرفته می‌شود. و بخشی بدان اختصاص می‌دهند. ولی در بسیاری از آنها این بخش تزئینی است. ضرورتِ نظام اداری و عادت مکرر است. شاهدش آنکه اگر این بخش جدی گرفته می‌شد، اساساْ بسیاری از این پایان‌نامه‌ها شکل نمی‌گرفتند؛ چون به فرض روشن‌بودن روش، ادعاها از دالان روش نگذشته‌اند. البته تقصیری هم نیست، در کجای نظام آموزشیِ ما به جای کوهی از علم‌، کاهی از روش علمی را یاد دادند؟ کدام جزوه؟ کدام کتاب؟

از این منظر منِ ناچیز، فهمیده‌ام که یکی از عیارهای کار علمی و محقق ناب، توجه به روش خود و تأمل در آن و بیانش است. بسیاری از مقالات و کتاب‌ها و سخنرانی‌ها، فاقد پیوست روشی است. و ما نمی‌دانیم مدعی و نویسنده و سخنران به روش و اقتضائات روشیِ خود، خودآگاه است یا خیر. بی‌شک بدون خودآگاهیِ روشی، دست‌کم در دوران علمیِ این روزگار، نتایج و ادعاها هم در پرده‌ای از ابهام فرو می‌روند و مرزشان با ناعلم، پیشفرض‌، سوگیری‌های قبلی، گزینش‌های دلبخواهانه و ... مشخص نخواهد بود. بگو روشت چیست، تا بگویم کیستی!

در این باره:
علوم انسانی و شجاعت مشاهده
بگذاریم عددها حرفشان را بزنند
مشاهدهٔ علمی از دیروز تا امروز
تربیت علمیِ دانشگاهی
علوم انسانی و تشنگی تببین بهتر
علوم انسانی و شالوده‌شکنی از قصهٔ اسرائیل
علوم انسانی و نجات مفاهیم
علوم انسانی و تقوای ارجاع
علوم انسانی و غنیمت دشمن‌داشتن

#یادداشت
@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

11 Dec, 16:07


گفت‌وگویی شایسته و راستین

پیشتر نوشته ‌بودم که: پرچم گفت‌وگوی آموزنده و راستین این است که مثل بازی پینگ‌پنگ و شطرنج در پی سخن همدیگر دنبال شود و نه اینکه گوش‌ها کر و دهان‌ها یک‌ریز از مدعیات قبلیِ خود بگوید.

اگر بخواهیم نمونه‌ای از این گفت‌وگوی آموزنده و پینگ‌پنگی را بگویم، که آرا در پی هم دنبال می‌شوند و آدم‌ها کنار هم ولی بی‌اعتنا بر منبر نمی‌روند، گفت‌وگوی بسیار دیدنی و شنیدنیِ محمد مال‌جو و فیاض زاهد را مثال می‌زنم. یک‌طرف (مال‌جو) معتقد است که مسیر مقاومت مدنی، از طریق نیروی اجتماعی فعال، مهارکنندهٔ بحران‌های ایران است و دولت‌های اصلاح‌طلبان محافظه‌کاری نظیر مسعود پزشکیان، خواسته یا ناخواسته سدی در برابر شکل‌گیری این نیروی‌اند و خودشان نیز نمی‌توانند اصلاح محسوسی را در توافق با فرودستان در قدرت رقم بزنند.

در سوی مقابل فیاض زاهد در رد مفهوم اصلاح‌طلبان محافظه‌کار، حضور در قدرت را بسیار مهم می‌شمرد که برای روشنفکران ایرانی امری فانتزی است. ضمناً او تغییرات حاصل بازی برد-برد با حاکمیت را ماندگارتر و شدنی‌تر می‌شمرد و از این حیث پزشکیان را فرصت و تسهیلی‌گیری برای یک‌گام به جلوتر برداشتن می‌داند. به‌شخصه ضمن بهره‌های بسیاری که از نکات محمد مال‌جو بردم و تأیید‌ بسیاری از تحلیل‌هایش، همچنان و هنوز با فیاض زاهد همدل‌ترم.

به‌شدت این گفت‌وگوی آموزنده را در آزاد (که از نظر من بی‌شک بهترین رسانهٔ فارسی‌زبان خادمِ ایران در مقطع کنونی است) توصیه می‌کنم. چرا خادم؟ که از دید من یکی از درمان‌های کارگشای امروز ایران بسط فرهنگ گفت‌وگوست.

https://www.youtube.com/watch?v=0bM1VxxZfsM

@AzadSocial

#ویدیو
@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

07 Dec, 11:00


شیرینی رو‌ٔیا، تلخیِ واقعیت (۲)

هیچ می‌دانی چرا چون موج
در گریز از خویشتن پیوسته می‌کاهم؟
زانکه بر این پرده تاریک
این خاموشی نزدیک
آنچه می‌خواهم نمی‌بینم
و آنچه می‌بینم نمی‌خواهم
(محمدرضا شفیعی کدکنی)

اگر ما آنچه می‌خواهیم نمی‌بینیم، و آنچه می‌بینیم نمی‌خواهیم، اگر در سایشی مدام بین خواستن و واقعیت، پیوسته از خود می‌کاهیم و می‌گریزیم، آیا اشکالش در ما نیست که بین تصویر مطلوب و واقعیتمان فاصله‌ای فراوان وجود دارد؟ آیا این بدیهی نخواهد بود که در این فاصله، پرده تاریک شود و خاموشی نزدیک؟ چرا باید این فاصله این‌قدر فاحش باشد؟

به تصویرهای مطلوب برگردیم. این تصویرها از کجا می‌آیند؟ از خیال‌‌های متصل به واقعیت یا خیال‌های آسمانی و رها از زمین؟ خیال یکی از ارزشمندترین دارایی‌های وجودی و ذهنیِ ماست. بنابر تحلیل بسیاری از فیلسوفان نام‌آشنا و تجربه‌گرا، مواد خیال از ادراک‌های ساده می‌آیند. ادراک‌های ساده‌ی ما واحد واحد و آجر آجر در انبار ذهن ما تلمبار می‌شوند و در وقت لزوم، به کارِ تولید خیال می‌آیند. در این روند خیال‌های پیچیده و عمیق و شاعرانه، در رابطه‌ای پیچیده، بیش از همه با ادراک‌های سادهٔ اولیه ارتباط دارند.

اگر این‌گونه است و خیال مواد خام خود را از واقعیت می‌گیرد، چرا باید تصویرهای مطلوب ما از واقعیت فاصلهٔ فاحش بگیرند؟ اگر ما زندگی و خیال را بریده از شناخت دقیق واقعیت و محدودیت‌هایش، یکسره به رؤیا و خیالِ گریزپا بسپاریم، او می‌دود و ما می‌دویم! اگر شناخت واقع‌گرایانه و سرد از محیط پیرامونی مبنای زندگی و طرح‌های ما نباشد، او می‌رود و ما می‌رویم! اگر تجربه‌های تکراریِ تاریخی را نشناسیم و وقایع برایمان یکسره تازه به نظر بیایند، اگر در دام تصویرهای رو‌ٔیایی یا شاعرانه، به‌ویژه آرمانشهرهای دوردست در تاریخ و جغرافیا، بیفتیم، همیشه با دلی پراندوه و زبانی پُرناله و سری پرحسرت در نگاه به ایده‌آل‌ها، به جهان نگاه می‌کنیم؛ همان کاستنِ پیوسته از خود به روایت شاعرانهٔ محمدرضا شفیعی کدکنی. تاریخ معاصر ملت‌های استعمارزده و محروم‌تر مانده، مالامال از این حسرت‌ها و اندوه‌های مخرب است.

در نقطهٔ مقابل باید مدام به خیال و آرمان‌ها یادآور شویم که پایمان روی زمین است. همین زمین، همین خاک، و نه آن زمین مطلوب و مقصود و آرمانی. باید به آرمان‌ها و خیال‌ها بگوییم شما بمانید، قصه بسازید، شعر بگویید، انتزاع کنید، بیافرینید، ولی به خاطر داشته باشید که چتر واقعیت بالای سر ماست. که واقعیت بیرونی لزوماً با آرزوها و آرمان‌های ما هماهنگ نمی‌شود. واقعیت بیرونی پیچیده و در عین حال، مقید به قواعد است. پا از دایره‌ٔ محاسبه و قاعده بیرون نمی‌گذارد و با لرزش‌های خیال‌انگیز، نمی‌لرزد. دلرباست، پرنکته است، عبرت‌انگیز است، اما سفت‌تر از سفت است.

تا این چرخش معرفتی در ما صورت نگیرد و تا ما با سرهای پر از فتنه و خیال، پا روی زمین واقعیت نگذاریم و محدودیت‌ها را جدی نگیریم، واقعیتمان نه‌تنها تکانی نمی‌خورد، که پیوسته دچار فرسودگی و افسردگی‌های ذهنی می‌شویم. یادمان نرود که در هپروت‌بودن، نامش امیدواری نیست. امید معطوف و گشوده به آینده است، اما نه آینده‌ای بی‌قاعده و بی‌در و دروازه. قاعده‌ها به‌ندرت و به‌ندرت شاید بشکنند. زندگی را نباید به شاید و اما گره زد.

در این باره:
شیرینی رؤیا، تلخیِ واقعیت (۱)

#تاملات
@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

06 Dec, 09:42


شیرینیِ رؤیا، تلخیِ واقعیت

یکی از فریب‌های ذهنیِ ما این است که از آینده یا از مکان یا افراد دیگر، تصویری خیال‌انگیز بسازد. و با این تصویر خیال‌انگیز، به ما توش‌وتوان ادامه‌دادنِ اکنون و اینجا را بدهد. آینده زیباست، کی بشود که فردا برسد. جای دیگر آرمانشهر است، کی بشود که به آنجا برسیم. آن دیگری محبوب ماست، کی بشود که وصالش برسد.

تراژیک‌ترین تجربه‌های آدمی دقیقاً در همین نقطهٔ حادثه‌خیز رخ می‌دهند. فردا می‌رسد، ولی رؤیایی نیست. به سرزمین مقصود می‌رسیم، ولی عادی‌تر از نقاشی‌های رنگی و قبلیِ ذهن است. به شخص محبوب می‌رسیم، ولی معمول‌تر از معمول یا حتی نچسب و نخواستنی است.

توان ادامه‌دادن با رؤیا شیرین است، آسان‌تر است، اما نقصی بزرگ دارد. مشکلش این است که پس از رسیدن و دیدن و چشیدن، ممکن است که دیگر مثل قبل کار نکند! یعنی فریبی تکراری شود که شخص دیگر در دامش نیفتد. اینجاست که شاید واقع‌بینی‌ای تلخ سر ‌برسد. جملهٔ مشهور اسکار وایلد را به خاطر بیاورید: تنها دو تراژدی در زندگی وجود دارد: به‌دست‌نیاوردن چیزی که می‌خواهی و دیگری به‌دست‌آوردن آن! (۱)

راه جلوگیری از این واقع‌بینیِ تلخ و سرد، این است که رؤیافروشی‌های ذهن را دربارهٔ زمان و مکان و افراد، جدی نگیریم. جهان مادی باشکوه و دلربا و معطرست، اما شکوهش به تلی از تکرار و نیازمندی و ناکامی و نقص هم آمیخته. پس وقتی نیامده‌ها و ندیده‌ها را شیرین‌تر از واقعیت نگیریم، تلخیِ با سر به دیوار واقعیت‌خوردن هم رخ نخواهد داد.

1: There are only two tragedies in life: one is not getting what one wants and the other is getting it.

#تاملات
@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

04 Dec, 19:39


علوم انسانی و غنیمت دشمن‌داشتن

اگر کسی به من بگوید که به نظر تو راه تربیت نگاه علمی، خاصه در علوم انسانی چیست، خواهم گفت غنیمت‌شمردنِ دشمن‌داشتن! حالا تا دوست هست، چرا دشمن؟ چون دوست از قضا عیوب شناختی و مشاهده‌ای ما را تشدید می‌کند. مشهورست که گفته‌اند عشق کور می‌کند. حال یعنی بغض ما را بینا می‌کند؟ خیر. آن هم اگر بصیرت‌ها و تذکرهای روشی و علمی نباشد، کورتر از کور می‌کند. ولی غلبه بر این کوریِ دوم، از غلبه بر کوریِ عاشقی، ممکن‌تر و مفیدتر است و اگر فن بدلش را بدانیم و بورزیم، به صیقل بیشتری در نگاه ما منجر می‌شود. چگونه؟

هر کس در زندگی خود افراد و مفاهیم و پدیده‌هایی برایش مغضوب است. اسمشان را می‌شنود، مشمئز می‌شود، تصویرشان را می‌بیند مکدر می‌شود، درباره‌شان حاضر نیست چیزی بشنود و بخواند و ببیند. دشمنان جمهوری اسلامی در برابر جمهوری اسلامی، دشمنان غرب در برابر غرب، دشمنان اسلام در برابر اسلام، دشمنان ایران در برابر ایران، دشمنان تجدد در برابر تجدد، دشمنان بهاییان در برابر بهاییان، دشمنان چپ‌ها در برابر چپ‌ها، دشمنان فمنیسم در برابر فمنیسم، دشمنان لیبرالیسم در برابر لیبرالیسم، دشمنان بی‌حجاب‌ها در برابر بی‌حجاب‌ها، دشمنان حزب‌اللهی‌ها در برابر حزب‌اللهی‌ها و... دچار شدیدترین هیجانات منفی می‌شوند؛ همان‌که در وهلهٔ اول پرده‌ای ضخیم در برابر مشاهدهٔ دقیق و داوری منصفانهٔ ما می‌اندازد.

اما همین توقف‌گاه‌های مشمئزکننده، همین ایستگاه‌های نفرت، بهترین فرصت علمی در تمرین مشاهدهٔ همه‌جانبه است. حتی هر چه مغضوب‌تر، بهتر و تیزتر برای صیقل‌دادن نگاه. بگو از چه چیز بدت می‌آید، تا بگویم مشاهدهٔ سختِ علمی و همه‌جانبه و منصفانه و بدون سوگیری را در کجا تمرین کنی! ابروهای گره‌کرده بهترین فرصت برای شستن چشم است. باز چگونه؟!

ما در غلیان هیجان‌های منفیِ دشمنی، بیشتر از قبل مستعد سوگیریِ شناختی می‌شویم. آسان‌تر بگویم، مستعد دیدن شواهد همسو با دشمنی و نادیده‌گرفتن یا کنارزدن شواهد خلاف با دشمنی. باز آسانتر، بسیار مستعد تاردیدن واقعیت مشاهداتیِ خود و بی‌عدالتی و بی‌انصافی در برابر موضوع مطالعه و داوری. این تاری فرزند خلف و محبوب هیجان‌های منفیِ ماست. حال اگر کسی آگاهانه خلاف فرمان هیجان‌ها برود، کفّ نفس کند، و مشخصاً تلاش کند که به سراغ شواهد خلاف دشمنی‌اش برود، هرچند بسیار سخت و تلخ، دشمنی را فرصتی کرده که نگاهش را تیز و صبور و همه‌جانبه‌تر کند. و گامی بلند به سوی شناخت هرچه‌ بیشترِ علمی بردارد.

این نکته همان مضمون دعای منسوب به پیامبر اسلام است که: «خدایا اشیاء [پدیده‌‌ها] را آن‌چنان که هستند، به من نشان بده». این همان مضمون آیهٔ قرآن است که مبادا دشمنی با گروهی شما را به ترک عدالت و گناه در قبال آنان بکشاند (مائده ۸). این همان «بت‌های قبیلهٔ» فرانسیس بیکن است که او در تلاش برای درانداختن طرحی نو در روش استقرای علمی، به ما هشدار می‌داد که معمولاً شواهد خلاف مطلوباتمان را نادیده می‌گیریم.

اگر چنین فضیلت علمی‌ای در کسی ملکه شود، گامی بلند در رفع کوریِ علمی و شواهدگرایی برداشته شده است. اگر چنین صفتی در کسی جا بیفتد، گشودگی و بردباری سرمی‌رسد. نمی‌گویم ضرورتاً دشمنی‌ها و بغض‌ها رفع می‌شود، ولی دشمنی هم ادب پیدا می‌کند؛ ادب انصاف و حق‌گویی و جامعیت. با این اوصاف، عالم در این چارچوب دقیقاً یعنی کسی که در برابر سخن مخالف و پدیدهٔ مغضوب از قضا دقت علمی بیشتری را روا می‌دارد. بلافاصله برنمی‌آشوبد و لیچار بار نمی‌کند. از آن بالاتر، حتی این موقعیت گِل‌آلود را فرصتی ناب برای شستن‌ چشم‌های خود می‌داند. که مادر رذیلت‌های ما این است که به خطاهای شناختیِ خود خودآگاهی نداریم. همان است که اندکی شک و لک! در شناخت نداریم. دشمن‌ها آیینه‌ای هستند که اگر قدر بدانیم، به ما این لک‌ها را در صورتمان نشان می‌دهند.

در این باره:
علوم انسانی و شجاعت مشاهده
بگذاریم عددها حرفشان را بزنند
مشاهدهٔ علمی از دیروز تا امروز
تربیت علمیِ دانشگاهی
علوم انسانی و تشنگی تببین بهتر
علوم انسانی و شالوده‌شکنی از قصهٔ اسرائیل
علوم انسانی و نجات مفاهیم
علوم انسانی و تقوای ارجاع

#یادداشت
@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

30 Nov, 12:36


قیافه‌ و ظاهر پیرش به چپ‌ها می‌خورد؛ از چپ‌های مارکسیست و ماتریالیستِ تبعیدی. گفت چه می‌خوانی در دانشگاه؟! سخت‌ترین سؤال برای امثال من را پرسیده بود: توضیح رشته و پروژه. ساده‌سازی کردم و گفتم زمینهٔ کارمان به فلسفه و الهیات برمی‌گردد.

گفت فلسفه خوب است، اما الهیات… حالت اکراه و تأسفی به صورتش گرفت. گفت مدتی در دانشگاه فلسفه خواندم، اما نتوانستم ادامه دهم. در دلم گفتم کاش می‌خواندی. کاش خوب و بی‌تعصب و عمیق و روشمند و متمرکز و گشوده می‌خواندی.

پیش خود گفتم که جناب اهل کتاب و آزادی، این از یاوه‌های زمانه است که تعصب فقط صفت دینداران است و آزادشدگان از دین، از بند تعصب و جزمی‌اندیشی رها شده‌اند. در دلم گفتم اگر فلسفهٔ غربیان را خوب می‌خواندی، فلسفهٔ مسلمانان و ایرانیان به کنار، آن‌وقت می‌دیدی دو چیز توهم است: یک، جداییِ فلسفه از الهیات از قرون میانه تا حتی امروز در غرب. دوم پندار ناروای جمع‌نشدن فلسفه و الهیات، برخلاف ادعای برخی فیلسوفان ایرانیِ امروز در مانعة‌الجمع‌بودن عقلانیت و دینداری.

