·Alaska, Alaska· @alaskaandtea Channel on Telegram

·Alaska, Alaska·

@alaskaandtea


یه روز مثل کریستوفر میرم آلاسکا. مطمئنم.
t.me/HidenChat_Bot?start=56128430
چنل فیلم ها:https://t.me/filmswithtea

Discover the Beauty of Alaska with Alaska and Tea (Farsi)

آیا تا به حال تصور کرده‌اید که یک روز مثل کریستوفر به آلاسکا سفر کنید؟ حالا فرصت خوبی برای شما فراهم شده است! با پیوستن به کانال تلگرام "Alaska, Alaska" با نام کاربری @alaskaandtea شما می‌توانید به تجربه‌ی منحصر به فرد سفر به آلاسکا بپردازید. این کانال شامل محتوایی فوق العاده از زیبایی‌های طبیعی و فرهنگ آلاسکا است، که به شما امکان می‌دهد این سفر زیبا را از راحتی خانه خود تجربه کنید. با دنبال کردن این کانال، شما به دنیایی از مناظر زیبا، حیات وحش فراوان، و فرهنگ محلی آلاسکا وارد خواهید شد. nnهمچنین در کانال ما لینک‌هایی برای دانلود فیلم‌های جذاب و آموزشی درباره آلاسکا نیز قرار داده شده است. بنابراین، علاوه بر دیدن تصاویر زیبا، می‌توانید اطلاعات بیشتری در مورد این منطقه فوق العاده به دست آورید. nnپس چه دلیلی دارید که این فرصت را از دست بدهید؟ الان به کانال تلگرام "Alaska, Alaska" با نام کاربری @alaskaandtea بپیوندید و شروع به کاوش در دنیای زیبای آلاسکا کنید. منتظر حضور گرم شما هستیم!

·Alaska, Alaska·

19 Nov, 18:02


Sweet dreams that leave all worries far behind you
But in your dreams, whatever they be
Dream a little dream of me

·Alaska, Alaska·

19 Nov, 14:23


وقت‌هایی که توی راه درخت‌های نارنجی می‌بینم یه مقداری خوشحال میشم.

·Alaska, Alaska·

19 Nov, 05:46


So, please save your life 'Cause you've only got one

·Alaska, Alaska·

18 Nov, 20:57


این تئاتر جدیدی هم که از دایی وانیا ساختن رو واقعا انقدر دوست داشتم که چیزی نمی‌تونم بگم. اندرو اسکات چرا انقدر خوبه؟! خودش به تنهایی میاد روی صحنه، نقش هشت نفر رو بازی می‌کنه و یک لحظه هم نمیشه چشم ازش برداشت.

·Alaska, Alaska·

18 Nov, 20:56


“Could you imagine if it was possible to completely change the way you live your life? To look at your life and ask yourself what you would do if it had ended? Your old life, it’s over! And then take what’s left of your real life and live it properly. How do I do that? Where do I start?”

National theatre live: Vanya(2024)

·Alaska, Alaska·

18 Nov, 20:55


“We’ll live through these endless, endless nights. We’ll take whatever life throws at us. And when it’s our time, we’ll die. In those last moments we’ll see our lives and what they were for. We’ll see that our lives hurt and that we cried and that it was so hard. But it was in our nature. Everything has its nature, and our nature is to try, and to never stop trying. And in those last minutes we’ll see that our lives are beautiful and dignified and it will fill our hearts and we’ll look back at how unhappy we are now. We’ll smile, we’ll laugh. I believe that with all my heart. We’ll see the sky full of diamonds, and we’ll see all our pain and all the horrors of this world just dissolving in the grace of the universe, and we’ll understand that our lives are quiet and gentle, sweet as a touch. I believe that. Just hold on! Hold on for a little bit longer.”

