Prague | پِراگ @prague7 Channel on Telegram

Prague | پِراگ

@prague7


جهانِ من تمام شد، جهانِ شما را به تماشا نشسته‌ام.

Twitter.com/_sayeh_99

Prague | پِراگ (Persian)

پراگ، پایتخت زیبایی‌های چک است که با تاریخچه‌ای بی‌نظیر و فضاهای فرهنگی منحصربه‌فرد، هر ساله گردشگران خود را به خود جذب می‌کند. اگر به دنبال یک کانال تلگرامی هستید که اطلاعات مفیدی در مورد شهر پراگ به شما ارائه دهد، کانال "Prague | پِراگ" یک گزینه عالی برای شماست. در این کانال شما می‌توانید از تصاویر زیبا، اطلاعات تاریخی و فرهنگی، جاذبه‌های گردشگری، رویدادها و موارد دیگری درباره شهر پراگ بهره‌مند شوید. با دنبال کردن این کانال، شما می‌توانید پراگ را بهتر بشناسید و سفری خاطره‌انگیز به این شهر زیبا داشته باشید. اگر به فرهنگ و تاریخ علاقه‌مندید، این کانال یک منبع اطلاعاتی بی‌نظیر برای شما خواهد بود. پس حتما از این فرصت استفاده کنید و به کانال "Prague | پِراگ" بپیوندید تا جذابیت‌های شگفت‌انگیز شهر پراگ را کشف کنید.

Prague | پِراگ

18 Nov, 17:33


«واقعیت این است که طعم با تو بودن طعمی‌ست بین اضطراب و خوشبختی.»

_نامه آلبر کامو به ماریا کاسارس

Prague | پِراگ

15 Nov, 18:05


امروز به تعداد آدم‌هایی که در اطرافم هستند و می‌دانم به کمک احتیاج دارند فکر می‌کردم، کمک‌های کوچک؛ مثلا یک‌ هم‌صحبت، یک گوش شنوا، مقدار کمی پول حتی. هر چه تعدادشان در ذهنم بیشتر می‌شد، خود را ناتوان‌تر می‌یافتم. آدم محتاج آدم ا‌ست. کاش بتوانم دنیایم را کمی وسیع‌تر کنم، از فکر خود بیرون بیایم، کمی آغوش محبتم را بازتر کنم، شاید آدم‌های اطرافم حالشان بهتر شود.

@prague7

Prague | پِراگ

06 Nov, 19:52


از این‌که تو خود حاضری، و من به گفتگوهای خیالی با تو روی آورده‌ام در رنجم.

@prague7

Prague | پِراگ

06 Nov, 19:01


‏«کاش بودی، آلبرتینا. کاش الان اینجا بودی و مقابل حرارت ذغالی که مرا گرم می‌کند، می‌نشستی، کاش با آن چشم‌های غم‌زده‌ات، و با سکوتت که مورد پسند من است، این‌جا بودی. بیا! یا لااقل به من فکر کن.»

_نامه پابلو نرودا به آلبرتینا رزا

Prague | پِراگ

05 Nov, 19:37


چقدر کار دارم، اما تنها کاری که حالا از دستم برمی‌آید همین دوختن دکمه‌ی پالتویم است.

@prague7

Prague | پِراگ

01 Nov, 20:02


دیروز به هم‌صحبت گاه و بی‌گاهم می‌گفتم، نیاز به این‌همه خواب چیز بدی‌ است، اینکه بدنم نیاز دارد که یک سوم روز در خواب باشد تا بتواند دو سوم باقیمانده را سرپا بماند، یقینا ایرادی در خلقت است. می‌گفتیم که روزهای سی‌ساعته قطعا بهتر می‌بود، هشت ساعت وقت آزاد در روز، چه رویایی.

@prague7

Prague | پِراگ

30 Oct, 21:19


حالا احتمالا تو خواب باشی، حالا که قلب من لبریز از کلمات است.