#داستانک
@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

29 Nov, 08:56


می‌توانیم نقطه‌ای را در آینده سنجاق کنیم و بسته به میزان رسیدن به آن نقطه، زندگی را معنا ببخشیم. هر چه‌ نزدیک‌تر، دل‌انگیزتر، معنادارتر، رنگین‌تر. همه‌چیزِ این معنابخشی‌های سنجاقی خوب است، الا یک نکته: امروز چه؟ امروزِ نقد چه؟ اگر فردای آمدنی امروز را معنادار می‌کند، هم‌زمان به معنایی دیگر، معنا را از امروز می‌ستاند. چگونه؟ امروز معنای خود را از فردا می‌گیرد و در واقع از خودش هیچ ندارد؛ یعنی معنایی مستقل و قائم به خودش ندارد. به بیانی دیگر، تنها معنای امروز گذشتنِ هرچه‌زودتر است، تا به فردا برسد. حال سؤال: چه کسی گفته فردا حتماً می‌رسد؟!

#خرده‌نوشت‌ها

هامِش (علی سلطانی)

28 Nov, 15:59


علوم انسانی و تقوای ارجاع

اگر کسی از من بپرسد از سنت دانشگاهی علوم انسانی چه چیز یاد گرفتی؟ می‌گویم مستند سخن‌گفتن، می‌گویم انتحال‌نکردن، می‌گویم خود را صاحب حرف جا نزدن، می‌گویم تقوای ارجاع، می‌گویم پرهیزگاریِ نقل‌قول، می‌گویم تقریر درست و بی‌طرف، می‌گویم دوری از شتابزدگی در بیان ایدهٔ نو، می‌گویم پختن حرف در کورهٔ حرف‌های بدیل و تراشکاریِ آرای رقیب. مهم‌تر از همهٔ اینها، همان حرف اول: مستند سخن‌گفتن و فراموش‌نکردن ارجاع.

شلختگی ِگفتار و بی‌تقوایی نوشتار این است که ما از آرای دیگران آشی بپزیم و هیچ‌جاییش هم نگوییم که آدرس خرید اقلام این آش از کجا بوده. بعدش هم خودمان را صدر تا ذیل آن آش بنماییم. این قضیه وقتی جدی می‌شود که موضوع سخن ایدهٔ جدیدی در جامعهٔ میزبان باشد. خاصه اگر اصل سخن به نحوی در نسبت با آن جامعه جنجالی باشد؛ آن‌وقت دهان‌ها همه وا می‌ماند، سوت و کف یا گوجه و لنگه‌کفش حوالهٔ گوینده و نویسنده می‌شود، غافل از اینکه جنابشان سارق علم است و کاسب فکر.

اهمیت ارجاع‌دادن و پرهیزگاریِ نقل‌قول تا آنجاست که به نظر من اصلی‌ترین عیار کار علمی و دانشمندبودن طرف است. چرا؟ چون اولاً کسی که خود اهل کار علمی باشد و در سنت دانش‌جویی عرق ریخته باشد، اهمیت زحمت علمی را می‌داند و شرم می‌کند که بدون استناد سخن بگوید. فراتر از آن، به قیمت هیاهو و تحسین مخاطبان هم، خود را صاحب فکر جا نمی‌زند.

در ثانی، اگر کسی اهل ارجاع باشد، خودبخود از بازار مکارهٔ نام و نان، به گوشهٔ کتابخانه و اتاق کار می‌خزد. چون وقتی کسی ایده‌ای را با شناسنامه و ارجاع معرفی می‌کند، هرچقدر جنجالی و عالی و ساختارشکن و چشم‌خیره‌کن، دیگران می‌توانند به منبع اصلی رجوع کنند و ببینند حرف آن‌قدرها هم پُخی نبوده و حرف‌های علیه آن فکر هم کم نیست؛ اینجاست که باد آن سخن می‌خوابد. این در جامعهٔ ما و در قبال علوم انسانی بسیار مصداق دارد. احتیاط می‌کنم و نام نمی‌برم. ولی چون ما با تأخر علمی و فرهنگی و ترجمه طرفیم، از بازار آهنگری و تراشکاریِ ایده‌ها هم دیرتر مطلع می‌‌شویم و حرف‌های مترجمان و سخنرانان ناقل، گاهی خیلی به نظرمان پیشرو می‌آید؛ در حالی که گاهی ته صف آن حوزه و موضوع هم نیست.

نیز در این باره:
تربیت علمیِ دانشگاهی
علوم انسانی و تشنگی تببین بهتر
علوم انسانی و شجاعت مشاهده
علوم انسانی و شالوده‌شکنی از قصهٔ اسرائیل
علوم انسانی و نجات مفاهیم

#یادداشت
@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

28 Nov, 08:20


اگر سیدحسن و طرفدارانش در لبنان، ولو با اکراه و مخالفت قاطعِ عمومی، مدافع حجاب اجباری در آنجا بودند؛ اگر با اصراری مشکوک و خلاف خواست دولت منتخب، دربه‌در دنبال تصویب لایحه‌ای تنش‌زا و نابخردانه برای جریمه‌کردن زنانِ بدون پوشش سر، دست‌کم در جنوب لبنان بودند، این بخش از طیف‌های مختلف و متنوع همراهش می‌شدند و این کلیپ‌ها را برایش می‌ساختند؟!

#ویدیو
@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

27 Nov, 00:43


ببینید و بشنوید و در این باره بخوانید:

موازی با طنین خلوت علیرضا قربانی

@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

27 Nov, 00:41


موازی با طنین خلوت علیرضا قربانی

قرآن سرشتی شفاهی دارد. گفتارهایی شفاهی که یاران و اطرافیان از پیامبر می‌شنیدند، زبانی ادا می‌کردند، به خاطره می‌سپردند و تنها برخی‌شان گوشه‌ای می‌نوشتند. تولد و حیات قرآن در حیات اجتماعی و تاریخی‌اش، شفاهی بود. بعدها بعد این گفتارهای شفاهی در بین‌الدفتین، شکل کتاب به خود گرفت. و نهایتاً در شکل کتاب امروزین به دست ما رسید. اما این شکل نباید ما را از سرشت شفاهیِ اولیهٔ قرآن غافل کند.

مجموعه‌ای که سرشتی شفاهی داشته باشد، که بعدها مکتوب شده، بی‌شک در سطوح مختلف زبانی و معنایی، متفاوت از متنی است که از ابتدا شکل مکتوب داشته است. از اینها که بگذریم، سرشت شفاهی قرآن در پیوند با غنای ادبی بی‌نظیر، این گفتار را همیشه مستعد اجرای شفاهی می‌کرده است. به این معنا، اجرای شفاهی در قالب قرائت، قرآن را به سرشت اولیهٔ خود برمی‌‌گرداند. گویی قرآنِ متن‌شده (ثانویه) را دوباره قرآن شفاهی (اولیه) می‌کند. که اصولاً به قول نوید کرمانی، قرآن شنیداری است تا خواندنی؛ باید شنیده شود تا آنکه از روی کاغذ خوانده شود.

اگر قرآن استعداد اجرای شفاهی دارد و به دست قاریانی با ذوق هنری و حنجره‌های مخملی، جان می‌گیرد، این به‌هیچ‌وجه اتفاقی نیست. هر گفتاری ظرفیت قرائت ندارد. کسانی که متخصص باشند و به مینیاتورهای حنجره و دقیقه‌های موسیقی آشنا، می‌دانند که در وقت قرائت قرآن چه روی می‌دهد و قرآن چگونه با کمند زیبایی و رسانهٔ هنر، دل‌ها را به سوی خدا می‌برد. خدایی که بیش از همه، زیباست!

در‌بارهٔ این بعد زبانی قرآن در مطالعات جدید، چند اثر و شخصیت بسیار شایستهٔ تأمل‌اند. نخست محمد ارکون و ایده‌هایش دربارهٔ سرشت شفاهی قرآن. دوم نصر حامد ابوزید در آخرین کتاب عمر خود «نوسازی، تحریم، تأویل»‌ و برگشتن از متن‌پنداریِ قرآن. سوم نوید کرمانی (نویسنده و متفکر ایرانی-آلمانی) در کتاب «خدا زیباست» و «زبان به مثابهٔ معجزه».

در این‌باره متن و گفتار / شفاهی و مکتوب (۱) و (۲)
را هم بخوانید.

#یادداشت
@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

26 Nov, 08:47


نشانهٔ گفت‌وگوی راستین این است که گفت‌وگوکننده‌ها باور ندارند که صاحب حق مطلق‌اند. نشانهٔ گفت‌وگوی حقیقی آن است که طرفین خود را آماده کرده‌اند، که از حرف حق طرف مقابل آجرهایی بگیرند و در دیوار فکر خود جا بگذارند. پرچم گفت‌وگوی آموزنده این است که مثل بازی پینگ‌پنگ و شطرنج در پی سخن همدیگر دنبال شود و نه اینکه گوش‌ها کر و دهان‌ها یک‌ریز از مدعیات قبلیِ خود بگوید؛ گویی کس جلوی ما نیست و ما داریم در اتاق تنهایمان برای خود حرف می‌زنیم. اگر می‌خواستیم بی‌اعتنا به حرف دیگری، تک‌گویی کنیم، چرا وارد بازی گفت‌وگو شدیم؟

نشانهٔ گفت‌وگوی تأثیرگذار آن است که پس از سردشدن تنور سخن، طرفین تکانی خورده باشند و دست‌کم در بیان مجدد افکارشان کمی تأمل کنند. کمی بایستند. اگر این نیست، اگر ما در گفت‌وگو شرکت می‌کنیم، که فقط خودی نشان دهیم و منبری تازه برای تک‌گویی‌مان پیدا کنیم، این نامش گفت‌وگو نیست. همهمه است، هیاهوست، ولوله و غوغاست. به‌ویژه در دورانی که تدوین‌گران آماده‌اند که سخن ما را کات کنند و هواداران در بازار مجازی بلافاصله شاهدی بر مدعاهای قبلی بیابند و گاهی موسیقی‌ای زیر سخن ما بگذارند و پیازداغش را زیاد کنند.

در نازل‌ترین گفت‌وگوها هم چیزی برای آموختن و تکمیل افکار خود پیدا می‌شود. فقط ذره‌ای فروتنیِ معرفتی می‌خواهد، پشیزی گشودگی و ارزنی باور به حق‌ها و صدق‌های پراکنده و نه متمرکز در مشت ما. اگر کسی گفت‌وگو می‌کند و تکانی نمی‌خورد، اگر بلافاصله پس از گفت‌وگو همان افکار قبلی را با صدای رساتر املاء و انشاء می‌کند، یعنی گفت‌وگو نکرده است. یعنی فکرها را هویت خود گرفته، که در صورت تغییر و اصلاح، احساس بی‌هویتی خواهد کرد. اگر به‌ظاهر گفت‌وگو می‌کنیم و تکانی نمی‌خوریم، ولو ذره‌‌ای، شاهدی است که دیوار خودشیفتگی‌مان بلندتر از آن است که حق‌جویی از آن بگذرد.

پ.نوشت: بازار مناظره در این دوران داغ است. معدود و بسیار معدودی از این مناظره‌ها، به معنای دقیق کلمه گفت‌وگوست. بسیاری‌شان کُشتی است، ولی نه با دست و سر و سینه، که با مغز و زبان و چشم!

#تأملات
@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

25 Nov, 06:56


آری به درخواستِ نشانه
از مطالعات قرآنیِ مدرن (۲)

گابریل سعید رینولدز در کتاب قرآن و زیرمتن‌های کتاب مقدسی*، مدعی است که آیات ۱۱۲ الی ۱۱۵ سورهٔ مائده در وصف درخواست حواریون از عیسی، مرتبط با ماجرای سرگشتگی بنی‌اسرائیل در مزامیر است. به بیان دیگر، زیرمتن آیات قرآن، همان بدگمانی به خدا و درخواست شک‌آلود بنی‌اسرائیل در صحراست و قرآن در این آیات به آن واقعهٔ مزامیری نظر دارد؛ یعنی حواریون عیسی در قرآن و درخواستشان، نمونهٔ قرآنیِ همان پرسش شک‌آلود ‌‌اسرائیلی‌ها در فقرهٔ ۷۸ مزامیر است.

و بر ضد خدا تکلم کرده، گفتند، آیا خدا می‌تواند در صحرا سفره‌ای حاضر کند؟ اینک، صخره را زد و آب‌ها روان شد و وادی‌ها جاری گشت. آیا می‌تواند نان را نیز بدهد. و گوشت را برای قوم خود حاضر سازد؟ پس خدا این را شنیده، غضبناک شد و آتش در یعقوب افروخته گشت و خشم بر اسرائیل مشتعل گردید. مزامیر ۷۸ (۱۹-۲۱)

با بیان این رابطهٔ بینامتنی، رینولدز می‌خواهد بگوید که نگاه قرآن هم به حواریون در آیهٔ مدنظر منفی است. و درخواستشان از عیسی برای نزول مائده همچون شک ‌اسرائیلی‌ها در صحراست. رینولدز اصولاً نگاه قرآن به حواریون عیسی را مثبت نمی‌داند و در مقالهٔ اختصاصیِ دیگری استدلال‌هایش را بیان کرده است.** این تفسیر در بین مفسران مسلمان هم گاهی انعکاس داشته است؛ از جمله طبری در تفسیر البیان خود چنین فهمی از آیه دارد.

محسن گودرزی در مقالهٔ*** نسبتاً تازه‌ای، این رابطهٔ بینامتنی و تحلیل رینولدز و اصولاً فهم سرزنش‌آمیز از آیه را رد می‌کند. به نظر گودرزی درخواست حواریون در این آیه، نمونهٔ قرآنی و مسیحیِ سرگشتگی بنی‌اسرائیل در صحرا نیست. چرا که اصولاً این درخواست از نگاه قرآن منفی و مردود نیست.

و چنین بود که حواریون گفتند ای عیسی‌بن‌مریم آیا پروردگارت می‌تواند برای ما مائده‌ای از آسمان نازل کند؟ گفت اگر مؤمنید از خداوند پروا کنید. گفتند می‌خواهیم از آن بخوریم و دلهایمان آرام گیرد و بدانیم که به ما راست گفته‌ای و خود از گواهان آن باشیم‌. (مائده:‌۱۱۲-۱۱۳)

گودرزی استدلال می‌کند که در منظر قرآن درخواست نشانه برای قوت قلب و اطمینان بیشتر، مردود نیست. نمونه‌ها را به یاد بیاوریم: زکریا دو جا در قرآن درخواست نشانه می‌کند (آل‌عمران: ۴۱، مریم: ۱۰). ابراهیم و به قول کی‌یرکگور شهسوار ایمان، در قرآن برای (وَلَٰكِن لِّيَطْمَئِنَّ قَلْبِي) درخواست می‌کند که نمونه‌ای از زنده‌شدن مردگان را ببیند (بقره:۲۶۰).

در این نمونه‌ها بیان قرآن همدلانه است و درخواست صادقانهٔ نشانه برای اطمینان قلبی را منفی نمی‌شمرد. و به همین منوال درخواست حواریون هم از منظر قرآن منفی نیست و زیرمتن سرگشتگی بنی‌اسرائیل در صحرا هم به آن نامربوط. ضمن آنکه اصولا حواریون در قرآن در بیان‌هایی متعدد تصویری مثبت و تسلیم دارند، نه منفی و سرکش. نک به: (آل‌عمران: ۵۲-۵۳، مائده: ۱۱۱)

* The Qurʾān and Its Biblical Subtext. London: Routledge, P103-8, 2010.
** The Quran and the apostles of Jesus, 2013
*** The Eucharist in the Qur’an, 2023

#مطالعات_قرآنی_مدرن
@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

24 Nov, 07:14


مریم‌ها خدا نیستند
از مطالعات قرآنی مدرن (۱)

مریم در قرآن به‌گونه‌ای تصویر می‌شود که هر بار زکریا بر او وارد می‌شد، رزقی را نزد او می‌دید که مریم می‌گفت از خداست. وَجَدَ عِندَهَا رِزْقًا ۖ قَالَ يَا مَرْيَمُ أَنَّىٰ لَكِ هَٰذَا ۖ قَالَتْ هُوَ مِنْ عِندِ اللَّهِ (آل‌عمران/۳۷).

قرآن همین مریم را وقتی که بدون آمیزش و همسر باردار شده است، در موقعیتی کمرشکن و دشوار، به زنانه‌ترین وصف تصویر می‌کند. جایی که آن‌جملهٔ نفس‌گیر را در اوج رنج و درماندگی می‌گوید که کاش پیش از این مرده و فراموش شده بودم! قَالَتْ يَا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هَٰذَا وَكُنتُ نَسْيًا مَّنسِيًّا (مریم/۲۳).

همین مریم در کنار نام پسرش که با «تبار مادرانه» وصف شده (مسیح‌بن‌مریم)، غذاخوردنش یاد می‌شود! عادی‌ترین کار آدمی. آن‌هم پس از توصیف به صدیقه‌بودن. مَّا الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَأُمُّهُ صِدِّيقَةٌ ۖ كَانَا يَأْكُلَانِ الطَّعَامَ (مائده ۷۵).

محسن گودرزی (استاد دانشگاه هاروارد) در مقالهٔ تازه‌ای* می‌کوشد پرده از بافتار آیهٔ بحث‌برانگیز ۱۱۶ مائده کنار بزند. او در این مقاله شواهد تاریخی و الهیاتی و متنیِ بسیاری را برای ترسیم بافتار آیهٔ مدنظر بررسی کرده است. و تبیینی تازه عرضه می‌کند که چرا قرآن در این آیه، مریم را برخلاف باور رایج مسیحیان، یکی از اجزای تثلیث درنظر گرفته است.

ضمن این بررسی، آیات پیش‌گفته هم مطرح می‌شود. به تحلیل روشمند و مفصل گودرزی، رزق‌های الهی برای نشان‌دادن وابستگیِ مریم به مراقبت و محافظت خداست. آن جملهٔ جگرسوختهٔ او نیز، اوج محدودیت‌ و دردمندی‌های عادیِ انسانی‌اش را به تصویر می‌کشد. دلالت غذاخوردن نیز معلوم است: مریم و مسیح‌بن‌مریم اَبَرانسان نیسند. مثل آدم‌های معمولی گرسنه می‌شوند، نیاز به غذا پیدا می‌کنند و غذا می‌خورند. همهٔ اینها برای چیست؟

This emphasis may have served in turn to undermine the common perception of Mary as an especially potent intercessor in heaven and protector on earth.

این تصویرگری برای این است که فهم رایج [مسیحیان آن ‌دوره] از مریم به منزلهٔ شفیعی قدرتمند در آسمان و محافظی مستحکم در زمین، زیر و رو شود. برای این است که ایدهٔ فراانسان‌بودن آنان تضعیف شود؛ چرا که مریم در دوران منتهی به ظهور اسلام، در برخی کلیساهای مسیحی، آنچنان رفعت گرفته بود و ستایش می‌شد و شفیع پنداشته و قربانی برایش ذبح و سرود برایش خوانده شود، که گویی خدایی در کنار خداست. که گویی مخاطب نذرها و نیایش‌هاست. که گویی مسیحیان او را می‌پرستند.

