vkends | مجله ایده‌ها @vkends Channel on Telegram

vkends | مجله ایده‌ها

@vkends


مجله ایده ها
فلسفه، روانشناسی، ادبیات و هنر

صفحه اینستاگرام : Instagram.com/vkends

vkends | مجله ایده‌ها (Persian)

با خوش آمدید به کانال تلگرام vkends | مجله ایده‌ها! اگر به دنبال مطالب جذاب و متنوع در زمینه‌های مختلف هستید، این کانال مناسب برای شماست. در اینجا ایده‌هایی جالب و خلاقانه در زمینه‌های فلسفه، روانشناسی، ادبیات و هنر با شما به اشتراک گذاشته می‌شود. از مقالات تحلیلی در زمینه فلسفه و روانشناسی گرفته تا بررسی‌های عمیق در حوزه ادبیات و نقد هنری، همه چیز در این کانال پوشش داده می‌شود. هدف ما افزایش دانش و آگاهی شما در این زمینه‌هاست

با دنبال کردن کانال vkends | مجله ایده‌ها، می‌توانید به دنیایی از اطلاعات جدید و جذاب دست پیدا کنید. در ضمن، اگر علاقه‌مند به عکس‌های زیبا و متنوع هستید، می‌توانید صفحه اینستاگرام ما را نیز دنبال کنید. از آخرین پست‌ها و تصاویر جذاب ما لذت ببرید

پس دیگر وقت تلف کردن به خواندن محتوای بی‌ارزش نیست. به جمع ما بپیوندید و ایده‌های خلاق و جذاب را کشف کنید. با vkends | مجله ایده‌ها، دنیایی پر از اطلاعات و سرگرمی منتظر شماست!

vkends | مجله ایده‌ها

29 Dec, 04:56



صبور باش و انسان بمان،
حتی اگر جهانت را نمی‌ بخشی،
حتی اگر دستانت زخمی اند و تهی‌
و بارها از میان خارها و سنگ‌ها خونین عبور کرده‌اند،
حتی اگر آسمان ِ آرزوهایت
در آتش ِ بی‌مهری و بیداد ِ کج مردمان ِ شهر خاکستر شده است

صبور باش و انسان بمان،
در هنگامه‌ی دردها و تنهایی‌ها،
در شب‌های سیاه و بی‌ستاره،
آنگاه که فریادت خاموش و نارَس مانده
و زخمت را کسی مرهم نیست
همان وقت که قلبت هنوز خدایی دارد و
امیدی هنوز در اعماق جانت نفس می‌کشد،
برای پناه ِ نگاهت به روزهایی که نیامده اند
وعبور ِ خنده‌هایی که در پیچ‌وتاب روزگار
بی معنا  گم شده اند!

صبور باش و انسان بمان،
هرچند جهان اطرافت،
کوچک‌تر از آن باشد که دردهای تو را در خود جای دهد
و پژواک ِ قلب های هم جهانت
خاموش‌تر از آن که ناله‌هایت را پاسخ دهد.
هرچند که نزدیک ترین دستانت ناتوان از دستگیری تو باشند
و چشمان ِ به ظاهر عاشقت روی برگردان رنج های تو،
حتی اگر تمامی باورهایت
در دیوارهای بلند شک و تردید زندانی شده‌ باشند،
حتی اگر درخت آرزوهایت یکی یکی
پیش از طلوع همه ی بهاران خشکیده باشند!

صبور باش و انسان بمان
با دستانی که از نوازش رویاهای کودکیت خالی‌ست،
با چشمانی که نور را دیگر باوری محکم ندارند،
با قلبی که حالا دگر هزاران تکه شده است از بی گناهی،
با گامهایی که دگر راه خانه را فراموش کرده اند،
چرا که شاید هنوز هم در انتهای این سفر
جرعه‌ای از نگاه ِ دلگرم کننده بتوان پیدا کرد
که از زخم‌هایت خُنک و آرام عبور کند
و جانت را دوباره به سبزه و باران و رنگین کمان بسپارد.

صبور باش و انسان بمان
حتی اگر در این دشتستان پر از کوه اما خاموش
صدای تو هرگز پژواکی نشنیده باشد
و اندوه ِ تنهایی تو بر دوش هیچ آسمانِ وسیعی ننشیند
حتی اگر
هیچ  کوه ِ بلندی ناله های تو را در دل خود جای ندهد
و مجبور باشی رو در روی کویرِ دوست
يکايک  آواهای خراش را
سنگین و شکیب بر نفسهایت آوار کنی!

صبور باش و انسان بمان!
جان بر جان ِ استوار بگذار،
نفس بر نفس ِ آتشین،
در خاموشی اشک‌ها
و در زیر خاکسترِ جانسوز ِ غربت
یقین بدان که
روزی گلستانی پرطراوت
از حجم ویرانه‌ها و آتش پدیدخواهدآمد!

مجتبی دادوند
@Vkends

vkends | مجله ایده‌ها

28 Dec, 20:08



جملاتی از متن کتاب ‌

غم‌ها و اضطراب‌های شخصی فروید، فقط بخشی از سهم عظیمی است که تحقیقات او در کمک به بشر داشته، تا بتواند ناخرسندی عجیبی را شناسایی کند که در ذهن‌اش خانه کرده بود. آثار فروید به ما نشان می‌دهند که آگاهی، یعنی همان بخش عقلانی ذهن ما، به قول فروید «حتی در خانهٔ خودش هم ارباب نیست». ‌

ما تحت سلطهٔ نیروهایی هستیم که با یکدیگر در حال رقابت‌اند و بیشترشان از دسترسی آگاهی خارج‌اند. هرقدر هم که نظریات فروید عجیب و غریب، ناخوشایند یا خنده‌دار به نظر برسند، باید به او گوش کنیم، به این دلیل که توضیحی درخشان و روشنگرانه به این پرسش می‌دهد که چرا انسان بودن این‌چنین دشوار است.‌‌


ما شبیه سیزیف هستیم. تمثالی یونانی که خدایان محکومش کرده‌اند تخته سنگی را به بالای کوه بغلتاند و دوباره تا ابد قل خوردن آن را به پایین تماشا کند.‌

یک ارتباط خوب باید به این معنی باشد که ما دیگری را دقیقا آنطور که هست دوست نداشته باشیم. عشق به معنای متعهد شدن به کمک کردن به آن‌ها است که نسخه بهتری از خودشان باشند و گذارهای طوفانی که این تغییر ناچار در پی دارد را تحمل کنند و در عین حال آن‌ها هم تلاش‌شان برای ارتقای ما دست نکشند.‌

زمانی که عاشق می‌شوی، آنچه در واقع رخ می‌دهد این است که تو در دیگری ویژگی‌های خوبی را یافته‌ای که خودت فاقد آن‌ها بوده‌ای. احتمالاً این معشوق‌ها کسانی هستند که زمانی که شما سراسیمه‌اید، آرام‌اند؛ یا وقتی آشفته‌اید، خویشتن‌دارند؛ یا زمانی که شما گنگ و خاموشید، آن‌ها سخنورند.‌

زمانی که عاشق می‌شوی، آنچه در واقع رخ می‌دهد این است که تو در دیگری ویژگی‌های خوبی را یافته‌ای که خودت فاقد آن‌ها بوده‌ای. احتمالاً این معشوق‌ها کسانی هستند که زمانی که شما سراسیمه‌اید، آرام‌اند؛ یا وقتی آشفته‌اید، خویشتن‌دارند؛ یا زمانی که شما گنگ و خاموشید، آن‌ها سخنورند. ‌

فانتزیِ پنهانِ عشق این است که با نزدیک شدن به این شخص، شما هم
می‌توانید کمی شبیه آن‌ها شوید. آن‌ها می‌توانند کمک کنند تا در مسیر تحقق توانایی‌های خود رشد کنید. از منظر افلاطون، عشق در ذاتش نوعی آموزش است: شما نمی‌توانید کسی را دوست داشته باشید، اگر نخواهید به وسیلهٔ آن‌ها رشد کنید. عشق باید عبارت از دو انسان باشد که تلاش می‌کنند با همراهی هم رشد کنند ــ و به هم در این مسیر کمک کنند. این به آن معنا است که شما نیاز دارید با کسی درآمیزید که یک جزءِ مفقودهٔ مهم از تکامل شما را دارد: فضایلی که فاقد آن‌هایید.‌

از منظر افلاطون، عشق در ذاتش نوعی آموزش است: شما نمی‌توانید کسی را دوست داشته باشید، اگر نخواهید به وسیلهٔ آن‌ها رشد کنید. عشق باید عبارت از دو انسان باشد که تلاش می‌کنند با همراهی هم رشد کنند – و به هم در این مسیر کمک کنند. این به آن معنا است که شما نیاز دارید با کسی درآمیزید که یک جزءِ مفقودهٔ مهم از تکامل شما را دارد: فضایلی که فاقد آن‌هایید.‌

نیچه پی برد که حسادت بخش بزرگی از زندگی است. ولی عموما به ما یاد دادند که از احساسات حسادت آمیز خود شرمنده باشیم‌. آن‌ها نشانه‌هایی از شر به نظر می‌رسند. برای همین آنها را از خودمان و دیگران پنهان می‌کنیم، تا جایی که گاهی بعضی‌ها با صداقت تمام می‌گویند دیگر به هیچ کس حسادت نمی‌کنند. نیچه تأکید داشت که اینکار محال است، به خصوص اگر در جهان مدرن زندگی کنیم.‌

به نظر نیچه، دموکراسی توده و پایان عصر فئودال – آریستوکراسی بذر خوبی برای احساسات حسد آمیز می‌کارد، چون اکنون همه تشویق می‌شوند خود را با دیگری برابر بدانند. در دوران فئودالی، هیچ وقت یک رعیت به یک اشراف زاده احساسات حسد آمیز نداشت. اما حالا هر کسی خود را با دیگری مقایسه می‌کرد و در معرض ملغمه‌ای گذرا از بلند پروازی و در نتیجه بی‌کفایتی قرار داشت.‌

vkends | مجله ایده‌ها

28 Dec, 20:06


کتاب متفکران بزرگ / آلن دوباتن

‌اگر تا به حال یک یا چند اثر از آثار آلن دوباتن مانند تسلی بخشی‌های فلسفه، هنر سیر و سفر، پروست چگونه می‌تواند زندگی شما را را تغییر دهد، در باب مشاهده و ادراک، هنر همچون درمان و نیز مجموعه کتاب‌های مدرسه زندگی را مطالعه کرده باشید، متوجه این نکته مشترک در همه آثار نویسنده خواهید شد که آلن دوباتن با مطالعه و دقت در آثار و زندگی متفکران در حوزه‌های مختلف فلسفه، سیاست، جامعه شناسی، روانکاوی، هنر، ادبیات و معماری، سعی دارد آن ایده‌ها و نظریه‌ها و نگرش‌هایی که می‌توانند برای مشکلات اصلی زمانه ما راه حل ارائه دهند، استخراج کند:
دغدغه اصلی ما این است که ایده‌های بزرگ به نحوی فراگیر شناخته شوند و در زندگی ما تاثیر بگذارند؛ جهان مدرن تا به امروز مطالعه و انتقال ایده‌های فرهنگی را فقط به دپارتمان‌های دانشگاهی علوم انسانی واگذار کرده بود! اما ما تاریخ را حفاری کرده‌ایم تا بتوانیم ایده‌هایی را به شما عرضه کنیم که باور داریم بیشترین ارتباط را با زمانه ما دارند. ما به شدت متمایل به پرورش هوش هیجانی به یاری فرهنگ و استفاده از فرهنگ به عنوان ابزاری برای تسلی بخشی و روشنگری هستیم.‌

و البته آلن دوباتن در برابر این اشکال به جا از طرف دانشگاهیان که می‌گویند ساده سازی آثار متفکران، ناگریز منجر به خیانت به اثر خواهد شد، اینگونه پاسخ می‌دهد:
ما این نگرانی را درک می‌کنیم، اما به آن میدان نمی‌دهیم، چون از طرفی ما هم از خطراتی آگاهیم که پیچیدگی بیهوده موجب می‌شود ایده‌های خوب به کلی نادیده گرفته شوند. ما باور داریم که حقایق مهم درباره شیوه زندگی می‌تواند در قالبی عوام پسندانه مطرح شود، و مخالف این دیدگاه مایوس‌کننده هستیم که امور و آثار مهم محکوم‌اند که غیرقابل فهم باشند و مورد بی‌مهری قرار بگیرند.
حال دیگر انتخاب با خود خواننده است که به سراغ این کتاب و ایده‌های مطرح شده فیلسوفان که به شکل ساده و قابل فهم بیان شده‌اند برود و یا مستقیم به سراغ آثار فیلسوف مورد علاقه خود برود.‌

این کتاب گزیده‌ای از تفکرات و زندگیِ بزرگترین متفکران حوزهٔ فلسفه، تئوری سیاسی، جامعه شناسی، روانکاوی، هنر، معماری و ادبیات است. متفکرانی مانند زیگموند فروید در زمینه روان درمانی، افلاطون در زمینه فلسفه، ماکیاولی در حوزه سیاست، بودا نماینده فلسفه شرق، سند‌بندیکت در زمینه جامعه شناسی، آندرا پالادیو در حوزه معماری و جین آستین در عرصه ادبیات در این کتاب معرفی شده و تاریخچه و اساس تفکر و اندیشه آن‌ها برای خواننده به گونه‌ جذابی بیان می‌شود.‌

کتاب متفکران بزرگ مناسب مخاطبانی است که علاقه دارند از ایده‌های متفکران بزرگ در زمینه‌های مختلف بخوانند و به کمک این متفکران، مصائب، تنگناها، لذت‌ها و غصه‌های زندگی روزمره‌شان را بهتر درک کنند. بنابراین اگر شما هم با دیدگاه آلن دوباتن موافق هستید و با ساده‌سازی مشکلی ندارید، این کتاب می‌تواند گزینه مناسبی برای مطالعه باشد.‌

vkends | مجله ایده‌ها

28 Dec, 13:27



‌انسانها در برابر تغییر مقاومت میکنند حتی اگر بدانند که این تغییر به نفعشان است.

#زیگموند_فروید
@vkends

vkends | مجله ایده‌ها

28 Dec, 06:09



والدینت را ببخش، شاید آنها هم قربانی رنج های کودکی شان باشند شاید آنها هم هیچ وقت عشق خالصانه ای دریافت نکردند که بتوانند به تو بدهند.‌‌

@vkends

vkends | مجله ایده‌ها

28 Dec, 06:08



افراد قوی شبها به تنهایی درد میکشند روزها لبخند می زنند به دوستانشان نصف ماجرا را میگویند و به والدین شان هیچ چیز نمی گویند تا نگران شان نکنند.

@Vkends

vkends | مجله ایده‌ها

27 Dec, 17:20




خود بودن در جهانی که دائما تلاش میکند از تو چیز دیگری بسازد بزرگترین هنر است.

رالف والدو امرسون

#Vkends
@Vkends

vkends | مجله ایده‌ها

26 Dec, 09:42




زنان بلند پرواز، دو گزینه دارند: داشتن همسری شدیدا فهمیده و حمایتگر یا مجرد ماندن.

#Vkends
@Vkends

vkends | مجله ایده‌ها

26 Dec, 08:09




هیچ وقت برای زخمهای زندگی ات پیش کسی ناله نکن؛

زخم به جز صاحبش برای کسی درد ندارد.

