مرگ در میان ابرها @vellichorsara Channel on Telegram

مرگ در میان ابرها

@vellichorsara


Tell me something awful, like you are a poet, trapped inside the body of a finance guy.

مرگ در میان ابرها (Persian)

خوش آمدید به کانال تلگرام "مرگ در میان ابرها". این کانال توسط کاربر "vellichorsara" اداره می‌شود و یک فضای شعر و ادبیات برای علاقمندان به هنر و اندیشه فراهم می‌آورد. اینجا جایی است که شاعران و نویسندگان می‌توانند آثار خود را به اشتراک بگذارند و با یکدیگر در ارتباط باشند. nnدر این کانال، شعر و داستان‌هایی از جنس تاریکی و مرموز قرار دارند که ممکن است شما را به عمق تفکر و احساسات خود بیاندازند. آیا شما یک شاعر هستید که در بدن یک متخصص مالی گرفتار شده‌اید؟ آیا می‌خواهید احساسات و تجارب خود را از طریق شعر و داستان با دیگران به اشتراک بگذارید؟ اگر پاسخ شما بله است، پس کانال "مرگ در میان ابرها" برای شماست. nnهمچنین، این کانال فضایی امن برای بیان افکار و احساسات نهانی شما فراهم می‌کند. شاید داستانی که می‌نویسید، در واقعیت مریوط به زندگی خودتان باشد یا شعری که می‌خوانید، آینه‌ای از واقعیت‌های پنهان شما. nnپس نیازی به تردید نیست، به جمع ما بپیوندید و زیبایی‌های اندیشه و هنر را کشف کنید. با کانال "مرگ در میان ابرها"، به دنیایی مفرح از ادبیات و خلاقیت خوش‌آمدید!

مرگ در میان ابرها

15 Nov, 12:57


🎷

مرگ در میان ابرها

15 Nov, 12:52


صفحاتی که امروز مشغول ترجمه‌ش هستم، بخشی از تلاش‌های شخصیت کتاب برای یادگرفتن و نواختن موسیقیه. من همزمان دارم قطعه‌هایی که ساخته رو گوش می‌دم و کار می‌کنم و بهش می‌گم هیچ می‌دونی این آهنگ که داری با این دقت و وسواس براش تمرین می‌کنی توی دههٔ بیست میلادی پرفروش‌ترین و محبوب‌ترین می‌شه؟ تو بهش رسیدی شخصیت کتاب. تو بهش رسیدی چارلی.

مرگ در میان ابرها

15 Nov, 09:21


بشقاب‌های چینی با گل سرخ، تارت زرشک، مک‌کالرز و بارنز و آدمی که حتی با اینکه برای بار اول دیدیش باز هم کلی حرف باهاش داری.

مرگ در میان ابرها

14 Nov, 13:27


But through force of circumstances—couldn't get on with his friends or without them, felt humilated, couldn't be said to have either friends or a country of his own any longer, wouldn't it have been better for him to stay abroad just as he was? Taking all this into account, how could one be sure that he would make a success of life at home?

- The judgment, F. Kafka

مرگ در میان ابرها

13 Nov, 19:51


وقت‌هایی که بارون میاد (مثل همین الان) کارکردن در سخت‌ترین حالت خودشه. چون من می‌خوام بشینم روی تخت، پتو بندازم روی پام و کتاب بخونم. ولی متاسفانه باید پشت میز باشم چون جدیداً زیاد تنبلی می‌کنم و اصلاً تمرکز ندارم و کارام نصفه‌نیمه می‌مونه. تازه حتی اگه کارام رو تموم کرده بودم و پام به تخت می‌رسید درجا خوابم می‌برد از بس خسته‌م.
ای بزرگسالی حوصله‌‌سربر و دوست‌نداشتنی!

مرگ در میان ابرها

13 Nov, 19:40


ترکیب درخت‌های سبز کاج و درخت‌های زرد و نارنجی پاییزی زیباترین چیزه.