مریم از سوی آن مسیحیان حاملِ خدا (عیسی) نامیده می‌شد؛ کسی که خدا از نردبان او پایین آمده و در فرزند او (عیسی) مجسد شده است. قرآن در نقطهٔ مقابل این مناسک ناروا و آیین غیرتوحیدی و شفاعت غلیظ، عامدانه مریم را در انسانی‌ترین و زمینی‌ترین ابعاد تصویر کرده است. تا او را از ابرهای ذهنی مخاطبان به روی زمین بیاورد و الهیاتشان را تصحیح کند و مناسک ناروایشان را نقد. مناسکی که دست‌کم برای ناظر بیرونی این‌گونه بود که آنان در حال ستایش و پرستش مریم‌اند، و نه خدا. همهٔ اینها ضمن آن است که نزدیکیِ مریم به خدا در قرآن، با گرفتن رزق مستقیم و جایگاه بی‌مانند در ایمان هم نفی نمی‌شود.

خداوند گفت ای عیسی بن مریم آیا تو به مردم گفتی که من و مادرم را همچون دو خدا به جای خداوند بپرستید؟ گفت پاکا که تویی، مرا نرسد که چیزی را که حد من و حق من نیست گفته باشم. (مائده، ۱۱۶)

* The Qur’an’s Cultic Trinity: Marian Piety in Late Antiquity and the Qur’an. 2025

پ.نوشت: از این به بعد با همین عنوان و هشتگ #مطالعات_قرآنی_مدرن، رهاوردهایم از مطالعات مدرن قرآنی را با غیرتخصصی‌ترین کلمات و مفاهیم خواهم نوشت.

@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

20 Nov, 12:53


خارج یا ایران؟ بهشت و جهنم کجاست؟

یک- اینکه به جغرافیایی که در آن زندگی می‌کنی، نقد داشته باشی، به معنای خوب‌بودن سایر جاها نیست. اینکه روحیهٔ انتقادی را دربارهٔ خارج از کشور هم داشته باشی، به معنای اعتقاد به گل‌وبلبل‌بودن داخل کشور نیست. اینکه داوری‌ات دربارهٔ بیرون از ایران واقعی و غیراحساسی و انتقادی باشد، به معنای آن نیست که نقص‌های ایران را توجیه می‌کنی.

دو- در فضای دوقطبی و دوگانه‌پسند، رسانهٔ نظام‌های سیاسی روی همین لبهٔ تیغ حرکت می‌کنند و با نشان‌دادن پلشتی‌ها و نقص‌های نظام‌های سیاسی و جامعه‌های دیگر، پلشتی‌ها و نقص‌های خود را توجیه یا ذهن‌ها را از نقص‌های نزدیک منحرف می‌کنند. آشکارست که گزارهٔ «یک» در نقطهٔ مقابل این سوءاستفاده از سوی طرفین است. ضمن آنکه گزارهٔ یک می‌گوید: بیان نقص‌های بدیهیِ جامعه‌های دیگر، حتی برای سوءاستفاده و پروپاگاندا، از واقعی‌بودنِ آن نقص‌ها کم نمی‌کند. تا نباشد چیزکی، مردم نگویند چیزها. چه در رسانه‌های غربی دربارهٔ ایران و چه در صداوسیما دربارهٔ غرب.

سه- در این بین یک نکته مسلم است. مواجههٔ مستقیم و نگاه انتقادی در قبال خارج از ایران و به‌ویژه کشورهایی که آمال بسیاری از مردم ایران است، ایران را خوب نمی‌کند (گزارهٔ یک)، ولی ایران را واقعی می‌کند (گزاره سه). به چه معنا واقعی؟ به این معنا که بیرون از ایران، ضعف‌ها و قوت‌های ایران بهتر و واقعی‌تر دیده می‌شود. گویی با خروج از تنور هواداری‌ها و مخالفت‌های دوآتیشه، نوبت شناخت واقعی‌ترِ ایران می‌رسد.

به بیان دیگر ایران با واقعیتِ کشورهای دیگر سنجیده می‌شود، نه با آرمانشهر رسانه‌ای و پنجره‌های اینستاگرامی‌. با این داوری، ایران قطعاً بهشت‌ نخواهد شد، ولی بی‌شک جهنم هم نخواهد ماند. یعنی هم تبلیغات رسمی دربارهٔ بهشت‌بودن ایران نقض و هم تصور جهنمی‌ دربارهٔ ایران سست می‌شود؛ تصوری که بسیاری از هم‌وطنان خستهٔ ما دربارهٔ ایران دارند و بمباران رسانه‌ایِ اپوزیسیون و مشکلات مزمن و حقیقی و اصرار بر برخی سیاست‌های غلط و واپس‌گرایانه از سوی حکومت، به آن دامن می‌زند.

#یادداشت
@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

18 Nov, 16:30


سال‌هاست عکاسی می‌کنم؛ در حد آماتوری. برای دل خودم و شاید شبیه نوعی مراقبه. عکاسی در قامت هنر، برایم یکی از راه‌هایی آفریدن بوده؛ آفریدنی که همیشه عطش هنریِ ما را برآورده می‌کند. و نیز راهی‌ بوده برای کشف‌کردن و تماشاکردن بهترِ هستی.

ساده است که گمان کنیم عکاسی، این اختراع کم‌نظیر، ثبت سادهٔ واقعیت بیرونی است و عکاس خاموش است و عکس هم بی‌نیاز به تفسیر.

بد ندیدم که آخرین عکس‌های پاییزی و هم‌پیرنگ را همرسان کنم. تفسیرش با شما عزیزان...

#عکس
@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

17 Nov, 20:51


تاریخِ مسئله و سکوت علمی

یکی از شروط کار علمی مرور پیشینه است. یکی از اصول ابتدایی پژوهشگریِ راستین در این دوران، اشراف بر تاریخ گذشتهٔ مسئله است. شاید تراژیک باشید، اما جرقه‌های ذهنی ما معمولاً تازه نیستند و قبلاً متولد شده و اصل و نسبی دارند! به قول معروف سر سفرهٔ پدر و مادر بزرگ شده‌اند و بی‌بته نیستند! کسی که به محض بارقهٔ یک ایده و پرسش در ذهن خود، به نظرش جهان را کشف کرده و شروع می‌کند به قلم‌فرسایی و سخن‌سرایی، اگر شارلاتان نباشد، هر چه هست، محقق و متفکر نیست.

شاید پاراگراف اول بدیهی و ساده بنماید. اما همین نکتهٔ بدیهی در دوران شتابزدگی و غوغاسالاری و شهرت‌جویی، هنوز وارد نظام فکریِ ما نشده است. مقصودم مای مردم عادی نیست، بلکه استادان و دانشجویان و محققان و روشنفکران است. چراییِ آنکه بسیاری از پایان‌نامه‌ها، سخنرانی‌ها، نوشته‌های تلگرامی، مناظره‌ها، صَنار نمی‌ارزد و معرفتی تازه به مخاطب نمی‌دهد، این است که همین مقدمهٔ ضروریِ کار علمی را در بیان تاریخ مسئله طی نکرده است.

ما وظیفه داریم که دربارهٔ هر موضوعی سخن می‌گوییم و به هر پرسشی جواب می‌دهیم، با نام و تاریخ، مشخص و بدون سوگیری و سانسور، قسمت نخست ارائهٔ خود را به تاریخ مسئله و مرور پاسخ‌های پیشین اختصاص دهیم. اگر هر کتاب و بیانی بدون این بخش باشد و به‌گونه‌ای بحث را آغاز کند که گویی جهان با ایدهٔ او آغاز شده است، مثل رئیس‌جمهورهایی که تاریخ هستی را با شروع ریاست خود تنظیم می‌کنند، حتی اگر واقعاٌ هم حرفی نو داشته باشد، به احتمال فراوان ماندگار و جریان‌ساز نخواهد بود؛ چون بر میدان کاری خود مسلط نیست.

پیش‌تولیدِ تاریخ مسئله کاری تزئینی نیست، جواز صدور یا ابطال ادامهٔ کار است. شاهد آنکه اگر این گام ضروری را خوب طی‌ می‌کردیم، بسیاری از پایان‌نامه و سخنرانی و کتاب‌های ما اصولاً متولد نمی‌شدند و کلی کاغذ و بایت را هدر نمی‌دادند. چون همان ابتدای کار می‌فهمیدیم که کجای کاریم و بسیاری از نظریه‌ها و حرف‌هایمان تقریباً هیچ گامی را در تاریخ علم و مسئله برنداشته است.آنجاست که مخالف اخلاق مقاله‌سازی‌ و درسگفتارتراشی، بهتر می‌دیدیم که سکوت کنیم؛ سکوتی از سر علم و شرم و اخلاق پژوهش.

(یادداشت‌های دیگر نزدیک به این متن):
صورت‌های نشسته، قلم‌های خسته
فضیلت کم‌نویسی و رذیلت انتحال

#یادداشت
@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

13 Nov, 20:03


آدمی دو دوره در طول عمر فراغت دارد: اوج جوانی و اوج پیری. مقصودم از فراغت معطوف به امکان انجام‌دادن کاری منسجم و متمرکز و پربازده است. وجه تراژیک زندگی این است که این دو اوج، تقریبا در بیشتر آدم‌ها بی‌باروبر می‌مانند. این دو اوج که بی‌بار باشند، تکلیف بقیهٔ عمرِ مشغول و بی‌فراغت معلوم است.

اما اوج جوانی؛ در اوج جوانی بیشترِ ما اسیر هیاهو و هوسیم. همین دو قلم کافی‌ست که فراغت طلایی را بسوزانیم. فرصت بی‌بازگشتی که می‌تواند یک عمر را غنی کند، در اوج جوانی پای هیاهوهای هیچ و هوس‌های پوچ هدر می‌رود. و می‌دانم که این قبیل توصیف‌ها برای کسی که الان در این دوران است، چقدر مضحک می‌آید.

اوج پیری نیز دوباره فراغت بازمی‌گردد. دوباره فرصت آفریدن و کاشتن سر می‌رسد. ولی کو توان؟ اما کو دانه؟ پیری وقت تماشای بازی است، نه بازیگری. وقت چای‌خوردن کنار مزرعه است، نه برزگری. اینها تازه برای کسی است که اندوخته‌ای را به آن سن رسانده است. دست‌هایی که یکسره برای آن سن خالی مانده باشد، که حتی به تماشا هم نمی‌ارزد. هیچ در هیچ می‌رود. آمد مگسی پدید و ناپیدا شد!

#تاملات
@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

12 Nov, 21:07


رسم است که منتقدان در وصف جمهوری اسلامی از اصطلاح تحقیرآمیز «ایدئولوژیک» استفاده می‌کنند. قبول است و وارد. اما پشت این استفاده، این نکته خوابیده که شما مثل دولت‌های سکولار اروپایی و آمریکایی نیستید که غیرایدئولوژیک‌اند. یعنی ایده‌ٔ برتری ندارند که ورای انسان و عقل و اخلاق متعارف بایستد و حکم براند. یعنی هر لحظه می‌توانند تغییر موضع دهند و در خطاها بازاندیشی کنند.

این پندار خوش دربارهٔ غیرایدئولوژیک‌بودن حکومت‌های غربی، شاید تا قبل از هفت اکتبر شنیدنی بود، ولی «خوش بود گر محک تجربه آید به میان». اما بعد از هفت اکتبر دیگر کوریِ محض است که نبینیم تحت «ایدئولوژیِ» مای جامعهٔ لیبرال، می‌توان معترضان داخلی به «ایدئولوژی»های خود را به آسانی بربر نامید و جنگجویانی علیه خود خواند. چرا؟ چون می‌گویند ما معترض نسل‌کشیِ سوگلی‌تان در خاورمیانه هستیم. چون با عقل سلیم به آسانی فرق می‌گذاریم بین نقد اسرائیل و یهودستیزی و مشمول مغالطه‌تان نمی‌شویم. چون همان خودآیینیِ کانتی را داریم و ملتزم «فرامین مطلق» اخلاقی‌ایم و باز به قول او صغیر نیستیم که شهامت به‌کارگرفتن خرد مستقل را نداشته باشیم.

#ویدیو
@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

10 Nov, 15:41


محمد ارکون در تحلیل‌هایش دربارهٔ قرآن و پیامبریِ پیامبر اسلام، از عنوان «گفتمان پیامبری» استفاده می‌کند. (1) سپس توجیهش دربارهٔ چرایی آوردن صفت «پیامبری» این است که به گواه شواهد تاریخی، پیامبریِ پیامبر اسلام از سوی مخاطبان اولیه [نهایتا] پذیرفته شد. و این فرض بس است. چرا که به قول آن ضرب‌المثل: No one is a prophet in his own century! هیچ‌کس در عصر خود پیامبر نیست! به بیان دیگر، انسان‌های تأثیرگذار و پیامبران پذیرفته‌شده همیشه از سوی نسل‌های بعدی و نه هم‌عصران تأیید می‌شوند؛ وقتی که آنها نیستند. وقتی که در غیبت تبدیل به اسطوره شده‌اند. این وسط اگر کسی بخت‌یار باشد و پیامبر زمانهٔ خود شود، کافی‌ست که او را پیامبر بخوانیم.

1. Encyclopaedia of the Qurān, ''Contemporary Critical Practices and the Qurān'', M. Arkoun, P 417, Volume One.

#خرده‌نوشت‌ها
@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

09 Nov, 23:03


صورت‌های نشسته، قلم‌های خسته

نشانهٔ ایرانی‌بودن گاهی داشتنِ دغدغه‌های عمومی و غیرتخصصی است. چون جامعه بسامان نشده و به حدی از بلوغ و تکامل و رفع اشکالات اساسی نرسیده، جلوی چشم همه انواعی از مسئله و پرسش و بحران و معما رژه می‌رود. بسته به میزان تعهد اجتماعیِ افراد هم، آنان به نحوی با این مسئله‌ها درگیر می‌شود؛ درگیری‌ای که لزوماً هم هم‌جنس تخصص فرد نیست. نتیجه چه می‌شود؟ ما خواسته یا ناخواسته، دانسته یا نادانسته، لای چرخ‌دنده‌های خیلی از مسائل مبتلابه می‌رویم و دربارهٔ خیلی از موضوعات سخن می‌گوییم و می‌نویسیم. این ويژگیِ ناآگاهانهٔ بسیاری از ماست و نمونهٔ دم‌دستی‌اش غلظت درگیریِ ایرانیان با سیاست و حرف‌های سیاسی است، که نمونه‌های شبیهِ فراوانی در دنیا ندارد.

اگر با مقدمه همراه باشید، این را هم تأیید می‌‌کنید که این وضعیت به عبور ما از تخصص خود می‌انجامد. یعنی ما دربارهٔ اموری می‌نویسیم و می‌گوییم که دست‌کم به تخصص درجهٔ اولمان مرتبط نیست. فقط احساس تعهد یا مشاهدهٔ نارسایی‌ای عملی ما را به این سمت کشانده که سکوت نکنیم. یا لمس بحرانی نظری ما را به این سمت برده که با اتکا به دانسته‌های اندکمان در حوزهٔ غیرتخصصی، دربارهٔ آن بحران بی‌پروا بنویسیم و بگوییم و تحلیل ارائه دهیم. همهٔ اینها تازه وقتی است که به وراجی و زیاده‌گویی نیفتیم.

اگر با این نکتهٔ اخیر هم موافق باشید، شاید به این جنس درنگ و تلنگر هم رسیده باشید؛ تلنگر سکوت، درنگ سخن‌نگفتن، مبادای دم‌دستی‌بودن تحلیل‌ها. اجازه بدهید مثالی این‌وری بزنم و ازش تلنگر اصلی را استخراج کنم.

من وقتی برخی نوشته‌ها در موضوعات قرآن‌پژوهی و دین‌شناسی را می‌خوانم (تخصص اندک خودم)، که از سوی شبه‌متخصصان یا روشنفکران عمومی گفته و نوشته می‌شود، بر خودم نهیب می‌زنم که: مبادا این حس تو دربارهٔ میانمایگی یا دم‌دستی‌بودن یا به‌روزنبودن برخی از این مطالب، به بقیه هم دست دهد. کِی؟ وقتی آن جامعه‌شناس یا زبان‌شناس یا روانشناس یا سیاست‌شناس، نوشته‌های عمومی‌تر تو را می‌خواند که جنبه‌هاییش به تخصص‌های آنها برمی‌گردد. آنها هم چه‌بسا بگویند که این اگر می‌دانست حرفش در این زمینه چقدر ابتدایی است، چقدر خام است، سکوت می‌کرد و نمی‌نوشت. این حس که طرف ابعاد قصه را نمی‌داند و مشرف‌ به ژرفای پرسش و پاسخ‌های به‌روز نیست، که اگر بود جسارت پیدا نمی‌کرد که صورت‌نشسته وارد شود و بنویسد و بگوید؛ که معمولاً داناییِ عمیق‌تر ما را محافظه‌کارتر و ساکت‌تر می‌کند. که دورهٔ علامگی و بحرالعلومی به سرآمده است و با وسعت روزافزون دانش‌ها و تخصص‌ها، فصل فروتنی و سکوت بیشترِ عالمان سر رسیده.

#یادداشت
@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

08 Nov, 08:32


اگر گمان می‌کنیم که ترامپ می‌آید و دست‌وبال رفیقش را می‌بندد و بدون تاوان، دیگر مخروبه‌های غزه مخروبه‌تر نمی‌شوند و کودکان فلسطینی و بیروتی سر آسوده بر بالین می‌گذارند و درختان زیتون دوباره در روستاهای جنوب لبنان کاشته خواهد شد، سخت در اشتباهیم. اگر گمان می‌کنیم تاریخ بدون تاوان و تغییر، به عقب برخواهد گشت، سخت در اشتباهیم. البته که زندگی در همهٔ ابعاد با سخت‌جانی از سر گرفته خواهد شد، ولو بر روی خرابه و ولو بر زمین سوخته، اما دنیای پیش از هفت اکتبر دنیای پس از آن نخواهد شد. می‌گویم دنیا و نه چند کیلومتر مربع در آن منطقه.
البته نه همهٔ دنیا و در همهٔ درون‌ها، نه، اما وجدان‌هایی تکان خورده و بغض‌هایی شکسته و عقل‌هایی زیر و رو شده و پل‌هایی ویران‌شده، که قطره‌قطره در پوست تاریخ نفوذ خواهد کرد. باید صبر کنیم و به تماشا بنشینیم. اگر خوب ببینیم، همین امروز هم نشانه‌هایش پیداست. ممکن است تمامش به عمر ما هم قد ندهد، اما این داستان هولناک در این نقطه پایان نخواهد پذیرفت.

