( پرانتز ) @theparenthesis Channel on Telegram

( پرانتز )

@theparenthesis


زن . زندگی . آزادی

[ ما رقصیده‌ایم، ما تا مرزهای خستگی رقصیده‌ایم. ]

----

http://t.me/HidenChat_Bot?start=1245994921

( پرانتز ) (Persian)

باور نمی‌کنید که یک کانال تلگرام می‌تواند زندگی شما را تغییر دهد؟ با ما همراه شوید تا در دنیایی از زنانه‌ترین و زندگی‌بخش ترین مطالب قرار بگیرید. کانال تلگرام ( پرانتز ) با عنوان کاربری "theparenthesis" یک فضای آزاد برای همه زنان است که به دنبال مطالب جذاب و الهام‌بخش هستند. در اینجا شما می‌توانید مقالات، نکات زیبایی، راهنمایی‌های سلامتی، و محتوای بانوانه دیگر را پیدا کنید. اعتماد به نفس، خودشناسی، و بهترین شیوه‌های زندگی با ما در ( پرانتز ) به اشتراک گذاشته شده است. زندگی را با تمام جزئیات زیبایی‌هایش تجربه کنید و با ما همراه باشید تا به رقصی بی پایان از آزادی برسید. برای شروع ما را دنبال کنید: http://t.me/HidenChat_Bot?start=1245994921

( پرانتز )

19 Nov, 20:52


پرانتز

( پرانتز )

19 Nov, 19:33


۳۱۲ صفحه. پایان.

( پرانتز )

19 Nov, 19:33


گفت: «چه‌قدر مسخره، بین موجی از بدبختی‌ها هنوز هم نمی‌فهمم چه‌طور چندین سال زندگی خوبی داشته‌ام و تازه نمی‌دانم که عشق بود یا نه!»


- صفحهٔ ۲۹۸ -

( پرانتز )

19 Nov, 19:33


چه‌طور توانست آن‌طور خودخواهانه او را در تاریکی‌های این زندگی تنها رها کند؟


- صفحهٔ ۲۵۲ -

( پرانتز )

19 Nov, 19:32


دلش می‌خواست تا همیشه تا ابد کنارش بماند، دلش می‌خواست در آغوش او از عشق بمیرد.


- صفحهٔ ۲۳۵ -

( پرانتز )

19 Nov, 16:22


«من فقط در زندگی به کسی احتیاج دارم که مرا درک کند.»


- صفحهٔ ۲۲۵ -

( پرانتز )

19 Nov, 16:22


نه می‌توانستند در کنار هم بمانند، نه جدایی را تحمل کنند.


- صفحهٔ ۲۱۴ -

( پرانتز )

19 Nov, 15:37


نمی‌خواست زندگی‌اش تکرار روزمره‌ی دل‌تنگی‌هایش باشد.


- صفحهٔ ۱۹۷ -

( پرانتز )

19 Nov, 15:37


او همیشه دوست داشت از دیگران عشق دریافت کند بی‌ آن‌که بخواهد بهایی برای این عشق بپردازد.


- صفحهٔ ۱۹۶ -

( پرانتز )

19 Nov, 12:47


او می‌گفت: «وقتی می‌توانی نسیم را در اختیار داشته باشی به بادبزن قناعت نکن.»


- صفحهٔ ۱۸۸ -

( پرانتز )

19 Nov, 08:58


او نمی‌دانست که چه چیزی کم دارد ولی می‌دانست در جست‌وجوی عشق است.


- صفحهٔ ۱۸۴ -

( پرانتز )

19 Nov, 08:58


«او مثل یک سایه است. سایه‌ای از یک آدم زنده. هیچ‌کس واقعیت او را نمی‌بیند. فقط تصویری گنگ و محو از او دارد.»


- صفحهٔ ۱۸۳ -

( پرانتز )

19 Nov, 08:28


زندگی برای او ثابت و بدون تغییر بود. در زندگی او چیزی جز یک انتظار کشنده به چشم نمی‌خورد.


- صفحهٔ ۱۷۹ -

( پرانتز )

14 Nov, 19:58


پرانتز

( پرانتز )

14 Nov, 19:50


گاه در میان تلاطم و هیاهوی عشق‌شان از خود می‌پرسید: «کدام‌یک عشق است؟ این هیجانات احساسی یا آن بعدازظهرهای پر از آرامش و سکوت.» سارانوریگا جوابی قانع‌کننده به او داده بود: «این کاری که ما می‌کنیم عشق است.»


- صفحهٔ ۱۷۸ -

( پرانتز )

14 Nov, 19:49


او عقیده داشت عشق آموختنی نیست. یک استعداد ذاتی است. تو یا عشق را از بدو تولد با خود داری یا هر چه‌قدر هم تلاش کنی نمی‌توانی آن را یاد بگیری.


