ویرِ ویرایش | محمد یوسفی‌شیرازی @virevirayesh Channel on Telegram

ویرِ ویرایش | محمد یوسفی‌شیرازی

@virevirayesh


نوشته‌های محمد یوسفی‌شیرازی
درباره‌ی ویرایش و ترجمه و ادبیات

چه کسم من:
b2n.ir/w94186

ترجمه‌ها:
b2n.ir/s21779

اینستاگرام:
instagram.com/virevirayesh

گودریدز:
goodreads.com/author/show/20550295

تماس:
@MyoosofiShirazi
[email protected]

ویرِ ویرایش | محمد یوسفی‌شیرازی (Persian)

با خوش آمدید به کانال ویرِ ویرایش، کانالی که به عمیق‌ترین نگاه‌ها در دنیای ویرایش، ترجمه و ادبیات می‌پردازد. این کانال متعلق به محمد یوسفی‌شیرازی است، نویسنده و ویراستار با تجربه ای که علاقه‌مند به به اشتراک گذاشتن دانش و تجربیات خود است. n محتوای اصلی این کانال شامل متون و مقالاتی است که محمد یوسفی‌شیرازی نوشته و درباره‌ی ویرایش، ترجمه و ادبیات می‌پردازد. اگر به دنبال انتقال دانش و اطلاعات از یک فرد با تجربه و کارآمد هستید، این کانال برای شماست. nn علاوه بر مقالات، محمد یوسفی‌شیرازی همچنین ترجمه‌های متنوعی را ارائه می‌دهد. شما می‌توانید ترجمه‌های وی را از لینک‌های موجود در کانال دنبال کنید. همچنین او در اینستاگرام و گودریدز حضور دارد و از آخرین فعالیت‌ها و ترجمه‌های خود به‌روزرسانی می‌دهد. nn اگر دنبال پیوند با یک نویسنده استعدادمند هستید یا به به اشتراک گذاشتن ایده‌ها و تجربیات در زمینه ویرایش و ادبیات علاقه‌مندید، حتما به کانال ویرِ ویرایش ملحق شوید. در اینجا شما می‌توانید بهترین منابع و محتواهای مرتبط با ادبیات را بیابید. nn برای ارتباط مستقیم با محمد یوسفی‌شیرازی و یا اطلاعات بیشتر درباره‌ی او، می‌توانید از لینک‌های موجود در کانال استفاده کنید یا با او از طریق ایمیل یا تلگرام در ارتباط باشید.

ویرِ ویرایش | محمد یوسفی‌شیرازی

19 Jun, 15:48


در صوت پیوست‌شده، درستی و نادرستی جمله‌های زیر را شرح داده‌ام.

✔️آقایانِ همکار، دقت کنید.
✔️آقایانِ همکار! دقت کنید.
✔️آقایانِ همکار دقت کنند.

✖️آقایانِ همکاران دقت کنید.
✖️ آقایانِ همکاران، دقت کنید.
✖️آقایانِ همکاران! دقت کنید.
✖️آقایانِ همکاران دقت کنند.
✖️آقایانِ همکاران، دقت کنند.
✖️آقایانِ همکاران! دقت کنند.

📄ویرِ ویرایش📄
محمد یوسفی‌شیرازی
t.me/virevirayesh

ویرِ ویرایش | محمد یوسفی‌شیرازی

07 May, 14:35


‍ دوره‌ی اصول گفتاری‌نویسی

گفتاری‌نویسی یا شکسته‌نویسی (یعنی مثلاً نوشتن «رسیده‌م خونه» به‌جای «به خانه رسیده‌ام») از موضوع‌های ندیده‌گرفته در دوره‌ی معاصر است؛ به‌طوری که با وجود فراوانیِ کاربرد، کمتر ریزه‌کاری‌های آن را آموزش داده‌اند. دوره‌ی «اصول گفتاری‌نویسی» به ظرافت‌های این مهارتِ کاربردی مربوط می‌شود و به کارِ همه‌ی کسانی می‌آید که به‌فارسیِ گفتاریِ امروزی می‌نویسند؛ خواه در چت‌های روزمره، خواه در داستان و نمایش‌نامه، خواه در فضاهای دیجیتال مربوط به کسب‌وکار.

سرفصل‌ها:
ضرورت توجه به درست‌نویسی در نوشته‌های مجازی و روزمره
اصول و قواعد درست‌نویسی در فضای دیجیتال
گونه‌های زبانی (رسمی و گفتاری) و ویژگی‌های آن
سطح‌های مختلف زبانِ رسمی و گفتاری
ویژگی‌های زبان داستان
بررسی عملی نمونه‌متن‌های داستانی
تاریخچه‌ی شکسته‌نویسی در فارسی
معرفی و نقد و بررسی منابع شکسته‌نویسی در فارسی
اصول و قواعد شکسته‌نویسی
تمرین شکسته‌نویسی

این دوره پیش‌تر با عنوان «کارگاه شکسته‌نویسی» چهار بار به‌صورت برخط برگزار شده است. اکنون شکل ضبط‌شده و مدوّن‌تری از آن در وبگاه «یادِمی» در دسترس همگان قرار می‌گیرد. عرضه‌ی این دوره در این بستر جدید، سوای همه‌ی مزیت‌ها، امکان آزمون‌گیری و سنجش آموخته‌ها و نیز تعامل ادامه‌دار با آموزگار را فراهم آورده است.

برای نام‌نویسی، وارد این نشان شوید:

نام‌نویسی دوره‌ی اصول گفتاری‌نویسی
کد تخفیف ۲۰درصدی:
ویرویرایش

ضمناً کسانی که پیش‌تر در یکی از کارگاه‌های برخطِ شکسته‌نویسیِ من شرکت‌کرده‌اند و اکنون خواهان مرور و بازآموزی و تثبیت آموخته‌های خود هستند، می‌توانند پیامی به من بدهند و با تخفیف ویژه‌ای نام‌نویسی کنند.

📄ویرِ ویرایش📄
محمد یوسفی‌شیرازی
t.me/virevirayesh

ویرِ ویرایش | محمد یوسفی‌شیرازی

05 May, 06:28


رضا، رضایت، نارضایتی

واژه‌ی «رضا» در عربی مصدر است و معنی «راضی‌بودن» می‌دهد. آن‌گونه که از گفته‌های صاحب‌نظران برمی‌آید، در فارسی قدیم نیز این مفهوم را به همین صورت (و نه به‌صورت «رضایت») بیان می‌کرده‌اند؛ چنان‌که سعدی یکی از باب‌های بوستان را «در رضا» نامیده یا حافظ می‌گوید: «رضا به داده بده وز جبین گره بگشای.» اما از آنجا که این لفظ نشانه‌ای از مصدربودن در خود ندارد (مانند «ی» یا «یت» مصدری؛ چنان‌که در «دشمنی» و «مرجعیت» می‌بینیم)، فارسی‌زبانان پسوندِ مصدرسازِ «یت» را به پایان آن افزوده و «رضایت» را ساخته‌اند.

بعضی از ادیبان کهنه‌گرا در چند دهه‌ی گذشته کاربرد «رضایت» به‌جای «رضا» را روا ندانسته‌اند؛ اما این توصیه بیش از همه به این دلیل که برپایه‌ی قاعده‌های زبانی جز فارسی است، وجهی ندارد؛ چراکه هر زبانی قاعده‌ها و اصول خاصِ خود را دارد و نباید قاعده‌ها و اصولِ زبان دیگر را ملاک سنجش درست و نادرست در زبان قرار داد.

