Ta. @taislost Channel on Telegram

Ta.

@taislost


در اینجا روزنه‌ای از نور حس می‌شود.

🦢Yekta: t.me/HidenChat_Bot?start=862524060

Ta. (Persian)

با ورود به کانال تلگرام Ta. شما وارد دنیایی از شعر و ادبیات می‌شوید که در آن روزنه‌ای از نور حس می‌شود. اینجا جایی است که عاشقانه‌ها و احساسات به زبان شعر ابراز می‌شوند و شما می‌توانید از تجربیات دیگران در این زمینه بهره‌مند شوید. کانال taislost یک فضای ادبی و شعری است که با اشعار و متون زیبا، شما را به دنیایی پر از احساسات و خیالات می‌برد. از آنجایی که ادبیات و شعر همواره برای انسان‌ها منبعی از الهام و ارامش بوده است، این کانال می‌تواند برای همه‌ی علاقه‌مندان به این حوزه یک مکان آرامش‌بخش و الهام‌بخش باشد. اگر به دنبال یک فضای خلاقانه و متفاوت هستید، به کانال Ta. بپیوندید و از زیبایی شعر و ادبیات لذت ببرید.

Ta.

09 Jan, 19:14


در این هنگام بود که اضطرابی هولناک در من سر برمی‌کشید. خودم را تا ریزترین جزئیات وارسی می‌کردم، کوچک‌ترین نگاه‌ها، لبخندها و کلمات آنانی را که قصد داشتم در کنارشان آزادانه رفتار کنم به خاطر می‌آوردم، با بدگمانی بر تلاش خودم برای “بودنْ چون همه” می‌خندیدم و ناگهان در حین خنده، اندوه وجودم را می‌انباشت، دچار یأسی مضحک می‌شدم و آنگاه باز به خانه‌ی نخست بازمی‌گشتم و خلاصه، همانند سنجابی در چرخ دست و پا می‌زدم. چه روزها که با این تلاش جان‌کاه و بی‌ثمر سپری شد! خب حال خودتان قضاوت کنید و بگویید، چنین آدمی به چه کاری می‌آید؟ چرا این همه برایم رخ می‌داد و دلیل این خودکاوی پروسواس چه بود؟ که می‌داند؟ که می‌تواند پاسخم گوید؟

- یادداشت‌های آدم زیادی
- ایوان تورگنیف

Ta.

09 Jan, 07:03


وای خیلی زیباست..

Ta.

08 Jan, 13:01


•S

Ta.

07 Jan, 21:44


۱۹ دی:

خودش پیش قدم نمی‌شه. انگار واقعا تردید داره. به نظر من آدم اگر واقعا قصد داره یه کاری رو برای یکی انجام بده، سؤال نمی‌پرسه. منتظر تایید نمی‌نشینه. بدون این‌که متوجه بشه خوش‌حالش می‌کنه. انگار نباید منتظر جوابش بشینی که اون آیا می‌خواد یا نه و فارغ از اینها انجامش می‌ده چون می‌دونه نتیجه‌ای داره که خوش‌حالش می‌کنه.

Ta.

07 Jan, 20:31


«من از تو دست‌بردار نخواهم بود.»

Ta.

07 Jan, 19:20


داشتم ظرف می‌شستم، بعد از کف‌مالی کردن قاشق چنگال‌ها، آن‌ها را مستقیم داخل آب‌چکان گذاشتم. دست‌هایم را شستم و بعد که خواستم از آشپزخانه خارج شوم حس کردم یکم زود ظرف‌ها تمام شدند..
همین‌جا اعلام می‌کنم دیگر هوش و حواسی ندارم بنابراین از من توقع زیادی هم نداشته باشید.

Ta.

07 Jan, 18:47


دل‌آشوبه‌ی عجیبی دارم.
به خیر بگذرد..

Ta.

07 Jan, 13:59


- Saghar

Ta.

07 Jan, 11:49


از روزهایی که دوست نداشتم به پایان برسند.

Ta.

07 Jan, 09:04


عمیقا حس می‌کنم کارما یقه‌ام را گرفته و رها نمی‌کند.

Ta.

02 Jan, 21:14


ای وای بر من!
چرا اینقدر دیر این نوشته‌ی زیبا را دیدم…
چه زمان مناسبی هم برایم فرستاده شده :)
سامای عزیزم، گونه‌های سفید و خنک‌ات را می‌بوسم و امیدوارم یک روز شانس دیدار تو را داشته باشم.