#Vkends
@Vkends

vkends | مجله ایده‌ها

25 Dec, 12:16




💢 خطر لو رفتن داستان. توجه کنید که با خواندن این متن، شما با محتوای داستان آشنا می شوید.‌

▪️خلاصه داستان:
نورا سید در دبیرستان شنا، یخچالشناسی و موسیقی و عضویت در گروه هزارتوی برادرش را از ترس حضور در جمع رها می‌کند.و فلسفه را کنار می‌گذارد.‌ دو ماه قبل از تاریخ عروسی با دن، مادرش با بیماری سرطان از دنیا می‌رود.نورا نامزدی‌اش را با دَن، چند روز مانده به موعد عروسی بی‌دلیل به هم میزند.‌
سال‌هاست که در یک مغازه بنام تئوری ریسمان، آلات موسیقی می‌فروشد. ولتر گربه خانگی او هم در شب حادثه می‌میرد.
اَش جراحی که در دو ماراتون هفتگی شرکت میکند به در خانه او می آید وخبر مرگ گربه را میدهد.حال نورا مساعد نیست واو گربه را در حیاط پشت خانه دفن میکند. از کارش بخاطر چهره افسرده اش اخراج میشود.ساعت دوازده نیمه‌شب با تعدادی از قرص‌های افسردگی خودکشی میکند.‌

درمحوطه‌ای مه‌آلود بیدار شده و وارد کتابخانه ای میشود.زنی جلویش حاضر می‌شود که شبیه کتابدار دبیرستان هیزلدین خانم الم است.
خانم اِلم به او توضیح می‌دهد که این کتابخانه زندگی‌هایی است که او می‌توانست داشته باشد.ابتدا کتاب حسرت‌هایش را به او می‌دهد
نورا میخواست با دن زندگی مشترکش را آغاز کند.نورا کتاب را باز می‌کند و وارد میخانه‌ای در روستا می‌شود.
آرزویی که با دن داشتند.بعد از مدت کوتاهی متوجه می‌شود که دن بعد از چند سال زندگی مشترک به او خیانت کرده است.‌

نورا ناامید شده و به کتابخانه برمی‌گردد.نورا در سفری کوتاه میفهمد که در مرگ ولتر مقصر نبوده و گربه خود بیمار بوده.
در یک زندگی در استرالیا در کشتی کار میکند اما دوستش ایزی در تصادف کشته شدهبلافاصله از این زندگی خارج میشود.‌

درسفربعدی او شناگر معروفی شده بود که چند مدال المپیک داشت.برای سخنرانی انگیزشی آماده می‌شد.
مادرش سال‌ها بود که فوت‌شده بود ولی پدرش هنوز زنده بود.با همسر دومش به مادرش خیانت کرده بود.
نورا این زندگی را دوست نداشت چون مادرش در زمان مرگ تنها بوده است.اینبار حسرت یخچال شناسیش را زندگی می کند.‌

و به قطب شمال می‌رود. در آنجا برای نمونه‌گیری از یخچال‌ها با گروهشان همراه می‌شود.او مجبوراست برای محافظت از دیگران نگهبانی بدهد.
و با دیدن خرس قطبی ترس از مرگ را با تمام سلول‌هایش حس می‌کند.هوگو یکی از مردان دانشمند به نورا می‌گوید: او هم چون نورا به‌جای کتابخانه در کلوپ فیلم‌های کرایه‌ای مانده و با برداشتن هر فیلم وارد دنیایی دیگر می‌شود.
هوگو مردی بود که از این سفرهای مجازی در دنیاهای موازی احساس لذت می‌کرد.نورا از بودن با هوگو نیز راضی نیست.‌

در زندگی بعدی یک خواننده معروف شده بود که در تمام دنیا خانه‌ای برای خود داشت و رابطه اش با رایان بیلی معروف را تمام کرده بود.اما در این دنیا برادرش با افراط در مصرف مواد اوردوز کرده و از دنیا رفته بود.
نورا این زندگی را هم نخواست.در سفری در پناهگاه حیوانات بود و با پسری به نام دیلن دوست بود اما از تعداد زیاد سگ در خانه دیلن ناامید شد.‌

کتاب بعدی او را به تاکستانی در آمریکا برد وسفر بعدی و سفرهای بعدی در زندگی‌های مختلف، هیچ‌کدام بابت میلش نبود.

تا اینکه دریکی دیگر از حسرت‌هایش، همسر اَش شده بود پسری که جراح بود ویکبار از او خواسته بود باهم قهوه‌ای بنوشند. نورا درخواست او را رد کرده بود.دختری بنام مالی داشت.
با کمک گرفتن از کودکی مالی تمام اطلاعاتی که برای این زندگی نیاز داشت را به دست آورد.فهمید که برادرش با مردی آشنا شده و در زندگی موفق است.‌

نورا در این دنیا فلسفه تدریس می‌کرد و کتاب می نوشت . با اَش زندگی سراسر آرامش داشت. از دوست داشتن و دوست داشته شدن این زندگی غرق لذت بود.به دنبال خانم الم رفت.‌

متصدی ساِلمندان به نورا گفت: سه هفته پیش خانم الم در تنهایی از دنیا رفتند.‌

نورا این زندگی باب میلش بوداما با دیدن لئو که شاگرد پیانواش بود و در این دنیا دزدی می‌کرد احساس ناامیدی کرد‌

به خانه رفت ولی دوباره مورمور شدن بدنش را حس کرد و به کتابخانه برگشت.چراغ‌های داخل کتابخانه جرقه می‌زدند و آتش به کتابخانه سرایت کرد. کتابخانه در حال فروپاشی بود و نورا تنها یک دقیقه وقت داشت در کتابی که آینده او بود و هیچ‌چیزی در آن نوشته‌نشده بود بنویسد در آخرین لحظه نوشت: من زنده هستم.‌

زمین زیر پایش تکان شدیدی خورد و نورا چیزی نفهمید.تکان سختی خورد وهرآنچه در معده داشت را بیرون ریخت.‌

با سختی از خانه بیرون آمد زنگ خانه پیرمرد همسایه را زد و گفت: آمبولانس خبر کند.روز بعد بهوش آمد. حالا می‌دانست که چقدر برای زندگی ارزش قائل است وچه زندگی‌هایی که می‌توانست داشته باشد و چه زندگی‌هایی که می‌تواند داشته باشد.
برادرش به دیدنش آمد.تصمیم گرفت از این موهبت به‌درستی استفاده کند شاید ادامه تحصیل هم می‌داد و اش را به قهوه دعوت می‌کرد.
به دیدار خانم الم رفت و با او شطرنج بازی کرد.

#Vkends
@vkends

vkends | مجله ایده‌ها

25 Dec, 12:16


#کتابخانه_ی_نیمه_شب : اثر #مت_هیگ

#خلاصه_کتاب

vkends | مجله ایده‌ها

25 Dec, 09:04




به چه کسی می گویند «امن»؟

کسی که وقتی جای زخم هایت را به او نشان میدهی، از آن پس همه تلاشش را میکند که از آن سمت به تو آسیبی نرسد.

#Vkends
@Vkends

vkends | مجله ایده‌ها

25 Dec, 06:39



‌‌
دکتر بروئر : فکر کردم رابطه جنسی را ناپسند می شماری ..!
نیچه: من مخالف سکس نیستم
چیزی که از آن متنفرم مردی است که آن را گدایی می کند و بدین سان خود را تسلیم زنی اغواگر می کند و اجازه می دهد که شهوتش او را کنترل کند.
دکتر بروئر: ولی شهوت بخشی از زندگی است.
نیچه: هیچ چیز نباید مانع توسعه قهرمان درون انسان شود
حتی اگر شهوت سر راه بایستد باید بر آن غلبه نمود...

#وقتی_نیچه_گریست
#اروین_یالوم

#Vkends
@vkends

vkends | مجله ایده‌ها

24 Dec, 17:23



مثلی عربی می‌گوید "روح به سرعت شتر حرکت می کند"

در حالی که بیشتر ما بر اساس ساعت و تقویم روزگار می‌گذرانیم، روحِ ما، جایگاه قلب‌مان، زیر بار خاطرات عقب می‌افتد. اگر هر رابطه‌ی عاشقانه‌ به میزان خاصی وزن به بار شتر بیفزاید، در آن صورت می‌پذیریم که روح برحسب اهمیت رنجِ آن عشق، لنگ بزند


#آلن_دوباتن
#جستارهایی_درباب_عشق

#vkends
@vkends

vkends | مجله ایده‌ها

24 Dec, 17:13



از یک جایی به بعد سخت ترین کار جهان باور کردن آدمها است.

#vkends
@vkends

vkends | مجله ایده‌ها

24 Dec, 06:30




هر وقت خواستی بدانی کسی واقعی است یا نه به میزان حضورش در گرفتاری و غم هایت نگاه کن.

#vkends
@vkends

vkends | مجله ایده‌ها

22 Dec, 17:57




فکرتان را درگیر افرادی نکنید که نمی دانید چرا با شما ناسازگارند و چنان بد رفتار میکنند که گویی با آنها پدرکشتگی دارید ما مسئول مشکلات روانی دیگران نیستیم.‌

#vkends
@vkends

vkends | مجله ایده‌ها

05 Dec, 15:05



🔘آغاز پیش فروش سانس‌های جدید نمایش «در انتظار گودو»

/روزهای پایانی/

نویسنده: ساموئل بکت
کارگردان: امیرحسین جوانی
تهیه کننده: سجاد افشاریان

🔘 از پرفروش‌ترین نمایش اینروزهای تهران

🔺کد تخفیف:godot20🔺

🔘خرید بلیط:
👈👈
ایران‌کنسرت

vkends | مجله ایده‌ها

05 Dec, 07:32



زندگی تغییر میکند.
عشق را از دست میدهی دوستانت را از دست میدهی تکه هایی از خودت را گم میکنی و سپس بدون اینکه متوجه شوی همه اینها بر می گردند. عشق جدید وارد میشود.

دوستان بهتری می آیند. و تو قوی تر و با تجربه تر از قبل در آینه به خودت نگاه میکنی.

#vkends
@vkends

vkends | مجله ایده‌ها

05 Dec, 06:09



اگر کسی خصوصیتی را در حد کمال داشته باشد به فکرش خطور نمیکند که آن را به معرض نمایش بگذارد.

نعلی که صدا میکند حتماً یک میخ کم دارد.»


#آرتور_شوپنهاور / #در_باب_حکمت_زندگی

#vkends
@vkends

vkends | مجله ایده‌ها

05 Dec, 05:09


الیس : منو به شام دعوت کن، فرانک

فرانک : چی؟

فرانک : دوست داری شام بخوری؟

الیس : زن ها از سوال خوششون نمیاد.

فرانک  : بیا با هم شام بخوریم

الیس : خیلی دستوری بود

فرانک : میای با هم شام بخوریم؟

الیس : شد یک سوال دیگه!

فرانک : من می خوام شام بخورم، تو هم اگر دوست داری بیا!


Movie : The Tourist - 2010

 انسان با صمیمیت بی‌اندازه با دیگران، از قدر و احترام خود می‌کاهد، زیرا «طبایع پست» از همه‌چیز سوءاستفاده می‌کنند؛ بالاخص زمانی که دریابند دسترسی به شما نیز آسان است.

از اینرو آدمی باید بکوشد علی‌رغم گرایش طبیعی به مردم‌داری، در مراوده با آدم‌های بی‌سروپا بیشترین خست را به خرج دهد.


#آرتور_شوپنهاور
 #هنر_خودشناسی

#vkends
@vkends


 

vkends | مجله ایده‌ها

04 Dec, 03:46



انسان و اجتماع

انسان با صمیمیت بی‌اندازه با دیگران، از قدر و احترام خود می‌کاهد، زیرا طبایع پست از همه چیز سوءاستفاده میکنند، بالاخص زمانی که دریابند دسترسی به شما نیز آسان است. ازاین‌رو آدمی باید بکوشد، علی‌رغم گرایش طبیعی به مردم داری، در مراوده با آدم‌های بی‌سروپا بیشترین خست را به خرج دهد.

قانون ۱۷۷ گراسیان می‌گوید :
از صمیمیت بی‌اندازه در مراوده بپرهیزید.


ویلیام شنستون در کتاب جستارهایی درباب مردان و مرام‌ها میگوید :
( فضیلت‌ها همانند افشانه‌اند، همین که در فضای آزاد بگذاری‌شان، عطر و بوی‌شان از بین می‌رود. فضیلت‌ها همانند گیاهان بسیار حساس‌اند که حتی یارای تماس نزدیک دست را نیز ندارند.)

#آرتور_شوپنهاور
#هنر_خودشناسی

#vkends
@Vkends

vkends | مجله ایده‌ها

03 Dec, 18:52



یاد بگیرید وقتی کسی خودش را برای تان حذف کرد، آن را موهبت در نظر بگیرید.

#مارک_منسن
#عشق_کافی_نیست
#Vkends
@vkends

vkends | مجله ایده‌ها

02 Dec, 16:32



وقتی چیزی مرا رنج می‌داد، در مورد آن با هیچ کس حرفی نمی‌زدم، خودم در موردش فکر میکردم، به نتیجه می‌رسیدم و به تنهایی عمل میکردم. نه اینکه واقعا احساس تنهایی بکنم، نه... بلکه فکر می‌کردم که انسان‌ها در آخر، باید خودشان، خودشان را نجات بدهند‌.



#جنگل_نروژی
#هاروکی_موراکامی

#vkends
@vkends

vkends | مجله ایده‌ها

02 Dec, 11:44



درباره پاکدامنی؛

من جنگل را دوست دارم. زندگی در شهر زیانبخش است زیرا شهوت رانان بی شماری در آنجا به سر میبرند.
آیا بهتر نیست انسان، گرفتار قاتل و جانی شود تا در رؤیاهای یک زن شهوتپرست وارد شود؟
و این مردان را بنگرید!
چشمان آنان گواه بر آن است که چیزی بهتر از خفتن در آغوش زنان نمیشناسند.
بنیاد روح آنان پلید است. دریغا! کاش در این پلیدی و کثافت دماغ آنان، عقلی هم یافت میشد! ایکاش لااقل اینها مانند وحوش کامل و تمام عیار بودند! ولی وحوش، بی گناه و معصوم اند.
گمان مبرید که شما را به سوی کشتن غریزه هایتان رهبری میکنم !

من تنها شما را به معصوم نگاه داشتن آن غریزه ها میخوانم.
گمان نبرید شما را به پاکدامنی رهبری می کنم!
عفت، برای عده معدودی "حسن" و برای عده بیشماری "عیب" است.
بسیاری از مردمان پاکدامن، واقعا پرهیزکارند ولی ماده سگ شهوت، از کلیه ی حرکات و سکنات آنان سر در می آورد.
این حیوان ناراحت، بیشتر در تعقیب آنان است و در منتهای پرهیزکاری و خلود فکری هم، دست از آنان بر نمیدارد؟
چون جسم از این ماده سگ شهوت مضایقه شود روح را تسخیر میکند.
شما از تراژدی و آنچه قلب را جریحه دار و متاثر میسازد لذت مبرید؟ باشد، ولی محرک واقعی شما چیزی جز شهوت نیست.
بنظر من شما دارای چشمانی ظالم هستید و با میل به رنج دیدگان و داغداران نگاه میکنید، آیا تصور نمیکنید که شهوت شما تغییر شکل داده و خود را به صورت ترحم جلوه گر ساخته باشد ؟
من این تمثیل را برای شما میاورم؛ بسیارند کسانی که به منظور راندن پلیدی از خود، یکباره خود را به پلیدی تسلیم نمودند. کسی که برای او عفیف بودن مشکل است، بهتر است که بپرهیزد مباداکه این عفت بی جا، او را به سوی جهنم راهبری کند؛ یعنی روح او را پلید و آلوده سازد. هنگامی که از پلیدی ها سخن میگویم آنها را بدترین آفات نمیدانم. اشخاص عاقل، آنقدر از حقیقتی آلوده و کثیف نمی پرهیزند که از حقیقت سطحی فرار میکنند.

براستی اشخاصی یافت میشوند که واقعا پاکدامن و منزه هستند. آنان را قلوبی رئوف و مهربان است و هم بیشتر و هم مهربان تر از شما میخندند، اینان که حتی به عفت هم میخندند و از خود میپرسند: « عفت چیست؟»
آیا عفت و پاکدامنی نوعی از جنون نیست؟ ولی این جنونی است که بر ما عارض شده است نه ما بر آن.
ماییم که دل و روح خود را
 به او داده ایم و اکنون او با ما به سر میبرد. بگذار تا زمانی که میخواهد با ما به سر برد!

#چنین_گفت_زرتشت
#فریدریش_نیچه

#vkends
@Vkends

vkends | مجله ایده‌ها

01 Dec, 11:45



لذت و ناخشنودی چنان به هم وابسته اند که اگر کسی قصد حداکثر بهره‌مندی از لذت را داشته باشد ناگزیر است بیش ترین مقدار ممکن از ناخوشنودی را بچشد... انتخاب با شماست: یا کم ترین ناخوشی ممکن و به عبارت دیگر، نداشتن درد و غم... یا بیشترین ناخوشی ممکن به عنوان تاوان خوشی ها و شادی های مفرط که تا امروز به ندرت کسی لذت آن را چشیده است! اگر راه اول را انتخاب میکنید، یعنی اگر میخواهید رنج های انسانی را کاهش دهید، بسیار خوب! باید همین طور توان شادمانی خود را هم کاهش دهید!

