یادها @yaadha Channel on Telegram

یادها

@yaadha


مانند هر مخاطبی، بخش هایی از تاریخ برایم جذاب است. در اینجا با سایر مخاطبان در میان می گذارم

یادها (Persian)

با عرض سلام و احترام به همه دوستان عزیز. اگر شما هم مانند من، بخش هایی از تاریخ را جذاب و جالب می‌دانید، به تازگی یک کانال جذاب در تلگرام راه اندازی شده است که بیشتر از هر چیزی به نگاه دقیق به تاریخ علاقه‌مند است. کانال یادها با هدف به اشتراک گذاری دانسته‌ها و تجربیات مختلف در زمینه تاریخ و فرهنگ به وجود آمده است. در این کانال، شما می‌توانید با سایر مخاطبان دیدگاه‌ها و دانسته‌های خود را به اشتراک بگذارید و از تجربیات دیگران نیز بهره‌مند شوید. اگر علاقه‌مند به کشف عمیق ترین اسرار تاریخ و فرهنگ هستید، حتما به کانال یادها بپیوندید و از محتوای ارزشمند آن بهره ببرید. همچنین، این کانال امکان برگزاری گفتگوها و نشست‌های متنوع را برای شما فراهم می‌آورد تا بتوانید از دیدگاه های متفاوت دیگر اعضا بهره مند شوید. بنابراین، از دست دادن فرصت عضویت در کانال یادها را تا آخرین لحظه پشیمانی نخواهید کرد. با ما همراه باشید و به دنیای جذاب تاریخ و فرهنگ دست کشیده و از این تجربه یاد ماندگاری داشته باشید.

یادها

23 Nov, 17:02


آیت الله موسوی اردبیلی، اردیبهشت ١٣۶٩:

اگر دستگاه‌های دولتی برای اجرای حکم شرعی با منکرات مبارزه کنند اما فرهنگ مردم، فرهنگ منکرات باشد، نتیجه‌ی مطلوب حاصل نمی‌شود.
و چنین مسئله‌ای را ما طی ده سال گذشته شاهد بوده‌ایم.

https://wp.me/p2GDHh-8fL

یادها

23 Nov, 04:33


قسمت صد و بیست و دوم یادداشت های امیراسدالله عَلَم
فروردین ١٣۵۴
پاره نخست

«حقیقت این است که دوره آقایی آمریکا سپری شد...»


@yaadha

یادها

21 Nov, 20:28


#مخملباف

بین چهار تا هشت ساعت طول میکشد تا زندانیان هر سلول را به توالت ببرند. از طرفی زندانیان زیر شکنجه دچار عفونت ادراری و اسهال میشدند، پس چاره ای نمی ماند جز اینکه زیر پیراهنی خود را به جای توالت به کار ببرند و لیوان آبخوری خود را برای ادرار کردن به کار بگیرند. در پنج دقیقه فرصت دستشویی باید لیوانهای پلاستیکی پر ادرار را می شستیم و آب میکردیم و آن آب را در سلول مینوشیدیم و از لیوان خالی اش دوباره به جای توالت استفاده میکردیم.
زندانی دانشجو که دچار اسهال شدید بود، عذرخواهی کرد. ما همگی روی خودمان را به دیوار برگرداندیم و گوشهایمان را گرفتیم تا او با خجالت کمتری روی زیر پیراهنی اش دستشویی کند.
بوی بد سلول البته فقط از دستشویی کردن زندانیان بر روی زیر پیراهنیهایشان نبود. پتوهای سربازی که از شدت جذب چرك و خونِ جراحت پای زندانیان به مقوای خشك تبديل شده بود، علت دیگر بدبویی سلولها بود. پای زخمی زندانیان که پانسمانی بود هم بیش از اندازه بو میداد. از زیر پانسمان پاها، چرک و خون جراحت ها بیرون زده بود.
در سلول برای خوابیدن ما چهار زندانی جا نبود. در نتیجه با جمع کردن پاها در شکم خود، هرکدام جوری خود را كوچك كردیم که جا برای خواب همه فراهم شود. انگار هر کدام در یک چمدان کوچک خوابیده باشیم. اگر یک زندانی میخواست در خواب تکان بخورد، بدون تکان خوردن دیگری ممکن نبود.
هوای زندان سرد بود و یک پتوی سربازی نمیتوانست مرا از سرما محافظت کند. وقتی از شدت سرما، پتوی سربازی زندان را به روی سرم کشیدم تا گرمتر شوم، ابتدا از بوی تعفن آن حالت تهوع به من دست داد. اما از شدت ضعفی که در بدنم بود، به زودی به خواب رفتم، بی آنکه بدانم چنین شبی از معدود شبهای آسایش من در زندان کمیته است.

