کانال فلسفی «تکانه» @khosrowchannel Channel on Telegram

کانال فلسفی «تکانه»

@khosrowchannel


https://t.me/joinchat/AAAAAENEy7OlJWZFgWOtiA

کانال فلسفی «تکانه» (Persian)

به کانال فلسفی «تکانه» خوش آمدید! این کانال تلگرامی توسط کاربر با نام کاربری khosrowchannel ایجاد شده است و شما را به یک سفر فراتر از مرزهای عقل و تفکر دعوت می‌کند. در این کانال، شما با تئوری‌ها، اندیشه‌ها و مفاهیم فلسفی از جهان و زندگی آشنا خواهید شد. اگر به دنبال پاسخ به سوالات عمیق و پرسش‌های پویا هستید، اینجا بهترین مکان برای شماست. بپیوندید به «تکانه» و بیاورید تغییری عمیق به زندگی و دیدگاه خود. این کانال برای همه‌ی علاقه‌مندان به فلسفه، اندیشه و دانش برای گفتگو و تبادل ایده‌ها ایجاد شده است. بیایید با هم، در دنیایی پر از اندیشه و تفکر غرق شویم. برای پیوستن به ما، کلیک کنید: https://t.me/joinchat/AAAAAENEy7OlJWZFgWOtiA

کانال فلسفی «تکانه»

21 Jan, 17:32


وسلی کلارک، ژنرالِ اسبق ارتش امریکا سالِ ۲۰۰۷ در گفتگویی در بارهٔ حمله به عراق می گوید: دولت امریکا این گونه می اندیشد که: «اگر تنها ابزارِ شما «چکش» باشد همهٔ مشکلات باید به شکل «میخ» نشان داده شوند.»

اکنون من از دلسوزان و میهن پرستانِ ایران می پرسم:
آیا ناسامانِ عباپوشان با آنچه در ایران و منطقه کرده و می کند خود را به ریختِ یک «میخ» درنیاورده است؟
و آیا این ایران ستیزانِ عباپوش مشروعیتی برای «چکشِ» امریکای ترامپ فراهم نیاورده اند؟
میهن پرستان در هر جامه ای و در هر جایگاهی که هستند باید پیش از آن که «چکش» سراغِ «میخ» بیاید کارِ خامنه ای و چپاولگرانِ هم کیش اش را یکسره کنند و از اورنگِ فرمانِ سیاسی-اقتصادی به زیر کشند. «چکشِ» امریکایی گاه «میخ
» را بیرون می کشد و دور می اندازد و گاه «میخِ» کج را می کوبد و راستش می کند و دوباره بیشتر از پیش در همان جای پیشین فرو می برد.
«میخ
» را باید خودِ ایرانیاران هشیارانه از زخمِ ایرانِ ورجاوند بیرون کشند و به دور افکنند.
زمان تنگ است!

#خسرو_یزدانی
#تکانه
۲۱-۱-۲۰۲۵
@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید،
و نوشتار ها را به دیگر اندیشورزان نیز بفرستید!

کانال فلسفی «تکانه»

21 Jan, 12:51


در این روزهای تلخ می باید با آوای بلند این سخنِ افلاتون را در گوشِ سردمدارِ «نظامِ اسلامی» خواند:

«سکرات: هنگامی که تو در بارهٔ چیزی عقیده ای پیدا می کنی و به ما می گویی، بنا بر آن نظریه این عقیده باید برای تو عین حقیقت باشد. ولی آیا ما هم حق داریم دربارهٔ عقیدهٔ تو داوری کنیم؟ یا مجبوریم که آن را درست بدانیم؟ مگر هر بار که عقیده ای اظهار می کنی مردمانی بی شمار که عقیده ای برخلاف عقیدهٔ تو دارند و عقیدهٔ تو را نادرست می دانند با تو به مخالفت برنمی خیزند؟
تئودوروس: سکرات به زئوس سوگند که به قولِ هومر سپاهی بی شمار [نزدِ هومر: هزاران هزار] به مخالفت برمی خیزند.»

[افلاتون، ثئای تتوس 170d-e، ترجمهٔ محمد حسن لطفی- با اندک دستکاری]

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید،
و نوشتار ها را به دیگر اندیشورزان نیز بفرستید!

کانال فلسفی «تکانه»

21 Jan, 12:44


بیاییم و در ژرفای سخنِ فردوسی و گزارشِ [تفسیرِ] مسکوب، نیک درنگ کنیم:
«فردوسی می داند زیستن بسته به مُردن است؛ این دو فرزند توأم زمان با هم اند و هر دمی را تا نکُشیم، دمی دیگر را زندگی نمی کنیم. پس دل نگران است، شتاب دارد و چون گفت و گو با خدا محال می نماید، به آن غایب همیشه حاضر روی می آورد که از همه، و بنا به روایتی(زروانی) از اهوره مزدا و اهریمن هم تواناتر است؛ به چرخ، فلک، سپهر، به زمان بیکران، به «دهر»! و حکایت حالش شکایت از بیداد زمان است، می خواهد چراییِ بیدادِ زمان (چرخ بلند) را، ندانستنی را، بداند. چرا مرا پروردی و حال که پروردی این بی وفایی چراست؟ و با این همه می داند که بیهوده می پرسد، پاسخی نیست و زمان مادری فرزندکُش است.»
[شاهرخ مسکوب، ارمغان مور(جستاری در شاهنامه) صفحهٔ ۲۱۷]
وفا و خرد نیست نزدیک تو
پر از رنجم از رای تاریک تو
مرا کاج هرگز نپروردی یی
چو پرورده بودی نیازردی یی
هر آنگه کزین تیرگی بگذرم
بگویم جفای تو با داورم
[شاهنامه، به کوشش جلال خالقی مطلق، جلد ششم، بیت های ۷و. ۸ و ۹، صفحات ۱۳۴-۱۳۳]

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel

به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید.

کانال فلسفی «تکانه»

20 Jan, 08:13


تکیده ، ژولیده و پابرهنه در ناکجایی هستم. دری می بینم. بر در می کوبم.
آهویی که یکی از شاخ هایش شکسته در را با تک شاخش باز می کند. تا چشمش به من می افتد نالان و دهشت زده می گریزد. در به روی کویری با تپه های شن باز می شود. اندکی دورتر مردی را می بینم تبر به دست نشسته بر بالای یکی از تپه های شن. مرا به سوی خود می خواند. نزدیک تر می روم. ترسان و با زانوانی لرزان آن مرد را می نگرم. او من است. نه همانندِ من، نه نیمهٔ من، نه آن خودِ دیگرِ من، او خودِ من است. ناگهان دست راستم سنگین می شود. نگاه می کنم. تبری در دستم است. شن ها گرم اند و سوزشی زیر پاهایم حس می کنم. پیش می روم. از تپهٔ شن بالا می روم. آن من مرا می گوید به آن سوی تپه بنگرم. می نگرم. آنجا جنگلی سرسبز می بینم. با شگفتی من را می بینم که با تبر شاخِ آهویی را می شکند. فریاد می زنم تا من را از این کار بازدارم. سِدا به کوهی که نمی بینم می خورد. پژواکش به من باز می گردد. تبری که در دست دارم را بالا می آورم. خون از تیغه به دستم می چکد. بیمناک تبر را به زمین می افکنم. دوباره به آنسوی تپه می نگرم. نه جنگلی هست نه آهویی. من آنجا نیستم. آن منِ بالای تپه کاسهٔ آبی به من می دهد. می گوید تا آفتاب می تابد نگاهی به آب بینداز و سپس دستت را در آن بشوی و از همان دری که آمدی برگرد. نه تپه ای آنجاست نه آن من. به کاسهٔ پُر از آبی که در دست دارم می نگرم. آنجا من را می بینم. تکیده و ژولیده می پرسد: تو کیستی؟ دستم را در آب فرو می برم. منِ در آب مانندِ منِ در بالای تپه و منِ در جنگل ناپدید می شود. آب رنگِ خون می گیرد. ناله ای سر می دهم. از خواب می پرم. خودم را در ناکجایی می یابم. تکیده، ژولیده و پابرهنه. آنجا دری می بینم. بر در می کوبم. کسی در را باز می کند. او کسی نیست جز من با کاسهٔ آبی در دست…

#خسرو_یزدانی
#تکانه
۱۶-۹-۲۰۲۴
@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید،
و نوشتار ها را به دیگر اندیشورزان نیز بفرستید!

کانال فلسفی «تکانه»

19 Jan, 09:48


اونامونو می گوید:
بله من اسپانیایی هستم، از بدو تولد اسپانیایی بوده ام، تربیت، جسم و روح، زبان و حتّا شغل و حرفه ام اسپانیایی است و مهم تر از همه و قبل از هر چیز، اسپانیاگرایی آیینِ من است و آسمانی که در زیرِ آن می خواهم بیندیشم، آسمان اسپانیایی مقدّس و جاودان است و خدای من یک خدای اسپانیایی و خدای آقای ما، دُن کیشوت، خدایی است که به اسپانیایی فکر می کند و به زبانِ اسپانیایی گفت که نور باشد و فعلی که به کار برد اسپانیایی بود…
[میگل دِ اُونامونو، مِه، صفحهٔ ۲۳۵-۲۳۴، ترجمهٔ بهناز باقری]

⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️

ما که از سرزمینی کهن تر و سرفرازتر برخاسته ایم آنگاه که کسان بپرسند آیا شما ایرانی هستید، چه پاسخی خواهیم داد؟
آنچه بایسته و شایسته است این است که با سربلندی بگوییم: آری! ما ایرانی هستیم، از همان دم که زاده شدیم ایرانی بوده ایم. پرورش و تن و جان و زبانمان ایرانی است و مهم تر از همه و پیش از هر چیز، میهن پرستی آیین ماست و آسمانی که در زیر آن می خواهیم بیندیشیم، آسمان ایرانی ورجاوند و جاودان است و خدای ما خدایی ایرانی و خدای نیای ما، فریدون، خدایی است که به زبانِ ایرانی می اندیشد، فرّ کیانی به شهریاران می بخشد و با ده هزار چشم و هزار گوش سرزمین های آریایی را می پاید…

#خسرو_یزدانی
#تکانه
۷-۱-۲۰۲۲
@khosrowchannel

به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید.

کانال فلسفی «تکانه»

18 Jan, 08:05


راه ها بسیارند…
می توان رفتن و آزمودنِ یکایکِ راه ها را آرزو کرد ولی نمی توان در آن ها گام نهاد.

هرکس تنها یک راه را تا پایان می پوید.
سرنوشت اینچنین با هرکس به زبانِ خودِ آن کس سخن می گوید.

۲۹-۸-۲۰۲۳

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید،
و نوشتار ها را به دیگر اندیشورزان نیز بفرستید!

کانال فلسفی «تکانه»

17 Jan, 09:52


آنان که اندوهِ شکستِ شادی های روزگارانِ شاهانِ پهلوی را نزیسته اند از بی منشانِ روزگاران اند. آنان که آن شادی ها، آن صفا و سادگی ها را از میان بردند از جانیانِ زمانه اند. آنان که آن همدلی ها و همیاری های همسایگان را به کینه دگر کردند از دهشت افکنانِ روزگاران اند. آنان که با لچک و چادر گیسوانِ افشان را پوشاندند از زشت سیمایانی اند که به زیبایی ها کینه می ورزند. آنان که سرلشکران و سپهبدانِ والامنش را به رگبار بستند از آلوده ترین دشمنانِ ایران اند. آنان که دانشگاه ها را بستند و حوزه های تازی آیین را گشودند از گماشتگان و هموندانِ رسوای فراماسون اند. کجا می باید پِیِ همباورانِ آن سپهبدان و سرلشگرانِ جان نثارِ میهن گَشت؟ کجا می باید سراغِ جنگیانِ میهن پرست را گرفت تا عباپوشان را در حوزه ها به بند کشند و در میانِ مردم بی آبروی شان کنند؟ کجا و کِی مردانِ تصمیم از میانِ جنگیان برخواهند خاست و عباپوشی را جرم و جنایت خواهند خواند؟ کِی و چگونه جنگیانِ میهن پرست اندوه را از میهن خواهند راند و رقص و آواز و شادی را دوباره زنده خواهند کرد؟ کِی و به چه سان نام های زشتِ تازی از خیابان ها زده خواهند شد و کِی نام های زیبای پارسی به شناسنامه ها بازخواهند گشت؟ کِی مردان تصمیم از میان جنگیان برخواهند خاست و درفشِ شیر و خورشید را به جای درفشِ ننگ آلودِ عباپوشان برخواهندافراشت؟ آنان که زیبایی ها، سرفرازی ها، گرامی داشت های روزگاران شاهان پهلوی را نزیسته و کینه ها در سینه ها می انباشتند، آمدند. شادی ها و شادان را کُشتند، سیه جامه ها بر تنِ مردمان کردند، در سوگ و اندوه نشاندند و پنداشتند که از اندوهِ دیگران می توان برای خود شادی آفرید. ولی چنین نشد. عباپوشانِ تازی منش شادی و زیبایی و سرفرازی را نتوانند شناخت. عباپوشان از تباری پست می آیند و نیاکانی زشت دارند. سرشت این زشت رویان و پست تباران را نتوان دگر کرد. این جزامیان را می باید در حوزه های گجسته شان به بند کشید. خویشکاریِ مردانِ تصمیم این چنین رقم خواهد خورد آنگاه که از میانِ جنگیان برخیزند!

#خسرو_یزدانی
#تکانه
۳۱-۷-۲۰۲۳
@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید،
و نوشتار ها را به دیگر اندیشورزان نیز بفرستید!

کانال فلسفی «تکانه»

15 Jan, 12:17


خدایان با کالبد و در کالبدِ نوزادان می آیند، سراسرِ جانِ آدمیان را می پویند و تا فرجامین مرز می روند. آن دَم که به آن مرزِ فرجامین می رسند آدمیان را که ناتوان و پیر و فرسوده و نازیبا گشته اند وامی نهند و در کالبدِ نوزادانِ دیگر زاده می شوند. زندگان، کالبدانی که خدایان ترکشان کرده اند را به خاک می سپارند. خدایان برخی جان ها را ناگهان در همان آغاز یا در نیمهٔ راه رها می کنند و می روند.
بود و نبودِ خدایان به جانِ آدمیان بسته و وابسته است. خدایان با سفر در جانِ آدمیان است که خدایان اند. خدایان خود نیز در درازنای سفر در جانِ آدمیان پیر می گردند، آن گاه از کالبدِ وانهادهٔ پیران به کالبدِ نوزادان گذر می کنند و با نوزادان نو می شوند. تنها در چنبرهٔ زایش و مرگِ آدمیان است که خدایان می زیند. در نابودگیِ چنبرهٔ بی پایانِ زایش و مرگ، خدایان نیز نابوده می گردند.

#خسرو_یزدانی
#تکانه
۱۵-۱-۲۰۲۵
@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید،
و نوشتار ها را به دیگر اندیشورزان نیز بفرستید!

کانال فلسفی «تکانه»

14 Jan, 19:22


امروز سالروزِ آن تلخ روزِی ست که ایران بی «پدر» شد و ابرهای تیرهٔ خدای شن زارها خود را بر آسمانِ میهن گستراندند.
آنان که با «هیچ» آمدند و با «هیچ» ماندند در کامِ «هیچ» فرو بلعیده خواهند شد.
ایران بی «پدر» نخواهد ماند!

#خسرو_یزدانی
#تکانه
۲۶ دی ۱۴۰۳
@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید،
و نوشتار ها را به دیگر اندیشورزان نیز بفرستید!

کانال فلسفی «تکانه»

14 Jan, 18:33


شاهِ میهن پرستِ ایران را از اورنگِ فرمان راندیم و سامانِ شاهنشاهی را از میان برداشتیم. جای سامانِ کهنِ ایرانی سامانی گذاشتیم که از یکسو یونانی-رومی بود و از دیگرسو حجازی. آنان که با آغازه های کهن درمی افتند آغازه ای نوین نمی توانند داشت. آن زمان درنیافتیم که با فروکوبیدنِ بینش و منش و سامانِ ایرانی، در مغاکی که می کَنیم خود نیز بلعیده خواهیم شد.

⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️

«شاهی که درگذرد، خود به تنهایی نمی میرد، غرقابی است که هر آنچه را در جوار خودش دارد در خود فرومی کشد؛ گویی چرخی است بس ستبر که بر تارک بلندترین کوه نصب شده و بر پرّه های عظیم آن ده ها هزار خُرده ریز بسته و کار گذاشته شده است؛ هنگامی که او فرو بیفتد، این مضافاتِ خُرد و این متفرعات ناچیز در سقوط بلندآوازه اش همراهیش می کنند. شاه هرگز آهی نمی کِشد که با نالهٔ ملّتی همراه نباشد.»
[شکسپیر، هملت، پردهٔ سوم، صحنهٔ سوم، ترجمهٔ به آذین، صفحهٔ ۱۵۹]

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel

به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید.

کانال فلسفی «تکانه»

13 Jan, 18:35


شانس کسایی که آنلاینن
لیست تا ساعاتی دیگر حذف می‌شود ...

کانال فلسفی «تکانه»

13 Jan, 18:35


بیا اینجا هر روز تست زبان بزن ❤️

کانال فلسفی «تکانه»

13 Jan, 18:35


برترین کانالهای آموزشی vip را رایگان امشب تقدیم شما عزیزان می‌کنم
#پربازدیدترین_کانالها و #پرطرفدارترین_ها رو پست کنم 😍
پس اگر خاص پسند هستید لیست امشب از دست نده 🔥

👉https://t.me/addlist/fgYeTaf7_Og0NTI0
👉https://t.me/addlist/fgYeTaf7_Og0NTI0

کانال فلسفی «تکانه»

13 Jan, 09:52


آنگاه که برمی گزینید، آنان هر که باشند به سانِ شما خواهند بود. اگر شما برازندهٔ فرمانرانی هستید برگزیدگانِ شما هم برازندهٔ آن جایگاه خواهند بود. هرگز برگزیده ای از سوی توده ها برازندهٔ راهبری نخواهد بود. فرّ ِ ِبرازندگی را مِهر است که در سرشتِ فرمانروا می نهد. تا مِهر به دل ها و باورها بازنیاید، تا مِهر اندیشه ها را سوی نبخشد، تا مِهر برازندگان را از میانِ دانایان و دلیران برنخیزانَد، مردمانِ آریایی بیدار نخواهند گشت و بسترِ بی پگاهِ هزاره ها را ترک نخواهند نمود. تا آن دَم که سیه سنگ شما را سوی خود کِشد، تا آن دَم که خدای شن زارها بر باورها چیره مانَد شما برخواهید گزید و برازنده ای بر شما فرمان نخواهد راند. با نیایشگرانِ سیه سنگ تنها شن زارها می گسترند. برگزینندگان، همان دانه های شن اند. خدای سیه سنگ با دانه های شن است که شن زارها را می گسترد…
مِهر از توده های بی نام و نشان بیزار است. مِهر مردمانِ نیک سرشتِ گره خورده با خاک و نیاکان را دوست می دارد. مِهر فرمانروای برازنده را از میانِ دانایان و دلیران است که برمی خیزاند و بر اورنگِ پادشاهی می نشانَد.
از دلِ بی شماران دانه های شِن جز خار و گَوَن نمی روید!

#خسرو_یزدانی
#تکانه
۲۵-۶-۲۰۲۴
@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید،
و نوشتار ها را به دیگر اندیشورزان نیز بفرستید!

کانال فلسفی «تکانه»

12 Jan, 11:05


هیچ صیّادی در جوی حقیری [جمهوری اسلامی]
که به گودالی می ریزد، مرواریدی صید نخواهد کرد.

فروغ

#خسرو_یزدانی
#تکانه
۱۲-۱-۲۰۲۵
@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید،
و نوشتار ها را به دیگر اندیشورزان نیز بفرستید!

کانال فلسفی «تکانه»

10 Jan, 18:42


شانس کسایی که آنلاینن
لیست تا ساعاتی دیگر حذف می‌شود ...

کانال فلسفی «تکانه»

10 Jan, 18:42


بیا اینجا هر روز تست زبان بزن ❤️

کانال فلسفی «تکانه»

10 Jan, 18:42


برترین کانالهای آموزشی vip را رایگان امشب تقدیم شما عزیزان می‌کنم
#پربازدیدترین_کانالها و #پرطرفدارترین_ها رو پست کنم 😍
پس اگر خاص پسند هستید لیست امشب از دست نده 🔥

👉https://t.me/addlist/TPchANJZ0PRiNzU0
👉https://t.me/addlist/TPchANJZ0PRiNzU0

کانال فلسفی «تکانه»

10 Jan, 12:57


‍ ‍ آی مردانِ تصمیم که در میانِ جنگیان هستید، برخیزید!
برخیزید و میهن پرستانه این عباپوشِ حجاز منش و خودپرست را از اورنگِ فرمان به زیر افکنید. برخیزید و مگذارید این دشمن-خوی ایران را به سوی جنگ و ویرانی بکشانَد. برخیزید و مگذارید این عباپوشِ دسیسه پرداز ایران را قربانیِ آرماگِدونِ شیعه گری کند. برخیزید و با نامِ خدای مِهر و پیمان ایرانیان را گردآوَرید و مگذارید عباپوشانِ چرک اندیش زخم های کاری تری بر پیکرِ ایرانِ ورجاوند بزنند. عباپوشان ناسامانی را جانشینِ سامانِ ارجمندِ شاهنشاهی کردند و آن را «جمهوریِ اسلامی» نام نهادند. ناسامانی که هم «جمهوری»ست و هم «اسلامی». همگان با هر دو چهرهٔ پلشتِ «جمهوری» و «اسلام» روبارو شدند و با سرشتِ راستین شان آشناتر گشتند. و آنچه بر همگان گذشت ما را بر آن داشت که هم
آوا بگوییم:
آی مردان و زنانِ میهن پرست و آزادهٔ ایران، همدوشِ جنگیانِ ایرانیار برخیزیم!
برخیزیم! مردان و زنانِ آزاده، همه برخیزیم! این خویشکاریِ ماست. برخیزیم و مگذاریم ایران مان در چنگِ پیرِ پلشتِ عباپوش پژمرده شود. با این امید برخیزیم که در پگاهِ رهایی، در میدان شهیاد، یادِ شاهنشاهِ مهربانِ ایران را گرامی داشته و با آماج های او پیمان خواهیم بست. دیگر در ایرانِ فردا هرگز عباپوشان را گرامی نخواهیم داشت. آنجا در آن فردا نه به ویرانی و ویرانگری که به وارون به آبادانیِ فریدونی خواهیم اندیشید و در کردار به گفتارهامان با مهر و مهربانی فرجامِش خواهیم بخشید.


#خسرو_یزدانی
#تکانه
۱۰-۱-۲۰۲۵
@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید،
و نوشتار ها را به دیگر اندیشورزان نیز بفرستید!

کانال فلسفی «تکانه»

10 Jan, 07:15


میلیون ها سال پیش در غارها می زیستیم. میلیونها سال پیش بی قانون همدیگر را می دریدیم. میلیون ها سال آدمیان پیش آمدند و جهان را دگرگون کردند و ساختند. رسیدیم به امروز که در کوه هایی که خود ساخته و آسمان خراش شان می خوانیم و در دل آن ها غارهای کوچک و بزرگی کنده ایم، زندگی می کنیم یا می لولیم. با اینهمه در ژرفای خود می دانیم که هرگز تا این اندازه با غارنشین های میلیون ها سال پیش همانند و هم خوی نبوده ایم. تنها یک چیز دگر گشته است: غارنشینانِ میلیون ها سال پیش بی قانون همدیگر را می دریدند و ما غارنشینانِ امروز و اکنون با قانون همدیگر را می دریم. باید این را نیز در نگر داشت که چون آدمیانِ کنونی میلیون ها سال پیش آمده و توانمندتر گشته اند توانِ این را نیز یافته اند که میلیون ها بار بیشتر بدرند و ویران کنند. و ما هنوز هم به این آدمِ غارنشین و درنده خوی امروزی می بالیم!

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید،
و نوشتار ها را به دیگر اندیشورزان نیز بفرستید!

کانال فلسفی «تکانه»

09 Jan, 10:50


راهِ ورود به شهر اکنون را آن ساربانی می یابد که
از شهرهای ناآشنای کهن کاروان ها گذرانده است
.

#خسرو_یزدانی
#تکانه
۹-۱-۲۰۲۵
@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید،
و نوشتار ها را به دیگر اندیشورزان نیز بفرستید!

کانال فلسفی «تکانه»

09 Jan, 08:51


نیمهٔ دومِ بازیِ نیرنگ
دو دسته که هر یک دربارهٔ خود دروغ و دربارهٔ دستهٔ دیگر راست می گوید.
این دو دسته هرکدام بخشِ کوچکی از مردمانِ ایران را با دین و دارایی فریفته و با خود همراه ساخته است. بخشِ بسیار بزرگ و ده ها میلیونی ایرانیان در بارهٔ آن دو دسته راست می گویند و آنان را نیرنگ بازانی بیگانه با میهن می خوانند. این بخشِ بنیادین و پُرشمارِ مردمان آنکه از روبرو می تازد را می شناسد و دیگر فریبش را نمی خورد ولی آنکه دلربایانه و با لبخند نزدیک و نزدیک تر می شود را هنوز نیک نشناخته است. هیچ گروهی نمی باید نیرویی را در خود ب
ه پندار آوَرَد که ندارد. ایران برای آن که فرونپاشد و از چنگِ عباپوشان رهایی یابد به کوبه ای از بالا و همیاری از پایین نیاز دارد. جنگیانِ میهن پرست باید برای رهایی میهن دست به کار شوند و نهانی خود را سازمان دهند. تا آن دَم که عباپوشانِ ایران ستیز میهن را در چنگِ خود دارند هیچ روزنه ای گشوده نخواهد شد. من به خود پروانه نمی دهم که بگویم مردم باید در خانه بمانند و خود دست به کار نشوند. ولی این را نیز می بینم هربار که به پا می خیزند خونِ بیشتر و بیشتری می دهند و آن چنان میوه ای نمی چینند. پس باید به خود آیند و دنبالِ هم اندیشان و همرزمانی در میانِ جنگیانِ میهن پرست باشند. ایران برای رهایی از چنگِ عباپوشان و همیارانِ مالی و روشنفکری شان نیازمندِ مردان و زنانِ ایرانپرستی است که هرگز دستِ یاری به سوی عباپوشی دراز نکنند. مردمانِ ایران باید برای رهایی از بیگانه به راهِ ایرانی بیندیشند. راهِ ایرانی همانا همیاریِ جنگیان و مردم می باشد. جنگیانِ میهن پرست از جهانی دیگر نیامده اند. جنگیانِ میهن پرست فرزندانِ پدران و مادرانِ میهن پرست هستند. مردان و زنانی که با دسیسهٔ ۵۷ همیار بودند و پشیمان نگشته و هنوز به آن کرده ها می بالند فرزندانی پروردند و به میانِ نیروهای رزمی فرستادند که بی گمان کشور را به سوی فروپاشی می برند. پدران و مادران، خواهران و برادران و فرزندانِ نیروهای رزمی باید با آنان به گپ و گفت های ژرف و مهربانانه بنشینند و بکوشند تا آنان را به سوی میهن و به سوی رهایی از چنگِ عباپوشان بکشانند. مردمانِ ایران باید از خون دادن های رایگان دست بردارند. شورش های بی افق ره به جایی نمی برند. رهایی، نیازمند راهبرانی ست که از میانِ جنگیانِ میهن پرست برخیزند و دانایان را گِردآوَرَند. دانایانِ میهن می باید تابوی تباهکاربودنِ همهٔ نیروهای رزمی را بشکنند. نه مردم یکپارچه اند و همنِگر و نه نیروهای رزمی یکدست و هم اندیش اند. راهِ انقلاب نباید پیش گرفت. کجای جهان دیده ایم که انقلاب با خود مهربانی و سرفرازی آورده باشد. انقلابات هماره و همه جا میوهٔ دسیسه ها و نیرنگ ها هستند. میلیون ها ایرانی از کورش می گویند و فردوسی را می ستایند بی آن که به راهی که پیشِ پای مان برای رهایی می گذارند بیندیشند. کورش پیش از آن که دست به کارهای بزرگ برای مردمان بزند چه کرد؟ او نخست قدرت را به دست گرفت. اکنون باید از خود پرسید او به چه سان و چگونه قدرت را به دست آورد و بر چه کسانی چیره گشت و با کدامین کسان همدوش بود. هماره رزمیان و مردمانی که آیین های بومی و تاریخیِ خود را می ستایند و می زیند می توانند به کارهای بزرگ و شگرف دست زنند. این آژی دهاک نبود که به ایران بتازد بل به وارون این برخی از ایرانیان بودند که سراغ او رفتند و با خواهش او را آوردند و راهبرِ خویش ساختند. آیا مردمِ ایران در سال ۵۷ چنین نکردند و یا هنوز هم به دنبالِ آژیدهاکانِ پروردهٔ باختر نیستند؟ فردوسی راهِ ایرانی و راهِ فریدونی را پیش روی ما می نهد. راهِ ایرانی راهِ همیاری رزمیان و دانایان و مردمانِ با آیین و میهن پرست است. راهِ راستینِ ایرانی جدا شدن از راهِ کیخسرو است که پادشاهی و خویشکاری را وامی نهد و به بیراههٔ ناایرانی می رود.
بیراههٔ کیخسرو، لهراسب، زریر و اسفندیار زنجیر و ستمِ دینیِ عباپوشان را پایدار می سازد. راهِ ایرانی راهِ فریدونی است. راهِ ایرانی، راهِ پذیرشِ راهبریِ فریدون از سوی کاوه است. کاوه بی راهبریِ فریدون ره به جایی نمی برد و پیش از آن که به آماج رسد در خون می نشیند. درفشِ کاوه بی آن که نشانِ شاهی از سوی فریدون به آن افزوده شود نمی توانست به درفشِ ایران دگردیسی یابد. مردمانِ ایران به پسِ دسیسهٔ ۵۷ هر راهی را آزمودند به جر راهِ راستینِ ایرانی را. با هر راهی پیمان بستند و با جان و دل رفتند ولی گرفتار در چنگِ عباپوشان ماندند. اکنون زمان آن است که مردمانِ ایران با راهِ ایرانی پیمان بندند و با جان و دل بکوشند. این پیمان، پیمان میانِ مِهر و فریدون و کاوه است. این پیمان، پیمانِ رستم است با مِهر و میهن. این پیمان، پیمانِ گُردآفرید است با مِهر و میهن. هم پیمان با رزمیانِ میهن پرست می توان ایران را از بندِ عباپوشانِ بیگانه پرست رهانید!