@prague7

Prague | پِراگ

30 Oct, 19:19


مگذار در گریه بخوابم.

@prague7

Prague | پِراگ

28 Oct, 18:12


آدمی چه عجیب و بیچاره است. افرادی دوستت داشتند، دارند و خواهند داشت، اما تو از اینکه یک نفر دوستت نداشت رنج می‌کشی.

Prague | پِراگ

26 Oct, 21:02


امروز خیلی اتفاقی این پست رو دیدم.
حقیقتا عذاب وجدان گرفتم، و فکر کردم تن ایوان کلیما در گور لرزیده. این، صرفا یه جمله از من بوده که چند سال پیش در اکانت توییترم، یعنی روح پراگ، نوشته بودم.
چقدر برام عجیبه که این یادداشت رو به اسم خود ایوان کلیما در جاهای دیگه هم دیده بودم. اونهایی که کلیما رو خوندن البته میدونن که سبک نوشتن اون نویسنده‌ی بزرگ کلا چیز دیگری‌ست.

Prague | پِراگ

26 Oct, 20:53


«می‌دانم چرا هیچ‌گاه یادِ من نیستی. من زخمی بر روحت به‌ یادگار نگذاشتم که با هر تلنگری یادِ من بیفتی، انسان‌ به زخم‌ها بیشتر می‌اندیشد تا مرهم‌ها.»

• ایوان کلیما، روحِ پراگ ۱۹۹۴

Prague | پِراگ

16 Oct, 20:23


https://t.me/throughdays

Prague | پِراگ

16 Oct, 20:21


چند وقتی‌ است به آرزوهای فراموش شده‌ام می‌اندیشم و جایی یادداشتشان می‌کنم.
چند وقت پیش یادم آمد می‌خواستم بروم باغ‌های بوتانیکال را ببینم، بعدتر یادم آمد می‌خواستم بروم بازدید از موزه‌ی جواهرات. چند روز پیش خاطرم آمد یک مبل دنج برای کنار کتابخانه‌ام می‌خواستم.
ولی امروز عجیب بود، یادم آمد همیشه دوست داشتم بروم نپال.
این‌ها را از زیر گردوخاک سال‌های بی‌رویایی بیرون می‌آورم. باید بیشتر فکر کنم، حتما چیزهای زیباتری در سال‌های دور‌تر هست.

@prague7

Prague | پِراگ

13 Oct, 08:49


تو زندگی کن، هر آنچه را که من به مرگ خواهم باخت.

@prague7

Prague | پِراگ

03 Oct, 20:44


«ما گمان میکردیم که بشر بالغ شده است و به سوی دوره‌ای پیش می‌رود که در آن، فرزانگی و اعتدال و انصاف سرانجام بر جهان حکومت خواهد کرد… شاید ما در چشم تاریخ‌نویس‌های آینده موجودات ساده‌لوح و نادانی جلوه کنیم که درباره‌ی انسان و توانایی متمدن شدن او دچار خیالات خام بوده‌اند.»
خانواده تیبو

@prague7

Prague | پِراگ

02 Oct, 20:34


یکهو یادم آمد تو برایم انار هم دانه می‌کردی. می‌شود مگر یکی را دوست نداشت و برایش انار دانه کرد.

@prague7

Prague | پِراگ

29 Sep, 19:52


«سفر با تو چه زیبا بود»

@prague7

Prague | پِراگ

28 Sep, 22:07


از آغاز تابستان، هر شب قبل از خواب صد صفحه مطالعه می‌کنم. شده یک عادت ثابت. دیگر به این فکر نمی‌کنم که باید این صد صفحه را بخوانم، به رختخواب که میرسم کتاب جلوی رویم است و پیش از شروع هر فکری، خطوط کتاب جلوی چشمانم ظاهر می‌شوند. به صفحه‌ی صد که میرسم چشمانم دیگر بسته می‌شوند. راه نجات را یافته‌ام. شب‌های این پاییز و زمستان را اینگونه زنده می‌مانم.