#آلن_دوباتن
#تسلی_بخشی_های_فلسفه

#Vkends
@Vkends

vkends | مجله ایده‌ها

28 Nov, 15:37


@vkends / #music

vkends | مجله ایده‌ها

28 Nov, 15:36



کسی که از نظر ذهنی پر مایه است، به دنبال زندگی آرام، با قناعت و در حد امکان بدون درگیری است. از این رو، پس از اندک آشنایی با کسانی که به اصطلاح همنوع او هستند، به انزوا کشیده می‌شود و اگر شعوری در حد کمال داشته باشد، تنهایی را برمی‌گزیند. ‌

زیرا آدمی هرچه در درون خود بیشتر مایه داشته باشد، از بیرون کمتر طلب می‌کند و دیگران هم کمتر می‌توانند چیزی به او عرضه کنند. از این رو بالا بودن شعور، به دوری از اجتماع منجر می‌گردد. ‌

آری، اگر کمیت جامعه می‌توانست جایگزینِ کیفیتِ آن شود حتی جامعه بزرگ ارزش این را داشت که در آن زندگی کنیم. اما متاسفانه معاشرت با جمع صد فرد نادان، مانند معاشرت با یک فرد عاقل نیست.

#آرتور_شوپنهاور/ #در_باب_حکمت_زندگی
#vkends
@vkends

vkends | مجله ایده‌ها

26 Nov, 16:43


@vkends / #music

vkends | مجله ایده‌ها

26 Nov, 16:43




فصل ۱۱

برای ساختن چرخ، محور‌ها را به‌هم وصل می‌کنیم؛ اما این فضای تهی میان چرخ است که باعث چرخش آن می‌شود. از گل کوزه‌ای می‌سازیم؛ این خالیِ درون کوزه است که آب را در خود جای می‌دهد. از چوب خانه‌ای بنا می‌کنیم؛ اما این فضای خالی درون خانه است که برای زندگی سودمند است. مشغول هستی‌ایم؛ در حالی که این نیستی است که به‌کار می‌آید.

فصل ۱۲ ‌

رنگ‌ها چشم‌ها را کور می‌کنند. صداها گوش‌ها را کر می‌کنند. مزه‌ها چشایی را کند می‌کنند. افکار، ذهن را ضعیف می‌کنند. آرزوها سبب پژمردن دل می‌شوند. فرزانه جهان را مشاهده می‌کند و به دید درونی خویش اعتماد می‌کند. او اجازه می‌دهد اتفاقات آن‌طور که باید، رخ دهند. دل او همچون آسمان باز و گسترده است.

فصل ۱۳ ‌

موفقیت به اندازه‌ی شکست خطرناک است. آرزو به اندازه‌ی ترس توخالی است. اینکه موفقیت به اندازه‌ی شکست خطرناک است یعنی چه؟ چه از پله‌های نردبان بالا روید یا از آن پایین آیید، موقعیت شما متزلزل است. تنها هنگامی که با پاهای خود روی زمین ایستاده‌اید، می‌توانید تعادلتان را حفظ کنید. اینکه آرزو به اندازه‌ی ترس توخالی است یعنی چه؟ ترس و آرزو هر دو سایه‌اند؛ آنها از افکار ما به‌وجود می‌آیند. وقتی خود را به‌صورتِ خود نمی‌بینیم، چیزی برای ترسیدن وجود ندارد. دنیا را به‌صورت خودتان ببینید. به چیزها همان‌طور که هستند اعتماد کنید. جهان را چون خودتان دوست بدارید سپس می‌توانید آن‌طور که باید مراقب همه‌چیز باشید.

فصل ۱۴

نگاه کنید و نمی‌توانید آن را بیابید. گوش کنید و نمی‌توانید آن را بشنوید. سعی کنید و نمی‌توانید به آن دست یابید. بالا؛ آن واضح نیست. پایین؛ آن تاریک نیست. یکپارچه، بی‌نام، به مأوای هیچ باز می‌گردد؛ جایی که همه‌ی شکل‌ها را در بر می‌گیرد، شکلِ بی‌شکل، ظریف، ماورای درک. به آن نزدیک شوید و آغازی ندارد. آن را دنبال کنید و پایانی ندارد. نمی‌توانید آن را بشناسید، ولی با سادگی در زندگی، می‌توانید آن شوید. بدانید از کجا آمده‌اید؛ این عصاره‌ی خِرَد است.

فصل ۱۵ ‌

فرزانگانِ کهن کامل و دقیق بودند. خرد آنها دست‌نیافتنی بود. کلمات از بیان آن عاجزند؛ آنچه می‌توان بیان کرد تنها ظاهر آنهاست. آنها مراقب بودند؛ درست همچون کسی که از رودخانه‌ای یخ‌زده می‌گذرد. هوشیار؛ همچون جنگجویی که در قلمروِ دشمن است. با ادب؛ همچون یک میهمان. جاری؛ همچون یخ در حال آب شدن. شکل‌پذیر؛ چون تکه‌ای چوب. پذیرا؛ همچون دره‌ها. زلال؛ همچون آب. آیا می‌توانید آن‌قدر انتظار بکشید، که گِلتان ته‌نشین شود و تنها آب زلال باقی بماند؟ آیا می‌توانید بی‌حرکت باقی بمانید، تا زمانی که عمل مناسب خود‌به‌خود رخ دهد؟ فرزانه در جست‌وجوی رضایت خاطر نیست. نه در جست‌وجوست، نه انتظار می‌کشد. او حاضر است؛ آماده برای خوش‌آمدگویی به هر چیز.

فصل ۱۶ ‌

ذهن خود را از همه‌ی افکار خالی کنید. بگذارید دلتان آرامش یابد. ناآرامیِ موجودات را مشاهده کنید و در بازگشت آنها دقیق شوید. هر موجودی در این جهان به مأوایی یگانه باز می‌گردد. بازگشت به این مأوا آرامش یافتن است. اگر این مأوا را نمی‌شناسید، در اندوه و سردرگمی به این طرف و آن طرف می‌خورید. اگر بدانید از کجا آمده‌اید، ظرفیت تحملتان به‌طور طبیعی بالا می‌رود. بی‌نیاز، سرگرم، مهربان همچون مادربزرگ و باشکوه همچون پادشاهان می‌شوید. غرق در حیرتِ تائو از آنچه زندگی برایتان به ارمغان می‌آورد خوشنودید و چون مرگ فرا رسد، آماده‌اید.

فصل ۱۷ ‌

هنگامی که فرزانه حکومت می‌کند، مردم به‌ندرت متوجه وجودش می‌شوند. پس از فرزانه بهترین حاکم، رهبری است که دوستش دارند، پس از او فرمانروایی که از او می‌ترسند و بدترین، کسی است که او را خوار می‌شمارند. اگر به مردم اعتماد نکنید، آنها را غیرقابل‌اعتماد می‌سازید. فرزانه سخن نمی‌گوید، عمل می‌کند. وقتی کارش به انجام می‌رسد، مردم می‌گویند: «چه جالب، ما خودمان آن را انجام دادیم!»



#تائوت_چینگ / #لائوتزو

#vkends \ @vkends

vkends | مجله ایده‌ها

26 Nov, 16:42



تائوت چینگ لائوتزو‌‌

فصل ۱

تائویی که بتوان بر زبان آورد، تائوی جاودان نخواهد بود. نامی که بتوان ذکر کرد، نامی ماندگار نخواهد بود. آنچه نمی‌توان برایش نامی نهاد، حقیقت جاوید است. رها از آرزوها می‌توان اسرار را درک کرد. در بند آرزو، تنها می‌توان جلوه‌ها را دید. اسرار نهان و جلوه‌های عیان، هر دو از یک منبعند؛ این منبع را تاریکی نامیده‌اند. تاریکی در تاریکی؛ دروازه‌ی ورود به دنیای شناخت.

فصل ۲

وقتی مردم برخی چیزها را زیبا می‌دانند، چیزهای دیگر زشت می‌شوند. وقتی مردم بعضی چیزها را خوب می‌دانند، چیزهای دیگر بد می‌شوند. بودن و نبودن یکدیگر را می‌آفرینند. سخت و ساده یکدیگر را پشتیبانند. بلند و کوتاه یکدیگر را تعریف می‌کنند. پستی و بلندی به یکدیگر وابسته‌اند. قبل و بعد به دنبال هم می‌آیند. بنابراین فرزانه، بدون انجام دادن کاری عمل می‌کند و بدون به‌زبان آوردن کلمه‌ای آموزش می‌دهد. اتفاقات رخ می‌دهند و او به آنها اجازه‌ی روی‌دادن می‌دهد؛ چیزها ناپدید می‌شوند و او به آنها اجازه‌ی ازبین‌رفتن می‌دهد. او داراست، بدون آنکه مالک چیزی باشد، عمل می‌کند، بدون آنکه انتظاری داشته باشد. وقتی کارش به پایان می‌رسد، آن را فراموش می‌کند. به همین دلیل برای همیشه جاوید باقی می‌ماند.

فصل ۳

اگر مردانِ بزرگ را بیش از اندازه ارزشمند شمارید، مردم عادی کوچک شمرده می‌شوند. اگر دارایی خود را بیش از اندازه عزیز بدارید، دزدی میان مردم رواج پیدا می‌کند. فرزانه با خالی کردن ذهن مردم، آنها را رهبری می‌کند و با تضعیف جاه‌طلبی‌ها و تحکیم اراده‌شان، درون آنها را غنی می‌سازد. او به آنها کمک می‌کند تا از دانسته‌ها و آرزوهای خود خالی شوند و در کسانی که تصور می‌کنند می‌دانند، سردرگمی به‌وجود می‌آورد. بی‌عملی را بیازمایید، و هر چیز در جای خود قرار می‌گیرد.

فصل ۴

تائو به چاه می‌ماند؛ می‌توان از آن بهره برد، اما هرگز تمام نمی‌شود. همچون خلأ بی‌پایان است؛ پر از امکانات بی‌شمار. نهان است و همیشه حاضر. نمی‌دانم چه کسی آن را به‌وجود آورده؛ از خدا هم قدیمی‌تر است.

فصل ۵

تائو از کسی جانب‌داری نمی‌کند؛ خوب و بد، هر دو از آن به‌وجود آمده‌اند. فرزانه از کسی جانب‌داری نمی‌کند؛ او به پرهیزکاران و گناهکاران ـ هر دو ـ خوش‌آمد می‌گوید. تائو به نی می‌ماند؛ خالی است اما قابلیت‌هایش بی‌شمارند. هرچه بیشتر آن را به‌کار برید، بیشتر قابلیت‌هایش را می‌شناسید؛ هرچه بیشتر درباره‌اش صحبت کنید، کمتر می‌شناسیدش. در مرکز باقی بمانید.

فصل ۶

تائو را مادرِ بزرگ می‌نامند؛ خالی اما تمام ناشدنی. کلماتی بی‌شمار از آن متولد می‌شوند. همیشه درون شما حاضر است؛ هرگونه که بخواهید می‌توانید به‌‌کارش گیرید.

فصل ۷

) تائو بی‌نهایت و جاوید است. چرا بی‌نهایت است؟ هرگز به دنیا نیامده؛ پس هرگز نمی‌میرد. چرا جاوید است؟ آرزویی برای خود ندارد؛ پس در دسترس تمام موجودات است. فرزانه همواره در آخر می‌ایستد؛ به همین دلیل از همه جلوتر است. به هیچ چیز وابستگی ندارد؛ به همین دلیل با همه‌چیز یگانه است. چون خودش را رها کرده، به‌تمامی راضی و خوشنود است.

فصل ۸

خوب همچون آب است، بدون تلاش همه‌چیز را سیراب می‌کند و جمع شدن در پستی را هرگز حقارت نمی‌شمارد؛ همچون تائو. نزدیک به زمین زندگی کنید. همواره ساده بیاندیشید. در مشاجرات، عادل و بخشنده باشید. در حکومت، سعی در فرمانروایی و سلطه نداشته باشید. در کار، آن چیزی را انجام دهید که از آن لذت می‌برید. در زندگی خانوادگی، همیشه در دسترس و حاضر باشید. وقتی از اینکه خودتان هستید خوشنودید و از رقابت و مقایسه دست کشیده‌اید، همگان به شما احترام می‌گذارند.

فصل ۹

کاسه‌ی خود را بیش از اندازه پُر کنید؛ لبریز می‌شود. چاقوی خود را بیش از حد تیز کنید؛ کند می‌شود. در پی پول و راحتی باشید؛ دلتان هرگز آرام نمی‌گیرد. دنبال تایید دیگران باشید؛ برده‌ی آنها خواهید بود. کار خود را انجام دهید، سپس رها کنید. این تنها راه آرامش یافتن است.

فصل ۱۰

آیا می‌توانید ذهنتان را از پرسه‌زدن باز دارید و آن را به یگانگی ابتدایی ـ با هستی ـ بازگردانید؟ آیا می‌توانید بدنتان را همچون نوزادان دوباره نرم و انعطاف‌پذیر کنید؟ آیا می‌توانید دیدِ درونی‌تان را پاک کنید، تا چیزی جز نور نبینید؟ آیا می‌توانید دیگران را دوست بدارید و آنها را بدون تحمیل خواسته‌های خود، راهنمایی کنید؟ آیا می‌توانید در برخورد با مسائل مهم و حیاتی زندگی هیچ دخالتی نکنید و اجازه دهید آنچه باید، رخ بدهد؟ آیا می‌توانید از ذهن خود دست بکشید و بدون دخالتِ ذهن، درک کنید؟ داشتن بدون احساس مالکیت، عمل کردن بدون چشمداشت و راهنمایی بدون سعی در حکم‌راندن فضایل عالی محسوب می‌شوند

#تائوت_چینگ / #لائوتزو

#vkends \ @vkends‌

vkends | مجله ایده‌ها

24 Nov, 19:13


@vkends / #music

vkends | مجله ایده‌ها

24 Nov, 19:10



به زبان ساده تر پیش‌گویی خود–محقق یک جور غیب‌گوییه که با ایجاد خطاهای پی در پی به خودش واقعیت می‌بخشه. مِرتون از این مفهوم برای توضیح پدیده‌های اجتماعی استفاده می‌کرده. مثلا اگه يه روز صبح از خواب بيدار بشي و فورا اين به ذهنت بياد كه بدون هيچ دليلي اون روز قراره روز مزخرفي باشه، رفتار و رويكرد شما به نحوي خواهد بود كه باعث بشه پيش بينيتون درست از آب در بياد. ناخودآگاه طوري عمل ميكنين كه با ناديده گرفتن عوامل مثبت و با بزرگنمايي عوامل منفي عقايدتون تاييد بشن و گند زده بشه تو روزتون. 


#مارک_منسن / مقاله

#vkends
@vkends

vkends | مجله ایده‌ها

24 Nov, 19:09



۱٠ پارادوكسي كه واقعي و درست هستند (بخش اول) ۱_۱۰

يك سري از واقعيتها در زندگي به نظر چرند و مزخرف ميان. اصلا انگار دارن هميشه يه چيزي رو نقض ميكنن. به نظر غيرممكن ميان اما تجربه مكررا ثابت كرده كه اونها واقعي و درست هستن. زماني كه كمي عميق تر بهشون نگاه كني در پس تناقضات سطحي و ظاهري به ماهيت و معناي اصلي اونها پي ميبري.  

١- هر چقدر از يك رفتار خاصي در فرد ديگه اي متنفر باشي به احتمال زياد داري اون رفتار رو در خودت سركوب ميكني. يونگ معتقده خصوصيات اخلاقي ديگران كه باعث آزار ما ميشه انعكاس بخش هايي از خودمونه كه مدام انكارشون ميكنيم. فرويد اسمش رو گذاشته “فرافكني“. و بيشتر مردم بهش ميگن “عوضي بودن“. مثلا كسي كه در مورد ظاهر خودش احساس خوبي نداره تاييد زيبايي و خوب بودن ظاهر ديگران براش كار سختيه. كسي كه در مورد مسائل مالي و پول احساس ناامني ميكنه ديگران رو به همين دليل نقد و سرزنش ميكنه. 

٢- كساني كه اعتماد كردن براشون سخته خودشون هم قابل اعتماد نيستن. اونايي كه تو روابطشون دچار ناامني مزمن هستن به احتمال بيشتري ممكنه گند بزنن به رابطه. ميتونين اسمش رو بذاريد سندروم “آقا تيزه بازي” اما يكي از راه هايي كه مردم براي حفاظت از خودشون در مقابل آسيب ديدن به كار ميبرن پيش دستي كردن در صدمه زدن به ديگرانه. 