Ta.

02 Jan, 21:12


- امروز صبحانه‌ام را با غم خوردم. بعد از روی صندلی بلند شدم و شاهد تراژدی مضحکی از خاطره‌های قبلی‌ام با مربای توت‌ فرنگی بودم. منتظرم فراموشی بگیرم. چقدر باید صبر کنم؟ دقیقا چند سال؟ به‌ نظرم این کلمات برای شروع یک نامه آنقدر بد نیستند. و من جز نامه نوشتن و خیالپردازی کار دیگری ندارم. شاید چون همه‌ی اینها به نوعی شاعرانه است. شاید من هم باید سرم را در فر ببرم و بمیرم. ولی متاسفم که دست به چنین کاری نمی‌زنم. معمولا زنهایی شبیه به من ازمردن، بیش از یک خاطره دارند: در تخت‌خواب مردهای غریبه، درغم‌های باقی مانده از صبحانه‌ی دیروز، در حرف‌های دوستانی که زمانی جانشان را برای هم می‌دادند و در نهایت سکوت.
اشک در چشمانم جمع می‌شود. از خودم می‌پرسم آیا واقعا تمام این مدت هیچکس نفهمید به من چه می‌گذرد؟ آنهم زمانی که معمولا ادعا دارم آنها را بهتر از خودشان می‌شناسم. اینطور که به نظر می‌رسد من ترسیدم. جرئت لمس حقیقت را ندارم. به راستی آیا اصلا حقیقت را می‌خواهم؟ آیا این کلمات تکراری شدند؟ آیا شما هم از لمس دستان زن‌های لاابالی می‌ترسید؟ امیدوارم اینطور نباشد. باز هم می‌خواهم بنویسم، اما جرئتش رو ندارم. انگار مرور آنچه به من می‌گذرد مرا می‌آزارد.
وانمود می‌کنم نمی‌دانم چه خبر است. به جای حرف زدن سیگار می‌کشم.‌ این روزها برای فرار از فکر و خیال لباسها را تا می‌کنم. اینطور که پیداست رابطه‌ی من با کمد به پایان نرسیده و البته اشتباه نکنید، آنها لباسهای من نیستند. بیشترشان برای ثریاست و خاطره‌ای جز اینکه دوستم ندارد را نمی‌توانند تداعی کنند. هر چند معمولا دلیل دیگری برای غمگین شدن پیدا می‌کنم.
مثلا "لیست ناراحت‌کننده‌ ترین فیلم‌های جهان" و بعد یکی یکی شروع می‌کنم آنها را ببینم. معمولا در همه‌ی آنها زنی پیدا می‌شود که با او همذات‌پنداری کنم. وبعد خیلی زود به خواب می‌روم: گریه و کابوس دیگری برای صبحانه‌ی فردا.

چهارشنبه، اولین روز سال نوی میلادی. (برای یکتا)

Ta.

02 Jan, 20:50


By Michael Donovan.

Ta.

31 Dec, 04:45


بهتر از این نمی‌شد. جزوه‌های امتحان اپن بوکم را فراموش کردم!

Ta.

30 Dec, 22:11


این شمعدان منم.

Ta.

30 Dec, 18:28


How can they decide for the blood that is mine? I'm part of you as I am part of the stars. You are the beat inside my heart.
@peopleintheattic

Ta.

29 Dec, 19:30


امروز همین‌قدر روشن و همین‌قدر تیره بودم. اما در نهایت روشنِ روشن برگشتم.

Ta.

29 Dec, 19:23


🕟

Ta.

27 Dec, 20:28


بسیار کم‌حوصله و سست شده‌ام. حوصله ندارم هیچ کاری انجام بدهم. مثلا ایمیل‌هایم را پاسخ دهم، فیلم ببینم، درس بخوانم، چیزی بنویسم، موهایم را مرتب کنم، چیزی یاد بگیرم، حرف بزنم، غذایی برای خودم درست کنم، اتاقم را مرتب کنم، عکسی بگیرم، کارهایی که پدرم به من سپرده را انجام دهم، دوربینی که نیاز به تعمیر دارد را پیگیری کنم و یا حتی بخوابم! سراسر هیچ. کل امروزم هم با سردرد گذشت. الان به خودم آمدم و دیدم سردردم رفع شده است. فردا هم دو تا امتحان دارم که اصلا نمی‌دانم چگونه خواهند بود. چشمم به گل‌هایم افتاد؛ خاک‌شان کاملا خشک شده است. گمان کنم آخرین باری که رنگ آب را به خودشان دیده‌ باشند حدودا دو هفته پیش باشد؛ شاید هم بیشتر. امیدوارم هفته‌ی پیش رو را دوام بیاورم و مثل این گل‌ها برای ذره‌ای مایه‌ی حیات له‌له نزنم. چون که به قول بابا: من قسطی زنده‌ام.