·Alaska, Alaska·

18 Nov, 20:46


چند سال پیش که دایی وانیا رو برای اولین بار خوندم مدام به این فکر می‌کردم که ای بابا ایوان چرا انقدر غر می‌زنه؟ سونیا چرا این‌طوری حرف می‌زنه؟ چرا همه انگار یه حجم بزرگی از ناراحتی رو درون خودشون دارن؟ نمی‌دونم. ولی انگار دایی وانیا یه شکلی هست که هرچی بیشتر می‌خونمش یا هرچی زمان می‌گذره بیشتر درکش می‌کنم و می‌فهمم چرا همه انقدر دارن غر می‌زنن.

·Alaska, Alaska·

18 Nov, 20:44


«نشستم و چشم‌هایم را بستم و از خودم پرسیدم: آیا آن‌هایی که صد سال، دویست سال پس از ما به دنیا آمده و زندگی خواهند کرد، آن‌ها که ما راه را برایشان باز و هموار کرده‌ایم، به‌خوبی از ما یاد خواهند کرد؟ نه، دایی جان، فراموشمان می‌کنند.»

- دایی وانیا، آنتوان چخوف

·Alaska, Alaska·

18 Nov, 20:43


«ای کاش می‌شد که آدم بقیه عمرش را طور دیگری، در راه تازه‌ای، زندگی کند. یک صبح آفتابی بیدار شود و ببیند که زندگی نویی را شروع کرده است و گذشته فراموش شده و مثل دود به هوا رفته و ناپدید شده. زندگی، تو بگو من چطور می‌توانم زندگی نویی را شروع کنم؟ از چه و با چه شروع کنم؟»

- دایی وانیا، آنتوان چخوف

·Alaska, Alaska·

14 Nov, 19:05


اون سکانس از aftersun هم که سوفی و کالم با under pressure می‌رقصن و هر دفعه‌ای که دیوید بویی میگه this is our last dance انگار همیشه یه جایی توی مغزمه و هیچوقت نمی‌تونم فراموشش کنم. و بعد یادم میاد که داستانش تقریبا واقعی بوده و ناراحت‌تر میشم.

·Alaska, Alaska·

14 Nov, 19:00


سال ۱۹۸۱ یه شهر کوچک توی سوئیس. فردی مرکوری، برایان، راجر و جان نشسته بودن کنار همدیگه و داشتن آهنگ خواننده‌های دیگه رو کاور می‌کردن و سعی می‌کردن یه آهنگ ناتموم رو کامل کنن. دیوید بویی هم اون‌جا بوده. قرار بوده روی یه آهنگ دیگه با کویین همکاری کنه ولی نتیجه جالب نشد. یهو جان دیکن یه دونه ریف با گیتار می‌زنه و همه رو متعجب می‌کنه. بعدش همه بلند میشن میرن غذا بخورن و چند ساعت بعد که دوباره برمی‌گردن استودیو، دیوید میگه: «اون ریف که زدی چطوری بود؟ یه بار دیگه بزنش.» چندبار دیکن سعی می‌کنه یادش بیاد و هی بویی میگه که نه! این شکلی نبود! یه کم شروع می‌کنن به بحث کردن تا اینکه بالاخره ریف رو دوباره می‌زنن و طبق اون یه آهنگ می‌سازن. هنوز هیچ متنی برای آهنگ ننوشته بودن. دیوید میگه: «خب حالا بیایید هر کدوممون جدا بریم توی اتاقک صدا و آواز بخونیم و بگیم که دوست داریم ملودی چطوری باشه.» شروع می‌کنن به بداهه‌نوازی (مثل صدای فردی مرکوری اول و وسط‌های آهنگ). وسط کار هم کلی با هم بحث می‌کنن چون از یه طرف چهارتا از اعضای کویین بودن که خیلی ادعا داشتن و از طرفی دیوید بویی بود که هم پرمدعا بود هم کوتاه نمی‌اومده و کار کردن باهاش سخت بوده. آخرش بعد از کلی بحث، بالاخره آهنگ (یکی از بهترین همکاری‌ها توی موسیقی) ساخته میشه.
اصل آهنگ هم درمورد اینه که چطور همه تحت فشار هستیم و زیر این فشار اذیت میشیم و تنها چیزی که می‌تونه ما رو نجات بده عشقه. عشق میاد و نجاتمون میده. هر دفعه هم آدم دوست داره بلندتر از قبل با اون قسمتی که دیوید بویی می‌خونه فریاد بزنه.