مرگ در میان ابرها

10 Nov, 16:45


Sylvia Plath’s pen and ink sketches that capture her “deepest source of inspiration”

مرگ در میان ابرها

10 Nov, 14:29


در دورهٔ رنسانس، منتقدها شدیداً از افکار Horace پیروی می‌کنن و یکی از شعارهای اصلی این فیلسوف اینه:
"Odi profanum vulgus"
که یعنی از جماعت نجس بیزارم. و این جماعت منظورش مردم عادی جامعه‌س. این تنفر از طبقه‌های متوسط و پایین جامعه اون‌قدری شدت می‌گیره که هر نوع اثر هنری‌ای که توسط عموم مردم زیبا به‌نظر میومد، سطحی و پوچ در نظر گرفته می‌شد و به‌نظرشون تنها نوع ارزشمند و والای ادبیات اونیه که مردم عادی نفهمنش! برای همین کارای عجیبی می‌کنن؛ مثلاً قافیه رو از شعرها حذف می‌کنن چون مردم عادی از قافیه خوششون میومده و این یعنی بی‌معنا و سطحی بوده، یا شعرها و متون رو به سخت‌ترین نوع می‌نوشتن که هرکسی متوجه نشه و فقط طبقه اشرافی بتونه درکش کنه و از همه عجیب‌تر حتی الفبا رو هم طبقه‌بندی کرده بودن. یعنی استفاده از یک‌سری آواها و حروف، ردهٔ اجتماعی شما رو نشون می‌داد و هرکسی نمی‌تونست از هر حرفی از الفبا استفاده کنه.
ما آدم‌ها! مغزم از ما آدم‌ها و غرورمون سوت می‌کشه.

مرگ در میان ابرها

10 Nov, 05:27


Took them babies to my bed for a morning study session.

مرگ در میان ابرها

09 Nov, 18:05


خیلی تلاش می‌کنم که وقتی میام از روزم حرف بزنم فقط چند خط بشه ولی هربار تبدیل به یه نامهٔ طولانی میشه!

مرگ در میان ابرها

09 Nov, 18:04


تقریباً چهل دقیقه‌ست که از سرکار برگشتم و خستگیِ پاهام حد نداره چون جدیداً توی اتوبوس و مترو جا پیدا نمی‌کنم. فردا درس‌های مورد علاقه‌م رو دارم. باید برای تاریخ نقد، حدود بیست صفحه از کتاب رو درمورد نقد رنسانس بخونم و بعد هم برای ادبیات معاصر لایه‌های پنهان شعر The Second Coming رو پیدا کنم. اگه یه‌کم زمان بیشتر داشتم؛ دراز می‌کشیدم و برای خیلی چیزها گریه می‌کردم ولی وقت ندارم. باید به‌جاش بشینم و درس بخونم و بعد دانشگاه هم دوباره بشینم پای مقاله‌ها و ترجمه‌ها.
امشب از اون شب‌هاست که به خودم می‌گم هیچ فایده‌ای نداره. نه کسی ترجمه‌ت رو می‌خونه، نه هیچ‌وقت قراره چیزی بزرگ‌تر از یه مقاله و کاتالوگ کاری برای شرکتت بنویسی، نه هیچ‌وقت ادبیات قراره به تو و نظراتت نیاز داشته باشه و نه حتی کسی قراره این‌همه جنون و عجله‌ت رو درک کنه. به‌قول تام رسنتال اون‌قدری سرم رو شلوغ می‌کنم که حواسم رو از فانی‌بودنم پرت کنم. حالا دیگه حتی برای مرگ هم وقت ندارم. البته امروز برگشتنی برای خودم یه ماگ خریدم که روش خیلی کوچولو نوشته: تو روح جنگل رو داری. باعث شد لبخند بزنم و نفس‌تنگی‌هام یادم بره. دلم می‌خواد بلند شم و یه دمنوش جادویی توش درست کنم و بخورم ولی حیف وقت ندارم! باید یادم بمونه که درس‌هام و ادبیات چیزیه که حاضرم براش خون و شیرهٔ روحم رو بدم. باید بشینم پشت میز. باید بیشتر کار کنم. بیشتر درس بخونم. بیشتر بنویسم.
بیشتر
بیشتر
بیشتر

مرگ در میان ابرها

09 Nov, 03:35


It's misty out there. Cuddle up, get comfy and whisper mysteriously that "lost I was born, lonesome I came, lonesome I'll always stay".