Ta.

27 Dec, 10:14


موزیک‌هایی که ساما در روز جمعه برای من می‌فرستد، این روز را قابل تحمل‌تر می‌کند. :)

Ta.

27 Dec, 10:12


برای یکتا. (یک جمعه‌ی دیگر!)

Ta.

26 Dec, 20:46


افسردگی جمعه منو گرفت. زودترین کاری که تا امروز انجام دادم.

Ta.

26 Dec, 11:16


Last year on this day..

Ta.

25 Dec, 11:14


@TaIsLost

Ta.

24 Dec, 21:01


خیلی با خودم کلنجار رفتم تا شعله‌ی خساستم نسبت به این موزیک را خاموش کنم؛ بنابراین قدرش را بدانید.

@TaIsLost

Ta.

24 Dec, 20:24


Am I good girl? You’re absolutely wrong.

Ta.

24 Dec, 15:42


حس می‌کنم بدترین ترم دانشگاه را سپری می‌کنم.

Ta.

24 Dec, 15:37


هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم تا این اندازه منتظر پاسخ ایمیل از استادم باشم. از صبح بالغ بر ۲۰ ‌بار ایمیلم را رفرش کردم تا بلکه پاسخی ببینم.

Ta.

23 Dec, 20:13


دوباره این امتحانات شروع شد و من به هر دری می‌زنم تا کلمه‌ای درس نخوانم. برای مثال الان داشتم فکر می‌کردم کتاب‌هایی که می‌خواهم را لیست کنم و سفارش دهم. در صورتی که هنوز قسط کتاب‌های قبلی‌ام را کامل پرداخت نکرده‌ام. یا این استرسی که برای امتحاناتم دارم را با هزار قرص و درد و مرض رفع کنم اما لحظه‌ای درس نخوانم. حتی به سرم زد این ترم به خودم سخت نگیرم چون چه بخواهم چه نخواهم من قرار است نه ترم بخوانم و با پاس نشدن بعضی درس‌ها، تفاوتی در تعداد ترم‌ها ایجاد نمی‌کند. الان هم بهتر است دست از بهانه‌جویی بردارم و زودتر بخوابم تا کاری دست خودم نداده‌‌ام.

Ta.

23 Dec, 06:16


بعد از یک غیبت خودخواسته، سلام.

اکنون که برای تو می‌نویسم روی صندلی نشسته‌ام و قطار مسیر خانه تا دانشگاه را طی می‌کند. با یک اضطراب و ناآرامی خانه را ترک کردم، بدون صبحانه. صحبت از چای دمی بود.. آخ که چقدر در این لحظه در طلب چای هستم. ولیکن بلافاصله بعد از رسیدنم باید در کلاس شرکت کنم؛ همین‌طوری‌ هم ۴۵ دقیقه دیرتر راه افتاده‌ام. بنابراین فرصت نمی‌کنم لیوانی چای بنوشم. در ضمن، من هم چای دمی را به مراتب به تی‌بگ ترجیح می‌دهم.
شاید منتظر نامه‌ای از طرف من بودید و یا اصلا متوجه نشده و حالا که برای شما می‌نویسم، تازه متوجه عدم حضور من شده باشید. به هر حال، از این دو حالت خارج نیست. راستش را بخواهید، خودم خواستم که نباشم. نه برای این که ببینم چه کسی نگران من خواهد شد یا از این قبیل اهداف.. اتفاقا با دوستان نزدیکم ارتباطم را مثل قبل حفظ کرده و چه بسا عمیق‌ترش هم کردم. اما نبودم چون اندوه من در آن غم‌کده نمی‌گنجید. وقتی از یک مسئله‌ای زیاد صحبت می‌کنی دیگر به چشم نمی‌آید. نمی‌خواستم غم من از چشم بیفتد و دیده نشود. این غم جزوی از من، منِ یکتا، است. هرگز از ارزشش نمی‌کاهم و نمی‌گذارم برای بقیه تبدیل به یک موضوع پیش پا افتاده و یا خسته کننده شود. البته احتمالا هم خودم و هم غمم برای بقیه خسته کننده باشد، نمی‌دانم. مهم نیست. در این لحظه این مسئله برایم اصلا مهم نیست. من تنها و تنها به این فکر می‌کنم تا به کی؟ تا کی زنده می‌مانیم؟ تا کی دوام می‌آوریم؟ تا کی غم با ماست؟ تا کی منتظر می‌مانیم؟ و تا کی طعم چای برای‌مان تکراری نخواهد شد؟
می‌خواهم به شما اطمینان خاطر بدهم که باد ما را با خود نخواهد برد. من به شخصه که دیگر امیدی ندارم. بهتر است به همان زندگی کسالت‌بار و ناخوشایند خود ادامه دهیم و تظاهر کنیم از چیزی دردمند نیستیم، اما چشمان‌مان ما را لو خواهند داد..

دوست غمین تو، یکتا.

- بخشی از نامه‌ی یکتا به او.

Ta.

02 Dec, 21:36


@TaIsLost

Ta.

01 Dec, 20:19


در این لحظه اصلا برایم اهمیتی ندارد که تعداد غیبت‌های مجازم برای کلاس فردا به عدد ۳ رسیده است یا خیر..
فقط این را می‌دانم که می‌خواهم فردا در خانه بمانم.

Ta.

01 Dec, 17:50


حالا که دارم فکر می‌کنم من دلم را به تصویری که خودم از تو ساختم، خوش کرده بودم.

Ta.

30 Nov, 22:27


@TaIsLost

Ta.

30 Nov, 18:06


Mozmoza.🍌

Ta.

30 Nov, 06:10


این کتاب طلسم‌شده بالاخره تمام شد.
جزئیات زیادی داشت، زیبا بود اما با
ترجمه‌ای نسبتا دشوار..
این که بخش زیادی از این کتاب بر اساس واقعیت و برگرفته از زندگی خود نویسنده، یعنی گوته بود، من را بیشتر مشتاق و مایل به خواندن این کتاب می‌کرد. به خوبی رنج و عشق را به تصویر کشید و پایان مناسبی برای آن انتخاب کرد.

Ta.

30 Nov, 06:06


«راستی که نمی‌دانم برای چه از بستر بیرون می‌آیم و برای چه به هوای خواب می‌روم! آن خمیرمایه‌ای که زندگی را به حرکت درمی‌آورد در من نیست؛ آن شوقی که تا دل شب گرمایم می‌بخشید از میان رفته است، آن شوقی که صبح از بستر برمی‌خیزاندم!»

- رنج‌های ورتر جوان
- یوهان ولفگانگ فون گوته

Ta.

29 Nov, 18:47


توضیحات لازم توسط دوست خوبم، ساغر، داده شده و بد نیست بین چنل‌های سرگرم کننده‌ای که دارید، همچین چنل مفید و کاربردی هم داشته باشید.
توضیحات و نقدهای کله شلغمی به شما در انتخاب کتا‌ب‌ها کمک چشم‌گیری می‌کند :)

Ta.

29 Nov, 18:45


🍄 کله شلغمی

چای بذارید چون کلی حرف برای گفتن داریم.
هدف چنل، ترویج فرهنگ کتاب و کتابخوانی هست و به عنوان کسی که دوره‌ی تاریکی رو پشت سر گذاشته (و یا هنوز داره تا حدی باهاش دست و پنجه نرم می‌کنه)، بهتون کمک می‌کنم که هر چقدر کم، بتونید برای چیزهایی که دوست دارید، وقت بگذارید.

🐻 اگر نیاز به هم‌صحبت داشتید، ناشناس من همیشه به روی شما بازه.

⭐️ باشد که در کنار هم رشد کنیم و چیزهایی یاد بگیریم.

دوستدار شما،

•کله شلغمی•‍

Ta.

28 Nov, 21:14


این داریوش عجب قدرتی در غصه‌دار کردن دل آدم‌ها دارد!
دست مریزاد..

Ta.

27 Nov, 18:12


چه روز افتضاحی را دوام آوردم..
کسالت‌بار و سنگین.

Ta.

12 Nov, 07:05


@TaIsLost

Ta.

11 Nov, 21:20


- ببین رژ لب خیلی جنس خوبیه ها!

Ta.

11 Nov, 20:50


وای پسر عجب هوایی بود..

Ta.

11 Nov, 05:19


فکر می‌کنم در اکثر مواقع احساساتم را حیف و میل کرده‌ام.

Ta.

11 Nov, 05:18


داشتم فکر می‌کردم من و تو، طبق قراری که گذاشته بودیم، هرگز با هم در مرکز شهر دوچرخه‌سواری نکردیم و چای با شیرینی دانمارکی نخوردیم. یا خیلی از کارهایی که قرار بود دو نفری انجامش دهیم، فقط در حد حرف باقی ماندند. یک حس عجیبی به من دست داد؛ حسی شبیه به وقت‌هایی که متوجه می‌شوی:«ظاهرا فقط ‘من’ اهمیت می‌دادم.»

Ta.

10 Nov, 13:53


در کلاس در ظلمات شب نشستیم چون برق نداریم. اما استاد کلاس را کنسل نمی‌کند و مصرانه ادامه می‌دهد. بس کن مرد…

Ta.

08 Nov, 21:33


عزیز من؛
احتمالا این جزو آخرین لحظه‌‌هایی باشد که از من می‌بینی. فرقی نمی‌کرد تو باشی یا دوربینت، با چشم‌هایت مرا تماشا کنی یا با لنز دوربین.. من همیشه در مقابل تو همانند این فیلم بوده‌ام؛ پر از احساس و در نهایت با لبخندی بی‌ریا. گفتی مشغول ادیت این فیلم بودی که ناگهان باران بارید. متوجه‌ام عزیزکم. من هم هنگام نوشتن این متن ناگهان باریدم. با تو چیزهایی تجربه کردم که یکه و منحصر به فرد خواهند ماند. از شرایطی که نه دست من بود و نه تو، شکوه یا گله‌ای ندارم. فقط خوبِ من، بگذر و بگذار تا زندگی روی خوش خود را به تو نشان دهد؛ چون که تو لایق احترام و بهترین‌هایی.
با تو بدرود ای گذشته‌ی سبز من.

Ta.

08 Nov, 19:12


ظاهرا فقط من کل روز جمعه را در خانه سپری کردم..

Ta.

07 Nov, 14:30


لاکی زدم به این رنگ. قشنگ از ناخن‌هایم خون می‌چکد..

Ta.

07 Nov, 14:29


«تو خدای منطق هم بشی، باز یه جایی قلبت حکم می‌کنه.»

Ta.

07 Nov, 09:58


- غرق

Ta.

06 Nov, 04:47


بدون هیچ دلیلی، به لباس‌هایی که دکمه‌ی اضافی درون آن‌ها تعبیه شده عشق می‌ورزم. هیچ‌وقت هم مورد استفاده‌ام قرار نگرفته‌اند.

Ta.

06 Nov, 04:45


امروز سنگین‌ترین کیف دنیا متعلق به من است.

Ta.

05 Nov, 22:06


نارنگی، همه‌ی چیزی که داشتم تا در زادروزت تقدیم تو کنم.

Ta.

02 Nov, 04:14


کابوس باز شروع شد.

Ta.

01 Nov, 20:44


سردرد امروزم کابوس بود. بعد از ۵ تا مسکن بالاخره خوب شدم.

Ta.

01 Nov, 20:33


فکر نکن که حواسم نبوده..

Ta.

01 Nov, 16:16


- Cette robe blanche est-elle à toi ?

Ta.

31 Oct, 21:12


وای خیلی دارم over share می‌کنم کاش جلوی خودم را بگیرم.

Ta.

31 Oct, 21:05


ترکیب pms و شروع نوامبر و مشکلات عاطفی پشت پرده و تداعی خاطرات = افسردگی

Ta.

31 Oct, 20:06


۱. قوی سیاه، اندوهگین و زیبا برای گوش سپردن های متعدد. مناسب برای وقتی که هوا تاریکه و به بن‌بست عاطفی برخوردید.
@itssizif

Ta.

31 Oct, 20:05


@dahatiyaaaa

Ta.

31 Oct, 20:04


@TaIsLost

Ta.

31 Oct, 15:56


امروز به قدری شبیه جمعه بود که من تازه پتو و بالش‌ها را از وسط خانه جمع کردم.

Ta.

31 Oct, 15:12


امسال هم white swan نشدیم.

Ta.

30 Oct, 16:46


با خود توام!

