Mary's @maryshomeishere Channel on Telegram

Mary's

@maryshomeishere


Hi, it's Mary's home.
http://t.me/HidenChat_Bot?start=215734088

Mary's (English)

Are you looking for a cozy corner on Telegram where you can relax, chat, and share stories with like-minded individuals? Look no further than "Mary's" channel, managed by the lovely Mary herself! Join us at @maryshomeishere for a warm and welcoming community that feels just like home.

Whether you want to engage in meaningful conversations, seek advice, or simply unwind after a long day, Mary's channel is the perfect place for you. You'll find a supportive group of individuals who are always ready to listen and offer words of encouragement.

Don't miss out on the opportunity to connect with Mary and other members of this special community. Click on the link t.me/HidenChat_Bot?start=215734088 to join now and experience the comfort of Mary's channel for yourself. We can't wait to welcome you with open arms!

Mary's

27 Jan, 06:37


گریه نکن ای شب زده.

Mary's

26 Jan, 18:09


یک جایی از کتاب سمفونی مردگان می‌گفت: "دارم رفته رفته تبدیل به آدمی می‌شوم که به فکر کردن هم فکر می‌کند."
الان احساس می‌کنم کاملا در این حالت هستم.

Mary's

26 Jan, 06:26


If I get high enough, will I see you again?
I fill my lungs every night
Not long to wait
And if I do this thing right
I dream of our escape.

Mary's

26 Jan, 06:24


And we run, and we run, and we run, and we run and we run, and we run, and we run, until we break through.

Mary's

26 Jan, 06:21


"تمام نمی‌شوی حتی به گریه‌های عمیق."

Mary's

24 Jan, 11:49


جمعهِ بسیار عزیز.

Mary's

24 Jan, 01:04


It makes me uncomfortable to talk about meanings and things. It's better not to know so much about what things mean. Because the meaning, it's a very personal thing, and the meaning for me is different than the meaning for somebody else.

David Lynch

Mary's

24 Jan, 01:04


People are frightened by what they don't understand.

Mary's

24 Jan, 01:04


The elephant man (1980)

Mary's

23 Jan, 19:23


عاشق گرفتن دست آدم‌ها موقع رد شدن از خیابون و راه‌رفتن توی کوچه‌ها هستم! خیلی خوشم میاد که وقتی به یه مهمونی دعوت میشم، بهم بگن که زودتر برم تا بتونم کمک کنم که وسایل رو آماده کنیم و غذا رو درست کنیم تا بقیه‌ی مهمون‌ها بیان. عاشق صداهای عجیبی هستم که آدم‌ها موقع خندیدن از خودشون در میارن. عاشق رقصیدن در عجیب‌ترین حالت و بالا و پایین پریدن با آهنگ‌ها هستم. خیلی خوشم میاد که آدم‌ها وقتی همه جا ساکت میشه یهو شروع می‌کنن به خوندن و زمزمه کردن یک آهنگ. عاشق تقسیم کردن غذا و خوراکی‌ام. عاشق تعریف‌های کوچیکم: «وای چقدر موهات خوشگل شده!» «رنگ لباست خیلی قشنگه!». عاشق این هستم که وقتی دوستم رو از دور می‌بینم دستم رو بالا بیارم و محکم دست تکون بدم و بعدش محکم بغلش کنم. بیشتر از همه عاشق احساس راحتی‌ام. عاشق این هستم که یک نفر رو داشته باشم که واقعا باهاش راحت باشم و دیگه به چیزی فکر نکنم. بهترین چیز در دنیاست!