#خرده‌نوشت‌ها
@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

05 Nov, 15:14


بوی قرمه‌سبزی و بحران اجارهٔ خانه در آلمان

سال‌ها پیش در مجتمع مسکونی‌مان در قم، یکی از همسایه‌ها با تصمیم خود از جیبش قانونی درآورد و روی در ورودی ساختمان نصب کرد. یکی از بندهایش این بود: اجارهٔ خانه به «اتباع بیگانه» ممنوع. من و فاطمه شاکی شدیم که یعنی چی؟ کلی اعتراض کردیم و مانع تداومش شدیم. قم از حیث زندگی خارجی‌ها بی‌شک متنوع‌ترین شهر ایران است، اما مقصود همسایهٔ مدعی بیش از همه باز افغانستانی‌ها بودند. آن‌‌هم در روزهایی که جو جامعهٔ ایران در قبال آنان چنین مسموم نبود. روزی به او گفتم: عزیز دل، مشکل این است که شما تخیل اخلاقی ندارید و حتی نمیتوانید درباره اقلیت‌بودن خیال‌پردازی کنید. مشکل این است که مهاجربودن را مستقیم زندگی نکرده‌اید و از این رو عاجزید از قبح مفاد این اطلاعیهٔ ضداخلاقی و ضدقانون مالکیتتان. در جوابم یکی از توجیهاتش این بود که: فرهنگ غذایی ما متفاوت است و بوی غذاهای تند برای ما ناخوشایند است!

دولت آلمان بحرانی عمیق در زمینهٔ کم‌بودن مسکن دارد. از جمله بحران‌هایی که اگر دولت ایران با آن دست به گریبان بود و بدین حد ناتوان و بی‌اعتنا در حلش، مردم بر سر حکومت هوار می‌شدند. از آن دست مشکلاتی که من‌وتو و ایران‌اینتری را برایشان رایگان عَلَم نکرده‌اند که اپوزیسیون آلمان ازش ویدیو بگیرد و برای این شبکه‌ها بفرستد.(البته می‌دانم که به سخیف‌ترین وجه در برنامه‌های صداوسیمایی‌ای مثل پاورقی این قبیل مشکلات پخش می‌شود!) بحرانی که علل مختلفی دارد و افزایش مهاجران و تقاضای بیشتر مسکن هم بر عمقش افزوده است. دقت کنید، سخنم بر سر قیمت خرید نیست، که آن هم مثل ایران گران و رؤیایی است، سخن بر سر «نبود» و «کم‌بودن» ملک استیجاری است. چیزی که برای ما غریب است. یک قلمش را بگویم که صاحب‌خانه از بین داوطلبان متعدد اجارهٔ خانه انتخاب می‌کند و شمای مستأجر گاهی برای بردن خانهٔ مقصود، عین استخدام مصاحبه می‌دهید، شاید که دل موجر را ببرید!

این ماجرا یافتن خانه را برای مهاجران چندبرابر بغرنج می‌کند. برای تقریب به ذهن می‌گویم، در ایران اگر کسی در قرعه‌کشی بانک مثلا برندهٔ ماشینی یکی دو میلیاردی شود، چقدر خوشحال می‌شود؟ همین‌قدر در آلمان اگر کسی خانه‌ای را برای اجاره قراداد ببندد، خوشحال می‌شود! ولو آنکه خانه کوچک باشد یا چندان هم باب میلش نباشد. چون خانه کم است و بیشتر صاحبان خانه‌های موجود هم ترجیح می‌دهند خانه را به خانواده‌های بی‌فرزند اجاره دهند. یا به غیرآلمانی اجاره ندهند. یکبار جوانی با تبار ایرانی که در آلمان دنیا آمده و نمی‌توانست فارسی را جز چند کلمه صحبت کند، می‌گفت که من به صرف نام ایرانی‌ (غیرآلمانی‌ام) در پیداکردن خانه با مشکل جدی مواجهم! خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل.

این دو گزاره را که کنار هم می‌گذارم، یاد آن همسایهٔ بیگانه‌ستیز می‌افتم. اینکه لابد الان با این جو مسموم افغان‌ستیزتر هم شده. اینکه لابد به بویی جز قرمه‌سبزی و قیمه و چلومرغ بیشتر هم حساس شده. هم‌زمان فکر می‌‌کنم که کاش آن همسایه یکی دو روز حالِ خارجی‌بودن و مصائبی نظیر ناتوانی از اجارهٔ ملک را می‌چشید، بی‌شک نمی‌نشست و آن اطلاعیهٔ تبعیض‌آمیز و ظالمانه را سرخود نمی‌نوشت. به این فکر می‌کنم که اگر سفر خارجی و مشاهدهٔ نزدیک خارجه برای بسیاری از ایرانیان به ر‌‌‌ؤیا تبدیل نشده بود، چقدر جامعهٔ ما بهداشت روانِ بیشتر و رویهٔ اخلاقیِ بهتری داشت؛ بهداشت روانی از اینکه می‌دید آسمان در خیلی جاها‌ و زمینه‌ها یک‌رنگ است و اخلاقی‌تر‌بودن از این حیث که با تخیل اخلاقی، با «اتباع بیگانه» بهتر رفتار می‌‌کرد.

#یادداشت
@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

05 Nov, 08:48


یادی از منطق بد و بدتر

در ایام انتخابات ایران در توجیه منطق همیشگیِ انتخاب سیاسی، در بین دفع بیشترِ شر و جذب بیشترِ خیرِ (همان بد و بدتر خودمان) مثال انتخابات آمریکا را آوردم و نوشتم: «ایده را انتزاعی و غیرتاریخی و غیرجغرافیایی مطرح نکنم. در همین آمریکای دو سه انتخابات اخیر، بنیاد تبلیغ دموکرات‌ها در انتخابات آمریکا، بعد از چند سده تجربه‌ی دموکراسی، بیش از تکیه بر امتیازات خود، بر خطرِ به‌قدرت‌رسیدن ترامپ استوار است. به ما، ولو به [در آن زمان] بایدن پیر و تیمش، رأی دهید، تا ترامپ رأی نیاورد. رأی‌آوردن ترامپ یعنی تخریب بنیادهای پیر لیبرال‌دموکراسی. از ترامپ باید ترسید.

آیا دموکرات‌ها با سیاست ترساندن از دیگری رأی می‌آورند؟ بله. آیا کارشان موجه است؟ بله، چرا که نه. سیاست یعنی همین. سیاست عرصهٔ رهاکردن شرور نزدیک و واقعی و قطعی، به قصد آرمان‌های احتمالی و رؤیاهای سانتی‌مانتال ‌در دوردست نیست.»

کسانی که این روزها اندکی اخبار انتخابات آمریکا و رقابت‌هایشان را مرور می‌کنند، به سادگی متوجه وضعیتی آشنا می‌شوند. بخش عظیمی از رأی‌دهندگان دموکرات، که از میان آنها مردم عرب و مسلمان هم فراوان است، قصد دارند در اعتراض رأی ندهند. اعتراض به چه؟ به انفعال (‌ّ‌همدستی)‌ تیم بایدن در برابر نسل‌کشی اسرائیل و ممانعت‌‌نکردن از آن. این از دید من ناکارشناس، مهم‌ترین عامل برد احتمالیِ ترامپ است.

برای نمونه کلیپ حمایت برنی سندرز را ببینید که خطاب به مردم ناراضی و تحریمی می‌گوید که اگر هم در اعتراض به وقایع غزه و لبنان رأی ندهید، نتیجه‌اش برد کسی است که با آمر کشتار رفیق قافله است و قصهٔ کشتار با او آسان‌تر پیش خواهد رفت. و یا سخنرانی [مفتضح از حیث اخلاقی] بیل کلینتون، و یا تحلیل‌های کسانی چون مهدی حسن را ببینید که خطاب به کارزار هریس می‌گویند که فردا اگر باختید، مبادا مسلمانان را و اعراب را مقصر بدانید.

بله، سیاست گرچه نباید آلوده به روزمرگی و بی‌اصولی شود، ولی هیچ‌گاه هم نباید میدان بازیِ سیاست را در آرمان‌های دوردست و انتظارات دفعی و حداکثری زندانی کرد.

#یادداشت
@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

01 Nov, 21:28


من اما اشک...
روایت گرما تا سرمای حضور در تجمع حامیان فلسطین

...از پوسته بیرون می‌زنم. یخم آب می‌شود. کلاه از سر برمی‌دارم. ماسک را مچاله می‌کنم. در ضرباهنگ شورمند طبل، با دم جمعیت همراه می‌شوم‌ و داد می‌زنم: Free Free Palestine یا سه‌ضرب تندترش: Free Free Free Palestine. عقده‌های این یک‌سال می‌ترک‌اند. عقده‌های تماشای ویدیوهایی که از ثانیه‌ی ده پانزده به بعدش را نمی‌شد دید. عقده‌های سال‌ها محرومیت از شرکت در تجمعی بی‌برچسب برای فلسطین. عقدهٔ استانداردهای دوگانهٔ وقیح دولت‌های غربی. عقدهٔ بازکردنِ مشتِ مغالطه‌های بزرگ و فریبا، که رسانه‌های غربی درش می‌دمند و قصهٔ کهنه و خونین اشغال و آوارگی هفتاد ساله را در هفت اکتبر خلاصه می‌کنند.

گریه‌ام می‌گیرد. در میانه‌ی اشک‌ها فریاد می‌زنم:Viva Viva Palestina. خیلی‌ها در شور و ذوق یا حتی خنده‌اند، من اما گریه. این‌ها چه می‌دانند یک ایرانی در این جمع چرا باید بگرید؟ ایرانی‌ای که بسیار بیش از بسیاری از اینها، خواسته یا ناخواسته، راضی یا ناراضی، سرنوشت کشورش در این دهه‌ها با مصائب بیت‌المقدس گره خورده است و برایش هزینه داده. آنها فریاد می‌زنند، می‌خندند، من اما گریه.

من اما گریه؛ گریه برای خودم و مردمم در اندیشه به این پرسش بزرگ، که چرا نباید در کشورم بتوان برای تجمع، این‌چنین مجوز گرفت و در امنیت فریاد زد و آزادانه مخالفت کرد. چرا نباید ایرانیان مستقل بتوانند برای فلسطین تجمع خود را داشته باشند و کلیشه‌ها را بشکنند؟ هزارها نقد به رفتار دولت آلمان و همراهی‌هایش با اسرائیل داشته و دارم، اما نمی‌توانم نبینم که این تجمع ضد موضع صریح و تصمیمات دولتشان است و چه‌بسا برخی‌شعارهایش را بتوان با برچسب کشدار antiseminticism (ضدیهودِ) آنان در نطفه خفه کرد. همچنان‌که بارها کردند و می‌کنند. اما مشاهدهٔ فعلی‌ام را که نمی‌توانم منکر شوم.

من اما گریه؛ گریه برای اینکه چرا ایرانی که یک‌تنه پشت فلسطین ایستاده و مایهٔ حسرت و تحسین عرب و غیرعرب در بسیاری از کشورهای مسلمان و غیرمسلمان است، چرا ایرانی که وسط این تجمع نامش به تحسین برده می‌شود، نباید در داخل به‌گونه‌ای آشتی‌جویانه‌تر سیاست بورزد، چرا نباید نماد دموکراسی و انتخابات آزاد باشد، چرا نباید حق تجمع آزاد و حق تحزب و آزادی آکادمیک را پاس بدارد، چرا نباید اینترنتش بی‌فیلترترین اینترنت دنیا باشد، چرا نباید تنوع را بیشتر به رسمیت بشناسد و با قرائتی نونوارتر از اسلام، دین را با آزادی همراه کند. چرا نباید در تصمیم‌های شکست‌خورده بازاندیشی کند و چرا نباید مرز مدارا را چنان تعریف کند که هر ایرانی به شرط وطن‌دوستی و خیرخواهی برای ایران، اجازهٔ حضور و زندگی و رفت‌وآمد آزادانه به آن را داشته باشد. چرا نباید در همین قصهٔ فلسطین آزادیِ اظهارنظر را چنان فراهم کند که منتقدان هم حرف بزنند و این‌گونه نباشد که حتی جمعی از روحانیون در مجمع مدرسین اجازه نداشته باشند، سخنی اندک متفاوت از قرائت رسمی بگویند...

متن کامل را در اینجا بخوانید

#یادداشت
@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

31 Oct, 09:28


بهره‌ات را از یاد مبر...

دیگر به این چارچوب که دینی بر دین دیگر برتریِ کلی دارد یا این دین تکامل‌یافته‌تر است، باور ندارم. البته نه دلبخواه، که پنبهٔ این ایده‌ها را مطالعات تاریخی و مطالعات تطبیقیِ دینی می‌زند! به همین دلیل اصولاً معنای این گزاره‌های برتری و کمال را امروز نمی‌فهمم. برتری یعنی چی؟ دقیقاً در چه؟ کمال یعنی چه؟ و... . اما پرهیزم از ورود به این میدان مجادله‌برانگیز و کم‌فایده، به‌ معنای آن نیست که ابعاد درخشان‌تر فرهنگ دینی‌ای که در آن بالیده‌ام را نبیینم. بگذارید مثالی بزنم. این آیهٔ درخشان را بخوانید:

وَابْتَغِ فِيمَا آتَاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ ۖ وَلَا تَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا ۖ وَأَحْسِن كَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ ۖ وَلَا تَبْغِ الْفَسَادَ فِي الْأَرْضِ ۖ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ ‎﴿٧٧﴾

و در آنچه خداوند بر تو بخشیده است، سرای آخرت را بجوی [و در عین حال‌] بهره‌ات را از دنیا هم فراموش مکن، و همچنانکه خداوند به تو نیکی کرده است، نیکی کن، و در این سرزمین فتنه و فساد مجوی که خداوند تبهکاران را دوست ندارد.

این آیات در ادامهٔ اشاره به قارون و نقد سرمستیِ حاصل از ثروت قارونی در سورهٔ قصص است. آیه در کوتاه‌ترین گزاره‌های ممکن، جهان‌بینی و موضع بسیار متعادل خود را در قبال دنیا و ثروت بیان می‌کند. اول آنکه «باد تند است و چراغم انبری/زو بگیرانم چراغ دیگری». از شمع لرزانِ و سست عطاهای دنیایی، چراغ مانای آخرت را روشن کن. نیکی کن، همچنان‌که خدا به تو نیکی کرده و مال به تو داده است. و اینکه «سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد». فاز طغیان برندار و مثل قارونِ سرمست، خیال نکن جاودانی و مبادا با تکیه بر این ثروث، در روزی زمین فساد برپا کنی.

خب، اینها یعنی ضدیت با دنیا؟ اینها یعنی افراط در زهد و ترک مطلق بهره‌ها و زیبایی‌ها و نعمت‌ها و ثروت‌ها؟ خیر. ترمز را بکش. زودتر از اشاره به احسان‌کردن به دیگران، مبادا نصیبت از دنیا را فراموش کنی. واژهٔ «نصیب» در این آیه بسیار ژرف است. این بهره آمده که نصیب تو باشد. عطا شده که مال تو باشد. مال به معنای دقیق کلمه! به قول مولانا: دنیا قماش (پارچه)و نقده (نوعی تزئیین‌های ابریشمیِ زرین روی پارچه) و میزان و زن (سمبل مردسالارانه از بهره‌های دنیایی) نیست. دنیا از یاد خدا غافل‌بودن است. که مال دنیا مثل آب است، داخل کشتی بیاید کشتی غرق می‌شود، اما در زیر کشتی، کشتی را پیش‌ می‌برد.

چیست دنیا از خدا غافل بدن
نه قماش و نقده و میزان و زن
مال را کز بهر دین باشی حمول
نِعم مال صالح خواندش رسول
آب در کشتی هلاک کشتی است
آب اندر زیر کشتی پُشتی است
باد درویشی چو در باطن بود
بر سر آب جهان ساکن بود

تحلیل‌های بینامتنی را دربارهٔ این آیه ندیده‌ام. اما به احتمال فراوان این بیان، پاسخی است به زهد رایج و مشهور میان رهبانان مسیحی که نماد فراموشیِ «نصیب دنیا»یند و در شبه‌جزیره برای معاصران قرآن آشنا هستند.* و آیه تلاشی است برای تعدیل و تصحیح این نکته که معنویت معادل رهبانی‌گری نیست. اینکه نه باید با تکیه بر مال طغیان کرد و نه بهره‌‌بردن مشروع و متعادل از آن را ترک کرد. راه میانه، تخلق به خداست. مثل او که داشته و عطا کرده، داشته باش، بهره ببر، و ضمنش ببخش.

* سورهٔ قصص در گاهشماری‌های مطالعات تاریخی‌انتقادیِ جدید و در همان الگوی نولدکه (مکیِ اولیه، مکیِ میانی، مکیِ پایانی)، در دستهٔ سوره‌های مکیِ پایانی جای می‌گیرد (اینجا ببینید). این دسته سوره‌ها در آغاز مسیر گفت‌وگوی جدی و عمیق و انتقادی با مضامین بیبلیکال (کتاب‌مقدس یهودیان و مسیحیان) است.

#یادداشت
@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

28 Oct, 16:15


پدری را می‌بینم

این روزها
هر بار در آغوشتان می‌گیرم
این روزها
هر بار روی ماهتان به قلبم می‌ساید
این روزهای نحس
هر بار به یاد می‌آرم پدرم
هر بار به یاد می‌آرم چه ناز پسرک‌های معصومی دارم
به عمود روز و شب سوگند
به رشتهٔ بلند عشق پدری قسم
تیر دردی بلند در سرسرای سینه‌ام می‌پیچد

هر بار پدری را می‌بینم
که قامت پاشیدهٔ پسرکش را
از سینه جدا نمی‌کند
که دست‌های سرد دخترکش را
ز صورت رها نمی‌کند

هر بار پدری را می‌بینم
کز سقوط سنگ‌های فاجعه
منگ است
زبانش بسته‌ست
و تکه‌ای از تکه‌های گرم خویش را
پیش دوربین‌های عبث
نزد زمین‌ و زمان قفس
به خاک سرد می‌سپرد

۷ آبان ۱۴۰۳

#شعر
@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

27 Oct, 08:03


آشنایی‌زدایی از «بگیر تخت بخواب، ما بیداریم»

تا از برخی موقعیت‌ها آشنایی‌زدایی صورت نگیرد، تا به موقعیت «نقص»* برده نشوند، هستی‌ و قدر و قیمتشان مشخص نمی‌شود. پردهٔ عادت از رویشان کنار نمی‌رود. شهید وطن پیش از مرگ نوشته است: «بگیر تخت بخواب، ما بیداریم.» در موقعیت آشنایی‌زدایی‌نشده: وظیفهٔ اوست، حقوق می‌گیرد که همین‌موقع‌ها بیدار باشد و ما بگیریم بخوابیم. یا طبیعی است، ارتش‌ها در همه‌جای دنیا در وضعیت‌های عادی حقوق می‌گیرند که در این موقعیت‌های غیرعادی بیدار باشند. یا ما از طرف فقط عکسی دیدیم، دستش درد نکند، خدا رحمتش کند. همین.

در موقعیت آشنایی‌زدایی‌شده، او در اوج جوانی است. در نهایت رعنایی و دلبری است. حقوق اندکی می‌گیرد و درآمدش آن‌قدرها کفاف زندگی‌ ِ آسوده را نمی‌دهد. پدر و مادرش وقتی قامت رعنایش را می‌بینند، به یاد غنچه‌ای می‌افتند که از آغوششان آرام و آرام راه‌رفتن و حرف‌زدن آموخت و نرم‌نرمک پشت لبش سبز شد و حال، گل کرده و آماده‌ی عطرافشانی است. در موقعیت آشنایی‌زدایی‌شده، او در این شب نحس می‌تواند گم‌وگور شود. می‌تواند جانش را بردارد و مثل بقیه برود تخت بخوابد. بگوید چرا من، چرا من هزینه بدهم؟ اصلاً همزمان نامهٔ استعفایش را هم بنویسد و برود پی زندگی و آرزوها و عمری که بسیاریش هنوز مانده. می‌تواند در وسط بیابان و در اوج تنهایی دلهره‌آمیزش نماند و بگوید به من چه، این جنگ جنگ با ایران نیست، جنگ نظام است! من را سَننه؟!