٣- هر چي بيشتر سعي و تلاش كني تا ديگران رو تحت تاثير قرار بدي، اونا كمتر تحت تاثير قرار ميگيرن. هيچ كس از آدمي كه خودشو به آب و آتيش بزنه خوشش نمياد. 

٤- هر چي بيشتر شكست بخوري، موفقيت هاي بيشتري به دست مياري. اديسون قبل از اختراع لامپ حدود ١٠٠٠٠ نمونه ي اوليه توليد كرد. يعني ١٠٠٠٠ بار قبل از موفقيت شكست خورد! مايكل جردن از دبيرستان اخراج شد و تبديل شد به خفن ترين بسكتباليست. موفقيت از پيشرفت و بهبودي به دست مياد. پيشرفت از شكست. هيچ ميانبري هم وجود نداره. 

٥- هر چي بيشتر چيزي يا انجام كاري تو رو ميترسونه، به احتمال زياد مجبوري اون كار رو حتما انجام بدي يا با اون چيز مواجه بشي. البته انجام كارهاي خطرناك و فعاليتهايي كه ممكنه تهديدي براي زندگي باشن استثنا هستن. رو به رو شدن با آسيب هاي روحي رواني گذشته يا به واقعيت تبديل كردن اون تصويري كه هميشه در روياها از خودمون داشتيم ترسناك به نظر ميرسن. مثلا باز كردن سرصحبت با يكي كه ازش خوشمون مياد، سخنراني در يك جمع، اخراج كردن كارمندت، صداقتي كه توش پُر از درده، شروع يك بيزنس، مطرح كردن مسائل بحث انگيز، و خيلي چيزاي ديگه. همه ي اينا ميتونه براي هر كسي ترسناك باشه. ترسناكن چون اينا همون كارايي هستن كه بايد انجامشون بدي. مجبوري انجامشون بدي! 

٦- هر چي بيشتر از مرگ بترسي، لذت كمتري از زندگي ميبري. يك نويسنده امريكايي به نام Nin گفته: “طول زندگي هر كسي نسبت به شجاعت و جراتش كوتاه و بلند ميشه“. 

٧- يه مَثَل قديمي از سقراط: “هر چي بيشتر ياد ميگيري، متوجه ميشي كه هنوز خيلي كم ميدوني“. هر بار به درك و فهم بالاتري دست پيدا ميكنيم، هر بار دري به سوي دريافت دانش بيشتر به رومون باز ميشه، متعاقبا سوال هاي بيشتري برامون پيش مياد. يه نگاه به دور و برتون بندازين؛ همه ي آدماي كار درستي كه ميشناسيد اونايي هستن كه هيچ وقت دست از يادگيري نميكشن. برعكس اونايي كه ول معطلن دقيقا همونايي هستن كه ادعاي دانايي مطلق ميكنن. 

٨- هر چي كمتر ملاحظه ديگران رو بكني و كمتر بهشون اهميت بدي، احتمالا كمتر به خودت اهميت ميدي. يه چيزي تو مايه هاي اينكه هر چي خودت رو كمتر دوست داشته باشي نميتوني ديگران رو هم دوست داشته باشي. مردم همونطوري كه با خودشون رفتار ميكنن با ديگران هم رفتار ميكنن. شايد خيلي واضح به چشم نياد اما آدماي بدجنس اول از همه با خودشون بدجنسن. ( اين مورد خيلي جاي بحث و آموزش داره) 

٩- هر چي بيشتر درهاي ارتباطي به رومون باز ميشه، بيشتر احساس تنهايي و انزوا ميكنيم. تحقيقات نشون داده كه در دهه هاي اخير عليرغم در دسترس بودن گسترده انواع وسايل ارتباط جمعي، تعداد افرادي كه احساس تنهايي و انزوا ميكنن رو به رشد و افزايشه. (به نظرم خلافش هم براي درصدي از انسانها صدق ميكنه). تا حالا چند بار پيش اومده تو يه جمعي نشستيد و به خودتون ميايد ميبينيد همه سرهاشون پايين توي گوشيشونه!؟ تكنولوژي زندگي اجتماعي و تعاملات رو در رو را تحت تاثير قرار داده. 

١٠- هر چي بيشتر از شكست بترسي، به احتمال زياد ميري كه شكست بخوري. يه اصطلاحي هست در روانشناسي و جامعه شناسي به عنوان “پيش گويي خود–محقق/خود–انجام“. رابرت مِرتون، یکی از چهره‌های برجسته جامعه‌شناسی قرن بیستم، مفهوم پیش‌گویی خود–محقق را برای اولین بار شناسایی و معرفی کرد. مِرتون این مفهوم رو این جوري تعریف می‌کنه: پیش‌گویی خود–محقق درابتدا تعريفيه نادرست از وضعیتی که رفتاری جدید رو برمی‌انگیزه و همان رفتار باعث ميشه تصور غلط اولیه به واقعیت بپیونده.

vkends | مجله ایده‌ها

23 Nov, 18:04


@vkends / #music

vkends | مجله ایده‌ها

23 Nov, 18:03


هیچی‌نشده به نظر می‌رسد همه‌چیز را درک می‌کنند. پستانت را می‌مکد و با دست کوچکش به آن چنگ می‌زند، بازی می‌کند. پدرش سر می‌رسد، از پستانت کنار می‌کشد و سرش را به عقب خم می‌کند، پدرش را نگاه می‌کند و می‌خندد گویی که واقعاً خنده‌دار است و بعد دوباره، دوباره شروع به مکیدن می‌کند. یا این‌که یک‌دفعه پستان مادرش را گاز می‌گیرد، اگر دندان‌هایش درآمده باشد، و از گوشهٔ چشم نگاهش می‌کند که “ببین چه‌طور گازت گرفتم!” تمام خوشبختی همین نیست، وقتی هر سه با هم‌اند، شوهر، زن و بچه؟

و کی می‌شود که غم‌ و غصه‌ای نباشد؟

«به‌خدا که حسودی‌ام می‌شد. چه‌طور می‌شود مرد دیگری را ببوسد؟ یا غریبه‌ای را بیش‌تر از پدرش دوست داشته باشد؟ تصورش هم دردناک است. البته که این حرفِ بی‌ربطی است. البته، بالاخره همه سر عقل می‌آیند. اما به گمانم قبل از فرستادنش به خانهٔ شوهر، خودم را از شدت نگرانی بیچاره می‌کردم؛ خواستگارها را یکی پس از دیگری رد می‌کردم. اما آخرش به مردی می‌سپردمش که خودش دوست می‌داشت. برای پدرها همیشه مردی که خودِ دختر عاشقش شده باشد بدترین شوهر به نظر می‌رسد. همیشه همین‌طوری است. به همین دلیل آسیب زیادی به خانواده‌ها وارد می‌شود.»

جز کتاب خواندن پناهی نداشتم ــ یعنی این‌که در اطرافم هیچ‌چیزِ قابل‌احترامی نبود که به سمتش کشیده شوم.

با خود می‌گفتم «گیرم که صورتم زیبا نیست، اما باید به جبران این کاستی، شریف، گویا و مهم‌تر از همه به‌غایت هوشمند باشد.»

با خودم فکر می‌کردم، «چرا هیچ‌کس جز من دلش نمی‌خواهد با نفرت نگاهش کنند؟»

چو جانِ فروخفته‌ات در گناه به سوزِ سخن برکشیدم به راه تو آکنده از درد و رنج و تَعب زدی چنگ بر دست و نفرین به لب به دیوی که در بندت آورده بود به یادی که چوبت زند تاروپود چو می‌گفتی‌ام قصه درد خویش بپوشیدی از من رخِ زرد خویش به دستانِ لرزان، به وحشت، به خشم فرورفتی از شرم در آب چشم همان‌سان که بودی پریشان و مات همان‌سان هراسان ز هست و حیات

خوب یا بد، این‌که گاهی چیزی را بشکنیم خیلی هم مطلوب است. راستش را بخواهید، موضع من در این میان نه جانب رنج کشیدن است و نه حالِ خوب. موضع من… هواوهوسِ خودم است و این‌که به هنگام لزوم برایم تضمین شود.

منطق چه می‌داند؟ منطق فقط آن‌چه را توانسته بیاموزد می‌داند، (برخی چیزها را شاید هرگز یاد نگیرد؛ گفتنش دردی را دوا نمی‌کند، اما چرا نباید آن را گفت؟)

ــ چون هر چه باشد بالاخره روزی انسان‌ها قوانینِ آن‌چه را ارادهٔ آزاد خویش می‌نامیم کشف خواهند کرد ــ

اما سعی کنید کورکورانه خود را به دست احساسات بسپرید. بدون استدلال، بدون علتی اصلی، آگاهی را کنار بزنید و دست‌کم برای مدتی نفرت پیشه کنید یا عاشقی، فقط برای این‌که دست‌به‌سینه ننشینید.


#vkends
@vkends

vkends | مجله ایده‌ها

23 Nov, 17:52



بریده‌هایی از کتاب #یادداشت_های_زیرزمینی اثر #فیدور_داستایفسکی

اما می‌دانی در واقع خواسته ام چیست؟ که همهٔ شما به درک بروید، همین! دلم آرامش می‌خواهد.

در نومیدی است که آتشی‌ترین لذت‌ها شکل می‌گیرند،

نبودِ فهمِ درست زاییدهٔ چیزی نیست جز فقدان رفتار نیک.

شاید انسان فقط عاشق حالِ خوب نباشد. شاید به رنج بردن هم به همین اندازه عشق بورزد. شاید رنج بردن به همان اندازهٔ حالِ خوب برایش سود داشته باشد. چرا که انسان گاهی به رنج کشیدن بی‌اندازه عشق می‌ورزد، تا سرحد شوریدگی، و این خود حقیقتی است.

آه، آقایان گرامی، چگونه ارادهٔ آدمی می‌تواند از آنِ او باشد وقتی جدول و حساب ریاضی در کار است و حساب دو دوتا چهارتا حاکم؟ دو دوتا حتی بدون ارادهٔ من هم می‌شود چهارتا. گویی ارادهٔ آدمی همین بوده است.

و این فرزانگان از کجا آورده‌اند این حرف را که بشر محتاج خواستنی طبیعی و پرهیزگارانه است؟ چه چیز باعث شد چنین تصور کنند که احتیاج بشر بنا بر ضرورت خواستنی منطقی و سودمند است؟ بشر تنها به خواستنی مستقل احتیاج دارد، قیمت این استقلال هر چه می‌خواهد باشد و مقصدش هر کجا. خب، و این خواستن، فقط شیطان می‌داند…

همهٔ دنیا به درک واصل شود یا من چایم را ننوشم؟ من می‌گویم بگذار دنیا به درک واصل شود اما من باید همیشه چایم را بنوشم.

هیچ می‌دانی که آدم می‌تواند به‌عمد و از سر عشق دیگری را شکنجه کند؟

اگر کسر شأن‌تان است که به من توجه کنید، من هم مقابل‌تان به تملق و تضرع سر فرود نمی‌آورم. زیرزمینم را دارم.

این پایان یادِ تو روی زمین است؛ بر گورِ دیگران، فرزندان، پدر ها، همسرها، گاهی گذری می‌کنند اما برای تو نه اشکی، نه آهی، نه دعایی و هیچ‌کسی، هیچ‌کس در تمام دنیا هرگز سراغت نخواهد آمد؛ نامت از صفحهٔ زمین پاک می‌شود، گویی که هرگز وجود نداشته‌ای، انگار هیچ‌وقت به دنیا نیامده‌ای!

خاطرتان راحت. آدم ته دلش سختش است که باور کند رنج می‌کشد، ریشخندی در دل خارخار می‌کند، اما با همهٔ این‌ها زجر می‌کشم، با حقیقت و اخلاص؛ حسادت می‌ورزم، عصبانی می‌شوم… و همهٔ این‌ها از ملال است آقایان، همه از ملال است؛ در هم شکستن از سکون.

تراژدی ـ کمدیِ ایده‌هاست

از این‌ها گذشته برایم اهمیتی ندارد اگر هیچ‌چیز از حرف‌هایم نفهمی!

همین حالا حاضرم تمام دنیا را به یک کوپِک بفروشم ولی آزار نبینم.

عشقِ اولِ ازدواج زود می‌گذرد، درست است، اما بعد عشقی از راه می‌رسد که حتی بهتر است. روح زن‌وشوهر به هم نزدیک می‌شود؛ در مورد تمام کارهای‌شان با هم تصمیم می‌گیرند، هیچ رازی را از هم پنهان نمی‌کنند و هنگامی که بچه از راه می‌رسد دیگر تمام اوقات، حتی سخت‌ترین آن، شبیه به خوشبختی است؛ فقط باید عاشق بود و شهامت داشت.

هر جایی که عشق نباشد معنایی هم نیست.

رنج، برای مثال، جایی در نمایش‌های مفرح ندارد، این را خوب می‌دانم. در کاخی کریستالی که حتی نمی‌شود فکرش را هم کرد، رنج همان تردید است، انکار است، و کاخی کریستالی که بتوان در آن تردید داشت به چه کار می‌آید؟ و بااین‌حال، اطمینان دارم که انسان هرگز رنج واقعی را مردود نخواهد دانست، یعنی تخریب و آشوب را. رنج ــ تنها علتِ آگاهی است.

شاید فکر می‌کنید آقایان که بنده دیوانه‌ام. اجازه بفرمایید نظرم را عرض کنم. موافقم، بشر اغلب حیوانی است خلاق، محکوم به تلاشی آگاهانه برای رسیدن به یک هدف و مشغول کردن خویش با هنر مهندسی ــ یعنی تا ابد و بی‌وقفه ساختنِ جاده‌ای برای خویش که دست‌کم راه به جایی ببرد اما گاه ممکن است بخواهد کنار بکشد، درست به این دلیل که ناگزیر از گشودنِ این جاده است و شاید هم به این علت که (هر چند این چهرهٔ مبتکر به طور عموم احمق است) هنوز گاهی به نظرش می‌رسد این جاده کمابیش همیشه بالاخره راه به جایی می‌برد، و اصل قضیه این نیست که کجا می‌رود بلکه این است که فقط باید برود، و این‌که کودکِ باتربیت، بی‌توجه به هنر مهندسی، تسلیم بی‌عملیِ مخرب نخواهد شد؛ بی‌عملی‌ای که به اذعان همه‌کس مادر تمام خباثت‌هاست.

ببینید، اگر به جای کاخ مرغدانی‌ای باشد و یک‌دفعه باران بگیرد، شاید برای این‌که خیس نشوم در مرغدانی پناه بگیرم، اما باز مرغدانی را کاخ نمی‌نامم تا فقط بابت محافظت در برابر باران قدردانی کرده باشم. می‌خندید، حتی می‌گویید که در چنین شرایطی دیگر چه فرقی می‌کند مرغدانی باشد یا عمارتی بزرگ. بله، درست است اگر منظورمان از زندگی فقط این می‌بود که خیس نشویم.

وقتی ارباب‌رجوع برای پی‌گیری شکایت‌شان سراغ میز من می‌آمدند، برای‌شان دندان‌قروچه می‌کردم و هنگامی که موفق می‌شدم کسی را دلخور کنم لذتی بی‌پایان می‌بردم.

اما به‌درستی فهمیده بود که من مردی نفرت‌انگیزم و، بیش از هر چیز دیگری، ناتوان از عشق ورزیدن به او.

بازوانش را به سویم گشود… این‌جا، قلب من نیز از جا کنده شد.

#vkends
@vkends

vkends | مجله ایده‌ها

22 Nov, 07:27


@vkends / #music

vkends | مجله ایده‌ها

21 Nov, 13:52



هرقدر فراموش‌شده و طردشده باشیم، هرقدر دیگران قدرتمند و محترم باشند، می‌توانیم با این فکر آسایش خاطر پیدا کنیم که بیشترمان سرانجام تبدیل به مردم‌سالارانه‌ترین ماده می‌شویم: خاک.‌

«اگر چنین چیزی از نظر فیزیکی ممکن باشد، هیچ تنبیهی شیطانی‌تر از آن نیست که فرد در جامعه گم شود و هرگز هیچ‌کدام از اعضای آن به او توجهی نکنند. ‌

اگر وقتی وارد جایی می‌شویم کسی رویش را به سمتمان برنگرداند، وقتی صحبت می‌کنیم جوابمان را ندهد یا به کاری که می‌کنیم اهمیتی ندهد، اگر هرکسی که می‌بینیم ما را مرده فرض کند و طوری رفتار نماید که انگار ما وجود نداریم، دیر یا زود نوعی دیوانگی و ناتوانی در ما می‌جوشد، دیوانگی و ناتوانی‌ای که بی‌رحمانه‌ترین شکنجه‌های بدنی در برابر آن راحتی و آسودگی به حساب می‌آید.»