@prague7

Prague | پِراگ

22 Sep, 07:20


«زندگی کردن لذت‌بخش می‌بود اگر تاریخ جهان چنین هولناک نمی‌بود.»

@prague7

Prague | پِراگ

18 Sep, 19:48


دلم برایت تنگ شده، بسیار!
اما با من درست رفتار نمی‌شد، باید تو را ترک می‌کردم.

@prague7

Prague | پِراگ

14 Sep, 16:29


آنقدر همیشه تنم کرخت و بی‌حس است که گاهی درد برایم لذت‌بخش می‌شود. مثل حالا که درد خفیفی در استخوان گردنم خانه کرده و گهگاه تیر می‌کشد، نه آنچنان که بیازاردم که گویی بر آزردگی‌ام کمانچه می‌گذراند.

@prague7

Prague | پِراگ

01 Sep, 13:36


تعداد اعضای کانال به عدد سال تولد میلادی‌ام رسیده. از همین اتفاق‌های کوچک اما بامزه.

@prague7

Prague | پِراگ

01 Sep, 13:33


از هرکس که می‌خواهی بپرس، بهترین قسمت روز، شب است.

بازماندۀ روز
#کازوئو_ایشی_گورو
به فارسیِ نجف دریابندری

The Weeping Meadow | دشت گریان

Prague | پِراگ

26 Aug, 10:02


«بنشین تماشایت کنم»

@prague7

Prague | پِراگ

20 Aug, 16:39


«بپر
چه تفاوت می‌کند به کجا
از شب به شب »
سیروس آتابای

@prague7

Prague | پِراگ

12 Aug, 19:36


دیروز پس از این‌که از تو جدا شدم به تاریکی خیره شدم. دلم گرفته بود. وقتی با تو بودم زندگی خیلی سرشار بود. نمی‌توانم به روشنی بنویسم، افکارم از هم گسیخته است. تنهایی وحشتناک است. ترک ناگهانی همه‌چیز منقلبم کرد.

- آنتوان چخوف، نامه به اولگا کنیپر

Prague | پِراگ

08 Aug, 21:55


یکهو یادم آمد که هیچ چیزی مثل رفتن تو قلب من رو به درد نیاورد. هر چقدر هم ناراحت باشم، هیچ‌وقت مثل آن لحظه درهم‌نمی‌شکنم.

@prague7

Prague | پِراگ

28 Jul, 21:04


جولیا کمی با من فرانسه تمرین می‌کرد و من لب‌های او را هنگام فرانسوی‌حرف‌زدن تماشا می‌کردم که همانند لب‌های یک ماسک عاجیِ آفریقایی جلو می‌آمدند، کوچک و غنچه می‌شدند. من تقریبا دوباره دلباخته‌اش شده بودم. مهرورزی میان زنان، برای مردان چیزی تاثیرگذار، دردناک و هیجان‌انگیز است، و به زعم من - تخمیر چای به شراب در آن اتاق‌های درهم‌ریخته که در آن‌ها تا زمانی که صفحه‌های سفید کتاب به آرامی ورق زده می‌شوند گرگ‌ومیش غلیظ‌تر می‌شد و ملودیِ شکیبای صدای جولیا تنها نشانه‌ی حیات بود - عشق چیزی بود که داشت به تدریج میان آن پیرزن درحال‌مرگ و همسر من که به آرامی پا به میان‌سالی گذاشته بود، اتفاق می‌افتاد.

- جان آپدایک
- مرگ دوستان‌ دور
- به ترجمه‌ی آرش شعبانی

Prague | پِراگ

17 Jul, 20:30


آنقدر دوستم نداشتی که دیگر باید بروم.

@prague7

Prague | پِراگ

15 Jul, 19:27


به دیوار خانه تبدیل شده‌ام، هستم اما وجودم حس نمی‌شود.

@prague7