خسرو یزدانی

۱-۷-۲۰۲۴
@khosrowchannel

کانال فلسفی «تکانه»

08 Jan, 18:56


شانس کسایی که آنلاینن
لیست تا ساعاتی دیگر حذف می‌شود ...

کانال فلسفی «تکانه»

08 Jan, 18:56


💯فولدری پر از فیلم‌های آموزشی، مقاله و ابزارهای مورد نیاز.
این فولدر کلی ویدئو و فایل‌های آموزشی در حوزه‌های مختلف روانشناسی؛ادبیات؛زبان؛کامپیوترو... داره و کلی اطلاعات مفید و فرصت‌های شغلی بهتون میده
فقط کافیه دکمه‌ی ADD رو بزنید و این فولدر تخصصی رو در تلگرام خود ذخیره کنی

👇👇👇
https://t.me/addlist/C8AZl66_YdtlN2Fk
📂اگر می‌خوای  انگلیسی رو شروع کنی و 3 ماهه پرونده‌اش رو ببندی عدد 6️⃣ رو به آیدی زیر بفرست⬇️
http://T.me/Reza_Arashnia_admin

کانال فلسفی «تکانه»

08 Jan, 08:19


دانای آیین باوری می گفت:
روشنفکر، بیم و امید را، دلهره ی آیینی و خدا ترسی را از آدمی می ستاند و به جای آن دل ها را از دلهره ی بی افقی و بی معناییِ زندگی می آکَنَد. روشنفکر با کورسوی شمعِ خود، آفتاب را آن جا به هماوردی فرامی خواند که دیگر رمقی برایش نمانده و در پایانِ غروب و آغازِ شب ایستاده است. روشنفکر آدمی را از چمنزارِ ایمان و امید می کَنَد، او را با جانِ خسته، با پای برهنه، در دلِ بیابانی که در آن جز تیغ و گَوَن نمی روید، رها می سازد. از هیچ گوشه ای نیز اختر رهنمایی برون نمی آید. روشنفکر شاهِ نشسته بر اورنگِ بی منشی و نانژادگی است. روشنفکر برده ی خردِ سرد است. او تپش دلِ دیوانه ی عاشق را درنمی یابد. او دل را تنها ماهیچه ای درونِ سینه می شناسد. برترین و سردترین راهبرش کانت است. مردی که هرگز عشق را نزیست، تنها به بالین رفت و تنها برخاست. کانت را باید پایین تر از «هال» ماشینِ هوشمندِ کوبریک در «اودیسه فضایی: ۲۰۰۱» نشاند، چرا که در پایانِ کار، آدمی دل اش به حالِ هال که به سوی خاموشی می رود، می سوزد ولی کانت حتی این احساس را نیز در آدمی برنمی انگیزد. روشنفکر، برانگیزاننده ی شور و شیدایی نیست. روشنفکر، به شورش، به انقلاب فرامی خوانَد. روشنفکر بارِ سنگینِ آفرینش را از آسمان و از خدای توانایش می ستاند و آن را بر دوش ناتوانِ آدمی می نهد و او را زیر این بارِ سنگین و سهماگین لِه می سازد. روشنفکر نمی خواهد زنده ی میرا بمانَد. او به فراسوی خود چنگ انداخته است. او می خواهد زیرِ نامِ آدمی، خدا باشد. اگر نیک بنگریم، روشنفکر که می خواست آدمی را جای خدا بنشانَد، کلاغی است که می خواست کبک سان بخرامد، راه رفتنِ پیشینِ خود را نیز فراموش کرد. اکنون آدمی، باشنده ای است که خود را فراموش کرده و به هر سویی می رود، بی آن که برود. روشنفکر می خواست سنجه ی همه چیز گردد. همه چیز را رنگِ آدمی بزنَد. کانت، راه و روش و منِشِ این کابوس را فراهم کرد. خویشکاریِ خردِ سردِ روشنفکر، داوری است. داوریِ همه و همه چیز، نیز، داوریِ خودِ خویش. روشنفکر رنج می دهد و رنج می برد. نمادِ روشنفکر «آز»است. هیولای سردی که همه را می خورد و سیری ناپذیر است و به ناچار باید خود را نیز بخورد. روشنفکر، پوچ منش و چرک اندیشی است که چرکی را جهانی می خواهد. او چرکی را می گستراند. جهان به بدشگونیِ روشنفکر، آلوده است. روشنفکر سیه مرگِ زمانه است. روشنفکر باید درمان شود تا این هیولایی که به جز کابوس نمی آفریند، از هیولا به آدمی دگردیسی یابد. جهانی که این هیولا ساخته، جهانِ آز است و دارد خود را می درد و به سوی نابودی می بَرَد. جهان اگر در دستان روشنفکر رها شود، در نابودیِ آن تردیدی نباید داشت. زمان تنگ است. روشنفکر بر بالینِ جهانی که فرجامین نَفَس هایش را می کشد، نشسته و ساعتی در بغل دارد. تیک تاک، خبر از مرگ و گندیدگی دارد. هم او را باید از «او» رهانید و هم جهان را از «او».
تنها خدایان توانِ دگردیسیدنِ این هیولا را دارند و نیز توانِ رهانیدنِ جهان از چرکی و آلودگیِ این هیولا را.
آنان که ژرفای دلهره آورِ این پیام را نیوشیده اند، می باید که تنگیِ زمان را دریابند. در دلِ شب های تار و بی ستاره، به بالاترین بام های جهان رفته و سرودِ نیاز سر دهند. به شاید، آوایِ پشیمانیِ آدمی شنیده گردد. به شاید، در آسمانِ بیابانی که سرگردان است، اختری برون آید و راه بنمایدش. تنها این چنین می توان به زندگی باز آمد و چونان زنده ی میرا زیست.

۲۸-۵-۲۰۲۰
کانالِ فلسفیِ « تکانه »

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel

کانال فلسفی «تکانه»

08 Jan, 08:18


فرانکو وُلپی(franco volpi) از برترین هایدگر شناسانِ جهان در کتابِ بسیار ارزشمندِ خود، (نیهیلیزم =il nichilismo) می نویسد:

«ارنست یونگر راهِ برون رفت از نیهیلیزم را درست وارونِ آگوست کُنت می داند:
از علم به سوی متافیزیک تا آنجا که برسیم به دین و استوره با انگاره های(immagini=ایماژهای) پرتوان و نیرومندشان.»
Il nichilismo صفحهٔ ۱۰۱

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید،
و نوشتار ها را به دیگر اندیشورزان نیز بفرستید!

کانال فلسفی «تکانه»

07 Jan, 06:56


زمانه ی ما
زمانه ی ما، زمانه ی پُر آز و بی رمز و رازِ انسان است.
زمانه ی ما، زمانه ی انسانِ خفته در خویش است
زمانه ی ما، زمانه ی آیینْ ستیزِ خویشتن پرستان است.
زمانه ی ما، زمانه ی باردارِ جانگدازه و جنگ است.
زمانه ی ما، زمانه ی خودکامگانِ روسپی باز است.
زمانه ی ما، زمانه ی فیلسوفانِ کام جوی بی خطر است.
زمانه ی ما، زمانه ی زوزه کشانِ بداندیش بی سخن است.
زمانه ی ما، زمانه ی بیم آفرینِ خاموشیِ خدایان است.
زمانه ی ما، زمانه ی نیایشِ پُر خواهشِ نیاز مندان است.
زمانه ی ما، زمانه ی نیازِ شنیدنِ آوایی از سوی خدایان است.
زمانه ی ما ، زمانه ی انسانِ از تهی بودِ خود پشیمان است.

۷-۵-۲۰۲۰

کانالِ فلسفیِ « تکانه »

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel

کانال فلسفی «تکانه»

06 Jan, 08:15


آرش کمانگیر
میانِ ایران و توران سال‌ها جنگ و ستیز بود. در نبردی که میانِ افراسیابِ تورانی و منوچهر شاهنشاهِ ایران درگرفت، سپاهِ ایران در مازندران به تنگنا افتاد. عاقبت دو طرف به آشتی رضا دادند و برای آن‌که مرزِ دو کشور روشن شود و ستیزه از میان برخیزد پذیرفتند تا از مازندران تیری به‌جانب خاور پرتاب کنند، هر جا تیر فرود آمد همان‌جا مرزِ دو کشور باشد و هیچ‌یک از دو کشور از آن فراتر نروند.
تا در این گفت‌وگو بودند فرشته‌ی زمین، اِسفندارمذ، پدیدار شد و فرمان داد تا تیر و کمان آوردند و آرش را حاضر کردند. آرش در میانِ ایرانیان بزرگ‌ترین کمان داران بود و به نیروی بی‌مانندش تیر را دورتر از همه پرتاب می‌کرد. فرشته‌ی زمین به آرش گفت تا کمان بردارد و تیری به‌جانب خاور پرتاب کند. آرش دانست که پهنای کشورِ ایران به نیروی بازو و پرشِ تیرِ او وابسته است و باید توش و توانِ خود را در این راه بگذارد. پس برهنه شد و بدنِ خود را به شاهنشاه و سپاهیان نمود و گفت: “ببینید که من تندرستم و نقصی در تن ندارم، اما می‌دانم که چون تیر را از کمان رها کنم همه‌ی نیرویم با تیر از تنم بیرون خواهد رفت و جانم فدای ایران خواهد شد.”
آنگاه آرش تیر و کمان را برداشت و بر قلّه‌ی کوه دماوند برآمد و به نیروی خداداد تیر را از شست رها کرد و خود بی‌جان بر زمین افتاد.
هرمزد، خدای بزرگ، به فرشته‌ی باد فرمان داد تا تیر را نگهبان باشد و از آسیب نگه دارد. تیر از بامداد تا نیم روز در آسمان می‌رفت و از کوه و دره و دشت می‌گذشت. نیم روز در کنارِ رودِ جیحون برریشه‌ی درختِ گردویی که بزرگ‌تر از آن در عالم نبود نشست. آنجا را مرز ایران و توران قراردادند و هرسال به یاد آن روز جشن گرفتند.
گویند جشنِ « تیرگان » که در میانِ ایرانیانِ باستان معمول بود از اینجا پدید آمد.

[داستان‌های ایرانِ باستان، نگارش: دکتر احسان یارشاطر، رویه‌های ۴-۳]
—————————////////////////////////————————————
خردِ کورش
این آرتایکتس که به صلیب کشیده شد پدربزرگی داشت به نام آرتمبارس که روزی پیشنهادی به پارسیان کرد و آنان نیز به‌نوبه خود آن را به کوروش گفتند و چنین بود:
«ای کوروش، حال که زئوس [مِهر] ما پارسیان و تو را سَرورِ همهُ آدمیان کرده است و از شرّ آستیاگ نیز آسوده شده‌ای دیگر تردید نکن! سرزمینِ کنونیِ ما چندان بزرگ نیست و خاکِ آن نیز سنگلاخ و خشن است. بیا اینجا را ترک کنیم و به سرزمینی حاصلخیزتر برویم. سرزمین‌های حاصلخیزتر دور و نزدیکِ پیرامونِ ما که به تصرّف درآورده‌ایم بسیارند. یکی از بهترین‌ها را برگزینیم و در آنجا زندگی کنیم تا نزد جهانیان سرافرازتر باشیم. وانگهی برای قومی که فرمانروای جهان شده است این کاری بسیار طبیعی است. چه فرصتی از اکنون بهتر که بر این‌همه اقوام در سراسرِ آسیا فرمان می‌رانیم؟»
کوروش از شنیدنِ این سخنان هیچ شگفتی نشان نداد و به پارسیان گفت بسیار خوب چنین کنید ولی این هشدار را نیز افزود که در آن صورت باید به‌جای فرمانروایی خود را برای فرمان‌برداری آماده کنید، زیرا خاکِ نرم همیشه مردمانی نرم به بار می‌آورد، و هیچ سرزمینی در جهان نیست که هم محصولاتِ نیکو به بار آورد و هم مردانی دلاور. پارسیان این را شنیدند و متقاعد شدند و از برنامهُ خود چشم پوشیدند و بیشتر ترجیح دادند در همان سرزمینِ خشک و خشنِ خود بمانند و فرمانروا باشند تا این‌که بر دشت‌هایی حاصلخیز تخم بپاشند ولی یوغِ دیگران را بپذیرند.
[هرودت، کتاب نهم، بند۱۲۲، ترجمه از: ثاقب فر، جلد دوم، رویهٔ ۱۰۳۶]
———————————————/////////////////////////////////////////////
افلاتون
کسانی که طبیعتی ملایم دارند پیوسته در این اندیشه اند که آرام و بی نام و آوازه زندگی کنند و همیشه در پِیِ سامان دادنِ امورِ خویش باشند و چه در داخل کشور و چه در روابط با دولِ دیگر طرفدارِ آشتی و صفا هستند. این میلِ به آشتی و آرامی اگر نابهنگام باشد سبب می شود که با گذشتِ زمان بی آن که خود بدانند نسبت به جنگ و فنونِ آن بیگانه گردند و جوانانشان ترسو و آسایش طلب بارآیند، و سرانجام در برابرِ حملاتِ دیگران نمی توانند از خود دفاع کنند و چند سالی نمی گذرد که آزادیِ خود و فرزندان و وطنشان از دست می رود و به مشتی برده و خدمتکار تبدیل می گردند.
[افلاتون، مردسیاسی، 307e-308a، ترجمه از: لطفی، جلد سوم، رویهُ ۱۵۳۴]

کانالِ فلسفیِ « تکانه »

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel

کانال فلسفی «تکانه»

05 Jan, 17:47


آدمی، زبان است، گوش است، چشم است، جان است، گوشت است، خون است، درد است، شادی است، مهر است، کین است، دست است، پا است؛ در سر چیزی دارد به نامِ خِرَد، در سینه چیزی دارد به نامِ دل…
چشم می بیند، بیمناک و شگفت زده از زبان یاری می جوید و می خواهد که آن بیم و آن شگفتی را با واژگان به آوا دگر کند.
زبان با یاریِ آنچه در سَر آشیان دارد، خواستِ چشم را می کوشد با واژگان به آوا درآوَرَد؛ تنها اندکی کامیاب می شود.
گوش می شنود، گاه آواهای دهشتبار، گاه شاد، گاه آوازِ پرندگان را، گاه گریهٔ کودک را و گاه نالهٔ آهوی زخم خورده ای را.
گوش از زبان می خواهد این همه را با واژگان پژواک باشد.
زبان می کوشد و می کوشد تا آوای دهشتبار و شاد را، آواز پرندگان و نالهٔ آهو و گریهٔ کودک را پژواک باشد؛
سُرود می شود. زبان، اندکی از خواستِ گوش را برمی آوَرَد.
جانِ نهان در تن شاد است؛ از دست و پا یاری می گیرد تا بجنبند و خواستِ او را برآورند، آنگاه از زبان می خواهد این همه را در خاکِ واژگانی شاد و رقصان بکارَد و برویانَد. زبان تنها اندکی کامیاب می شود.
جان، در اندوه است، از چشم می خواهد بگرید و چشم، تَر می شود، می گرید.
آنگاه جانِ در اندوه از زبان می خواهد اشکِ ریخته از چشم را در واژگانی تلخ بچکانَد.
زبان می کوشد و اندکی این خواستِ دشوار را برمی آوَرَد.
بسیار دیگر چیزها از زبان خواسته می شود.
زبان می کوشد و تا آنجا که می تواند برای این خواسته ها واژه می زاید…
ناگهان چشم، در چشمی دِگر قفل می شود.
گوش دیگر نمی شنود، دل می تپد، تندتر می تپد، گوشت سرخ تر می شود
و خون گرم تر، خِرَد خود را گم می کند و از سر می پَرَد.
از زبان یاری می خواهند.
زبان وامی مانَد، دیگر واژه نمی یابد…
آن یک، دل برده، این یک، دلباخته است…
⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️
جان، که در نهان خانه می زید، همزادِ سیه پوشی دارد.
سیه پوش، کلیدی دارد که درِ هر نهان خانه ای را می گشاید.
جان، سیه پوش را از دیرباز می شناسد.
جان از زبان می خواهد سیه پوش را به نام مخوانَد…
از اشکِ چشم خدا، چیستانی فرو می بارَد.
آدمی، این چیستانِ ناگشوده است.

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel

به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید
.

کانال فلسفی «تکانه»

04 Jan, 18:27


‍ ‍ ایران!
بی همگان به سر شود بی‌تو به سر نمی‌شود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی‌شود

ایران، پیروزی ای است که در آن شادان و پایکوبان، سرمست و خندان زیسته ایم.
ایران، شکستی است که در آن به سوگ نشسته و به سرنوشت خود گریسته ايم.
ايران، خونی است که با آن ريخته ايم، زخمی است که با آن مرده ايم، خاکی است که دوباره و هزارباره از آن روييده و باليده ايم؛ با ايران جاودانه ايم.
ايران، مِهری است که می آيد، در ما رخنه می کند، به روان های خستهٔ ما پر و بال می بخشد و فراموشیِ پرواز را از ما می زدايد.
ايران، يک ياد آوری است.
ايران، سبوی خاکسترِ به يادگارماندۀ نياکان نيست که در پستوی فراموشی از يادمان برود.
ایران، جانی است هماره در خطر، هماره در اندوه، هماره در رستاخيز شادی، هماره در کُنش به ميان بيم و اميد.
ایران، از آزمون ها آموخته که هر آنگاه خسته است بنشيند بی آنکه ديگری را از رفتن باز دارد؛ ولی آنگاه که برپاست و استوار، خستگان از پاِ افتاده را نيز در خود پناه می دهد.
ايران، رود خروشانی است که می داند چگونه و کِی، آرام و خاموش، راهِ خود پوید.
ايران، اين رود بزرگ، هرآنگاه که چکه ای از آن می کاهد، در سوگِ آن چکه می گريد و با اشک خود آن چکه را بازمی زايد و به خود بازمی گرداند.
ایران، از ديرباز به ایرانی آموخته که به خود بيفزايد بی آنکه از ديگری بکاهد.
ایرانیان: میلیون ها گُل در این پردیس، میلیون ها جویبارِ سرازیر در این دریا، میلیون ها گلوله در خشابِ این آتشبار.

ایران!
بی تو نه زندگی خوشم بی‌تو نه مردگی خوشم
سر ز غم تو چون کشم بی‌تو به سر نمی‌شود

#خسرو_یزدانی
#تکانه
۲۷-۸-۲۰۲۱
@khosrowchannel

به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید.

کانال فلسفی «تکانه»

03 Jan, 16:45


در هر جنگ ظریف ترین کار، حمله به نقشه های دشمن است.
کارِ مهمِ بعدی، قطع کردنِ علاقه ها و اتحاد های دشمن است.
نگذارید که دشمنانِ شما متحد شوند.
مسألهٔ پیمان های اتحادِ دشمن را بررسی و مطالعه کنید و کاری کنید که این پیمان ها قطع و لغو گردند. اگر دشمن، متحدانی داشته باشد، معضلِ بزرگی پیش می آید و موضع دشمن قوی است. اما اگر متحد نداشته باشد با مسألهٔ مهمی روبرو نیستیم و موضع دشمن ضعیف است
اگر نتوانید طرح های دشمن را در نطفه خفه کنید و پیمان های اتحاد وی را هنگامی که در شرفِ انعقادند درهم بریزید، برای نیل به پیروزی سلاح های خود را تیز کنید.
[سون تزو، هنرِ جنگ، ترجمهٔ حسن حبیبی، صفحاتِ ۵۲-۵۱]

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید!

کانال فلسفی «تکانه»

02 Jan, 07:43


شاهِ میهن پرستِ ایران را از اورنگِ فرمان راندیم و سامانِ شاهنشاهی را از میان برداشتیم. جای سامانِ کهنِ ایرانی سامانی گذاشتیم که از یکسو یونانی-رومی بود و از دیگرسو حجازی. آنان که با آغازه های کهن درمی افتند آغازه ای نوین نمی توانند داشت. آن زمان درنیافتیم که با فروکوبیدنِ بینش و منش و سامانِ ایرانی، در مغاکی که می کَنیم خود نیز بلعیده خواهیم شد.

⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️

«شاهی که درگذرد، خود به تنهایی نمی میرد، غرقابی است که هر آنچه را در جوار خودش دارد در خود فرومی کشد؛ گویی چرخی است بس ستبر که بر تارک بلندترین کوه نصب شده و بر پرّه های عظیم آن ده ها هزار خُرده ریز بسته و کار گذاشته شده است؛ هنگامی که او فرو بیفتد، این مضافاتِ خُرد و این متفرعات ناچیز در سقوط بلندآوازه اش همراهیش می کنند. شاه هرگز آهی نمی کِشد که با نالهٔ ملّتی همراه نباشد.»
[شکسپیر، هملت، پردهٔ سوم، صحنهٔ سوم، ترجمهٔ به آذین، صفحهٔ ۱۵۹]

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel

به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید.

کانال فلسفی «تکانه»

31 Dec, 12:59


پیمان با مِهر
روزگارانی
آوای ایزد مِهر از فراز البرز بود که از راهِ گوش به دل ها رخنه می کرد و از امید می آکَند. دیگر آن آوا را نمی شنویم، دیگر دلها از امید و شادی تهی اند. چه کنیم که او بازآید؟ چه کنیم که با کوله باری از امید و شادی باز آید؟
او را کجا در بند فتانده اند؟ او را کجا به زنجیر بسته اند؟…
او به مردمان در درازنای هزاره ها آموخته بود اگر رنج و سختی پذیرند و بال های دل و اندیشه بگشایند بالا توانند رفت؛ بالا و بالاتر تا چکادِ البرز. آنگاه با او به دور و دورتر ها خواهند نگریست و آنان نیز به نگاهبانانِ سرزمین های آریایی دگر خواهند گشت…
اکنون با یادآوریِ آن آموزه ها پای در سربالایی ها نهاده ایم. با او پیمان بسته بودیم که بر والامنشی ها و نریمانی ها بایستیم و هرگز آن پیمان نشکنیم. بالا و بالاتر می رویم؛ سختی ها و رنج ها را با یادآوری آن سخته سخن های او برمی تابیم…
اکنون بر فرازِ البرز ایستاده ایم.
او از آغاز آنجا بود، او هرگز آنجا را رها نکرده بود. این ما بودیم که دیگر نمی شنیدیم. این ما بودیم که دیگر بالا و بالاتر ها را نمی نگریستیم.
اکنون باز ما را به نگریستنِ کرانه های دور فرامی خوانَد. اکنون او دیگر از ما دلگیر نیست؛ گاه لبخندی می زند و دلهای ما را از امید و شادی می آکَنَد…
اکنون که با او آن دورتر ها را می نگریم این نزدیکی ها را نیز بهتر می بینیم و بهتر در می یابیم.
اکنون دیگر دریافته ایم که آن افتاده در بندها ما بودیم، آن بسته به زنجیرها ما بودیم.
او در نگاهِ ما اخگری نهاد و بر پشتِ یکایک ما کوله باری از امید و شادی گذاشت و گفت: بروید! آن پایین کوله ها را بگشایید، دوستدارتان خواهند شد؛ با شما هم پیمان خواهند گشت.
ما به سوی پایین سرازیر شدیم، به میانِ مردمان رسیدیم. ما روشنتر می دیدیم، سخنانمان سخته و مهرآگین بودند.
کوله ها را گشودیم؛ هم هنگام نگاه ها و واژگان مان مردمانِ سرزمین های مِهر را فرا می خواندند. اکنون در میانِ آغوش هایی گشوده، از «مِهر» و از «پیمان با مِهر» می گوییم. از فرازِ البرز آوایی امیدبخش و شادی آفرین به گوش می رسد…

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel

به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید.

کانال فلسفی «تکانه»

31 Dec, 12:53


شبان و رمه
هزاران هزار گوسفند را در چراگاه ها بنگرید. حتا یکی از آن ها را نخواهید یافت که سرش به زیر نباشد. هیچ گوسفندی چراگاه و رمه را نمی پاید. رمه را شبانی نیاز است و سگی تیزبین و نیرومند. گرگ ها دیگر پوستِ گوسفندان دریده را در دشت ها رها نمی کنند. آن ها آموخته اند در پوستِ گوسفندان درآیند تا بتوانند در رمه ها رخنه کنند. گرگ ها آموخته اند که به چه سان و به ناگاه، از پوست گوسفندان برون آیند، چهرهٔ خود آشکار کنند، هراس در دل های گوسفندان افکنند و آن ها را به این سو و آن سو بپراکنند. هم هنگام شبان و سگِ نگاهبان را نیز سر درگم کنند تا گرگ های در کمین بتوانند گوسفندان را به آن جا که دل خواهشان است برانند تا به آسانی آن ها را بدرند. گرگ ها آن گاه که بتوانند، سگِ نگاهبان و خودِ شبان را نیز می درند. گوسفندان بنا بر سرشت شان نه در اندیشهٔ نگاهبانی از چراگاه اند و نه توان آن دارند. این بر دوش شبان است که سگی نیرومند و باهوش برای نگاهبانی از چراگاه و رمه بگمارد و خود هماره به هوش و بیدار باشد. هرگز دیده نشده است که گوسفندان برای خود سگِ رمه و شبان برگزینند. گوسفندانِ به خود رها شده، نا خواسته، نادانسته و به پای خود ره به کنامِ گرگ ها می برند.

هفتم فوریه ۲۰۲۰

کانالِ فلسفیِ « تکانه »

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel

کانال فلسفی «تکانه»

30 Dec, 17:50


سیمرغ … رودابه … رستم
کودک درشکمِ رودابه است. کودک اگر در شکمِ رودابه مانَد و زایانیده نگردد خواهد مُرد و مادر را نیز خواهد میرانید. پاسخ نه در «اکنون» است و نه از «آینده» می آید. البرز کوهِ نیرومندی و دانایی است. بر چکاد این کوهِ راز و دانایی، سیمرغ آشیان دارد. پُلِ میانِ زالِ سپیدموی و آشیانِ دانایی، پَرِ سیمرغ است. زال پَر را آتش می زند. سیمرغ پر می کشد و از فراز فرود می آید. سیمرغ راز را می گشاید و شکمِ رودابه نیز چون راز گشوده می گردد و کودک زایانیده می شود.
سیمرغ از فرود به فراز باز می گردد. این کودک همان آینده است. او را رستم نام می نهند. «اکنون»، آبستنِ «آینده» بود، آینده ای که می باید از میانِ زخم و خون زایانیده می شد یا می مُرد. «آینده» در دلِ «اکنونِ» بی «گذشته» می میرد و هرگز زاده نمی شود. مامای «آینده» از دلِ «اکنون»، «گذشته» است. زندگی هماره از دلِ زخم و خون زاده می شود. سیمرغ با گشودنِ راز، رستم را از دِلِ زخم و خون زایانید…
و باز «اکنون»، رستم روباروی اسفندیار است و مرگ از ژرفای چشمانِ اسفندیار به رستم می نگرد. و باز «آینده» ای در کار نخواهد بود اگر زال «گذشته» را فرانخواند. زال پَر را آتش می زند. این بار نیز سیمرغِ دانا از فراز پر می کشد و فرود می آید. سیمرغ راز را می گشاید. تیر ساخته از شاخِ گز و پرورده در آبِ رز، از کمانِ رستم می جهد، در دیدگان اسفندیار می نشیند و مرگ را در چشمانِ اسفندیار می نشانَد. از دلِ زخم و خونِ دیدگانِ اسفندیار، رستم جانی دوباره می گیرد. این بار نیز «آینده» در «اکنون»، با یاریِ «گذشته» است که زایانیده می گردد. سیمرغ از فرود به فراز باز می گردد. سیمرغ، جاودانه در شاهنامه می زید. شاهنامه کاخی است ماندگار در دلِ توفان های همهٔ روزگاران. ایران هماره نیازمند رستم است. ایران هماره رودابه ای ست آبستن. ایران هماره نیازمندِ سیمرغ می مانَد. شاهنامه همان آشیانِ سیمرغ است بر چکادِ البرز. در «اکنونِ» آبستنِ ایران، هر اندیشه ورزِ اندیشناکی، به کاخِ سپندِ شاهنامه درمی آید. در می آید، تا مگر پَرِ گمگشتهٔ سیمرغ را یابَد و در آتشِ مهر افکَنَد. در آتشِ مِهر پَر بیفکَنَد، تا سیمرغ باری دگر پَرکِشد و از فراز فرود آید.از فراز فرود آید، تا که رازها بُگشاید. راز ها بُگشاید، تا که مِهرورز بتواند با یاریِ «او» شکمِ «اکنون» را بدَرَد. شکمِ «اکنون» را بدَرَد، تا که از دلِ زخم و خون «آینده» را بزایانَد. سیمرغِ ناغنوده و بیدار در شاهنامه، رازگشا و یاری رسانِ زایانندهٔ فرداهای ایران است.

#خسرو_یزدانی
#تکانه
۲- ۵ -۲۰۲۱
@khosrowchannel

به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید.

کانال فلسفی «تکانه»

29 Dec, 14:13


کانال فلسفی «تکانه» pinned «‍ ما ایرانیان از این سخنِ ژرفِ افلاتون، بسیار درس ها می توانیم گرفت! سکرات: به راستی می خواهم حقیقت را دریابم که به عقیدهٔ تو شهر را چگونه باید اداره کرد و آیا مقصودِ تو از مداخله در کارهای دولتی جز این است که مردمان را بهتر سازی؟ مگر بارها هر دو تصدیق نکردیم…»

کانال فلسفی «تکانه»

29 Dec, 14:11


ما دارای کشور و مردمانِ آبرومندی بودیم. هیچ چیز نمی تواند جای آبرومندیِ کشوری را بگیرد. اکنون نام ایران با عباپوشانِ بی آبرو گره خورده و آبرویی برای کشور نمانده است. ایرانِ زیرِ چنگ و فرمانِ عباپوشان می تواند قدرتمند شود ولی هرگز آبرومند نخواهد گشت. آبرو به داشتنِ بینش و منشِ آبرومندانه بستگی دارد. قدرتِ تنها پشیزی ارزش ندارد. شوربختانه شمارِ بالایی از مردمانِ ایران نیز دیگر آبرومندی را ارج نمی نهند. این پُرشمارانِ سرگشته به رشگ ورزِ مردمانِ خوشگذرانِ کشورهای بی تاریخ دگرگشته اند. کشورِ ما آبروی تاریخیِ خودش را باخته است. آیا می توان آن آبروی تاریخیِ باخته را به کشور بازگردانید؟ نمی دانم!

#خسرو_یزدانی
#تکانه
۲۱-۱۰-۲۰۲۳
@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید،
و نوشتار ها را به دیگر اندیشورزان نیز بفرستید!

کانال فلسفی «تکانه»

28 Dec, 08:02


ما ایرانیان از این سخنِ ژرفِ افلاتون، بسیار درس ها می توانیم گرفت!
سکرات: به راستی می خواهم حقیقت را دریابم که به عقیدهٔ تو شهر را چگونه باید اداره کرد و آیا مقصودِ تو از مداخله در کارهای دولتی جز این است که مردمان را بهتر سازی؟ مگر بارها هر دو تصدیق نکردیم که وظیفهٔ مردِ سیاسی جز این نیست؟ چرا پاسخ نمی دهی؟ چون خاموش مانده ای من به جای تو پاسخ می دهم: آری این مطلب را تصدیق کردیم. اگر وظیفهٔ مرد عادل در برابر شهرش این است، پس بار دیگر بیندیش و عقیدهٔ خود را دربارهٔ مردانی که اندکی پیش نام بردیم بگوی تا ببینیم هنوز پریکلس و کیمون و میلتیادس و تمیستوکلس را دولتمردان خوبی می دانی؟
کالیکلس: آری، بر این عقیده ام.
سکرات: در آن صورت باید هر کدام از آنان در دوران فرمانروایی خود آتنیان را از بدی رهایی داده و بهتر ساخته باشند. درست است یا نه؟
کالیکلس: درست است.
سکرات: آیا هنگامی که پریکلس نخستین بار در برابر مردم آتن سخن راند، آتنیان بدتر از روزی بودند که او آخرین بار در برابر آنان ظاهر گردید؟
کالیکلس: شاید.
سکرات: کالیکلس، چرا می گویی شاید؟ اگر او مرد سیاسی راستین بوده باشد بالضروره آن نتیجه به دست می آید.
کالیکلس: منظورت از این سخن چیست؟
سکرات: می خواهم بدانم آیا مردم بر آنند که آتنیان در دوران فرمانروایی پریکلس بهتر شده اند یا بدتر؟ بارها شنیده ام که می گویند چون پریکلس برای کارهای اجتماعی مزد برقرار نمود مردمان آتن را تن پرور و ترسو و پُرسخن و حریص ساخت.
کالیکلس: سکرات، این ادعای مردمانِ بی سر و پاست که به اسپارت گرایش دارند.
سکرات: ولی این مطلب دوم را نشنیده ام بلکه من و تو نیک می دانیم که پریکلس در آغازِ فرمانروایی به نیکی شهره بود و احترام فراوان داشت و آتنیان چون هنوز بد بودند او را دشنام نمی دادند و ناسزا نمی گفتند. اما چندی بعد چون به یاری او بهتر گردیدند او را در پایانِ عمر به دزدی متهم کردند و می خواستند محکوم به اعدامش کنند چه او را مردی بد و فاسد می دانستند.
کالیکلس: این دلیلِ بدیِ پریکلس است؟
سکرات: اگر گروهی اسب و خر و گاو پیش از آنکه به چوپانی سپرده شوند لگدزن و وحشی نباشند و پس از آن در نتیجهٔ پرستاریِ او چنان گردند، او را چوپان خوبی می شماریم؟ همچنین اگر کسی تیمارداری چارپایانی را به عهده بگیرد و پس از چندی آنها را وحشی و چموش تحویل دهد باید او را تیماردار خوبی بنامیم؟
کالیکلس: برای آنکه تو را خشنود سازم، می گویم حق با توست.
سکرات: پس لطف خود را دربارهٔ من کامل کن و به این سؤال نیز پاسخ بده:
آدمی نوعی از حیوان نیست؟
کالیکلس: بی شک.
سکرات: و پریکلس بر آدمیان سرپرستی می کرد؟
کالیکلس: آری.
سکرات: اگر او دولتمرد قابلی بود، آیا نبایستی بنا به قاعده ای که تصدیق کردیم آدمیان در پرتو سرپرستی او عادل تر شده باشند؟
کالیکلس: البته.
سکرات: مگر به قولِ هومر آدمیانِ دادگر رام نیستند؟
کالیکلس: تصدیق می کنم.
سکرات: ولی می بینی که پریکلس مردمان را وحشی تر و عنان گسیخته تر از هنگامی ساخت که به دست او سپرده شدند و عنان گسیختگیِ آنان به خود او زیان رساند در حالی که او هرگز خواهانِ این نتیجه نبود.
کالیکلس: می خواهی این سخن را تصدیق کنم؟
سکرات: اگر درست است، آری.
کالیکلس: بسیار خوب.
سکرات: اگر او مردمان را عنان گسیخته تر کرده باشد پس باید گفت بدتر از پیش ساخته است؟
کالیکلس: شاید.
سکرات: پس، پریکلس دولتمرد خوبی نبوده است؟
کالیکلس: عقیدهٔ تو چنین است.
سکرات: کالیکلس، به خدا سوگند می خورم، بنا بر اصولی که پذیرفتی عقیدهٔ تو نیز جز این نمی تواند بود. در بارهٔ کیمون چه می گویی؟ همان مردمانی که او می خواست بهتر کند رأی به تبعیدِ او ندادند تا دست کم ده سال از شنیدن صدای او آسوده باشند؟ با تمیستوکلس نیز چنین نکردند و آواره از وطنش نساختند؟ میلتیادس فاتح ماراتون را نیز چنانکه می دانی می خواستند در چاه افکنند و اگر رئیس حکومت به یاری او نرسیده بود چنان کرده بودند. اگر آن مردان رهبرانِ بزرگی بودند دچار آن سرنوشت نمی شدند. به هر حال کسی ندیده است که ارابه رانی در آغازِ کار بر ارابه و اسب های خود مسلط باشد ولی پس از آن که زمانی اسب ها را پرورد و در ارابه رانی تمرینی بیشتر کرد از تسلط بر ارابه ناتوان گردد و از مرکب به زیر افتد.
کالیکلس: درست است.

[افلاتون، گرگیاس، 515b- 516d، ترجمهٔ محمدحسن لطفی]

۱۲ ژوئیه ۲۰۲۰

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید،
و نوشتار ها را به دیگر اندیشورزان نیز بفرستید
!

کانال فلسفی «تکانه»

27 Dec, 08:18


به پسِ آن همه رخدادهای تلخ، این بار من از تو می پرسم: آیا همان راهِ کهنه می پویی که به شوره زاری می برد که از آن می گریزند آگاهان؟ روا نبود و نیست که پیوسته از چرایی و آماجِ راهِ دیگران می پرسی. روا نبود و نیست که به پای هر روندهٔ راهی دگر، تیغ می زنی. دمی بایست و به بیراهه ای بنگر که سال هاست می پویی. نیک بنگر! در بیراهه ای که راه می نامی، جز تیغ و گَوَن نمی روید. بیا و تو نیز چون دگران روی بگردان از آن بیراهه ای که می پویی! راهِ رهاییِ ما همگان یکی ست. آن راه به سانِ راهِ نیاکان، راهِ درفشِ تاج و شیر و خورشید است.

#خسرو_یزدانی
#تکانه
۱۳-۸-۲۰۲۳
@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید،
و نوشتار ها را به دیگر اندیشورزان نیز بفرستید!

کانال فلسفی «تکانه»

26 Dec, 18:32


با عضویت در کانال های بالا، در کمترین زمان ممکن به بیشترین محتوای باکیفیت دسترسی دارین 😍😍😍

کانال فلسفی «تکانه»

26 Dec, 18:32


🟠منتخبی از #بهترین کانالهای آموزشی  تلگرام را برای شما عزیزان جمع آوری کردیم
🔵این پست موقته و به زودی پاک می شود
کافیه از طریق لینک زیر گزینه ADD رو بزنید و عضو بشید
https://t.me/addlist/jEDJpSXEQFJhOWY0

🌟کانال منتخب امشب👇👇
بیا اینجا هر روز تست انگلیسی بزن🌟
https://t.me/QuizEnglishClub

کانال فلسفی «تکانه»

26 Dec, 09:50


«اوش بام آن (هنگام) است که تیغ خورشید برآید،
هنگامی‌که روشنیِ خورشید پیدا و تنش ناپیدا است،
(تا) هنگامی‌که خورشید پیدا شود، که بام اوش است.
او را خویشکاری بهوش داشتنِ مردمان است.»

(بندهش، بخشِ یازده، ۱۷۴)


«غرّشِ او شنیده، اما شکل او(دیده) نمی‌شود»

(ریگ ودا، ماندالای دهم، سرود ۱۶۸ - در ستایشِ وایو
)


وقتی که صدای رعد برمی خیزد برای بستنِ گوش ها دیر شده است.

[سون تزو، هنر جنگ، ترجمهٔ حسن حبیبی، صفحهٔ ۳۸]


#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید،
و نوشتار ها را به دیگر اندیشورزان نیز بفرستید!

کانال فلسفی «تکانه»

24 Dec, 08:26


هوا آفتابی بود و آرام،
قاصدکی پشتِ شیشه بود.
پنجره را نیمه باز کردم.
قاصدک گفت:
زمان را دریاب!
داشت می رفت،
آهسته مرا گفت:
توفانِ سیه در راه است.

کانالِ فلسفیِ « تکانه »

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel

کانال فلسفی «تکانه»

23 Dec, 10:27


دوناتِلّا دی چِزاره[Donatella Di Cesare]، یهودیِ دوآتشه، در فصلِ دوّمِ کتابِ «هایدگر و یهودیان»[HEIDEGGER E GLI EBREI]برای تاختن به هایدگر، پیش درآمدی در بارهٔ بیزاریِ آلمان ها از یهودیان را به میان می آوَرَد که از لوتر تا هایدگر را در برمی گیرد. هرکس این کتاب را بخوانَد نه با یهودیان که با آلمان ها هم دل و هم نگر خواهد گشت. بخوانید و خودتان داوری کنید.
پاره هایی از فصلِ دوم را می آورم که «فلسفه و بیزاری از یهودیان» نام دارد:
« تصویرِ یهودی در کلیسای Wittenberg چونان خوک نقاشی شده است و هیچ پیوندی با انسان ندارد. جداییِ ریشه ای میانِ یهودی و مسیحی، همانا جدایی میانِ «گوشت( تن)» و «روح» است. «گوشت»: یهودی است و «روح»: مسیحی است…
لوتر گناهِ یهودیان را تنها در کُشتن خدا و به چلیپا کشیدنِ او نمی بیند، گناهِ جاویدانِ آنان در نپذیرفتنِ مسیحِ مسیحیان است. به باورِ لوتر مردمانِ خدا از لحاظِ گوشت باید جای خود را به مردمِ خدا از لحاظِ روح بسپارند. انتقامِ خدا بالای سرِ یهودی است و بخشش برای یهودی در کار نخواهد بود…
در سالِ ۱۵۴۳، لوتر در کتابِ «یهودیان و دروغ هایشان»، خشمِ خود را آشکار می سازد و می گوید: یکبار و برای همیشه از شرّ ِ این مردمِ “نفرین شده” باید خلاص شد.” لوتر آن ها را “سگانِ خونریز” می خوانَد. سگانِ قاتلِ حرامزاده و بیگانه. و تازه یهودی، بیگانه هم نیست متقلّب است؛ یهودی آلمانی نیست، شهروند نیست بل یک نزول خوار است…
یهودیان با تفسیر و گزارشِ متن، به چلیپا کشیدنِ مسیح را بازآفرینی می کنند. تفسیرِ یهودیان به راهی کشیده می شود که دیگر هرگز تفسیر و پاسخی فرجامین داده نشود…
لوتر می گوید: نخست باید کنیسه ها و مدارسِ یهودیان را آتش زد و آنچه آتش زدنی نیست و آتش نمی گیرد باید گِل گرفت و به خاک سپرد. خانه های یهودیان را باید از بیخ و بن ویران کرد و کتاب های دُعا و نیایش و نیز تلمود را باید از آنان جدا کرد و مدارکِ قانونی برای گشت و گذار را باید از آنان پس گرف…
پس از لوتر، کانت سخن و بحثِ او در بارهٔ دروغگوییِ یهودیان، را پِی می گیرد. کانت یهودیان را “ملتی و ناسیونی از فریبکاران” می شمارد…
شوپنهاور یهودیان را “استادانِ دروغ و فریب” می خوانَد…
نیچه یهودیان را کسانی می داند که “دروغ و فریب را در سامانِ جهان رخنه دادند.”
نزدِ فیخته یهودیت از لحاظِ سیاسی، همه جا «دولت در دولت» است.
هِردِر بر این باور است که یهودیان، مردمانی کوچگرا هستند و تواناییِ عشق و مِهر به میهن و خاک در آنان نیست. برای هِردِر و فیخته، یهودیت دینِ ملّتی بیگانه است. برای فیخته یهودیان از همهٔ مردمان بیزارند. هِردِر می گوید: یهودی نباید حقوق شهروندی داشته باشد و به این باور است که در یک شب، باید سرهای همهٔ یهودیان را بُرید و سرهایی دیگر به جایشان گذاشت تا هیچ ایدهٔ یهودی در جهان نَمانَد.
کانت یهودیان را فلسطینیان می خواند چراکه با آلمان بیگانه اند و پیوندی با آلمانی ها ندارند، آسیایی اند و ربطی به اروپا ندارند. لوتر یهودیان را دروغگو خواند و کانت آنان را فریبکار می نامد که دروغِ خود را از گسترهٔ تئولوژیک به پهنهٔ سیاسی و اقتصادی می گسترانند…
در سیستمِ فنومنولوژیِ هگل، تاریخِ انسان خود را آشکار می سازد و می نمایانَد. در این سیستم، مفهومِ مسیحیِ تناسخ به خود واقعیت می بخشد. در این سیرِ تاریخی که بر بنیانِ تئولوژی نهاده شده، سراسرِ دین ها، تمدن ها و فرهنگ ها ردیف شده اند ولی از یهودیت خبری و نشانی نیست…
برای هگل، یهودی در همان درگاهِ نجات و رستگاری میخ می شود و می مانَد؛ یهودی هرگز از درگاه نمی گذرد…
مطلق هرگز در این مردم(یهودیان) پدیدار نمی شود، این مردمِ چندش آوَر و اخلاق ستیز بیرون از حرکت به سوی رستگاری و نجات اند و با الطبع بیرونِ تاریخ می مانند و رانده از تاریخ اند.»
[دوناتِلّا دی چزاره، هایدگر و یهودیان، صفحاتِ ۳۰ ، ۳۱، ۳۲، ۳۳، ۳۴، ۳۵، ۴۰، ۴۱، ۴۶، ۴۸، ۴۹]

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel

به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید.

کانال فلسفی «تکانه»

22 Dec, 10:56


پیشکش = Δώρος = Doros
فریب = Δόλος = Dolos
پیشکش ها هماره از روی مِهر نمی باشند.
پیشکشِ زئوس به آدمیان، سبوی پاندورا است که همهٔ پلیدی ها را در نهان دارد.
پیشکشِ یونانیان به ترویایی ها، اسبی است که ویرانگرانِ شهر را در نهان دارد.
پیشکشِ سوفیزم، سخنِ راهنمایی است که گمراهی مردمان را در نهان دارد.
پیشکشِ دموکراسی به مردمان، اندک شادیِ امروز است که افزون غمِ فردا را در نهان دارد.

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel

به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید.

کانال فلسفی «تکانه»

21 Dec, 08:18


‍ ‍ آوایی از چکادِ البرز چنین گفت با بخت یار:
با توده ها پیمان مبند که با باد می روند. از فرازِ توفان بر آنان فرمان ران!
در رزم و بزم با نژادگان باش که ژرفا و بلندای پیمان را نیک می شناسند.

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید،
و نوشتار ها را به دیگر اندیشورزان نیز بفرستید!

کانال فلسفی «تکانه»

21 Dec, 08:16


ایران
ای خاکِ سپند،
سپاهِ شب گر تو را برنمی تابد،
چه باک!
مِهر است که بر تو می تابد.

#خسرو_یزدانی
#تکانه
۵ اوت ۲۰۲۱
@khosrowchannel

به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید.

کانال فلسفی «تکانه»

19 Dec, 09:33


https://t.me/khosrowchannel/4448

کانال فلسفی «تکانه»

18 Dec, 08:21


در پگاهِ پژوهش های فلسفی در باره ی طبیعت، تالِس برآن بود که
«همه آکنده از خدایان است».
گذر رخدادها آرام آرام، خدا و روان و روح را از جهان ستاند. گرایشی که آناکساگوراس هم نتوانست با آن بستیزد، به وارونه، آن هوشمندیِ ساماندهِ طبیعت را که یافته بود، تنها چنین به کار بُرد که سنگدلانه آفتاب را به «گلوله ی آتشین» و اختران را به «سنگ و خاک» فروکاست.
تنها تئوریِ افلاتونیِ روان بود که از پسِ بنیاد نهادنِ کهن فلسفه ی طبیعت برآمد-که استوره ی کیهان در «تیمائوس» نشانگرِ سترگِ آن است. سرانجام در پایانِ این ستیز، در «قانون ها»، با نمادِ پیروزیِ بازیافته روبارو می شویم که استوار داشتنِ همان گفته ی تالس است:
«همه آکنده از خدایان است».
[پُل فریدلندر، افلاتون، صفحاتِ ۱۱۸۰-۱۱۷۹، ترجمه از متنِ ایتالیایی از من است.]

کانالِ فلسفیِ « تکانه »

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel

کانال فلسفی «تکانه»

18 Dec, 08:21


جوانّی رئاله [Giovanni Reale]، پایه گذارِ «دبستانِ میلان» و همکار و هم نگرِ «دبستانِ توبینگن»، یکی از برترین افلاتون شناسانِ جهان، در کتابِ خود «اِروس» که به سومپوزیومِ افلاتون می پردازد، این چنین می نویسد:
«استوره برای افلاتون همانا اندیشیدن از راهِ تصویر را می رسانَد، و اندیشیدن از راهِ تصویر، نه تنها ناژرفاتر از اندیشیدن با مفهوم ها نبوده که به وارونه گاه ژرفاتر نیز می باشد.»

[Giovanni Reale, EROS, p.172- ترجمه از متنِ ایتالیایی از من است]

کانالِ فلسفیِ « تکانه »

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel

کانال فلسفی «تکانه»

17 Dec, 10:01


‍ «او» را آوردند!
«او» بی آنکه کسی را بِنْگرد، آمد. او نگاهش را از همگان دزدید تا مردمان دستِ او را نخوانند و از نیرنگِ او نگریزند. او هرگز کسی را ننگریست. او با «هیچِ» خود آمد و یکراست به گورستان رفت تا از ایرانی که خواهد ساخت نمادی نشانمان دهد. او خود را با م
ُردگان و مُردگی نزدیک تر می یافت تا با زندگان و زندگی. او نه با یادِ مردگان که با خودِ مردگان همدم بود. گورستان جای شیون و آه است. گورستان جای سیه پوشانِ نشسته در سوگ است. گورستان سرای بی فردایان است. او آمد تا سرای مِهر و سرزمینِ امید را به غمکدهٔ شبِ بی ستاره دگر کند. او توفانِ شن بود که بر روزهای شاد ایران وزید و رخِ خورشیدِ تابان را پوشاند. او توانست سراسرِ کُشتارها، زخم ها، اندوه و غم ها، آوارگی ها و خوارداشت های تاریخ را یکجا در یادها زنده کند. او خواست والامنشی را به کِهْ منشی دگر کند. او توانست والایی و والایان را به رگبار بندد و پَستی و پَستان را بر اورنگِ فرمان نشانَد. او توانست درفشِ شیر و خورشید نشان را بِدَرَد و با درفشِ پلشتِ حجاز نشان جایگزین سازد. او آمده بود رقص و آواز و موسیقی را بِکُشد و آه و نالهٔ شِنزار زیان را جای آن نشانَد. او آمده بود تا پردهٔ همرنگِ سیه سنگِ کعبه بر سر زنان افکَنَد. او نگریستن به زیبایی زنان را دوست نمی داشت. او آمده بود تا نگاه کردن به زیباییِ تن و گیسوانِ افشان را گناه بخوانَد. او آمده بود تا بر تنِ زیبای آناهیتا سیه پردهٔ آیینِ شنزارزیان افکَنَد. او آمده بود جنگ را بپرستد و آن را پیشکشِ خدای خود بخوانَد. او با خونِ ریختهٔ سدها هزار جوان جانی تازه می یافت. او هرگز نگاه های آکنده از کین و نفرینِ مادران و پدران را ننگریست. او بی دلی بود که بی شماران دل شکست. او تهی دل بود. او توشه ای جز «هیچ» با خود نداشت. او نه مهر داشت و نه سرزمینِ مهر را دوست می داشت. او آمده بود هیچی را بگسترد و در این کار کامیاب بود. به پاسِ ویرانگری هایش بر گورِ او همگنانش کاخی به پا کردند و با او پیمان بستند تا بر گسترهٔ اندوه و افسوسِ مردمان بیفزایند…
«او» را هرگز توانِ آن نبود که تنها و به پای خود بیاید.
«او» را آوردند، آری! «او» را آوردند…

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید،
و نوشتار ها را به دیگر اندیشورزان نیز بفرستید!

کانال فلسفی «تکانه»

16 Dec, 10:28


https://t.me/khosrowchannel/3754

کانال فلسفی «تکانه»

15 Dec, 16:30


Ignis fatuus
روشناییِ
گمراه‌ سازِ زمین‌های مردابی در دل شب را «ایگنیس فاتوئوس» گویند. این روشناییِ فریفتار می‌تواند آدمی را به‌سوی خود کشد و در کامِ مرگ افکَنَد.

در تاریکیِ شب‌های زمانهٔ ما، این «روشناییِ فریفتار» ایرانیان را باز می‌دارد تا نتوانند با یاریِ روزگارانِ پُرشکوهِ نیاکان و پادشاهان مهرآیین و پُرآزمون از دامِ مردابِ عباپوشانِ گجسته و روشنفکرانِ بی‌ریشه برهند و والامنشانه راهِ آبادانیِ میهن در پیش گیرند.

۲۹ دسامبر ۲۰۲۱
#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel

به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید.

کانال فلسفی «تکانه»

13 Dec, 18:52


زین پیش از دور می نگریستم و چنین می پنداشتم که عباپوشانِ چیره بر ایران سازمان ها و سامانی هستند که سیم های خارداری برای پاسداری از خویش پیرامونِ خود کشیده اند. نزدیک و نزدیکتر آمدم و باریک بینانه تر نگریستم. جز خودِ سیم های خار دار هیچ ندیدم. سامانی در کار نیست. تنها خارهایی هستند که برخی به هم نزدیک و برخی از هم دور به هم پیچیده اند. سیم های خاردار را که پاره کنیم و برداریم با سامانی روبارو نخواهیم بود. تنها ایرانِ خسته و زخمی از خارها را خواهیم یافت. از هم اکنون می باید به درمانِ زخم های ایرانِ خسته اندیشید.

#خسرو_یزدانی
#تکانه
۱۴ ژوئیه ۲۰۲۴
@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید،
و نوشتار ها را به دیگر اندیشورزان نیز بفرستید!

کانال فلسفی «تکانه»

11 Dec, 15:39


آیا سخنانِ عباپوشِ فریبکار را شنیدید؟
باید از خود پرسید:
خامنه ای برای چه کسانی و چه نیروهایی سخن می گفت و پیام می داد.
باید از خود پرسید:
چرا سخنرانیِ او مستقیم پخش نشد؟
باید از خود پرسید:
جایی که خامنه ای، رهبر و فرمانده کل قوا، از شکستِ بزرگِ نظامی سخن می گفت چرا سرانِ ارتش و سپاه حضور نداشتند؟
باید از خود پرسید:
چرا جایی که خامنه ای گوشزدهایی به مسئولانِ نظام داشت سرانِ سه قوّه حضور نداشتند؟
باید از خود پرسید:
چرا سخنرانی در بارهٔ شکستِ به این بزرگی که می تواند آغازی بر پایانِ خودِ «نظامِ گجسته» باشد، در برابرِ مشتی نادانِ زنده باد- مرده باد گو برگزار شد؟
می توان گفت بیشینهٔ مردم دیدند و شنیدند و به نهفتِ دروغ ها و فریب های ناشیانه و ناپختهٔ عباپوشِ ایرانفروش پِی بردند. این عباپوشِ بزدل حتا نه دلیری که گستاخیِ آن را هم نداشت که از ترکیه نام ببرد. او گناهِ شکست را به گردنِ بی نامانِ ارتشِ سوریه انداخت ولی حتا از اسد نامی نبرد و مسئولیتی به گردنِ او نگذاشت. خامنه ای، این عباپوشِ ایرانفروش نمی خواهد فرماندهِ خود، پوتین، را بیازارد. رهبرِ نخست، خمینی، را امریکا بر اورنگِ فرمان نشاند و رهبرِ دوم، خامنه ای، را روس ها جانشینِ خمینی ساختند. خامنه ای حتا پیروانِ نادانِ خود را نیز از دست خواهد داد. برای میهن پرستان باید روشن باشد که در شرایطِ دشوار و روزهای پُر پیچ و خم نباید روی توده های نادان حساب باز کرد. زمان تنگ است و تنها کسانی را باید مخاطب قرار داد که دل هاشان برای ایران و ارزش های ایرانی می تپد. ایرانیانِ میهنیار باید روی سخن شان با ارتشِ ایران و فرماندهانِ لایه های میهن پرستِ سپاه باشد. باید این پیام دریافته شود که نیروهایی برای زدنِ رژیمِ عباپوشان در راه اند. تنها جنگیانِ میهن پرست می توانند دستِ آشتی به سوی مردم دراز کنند و با پشتوانهٔ مردم عباپوشان و چپاولگرانِ همکاسهٔ رژیم را از اورنگِ فرمان برانند. اگر دیر شود و جنگیانِ میهن پرست به این کار نپردازند دشمنانِ ایران در جامهٔ دوست ایران را خواهند درید.
میهن پرستان هر کس را که یکپارچه ماندنِ سرزمینِ ایران را نخستین خواستش ندانست باید سرسختانه از خود برانند. دشمنِ رژیم بودن برای رهاییِ ایران بسنده نیست. تنها کسانی می توانند ایران را از عباپوشان پس بگیرند که خود را براستی ایرانی بدانند و ایرانی بمانند. جدایی خواهان را باید بی گفتگو راند و هیچ فضایی به آن ها نداد. ایران را مردانِ تصمیم می توانند از عباپوشان پس بگیرند و در شرایطِ دشوار و خطرناکِ کنونی تنها جنگیان میهن پرست از چنین توانی برخوردار هستند. ایران باید بمانَد. پس در پشت کسانی بایستیم و از نیروهایی پشتیبانی کنیم که توانِ آن را دارند که نگذارند ایران فروبپاشد. میهن را تنها میهن پرستان می توانند آزادش کنند و پاسش بدارند. جنگیان میهن پرست باید به ایرانیانِ میهنیار اعتماد کنند و مردمِ مهربان و ایرانیار نیز به جنگیانِ میهن پرست باید اعتماد نمایند و پشتیبانشان باشند. عباپوشانِ گجسته و چپاولگرانِ همکاسه شان در ناتوانی و گیجی به سر می برند. میهن پرستانِ همهٔ سازمان های جنگی برای رهاییِ ایران از ننگِ ۴۵ ساله هم اکنون باید ضربهٔ کاری را وارد آورند. ایرانِ رها بر دو ستونِ مِهر و پیمان خواهد ایستاد. جنگیانِ میهن پرست شتاب ورزید. زمان تنگ است
!

#خسرو_یزدانی
#تکانه
۱۱-۱۲-۲۰۲۴
@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید،
و نوشتار ها را به دیگر اندیشورزان نیز بفرستید!

کانال فلسفی «تکانه»

11 Dec, 09:24


رنگین کمان
چون هر بامداد، ساعت زنگ زد و بیدارم کرد. بلند شدم و پنجره را باز کردم.
چون همیشه هوا تیره و تار بود.
ابری سیاه در آسمانِ خاکستری دهان گشود و مرا گفت: برگرد و بخواب که دیگر نه آفتابی خواهد تابید و نه روزی در کار خواهد بود.
ابر را گفتم: می گویند آفتاب برای همیشه پشتِ ابر ها نمی مانَد.
ابر گفت: آن روزگاران سپری شدند. آن زمان ها ما چون گردونه ای به توسن باد بسته بودیم و افسارِ باد های گاهی تند و گاه آرام در دستانِ پرتوانِ فرمانروای آسمان بود و به هر سویی که می خواست توسنِ او ما را با خود می برد. او هر دم که می خواست ما را به هم می کوبید و آنگاه که ما را سیلی می زد آذرخشی از چشمانمان می پرید و آنگاه می گریستیم، به هر کجا که می باریدیم چشمه و رود می شد و همه جا سبز و پُر از گیاه و درخت و زندگی بود و شما مردمانِ مهرآیین شادمان بودید. اکنون زمانه دگر گشته و آن فرمانروای هماره بیدار در بالای آسمان تنها و بی کس مانده است ولی ما گاه از آن آسمانِ ناآشنا و دور می شنویم که او با خود می گوید:
اگر نیاز به مرا دریابند و سزاوارش باشند دوباره خواهم آمد.
از او پرسیدم: آن زمان که رفت چرا رفت؟
ابر مرا گفت: او دیگر شما را با خود بیگانه می یافت و از ناسپاسی های شما ناخشنود بود. او می دانست که روزگارانی تلخ در راه اند و پیاپی گوشزد می کرد. او با ده هزار چشم می دید و با هزار گوش می شنید و دیده ها و شنیده ها را فریاد می زد امّا نه چشمی برای دیدن بود و نه گوشی برای شنیدن.
از ابر پرسیدم: اکنون از که فرمان می برید؟
ابر گفت: فرمانروای امروز از جایی بسیار دور می آید. او ما را ناجنبان می خواهد، دیگر نه سیلی می زند و نه ما را می گریاند. او تنها کاری که از ما می خواهد این است که رخِ آفتاب را بپوشانیم و افزود: فرمانروای نوین خوی و خیمی شگفت دارد. از جایی که می آید سرزمینِ رانده شدگانِ گنهکار بوده است. آفتاب در آن سرزمین، او و پیروانِ گنهکارش را پادافره می داده است. آنجا آفتاب آنچنان تند و سوزان می تابیده و آسمان آنچنان بی ابر بوده که نه از گریهٔ ما نشانی بوده و نه نشان از رویش گیاه و درختی و نه از چشمه و رودی. آنجا تا دور دورها تنها شن بوده و شن زار. فرمانروای کنونیِ ما آنجا در میان گَوَن و تیغِ بیابان زاده و بزرگ شده است و هر بار که دهانش را می گشاید باد تندی می وزد و کاروان های شتر با بارهای سنگینِ شن از دهانش بیرون می آیند و به هر سویی روان می شوند. او با زبانِ بیگانه ای ما را فرمان می دهد و ما ابرها دیگر آرام آرام با آنکه زبان فرمانروای کهن را از یاد نبرده ایم ولی با زبان شن زار ها با هم سخن می گوییم.
ابر را گفتم: چرا هر بامداد که من بیدار می شوم و پنجره را باز می کنم تو را می بینم و هربار و هربار با تو همین را می گویم و همین پاسخ را می گیرم.
ابر گفت مگر نمی بینی که تو خود نیز خانه را بر شن بنا کرده ای و با زبانِ فرمانروای نوین با من سخن می گویی؟ آیا زیبندهٔ آن فرمانروای کهن بودید؟ شما پیمان را شکستید و او را تنها گذاشتید.
فرمانروای امروز، تنهایی آن فرمانروای کهن و سرگشتگیِ شما را نیک دریافته بود…
و آنگاه با ده ها هزار کاروانِ شتر با بارهای شن به سوی آسمانِ ما آمد. او هر بار بر پشتِ شتر دوکوهانی نشسته و به هر سو می رانَد، دهان می گشاید، توفان شن به پا می کند و بر شن زار ها می افزاید.
از ابر پرسیدم: آیا دلتنگِ آن روزگارانِ کهن نیستی؟
ابر پاسخ داد: هر از گاهی دلم می خواهد بجنبم، با ابرهای کهن کُشتی بگیرم، سیلی بخورم، آذرخشی بزنم و سیل آسا بِگِریم. گاه دوست می دارم کنار بروم تا آفتاب بدمد ولی دریغا! افسارم در دستانی دگر است. باید آن آسمانِ بالا آوای زیبنده و نیاز شما مردمان را بشنود، تا خشنود شود، تا افسار ما ابر ها را از چنگِ فرمانروای نوین بدر آورد و ما را بجنباند، به هم کوبد، ما را سیلی زند تا ما نیز بغرّیم و اشک شادی ریزیم، تا آفتاب بتابد، تا همه جا روشن شود، تا دوباره پیوند مهر و مردم در رنگین کمان نمایان گردد…
و ابر چنین افزود: هنوز زود است؛ پنجره را ببند، برو و بخواب. نخست باید چندین و چند بار خوابِ رنگین کمان را ببینی تا هنگامی که ساعت زنگ می زند و تو برمی خیزی، بدانی که بیداری زیبا نیست اگر آنچه در خواب دیده ای را در بامدادان نجویی و در پِی آن نَرَوی.
پنجره را بستم، بر تخت دراز کشیدم. این بار با امید دیدنِ رنگین کمان به خواب رفتم…

#خسرو_یزدانی
#تکانه
۱۵-۱۲-۲۰۲۱
@khosrowchannel

به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید.

کانال فلسفی «تکانه»

09 Dec, 18:41


شانس کسایی که آنلاینن ❤️
لیست تا ساعاتی دیگر حذف می‌شود ...

کانال فلسفی «تکانه»

09 Dec, 18:41


بیا اینجا هر روز تست زبان بزن

کانال فلسفی «تکانه»

09 Dec, 18:41


✔️ پکیجی جذاب از کانال های V.I.P به صورت تخصصی امشب براتون جمع آوری کردیم ، پس از این فرصت طلایی استفاده کنید
⬇️⬇️⬇️⬇️
https://t.me/addlist/YL6BpeOI0XhjMzZk

کانال فلسفی «تکانه»

08 Dec, 18:41


به پسِ شکست های پیاپی و شگفت آورِ عباپوشان و نیروهای بیگانه پرست و ایران ستیزِ فرمانروا بر ایران، ارتش و نیروهای میهن پرست در میانِ سپاه باید به خود آیند و شتابِ رخدادها را دریابند. ارتش باید در رهبریِ خود پوست بیندازد و آشکارا مردانِ میهن پرست را در بالاترین پایگان های خود بنشاند. نیروهای میهن پرستِ سپاه باید از لاکِ ناکنشمندی بیرون آیند و خودی نشان دهند. دانشجویانِ سراسر کشور باید برای پیشگیری از فروپاشیِ کشور به سازماندهیِ گپ و گفت های میهن پرستانه و دور از خشونت بپردازند. کارگران، کشاورزان، کارمندان باید از ارتش و نیروهای میهن پرستِ سپاه بخواهند تا به گونه ای آرام قدرت را از عباپوشانِ بیگانه پرست بستانند. بی گمان نیروهای جدایی خواهانه و پلیدی در چارگوشهٔ کشور به دسیسه چینی های خطرناک خواهند پرداخت. باید ارتش و نیروهای میهن پرستِ سپاه هشیارانه با این یکپارچگی ستیزان روبارو شوند و آنان را از کشور برانند. از هم اکنون باید به کشورهای نیرومندِ جهان پیام آشتی داد و خود را دوستدارِ پیمان های دادورزانه به همگان شناساند. فیلسوفان و جامعه شناسان و هنرمندان باید در انجمن هایی که به پا می دارند از گذر به فرمانرواییِ نوین و گذرای جنگیانِ میهن پرست بگویند و بنویسند. دورانِ گذار با فرمانرانیِ جنگیانِ میهن پرست تنها راهی ست که می تواند از جنگ داخلی و کشتار و فروپاشی پیشگیری کند. در زمانی این چنین پرشتاب و خطرناک نباید به باند بازی و حزب سازی پرداخت. آنچه امروز نیاز است یکپارچه و هم سخن بودن است. این همسخنی باید همگان را به گِردِ جنگیانِ میهن پرست گردآوَرَد. مِهر باید از بالا به پایین پراکنده شود تا مِهر از پایین به بالا به خود ریخت دهد. هر گروه و دسته ای باید در این رهایی هنباز شود و نه به فرمانروایی خود که تنها و تنها به رهاییِ ایران بیندیشد. آن نیروهایی که توانِ رهانیدن ایران و توان پیشگیری از فروپاشی را دارند ارتش ایران و نیروهای میهن پرست در لایه های سپاه هستند. اگر به جز این راه را در پیش گیریم همستاریِ گروه ها و دسته ها به آشوب و شورش های کور خواهند انجامید و یا دوباره عباپوشانِ ایران ستیز جایگاهِ خود را با خونریزی استوار خواهند کرد یا ایران با دست اندازیِ بیگانگان به سوی پاره پاره شدن و فروپاشی کشانیده خواهد گشت. همهٔ دانایانِ میهن باید گِردِ جنگیانِ ایرانیان جمع شوند و نگذارند که این نیروها به بیراهه روند. در چنین روزهای دشوار و خطرناک باید امنیت و یکپارچگیِ ایران مهم تر از هر خواستی در اندیشهٔ ایرانیان جای گیرد. نخست باید ایران از چنگِ عباپوشان و باندهای چپاولگر بیرون آید و همهنگام یکپارچه بمانَد. آنگاه ایرانیان می توانند دربارهٔ همهٔ بغرنج ها به گپ و گفت نشینند. عباپوشان و باندهای چپاولگر بازوهای برون مرزیِ خود را از دست داده اند و در میانِ زنان و مردانِ آزاده نیز جز رنج و شکنج نیافریده اند. ایرانیانِ میهن پرست از این دسته های عباپوش و از باندهای چپاولگرِ آشکار و نهان بیزارند. هر ایرانی اگر ژرف بنگرد و در آنچه در درازنای ۴۵ سال گذشته بر مردم رفته، ژرف بیندیشد بی گمان درخواهد یافت که جز ارتش و نیروهای میهن پرستی که در میانِ سپاهیان باشنده اند هیچ نیرویی توانِ پس زدنِ فرمانرانیِ عباپوشانِ گجسته را ندارد. میهن پرستان باید جنگیانِ میهن پرست را به شور و شوق آورند، باید جنگیان را برانگیزند و از آنان بخواهند که به خویشکاریِ خود که رهایی میهن است وفادار مانند و پیمان شکن نباشند. همگان در ایران رهایی می خواهند ولی همه از چنین توانی برای رهانیدنِ کشور برخوردار نیستند. نباید به کشورهای بیگانه دل ببندیم و نباید از آنان خواستارِ رهاییِ خود باشیم. مهرورزانِ ایران کم شمار نیستند. پس بیاییم و با توانِ جنگیانِ ایران کشورمان را از چنگِ عباپوشان و چپاولگرانِ پیرامون شان برهانیم. ضربه اکنون باید بر فرمانرانیِ عباپوشان که در ناتوانی و گیجی از شکست ها به سر می برند فرود آید. نباید زمان را از دست داد. نباید گذاشت فرمانرانیِ عباپوشان جانی دوباره گیرد. همه کسان در ایران باید در یاری به جنگیانِ میهنیار کوشا باشند و از خود مایه بگذارند. هر ایرانیِ میهن پرستی در رهاییِ ایران باید خود را هنباز ببیند و در آنچه رخ خواهد داد از خود خشنود باشد. ایرانیانِ میهن پرست همهٔ توانِ خود را باید به کار گیرند تا گذر به فرمانرانیِ جنگیانِ ایرانیار بی خون و خونریزی پیش برود. به سودِ خودِ عباپوشانِ کینه توز است که آرام کنار روند. برای عباپوشانِ بیگانه پرست و چپاولگرانِ آشکار و نهان آینده ای در کار نیست. پس بهتر آن است که خشمِ جنگیانِ ایرانیار را درنیاورند و بگذارند و بروند. می دانم که کار به این آسانی نیست ولی از والامنشی و خویشکاریِ ما میهنیاران است که دیگرسان بودن مان را از آغاز نشان دهیم و بر آن وفادار مانیم!

#خسرو_یزدانی
#تکانه
۸-۱۲-۲۰۲۴

کانال فلسفی «تکانه»

05 Dec, 16:55


پادشاهیِ راستین، فرمانرانیِ کسی ست که جنگاوران و دانایان را با خود دارد!
مشروطه، فرمانرانیِ راستین و فرمان های پادشاهی را از میان برمی دارد و با از میان برداشتنِ فرمانرانِ راستین، نهاد و دولتِ کسانی را به جای آن می نشانَد که با نیروی شمارِ رأیِ ناآگاهانِ زمانهٔ بی افق، پیروز گشته اند. آنجا دیگر فرمان های پادشاهی نیستند که به قانون دگر شوند. آنجا قانون های نیرنگبازانِ توده نواز به فرمان دگر می شوند. روزگارِ آشفتهٔ مشروطه و پیش از رضا شاه، روزگارِ آشفتهٔ مصدق و پیش از ۲۸ مرداد، روزگارانی هستند که نه دولتِ راستینی بر ایران فرمان می رانَد و نه مردانی توانا. رضاشاهِ پسا مشروطه و محمدرضا شاهِ پسا مردادی کوشیدند دولتی توانا بیافرینند و کوشیدند تا نگذارند قانون های توده نواز بر فرمان های پادشاهی چیره آیند. کوشیدند تا به پادشاهِ راستین دگر شوند. افق ها اندکی گشوده گشتند،امید به دل ها بازگشت و توده ها اندک اندک به افقِ سرزمینِ کهن نزدیک می شدند. ایرنگ ها[خطاها] فراوان بودند. مِهرِ به باختر در چکادِ خود بود. مِهر به استوره ها، آیین ها و تاریخِ پُربار و آموزه های خود بسیار اندک بود. با اینهمه نمی توان از بسته بودنِ افق ها سخن گفت. برای میهن پرستانِ دانا راه های بسیاری هموار بودند. شوربختانه دسیسه های مشروطه ای، مصدقی، باختری، کمونیستی یکجا در دسیسهٔ ۵۷ در هم تنیدند و فرمانرواییِ ایرانی را برانداختند…
رضا پهلوی دگربار آرزوی دولتی را در سر می پرورانَد که دولتی ست ناتوان و بی در و پیکر. دولتی از آغاز فرسوده و بی افق. دولتِ روزینگی و دولتِ توده های خودبین و بی آیین. او خود نیز خودبین است و بی آیین. او سرزمینی بی افق می خواهد. ایرانِ او نمی پایَد و در یک چشم به هم زدن از هم می پاشد. دولتِ از آغاز ناتوانِ او مارها در آستین می پرورد. او با پیمان شکنانِ آزمون پس داده پیمان می بندد. او با ایران ستیزان همپِیمان است. رضا پهلوی نه به خدایانِ ایران باور دارد و نه به آیین ها و آموزه های تاریخی ایران ارج می نهد. او باختر پرستی ست که ایرانِ دلخواهِ امریکا و اسرائیل را در نِگر دارد. او ایرانی را می خواهد که از او می خواهند. او همنشین با کسانی ست که جنگ ابزار بدست می خواهند سرزمینِ ایران را پاره پاره کنند. او همنشین با کسانی ست که می خواهند آیین ها و تاریخ و درفشِ ایران را بی ارج سازند. او با بی نام و نشانانی همپِیمان است که جز کینه به ایران و ایرانی در دل و اندیشه ندارند. او جمهورپرستی ست که می خواهد دستاوردهای رضاشاه و محمدرضاشاه را یکجا در آتش افکَنَد و دلِ پادشاهی ستیزان را شاد نماید. ایران بی پادشاه نمی پایَد. کسانی که با رضا پهلوی همراهی می کنند بدانند که ایران را به سوی فروپاشی می رانند…
مِهرورزانِ پادشاهیِ راستین می باید به پادشاهی دل بندند که با یاری خدایان و دانایانِ ایران، از میانِ جنگاورانِ ایران برخیزد
!

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید،
و نوشتار ها را به دیگر اندیشورزان نیز بفرستید!

کانال فلسفی «تکانه»

04 Dec, 11:58


مارتین لوتر: یهودیان و دروغ هایشان

« شِکوه ها،الهام ها و آرزوهای آتشینِ دلهای یهودیان، بر روزی متمرکز شده اند که بتوانند با ما غیر یهودیان رفتاری را بنمایند که آن رفتار را در زمانِ اِستر با پارسیان نمودند. وای، به چه سان یهودیان به کتابِ اِستر مِهر می ورزند، کتابی که با آرزوهای خونبار و کینخواهانه و کشتارگرانه شان همخوان است. آفتاب هرگز به قومی خون آشام تر و کینه توز تر از قومِ یهود نتابیده است، قومی که خود را قومِ خدا می انگارد و می پندارد که مأموریّت دارد تا فرمانِ خدای را که کشتارِ غیر یهودیان است به جا آورد. در واقع، مهم ترین چیزی که یهودیان از مسیح و ناجیِ خود انتظار دارند این است که همه ی غیر یهودیان به  شمشیر کشته گردند. یهودیان از همان زمان های نخستین اینگونه با غیر یهودیان رفتار کرده اند و اگر قدرت می داشتند باز همین سان رفتار می نمودند. »

[ مارتین لوتر، یهودیان و دروغ هایشان، صفحه ی ۲۵ از ترجمه ی فرانسوی Lady M ]

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید،
و نوشتار ها را به دیگر اندیشورزان نیز بفرستید!



                      

کانال فلسفی «تکانه»

03 Dec, 16:03


من که کاشانه و نام و نشانی داشتم به ناچار میهنم را وانهادم و در پِیِ کاشانه ای دیگر به چارسوی جهان رفتم. در هر سرزمینِ ناآشنایی دَمی ایستادم و با این پندار به خود گفتم: سرانجام رسیدم. ولی آن بوم بوی میهنم نمی داد و همه چیز و همه کس با من بیگانه بود. باز رفتم و رفتم. در این رفتن های بی آماج نامم را از یاد بردم. اکنون به هر ناکجایی که می رسم نامِ مرا می پرسند و منِ نامِ خود زِ یاد بُرده، هربار و دگربار می گویم: نامِ من «اوتیس» است. و من هنوز گُمِ راه ام بی مام و بی نام…

اوتیس = هیچکس


#خسرو_یزدانی
#تکانه
۲۶-۳-۲۰۲۴
@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید،
و نوشتار ها را به دیگر اندیشورزان نیز بفرستید!

کانال فلسفی «تکانه»

02 Dec, 09:16


‍ داستایفسكى مى گوید: 
«هماره به این مى اندیشم كه اگر ما روسها كه در روسیه ۸۰ میلیون و مسیحیِ  اورتودوكس هستیم و یهودیان كه در روسیه ۳ میلیون هستند، جابجا شویم و یهودیان روسیه ۸۰ میلیون و روسهاى مسیحى ۳ میلیون شوند، یهودیان با ما چه خواهند كرد ؟ [بیدرنگ داستایفسكى به خود پاسخ مى دهد] ما را آزار خواهند داد، نخواهند گذاشت در آرامش نیایش كنیم، با ما رفتارى مانند دوران ِسرواژ خواهند داشت [ومى افزاید] چه دارم مى گویم، بدتر از دورانِ یوغِ تاتارها رفتار خواهند كرد، بیگمان ما را بردۀ خود كرده و دمار از روزگارمان درخواهند آورد، پوستمان را خواهند كند و در آخر چون هیچ چیزِ دیگرى از براى چاپیده شدن نخواهیم داشت، به خاك و خونمان كشیده و نابودمان خواهند كرد.»
[یادداشتهاى یك نویسنده، شماره ۲۰


#خسرو_یزدانی
#تکانه   

                                                          @khosrowchannel


  به کانالِ فلسفیِ  « تکانه » در تلگرام  بپیوندید، 
  و نوشتار ها را به دیگر اندیشورزان نیز بفرستید!

کانال فلسفی «تکانه»

30 Nov, 14:09


https://t.me/khosrowchannel/5477

کانال فلسفی «تکانه»

30 Nov, 14:05


⤴️⤴️⤴️
خفتگانِ هزار و چهارسد ساله، سیاهچالی به نامِ «اسلامِ ایرانی» ساخته و ایران را در این سیاهچال به بند کشیده اند و آنگاه که سخن از میهن پرستی به میان می آید از ستایش و پاسداری از «ایران»ی می گویند که در سیاهچالِ اسلامِ ایرانی در بند است. خفتگانِ اسلام پناه هم رهاییِ ایرانِ در بند را می خواهند و هم ماندگاری در خفتن در گهوارهٔ اسلامِ ایرانی را. این پُرشماران همه چیز را می خواهند بی آن که از خود بکاهند و براستی ایرانی شوند. خفتگانِ اسلام پناه یکبار برای همیشه باید به خود بنگرند تا دریابند که آنان که بر اورنگِ فرمان نشسته اند همباوران و هم کیشانِ خودِ خفتگان اند. هر خفتهٔ اسلام پناهی باید در خود فرو رود و با دهشت دریابد که با ویرانگرانِ هزار و چهارسد ساله همگناه است. خفتگانِ اسلام پناه باید دریابند که نمی شود هم درخت را پرستید و هم گیاهِ زهرآگینِ پیچیده بر تنهٔ درخت را…
از برای این است که می گویم اندیشورزانِ ایران پرست و جنگیانی که در اندیشهٔ رهاییِ ایران اند باید نه به خفتگانِ اسلام پناه دل ببندند و نه به باختر ستایانِ مسخ. جنگیانِ میهن پرست باید جایگاهِ رهایی بخشِ اندیشهٔ ایرانی و راهِ ایرانی را دریابند و به ایرانیارانِ اندیشورز اعتماد داشته باشند. جنگیانِ میهن پرست اگر با اندیشورزانِ هم کیش و هم منش همدوش نباشند به بیراهه می روند. بینش و منش و روشِ ایرانی است که افق را نشان می دهد…
کودتای میهنیِ جنگیانِ میهن پرست تنها راهی ست که ایرانِ زخم خورده نیازمندِ آن است!

#خسرو_یزدانی
#تکانه
۱۰ آذر ۱۴۰۳
@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید،
و نوشتار ها را به دیگر اندیشورزان نیز بفرستید!

کانال فلسفی «تکانه»

30 Nov, 14:04


درختِ تنومندِ ایران و پیچکِ زهرآگین
اگر در رخدادهای پرشتابِ پیرامون ایران باریک شویم درمی یابیم که آنچه را اندیشکده ها سال ها پژوهیده و ریخت داده اند اکنون به زمانِ انجام و فرجامِش رسیده است. منطقه دیگر نمی تواند در ریختِ کنونیِ خود بمانَد و باید مرزها درنوردیده شوند و سرزمین ها آن ریختِ نوینی را به خود بگیرند که در نقشه های شومِ نوین آمده است. آن اندیشکده ها و آن نیروهای پاسدارِ اندیشکده ها بی گمان نه ایرانی اند نه پاکستانی نه سوری نه عربستانی بل به وارون نیروهای بزرگِ گلوبالیست هستند که نقشهٔ اکنونِ جهان را برنمی تابند و برای دگرگون سازیِ آن بسیار مصمّم و جدّی هستند…
۴۵ سال زیرِ چنگِ امت پرستان، ایران ناتوان تر از همیشه گشته و عباپوشان به گلوبالیست های بی میهن یاریِ فراوانی رسانیده اند. عباپوشان سیاست را اسلامی و اسلام را سیاسی کرده و بر اورنگِ فرمان نشانده اند. هر آن کس که بخواهد گامی در راهِ رهایی ایران بردارد باید آگاه باشد و بداند که نمی توان با نظامِ عباپوشان به ستیز برخاست بی آن که به اسلام شان تاخت. باختر می دانست که سامانِ فرمانروا بر روسیه سامانی ست که سیاست را با ایدئولوژیِ کمونیستی و ایدئولوژیِ کمونیستی را با سیاست در هم آمیخته است و نمی توان با یکی جنگید و آن دیگری را پاس داشت. روس ها خود نیز این را دریافتند و از ایدئولوژیِ کمونیستی بریدند و برای پیشگیری از فروپاشیِ کامل به مسیحیتِ اورتدوکس بازگشتند. در ایران نیز چنین است و حتا می توان گفت بسیار دشوارتر. عباپوشان و اسلام شان ۱۴۰۰ سال است که به مانندِ پیچکی زهرآگین به تنهٔ درختِ تنومندِ ایران پیچیده و از آن بالا رفته و در حالِ خشکانیدنِ آن است. ایرانیان باید از خود بپرسند که آیا زمانِ آن فرانرسیده است که یکبار برای همیشه درختِ کهنسالِ ایران را از این گیاهِ شوم برهانند؟ بی گمان ایرانیانِ پُرشماری از درون و در ژرفای خود به این گیاهِ کشنده زنجیر شده اند و با این افیون می زیند و آن را که درختِ کهنسال را پوشانیده با خودِ درخت یکی و هم سرشت می پندارند. پُرشمارانی ماندگاری درخت را وامدارِ این گیاهِ کشنده و شوم می پندارند. بیدار کردنِ این خفتگان کار آسانی نیست. نمی توان رهاییِ ایران را به بیدار کردن و بیدار شدنِ این خفتگان گره زد. نخست مردانِ تصمیم باید دست به کار شوند و با کودتای میهن پرستانه عباپوشان را کنار زنند. این کار تنها با جنگیانِ میهن پرست شدنی ست…
از همه سو رژیم را وامی دارند وارد میدانِ جنگی بیگانه با ایران بشود. گلوبالیست ها این بار می دانند رژیم از درون فروپاشیده و یارانِ اسلامی اش نیز ناتوان گشته اند. اکنون باید از خود پرسید آیا این شرایط برای رخدادی بزرگ یاری می رساند یا به فروپاشیِ ایران می انجامد؟ هولدرلین می گفت آنجا که خطر در چکاد باشد رهایی نیز آنجا فرامی روید. ولی بی گمان باید گفت: نه همیشه!
ایران اگر فرونپاشد باید دانست که از دلِ زخمی بزرگ دوباره سر برخواهد آورد. در اندیشهٔ آسایش از راهِ پس مانده های دسیسهٔ ۵۷ نباید بود. پیروانِ انقلابِ ۵۷ باید به همراهِ عباپوشان و اسلام برای همیشه از گسترهٔ فرمانرانی رانده شوند. ایران بی پادشاه و شاهنشاهی از میان خواهد رفت. جهان به سویی می رود که هر کشور و هر سامانی باید دریابد که زمان، زمانِ «یا رومی رومی یا زنگی زنگی»ست. گلوبالیست ها و امّت پرستان با دسیسهٔ ۵۷، ایرانیان را از راهِ ایرانی جدا کردند، تاج و تخت را بی تاجدار ساختند و ایرانیانِ زخم خورده در ستیز با عباپوشان راهِ ایرانی را گم کردند و به راهِ بی آسمان و بی خدای باختر کشیده شدند.
اکنون باید از خود بپرسیم که آیا براستی در اندیشهٔ رهاییِ ایران هستیم؟ اگر چنین است پس باید دریابیم که زمان تنگ است. باز می توان از خود پرسید آیا ناتوان شدنِ بازوهای رژیمِ عباپوشان و تباهیِ فراگیر در کشور، میهن پرستانی را در سازمان های جنگی به اندیشیدن واخواهد داشت تا به خود آیند و برای رهاییِ میهن چاره ای بجویند؟ در این راه اندیشورزانِ میهن پرست کدامین بینش و منش و روش را پیشِ پای جنگیانِ میهن پرست می نهند؟ این اندیشورزان کدام کسانند و خود چگونه می اندیشند؟ این اندیشورزانِ میهن پرست با کدامین آیین ها و منش ها و با کدامین نمادها به یاریِ جنگیانِ میهن پرست می شتابند؟
ایرانیانِ پُرشماری مسخِ فریب های باخترند و می پندارند که گذر از نظامِ عباپوشان بی رنج و شکنج و با یاریِ باختر پیش خواهد رفت. همانگونه که نمی توان با یاری و توانِ خفتگانِ اسلام پناه ایران را رهانید همانگونه نیز نمی توان به باخترپرستان دل و امید بست. اندیشورزانِ ایران اندیش و جنگیانِ میهن پرست راهِ بسیار دشواری در پیش دارند. ولی این تنها راهی ست که شاید بتواند ایران را از چنگِ اسلام و باختر برهاند.
⤵️⤵️⤵️

کانال فلسفی «تکانه»

27 Nov, 18:05


سهراب می گوید:
«گاه زخمی که به پا داشته ام
زیر و بم های زمین را به من آموخته است»

می گویم:
باورم کن براستی هر آن چه می گویم، همانی است که می زیم.
من هرگز در زندگی ام چیزی را برنگزیدم.
دستِ سرنوشت است که هماره مرا این سو و آن سو کشانیده است.
هنگامی که بینشی در من می نشیند،
آن است که مرا می برد و نه من آن را.
من هماره با اندک ها سرکرده ام.
باورِ ژرف، آدمی را از درون دارا و سرافراز می کند.
فلسفِش به مانندِ عرفان و آیین، آدمی را از رشک ورزی دور می سازد،
در آدمی دلیری می آفریند تا گونهٔ دیگری به زندگی بنگرد.
فلسفیدنِ راستین، آدمی را بیدار دل می سازد،
آن گاه آدمی عشق و مِهربانی را گونهٔ دیگری می زید،
گونهٔ دیگری دوست می دارد،
گونهٔ دیگری دوست داشته می شود.
بهای سنگینِ فلسفیدنِ راستین، گونهٔ ویژه ای از تنهایی است.
فیلسوفِ راستین به هزارانِ گونه گزارش می شود ولی دریافته نمی گردد.
به باورِ من، فیلسوف هماره با رنج و شکنج و نداریِ زمانه هم خانه است.
اگر آوای درون، آدمی را به راهِ فلسفیدن کشاند، باید رفت و رنج و نداری را برتابید.
رهِ فلسفه، آن راهِ پُر ز اخترانِ روشنفکری نیست.
فلسفه، بی فانوس رفتن و گام نهادن در راه های تیره و تار است.
فلسفه از آسایش و خوشباشی نیست که برون تراوَد.
فلسفه با دهشت و شگفتی آغاز می شود.
کانونِ فلسفه مرگ است چراکه این مرگ است که به زندگی چم می بخشد.
فلسفش، گلاویز شدن با پرسش های بی پاسخ در روبارویی با مرگ است.
پس…
فلسفه بیدار شدنِ پیامی است در ژرفایِ نهانِ آدمی.
سرنوشت بیدار می کند و دیگر نمی توان خُسبید.
هرگز هرگز…
در راهِ پُر ز زیر و بمِ فلسفه،
فیلسوف از دیگران عقب می ماند، ندار می ماند، زمین می خورد، ریشخند می شود.
امّا…
دارای راستین فیلسوف است، پیشتاز و پیشران فیلسوف است.
ولی…
فیلسوف پیامبرِ بی پیرو است.
سرنوشت، فلسفش را در ژرفای برخی می نشاند،
آن گاه پیامدش هر آنچه که هست را باید پذیرفت و زیست.
فیلسوف، فرزندِ سرنوشت است.
فیلسوف، سرنوشت زی ست نه سرنوشت ساز.
فلسفه همانا زیستن بر لبهٔ تیغ است.
فلسفه از زخم های ماندگار می گوید.
بیداریِ فیلسوف وامدارِ زخم های ماندگار است.
در دلِ شب های بی پایانِ روزگاران،
فیلسوف نیز چون دگران در خوابِ خوش می آرامید،
اگر آن زخم های ماندگار نمی بودند.


کانالِ فلسفیِ « تکانه »

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel

کانال فلسفی «تکانه»

25 Nov, 15:34


سالِ ۱۹۶۶، هایدگر در گفت و گویِ پُرآوازه اش با اشپیگل، دوران را دورانِ چیرگیِ تکنیک می خوانَد و می گوید:
«مردم در بخش‌هايی از زمين كه دارای تكنو‌لوژیِ پيش‌رفته است، در بر‌خورداریِ كامل به‌ سر‌ می بَرند. ما در رفاه زندگی می كنيم. واقعاً كم‌و‌كاستیِ ما چيست؟ اين‌ كه امور در‌حالِ انجام است، دقيقاً همان چيزی ست كه هراس می‌آورَد. همه‌ٔ امور در‌حالِ انجام است و اين كار‌كرد بيش‌تر و بيش‌تر ما را به كار‌كردِ ديگری سوق می ‌دهد و تكنو‌لوژی آدمی را از زمين بر‌می‌كَنَد و از ريشه در‌می‌آورَد. من اخيراً پس از تماشای عكس‌هايی كه از ماه از زمين گرفته‌شده، وحشت كردم. شما را نمی‌دانم. ما ابداً به بمبِ اتم نياز نداريم؛ ريشه‌كنیِ آدمی پيشا‌پيش اتّفاق‌ افتاده‌است. تنها روابطِ محضِ تكنيكی براي ما باقی مانده‌ است. آن‌چه امروزه بشر روی آن زندگي می‌كند، ديگر زمين نيست.»

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel

به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید.

کانال فلسفی «تکانه»

24 Nov, 08:21


ما همه، زیر هنایش (تأثیر) بسیارانی می‌زی‌ایم، چه بدانیم چه ندانیم.
در نهانِ ما، انگاشته‌ها، پنداشته‌ها و نگاشته‌های بسیارانی رخنه کرده و
تَه‌نشین شده‌اند.
استوره‌ها، آیین‌ها، تاریخِ خود و دِگران، بی آنکه بدانیم، در ما می‌زیند.
این دانه‌ها در خاکِ نهانِ ما افتاده،
اشکِ شادی و غم بر آن‌ها چکیده و آفتابِ بیم و امید بر آن‌ها تابیده است.
این دانه‌ها در ما جوانه زده، روییده و بالیده‌اند.
آن‌ها در ما می‌زیند و گاه ما آن‌ها را کهنه و مُرده می‌پنداریم.
آن‌ها اگر در ما نَرویَند و بمیرند، ما را دِگر زنده نتوان خواند.
ما با آن چه به ما رسیده و در ما روییده، زنده‌ایم.
آن گاه که بَر «به ما رسیده‌ها» بیفزاییم، آن‌ها با ما می‌مانند و می‌بالند.
آن گاه ما نیز به پسِ رفتن، چون دانه،
در خاکِ نهان دِگران می‌افتیم و می‌روییم.
آن گاه ما نیز به رازِ شگرفِ هستی افزوده می گردیم.
آن گاه جاودانه بالیده و کاویده می‌شویم…

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel

به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید.

کانال فلسفی «تکانه»

23 Nov, 09:05


https://t.me/khosrowchannel/3754

کانال فلسفی «تکانه»

23 Nov, 09:04


‍ « وه، ای انسان وال را ثنا بگو و خود را چون او بساز، تو نیز میانِ یخ گرم بمان. تو نیز در این دنیای بزی بی آنکه از آن باشی. در استوا خنک باش و در قطب خونت را روان نگاهدار. ای انسان، همچون گنبد عظیم پطرس قدیس در رُم و همچون والِ بزرگ در همه ی فصل ها، گرمای ویژه ی خود داشته باش.»
[ هرمان ملویل، موبی دیک، صفحه ی ۲۳۷، ترجمه ی پرویز داریوش ]
————-//////////————————————————————-
« در برخی روان ها عقابی هست که هم می تواند به سیاه ترین گردنه ها سقوط کند و هم می تواند بار دیگر اوج بگیرد و در زیر آفتاب از دیده نهان شود. و اگر هم جاودانه در آن گردنه ها پرواز کند، گردنه ها در کوهستانند و بدان گونه عقاب کوهستانی حتّا در آن هنگام که پروازش پستی گرفته باز هم از همه ی پرندگانِ دیگر که در جلگه اند بالاتر و برتر است، هرچند آن پرندگان اوج گرفته باشند.»
[ هرمان ملویل، موبی دیک، صفحه ی ۳۱۸، ترجمه ی پرویز داریوش ]
—————/////////—————————————————————————————///////———
«امپراتور
حال که من این پول را به همه تان می دهم، دست کم، هریک از شما بگوید چگونه به کارش خواهد زد.
یک غلامبچه ( که سهم خود را می گیرد )
زندگی در بی غمی خواهم گذراند، شاد و آرمیده.
دیگری ( به همان ترتیب )
به دلبرم یک انگشتری و یک زنجیر خواهم داد.
یک پرده دار ( در حالی که می گیرد )
از این پس، شرابی دو بار بهتر می نوشم.
دیگری ( به همان ترتیب )
در جیبم، تاس های بازی از شادی وول می خورند.
یک نجیب زاده ی روستا نشین ( با سر و روی جدّی )
زمین ها و خانه ی اربابی ام را دیگر نباید به رهن بگذارم.
دیگری ( همان گونه که پیشین )
یک گنج؟ من آن را به گنج های دیگرم منضَم می کنم.
امپراتور
امیدوار بودم به شما جرأتِ اقدام به کار بدهم؛
گرچه کسی که شما را شناخته باشد، از رفتارتان تعجب نخواهد کرد.
می بینم که صد گنج اگر به پای تان ریخته شود
شما را در آنچه بوده اید عوض نخواهد کرد.»
[ ی.و.ف. گوته، فاوست، صفحه ی ۱۸۷، ترجمه ی به آذین ]

کانالِ فلسفیِ « تکانه »
۱۳ آوریل ۲۰۱۹
#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel

کانال فلسفی «تکانه»

21 Nov, 18:49


شانس کسایی که آنلاینن
لیست تا ساعاتی دیگر حذف می‌شود ...

کانال فلسفی «تکانه»

21 Nov, 18:48


ورود به کانالVIPرایگان فقط تا امشب🎈

کانال فلسفی «تکانه»

21 Nov, 18:48


امشب به مناسبت تولد خودم لیستی از بهترین چنل های VIPرو که فروشی هستن رو خریداری کردیم امشب رایگان قرار میدیم :🙏
https://t.me/addlist/JeX8zwSDVGUwYThk

کانال فلسفی «تکانه»

21 Nov, 08:29


https://t.me/khosrowchannel/2691

کانال فلسفی «تکانه»

20 Nov, 08:07


پاره ای از نامهٔ هفتمِ افلاتون:

[برای دانستنِ اینکه شخصی]براستی شیفتهٔ فلسفه و زندگیِ سازگار با فلسفه شده است یا نه، روشی خاص وجود دارد که نباید از اهمیتش غافل بود. برای آزمودنِ کسی که مغزِ خود را از معلوماتِ گوناگون آکنده است، راهِ آزمایش این است که به او نشان دهند که وسعت و عظمت آن دانش ها به چه اندازه است و چه مقدار کوشش و پایداری و رنج و مشقت لازم است تا کسی بتواند به عمق آنها برسد.
اگر کسی که این اشارات را می شنود براستی فیلسوف است و لایق بهره وری از دانش حقیقی است، یعنی دارای روحی است که پیوند با ابدیت دارد و شراره ای از الوهیت در اوست، چنان می شود که گویی راهِ شگفتی ها را به او نموده اند و بی تأمّل گام در راه می نهد و حاضر نمی شود دمی زندگی کند بی آنکه در این راه گامی پیشتر برود. بدین سان همهٔ نیروی خود را صرف این سلوک می کند و دمی دست از دامنِ راهبر برنمی دارد تا آنکه یا به دلالت او به مقصود برسد و یا به هنگامِ سیر و سلوک چنان قابلیّتی روحی بدست آوَرَد که بتواند بقیهٔ راه را بی راهنما بپایان برساند. این گونه کسان، به هر شغل و مقامی باشند، همهٔ جان و تن خود را وقفِ فلسفه می سازند و در همهٔ زندگی روشی در پیش می گیرند که در نتیجهٔ آن همواره دارای دلی بیدار و روحی آماده و هشیار و فکری روشن و فهم و عقلی توانا باشند، و از هرگونه زندگیِ دیگری بیزار می گردند.
ولی آنان که در حقیقت فیلسوف نیستند و فقط مشتی معلومات سطحی بدست آورده اند همچون کسانی که سطحِ پوستِ بدن خود را در آفتاب به رنگِ قهوه ای درآورده باشند، همین که از وسعت رشته ای از علم تصوری پیدا کردند و از مشقاتی که برای رسیدن به آن ضروری است اطلاع یافتند، بزودی درمی یابند که پیمودنِ این راه برای ایشان میسّر نیست. گروهی هم چنین می پندارند که همهٔ علوم را در سینه دارند و لازم نیست در این راه زحمتِ بیشتر بکشند. چنانکه گفتم، این بهترین راهِ آزمایش کسانی است که تواناییِ رنج کشیدن ندارند، و برای آزمایش آنان باید این روش را در پیش گرفت تا در آینده گناه را به گردنِ آموزگار و راهنمای خود ننهند بلکه بدانند که گناه از خودِ ایشان است که نمی توانند از عهدهٔ آنچه در این راه لازم است برآیند.»

[افلاتون، نامهٔ هفتم، 340b-341a، ترجمهٔ محمد حسن لطفی، با اندکی دست کاری]

کانالِ فلسفیِ « تکانه »

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel

کانال فلسفی «تکانه»

18 Nov, 18:06


‍ ‍ پایانِ بی پایانِ جهان!
ابلیس به ریختِ دخترکِ هفت ساله ای به میانِ فرشتگان رفت. از او پرسیدند کیستی، از کجا می آیی و چگونه توانستی به میانِ ما آیی؟ آیا با زبانِ ما آشنایی؟ ابلیس گفت: خانه ام جایی بسیار گرم در زیرِ زمین است. پیشه ام آموزگاری است و در آزمایشگاه کار با آتش را به شاگردانم آموزش می دهم. پیشهٔ پُرشوری است. «او» مرا به راه و روشِ خود در میانِ شما پدیدار ساخت. فرشتگان پرسیدند: چرا خودِ «او» مانندِ همیشه با ما سخن نمی گوید؟ ابلیس گفت: چراییِ آنچه «او» می کند از ناآگاهی و گمانمندی ست. از من خواست این جا باشم و اکنون این جا هستم. چندی در میانِ شما خواهم ماند و آن دم که مرا بخواند ناپدید خواهم گشت و پیشِ «او» خواهم رفت. فرشتگان گفتند: شاید «او» گمان می کند آنچه از ما می خواهد را نمی انجامیم و تو را فرستاده تا از کرده ها و ناکرده هامان آگاهش کنی. سپس گفتند: ولی «او» همه چیز را می بیند و همه چیز را می دانَد. ابلیس گفت: من هر از گاهی «او» را می آزمایم؛ باورم کنید «او» هیچ چیز نمی دانَد و آنچنان هم توانا نیست. فرشتگان گفتند: می خواهی بگویی تو دخترک از «او» در برخی چیزها و کارها داناتر و تواناتری؟ ابلیس گفت: بی گمان چنین است چرا که آزموده ام. فرشتگان نگاهی به هم انداختند و گمانمندی به «او» در چشمانشان پیدا بود. یکی از فرشتگان گفت: این در چمِ آن است که «او» از آغاز ما را فریب داده است و دیگر نباید در برابرِ «او» سر فرودآریم. باید همگی آسمان را وانهیم و تنهاترش سازیم. ابلیس فرشتگان را گفت: اکنون که خود را توانا می یابید و می خواهید بی نیاز به «او» و بی «او» باشید، با من بیایید تا زمینیان را نیز آگاه سازیم تا آنان نیز از ستایشِ «او» دست شویند و به ما بپیوندند. فرشتگان پذیرفتند و خواستند تا به سوی زمین بال بگشایند که پرهایشان ریخت و به زمین فروکوبیده شدند. برخاستند و زخمی و نالان به پیرامون خود نگریستند. بر پاهایشان زنجیرهای سنگینی یافتند. شب بود و از دخترک نشانی نبود. جانداری دهشتبار که از چشمانش آتش برون می زد همراهشان بود و با تازیانه آنان را به سوی گودالی بزرگ و تاریک می راند. از گودال پایین رفتند و با جهانی آتشین روبارو شدند که آنچنان گسترده بود که نه آغازش پیدا بود و نه پایانش. آدمیان و فرشتگانِ پیشین را دیدند که پُرشمار تر از شن های کنارِ همهٔ دریاها بودند. همه با آتش سر و کار داشتند ولی هر کدام شادمان سرگرمِ گزارشِ کاری ویژه بود. یکی به جان و مالِ مردم آتش افکنده بود، دیگری آتشِ رشک در دل ها روشن کرده بود و آن دیگری زیرِ دیگِ کین آتش افروخته بود، گروهی خندان از به پا کردنِ آتشِ آشوب می گفتند و گروهی دیگر از آتشِ خانمانسوزِ باورهای کوری که به راه انداخته بودند می گفتند و به خود می بالیدند. آسمان تهی بود و ابلیس بر فرجامین گروه از فرشتگان نیز چیره گشته بود. در آن آسمانِ بالا «او» تنهای تنها بود و می گریست. بر روی زمین مردمانی کم شمار می زیستند. آفتاب بسیار کم تاب شده بود. آدم ها با هم سخن نمی گفتند، جدا از هم و در تنهایی یا زاری می کردند یا می خوابیدند. آسمانِ بالا آنچنان از زمین دور بود که نه «او» زاریِ آدمیان را می شنید و نه آدمیان آوای گریستنِ «او» را می شنیدند. ابلیس در اندیشهٔ فریفتنِ آن اندک مردمانی بود که بر روی زمین می زیستند. او می دانست که به زودی «او» از دردِ تنهایی و بی کسی خواهد مُرد. ابلیس رو به آتش افروزان کرد و گفت: این جا پایانِ جهان است و من فرمانروای این جهانِ فرجامین ام. این جا پایان هرگز پایان نمی یابد. و همهٔ روزگارانِ در پیش مرا خواهند ستود، از من یاری خواهند جُست و مرا «او» خواهند خواند…
و چنین نیز شد. اکنون آن «او» مرده است و همهٔ ستایندگان و یاری جویان، ابلیس را «او» می خوانند!

#خسرو_یزدانی
#تکانه
۲۷ اکتبر ۲۰۲۲
@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید،
و نوشتار ها را به دیگر اندیشورزان نیز بفرستید!

کانال فلسفی «تکانه»

15 Nov, 14:52


هایدگر افسانهٔ cura (به آلمانی sorge) را بازگویی می کند و سپس نگرِ خود در بارهٔ آن را می آوَرَد:

«یک روز که پروا از کنار رودخانه ای می گذشت پُشته ای گِل دید: اندیشناک مُشتی از آن برداشت و به شکل دادن اش پرداخت. در حالی که به چیزی که ساخته بود می اندیشید ژوپیتر [زئوس] فرا رسید. پروا از او خواست در چیزی که ساخته بود روح بدمد. ژوپیتر با طیب خاطر پذیرفت. اما وقتی پروا خواست نامِ خود را به آن گِل شکل یافته ببخشد ژوپیتر نهی کرد و خواست که نام خودِ او بر آن نهاده شود. هنگامی که پروا و ژوپیتر بر سرِ نام نزاع می کردند زمین(Tellus) نیز پیدا شد و خواست که آن مخلوق به نام او خوانده شود، زیرا تکه ای از پیکرِ خود را به آن بخشیده بود. ستیزه گران ساتورن[کرونوس] را به داوری خواندند، و ساتورن این حکم را، که عادلانه می نمود، جاری کرد: تو ای ژوپیتر، چون به آن روح عطا کرده ای باید به هنگام مرگ اش روح را، و تو ای زمین، چون به آن جسم هدیه کرده ای باید به هنگام مرگ اش جسم را بستانی. اما چون پروا ابتدا به این موجود شکل بخشیده است می تواند تا وقتی که این موجود زنده است صاحب آن باشد. اما چون بر سرِ نام اش نزاع می کنید بگذارید “homo” نامیده شود، زیرا که از humus(خاک) ساخته شده است.»
این شاهد پیشااونتولوژیکی از آن رو اهمیتی ویژه کسب می کند که نه تنها به طور کلی “پروا” را چیزی می بیند که موجود انسانی “مادام العمر” به آن تعلق دارد بلکه این تقدمِ “پروا” در همبستگی با تقویم آشنای انسان به مثابه ترکیبی از جسم(خاک) و روح نمودار می شود.[پروا ابتدا شکل بخشیده]: این هستنده “سر منشأ” هستی اش را در پروا دارد.[پروا می تواند تا وقتی این موجود زنده است صاحب آن باشد]: این هستنده هرگز از این سر منشأ خلاصی نمی یابد بلکه سخت به آن مقیّد است و مادام که این هستنده “در جهان” است یکسره در تسلط آن است. در-جهان-هستن مُهرِ پروا، که متناسب با هستیِ اوست، خورده است. این هستنده نامِ(homo) را نه در ارجاع به هستی اش بلکه از حیث چیزی که از آن ساخته شده است(humus) به خود می گیرد. تصمیم در این باره که هستیِ نخستینیِ این مخلوق را در چه باید دید به ساتورنوس، زمان، واگذار می شود. بدین ترتیب تعیین پیشااونتولوژیکی. ذات انسان که در این افسانه به نمایش درآمده است پیشاپیش آن نوع هستی را پیش چشم آورده است که سرتاسر بر گذر زمان مند او در جهان حاکم است. تاریخِ دلالت مفهوم اونتیکی “cura”[پروا] حتی مجال نظر بر ساخت های بنیادین دیگری از دازاین را فراهم می آورد. بورداخ توجه مارا به معنای دوگانهٔ اصطلاح “cura” جلب می کند که نه فقط بر “زحمت مضطربانه” بلکه بر “مواظبت” و “فداکاری” نیز دلالت دارد.»
[مارتین هایدگر، هستی و زمان، ترجمهٔ عبدالکریم رشیدیان، صفحاتِ ۲۶۱-۲۶۰]
[در ترجمهٔ سیاوش جمادی به صفحاتِ ۴۶۲-۴۶۰ نگاه شود]

پروا par.vā:
“ترس، بیم، هراس”(نفیسی): شرح این قصه مگر شمع برآرَد به زبان - ورنه پروانه ندارد به سخن پروایی(حافظ)
نیست پروا تلخ کامان را ز تلخی های عشق. - آبِ دریا در مذاقِ ماهیِ دریا خوشست(صائب)؛ “رغبت، توجّه(نفیسی)، اعتنا، التفات”: در حالتی که مَلِک را پروای او نبود عرضه داشتند که فلان درویش ایستاده است(گلستان… گفت سلطان ترا می طلبد. گفت ما را پروای صحبت او نیست(فصوص الآداب).
احتمالاً به لغت پارتی: prm’w[parmāw]] “ترس، وحشت” مربوط است.
[محمد حسن دوست: ریشه شناختی زبان فارسی، جلد دوم، شمارهٔ ۱۱۵۷، صفحهٔ ۶۷۲
]


#خسرو_یزدانی
#تکانه
۱۵-۱۱-۲۰۲۴
@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید،
و نوشتار ها را به دیگر اندیشورزان نیز بفرستید!

کانال فلسفی «تکانه»

14 Nov, 18:49


‼️ این فرصت طلایی رو از دست ندید. لیست به زودی حذف میشه

کانال فلسفی «تکانه»

14 Nov, 18:49


بیا اینجا هر روز تست زبان بزن ❤️

کانال فلسفی «تکانه»

14 Nov, 18:49


🟠  لیستی از  بهترین کانال های تلگرام ✧ رایگان

👇👇👇👇

https://t.me/addlist/jwBzwJqjJdg2Nzhk


🌟برای ورود به کانال‌ها لطفا  کلیک  کنید٪
⬆️⬆️⬆️⬆️

کانال فلسفی «تکانه»

13 Nov, 09:39


در روبارویی با دشمنانِ میهن مان هاج و واج نمانیم و گیج و ویج سخن نگوییم!

سن پل می گفت:
اگر از کُرنا نوایی مغشوش برخیزد، چه کس مهیّای نبرد خواهد شد؟

[رسالهٔ نخست به کُرنتیان، بخشِ ۱۴ بندِ ۸، ترجمهٔ پیروز سیار، صفحهٔ ۸۵۶]

#خسرو_یزدانی
#تکانه
۱۳-۱۱-۲۰۲۴
@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید،
و نوشتار ها را به دیگر اندیشورزان نیز بفرستید!

کانال فلسفی «تکانه»

12 Nov, 09:21


راه ها بسیارند…
می توان رفتن و آزمودنِ یکایکِ راه ها را آرزو کرد ولی نمی توان در آن ها گام نهاد.

هرکس تنها یک راه را تا پایان می پوید.
سرنوشت اینچنین با هرکس به زبانِ خودِ آن کس سخن می گوید.

۲۹-۸-۲۰۲۳

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید،
و نوشتار ها را به دیگر اندیشورزان نیز بفرستید!

کانال فلسفی «تکانه»

11 Nov, 11:59


‍هرچه تَنَم از میهن دور و دورتر شد
جانَم به آن نزدیک و نزدیک تر گشت.
هرچه تَنَم به باختر نزدیک و نزدیک تر شد
جانَم از آن دور و دورتر گشت.
اکنون دیگر دیری ست جان و تَنَم
خاکِ آشنا را در پندار می بوید و
بر بامِ زمان خانه را می جوید.


#خسرو_یزدانی
#تکانه
۳۱ مارس ۲۰۲۱
@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید!

کانال فلسفی «تکانه»

11 Nov, 10:17


زمانه ما را می آزماید!
بر فرازِ سپندْ سرزمینِ ایران، پرهیبِ(شبح) جنگ در گشت و گذار است. روشنفکران، این ولشدگانِ زمانهٔ تیره و تار و وامدارِ دستهٔ روشن نگران، که سراسرِ گفته ها و نوشتارهایشان، آکنده از جهان میهنی بودن و انسانگرایی است، نه خاک را سپند می شمارند نه والامنشی و نژادگی را ارج می نهند و نه به پای خویشکاری و سرنوشت ایستادن را درمی یابند. روشنفکران هماره خانه را نه بر خاک که بر پندارهای وام گرفته از دگران بنا می کنند. استوره ها، آیین ها و تاریخِ کهن و هنوز جان دارِ ایران، هماره ایستادگی و مهر به خاک و سرزمین را پاس داشته اند. نیاکانمان هماره کوشیده اند فرزندان خود را مهرورزِ این آب و خاک بپرورند. همهٔ ماندگاری ها به ایستادگی بر پیمان ها گره خورده اند. روشنفکر نه به استوره باور دارد، نه به آیین، نه به نیاکان. روشنفکر با خاکِ ناسپندِ بیگانه، سازگارتر است. روشنفکر، چه بی دین و چه دینی، هماره بیگانه را بهتر و مِهتر می شمارَد. روشنفکری در روبارویی با فلسفِشِ آیین باور بود که به خود ریخت بخشید. روشنفکر هرگز یک کنشمندِ بخودایستا نبود. روشنفکری یک واکنش است. ایران می خواهد با خدایان و استوره ها و آیین ها و تاریخِ خود بزیَد. ایران می خواهد نه تاراج گر باشد و نه باژگزار. آن جا که خود بودیم و خویشکاریِ خود می زیستیم، همگان ما را گرامی می داشتند و می ستودند. آن جا که خود نبودیم، خویشکاریِ خود نزیستیم و باژگزارِ اندیشهٔ بیگانگان شدیم، خوارمان داشتند و نکوهشمان کردند. مردمانِ ایران زمین، زمانهٔ سرنوشت سازی را می زیند. نیاکانمان در دلِ هزاره ها ماندند، چراکه با پیمان ها زیناوند بودند. نیاکانمان در دلِ هزاره ها ماندند چرا که پیمان ها را پاس داشتند، سختی ها را به جان خریدند، ایستادند و جنگیدند و آن گاه زیبندهٔ کامیابی ها و شادی هاگشتند. نیاکانمان چون خویشکاریِ خود را می زیستند، هم خود و هم دگران را گرامی می داشتند. آن که خود را گرامی ندارد و خویشکاری نشناسد، دگران را چون خدایگان خواهد ستود. روشنفکر باشنده ای کِهْ مَنِش است که همه را می ستاید و خود و نیاکانِ خود را خوارداشته و نکوهش می کند. روشنفکر پیمان نمی بندد، او پیمانِ بستهٔ نیاکان را می شکند. راهِ نیاکان، راهِ پیمان با خدایان و پیمان با بینش و مَنِشِ این آب و خاک است. ایران در خطر است. نباید به بیراههٔ روشنفکرانِ بیگانه پرست گام نهیم. روشنفکران، ریشه در خاکِ دیگران دارند. زمانه هماره مردمانِ با آیین را می آزماید. شوربختانه اندکند آنان که آوای فراخوانِ نیاکان می شنوند. استوره ها، آیین ها و نیاکان، ما را برای پدافند از سپندْسرزمینِ ایران فرامی خوانند. پیمان ها گر شِکنیم، خود را می شِکنیم. ایران در خطر است. زمانه ما را می آزماید!


کانالِ فلسفیِ « تکانه »

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel

کانال فلسفی «تکانه»

11 Nov, 09:42


« ذات سرآغازین (λέγειν(legein و (νοεΐν (noein در ratio ناپدید می گردد. همین که خواجگیِ ratio رونق می گیرد، همهٔ روابط وارونه می گردند. زیرا اکنون فلسفهٔ قرون وسطی و فلسفهٔ عصر جدید هر دو ماهیت یونانیِ λέγειν و νοεΐν و (logos)λόγος و (nous)νοΰς را بنا به مفهومی که از ratio دارند توضیح می دهند. لیکن این توضیح دیگر روشن نمی کند بل در ظلمت فرو می برد. روشنگری[Aufklärung] برآمدگاه ذاتی تفکر را تاریک می کند. روشنگری اصلاً هرگونه راه دستیافت به تفکر یونانیان را مسدود می کند. منتها این گویای آن نیست که فلسفهٔ پسا یونانی نادرست و کژراهه است. این امر حداکثر گویای آن است که فلسفه در عینِ همهٔ منطق و دیالکتیکش به شرح این پرسش نایل نیامده است که “چه باشد آنچه خوانندش تفکر؟”. فلسفه از این پرسشِ نهان مانده به غایت دور می شود آن گاه که کارش به این اندیشه می کشد که تفکر باید از شک آغاز گردد.»

[مارتین هایدگر، «چه باشد آنچه خوانندش تفکر؟»، صفحهٔ ۳۹۱، ترجمهٔ سیاوش جمادی]

کانالِ فلسفیِ « تکانه »

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel

کانال فلسفی «تکانه»

11 Nov, 09:32


«فقدانِ خدا بدین معناست که هیچ خدایی دیگر آدمی و چیز ها را، روشن و آشکار در خود گرد نمی آوَرَد تا تاریخِ جهان و اقامتِ آدمی در آن را سامان بخشد. ولی در فقدانِ خدا حتی چیزِ بدتری خود را آشکار می سازد. نه تنها خدایان و خدا گریخته اند بلکه درخشندگیِ خدا در تاریخِ جهان خاموش گشته است. زمانه ی شبِ جهان، زمانه ی تنگدستی است، زیرا هر دم تنگدست تر می گردد. زمانه آن چنان تنگدست گشته که دیگر حتی توانِ باز شناختنِ فقدانِ خدا چونان فقدان را هم ندارد.»

[هایدگر، چرا شاعران؟ HOLZWEGE
ترجمهٔ من، از متن فرانسه: chemins qui ne mènent nulle part، ترجمهٔ Wolfgang Brokmeier، صفحهٔ ۳۲۳
و متن ایتالیایی sentieri interrotti ترجمهٔ Pietro Chiodi، صفحهٔ ۲۴۷ می باشد.]
[ترجمهٔ عباس منوچهری در مجموعه ای به نامِ «شعر، زبان و اندیشه رهایی، صفحهٔ۱۸۸ آمده است]

کانالِ فلسفیِ « تکانه »

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel

کانال فلسفی «تکانه»

09 Nov, 16:48


آوای کهن ریشه ها از دلِ خاک شنیده می شود: رزم آوران تا به کِی شکیبایی؟

مهرورزانی برای نیرومندیِ میهن، برای مهرآیینی، برای آبادانی، برای بهزیستی، برای دانایی، برای تندرستی، برای شادیِ مردمان می کوشیدند. «ما» بی آنکه به آنهمه رخداد نگاهی بیفکند نشسته بود و در آرامش زندگی می کرد. دسته هایی سیه دل و چرک اندیش دست اندرکار بودند. می آمدند و این «ما»ی بی خبر را برمی انگیختند. می آمدند، بینش ها و باورهای بیگانه با این آب و خاک را در پندار های «ما» رخنه می دادند. کشورهای بیگانه تواناتر شدنِ هر روزهٔ ایران را می دیدند و این توانمندی را برای چپاولگری های خود زیانمند می یافتند. باختر با هر دو چهرهٔ خود (لیبرالیزم- کمونیزم) از یک سو و اسلام از دیگر سو، از بیرون و از درون؛ دشمنانِ نهالِ رستاخیز بودند. شوربختانه در دلِ سامانِ فرمانروا نیز دستانی آلوده به هر سه زهرآبه در کار بودند. نهالِ رستاخیز هنوز آنچنان پرتوان نبود که بتواند در آن توفانِ بنیاد برانداز تاب آوَرَد و نَشکَنَد. آن نهالِ شکسته را نتوانستند از ریشه برکنند ولی گرداگردِ آن شن ها ریختند و خار و گَوَن کاشتند. آن پُرشماران «ما» گِرد آمدند و از برای شکسته شدنِ آن نهالِ رستاخیز دست افشاندند، پای کوبیدند و شادی ها کردند. گَوَنبانان آمدند و «ما» را گِردآوردند؛ برای «ما» از شومی و زشتی بوستان ها و از ریبایی و سودمندی خارها و گَوَن ها گفتند. «ما» آغوش گشود و گَوَنبانان را خوش آمد گفت. «ما» برای ماندگاری آن خارها، گَوَن ها و گَوَنبانان به خدایِ شنزارها نیایش کرد. پُرشمارانْ«ما» در صف های بلند ایستاد و از میانِ دو گزینهٔ گلستان و گَوَنزار دومی را برگزید. رزم آوران پروانه نیافتند تا آن کنند که می بایست. سیه دلان بر سینه های سپهسالاران سربِ داغ باریدند.
و آنگاه ایران با خدایان و آیین هایش تنها ماند و خونابه گریست…
آنان که بر اورنگِ فرمان نشستند زود دریافتند که هیچ اندوخته ای و هیچ دانشی برای پیشبردِ آماج های ویرانگرشان ندارند. از همان آغاز دودستگی رخ نمود. دسته ای خواستند اسلام شان با کمونیزم همانندی یابد و دستهٔ دیگر اسلام را خواستند با لیبرالیزم درآمیزند. نه آن شد، نه این. دهه ها نادانی و بی مهری با ایران به بیماریِ دهشتباری دگر گشت، ایران را از تب و تاب انداخت و ناتوان کرد. بیش از چهار دهه است که «ما» با پای برهنه بر خار و گَوَن ره می پوید ولی هنوز هم با رستاخیزِ ایران بی مهری می کند.
ریشه های نهالِ رستاخیز کهن اند و نمی خشکند مگر آن که از بیخ و بن سوزانیده گردند. کهن ریشه ها امروز در خطرِ نابودی اند. توفانِ آن «ما» که نهالِ رستاخیز را با تبر اسلام بشکست دوباره خیابان ها را درمی نوردد.
«ما» این بار با دشنهٔ لیبرالیزم به گَوَنزار یورش آورده است. «ما» این بار نیز کشته می دهد و کشته می گیرد.
و باز ایران با خدایان و آیین هایش تنهاست و خونابه می گرید.
آوای کهن ریشه ها از دلِ خاک شنیده می شود: رزم آوران تا به کِی شکیبایی؟

#خسرو_یزدانی
#تکانه
۳۰-۱۱-۲۰۲۲
@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید،
و نوشتار ها را به دیگر اندیشورزان نیز بفرستید!

کانال فلسفی «تکانه»

08 Nov, 18:31


‼️ این فرصت طلایی رو از دست ندید. لیست به زودی حذف میشه

کانال فلسفی «تکانه»

08 Nov, 18:31


🟠منتخبی از #بهترین کانالهای آموزشی  تلگرام را برای شما عزیزان جمع آوری کردیم
🔵این پست موقته و به زودی پاک می شود
کافیه از طریق لینک زیر گزینه ADD رو بزنید و عضو بشید
https://t.me/addlist/gRd2IayOk0MyZGM0
https://t.me/addlist/gRd2IayOk0MyZGM0
🌟کانال منتخب امشب👇👇
بیا اینجا هر روز تست انگلیسی بزن🌟
https://t.me/QuizEnglishClub

کانال فلسفی «تکانه»

07 Nov, 16:57


کابوس؟
باید بیدار می‌ماندم اما خوابم برده بود.
کابوسی سراغم آمد:
نیمه‌ تاریک بود و من نیمه بیدار! آسمانِ ابری را از پنجره می‌نگریستم. پرنده‌ای، که هم به زن می‌مانست و هم به مرد، در پرواز بود. ریش بلند و خاکستری‌اش تا پستان‌های چروکیده‌اش آویزان بود. بال‌هایی چون پارو داشت و ابرها را پارو زنان در دوسوی خود می‌پراکند. ابرها به‌هم می‌خوردند و آذرخش و تندر، قاصدک‌های توفانی دهشت‌بار بودند. آن پرنده بر هر چنگِ پنجه‌هایش پنج فرمان می‌درخشید. در برابرش چکاد کوهی که سر به آسمان می‌سایید، پدیدار شد. بال‌های پاروسان خود را بست و بر چکاد آن کوه نشست. آن‌جا مردان و زنانِ شگفتی بودند که به‌مانندِ دیگر مردمان نبودند. ویژگی‌هاشان آشکار بود. چشمانی سرخ داشتند، بر هر دست ده انگشت داشتند اما پاهای‌شان بی‌انگشت بود. به زبانی سخن می‌گفتند که ناآشنا بود و هنگام سخن گفتن زبان‌شان را بیرون می‌آوردند. زبان‌هایی دوشاخه داشتند. مردان، بسیار پُر پشم بودند و زنان پستان‌هایی مانند همان پرنده، آویزان و چروکیده داشتند. چشم‌های زنان در گودی بود و به‌وارونه چشم‌های مردان بیرون زده بودند. پرنده بال‌هایش را باز کرد و بست و در این هنگام همه به زانو نشستند و خاموش شدند. پرنده با همان زبانِ ناآشنا با آنان سخن می‌گفت. آن‌گاه که یکی از پنجه‌های خود را بلند می‌کرد و به مردمانش نشان می‌داد، آنان دستانِ ده انگشتیِ خود را که ناخن‌های بلند و سیاهی داشتند، مشت کرده و آن‌گاه پایینِ کوه را می‌نگریستند و صدایی بیم‌آور از بینیِ منقار مانندشان بیرون می‌دادند. هنگامی‌که سخنانِ شگفت و دلهره‌آورِ پرنده به پایان رسید، مردان و زنان برخاستند و در این هنگام توفانی آغاز شد که تا آن زمان دیده نشده بود. ناگهان بال‌های پرنده به دو نیزه و چشمانش به دو گلوله‌ی آتشین دگر گشتند و ناخن‌های زنان و مردان ریختِ دشنه گرفتند و از شانه‌هاشان چتر‌هایی بیرون آمده و گشوده شدند. این بار پرنده از چکادِ کوه برخاست و هر دو پنجه‌ی خود را به مردمان‌اش نشان داد و با شتاب در دلِ توفان و آذرخش و تندر، به‌سوی پایینِ کوه به پرواز در آمد و به‌دنبالِ خود، همه‌ی آن مردان و زنان را به پریدن از کوه فرمان داد…
این پایین در کوه‌پایه‌ها، روستاها و شهرها، زنان و مردانی بودند که همانندِ آن پرنده و مردمانش نبودند. هم چهره‌ای دیگر داشتند و هم تن‌هاشان دیگرسان بود. به زبان‌های آشنا باهم سخن می‌گفتند. مردمانِ این پایین از چکادِ آن کوه و از آن مردان و زنانِ شگفت‌اش آگاهی نداشتند و از داستان‌های خون‌بار آن‌ها هیچ نشنیده بودند. من که، نمی‌دانم چرا، این همه را دیدم، ترسان و لرزان پنجره را بستم و با شتاب بیرون آمدم. با رنگی پریده و صدایی بریده به هر کس که رسیدم آن‌چه دیده بودم را گفتم و خواستم از توفانِ خون‌باری که در راه است آگاه‌شان کنم. هیچ‌کس مرا باور نکرد.
پرنده و مردمانش در دلِ توفان رسیدند. همه‌ی آن‌چه کردند را، با واژه‌ها نمی‌توان گفت. خون بود و درد، خون بود و فریاد، خون بود و مرگ. چنگال‌های بزرگِ پرنده ناگهان در سینه‌ام فرو رفتند. با فریادی از خواب پریدم.
بلند شدم، پنجره را باز کردم و نگاهی به آسمان انداختم. نیمه تاریک بود و لشکری از ابرهای تیره، چونان قاصدک توفانی، آسمان را پوشانده بود. دهان‌ام تلخ بود و سینه‌ام درد می‌کرد…

۲۹ ژانویه ۲۰۲۰
کانالِ فلسفیِ « تکانه »

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel

کانال فلسفی «تکانه»

05 Nov, 11:01


به پسِ رخدادِ هفتِ اکتبرِ ۲۰۲۳ نتانیاهو در نخستین سخنرانیِ خود به اسرائیلیان گوشزد و گفت: «عَمالِقه را به یاد آورید!»
نتانیاهو فرمانِ خدای خود، یهوه، که خدای لشکرها خوانده می شود را به میان می آوَرَد و از «لشکرِ مرگِ» اسرائیل و از همهٔ اسرائیلیان می خواهد که با مردمِ غزه همان کنند که یهوه از پادشاهِ اسرائیل، شائول، خواست که با عَمالِقه کنند. نتانیاهو از «لشکرِ مرگِ» اسرائیل می خواهد که فرمانِ یهوه در بارهٔ عمالقه را نه به مانندِ شائول که بی چون و چرا در بارهٔ مردمِ غزه پیاده کنند. اکنون متنِ عهدِ عتیق را با هم می خوانیم و درمی یابیم با چه خدای کشتارگر و با چه پیروانِ سنگدلی روباروایم. درمی یابیم که این سرزمینْ ربایان با کدام نمادها پرورش یافته و با کدام آماج های دهشتبار به «خاور میانه» آمده اند. شائول فرمانِ یهوه، خدای لشکرها، را بی چون و چرا به فرجام نرساند و پادافره اش رانده شدن از جایگاهِ پادشاهی بود. نتانیاهو نیز آن کسانی که از کشتارِ بی چون و چرای مردمِ غزه و ویرانیِ هرآنچه برپاست دست شویند را رانده و با کسانِ ویرانگرتری جایگزین می کند.

در کتابِ نخستِ سموئیل، بخشِ ۱۵ می خوانیم:
جنگ با عَمالِقه
«سموئیل شائول را گفت: “یهوه مرا گسیل داشته است تا ترا در مقام پادشاه بر قومِ او اسرائیل مسح کنم. و اکنون کلامهایی را که یهوه بیان می کند بنیوش: یهوه صبایوت[خدای لشکرها] چنین می گوید: عَمالیق را بهر آنچه با اسرائیل کردند، کیفر خواهم داد، زیرا آنگاه که از مصر برآمدند، راه را بر ایشان بستند. اکنون برو و عَمالیق را فروکوب. آنان را با هر آنچه دارند، حرام خوانید. به ایشان ترحم نکنید. مردان و زنان و کودکان و شیرخوارگان و احشامِ کلان و خُرد و شتران و الاغان را بمیران.” شائول قوم را بخواند و آنان را در طلائیم از نظر گذراند: پیادگان و ده هزار تن از یهودا. شائول به شهر عَمالیق رسید و در نهر به کمین نشست. شائول عَمالیق را از حَوِیله تا مدخلِ شور که برابرِ مصر است، فروکوفت. اَجاج، پادشاهِ عَمالیق را زنده گرفت و تمامی قوم را حرام خواند و ایشان را از دمِ تیغ گذراند. لیک شائول و قوم به اَجاج و بهترین احشام خُرد و کلان و حیواناتِ شکمِ دوّم و برّه ها و خلاصه هر آنچه نیکو بود، ترحم کردند؛ نخواستند آنها را حرام خوانند. لیک هر محصول بی ارزش و نامرغوب را حرام خواندند.
یهوه شائول را طرد می کند
کلام یهوه بدین عبارات خطاب به سموئیل گفته شد: “از این که شائول را پادشاه ساختم پشیمانم، چه از من روی برتافته و کلامهای مرا به جای نیاورده است.” سموئیل برافروخته گشت و سراسر شب به سوی یهوه فغان برآورد. بامدادان، سموئیل برخاست تا به پیشواز شائول رود. او را این خبر دادند: “شائولبه کَرمَل رفته است تا آنجا بنای یادبودی بر پا دارد، سپس دگربار دورتر رفته و به جِلجال فرود آمده است.” سموئیل نزدِ شائول رسید و شائول او را گفت: “یهوه ترا برکت دهد! کلام یهوه را به جای آوردم.” لیک سموئیل پرسید: “و چیست این بع بع ها که به گوش من می رسد و این ماغ ها که می شنوم؟ شائول پاسخ گفت: “اینها را از عَمالیق آورده اند، چرا که قوم به بهترین احشام خُرد و کلان ترحم کرد تا آنها را بهر یهوه خدایت قربانی کنند. اما مابقی را حرام خواندیم.” لیک سموئیل شائول را گفت: «پس درنگ کن تا آنچه را یهوه دیشب به من اعلام کرد، بر تو بگویم.” شائول او را گفت: “بگو.” آنگاه سموئیل گفت: “هر قدر هم که در نظر خود کوچک باشی، آیا رئیسِ اسباطِ اسرائیل نیستی؟ یهوه ترا در مقامِ پادشاه بر اسرائیل مَسح کرد. یهوه ترا به لشکرکِشی گسیل داشت و به تو گفت: “برو. این گنهکاران، یعنی عَمالِقه، را حرام خوان و با ایشان جنگ کن تا نابودشان کنی.” از چه روی آوای یهوه را ننیوشیدی؟ از چه روی بر غنائم هجوم آوردی و آن کردی که خوشایند یهوه نیست؟» شائول سموئیل را پاسخ داد: “آوای یهوه را نیوشیدم! مرا به لشکرکِشی گسیل داشت و آن را بکردم و اَجاج، پادشاهِ عَمالیق، را آوردم و عَمالیق را حرام خواندم. در غنائم، قوم احشام خُرد و کلان، یعنی نوبرهای آنچه حرام خوانده شده بود، را برگرفتند تا آنها را از برای یهوه خدایت در جِلجال قربانی کنند.” لیک سموئیل گفت: «آیا یهوه از قربانیهای ذبح کردنی همانند اطاعت از کلام یهوه خشنود می گردد؟ آری، اطاعت بهتر از قربانیِ ذبح کردنی است، فرمانبرداری برتر از پیهٔ قوچها است. چرا که گناهِ پیشگویی، سرکشی است، خطای تَرافیم، گستاخی است! چون کلام یهوه را طرد کردی، ترا طرد کرد؛ دیگر پادشاه نیستی!»

[عهدِ عتیق، کتابِ نخستِ سموئیل، بخشِ ۱۵، ترجمهٔ پیروز سیار(جلد دوم کتاب های تاریخ، صفحاتِ ۲۶۲-۲۵۹
]

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید،
و نوشتار ها را به دیگر اندیشورزان نیز بفرستید!

کانال فلسفی «تکانه»

03 Nov, 10:21


ایرانِ بی اتم: هر دَم چشم به راهِ یورشِ دشمنانِ پُرتوان!
این پاره را با مِهرِ به ایران و با درنگ و اندیشه ای اندیشناک بخوانیم:
«در دهه های آخرِ قرنِ بیستم شاهد آن بوده ایم که بسیاری از کشورهای غیر غربی با خرید سلاح از کشورهای غربی، روسیه، اسرائیل و چین به سلاح های پیچیده ای دسترسی پیدا کرده و تسهیلاتِ لازم برای تولیدِ داخلیِ سلاح های پیچیده را ایجاد کرده اند. این روند ادامه خواهد یافت و چه بسا که در سال های آغازینِ قرنِ بیست و یکم شتابِ بیشتری هم بگیرد. با این حال، در قرنِ آینده، غرب، یعنی آمریکا به کمکِ بریتانیا و فرانسه به تنهایی قادر خواهد بود که تقریباً در تمام نقاط جهان دست به مداخلهٔ نظامی بزند، و خودِ ایالات متحده نیروی هواییِ چنان قدرتمندی خواهد داشت که بتواند عملاً هر نقطه از جهان را بمباران کند. آنچه گفته شد عناصر اصلیِ موقعیت نظامی آمریکا، به عنوان یک قدرت جهانی، و غرب، به عنوانِ تمدنِ مسلط بر جهان است. در آیندهٔ نزدیک، توان قدرت نظامیِ متعارف میان غرب و بقیهٔ جهان، همچنان کاملاً به نفعِ غرب خواهد بود.
هزینه، زحمت، و زمان لازم برای ایجاد یک قدرت نظامیِ متعارف و درجه یک، کشورهای غیر غربی را به این فکر می اندازد که برای مقابله با قدرت نظامی متعارفِ غرب، به جستجوی راه های دیگری بپردازند.راهِ میانبرِ موجود، دستیابی به سلاح های کشتارجمعی و ابزار پرتابِ آنهاست. کشورهای کانونیِ تمدن ها و نیز قدرت های منطقه ای و کشورهایی که امیدوارند به قدرتِ برترِ منطقه تبدیل شوند، برای دستیابی به چنین سلاح هایی انگیزه های بیشتری دارند. اولاً سلاح های یادشده به این کشورها امکان می دهد تا سلطهٔ خود را بر دیگر کشورهای تمدن و منطقهٔ خود مستحکم کنند. ثانیاً با کمک این سلاح ها می توانند در برابرِ مداخلهٔ آمریکا و نیروهای خارجیِ دیگر بایستند. اگر صدام حسین دو یا سه سال اشغال کویت را به تعویق انداخته و در این مدت به سلاح های هسته ای مجهز شده بود، به احتمال زیاد کویت را از آنِ خود کرده بود و چه بسا حوزه های نفتیِ عربستان را هم به مالکیت خود درآورده بود؛ کشورهای غیر غربی از جنگ خلیج[فارس] درس های بسیاری آموختند. درسی که نظامیانِ کره شمالی آموختند این بود که : «نگذارید آمریکایی ها نیروهایشان را جمع و جور کنند، نگذارید نیروی هواییشان را به کار بگیرند، اجازه ندهید ابتکار عمل به دستِ آنها بیفتد، و نگذارید که تلفات آمریکا در جنگ اندک باشد.» یک افسر ارشد هندی این درس را با وضوح بیشتری بازگو کرده است: «با ایالات متحده نجنگید، مگر این که سلاح هسته ای داشته باشید.» این درسی است که رهبران سیاسی و سران ارتش در تمام جهانِ غیر غربی آن را آموخته و حفظ کرده اند، چنان که نتیجهٔ قهری آن را نیز آموخته اند که: «اگر سلاح هسته ای داشته باشید، ایالات متحده با شما وارد جنگ نمی شود.»
لارنس فریدمن گفته است: «سلاح های هسته ای به جای این که مطابق معمول سیاستِ جهانیِ مبتنی بر مناسبات قدرت را تقویت کند، تأییدکنندهٔ گرایش به تقسیمِ نظامِ بین المللی است، به نحوی که در آن نظام، قدرت های بزرگِ سابق اهمیت و نقش کمتری داشته باشند». به این ترتیب، نقش سلاح های هسته ای در جهانِ پس از جنگ سرد، درست بر عکسِ کارکردِ این سلاح ها در دورانِ جنگِ سرد است. به قول وزیر دفاع آمریکا، در دوران جنگِ سرد، سلاح های هسته ای ضعفِ قدرتِ نظامیِ متعارفِ غرب در برابرِ اتحاد شوروی را جبران می کرد و نقشِ «متعادل کننده» داشت. اما در دورانِ پس از جنگِ سرد ایالات متحده آمریکا «از لحاظ قدرت نظامیِ متعارف رقیبی ندارد، و حالا نوبتِ دشمنانِ بالقوهٔ ماست که به تسلیحات هسته ای دسترسی پیدا کنند. ما باید تمام تلاشمان این باشد که نگذاریم آنها از جهت قدرت نظامی با ما همتراز شوند.»

[ساموئل هانتینگتون، برخورد تمدن ها و بازسازی نظم جهانی، ترجمهٔ محمدعلی حمیدرفیعی، صفحاتِ ۲۹۷-۲۹۶-۲۹۵]

#خسرو_یزدانی
#تکانه
۲۷-۱۰-۲۰۲۱
@khosrowchannel

به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید.

کانال فلسفی «تکانه»

31 Oct, 08:37


هرُسْتراتُس—هراکلیتُس
بسیارانی امروز بر آنند که به هر بهایی پُرآوازه گشته و نامی ماندگار از خود بجا گذارند. در هر گوشه از جهان و در هر نهادِ دینی یا سیاسی یا اقتصادی و یا هنری این چنین کسانی را می توان یافت. این کسان خود میوهٔ درخت تنومندی هستند که بر خاکِ پوچ آیینی و پوچ منشی ریشه دوانده است…
در آن روزگارانِ دور، شهر و مردمانی بودند که هراکلیتُس را با پوچ آیینی ها و پوچ منشی ها می آزردند. او از آنان بیزار بود. شهر و اورنگِ فرمان را نپذیرفت، وانهاد و رفت. او مردِ نیایش بود نه پوچ آیین و پوچ منش. او داشتنِ نام و نشان و ماندگاریِ نام به هر بهایی را خوارمی داشت. ولی سده ای به ما نزدیکتر میانِ همان پوچ آیینی ها و پوچ منشی ها کسی می زیست که به سانِ ویرانگرانِ روزگارِ ما به هیچ چیز بهایی نمی داد جز به ماندگاریِ نامِ خویش. او Ηρόστρατος هرُسْتراتُس نام داشت.
هرُستراتُس برآن شد، به گفتهٔ پلوتارک در زاد روزِ اسکندر، نیایشگاهِ آرتِمیس در شهرِ اِفِسُس را آتش زند تا نامِ او به آوایی سترگ بلند شود، در کوه های هر گوشه از جهان بپیچد و پژواکش بر مردمانِ همهٔ زمان ها و زمانه ها برسد. او چنان کرد و چنین نیز شد؛ نامِ او به بدنامی ماندگار گشت…
هراکلیتُس سخن از گذرا بودن می گفت، نه در پِی نام بود و نه در تبِ ماندگاریِ نام و نشانش می سوخت. با اینهمه، نام و نشان و سخنِ هراکلیتُس به نیکی ماندگار شد.
اکنون این دو نامِ ماندگار در افقِ زمانهٔ ما پدیدارند.
در نامِ هرُسْتراتُس آتش و دود و ویرانیِ نیایشگاه و بدنامی جاویدان است.
در روشنای آذرخشِ هراکلیتُس مردمانی را می توان دید که در آنسوی پوچ آیینی، سنگ بر سنگ می نهند تا نیایشگاه و نیک آیینی را بازسازند.
هر کدامینِ این دو راه همه کسان را به سوی خود می خوانَد و به سوی خود می کشانَد.
اکنون و اینجا، کدامین راه ما را با خود خواهد برد؟

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید!

کانال فلسفی «تکانه»

30 Oct, 08:56


فرمانرانانِ باختر بی روبند به میدان آمده اند!
به هر کانالِ تلویزیونی باختر که نگاه می کنم بیشتر ژنرال های بازنشسته سخن می گویند و «شگفت انگیز» است که همگی همنگر و هم سخن هستند. سراسرِ رسانه های باختر از یک جا فرمان می گیرند و هم آوا و گماشته سان سخن می پراکنند. در این روزهای خونبار دروغ های رسانه های باختر از مرزهای هر پنداشت و انگاشتی گذشته است. رسانه های باختر با دروغ های خشم آلود راه را برای کشتارهای بیشترِ اسرائیل هموار می سازند. در همهٔ رسانه ها، ژنرال ها با کینه از ایران می گویند و چهره ای زشت و دهشتناک از میهن ما به خوردِ باختریان می دهند. پس زمان آن است که در رسانه های ایران نیز بیشتر رزمیان سخن گویند و نیروی دهشتبارِ جنگیِ ایران و هم هنگام شکوه هزاره های ایران و مهرآیینی ایرانی را به رخِ باختریان بکِشند. همه جا سخن از ارتشِ نیرومندِ اسرائیل و توانِ آفندیِ ارتش های باختر است. پس آنجا که جنگ ابزار ها سخن می گویند رزمیانِ ایران باید بشتابند و آنچه براستی نیاز است را بسازند. راهی که جهان و نیرومندانِ جهان می پویند را نیک زیر نگر گیریم. جهان به سوی خونبارترین جنگ ها می رود. آری! ما که جنگ افروز نیستیم، بیشتر از هر کس و هر کشوری به جنگ ابزار هسته ای نیاز داریم. پس زمانِ آن است که ایرانیانِ میهن پرست به خود آیند و به هست و نیستِ ایرانِ هزاره ها بیندیشند و دریابند در جهانی این چنین آشوب زده اگر به جنگ ابزار هسته ای زیناوند نباشیم بسیار شکننده خواهیم بود. همهٔ کشورهای باختر از بام تا شام مردمانِ خود را در دلِ آشوب های خود آفریده در جهان، آمادهٔ جنگ می کنند. ولی بسیاری از جوانان در ایران دشمنیِ خود با عباپوشان را با پدافندی از جانیانِ سیونیست و دشنام به مردمِ فلستین آشکار می سازند و درنمی یابند که آفندِ هسته ای اسرائیل به ایران چه ویرانی ای بر جای خواهد گذاشت. پدافند از زندگیِ رنجکشانِ فلستینی خویشکاریِ هر ایرانیِ مهرآیین است. نباید در دامِ رسانه های فارسی زبانِ فراماسونی گرفتار آمد. اگر عباپوشان یار و یاورِ جوانان و مردمِ نیستند بی گمان ایرانیان بدانند در میانِ سنگدلانِ باختر و جانیانِ سیونیست یار و یاوری نخواهند یافت. من بر این باورم که در زمانهٔ پرآشوبِ کنونی تنها رزمیان باید فرمان بِرانند و با نیرو و توانِ بالا درست آنگاه که برای دهشتناک ترین جنگ ها آماده می شوند از آشتی سخن گویند. هیچکس به اندازهٔ رزمیان، دهشتباریِ جنگ و ارزشمندیِ آشتی را نمی شناسد. پس بیاییم و از رزمیان نهراسیم و بگذاریم بر اورنگِ فرمان نشینند و انگشت به ماشه در پدافند از ایران، از آشتی سخن گویند. رزمیان باید به ایرانیان مهر بورزند چرا که بی آنان هر آنچه کنند پشیزی ارج و ارزش نخواهد داشت. ای کاش می شد جنگ ابزارهای هسته ای را از میان برد ولی زمانی که هر دم ایرانِ ما را با همین جنگ ابزار تهدید به نابودی می کنند شوربختانه و به ناچار باید ما نیز به این جنگ ابزار زیناوند شویم. زیناوندی نه برای به کار بُردِ آن بل به
وارونه برای بازداشتنِ دشمنان از دست زدن به چنین دیوانگی ای می باشد. برای از میان بردنِ شکافِ ویرانگرِ میان رزمیان و مردم، نخست رزمیان باید آغاز کنند. رزمیان هر چه بیشتر با مردم مهربانی کنند از سوی مردم مهربانی خواهند دید. ماناییِ ایران به همیاریِ مردم و رزمیان گره خورده است.
در جهانِ آکنده از آشوب و دشمنی، اگر همدم و همدوش نمانیم مانا نخواهیم ماند
.

#خسرو_یزدانی
#تکانه
۱۸-۱۰-۲۰۲۳
@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید،
و نوشتار ها را به دیگر اندیشورزان نیز بفرستید!

کانال فلسفی «تکانه»

28 Oct, 18:38


شانس کسایی که آنلاینن
لیست تا ساعاتی دیگر حذف می‌شود ...

کانال فلسفی «تکانه»

28 Oct, 18:38


بیا اینجا هر روز تست زبان بزن ❤️

کانال فلسفی «تکانه»

28 Oct, 18:37


🔴امشب به مناسبت تولد خودم لیستی از بهترین چنل های VIPرو که فروشی هستن رو خریداری کردیم امشب رایگان قرار میدیم :⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
https://t.me/addlist/KDkjDqpooZc4NTFk

کانال فلسفی «تکانه»

28 Oct, 18:08



کورش، نمادِ شاهِ دل ها، نمادِ شاهِ اکنون است!
کورش، تنها یک شاه، به میانِ شاهان نیست.
کورش، پدیدآورنده ی مغاکی است،
میانِ روش و منش و کنشِ سامی و
روش و منش و کنشِ آریایی.
کورش، شاهِ روشِ نریمانانه و جنگاورانه است.
کورش، شاهِ منشِ جوانمردی و گذشت است.
کورش، شاهِ کنشِ جهانگیری و جهانبانی است.
کورش، شاهِ آزادی و آبادانی است.
کورش، شاهِ مهرآیینِ ایران و ایرانی است.
کورش، نه تنها فرمانروای سرزمین ها،
که بیش و پیش از آن، فرمانروای دل هاست.
کورش، هماره، نمادِ شاهِ سرزمین های فراخ است.
کورش، هماره، نمادِ شاهِ دل های مهرآیین و فراخ است.
کورش، نمادِ شاهِ دل ها، نمادِ شاهِ اکنون است!

۲۹ اکتبر ۲۰۲۰
#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید،
و نوشتار ها را به دیگر اندیشورزان نیز بفرستید!

کانال فلسفی «تکانه»

26 Oct, 13:02


حبابی که میهن فروشان در آن پناه گرفته بودند ترکید!

می توان گفت آنچه «سپاهِ مرگِ» اسرائیل رشته بود پنبه شد و پدافندِ نیروهای جنگیِ ایران کامیاب در خویشکاریِ خود بودند. میهن فروشانی که «سپاهِ مرگِ» اسرائیل را «ارتشِ آزادی بخشِ» خود می پنداشتند چندان از آنچه گذشت خشنود نیستند. این بزدلانِ حباب زی هیچ مِهری به سرزمینِ ورجاوندِ ایران ندارند. این خودستایانِ نیهیلیست تنها سودِ خود را در نگر دارند. داستایفسکی «شیاطین» را در بارهٔ این گونه پَست منشانِ بیگانه پرست و میهن ستیز نگاشته است. سپهرِ اندیشهٔ این کسان به دوزخی می مانَد که دانته در بارهٔ آن نوشت: «اینجا که وارد می شوید دست از هر امیدی بشویید». هیچ انسانِ سرفرازی به بهانهٔ ناخشنودی اش از فرمانرانان، برای بمبارانِ میهن و سرزمینش از سوی دشمنان هورا نمی کشد. آیا این شیفتگانِ «سپاهِ مرگ» براستی از جان باختنِ افسرانِ ارتشِ ایران در بمباران های اسرائیل شادمانند؟ این سرسپردگانِ ایرانیِ «سپاهِ مرگ» نه در بینش ایرانی اند نه در منش و نه در روش. این سلحشورانِ بی شمشیر اگر کوته نگاهی به «مهر یشت» بیفکنند، اگر بیتی از «شاهنامه» بخوانند یا تنها یک دم به «فریدون» بیندیشند بی گمان خود را «پیمان شکن» و هموندِ دار و دستهٔ «آژی دهاک» خواهند یافت. این کسان که برای «سپاهِ مرگ» هورا می کشند پای کوبان و دست افشانانِ «پوریمِ نو» می باشند و جز این آرزویی در سر ندارند. یکایکِ این شیفتگانِ «سپاهِ مرگ» چه مرد و چه زن، سربازانِ مردخای ها و اِستر های زمانهٔ ما می باشند و امروز پای بر خونِ افسرانِ جان باختهٔ ارتشِ ایران می کوبند و دست می افشانند. جنگیانِ میهن پرست باید از خود و از آنچه به پسِ «دسیسهٔ ۵۷» گذشته است بپرسند و درنگ کنند. چرا برخی از ایرانیان به «سپاهِ مرگِ» اسرائیل دل می بندند؟ بر میهنمان ایران و بر هم میهنان چه گذشته است که خود را در بند و زنجیر می بینند و رهاییِ خود را به جانیان اسرائیلی گره می زنند؟ عباپوشانِ ایران ستیز با ایران و ایرانی چه کرده اند که چراغِ مِهر و از خودگذشتگی برای میهن خاموش گشته است؟ جنگیانِ میهن پرست باید از خود بپرسند و بی درنگ دریابند که عباپوشانِ امروز همان سلمان پارسی هایی هستند که ایران را به عرب ها فروختند و فرهنگِ سرفرازانهٔ ایران را از بن سوزاندند و با پَست منشی جایگزین ساختند. میهن پرستانِ ایران باید دریابند که زمان تنگ است و اگر نیک نیندیشند و راهِ رهایی از پست منشی و کژ روشیِ عباپوشان را نیابند، دشمنانِ این آب و خاک با جامهٔ دروغینِ دوستی سراغِ جوانان خواهند آمد و آنگاه بیشتر از امروز به شیفتگانِ بیگانگان افزوده خواهد گشت و ایرانیانِ پُرشماری به سربازانِ سپاهِ اسرائیل و امریکا دگردیسی خواهند یافت. جنگیان و مردمانِ میهن پرستِ ایران باید ریشهٔ دسیسهٔ سالِ ۵۷ را بخشکانند تا مِهر به میهن بازآید. این توان در جنگیان و مردمانِ ایران هست که از چنگِ عباپوشانِ پست منش بِر
َهند و ایران را به راهِ ایرانی و منش و روشِ ایرانی بازگردانند.
بیاییم و آموزه های سرفرازان و فرهنگ سازانِ میهن مان را در افق بنشانیم و راهِ آنان در پیش گیریم. بیاییم و با توانِ خود عباپوشانِ چرک اندیش را از اورنگِ فرمان کنار بگذاریم و راه را برای فرمانرانیِ «دودمانِ نوینِ فریدونی» هموار سازیم. دودمانی نوین که نه به راهِ حجاز رود و نه به راهِ یهودی-مسیحیِ خاور و باختر بل راهِ فریدونی پیش گیرد و مردمانِ ایرانزمین را با افقِ والامنشانهٔ ایرانی راهنما باشد.
راهِ ایران پرستانهٔ دودمانِ پهلوی از سوی فرزندانِ آریامِهر پِی گرفته نشد.
اکنون این دژِ کهن زیرِ چنگِ عباپوشان است. دودمانی نوین نیاز است که دروازهٔ این دژِ کهن بگشاید و به سانِ فریدون با مِهر و والامنشی بر آن فرمان رانَد و ایرانیان را بر بنیادِ آزادگی و پیمان سامان بخشد.

#خسرو_یزدانی
#تکانه
۵ آبان ۱۴۰۳
@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید،
و نوشتار ها را به دیگر اندیشورزان نیز بفرستید!

کانال فلسفی «تکانه»

25 Oct, 18:31


تخفیف خیلی ویژه شروع سال تحصیلی داریم
⌛️ فقط تا امشب

🌟اگر می‌خوای انگلیسی رو شروع کنی و 6️⃣ ماهه پرونده‌اش رو ببندی عدد 6️⃣ رو به آیدی زیر بفرست⬇️
http://T.me/Reza_Arashnia_admin

کانال فلسفی «تکانه»

25 Oct, 18:31


🔵فولدری پر از فیلم‌های آموزشی، مقاله و ابزارهای مورد نیاز.
این فولدر کلی ویدئو و فایل‌های آموزشی در حوزه‌های مختلف روانشناسی داره و کلی اطلاعات مفید و فرصت‌های شغلی بهتون میده

فقط کافیه دکمه‌ی ADD رو بزنید و این فولدر تخصصی رو در تلگرام خود ذخیره کنی ⬇️⬇️

https://t.me/addlist/xnQlsQ8LdXVlNWQ0

کانال فلسفی «تکانه»

23 Oct, 08:45


«در هر فکر نبوغ نشان یا فکر نو انسانی، یا بگوییم در هر فکر جدّی انسانی که در ذهن شما پیدا شود همیشه چیزکی هست که قابل انتقال به غیر نیست ولو برای بیان آن کتاب ها بنویسید، یا سی و پنج سال برای توضیح و القای آن وقت صرف کنید. همیشه چیزی هست که حاضر نیست از جمجمهٔ شما بیرون آید و تا آخر ناگفته در ذهن تان باقی می ماند و شما می میرید و شاید اهم آنچه را در ذهن دارید با خود به گور می برید.»
[فیودور داستایفسکی، ابله، ترجمهٔ سروش حبیبی، صفحهٔ ۶۳۲]


«دریغا، چه هستید دیگر ای اندیشه های نوشته و نگاشته ام؛ هنوز چندانی از آن زمان نگذشته است که شما آنچنان شاداب و جوان و شیطنت آمیز بودید، پر از خار و گردهای تند و تیز نهان، که مرا به عطسه و خنده می انداخت - و اکنون چه؟ شما هم اکنون جامهٔ تازگی از تن بدر آورده اید و ترسم از آن است که برخی از شما آمادهٔ آن باشید که به جامهٔ حقایق درآئید: آن گروه از شما اکنون این چنین بی مرگ به نظر می آید و اینچنین دردناک است و اینچنین ملال آور!
…ما را توان نگارش کدام چیزها هست و بس؟ دریغا، همیشه نه چیزی جز رگبارهای فروکشندهٔ گذرنده، و احساسهای زردروی دیرینه! دریغا، نه جز پرندگان خسته از پرواز و سر گشته ای که اکنون می گذارند بدست گرفته شوند - به دست ما! آنچه را جاودانگی می بخشیم که دیگر چندان توانائی زندگی و پرواز در ایشان نیست، چیزهای خسته و کوفته را! و تنها برای پس از نیمروزِ شماست، شما اندیشهٔ نوشته و نگاشته ام، که من رنگهائی در چنگ دارم، ای بسا رنگها و بسی شیرین زبانیهای رنگارنگ و پنجاه گونه زرد و قهوه ای و سبز و سرخ: اما هیچ کس پِی بدان نتواند برد که شما را در بامدادانِ خویش چه آب و رنگی بوده است. شما اخگرانِ ناگهان و شگفت زادانِ خلوت من، شما دلبرکان قدیمم - اندیشه های شریرم!

[نیچه، فراسوی نیک و بد، پارهٔ ۲۹۶، ترجمهٔ داریوش آشوری، صفحاتِ ۲۹۰-۲۸۹]

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید،
و نوشتار ها را به دیگر اندیشورزان نیز بفرستید!

کانال فلسفی «تکانه»

22 Oct, 18:37


شانس کسایی که آنلاینن
لیست تا ساعاتی دیگر حذف می‌شود ...

کانال فلسفی «تکانه»

22 Oct, 18:36


بیا اینجا هر روز تست زبان بزن ❤️

کانال فلسفی «تکانه»

22 Oct, 18:36


اگه دلت میخاد فولدری کامل از کانالهای آموزشی VIP رو که در مدت زمان محدود #رایگان شده رو دراختیار داشته باشی پس فورا بزن رو لینک زیر و عضو شو.فرصت محدوده
⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
https://t.me/addlist/SP9I0YUxQ544NmI0

کانال فلسفی «تکانه»

21 Oct, 07:50


نهانگویی می گفت: بیشتر از خواندنِ فیلسوفان باید دلیری اندیشیدن دربارهٔ دهشتناک ترین رخدادها را آموخت و هرگز از چهره به چهره ماندن با مرگ دست برنداشت.
می گفت: فیلسوفان امیدهای واهی می ریسند، شاعرانِ راستین آن ریسیده ها را پنبه می کنند.
می گفت: حقیقتِ برهنه را شاعرانِ راستین می سرایند نه فیلسوفان.
می گفت: فیلسوفان جهان و آدمی
را با واژگانِ ژرفاگریز به تصویر می کشند و آن همه را بسیار هوشمندانه در مفهوم ها زندانی می کنند ولی از ژرفای آن خودِ هماره شکست خورده و هرگز پیروزناگشتهٔ همهٔ ما میرایان هیچ نمی گویند.
می گفت: خنیای تلخِ میرایان را از خامهٔ فیلسوفان نتوان شنید.
می گفت: این رنجِ کهنه و خاکسترآلود را شاعران اند که می سرایند.
می گفت: در مرزِ دیوانگی و با شنیدنِ نابهنگامِ ریشخندِ دهشتناک خدایان، اندیشهٔ اندیشناک سروده می شود.
می گفت: اندیشورزِ اندیشناک بی آن که بخواهد و بتواند رازی را بگشاید بر رازها می افزاید.
می گفت: آوای خاموشِ گورستانِ زمان را تنها شاعران اند که می سرایند.


#خسرو_یزدانی
#تکانه
۷-۵-۲۰۲۴
@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید،
و نوشتار ها را به دیگر اندیشورزان نیز بفرستید!

کانال فلسفی «تکانه»

21 Oct, 07:50


بی گمان، این پاره از “شهرِ خدا”ی آگوستین، هایدگر را باید به سوی درنگی ژرف
در بارهٔ “هستی برای مرگ” کشانیده باشد:

« تنها کسی که زنده است، می تواند در حالِ مردن باشد؛ زیرا حتی کسی که در آخرین لحظاتِ زندگی اش در حالِ جان دادن است، باز هم زنده است؛ زیرا نفس وی هنوز از جسمش جدا نشده است. پس چنین کسی همزمان در حالِ مردن و زیستن است، ولی در حالِ نزدیک شدن به مرگ و رها کردنِ زندگی است. او در زندگی است، زیرا نفس او هنوز در جسمش باقی است؛ ولی هنوز در مرگ نیست، زیرا نفسِ او هنوز جسمش را ترک نکرده است. اما اگر آن شخص پس از جان دادن در حالِ مردن نیست، بلکه در حالِ پس از مردن است، چه کسی می تواند بگوید که او در چه زمانی در حالِ مردن است؟ از سوی دیگر، اگر یک انسان نمی تواند همزمان در حالِ مردن و در حالِ زیستن باشد، پس هیچ کس را نمی توان در حالِ مردن دانست؛ زیرا مادامی که نفس در جسم است، ما نمی توانیم زنده بودنِ او را انکار کنیم. از سوی دیگر، اگر در بارهٔ انسانی که به مرگ نزدیک می شود، گفته می شود که در حالِ مردن است (و یک انسان نمی تواند همزمان در حالِ مردن و در حالِ زیستن باشد)، من نمی دانم چه کسی در حالِ زندگی کردن است.
زیرا ما به محضِ اینکه زندگی خویش را در این جسمِ میرنده آغاز می کنیم، حرکتِ بی انقطاعی را به سوی مرگ آغاز می کنیم؛ و مرگ مقصدی است که کلّ ِ این زندگی(اگر بتوانیم این روانه شدن به سوی مرگ را “زندگی” بنامیم) با تغییرپذیری اش به آن می انجامد. مسلماً هیچ کس سالِ آینده بیش از سالِ گذشته و فردا بیش از امروز و امروز بیش از دیروز و لحظهٔ بعد بیش از این لحظه و این لحظه بیش از لحظهٔ قبل به مرگ نزدیک نیست. زیرا هر مقدار از زمان را که از زندگی خویش سپری می کنیم، از کلّ ِ زندگیِ ما کسر می شود و تتمهٔ آن روز به روز کاهش می یابد. از این رو، کلّ ِ زندگیِ ما چیزی نیست جز مسابقه ای به سوی مرگ که هیچ کس در آن اجازه ندارد لحظه ای درنگ کند یا مقداری آهسته تر بدود؛ بلکه همه در حرکتی یکسان و با سرعتی برابر به جلو رانده می شوند.»

[آگوستین، شهرِ خدا، کتابِ سیزدهم، فصل های ۹و ۱۰، صفحاتِ ۵۴۲-۵۴۱، ترجمهٔ حسین توفیقی]


کانالِ فلسفیِ « تکانه »

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel

کانال فلسفی «تکانه»

18 Oct, 18:15


چرا روسیه و چین و اروپا یکدل و یک زبان شده و جزیره های سه گانهٔ ایران را خاکِ سرزمینیِ امارات می خوانند؟
زیرا کسانی بر ایران فرمان می رانند که مهری به این سرزمین ندارند.
زیرا کسانی بر ایران فرمان می رانند که ناتوان از نگاهبانیِ این آب و خاک اند.
زیرا کسانی بر ایران فرمان می رانند که نه آیین شان ایرانی ست نه درفش شان نه امیدهاشان و نه آرزوهاشان.
زیرا کسانی بر ایران فرمان می رانند که کشور را به سوی فروپاشی می برند و به آزِ دشمنان خوراک فراهم
می سازند.
زیرا کسانی بر ایران فرمان می رانند که برای ماندگاریِ سامانِ بی سامان شان آمادهٔ بخشیدنِ هر پاره ای از این سرزمین اند
.

#خسرو_یزدانی
#تکانه
۲۷ مهر ۱۴۰۳
@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید،
و نوشتار ها را به دیگر اندیشورزان نیز بفرستید!

کانال فلسفی «تکانه»

16 Oct, 19:20


پیامبری در شامگاه ترسان و لرزان، خوابِ شبِ پیشِ خود را برای پیروان این چنین بازگفت:
از گلوی سرد و گوروَشِ مرگ، ماری بیرون آمد، در من پیچید و مرا بلعید، از گلوی مرگ پایین و پایین تر رفت و در جایی تاریک و بویناک مرا بالا آورد. ناگهان از چشمانِ مار آذرخشی برون زد و من در روشنای آن، پیش از آنکه برای همیشه دیدگانم بسته شوند، در آن ناکجای دهشتزا استخوان های بر هم انباشتهٔ رفتگانِ همهٔ روزگاران را دیدم!

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید!

کانال فلسفی «تکانه»

16 Oct, 09:43


اسب پیر و خستهٔ تاریخ در خواب است.
کِلک ها دهان بگشایید، از خوابِ گرانِ زمانه بگویید.
کِلک ها فریاد برآرید و یاری بخواهید؛ فریادی که از فراسوی ویرانه های تاریخ بگذرد و به کاخِ استوره ها برسد.
کِلک ها فریاد برآرید و از استوره ها بخواهید زمانه را بیدار کنند.
از بیداری نشسته بر پشتِ توسنِ استوره ها بخواهید به دادمان برسد.
اسب پیر و خستهٔ تاریخ در خواب است.

#خسرو_یزدانی
#تکانه
۱۰-۱۰-۲۰۲۳
@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید،
و نوشتار ها را به دیگر اندیشورزان نیز بفرستید!

کانال فلسفی «تکانه»

13 Oct, 15:01


در من سالیانی ست که دو بی نام، گاه همدیگر را می نگرند، گاه می گویند. در آغاز چنین نبود. یکی پرشور بود که جز خود را نمی دید. هنوز همخانه را، آن دیگری را، نمی دید و نمی شناخت. چیزهایی در بارهٔ دیگری شنیده بود، می پنداشت همسایهٔ دوری ست که هرگز ندیده است. هر چه بیشتر می گذشت چیزهای بیشتری از آن همسایهٔ نه چندان دور می شنید. دیگری آرام و خاموش، چشم به راهِ رنگین کمان بود. چندی چنین گذشت و زود گذشت. زمان چو رگباری به همان تندی که می آید به همان تندی می رود؛ رنگین کمانی می آفریند میانِ آنچه می رود و آنچه می آید. اکنون آن همسایهٔ دور با او همخانه است. اکنون فروشدِ آفتاب را، رخِ زرد و نگاهِ سردِ همخانه را می بیند. اکنون دو آوا از ژرفای مغاک شنیده می شود: یکی ناآرام و بلند، از کوتاهیِ روز می نالد، دیگری آرام و کوتاه، از بلندیِ شب می گوید…

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید!

کانال فلسفی «تکانه»

13 Oct, 07:46


کلاوزویتس: سیاست، زهدانی است که جنگ را در خود می پرورانَد!

«جنگ صرفاً ادامهٔ سیاست با بکارگیری ابزاری دیگر است. از این رو می بینیم که جنگ تنها یک فعل سیاسی نیست، بلکه همچنین یک ابزار واقعیِ سیاست است، مداومت سودای سیاست، سیاستی که با ابزار دیگری اعمال می شود. هر چیز دیگری غیر از این که برای جنگ باقی می ماند، ویژگی های ابزار و ادواتی است که مورد استفاده قرار می گیرد. خواست ها و نقطه نظرات سیاسی نباید کوچکترین مغایرتی با این ابزارها، جنگ به طور کلی و ارتش به طور خاص، داشته باشند. اما هر قدر هم که این ابزار قدرتمند باشند نباید تأثیر آن ها را فراتر از تعدیل نقطه نظرات سیاسی در موارد خاص دانست؛ چرا که هدف سیاسی اصل است و جنگ وسیله است و ابزار همیشه باید در خدمت رسیدن به هدف باشند…
جنگ بخشی از مراودات جامعهٔ انسانی است. جنگ به حوزه هنرها و علوم تعلق ندارد بلکه در قلمرو حیات اجتماعی جای دارد. جنگ، تضاد منافع بزرگ است که با خونریزی حل و فصل می شود، و تنها تفاوتش با سایر حوزه های اجتماعی همین مورد است. بهتر است در عوضِ مقایسهٔ جنگ با هر هنر دیگری، آن را به رقابت تجاری تشبیه کنیم، زیرا در این عرصه نیز شاهد تضاد منافع و فعالیت های بشری هستیم؛ و با این وجود بسیار بیشتر به سیاست شبیه است، که البته مورد اخیر خود نوعی رقابت تجاری در ابعاد کلان است. علاوه بر این، سیاست، زهدانی است که جنگ را در خود می پروراند، و همانند موجود زنده ای در رحم مادر می توان شکل و طرح اولیه اش را در ساختار سیاست مشاهده نمود.»

[کارل فون کلاوزویتس، ماهیتِ جنگ(ترجمهٔ پاره ای از کتابِ بزرگِ “دربابِ جنگ”از مرضیه خسروی)، صفحاتِ ۴۰ و ۹۰و ۹۱]

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید!

کانال فلسفی «تکانه»

11 Oct, 07:37


«اوش بام آن (هنگام) است که تیغ خورشید برآید،
هنگامی‌که روشنیِ خورشید پیدا و تنش ناپیدا است،
(تا) هنگامی‌که خورشید پیدا شود، که بام اوش است.
او را خویشکاری بهوش داشتنِ مردمان است.»

(بندهش، بخشِ یازده، ۱۷۴)


«غرّشِ او شنیده، اما شکل او(دیده) نمی‌شود»

(ریگ ودا، ماندالای دهم، سرود ۱۶۸ - در ستایشِ وایو
)


وقتی که صدای رعد برمی خیزد برای بستنِ گوش ها دیر شده است.

[سون تزو، هنر جنگ، ترجمهٔ حسن حبیبی، صفحهٔ ۳۸]


#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید،
و نوشتار ها را به دیگر اندیشورزان نیز بفرستید!

کانال فلسفی «تکانه»

10 Oct, 08:30


ایرانِ ما تنها در خودگُستری می تواند مانا و پاینده باشد. این مانایی و پایندگی به قدرت جنگی و اقتصادی گره خورده است. قدرت جنگی و اقتصادی هم به بینشی والامنشانه وابسته است. این هر سه را باید نیرومندتر ساخت تا ایرانِ ما بمانَد و ببالد. من هرگز نخواهم گفت که به دیپلماسی نیازی نیست و دریچه های آن باید بسته شوند. ولی آنچه نگر من است این است که دریچه های تنگ و چارچوب های شکنندهٔ دیپلماسی را نباید با دروازه های استوارِ میدان های نبرد سنجید. جایی که دروازه های استوار از سوی دشمن تسخیر شوند، دیپلمات ها تنها برای امضای شکست نامه ها فراخوانده می شوند. تاریخِ بنیادین و راستین را هماره در بارهٔ میدان های نبرد می نویسند نه دربارهٔ تالارهای گپ و گفت میانِ شیک پوشانِ دورِ میز با فنجان های قهوه در دست.

#خسرو_یزدانی
#تکانه
۳۰-۸-۲۰۲۲
@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید!

کانال فلسفی «تکانه»

08 Oct, 15:27


https://t.me/khosrowchannel/5286

کانال فلسفی «تکانه»

08 Oct, 15:25


⤴️⤴️⤴️
از یک سو میهن در دستانِ عباپوشان در رنج است و راهبرِ نادانِ عباپوشان در اندیشهٔ غزه و حزب الله اش ایران را به باد می دهد. او به جای گپ و گفت با ایرانیان به عربی و با عرب ها سخن می گوید. برای عرب های کُشته به دستِ موساد و سپاه جانیانِ اسرائیل می جنگد و به سوگ می نشیند. با عباپوشانی روباروایم که نمادشان ایران فروشی ست به نامِ سلمان. سلمانی که در کنارِ فرماندهانِ عمر راه های چیره آمدن بر خندق ها و دژها را به عرب ها آموخت. سلمانی که به عرب ها آموخت چگونه با ضربه زدن به شکم و بریدنِ خرطوم فیل ها سپاهِ ایران را از توان بیندازند. از دیگر سو سلمان پارسی های نوین به موساد و به سپاهِ مرگِ اسرائیل راهِ رخنه و ویرانسازی نیروگاه ها و مراکز هسته ایِ ایران را پیشنهاد می کنند و آن را بهترین گزینه می خوانند.
در آن روزگارانِ سپری گشته فرمانرانانِ ساسانی نیز بیداد می کردند و حتا بیشتر از شاهان، این موبدان بودند که فرمان می راندند. در آن روزگاران نیز با فرمان های دین سالارانی چون کرتیرها شاهان جابه جا یا کشته می شدند. فرمان های کرتیر درست همانندِ فرمان هایی بودند که دیروز خمینی صادر می کرد و امروز خامنه ای صادر می کند. جنگیان و مردمِ میهن پرستِ آن روزگاران در برابر تازیان و سلمان پارسی جنگیدند. ولی در همان روزگاران نیز بسیارانی که از بیدادِ ساسانیان به تنگ آمده بودند فریبِ عرب های مسلمان را خوردند و ناآگاهانه با خود و میهن همان کردند که سلمان پارسی آن کار را آگاهانه می انجامید…
اکنون به هر سو که می نگرم جز سلمان پارسی های نوین نمی بینم. سلمان پارسی ها یا در کنارِ عباپوشان ایستاده اند یا برای سپاهِ سنتکام و اسرائیل سینه می زنند. دردا و دریغا! آیا براستی آنچه امریکا و اسرائیل و روسیه و چین در بارهٔ ایران می گویند را نمی شنوند؟ آیا نمی دانند که با یورشِ اسرائیل و سنتکام به ایران همزمان با یورشِ مجاهدین و کومله و حزب دموکرات و جیش العدل و الاحواز و پانترک ها روبارو خواهند گشت؟ آیا براستی یورشِ اسرائیل به ایران را می توان از دسیسهٔ ساختنِ «کردستانِ بزرگ» جدا نمود؟ آیا براستی یورشِ اسرائیل به ایران را می توان از دسیسهٔ ساختنِ «آذربایجانِ بزرگ» جدا دانست؟ آیا این سلمان پارسی های مدرن چمِ راستینِ «نظمِ نوینِ» نتانیاهو را درنمی یابند؟
اگر اسرائیل و امریکا به ایران یورش آورند ایرانیان از پیر و جوان، از زن و مرد باید با چنگ و دندان بجنگند و نگذارند ایران قربانیِ نظمِ نوینِ آنان گردد. جنگیانِ میهن پرست باید به پسِ این رخدادهای خطرناک دریابند که زمان تنگ است و باید دست به کاری کارستان زنند و پیش از آنکه میهن زیرِ چنگِ امریکا و اسرائیل پاره پاره شود به دستِ خود و با نیروی خود ایران را از چنگِ عباپوشان برهانند. ایرانیان باید پشت و پناهِ خود را در جنگیانِ میهن پرست بجویند. جنگیانِ میهن پرست می باید از میان خود مردانِ تصمیم را برگزینند تا بتوانند بر بیسامانی ها چیره گردند و راه را برای سامانِ پادشاهیِ راستین هموار سازند. رضا شاه فریبِ مشروطیت را نخورد و به پادشاهی راستین دگر گشت. محمدرضاشاه سرانجام دریافت و از چنبرهٔ فریبِ دموکراسی و حقوق بشرِ ۳۲-۲۰ بیرون آمد و به پسِ رخداد ۲۸
امرداد پادشاهی راستین شد. رضا شاه ایران را ساخت چرا که فریبِ مشروطیت و شاهِ مشروطهٔ دربند را نخورد. محمدرضا شاه از چنبرهٔ فریب مشروطه و مصدقی جست و به پادشاهی راستین دگر گشت و توانست ایران را به شکوفایی برساند. سرنوشتِ ایران با پادشاهانِ راستین گره خورده است و در این راه هرگاه در دامِ سلطان ها به جای پادشاهان گرفتار آمد با همان جانگدازه ها و ویرانی ها روبارو گشت که امروز با جانگدازه های زاده از نظامِ سلطانِ عباپوشان روباروست. راهِ ایرانی از راهِ سلمان های پارسی جداست. ایرانیان باید هشیارانه با دشمنانی که در راه اند و با سلمان پارسی هایشان در هر جامه ای می آیند بجنگند و نگذارند ایران به فنا برود. ما می آییم و می رویم، ایران باید بماند. نگذاریم ایران با یاریِ سلمان پارسی های نوین به چنگِ تازیانِ نوین افتد و به کنامِ پیروانِ «عهد عتیق» دگردیسی یابد.

#خسرو_یزدانی
#تکانه
۸-۱۰-۲۰۲۴
@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید،
و نوشتار ها را به دیگر اندیشورزان نیز بفرستید!

کانال فلسفی «تکانه»

08 Oct, 15:25


ایرانیان، گوش به سلمان پارسی های نوین نسپاریم!
در آن روزگارانِ آریامِهری با خود و با میهن چه کردیم؟ آنان که در آن روزگاران می زیستند و هنوز زنده اند نیک می دانند که ما میهن ستیزانِ انقلابی برای دشمنی با سامانهٔ شاهنشاهی و با شاهنشاهِ کشور چه ها کردیم. در آن روزگاران که ایرانیان به میان خود با مهربانی می زیستند ما هم در میهن و هم بیرون از کشور نهال های زهرآلودِ کینه می کاشتیم. برای کودکانِ میهن می آموختیم بگویند: «کاش آن مسلسلِ پشتِ شیشه از آنِ من می بود». میهن و فرمانروایانِ ایرانیار ده ها هزار از ما جوانانِ آن روزگاران را به بهترین دانشگاه های جهان می فرستادند و آماده بودند هزینه های ما را نیز بپردازند ولی ما تا پایمان به کشورهای غربی می رسید به هموندانِ سازمانی دهشتناک به نامِ «کنفدراسیون» درمی آمدیم و به یارانِ دشمنانِ ایران دگر می گشتیم. بسیاری از آن دانشجویانی که در ایران در دانشگاه ها پذیرفته می شدند به جای آموختنِ دانش برای ساختن و شکوفایی کشور، راهِ ویرانسازی و جنگ و ستیز می آموختند. نمادها و قهرمانانِ آن روزگارانِ ما همان نمادها و قهرمانانِ امروزینِ جمهوری اسلامی هستند. ما در آن روزگاران به همهٔ بدمنشان و دشمنانِ ایران یاری رساندیم. ما در آن روزگاران با هر سازمان و کشوری که با شاهنشاهیِ ایران دشمنی می ورزید همکاری کردیم. ما انقلابی های آن روزگاران هر دشمنِ آریامهر را دوستِ خود پنداشتیم و در کنارشان ایستادیم. ایران پیش می رفت و می بالید و در میانِ دیگر کشورها رشک و بزرگداشتِ همراه با ترس می آفرید. نه شورویِ آن روزگاران بالندگی ایران را دوست می داشت نه چینِ مائو و نه سراسرِ غرب. در میانِ کینه پراکنانِ آن روزگاران که روشنفکر خوانده می شدند حتا یک فرزانه نمی توان یافت. بیشینهٔ فیلم های کارگردانانِ آن روزگاران جز به کینه و فرهنگِ پَست منشانه دامن نمی زدند. میهن ستیزانِ بی دانشی چون شاملو نماد می گشتند. کشتارگران و دهشت افکنانِ چریک و مجاهد پرستیده می شدند. آموزش دیده های پایگاه های لیبی و کوبا و عرفات و حَب
َش و دست نشانده های رادیوهای مسکو و پکن، آموزگارانِ از هفت خان گذشته به شمار می آمدند. سرفرازان، آنانی نبودند که با کوششِ فراوان دانش می آموختند و به ساختنِ میهن می پرداختند بل به وارون سرفرازانِ آن روزگاران یا در خیابان ها و در نبرد با سامانهٔ شاهنشاهی کشته شده بودند یا در زندان ها بودند. شاعران در ستایشِ این ویرانگران می سرودند و آوازخوانانِ جوان به گونه ای رازآلود در ستایشِ همان کمونیست ها یا عاشوراییان می خواندند. و ما که بخشِ نه چندان کوچکی از مردمانِ ایران بودیم بازیچهٔ خاور و باختر گشته و میهن را به دستانِ بدمنشانِ ایران ستیز سپاردیم…
فرستادگانِ گوادولوپ بر اورنگ فرمان نشستند. در میان شان فرستادگانِ شوروی رخنه کردند و سرانِ سرفرازِ ارتش را میهن فروش خواندند و تیرباران کردند. چندی از جوانان را برانگیختند و به اشغال کردنِ سفارتِ امریکا و گروگان گیریِ امریکاییان فرستادند. امریکا و شوروی هر دو صدام را برانگیختند تا جنگی دهشتناک با ایران بیاغازد…
در آن روزگاران بسیارانی بودیم که بنا بر آموزش های لنین فریاد می زدیم که این جنگ، جنگی میهنی نیست و باید جنگِ ارتجاعی و امپریالیستی را به جنگی انقلابی دگر کنیم. در همان روزگاران سازمانِ مجاهدین که از زادروزش دشمنِ ایران و ایرانی بود به یاریِ ارتشِ صدام شتافت و به میهن تاخت. بسیارانی نیز بودند که در آن روزگاران جنگیدن برای ایران را جنگیدن برای عباپوشان می خواندند و خوارشان داشته و دشمن می شماردند. ما انقلابی های آن روزگاران همه سلمان پارسی های نوین بودیم. ما همان موش های کوری بودیم که از سرزمین های بیگانه به سوی سرزمینِ آریایی نقب زدیم. کاویدیم و کاویدیم تا راه را برای آمدنِ میهن فروشانِ امروزی گشودیم. ما خود ساربانانِ کاروانی گشتیم که جز بارِ شن نمی آوردند. ما سلمان های نوینِ روزگارانِ آریامهری بودیم…
و امروز با دسته ها و گروه هایی روبارو می شویم که دهشتناک تر از روزگارانِ پیش می گویند و می نویسند و می انجامند. امروز با دسته ها و شبکه های رازآلود و خطرناکی روبارو هستیم که جانی ترین سپاهِ مرگِ اسرائیل را ارتشِ آزادی بخشِ ایران می خوانند. برخی به بهانهٔ حقوق بشر و دموکراسی و نبرد با جمهوری اسلامی به یاریِ اسرائیل می شتابند. برخی در پسِ پشتِ نامِ دو پادشاهِ میهن پرست و میهن ساز پنهان می شوند و آزادیِ ایران از دستِ عباپوشان را از نتانیاهو گدایی می کنند. دسته های بی نام و نشانی با دستمزدهای کلان در شبکهٔ «موساد اینترناشنال» گرد آمده و به فریب ایرانیان می پردازند و می کوشند از سرزمیندزدانِ اسرائیلی برای ایرانیان سپاهی رهایی بخش بسازند…
آن چنان از پَست منشی و میهن فروشیِ این دار و دسته ها شگفت زده ام که توانِ گفتن ندارم و نمی دانم چه باید بنویسم
.
⤵️⤵️⤵️

کانال فلسفی «تکانه»

07 Oct, 18:01


«رخداد»
نه همیشه، گاهی،
از میانِ آنانی که گمان نمی رفت،
یکی برمی خیزد،
بی شمارانی را شگفت زده نموده،
شیدا و فریفته ی خود می سازد.
آوای او، سخنِ بی چون و چرای او،
تا آن دورها خود را می پراکَنَد.
در دل ها می نشیند.
به دیدگان، نگاه می آموزد.
فانوسِ کوره راه های تاریک می شود.
او، یکی است که مانندِ هیچ یک از ما نیست.
هر کس در ژرفای خود، چشم به راهِ اوست.
او، از میانِ تک افتاده ها می گذرد،
یک «ما» می آفریند.
با او، افق آشکار می شود.
با او، فرّ ِکهن، چمی نو می یابد.
با او، شاعران، پُرآوازه تر از فیلسوفان می گردند،
چراکه پیش از او، تنها شاعران از او سروده بودند.
با او، خِرَد، دست افشانی و پایکوبی می آموزد.
ناگهان با او و به همراهِ او،
با رخدادی روبارو می شویم.
پاره ای از رخداد می شویم.
رخدادی که دیگر از یادها نمی رود.
رخدادی که بی گمان خدایان در آن،
دستی داشته اند.

کانالِ فلسفیِ « تکانه »

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel

کانال فلسفی «تکانه»

06 Oct, 13:07


هوا آفتابی بود و آرام،
قاصدکی پشتِ شیشه بود.
پنجره را نیمه باز کردم.
قاصدک گفت:
زمان را دریاب!
داشت می رفت،
آهسته مرا گفت:
توفانِ سیه در راه است.

کانالِ فلسفیِ « تکانه »

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel

کانال فلسفی «تکانه»

06 Oct, 12:49


سدهٔ بیست و یک: سدهٔ تیرگی های رازناک
سدهٔ بیست و یک: سدهٔ زخم های چرکناک
سدهٔ بیست و یک: سدهٔ دل های بیمناک
سدهٔ بیست و یک: سدهٔ چشم های اشکناک
سدهٔ بیست و یک: سدهٔ رنج های دردناک
سدهٔ بیست و یک: سدهٔ ناله های سوزناک
سدهٔ بیست و یک: سدهٔ سرگذشت های سوگناک
سدهٔ بیست و یک: سدهٔ سوگوارهای خشمناک
سدهٔ بیست و یک: سدهٔ آزمون های سیجناک
سدهٔ بیست و یک: سدهٔ باخت های سهمناک
سدهٔ بیست و یک: سدهٔ اندیشه های خوابناک
سدهٔ بیست و یک: سدهٔ نیازمندِ آسمان های تابناک

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel

به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید.

کانال فلسفی «تکانه»

04 Oct, 16:49


آنگاه که داستایفسکی را می خوانیم: تردیدها و دلهره هایی که بر سراسرِ نوشتارهای او سایه افکنده اند زمان نمی شناسند و همان تردید ها و دلهره های اکنونِ ما هستند، و هماره نیز چنین خواهند ماند
داستایفسکی ما را با پرسش هایی که از درد و رنج میزایند همراهی می کند. و این برفراسوی دلخوشی هایی است که علم و فلسفه برای فراموشیِ آن درد ها و رنج ها آفریده اند.
[برگردانِ سخنِ واسیلی روزانُف آمده در مجموعه سخن ها به همراهِ دیگران، در «بارهٔ بازرسِ بزرگ» صفحاتِ ۱۴۳-۱۴۲،
la légende du grand inquisiteur de DOSTOÏEVSKI]

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel

به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید.

کانال فلسفی «تکانه»

02 Oct, 13:27


‍ ‍ ‍ برخی به پسِ شرط بندی های کلان در سالن بوکس نشسته اند. برخی هم تنها برای تماشا آمده اند. مشت زن ها در رخت کن آماده می شوند. این مسابقه را مرد پرآوازه ای به نامِ نمورت داوری خواهد کرد. ناتِن مربّیِ مشت زنی که لیئارسا نام دارد پنجه بوکسِ معروفِ هایمر را در دستکشِ او پنهان می کند تا به هر بهایی لیئارسا را پیروز گرداند. هماوردِ لیئارسا مشت زنی است به نامِ ناریا. او مربّی کُودَنی به نامِ یاهنماخ دارد که پیاپی به ناریا گوشزد می کند که مرامِ او را رعایت کند و تنها مشت هایش را به کار ببرد و از هیچ ابزار دیگری بهره نگیرد. ناریا با شناختی که از لیئارسا دارد و با آن که می داند یاهنماخ اشتباه می کند می پذیرد و وارد رینگ می شود.
ناریا در همان راند دوم با ضربهٔ مشتِ لیئارسا که هایمر را در دستکش داشت بی هوش و غرق در خون به کفِ رینگ می افتد. همه هورا می کشند. داور همان دستِ مسلح به هایمر را بالا می برد. ناریا با ضربه ای که هایمر به صورتش وارد کرد یک چشمش را از دست داد و برای همیشه از مسابقات و از رینگ کنار گذاشته شد


#خسرو_یزدانی
#تکانه
۲-۱۰- ۲۰۲۴
به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید،
و نوشتار ها را به دیگر اندیشورزان نیز بفرستید!

کانال فلسفی «تکانه»

02 Oct, 08:25


ایرانِ ما آنگاه از تهدیدها و خطرهای براستی موجود تا اندازه ای می رهد که آنچه را دشمنان دارند ایران نیز در چنگ داشته باشد. ارتشتاران، سپاهیان و همهٔ جنگاورانِ نگاهبانِ ایران، این سخنِ ژرفِ افلاتون را می باید آویزهٔ گوشِ جانِ خویش سازند:
«در هر کار پایانِ حقیقی آن نیست که انسان از به کمال رساندن یا کسب و یا بنیان نهادنِ چیزی فارغ شود، بلکه هنگامی می توان کاری را براستی پایان یافته دانست که انسان ابزار های نگاهداری و دوام نتیجه ای را که به دست آورده است فراهم سازد، وگرنه کار نیمه تمام است.»
[افلاتون، قانون ها، 960b-c، ترجمهٔ لطفی]

کانالِ فلسفیِ « تکانه »

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel

کانال فلسفی «تکانه»

02 Oct, 08:24


آنچه امروز در غزه با آن روبارو هستیم تنها یک رخداد و کردارِ یک خودکامه نیست. این کُشتار، فرمانی دینی ست!

این سخنِ یکی از پژوهشگرانِ یهودیِ اسرائیلی است:

بسیاری از مفسران خاخامی گذشته منطقاً به این نتیجه رسیده اند که در زمانِ جنگ، همگی بیگانگانی که به یک جمعیت دشمن تعلق دارند می توانند، یا حتی باید کُشته شوند. از ۱۹۷۳، این دیدگاه، به نیّت نظامیان اسرائیلی مذهبی ترویج شده است. نخستینِ این ترغیب های رسمی در جزوه ای به چشم می خورد که فرماندهی منطقهٔ مرکز ارتش اسرائیل، که قلمرو عملش شامل کرانهٔ باختری رود اردن است، منتشر کرده است. در این کتاب کوچک، خاخام بزرگ یگان ارتش می نویسد:
«وقتی که در جریان یک جنگ، یا به هنگام یک تعقیبِ مسلحانه یا یک هجوم، نیروهای ما در برابر غیرنظامیانی قرار می گیرند که نمی توان مطمئن بود که به ما آسیب نخواهند رساند، این غیر نظامیان، بنا بر هلاخا[دستگاه قوانین یهودیت کلاسیک با تکیه بر تلمودِ بابلی]، می توانند و حتی باید کشته شوند. به هیچ روی نمی توان به یک عرب اعتماد نمود، حتی اگر متمدن به نظر بیاید. در جنگ، زمانی که لشکریان ما به یک یورش نهایی دست می زنند، هلاخا به آنها اجازه و فرمان می دهد که حتی از غیر نظامیانِ خوب کشتار کنند.»

[اسرائیل شاهاک، تاریخ یهود- مذهب یهود، بار سنگین سه هزاره، ترجمهٔ مجید شریف، صفحاتِ ۱۹۳-۱۹۲]

#خسرو_یزدانی
#تکانه

@khosrowchannel


به کانالِ فلسفیِ « تکانه » در تلگرام بپیوندید،
و نوشتار ها را به دیگر اندیشورزان نیز بفرستید!

6,283

subscribers

54

photos

8

videos