دارندگان
«دار» ضمیمهی معرکهای است برای کلمهها، بهشرط آنکه جزء پسین باشد، نه پیشین. وقتی در موضع پسین قرار گیرد، معنایی میدهد شبیه به «نگهدارنده»، «محافظ»، یا «دارنده». به این ترتیب، کلمههایی بر کاغذ میآیند همچون: حسابدار، کتابدار، آرشیودار، انباردار، دفتردار، و جز آن. این الفی که میان دال و ر قرار میگیرد ــ هرچه کشیدهتر بهتر ــ همچون دستاویزِ استواری است که صاحبِ منصبِ «دار»دار، بگوییم مثلاً کتابدار، به آن میآویزد تا حق شغل شریفش را، که مستلزم نهایی دقت و انضباط و صبوری و اعتقاد به اصول اداری است، بهنحو احسن ادا کرده باشد. میشود این الف استوار را اصلاً نماد چنین مناصبی دانست، مثل یک چوبدست که کوهنورد همواره به آن تکیه میکند تا قلهها را به زیر بکشد، یا عصایی که از آن معجزهها برمیخیزد. اما شغلهایی که ماهیتشان در گرو این جزء پسینِ گرامری است ظاهراً واجد چند خصلتاند: ادارهجاتی، مستلزم سرسپردگی به حد اعلای بوروکراسی و صورتبرداری از موجودیها و کمبودها، و تلاشی مجدانه برای اینکه کسریها جبران، بدهیها وصول، و موجودیها افزودن گردند. برای مثال، کتابدار باید بداند کدام کتاب را به چهکسی امانت داده، موعد برگرداندن کتاب کِی است، جریمهی خوانندهای که در امانت خیانت میکند به چه ترتیب محاسبه میشود، و... همهی اینها البته پس از آن است که کتابدار کتابها، نشریهها، نقشهها، کرههای جغرافیایی، میکروفیلمها، و... را طبق قواعدی خاص آرایش داده است تا یافتنشان در هزارتوی کتابخانه سهل گردد. یا حسابدار حسابِ سکهبهسکهی خزانه را دارد، سررسید چکها در چنگش است، از کسریها مطلع است، و خُردترین صورتحسابها را هم در اسناد خود منعکس میکند، تا پسفردا که باید گزارش سود و زیان را روی میز رئیس بگذارد. پس «دار» نزد کارمند شریف معنایی فراتر از نگهدارنده مییابد؛ شاید «حافظ» است، نگهبانِ نیمهمسلح خزانهی چیزهاست، نباید بگذارد یک قلم از انبار بیدلیل خارج شود، یا قلمی سر از انبار درآورد بیآنکه در دفتر مخصوص منظور گردد. او میداند هر عملی را که مرتکب میشود باید در جایی ثبت کند، چون ذهن بشر آنقدرها توانا نیست که حسابِ مبالغ و کتابها و کسریهای مخزن را همیشه در حافظهاش داشته باشد. چنین بارِ سنگینی باعث شده است حسابدارها مدام با خودشان حرف بزنند و اعداد را زیر لب زمزمه کنند چنانکه موسیقیدانها ملودیها را با سوت میزنند، کتابدارها کابوس ببینند که کتابخانه آتش گرفته و کتابها یکییکی از سیاهه خط خوردهاند، و انباردارها هنگام خروج حتی جیب خودشان را هم بگردند تا به صورت اموال خدشهای وارد نشود (اما باید به مرزدارها مفصلتر پرداخت، چون آنها حسابِ چیزی شبهانتزاعی را دارند). اینها آتش میگیرند وقتی با سندی مواجه میشوند که روی میز رئیس همینطور بیمنظور رها شده؛ سند یا باید ثبتوضبط و در زونکنها بایگانی شود، یا اینکه امحا گردد. سند رهاشده روی میز معنا ندارد، چنانکه چراغ راهنماییِ رانندگیِ سر چهارراه اگر چشمک بزند معنا ندارد.
پس از همهی اینها میشود به این پی برد که چرا این موجودات نحیف، اینهایی که همیشه باید موجودیت چیزها را «داشته باشند»، اینقدر در ادبیات داستانی خوش میدرخشند، هرچند درخشششان توأم با حالتی از غصهداری است که بر خواننده غلبه مییابد و ترحمش را برمیانگیزد. و آخر، برای اینکه دفع دخل مقدر کرده باشیم، باید اشاره کنیم به الفاظی همچون پولدار، بنگاهدار، بانکدار و موارد مشابه، و برای آنکه دارِ «دارندگی»شان را متمایز سازیم آنها را با این املا مینویسیم: پولـدار، بنگاهـدار، و بانکـدار. خدانگهدار .ــــ
http://telegram.me/kholalforaj