در میان چنین تردیدی، معمولاً به سمت دنیای گسترده‌تری رو می‌کنیم تا پاسخی برای مسئلهٔ میزان اهمیت ما پیدا کند. بی‌توجهی، ارزیابیِ منفیِ پنهانِ ما از خود را برجسته می‌کند؛ درحالی‌که یک لبخند یا تعریف به همان سرعت نتیجه‌ای معکوس می‌دهد. به نظر می‌رسد که ما برای تحمل خود، اسیر محبت دیگرانیم.‌

افرادی هستند که نعمات فراوانشان فکر ما را مشغول نمی‌سازد. با اینکه پیشرفت‌های ناچیز دیگران منبعی برای عذاب بی‌پایان ما می‌شود، تنها به آنهایی حسد می‌ورزیم که احساس می‌کنیم شبیه‌شان هستیم.‌

در واقع فقط به اعضای گروه مرجع خودمان حسادت می‌کنیم. تحمل برخی موفقیت‌ها، که اتفاقاً تعدادشان هم زیاد نیست، از تحمل موفقیت افرادی که به ظاهر با ما برابرند راحت‌تر است.‌

ویلیام جیمز، اصول روانشناسی (بوستون، ۱۸۹۰): «اگر چنین چیزی از نظر فیزیکی ممکن باشد، هیچ تنبیهی شیطانی‌تر از آن نیست که فرد در جامعه گم شود و هرگز هیچ‌کدام از اعضای آن به او توجهی نکنند.‌


توجه دیگران برای ما اهمیت دارد چون ما به شکی ذاتی به ارزش خود مبتلا هستیم که در نتیجهٔ آن تمایل داریم تا به ارزیابی دیگران اجازه دهیم نقشی تعیین‌کننده در چگونگی نگاه ما به خودمان بازی کنند. حس هویت ما زندانی داوری آنهایی است که در میانشان زندگی می‌کنیم
روسو می‌گوید دو راه برای ثروتمندتر کردن فرد وجود دارد: به او پول بیشتری بدهیم یا آرزوهایش را محدود کنیم.‌

جوامع مدرن مورد اول را به طرز خارق‌العاده‌ای خوب انجام داده‌اند، اما با تهییج مداوم اشتهای افراد، همزمان توانسته‌اند بخشی از موفقیت آنها را نفی کنند. ‌

برای فرد سعی در کسب درآمد بیشتر ممکن است مؤثرترین راه برای احساس ثروتمند بودن نباشد. در عوض ممکن است با فاصله گرفتن عملی و احساسی از آنهایی که برابر خودمان فرض می‌کنیم و از ما ثروتمندتر شده‌اند، نتیجهٔ بهتری بگیریم.‌

به جای اینکه سعی کنیم ماهی بزرگ‌تری باشیم، می‌توانیم انرژی‌مان را روی پیدا کردن برکه‌های کوچک‌تر یا گونه‌های کوچک‌تری از ماهی برای شنا کردن در کنار آنها متمرکز کنیم که اندازه‌مان کمتر ما را اذیت کند.

#آلن_دوباتن‌
#اضطراب_موقعیت
#vkends
@vkends

vkends | مجله ایده‌ها

20 Nov, 07:19


@vkends / #music

vkends | مجله ایده‌ها

20 Nov, 07:19


‍ ■ جملاتی از کتاب #در_باب_حکمت_زندگی، اثر #آرتور_شوپنهاور (بخش 2)

لیشتنبرگ می‌پرسد: «وقتی کله‌ای با کتابی برخورد می‌کند و صدای پوکی شنیده می‌شود، آیا همیشه این صدا از کتاب است؟! (در باب حکمت زندگی – صفحه ۱۳۲)

موجودی که ارزشمندی یا بی‌ارزش بودن آن، وابسته به نظر دیگران باشد، چه موجود اسفباری است. (در باب حکمت زندگی – صفحه ۱۳۶)

زندگی برای لذت بردن نیست، بلکه برای سپری کردن و پشت سر گذاردن است. (در باب حکمت زندگی – صفحه ۱۴۷)

سعادت و لذت، سرابی است که فقط از راه دور قابل رویت است و هنگامی که به آن نزدیک می‌شویم ناپدید می‌گردد. در عوض رنج و درد واقعیت دارد و خود مستقیما نماینده خویش است. و نه به وهم نیاز دارد نه به انتظار. حال اگر این آموزه ثمر دهد، دیگر در پی سعادت و لذت نمی‌رویم و بیشتر قصدمان این است که در حد امکان راه را بر درد و رنج ببندیم. (در باب حکمت زندگی – صفحه ۱۵۱)

ما در زندگی مانند راهپیمایی هستیم که با هر گام که پیش می‌رود اشیا را در مقایسه با آنچه از دور میدیده است به صورت دیگری می‌بیند و اشیا هرچه به آنها نزدیک‌تر می‌شود تغییر می‌کنند. به ویژه در مورد آرزوهامان چنین حسی داریم. غالبا چیزی کاملا متفاوت یا بهتر از آنچه می‌جستیم میابیم. همچنین مطلوب خود را از راهی بهتر پیدا می‌کنیم، نه از راهی که در آغاز برای رسیدن به هدف خود در آن گام نهاده بودیم. به ویژه آن جا که در پی لذت، سعادت و شادی بوده‌ایم، در عوض حکمت، بصیرت و شناخت به دست می‌آوریم. (در باب حکمت زندگی – صفحه ۱۵۷)

پس هرکس که تنهایی را دوست نمی‌دارد، دوستدار آزادی هم نیست. زیرا فقط در تنهایی آزادیم. اجبار، ملازم جدایی‌ناپذیر هر جمع است. هر جمعی از افراد خود می‌خواهد که از فردیت خود صرفنظر کنند و هرچه فردیت انسان با ارزش‌تر باشد، چشم پوشی از آن بخاطر جمع دشوار‌تر است. (در باب حکمت زندگی – صفحه ۱۶۷)

آنچه انسان‌ها را به سوی جمع سوق می‌دهد این است که نمی‌توانند تنهایی را و در تنهایی، خود را تحمل کنند. (در باب حکمت زندگی – صفحه ۱۷۰)

برای زندگی کردن در میان آدمیان، باید برای همه، با هر خصوصیتی که دارند، هرقدر هم نابهنجار باشد، حق وجود قایل باشیم و فقط می‌توانیم بکوشیم که از خصوصیاتشان برحسب نوع و کیفیتی که دارند استفاده کنیم. اما نه می‌توانیم امیدی به تغییرشان ببندیم، نه چنان که هستند محکومشان کنیم. این درست مصداقِ این ضرب المثل است که: زندگی کن و بگذار زندگی کنند. (در باب حکمت زندگی – صفحه ۲۰۲)

وقایع زندگی ما به تصاویر درون کالایدوسکوپ می‌مانند که با هر چرخش، چیز دیگری را نشان می‌دهد، اما در اصل یک چیز در برابر چشمِ ماست. (در باب حکمت زندگی – صفحه ۲۳۳)

در پایان زندگی همان اتفاقی می‌افتد که در اخر جشن بالماسکه مشاهده می‌کنیم. ماسک‌ها را از چهره برمی‌دارند. اکنون می‌بینیم آن کسانی که در طول زندگی با ما تماس پیدا کرده‌اند واقعا چه کسانی بوده‌اند. زیرا اکنون دیگر افراد شخصیت خود را نشان داده‌اند، اعمال به نتیجه نشسته‌اند، دستاوردها به طور منصفانه مورد قدردانی واقع شده و همه فریب‌ها فرو ریخته‌اند. همه اینها به زمان نیاز داشت. (در باب حکمت زندگی – صفحه ۲۶۵)

تفاوت اساسی میان جوانی و پیری این است که در جوانی زندگی را پیش رو داریم و در پیری مرگ را. اما باید پرسید کهن کدام یک دشوارتر است. و آیا بطور کلی بهتر نیست که ادمی زندگی را پشت سر گذاشته باشد تا اینکه در پیش رو داشته باشد؟ (در باب حکمت زندگی – صفحه ۲۷۲)

#آرتور_شوپنهاور
#در_باب_حکمت_زندگی

vkends | مجله ایده‌ها

19 Nov, 20:13


@vkends / #music

vkends | مجله ایده‌ها

19 Nov, 19:14


جملاتی از کتاب #در_باب_حکمت_زندگی، اثر #آرتور_شوپنهاور (بخش 1)

وقتی کسی جوان، زیبا، ثروتمند و مورد احترام است می‌پرسیم که آیا شاد هم هست؟ تا بدانیم که خوشبخت است یا نه. ولی اگر شاد باشد، دیگر فرقی نمی‌کند که جوان است یا پیر، راست قامت است یا گوژ پشت، ثروتمند یا فقیر؛ چنین کسی شادکام است. و این او را بس. (در باب حکمت زندگی – صفحه ۳۲)

مشغولیت اصلی مردم در همه کشور ها ورق بازی شده است. که نشان دهنده ارزش آنها و اعلام ورشکشتگیِ فکر است. از آنجا که فکری برای مبادله با یکدیگر ندارند، ورق مبادله می‌کنند و می‌کوشند پول یکدیگر را ببرند. آه، چه موجودات رقت انگیزی! (در باب حکمت زندگی – صفحه ۴۳)

تفاوت میان خودپسندی و غرور در این است که غرور اعتقاد راسخ به ارزش فوق‌العاده خویش در زمینه‌ای خاص است. اما خودپسندی، خواستِ ایجاد چنین اعتقادی در دیگران است و معمولا با این آرزوی نهان همراه است که در نهایت، خود نیز بتوانیم به همان اعتقاد برسیم. بنابراین غرور از درون انسان نشات می‌گیرد و در نتیجه، قدردانی مستقیم از خویش است. اما خودپسندی کوششی است برای جلب قدردانی از بیرون، یعنی دستیابی غیر مستقیم به قدردانی است. از این رو، خودپسندی آدمی را پرگو، و غرور کم گو می‌کند. (در باب حکمت زندگی – صفحه ۸۱)

مبتذل‌ترین غرور، غرور ملی است. زیرا کسی که به ملیت خود افتخار می‌کند در خود کیفیت با ارزشی برای افتخار ندارد. وگرنه به چیزی متوسل نمی‌شد که با هزاران نفر در آن مشترک است. برعکس، کسی که امتیازات فردی مهمی در شخصیت خود داشته باشد، کمبودها و خطاهای ملت خود را واضح‌تر از دیگران می‌بیند. زیرا مدام با اینها برخورد می‌کند. اما هر نادان فرومایه که هیچ افتخاری در جهان ندارد، به مثابه آخرین دستاویز به ملتی متوسل می‌شود که خود جزئی از آن است. چنین کسی آماده و خوشحال است که از هر خطا و حماقتی که ملتش دارد، با چنگ و دندان دفاع کند. (باب حکمت زندگی، صفحه ۸۳)

آبرو از حیثِ عینی، عقیده دیگران در خصوص ارزش ماست و از نظر ذهنی، بیمِ ما از عقیده دیگران است. (در باب حکمت زندگی، صفحه ۸۶)

هر کس می‌تواند توقع آبرومند بودن داشته باشد. اما توقع شهرت داشتن، منحصر به افراد استثنایی است. زیرا شهرت فقط در اثر دستاوردهای فوق‌العاده حاصل می‌شود. این دستاوردها یا مربوط به اعمال آدمی می‌شود یا به آثار او و بنابراین برای شهرت دو راه باز است. برای دستیابی به اعمال بزرگ به ویژه قلب بزرگ و برای رفتن به راه خلق آثار، ذهنی بزرگ لازم است. هر یک از این دو راه مزایا و مضرات خود را دارند. تفاوت اصلی این است که اعمال گذرا هستند، اما آثار ماندگارند. شریف‌ترین عمل همیشه زمانی کوتاه تاثیرگذار است. اما اثر نبوغ آسا در طول همه اعصار تاثیری ماندگار دارد و انسان‌ها را ارتقا می‌دهد. (در باب حکمت زندگی – صفحه ۱۲۷)

#آرتور_شوپنهاور
#در_باب_حکمت_زندگی

#vkends
@vkends

vkends | مجله ایده‌ها

18 Nov, 16:27


@vkends / #music

vkends | مجله ایده‌ها

18 Nov, 16:27


وجدانت چه می‌گوید؟
می‌گوید «تو باید آن شوی که هستی.»
مردِ جنگی در روزگارِ صلح به جانِ خود می‌اُفتد.
نیک (gut) چیست؟ — هر آن چه حسّ قدرت، خواست قدرت و خودِ قدرت را در انسان فزونی بخشد.
بد (schlecht) چیست؟ — هر آن چه از سرِ ضعف باشد.


باد آخرین خواستِ ما روزي در نیم‌روزِ بزرگ!
من از امروز ام و از پیش ازین. امّا چیزي در من هست که از فرداست و از پس‌فردا و از پس ازین.


آن زمان رسد که تقاص اینکه دوهزار سال تمام مسیحی بوده‌ایم پس دهیم: وزنۀ سنگین را از کف بدهیم که بدان زنده می‌ماندیم _ زمانی است دراز که نمی‌دانیم چه کنیم، نه راهی به پس نه راهی به پیش، نه به درون، نه به بیرون. […]

روزگاري چون به دریاهایِ دور فرامی‌نگریستند، می‌گفتند: خدا. امّا اکنون شما را آموزانده‌ام که بگویید: اَبَرانسان.

خدا پنداري ست. امّا نخواهم پندارِتان از اراده‌یِ آفریننده‌یِ شما فراتر رود.
خدایی توانید آفرید؟ پس، از خدایان هیچ مگویید! امّا اَبَرانسان را چه نیک توانید آفرید!

#vkends
@vkends

vkends | مجله ایده‌ها

17 Nov, 10:57


@vkends / #music

vkends | مجله ایده‌ها

17 Nov, 06:43


جملات فلسفی از فریدریش نیچه 


شاید من بهتر می دانم که چرا بشر تنها حیوانی است که می خندد..زیرا تنها انسان است که به شدت رنج می برد و مجبور است خنده را بیافریند.


فزونی خرد را درست می‌توان با کاهش خشم سنجید.

کار فلسفه آزردن حماقت است، فلسفه حماقت را به چیزی شرم‌آور تبدیل می‌کند. فلسفه کاربردی ندارد جز افشاکردن پستی‌های اندیشه در تمامی اشکال‌اش. آیا جز فلسفه رشته‌ای هست که به نقد تمامی رازآمیزگری‌ها، هر خاستگاه و هدفی که داشته باشد، همت گُمارَد؟


غیرقابل دفاع بودن یک تفسیر از جهان که بر سر آن نیروی عظیمی به هدر رفته است، این بدگمانی را بیدار می کند که شاید همگی تفسیرها از جهان به خطا رفته اند.
نیچه، خواست قدرت، ترجمه مجید شریف،

هنگامی که ملتی در حال نابود شدن است، هنگامی که ایمان به آزادی از بین رفته است، هنگامی که امیدی به آینده نیست، بی‌شک، خدای آن قوم باید تغییر کند.


برایِ آن‌که کسی اجازه داشته باشد که به مسئله‌ی ارزشِ زندگی نزدیک شود، می‌باید جایگاهی بیرون از زندگی داشته باشد، و از سویِ دیگر، آن را به همان خوبی بشناسد که کسی که آن را تمام زیسته است یا همچون بسیاری یا همه‌ی کسانی که آن را زیسته‌اند: همین دلیل بس برایِ آن‌که بدانیم این مسئله‌ای نیست که به آن نزدیک توانیم شد. سخن گفتن‌مان از ارزش‌ها همواره با الهام از زندگی و از چشم‌اندازِ زندگی‌ست.

شخصیتِ ضعیف، حقیر و افسرده که همواره خود را نفی می‌کند هیچ ارزشی ندارد، بخصوص برای فلسفه.
“بی‌نظری” و بی‌غرضی نه در آسمان‌ها خریدار دارد و نه روی زمین.