مرگ در میان ابرها

08 Nov, 12:50


🥧 لیست کارهای پاییز:

بهتون تبریک می‌گم. شما تابستون رو تاب آوردید و زنده موندید! وقتشه برای این پیروزی بزرگ به همراه پرسِفونی و الهه‌های پاییزی جشن بگیرید و کارهای زیر رو انجام بدید:

• بیشتر از هر زمان دیگه‌ای کتاب بخونید! و ترجیحاً هم کتاب‌های گوثیک و فانتزی. این‌جا یک لیست خوب و کامل از ادبیات جهان براتون می‌ذارم:

https://t.me/AmiramsBookmarks/2290

• سعی کنید علاوه‌بر داستان، شعرخوندن رو توی برنامه‌تون بذارید و شخصاً خواهش می‌کنم از ادگار آلن پو در پاییز غافل نشید. اما این منابع هم می‌تونه بهتون توی مسیر شعرخوانی سرنخ‌های خوبی بده:

https://www.poetryfoundation.org/collections/101590/fall-poems

https://youtu.be/0WGe8WhAigA?si=ri160VZcNSyaNuN5

https://youtu.be/Q2QC5u2hLgU?si=bzg1ufsQ9T42kkWk

• برای دوست‌ها/معشوقه/ یا باقی آدم‌های مورد علاقه‌تون نامه‌های دست‌نویس بنویسید و سعی کنید خودتون پاکت‌نامه‌ش رو درست کنید.
• هات‌چاکلت بخرید و درست کنید و بخورید و درمورد هات‌چاکلت حرف بزنید و توی لیوان‌های کاغذی یا ماگ‌های دسته‌دار یا ملاقه‌های خیلی بزرگ آشپزخونه امتحانش کنید! (بهم اعتماد کنید، همه‌جوره خوشحالتون می‌کنه.)
• کوکی شکلاتی، پای سیب و کیک هویج درست کنید. (شیرینی‌پختن و آشپزی توی پاییز خیلی بیشتر می‌چسبه مخصوصاً اگه بعد از ساعت دوازده شب دست‌به‌کار شید و همهٔ کارها رو با نور خیلی کمِ چندتا شمع انجام بدید.)
• شب‌ها وقتی همه خوابن و صبح‌های زود وقتی هنوز کسی بیدار نیست ژورنال کنید. می‌تونید حتی در کنار نوشته‌هاتون سعی کنید احساس و حال روحی‌تون رو اسکچ کنید و توی حاشیه صفحه‌ها بکشید. (برای خودم بعضی وقت‌ها فقط تبدیل به یه خط‌خطی خیلی خشن می‌شه و این اشکالی نداره.)
• نوشیدنی‌های داغ بخورید. از ماسالا و شیرکاکائو گرفته تا قهوه‌های مختلف با سیروپ‌های آیریش و وانیل و از همه مهم‌تر پامپکین!
• تنهایی توی خیابون‌های شلوغ شهرتون قدم بزنید و سعی کنید داستان زندگی رهگذرها رو حدس بزنید.
• اگر بارون اومد؛ بدون چتر زیر بارون راه برید، بدوید و روی چاله‌های آب بپرید و اگه تونستین برقصین چون چرا که نه؟
• در کنار آهنگ‌های همیشگی‌تون، موسیقی‌های بی‌کلام گوش بدید.
• بنویسید! داستان‌های جالبی خلق کنید که همه‌شون توی پاییز اتفاق می‌افتن.
• یک موضوع تخصصی رو انتخاب کنید (ترجیحاً هنری) و وانمود کنید قراره درموردش پایان‌نامه یا یک مقالهٔ مهم بنویسید و درست به همون اندازه درموردش تحقیق و بررسی و مطالعه کنید. برای خودم این موضوع ادبیات پست مدرنیسم و پست کولونیاله.
• شال‌گردن، پلیور، یا چیزهای کوچیک و تزئینی ببافید مثل ستاره‌های کوچولوی زرد.
• درس بخونید و جزوه‌ها و خلاصه‌نویسی‌های دقیق و ارزشمند درست کنید.
• اگر کسی سرما خورد؛ سوپ درست کنید و براش بفرستید و روش یه نوت هم بذارید تا خوشحال شه.
• روی همه‌چیز دارچین بریزید. از قهوه گرفته تا شیرینی‌های داغ و فرنی اول صبح. (ترجیحاً باهاش یه شکل درست کنید مثل ستاره یا لبخند یا علامت رعدوبرق.)
• جوراب‌ها و دامن پشمی بپوشید.
• شب‌ها دور خودتون پتو بپیچید و چای بخورید.
• با آدم‌هایی که دوستشون دارین گفتگوهای طولانی و عمیق داشته باشید و بعد هم بغلشون کنید.
• برای چیزهایی که تجربه کردید و به خودتون فرصت ابراز ندادید؛ گریه کنید.
• از ادبیات فارسی غافل نشید! می‌تونه عاشق و مدهوشتون کنه.
• صبح‌های خیلی زود بیدار شید و پنجره رو باز کنید و به درخت‌ها و آسمون خیره بشید.
• گاهی اجازه بدید باد خنک به صورتتون بخوره و نوک بینی‌تون رو سرخ کنه.
• لباس‌های کاموایی و پشمی و کبریتی و چارخونه‌ بپوشید و هرازچندگاهی بذاریدشون کنار هم و نگاهشون کنید چون خیلی دوست‌داشتنی‌ان.
• اگه شیشه بخار گرفت؛ حتماً با انگشت‌تون شکل‌های بامزه روش بکشید.
• اگه کار می‌کنید؛ با بخشی از حقوقتون برای آدم‌های اطرافتون هدیه بخرید و توی کاغذهای کاهی بپیچید و با ربان رنگ مورد علاقه‌شون پاپیونش بزنید و بذارید روی میز یا توی کیفشون تا یهو ببینن و خوشحال شن.
• همیشه توی کیفتون نارنگی داشته باشید.
• از اساطیر بیشتر بخونید. این‌جا چندتا دورهٔ خوب از اساطیر رو براتون می‌ذارم:

https://www.coursera.org/learn/old-norse-mythology-sources

https://www.coursera.org/learn/mythology

https://www.classcentral.com/course/literature-waseda-university-invitation-to-the-ta-22194

https://www.coursera.org/learn/magic-middle-ages

• اگر امکانش رو دارید؛ با قطار سفر کنید و ترجیحاً به ساری باشه چون نمی‌تونید تصور کنید برگ‌های زرد و قرمز پاییزی کنار دودکش کارخونهٔ زغال‌سنگ چقدر زیبا و باشکوهه.
• فیلم‌های کلاسیک ببینید و به هنری که اون آدم‌ها قبل از مرگشون خلق کردن فکر کنید.
• ببینید، بشنوید و زندگی کنید. پاییز برای زنده‌بودنه!

مرگ در میان ابرها

07 Nov, 08:43


:))))

مرگ در میان ابرها

07 Nov, 08:43


سلام از جاده‌های پاییزی به سارای زیبابین

مرگ در میان ابرها

04 Nov, 14:09


در دل من چیزی است
مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح
و چنان بی‌تابم که دلم می‌خواهد
بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه
دورها آوایی است که مرا می‌خواند.

مرگ در میان ابرها

04 Nov, 04:38


coffee cups filled with raindrops.

مرگ در میان ابرها

02 Nov, 17:24


عزیزترینم
مطمئنم دوباره دارم دیوانه می‌شوم. حس می‌کنم دیگر توان تحمل روزهای وحشتناک را نداریم و این بار حالم خوب نمی‌شود. دوباره صداهایی می‌شنوم و تمرکزم را از دست می‌دهم، پس بهترین کار ممکن را می‌کنم. تو بزرگ‌ترین خوشبختی ممکن را به من داده‌ای. گمان نمی‌کنم پیش از این که این بیماری لعنتی شروع شود، هیچ زوجی به خوشبختی ما بوده باشند. دیگر نمی‌توانم بجنگم. می‌دانم که زندگی‌ات را تباه می‌کنم، می‌دانم که بدون من موفق خواهی بود و خودت هم می‌فهمی. می‌بینی؟
حتی نمی‌توانم این نامه را درست بنویسم، نمی‌توانم بخوانم.
می‌خواهم بگویم همه‌ی خوشبختی زندگی‌ام را مدیون تو هستم. تو صبورانه با من مدارا کرده‌ای و بیش از اندازه خوب هستی. می‌خواهم بگویم همه این را می‌دانند. اگر کسی می‌توانست مرا نجات بدهد، آن فرد تو بودی. همه چیز را از دست داده‌ام جز ایمان به خوب بودن تو. نمی‌توانم بیشتر از این، زندگی‌ات را خراب کنم. گمان نمی‌کنم هیچ دو نفری خوشبخت‌تر از من و تو بوده باشند.