·Alaska, Alaska·

14 Nov, 18:57


'Cause love's such an old-fashioned word
And love dares you to care for
The people on the edge of the night
And love dares you to change our way of
Caring about ourselves
This is our last dance

·Alaska, Alaska·

11 Nov, 20:26


I am afraid of changing
And when it comes a time to check and rearrange shit
There are things behind things behind things
And there are rings within rings within rings

·Alaska, Alaska·

11 Nov, 13:38


دوباره پاییزه و من شبیه درخت لباس می‌پوشم. توی هفته‌ی گذشته خیلی حوصله نداشتم و فقط سه صفحه از این کتاب دیدیون رو خوندم که تنها کتابی بود که تونستم زبان اصلیش رو اینجا پیدا کنم. اگه the year of magical thinking یا the white album یا هر کتاب دیگه‌ای ازش پیدا کنم عالی میشه. یه دونه لگوی لوگان گرفتم که تنهاست و احتمالا اگه یه دونه ددپول کنارش بود انقدر عصبی نبود.

·Alaska, Alaska·

11 Nov, 12:38


وقتی که خیلی کوچیک بودم مجبور بودم پیش دکترهای مختلف برم. از یه جایی به بعد این روند دکتر رفتن انقدر خسته‌کننده شد که مامان یه راه جدید پیدا کرد که بتونم همه چیز رو تحمل کنم. گفت که هردفعه‌ای که با هم بریم دکتر بعدش برای من یه سی‌دی انیمیشن جدید یا یه کتاب جدید می‌گیره. انگار که یه بهونه‌ی جدید پیدا شده بود و دیگه مثل قبل ناراحت نبودم. انگار دیگه شرایط اون‌قدر هم سخت نبود و همه چیز گذشت. حالا که بزرگ شدم و مامان میره دکتر و خسته شده نمی‌دونم باید چی کار کنم. منم باید بهش قول بدم که واسه‌ش فیلم و کتاب می‌خرم؟ چه کاری باید بکنم که بتونه تحملش کنه؟ باید چی کار کنم که حالش بهتر بشه و خسته نشه؟ شاید من توانش رو ندارم یا شاید مامان همیشه یه قدرت فوق‌العاده‌ای داره که می‌تونه شرایط رو راحت کنه. مامان که مریض میشه انگار کل خونه و بعد از اون کل زندگیم به هم می‌ریزه و دیگه هیچی سر جاش نیست. حتی اینکه نمی‌تونه سر کوچک‌ترین چیزها باهام بحث کنه هم ناراحتم می‌کنه. وقت‌هایی هم که خونه نیست متوجه میشم خونه رو فقط به خاطر اون دوست دارم. فقط به خاطر اونه که برمی‌گردم خونه.
چند روز پیش که یک نفر پنج کلمه‌ی مورد علاقه‌م رو پرسیده بود، مامان و خونه رو کنار هم گذاشتم. الان که فکر می‌کنم می‌بینم که مامان گاهی وقت‌ها خود خونه‌س.

·Alaska, Alaska·

07 Nov, 18:27


۴تا عکس از کامو که خیلی دوستشون دارم:

·Alaska, Alaska·

07 Nov, 18:27


Albert Camus, Nicole Vedres and Line Noro during the shooting of the theater play “The misunderstanding” staged for the television
©️Daniel Fallot

·Alaska, Alaska·

06 Nov, 16:18


اینم از داستان اثل کین. اگه اذیت شدین ببخشید ولی اگه اینجا نمی‌گفتمش خفه می‌شدم! یه بار یه آلبوم هوزیر رو خواستم این شکلی اینجا بذارم و انجامش ندادم. ولی خب آبسشنم خوندن درمورد آهنگ‌هاست و نمی‌تونم کنترلش کنم.