- صفحهٔ ۱۷۸ -

( پرانتز )

14 Nov, 19:48


«هیچ‌کس نمی‌فهمد که به‌راستی او قصد دارد چه‌کار کند و از زندگی چه می‌خواهد.»


- صفحهٔ ۱۷۳ -

( پرانتز )

14 Nov, 15:30


او در چشم‌های فلورنتینو نگاه کرده و گفته بود: «تو کسی نیستی که بتوانی چیزی به این زندگی بیاموزی.»


- صفحهٔ ۱۶۰ -

( پرانتز )

14 Nov, 15:30


اگرچه او بین پدر و خود شباهتی قائل نبود ولی سال‌ها بعد، روزی که در مقابل آیینه مشغول شانه‌ کردن موهایش بود، ناگهان شباهت عجیبی به پدرش احساس کرد. او به یاد جمله‌ای که گفته بود افتاد: «مردان وقتی خود را شبیه پدرشان می‌بینند که پیر شده‌اند.»


- صفحهٔ ۱۵۶ -

( پرانتز )

14 Nov, 10:44


«تنها زمانی از مرگ من متأسف شوید که در راه عشق نمرده باشم.»


- صفحهٔ ۱۵۶ -

( پرانتز )

14 Nov, 09:30


او عقیده داشت در هیچ قشری آدمی به خطرناکی شعرا وجود ندارد. آن‌ها خطرناک‌ترین و جدی‌ترین افراد هستند حتی پرتلاش‌تر از سنگ‌تراشان و مدیران.


- صفحهٔ ۱۵۵ -

( پرانتز )

14 Nov, 09:29


می‌دانید چیست؟ تنها چیزی که در این دنیا برای من مهم است عشق است و بس. من به چیز دیگری فکر نمی‌کنم.»


- صفحهٔ ۱۵۴ -

( پرانتز )

13 Nov, 18:57


پرانتز

( پرانتز )

13 Nov, 18:51


آنچه آن دو برای یکدیگر انجام دادند باز کردن پنجره‌ای رو به دنیای دیگر برای طرف مقابل بود.


- صفحهٔ ۱۴۵ -

( پرانتز )

13 Nov, 18:50


هجوم همین افکار بود که باعث شد آن‌ها هر روز بیش‌ازپیش از یکدیگر فاصله بگیرند و برسد آن روزی که بی‌هیچ حزن و اندوهی یکدیگر را ترک کرده و به فراموشی بسپارند.


- صفحهٔ ۱۴۵ -

( پرانتز )

13 Nov, 15:34


«یکپارچه عشق است. خود عشق است.»


- صفحهٔ ۱۲۶ -

( پرانتز )

13 Nov, 14:16


حالش اصلاً خوب نبود. دوست داشت خیلی زود به اتاقی برود و بتواند برای خود تنها باشد و استراحت کند و یک دل سیر برای این وضع خود و دوری از او گریه کند.


- صفحهٔ ۸۶ -

( پرانتز )

13 Nov, 14:15


«من با شما ازدواج می‌کنم، تنها به‌شرط این‌که هرگز مرا مجبور به خوردن بادمجان نکنید.»


- صفحهٔ ۷۲ -

( پرانتز )

13 Nov, 13:28


«فقط خدا می‌داند که چه‌قدر دوستت داشتم.»


- صفحهٔ ۴۴ -

( پرانتز )

13 Nov, 09:33


در نامه‌ای که برای او نوشته بود از او خواسته بود که او را با یک گل سرخ به یاد بیاورد.


- صفحهٔ ۱۶ -

( پرانتز )

13 Nov, 08:49


او همیشه عاشق‌پیشه بود. عاشق همه‌چیز زندگی.


- صفحهٔ ۱۵ -

( پرانتز )

13 Nov, 08:48


«عشق سال‌های وبا
گابریل گارسیا مارکز
ترجمهٔ علیرضا درستیان»
«El amor en los tiempos del cólera
Gabriel García Márquez»



- نشر نیک‌فرجام -

( پرانتز )

06 Nov, 06:30


| فروغی بسطامی |

( پرانتز )

06 Nov, 06:30


از لعل و چشمت آخر، دیدی که شد فروغی
ممنون به یک تَبَسُّم، قانع به یک نظاره

( پرانتز )

06 Nov, 06:30


با این سپاه مژگان، از خانه گر درآیی
تسخیر می‌توان کرد، شهری به یک اشاره

( پرانتز )

06 Nov, 06:30


ای شَه سوارِ چالاک، احوال ما چه دانی؟ 
کز حالت پیاده، غافل بود سواره

( پرانتز )

06 Nov, 06:29


آشفتگان عشقت، گیرم که جمع گردند
جمع از کجا توان کرد، دل‌های پاره پاره؟ 

( پرانتز )

06 Nov, 06:29


ای تاب داده گیسو، حالی است بر دل من
از تاب بی‌حسابت، وز پیچ بی‌شماره

( پرانتز )

06 Nov, 06:29


گفتم به شحنه نالم، از چشم او ولیکن
پروا ز کس ندارد، مست شراب خواره

( پرانتز )

06 Nov, 06:29


جانان اگر نشیند، یک بار در کنارم
یک باره می‌توانم، کردن ز جان کناره

( پرانتز )

06 Nov, 06:28


بیداری‌ام چه دانی؟ ای خفته‌‌ای که شب‌ها
نَنْشَسته‌ای به حسرت، نشمرده‌ای ستاره

( پرانتز )

06 Nov, 06:28


آهی که رخنه کردم، از وی به سنگ خاره
عاجز شد از دِلِ دوست، یا رب دگر چه چاره؟ 

( پرانتز )

22 Oct, 19:13


@jalicm

( پرانتز )

22 Oct, 19:09


۲۱۶ صفحه. پایان.

( پرانتز )

22 Oct, 19:09


مثل کسی که به‌سرعت از کف دریای عمیق بیرون کشیده باشی، گرفتار فقدان خواهم شد، با هیبتی مچاله و فشرده. مثل آن طوطی لعنتی جویس بودم. بعد از زندگی در قفس حالا مرا آورده بودند بیرون و رها کرده بودند، مثل تیری که رو به آسمان رها کنی.


- صفحهٔ ۲۱۳ -

( پرانتز )

22 Oct, 19:09


وقتی همه‌چیز در آستانه‌ی ازدست‌رفتن باشد و تو هم راه خروجی نداشته باشی، دیگر اصلاً به آن فکر هم نمی‌کنی.


- صفحهٔ ۲۰۹ -

( پرانتز )

22 Oct, 19:09


شاید نتوانسته بود دنیا را نجات بدهد، اما قطعاً آن را به جای بهتری بدل کرده بود.


- صفحهٔ ۱۸۱ -

( پرانتز )

22 Oct, 18:31


وقتی او برگشت ما هیچ آوازی نخواندیم، یا نخندیدیم، حتی جروبحث هم نکردیم. فقط توی تاریکی نوشیدیم، سیگار دود کردیم، و وقتی هم در نهایت خوابیدیم، من مثل گذشته‌ها دیگر پاهایم را روی او نگذاشتم. خوابیدیم، بدون هیچ تماسی. ما هر دو غارت شده شده بودیم.


- صفحهٔ ۱۱۱ -

( پرانتز )

22 Oct, 18:31


هیچی مثل قبل نبود، هیچ‌وقت مثل قبل نیست؛ فاصله‌ای بینمان بود، اتفاق‌ها افتاده بود.


- صفحهٔ ۱۱۱ -

( پرانتز )

22 Oct, 05:44


کمی خندیدیم. مثل روزهای قدیم بود. کم‌وبیش. اما یک چیزی گم شده بود.


- صفحهٔ ۱۰۸ -

( پرانتز )

22 Oct, 05:43


واقعاً یعنی یک‌جورهایی من احمق بودم؟ یعنی خودم باعث می‌شدم این‌ مصیبت‌ها سرم بیاید؟ ممکن بود. ممکن بود من عقب‌افتاده باشم، که آن‌وقت اصلاً شانس آورده‌ام که تا همین‌جا هم زنده مانده‌ام.


- صفحهٔ ۳۱ -

( پرانتز )

22 Oct, 05:43


«ادارهٔ پست
چارلز بوکوفسکی
ترجمهٔ علی امیرریاحی»
«Post office
Charles Bukowski»



- نشر نگاه -

( پرانتز )

10 Oct, 08:01


سرم کمی شلوغه. شرمنده.

( پرانتز )

20 Sep, 19:36


| شهریار |

( پرانتز )

20 Sep, 19:36


ازین پس شهریارا ما و از مردم رمیدن‌ها
که من پیوند خاطر با غزالی مشک‌مو کردم

( پرانتز )

20 Sep, 19:36


حراج عشق و تاراج جوانی وحشت پیری
در این هنگامه من کاری که کردم یاد او کردم

( پرانتز )

20 Sep, 19:36


تو با اَغیار پیش چشم من مِی در سبو کردی
من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم

( پرانتز )

20 Sep, 19:36


مَلول از نالهٔ بلبل مباش ای باغبان رفتم
حلالم کن اگر وقتی گلی در غنچه بو کردم

( پرانتز )

20 Sep, 19:35


صفایی بود دیشب با خیالت خلوتِ ما را
ولی من باز پنهانی ترا هم آرزو کردم