یادها

21 Nov, 16:33


#فاشیسم

جنبشهای توده ای در مرحله اولیه رشد خود باید عمدتاً بر مهارتهای تهییجی و تبلیغی رهبران و خلق ارزشهای آرمانی تکیه کنند. حال آنکه یک جنبش بالغ، احتمال بیشتری دارد که به سطحی از عقلانیت در قالب سازمانی اداری (با تأکید بر اثر بخشی عملیاتی، به جای جذابیت نمادی) دست یافته باشد. بر این اساس یک جنبش جوان تر برای روشنفکران جذاب تر است، زیرا نقشی مفیدتر و آبرومندانه تر برای آنها فراهم میکند.
رهبری و سازماندهی انقلاب ۱۹۱۷ در روسیه را روشنفکران جوان برجسته ای به عهده داشتند که از طبقۀ متوسط برخاسته بودند. در فرایند تحکیم دولت شوروی، نیاز به چنین افرادی کاهش یافت و آنها به تدریج جای خود را به مدیران و سازمان دهندگان کم هیجان تر ولی کارآمدتر دادند. این چرخش به طور نمادین در تغییر رهبری از لنین به استالین دیده می شود.

یادها

21 Nov, 12:32


#شرقی_غربی

علی انصاری در پژوهشی پیرامون انقلاب سفید، نشان داده که شاه با مصادره آرمان های جناح چپ و جبهه ملی (با هدف جلوه کردن به مثابه قهرمان ملی گرایی و تثبیت مشروعیت) خود را به عنوان پادشاهی انقلابی معرفی کرد. انصاری سه ویژگی مهم انقلاب سفید را نام میبرد: نخست آنکه این انقلاب به عنوان اسطوره مشروعیت بخش به سلطنت از اوایل دهه ۱۳۴۰ عمل کرد؛ دوم آنکه شاه در مقام «سلطان - فیلسوف» مسئولیت انحصاری رهبری ایدئولوژیکی، هدایت و پیاده کردن انقلابش را به عهده گرفته و با وابسته کردن انحصاری حکومت به یک شخص، این نظام را از اساس متزلزل ساخت؛ سوم آنکه رونویسی شعارهای سوسیالیستی و ملی گرایانه، رژیم را بیشتر تضعیف کرد. زیرا به مارکسیست ها و ملی گرایان رادیکال مجوز داد تا ادعاهای مردمی و انقلابی بودن و همچنین ملی گرایانه شاه را صرفاً گرته برداری جعلی از پروژه های اصیل تر خویش قلمداد کنند.

http://tarikhirani.ir/fa/news/7595/%D8%A7%D8%B3%D8%B7%D9%88%D8%B1%D9%87-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%B3%DB%8C-%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8-%D8%B3%D9%81%DB%8C%D8%AF-%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF%D8%B1%D8%B6%D8%A7-%D8%B4%D8%A7%D9%87-%D9%85%D8%AF%D8%B1%D9%86%DB%8C%D8%B3%D9%85-%D9%88-%D8%AA%D8%AB%D8%A8%DB%8C%D8%AA-%D9%82%D8%AF%D8%B1%D8%AA

یادها

21 Nov, 08:33


#سحابی

من سه شب درباره محکمات و متشابهات در قرآن صحبت کردم. در آن بحث، با طرح این که از دیدگاه علمی متشابهات و محکمات به چه اطلاق میشود و ارتباط آن با آیات قرآن چیست، صحبت کردم. مرحوم طالقانی و مرحوم بازرگان از صحبت من استقبال کردند. ولی دکتر پیمان که در آن بند با ما بودند با بحث من مخالفت کرد. او معتقد بود نباید کوشش کرد معارف اسلامی را با علوم تطبیق داد، چرا که علوم متغیرند و با تغییر آنها معارف نیز تغییر خواهند کرد. ما هم در پاسخ اظهار داشتیم که تطبیق معارف و آیات با یک نقطه و یک موضع علم صورت نمیگیرد و ما سیر تحول علوم را مد نظر قرار می دهیم. لذا چون سیر علوم هم به طرف توحید و عرفان است، آن اتفاق نخواهد افتاد.