Mary's

22 Jan, 22:37


فکر کردن را متوقف کن
مشکلاتت پایان می یابد
چه تفاوتی میان شکست و پیروزیست؟
آیا تو هم باید آنچه را دیگران مهم می‌دانند، مهم بدانی؟
و آنچه را دوست ندارند، دوست نداشته باشی؟
چه مسخره...
دیگران بسیار هیجان زده‌اند
گویی در حال رژه رفتنند
تنها من اهمیتی نمی‌دهم
تنها من نظری ندارم
همچون نوزادی که هنوز حتی نمی‌تواند لبخند بزند
دیگران آنچه را نیاز دارند مالکند
تنها من هستم که چیزی ندارم
همچون کسی که خانه‌ای ندارد
من به احمقی می‌مانم که ذهنش به تمامی خالی است
دیگران می‌درخشند
تنها من نوری ندارم
دیگران باهوشند
تنها من گنگ هستم
دیگران هدفی دارند
تنها من نمی‌‌دانم
من همچون موجی در اقیانوس سرگردانم و در بی‌هدفی به باد می‌مانم
من با مردم عادی تفاوت دارم.

تائو ت چینگ، لائوتزو (لائوتسه)

Mary's

22 Jan, 19:40


Can you feel me?
Hey you,
don't help them to bury the light
Don't give in without a fight.

Mary's

21 Jan, 15:56


I thought it'd be easy to run but my legs are broken
All alone
All we know
Is haunting me
Making it harder to breathe, harder to breathe
I'm leaving tonight
I'm leaving tonight
I'm leaving tonight

Mary's

21 Jan, 15:03


در زندگی‌ام‌ سختی‌هایی را تحمل کردم که پیش از آن‌ها گمان نداشتم بتوانم. حتی بعدها هم باور نکردم که آن ماجرا را تاب آوردم... انسان خودش را نمی‌شناسد، خصوصا قدرت‌هایش را.

Mary's

21 Jan, 14:45


- فکر کردم به روزای زندگی‌م
چیزی که هستم حالا از بچگی‌م
وقتی گذاشتم همه رو پیش هم
فهمیدم که حق با توعه مَرد

من موجودی مُرده تو این جهان
گیر تو بعد زمان و بعد مکان
شاید بتونم رد شم از هفت خان
تازه بفهمم زنده‌ام! -

Mary's

20 Jan, 11:11


And if the dam breaks open many years too soon, And if there is no room upon the hill, And if your head explodes with dark forebodings too, I'll see you on the dark side of the moon.

Mary's

17 Jan, 19:22


صحبت کردن با تو لذت‌بخش‌ترین کار دنیاست.

Mary's

02 Jan, 23:53


قربونت برم.😭🤍
منم الان تموم شد و تبدیل به یکی سریال‌های مورد‌علاقه‌ام شد... زود ببینیدش.

Mary's

02 Jan, 23:52


مری
من تقریبا یکی دور وز بعد از تو سریال 11.22.63 رو شروع کردم و همه‌ی الان تمومش کردم
نمی‌دونم تو هم تمومش کردی یا نه پس دربارش حرفی نمی‌زنم اما اولین عکس از اولین اپیزودی که گذاشتی من و کنجکاو کرد که ببینمش مخصوصا اسم فیلم و واقعا تبدیل شد به یکی از بهترین فیلم هایی که توی عمرم دیدم
و ممنونم ازت💙

Mary's

02 Jan, 23:52


انقدر گریه کردم همه اشکام تموم شد.

Mary's

02 Jan, 23:51


- I'm Sadie.
I know.

11.22.63 (2016)

Mary's

02 Jan, 19:39


قشنگ‌ترین چیزی که الان می‌تونستم ببینم!!!

Mary's

02 Jan, 18:53


باورم نمیشه که این هفته تموم شد!

Mary's

02 Jan, 11:06


همه ی ما بزرگسالان در زندگی روزهایی داریم که کاملا احساس تهی بودن می‌کنیم. وقت هایی که دیگر نمی‌دانیم داریم این همه وقت را صرف جنگیدن برای چه می‌کنیم، وقت هایی که واقعیت و نگرانی‌های روزمره به ما هجوم می‌آورد و نمی‌دانیم دیگر چقدر می‌توانیم دوام بیاوریم. مسئله‌ی جالب این است که ما همه این توانایی را داریم که مدت‌ها به همین ترتیب زندگی کنیم و دست از این افکار هم برنداریم، اما وحشتناک اینجاست که نمی‌دانیم دقیقا چه مدت.