اما می‌ماند. شب‌های متوالی در آماده‌باش و دور از خانه، آسمان را می‌پاید. هر لحظه ممکن است نفیر نحس موشک سر برسد و بر سر شهر هوار شود. او آنجاست تا نگذارد. اوی بیست و خرده‌ای ساله. او آنجاست که یگانه دارایی بی‌برگشت و کوتاهش را خرج کند، تا بقیه آسوده بخوابند. بقیه‌ای که چه‌بسا بعضی‌ از آنها او را «مزدور» هم بنامند! اما او می‌ماند و در نیمه‌های شب به رفیقش می‌نویسد: «فدات» «خبری نیست» «بگیر تخت بخواب» «ما بیداریم.»

* ایدهٔ نقص هایدگر در کتاب هستی و زمان مطرح می‌شود. مثال مشهور «چکش» در نزد هایدگر به همین ایده مربوط است. هایدگر می‌گوید که در پدیده‌ها تا وقتی نقص حادث نشود، هستیِ آن پدیده آشکار نمی‌شود؛ شبیه چکش. چکش تا وقتی که سالم است، هستی‌اش پیدا نیست. به محض آنکه نقصی در چکش پیدا می‌شود، مثلاً دسته‌اش ترک برمی‌دارد، هستی‌اش پیدا می‌شود. چرا؟ چون دیگر کاربردی نیست و میخی را نمی‌شود با آن کوبید. تازه حالا هستی و وجودِ چکش درک می‌شود.

#یادداشت
@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

26 Oct, 19:01


ای مگس ...

@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

26 Oct, 15:38


داوری‌های همیشه‌ پیروز، شبهتحلیل‌های ابطال‌ناپذیر

گزاره A: ایران به اسرائیل حمله نمی‌‌کند، چون می‌ترسد. چون توانش را ندارد. چون فقط اهل شعار است.

واقعیت *: ایران حمله می‌کند. دو بار. نوبت دوم بزر‌گ‌تر و موفق‌تر. در نوبت دوم به گواه اخبار رسمی، بدون اطلاع قبلی به آمریکا و متحدانش.

داوری A پس از واقعیت *: حملهٔ مسخره‌ای کردند؛ حمله‌ای کنترل‌شده و نمایشی. قبلش گفته بودند. چون می‌ترسند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

گزارهٔ A': غرب به مذاکره با ما نیازمند است. مذاکره در موضع قدرت، ننگ است. صبر می‌کنیم تا خودشان بیایند. زمستان سخت در راه است.

واقعیت **: فرصت مذاکره می‌گذرد. زمستان نرم هم به آسانی! نیاز به نفت و انرژی ایران در بازار جهانی گم می‌شود.

داوری A' بعد از واقعیت‌ **: غرب در ما سستی دید. میل به سازش دید. سیگنال‌های تسلیم فرستادیم، وگرنه عقب می‌نشستند و کوتاه می‌آمدند. زمستان را به فلاکت گذراندند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

گزاره B: اسرائیل تا امروز حمله نکرده، چون نخواسته. نه اینکه نمی‌تواند. توان کمرشکن اسرائیل همانی است که سر غزه و لبنان آورده. حمله‌نکردنش محصول بازدارندگی نظامیِ ایران نیست.

واقعیت ***: اسرائیل با پشتیبانی هفت کشور صنعتی و بعد از لفاظی‌های بزرگ، با اعلام کلیِ قبلی درباره‌ی اهداف حمله به خود ایران، حملهٔ محدودی می‌کند و تمام. در رسانه هم برای مصرف داخلی آن را بزرگ می‌کند.

داوری B بعد از واقعیت ***: آمریکا جلوی اسرائیل را گرفت، وگرنه یک تیر چراغ برق در ایران سالم باقی نمی‌گذاشتند. و یا شاید هنوز وقتش نرسیده. چون غرب هنوز می‌خواهد کم‌هزنیه ایران را تضعیف کند. اینها هم به بازدارندگی نظامی ایران و توازن قوای ایجادشده مربوط نیست. شب دراز است و قلندر بیدار.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

گزاره B': حجاب اجباری موجب کاهش تعرض جنسی و افزایش امنیت روانی جامعه و میل به دینداری می‌شود. در جوامع با آزادی پوشش فساد اخلاقی بیداد می‌کند. اگر بر این سیاست اصرار کنیم، جامعهٔ نمونه‌ای خواهیم داشت.

واقعیت ****: با تداوم سیاست حجاب اجباری میزان متلک و تعرض جنسی کاهش نمی‌یابد. زنان هرروزه شاهد مواجهه با آزارهای کلامی و رفتاری در خیابان و محیط کار هستند. ادامهٔ این سیاست دین‌گریزی را به دین‌ستیزی می‌کشاند.

گزاره B' پس از واقعیت ****: مخالفان و منتقدان حجاب اجباری مانع تحقق نسبی و مطلق این سیاست شده‌اند. اگر سخت‌گیری‌ها بیشتر و فراتر بود، فساد اخلاقی به کل برچیده می‌شد. دین‌گریزی و دین‌ستیزی محصول شبیخون فرهنگی دشمن است.

#یادداشت
@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

25 Oct, 08:33


علوم انسانی و تشنگیِ تبیین بهتر

اگر کسی از من بپرسد علوم انسانی چه آورده‌ای برای تو داشت، توی سابقاً مهندس، خواهم گفت: عطش تبیین بهتر. خواهم گفت: کلیشه‌شکنی از پاسخ‌های مکرر. خواهم گفت: تخیل بیشتر برای به‌میان‌کشیدن فرض‌های بیشتر. خواهم گفت: افزایش طول و ارتفاع پاسخ‌ها! طول در جهت چکش‌کاریِ بیشتر تبیین فعلی و ارتفاع در تغییر تبیین به تبیینی متفاوت. خواهم گفت: کفایت‌نکردن به یک پاسخ و تلاش نظری برای تکمیل معرفت ناقص. خواهم گفت: وکیل مدافع شیطان ‌شدن در مته‌به‌خشخاش‌ گذاشتن و تفکر انتقادیِ خستگی‌ناپذیر. خواهم گفت: جستجوی حقیقت در خرابه‌ها، در منزل دشمنان، در گفتار مخالفان، در تلویزیون مغضوب، در نوشتهٔ مکروه، در حکمت‌های‌ به‌ظاهر کوچه‌‌بازاری.

خلاصهٔ این خدمت علوم انسانی، تیزتر کردن تفکر انتقادی و احتیاط فراوان در یقین‌ است. احتیاط فراوان در گفتنِ «این است و جز این نیست» است. نتیجهٔ عملیِ این سلوک، پرهیز از افراط‌گری است. افراطیون چپ و راست، دقیقاً مسیری خلاف این سلوک دارند. حقیقت را فاش و آسان می‌یابند. تببین را تک‌خطی و خلاصه می‌فهمند. پاسخ را یقینی می‌دانند و نسخه را ضربتی می‌نویسند. این رویکرد دقیقاً از نبود تفکر انتقادی رنج می‌برد. تفکر انتقادی در برابر این رویه، مثل راهنماهای گردشگری است. تو مجذوب مقصد فعلی شده‌ای، او می‌گوید صبر کن، این آخری نیست، هنوز از سفر مانده و ندیده‌ها بسیارست.

علوم انسانی از این منظر بهترین سلاح برای زندگی در جهان جدید است. جهانی که بنگاه‌های رسانه‌ای بزرگ، کارتل‌های عظیم اقتصادی، دولت‌های پُرپول، پروپاگانداهای سرسام‌آور، تمام تلاش خود را می‌کنند که ذهن ما را کُند کنند. با تبیین‌های ساده و مغالطه‌های دم‌دستی، بزرگترین جنایت‌ها را عادی بنمایند و جدی‌ترین تحریف‌ها را بپوشانند. با تکرار مکرر کلیشه‌ها، شهامت به‌چالش‌کشیدن را از ما بگیرند. در یک‌چنین جهانی، تنها سلاح مای یک‌لاقبا و موردحمله واقع‌‌شده، پُربودن مشتمان است؛ از چه؟ از تبیین‌های سخت‌گیرانه؛ از سنگ‌های تیزِ تفکر انتقادی برای شکستن کلیشه‌ها؛ از تیر برای از پاانداختن پروپاگانداها؛ از فن‌های بدل برای خاک‌نشدن‌ها.

آیا این آموزهٔ علوم انسانی به بی‌یقینی می‌رسد؟ آیا ما مدام دنبال تبیین بهتر می‌دویم و همیشه چون بید بر سر ایمان خود می‌لرزیم؟ آیا خودِ دویدن مقصود است؟ نه لزوماً. اینکه ما مدام معترف به نقص تبیین و فهم فعلی‌مان باشیم و همیشه تلاش کنیم که آن را با ابزارهای موجود ترمیم و تکمیل کنیم، ما را به شناختی جامع‌تر می‌رساند که قطعا از شناخت ناقص و کلیشه‌ای بهتر است. ما می‌توانیم با تکیه بر این شناخت کامل‌تر، استوارتر از شناختمان دفاع کنیم و آن را مبنای عمل قرار دهیم. ولو آنکه در همان لحظه هم برای شناخت کامل‌تر آماده‌ایم.

گفتم استواری. در اینجا نیز باز پای شهامت باز می‌شود. تبیین بهتر می‌تواند در خرابه‌ای باشد که همه آن را طعن می‌زنند. می‌تواند مُد زمانه نباشد. پسند همگان شمرده نشود. که متعلق به روسپی شهر باشد و اگر شما آنجا سر بزنید، کوس بدنامی‌تان در شهر بپیچد. همان‌جاهایی که شاید هدف بمباران پروپاگانداست. اما چه باک؟ حقیقت‌جویی هزینه‌بردار است. سقراط می‌خواهد و جام شوکران. حلاج می‌خواهد و سرِ بالای دار. سهروردی می‌خواهد و مباح‌شدن خون.

#تاملات
@Hamesh

هامِش (علی سلطانی)

24 Oct, 11:42


علوم انسانی و شجاعت مشاهده

اگر کسی از من بپرسد که علوم انسانی (به‌ویژه مطالعات دینی و فلسفی) چه آورده‌ای برای تو داشت، توی سابقاً مهندس، خواهم گفت: «اخلاق مشاهده.» خواهم گفت: «تقوای روش.» حال این اخلاق مشاهده، مهمترین مؤلفه‌اش چه بوده؟ خواهم گفت: کنارگذاشتن تا حد ممکن پیشفرض‌ها. خواهم گفت: برخلاف ورزش، سردکردن بدن پیش از مشاهده. خواهم گفت: تسویه‌حساب‌نکردن دعواهای بیرونی در وقت مشاهده. خواهم گفت: تعلیق، تعلیق، تعلیق احساس‌ها و گرایش‌های قبلی! تذکروا بالتعلیق!

خب. این وسط هرچقدر از علوم انسانی پندهایی برای پیش و هنگام مشاهدهٔ دقیق می‌گیرم، تلاش می‌کنم که گوشم را برای ملامت‌های احتمالیِ بعدی کر کنم. نمی‌گویم کر مطلق، ولی به‌هیچ‌وجه اجازه نمی‌دهم که ترس پیامدهای احتمالی، مشاهدهٔ اکنون و نتیجه‌گیریِ روشمندم را مختل کند. به‌ويژه آنجا که گفتن از برخی حرف‌ها و نتیجه‌ها، برچسب‌خوردنش ملس است.

اگر دیندارم، تعلقات دینی را تا حد ممکن کنترل می‌کنم که در مشاهده باعث کوری‌‌ام در بررسی شواهد نشود، ولو آنکه برچسب‌های دینداران محافظه‌کار در راه باشد. اگر منتقد نظام سیاسی‌ام، به هیچ وجه اجازه نمی‌دهم بغض‌های تلمبارشدهٔ فردی یا جمعی، کینه‌های قدیمی، در مشاهدهٔ امور و داوریِ اخلاقی‌ام دخالت کند؛ ولو آنکه برچسب‌های اپوزیسیون آن حکومت آمادهٔ زدن باشند. بیان دینی این اخلاق مشاهده همان است که: {و از روی عدالت، گواهی دهید! دشمنی با جمعیّتی، شما را به گناه و ترک عدالت نکشاند! عدالت کنید، که به پرهیزگاری نزدیکتر است!} (مائده، ۸)

این درس علوم انسانی با نوعی پرورش شجاعت همراه است؛ شجاعت مواجهه با نتایجی خلاف پیشفرض‌های قبلی و قبول شجاعانه و غیرمتعصبانهٔ آنها. شجاعت مواجهه با دشواری‌هایی که نتیجهٔ شکستن کلیشه‌‌ها و دوقطبی‌هاست. شجاعت شنیدن ملامت‌ ‌هم‌قبیله‌ای‌های پیشین. شجاعت مواجهه با حمله‌ی قطب‌های دوگانه. مسلم است که وقتی تلاش می‌کنیم که خود را این‌گونه تربیت کنیم، در تغییر خواهیم بود. یک‌جا نخواهیم ماند. سال‌هایمان شبیه نخواهد بود. و این بی‌ثباتی آسان نیست. انجماد صفت کسانی است که اخلاق مشاهده و تقوای روش ندارند. وگرنه در این عالم پیچیده و رنگارنگ، مگر می‌شود عینک خود را باوسواس در هنگام مشاهده‌ها مدام تمیز ‌کنیم، اما منظره‌های جدید نبینیم و تکان نخوریم و عوض نشویم؟! وسواس اگر همه‌جا مردود باشد، در مشاهدهٔ علمی مقبول است و خواستنی و راهبر.

#تاملات
@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

23 Oct, 14:19


فلانی خیلی کتاب خوانده. خب که چی؟ یعنی خیلی آدم اندیشمندی است. با اجازه نه! بین خواندن و اندیشمند بودن، بین شارح و ملا بودن، بین انبار یا تولیدگر بودن، فاصله فراوان است. تمثیل کارخانه در اینجا خیلی رساست. مهندس‌فهم هم است! کارخانه نیازمند مواد اولیه است؛ بی‌شک. بی‌مایه فتیر است. اما روی مواد اولیه اگر فرآوری‌ای صورت نگیرد، کارخانه با انبار یکی‌ست. شرط کافیِ کارخانه ورودی نیست، که فرآوری و مونتاژ است.

بی‌شک خواندن و خوب‌خواندن شرط اندیشمندی است. اما شرطی لازم و نه اصلاً کافی. اندیشمندان ماندگار گذشته هم‌اندازه و یا شاید بیشتر از خواندن، در دریای ژرف فکر غوطه‌ور می‌شدند. وگرنه تاریخ پُر بوده از کتاب‌خوانانِ انباریِ گم‌شده در تاریخ. امروز هم در جهانی که چندصد گیگ در چند سانتی‌متر جمع می‌شود و هوش مصنوعی به کمین نشسته که آش فکر را هم بهتر از انسان بپزد، امتیاز آدمی تنها و تنها به فکر است.

به همین دلیل اگر دل در گرو جوشش فکر و ایده داریم، همان سهمی که به خواندن اختصاص می‌دهیم، بیش‌ترش را باید به فکرکردن خالص اختصاص دهیم. کاری به مراتب و به مراتب دشوارتر از خواندن. اینجاست که نمایش علامگی با ردیف‌کردن کتاب‌های خریده یا ارتفاع بلند کتابخانه‌ یا شهوت خواندن و خواندن و خواندن (تازه اگر یافت شود)، پشیزی نمی‌ارزد؛ سرگرمی است تا کاری جدی. به جایش به خودمان بگوییم چند سیر فکر می‌کنیم؟!

#تاملات
@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

17 Oct, 09:02


✍️جوانی‌ات در این امید پیر می‌شود!
چرا «امت اسلامی» در قبال فلسطین کاری نمی‌‌کند؟

از آغاز تهاجم گستردهٔ اسرائیل به غزه و این روزها به لبنان، برخی از ایرانیان و غیرایرانیانِ امت‌اندیش با طعن و تمسخر و حسرت، بارها می‌گویند و می‌نویسند که اگر «امت» یک‌ میلیاردی و خرده‌ای مسلمان، فقط از روی زمین بلند شوند، اسرائیل پس می‌کشد. اگر «امت» مسلمان هر کدام یک سطل آب بریزند، اسرائیل را سیل می‌برد. اگر فرماندهان پُرقبه و پرطنطراق عرب به جای رژه‌های پوک و ژشت‌های نمایشی، تکانی به خود می‌دادند، اسرائیل جرئت نمی‌کرد پاره‌ای از تن جهان اسلام را بدرد.

خب! پرسشی ساده: «امت» مسلمان چرا سطلی نمی‌ریزد و اسرائیل را در دریایش غرق نمی‌کند؟ همه خائن و کور و بی‌جربزه‌اند؟ پاسخ این پرسش کلان به هزار و یک علت برمی‌گردد. اما از دید من مهم‌ترینش، بی‌توجهی به چارچوبی نظری است که بسیاری از صاحب‌نظران درباره‌اش گفته و نوشته‌ا‌ند.

دوست سوپراصولگرایی دارم که امت‌اندیش است و گاهی با هم گفت‌وگوهایی می‌کنیم. یکبار در واکنش به او که از ایدهٔ ولایت بر «امت» و «امت» جهان اسلام دم می‌زد، گفتم که در دنیای معاصر از گفتمان «امت/امامت» عبور کردیم و به «دولت/ملت» وارد شدیم؛ خوب یا بد. ادعای این عبور فارغ از داوریِ ارزشی است. گفت خیر، بر همان عهد که بودیم، برآنیم هنوز! اضافه کردم خیال می‌کنی! حتی تو نیز «عملاً» این چارچوب را قبول کردی و در نظر اصرار و تعصبی بی‌وجه داری.

گفتم در نظر و عمل دچار ناسازگاری معرفتی هستید. با همین ناسازگاریِ خسارت‌بار هم ایرانِ متکثر را متلاطم کرده‌اید. شاهدش؟ اگر دوران امت اسلامی است، بخشی از سرزمین‌های این امت را به خودت ملحق کن. بدون روادید ملی به یکی از این کشورها وارد شو. خواهان برافتادن نظامی از نظام‌های سیاسی و ملیِ این امت شو و... .گفتم شمایان هم ایده‌ٔ «دولت/ملت» را با گوشت و پوست و استخوان پذیرفته‌اید؛ حالا چه از سر میل باشد، و چه به‌ناچار. و این یعنی بنیان زیر و رو شدهٔ جهان معاصر،‌ چترش بر سر شما هم است. پس چرا مدام منتظر خیزش «امت» اسلامید؛ امتی که از جنس مغالطه‌های «اقنوم‌سازی» تقریباً وجود خارجی ندارد.