‌آخرین نامه ویرجینیا وولف به همسرش پیش از خودکشی

مرگ در میان ابرها

01 Nov, 06:48


November flush and your flannel cure ✪

مرگ در میان ابرها

31 Oct, 14:44


پامپکین‌لاته واقعاً خوشمزه‌ست. 🎃

مرگ در میان ابرها

31 Oct, 09:14


سلام من یک 🥔 نیستم.

مرگ در میان ابرها

29 Oct, 19:28


a man out of nowhere appeared and then I needed him to never leave:

مرگ در میان ابرها

29 Oct, 16:15


باید پنجشنبه کتاب و ژورنال و لپ‌تاپمو بردارم و برم انقلاب و یه جایی رو پیدا کنم که بشه با تمرکز نوشت و کار کرد. اگه بمونم خونه دیوونه می‌شم توی سروصدا. تقریباً هر هفته اینو به خودم می‌گم و باز هم پنجشنبه که می‌شه چایی و لپ‌تاپ رو میارم توی تخت. پس الان اینو این‌جا می‌نویسم برای سارای پنجشنبه: تو یک 🥔 هستی اگر باز هم بمونی خونه!

مرگ در میان ابرها

29 Oct, 07:11


من نمی‌دونم امروز چیکار می‌کنین و چی ذهنتون رو مشغول کرده؛ ولی هرچی که هست فراموشش کنید و این قسمت از Far from the madding crowd از تامس هاردی رو بخونید. 🫖

It was a night when sorrow may come to the brightest without causing any great sense of incongruity: when, with impressible persons, love becomes solicitousness, hope sinks to misgiving, and faith to hope: when the exercise of memory does not stir feelings of regret at opportunities for ambition that have passed by.

مرگ در میان ابرها

28 Oct, 20:11


امشب اومدیم تئاتر استادمون—اهانت به تماشاگر—رو ببینیم و تبدیل شد به عجیب‌ترین نمایشی که تا حالا دیدیم! یا شاید هم بهتره بگم «نانمایش». زل زد رو به ما و گفت: «شما مخاطب نیستید، فقط خطاب قرار می‌گیرید چون در غیر این صورت حوصله‌تون سر می‌ره.» و بعد نشستیم تا به «تماشاگر بودن» و «صاحب هیچ فکری‌ نبودنمون» اهانت کنن. بعد هم تشویقشون کردیم و برگشتیم. البته با کمی فشارِ افتاده و پی‌بردن به اینکه شاید حق با استاده و بازیگرهای اصلی، تماشاگرهان که همیشه سرهای ثابت و هماهنگ و رو‌به‌صحنه‌ای دارن و هیچ‌چیز نمی‌تونه بازی‌ ابدی و ادایی‌شون رو خراب کنه!
پیتر هانتکه‌جان راستش واقعاً معذرت می‌خوایم که برای دنیای واقعی، زیادی غیرواقعی هستیم.