شهر خرس، فردریک بکمن

Mary's

02 Jan, 10:40


همه‌ی ما قوی‌تر از اون چیزی که فکر می‌کنیم هستیم.

Mary's

01 Jan, 20:19


امروز برای من روز عجیبی بود!
من همیشه از سختیِ کارم اینجا نوشتم و اصلا حواسم نبود که هیچ‌چیز توی این دنیا بدِ مطلق نیست!
امروز آقای پوراکبر از اونجا رفت؛ برای همیشه.
درست وقتی که با بچه‌ها خداحافظی می‌کرد؛ من اونجا نبودم و وقتی سراغم رو گرفت، نمی‌دونستن من کجام! من یه گوشه توی تاریکی نشسته بودم و کتاب می‌خوندم. وقتی اومدم همه گفتن آقای پور‌اکبر رفت!
یکهو انگار دلم خالی شد... آقای پوراکبر همیشه به من می‌گفت من دختر ندارم تو دختر منی!
هر وقت کسی اذیتت کرد به خودم بگو. همیشه با خودش چایی میوورد و وقتی می‌خواست بخوره میگفت بابا برو لیوانت رو بیار تو هم چایی بخور. هر وقت من ناراحت بودم و خسته؛ می‌گفت بابا تو ارزشت خیلی بیشتر از این کاره و سخت نگیر به خودت! زود می‌گذره و تموم میشه...
رفتم بهش زنگ زدم و تا جواب داد گفت: دخترِ بابا!
گفتم: چرا رفتی!؟
گفت دیگه خسته شده بودم و رفتم ولی یادت نره تو تا همیشه دخترِ بابا هستی و اگر شده به خاطر تو میام و بهت سر می‌زنم...
بغض کرده بودم. با خودم گفتم یه روزی من از اینجا میرم اون وقت ممکنه دلتنگ بشم!؟ دیدم اره!
دلتنگ مهربونی‌ها و توجه‌ کردن‌ها و حتی ناز کردن‌های سامیه و به قول خودش قاقالی‌لی‌هایی که همیشه توی کیفش برام داره... دلتنگ خانم احمدی که همیشه صبح با لب خندون میاد و میگه خوابالو بیدار شو! بغلم می‌کنه یا کنارم میشینه سرمو روی شونش بذارم... آقای تلاج شوهر خانم احمدی که خیلی مهربونه و بهمون لواشک میده. برای ستاره جون و این که همیشه حواسش هست تا من اونجا از خودم و زندگی غافل نشم و ازش یاد می‌گیرم.
خانم نادک‌زاده که یکی از مهربون‌ترین مامان‌های دنیاست و شعور و شخصیت از این خانم چکه می‌کنه!
اره من وقتی از اونجا برم دلم برای این‌ها تنگ میشه!
دلم برای صبح دیدن چهره خندون خانم احمدی، تو اکسپلور دنبال لباس گشتن با سامیه و چایی خوردن باهاش و هربار قهر و آشتی‌های کوتاهمون که دلمون طاقت نمیاره دور بمونیم از هم، برای حرف‌ زدن‌های عمیق با ستاره‌ جون و برای خانم نادک‌زاده که همیشه میاد پیشم و میگه امروز چه خوشکل شدی، برای همه این‌ها تنگ میشه...
محیط کار من خیلی سختی‌های زیادی داره که باعث میشه من برای رسیدن جمعه و یک روز اونجا نبودن و زندگی کردن لحظه‌ شماری کنم ولی اگر روزی بخوام اونجا رو ترک کنم دلم برای این‌ لحظات تنگ میشه!

Mary's

31 Dec, 21:31


Happy new year. 🥂

Mary's

31 Dec, 20:17


Life lately.

Mary's

24 Dec, 19:54


مرخصی.

Mary's

24 Dec, 11:02


So what am I to do with all those hopes
Life seems so very frightening...
 Feels like I'm draining myself inside
Oblivious and silent!

Mary's

24 Dec, 10:42


I was drowning in a dying moment
Drowning in her eyes
Feeling the wings of faith embracing me
So unreal but I could feel
The yearning to her divine beauty

Mary's

23 Dec, 20:31


Always.

Mary's

23 Dec, 20:14


The Tragedy (1903), Pablo Picasso

Mary's

23 Dec, 20:09


این کتاب با یک نامه شروع شد و بعد داستان زندگی یک شخص به اسم پاسکوآل هستش که از زبان خودش هم نوشته شده.
من خیلی دوستش داشتم و ترجمه بی‌نظیری هم داشت و به قدری روان بود که اصلا شما احساس نمی‌کردید از زبان دیگه‌ای ترجمه شده باشه.
پیشنهاد می‌کنم که حتما بخونید.
تا حدودی هم نوع داستان و شخصیت به بیگانه آلبر کامو شبیه بود.

Mary's

23 Dec, 19:29


خانواده پاسکوال دوآرته هم تموم شد.

Mary's

23 Dec, 10:16


کتاب جدید، ماگ جدید و شروع زمستان.

Mary's

22 Dec, 16:56


فرزانه جون.

Mary's

21 Dec, 20:52


Home alone (1990)

Mary's

21 Dec, 11:05


خانواده پاسکوآل دو‌آرته، کاملو خوسه سلا

Mary's

21 Dec, 08:06


از دیشب.

Mary's

20 Dec, 20:41


چه سرّی‌ است در عشق که درست در آن دم که بیش از همه به آن نیازمندیم، از ما می‌گریزد؟

خانواده پاسکوآل دو‌آرته، کاملو خوسه سلا

Mary's

20 Dec, 20:32


توی اتاقمون پر از بوی گل نرگس شده‌.

Mary's

23 Nov, 15:16


الان دلم می‌خواد زود ساعت کارم تموم بشه و برم سه قسمت بعدی Arcane رو ببینم.

Mary's

23 Nov, 11:37


من استاد حرف زدن در سکوتم! کل زندگی‌ام در سکوت حرف‌ زده‌ام و در سکوت تراژدی‌های زیادی را با خودم زندگی کرده‌ام. آه که چقدر بدبخت بوده‌ام.

نازنین، فئودور داستایفسکی

Mary's

23 Nov, 00:10


Le sens de la fatigue.

Mary's

22 Nov, 20:13


What have they done to us?

Mary's

22 Nov, 09:52


I’m moving far away
To a sunny place
Where it’s just you and me
Feels like we’re in a dream
You know what I mean

Mary's

21 Nov, 19:01


تا صبح.

Mary's

21 Nov, 07:39


چون فردا جمعست بیاین اینو با صدای بلند گوش کنیم و برقصیم.

Mary's

20 Nov, 10:24


اول می‌خواستم صبر کن تا فصل دوم Arcane کامل برسه بعد ببینم ولی الان به نظرم بهترین کاری که کردم شروع دیدنش بود!

Mary's

19 Nov, 19:11


بهش گفتم: "قلبم رو رقیق می‌کنی هربار با اومدن بارون یادم می‌کنی."

Mary's

19 Nov, 11:57


یک روز ابری بدون باران دیگر.

Mary's

18 Nov, 17:12


متاسفانه احساس می‌کنم "همه" چیز اشتباهه.

Mary's

18 Nov, 06:20


سرنوشت امثال ما این است که کج بفهمندمان.

Mary's

17 Nov, 10:54


راستی چیست آدمی که از خودش هم می‌نالد.

Mary's

17 Nov, 10:05


Lying in the corner of my world
didn't hear a sound
Hiding under my head
never to be found
How have you been today?
I woke up but it didn't go away

Mary's

16 Nov, 19:34


کتاب جدیدی که می‌خوام بخونم.

Mary's

16 Nov, 08:19


اگر هر روز کمی بارون میومد می‌شد خیلی چیزها رو تحمل کرد.

Mary's

15 Nov, 21:25


بیا اگه نیای بازم فردا چه سوت و کوره...

Mary's

15 Nov, 12:35


چای عزیز.

Mary's

14 Nov, 20:24


گفت: زندگی ترکیب دیشب و امشبه.

Mary's

13 Nov, 19:40


همه اون خستگی‌ها رو تحمل می‌کردم تا این لحظه برسه و تو بخندی.

Mary's

12 Nov, 20:02


جدیدا خیلی واژه " خانه " رو میبینم که همه زمانی که حس خوبی دارن یا احساس امنیت میکنن ازش استفاده میکنن، با خودم فکر کردم من اگه بخوام یه زمانی از واژه خانه استفاده کنم چه زمانی هست؟ این واژه برای من توی زمان های مختلف میتونه معانی مختلف و تعاریف متفاوتی داشته باشه میتونه آدمی باشه که بعد یه روز بد میتونم بهش پناه ببرم و باهاش حرف بزنم، میتونه زمانی باشه که سر یه موضوع ابتدایی با اعضای خانواده داریم بلند بلند میخندیدیم، میتونه اون اکیپی باشه که باهاشون میرم بیرون و ساعت ها وقت گذروندن باهاشون باعث میشه روزها شارژ و پرانرژی باشم، خونه میتونه نامه دوست نامه ایم باشه که از کل ماهش برام گفته و من با خوندنش حس خوبی نسبت به خودم و این که برام تعریف کرده دارم، خونه میتونه اون کتابفروشیی باشه که بدون نگرانی ساعت ها بشینم و کتاب‌هاش رو نگاه کنم و مقدمه هرکدوم رو بخونم و میتونه خلاصه بشه توی بغل یکی که میتونه تمام غم و غصه رو ببره، خلاصه برای من واژه " خانه " معنی یکسان و واحدی نداره بلکه خلاصه میشه به اون لحظه ها یا کسایی که بهم حس زندگی و امنیت میدن.

Mary's

12 Nov, 18:55


من، خونه.

Mary's

12 Nov, 12:07


خوشحالم از این مردن
کنار رویاهای تو و من!

Mary's

11 Nov, 10:03


خرید خونه.

Mary's

10 Nov, 20:28


چی بخونم جوونیم رفته، صدام رفته دیگه
گل یخ توی دلم جوونه کرده...

Mary's

10 Nov, 20:14


از سر کار رسیدم خونه؛ به اتاق شلخته‌ام نگاه کردم بعد چرخیدم و توی آینه به خودِ شلخته‌ترم هم نگاه کردم. از این آشفتگی خسته شده بودم، احساس کردم مدت‌ طولانی شده که زندگی کردن از یادم رفته. می‌خورم و می‌خوابم و کار می‌کنم. من، بعدتر و بزرگسالی خودم رو اینجوری نمی‌دیدم! نمی‌خواستم مثل خیلی از آدم بزرگ‌هایی که وقتی بچه بودم بهشون نگاه می‌کردم‌ و زندگیشون رو دوست نداشتم بگذره... ولی انگار ملال و شلخته شدن زندگی و اینکه فرمون کنترل همه‌‌چیز برای مدتی از دستت در بره طبیعیه و نمیشه ازش فرار کرد!
لباسم رو عوض کردم و صورتم رو شستم، "غم میون دوتا چشمون قشنگت لونه کرده" کوروش یغمایی رو هم گذاشتم بخونه. به گل‌های اتاقم که چندتایی از برگ‌هاشون هم زرد شده بود آب دادم. یه لیوان چای، کتاب و دفترم رو آوردم و نور اتاق رو هم کم کردم. دلم می‌خواست چند روز توی این لحظه بمونم...

Mary's

10 Nov, 19:10


“خانه کردن”

Mary's

09 Nov, 19:23


رفع خستگی.

Mary's

09 Nov, 10:40


آسمون و زمین.

Mary's

03 Nov, 10:11


So I'm sorry to my unknown lover
Sorry that I can't believe
That anybody ever really
Starts to fall in love with me...

Mary's

02 Nov, 19:37


تنهایی پرهیاهو!

Mary's

02 Nov, 10:46


من عاشق روز‌های کوتاه و ابری و شب‌های آروم و طولانی پاییز و زمستون هستم.

Mary's

02 Nov, 08:17


توی سریال Mare of Easttown شخصیت Mare شاید خیلی زندگی کامل و‌ خوبی نداشت ولی دوست داشتم مثلش توی بزرگسالیم یک کارآگاه باشم که زندگی شلوغ و‌ پرمشغله‌ای داره.

Mary's

01 Nov, 20:06


نشد بریم کافه، اوردیمش خونه.

Mary's

31 Oct, 22:59


میگن آدم زود پیر می‌شه
دلگیر می‌شه
سیر می‌شه از دنیا
می‌گن فایده نداره
این رسم روزگاره
از در و دیوار می‌باره
اینجا...
ولی تو به چیزای خوب فکر کن
که ما زنده‌ایم به امید
زنده‌ایم به رویا
به فردا
به چیزای خوب فکر کن
که چاره‌ای نداریم
باید دووم بیاریم
همین‌جا...

Mary's

31 Oct, 20:39


شام.

Mary's

31 Oct, 12:36


گفت همین‌ جوری وایسا.

Mary's

30 Oct, 12:30


وقتی یک نفر میگه رژیمم و یا شیرینی نمی‌خورم به هیچ وجه اصرار به خوردن اون غذا یا شیرینی نکنید! چون همین تصمیم خودش سخت هست و مقاومت کردن در مقابلشون اراده‌ بالایی می‌خواد. این اصرار بیشتر باعث اذیت شدن فرد میشه.

Mary's

30 Oct, 11:25


Love will keep us alive
Even the darkest nights shine forever

Mary's

30 Oct, 05:32


مقدمه کتاب "تنهایی پرهیاهو" : بهومیل هرابال (نویسنده کتاب) در ماه فوریه ۱۹۹۷، هنگامی که در بیمارستان بستری بود، از پنجره طبقه پنجم به زیر افتاد، یا به زیر پرید. هنوز کسی درست نمی‌داند. گفته بود که می‌رود به کبوترها دانه بدهد.

Mary's

29 Oct, 21:01


نمی‌خوام بخوابم.

Mary's

29 Oct, 10:35


ناهار

Mary's

28 Oct, 07:52


یادت نره قولتو!

Mary's

24 Oct, 14:06


آسمون رو ببینید!!!

Mary's

24 Oct, 12:23


امیدوارم بارون بباره‌.

Mary's

23 Oct, 11:52


ادامه دادن.

Mary's

23 Oct, 10:46


تو هنوزم رویا داری مرد!

Mary's

22 Oct, 19:12


دلم برات تنگ میشه.

Mary's

21 Oct, 22:24


من واقعاً یه جویی و شلدون درون دارم که نسبت به هر تغییری مقاومت می‌کنه.

Mary's

21 Oct, 20:15


من تو رو می‌خوام اما آزاد!

Mary's

20 Oct, 21:56


تا صبح بیدار بمونیم؟

Mary's

20 Oct, 15:09


telling me to be happy: "Henry, smile!
Why don't you ever smile?"
And then she would smile, to show me how
And it was the saddest smile I ever saw

A smile to remember by Charles bukowski

Mary's

20 Oct, 10:50


خانه.

Mary's

19 Oct, 18:50


تمام شبانه‌روز هیچ کاری نکردم که ارزش گفتن داشته باشد.