اساساً برای اینکه بدانیم چگونه اسراییل پدید آمد و چگونه است که جمعی قلیل همچنان با خدعه بر دیگران غلبه میکنند باید این فصل از کتاب سرّ الاسرار را که گویی شخصیت قصهاش تمثیلی از صهیونیسم افساربریده است و محمدعلی فروغی برای شادی روان دوست میهنپرستش دینشاه ایرانی انتخاب و ترجمه کرده، و در یادنامۀ پورداود نیز منتشر شده، بخوانیم. (جالب اینکه مئیر عزری نخستین سفیر اسرائیل در تهران همچون مفتریان وطنی، فروغی را یک یهودی معرفی میکرد.)
🔹در امور خود با کسی که از الهیون و معتقدان به ربوبیت نباشد و امّی باشد مشاوره مکن و مشاور تو باید پیرو ناموس تو و معتقد به شریعت تو باشد و پرهیز کن از آن که برای تو همان پیش آید که واقع شد برای دو مردی که حکایت کردهاند که در مسافرت همراه شدند؛ یکی مجوس بود و دیگری یهودی.
آن که مجوس بود بر استری سوار بود که آن را موافق خوی خود پرورده بود و آنچه مسافر به آن محتاج است بر آن بار کرده بود و یهودی پیاده بود، نه توشه داشت و نه برگ و سازی. پس با هم گفتگو میکرده و میرفتند.
مجوس بیخودی گفت: مذهب و اعتقاد تو چیست؟
یهودی گفت: اعتقاد من این است که در آسمان خدایی است و من بندۀ او هستم و از او میخواهم که به من و هر کس که با من در دین و مذهب موافق است خیر برساند. و معتقدم که هر کس با دین و مذهب من مخالف باشد خون و مال و عرض و اهل و فرزندانش بر من حلالاند و یاری او و نصیحت او و معاونت او و ترحم و شفقت بر او بر من حرام است. اينک من مذهب و اعتقاد خود را به تو گفتم تو هم به من بگو که دین و مذهب تو چیست؟
مجوس گفت: مذهب من این است که من برای خود و ابنای جنس خود خیر میخواهم. برای هیچ کس از خلق خدا بد نمیخواهم؛ خواه بر دین من باشد خواه مخالف باشد و معتقدم که با هر جانداری باید رفق کرد و جور نباید کرد و به هر جانداری آزار برسد من متألم میشوم و نفسم متأثر میگردد و آرزومندم که خیر و عاقبت و صحت و مسرت به همۀ مردم یکسره برسد.
یهودی گفت: اگر کسی به تو ظلم و تعدی کند چه میکنی؟
گفت: میدانم که در آسمان خدایی هست دانا و حکیم و عادل و هیچ چیز که بر مخلوق پنهان باشد از او پوشیده نیست و هر کس خوبی کند پاداش خوب به او میدهد و هر کس بدی کند به او کیفر بدی میدهد.
یهودی گفت: من نمیبینم که تو به مذهب خویش یاری کنی و به اعتقاداتت عمل نمایی.
مجوس گفت: چرا؟
گفت: چون من از ابناء جنس تو هستم و تو میبینی که من پیادهام و راه میپیمایم و محنت میبینم و گرسنهام و تو سواری و سیری و آسایش داری. مجوس گفت: راست میگویی. پس از استر به زیر آمد و سفرۀ خویش باز کرد و به او خوراک و آشامیدنی داد و بر استر سوارش کرد. چون یهودی بر استر سوار و مسلّط شد مهمیز زد و استر را راند و مجوس را گذاشت. مجوس فریاد کرد امان صبر کن که من هلاک میشوم.
یهودی گفت: مگر من مذهبم را به تو نگفتم؟ و تو هم مذهبت را به من گفتی. تو به مذهبت عمل کردی و اینک من هم میخواهم به مذهبم رفتار کنم. پس استر را راند و مجوس دنبال او میدوید، فریاد میکرد: امان ای یهودی مرا مگذار در این بیابان که ددان مرا میخورند و از گرسنگی و تشنگی جان خواهم داد، بر من رحم کن چنانکه بر تو رحم کردم. و یهودی به فریاد او اعتنا نکرد واستر را راند تا از چشم ناپدید شد. مجوس چون از او ناامید گردید عقاید خود را به یاد آورد و متذکر شد که در آسمان خدایی هست عادل و آنچه از خلق پنهان است از او پوشیده نیست، پس سر به سوی آسمان کرد و گفت: خداوندا میدانی که من مذهبی داشتم و به آن رفتار کردم و آنچه از تو شنیده بودم وصف کردم و آنچه از وصف تو گفتم بر یهودی محقق شد.
مجوس چندان راهی نپیمود که یهودی را دید استر به زمینش افکند و پا و گردنش شکسته و استر دور از او ایستاده است. چون مجوس آنجا رسید و سخن گفت، استر او را شناخت و آواز مرافقت و همعهدی برآورد، مجوس سوار او شد و راه خود پیش گرفت و یهودی را ترک کرد و او دست و پا میزد و مرگ را به چشم میدید. پس فریاد کرد که امان ای مجوس، من اکنون بیشتر سزاوار رحمتم و تو هم بیشتر از پیشتر باید رحمت کنی و من افتادهام بر من رحم کن و به مذهب خود عمل نما که مذهب ترا یاری کرد و فیروز شدی. مجوس به سرزنش او پرداخت.
یهودی گفت: سرزنشم مکن که به تو گفتم اعتقاد و دیانت و مذهبی که به او پرورده شدهام و پدران و پیران ما به آن معتقد بودند چیست.
پس مجوس بر او رحم کرد و او را برداشت و به شهر برد و به کسان خود او سپرد در حالی که شکسته بود و چند روزی نگذشت که بمرد. اما پادشاه آن شهر احوال آن مجوس را شنید و طلب نمود و به خود نزدیک گردانید و برگزید و چون او را بس خردمند دید و دانست که به مذهب خود معتقد است و رفتار میکند و حسن سیرت دارد او را به وزارت برداشت و از خاصان خویش قرار داد.
(مقالات فروغی، ج ۱، ص ۲۹۳_۲۹۶)
https://t.me/rezamousavitabari