خدایان و پرستش‌ها، بی‌ترس و ترسناک، سِتُرگ و تنها: چنین است اراده‌یِ اهلِ حقیقت.
اهلِ حقیقت، آزاده‌جانان، همواره در بیابان‌ها زیسته‌اند و خداوندگارانِ بیابان بوده‌اند. امّا فرزانگانِ نامدارِ خوش‌عَلَف، این جانورانِ بارکش، در شهرها می‌زیَند.

فقط پس‌فردا از آنِ من است، زیرا بعضی‌ها تازه پس از مرگ به دنیا می‌آیند.


ای آفرینندگان، ای انسان‌هایِ والاتر! آن که می‌باید بزاید بیمار است. امّا آن که زاییده، ناپاک است.

از زنان بپرسید: کسي برای تفریح نمی‌زاید! درد است که مرغان و شاعران را به قُدقُد وامی‌دارد.
ای آفرینندگان، در شما بسي ناپاکی‌ها ست، زیرا شما می‌باید مادر شوید.
و شما، برادران، نیز اگر در طلبِ راهِ آزادی هستید، هنوز باید به دستِ کساني نجات یابید بزرگ‌تر از همه‌یِ نجات‌بخشاني که تاکنون بوده‌اند.
تاکنون اَبَرانساني در میان نبوده است. هر دو را عریان دیده‌ام: بزرگ‌ترین و کوچک‌ترین انسان را.
آنان چه همسان اند! و همانا بزرگ‌ترینِ‌شان را نیز چه انسان‌وار یافته‌ام!
آن که ندیده است دستي را که نوازش‌کُنان __می‌کُشد، زندگی را خوب ننگریسته است.


بخشیده است.
ما ناتوانیم از این که یک چیز را و همان چیز را هم تأیید و هم تکذیب کنیم: این یک قانونِ تجربیِ ذهنی است، نه بیان هیچ «ضرورتی» بلکه تنها بیان یک ناتوانی.

چنین گفت زرتشت و به شهرِ بزرگ نگاهي کرد و آهي کشید و دیري خاموش ماند. سرانجام چنین گفت:
نه تنها این دیوانه که این شهرِ بزرگ نیز مرا به تهوّع می‌آورد. در این و در آن چیزي نیست که بهتر شود یا بدتر.
وای بر این شهرِ بزرگ! ای‌کاش هم‌اکنون می‌دیدم آن تَنوره‌یِ آتشي را که این شهر در آن خواهد سوخت!
زیرا چنین تَنوره‌هایِ آتش می‌باید پیش‌درآمدِ نیم‌روزِ بزرگ باشند. باری، این نیز هنگامِ خویش و تقدیرِ خویش را دارد!

امّا، ای دیوانه، برایِ بدرود این آموزه را به تو پیشکش می‌کنم: آن‌جا که دیگر نمی‌توان عشق ورزید باید آن را گذاشت و گذشت!

چنین گفت زرتشت، و دیوانه و شهرِ بزرگ را گذاشت و گذشت.

دلاورترین کسان هم در میانِ ما کمتر دلِ آن چیزي را دارد که به‌راستی می‌داند…

این کتاب برای مخاطبانی بس کم‌شمار است و شاید هنوز هیچ یک از آنان به دنیا نیامده باشد. این مخاطبان کسانی خواهند بود که زرتشت مرا درمی‌یابند، آخر چگونه ممکن است خود را با کسانی اشتباه کنم که امروزه سخن آنان را همگان می‌فهمند؟ ففط پس‌فردا از آنِ من است، زیرا بعضی‌ها تازه پس از مرگ به دنیا می‌آیند.

آن که ندیده است دستي را که نوازش‌کُنان __می‌کُشد، زندگی را خوب ننگریسته است.

زندگی چشمه‌یِ لذّت است. امّا آن‌جا که فرومایه نیز آب می‌نوشد، چاه‌ها همه زهرآگین‌اند.

من دوستارِ پاکی‌های ام. باری، خوش نمی‌دارم دیدارِ پوزه‌هایِ گشاده به نیشخند را و تشنگیِ ناپاکان را.
آنان در چاه نگاه انداخته‌اند و اکنون لبخندِ نفرت‌انگیزِشان از تهِ چاه به سویِ من بَرمی‌تابد!

آبِ مقدّس را با شهوت‌بارگیِ خویش زهرآلود کرده‌اند و چون رؤیاهایِ پلیدِشان را «لذّت» نامیدند، واژه‌ها را نیز به زهر آلودند.

#فریدریش_نیچه

#vkends
@vkends

vkends | مجله ایده‌ها

16 Nov, 09:03


@vkends / #music

vkends | مجله ایده‌ها

15 Nov, 08:35



جملاتی از کتاب ابله، فئدور داستایفسکی :

در حقیقت هیچ چیز ناراحت کننده‌تر از این نیست که آدم مثلاً ثروتمند، خوشنام و باشعور و خوش صورت و حتی پسندیده سیرت باشد و تحصیلاتش هم بد نباشد و در عین حال هیچ قریحه‌ای، اصالتی، کیفیتی غیرعادی ولو در خور نیشخند، هیچ فکر اصیلی که از ذهن خودش جوشیده باشد نداشته باشد و از هر جهت مثل دیگران باشد.

اگر من مایل به پایان دادن زندگی خود هستم، به هیچ وجه دلیل بر آن نیست که توانایی تحمل زندگی را ندارم. اما من نمی توانم بخاطر آگاهی از ظلم و توهینی که به من شده است خود را تسلی دهم. من این تسلی را دوست ندارم. باری یک وسوسه هم در میان است: طبیعت به قدری فعالیت مرا محدود کرده است که شاید خودکشی تنها اقدامی باشد که بتوانم با اراده خود انجام دهم!

شما می گویید که من آدم با استعدادی نیستم. شاهزاده عزیز! توجه داشته باشید که برای انسان دوران ما هیچ چیز اهانت آمیز تر از آن نیست که او را متهم به نداشتن استعداد و ضعف شخصیت کنند و یا بگویند آدمی عادی است. شما حتی برای من این افتخار را قائل نشدید که مرا آدمی رذل به حساب آورید! می دانید، همان وقت به خاطر این حرف تان، می خواستم شما را بکشم.

اما من پول می خواهم و یقین بدانید به محض بدست آوردن پول، به منتهای درجه آدمی با استعداد خواهم شد. زیرا نفرت انگیزترین جنبه پول آن است که به انسان ذوق و استعداد می بخشد و تا آخر دنیا هم همین حکم فرما خواهد بود.

من حتی به شما می‌گویم گاهی بهتر است آدمی مورد تمسخر قرار گیرد، زیرا بدین طریق فرصتی برای گذشت متقابل و شرمساری به دست می‌آید.

همهء ما نمی‌توانیم همه‌چیز را درک کنیم و کمال، هرگز در یک مرحله حاصل نمی‌گردد. برای نیل به کمال، نخست باید از نفهمی شروع کرد. کسی که زود می‌فهمد، بدون شک بد می‌فهمد. به شما که تاکنون خیلی چیزها را بدون فهمیدن، فهمیده‌اید، این حقیقت را تذکر میدهم.

#فئدور_داستایفسکی
#ابله

#vkends
@vkends

vkends | مجله ایده‌ها

15 Nov, 08:29


@vkends / #music

vkends | مجله ایده‌ها

14 Nov, 16:09



فهرست روابط
پذیرش مسؤولیت به این مفهوم که این زندگی، عواطف و احساسات منفی خودتان است، حرکتی درونی را به وجود می آورد که به رهایی شما از درد و رنج و پیش گیری از تکرار آنها در آینده کمک می کند. تا زمانی که به سرزنش دیگران ادامه می دهید، به این توهم که در برابر شرایط موجود ضعیف هستید،
چسبیده اید. تا زمانی که مسؤولیت کلی شرایطی را که در آن قرار گرفته اید نپذیرید، برای تغییر آن شرایط هیچ قدرتی ندارید. هنگامی که بخشی از وجود خود را که در این شرایط قرار دارد در آغوش بگیرید، می توانید با تمامی آنچه درونتان وجود دارد رویارو شوید و آن را در آغوش بکشید. ما می توانیم با تهیه فهرستی از روابط خود عازم این سفر شویم. صداقت در باره رفتار، کردار و کمبودهایمان به ما اجازه می دهد به روشنی دریابیم که در شکست ازدواج خود سهیم بوده ایم. هر نشانه ای از انکار یا رفتارهای دفاعی، موجب می شود که همواره درگیر سرزنش دیگران باشیم و نتوانیم همگام با زندگی پیش برویم. در اینجا نمونه ای از فهرست روابط شری را به عنوان نمونه آورده ایم:

1 - من توجهی به نیازهای همسرم نداشتم.

2 - بیشتر از آنچه که او از من انتظار داشت، پول خرج می کردم.

3 - بیشتر وقت خود را با اقوام و دوستان خود سپری می کردم، اما به همسرم اجازه این کار را نمی دادم.

4 - از لباس پوشیدن او انتقاد می کردم.

5 - با او رابطه زناشویی نداشتم.

6 - او را به خاطر ناشاد بودن خود، سرزنش می کردم.

7 - تمامی ارزش های خود را نادیده می گرفتم و اجازه نمی دادم که مرا دوست داشته باشد.

8 - به زخم های دوران کودکی خود رسیدگی نمی کردم و همه خشم خود را بر سر او خالی می کردم.

9 - از همه کارهایی که انجام می داد، انتقاد می گردم.

10 - با تحت نظر داشتن مداوم او عرصه را برایش تنگ می کردم.

عواطف مسموم شما به درک و همدلی نیاز دارند. فقط با تملک احساسات خود می توانید قدرت تغییر آنها را داشته باشید. تا زمانی که دیگران را به دلیل احساسی که دارید سرزنش می کنید، در دام درد و رنج زندگی گرفتار می مانید. در چنین لحظاتی ممکن است در رویارویی با عواطف خود احساس در دام افتادن و درماندگی داشته باشید، اما تنها کاری که باید بکنید این است که بردباری نشان دهید و مشتاق باشید تا به هر چه که موجب ترس شماست عشق بورزید. آنگاه موهبت صلح و آرامش نصیب شما خواهد شد.

#دبی_فورد
#جدایی_معنوی
#vkends
@vkends

vkends | مجله ایده‌ها

13 Nov, 09:36


@vkends / #music

vkends | مجله ایده‌ها

13 Nov, 07:16



● آرتور شوپنهاور ( در باب تنهایی )

• کسانی که از نوع عوام نیستند و واقعاً فکری بلند دارند مانند عقاب در ارتفاعات بلند در تنهایی آشیانه می کنند.

در باب طبیعت انسان

• معاشرتی بودن گرايشی خطرناک و حتی تباه کننده است. زيرا ما را با کسانی در ارتباط قرار می دهد که بيشترشان از نظر اخلاقی فرومايه و از لحاظ ذهنی کند و منحط اند. تقريباً همه ی رنجهای ما از ارتباط با ديگران نشأت می گيرند.

در باب حکمت زندگی

• انسان با صمیمیت بی‌اندازه با دیگران، از قدر و احترام خود می‌کاهد، زیرا «طبایع پست» از همه‌چیز سوءاستفاده می‌کنند؛ بالاخص زمانی که دریابند دسترسی به شما نیز آسان است. از اینرو آدمی باید بکوشد علی‌رغم گرایش طبیعی به مردم‌داری، در مراوده با آدم‌های بی‌سروپا بیشترین خست را به خرج دهد.

هنر خودشناسی

• اراذل همیشه اجتماعی هستند و مهم ترین علامت نجابت یک فرد این است که خیلی کم از معاشرت بادیگران لذت میبرد.

در باب طبیعت انسان

• می‌توان به عنوان قاعده‌ای کلی گفت که معاشرتی بودن و ارزشمندی فکری، کمابیش با یکدیگر نسبت معکوس دارند، به طوری که اگر بگویند « فلان کس بسیار غیر معاشرتی است » تقریبا به این معناست که انسانی با خصایل بزرگ است.

در باب حکمت زندگی

• آدمی هرچه در درون خود بیشتر مایه داشته باشد، از برون کمتر طلب می کند و دیگران هم کمتر می توانند به او عرضه کنند؛ در تنهایی هنگامی که هرکس به خویشتن خود باز می گردد، معلوم می شود که در خود چه دارد؛ ابله در جامه ارغوانی، زیر بار طاقت فرسای شخصیت فقیر خود می نالد، حال آنکه فرد با استعداد، با افکار خود، خشکترین محیط را بارور و زنده می کند؛ از این رو درست است که : بار حماقت بر دوش، خود حماقت است؛ بنابراین می بینیم که هرکس به همان اندازه که معاشرتی است، از نظر فکری فقیر و بطور کلی عامی است؛ زیرا آدمی در این جهان انتخابی چندان ندارد، جز اینکه میان تنهایی و فرومایگی، یکی را برگزیند...

در باب حکمت زندگی

• آن کس سعادتمند است که از برخورد با بعضی از همنوعان همیشه درامان باشد. هنرِ تحمل کردنِ انسانها را می‌توان با تحمل کردنِ اشیاء بی‌جان تمرین کرد که به علت خواص مکانیکی یا خواص دیگر فیزیکی‌شان با سرسختی سدّ راه ما می‌شوند، تمرینی که هر روز مُیسّر است.  وقتی شکیبایی را از این راه کسب کردیم، می‌توانیم در مورد انسانها نیز به کار گیریم. به این منظور، باید خود را به این فکر عادت دهیم که این مردم نیز مانند اشیاء بی‌جان، اگر مانعِ آزادی و فعالیت ما می‌شوند، به علتِ ضرورتِ ناگزیرِ طبیعت‌شان چنین تأثیری دارند. بنابراین، برآشفته شدن در برابرِ چنین انسانهایی همانقدر احمقانه است که از سنگی که پیشِ پایمان می‌غلطد و راهمان را سد میکند، خشمگین شویم.

در باب حکمت زندگی

• کسی که از نظر ذهنی پر مایه است، به دنبال زندگی آرام، با قناعت و در حد امکان بدون درگیری است. از این رو، پس از اندک آشنایی با کسانی که به اصطلاح همنوع او هستند، به انزوا کشیده می‌شود و اگر شعوری در حد کمال داشته باشد، تنهایی را برمی‌گزیند.   زیرا آدمی هرچه در درون خود بیشتر مایه داشته باشد، از بیرون کمتر طلب می‌کند و دیگران هم کمتر می‌توانند چیزی به او عرضه کنند. از این رو بالا بودن شعور، به دوری از اجتماع منجر می‌گردد.   آری، اگر کمیت جامعه می‌توانست جایگزینِ کیفیتِ آن شود حتی جامعه بزرگ ارزش این را داشت که در آن زندگی کنیم. اما متاسفانه معاشرت با جمع صد فرد نادان، مانند معاشرت با یک فرد عاقل نیست.

در باب حکمت زندگی

• هر کس فقط می تواند با خود در هماهنگی کامل باشد، نه با دوست یا همسر خود، زیرا تفاوت های فردی و مزاجی هرچند اندک باشند، همواره به ناهماهنگی منجر می شوند. آرامش عمیق و حقیقی دل و راحت تمام عیار روح، که بعد از نعمت سلامت، بالاترین نعمت روی زمین است، فقط در تنهایی قابل دسترسی است و اگر آدمی خود، بزرگ و پرمایه باشد، لذتبخش ترین وضعیت ممکن را بر کره ی کوچک خاکی با این دو می تواند داشته باشد.

در باب حکمت زندگی

• به ندرت در هر صد نفر یک نفر ارزش آن را دارد که با او بحث کنی. بگذار دیگران هر چه دوست دارند بگویند، زیرا هر کسی آزاد است که احمق باشد.

هنر همیشه بر حق بودن‌


#آرتور_شوپنهاور
#در_باب_حکمت_زندگی
#در_باب_طبیعت_انسان
#هنر_همیشه_بر_حق_بودن
#هنر_خودشناسی

#vkends
@vkends

vkends | مجله ایده‌ها

12 Nov, 17:58



#سنکا؛ مقابله با ناکامی

از نقطه نظر سنکا،حکمت یعنی تشخیص صحیح این که کجا آزادیم تا واقعیت را مطابق خواسته های خود شکل دهیم و کجا باید امر تغییرناپذیر را با آرامش بپذیریم.‌

#رواقیون به بیانی دیگر به تصویرسازی آن پرداخته اند.مطابق آن ما موجوداتی هستیم که گاهی قادر به تغییر اموریم ولی با وجود این همواره مقهور ضرورت های بیرونی هستیم.ما شبیه سگ هایی هستیم که به گاری پیش بینی ناپذیری بسته شده ایم.قلاده ما آن قدر بلند هست که به ما درجه ای از آزادی عمل بدهد،ولی آن قدر بلند نیست که به ما اجازه دهد هرکجا خواستیم برویم.‌

«انسان ها نیز مانند همان سگ حتی اگر نخواهند،مجبور خواهند شد از آنچه مقدر است تبعیت کنند.»
سنکا نیز چنین تعبیری می آورد؛
«حیوانی که با حلقه طناب در می افتد،آن را سفت تر می کند... ‌

هیچ یوغی آن قدر سفت نیست که اگر حیوانی با آن کشیده شود کم تر از هنگامی که با آن بجنگد آسیب نبیند.یک راه تسکین شرور طاقت فرسا این است که به آن ها تن دهیم و در برابر ضرورت زانو بزنیم.»
ولی نکته اصلی سنکا چیزی ظریف تر است.‌

پذیرفتن چیزی غیرضروری به عنوان امری ضروری،همان اندازه غیرعاقلانه است که طغیان علیه چیزی ضروری.
با پذیرش امر غیرضروری و انکار امر ممکن، همان اندازه می توان به سادگی گمراه شد که با انکار امر ضروری و طلب امر غیرممکن. این بر عهده عقل است که میان این امور تمایز گذارد....‌

عقل به ما اجازه می دهد که دریابیم چه زمانی خواسته های ما تضادی تغییرناپذیر با واقعیت دارند،و سپس به ما امر می کند با میل و رغبت،نه با ناراحتی و تلخی،خود را تسلیم ضرورت ها کنیم....

سنکا از تماشای طبیعت آرامش زیادی پیدا می کرد-شاید به این دلیل که پدیده های قدرتمند طبیعت همه چیزهایی را به ما یادآوری می کنند که قادر به تغییر آن ها نیستیم، همه چیزهایی که باید بپذیریم.‌

«زمستان هوای سرد را به همراه می آورد و ما مجبوریم بلرزیم.تابستان با گرمای خود باز می گردد و ما مجبوریم عرق کنیم....ممکن است با حیوانات وحشی روبرو شویم،یا با انسان هایی ویرانگرتر از هر جانوری...‌

و ما نمی توانیم نظام چیزها را تغییر دهیم...ارواح ما باید خود را با همین قانون[طبیعت] سازگار کنند،از این قانون اطاعت کنند...چیزی را که نمی توانی اصلاح کنی بهتر است قبول کنی.»

#آلن_دوباتن
#تسلی_بخشی_های_فلسفه

#vkends
@vkends

vkends | مجله ایده‌ها

11 Nov, 15:33


🔴 آغاز پیش‌فروش سانس‌های جدید نمایش محبوب و پرمخاطب «در انتظار گودو»

نویسنده: ساموئل بکت
کارگردان: امیرحسین جوانی
تهیه کننده: سجاد افشاریان

/اجرای محدود/

کد تخفیف:
godot20


🔘خرید بلیط:
👈👈ایران‌کنسرت

vkends | مجله ایده‌ها

11 Nov, 06:13



راستی آنتون اگر واقعأ کسی باشد که آدم را با تمام وجود بخواهد زندگی خوشایندتر نخواهد بود؟
آنتون لبخند میزند از آن لبخندهائی که هزاران نکته نهفته دارد. باور کنید مرا تحقیر نمی کند و آرام می گوید: «دنبال مفاهیم مطلق نباش فکر می کنی عشق چیست؟ دوست داشتن کدام است؟» باز هم می خواهم اظهار وجود کرده باشم با خوشحالی می گویم «برخورد دو نگاه و برقی که از آن در آن طرفین می نشیند» از گفتن جمله ام حظ می کنم و منتظرم آنتون بالاخره مرا تأئید کند. میگوید: «ولی مگر نمیدانی که سرعت برق بسیار بسیار زیاد است. پس آنچه از برخورد دو نگاه میماند چیزی نخواهد بود» با اعتراضی گویم: «پس عشق دروغ است این کلمه از ساخته های تصنعی دهن آدمی است و اصلا وجود خارجی ندارد»
مکث می کند تا من هم کمی از شتاب زدگیم دست بردارم.
« اینطور که تو فکر می کنی نیست عشق مفهومی حقیقی و واقعی دارد ولی آنچه ما از آن می دانیم ساختگی و تصنعی است»

#آنتون_چخوف
#هنر_درک_زمانه

#vkends
@vkends

vkends | مجله ایده‌ها

01 Nov, 11:31



با آدمها که هستم، چه خوب باشند و چه بد، تمام احساساتم تعطیل و خسته می‌شوند، تسلیم می‌شوم. مودبم. سر تکان می‌دهم. تظاهر می‌کنم می‌فهمم، چون دوست ندارم کسی را برنجانم. معمولا وقتی سعی می‌کنم با دیگران مهربان باشم روحم چنان پاره پاره می‌شود که به شکل ماکارونی در می‌آید.
مهم نیست. کرکره‌ی مغزم پایین می‌آید.
گوش می‌کنم. جواب می‌دهم و آنها احمق‌تر از آن‌ هستند که بفهمند من آنجا نیستم!

#چارلز_بوکفسکی / #هالیوود

مجله ایده‌ها

vkends | مجله ایده‌ها

28 Oct, 09:42


▫️فرو ریختن، فرود آمدن بر آغازی‌ست، که پایان می‌پنداشتیم‌اَش- در انتهای آغازی تراژيک.

🖋
#OLDBOY

📌لینکِ کانال:

📎
@AN_OLDBOY

vkends | مجله ایده‌ها

25 Oct, 06:27


🔴 آغاز پیش‌فروش سانس‌های فوق‌العاده جدید نمایش «در انتظار گودو»

نویسنده: ساموئل بکت
مترجم: نجف دریابندری
کارگردان: امیرحسین جوانی
مشاور پروژه: سیامک صفری
تهیه کننده: سجاد افشاریان

/اجرای محدود/

کد تخفیف:
godot20

ویدئو:
نظرات توییتری مخاطبین

🔘خرید بلیط:
👈👈ایران‌کنسرت

vkends | مجله ایده‌ها

21 Oct, 20:03


شما چی هستید

#video
#vkends

vkends | مجله ایده‌ها

19 Oct, 16:17


آغاز پیش‌فروش سانس‌های فوق‌العاده
‌ نمایش «در انتظار گودو»
اثر مورد استقبال مخاطبین و هنرمندان

نویسنده: ساموئل بکت
مترجم: نجف دریابندری
کارگردان: امیرحسین جوانی
مشاور پروژه: سیامک صفری
تهیه کننده: سجاد افشاریان

/اجرای محدود/

کد تخفیف:
godot20

خرید بلیط:
ایران‌کنسرت

vkends | مجله ایده‌ها

17 Oct, 19:06


چرا چیزهای زیبا ما را خوشحال می کنند.

#video
#vkends

vkends | مجله ایده‌ها

16 Oct, 16:06


● مطالبِ ارسالی، بصورتی مستقل، صرفاً دیدگاهِ فرستنده‌ی متن بوده، که توسط ذکر نامِ فرستنده‌ در انتهای پست مشخص گردیده ✔️
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
● آنکس که وارد شود ما را مفتخر، و آنکس که وارد نشود، ما را خوشحال می‌سازد.
#نیچه

🔴 لینک کانال:
@windchannel

vkends | مجله ایده‌ها

16 Oct, 12:07




نظری که در بزرگسالی دربارهٔ خودمان داریم و اینکه چقدر خودمان را دوست‌داشتنی می‌دانیم تا حد زیادی نتیجهٔ رفتار افراد مهم زندگی‌مان است در کودکی و اینکه آن زمان چگونه از ما مراقبت کرده‌اند. هیچ‌کس حب ذات و کنار آمدن با خود را از شکم مادر همراه نمی‌آورد. اولین نگاه‌‌های مهربانی که به ما می‌شود یادمان می‌دهد خودمان را تسکین دهیم و دوست داشته باشیم.

سپس این مهربانی و اطمینان خاطری را که از جانب دیگران دریافت می‌کنیم درونمان نهادینه می‌کنیم و در سال‌های بعد، در شرایطی متفاوت، برای خودمان تجدید می‌کنیم. آن دسته از ما که بخت یارشان بوده است، همان‌ها که وقتی تنها هستند و می‌خواهند برای خودشان غذا سفارش دهند عذاب وجدان نمی‌گیرند، حتماً در گذشته‌ای دور، به واسطهٔ تحسین دیگرانْ با احساس امنیت بزرگ شده‌اند و اینک همان احساس امنیت کمک‌شان می‌کند بدگمان نباشند که سرپیشخدمت به آن‌ها پوزخند می‌زند یا زوجی در آن گوشه مسخره‌شان می‌کنند. در آن ایام که شاید خیلی بزرگ‌تر از یک بالش نبودیم،‌

این احساس قدرتمند به ما ارزانی شده که حق حیات داریم، که ما هم موهبتی برای دنیا هستیم و دیگران از وجودمان لذت می‌برند. و حالا که حتی مدت‌ها است کسانی که مراقبمان بوده‌اند از کنارمان رفته‌اند، نیروی عشقی که از آن‌ها دریافت کرده‌ایم باعث می‌شود خندهٔ آن را که میزِ کناری نشسته خالی از غرض بدانیم و به خودمان حق بدهیم درخواست کنیم برایمان یک سبد نان اضافه و روزنامهٔ عصر بیاورند.

اما آن دسته که چندان بخت مساعد نداشته‌اند این لایهٔ عاطفی محافظ را ندارند. هر موقعیت یا دستاوردی در زندگی داشته باشیم، باز هیچ‌وقت از این احساس دور نیستیم که بقیه به ما می‌خندند و دلیلی خوب برای آزارمان دارند. مجبوریم آگاهانه تلاش کنیم کارهایی را انجام دهیم که دیگران خودبه‌خود یاد گرفته‌اند. بخشی از ذهنمان باید بخش دیگر را دلداری دهد. باید صداهایی اطمینان‌بخش تولید کند، صداهایی که خودمان هیچ‌وقت نشنیده‌ایم.‌

باید از ما دلجویی کند، چون کسی این کار را نکرده است. اگرچه این لحظه در رستوران تنهاییم، باید تقلا کنیم به تصویری از تمام زندگی‌مان بچسبیم: دو روز پیش داشتیم با دوستانمان می‌گفتیم و می‌خندیدیم (از این دوستان خوب چندتایی دوروبرمان داریم)، فردا با همکاران‌مان درگیر بحثی جدی خواهیم شد، اما پیش از آن محبت دیده‌ایم و در آغوش‌های گرمی فشرده شده‌ایم. این لحظه تنهاییم، ولی اصلاً معنی‌اش این نیست که از اجتماع رانده شده‌ایم.


ضمناً، باید یادمان باشد که، در معنایی بسیار خوب، کسی اصلاً حواسش به ما نیست. ما کاری به کار هم نداریم و این بسیار هم خوب است. کسی که دارد در جمع دوستانش جوک تعریف می‌کند کارش را ول نمی‌کند که به ما بخندد. آدم جذابی که غرق بحثی داغ با دوستش است شاید دربارهٔ این حرف می‌زند که چقدر جذب شغل جدیدش شده است. این آدم‌ها وقتشان را صرف این خیالات نمی‌کنند که ما چقدر بی‌ریخت و تنهاییم. این صداها توی سر ما است نه آن‌ها.

این تصور هم باید برایمان مایهٔ آسودگی باشد که همین که بعضی وقت‌ها مثل غریبه‌ها باشیم و مدام قاتی جمع نباشیم شأن و شکوهی دارد، چراکه فرصت می‌کنیم از جریان طبیعی اجتماع قدم بیرون بگذاریم و از زاویه‌ای غیر مستقیم و دورافتاده به طبیعت بشری فکر کنیم. کسی که در این لحظه دوستی دوروبرش نیست و تنها است از این امتیاز برخوردار است که به شناختی دست یابد که از کسانی که همیشه در محاصرهٔ پرچانگی دوست و آشنا هستند دریغ می‌شود. ‌

حامی بزرگ مشتری‌های تنها، نقاش آمریکایی، ادوارد هاپر، می‌دانست چطور به کسانی که بیرون از جمع‌اند حیثیت درخور ببخشد، کسانی که می‌توانند افکاری را پرورش بدهند که جماعت تأییدشان نمی‌کند، کسانی که تنهایی‌شان به روحشان عمق می‌دهد و دیگران را مشتاق دوستی‌شان می‌کند. شخصیت اصلی اتومات اصلا ترحم‌انگیز نیست، کانون عمق و شناختی خاموش است. دلمان می‌خواهد کنارش بنشینیم ـ نه اینکه تأسف بخوریم که تاکنون تنها مانده است.

اضطرابِ تنها غذا خوردن، به‌طور طبیعی، اقتضا می‌کند فکر کنیم فقط خودمان دچار این اضطراب‌ایم و در جمع احساس راحتی می‌کنیم. کسانی که از این لحاظ خجالتی‌اند نه تنها هستند، نه بیچاره، نه قابل‌ترحم. ما فقط وقت می‌گذاریم تا برای مدتی از بیرون دربارهٔ چیزها تأمل کنیم و در این اثنا آمادهٔ عمیق‌ترین دوستی‌ها و خودشناسی‌ها خواهیم شد.

اعتماد به‌نفس / به روایت مدرسهٔ دوباتن

#vkends \ @vkends

vkends | مجله ایده‌ها

16 Oct, 12:07


Edward Hopper - Automat (1927)

vkends | مجله ایده‌ها

16 Oct, 04:25


تاریک ترین ولنتاین

#video
#vkends

vkends | مجله ایده‌ها

14 Oct, 18:49


والدینی به قدر کافی خوب
#video
#vkends

vkends | مجله ایده‌ها

13 Oct, 06:20


اما چگونه این کار را کردیم؟ چگونه توانستیم آب دریا را سر بکشیم؟ چه کردیم آن هنگام که این زمین را از بند خورشید اشک‌ها ساختیم؟ زمین به کجا می‌رود؟ ما به کجا می‌رویم؟ آیا تا ابد صعود خواهیم کرد؟‌
‌آیا در هیچ بی‌نهایت سرگردان نشده‌ایم؟ آیا نفس فضای هیچ را احساس نمی‌کنیم؟ آیا هرلحظه و ساعت تاریک و تاریک‌تر نمی‌شود؟ خدا مرده است و مرده می‌ماند. ما، او را کشته‌ایم. آن‌که تاکنون مقدس‌ترین و قادرترین دارای جهان بوده است زیر خنجرهای ما چنان خون داد تا مرد. با کدامین آب می‌توانیم خود را بشوییم؟ آیا نباید خود خدا شویم تا درخور آن جلوه کنیم؟»

باید و نبایدهای عشق؛ یکی از ارزش‌های جامعه امروزی
یکی دیگر از ارزش‌هایی که جامعه برای ما معین کرده، پیرامون عشق و دوستی است. این ارزش‌ها به ما می‌گویند که همواره تکه‌ای گمشده از ما در دنیا وجود دارد و تنها زمانی معنای واقعی شادی را به‌ درستی می‌چشیم که او را در کنارمان داشته باشیم، دیگر باقی مشکلاتمان به فراموشی سپرده می‌شوند.

مدت‌های طولانی در راه پیدا کردن چنین فرشته‌ای امیدوار می‌مانیم. و اگر نتوانیم او را پیدا کنیم، این ناکامی را به خود نسبت می‌دهیم و خود را ناتوان در نظر می‌گیریم و اگر هم موفق شویم و پازل گمشده‌ی وجود خود را بیابیم، پس از سال‌ها زندگی با او، به این درک می‌رسیم که او هم تکه‌ای نبوده که همیشه به دنبالش بودیم و به‌ناچار افسرده می‌شویم.

به نظر شما مشکل عشقی ما کجا می‌تواند باشد؟ آیا انتخاب ما درست نبوده یا اینکه آن فرد را به‌درستی نشناخته‌ایم؟ هیچ‌ کدام. تمام این خوش‌بینی‌های عشقی تنها زیر سر جامعه بوده! جامعه‌ای که از طریق رسانه‌، فیلم‌ها و آهنگ‌های به‌ ظاهر عاشقانه میل به پیدا کردن تکه‌ی گمشده‌ی عشقی را در ما پررنگ می‌کند. به‌ طوری‌که این مأموریت غیرممکن می‌شود هدف اصلی و اساسی زندگی ما! در آخر اما، این جستجوی نافرجام نتیجه‌ای ندارد جز اینکه خود را سرزنش کنیم.