یادها

20 Nov, 20:28


#مخملباف

سربازِ بند، درِ سلول شماره هفت را باز کرد، چشمبند مرا برداشت و مرا از لای در به داخل سلول هل داد و رفت.
مدتی طول کشید تا چشمم به تاریکی عادت کند. آن وقت سایه سه زندانی دیگر را هم درون سلول دیدم. انگار خدا دنیا را به من داده است. دو هفته بود که جز با بازجوها و ماموران با دیگری هم کلام نشده بودم. از دیدار آنها ابراز خوشحالی کردم و نام آنها را پرسیدم. صدای فریاد نگهبان بند به گوشم رسید که میگفت: "از کدوم سلول صدا می آد؟ خفه شین..." یکی از زندانی ها با انگشت به بینی اش اشاره کرد که آهسته تر حرف بزنم. من آهسته نام آنها را پرسیدم.
یکی از آنها معلمی بود از آبادان. او همین که مرا دید، گریه اش گرفت. دلیل گریه اش این بود که من هم سن و هم نام فرزندش بودم. دیگری دانشجویی بود از تهران، چهره لاغر و تکیده ای داشت و به شدت مضطرب بود. سومی یک روحانی بود به نام هادی خامنه ای، برادر همان سید علی خامنه ای که من صبح های جمعه در هیاتی واقع در خیابان ایران، بعد از خواندن دعای ندبه، به سخنرانی اش گوش میدادم.
هادی خامنه ای بعد از آنکه نام مرا دانست، از علت دستگیری من پرسید. گفتم هنگام خلع سلاح پاسبان، در خیابان ایران دستگیر شده ام. پرسید برای چه میخواستی پاسبان را خلع سلاح کنی؟ گفتم برای آنکه شاهِ دیکتاتور و نوکر آمریکا را بکشم و ملت را نجات بدهم. چشمهای هادی خامنه ای از شنیدن این حرف های صریح من، برق زد. دوباره پرسید: "گفتی چند سال داری؟" گفتم ۱۷ سال. گفت: "شانس آورده ای! ترا اعدام نمیکنند. چون صِغَرِ سن داری. اگر ۱۸ ساله بودی، در دادگاه به اعدام محکوم میشدی."
با شنیدن این حرف، غم عجیبی دلم را گرفت. احساس کردم آرزوی شهادت من با شکست مواجه شد. در آن زمان کوچکترین شهید دوران چریکی مهدی رضایی بود که در بیست سالگی اعدام شده بود؛ و من نیت کرده بودم رکورد سنی شهادت را بشکنم!
بسیار فکر کردم تا راهی برای شهید شدن پیدا کنم. این فکر که من سالیان سال زندانی باشم و فرصت شهادت را از دست بدهم، مرا عمیقا ناامید و غمزده می کرد. همه کتابهایی که خوانده بودم و همه رنج هایی که در زندگی کارگری برده بودم، و همـه رویاهایی که به عنوان یک مبارز در ذهنم بافته بودم، مرا به سوی شهید شدن می خواند. میترسیدم زنده بمانم و يك آدم معمولی شوم.
به همسلولی هایم گفتم: "من ثابت میکنم ۱۸ ساله هستم، تا شهید شوم! ثابت میکنم که پدرم در دعوای با مادرم شناسنامه مرا كوچك گرفت تا به خیال خود مرا از ارث محروم کند و اکنون دارد مرا از شهادت محروم میکند."
هادی خامنه ای و دو زندانی دیگر از این حرف من شوك شدند و دقایقی سکوت کردند، اما من به حرف زدن ادامه دادم. خیال میکردم باید حتی آنهایی را که درون سلول زندانی اند، نسبت به ظلم دستگاه شاه بیشتر آگاه کنم و به آنها اهمیت شهید شدن در راه خدا را گوشزد کنم. آن قدر به حرف زدن ادامه دادم که هر سه نفر پتو را روی سرشان کشیدند و خود را به خواب زدند. اما من همچنان به حرف های انقلابی خود ادامه میدادم.
در یک لحظه هادی خامنه ای سرش را از زیر پتو بیرون آورد و با انگشتش به بینی اش اشاره کرد تا به من بفهماند که باید سکوت کنم. از خودم پرسیدم ما که در جامعه خاموش ایران از ترس سکوت نکرده بودیم، چرا بایستی در سلول و در کنار همرزمان خود سکوت کنیم؟ بعد این طور برداشت کردم که یکی از آن دو نفر باید مامور ساواك باشد و الّا دلیلی نداشت که هادی خامنه ای یواشکی و با انگشت اشاره به من بفهماند که باید سکوت کنم.