اما مفهوم مقابلِ «رضایت» را غالباً به‌گونه‌ای به کار می‌برند که نه با قاعده‌های زبانی جز فارسی، بلکه با قاعده‌های خودِ فارسی ناسازگار است: «نارضایتی». غلام‌رضا ارژنگ در کتاب ویرایش زبانی به‌شکلی سربسته دراین‌باره چنین توضیح می‌دهد که ما «نارضایت» و «نارضا» نداریم تا بتوان آن را به‌صورت «نارضایتی» درآورد. بنابراین، به‌جای «نارضایتی» باید «ناراضی‌بودن» را به کار برد (ارژنگ، ۱۳۹۰: ۱۶۶).

«نارضایتی» ساخته‌شده از «نا»ی منفی‌ساز است به‌اضافه‌ی «رضایت» و «ی» مصدرساز. نخستین ایرادی که به ساختار این واژه می‌توان گرفت، حشوِ آن است: جمع‌شدن «یت» مصدری با «ی» مصدرساز حشوآمیز است. اشکالِ دیگر این است که به‌خلافِ آنچه در فارسی تداول دارد، «نا» در اینجا نه پیش از صفت، بلکه پیش از اسم قرار گرفته است؛ چراکه مصدر اسم است. صرف‌نظر از نمونه‌های کم‌شماری مثل «ناچیز» و «نافرجام» و «نافرمان» و «ناکس»، پیشوند «نا» پیش از صفت (یا اسمی که کاربرد صفتی هم دارد) می‌آید و آن را منفی می‌سازد:

نا+امن: ناامن
نا+آرام: ناآرام
نا+آگاه: ناآگاه
نا+بجا: نابجا
نا+برابر: نابرابر
نا+بینا: نابینا
نا+پاک: ناپاک
نا+درست: نادرست
نا+دقیق: نادقیق
نا+رفیق: نارفیق
نا+روا: ناروا
نا+سالم: ناسالم
نا+شایست: ناشایست
نا+شدنی: ناشدنی
نا+شناس: ناشناس

ولی «نارضایت» نه‌تنها اسم نیست، بلکه اصلاً در فارسی به کار نمی‌رود. درنتیجه، شایسته است به‌جای «نارضایتی»، بگوییم و بنویسیم: «بی‌رضایتی»، «نارضایتمندی»، «ناراضی‌بودن»، «راضی‌نبودن»، «رضایت‌نداشتن».

✖️اعتراض به‌دلیل نارضایتی است.
✔️اعتراض به‌دلیل بی‌رضایتی است.
✔️اعتراض به‌دلیل نارضایتمندی است.
✔️اعتراض به‌دلیل ناراضی‌بودن است.
✔️اعتراض به‌دلیل راضی‌نبودن است.
✔️اعتراض به‌دلیل رضایت‌نداشتن است.


کتاب‌نامه:
ارژنگ، غلامرضا، ۱۳۹۰، ویرایش زبانی برای زبان نوشتاری فارسی امروز، چ۱، تهران: قطره.

📄ویرِ ویرایش📄
محمد یوسفی‌شیرازی
t.me/virevirayesh

ویرِ ویرایش | محمد یوسفی‌شیرازی

20 Apr, 15:21


‍ استادان ادبیات و مقاومت دربرابر شکسته‌نویسی

استاد حسن انوری در مصاحبه‌ای که با عنوان «کتاب‌های مبتذل» در روزنامه‌ی سازندگی (سال ششم، شما‌ره‌ی ۱۴۰۴، صفحه‌ی ۸) منتشر شده، به‌اختصار نکته‌های خوب و بدی درباره‌ی درست‌نویسی گفته است. بخشی از خوبیِ این گفته‌ها برمی‌گردد به انتقاد وی به بی‌محتوایی (و به‌تعبیر خودش، «ابتذالِ») کتاب‌های درسیِ ادبیات در نظام آموزشی ایران:

«متأسفانه کتاب‌های درسی فعلی بسیار بسیار قابل‌انتقاد هستند؛ مثلاً در کتاب هفتم که برای دانش‌آموزان نوشته‌اند، داستانی با زبان و خط شکسته گذاشته‌اند؛ مثلاً به‌جای "می‌گویند" نوشته‌اند "می‌گن" یا به‌جای "بنشین" نوشته‌اند "بشین". این زبان را در کتاب درسی دانش‌آموزان به کار برده‌اند و این غلط محض است.»

در اینکه کتا‌ب‌های درسیِ کنونیِ ادبیات، مبتذل و بی‌محتوا و نامناسب است، به‌گمانم صاحب‌نظران اکثراً متفق‌اند. با این نکته هم که شکسته‌نویسی در کتاب درسی نباید باشد، می‌شود با ملاحظه‌هایی موافقت کرد. مثلاً می‌توان استدلال کرد که نظام آموزشی باید در درجه‌ی اول، زبان معیارِ ناشکسته را به دانش‌آموز یاد بدهد که ابزار مکتوبِ ارتباطی در فضاهای رسمی است و درس‌خوانده‌ای که خواندن و نوشتن به‌فارسی را می‌آموزد، در آینده باید بتواند به‌خوبی به این گونه‌ی زبانی بخواند و بنویسد. بنابراین، خصوصاً در سال‌های آغازینِ یادگیری، اگر دانش‌آموز را با نوشتار شکسته روبه‌رو کنند (یا فراوان روبه‌رو کنند)، چه‌بسا ناشکسته‌نویسی را به‌خوبی یاد نگیرد و کاربرد درستِ آن در ذهنش جاگیر نشود. اما درهرحال، شکسته‌نویسی «غلط محض» نیست و به‌ویژه با تغییرات اجتماعی و ارتباطی‌ای که در سال‌های اخیر پدید آمده، ضرورت و کاربرد آن را به‌هیچ‌وجه نمی‌توان انکار کرد.

این نکته‌ی بسیار مهمی است که غالب استادان سرشناس و بزرگِ زبان و ادبیات فارسی، غافلانه از آن چشم می‌پوشند. دورافتادن این‌قبیل استادان از بطن جامعه و تغییراتی که به‌لحاظ زبانی در آن پدید آمده، تا آنجا پیش می‌رود که بعضاً مدعی می‌شوند زبان شکسته‌ی تهران را مردم شهرستان نمی‌فهمند؛ آن‌هم در زمانه‌ای که رسانه‌های جمعی تا این حد فراگیر شده و گونه‌ی گفتاریِ کمابیش معیارشده‌ای را از دل پایتخت تا دورافتاده‌ترین روستاهای کشور به گوش و چشم زبان‌وران رسانده‌اند. در میان گفته‌های استاد حسن انوری، این خطایی است که مخاطب را جداً حیرت‌زده می‌کند:

«زبان شکسته غیر از زبان رسمی است و غیر از تهران، در شهرهای دیگر کاربردی ندارد. زبان شکسته را مردم زاهدان و یا تبریز نمی‌فهمند؛ درحالی‌که در کتاب درسی به کار برده‌اند. به‌کاربردن زبان شکسته، غلط محض است و حاکی از نادانی نویسندگان است.»

شکسته‌نویسی بی‌گمان لازمه‌ی بخشی از ارتباط‌های نوشتاریِ امروز است و انکار آن راه به جایی نمی‌برد. به‌جای انکار، شکسته‌نویسی را باید پابه‌پای ناشکسته‌نویسی آموزش داد.

📄ویرِ ویرایش📄
محمد یوسفی‌شیرازی
t.me/virevirayesh

ویرِ ویرایش | محمد یوسفی‌شیرازی

13 Apr, 11:46


نگاهی به کتاب «ادبیات در مخاطره» (نوشته‌ی تزوتان تودوروف)

چرا ادبیات می‌خوانیم؟ آثار ادبی چه دردی از ما دوا می‌کند؟ اساساً ادبیات به چه کار می‌آید؟ این‌ها پرسش‌هایی است که در جهان بی‌روح و منفعت‌زده‌ی امروز، حتی اگر به زبان نیامده باشد، بارها به ذهن شمار زیادی از کسان آمده است؛ جهانی که در آن غالباً چیزی را تا سودِ ملموس و به‌چشم‌آمدنی نداشته باشد، به رسمیت نمی‌شناسند و جدی نمی‌گیرند. تزوتان تودوروف، منتقد و نظریه‌پرداز نام‌دار، در این کتاب کوچک به‌نوعی به این پرسش‌ها پرداخته و علت‌ها و زمینه‌های پیدایش چنین نگرشی را کمابیش کاویده است.

تودوروف در این نوشتار، بیش از هر چیز به نظریه‌زدگیِ بی‌حاصلی تاخته است که در آموزش ادبیات و نیز خواندن و تفسیر متن‌های ادبی غلبه پیدا کرده و کارکرد بنیادی و اولیه‌ی ادبیات را به‌وضوح به سایه برده است. برپایه‌ی پاره‌ای از این نظریه‌ها، اثر ادبی را پدیده‌ای خودآیین و خودایستا می‌انگارند که سربه‌سر از عالم واقع بریده است. درنتیجه، غالباً بی‌معنی است که بخواهیم معنای اثر را در پیوند با آنچه در واقعیت رخ می‌دهد، دریابیم و براساس آن، تغییری در جهان بیرون رقم بزنیم. ادبیات معنایی فراتر از خود ندارد. افزون‌براین، در پی این تلقی فروکاهنده، درس رسمی ادبیات بیشتر بر خواندن محفوظاتی حاشیه‌ای و یادگیری مهارت‌هایی فرعی تمرکز یافته است؛ محفوظاتی از این جنس که فلان شاعر یا بهمان نویسنده در چه دوره‌ای می‌زیسته و چه اندیشه‌ای داشته و چند اثر آفریده است و مهارت‌هایی از این نوع که آثار او را چگونه می‌توان به انتزاعی‌ترین صورت و بی‌فایده‌ترین شکل، شرح و تفسیر کرد.

به‌گفته‌ی تودوروف، این نگرش درباره‌ی ادبیات پدیده‌ای است که از میانه‌های قرن نوزدهم کم‌کم سر برآورده و بر فضای آموزش رسمی ادبیات، یعنی مدرسه و دانشگاه، چیره شده است. «تا اواسط قرن نوزدهم، تدریس ادبیات هنوز بر فن بلاغت (ریطوریقا) استوار بود (می‌آموختیم چگونه بنویسیم) و تازه پس از آن بود که بر تاریخ ادبیات متمرکز شد (یاد می‌گرفتیم چگونه بخوانیم).» حاصل چنین وضعی، دل‌زدگی هرچه بیشترِ کسانی است که به‌معنی واقعی دل در گرو ادبیات دارند:

«پس جای تعجب نیست که دبیرستانی‌ها یاد می‌گیرند ادبیات هیچ نسبتی با بقیه‌ی جهان ندارد و فقط روابط متقابل عناصر درونی اثر را بررسی می‌کند. این موضوع بی‌تردید سهمی بسزا در بی‌علاقگی روزافزون دانش‌آموزان به رشته‌ی ادبیات داشته است. طی چند دهه، تعداد دانش‌آموزانی که رشته‌ی ادبی را انتخاب می‌کنند از ۳۳ درصد به ۱۰ درصد کاهش یافته است! به‌راستی چرا باید ادبیات خواند وقتی ادبیات همه‌ی توش‌وتوانش را مصروف تشریح روش‌های لازم برای تحلیل ادبی می‌کند؟ دانشجویان ادبیات، در پایان مسیر، مقابل دوراهی دردناکی قرار می‌گیرند: یا استاد شوند و یا به خیل بی‌کاران بپیوندند.»

[...]

کوشش ارزنده‌ی تودوروف در این کتاب، فراخوانی است برای نجات ادبیات از ورطه‌ی بحث‌های نخبگانی و تخصصیِ بی‌ثمر؛ فراخوانی به تمام استادان و منتقدان دست‌درکارِ ادبیات که هنوز به معنا و کارکردی برای این فعالیت بشری باور دارند.

متن کامل این یادداشت

📄ویرِ ویرایش📄
محمد یوسفی‌شیرازی
t.me/virevirayesh

ویرِ ویرایش | محمد یوسفی‌شیرازی

02 Aug, 17:02


هکسره و مصیبت‌های آن:
تمام آنچه باید درباره‌ی #هکسره بدانیم
بریده‌ای از کارگاه شکسته‌نویسی و زبان داستان


تماشا در یوتیوب
تماشا در آپارات
تماشا در اینستاگرام

📄ویرِ ویرایش📄
محمد یوسفی‌شیرازی
t.me/virevirayesh

ویرِ ویرایش | محمد یوسفی‌شیرازی

10 Jul, 05:37


«مثه» یا «مثِ» یا «مثلِ»؟

در نوشته‌های گفتاری، عده‌ای واژه‌ی «مثل» را در جاهایی که مضافٌ‌الیه دارد، بدون «ل» و با «ه» می‌نویسند (یعنی مثلاً به‌جای «مثلِ ماه» می‌نویسند «مثه ماه») و مدعی می‌شوند که «مثه» املای گفتاریِ «مثلِ» است. این سخن نادرستی است و «مثه» چیزی نیست جز مصداقی از خطای شایعِ هکسره. این موضوع را با آوردن مثالی دیگر از شکسته‌نویسی توضیح می‌دهم.

واژه‌ی «دست» را در نظر بگیرید. در گفتار، «دست» را گاهی بدون «ت» بر زبان می‌آوریم. وقتی بخواهیم شکسته‌نویسی کنیم، یعنی تلفظ گفتاری را در خط بازتاب دهیم، در املای این واژه دست می‌بریم و حرفی را که بر زبان نمی‌آوریم، از املا حذف می‌کنیم. براین‌اساس، «دست» را به‌صورت «دس» می‌نویسیم. اما این اتفاق موجب نمی‌شود که وقتی این واژه مضافٌ‌الیه یا صفتی می‌گیرد، طرز نوشتنش متفاوت شود. به‌عبارت دیگر، «دست» و «دس» وقتی مضافٌ‌الیه یا صفت می‌گیرد، با کسره‌ی اضافه می‌آید (که مرسوم است کسره را نگذارند ولی بخوانند):

دستِ من (درست)
دسِ من (درست)

دستِ پُرزور (درست)
دسِ پُرزور (درست)

در چنین جاهایی، چسباندن «ه» به «دست» یا «دس» غلط و مصداق خطای هکسره است:

دسته من (غلط)
دسه من (غلط)

دسته پُرزور (غلط)
دسه پُرزور (غلط)

واژه‌ی «مثل» هم چنین است؛ یعنی در گفتار، گاهی آن را بدون «ل» ادا می‌کنیم و اگر بخواهیم شکسته‌نویسی کنیم، این حرف را از آخرش می‌اندازیم و آن را به‌شکل «مث» می‌نویسیم. «مثل» و «مث» هم وقتی مضافٌ‌الیه می‌گیرد، با کسره‌ی اضافه می‌آید (هرچند کسره را در خط ظاهر نکنیم):

مثلِ من (درست)
مثِ من (درست)

پس در چنین جایگاهی، چسباندن «ه» به این واژه غلط است و هکسره به حساب می‌آید:

مثله من (غلط)
مثه من (غلط)

شاید کسانی که با قاعده‌های شکسته‌نویسی کمابیش آشنا هستند، املای «مثه» را از راه مقایسه‌ی این واژه با واژه‌ی «دیگه» به‌نوعی توجیه کنند. به‌بیان روشن‌تر،‌ ممکن است بگویند چون واژه‌ی «دیگر» را در شکسته‌نویسی به‌شکل «دیگه» می‌نویسیم (یعنی «ر» را به «ه» تبدیل می‌کنیم)، می‌توانیم املای «مثه» را نیز از طریق همین قاعده موجه بدانیم؛ به این معنی که بگوییم در اینجا نیز برای نشان‌دادن تلفظ، حرفی («ل») به حرف دیگر («ه») تبدیل شده است. پس «مثه» املای شکسته‌ی «مثل» است.

ولی این گفته نیز دقیق و صحیح نیست. در شکسته‌نویسی، «دیگر» را در همه‌جا «دیگه» می‌نویسیم و این «ه» به‌جای حرف اصلی واژه نشسته است؛ اما در «مثل» این‌طور نیست و جایگاه نحوی این واژه است که باعث می‌شود بعضی «مثه» بنویسند. به‌سخن دیگر، «ه» در «مثه من» فقط و فقط نشانه‌ی کسره‌ی اضافه است. اگر «مثل» را در حالتی که مضافٌ‌الیه هم نمی‌گیرد، به‌صورت «مثه» می‌نوشتیم، آن استدلال پذیرفتنی بود؛ مثلاً می‌نوشتیم:

تو اون‌قدر خوبی که «مثه» و مانند نداری.

به‌علاوه، اگر «مثل» در شکسته‌نویسی به «مثه» تبدیل شود، در حالتی که مضافٌ‌الیه می‌گیرد، باید بعدش «ی» بگذاریم و بنویسیم «مثه‌ی من»؛ همان‌طور که با «دیگه» چنین می‌کنیم: «کار دیگه‌ی من چی بود؟» ولی این‌گونه نمی‌گوییم و نمی‌نویسیم. بنابراین، «مثه» به‌هیچ‌وجه املای درستی نیست.

جالب است که شاهدهایی از «مثه» به‌جای «مثِ» در آثار نویسندگان نام‌دار (مثل صادق چوبک و سیمین دانشور) نیز یافت می‌شود. این احتمالاً بیش از همه از آن رو است که در دوره‌های گذشته، درباره‌ی شکسته‌نویسی و خطاهای املایی این‌چنینی کمتر سخنی به میان می‌آمده است.

نکته‌ی پایانی: در شکسته‌نویسی معتدل و به‌دور از افراط‌کاری، یعنی شیوه‌ای که خوب است به عادت نوشتاری‌مان برای ثبت گفتار بدل شود، بهتر این است که «مثل» و «دست» را نشکنیم و به‌جای «مثِ من» و «دسِ من»، همیشه «مثلِ من» و «دستِ من» بنویسیم. البته از «مث» و «دس» می‌توان برای ساختن لحن بیش‌ازحد عامیانه و کوچه‌بازاری در آثار داستانی و نمایشی بهره گرفت؛ ولی بهتر است این صورت‌ها به صورت‌های شکسته‌ای که به آن خو گرفته‌ایم، تبدیل نشود و فقط در مواقع خاص و برای لحن‌سازی عامیانه به آن رو بیاوریم.

📄ویرِ ویرایش📄
محمد یوسفی‌شیرازی
t.me/virevirayesh

ویرِ ویرایش | محمد یوسفی‌شیرازی

03 Jul, 09:06


‍ درباب «گرته‌برداری» و «گرده‌برداری»

از زمانی که ابوالحسن نجفی در مقاله‌ی «آیا زبان فارسی در خطر است؟» اصطلاح «گرته‌برداری» را برای اشاره به نوع خاصی از تأثیرپذیری از زبانِ بیگانه به کار گرفت، کسانی به این لفظ خرده گرفتند و آن را شکل عامیانه و نامناسبی از «گرده‌برداری» خواندند؛ کسانی چون محمدرضا باطنی و بهاءالدین خرمشاهی و علی‌اشرف صادقی (هرچند خرمشاهی بعدها از نظر خود برگشت و صورت «گرته‌برداری» را برای این مفهوم مناسب‌تر معرفی کرد). بااین‌همه، این اصطلاح در میان اهالی ویرایش و ترجمه و زبان‌شناسی بسیار رواج یافت؛ به‌طوری که بعد از جاگرفتن «گرده‌برداری» در میان واژه‌های مصوب فرهنگستان نیز همچنان گروه زیادی این اصطلاح را به‌صورت «گرته‌برداری» بر زبان می‌آورند و می‌نویسند.

فرهاد قربان‌زاده که خود از مخالفان صورت «گرته‌برداری» است، در مقاله‌ی «گرته‌برداری یا گرده‌برداری؟» نظر موافقان و مخالفان این اصطلاح را گرد آورده و در پایان نتیجه گرفته که بهتر است این شکلِ غیرمعیار را کنار بگذاریم و صورت «گرده‌برداری» را به‌جای آن به کار ببریم. ازسوی دیگر، منوچهر فروزنده‌فرد در مقاله‌ای دوبخشی با همان عنوانِ «گرته‌برداری یا گرده‌برداری؟»، به پاره‌ای از گفته‌های مخالفان «گرته‌برداری» پاسخ گفته و بعضی از کاستی‌های مهمِ مقاله‌ی قربان‌زاده را نشان داده و در پایان به چند دلیل، به‌نوعی صورت «گرته‌برداری» را بهتر از «گرده‌برداری» معرفی کرده است: اولاً به‌دلیل اینکه به‌خلاف ادعای برخی، عامیانه نیست؛ ثانیاً به‌دلیل رواج چشمگیری که پیدا کرده (و تغییر اصطلاحات جاافتاده موجب آشفتگی می‌شود)؛ ثالثاً به‌دلیل تشخصی که «گرته‌برداری» در مقایسه با «گرده‌برداری» دارد.

برای پیگیری بحث، اول مقاله‌ی فرهاد قربان‌زاده را از اینجا بخوانید و بعد مقاله‌ی منوچهر فروزنده‌فرد را از پایین همین فرسته بارگیری کنید.

📄ویرِ ویرایش📄
محمد یوسفی‌شیرازی
t.me/virevirayesh

ویرِ ویرایش | محمد یوسفی‌شیرازی

16 Jun, 10:31


حذف «است» در ماضی نقلی

در فارسی امروز، به‌ویژه فارسی گفتاری، مرسوم است که فعل کمکیِ «است» را در صیغه‌ی سوم‌شخص مفردِ ماضی نقلی، بدون اینکه قرینه‌ی لفظی داشته باشد، حذف کنند؛‌ یعنی به‌جای «از دیوار پریده است» و «ناهار خورده است» و «خبر آورده است»، می‌گویند «از دیوار پریده» و «ناهار خورده» ‌و «خبر آورده». کسانی، ازجمله سعید حمیدیان (۱۳۶۳: ۱۲۰) و محمود کیانوش (۲۰۱۸)، با این کاربرد مخالفت ورزیده‌اند و مخصوصاً راه‌یافتن آن به نوشتار را ناروا شمرده‌اند.

اما گروهی دیگر، ازجمله پرویز ناتل‌خانلری (۱۳۴۰: ۳۲۷تا۳۲۹) و غلامرضا ارژنگ (۱۳۹۰: ۹۱)، این کاربرد را به دو دلیل بی‌اشکال دانسته‌اند: اولاً به‌دلیل شاهدهای پرشماری که از آن در آثار گذشتگان به چشم می‌خورد و ثانیاً به‌دلیل رواج چشمگیری که این حذف در زبان گفتار دارد (در زبان گفتاریِ امروز، تقریباً همیشه این «است» حذف می‌شود).

نمونه‌هایی از حذف «است» در آثار گذشتگان:
ـ آوارگی نوشَت شده، خانه فراموشت شده/ آن گنده‌پیر کابلی صد سحر کردت از دغا (غزلیات شمس، مولوی)
ـ ابلیس گفت: یا آدم، دانی که خدای تعالی تو را از این درخت چرا منع کرده؟ (قصص‌الانبیا، ابواسحاق نیشابوری)
ـ باران رحمت بی‌حسابش همه را رسیده و خوان نعمت بی‌دریغش همه‌جا کشیده. (گلستان،‌ سعدی)

البته کاربرد یادشده طبق معیارهایی که ابوالحسن نجفی در مقدمه‌ی غلط ننویسیم برای تشخیص درست و نادرست به دست داده، بی‌ایراد است: وقتی کاربردی هم در نوشتار گذشتگان و هم در گفتار امروزیان وجود داشته باشد، نمی‌توان آن را نادرست دانست؛ اگرچه ابوالحسن نجفی خود حذف «است» در این جایگاه را بی‌اینکه غلط دانسته باشد، خلاف فصاحت محسوب کرده است (نجفی، ۱۳۷۱: ۱۵۶).

واقعیت این است که در میان گفته‌های صاحب‌نظران دراین‌باره نکته‌ها و ظرافت‌هایی ناگفته مانده یا به‌خوبی شرح داده نشده است. نخستین نکته به تفاوت جمله‌بندیِ نوشتار رسمی و غیررسمی برمی‌گردد. نحو نوشتار با نحو گفتار (که در آثار داستانی و نمایشی و گپ‌های مجازی بازتابِ نوشتاری می‌یابد) فرق‌های مهمی دارد؛ ازجمله اینکه در نحو گفتار، بخش‌های مختلف جمله بسیار شناورتر از نحو نوشتار است و قابلیت جابه‌جایی بیشتری دارد. ازاین‌رو، این گفته‌ی پرتکرار هم که «در فارسی، فعل در آخر جمله می‌آید»، غالباً حکمی است مربوط به نحو زبان رسمی و در زبان غیررسمی فراوان نقض می‌شود (رسمی: «اسمش را رامین گذاشتند.»؛ غیررسمی: «اسمش را گذاشتند رامین.»). بنابراین، آنچه بعضی از بزرگان درخصوص ناروایی حذف «است» در ماضی نقلی گفته‌اند، به متن‌های رسمی منحصر است. این است که در گزارشی خبری که در روزنامه یا وبگاهی رسمی انتشار می‌یابد، نباید این «است» را حذف کرد:

✖️مدیر از مسئولیت‌های خود شانه خالی کرده.

اما همین جمله را می‌شود در متنی داستانی یا نمایشی که حال‌وهوای گفتاری دارد، به‌راحتی و بی هیچ ایرادی به کار برد. پس حذف این «است» در نوشته‌های رسمی غالباً ناروا و در نوشته‌های غیررسمی اکثراً بی‌اشکال است.

بااین‌همه، در نوشتار رسمی نیز درخصوص حذف این «است» استثناهایی وجود دارد. سنجه‌ای که برای تشخیص روایی یا ناروایی این نوع حذف می‌توان در نظر گرفت، جایگاه فعل است. به‌طور کلی، در نوشتار رسمی، وقتی ماضی نقلی سوم‌شخص مفرد در پایان جمله می‌آید (و اغلب هم در جمله‌ی ساده)، حذف این «است» جایز نیست و جمله را نازیبا می‌کند و به‌نوعی ناقص می‌نمایاند (شاید چون در این گونه‌ی زبانی، عادت بر این است که فعل در پایان جمله و به‌صورت کامل بیاید):

✔️مشکلی پیش آمده است.
✖️ مشکلی پیش آمده.

✔️به خبرِ بد عادت کرده است.
✖️به خبرِ بد عادت کرده.

✔️بازار از امروز تعطیل شده است.
✖️بازار از امروز تعطیل شده.

اما اگر با جمله‌ی مرکب روبه‌رو باشیم و این فعل در میانه‌ی جمله آمده باشد، می‌شود و حتی پسندیده‌تر است که این حذف صورت بگیرد. این شیوه گذشته از اینکه مانند ماضی نقلیِ بدون «است» در پایان جمله نازیبا نیست و ناتمام‌ماندگیِ فعل جمله را به مخاطب القا نمی‌کند، هم با اصل ایجاز در نوشتار امروز مطابق است (هرچه کوتاه‌تر، بهتر) و هم با نزدیک‌کردن نوشتار به گفتار همخوانی دارد (بازتاب‌دادن آنچه در گفتار وجود دارد، در نوشتار):

✔️مشکلی پیش آمده و باید فکری کرد.
✔️به خبرِ بد عادت کرده؛ ولی باز حال خوشی ندارد.
✔️بازار از امروز تعطیل شده و دیگر جنس نمی‌فروشند.

آنچه در اینجا به آن پرداختم، صرفاً به حذف بی‌قرینه‌ی «استِ» ماضی نقلی مربوط می‌شد. فعل «استِ» ماضی نقلی را در مواقعی که قرینه‌ای لفظی وجود دارد، یعنی دو یا چند فعل ماضی نقلی در جمله آمده، همیشه و همه‌جا می‌شود حذف کرد:

✔️کارش را انجام داده و حسابش را تسویه کرده است.

متن مقاله به‌همراه کتاب‌نامه

📄ویرِ ویرایش📄
محمد یوسفی‌شیرازی
t.me/virevirayesh

ویرِ ویرایش | محمد یوسفی‌شیرازی

09 Jun, 08:59


✖️بگو ببینم چقدر کتاب می‌خوانی؟
✔️بگو ببینم چقدر کتاب می‌خوانی.
✔️بگو ببینم. چقدر کتاب می‌خوانی؟
✖️بگو ببینم، چقدر کتاب می‌خوانی؟

🔘نکته‌ی اول: جمله‌ی مرکب و نشانه‌گذاری براساس جمله‌ی پایه

دو نوع جمله داریم: جمله‌ی ساده و جمله‌ی مرکب. به‌طور خلاصه، جمله‌ی ساده جمله‌ای است که یک فعل دارد و جمله‌ی مرکب جمله‌ای است که دست‌کم دو فعل دارد.

جمله‌ی ساده: من آمدم.
جمله‌ی مرکب: وقتی که آمدم، نبودی.

جمله‌ی مرکب (در اینجا منظور جمله‌ی مرکب ناهم‌پایه است. برای اطلاع بیشتر دراین‌باره، اینجا را ببینید) از دو جمله‌ی کوچک‌تر ساخته می‌شود: یکی جمله‌ی پایه که جمله‌ی اصلی است و بار عمده‌ی معنا به دوش آن است؛ دیگری جمله‌ی پیرو که وابسته‌ی جمله‌ی پایه است و معمولاً حرف‌ربط وابسته‌ساز در ابتدایش می‌آید. برای مثال، در جمله‌ی بالا، «وقتی که آمدم» جمله‌ی پیرو است و «نبودی» جمله‌ی پایه. «وقتی که» هم حرف‌ربط وابسته‌ساز است.

نکته‌ی مهم در نشانه‌گذاری جمله‌ی مرکب این است که نشانه‌ی پایان جمله با توجه به جمله‌ی پایه تعیین می‌شود؛ حتی اگر در بخشی از جمله‌ی مرکب، واژه‌ای دال بر پرسش آمده باشد. به‌تعبیر گویاتر، اگر جمله‌ی پایه خبری باشد، جمله به نقطه ختم می‌شود و اگر جمله‌ی پایه پرسشی باشد، جمله را با نشانه‌ی پرسش تمام می‌کنیم و اگر جمله‌ی پایه عاطفی باشد، در پایان جمله نشانه‌ی عاطفه می‌نشانیم.

به جمله‌های زیر دقت کنید:

بگو [که] چگونه بخندم.
حدس بزن [که] کی بود.
نمی‌دانم [که] از چه بنویسم.


این‌ها همه جمله‌های مرکبی است که حرف‌ربط «که» در آن‌ها حذف شده است. در این نمونه‌ها، به‌ترتیب «بگو» و «حدس بزن» و «نمی‌دانم» جمله‌ی پایه است و «چگونه بخندم» و «کی بود» و «از چه بنویسم» جمله‌ی پیرو. در این سه جمله‌ی پایه، دو تا از فعل‌ها فعل امری است و یکی فعل خبری. بنابراین، ازآنجاکه نشانه‌ی پایان جمله را فعل جمله‌ی پایه تعیین می‌کند، باید در پایان هر سه جمله نقطه بگذاریم و نه نشانه‌ی پرسش؛ همان‌طور که این جمله‌ها را بیرون از جمله‌ی مرکب نیز با نقطه تمام می‌کنیم:

بگو.
حدس بزن.
نمی‌دانم.

درواقع، در چنین جمله‌هایی نباید فریب واژه‌های پرسشیِ «چگونه» و «چه» «چیست» را بخوریم. این صورت‌ها را وقتی می‌توانیم پرسشی بگیریم و در پایانش نشانه‌ی پرسش بگذاریم که جزئی از جمله‌ی مرکب نباشد و مستقل به کار رفته باشد؛ مثلاً:

چگونه بخندم؟
کی بود؟
از چه بنویسم؟

«بگو ببینم چقدر کتاب می‌خوانی» هم بنا به یک تحلیل، جمله‌ی مرکب است و دو «که» در آن محذوف. همچنین چون «بگو» فعل پایه است و حالت امری دارد، گذاشتن نشانه‌ی پرسش در آخر جمله غلط است. مطابق این تحلیل، باید جمله را این‌طور نشانه‌گذاری کنیم:

بگو [که] ببینم [که] چقدر کتاب می‌خوانی.

🔘نکته‌ی دوم: دوتحلیلی‌بودن جمله

گذشته از حالتی که با جمله‌ی مرکب روبه‌رو بودیم، صورت زبانی «بگو ببینم چقدر کتاب می‌خوانی» را جور دیگری هم می‌شود تقطیع و فهم کرد. در این تقطیع، با دو جمله‌ی مستقل روبه‌روییم و نه یک جمله‌ی مرکب؛ یعنی «بگو ببینم» یک جمله است و «چقدر کتاب می‌خوانی» یک جمله. برپایه‌ی این تحلیل، با یک جمله‌ی امری مواجهیم و یک جمله‌ی پرسشی:

بگو ببینم. چقدر کتاب می‌خوانی؟

🔘نکته‌ی سوم: نادرستیِ ویرگول پس از جمله‌ی کامل

طبق تحلیل دوم، «بگو ببینم» جمله‌ای کامل و تمام‌شده است و بنابراین، صحیح نیست که آن را به ویرگول ختم کنیم. جمله‌ی کامل را با توجه به خبری‌بودن یا پرسشی‌بودن یا عاطفی‌بودن، باید به یکی از نشانه‌های پایان جمله ختم کنیم: نقطه، نشانه‌ی پرسش، نشانه‌ی عاطفه. نادرستیِ ویرگول و نقطه‌ویرگول در چنین جایگاهی را پیش‌تر در فرسته‌ای مفصل شرح داده‌ام. به‌طور خلاصه، قاعده این است که برای مرزبندی جمله‌های متن باید معیار روشنی داشته باشیم و تا می‌توانیم، جمله‌های دستوریِ مستقل را به‌سبب پیوند معنایی‌ای که با یکدیگر دارند، با ویرگول یا نقطه‌ویرگول به هم وصل نکنیم. درواقع، مطابق این تلقی، پیوند معنایی جمله‌های کامل در متن منسجم را جایگاه جمله‌ها به‌خوبی نشان می‌دهد و نیازی نیست این ارتباط را با نشانه‌هایی مثل ویرگول یا نقطه‌ویرگول که به نوعی تعلیق و ناتمامی دلالت می‌کند، نشان دهیم. به‌بیان گویاتر، همین که دو جمله پشت‌سرهم آمده، به‌خوبی نشان‌دهنده‌ی ارتباط معنایی آن‌ها است و غالباً لازم نیست این پیوستگی را با ویرگول یا نقطه‌ویرگول نشان دهیم. با این توضیحات، «بگو ببینم» جمله‌ی کامل و مستقلی محسوب می‌شود و چون پرسشی و عاطفی نیست، در پایانش باید نقطه بگذاریم:

بگو ببینم. چقدر کتاب می‌خوانی؟

📄ویرِ ویرایش📄
محمد یوسفی‌شیرازی
t.me/virevirayesh

ویرِ ویرایش | محمد یوسفی‌شیرازی

05 Jun, 08:47


نمونه‌ی ترجمه

Because consumer society is now well developed, it can be easy to assume that everything must already have been done to please and satiate the audience; that every possible gimmick and thrill has been amply explored and that we have far too much stuff already. These concerns may meld with ecological concern about the planet’s diminishing resources to create a view that we should henceforth aim for less and that capitalism is done for.

ازآنجاکه جامعه‌ی مصرف‌کننده تاکنون رشد خوبی کرده، آسان می‌توان به این گمان افتاد که برای خشنودی و رفع نیاز مردم، کارِ نکرده‌ای باقی نمانده و هر ترفند و لذت ممکنی را به‌قدر کفایت کاویده‌اند و تا اینجای کار هم بسیار بیشتر از حدِ نیاز داریم. این‌قبیل نگرانی‌ها ممکن است دست به دستِ نگرانی‌های زیست‌محیطی درباره‌ی منابع روبه‌کاهشِ زمین بدهد و به این دیدگاه بینجامد که از این پس باید کمتر بخواهیم و کارِ سرمایه‌داری تمام است.

📄ویرِ ویرایش📄
محمد یوسفی‌شیرازی
t.me/virevirayesh

ویرِ ویرایش | محمد یوسفی‌شیرازی

27 May, 17:21


شوخی با نشانه‌ها
طنازی فوق‌العاده‌ی ویکتور بورگه

ویرِ ویرایش | محمد یوسفی‌شیرازی

19 May, 12:08


نگاهی به کتاب «ولگردی در کوچه‌های زبان» (نوشته‌ی کورش علیانی)

این کتاب مجموعه‌ای است از یادداشت‌های مطبوعاتی کورش علیانی درباره‌ی زبان و پدیده‌های زبانی. عنوان اثر حاوی اشاره‌ای است به ولگردی‌های سقراط در کوچه و خیابان و پرسشگری‌ها و گفت‌وگوهایی که در این ولگردی‌ها روی می‌داده است. درواقع، علیانی در این کتاب خواسته است سقراط‌وار به پدیده‌های زبانی نظر کند و چندوچون آن‌ها را به پرسش بکشد. وی به‌فراخور رسانه‌ای که در آن می‌نوشته، لحن و بیانی عاری از اصطلاحات تخصصی در پیش گرفته و نکته‌های جالب زبانی را به‌طرزی جذاب و درخور فهم خواننده‌ی عادی مطرح کرده و درعین‌حال، کوشیده نوشته‌هایش را به چاشنی طنز و داستان و خاطره بیامیزد. ازاین‌حیث، بیشترِ یادداشت‌هایش خواندنی است؛ ولی کج‌فهمی‌ها و بی‌دقتی‌های مهمی نیز به بعضی از یادداشت‌ها راه یافته است.

علیانی در مقدمه به رویکرد سنتی و امرونهی‌کن درباره‌ی زبان تاخته و مدعی شده که نگاهش «کاملاً دقیق و علمی و مطابق با آموزه‌ها و یافته‌های زبان‌شناسی» است؛ اما این ادعا چندان قرین واقعیت نیست. نگاهی به اظهارنظرهای او درباب پاره‌ای از موضوع‌ها و نیز روشی که در بحث پیش گرفته، به‌خوبی نشان می‌دهد که وی نه‌تنها به‌شکل تخصصی و علمی به موضوع نگاه نکرده و در بحث‌هایش از یافته‌های زبان‌شناسی چندان بهره‌ای نبرده، بلکه گاه ساده‌انگارانه و سطحی‌نگرانه با چنین موضوع‌هایی رویارو شده است. در اینجا به بعضی از کج‌اندیشی‌های او دراین‌زمینه اشاره می‌کنم.

متن کامل این مقاله

📄ویرِ ویرایش📄
محمد یوسفی‌شیرازی
t.me/virevirayesh

ویرِ ویرایش | محمد یوسفی‌شیرازی

06 May, 19:18


مشکل زبان فارسی در دوره‌ی ما، مثل تقریباً هر چیز دیگری که مربوط به فرهنگ (خصوصاً فرهنگ والا) است، برمی‌گردد به ترکیبی از جهل و خودنمایی. مثالی بزنم. یکی از این اپ‌های مسافربری وقتی درخواست می‌دهید، به شما پیام می‌دهد که "سفیر" درخواست شما را پذیرفته و به سوی شما در حرکت است! یک بار وسوسه شدم به پشتیبانی آن طویله زنگ بزنم و بگویم این سفیری که دارد می‌آید، استوارنامه هم همراه دارد یا نه؟

سفیر در فارسی معادل ambassador فرنگی است. پیش‌تر، از زمان ایلخانان تا صفویه و قاجار به حامل پیام‌های حکومتی ایلچی می‌گفتند و بعدها لفظ سفیر برای این کارکرد مشخص دیپلماتیک جایگزین شد، در کنار سفارت. بگذریم که اگر این پدیده‌ی غربی در قرن بیست و یکم اختراع شده بود، نظر به اینکه فرهنگ ایرانی چند دهه‌ای است در اغماست، لابد همینطور صاف به آن می‌گفتند آمباسادر و من منتظر ظهور کره‌خر‌های تازه‌به‌دوران‌رسیده‌ای نیز هستم که به زودی پس از بازگشت از اولین سفر فرنگ بگویند: سفیر معادل دقیقی برای آمباسادر نیست!

حالا معلوم نیست کدام نَشسته‌ی جاهل خودنما در کدام اتاق فکر [مبال؟] نشسته و با خودش فکر کرده راننده قشنگ نیست، اصلاً تحقیر‌آمیز هم هست، بگذار یک چیزی بگذاریم که فرق کنیم. (در صفحه‌ی 3 کتاب چگونه در سه دقیقه مدیر و بازاریاب موفق شوم، خوانده که "برند" شما باید متمایز باشد و بعد از اینکه از طریق فلان رانت این دم و دستگاه را درست کرد، سعی می‌کند متمایز باشد و ادای کارآفرین و مدیرعامل و تبلیغاتچی آمریکایی را دربیاورد. می‌گویم در صفحه 3 چون احتمالاً پیش‌تر نرفته.) اگر به هر علتی این حماقت از دیگرانی هم سر بزند، در مدتی کوتاه معنای کلمه‌ی سفیر و راننده هر دو مغشوش و مخدوش می‌شوند و کلمات آن حالت متبلور (کریستالیزه) و شفاف و متمایز خود را از دست می‌دهند.

گروه بزرگی می‌نالند که زبان فارسی کارآمد نیست و فلان و بهمان عیب را دارد. انگار زبان به شکل شیء جامد -مثلاً یک گوشی موبایل قدیمی- به ما می‌رسد و ما با آن یک کارهایی یا می‌توانیم بکنیم یا نه. انگار نه انگار که این موجود زنده است و نقصی اگر دارد (که دارد) به دلیل همین سوءاستفاده و سوءمصرف‌هاست، نزد گذشتگان به نحوی، امروز به نحوی دیگر.

اینجا مصرم بر بعد روانشناختی قضیه، یعنی همان مساله‌ی خودنمایی، تأکید کنم، زیرا گندی که امروز به فارسی می‌زنند، چه از ناحیه‌ی فلان اسنوب چیزنویس مثلاً-روشنفکر، چه فلان عمله‌ی پشت‌میز‌نشین در فلان اپ رانتی، بدون این میل بیمار خودنمایی ممکن نمی‌بود. مادربزرگ همین‌ها را اگر ببینید، زنانی بی‌سواد یا کم‌سواد که بسیاری از آنان در دهات بزرگ شده‌اند و از بسیاری امکانات از جمله آموزش محروم بوده‌اند، هرگز به این فارسی قبیح سخن نمی‌گویند. سواد ندارند، به بسیاری امور جاهلند، ولی به زبان فارسی گند نمی‌زنند، چون همانطور که از مادر خود شنیده‌اند، به کارش می‌برند.

فارسیی که پیرزن‌ پیرمرد‌های هشتاد سال و به بالا حرف می‌زنند به مراتب سالم‌تر و صحیح‌تر و تندرست‌تر از این چیزی است که این جوانان بعد از انقلاب حرف می‌زنند که همه مدرسه که سهل است، دانشگاه رفته‌اند و زبان خارجکی (!) می‌دانند. چون مادربزرگ عقده ندارد که برای خودنمایی از این کارها بکند. حالا چه با گذاشتن سفیر جای راننده، چه با گذاشتن بوت جای چکمه.

سپاس ریوندی

ویرِ ویرایش | محمد یوسفی‌شیرازی

29 Apr, 16:04


پرسش و نشانه‌ی پایان جمله

در حالت عادی، پرسش برای گرفتن اطلاع است. وقتی می‌پرسیم «ساعت چند است؟» یا «چه روزی وقت گرفتی؟» یا «کی بود زنگ زد؟»، معمولاً می‌خواهیم بدانیم ساعت چند است یا چه روزی وقت گرفته‌اند یا چه کسی زنگ زده است.

اما گاهی پرسش برای گرفتن اطلاع نیست و صرفاً ظاهر پرسش دارد. در این حالت، در پسِ پرسش، غرض دیگری نهفته است؛ مثل انکار یا تمسخر یا تهدید یا تأکید. مثلاً گاهی مقصود از «چاره چیست؟» چاره‌جویی از مخاطب نیست؛ بلکه بیانِ جمله‌ای خبری است: «چاره‌ای نیست.» به‌همین‌ترتیب، آن که می‌گوید «تو چه می‌دانی از حالِ من؟»، در اصل دارد به مخاطبش گزاره‌ای خبری را می‌رساند: «تو از حال من هیچ نمی‌دانی.» نیز ممکن است وقتی از زبان کسی می‌شنویم «مگر از اول نمی‌دانستی کجا می‌خواهیم برویم؟»، منظور رساندنِ تأکیدآمیز این مفهوم باشد: «از اول می‌دانستی کجا می‌خواهیم برویم.»

اما نکته‌ای که در نشانه‌گذاری باید بسیار به آن دقت کرد، این است که نشانه‌ی پایان جمله را ظاهر جمله تعیین می‌کند، نه معنی‌ها و منظورهای ثانوی. ازاین‌رو، پرسشی که در مقام انکار یا تأکید یا هر غرض ثانوی دیگری مطرح می‌شود، همچنان پرسش است و با لحن پرسشی هم خوانده می‌شود و درنتیجه، درست مانند پرسشی که غرض از آن واقعاً گرفتن اطلاع است، باید در پایانش نشانه‌ی پرسش گذاشت. البته اگر پرسش با عاطفه‌ی خاصی همراه باشد، می‌شود به‌جای «؟»، جمله را به «؟!» نیز پایان داد.

✖️نادرست:
دروغ چرا. من به‌اندازه‌ی شما امیدوار نیستم.
کیست که نخواهد دوستانش مخاطبش باشند.
حرف است دیگر. چه می‌شود کرد. هم تحریف دارد و هم انحراف.

✔️درست:
دروغ چرا؟ من به‌اندازه‌ی شما امیدوار نیستم.
کیست که نخواهد دوستانش مخاطبش باشند؟
حرف است دیگر. چه می‌شود کرد؟ هم تحریف دارد و هم انحراف.

📄ویرِ ویرایش📄
محمد یوسفی‌شیرازی
t.me/virevirayesh

ویرِ ویرایش | محمد یوسفی‌شیرازی

05 Apr, 07:02


«آن» به‌جای «این»
«این» به‌جای «آن»

«این» و «آن» هر دو صفت اشاره است؛ یکی برای اشاره به نزدیک و یکی برای اشاره به دور. این دو واژه علاوه بر کاربرد مستقلی که دارد، در حرف‌ربط مرکب «اینکه» و «آنکه» به کار می‌رود؛ چه به‌صورت «اینکه» و «آنکه» آمده باشد و چه به‌صورت «این... که...» و «آن... که...». نکته‌ی ظریفی که در این کاربرد بخصوص اهمیت دارد و تاکنون به آن نپرداخته‌اند، این است که در فارسی امروز، «این» از «آن» طنین معنایی آشناتری دارد و معمولاً جمله را هموارتر و بهتر می‌کند؛ گرچه نمی‌توان «آن» را در این جایگاه یکسره ناروا شمرد. مقایسه‌ی این دو جمله این نکته را روشن‌تر می‌کند:

۱. یگانه راه برای آنکه یاد بگیرید چگونه بنویسید، آن است که بنویسید.
۲. یگانه راه برای اینکه یاد بگیرید چگونه بنویسید، این است که بنویسید.

برتری «این» به «آن» در چنین جایگاهی ظاهراً چندان استدلال‌بردار نیست و دریافت آن بیشتر به شمّ زبانی متکی است. باوجوداین، شاید درنظرگرفتن تفاوت معنایی این دو واژه تا اندازه‌ای در فهم این نکته گره‌گشایی کند. به نظر می‌رسد این نکته را با مفهوم دوری و نزدیکی می‌شود کمابیش توجیه کرد. به‌تعبیر دیگر، اینکه معنی «این» اشاره به نزدیک و معنی «آن» اشاره به دور است، در چنین جایگاهی تعیین‌کننده است؛ مثلاً وقتی می‌خواهیم درباره‌ی راه‌وچاه نویسندگی سخن بگوییم و راهکاری برای آن پیش بکشیم، بلیغ‌تر و اثربخش‌تر این است که موضوع را در نزدیکی خود فرض کنیم و با «این» به آن اشاره کنیم («برای اینکه»، «این است که»)، نه اینکه با کاربرد «آن»، میان خود و موضوع، فاصله‌ای بیندازیم («برای آنکه»، «آن است که»). این نکته البته همیشگی نیست و استثناهایی پیدا می‌کند؛ اما رعایت آن به‌طور کلی سبب هموارترشدن نوشته می‌شود.

گذشته‌ازاین، در زبان گفتار، «آنکه» و «آن... که...» تقریباً بی‌کاربرد است و در مقابل، «اینکه» و «این... که...» بسامد بسیار دارد. برای مثال، می‌گوییم «قبل از اینکه بیایی، منتظرت بودم» و نه «قبل از آنکه بیایی، منتظرت بودم»؛ یا «نتیجه‌ی این کارها اینه که ازت دل‌سرد شم» و نه «نتیجه‌ی این کارها اونه که ازت دل‌سرد شم». بنابراین، ازآنجاکه یکی از معیارهای مهمِ فارسی‌نویسیِ امروز نزدیک‌کردن زبان نوشتار به زبان گفتار است، ترجیح‌دادن «این» به «آن» در چنین مواقعی نوشته را ساده‌تر و مخاطب‌پسندتر می‌کند.

نمونه‌های دیگر:

۱. دستیابی به عدالت اجتماعی در گرو آن است که در کشور ثروت ایجاد شود.
۲. دستیابی به عدالت اجتماعی در گرو این است که در کشور ثروت ایجاد شود.

۱. مهم آن است که محقق تنها در حوزه‌ی تحقیق خود بنویسد.
۲. مهم این است که محقق تنها در حوزه‌ی تحقیق خود بنویسد.

۱. راه غلبه بر این مانع آن است که بکوشیم با جدیت این فاصله‌ها را برطرف کنیم.
۲. راه غلبه بر این مانع این است که بکوشیم با جدیت این فاصله‌ها را برطرف کنیم.

۱. برای دیدنِ دنیا راه‌های زیادی هست؛ به‌شرط آنکه چشم‌هایت را خوب باز کنی.
۲. برای دیدنِ دنیا راه‌های زیادی هست؛ به‌شرط اینکه چشم‌هایت را خوب باز کنی.

۱. ترجمه برای آن است که بر غنای فرهنگ ملی بیفزاید و دامنه‌ی بینش را وسیع سازد؛ نه آنکه یک‌باره جانشین فکر و بینش اصلی گردد.
۲. ترجمه برای این است که بر غنای فرهنگ ملی بیفزاید و دامنه‌ی بینش را وسیع سازد؛ نه اینکه یک‌باره جانشین فکر و بینش اصلی گردد.

📄ویرِ ویرایش📄
محمد یوسفی‌شیرازی
t.me/virevirayesh