·Alaska, Alaska·

06 Nov, 16:15


Trigger warning: disturbing content, cannibalism, murder
پایان زندگی اثل خیلی عجیبه و‌ دردناکه. آهنگ با صدای یک موعظه شروع میشه (ادامه‌ی همون سخنرانی آهنگ اول) بعد متوجه میشیم که Isaiah بعد از کشتن اثل، جسدش رو آورده توی زیرزمین خونه‌ش. اثل داره به این فکر می‌کنه که هیچ‌کدوم از این اتفاق‌ها اگه با غریبه‌ها حرف نمی‌زد، نمی‌افتاد. بعد یهو وسط آهنگ متوجه میشیم که اثل توی فریزره. چرا؟ چون
Isaiah is a cannibal and he’s actually trying to eat Ethel!
یعنی اثل حتی بعد از مرگش هم آرامش نداره. انگار Isaiah به اندازه‌ی کافی وقتی زنده بوده بلا سرش نیاورده! اثل هم که هیچ‌وقت در زندگیش انگار حس کافی بودن نداشته و مدام توی همه‌چیز خودش رو مقصر می‌دونسته، حتی حالا که مرده و Isaiah داره این بلا رو سرش میاره باز هم داره به این فکر می‌کنه isaiah دوستش داره یا نه؟ پارتنر خوبی بوده؟ آدم خوبی بوده؟ حتی الان هم داره میگه که عاشقشه! و مدام میگه
I tried to be good, am I no good?
انگار هنوز داره دنبال validation می‌گرده. بعد درمورد این صحبت می‌کنه که مامانش هیچ‌وقت قرار نیست بفهمه که چه بلایی سرش اومده.
آخر آهنگ اثل توی دنیای بعد از مرگ پدرش رو ملاقات می‌کنه و میگه با وجود همه‌ی بلاهایی که سرش آورده هیچ‌وقت اون رو مقصر نمی‌دونه و متاسفانه نمی‌تونه دوستش نداشته باشه. و بعد با مامانش صحبت می‌کنه و بهش میگه که نگرانش نباشه چون بعدا باز می‌تونن همدیگه رو ملاقات کنن.

·Alaska, Alaska·

06 Nov, 16:09


معروف‌ترین آهنگ توی آلبوم. یه بار بدون اینکه موضوعش رو بخونید بهش گوش بدین و کیف کنید!

·Alaska, Alaska·

06 Nov, 16:08


خیلی دوست دارم سرنوشت اثل رو همین‌جا تموم کنم و آهنگ آخری رو نفرستم ولی متاسفانه آهنگ آخری بیش از اندازه قشنگه ولی یهو همه‌چیز خیلی وحشتناک میشه

·Alaska, Alaska·

06 Nov, 16:07


اهنگ sun bleached flies از زبون اثل بعد از مردنش نوشته شده. این حشره‌هایی رو دیدید که وقتی نمی‌تونن یه راهی رو برای فرار پیدا کنن خودشون رو به همه‌جا می‌زنن و تقریبا خودشون رو به کشتن میدن فقط برای نجات پیدا کردن؟ میشه گفت اثل موجودی شبیه یه یکی از این حشره‌هاست؛ تلاش کرد که از اون تروماهایی که داشت و همه‌ی بلاهایی که سرش اومده بود فرار کنه و توی این راه کشته شد.
یکی از قشنگ‌ترین قسمت‌های کل آلبوم اینجاست
God loves you, but not enough to save you
وسط آهنگ اثل میگه که دیگه خسته شده از اینکه هر اتفاقی که واسش افتاده فقط لبخند زده. بعد میگه با وجود اینکه تمام مدت می‌دونست که کسی برای نجاتش نمیاد باز هم دعا می‌کرده
But I always knew that in the end, no one was coming to save me
So I just prayed, and I keep praying
و در انتها میگه که این ترومایی که نسل به نسل انتقال پیدا کرده با من تموم میشه و تنها چیزی که بهش ارامش میده همینه. بعد آرزو می‌کنه که توی جهان بعد از مرگ بتونه با ویلبی توی خونه‌‌ای که‌ می‌گفتن زندگی کنه.