مرگ در میان ابرها

28 Oct, 04:04


صبح‌بخیر آدم‌ها🚪

مرگ در میان ابرها

27 Oct, 15:55


احساس می‌کنم باید یک نویسنده معمولی بشم. نه اون‌قدری محبوب و ماندگار که تا قرن‌ها تو کتابخونه‌ها زندگی کنم و نه اون‌قدری ناآشنا که همهٔ کلمه‌هام زیر بار یه جلد سخت گیر کنن و نتونن نفس بکشن و کم‌کم بمیرن. بلکه یه نویسنده کاملاً معمولی با یه کتابی که اسمش خیلی معمولیه و تمامش هم راجع‌به آدم‌ها و اتفاقات معمولیه. توی این کتاب نه اژدها وجود داره، نه طاعون، نه جادو، نه قهرمان، نه ضد قهرمان و نه هیچ‌کسی که بخواد همه‌چیز رو راجع‌به خودش کنه. حتی شخصیت اصلی هم نداره. توش آدم‌های مختلفی هستن که سرشون به زندگی‌های کوچیک و ساده و معمولی‌ای گرمه که توجه هیچ اهریمن و خدایی رو جلب نمی‌کنه.
یکی از شخصیت‌هاش، توی اوقات فراغتش با کاردی که روی دسته‌ش گل‌های زرد کم‌رنگ و کوچیک داره، کره رو روی نون داغ پخش می‌کنه و بعد با قاشق‌ کوچیک مربای شاه‌توت بهش اضافه می‌کنه و نون دوم رو روش می‌ذاره، به قطره‌های شهد مربا که روی لباسش می‌ریزن توجه نمی‌کنه و چشماش رو می‌بنده و گاز می‌زنه و قبل از اینکه بخواد دستاش رو پایین بیاره می‌میره و مردنش از هر شعری که خونده شاعرانه‌تره چون درحال انجام‌دادن کار کوچیک و دلگرم‌کنندهٔ خودش بود. یا یکی دیگه از شخصیت‌ها یه بعدازظهر پاییزی با موهای خیس دراز می‌کشه تو تختش و درحال فکرکردن به خرگوشی که توی ده‌سالگی‌ش نگه می‌داشت، چشم‌هاش گرم می‌شه و خوابش می‌بره. اصلاً یه فصل می‌نویسم برای مرگ‌هایی که حین انجام کارهای معمولی زندگی رخ میده و اون آدم‌ها ذره‌ای اذیت نمی‌شن چون مرگ نمی‌تونه کسی رو که واقعاً زندگی کرده رنج بده. احتمالاً اسم این فصل رو هم بذارم «مرگ هنگام پهن‌کردن رخت‌های شسته‌شده در باد.»

مرگ در میان ابرها

24 Oct, 18:40


His energies, patience, and industry had been so severely taxed during the years of his life between eighteen and eight-and-twenty, to reach his present stage of progress, that no more seemed to be left in him.
- Thomas Hardy

مرگ در میان ابرها

24 Oct, 13:49


Time cast a spell on you, but you won't forget me
I know I could've loved you, but you would not let me
I'll follow you down 'til the sound of my voice will haunt you

مرگ در میان ابرها

24 Oct, 11:02


عاشق این شهرم و به نظرم فقط آدم‌هایی که نمی‌تونن خوب اطرافشونو ببینن، از تهران متنفرن.

مرگ در میان ابرها

20 Oct, 03:27


You're right Mr. Oak. One should stay afar every now and then, and take a look at this mass of civilized mankind.

مرگ در میان ابرها

18 Oct, 14:15


we have to thank Plato, the enemy of poetry, for inspiring its most brilliant defense.

مرگ در میان ابرها

18 Oct, 13:48


Aristotle answers Plato's slander that the poet is mad: The art of poetry is the art of the gifted man rather than the madman. For poetry must enter into the nature of his character's sufferings and feel their distress and anger before he can imitate them. No man who is beside himself with madness can do so.

and that is why I'm genuinely IN LOVE with literary criticism!

مرگ در میان ابرها

18 Oct, 12:13


ای کاش هوا سرد بود. اون‌وقت لباس‌های نازک می‌پوشیدم تا کاملاً یخ کنم و بعدش می‌رفتم یه جفت جوراب بلند و کاموایی پیدا می‌کردم و با پوشیدنش یه احساس خوشبختی و هیجان کوچیکی بهم دست می‌داد. ولی هوا گرمه و برای اینکه خودمو خوشحال کنم باید خورشیدو بکُشم. (که از پوشیدن جوراب وقت‌گیرتر و سخت‌تره.)

مرگ در میان ابرها

17 Oct, 08:18


seems to me that when I die
These words will be written on my stone

مرگ در میان ابرها

16 Oct, 18:53


عاشق چهارشنبه‌هام! می‌تونم بیام کتابخونهٔ دانشگاه و فراموش کنم منم از اهالی کرهٔ زمینم.