یادها

20 Nov, 16:32


#فاشیسم

روشنفکران کمونیست آمریکایی بیشتر به اقتدار ستیزی، تهییج، و حس تعلق به یک گروه نخبه، تمرکز داشتند. آنها در مقایسه با اعضای اتحادیه های کارگری، انزوای اجتماعی چشمگیری داشتند و عموماً قبل از پیوستن به حزب، به هیچ سازمان اجتماعی دیگری تعلق نداشتند.
رهبران کارگری که در تلاش برای پیشبرد منافع عینی اتحادیه ها بودند، انزوای حزب را مأیوس کننده می یافتند، حال آنکه روشنفکران تا حدی به همین دلیل به حزب پیوسته بودند که حزب تا این اندازه از نظام مستقر فاصله داشت.

یادها

20 Nov, 12:33


#شرقی_غربی

برنامه سال ۱۳۳۹ جامعه سوسیالیستها ایران را همسو با «رژیمهای بورژوا - ملی گرای جهان سوم» در مسیر توسعه اقتصادی، به سوی سوسیالیسمِ مستقل از تحميلات جنگ سرد، طبقه بندی می کرد:


ما آزادی، دموکراسی و احترام به ارزشهای انسانی را از میراث تمدن غربی و همچنین از سنن ملی و مذهبی خودمان اقتباس می کنیم. در عین حال اتحاد جماهیر شوروی و کشورهای مشابه با آن به ما آموخته اند که در مورد امور سیاسی و اجتماعی طبق نقشه ای خاص و با نظم و ترتیب بیشتری عمل کنیم. این نه به معنای تبعیت از کمونیسم اتحاد جماهیر شوروی، بلکه تنها راهی است که می شود از گسترش آن در یک کشور جلوگیری نمود.
دلیل اصلی شکست کمکهای زیادی که آمریکا به کشورهای در حال توسعه می کرد، تحمیل الگوی توسعه اجتماعی و اقتصادی غربی یا آمریکایی بر آنها بود. اما الگوی توسعه و رشد در کشور ما باید از هر دو اردوگاه شرق و غرب مستقل باشد. برای ایجاد این الگو باید آنچه را نیاز داریم هم از شرق بگیریم و هم از غرب، بدون آنکه از آنها تبعیت نماییم. بنابراین توسعه اجتماعی و اقتصادی نباید از هدف والاتر استقرار یک نظام اجتماعی عادلانه مستقل باشد. توسعۀ اقتصادی باید در نهایت بـه سوسیالیسم، و نه به سرمایه داری دولتی یا خصوصی بینجامد.

یادها

20 Nov, 08:32


#سحابی

در جریان بازگرداندن ما [از زندان برازجان] به تهران، اولاً هفده نفر از افسران حزب توده را هم با ما به تهران بازگرداندند و ثانیاً در بازگشت (برخلاف گذشته) با احترام با ما برخورد کردند.
دو اتوبوس برای انتقال در نظر گرفته بودند و برای هر نفر هم فقط یک سرباز معین کرده بودند و دستبند هم به دستهایمان نزدند. در شهرهایی که در مسیر قرار داشتند، اتوبوس توقف میکرد و ما پیاده میشدیم و به گشت و گذار می پرداختیم و نهار می خوردیم و یا چیزی میخریدیم. در کازرون پس از صرف نهار به محل توقف اتوبوس ها بازگشتیم و مشاهده کردیم که از سربازها خبری نیست و ما به سراغ سربازها رفتیم و پیداشان کردیم!
به هر صورت جریان بازگشت خیلی خوب بود. در تخت جمشید هم توقف کردیم. سروان حجازی (که همچون دفعه قبل، مسئول انتقال ما بود) خیلی با احترام با ما رفتار میکرد.
سه روز در راه بودیم تا به تهران رسیدیم و چون زندان قصر را تعمیر و رنگ آمیزی میکردند، ما را به زندان موقت منتقل کردند.

یادها

20 Nov, 04:33


خاطرات هاشمی

٣٠ آبان ۶٢

آقایان‌ [اسداله‌] لاجوردی‌ و رئیس‌ اطلاعات‌ سپاه‌ آمدند. اختلاف‌ شدیدی‌ دارند. اولا آقای‌ [اسداله‌] لاجوردی‌ [دادستان‌ انقلاب‌ تهران‌] خط توبه‌ گروهکها و ارشاد را قبول‌ ندارد و آن‌ را توطئه‌ آنها می‌داند، ولی‌ سپاه‌ روی‌ آن‌ حساب‌ و عمل‌ می‌کند. ثانیا عده‌ای‌ از متهمان‌ توبه‌ کرده‌ در دست‌ سپاه‌ را که‌ از آنها استفاده‌ می‌شود، می‌خواهد تحویل‌ بگیرد و اینها نمی‌خواهند تحویل‌ بدهند؛ به‌ خاطر ترس‌ از به‌ هم‌ خوردن‌ این‌ روش‌؛ بالاخره‌ قرار شد تحویل‌ بدهند.
سپس‌ دادستان‌ انقلاب‌ ارتش‌ و آقای‌ صادق‌ طباطبایی‌ آمدند. از نظرات‌ امام‌ هم‌ تأکید بر رسیدگی‌ سریع‌تر، پیغام‌ رسید. یک‌ قلم‌ 950 هزار دلار گم‌ است‌. دادستان‌ وثیقه‌ 15 میلیون‌ تومانی‌ خواسته‌ است‌. قرار شد تا فردا جوابی‌ از آلمان‌ بگیرد و بدهد. شب‌ به‌ خانه‌ آمدم‌. به‌ احمد آقا جریان‌ را گفتم‌ که‌ خدمت‌ امام‌ بگوید.

یادها

19 Nov, 20:27


#مخملباف

بعدها فهمیدم آخر شب همان روزی که من دستگیر شده ام، ماموران به خانه ما ریخته اند و مادر بی خبر مرا دستگیر کرده اند و برای گرفتن اطلاعاتی در مورد من و رفقایم، او را به زندان آورده اند. مادرم دربـاره فعالیت های من چیزی نمیدانست و فشار بازجویان بر او بی فایده بود. او را یک روز با توهین، تحقیر، ارعاب و مشت و لگد و کشیده شکنجه کرده بودند و بعد رهایش کرده اما تحت نظر گرفته بودند.

یادها

19 Nov, 16:32


#فاشیسم

هر چه روشنفکران از جامعه خود منزوی تر باشند، دیدگاه آنها رادیکال تر و موعودگرایانه تر میشود. انزوای اجتماعی روشنفکران، نه تنها به انزجار از کل ساختار جامعه می انجامد، بلکه باعث دوری آنها از دغدغه های روزمره مردم میشود. در این شرایط روشنفکران جذب جنبش هایی میشوند که خود این جنبشها منزوی از جامعه هستند، و به گرایشهای موعودگرایانه روشنفکران بیگانه شده، پروبال میدهند و زمینه را برای غرق شدن در مسائل انتزاعی نظریه پردازی (به جای ملاحظات عملی سیاست) هموار میسازند.

یادها

19 Nov, 12:46


#شرقی_غربی

پیشنهاد اصلاحات ارضی رادیکال، نخست از جانب حزب سوسیال دموکرات در خلال انقلاب مشروطیت مطرح شد. حزب توده نیز آن را در صدر برنامه اش گنجانده بود. زمانی که سقوط رضاشاه منجر به تقاضای گسترده مردم برای بازگرداندن زمینهایی که او غصب کرده بود (یا توزیع آنها بـیـن مـردم بی زمین) شد، اصلاحات ارضی تبدیل به دغدغه ای ملی گردید.
آنچه که معمولاً نادیده انگاشته می شود، اهمیت نخستین اصلاحات ارضی در ایران است که در سال ۱۳۲۵ توسط حکومت خودمختار آذربایجان به وقوع پیوست. حکومت فرقه دموکرات (که با حمایت ارتش سرخ به قدرت رسیده بود) در بازه زمانی یک سال، دست به اصلاحاتی زد که بعدتر سرمشق انقلاب سفید قرار گرفت. این اصلاحات علاوه بر رفرم ارضی، شامل اعطای حق رأی به زنان و ملی کردن جنگلها و معادن نیز میشدند. اهمیت اصلاحات ارضی آذربایجان بــه عنــوان الگویی برای سراسر ایران، هم در منابع معاصر آن و هم توسط حسن ارسنجانی (که به عنوان وزیر کشاورزی، مسئولیت انجام اصلاحات ارضی انقلاب سفید را برعهده داشت) مورد تاکید قرار گرفته است.
پیشنهاد حق رأی زنان و برابری حقوق شهروندان نیز نخست از طرف حزب دموکرات (در اواخر سده ۱۲۰۰) پیشنهاد و در اوایل سده ۱۳۰۰ توسط حزب توده احیاء شد.
پس از سال ۱۳۳۲ که حزب توده غیر قانونی بود، خواسته جریان چپ در مورد اصلاحات ارضی از طرف جامعۀ سوسیالیستها تکرار شد و بسط یافت. برنامه سال ۱۳۳۹ جامعه سوسیالیستها در واقع اصول پایه ای انقلاب سفید را مطرح کرده بود: اصلاحات ارضی با حمایت تعاونیهای روستایی؛ حقوق اجتماعی و سیاسی برابر برای زنان؛ ملّی کردن صنایع بزرگ و همچنین نفت و منابع ملی از قبیل جنگلها و آبها؛ حمایت اساسی از کارگران و دهقانان توسط دولت.
فکر تشکیل سپاه دانش (یکی از محورهای اصلی انقلاب سفید) اولین بار توسط ناصر پاکدامن، دانشجوی عضو جامعه سوسیالیستها پیشنهاد شده بود.

یادها

19 Nov, 08:32


#سحابی

با توجه به دوری راه و این که اعضای خانواده ما مجبور بودند مسافت زیادی را برای دیدار ما بپیمایند، تصمیم گرفتیم که محلی را در برازجان برای اقامت آنها در نظر بگیریم. و چون در آن شهر هتل و مسافرخانه ای وجود نداشت، لذا خانه ای را توسط مادر آقای محمد مهدی جعفری (که اهل بـرازجـان بـود) اجاره کردیم. آن خانه، خانه ای ساده و روستایی بود. خانواده هایمان که از تهران برای دیدار ما می آمدند، چند روزی را که در برازجان می ماندند، در آن خانه به سر می بردند. آنها در آن چند روز از صبح تا عصر در حیاط زندان نزد ما بودند و ما هم از آنها پذیرایی میکردیم و نهار هم به آنها میدادیم!
در این ملاقاتها، اخبار هم توسط آنها به ما منتقل میشد و از همین طریق بود که ما متوجه شدیم که تبعید ما به برازجان انعکاس جهانی پیدا کرده و رادیوها و خبرگزاری ها و شخصیت های جهانی همچون ژان پل سارتر و برتراند راسل و جمعی دیگر از اساتید، اعتراضیه هایی نوشته و از دولت ایران خواستار آزادی ما شده بودند.

یادها

19 Nov, 04:31


خاطرات هاشمی

٢٩ آبان ۶۶

آقاي‌ معيري گفت كه فرانسوي‌ها سند پرداخت سيصد ميليون دلار را به امضاي وزير خارجه خودشان رسانده‌اند، ولي تحويل ما نمي دهند و مي گويند بعد از آزادي گروگان‌ها مي‌پردازيم.
شب بستگان آمدند. از بيرون غذا خبر كرديم.

یادها

18 Nov, 20:28


#مخملباف

در بهداری با فشار دستِ سرباز، فهمیدم که برای نوبت پانسمان باید روی زمین بنشینم. کنار دیوار نشستم و آرام سرم را بالا بردم تا از لای شکاف چشم بند، محیط بهداری را بهتر ببینم. زندانیان زیادی در نوبت پانسمان روی زمین نشسته بودند. تا نوبت پانسمان به من برسد، يك ساعتی منتظر شدم. هرچه بیشتر این انتظار طول میکشید، من راضی تر بودم. این فرصتی بود برای فرار از بازجویی.
زندانیانی که برای پانسمان آمده بودند، اکثرا پاهایشان لهیده و عفونی شده بود. نوک سینه ها و آلت تناسلی بعضی از زندانیان را سوزانده بودند. دکتر بهداری چـرك زخمهای آنها را تمیز میکرد. بعد پودری را که میگفتند پنسیلین است، به روی زخم شکنجه شدگان میریخت و آن را با گازِ پانسمان می بست یا پماد زرد رنگی را به روی زخم ها می مالید. بعضی از شکنجه شدگان با پاهای پانسمانی وارد میشدند. معلـوم بـود کـه بعـد از پانسمان، دوبـاره بـه زیر شکنجه رفته اند.
تناقض غریبی بود! از طرفی زندانی را تا حد مرگ شکنجه میکردند تا از او اطلاعاتی برای دستگیری دیگران بگیرند و از طرفی دیگر زخم او را پانسمان میکردند تا سالم بماند. شعار بازجویان این بود: تا حد مرگ زندانی را شکنجه کن، اما نگذار بمیرد.
زندانیان نیز از شدت شکنجه آرزوی مرگ میکردند، اما وقتی فرصت بهداری پیش می آمد، آن را با جان و دل می پذیرفتند تا ساعتی از فشار شکنجه رهایی یابند.
وقتی نوبت به پانسمان من رسید، دکتر بهداری جای بخیه های شکم مرا که خونین بود بازدید کرد و گفت: "بخیه های شکمت بیشتر از داخل پاره شده. چرا حرفاتو نمیزنی که این قدر كتك نخوری؟!" بعد پانسمان روی بخیه ها را عوض کرد و آمپولی به شکمم زد و خودش چند بخیه دیگر به آنها اضافه کرد و مرا که دوباره نفسم بند آمده بود را تحویل سرباز داد تا به اتاق بازجویی برگرداند.

یادها

18 Nov, 16:33


#فاشیسم

برخی از روشنفکران در مورد قدرت کشور بسیار حساس اند و این احساس را از طریق پیوستن به جنبشهای ایستادگی ابراز می کنند. این تمایل سابقه ای طولانی در هر دو کشور آلمان و روسیه داشته است. در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم کشمکشی میان روشنفکران دارای گرایش غربی و روشنفکران دارای گرایش آلمانی یا روسی وجود داشت. گروه اول طرفدار الگوی فرانسه بودند و از گرایشهای دموکراتیک و سوسیالیستی حمایت میکردند. گروه دوم الگوی نظامی گرایانه و ملی گرایانه را مدنظر داشتند.

یادها

18 Nov, 13:06


#شرقی_غربی

محمدرضا شاه در دیدار رسمی از ایالات متحده، ١٩۴٩:

باید بکوشیم تا برای دهقانان و سایر طبقات محروم جامعه زندگی خوبی فراهم سازیم. در ایران اقلیت کوچکی از زندگی لوکسی برخوردارند، در حالی که اکثریت زیادی از تأمین مایحتاج اولیه خود مانده اند. گویی آن اقلیت کوچک نمی خواهند دیگران را به حساب آورند. مبارزه واقعی من باید بر ضد کسانی باشد که جلوی اصلاحات را میگیرند. من با سرمایه دارها یا با ثروت مخالف نیستم. بلکه با تمرکز سرمایه در نزد یک اقلیت که مانع استفاده بقیه از آن میشود، مخالفم. من مایل نیستم تعداد کمی سرمایه دار ثروتمنـد وجـود داشته باشد و در مقابل اکثریت ایرانیان در فقر و بدبختی به سر برند، یعنی ثروتمندان با نابود کردن دیگران خوشبخت شوند.

یادها

18 Nov, 08:32


#سحابی

در زندان برازجان گرایشات روشنفکری در میان من و سایر نهضتی های جوانتر در حال اوج گرفتن بود و بیشتر به مطالعه مجلات و مقالات روشنفکری می پرداختیم. من به مطالعه کتاب افضل الجهاد نوشته عمر اوزگان انقلابی الجزایری پرداختم و سپس به ترجمه آن اقدام کردم. این کتاب را مرحوم علی شریعتی هنگامی که در زندان قصر بودیم برایم آورده بود. در آن کتاب نقش اسلام در مبارزات مردم الجزایر از سوی اوزگان (که خود قبلاً مارکسیست بود و بعد مسلمان شده بود) مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته بود. بخشی از این کتاب را من و دکتر [عباس] شیبانی در زندان برازجان ترجمه کردیم و بعد که به تهران منتقل شدیم، به بیرون فرستادیم و بعدها به خارج کشور فرستاده شد و آقای حسن حبیبی که در فرانسه بودند، ترجمه ما را اصلاح و تکمیل کرد و آن کتاب چاپ و منتشر شد.
علاوه بر آن کتاب دوزخیان روی زمین و سال پنجم انقلاب الجزایر را هم در زندان برازجان مطالعه کردم.