در جهان پیشامدرن و در غیبت مفهوم «ملیت» به معنای مدرن، غالباً «عقیده» معیار تعلق به سرزمین و نظام‌های سیاسی بود. نظام ارزشی و خراج‌دادنِ «رعیت»ی که به نحوی به آن نظام وابسته بود، فرد را به سرزمین گره می‌زد. قاعدهٔ برپاییِ ایران باستان عقاید زرتشتی است. محور وحدت‌بخش روم باستان از دورانی به بعد مسیحیت می‌شود. شهادتین و بستن پیمان‌های بومی میان مسلمانان و اخذ جزیه از غیرمسلمانان، سازوکار وحدت‌بخشی جهان اسلام در سده‌‌هاست. اسلام و مسلمانی پیرنگ مشترک سرزمین‌های امپراتوری عثمانی است. دقیقاً پس از سقوط همین امپراتوری در سرزمین‌های اسلامی، در پی تحولات جهانی، کم‌کم گفتمان امت اسلامی افول می‌کند و سرزمین‌های ملیِ مسلمان با مرزهای معین جایگزین آن می‌شود. حتی قانون اساسیِ جمهوری اسلامی را هم می‌توان تلاشی پرتناقض برای همنشینیِ این دو گفتمان ناسازگار دانست. حال آیا وحدت‌بخشیِ نظام اعتقادی به‌کل حذف می‌شود؟ خیر. به‌هیچ‌وجه. اما «باور اعتقادی» از قاعده‌ای حقوقی به عنصری فرهنگی و اجتماعی در وحدت‌بخشی تبدیل می‌شود.

گمان کنم با نکات مطرح‌شده نیازی به شرح بیشتر نباشد که انتظارات امت‌اندیش در دنیای فعلی چقدر بهنگام یا نابهنگام است. یا چقدر انتظار واکنشی امت‌گرایانه در قبال اتفاقات سرزمین‌های اشغالی معقول است. در جهان «دولت/ملت»، مردمان در وهلهٔ نخست نه «امتِ» نظام اعتقادیِ واحد، بلکه «شهروندان» نظام ملی خود هستند و خوب یا بد «منافع ملی» تعیین‌کنندهٔ رفتارهای آنهاست. در جهانی هم که کشورهای غربیِ حامیِ اسرائیل، تسلط تکنولوژی و سرمایه دارند، باز خوب یا بد، بسیاری از این منافع با نظم و خط ‌همسوی آنان سامان یافته است. اگر هم قرارست «ملت»های اسلامی رفتاری مشترک و «امت»وار در قبال نسل‌کشیِ جاری داشته باشند، باز این ‌کار در شکل تعهدات و سازمان‌های مشترک بین‌ال«مللی» شدنی است. که آن‌هم به هزار و یک علت در میان دولت‌های مسلمان، زمین‌گیر است.

با این اوصاف، جوانی‌ای که در آرزوی واکنش مشترک «امت اسلامی» به فجایع غزه و لبنان و نظیرش به سر برده شود، پیر و دیر می‌شود و محبوبش سرنمی‌رسد!(۱) چون این انتظار نابهنگام است. چون در ستیز با مناسبات زمانه است. یا دست‌کم‌ مطلوبش را در زمین بایر و منسوخی دنبال می‌‌کند. واکنش مشترک نیازمند تعهدات و اتحادیه‌های «ملی» مشترک است که واقعی و نه فرمایشی باشد. این مقوله فعلاً در بین «دولت»‌های اسلامی یافت می‌نشود، گشته‌ایم ما. شاهدش آنکه کشورهای حاشیهٔ خلیج فارس در این روزها، وسط اشغال و نسل‌کشی در غزه و لبنان‌، مدعیِ «اشغال» جزایر سه‌گانه از سوی ایران شده‌اند!

۱. جوانی‌ام در این امید پیر شد
نیامدی و دیر شد (ابتهاج)

هامِش (علی سلطانی)

16 Oct, 09:32


با ترجمهٔ قرآن مرحوم علی‌اکبر طاهری قزوینی سال‌ها قرآن را مطالعه کرده‌ام. آن را از کسی هدیه گرفتم که ارزشش را نمی‌دانست. خودِ ناآشنای من هم نمی‌دانستم. ولی از همان اول، جلد نامتعارف «قرآن مبین» و پانوشت‌های مفصلش در هر صفحه برایم کنجکاوی‌برانگیز بود. حتی روی جلد در پیشوند نام مترجم آمده بود: مهندس! ترجمه‌ٔ مترجمی که خود را شاگرد قرآن‌شناسیِ مرحومان مهدی بازرگان و محمود طالقانی معرفی می‌کرد و شاید دقیقاً به همین دلیل به اندازهٔ ارزش کارش قدر ندید. با پی‌نوشت‌های مکرر در هر صفحه و ارجاعات درونی‌ به آیات دیگر، که مبتنی بر روش فهم قرآن با قرآن است و قطعاً ثمرهٔ روزها زحمت؛ آن‌هم احتمالاً بدون ابزارهای رایانه‌ای امروز.

این ترجمه به‌رغم نقدهایی که به آن وارد است، به جهت این ارجاعات درونی به آیات مرتبط دیگر، کم‌مانند است؛ اگر نگویم بی‌مانند. و قرآن را برای منِ ملول از سرسری‌ و تندخوانی، گرم‌و‌گیرا‌ می‌کرد. به ارجاع درونی هم محدود نبود و ارجاعات و اطلاعات تفسیری بعضاً مفصلی از قول مفسران و قرآن‌پژوهان ضمیمه‌اش است.

امروز این شیوه را برای فهم قرآن و بافتارش به‌هیچ‌وجه بسنده نمی‌دانم، گرچه لازم می‌شمرم. گرچه قطعاً گامی بلند برای عبور از قرآن‌خوانیِ عامیانه می‌دانم که خواننده را از نگاه جزء‌نگر به یک آیه به نگاهی کل‌نگر می‌رساند. به همین دلیل، اگر دوری از کتابخانهٔ شخصی‌ام نبود، ترجمهٔ مرحوم علی‌اکبر طاهری قزوینی، همچنان یکی از ترجمه‌‌های بالینی‌ام بود. همچنان‌که از فرط مراجعه جلدش فرسوده و قابش جدا شد. افسوس می‌خورم که پس از مرگ، تازه عکسی از ایشان می‌بینم؛ چه رسد به آشنایی. کل من علیها فان... خدایش رحمت کند و غرق در معرفت‌هایی که سا‌ل‌ها در پی‌اش بود.

@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

14 Oct, 16:16


فهمیدنی است که آدمی دوست دارد، خدا آشکار و انسان‌وار وارد میدان شود و دستی برآرد و تغییری ایجاد کند. دست‌کم ستمگران و یاری‌گر ستمگران را از نعمت محروم کند. حق مظلوم را بستاند و صدای بی‌صدایان را به جایی برساند. خدایی که چنین نکند و در فراتر از زمین تاریخ، تماشاگر فاجعه‌ها باشد، چه خدایی است؟ می‌فهمم که آدمی اگر هزار استدلال کمرشکن فلسفی و الهیاتی را هم در گوشهٔ ذهن داشته باشد، در وقت فاجعه و هنگامهٔ جنون، دوست دارد دست فراتر خدا را ببیند. دستی که جلوی کشتارها را می‌گیرد و مانع جفاها می‌شود.

آدمی در آتش این خواهش می‌سوزد، اما طبیعت سرد است و تاریخ تکانی نمی‌خورد. خورشید مثل هر روز طلوع می‌کند، ابر همچون همیشه می‌بارد و میوه‌ها نه زودتر و نه دیرتر، روی شاخه‌ها آبدار می‌شوند. مهم‌تر و کم‌واسطه‌تر از همه، جان‌ها در وقت خود به لب می‌رسند و تاریخ مجال عرض‌اندام به جانیان و زیاده‌خواهان می‌دهد. چرا خدا اینجا دست‌کم کاری نمی‌کند، چرا جانی را از حلقوم بیرون نمی‌کشد و خلقی را آسوده نمی‌کند؟ چرا ابابیل‌ها مدام سر نمی‌رسند و کلوخ بر سر فیل‌بانان مهاجم و طغیان‌گر نمی‌اندازند؟ چرا عصاها عطا و نیل‌ها شکافته نمی‌شود؟

تکرار کنم. چنین خواهشی فهمیدنی است. عجز آدمی همیشه رو به سوی قدرت دارد و چه قدرتی برتر از خدا؟ اما اگر منتظر باشیم که این خواهش در برابر رازی بزرگ، با سرمای استدلالی کوچک آرام شود، انتظار ما نابجاست. نابجاییِ این انتظار از تاریخ بلند و پرسوز و سرگشتهٔ پرسش‌های الهیاتی و فلسفی این‌چنین پیداست. با رازها باید رازگونه مواجه شد، وگرنه سنگینی‌اش کمر استدلال‌ورزیِ خام را می‌شکند.

اگر بخواهم به این راز بزرگ فکر کنم، خواهم گفت که بنیاد این جهان با مستوری است. بر ابهام و ناروشنی است. یعنی گویی قرارست خورشیدِ حقیقتِ چنین رازهایی فاش در آسمان نتابد. که اگر قرار بود فاش بتابد، اگر قرار بود پاسخ این قبیل رازها خیلی دم‌دستی در دسترس بینایی همه قرار بگیرد، صبر، اراده، ایمان و اعتماد بی‌قدر می‌شد. این سخن من هم نیست. دارم از همان ضرورت «فاصلهٔ معرفتی» برای ایمان می‌گویم که برخی الهیدانان گفته‌اند.

با همهٔ این‌ها می‌گویم خدا در دو چیز فاصلهٔ معرفتی را می‌درد و خود و اراده‌اش را فاش‌تر نشان می‌‌دهد: یکی در تاریخ و دیگری در انسان. نه در تاریخی کوتاه، نه در تعجیل و رفتاری بلافاصله. در تاریخی بلندتر و در صحنه‌ای وسیع‌تر. به تاریخ نگاه کنید، مثلاً همین تاریخ معاصر، اکثریت آدم‌ها دربارهٔ بوش پسر و عملکردش در حمله به افغانستان و عراق چه می‌گویند؟ دیگری انسان. انسان صدای خداست و فریاد اعتراضش، فریاد اعتراض خدا؛ فریادی که بنابر رازهایی پنهان و طرح‌هایی ژرف، بلندشدنش در زمین به انسانِ بیدار اخلاقی سپرده شده است.

#تاملات
@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

11 Oct, 08:35


جدایی دین از سیاست (سکولاریسم) در ساحت حقوقی به معنایی خانه‌نشینیِ دین نیست. به معنای ممنوعیتِ سیاست‌ورزیِ دینداران هم نیست. سیاست‌ورزی دینداران با دین سیاسی متفاوت است. دینداران با دین خود صبح برمی‌خیزند، با آن به صحنهٔ اجتماع و سیاست می‌آیند و شب هم با همان در توییتر توییت می‌زنند. مثل زبان و قومیت و حزب و فرهنگ و ملیت و رنگ پوستشان. ممکن نیست که به این معنا دین در خانه بماند.

البته که جامعهٔ آمریکا در همچنان دینی‌بودن متفاوت از بخش‌هایی از اروپاست، اما مثالش در نوع خود مهم‌ترین است. در اینجا (دقیقهٔ ۱:۱۶ به بعد) باراک اوباما در تازه‌ترین سخنرانیِ خود به نفع کامالا هریس، در نقد طعنه‌آمیز ترامپ می‌گوید که او اخیرا در سخنرانی‌های خود «بایبل (کتاب مقدس) ترامپ» را در قالب «کلمه‌ی خدا به ویراست ترامپ» می‌فروشد! چیزی هم‌ردیف انجیل لوقا و متی! این اشاره به کارهای ترامپ است، در ارجاعات مکرر به کتاب مقدس و تجارت و از آنِ خودسازیِ این ظرفیت جاری در جامعهٔ آمریکا.

خرده‌یادداشتی دیگر در این زمینه.
اصل این نکته دربارهٔ تفاوت رابطه حقوقی و حقیقیِ دین و سیاست، را از عبدالکریم سروش وام گرفته‌ام.

#کلیپ
@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

10 Oct, 23:20


محتواهای پربازدید و جیگر خنک‌شده!

ادای علاقهٔ یادگیری را خیلی‌ها دارند، اما واقعیتش را نه. علاقه به یادگیری و معرفت تازه اگر حقیقی باشد، نشانه‌ای مهم دارد. کدام؟ آمادگی برای تغییر و تحول. گشودگی برای بازاندیشی عمیق در بنیان رسوبیِ افکار. رازش را مولانا در یک بیت خلاصه کرده: از یک اندیشه که آید در دورن | صد جهان گردد به یک دم سرنگون.

این نشانه کمرشکن است، گاو نر می‌خواهد و مرد کهن. از هر کسی برنمی‌آید. دلیریِ شگرفی می‌خواهد که آدمی سینه‌اش را بگشاید که تندباد فکرهای مخالف به آن بوزند. گاهی این تندبادها آدمی را به سینه‌پهلو می‌اندازد؛ سینه‌پهلویی که بعدش سلامتی تازه سرمی‌رسد.

این‌ها را گفتم که بگویم ما در گریز از این دشواری، دوست داریم آنهایی را بشنویم، بخوانیم، ببینیم، که تأییدمان می‌کنند، که رسوبات فکری‌مان را نقض نمی‌کنند، که حب و بغض‌هایمان را تشدید می‌کنند، که جیگرمان را حال می‌آورند! آنهایی که ساز مخالف بزنند و خدای نکرده بخواهند معرفتی تازه و دریچه‌ای نو و نگاهی انتقادی به پاسخ‌های مکرر ما بیندازند، معمولاً مغضوب ما می‌شوند. معمولاً در بینمان منزوی می‌شوند.

جلوهٔ خیلی روزمره و مرسوم در زمانهٔ ما از این نکته، تقطیع‌ برنامه‌های مناظره‌ها و گفت‌وگوها در فضای اینترنت است. چه کسانی حرف‌هایشان بیشتر تقطیع می‌شود؟ چه گفته‌هایی با موسیقی‌های متناسب تدوین می‌شوند، تا ضربه‌ٔ سخنان را شدیدتر کنند؟ چه شخصیت‌هایی محبوب‌ترند و گفته‌هایشان روی سر و دست می‌رود؟ آنهایی که مؤید ما هستند و مخاطب را آزار نمی‌دهند.

بگویم اصلاً مدعی نیستم که میانمایگی و نداشتن معرفت تازه با مراجعهٔ فراوان به نکته و سخن و شخص، رابطهٔ مستقیم دارد، به هیچ وجه. اما بی‌آنکه بخواهم مثال‌ مشخص دربارهٔ شخصیتی بیاورم، برای من تقطیع نشست‌ها و برنامه‌ها و محتواها شاهدی بر این است که ما محتواها را می‌بینیم، برای اینکه ما را تأیید کنند، نه آنکه ما را به چالش بکشند، نه آنکه معرفتی تازه و بنیان‌برافکن بر ما عرضه کنند. اگر مثال برنامه بخواهم بزنم، تقطیع‌ مناظره‌های آموزنده و کم‌نظیر برنامه آزاد (مدرسهٔ آزاد فکری) است (برنامه‌ای که از قضا این‌ روزها مغضوب دشمنان آزادی شده است). تقطیع‌ها از تولیدات این رسانه بیشتر از مهمانانی است که جیگر جامعهٔ خسته و بستهٔ ایرانی را خنک می‌کند، نه آنانی که به مخاطبان معرفتی تازه و گزنده و متفاوت عرضه می‌کنند و در مفروضات آنان تردید می‌اندازند.

#یادداشت
@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

08 Oct, 08:15


غبارهای امروز فروخواهد نشست؛ اختلاف‌ها و نقدهای ایرانی که بسیاری‌شان به‌حق است. اما از منظری فراتر، فرزندان (به‌ویژه در جهان غرب) فردا خواهند پرسید: وقتی نسل‌کشی را دیدید، چه کردید؟ چه گفتید؟ چه نوشتید؟

#کلیپ
@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

06 Oct, 09:34


قبل از «نه به جنگ»

نه به جنگ، شعاری مقبول، معقول، انسانی و آرزوی کهن بشر است. کدام انسان سالم از حیث سلامت و بهداشت روان، به جنگ روی خوش نشان می‌دهد؟ از خون‌ریزی دفاع می‌کند؟ جز دد و دیوانه و ناسالم به جنگ سلام نمی‌گوید و از این پدیدهٔ همیشه مخرب استقبال نمی‌کند.

اما و اما. این شعار می‌تواند دستمایهٔ شعبده‌بازی با کلمات و تردستی با مغالطه‌های منطقی شود. این شعار حرف حقی است که می‌تواند ایده‌ای ناحق و ناواقع را بر دوش خود سوار کند. همچنان‌که کم نیستند کسانی که در این وضعیت به درستی نفرت خود را از جنگ ابراز می‌کنند و می‌گویند: سلام به صلح، سلام به انسان. اما به چند پرسش مشخص پاسخی نمی‌دهند. نمونه‌ای از این رویه را در این بیانیه ببینید. بیایید چند نمونه از این پرسش و درنگ‌های بنیادین را، ناظر به این شعار و اتفاقات تلخ جاری، مرور کنیم.

فلسفه‌خوانده‌ها می‌دانند که توماس هابز مشهور است به اینکه وضع طبیعی انسان را «ستیز و جنگ» معرفی می‌کند و با این سنگ بنای انسان‌شناسانه، کل نظریهٔ قرارداد اجتماعی و نظریهٔ دولتش را تبیین می‌کند. یعنی وضع معمول و طبیعی ِانسانی جنگ است و ما باید برای ترک مخاصمه قرارداد اجتماعی وضع کنیم و قدرت را برای رسیدن به مسالمت، به دولت‌ها بسپاریم.

این قبیل بیانیه‌ها و افرادی که این «صدای سومِ» نه به دوطرف را دنبال می‌کنند، دست‌کم سه پیشفرض ناگفته دارند. اینکه: وضعیت بغرنج منطقه و خاصه مناطق اشغالی، مقصرانی هم‌وزن دارد. پیشفرض دوم که خود را در راه‌حل می‌نماید، عین این بیانیه، درخواست از مجامع بین‌المللی و کشورهای دیگر برای فشار به دو طرف در ترک جنگ است. پیشفرض آشکار سومِ این دست هم‌وطنان، مخالفت عمیق با نظام سیاسی در ایران و دخالت جدی این مولفه در تحلیل وضعیت است.

به نظرم به شرح چندانی نیاز ندارد که هر سهٔ این پیشفرص‌ها مخدوش است. وضعیت مناطق اشغالی عمری بلندتر از شروع جمهوری اسلامی و عزمی عمیق‌تر از ارادهٔ جمهوری اسلامی برای نرسیدن به صلح و پیگیری ایده‌های آخرالزمانی از سوی اسرائیل دارد. نمونه‌اش کرانهٔ باختری که دخالت ایران در آن کمترین است. وزنهٔ تقصیر هم اصلا و ابدا برابر نیست. نه در حجم کشتار، نه در سابقهٔ نسل‌کشی و نه در متوقف‌نکردن ماشین جنگ. این دست کنشگران سیاسی نمی‌توانند «بغض به‌حق یا ناحق» از جمهوری اسلامی (به‌ویژه از اوضاع داخلی) را در داوری علمی و دقیق قضایای خارجی دخالت ندهند. گذشته به کنار، رئیس‌جمهور ایران در حضور اخیر خود در سازمان ملل چه گفت و نتانیاهو در آنجا چه گفت؟!

درخواست از مجامع بین‌المللی هم متأسفانه و متأسفانه جز خاتمه‌ای روشنفکرانه و انتزاعی در چشم‌بستن بر واقعیت‌های سیاسی ندارد. کدام نهاد بین‌المللی ِ دیگر باید ضد اسرائیل بیانیه و حکم صادر کند و هیچ‌کاره نمانده باشد؟ سازمان ملل؟ عفو بین‌الملل؟ دیوان بین‌المللی دادگستری؟ حتی دولت فعلی آمریکا در مقاطعی. حال که متأسفانه نهادهای بین‌المللی که ماحصل خرد و تجربهٔ انسان مدرن در پرهیز از جنگ و کشتار است، در بستن دست اسرائیل متأسفانه هیچ‌کاره شده‌اند، جز این راه‌حل شکست‌خورده، پیشنهاد این دست افراد چیست؟ تماشا و مرگ بر نظام گفتن؟ آیا در اینجا می‌توانند با عقلی سرد و انصافی گرم، کینه از جمهوری اسلامی را لحظه‌ای تعلیق کنند و بیندیشند که متأسفانه در وضعیت هابزی، جز بازدارندگی نظامی نمی‌تواند در مقطع فعلی جلوی اسرائیل را بگیرد و مانع شود که عین همان بمب‌های غزه و این‌روزها در بیروت، وسط تهران نیفتد. تهران و ایرانی که سرزمینی مشابه با قلمرو سیاسی نظام دارند!

اینجاست که متأسفانه شاعری در پایان بیانیه‌ مثل «به جنون سوداگران مرگ پایان دهید»، هیچ مخاطبی در جهان ندارد، جز هم‌وطن مستأصل ایرانی. شاید هم این نویسندگان جز برای خوراک داخلی نمی‌نویسند و بیانیه نمی‌دهند. اگر نه، این دست شعارها و بیانیه‌ها با واقعیت سیاسی و عوامل موثر کمترین نسبتی ندارد.

#یادداشت
@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

03 Oct, 08:30


✍️ارسطو، نتانیاهو و سراب تفکیک ایرانی از نظام سیاسی‌اش
(ادامه از بالا)

به‌فرض خیالیِ نتانیاهویی، وقتی جامعه‌ای با حضور نیروی بیگانه و چمدان‌های پر از دموکراسی «آزاد» می‌شود و میان او و نظام سیاسی تفکیک قائل می‌شوند و نظام سیاسی‌اش به دست آن مهاجم بیگانه و نه خودش اصلاح یا ویران می‌شود، خود جامعه غیب می‌شود! یعنی چه؟ به جملهٔ ارسطو برگردیم. کسی که بی‌شهر است، یا برتر از بشر است یا فروتر از آن، یا دد است یا خدا. ما که انسانیم، نه حیوانیم و نه خدا؛ پس در غیبت نظام سیاسی به دست بیگانه ما هم محو می‌شویم. هوای نامرئی‌ای می‌شویم که برای جولان و تنفس آماده است. بگذارید عینی‌تر در فضای اشغال‌های جنگی بگویم.

وقتی کشوری به دست نیروی مهاجم فتح می‌شود، به‌ویژه وقتی آن جامعه اتمیزه است و سازماندهی ندارد و چشم‌دوختن برخی از آنها به دستان بیگانه خودش شاهد این پراکندگی و انفعال است، ایرانی‌بودن هیچ معنای حقوقی‌ و محصَلی ندارد که بخواهد از سوی بیگانه اعتنایی برانگیزد. در غیبت ارسطوییِ اکثریتِ «ایرانیان سابق»، نیروی بیگانه میدان‌دار اصلی تعریف شهر و سیاست است. او در قله ٔ فتح می‌ایستد، به حکم پیروزی بر اکثریتی بی‌شهر و سابقاً ایرانی فرمان می‌راند و هر شکلی از نظم سیاسی که مایل باشد را بر آنها تحمیل می‌کند. آنها شاید قبول نکنند؟ این‌همه گفتیم که بگوییم طرف مقابل با این چارچوب ارسطویی، مگر «هست» که بخواهد قبول نکند؟! او غایب شده و در صحنهٔ عمل به آسانی آب‌خوردن می‌توان او را کنار گذاشت. به‌ویژه وقتی خسته و رمیده و بی‌اعتنا هم بوده و منتظر ناجی است.

آنچه از آن سخن گفتیم، موبه‌مو در اکثریت تاخت‌وتازهای بیگانه در این کشور در همهٔ دوران‌ها رقم خورده. مردم که هیچ، نیروی بیگانه شاهان ما را با احترام یا بی‌احترام به استراحت و تبعید فراخوانده و آب از آب تکان نخورده است. اگر کسی دلسوز ایران و امر ملی است، پاک جدا از آنکه دشمن قسم‌خوردهٔ جمهوری اسلای است یا شیفته و پاک‌باخته‌اش، نباید به تفکیک غیرواقعی و خطرناک ایرانی از نظام سیاسی‌اش تن دهد. می‌گویم نظام سیاسی و این به معنای آن است که در هر دوره‌ای از تاریخ، کسی به این تفکیک تن داده است، به ایران خیانت کرده و خسارت‌هایش را هم دیده‌ایم. فاعلیتِ کار برای ایران با ایرانی است. در آن صورت است که او ایرانی می‌ماند و ایرانی‌بودنش محو نمی‌شود. آن وقت است که او در «هست»ی داشتن می‌تواند فاعلیت سیاسی داشته باشد؛ چه می‌خواهد نظامش را حفظ کند، اصلا‌ح کند یا بربیندازد.

#یادداشت
@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

03 Oct, 08:28


✍️ارسطو، نتانیاهو و سراب تفکیک ایرانی از نظام سیاسی‌اش
(قسمت اول)

ارسطو در کتاب سیاست جمله‌ای دربارهٔ نسبت انسان با شهر و سیاست دارد که به وحی می‌ماند! هیچ غلو نیست که کل اندیشه‌ورزی فیلسوفان سیاسیِ تاریخ را ذیل همین جمله می‌توانیم تعریف کنیم: «انسان بالطبع حیوان سیاسی است. و کسی که از روی طبع و نه صرفاً به سبب تصادف بی‌شهر است، یا برتر از بشریت است یا فروتر از آن.» از نظر ارسطو جامعه قائم به خود است و مقدم بر فرد؛ از این رو در تقریر مشهور دیگری از نکتهٔ پیشین می‌گوید: «کسی که نمی‌تواند در جامعه زندگی کند، یا کسی که به دیگران نیازی ندارد، چون قائم به خود و بی‌نیاز از غیر است، باید یا یک دد (جانور درنده) باشد یا یک خدا.»

قرائت مهم از بیان ارسطو این خواهد بود که هیچ‌گاه انسان از امر سیاسی و نسبت سیاسی رها نمی‌شود. به بیان دیگر انسان نمی‌تواند نسبت سیاسی نداشته باشد و نمی‌تواند از چتر فراگیر سیاست رها شود (ولو آنکه متوهمانه فکر کند از سیاست پاک و بری است). مثل اینکه نمی‌تواند نام و نام خانوادگی نداشته باشد.

با این بیان برویم به سراغ جداکردن ایرانی و جمهوری اسلامی. در شعار چکش‌کاری‌شدهٔ نتانیاهو که در بیان اپوزیسیون وابسته به او و برخی مخالفان مستقل و به ستوه‌آمدهٔ جمهوری‌اسلامی هم بازتاب دارد، در تمامی قضایا میان ایرانی‌بودن و جمهوری ‌اسلامی تفکیک می‌کنند: فلانی مهمان ایران نبود، بَمانی برای ایران کار نمی‌کرد، من شهروند ایرانم و نه جمهوری اسلامی، منِ نتانیاهو حمله می‌کنم و با ایران و ایرانیان کاری ندارم، با جمهوری اسلامی طرفم.

اگر فرد ایرانی از سر اعلام هیجان‌آمیزِ مخالفت سیاسی چنین بگوید، اگر در اثر تلمبار نارضایتی و کینه و برای ابراز احساسش چنین بگوید، اگر از سوی مردم عادی بیان شود، جای بحث ندارد. نوعی از مخالفت و حق ابراز مخالفت تند است و چندان خطرناک نیست. )کاش جمهوری اسلامی ظرفیتش را در شنیدن تندتر از اینها بالا می‌برد یا بالاتر ببرد). اما وقتی این حرف از سوی شخصیت سیاسیِ غیرایرانی و سرشار از دشمنی با نظام سیاسی و با کارنامه‌ای مشعشع از نداشتن مرزهای حقوقی و اخلاقی در جنگ بیان شود، بسیار معنادار می‌شود. از آن طرف وقتی این حرف در میان بخشی از اپوزیسیون وابسته و نافع از این روند، هم به تبع او تکرار شود، و از آن بدتر و تباه‌تر برایش انتظار بکشند و ذوقش را بکنند، سخن‌گفتن از آن ضروری می‌شود.

به ارسطو برگردیم و از ایدهٔ جاودان او کمک بگیریم. ایرانی‌بودن بدون نظام سیاسی، هم در نظر (مطابق درس‌های ارسطو و تاریخ بلند اندیشهٔ سیاسی) و هم در عمل (مطابق حقوق بین‌الملل و مصادیقی چون ضرورت داشتن گذرنامه) تفکیکی مغالطه‌آمیز و غیرواقعی است. این نکته هیچ ربطی به موافقت یا مخالفت با نظام سیاسیِ مدنظر ندارد. مخالف‌‌ترین مخالف هم بدون انتساب نظام سیاسی، بدون گذرنامه، «نیست»، «حضور ندارد». چطور؟ در عمل و وضعیت عادی که معلوم است. در مصداق مدرنش، پای گذاشتن بیرون از کشور بدون گذرنامه و اعلام هویت سیاسی بی‌معناست. در وضعیت غیرعادی و تهدید بیگانه هم اهمیت تبیین دوچندان می‌شود.

ادامه👇

#یادداشت
@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

29 Sep, 09:27


شالوده‌شکنی از قصهٔ اسرائیل و سرگیجه‌های اخلاقی برخی از ما

اگر کسی از من بپرسد که کارويژه علوم انسانیِ امروز در حوزه‌ی عمومی ایران و خاصه در قبال مسئلهٔ اسرائیل چیست، می‌گویم شکستن دوگانه‌ها (دایکوتومی). می‌گویم دادن چارچوب‌های نظریِ تبیینی در جهانی که رسانه‌ها آن را بنابر بر اهدافشان، ساده و خلاصه و ساندویچی می‌‌کنند. می‌گویم: شالوده‌شکنی (deconstruction) دریدایی در قبال پرسش از بحران منطقه و مسئلهٔ فلسطین. به زبان ساده‌تر، خروج از دوگانه‌های عرفی و بناهای سخت که در برخی ذهن‌های ما یخ زده. کدام دوگانه؟ هواداری جمهوری اسلامی/هواداری از اسرائیل؛ غمناکی بر کشته‌شدگان هم‌وطن/خوشحالی بر کشته‌شدن رهبران مقاومت لبنان یا فلسطین؛ درد کارگر مدفون در معدن/شادی کشته‌شدن فلسطینی‌های [تروریست]؛ اعتراض به نیروهای امنیتی و انتظامی ایرانی/استقبال از نیروهای نظامیِ رهایی‌بخش اسرائيل؛ انزجار از جریان چپ مخالف نسل‌کشی اسرائیلی/در آغوش‌کشیدن جریان‌های راست ‌همدست‌ اسرائیل و... . از آن طرف هم است. نوعی استاندارد دوگانه و توجیه روان‌شناختی از جواز خشونت نابحق در یک‌جا و انزجار از خشونت نابحق در جایی دیگر. رنج‌بردن از غم فلسطینی و لبنانیِ رنجدیده و غیریت‌سازی از انسانِ هم‌وطنِ متفاوت و آسودگی محض در برابر رنج و خسارت و صدمهٔ او.

این دوگانه‌ها در عالم واقعیت به این تندی نیستند. اینها طیفی است که بخش بزرگی از ایرانیان معاصر به نحوی نزدیک به سر طیف‌هایش می‌شوند. روی سخن اصلی من در یادداشت حاضر، بنابر اتفاق‌های جاری، دوگانه‌های گروه اول است. کسانی که به شکل‌های مختلف از پیشروی جنون‌آمیز ارتش اسرائیل و ترور مخالفانی که محبوب آنها نیستند، خشنودند. آن شالوده‌شکنی به کار داوری اخلاقیِ بجا در این موقعیت می‌آید. چه کاری؟ جهان اخلاقی محصور در آن دوگانه نیست. عملکرد اسرائیل برای ارزیابیِ اخلاقیِ موجه، صرفاً در آیینهٔ مخالفت با جمهوری اسلامی نقش نمی‌بندد که سقوط اخلاقی مای مخالف نظام هم در دفاع از ترور و آدم‌کشیِ بی‌مرز توجیه شود.

آزمون شالوده‌شکنی برای ارزیابی اخلاقیِ درست‌ترِ موقعیت تاریخی‌مان ساده است. کافی‌ست دست‌کم در نظر، نقش حجیم ایران را در تاریخ اتفاقات منطقه حذف کنیم. در فکر محال که محال نیست؟ ها؟! آن‌وقت ماجرای اسرائیل و مصائب تاریخی ماحصل آن در منطقه یکباره پاک می‌شود؟ یعنی سابقهٔ تاریخیِ دیرین پیش از انقلاب ۵۷، ارادهٔ کشورهای قدرتمند غربی برای جانشینیِ یهودیان آسیب‌دیده و آواره در این منطقه و دفاع تمام‌قد و تاریخی از دولت اسرائيل، ارادهٔ نظام‌های سیاسیِ قدرتمند غربی برای چیرگی بر منطقه و جهان در تجسم دفاع از اسرائیل، استانداردهای دوگانه و ملتزم‌نبودن اسرائیل به احکام سازمان‌های بین‌المللی و فراجمهوری‌اسلامی نظیر دیوان بین‌المللی لاهه و عفو بین‌الملل، خروج اسرائیل از مصوبه‌های سازمان ملل و اشغال مناطقی خلاف آن و سرکشی از راه‌حل دوکشوری، محاصرهٔ غزه و و زندگی رقت‌بار و مهیا برای رشد رادیکالیسمی که اتفاقا اسرائیل از آن استقبال می‌‌کند و... .

همهٔ این نمونه‌های گفته و ناگفتهٔ بسیار، در این آزمون جلوی چشم‌های ما می‌آید و شالودهٔ دوگانه‌ها را می‌شکند و داوری ضداخلاقیِ کنارآمدن با ترور و خشونت و آدم‌کشی به صرف کینه و بغض به نظام سیاسی در ایران را، به چالش جدی می‌کشد. من می‌فهم و با گوشت و پوست و استخوان درک کرده‌ام که هم‌وطنان به‌ستوه‌آمده از دشواری‌های معیشتی و فرهنگی و سیاسیِ داخلی، این سختی را در چنین واکنش‌های ضداخلاقی‌ای نشان می‌‌دهند. این‌ها را می‌فهمم، اما بی‌لکنت، موجه نمی‌‌دانم. ایرانیان اخلاقی و منتقد و آزاده، می‌توانند به سیاست‌های نظام سیاسی در قبال مسئلهٔ فلسطین معترض باشند، به جریان‌های مقاومت نقد داشته باشند، از چرایی نپرسیدن رأی و نظر آنان در میزان و شکل هزینه در این قصه فریاد بزنند، بخشی از مشکلات معیشنی خود را به درست یا نادرست نتیجهٔ این وضعیت بدانند، اما در مقام داوری اخلاقی کنار شیطان نایستند. هیچ اعتراض و فریاد نیست که بیرزد آدمی، در دوبینی ِاخلاقی، کنار کاسبان خون بایستد. هیچ کینه و بغضی نباید ما را به چنان سرگیجهٔ اخلاقی‌ و نقص شناختی‌ای برساند که مسئلهٔ پیچیده و گستردهٔ فلسطین را در قفس دوگانه‌های کاذب کنیم و با آسودگی و خشنودی از کردار جنایتکار خشنود شویم و از آن بدتر، با او عکس یادگاری بگیریم. نمی‌ارزد. نمی‌باید.

پ.نوشت: یادداشت کوتاه دیگری دربارهٔ کارویژهٔ علوم انسانی

#یادداشت

@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

28 Sep, 09:42


واژه‌ها حریم دارند. مفاهیم وزنهٔ تاثیر دارند. این حریم و اثر با استفاده یا بهتر گویم سوءاستفاده از آنان نوسان می‌یابد. به‌ویژه وقتی این استفاده از سوی قدرت‌های سیاسی باشد. مفاهیم در دست منافع قدرت‌های سیاسی مثل موم، می‌تواند کژوکوله شود و اثرش را از دست بدهد.

وقتی عامل صدور فرمان مرگ نزدیک به پنجاه‌هزار انسان در یک‌سال گذشته، که بسیاری‌شان مرد و زن غیرنظامی و کودک و سالمند بوده‌اند، پشت تریبون از مبارزه با ترور و حذف تروریست‌ها می‌گوید، مفاهیم جان می‌دهند؛ وقتی همچون اویی در جایی که قرار بوده محل حل‌وفصل مسالمت‌آمیز تنش‌ها باشد، فرمان حمله می‌دهد و دشمنان را «تروریست» و حذف آنان را رهایی از «تروریسم» می‌نامد، از شدت طنز سیاه ماجرا، مفهوم مشمئزکنندهٔ «ترور» تخفیف می‌یابد. وقتی پیادگان رسانه‌ای این افراد و دولت‌ها در جهان از کیسهٔ واژگان، بدون وسواس و دلبخواه واژهٔ «تروریست» را بیرون می‌آورند و می‌نشانند جلوی نام‌هایی که ازشان متنفرند، ترور محبوب و تطهیر می‌شود.

ثمرهٔ این ماجراها از بین‌رفتن بازدارندگیِ اشاره به تروریسم و ترور است. همه می‌گویند وقتی شاه‌ِ ترور خودش مدعی مبارزه با تروریسم است، مبارزه با ترور ابزار است. زین‌پس کسی از آن دم زد، همراهش نشوید؛ شیادی است که پشت واژه‌‌ها و مفاهیم زیبا قایم می‌شود. اینجاست که دامنهٔ خیانت به واژگان در جهانِ زبانی باقی نمی‌ماند، جهان عینی نیز در دنبالهٔ زبان ناامن می‌شود و خسارت می‌بیند.

#تأملات

@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

27 Sep, 09:34


تلوین یا تأویل؟ هنوز مسئله همان است!

با روی کار آمدن دولت جدید در ایران، انتظار می‌رفت که آرام‌آرام گروه‌های شکست‌خورده و مجبور به حفظ ظاهر در همراهی، سربرآوردند و تنظیم آرایش و تجدید قوا و اظهار وجود کنند. با توجه به پس‌زمینه‌ی ادعاییِ این‌ جریان‌ها باز انتظار می‌رفت که بهره‌بردن از واژگان و مفاهیم دینی برای اظهار مخالفت با دولت مستقر، در رأس انتخاب‌ها و ابرازها باشد؛ چیزی که کاندیداهای آنان در جریان رقابت‌های انتخاباتی به‌کل و ریاکارانه از آن پرهیز می‌کنند و خود را برای جذب رأی بیشتر، دین‌زدوده و سکولار می‌نمایند. بگذریم. حال شاهد جان‌گرفتن این مخالفت‌های سیاسیِ دین‌مآب و قرآن‌مآب هستیم . شاهد نمی‌آورم، که مخاطبان اندکی دم‌خور با فضای رسانه‌ای، از شواهدش مطلع‌اند.

در این یادداشت کوتاه کاری به وجههٔ سیاسی موضوع ندارم که کار من نیست. با مخالفت‌های سیاسی در بیان تفسیری و دینی کار دارم. اول بگویم که اصولاً برخلاف جو زمانه، هیچ مشکلی با ورود و ظهور مفاهیم دینی در سیاست‌ورزی ندارم. اخلاق مقدم بر دین است اما دین از اخلاق جدا نیست. دین در فاعلیت ما ریزش می‌کند. دین جزئی از وجود فرد دیندار است، همچنان‌ که ملیت، فرهنگ بومی، تربیت خانوادگی، تحصیلات دانشگاهی و... . و چه بسا از این اجزاٰ‌ء در ساخت بنیان ارزشی انسان استوارتر هم باشد.

اما این واقعیت بدیهی یک نکته است و تفسیر دینی به سود مطامع و علایق سیاسی چیز دیگر. باز بیفزایم که نمی‌خواهم مدعی شوم که تفسیر در انحصار گروه یا صنفی خاص است. به هیچ وجه. همه محق‌اند در تفسیر و تأویل. اما «همه» و نه «گروهی خاص». اما «علمی و روشمند» و نه «ایدئولوژیک و گزینشی و بافتارزدایی‌شده». چون اگر قرارست متن مقدس خرج بازی‌های سیاسی تکراری و تهوع‌برانگیز شود، اول از همه این دینداران‌اند که باید متذکر کسانی شوند که با عینک مخالفت سیاسی بر چشم، سطور متن مقدس را می‌خوانند و شاهد و آیه و بیانیه برای نقد رقیب می‌یابند؛ چه اپوزیسیون ضد حکومت، چه حکومت ضد مخالفان، چه فلان دسته ضد فلان دسته.

نصرحامد ابوزید در کتاب متن قدرت حقیقت، دوگانه‌ای در وصف این وضعیت دارد که بارها از آن بهره جسته‌ام: تأویل یا تلوین؟ تلوین در برابر تأویل روشمند و علمی، یعنی دقیقا همین رنگ‌آمیزی واژگان‌ متن مقدس برای اهداف بیرونی و خاصه سیاسی. شاهد زنده و امروزین تلوین‌های دینی در مقام سیاست‌ورزی دقیقا همین جریان دوباره جان‌گرفتهٔ محافظه‌کاران‌ ضد دولت جدید ایران است. این قبیل تلوین‌های شتاب‌زده، ایدئولوژیک، بافتارزدایی‌شده، غیرروشمند و گزینشی، فاقد کمترین قدر و قیمت علمی است. کاش که چنین شبه‌مفسرانی رخت کنش سیاسی خود را از ورطهٔ تلوین‌های قرآنی و دینی بیرون می‌کشیدند. و کاش آن نیروهای امنیتی‌ای که این‌‌قدر نگران تفسیرهای خطا و پریشان از متن دینی از سوی منتقدان هستند و در عین حال کمترین تخصصی هم در این حوزه‌‌ها ندارند، همین نگرانی را دربارهٔ این تلوین‌ها هم داشتند؛ اگر درد دین است، اینها بیشتر آتش بر خرمن ایمان دینی و دلبریِ متن مقدس می‌اندازد.

پ.نوشت یک: معرفی‌ام بر کتاب متن قدرت حقیقت:
تأویل یا تلوین؟ مسئله این است! جالب آنکه قسمت دوم این معرفی نقدی است بر انحصاری‌کردن تفسیر: امکان و حقّ فهم متن مقدس، برای همه

پ.نوشت دو: دوست و قرآن‌پژوه ارجمند، جناب فرهاد شفتی نیز، کوتاه با چنین دغدغه‌ای مطلبی را نوشته‌اند. توصیه به خواندنش می‌کنم.

#یادداشت
@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

26 Sep, 21:20


گزیده‌ای از مناظرهٔ گرم مهدی حسن و ایلون لوی (سخنگوی سابق دولت اسرائیل)، با عنوان اینکه «آیا اقدامات اسرائیل در غزه موجه بود؟» در برنامهٔ Open to Debate

نسخهٔ کامل را در اینجا ببینید:
https://www.youtube.com/watch?v=DQzKw30LeTA

@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

24 Sep, 21:38


انفراد مرز ندارد. نهایت ندارد. نامتناهی است. عامدانه‌ می‌گویم انفراد و نه تنهایی. که انفراد با خود بودن و با دیگران نبودن است و تنهایی نه با خود و نه با دیگران بودن. از این روی تجربه‌های انفراد گواهی می‌دهند که در کاوش خود، در هم‌نشینی با خود، در هم‌کلامی با خود، به شرط ژرف‌اندیشی و درنگ و سکوت، مرزها برداشته می‌شوند. می‌توانی سال‌های سال با خود باشی و از خود و با خود سخن بگویی و دریایش تمام نشود.

البته که هر چه تجربه‌های غیبت دیگران، اختیاری یا غیراختیاری، خوشایند یا ناخوشایند، بیشتر شود و امید دیدار دیگری به کلی قطع و امکان شکستن شیشهٔ انفراد ناممکن، انفراد ژرف‌تر می‌شود. این ژرفا همیشه شیرین هم نیست، گاهی به تلخیِ زهر است. گاهی هم فراتر از شیرینی و تلخی، بهت‌انگیز و مهیب است. مهابتی از جنس حقیقتی ساده و مغفول. مهابتی از جنس آنکه ما با انفراد آمده‌ایم و با انفراد خواهیم رفت. با خودمان بوده‌ایم و با خودمان خواهیم رفت. هیچ کس حقیقتاً با ما و در ما نبوده و هیچ‌کس حقیقتاً با ما و در ما نخواهد آمد.

#خرده‌نوشت‌ها

@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

22 Sep, 16:28


تصاویر محمد پس از جنگ جهانی

سال‌های پس از پایان جنگ جهانی دوم و همزمان با رشد دولت‌های نظامی در سرزمین‌های اسلامی و تفرقه و رکود مسلمانان، دورانی بود که بیش از همهٔ قرن‌های گذشته نوشتن زندگی‌نامه دربارهٔ پیامبر اسلام رونق گرفت. این جریان شبیه حرکتی بود که در اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیستم در الهیات مسیحیتِ پروتستان در شرح زندگی‌ غیراسطوره‌ای و تاریخی از عیسی مسیح شکل گرفته بود.

سیره‌های متعدد که بیشتر با رویکردهای عموماً عقلی و تاریخی نوشته می‌شد و در آنها پیامبر بیشتر از همه قهرمانی نستوه و مبارزی اصلاحگر بود و به جای تمرکز بر معجزات آسمانی نقل‌شده از ایشان، بر موفقیت‌های مادی و زمینی و سیاسی‌اش تأکید می‌شد. چنین تصویری به کار احساس غرور و برانگیختگیِ مسلمانان در الگوگرفتن از پیامبر می‌آمد تا شکوه از دست‌رفتهٔ خود را بازیابند و خود را از رخوت و رکود و درجازدگی رهایی دهند. سویۀ دیگر این سیره‌ها واکنشی دفاعی به برخی انتقادات غربیان از پیامبر در برخی کتاب‌های آن دوران بود. از این روی پیامبر در این دفاعیه‌ها با تکیه بر مفهوم قرآنی «اسوهٔ حسنه» و در خلاف آن انتقاد‌ها، جامع فضایل اخلاقی و وارستگاری‌های انسانی بود.

این جریان سیره‌نویسی آن‌قدر گسترده و رایج بود که به تعبیر آنه‌ماری شیمل می‌توان از آن با عنوان «جنبش سیرت» نام بُرد و نتیجه‌اش زندگی‌نامه‌‌های جدید و کمابیش عالمانه و مورخانه‌ای از زندگی پیامبر بود. از نمونه‌های این جریان نوگرا می‌توان به خلاصهٔ السیرة المحمدیه رشید رضا، حیات محمد محمدحسنین هیکل، عبقریة محمد محمود العقاد، سه‌گانهٔ طه حسین همگی در مصر و اسلام‌شناسی علی شریعتی و کتاب محمد خاتم پیامبران از انتشارات حسینیه ارشاد در ایران را می‌توان اشاره کرد.

در این میان نکتهٔ درخور توجه در زندگی‌نامۀ مدرن از حیات رسول‌الله آن است که در این متون کمتر به ابعاد زندگیِ شخصی و فردی پیامبر عنایت می‌شد و بیش از آن ابعاد اجتماعی و سیاسی و رهبریِ قهرمانانۀ پیامبر محل توجه بود. علت این نکته همان نیاز به ارائهٔ قهرمانی وحدت‌بخش و رهبری عزت‌آفرین بود که واجد عالی‌ترین کمالات اخلاقی است. در این گفتمان تازه برخی از ابعاد زندگی فردی و شخصی پیامبر هم حتی تفسیر اجتماعی و سیاسی می‌شد. از جملۀ مثال‌های آشنای این موضوع، موضوع همسران پیامبر و تبیین و توجیه آنها بر مبنای ضرورت‌های و اهداف اجتماعی و سیاسی و دینی است.

طریف خالدی در کتاب تصاویر محمد و در فصل سیر‌ه‌های معاصر اشاره می‌کند که بعد از روی کار آمدن دولت‌های نظامی و ملی‌گرا در کشورهای اسلامی و خصوصاً عربی پس از جنگ جهانی دوم، در رسانه‌ها و جراید مدام از جریان روشنفکری انتقاد و در نقطهٔ مقابل پبامبر را الگوی راهگشا معرفی می‌کردند. به نظر خالدی در بیوگرافی‌های نوشته‌شده از پیامبر در این دوران، توصیف‌ها هر چه بیشتر از وجههٔ انسانی گوشت و پوست‌ و استخوان‌دارِ سیره‌های اولیه فاصله گرفت و قهرمانی فرازمینی جایگزین آن شد. خالدی از قول نویسنده‌ای دیگر ذکر می‌کند که نقطهٔ اوج این چرخش‌ها با نگارش زندگی‌نامه‌های سید امیر علی (1928-1849م) سیاست‌مدار هندی و محقق مدرن تاریخ اسلام رخ داد. کسی که چه‌بسا ناخواسته در دام پاسخ به زندگی‌نامه‌های انتقادیِ اروپاییان دربارهٔ پیامبر افتاد و با گرایشی آشفته سبک زندگی‌نامه‌نویسی جدلی و دفاعیه‌ای درباره زندگی‌ پیامبر را بنیان نهاد. رویکرد جدلی و دفاعیه‌ای او در مواردی مثل تبیین ازدواج‌های پیامبر یا پیشگویی‌های علمی قرآن دربارهٔ برخی مدعاهای علم مدرن همراه بود.

علاوه بر این به نظر خالدی در این سیره‌های مدرن از هرگز و هیچ‌گاه زیاد استفاده می‌شد. به این معنا که تا پیش از پیامبر فلان کار انجام نشده بود. از دیگر خصوصیات زندگی‌نامه‌های مدرن در جنبش سیرت به نظر خالدی این بود که بر یک موضوع نظیر «عدالت اجتماعی» تمرکز می‌شد و سیر تاریخی حیات پیامبر بر حول آن روایت می‌گردید و بقیهٔ جزییات حذف می‌شد. خالدی در فصل مزبور کتاب خود همچنین در تبیین و توجیه معجزات در این دست زندگی‌نامه‌ها اشاره می‌کند که در این سیره‌ها تلاش می‌شد که معجزات با زبان علم تبیین شوند. مثلاً در تبیین معراج گفته می‌شد که هم‌چنانکه هیپنوتیزم تبیین علمی تجربی ندارد، معراج هم این‌گونه است. یا اینکه کسی همچون حسنین هیکل در کتاب مشهور حیات محمد معراج را با واژگان و تبیین‌های روان‌شناسی به ذهن انسان امروزین نزدیک می‌کرد.

Tarif Khalidi. Images of Muhammad: Narratives of the Prophet across the Centuries. New York: Doubleday, 2009

#یادداشت
@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

21 Sep, 14:19


پبامبر و مواجههٔ زنانه و پرسشگرانه با خداوند

زنِ پخته، صاحب‌نظر و با ذکاوتِ پیامبر بود. پیش می‌آمد که نزد پیامبر برود و از او سوالات ظریف و دقیق بپرسد. پیامبر هم با گوش همیشه شنوا و پذیرای خود که به گزارش قرآن تا حد طعن آزارگرانه به «أُذُن» (توبه 61) وصف شده است، عادت و آزادی این پرسشگری را در میان همه از جمله همسرانش فراهم کرده بود.

به گزارش تاریخ طبری روزی نزد پیامبر پرسید: چرا در قرآن فقط از مردان یاد شده و از زنان ذکری به میان نیامده؟ پیامبر شبیه چنین موقعیت‌هایی ساکت ماند و چیزی نگفت و منتظر پاسخ وحیانی شد.
ادامه را تاریخ، از قول خود امّ‌سلمه روایت کرده است:
از پیامبر پرسیدم چرا قرآن با ما سخن نمی‌گوید و خطابش همیشه مردان است؟ یک روز بعدازظهر وقتی مشغول شانه‌کردن موهایم بودم، صدای او را از منبر شنیدم، به سرعت به شانه‌کردن موهایم خاتمه دادم و به یکی از اتاق‌ها، جایی که بهتر بتوانم بشنوم، دویدم. گوشم را به دیوار چسباندم و شنیدم که پیامبر گفت: ای مردم، خداوند می‌گوید [آیه 35 سوره احزاب]: مردان و زنان مسلمان، و مردان و زنان با ايمان، و مردان و زنان عبادت‌‏پيشه، و مردان و زنان راستگو، و مردان و زنان شكيبا، و مردان و زنان فروتن، و مردان و زنان صدقه‌‏دهنده، و مردان و زنان روزه‏دار، و مردان و زنان پاكدامن، و مردان و زنانى كه خدا را فراوان ياد مى‏كنند. او ادامه داد و گفت: خداوند برای همگی‌شان آمرزش و پاداشی بزرگ آماده ساخته است.

در فرهنگ زن‌ستیز رایج میان اغلب مردان آن دوران این آیه به توصیف برخی اندیشمندان برای خودش انقلابی بود. برای بسیاری از آن مردان سخت بود که این ارزش ایمانی و انسانیِ برابر را بپذیرند. برای زنانی که به ارث می‌رسیدند و حالا حق سهم‌الارث پیدا کرده بودند، در روابط خانوادگی ستم می‌دیدند و دم بر نمی‌آوردند و حالا تا حدی آزادی و حق شکایت از رسوم ظالمانه را برای خود مفروض می‌دانستند و از همه بالاتر، در وقت احساسِ مستقیم خطاب‌نشدن در وحی، جسارت پرسش از چراییِ آن را یافته بودند.

این آیۀ خاص و سبب نزول جالب توجه آن در گفتمان سنتی رایج جهان اسلام کمتر مبنای تفسیر قرار گرفته است. اما گاهی هم از سوی برخی همچون اسما بارلاس و هم‌قطاران او در جریان‌های نوگرا و فمنیستییِ مسلمان، محل توجه و مبنای نظر شده. اسما بارلاس اندیشمند پاکستانی-آمریکایی، مدیر مرکز مطالعات فرهنگی، نژادی و قومی دانشکده علوم سیاسی کالج اِتاکای نیویورک است که حوزه تألیفی و پژوهشی او علوم سیاسی، مطالعات قرآنی و هرمنوتیک و زنان است.

بارلاس در کتاب زنان مومن در اسلام: بازخوانی تفاسیر مردسالارانۀ قرآن "Believing Women" in Islam: Unreading Patriarchal Interpretations of the Qur'an مشخصاً به این آیه می‌پردازد و آن را از جمله شاخص‌ترین مواردی می‌داند که با استناد به آن می‌توان اهتمام قرآن و پیامبر به مطالبات زنان را نتیجه‌گیری کرد. بارلاس معتقد است که مطالبه‌گری ام‌سلمه و اعتنای وحیانیِ قرآن برای مومنان درس‌های بسیار بی‌پایان و قانع‌کننده دارد. از نظر بارلاس نکتهٔ درس‌آموز پرسش ام‌سلمه و برخی از دیگر زنان معاصر پیامبر این است: پرسشگری آنان که البته حاصل گشودگی و شنوایی پیامبر است، ظاهراً پاسخگویی تاییدآمیز الاهی را‌ دربرداشته است و این واقعیت نشان می‌دهد که گاهی برای یک مواجههٔ معنادار با خداوند، روح پرسشگریِ انتقادی ضرورت دارد.

پیامد تفسیری و قرآن‌شناسانهٔ پرسش ام‌سلمه و پاسخگوییِ وحیانی هم به نظر اسما بارلاس این است که کشف برخی از آیات و نشانه‌های خداوند مستلزم مواجههٔ انتقادی و عقلانیِ بندگان است و اگر چنین مواجهۀ به رسمیت شناخته‌شده‌ای وجود نداشته باشد، برخی از آیات و پیام‌های الاهی پنهان می‌ماند. بارلاس تاکید می‌کند که قرآن در حقیقت خواهان پرورش چنین روحیهٔ انتقادی و عقلانی از سوی همهٔ مسلمانان در نسبت با آیات الاهی است. همچنین داستان ام‌سلمه و پرسش‌های مشابه مطرح‌شده از سوی برخی از زنان مسلمان و سرکوب و طردنشدن آنها تا حد انعکاس در آیات قرآن، نشان می‌دهد عقل و ایمان ضرورتاً با همدیگر ناسازگار نیستند.

#یادداشت
@Hamesh1

هامِش (علی سلطانی)

19 Sep, 12:02


گفت‌وگو دربارهٔ کتاب روش‌های مدرن تفسیر متون مقدس

با حضور :

محمدعلی طباطبایی
علی سلطانی
فاطمه توفیقی (نویسنده)


https://youtu.be/QYub7BhIyCc?si=adxxWNB4S71qwVYg


جمعه 5 مرداد 1403

شهر کتاب مرکزی

https://youtu.be/E78We-7CDrU?si=y7NjHkTVVVI5jxcH

@ftofighi


انتشار با ذکر منبع بلامانع است .

کانال سخنرانی ها ، درس گفتارها و گفت و گوها :

https://t.me/Vortrags