مرگ در میان ابرها

16 Oct, 18:52


وای حواسم کجاست؟ بذارید لیست کتاب‌هایی که قراره در پاییز بخونم رو برای شماهم بذارم. 🥮

• Far from the madding crowd, Thomas Hardy
• Madame Bovary, Gustave Flaubert
• Dracula, Bram Stoker
• The metamorphosis, Franz Kafka
• Gangway, Brian Garfield and Donald E. Westlake
• The phantom of the opera, Gaston Leroux
• همنوایی شبانهٔ ارکستر چوب‌ها، رضا قاسمی، نشر نیلوفر
• فقط یک داستان، جولین بارنز، نشر نو
• و البته اگه کسی اون‌قدری دوستم داشته باشه که برام کتاب Intermezzo سلی رونی رو بخره هم عالی می‌شه.🍇

مرگ در میان ابرها

16 Oct, 18:33


a pencil, a mug of coffee, Thomas Hardy in autumn and being far from the madding crowd.

مرگ در میان ابرها

15 Oct, 11:28


امروز توی مسیر، کتاب همنوایی شبانهٔ ارکستر چوب‌ها رو تموم کردم. هنوز نمی‌دونم نسبت بهش چه احساسی دارم. احتمالاً دیگه هیچ‌وقت نخوام برای بار دوم بخونمش. شاید چون شخصیت‌هاش شبیه آدم‌های واقعی نبودن و بیشتر شبیه دیدن یه فیلم سینمایی درام ایرانی بود که بعدش با سردرد و غم از سالن برمی‌گردی.
اما یه جمله داشت که باعث شد کتابو ببندم، سرمو توی دستام بگیرم و بهش فکر کنم:
«چه حادثه‌ای ناگوارتر از این‌ که باد پنجره‌ات را ببرد و نفهمی به کجا؟»
خیلی وحشتناکه مگه نه؟ تصور این‌که صبح از خواب بیدار شی و بخوای پرده رو کنار بزنی ولی ببینی پنجره‌ت سر جاش نیست خیلی وحشتناکه. این‌که ببینی باد، پنجره‌ و منظره‌ت رو دزدیده و حالا جاش فقط یه دیواره درست به همون اندازه وحشتناکه که کسی شب چشم‌هات رو بدزده.

مرگ در میان ابرها

15 Oct, 11:11


سعی کن چیزی را دوست بداری. فرقی هم نمی‌کند چه چیز. خدا، زن، موسیقی، حتی مشروب یا تریاک. ولی یک چیزی را دوست بدار.

- همنوایی شبانهٔ ارکستر چوب‌ها، رضا قاسمی، نشر نیلوفر

مرگ در میان ابرها

13 Oct, 19:44


بعد از اساطیر فکر نمی‌کردم هیچ درسی این‌قدر سر ذوق بیاره منو. ولی این ترم تاریخ نقد ادبی داریم و من دوباره به همون اندازه شوق دارم و شب‌ها وقتی همهٔ کارهام رو تموم می‌کنم (البته بعضی وقت‌ها هم همه‌ش رو تموم نمی‌کنم و فقط به خودم قول می‌دم تمومش کنم ولی—معمولاً— زیر قولم می‌زنم.) می‌شینم و درمورد اسم‌ها و ایده‌های فلسفه و کلمه‌های یونانی و لاتینی که در نقد مهمن سرچ می‌کنم. بعضی‌وقت‌ها واقعاً چیزای خوبی می‌خونم و بعضی وقت‌ها هم فقط خوشحالم که می‌دونم mimeses یعنی چی.
اما وضعیت شعر در قرن بیستم (برخلاف نثر شاهکارشون) رو دوست ندارم. احساس می‌کنم همهٔ اون سیاهی و آشوب اثرش رو به این شکل گذاشت که آدم‌ها هنر واقعی رو گم کردن. انگار هنر و خلاقیت یه سکهٔ طلایی و کوچیک بود و توی جنگ‌ها و قحطی‌ها و درگیری‌ها از جیب سربازا افتاد و گم شد.
هرچند امروز چندتا ترجمه از «هایکوهای ژاپنی» خوندیم و بهم حس تماشاکردن یه صحنهٔ خیلی آروم توی یه ظهر نسبتاً گرم رو می‌دادن و دوستشون داشتم، ولی هنوز در برابرش دگم و سرسختم و به‌نظرم آدم‌های مدرن و به‌خصوص Ezra عقلشون رو از دست دادن.

مرگ در میان ابرها

13 Oct, 19:25


You know how to ball I know Aristotle.

مرگ در میان ابرها

13 Oct, 19:24


mental health state: