کوله‌‌پشتی ریحانه. @magicalbackpackofrey Channel on Telegram

کوله‌‌پشتی ریحانه.

@magicalbackpackofrey


فاقد محتوا. محتوای فاخر می‌خواهید؟ کتاب بخوانید.


کانال نقاشی‌مون:
@HonarInne
.
تبلیغات:
https://t.me/Eastern_exhaust

کوله‌پشتی‌ ریحانه. (Persian)

با خوشایندی به کانال تلگرام "کوله‌پشتی‌ ریحانه." خوش آمدید! اگر به دنبال یک محتوای فاخر هستید، اینجا جای مناسبی برای شماست. در این کانال، شما می‌توانید به دنیای جذاب کتاب‌ها و ادبیات پرداخته و از مطالب تازه و الهام بخش آگاه شوید. اگر علاقه‌مند به خواندن هستید و به دنبال محتوای منحصر به فردی می‌گردید، حتما این کانال را دنبال کنید. جهت کسب اطلاعات بیشتر و به روز، به کانال ما ملحق شوید. خواندن کتاب همانند یک سفر جادویی است و با کوله‌پشتی‌ ریحانه. می‌توانید به این سفر زیبا و مفید دعوت شوید.

کوله‌‌پشتی ریحانه.

19 Jan, 22:42


اینک ماییم و این شب بیداد و این تاریکی نامهربان. که روشنایی دلم را فراگرفت و در خورشید روز من و در مراد من راه یافت. کیست که بر زمین ظلم راه نمی‌رود و ستمی که از دل و دست در اعماق می‌نشیند و از نهان خاک باز می‌روید، چراگاه او نیست، در این صحرای بیداد سرگردان نیست! از ترس، آب تلخ سرچشمه‌های دروغ را می‌نوشم و خاموش در ژرفنای دور جان و دلم خزیده است. در این زمانه که اهرمن بر هرکس و هرچیز راهی دارد، جماعتی، گوئی به ظلم سرشته، درهم ریخته ایم: خواب‌زدگانی، ستم‌دیدگانی، ستمکار، با آز که آئین او بر ما رواست. با دروغ، پیروز و آزادی اسیر. همدست کسانی هستم که دوستشان ندارم.
پذیرفتن دنیای واقعیت دیگر است و حسن قبول آن در دل چیز دیگری. ای بسا چیزها که هم‌پای زندگی، مثل مرض در ما می‌لولند و ما خود در اجتماعی بیمار روز و شبی می‌گذرانیم. آرمان‌های آدمی همیشه از او دور است و چون یک گام برداریم آنها به شتاب گام‌ها برداشته‌اند. این تن زندانی زمان و مکان و این اندیشه گریز پرواز!
در واقعیت به سر می‌بریم و گرفتار گذرانیم. خورد و خواب و دلزده کارهای ناخواسته کردن برای ادامه این خورد و خواب سمج، و باز این دور باطل را پیمودن و "ناگهان بانگی برآمد که خواجه مرد!" این گذران در خود پیچیده بی‌ سر انجام؟
سوگ سیاوش/شاهرخ مسکوب

کوله‌‌پشتی ریحانه.

19 Jan, 22:42


شاهرخ مسکوب

کوله‌‌پشتی ریحانه.

18 Jan, 03:19


از تاثیرات خوبِ ماهی همین اندازه بگم خیلی آدم با برنامه ریزی هست، و منم می‌خوام به خودم سخت نگیرم و شروعش کردم:

کوله‌‌پشتی ریحانه.

18 Jan, 03:18


به سلامتی!🍻
افسرده شدم. این مدل افسردگی برای من مساوی است با گم شدن. تمام مدت دنبال خودم می‌گردم، مثل وقت‌هایی که گم می‌شویم و می‌دویم، قلبم تند می‌زند. گوب گوب گوب گوب گوب.. و من سرم تیر می‌کشد. سعی می‌کنم به آدم‌ها و چیز‌هایی که دوست دارم چنگ بیندازم ولی دستم بهشان نمی‌رسد، یا ناخن‌هایم چنان تیز و بلند اند که بهشان آسیب می‌زنند. افکاری غیر از افکار خودم برای ساعت‌ها درگیرم می‌کنند، انگار تمام صدا‌ها جز صدای من بلند است، میان دشتی از سبز‌های لجنی و آدم‌های غریبه گیر می‌افتم. سری که نمی‌دانم مال کیست روی شانه‌های من سنگینی می‌کند، می‌ذارمش رو بالشت و تا می‌خواهد خوابم ببرد با صدای نفس‌هایم بیدار می‌شوم. برنامه‌هایی که ریختم بی‌معنا می‌شوند..  باید
باید باید باید بیخیال پیدا کردن خودم بشوم، یک مدت یک گوشه بنشینم، این سگ سیاه را بغل بگیرم، و به مغزم استراحت بدهم. آدم‌هایی هستند که دوستشان دارم که دوستم دارند، از همین گوشه هم را نگاه می‌کنیم و این ادم‌های واقعی بی‌توقع اند و من هم همینطور. خودم را با هیچکاری نکردن سرگرم می‌کنم تا کمی این آب که از دست و پا زدن‌هایم متلاطم است آرام شود، این سبز‌های لجنی راکد که شوند من، آماده درآمدن نیلوفر‌ها می‌شوم.
..ماهی

کوله‌‌پشتی ریحانه.

16 Jan, 22:50


روز‌های تعطیلِ خوشمزه‌ای ماهیونی.

کوله‌‌پشتی ریحانه.

16 Jan, 22:38


آدما فکر می‌کنن: اگه موهام صاف‌تر بود خوشگل بودم، چی می‌شد یه موج ریزی تو موهام داشتم؟ از اینکه نوک دماغم گرده متنفرم عاشق دماغای تیز و صافم، کاش دندونام این اندازه‌ای نبودن، کاش پوست صاف‌تری داشتم و... فکر کنم کمتر آدمی باشه که با همه ویژگی‌هاش اوکی باشه و نخواد بهترینش رو داشته باشه ولی واقعیت اینه که معیارهای زیبایی می‌تونن بزرگ‌تر باشن. و باید باشن. اینکه معیارهای زیبایی رو انقدر محدود ببینیم نتیجه‌ش می‌شه آدمایی که همه‌شون شبیه همن‌. فکر کنین تو خیابونای شهری قدم بزنین که همه آدما شبیه هم باشن. ترسناکه. این تفاوتی که هست، قشنگه. اینکه همه‌مون جزئی از طبیعتیم و ویژگی‌هایی داریم که ما رو تشکیل می‌ده قشنگه.
زخمی که از بازی تو بچگیتون مونده رو بدنتون، جوشی که اثر یه اتفاق استرس‌آور تو زندگیتون بوده، خیلی حالت انسانی‌ بهتون می‌بخشه. یعنی شما زندگی کردین، یه چیزایی رو از سر گذروندین، تجربه کردین یه چالش رو. ما زندگی نمی‌کنیم که پوستمون مثل یه پلاستیک صاف باشه، کمرمون تو دست جا بشه؛ این چیزا خیلی حقیره.
شما نمی‌تونین مثل یه مدل خوش‌هیکل باشین و به اندازه مریم میرزاخانی باهوش. این فکته. هیچ آدمی نمی‌تونه تو همه زمینه‌ها، بهترین شخصی باشه که کسی دیده.

کوله‌‌پشتی ریحانه.

15 Jan, 12:16


اگه از تام‌ادل، کلدپلی، رادیوهد، وان‌دایرکشن، بیلی‌آلیش و... گوش می‌دین، این‌جا با توجه به مودتون پلی لیست درست شده.

کوله‌‌پشتی ریحانه.

15 Jan, 12:12


سلیقه‌ی موسیقی و عکسای این‌جا>>>>
https://t.me/+o_Z9f8ROFUo0YWU0

کوله‌‌پشتی ریحانه.

15 Jan, 11:23


خوشحالیجات مینایی ماهیونی**

کوله‌‌پشتی ریحانه.

15 Jan, 10:57


خيلى وقتا آدم گلايه می‌كنه، غر ميزنه، قرص می‌خوره و حتا گريه می‌كنه در حالى كه هنوز در درونش بدبختى رو باور نكرده، شايد اصلا همين باعث می‌شه كه بتونه شلوغش كنه چون چيزى توى وجودش مطمئنه كه يه راهى پيدا می‌شه بالاخره، يا در درونش هنوز ايمان داره كه قرار نيست اينجورى بمونه، بنابراين راحت تر می‌تونه روى نقش خودش و چطور بنظر اومدنش تمركز كنه، وگرنه زمانى كه آدم بفهمه واقعا بدبخت شده از فشار و سختى واقعيت بجز بهت و حيرت هيچكارى ازش ساخته نيست، به كسى كارى ندارى، يه خطه، اين‌طرفش تو، اون‌طرفش همه‌ى دنيا، مدام مشغول یک فكرى؛ فقط با خودت می‌گى ينى تموم؟ به همين راحتى؟
-سبیدو

کوله‌‌پشتی ریحانه.

15 Jan, 07:02


آدم واقعا دلش واسه مکان‌ها تنگ نمی‌شه؛ واسه حسی که اون جاها با آدم یا آدم‌های دیگه داشته تنگ می‌شه.

کوله‌‌پشتی ریحانه.

13 Jan, 20:31


بالاخره سهم نرگس امسالمم از ماهی دریافت کردم. هر وقت میاد پیشم یک جون به جونام اضافه می‌شه.

کوله‌‌پشتی ریحانه.

12 Jan, 23:26


اینکه یکی از شنیدن انتقاد ناراحت نمی‌شه که صریحا نمی‌تونه معنی انتقادپذیر بودنش رو بده که. وگرنه شما بیا دو ساعت از یه گاو انتقاد کن‌. اگه خم به ابرو آورد.

کوله‌‌پشتی ریحانه.

11 Jan, 20:32


لطفا کتاب چُروکس کله غازی رو بخونید. من بی‌نهایت عاشقش شدم. دلم می‌خواد چروکس رو بغلش کنم و بگم تو خیلی خوبی. کله غازی پوست موزی خودم.

کوله‌‌پشتی ریحانه.

11 Jan, 20:31


این داستان: قفسه گردانی کتاب‌ها که توسط ماهی ثبت شدن"

کوله‌‌پشتی ریحانه.

10 Jan, 21:06


گفته بودم که من آدمِ آرام آرام قدم برداشتن نیستم، آدمِ منتظر ماندن، آدمِ الان سرم شلوغه، بذار باشه برای بعد. آدمِ خیره ماندن به صفحه‌ی گوشی تا کی جوابم را بدهی، آدمِ یکم دیگه صبر کن، وقتش که رسید همه چی درست می‌شه. آدمِ بالاخره یه روزِ خوب میاد، آدمِ امید به فردا و پس فردا، آدمِ پس‌انداز کردن زندگی برای روز مبادا.

کوله‌‌پشتی ریحانه.

10 Jan, 21:01


گفته بودم که من آدم "این وسط" ماندن نیستم. آدمِ دوست داشتنِ نصفه نیمه. آدمِ شل کن سفت کن توی عاشقی. آدمِ "بعضی وقتا دلم می‌خواد باشی، بعضی وقتا نه". آدمِ سیاست بازی توی رابطه، آدم هزار بار سبک سنگین کردنِ اینکه "الان اگه بگم دلم تنگ شده خودمو کوچیک نکردم؟"، آدمِ فکر کردن به حرفِ آدم ها، آدمِ جا شدن توی چارچوب‌ها، آدمِ "اینجا نه، اینجا زشته همدیگه رو ببوسیم؟

کوله‌‌پشتی ریحانه.

09 Jan, 22:41


می‌دونيد يه بزنگاهايى توى زندگى هست كه اصلا مهم نيست چقدر مهربون بودى، توى اون لحظه و آن بايد بيرحم بشى، سخت و تند، اصلا يه وقتايى بايد سگ نگهبان خودت بشى، كه اگر خودت به خودت احترام نذاشتى ديگه هيچوقت نمی‌تونى از بقيه توقع احترام داشته باشى، بعدش هرچقدر خواستى دوباره مهربون باش و مهربونى كن، ولى شک نكن، قشنگه كه يه وقتايى شوخى نداشته باشى، على الخصوص با حرمتت، بهش چى می‌گن؟ عزت نفس؟
-سبیدو

کوله‌‌پشتی ریحانه.

09 Jan, 21:56


بچه که بودم یه باغی نزدیک خونه‌ی بابابزرگم بود. توی این باغ میوه‌های هیجان‌انگیزی مثل توت‌فرنگی و کیوی بود. باغ در و پیکر خاصی نداشت. نیم وجب بودم و فکر کنم کلاس سومو تازه تموم کرده بودم. من و چندتا از بچه ها وسوسه شدیم و رفتیم تو باغ. نه از رو دیواری پریدیم و نه دری رو باز کرده بودیم. کافی بود از یه ارتفاع نیم متری می‌پریدیم پایین. کیوی اون وقتا کم پیدا می‌شد. آقا راستش من حتا بلد نبودم چطوری بخورمش. دو قدم رفتم تو که صاحب باغ نمی‌دونم از کجا منو دید. فقط یه داد زد و یه فحش داد. بعد من مثل سگ ترسیده بودم و الفرار. اومدم بالا که در برم. دویدم و رسیدم سر یه کوچه که باید می‌رفتم سمت راست. نگاهم به پشت بود و جلومو نمی‌دیدم. تا نگاهمو سمت جلو چرخوندم خوردم به یه دوچرخه‌سوار. بد خوردما؛ بد. اون دوچرخه‌سوار منو گرفته بود ببینه چیزیم شده یا نه. من هنوزم فکرم تو فرار بود و اون ولم نمی‌کرد. اصلا نمی‌تونستم بگم ولم کن. تا اینکه صاحب باغ رسید و اونم منو گرفت یه کتک مفصل از اونم خوردم. با شلوار پاره ناشی از زمین خوردن و درد ناشی از تصادف و کتک خوردن و چشمای نمناک برگشتم خونه. من اون روز یه چیزی رو فهمیدم که آدم‌ها گاهی می‌تونن با محبت کردن هم بهت صدمه بزنن. صاحب باغ همسایه چسبیده به خونه بابابزرگم بود، منو می‌شناخت، می‌دونست شاید این اولین بارمه، می‌دونست بچه‌ام، حتا می‌دونست با دوچرخه تصادف کردم و دستم زخم شده و رو زمین کشیده شده؛ ولی سه یا چار بار خوابوند زیر صورتم یه درکونی هم زد. اون کتک برام مهم نبود و بیشتر از اینا قبل‌ترش خورده بودم. فقط یه چیزی که منو اذیت می‌کنه اون دوچرخه‌سواری بود که نمی‌ذاشت برم؛ مرتیکه ول نمی‌کرد.

کوله‌‌پشتی ریحانه.

07 Jan, 08:41


مطمئن نیستم. مطمئن چیزی‌ست که این روزها واقعا نیستم. در چه موردی؟ در هیچ موردی و این عدم اطمینان پرتم کرده روی زمین سخت و رویم خم شده، چپ و راست با مشت به صورتم می‌کوبد. من آماده از دست دادن باقیمانده هوشیاریم، مشت می‌خورم و حتا نمی‌توانم خونی را که توی دهنم جمع شده توی صورتش بپاشم تا حداقل آدم همه جایش نسوزد. شما یک مشت تماشاگر که برایتان مهم نیست چه کسی روی زمین افتاده، چه کسی مشت می‌زند، چه کسی از کل مجموعه زندگی‌اش خسته و دلزده شده. شما فقط خون می‌‌خواهید. خون.

کوله‌‌پشتی ریحانه.

04 Jan, 20:05


ویژگی‌ها:
تنگسیر یکی از آثار شاخص ادبیات جنوب ایران است که با بهره‌گیری از زبان و گویش محلی، فضایی اصیل و زنده از فرهنگ و زندگی مردم جنوب خلق می‌کند.
چوبک با زبانی ساده اما دقیق، شخصیت‌ها و تضادهای اجتماعی را به تصویر می‌کشد.
موضوع اصلی داستان، عدالت‌خواهی، مقاومت در برابر ظلم، و تقابل فرد با ساختارهای ناعادلانه است.

کوله‌‌پشتی ریحانه.

04 Jan, 20:02


خلاصه داستان:
این رمان بر اساس یک واقعه واقعی نوشته شده و داستان مبارزه یک مرد عادی به نام زارمحمد را روایت می‌کند. زارمحمد، مردی ساده و شریف از اهالی جنوب ایران، مورد ظلم و خیانت جمعی از افراد بانفوذ قرار می‌گیرد. این ظلم به از دست دادن زمین‌ها و سرمایه‌اش منجر می‌شود. زارمحمد که قادر به دریافت حق خود از راه‌های قانونی نیست، تصمیم می‌گیرد عدالت را به دست خود اجرا کند و انتقام بگیرد.
رمان داستان او را در قالب یک مبارزه خونین، با پس‌زمینه‌ای از باورها و فرهنگ مردم جنوب ایران، روایت می‌کند.

کوله‌‌پشتی ریحانه.

04 Jan, 19:52


باید اعتراف کنم بی‌نهایت شیفته‌ی قلم صادق چوبک شدم.

کوله‌‌پشتی ریحانه.

03 Jan, 08:45


[برشی از یک پنجشنبه‌ی دلپذیر]

تنها دلیلی که باعث می‌شد صبح پنجشنبه از خواب بیدار بشم، اون تیکه‌های خوشمزه‌ی کیک مرغ مامان ماهیه. آخ چقدر این زن دوست‌داشتنی و خوشگل‌ترینه.

کوله‌‌پشتی ریحانه.

03 Jan, 08:38


وقتى توى جاى تنگ كنارت می‌شینن و جات رو تنگ‌تر می‌كنن و ازت عذر می‌خوان، نه براى اینكه چیزى رو برات جبران كنن یا اینكه اصلا رضاى تو اهمیتى براشون داشته باشه، فقط یه جور رسمه، یه طور اجراى مناسک؛ و باور كن همه عذرخواهی‌ها مثل همن، فقط پیشوند و پسوندن براى یه خودخواهى.

کوله‌‌پشتی ریحانه.

03 Jan, 08:33


اصولا عادت دارم تا سوار تاکسی می‌شم اول کمربند می‌بندم. چند وقت قبل سوار تاکسی یه پیرمردی شده بودم. از اینا که می‌چسبن به فرمون و خسته رانندگی می‌کنن و حوصله هیچی ندارن، اول فحش می‌دن بعد بوق می‌زنن که برو کنار، می‌چسبونن پشت ماشینا و امون نمی‌دن طرف پشتشو نگاه کنه بکشه کنار. دست بردم کمربند ببندم یه نگاه غضبناکی به ما کرد و یه الله‌اکبر گفت، بعدش هم سینه‌شو با یه صدای ممتد دردآور صاف کرد و اضافاتشو از ماشین تف کرد بیرون! کمربند به دست آب دهنمو قورت دادم گفتم ببخشید جسارت کردم. اومدم کمربند بی‌خیال شم، باز یه الله‌اکبر گفت یه چپ چپ نگام کرد و گفت کارتو بکن. خلاصه کلوم تا پیاده شدم مثل بز روبرو رو نگاه می‌کردم و کمربند دستم بود. نه می‌شد ولش کرد نه می‌شد بستش!
آخرین بار که در ابعاد کمتر این حس رو تجربه کرده بودم زمانی بود که مونده بودم بهش بگم می‌خوامش یا... یا... نگفتم، نبستم، کمربند رو می‌گم. پیاده شدم. رفتم. رفت.

کوله‌‌پشتی ریحانه.

01 Jan, 21:49


کتاب علویه خانم اثر صادق هدایت است. این داستان کوتاه در سال 1944 منتشر شد و یکی از آثار برجسته هدایت به حساب می‌آید.

علویه خانم داستانی است روان‌شناسانه و با نگاهی عمیق به وضعیت روانی و روحی شخصیت‌ها. در این اثر، شخصیت علویه خانم زنی است که درگیر مشکلات روحی و روانی است و روابط پیچیده‌اش با اطرافیان به‌ویژه مردانی که وارد زندگی او می‌شوند، به‌خوبی به تصویر کشیده می‌شود. هدایت در این داستان به موضوعات مختلفی از جمله بحران‌های درونی انسان‌ها، تنهایی و سرنوشت، و همچنین وضعیت اجتماعی و فرهنگی زمان خود پرداخته است.

این اثر به سبک خاص هدایت نوشته شده و مانند بسیاری از آثار دیگر او، با نگاهی فلسفی و عمیق به وضعیت انسان در جامعه‌ای سنتی و متعصب می‌پردازد.

کوله‌‌پشتی ریحانه.

01 Jan, 21:47


علویه خانم نام داستانی از صادق هدایت است. شخصیت اصلی این داستان، علویه خانم، زنی فاحشه است که به قصد زیارت راهی سفر می‌شود. در خلال این سفر علاوه بر ماجراهایی که برای وی پیش می‌آید، بازگشت‌هایی به گذشته وی نیز صورت می‌گیرد. در این داستان نیز صادق هدایت به اعتقادات جاری مردم به دیده شک می‌نگرد.
علویه خانم داستان یک زن است. تصویری که هدایت از این زن به دست می‌دهد. زنی قلدر، بی چاک و دهن، و در عین حال و به ضرورت زمان توسری خور. زنی که از دار دنیا فقط خواهان سقفی است که با تاریک شدن هوا با مردی به نام شوهر، همسر، آقا، به درون آن بخزد و با روشن شدن هوا به کارهای خانه بپردازد. و شوهر، همسر، آقا، در بیرون از خانه و برای سیر کردن شکم و خود و خانواده، به هر دری بزند.

کوله‌‌پشتی ریحانه.

01 Jan, 21:45


علویه خانم/ صادق هدایت

کوله‌‌پشتی ریحانه.

01 Jan, 13:07


این روزا کمتر اینجا فعالم. علاوه بر امتحانای دانشگاه‌ تقریبا یک هفته هم هست که شیفت عصر توی یک کتابفروشی کار می‌کنم و امیدوارم موندگار و سبز باشم. هیچی دیگه خواستم بگم ماچ به کله‌هاتون.

کوله‌‌پشتی ریحانه.

30 Dec, 20:30


[ریحونه‌ی این روزا رو بیشتر دوست‌دارم]

کوله‌‌پشتی ریحانه.

30 Dec, 04:41


آدم‌ها واقعا زیادند! بی‌شمارند و از عدد بیرون. همین حالا که من دارم اینها را می‌نویسم و شما احتمالا دارید می‌خوانید، من و شما فکر می‌کنیم همه لم داده‌اند پای اینترنت یا تلویزیون اما اینطور نیست. خیلی‌ها الان سر کار هستند، خیلی‌ها توی اطاق عمل، خیلی‌ها بالای برجک نگهبانی، خیلی‌ها تو جاده، خیلی‌ها مشغول زنخدان بوسیدن، خیلی‌ها گرسنه‌اند و دنبال جای خواب، خیلی‌ها آخرین شبی‌ست که زیر یک سقف هستند، خیلی‌ها عروسیشان است، خیلی‌ها عزادارند، خیلی‌ها همین امروز اخراج شده اند، خیلی‌ها اولین شب خانه‌دار شدنشان است، خیلی‌ها نورسیده دارند، خیلی‌ها ذوق‌مرگ رابطه جدیدشان، خیلی‌ها تصادف کرده‌اند، خیلی‌ها اولین شبشان در آسایشگاه سالمندان است، خیلی‌ها تو فرودگاهند و در چند قدمی هجرت، خیلی‌ها با لبخند جواب سونوگرافی دستشان است و خیلی‌ها غمگنانه جواب پاتوبیولوژی، خیلی‌ها پیش صاحب‌خانه گردن کج کرده‌اند، خیلی‌ها گم شده‌اند، خیلی‌ها پیدا شده‌اند و... خیلی‌ها درست در لحظه‌ای که شما خواندن این متن را تمام می‌کنید، می‌میرند.

کوله‌پشتی‌ ریحانه.

24 Nov, 15:07


حس و حال خوب دیلی علیه:")))

کوله‌پشتی‌ ریحانه.

24 Nov, 15:06


📍مجموعه گردشگری ریتاج/اهواز

کوله‌پشتی‌ ریحانه.

23 Nov, 20:37


می‌پرسه فلان برنامه رو تو زندگیت انجام دادی؟
می‌گم نه سراغش نرفتم.
می‌گه پس تو سراغ چی رفتی؟
می‌گم هیچی والله! زندگی هم خودش اومد سراغم. یهویی بیدار شدیم دیدیم وسطاشیم.

کوله‌پشتی‌ ریحانه.

23 Nov, 20:30


تصور کنید مسابقه‌ای است و خط پایانی و جایزه‌ای و شما هم دونده. اولش همه باانرژی شروع می‌کنیم به دویدن. از هم جلو می‌زنیم، عقب می‌افتیم، باز می‌دویم، خوشحال می‌شویم از اول شدن، انگیزه می‌گیریم برای جلو زدن، اما بعدش که نزدیک خط پایان می‌شویم با تعجب می‌بینیم که یکی خط پایان را جلوتر می‌برد. باورمان نمی‌شود و ادامه می‌دهیم. باز هم می‌دویم و جلو می‌افتیم اما وقتی به خط پایان می‌رسیم بازهم خط پایان را جلو می‌برند. کم‌کم انگیزه خود را از دست می‌دهیم، ته دل خود می‌ترسیم. اما به یک جایی که می‌رسیم دیگر می‌نشینیم، ادامه نمی‌دهیم، نه اینکه توان دویدن نداشته باشیم، نه! توانش هست اما چرا دیگر بدویم؟
آدم‌ها همینند. یک جایی یک چیزی دیگر نمی‌گذارد بدوند. می‌نشینند، بی‌تفاوت. از آنها جلو بزنید، پس بزنیدشان، حتی به آنها پشت پا بزنید، دیگر مهم نیست. چیزی در دلشان فرو ریخته، بی‌تفاوت شده‌اند، روحشان قبل از جسمشان مرده است. ما آدم‌ها یا پشت خطیم یا آن سوی خط! یا دونده‌ایم یا خط نگهدار. عده‌ای فقط دونده‌ایم و به امید رسیدن، عده‌ای فقط خط نگهدار و کارشان بازی با آدم‌ها. حالا اگر ما خط پایان را برای آدم‌ها تغییر بدهیم چه؟ اگر خط نگهدار باشیم چه؟ که البته همه ما روزی پشت خط پایان بوده‌ایم و مسئول مرگ روح‌ها! یک روزی یک جایی همه از خط پایان عبور می‌کنیم، مرده یا زنده، اما اگر روزی خط نگهدار بودید مواظب باشید کسی را نکشید؛ که اگر خواستید انسانی را بکشید فقط کافی‌ست هدفش را از او بگیرید. بی‌صدا می‌میرد.

کوله‌پشتی‌ ریحانه.

21 Nov, 21:34


خانهٔ دوشیزه پرگرین برای بچه‌های عجیب| تیم‌برتون

کوله‌پشتی‌ ریحانه.

21 Nov, 21:07


زمستان سال نمی‌دانم چند بود و برف نشسته بود روی کاج‌های کوچه و آسمان به رنگ خامه بود و سوز می‌آمد و شب قبل اخبار اعلام کرده بود فردا دبستان‌ها تعطیل است و چند دقیقه بعد تلفن یشمی خانه زنگ زده و دو سه نفر با ذوق پرسیده بودند شنیدی؟ فردا مدرسه‌ها تعطیل است. صبحانه را خورده و شش لباس گرم روی هم پوشیده و مثل یک گلوله برفی قل خورده بودیم توی پارک سفیدپوش. زمستان سال نمی‌دانم چند بود و بچه‌ها در حال پرتاب برف بودند و پشت نیمکت‌های خیس سنگر می‌گرفتند و تنها کسی که نه برای برف‌بازی به پارک آمده و نه دوست داشت گلوله‌ای به سمتش بیاید، سمیرا بود. ابروهای نازک کمانی داشت و زیر چشم چپش کمی از ریمل پایین ریخته سیاه بود و نوک دماغش از سرما سرخ شده بود و شال کلفت صورتی را چند دور، دور گردن پیچیده و دست به سینه با ناخن‌های سفید گچی شبیه به لاک غلط‌گیر، زل زده بود به جایی که وجود نداشت و پاهایش از سرما یا از اضطراب تند تند می‌لرزید. یکی دو بار که گلوله‌ای به سمتش پرتاب شد، با خشم نگاهی به جنگجویان برفی انداخت و چیزی گفت که شنیده نشد. چیزی که بدون شک فحش بود یا بد و بیراهی.
اسمش سمیرا بود و تازه 19 ساله شده بود و در آن صبح زمستان سال نمی‌دانم چند، منتظرترین آدم دنیا بود که می‌خواست بزرگ‌ترین کار دنیا را انجام دهد. پوست دست‌های بی دستکشش از سرما دون‌دون شده بود و جوری تند تند پلک می‌زد که انگار می‌خواست اشک‌های احتمالی را در نطفه خفه کند. یک طرف پارک برفی صدای جیغ و خنده بچه‌ها پیچیده بود و طرف دیگرش، دختر 19 ساله‌ای در حال لرزیدن روی نیمکتی خیس بود که می‌خواست دست به فراری بزرگ بزند و آنجا منتظر رسیدن هم‌فرارش بود. در آن زمستان سال نمی‌دانم چند، سمیرا عاشق‌ترین دختر دنیا بود که می‌خواست بعد از فرار، با هم‌فرارش جلوی اولین محضر توقف کند و شناسنامه‌های زرشکی را بکوبد روی میز مردی که به آنها با شک و تردید نگاه می‌کرد و بگوید: ما تصمیم گرفتیم تا آخر عمر عاشق بمانیم.
دوباره برف گرفته بود و شانه‌هایمان و لبه کلاه‌هایمان داشت سفید می‌شد و آدم برفی بی سر، نصفه مانده بود و سرهای مادرها از پنجره بیرون آمده و صدای "به خانه برگرد" توی کوچه پیچیده بود. بچه‌ها یکی یکی، با لپ‌های گل انداخته خداحافظ می‌گفتند و به خانه می‌رفتند. سمیرا مانده بود. کسی اسمش را فریاد نزده و نگفته بود به خانه برگرد و سمیرا روی نیمکت برفی منتظر هم‌فرارش بود.
زمستان سال نمی‌دانم چند بود و جوری برف می‌بارید که انگار آخرین بارش دنیاست. دنیا سفید شده بود و پارک خالی بود. فقط دو نفر مانده بودند؛ آدم برفی بی سر و سمیرا با صورت سرخ و زیر چشم‌های سیاه؛ حاصل سقوط ریملی ارزان قیمت. ساعت‌ها برف بارید. زمین شده بود شبیه یک تکه یخ که باید توی لیوان نوشابه می‌افتاد. سمیرا رفته بود. کسی رفتن یا چطور رفتنش را ندیده بود جز زمین برفی. فقط یک جفت ردپا روی زمین بود. ردپای عمیق و سنگین کسی که از فراری نکرده برمی‌گشت.

کوله‌پشتی‌ ریحانه.

21 Nov, 14:23


اگه شما هم دنبال درامد از طریق گوشیتون هستید می‌تونید پیام بدید تا کمکتون کنه.

کوله‌پشتی‌ ریحانه.

21 Nov, 14:22


⚡️دنبال یه شغل پردرآمد تو خونه هستی؟

من اینجام تا کمکت کنم💘
<چون یه دوره آماده کردم که هیچ محدودیتی نداره>
الانم تو این قیمت های فضایی دوره ها این بهترین فرصته برای تو، میپرسی چرا؟
چون هم یه تخفیف ویژه گذاشتیم، هم تو میتونی
با یک هزینه خیلی کم به درآمد میلیونی برسی>
نمیخوای زندگیتو تغییر بدی؟💸
این یه فرصته دوست عزیزم پس انقدر راحت ازش نگذر💘
⚡️برای اطلاع از آیتم ها و شرایط من اینجام
@Anita_herra
پیام بزاری تو اسرع وقت جواب میدم.

کوله‌پشتی‌ ریحانه.

20 Nov, 22:40


پاییزش چه قشنگه؛

کوله‌پشتی‌ ریحانه.

20 Nov, 22:39


دیگه غم توی صورتش نبود، بلکه عضوی از صورتش بود، چشم و ابرو، دماغ و دهن، و غم
-سبیدو

کوله‌پشتی‌ ریحانه.

20 Nov, 22:33


دقایقی از انتهای شب هست که با سررسیدنش هربار از خودت می‌پرسی اگر پیدا نشم چی؟
-سبیدو

کوله‌پشتی‌ ریحانه.

19 Nov, 22:30


سوئینی تاد| تیم‌برتون

کوله‌پشتی‌ ریحانه.

19 Nov, 22:29


ادوارد دست قیچی| تیم‌برتون

کوله‌پشتی‌ ریحانه.

19 Nov, 22:23


از لحاظ روحی نیاز دارم برای یه مدت از زندگیم ناپدید بشم و بعد تموم شدن همه‌ی امتحانا دوباره برگردم.

کوله‌پشتی‌ ریحانه.

19 Nov, 20:39


حتا اگه یه روز هم تو زندگیت زحمت کشیده بودی می‌فهمیدی که ابتدایی‌ترین قانون آدم چیه؟ اینه! آدم تا وقتی نمی‌دونه اوضاع از چه قراره دهنش رو باز نمی‌کنه.

کوله‌پشتی‌ ریحانه.

18 Nov, 22:18


رفته بودم کافه. برای خودم چای سفارش دادم. کافه‌چی‌ یک قوری چای با دو پر لیمو و عسل بعدشم ساعت رو نشونم داد و گفت وقتی فلان ساعت شد چاییت آماده‌س. خودت رو برای بهترین چای عمرت آماده کن. منم نشستم و زل زدم به ثانیه‌های ساعت. تایمش که شد سریع چای ریختم. رنگ جیش شتر بود. ساعت رو دوباره چک کردم. پنج دقیقه تموم شده بود. یک قلپ خوردم که از ظاهر قضاوت نکرده باشم. طعمش هم لابد شبیه همون جیش شتر بود که انقدر کوفتی بود. بعد یادم اومد من کلا وعده‌های آدما رو باور می‌کنم. مثل کسی که وعده می‌ده کتابتو پس می‌ده. ساعت هشت سر قراره. دلت رو نشکنه. دروغ نگه. ترکت نکنه. من تمام این‌ها رو باور می‌کنم. من حتا وعده‌های الهی و دکترها و‌ سیاست‌مدارها رو هم باور می‌کنم. حتا اگر هزار بار خلافش رو ثابت کرده باشن.
من ده میلیون بار هم این کافه بیام و چایی سفارش بدم به ثانیه‌های ساعت زل می‌زنم. برای بهترین چایی دنیا ثانیه‌شماری می‌کنم. لابد امید داشتن همینه. همین دل بستن به چیزهای محال. به روزهای خوب.

کوله‌پشتی‌ ریحانه.

18 Nov, 11:08


آروم‌ترین روزای ناز با گل گلی.

کوله‌پشتی‌ ریحانه.

18 Nov, 11:05


اون دسته از آدمايی كه بعد از موفق شدنت پا به پای تو ذوق می‌كنن و خوشحالن هم خيلی دلبرن، اونارو دو دستی نگهشون داريد تو زندگيتون.

کوله‌پشتی‌ ریحانه.

18 Nov, 11:01


اگه یکی رو دوست دارین، توی عصبی بودنش دوسش داشته باشین، توی بدحالیشم دوسش داشته باشین، وقتی هم داره می‌شکنه و پر از انرژی منفیه دوسش داشته باشین، وگرنه حال که خوب باشه همه مهربونن و آدم رو دوست دارن.

کوله‌پشتی‌ ریحانه.

08 Nov, 19:24


مهرناز دانشجوی پزشکیه که توی دیلی‌ش از دانشگاه و درس خوندن و جزئیات روزمره‌ش رو باهاتون به اشتراک می‌ذاره.

کوله‌پشتی‌ ریحانه.

08 Nov, 19:24


دخترای خوشگلم که درد پریودیتون زیاده
قرص ویتاگنوس رو اگر یه دوره ای بخورین بهتر میشین
البته برین پیش دکتر زنان تا تجویز کنه تا تعداد روزاش و مقدارش در روز و تداخل دارویی و.... مشخص بشه
سرخود نخورین♡

کوله‌پشتی‌ ریحانه.

07 Nov, 20:31


یه تیکه از کتاب سووشون هست که سیمین دانشور گفته:
آدم‌ها به فَراموشی مُحتاج‌ترند تا به خاطره.
آدم‌ها از خاطرات، خَنجر می‌سازند و با خنجرِ خاطره خط می‌اندازند روی همه‌چیزِ زندگی.
زندگی خجالت می‌کشد که از ذِهن بیرون بیاید، بس‌ که تن‌ و بدن و سر و صورتش خط‌خطی خاطرات است.
گاهی خاطره، خطرناک‌ترین چیزِ جهان است.

کوله‌پشتی‌ ریحانه.

07 Nov, 10:32


یکی بهم گفت ریحون چقدر کینه‌ای هستی! حالا چند روزی می‌شه ذهنمو درگیر کرده. راستش حس نمی‌کنم اینطور باشه، من فقط وقتی یکی باهام بد رفتاری می‌کنه و فرداش جوری رفتار می‌کنه که انگار دیروز رو یادش رفته خوشم نمیاد. من بابت آزاری که بهم رسوندی اذیت شدم. یا از دلم در بیار و راجع بهش باهام حرف بزن، یا اگه برای تو مهم نبوده نزدیکم نشو و جوری رفتار نکن که انگار اتفاقی نیفتاده.

کوله‌پشتی‌ ریحانه.

06 Nov, 22:30


‏یه سری خاطرات هست که آدم خجالت می‌کشه حتا تو خلوت خودش مرورشون کنه چون از خودش خجالت می‌کشه. از حماقت زیاد، از خریتِ بی‌انتها، از اهمیت دادن پوچ.

کوله‌پشتی‌ ریحانه.

05 Nov, 21:54


بچه که بودیم، وقتایی که برق می‌رفت می‌فرستادنمون تو کوچه ببینیم بقیه برق دارن یا نه. وقتی می‌دیدیم همه جا برق رفته، یه خیال‌راحتی و احساس امنیتی می‌اومد جای تشویش و اضطراب رو می‌گرفت. خیال‌راحتی از این که لازم نیست ور بریم به کنتور. نیاز نیست پاشیم یه کاری بکنیم. هر وقت برا بقیه بیاد، برا ما هم میاد!

تسکینِ هم‌دردیِ جمعی و اشتراک در مصائب هم تسکین عجیبیه! همون‌قدر که آروم کننده‌اس، بی‌خیال‌کننده هم هست. احساس امنیت از یه ناامنی همگانی! توهّم برخورداری در اوج یک حرمان جمعی.

کوله‌پشتی‌ ریحانه.

05 Nov, 14:35


منو به خودت سنجاق کن همه‌جا ببر♡⃕

کوله‌پشتی‌ ریحانه.

04 Nov, 21:58


نمی‌دونم داستانش چیه ولی خوشحالی آدمایی که دوسشون داری حتا از خوشحالی خودتم بیشتر بهت می‌چسبه.

کوله‌پشتی‌ ریحانه.

04 Nov, 21:53


داشتیم در مورد احساس و رفتار صحبت می‌کردیم. تفاوت این دو تا خیلی مهمه. باور من اینه که احساس رو نمی‌شه کنترل کرد. رفتار رو می‌شه. اگه پا روی مرزم گذاشتی، من نمی‌تونم ازت عصبانی نباشم‌. اما می‌تونم به جای اینکه گردنت رو بشکنم، صرفا بزنم توی گوشت.

کوله‌پشتی‌ ریحانه.

04 Nov, 11:26


یه چیزی که توی هیجده‌سالگی حالیم نبود و الان خیلی جدی در موردش مطمئنم اینه که واقعا با زور و فشار و تلاش نمی‌شه خیلی چیزها رو ردیف کرد. وقتی یکی بخواد بره، نمی‌تونی با زور زدن ردیفش کنی که نره. نمی‌تونی کاری کنی که یکی بیاد. نمی‌تونی خیال کنی که یه روز قراره یه برج وسط نیویورک داشته باشی. نمی‌تونی اون آدمی شی که تو بچگی‌هات می‌خواستی باشی. یه دنیای دیگه‌ست. نمی‌شه. بعضی چیزها مال تو نیست. بعضی وقت‌ها قرار نیست نوبت تو هم بشه. حالا تو هی زور بزن. یه آدم دور عزیزی یه بار گفت که من متوجه شدم اگه آدما بخوان ببیننت مستقیم از بارش شهابی می‌تونن بیان پیشت، ولی اگه نخوان حاضر نمی‌شن هیچ جوره. حالا این در مورد آدم‌ها مشهوده ولی من کلا می‌گم. در مورد اشیاء، مکان‌ها، زمان‌ها، قصه‌ها، و خلاصه هر چی که قرار نیست داشته باشیمش و فقط روز به روز که بزرگ‌تر می‌شیم بیشتر باور می‌کنیم که مال ما نیستن. مثل این فوتبال‌ها که دو هیچ عقبی، ولی تا دقیقه نود و سه چهار نشه باورت نمی‌شه که قرار نیست برسی. حالا هی بدو.

کوله‌پشتی‌ ریحانه.

02 Nov, 21:16


مهم‌ترین چیزی که اگر در زندگی خوش‌شانس باشیم آن را می‌فهمیم، درک فضیلت معمولی بودن است. معمولی بودن یعنی با در نظر گرفتن تمام قوت‌ها و ضعف‌ها ما هنوز ارزشمندیم؛ معمولی بودن یعنی برای مقبول بودن لازم نیست مدام کارهای شگفت‌انگیز کنیم، لازم نیست خودمان را به خاطر شگفت‌انگیز نبودن ملامت کنیم؛ لازم نیست که بترسیم.
معمولی بودن میان‌مایگی نیست. میان‌مایگی وقتی رخ می‌دهد که معمولی بودن جان انسان را تسخیر می‌کند و بعد تو دیگر جرات نداری که معمولی نباشی. در واقعیت به گمانم فقط کسی که صداقت و شجاعت معمولی بودن را در خود داشته باشد می‌تواند که میان‌مایه نباشد.
معمولی بودن شگفت‌انگیز است چون عمیقا انسانی است و انسان ذاتا کهکشانی عمیق و وسیع است اگر که با دست خود، خویش را تباه نکند و در حسرت عبور از مرز معمول زندگی را به سیاه‌چاله تبدیل نسازد. اگر آدمی بتواند بر این وسوسه چیره شود، زندگی را شبیه مادری خواهد یافت با مهربانی معمولی که عمدتا از ما دریغ شده است.

کوله‌پشتی‌ ریحانه.

02 Nov, 21:02


هر وقت خواستین قرارتون رو با من کنسل کنید راحت باشید، من از اولشم دلم نمی‌خواست بیام.

کوله‌پشتی‌ ریحانه.

01 Nov, 08:59


از آدم‌هایی که تلاش می‌کنن و به چیزی که می‌خوان می‌رسن، خوشم میاد.

کوله‌پشتی‌ ریحانه.

01 Nov, 08:33


چیزی که باعث می‌شه یک مرد یا زن به شما وفادار بمونه ذات خودشه و هیچ ربطی به زیبایی و کار شما نداره.

کوله‌پشتی‌ ریحانه.

31 Oct, 08:17


انقد بدم میاد وقتی موزیکی که توی ماشین پخش می‌شه رو کمش می‌کنید و حرف می‌زنید. کی بهت گفته حرف زدنت از موزیک مهم تره؟

کوله‌پشتی‌ ریحانه.

31 Oct, 08:13


اگر می‌خواهی خاطره‌ای را دست نخورده نگه داری، نباید زیاد به یادش بیافتی، چون هربار که آن را مرور می‌کنی ناگزیر تغییرش می‌دهی. حس تجربه‌ی اولت را به خاطر نمی‌آوری، بلکه آخرین باری را به یاد می‌آوری که مرورش کردی. هر بار تغییرات کوچکی راهشان را آرام به خاطره باز می‌کنند و همین است که کار کشیدن از حافظه‌مان، ما را به گذشته نزدیکتر نمی‌کند، بلکه دورترمان می‌برد.

کتابِ خاطرات سالی مان.

کوله‌پشتی‌ ریحانه.

30 Oct, 10:24


𓂃⸰ֺ⭑

کوله‌پشتی‌ ریحانه.

30 Oct, 10:23


ولی کسی که می‌تونه روی فان و شادِ منو ببینه خیلی پیشش خودمم. چون من 90 درصد مواقع یه آدمِ اجتماع گریزم.

کوله‌پشتی‌ ریحانه.

30 Oct, 10:08


پس از آن که خندیدن در عکس‌ها و لبخند زدن‌های تصنعی با تاکید در دیده شدن دندان‌ها از چند سال قبل مد شد و این ماجرا در سلفی‌ها نمود بیشتری پیدا کرد، حال و هوای چشم‌ها بسیار مهم‌تر شدند در جهت کشفی نه چندان سخت؛ این صورت دارای خنده‌ای تقریبا بزرگ آیا حالش خوب است یا نه؟
مدت‌هاست که در خاورمیانه چشم‌ها دیگر نمی‌خندند.

کوله‌پشتی‌ ریحانه.

28 Oct, 22:03


برف روی کاج ها| پیمان معادی

کوله‌پشتی‌ ریحانه.

25 Oct, 21:26


ببار ای نم نم باران - ویگن

کوله‌پشتی‌ ریحانه.

25 Oct, 20:50


از شاملو برای آیدا، از ساعدی برای طاهره....

کوله‌پشتی‌ ریحانه.

25 Oct, 18:58


کتابخونه‌ی تلگرام با آثار فاخر ایران و جهان، پاییزو اینجا سرگرم شو 🍂

« اینجا کلیک کن »

کوله‌پشتی‌ ریحانه.

24 Oct, 23:54


از پیدا کردن خوشبختی تو آینده که ناامید می‌شی، مجبوری لابه لایِ ویرانه هایِ گذشته دنبال دلخوشی هایِ کهنه بگردی و شاید چیزی که نمی‌تونی تحملش کنی فکر کردن به اینه که کدوم حالت درسته!
پناه بردن به تنهایی برای آروم شدن یا آروم شدن تو پناه بردن به تنهایی.

کوله‌پشتی‌ ریحانه.

23 Oct, 22:20


به تو فکر کردن عجب حالی داره.

کوله‌پشتی‌ ریحانه.

23 Oct, 22:06


اگه‌ یکی راجع به یه موضوعی ذوق داره و خوشحاله و تو باعث می‌شی از شاد بودنش احساس حماقت کنه تو یه آدم بیشعوری.

کوله‌پشتی‌ ریحانه.

23 Oct, 21:47


بهت گفته بودم که من همیشه حوصله تورو دارم، حتا وقتایی که حوصله خودمو هم ندارم؟

کوله‌پشتی‌ ریحانه.

22 Oct, 21:34


یه روزی معلم ادبیات دبیرستانمون که من عاشقش بودم و هستم و می‌مونم، درباره پرحرفی من و دوستم، در حالی که من می‌گفتم خانم من که حرف نمی‌زدم، فرمودند مستمع صاحب سخن را بر سر ذوق آورد.
و من مستمع خوبی بودم همیشه. هستم. چون وقتی کمتر بتونی با زبان با دنیا ارتباط برقرار کنی، مجبوری از گوش‌هات استفاده کنی و لب‌هات. به دقت گوش بدی و با حرارت بخندی. توجه نشون بدی به آدم‌ها تا باهاشون ارتباط برقرار کنی. وقتی تو از خودت حرف نمی‌زنی، یکی باید این وسط از خودش حرف بزنه و ارتباطه شکل بگیره.
من نگاه کردم. گمونم اکثریت درون‌گراها شنونده‌های خیلی خوبی هستن. توی یک جمع اونی که پرحرفه در نهایت یک درون‌گرایی رو پیدا می‌کنه و تا آخر صحبتاش به اون نگاه می‌کنه چون می‌دونه اون گوش می‌ده. ما آی‌کانتکت برقرار می‌کنیم. به دقت گوش می‌دیم. همراهی می‌کنیم. می‌خندیم. و حقیقتا شما برون‌گراها و پرحرف‌ها اگه این آدما رو نداشتید لذت تعریف خیلی چیزا رو از دست می‌دادید.
حالا روی صحبتم با شماست. می‌دونم حرفای هیچ‌کی جز خودتون براتون اهمیت نداره و هی دنبال فرصتید تا درباره خودتون حرف بزنید؛ اما یک چیزیم بگم؟
یه وقتا هم شما گوش کنید. خیلیا همین‌طوری حرف زدن براشون سخت هست، وسط حرفشون نپرید. هی نخواید بحث رو به سمت خودتون تغییر بدید. عین ماست به آدم موقع حرف زدنش نگاه نکنید. فقط گوش دادن کافی نیست، واکنش و علاقه نشون بدید. درباره موضوعی که براتون صحبت می‌کنن حرف بزنید، نه فلان خاطره مربوط از خودتون. و خلاصه کلام لابد فکر کردید کار راحتیه با علاقه گوش دادن و خندیدن و توجه کردن. اصلا نیست! حالا ببینیم باقیشو شما چیکار می‌کنید:"))

کوله‌پشتی‌ ریحانه.

22 Oct, 16:13


امروز و پلناش برای آینده دلم رو گرم و روشن نگه می‌داره.