·Alaska, Alaska·

06 Nov, 16:03


دومین آهنگ instrumental که خیلی هم دوستش دارم! توی آهنگ سعی میشه که اون حس و حالی که اثل درحال رفتن به جهان بعد از مرگ داره یه مقدار نشون داده بشه. انگار بالاخره بعد از این همه مشکل داره به آرامش می‌رسه.

·Alaska, Alaska·

06 Nov, 16:01


اولین آهنگ instrumental آلبوم که هم اسم یه فیلم مربوط به سال ۲۰۰۱ هم هست. اثل توی این آهنگ داره از دست Isaiah توی یه جنگل فرار می‌کنه چون Isaiah تصمیم به کشتنش گرفته. متاسفانه اثل برای مدت زیادی نمی‌تونه فرار کنه و گیر می‌افته و توسط isaiah کشته میشه. کل آهنگ تلاش می‌کنه دقایق آخر زندگی اثل رو به تصویر بکشه.

·Alaska, Alaska·

06 Nov, 15:58


این یکی از creepyترین آهنگ‌های آلبومه. توی سفر دانته به دوزخ (کمدی الهی)، Ptolemaea اون بخشی از جهنم هست که جای خیانتکارهاست. آهنگ با یه صدای عجیب و شیطانی‌ای شروع میشه که صدای Isaiah هست که داره با اثل درحالی که حالش افتضاحه (به خاطر مواد) صحبت می‌کنه و مدام بهش میگه «من تو رو دیدم، شنیدم، حس کردم و همه چیز بهت دادم و عاشقتم.» همه‌ی این‌ها رو بهش میگه تا اثل رو پیش خودش نگه داره. اثل انقدر داره توهم می‌زنه که گول زدنش راحته. حتی وسط این توهم‌ها فراموش کرده که پدر و مادرش دیگه کنارش نیستن و شروع می‌کنه صحبت کردن درمورد اون‌ها. حالا اثل حس یه خیانتکار رو داره که از اون شیوه‌ای که طبق اون بزرگ شده فرار کرده. بعد Isaiah شروع می‌کنه به حمله کردن به اثل. توی آخر آهنگ انگار اثل داره از دست مرگ فرار می‌کنه ولی خب هیچ راه فراری نیست.

·Alaska, Alaska·

25 Oct, 14:30


Though we really did try to make it
Somethin' inside has died
And I can't hide and I just can't fake it.

·Alaska, Alaska·

24 Oct, 21:14


“I know you all have instincts that keep you alive. But sometimes to survive we must become more than we were programmed to be.”

The wild robot(2024)Chris Sanders

·Alaska, Alaska·

22 Oct, 22:02


فکر می‌کنم بزرگ‌ترین دلیلی که از ویدیوهای criterioncollection خوشم میاد اینه که آدم‌هایی که دوستشون دارم برای چند دقیقه فقط از فیلم‌های موردعلاقه‌شون صحبت می‌کنن. بعد شروع می‌کنن به حرف زدن درمورد ارزشی که هر فیلم واسشون داره یا داستان و خاطره‌ای که از هر کدوم دارن. همیشه هم اون ذوقی که آدم‌ها از بودن توی همچین جایی دارن واسم جالبه. مثلا عاشق اینم که اندرو گارفید به محض اینکه شروع می‌کنه به گشتن بین فیلم‌ها میگه: «وای خیلی داره خوش می‌گذره! اصلا باورم نمیشه اینجام. توی همین دو دقیقه درمورد تری گیلیام و اسکورسیزی و مایک نیکولز حرف زدم. انگار توی اتاق اعترافم!» بعد فیلم‌ها رو پیدا می‌کنه و درمورد هر کدوم صحبت می‌کنه. از فیلم‌سازهای انگلیسی مورد علاقه‌ش میگه و اینکه از کن لوچ خوشش میاد و بعدش درمورد پدرش میگه که cinephile بوده و وقتی بچه بودن مجبورشون می‌کرده فیلم ژاپنی‌ای که عاشقش بوده رو چندین بار با همدیگه ببینن و دلیلی بوده که خودش عاشق سینما شده.