Ta.

30 Oct, 16:42


یک چیزی بگو.

Ta.

29 Oct, 19:26


این رو منتشر کنید تا بچه یه خانواده پیدا کنه :)

Ta.

28 Oct, 18:56


با فنجان چای‌ای که مامان در دستانم گذاشت، جانی دوباره گرفتم.

Ta.

27 Oct, 18:40


- Golden hour with H&H

Ta.

27 Oct, 08:37


زندگی‌ام به مرحله‌ی جدیدی از شگفتی رسیده است.
تا چندی پیش سفیر مملکت منتظرم بود، دیروز هم پیشنهاد ایفای نقش در یک سریال ۱۳ قسمتی را رد کردم و در نهایت به یک فستیوال و افتتاحیه‌ی یک مجموعه دعوت شدم.

Ta.

27 Oct, 07:35


@TaIsLost

Ta.

26 Oct, 19:37


البته که این «غم» صاحب‌خانه است..
فکر کنم جسم من برای ایشان، مستأجری بیش نیست.

Ta.

26 Oct, 19:34


ظاهرا غم دلتنگ من شده و امشب مهمان ناخوانده دارم.

Ta.

26 Oct, 18:18


جدیدا خیلی کم‌حوصله شدم. این یک پسرفت تلقی می‌شود..

Ta.

26 Oct, 03:06


03/08/04

Ta.

24 Oct, 21:29


چه دست‌هایی داری… شبیه بوسه! و چه انگشت‌های سبزی داری! نرو، به من بگو که کجا می‌روی پس از آن وقت‌ها که رویاها تعطیل می‌شوند و ما به گریه رو می‌آوریم و، گریه به رو. کجا؟ بمان! منی که دست ندارم چگونه کف بزنم؟

Ta.

24 Oct, 21:17


تاب‌آوری.

Ta.

24 Oct, 11:35


گوش کنیم.
@TaIsLost

Ta.

24 Oct, 10:43


همیشه که نباید زیبا بود!

Ta.

24 Oct, 08:12


Lazy morning //

Ta.

23 Oct, 20:35


کاش دستم قطع می‌شد اما امشب برنامه‌ی اینستاگرام را باز نمی‌کردم.

Ta.

23 Oct, 15:39


ماه آبان برای بار چندم ثابت کرد که یک خصومتی با من دارد. (بقیه‌ی ماه‌ها هم همین‌طور.)

Ta.

23 Oct, 08:44


@dahatiyaaaa

Ta.

23 Oct, 08:43


@TaIsLost

Ta.

23 Oct, 08:42


چند وقت پیش سوار ماشین اسنپ شدم. جالب بود که پلی لیستش، موزیک‌های این‌جا و به همین ترتیب بود. یکی از موزیک‌هایی هم که پلی شد این بود.

Ta.

22 Oct, 18:08


آمدم بنویسم وقتش نبود که پدرم امشب سفر کند، که زنگ خانه به صدا درآمد و متوجه شدم داستان سفر پدرم شوخی‌ای بیش نبود. ضعفی که در برابر پدرم دارم نگران کننده است..

Ta.

22 Oct, 10:31


@TaIsLost

Ta.

21 Oct, 17:16


- در انتظار لوح تقدیر.

Ta.

20 Oct, 06:37


•S

Ta.

18 Oct, 21:08


هر بار که ساعت از ۱۱:۳۰ می‌گذرد و خودم را بیدار می‌بینم، یک دور متعجب می‌شوم و می‌نشینم فکر می‌کنم چه دلیل منطقی‌ای پشت این اتفاق غریب‌الوقوع پنهان شده!

Ta.

18 Oct, 21:00


واقعا کسانی که شب‌ها بیدار و روزها خواب‌ هستند چه زندگی سختی دارند..

Ta.

18 Oct, 20:58


کلنجار برای به خواب رفتن و در نهایت شکستی کامل.

Ta.

18 Oct, 20:58


پشیمان از خواب مرگ بعد از ظهر.

Ta.

18 Oct, 14:20


این جمعه، تولید محتوای غمناک و ناراحت‌کننده نداشتم انگار روزم چیزی کم داشت.

Ta.

17 Oct, 18:20


از این عکس‌ها لطفا.

Ta.

17 Oct, 08:31


I've searched for love in some dark, dark places
And
put my trust in all the wrong faces
It doesn't satisfy my soul, no
I always wake up on my own
All alone