ولی در کمال نا امیدی و غم، نیچه دست‌هایمان را مانند دوستی وفادار می‌گیرد و به ما می‌گوید:

ارزش‌های زندگی را خودت انتخاب کن. به جامعه و عوام وابسته نباش. بدان که هیچ‌کس تو را خوشبخت نخواهد کرد. تو تنها زمانی به رضایت خاطر می‌رسی که خودت، خودت را خوشبخت کنی. پس بشو آن‌که هستی.

باور به مفهوم بازگشت ابدی از نگاه نیچه
اوج نبوغ و پختگی نیچه در این مفهوم پنهان‌ شده است. مفهوم بازگشت ابدی نیچه با اینکه ازنظر علمی چندان پایه‌های سنگی محکمی ندارد، اما به‌ عنوان یک آزمایش فکری نجات‌ بخش، می‌تواند ما را از فلاکت زندگی رها سازد. اما بازگشت ابدی؟ یعنی چی؟ نقل‌ قول زیر را بخوانید:

خیال کن روزی یا شبی جنّی سینه‌خیز به خلوت تنهایی‌ات راه می‌جست و می‌گفت: « باید این زندگی را به همین شکل که اکنون داری و تاکنون داشته‌ای بارها و بارها، بیرون از حد شمار، تکرار کنی؛ به قسمی که هیچ‌ چیز نویی در آن روی ندهد و هر درد و هر شادی و هر آه و تمام چیزهای بس کوچک و بزرگ زندگی باز به سراغت آید. همه‌چیز به همان ترتیب و توالی که تاکنون از سر گذرانده‌ای. این لحظه و حتی خود من. ساعت شنی ابدی حیات بارها و بارها سروته خواهد شد و تو همراه آن خواهی بود.»

با شنیدن چنین آزمایشی چه احساسی می‌کنید؟ آیا از سر ناامیدی و واهمه، فریاد می‌کشید… «نه، من نمی‌خواهم این زندگی را تکرار کنم».یا از اینکه دوباره و دوباره این زندگی را زندگی می‌کنید مسرور هستید؟ این پرسش به شکل سنگین‌ترین بار بر دوش تمام اعمال ما می‌نشیند.

باید چه درسی از مفهوم بازگشت ابدی نیچه بگیریم؟
از خود بپرسید، آیا کاری که حالا می‌کنم ارزش آن را دارد که بارها و بارها تکرار شود؟ یا آن را فقط به‌عنوان چاره‌ای موقت انجام می‌دهم؟ آیا راه‌حلی سردستی است و آیا سبک زندگی من به‌راستی باید چنین باشد؟

هدف از این آزمایش فکری درواقع طرح ادعایی دراین‌باره نیست که چه چیزی ممکن است در عمل صادق باشد. کارکرد این آزمایش بیشتر حس ارزیابی میزان وزن و اهمیت لحظه‌ی حال است. هدف از طرح این آزمایش، این است که ما را نسبت به زندگی خودآگاه‌تر کرده تا بتوانیم در صورت نارضایتی، هرچه زودتر شیوه‌ی زندگی خود را تغییر دهیم.

اگر با این چشم‌انداز که این زندگی را بارها و بارها خواهم زیست دچار یأس و ناامیدی شوید، منطق نشان می‌دهد که از شیوه زندگی خود راضی نیستید. و برعکس اگر ذوقی عمیق وجودتان را فرابگیرد، این‌طور می‌توان برداشت کرد زندگی شما همانی است که دوست دارید باشد. حال نوبت شماست. به این پرسش‌ها پاسخ دهید و ارزش مفهوم بازگشت ابدی نیچه را در زندگی خود بیافرینید و از این طریق به هدف یا مأموریت زندگی خود برسید.

vkends | مجله ایده‌ها

13 Oct, 06:20




ابر انسان نیچه و راه پرخار آزادی و بلوغ فکری
چه عالی بود اگر شکوفایی استعدادهای شخصی، نرم و راحت حاصل می‌شد و شاید برای بعضی آدم‌های خوش‌ شانس چنین باشد، اما در بیشتر موارد، راه رشد و شکوفایی، یعنی راه بدل شدن به آن نوع شخصی که می‌خواهیم باشیم، راهی پرپیچ‌ و‌خم و هراس‌انگیز است. به گفته نیچه گنج بی‌ رنج به دست نمی‌آید و طبیعی است که راه آزادی راهی پرخار و دشوار باشد.

مفهوم ابر انسان نیچه یکی دیگر از آن دیدگاه‌هایی است که آدم را به وجد می‌آورد. به گفته او اخلاق ابر انسان ردِ اخلاق عوام است. افرادی که ارباب اراده به قدرت خویش هستند. قاطع‌ترین ارزش برای نیچه این بود که ما باید برای بودن آنچه هستیم از سرمای طاقت‌فرسای کوهستان‌های برف‌زده و طوفانی بگذریم. باید در میان آب‌و‌هوای ناخوش زندگی خود، به‌جای فرار از آن، خود را قوی‌تر کنیم.

چرا رنج کشیدن باعث موفقیت ما می‌شود؟
شاید جمله معروف «آنچه تو را نکشد، نیرومندترت می‌کند» را شنید باشید. این جمله به‌ روشنی به ما می‌گوید که هر سختی و رنجش خاطر ما را به بهترین خودمان نزدیک‌ تر می‌کند. درنتیجه دوری از این رنجش‌ها نه‌ تنها کمکی به ما نمی‌کند، بلکه ما را از رضایت خاطر ابدی نیز دور می‌کند. درواقع رنجش و خوشحالی به‌ مثابه‌ی برادران دوقلویی هستند که زندگی در نبود یکی، لذتی نخواهد داشت. پس اگر دوست دارید طعم خوشبختی واقعی را بچشید، می‌بایست خود را برای رنج کشیدن آماده کنید.

این بود بخشی از مهم‌ترین آموزه‌های فیلسوف بزرگ، فردریش نیچه. شاید این فلسفه تلنگرزنان ما را به وجد آورد و مانند مشت‌های سنگینی باشد که نیچه به صورتمان می‌کوبد؛ اما باید دانست که ارزش ضربه‌ی مشت به این نیست که چقدر محکم زده شود، بلکه به هدف زدن آن ضربه‌ ملاک است.‌

#vkends \ @vkends‌

vkends | مجله ایده‌ها

13 Oct, 06:20


#مقاله
#فریدریش_نیچه | فلسفه‌ی نیچه چطور می‌تواند مشکلات زندگی شما را تسلی دهد‌‌

#vkends \ @vkends‌

vkends | مجله ایده‌ها

13 Oct, 06:20




فلسفه‌ی نیچه / فریدریش نیچه ‌

فلسفه‌ی نیچه چطور می‌تواند مشکلات زندگی شما را تسلی دهد ‌

نیچه، نیچه، نیچه. نام او را بسیار شنیده‌ایم. شاید نقل‌قول معروفی از او خوانده باشیم. شاید تنها سبیل معروف او به چشممان خورده باشد. اما آیا می‌دانید که با بزرگ‌ترین فیلسوف تاریخ بشر که تأثیری شگرف بر تمامی بزرگان پس از خود داشته روبرو هستید؟ و از همه مهم‌تر، آیا می‌دانید فلسفه‌ی فردریش نیچه چطور می‌تواند در بهتر زندگی کردن ما نقش داشته باشد؟

فلسفه‌ی نیچه به رشد و توسعه فردی ما کمک شایانی می‌کند. روابط عاطفی و اجتماعی ما را قوت می‌دهد و به ما یاد می‌دهد چطور خودمان باشیم. اما جای یک سؤال مهم اینجا خالی است.

چرا فلسفه‌ی نیچه برای زندگی ما اهمیت دارد؟
اگر بخواهیم به واقعیتی ژرف اعتراف کنیم، باید بگوییم که گاهی از آن «کسی که هستیم» احساس دلسردی و سرخوردگی می‌کنیم. آرزو می‌کنیم بهتر از این‌که هستیم باشیم، ولی مطمئن نیستیم که معنای این خواهش چیست. نیچه با این نوع بی‌قراری همدلی کاملی دارد. ملامتمان نمی‌کند که چرا کفران نعمت می‌‎کنیم و یادمان نمی‌آورد که زندگی می‌تواند خراب‌تر از این‌ها باشد.

برعکس، این فیلسوف روان‌درمانگر از ما می‌خواهد هنگامی‌که احساس خوبی نداریم، بر آنچه بر ما می‌گذرد توجه کنیم. او از ما می‌خواهد این نارضایتی و ناخرسندی را خوب بشناسیم، جدی‌اش بگیریم و برایش آستین بالا بزنیم. به عقیده او، یکی از مهارت‌های زندگی که انسان باید بر آن مسلط شود، زندگی تحلیل یافته است؛ به این معنی که به مشکلات و مسائل زندگی خود فکر کنیم و بتوانیم راه‌حلی عملی برای آن‌ها بیابیم.

قصد ما در این مقاله پرداختن به موضوعات انتزاعی و نامفهوم این فیلسوف نیست، بلکه تنها می‌خواهیم دیدگاه‌های قابل‌درکی را که درد بی‌درمانمان را دواست تسلی بخشد. در ادامه این مقاله مدرسه زندگی، ۳ باور بزرگ نیچه در مورد زندگی بهتر را بررسی می‌کنیم تا به اهمیت آموزه‌های او در مورد زندگی رضایت‌بخش برسیم.

ارزیابی دوباره‌ی همه‌ی ارزش‌های انسانی
شما چه ارزش‌های برای خود دارید؟ آیا این‌طور نیست که اکثر باورها و ارزش‌های ما در زندگی همان‌هایی هستند که جامعه در لباس یک هنجار به تن ما کرده؟ نیچه با چنین چیزی کاملاً مخالف بود. او معتقد بود که انسان برای رسیدن به رضایت و شادی نیازمند ارزیابی موقعیت خویش است. به‌عبارت‌دیگر، نیاز است که گمان کنیم هیچ راهنمایی برای ما وجود ندارد و این تنها خود ما هستیم که می‌توانیم ارزش‌هایی عاقلانه را برای خود انتخاب کنیم.

تبعیت کردن از دیگران آسان است. زیرا ما تنها در پی رسیدن به آرامش و شادی روحی‌ایم. از طرفی تبعیت کردن از خود کاری بس دشوار و طاقت‌فرساست زیرا این راه با پرسش‌ها و شک‌های متعددی همراه است.

نیچه سخت مشتاق بود که خوانندگان خود را شوکه کند و یک‌باره مشتی ناسزا حواله‌ی همان چیزهایی کند که ما خیال می‌کنیم باید به آن‌ها احترام بگذاریم: سنت‌های جامعه، اهمیت پول و مادیات، ارزش دیدارهای اجتماعی و مهمانی‌های جمعی، دنبال کردن خیر و صلاح همگان. اگرچه «گله» یا «رمه» خواندن جامعه توسط نیچه ممکن است بدجنسی به نظر برسد، اما این مخاطره‌ای است که نیچه به جان می‌خرد تا ما را شوکه کند.

اما واقعیت این است که بعضی‌اوقات زیادی فکر می‌کنیم که باید همرنگ جماعت شویم و از ارزش‌های از پیش تعیین‌شده‌ی جامعه تبعیت کنیم. طبیعی است که آدمی نظرش را در مورد بعضی چیزها تغییر دهد و درنتیجه ممکن است که در ۴۰ سالگی متوجه شویم راه زندگی ما آنی نبوده که به‌واقع می‌خواستیم. اما نباید از خود بیخود شویم و خود را افسارگسیخته پنداریم. برای تغییر زندگی هیچ‌ وقت دیر نیست.

مفهوم خدا مرده است
نیچه در مفهوم جمله «خدا مرده است» می‌نویسد که باید با این فرض زندگی کنیم که آن دسته از ارزش‌های دینی که توسط خدا برای ما معین‌شده را نابودشده و مرده پنداریم و برای ساختن ارزش‌های فردی خود قدم برداریم و استقلال فکری داشته باشیم. نقل‌قول زیر حکایت نیچه در این مورد است:

«آیا نشنیده‌اید حکایت آن دیوانه‌ای را که بامداد روز روشن فانوسی برافروخت و فریاد زنان به بازار رفت و فریاد کشید: من خدا را می‌جویم! من خدا را می‌جویم. ازآنجاکه بسیاری از کسانی که به خدا ایمان نداشتند آنجا گردآمده بودند، دیوانه مایه‌ی خنده فراوانی شد. یکی پرسید مگر گمش کرده‌ای؟ دیگری گفت شاید پنهان‌ شده است، از ما می‌ترسد! شاید هم به سفر رفته! و بدین‌سان همگی می‌خندیدند. در این هنگام دیوانه به میانشان پرید و با نگاهی میخکوب‌کنان گفت: من به شما می‌گویم. خدا مرده است! ما او را کشته‌ایم. من و شما همه قاتلان او هستیم.

vkends | مجله ایده‌ها

12 Oct, 12:58



۱۰ - تئوفراستوس در مقایسه گناهان تا آن جا که اصلاً بتوان آن ها را مقایسه کرد این حقیقت فلسفی را تایید می کند که گناهان ناشی از میل یا شهوت بدتر از گناهان ناشی از گناهان ناشی از خشم و غضب اند، زیرا به نظر می رسد رویگردانی انسان خشمگین از عقل با نوعی درد و رنج و احساس نصفه نیمه ای از اضطرار همراه است؛ در حالی که انسان شهوت پرست، که لذت بر او غلبه دارد، بی بندوبارتر و زنانه تر رفتار می کند. در این صورت، تجربه و فلسفه، هر دو، تصدیق می کنند که گناه دردناک درخور نکوهش است. در یکی گناهکار شبیه کسی است که بر اثر نوعی بی عدالتی به درد آمده و به طور غیر ارادی از خود بی خود شده؛ در دیگری گناهکار شبیه کسی است که به خاطر میل به ارضای شهوتش به اراده خویش به سوی گناه می شتابد.

#مارکوس_اورلیوس
#تأملات - دفتر دوم - بند دهم


‌مجله ایده‌ها

vkends | مجله ایده‌ها

12 Oct, 12:57


آزمون لکه‌‌ای رورشاخ چگونه کار می‌کند؟

#video
#vkends

vkends | مجله ایده‌ها

11 Oct, 14:06



هر کسی می‌کوشد زندگی خود را به اثری هنری مبدل سازد. ما میخواهیم که عشق پایدار باشد و می‌دانیم که پایدار نیست؛ عشق حتی اگر به گونه‌ای معجزه‌آسا یک عمر هم بماند باز هم ناکامل است.‌

شاید در این نیاز برنیامدنی به جاودانگی اگر می‌دانستیم که رنج آدمی پایانی ندارد بهتر میتوانستیم آن را بشناسیم. ظاهراً اذهان بزرگ گاه از رنج کمتر به هراس می‌افتند تا از این واقعیت که رنج دوامی ندارد. در نبود نیکبختی بی‌پایان دست‌کم رنج جاوید تقدیری به ما می‌بخشد. اما حتی این تسلّی را هم نداریم و سخت‌ترین رنج های ما هم روزی به پایان خواهند رسید.‌

در سحرگاهی پس از شبهای بسیارِ نومیدی آرزوی جلوگیری ناپذیر زندگی کردن به ما اعلام خواهد کرد که همه چیز به پایان رسیده و رنج هیچ معنایی جز نیکبختی نداشته است.

‌#آلبر_کامو
#عصیانگر

‌مجله ایده‌ها

vkends | مجله ایده‌ها

11 Oct, 09:59


آیا باید به برداشت اولیه‌تان از افراد اعتماد کنید؟

#video
#vkends

vkends | مجله ایده‌ها

11 Oct, 07:54



به من می‌گویید: «تاب آوردنِ زندگی دشوار است.» پس گردن فَرازی‌ات در بامداد
و اُفتادگی‌ات در شامگاه از چیست؟

تاب آوردنِ زندگی دشوار است: اما خود را چنین نازپرورده مَنَمای! . . .

#فریدریش_نیچه
#چنین_گفت_زرتشت

مجله ایده‌ها