·Alaska, Alaska·

20 Oct, 13:19


Demian, Hermann Hesse

·Alaska, Alaska·

20 Oct, 07:54


one hour in the criterion closet would fix some of my problems.

·Alaska, Alaska·

13 Oct, 11:46


چیزی نیست بچه‌ها ژورنال‌های چند سال پیشم رو پیدا کردم و هی می‌خونمشون و گریه می‌کنم.

·Alaska, Alaska·

13 Oct, 11:45


هیچ‌چیزی جالب‌تر، بامزه‌تر و گاهی اوقات غمگین‌تر از خوندن دفترهای قدیمی و یادداشت‌های قدیمی که نوشتی نیست. هروقت که یک خاطره‌ی قدیمی رو می‌خونم تعجب می‌کنم که چطور همچین چیزی از ذهنم پاک شده بود و فراموشش کرده بودم و این باعث میشه بیشتر و بیشتر عاشق کلمات و نوشتن بشم. یک لحظه آرزوهای کودکیم رو می‌خونم و می‌بینم که هنوز به خیلی‌هاشون نرسیدم و دلم برای بچه‌ای که بودم می‌سوزه و دوست دارم به خاطرش بیشتر تلاش کنم و بعضی از آرزوها انقدر عجیب و کوچک بودن که خنده‌م می‌گیره. همه‌ی چیزهایی که به خاطرشون استرس داشتم و اضطراب می‌گرفتم رو وقتی می‌بینم فقط لبخند می‌زنم چون احتمالا هیچ ایده‌ای نداشتم که چقدر به خاطر دلایل کوچکی حرص می‌خوردم و با خودم میگم که کاش هنوز همه‌چیز به همون شکل باقی می‌موند. بعد به این فکر می‌کنم که کاش می‌تونستم خود چندین سال پیشم رو بغل کنم و بهش بگم که می‌گذره، همون‌طور که دوست دارم یک نفر حالا بغلم کنه و بهم بگه که همه‌ش می‌گذره. وقتی که بهش فکر می‌کنم می‌بینم که چیزهای خیلی کوچکی هستن که درموردم فرق کردن. انگار من هنوز همون آدم چندین سال پیش با همون علایق هستم و اون آدم هیچ‌وقت من رو ترک نکرده. هنوز پانزده ساله، هفده ساله و نوزده ساله هستم و هر ورژنی از من هنوز یه جایی از وجودم داره زندگی می‌کنه. خیلی جالبه.

·Alaska, Alaska·

11 Oct, 08:51


“I’ve never written, though I thought I wrote, never loved, though I thought I loved, never done anything but wait outside the closed door.”

- The Lover, Marguerite Duras

·Alaska, Alaska·

11 Oct, 08:51


“ I say I’ve always been sad. That I can see the same sadness in photos of myself when I was small. That today, recognizing it as the sadness I’ve always had, I could almost call it by my own name, it’s so like me. Today I tell him it’s a comfort, this sadness.”

- The Lover, Marguerite Duras

·Alaska, Alaska·

09 Oct, 13:37


“I will cut adrift—I will sit on pavements and drink coffee—I will dream; I will take my mind out of its iron cage and let it swim—this fine October.”

- Virginia Woolf

·Alaska, Alaska·

07 Oct, 20:37


استونر رو تموم کردم و جدی احساس می‌کنم یه کتاب به کتاب‌هایی که تا آخر عمرم عاشقشون می‌مونم اضافه شده و انقدر خوشحال و هیجان‌زده‌م که عجیبه!

·Alaska, Alaska·

07 Oct, 20:37


«گاه، غرق در مطالعه، فکر کتاب‌های ناخوانده مثل آوار بر سرش خراب می‌شد و این فکر که زمان کافی برای خواندن این همه کتاب و آموختن این همه مطلب ندارد آرامشی را که به زحمت به دست آورده بود تباه می‌کرد.»

- استونر، جان ویلیامز

·Alaska, Alaska·

07 Oct, 16:09


«کوشید بی‌هیچ آداب و ترتیبی بخواند، برای دل خودش و صرف لذت شخصی به سراغ کتاب‌هایی برود که این همه سال خواندنشان را به تعویق انداخته بود. اما ذهنش او را راحت نمی‌گذاشت. فکر سرگردانش بر صفحه‌هایی که جلوش باز بودند آرام نمی‌گرفت و هر روز بیش از پیش متوجه می‌شد که اغلب ساعت‌ها بی‌آن‌که چیزی ببیند به رو‌به‌رو خیره می‌شود. انگار هر لحظه ذهنش از آن‌چه می‌دانست خالی می‌شد و اراده‌اش به هیچ تنزل می‌یافت. گاه احساس می‌کرد چون برگی میان زمین و آسمان معلق است و دست‌ و پا می‌زند تا خود را به چیزی بیاویزد.حتی به درد هم راضی بود، تا در او رسوخ کند و او را به زندگی بازگرداند.»

- استونر، جان ویلیامز

·Alaska, Alaska·

07 Oct, 13:54


“wow! that’s so pretty. I need to take a pic” person till I die.

·Alaska, Alaska·

07 Oct, 13:11


وقتی که خیلی کوچیک بودم بیشتر از هرچیزی عاشق این بودم که برم خونه‌ی مامان‌بزرگم چون هیچ‌جایی انقدر آروم نبود. باهم ناهار درست می‌کردیم و بعدش مامان‌بزرگ درحالی که بافتنی می‌بافت، تلویزیون می‌دید و منم روی زمین دراز می‌کشیدم و کتاب می‌خوندم. همیشه یه دونه سبد پر از کامواهای رنگی کنار مبلش بود. هروقت که ازش می‌پرسیدم که داره چی می‌بافه، می‌گفت:
«مامان‌جون دیگه خودمم نمی‌دونم! همینطوری یه چیزی شروع می‌کنم چون هروقت یه چیزی می‌بافم حوصله‌م سر نمیره. یه وقتی شالگردن می‌بافم، یه وقتی رومیزی یه وقت‌هایی هم جلیقه.»
حالا که بزرگ شدم، وقتی که هوا یه کم خنک میشه شروع می‌کنم به بافتن. توی خونه، پارک، توی اداره، سر کلاس، کافه و گاهی اوقات روی صندلی‌های مترو. هربار هم که چیزی می‌بافم تنها چیزی که به یاد میارم مامان‌بزرگ و دست‌هاشه که خیلی سریع یه ردیف زیر و یه ردیف رو می‌بافت. انقدر سریع که تا مدت‌ها فکر می‌کردم شاید قدرت عجیب و ‌غریبی داره که هنوز به من نگفته.
عزیز دیگه نمی‌تونه چیزی ببافه، اگر هم ببافه بعد از چند دقیقه دست‌هاش درد می‌گیرن و میل‌های بافتنی رو می‌ذاره‌ کنار، ولی هردفعه که می‌بینمش تنها چیزی که باعث میشه ذوق کنه و بتونیم با هم حرف بزنیم، یه دونه کلاف کامواست.

·Alaska, Alaska·

07 Oct, 13:02