حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi @hesam_ipakchi Channel on Telegram

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

@hesam_ipakchi


حقوق‌دان و انسان‌پژوه
📰http://ipakchi.ir
📧 [email protected]

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi (Persian)

حسام ایپکچی یک کانال تلگرامی برای علاقمندان به حقوق و انسان‌شناسی است. با مطالعه مطالب این کانال می‌توانید اطلاعات جدیدی در زمینه حقوق و مسائل انسانی کسب کنید. همچنین، می‌توانید با پشتیبانی از منابع معتبر و تحلیل‌های کامل، دیدگاه‌های متنوعی را در مورد مسائل داغ و اجتماعی به دست آورید. حسام ایپکچی، مدیر کانال، یک حقوق‌دان و انسان‌پژوه با تجربه است که در این زمینه تحقیقات و مطالعات فراوانی داشته است. اگر به مباحث حقوقی و انسانی علاقه‌مندید، حتما به این کانال ملحق شوید و از محتواهای متنوع و مفید آن بهره‌مند شوید. برای اطلاعات بیشتر و ارتباط با مدیر کانال، می‌توانید به وبسایت http://ipakchi.ir مراجعه کنید یا با آدرس ایمیل [email protected] تماس بگیرید.

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

13 Feb, 16:51


اندرین وقت ز کس راه صیانت مطلب
که سر راه بُرانند همه راهبران

سنایی

#حسام_ایپکچی
#نهان_خانه
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

11 Feb, 16:32


🐋 327
[1]
جانِ انسان بیش از تن، مرض‌پذیر است. برای همین قدیمی‌ترها، به همان اندازه که کتاب در درمان بیماری‌های بدن نوشته‌اند، دغدغه داشته‌اند برای بیماری‌های خُلقی و اخلاقی. یکی از این بیماری‌ها «خودمرادی» است.
[2]
اگر واژه «خودمراد» را تابه‌حال نشنیده‌اید جای تعجب ندارد؛ واژه شایعی نیست. من در اشعار امیرخسرو دهلوی خواندم که می‌گوید:
تا چند خودمراد کنی صدهزار کار
یک کار بر مرادِ منِ بی‌مراد کن
در اینجا این کلمه به معنای «خودسر» آمده است. یعنی تا کی، خودخواهانه صدهزار کار انجام می‌دهی و ادامه ماجرا... دهخدا هم این واژه را در برابر کلمه «مستبد» آورده است. بعد توضیح می‌دهد که منظورش کسی است که کاری را به رأی خود و بدون مشورت از دیگران می‌کند و رأی خود را می‌پسندد و انصاف و عدالت را رد می‌کند.
[3]
خود، مثل هسته است و باید رشد کند. ما در کودکی، از همه جهان یک «خود» را می‌بینیم اما آهسته‌آهسته، بذرِ «خود» قد می‌کشد و مجال درک «دیگری» فراهم می‌آید. یعنی می‌آموزیم که دیگری‌بودنِ‌ دیگران را بپذیریم و می‌فهمیم که «من» در کنار «دیگری»ها می‌تواند «خود» باشد و قرار نیست همه‌چیز و همه‌کس در «من» خلاصه شود.
[4]
انسانِ خودمراد مانند بذری است که به‌جای قدکشیدن، دور خودش پیچیده. کودکانه می‌پندارد که قرار است با «خواست» او روزگار زیروزبر شود؛ میل به خداوندگاری دارد و حق می‌پندارد که همه‌چیز تابع «من» باشد؛ اما دریغ که چنین نخواهد شد!
[5]
جهانِ انسان «خودْمراد» دو بازیگر دارد: «خود» و «ضدِ خود»
و او همه عمر را سر می‌کند در سرکوب و سرکوبیدن به ضدخود!
[6]
باید خیلی مراقب «خود» باشیم! این بیماریِ رقت‌انگیز، آن‌قدر نرم‌نرم آدم را مبتلا می‌کند که نمی‌فهمیم کی مبتلا شده‌ایم. باید بسیار در «هستی» اندیشید و بزرگی عالم و ناچیزی خود را دید. زیادخواندن چاره نیست مگر آنکه خاشعانه باشد؛ والا همین کتاب‌ها و کلمه‌ها را می‌سپاریم به دست توهم تا «خدایی» و «برگزیدگی» ِما را ستایش کند! باید از متملق دوری کرد، باید گوش‌مان به تمجیدها و چرب‌زبانی‌ها کر باشد. باید نقد بشنویم، عذرخواهی را تمرین کنیم، اشتباه‌پذیر باشیم! از همه مهم‌تر، از «قدرت»‌ به اقلّ نیاز برداریم. قدرت مثل سنگ است؛ چابکی ما در تماشای عالم را دشوار می‌کند.
[7]

انسانک پنجاه‌ودوم را شنیدید؟
#حسام_ایپکچی

#Hi1000day
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

11 Feb, 16:32


تاریخ: ۱۴۰۳/۱۱/۲۱
#حسام_ایپکچی
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

09 Feb, 16:51


تاریخ: حال
#حسام_ایپکچی
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

07 Feb, 04:38


تاریخ: ۱۳۹۹/۱۰/۰۴
#حسام_ایپکچی
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

05 Feb, 17:51


تاریخ: ۱۴۰۳/۱۱/۱۶
#حسام_ایپکچی
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

05 Feb, 17:51


🐋 332
[1]
جهان، بی‌تاب و عمیق و هراسناک است. نه صبح که بیدار می‌شویم خبر از شبی داریم که خواهد آمد و نه شبی که می‌خوابیم خبر از صبحی که می‌بینیم یا حتی شاید نبینیم! ما چنان در «ندانستن» غوطه می‌خوریم که به خواب می‌رویم بی‌آنکه بدانیم دقیقا کی به خواب می‌رویم و چه در خواب می‌بینیم! انگار که هر شب خود را به چاهی تاریک می‌اندازیم و صبح از لبه چاه، خود را تحویل می‌گیریم.
[2]
می‌شود سالها از «این‌گونه» بودنِ جهان شکایت کرد و خیال بافت که ای‌کاش جهان طور دیگری بود. بعد هم با انباشتی از کاش‌ها و افسوس‌ها به آن واپسین خواب رسید و مُرد! اما آیا جز این، شیوه دیگری برای زیستن داریم؟ فرض که برای ما، قرعه زیستن افتاده باشد به «اقیانوس تاریکی»! حالا چگونه زندگی کنیم؟ من برای خودم این نسخه را نوشته‌ام:
[3]
تا لبه‌ی سپیدِ «امکانم» را زندگی می‌کنم؛ حتی اگر ساکن بر اقیانوسِ تاریکی باشم ...
[4]
قضاوتی ندارم که امکانِ تو کجاست. باورم هم این نیست که همه ما در امکان‌های برابر مشغول زیستنیم. پس نمی‌توانم به کسی بگویم کار کن یا کار نکن. لبخند بزن یا نزن. بجنگ یا صلح کن. اصولاً من هیچ تجویز شخصی برای کسی ندارم. حتی در مورد فرزندم هم تا ناگزیر نباشم و نرسد به جایی که اضطراری در تصمیم یا تجویز باشد؛ مداخله‌ای ندارم اما ... می‌گویم هرکس باید امکانش را – هرچقدر هست – تا لبه و تا «نهایتِ مقدور» زندگی کند.
[5]
تنها مرزی که برای امکان داریم؛ امکانی دیگر است. مثلا ما امکان مهاجرت و امکان نزدیک زیستن با دوستان و خانواده را داریم. این دو امکان باهم قابل زیستن نیست و یکی از امکان‌ها مرز امکانِ دیگر است.

نیمه بهمن سال سه
#حسام_ایپکچی
#hi1000day
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

04 Feb, 04:34


🐋 334
[1]
در جهانِ پسربچه‌ها، همیشه جای یک «قهرمان» خالی است و باید برای آن مصداقی کشف کنند. لااقل برای من این‌طور بود و حتی الان – در چهل‌و‌سه‌سالگی – هم قهرمانِ خیالی دارم! اما در روزهای کودکی، یکی از این قهرمان‌ها، نجات‌غریقی بود که در کلاسِ شنا تماشایش می‌کردم.
[2]
جوانِ ریزنقشی بود با یک کلاه قرمز و مایوی گشاد و تنی آفتاب‌سوخته که یک سوت هم به گردنش آویزان بود. هرازگاهی بلند می‌شد و سوتی می‌زد. کم پیش می‌آمد که در آب شیرجه بزند اما وقتی که او به آب می‌پرید؛ بقیه نفس‌ها حبس بودند و منتظر، که کسی را به کنار بکشد. شاید در تمام ماه‌های استخر رفتن یکی‌دو بار دیدم که به آب پریده باشد.
[3]
بعد من در خیالاتِ خودم غریق‌نجاتی بودم که گاهی به آب می‌پریدم و آدم‌ها را نجات می‌دادم. این رؤیا هیچ‌وقت در واقعیت تجربه نشد. اما بعدتر دیدم که غریق‌نجات‌ها فقط در حاشیه استخر نیستند. گاهی وسط همین زندگی می‌شود آدم‌ها را نجات داد. اصلاً گاهی می‌شود با نجات‌دادنِ دیگران، خود را هم نجات داد.
[4]
نجات«یافتن» یعنی نجات را نمی‌شود به‌زور به کسی داد
نجات یعنی «مجال‌ساختن» برای آن‌کس که قصدِ «یافتن» دارد
[5]
من در وقت،‌ بخیلم! زمانم را صرف آن‌هایی نمی‌کنم که با خماریِ نق‌نق سرخوش‌اند! برای همین این فیلم را خیلی پسندیدم. نشسته است و بساط استقبال را فراهم کرده. اما آن را که نخواهد، نمی‌شود به‌زور «امیدوار» کرد. اگر آن رهگذر، توقف نمی‌کرد و نمی‌نشست؛ گره‌ای باز نمی‌شد.

چهاردهم بهمن سال سه
#حسام_ایپکچی
#hi1000day
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

03 Feb, 16:32


🐋 333
[1]
«پایانی برای مقصر دانستن دیگران وجود نخواهد داشت»
[2]
می‌شود تا ابد،‌ همه تقصیرها در جیب این و آن گذاشت. از تاریخ و جغرافیا گرفته تا پدر و مادر. از شریک و همکار تا شرایطِ روزگار. همه این‌ها هم «کمی درست» است. به همین خاطر مجادله کردن بر سر درست و غلط، به جایی ختم نمی‌شود.
[3]
بر روی کاغذ، گزاره‌ها به درست و غلط تقسیم می‌شوند اما در متنِ زندگی، بسیاری از گزاره‌ها «کمی درست» است و ما باید میان «درست‌های متناقض» یکی را انتخاب کنیم! می‌شود انتخاب ما، انداختن خطا به دوش دیگران باشد و البته می‌شود به آن وجه که توسط خودمان قابل اصلاح است متوجه باشیم!
[4]
«شکست فرصت است
اگر دیگری را مقصر بدانی
پایانی برای مقصر دانستن دیگران وجود نخواهد داشت
فرزانه به وظایفش عمل می‌کند
و اشتباهش را اصلاح می‌کند»
تائو تِ چینگ
[5]
مهم نیست که «تقصیر کیست» بلکه مهم این است که «زندگی من است» پس تا حد ممکن تغییرش می‌دهم! یادداشت دیروز را یادتان هست؟ نوشته بودم «نجات فرصت است» و امروز هم در ادامه‌اش این جملات از تائو را برایتان نقل قول می‌کنم که «شکست» هم فرصت است. چند سال قبل - در لغتنامه عمیق - در مورد شکست نوشته‌ام که اگر میل داشتید و پیداش کردید بخوانید ... نوشته‌ام که شکست یعنی مواجهه با اراده‌ی غیر.

#حسام_ایپکچی
#hi1000day
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

03 Feb, 16:32


تاریخ: ۱۴۰۳/۱۱/۱۵
#حسام_ایپکچی
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

02 Feb, 18:52


چو یار بر سرِ صلح است و عُذر می‌طلبد
توان گذشت ز جورِ رقیب در همه حال

حافظ

#حسام_ایپکچی
#نهان_خانه
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

01 Feb, 19:00


تاریخ: ۱۴۰۳/۱۱/۱۳
#حسام_ایپکچی
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

01 Feb, 19:00


🐋 335
[1]
مثل هر روز، تلفن زدم و مشغول احوال‌جویی از مادر بودم. پرسید علی چطور است؟ گفتم خوب و مشغولِ کل‌کل و لجبازی! من می‌گویم با مداد و خودکار روی کاغذ بنویسد تا این خطِ میخی کمی – نه اینکه خوش خط – فقط کمی مانوس با خطِ کرسی شود! علی هم می‌گوید وقتی می‌شود چیزها را تایپ کرد، برای چه باید نوشتن بلد باشم!
[2]
مادر گفت؛ چه جالب! مثل خودت. با تعجب پرسیدم، مثل من؟! من کجا اینطور بودم!؟ بعد خاطره‌هایی تعریف کرد از اینکه مشق نمی‌نوشتم و استدلالم این بود چرا چیزی که بلدم را باید از اول بنویسم! حافظه‌ام بد نیست اما اصلا این بخش از گذشته‌ام را به یاد نداشتم. بعد هم تعریف کرد که شکایتم را به معلم کرده‌اند که مشق نمی‌نویسد.
[3]
سرکار خانم آریا؛ معلم گرانقدری که در موشک‌باران سال شصت و هفت در مدرسه شهید مجید عباسی معلمم بودی و به مادرم گفتی که برای مشق نوشتن اصرار نکنید، از تو ممنونم! نمی‌دانم اکنون کجای هستیْ هستی! اگر این نوشته را دیدید: سلام ... و خبر خوب اینکه نتیجه راهنمایی‌ات بد نشد. من هیچ وقت شاگرد اول نبودم – چون حوصله خواندن درس‌های مدرسه را نداشتم – اما چندان هم غریبه با درس و مشق نشدم.
[4]
انسان، جنگلِ انبوهی است از نسیان
که جاده‌ای باریک به نام یاد؛ از آن می‌گذرد!
[5]
ما وسعتِ بی‌کرانه‌ای از «نمی‌دانم» هستیم و دشتِ وسیعی از دانسته‌های از یاد برده. در این وسعت، چند بوته پراکنده هست که آنها را «یاد» داریم و الباقی،‌ همه در زمین و زمینه رفتار ماست. تا اینجا مساله تفاوتی با اندیشه فروید ندارد. تفاوت آنجاست که من این «زمینه» را فقط متاثر از کنش‌های پیشینی نمی‌دانم؛ بلکه «خوانش‌های مقابل» هم در کشش و زیستن ما مداخله دارد.
-
عجیب است که من درس را دوست داشتم و مدرسه را نه
کتاب و دفتر را بسیار دوست دارم و تکلیف را نه ...
شما هم اینطور بودید / هستید؟


شنبه سیزدهم بهمن ماه سال سه
#حسام_ایپکچی
#hi1000day
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

30 Jan, 18:52


تاریخ: ۱۴۰۳/۱۱/۱۱
#حسام_ایپکچی
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

30 Jan, 18:52


🐋 336
[1]
با اجازه‌دادن به رخدادها، همان‌گونه که رخ می‌دهند
و دخالت‌نکردن در جریان روی‌دادنشان، فرزانگی پدیدار می‌شود
[2]
شاید اگر این جملات را بیست سال قبل برای من می‌خواندند، حتی به‌قدر یک دهن‌کجی هم برایم ارزش بازخورد دادن نداشت و بی‌اعتنا از کنار آن می‌گذشتم! تصور کن جوان بیست‌ساله‌ای را که تمام سودایش تغییر جهان است، با این جمله روبه‌رو شود که «رخ‌دادها همان‌گونه که باید رخ می‌دهند»
[3]
و اگر این جملات را ده سال قبل برای من می‌خواندند، پاسخ می‌دادم که روغن ریخته‌ای است که نذر امامزاده شده! ما در این دنیای جبرآلود مگر چه اراده‌ای داریم که اجازه بدهیم یا اجازه ندهیم؟ در همان برهه بود که حرف‌های شوپنهاور بسیار به دلم نشست که می‌گفت اراده‌ای در بطن این جهان است که نه مهر دارد نه عطوفت؛ نه می‌بیند و نه می‌شنود!
[4]
نمی‌دانم ده سال دیگر چه خواهم گفت اما اکنون – آهسته‌آهسته پس از سال‌ها – در آستانه یادگرفتن این مهارتم که چطور در رخ‌دادها باید زندگی کرد. مانند عشایر که تابستان را خنک و زمستان را گرم نمی‌کنند. بلکه در تابستان به‌سوی خنکی و در زمستان به‌سوی گرما کوچ می‌کنند. ما باید یاد بگیریم که چگونه در درون‌مان ایل باشیم و چه‌وقت توجه‌مان را به کدام سو کوچ دهیم!
[5]
صبح پنج‌شنبه – یازدهم بهمن سال سه – هنوز صبحانه نخورده‌ این سطرها را نوشتم که در شلوغی روز محو نشود. تا حوالی ظهر جلسه داریم. بعد از ناهار و چرت میان‌روز هم باید اسلاید درس فردا صبح را آماده کنم. انسانک را نوشته‌ام اما هنوز ضبط نشده است. اگر امشب در ساختمان مجاور، برنامه خاک‌برداری نداشته باشند؛ احتمالاً بتوانم ضبط کنم.

احوال شما چطور است؟

#حسام_ایپکچی
#hi1000day
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

29 Jan, 15:49


چیزی باید در ما «هوسِ زندگی» را برانگیزد. معمولاً ما هوسِ زندگی را در سلبِ زندگی تجربه می‌کنیم. مثلاً در لبه پرتگاه مرگ، هوسِ بودن در ما قُل می‌زند یا بعد از بیماری، به زندگی مشتاق‌تریم. سخت نفس‌کشیدن، ما را به نفسِ راحت مشتاق می‌کند. ندیدن در ما هوسِ تماشا را می‌رویاند.
اگر همین حالا – که غروبِ چهارشنبه دهم بهمن‌ماه سال سه است – از من بپرسند که خوشمزه‌ترین توشه برای زندگی چیست می‌گویم «هوسِ نجیبانۀ مدام»! چه از این بهتر؟ هم هوس باشد، هم بی‌زوال باشد، هم خط‌وخشی به آرامش دیگران نیندازد. اما کدام هوس است که چنین خاصیتی دارد؟

هوسِ دانستن، نجیبانه‌ترین هوسِ مدامِ آدمی است.

چرا گفتم مدام؟ چون محتاج سلب نیست. در این جهان که تونالیته شعور است، سهم ما از دانایی آن‌قدر مختصر است که هرگاه به وسعتِ اقیانوسِ شعور، تماشا کنیم، هوسِ شناگری در دانستن زنده می‌شود. هوسِ دانستن آن‌قدر امتداد دارد که حتی مرگ هم مزاحمتی برای آن ایجاد نمی‌کند. مرگ هم مجالی برای دانستن است. اما دانستن در این معنا، آن‌سوی «شناخت» است. دانستن،‌ یعنی طوری از هستن که جهان برای آشکارشدن بر ما، اسیر شرم نباشد.

#حسام_ایپکچی
#hi1000day
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

28 Jan, 06:31


🐋☀️347
[1]
این پیش‌فرض از کجا در ذهن ما نشسته است که معجزه باید نادر و کم‌شمار باشد؟ معجزه مگر همانی نیست که اگر «نشود» ما عاجزیم از «شدنی»کردنِ آن؟ پس چرا تک‌تک لقمه‌هایی که فرو می‌بریم، معجزه نباشد؟ مگر نچشیده‌ایم لحظاتی که لقمه در گلو مانده و عاجزانه به آب پناه برده‌ایم؟
[2]
گاه معجزه‌ها پشت تکرار پنهان می‌شوند
مثل همین که هر صبح از خواب بیدار می‌شویم!
[3]
چه بسا خوابیدن، معجزه‌تر از بیدارشدن باشد. ما می‌توانیم برای بیدارشدن ساعت کوک کنیم اما برای خوابیدن، هیهات! چشم هم می‌گذاریم و در انتظار معجزه‌ایم که آیا خواب ما را می‌برد یا باید تا صبح چشم‌انتظارش بمانیم.
[4]
چشم‌هایت را ببند
چند معجزه پرتکرار زندگی را ببین
و اگر میل داشتی، برایم بنویس که کدام معجزه پرتکرار برایت از بقیه پررنگ‌تر بود.

#حسام_ایپکچی
#hi1000day
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

27 Jan, 10:44


🐋 345
[1]
جنگجوی از نبرد برگشته
آن‌که بر تن، زخم به سوغات آورده
در تمنای تیمار است!
[2]
مسافر به برف مانده
آن‌که در گذر از راهِ بی‌عابر
در تمنایِ فنجانی گرماست!
[3]
تشنۀ کویرزَده
آن‌که پاسوختۀ رمل‌ها
در تمنایِ جرعه‌ای خنکاست!
[4]
هرکه در تناسب سفرش
گدایِ تضادی است
که او را به تعادل برساند
ما دل‌بسته متضادِ خویش می‌شویم
*
#حسام_ایپکچی
#hi1000day
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

24 Jan, 12:21


🐋 348
[1]
قصد ندارم که واقعیت را انکار کنم. واقعیت این است که شادی از متغیرهایی ناشی می‌شود که گاه از اراده ما خارج‌اند. رخ‌دادها و حوادث اجتماعی در اراده ما نیست. جامعه‌ای که ما در آن به دنیا آمده‌ایم، نتیجه انتخاب و میل ما نبوده. ژنتیک و بسیاری از خصایص بدنی که در شادزیستن مؤثرند نیز در قدرت ما نیستند.
[2]
به‌علاوه، همواره شادبودن هم فضیلت محسوب نمی‌شود. ما باید تجربه‌های عمیقی از غم، ترس، شهوت، خشم و... را هم مزه کنیم. اگر کسی از بین تمام تجربه‌های بشری فقط به «شادی» سرگرم باشد،‌ در واقع شادی را هم تجربه نکرده. چون شادی در برابر ضدِ خود، معنا می‌یابد.
[3]
اما با همه این‌ها، می‌خواهم بگویم که شادی تصمیم است. تصمیم یعنی اراده بر نادیده‌گرفتن انبوهی از گزینه‌ها و تمرکز بر روی یک گزینه. این ما هستیم که انتخاب می‌کنیم در میان انبوهی از واقعیت‌ها، کدام را ببینیم و کدام را در زمینۀ تصور، محو نگه داریم.
——
پاورقی: معنی تصمیم را یادتان هست؟
مدتها قبل در موردش نوشته بودم …
#حسام_ایپکچی
#hi1000day
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

21 Jan, 17:51


🐋 350
[1]
مُنتَظِر نمان که صَدها دِل در انتظارِ بُردنْ ‌پَژْمُرد...
[2]
کار از همین سپردنِ یاری به گُردۀ دیگری خراب است. دل‌ها از همین سپردنِ شادی به عهده دیگری غمگین است! خانه‌ها از همان تکیه که بر ستونِ دیگری داده‌اند ویران می‌شوند! یک «خود» داریم و بس... منتظر نمان که کسی را برای تسکین تو نیافریده‌اند. آن قبله که مخاطبِ حاجتِ توست، در سینه توست. به قول شاه‌نعمت‌الله ولی:
ای آن‌که طلب‌کار خدایی به خود آ
از خود بطلب کز تو خدا نیست جدا
[3]
من این سطرها را به وقت غروب جمعه – بیست‌وهشتم دی‌ماه سال سه – برای «خود»م نوشته‌ام. اگر به کار تو آمد برای «خود»ت بردار و اگر نیامد، بگذار تا بماند برای من.
غروب سیصد و پنجاه

#حسام_ایپکچی
#hi1000day
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

20 Jan, 18:40


نه نیچه، نه جلال‌الدین بلخی و نه حتی سعدی
در‌ مورد این عکس نظر خاصی نداشتن 😁
شرح خردورزانه‌ای هم در‌موردش ندارم

ولی بدانید و آگاه باشید من هی این فیل‌بچه رو نگاه می‌کنم
و دلم می‌خواست کاش اون گل رو میداد به من 😍

#حسام_ایپکچی
#نهان_خانه
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

18 Jan, 18:52


🐋 351
[1]
مرامِ شادی، مرامِ باران است...
با هزاران قطره و بهانه ریزریز فرو می‌آید
[2]
این سیل‌ها که گاهی شهر را با خود می‌برد و جاده را ویران می‌کند و ماشین‌ها را مثل شاخه‌ای سبک با خود همراه می‌کند، از کجا نازل می‌شود؟ آیا چیزی به‌جز هزاران قطره ریز و ناچیز است که «مداوم» فرو آمده؟ شادی نیز همین است. هزاران قطره ریز که در مداومت و هم‌آهنگی می‌تواند کویری را به دشتِ خرّم بدل کند.
[3]
قرار نیست اتفاقی هنگفت و یک‌باره و معجزه‌گون اتفاق بیفتد. در واقع اعجاز ماجرا در همین «خرده‌خرّمی»‌ها و «ریزشادی»هاست. از توجه به قطره‌های خوشحالی می‌شود در «دریای رضایت» غوطه خورد.
[4]
شکرِ باران که ما را می‌زداید از آنچه زدودنی است. شادی، شُستگی است. شادی، شُستگی است. شادی، شُستگی است. این را باید یکبار دیگر در مجالِ خودش شرح دهم اما حیف بود اگر شکرش را امروز به جا نیاورم. امروز بارانِ تندی آمد. نه در بیرون که در درون. نه در آسمانِ زمین که در آسمانِ من. شبِ پرستاره‌ای، عاقبت روزِ خوب‌باریده است.

به تاریخ پنج‌شنبه بیست و هفتم دی سال سه
سیصد و پنجاه و یک
#حسام_ایپکچی
#hi1000day
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

16 Jan, 18:22


تا دهن بازست
روزی می‌رسد از خواب غیب
عقد دندان‌ها کلید رزق را دندانه است

صائب تبریزی

پنج‌شنبه ۲۷ دی ۱۴۰۳
#حسام_ایپکچی
#نهان_خانه
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

15 Jan, 17:51


🐋358
[1]
در یادداشت قبل نوشتم که «شادی، مهارتی آموختنی است» و برای آن توضیحاتی ارائه کردم. اقبال شما به یادداشت، لایک و کامنت‌ها و شرکت در نظرسنجی پایانی پست هم نشان می‌داد که اکثر شما با من موافق بودید که ما باید مهارت شادبودن را بیاموزیم. تا اینجا همه‌چیز خوب بود اما...
[2]
مسئله اینجاست که من نقیض این جمله را در فیلمی که زمینه آن منتشر شده نیز تقدیم کردم. ما با کودکی روبه‌رو هستیم که از تجربه ساده‌ای لذت می‌برد. خودش را در دوربین تماشا می‌کند و از دل می‌خندد. احتمالاً برای خیلی از ما، صرفاً تماشای این دقایق خوشایند و فرح‌بخش بوده. اما سؤال مهم این است که چه کسی به این کودک شاد بودن را آموخته؟
[3]
ممکن است که ما با یک «غلط جمعی» روبه‌رو باشیم و آن هم اغراق در اهمیت «آموختن» است؟ آیا آنچه باید آموخته شود «شادی» است یا بازی به‌عکس است؛ یعنی ما به ذات خود شاد هستیم تا اینکه رفته‌رفته زیست اندوهناک را می‌آموزیم؟ آیا ممکن است که ما به‌جای آموختن نیازمند زدودن امر آموخته‌شده باشیم؟ یعنی بیشتر از اینکه یاد بگیریم، نیاز داشته باشیم از آنچه که یاد گرفته‌ایم خلاص شویم!
[4]
پیشنهاد می‌کنم یک‌بار دیگر پست قبل را ببینید و بعد به آنچه در این یادداشت گفته‌ام فکر کنید.
[5]
به مشورت شما نیاز دارم: آیا این شیوه مطالعه و یا تدریس را می‌پسندید؟ یعنی طغیان مستمر علیه دانسته پیشین خود و بی‌قراری برای یافتن و فهمیدن سویِ جدیدی از ماجرا جالب است یا به‌عکس؛ این شیوه از تدریس شما را پریشان و مضطرب می‌کند؟

بیست و یکم دی ماه سال سه
#حسام_ایپکچی
#hi1000day
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

15 Jan, 17:51


تاریخ: ۱۴۰۳/۱۰/۲۱
#حسام_ایپکچی
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

14 Jan, 17:51


🐋 354
[1]
از تشابه ظاهری کلمه مَرْد و مَرْگ باخبریم؛ اما مهم است که بدانیم این تشابه فقط در ظاهر نیست و ما با دو کلمه هم‌زاد و هم‌ریشه روبه‌رو هستیم.
[2]
واژه مرد از ریشه مَرِتا یا ماریتا به معنای میرا اخذ شده. دهخدا در برابر مرد نوشته است «مقابل زن، که نوع ماده است»؛ اما مهم است که بدانیم این تقابل، ریشه عمیق‌تری دارد. انسانِ باستان، آن نوع از خود را که زاینده بوده، به مخفف «زندگی»؛ زن نامیده است. در مقابل آن نوع از خود که نمی‌زایَد را هم‌ریشه مرگ دانسته و به همین مناسبت به او گفته است «مرد».
[3]
آن‌که زاینده است، همواره می‌تواند خود را در «دیگری» پدیدار کند. شاید برای همین است که «مادر» آنی است که هم «ما» در آن به هست‌شدن پا می‌گذاریم و هم او خود را «در» ما امتداد می‌دهد. اما زایشِ مرد، مرگ است! او هیچ‌گاه نمی‌تواند مستقلاً خود را تکثیر کند. به این سبب است که اگر مسئله اصیل زن را «زایش» بدانیم – یعنی چه و چگونه زایش‌داشتن – در مقابل مسئله اصیل مرد را باید «مرگ» بدانیم؛ یعنی چه و چگونه مرگیدن.
[4]
من اما می‌خواهم در این یادداشت از #لغتنامه_عمیق به پیشنهاد معنای دیگری برای واژه مرد بپردازم. اینکه مرد یعنی نر و یعنی مقابل زن و... به جای خود باقی. پیش از این گفته‌اند و به‌قدر کفایت دانسته‌ایم. من می‌خواهم با پیشنهاد معنای جدید، لفظ مرد را از «نر» تفکیک کنم.
[5]
مرد یعنی: آن‌که دانسته می‌مرگد!
[6]
اگر مرد را زایشِ مرگ بدانیم؛ آنچه در خصوص انسان می‌تواند متمایز باشد، «دانستگی» است. انسان، آنچه را زیست می‌کند می‌داند. یا به بیان دقیق‌تر، انسان آنی است که آنچه را زیست می‌کند، بداند. هر ماده‌ای می‌زاید اما هر ماده‌ای زن نیست. زن آن است که زندگی می‌زاید و این مسیر را دانسته طی می‌کند. در مقابل، هرکه می‌میرد مرد نیست بلکه مرد آنی است که از عهده «دانسته مرگیدن» برمی‌آید.
*
با این معنا از مرد موافقید؟

#فراکلمه
#حسام_ایپکچی
#hi1000day
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

14 Jan, 17:51


تاریخ: ۱۴۰۳/۱۰/۲۵
#حسام_ایپکچی
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

13 Jan, 16:51


روانِ تشنهٔ ما را به جرعه‌ای دریاب

حافظ

دوشنبه ۲۴ دی ۱۴۰۳
#حسام_ایپکچی
#نهان_خانه
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

10 Jan, 18:52


تاریخ: ۱۴۰۳/۱۰/۲۱
#حسام_ایپکچی
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

10 Jan, 18:52


🐋☺️359
[1]
فرض کنید که کسی اضافه‌وزن داشته باشد و بگوید من خودم احساس اضافه‌وزن ندارم. یا فردی براساس آزمون بینایی‌سنجی با ضعفِ بینایی روبه‌روست و نیازمند استفاده از عینک است اما بگوید من احساسِ ضعیف‌بودنِ چشم ندارم. آیا در اینجا احساسِ فرد، تأثیری در واقعیت دارد؟
[2]
حالا فرض کنید که فردی «احساس شادی» دارد. حتی اگر از نگاه تمام ناظرهای بیرونی، زندگی او سخت و غیرقابل تحمل باشد؛ او می‌تواند خودش را شاد بداند. یا به‌عکس؛ کسی احساس ناکامی و بدبختی دارد (با هر تعریفِ شخصی‌ای که مدنظرش است) اما از نگاه کسانی که تماشاچیِ بیرونی هستند، او فردی خوشبخت و شاد باشد؛ آیا تأثیری در «بدبختی» و «تلخ‌کامی» او خواهد داشت؟
[3]
فرق بند اول و دوم در همین‌جاست که ما در ضعف چشم و اضافه‌وزن و... با «واقعیت» روبه‌رو هستیم. یعنی چیزی بیرون از ذهنیت ما هست که برای دیگران قابل سنجش و اندازه‌گیری است. اما این قاعده درباره «شادی» برقرار نیست.
[4]
حتی برای «رفاه» می‌توانیم شاخص‌های «قابل اندازه‌گیری» داشته باشیم. مثلاً تحلیل کنیم که فلان فرد یا فلان گروه در فلان دهک اقتصادی هستند و در رفاه‌اند یا در مقابل، فلان جمع در فقر به سر می‌برند. یعنی فقر و رفاه را می‌توانیم در «واقعیت» بسنجیم اما همچنان مسئله شادکامی و خوشبختی از این دامنه بیرون است.
[5]
تفاوت ماجرا اینجاست که در شادی، ما از یک «ذهنیت» صحبت می‌کنیم نه از یک «واقعیت»! شما می‌توانید در گران‌ترین منطقه نیویورک از میان ثروتمندترین افراد با کسانی روبه‌رو شوید که تلخ‌کام و افسرده زندگی می‌کنند. می‌توانید در فقیرترین روستای هند هم با کسانی روبه‌رو شوید که «شاد»ند.
[6]
اهمیت ماجرا اینجاست که می‌شود ما تمام اسباب ثروت و رفاه را تدارک ببینیم اما در نهایت شاد نباشیم! به نظر می‌رسد برای «شاد»بودن، بیش از آنکه تدارکِ چیزی در بیرون مطرح باشد، نیازمند توشه‌ای از درون هستیم. به نظر شما می‌توانیم بگوییم که «شادی مهارتی آموختنی است»؟

بیست و یکم دی ماه سال سه
#حسام_ایپکچی
#hi1000day
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

09 Jan, 18:52


362
[1]
مانا باد، بلندی که هرگز نمی‌ایستد!
[2]
بچه‌تر که بودیم، فخر به قد بود. دست‌هایمان را می‌کشیدیم که ببینیم کدام‌مان از دیگران قدکشیده‌تر است. گاهی رقابت سخت می‌شد و ناچار بودیم که روی پنجه پا بایستیم. بعدتر یادگرفتیم – و البته بعضی‌هایمان هنوز هم یاد نگرفته‌ایم – که بلند، آنی است که نشسته‌اش هم قدمند است!
[3]
بند اول، جمله‌ای از دائو دِ جینگ است که از کتاب «راهی برای تفکر»؛ صفحه دویست‌وچهل‌وسه نقل کرده‌ام. به گمانم شاخص خوبی است. آن‌که نِشسته‌ بلند است را، باید به‌راستی سزاوار وصف «بلند» دانست. یعنی آن‌که قصدی برای رقابت و سلطه و تفاخر ندارد و سرش به کار خودش پایین است اما سکوتِ مجللی دارد. چنان‌که سکوتش چیره می‌شود بر فریادها...
[4]
بعضی از روزها همین‌طور است. انگار نه رنگ متمایزی در صفحه تقویم دارند و نه مناسبتی ویژه. اما شب که حسابِ روز را جمع می‌کنی، می‌بینی که – گرچه نشسته – اما روز بلندی بود. نظیر امروز. کار مهمی نکردم. چند لقمه غذا و چند جرعه آب و چند کیلومتر رفت و برگشت از خانه تا دفتر کارم و از دفتر کارم تا خانه.
[5]
روزی گذشت که نشسته‌اش، بلند بود. غم داشتم اما نه برای خودم. به‌جز در مدت درس‌دادن، آغازگر کلامی نبودم. از دو کلمه «مراقبت» و «باور» گفتم و با قریب به سی نفر مصاحبت داشتم. هم ناظر خنده بودم و هم گریه. حوالی ساعت ده شب، کارهایم تمام شد و راهی شدم به‌سمت خانه.
***
روز شما چطور شب شد؟

هجدهم دی ماه سال سه
#حسام_ایپکچی
#hi1000day

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

09 Jan, 18:52


تاریخ: ۱۴۰۳/۱۰/۱۸
#حسام_ایپکچی
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

08 Jan, 16:52


تاریخ: ۱۴۰۳/۱۰/۱۹
#حسام_ایپکچی
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

08 Jan, 16:52


[1]
رانده‌شدن از بیرون، دعوتی است برای خلوتِ درون...
[2]
سال‌ها قبل، به ضربِ حادثه؛ جای آنکه روزها را در رقابتِ کاری و بالا رفتن از پله‌های ترقی، شب کنم؛ مقیم بیمارستان شدم. روزها، هفته‌ها، ماه‌ها و سال‌ها گذشت. هیچ روایت قهرمانانه‌ای از رنج ندارم. هنوز اشاره‌ای به آن ایام می‌تواند آسمان مرا مه‌آلود کند. اما یک چیز را درس گرفتم:
[3]
رانده‌شدن از بیرون، دعوتی است برای خلوتِ درون...
[4]
پاییز می‌‌شود و درخت‌ها بی‌برگی را زیست می‌کنند اما غمِ خزان ندارند. درخت چنان «در فصلِ خود» حاضر است که پاییزش را با بهار قیاس نمی‌کند. تجربه افسوس برای امروز، حاصل مقایسه امروز با چیز دیگری است. مثلاً مقایسه امروز با دیروز. مقایسه امروزِ من با امروزِ دیگری. مقایسه امروزِ واقعی با آن امروز که خیال می‌کردم. درخت‌ها پاییزی می‌شوند اما غمِ خزان ندارند؛ ازبس‌که در اکنونِ خود هستند.
[5]
رانده‌شدن از بیرون، دعوتی است برای خلوتِ درون...
[6]
و سرانجام اگر اکنون، قایق را به‌سمتِ بی‌کسی کشانده است؛ نباید گرفتار حسرتِ جمعیت باشم. این راندگی در خود «خواندگی» دارد و دعوتی است برای سر به خلوت کشیدن.

نوزدهم دی ماه سال سه
#حسام_ایپکچی
#hi1000day
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

06 Jan, 18:52


قدمِ اصلی، مراقبت از آن چیزی است که داریم
‏در فرعِ این اصل، کسب آنچه نداریم ضرورت می‌یابد

دوشنبه ۱۷ دی ۱۴۰۳
#حسام_ایپکچی
#نهان_خانه
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

05 Jan, 17:51


🐋 363
[1]
ما هرگز شتاب ماشینی را که در کوچه بن‌بست به‌سرعت می‌تازد تحسین نمی‌کنیم. اینکه راننده‌ای به‌تاخت مشغول راندن ماشین به‌سوی دره باشد، نامش «موفقیت» نیست. به‌واقع پیش‌رفتن به‌خودی‌خود ارزش نیست. بلکه ارزش را «جهت» یا «سو»ی رفتن، تعیین می‌کند!
[2]
امروز در کلاس پرسیدم که قبل از اینکه به نسبت «خواستن» و «توانستن» یا نسبت خواست و عمل بپردازیم؛ این سؤال از اهمیت بیشتری برخوردار است که اصلاً «چه خواستنی است؟». میلیون‌ها آدم صبح تا شب مشغول «خواستن» و بعد هم دویدن برای رسیدن به «خواسته» هستند اما آیا قبل از دویدن به پاسخی برای این پرسش رسیده‌اند که «چه باید خواست؟»
[3]
قبل از اینکه چیزی بشود «آرزو» و قبل از اینکه فهرستی از آرزوها را ردیف کنیم و قبل از اینکه در تکاپو برای تحقق آرزوها باشیم؛ باید در این سؤال اندیشه کرده باشیم که «چه خواستنی است؟» واِلا به احتمال بسیار زیاد، درگیر «خواستن‌های عاریتی» می‌شویم. در واقع از خودمان چیزی نداریم؛ بلکه آن‌چیزهایی برای ما خواستنی شده است که بسیاری از آدم‌های دیگر خواسته‌اند.
[4]
مشکل از اینجا آغاز می‌شود که «می‌خواهیم»
بدون اینکه اندیشیده باشیم که چه‌چیز «خواستنی» است.
حتی نمی‌شود به نیازهای پایه اکتفا کرد. مثلاً ما نیازمند «خانه» و «غذا» و «جفت» و... هستیم. اما این عبارت‌های کلی برای ما روشن نمی‌کند که چه‌چیز خواستنی است. چه خانه‌ای خواستنی است، چه خوردنی‌ای را می‌شود «غذا» نامید، یا چه نحوی از بودن، یعنی «جفت»بودن و هم‌سری. آیا می‌شود با روایتی مبهم و اجمالی از «خواسته» به زندگی قصدمندانه رسید؟
***
شما از کجا می‌فهمید که چه‌چیزی خواستنی است؟
#حسام_ایپکچی
#hi1000day
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

05 Jan, 17:51


تاریخ: ۱۴۰۳/۱۰/۱۵
#حسام_ایپکچی
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

03 Jan, 18:52


🐋 365
[1]
آن روز که مسیر هزاره‌ام آغاز شد، تقویم و ترتیب را نگاه نکردم. گفتم از امروز! حالا که رسیدیم به سیزدهم دی‌ماه سال سه؛ روز سیصد و شصت و پنج رسید. یعنی از امروز، یکسال مانده است که این هزاره تمام شود. پرشمارترین سوالی که در این ایام شنیده‌ام این است که «هدف» کجاست؟
[2]
هدف ندارم! من آغازِ بی‌هدف را اولین بار در پادکست انسانک تجربه کردم. هدفی نداشتم. فقط به فکر آغاز بودم. مسیر، قدم قدم در برابرم روشن شد و پیش رفتم. من هم مثل شما منتظرم تا در چهل و چهارسالگی، پایان این هزاره را ببینم. وعده ما می‌شود سیزدهم دی‌ماه سال چهارصد و چهار!
[3]
زندگی را نمی‌شود به طمعِ هدف زیست. پروژه زندگی بر «توشه» تاکید دارد و بر «قصدِ فاعلی». یعنی از کجا و چطور آغاز کردن و سپس چطور پیمودن. نتیجه و مقصد از اراده ما بیرون است و باید به آن رسید. امروز برای خودم نوشتم. آنکه توشه‌اش مهیا است از پست و بلندِ راه خوف ندارد.
[4]
احوالِ این آقای چترباز را ببین. چه چیزی به او جسارتِ دویدن به سوی پرتگاه را داد؟ توشه! و توشه چیست؟ اسباب و تجربه. ما باید سبب‌ها و تجربه‌ها را بسط دهیم. دوست دارم بیشتر بگویم و بنویسم اما از شما چه پنهان که این حرفها، زیستنش از گفتنش شیرین‌تر است.
#حسام_ایپکچی
#hi1000day
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

03 Jan, 18:52


تاریخ: ۱۴۰۳/۱۰/۱۳
#حسام_ایپکچی
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

02 Jan, 16:56


🐋 366
می‌دانی داستان ستاره‌ها از کجا آغاز شد؟
از آرزوهای نسل آدم
آن وقت که در جیرجیرِ شبانه
میل‌هایشان را
به سیاهی آسمان سنجاق می‌کردند
تا صبح فردا یادشان نرود
زندگی را برای چه می‌خواستند!
*
و صبح چون بیدار می‌شدند
در روشنایِ روزها، از آرزوها خبری نبود
و دوباره شب؛ چشمکی از میان تاریکی
آغازِگر تمنا بود

چهارشنبه – اول بیست، بیست و پنج
پایان روز سیصد و شصت و ششم!
#حسام_ایپکچی
#hi1000day
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

31 Dec, 18:45


🐋367
[1]
زندگی مثل سبدی است که در آن طعم‌های متضاد را چیده‌اند. طعم شادی و غم، باختن و یافتن، وصل و هجران، بله و نه، تولد و مرگ و... هرکدام از این طعم‌ها بدون «ضد» خود معنا نداشتند. ما به تجربه‌ای نمی‌گوییم «شاد» مگر آنکه چیزی از «غم» را چشیده باشیم. یا شوکت و عظمتِ «وصال» برای کسی معنا دارد که هجران را تحمل کرده.
[2]
زندگی را یک‌باره بر سر ما نمی‌ریزند. بلکه مثل دانه‌های برف، روز‌به‌روز و آرام‌آرام فرو می‌آید. حالا گاهی منعطف‌تر مثل قطره باران و گاهی سخت‌تر مثل دانه‌های تگرگ امروزِ تهران. اما هرچه هست، روزبه‌روز است. زیبایی کلمه «روزی» هم در اشاره به همین حقیقت است. باید زندگی را تازه و برشته تجربه کرد.
[3]
اغراق نمی‌کنم و نمی‌گویم گذشته‌ها گذشته. تمام گذشته‌ها، در اکنونِ ما حاضر است. اما به‌هرحال «امروز» با گذشته تفاوت دارد که این تفاوت را هم نباید انکار کرد. امروز «در دست» است و مانند گِل، تا حدی انعطاف دارد و می‌توان به آن «شکل» داد. توجه به همین تمایز می‌تواند «امروز» را از گذشته، جدا کند.
[4]
در مقابل، فردا یک «وهم» است؛ بی‌هیچ استدلال. تنها باوری گنگ ما را به این توقع رسانده که چون دیروز را زیسته‌ایم، پس باید فردایی را هم به ما بدهند و این «باید» به هیچ برهانی متکی نیست. همین قاعده می‌شود تأکید دیگری بر اهمیت «روزی» و اینکه تنها کسانی روزیِ ناب را مزه می‌کنند که آن را نه به گذشته، تلخ کنند و نه به آینده، شور! باید مجال داد که روزی در طعمِ امروزیِ خودش آشکار شود.
[5]
تماشای آب‌نوشیدن و غذاخوردن حیوانات برایم جذاب است. اول تماشا می‌کنند و بعد بو می‌کنند و بعد جرعه‌جرعه، مزه‌مزه و لقمه‌لقمه با آن یکی می‌شوند. مثل این پرنده که هول‌هول سر نمی‌کشد. چیزی را پخش‌وپلا نمی‌کند و به‌قدرِ امکانش، نوک‌نوک مشغولِ فهمِ هستی است!

#حسام_ایپکچی
#hi1000day
#لغتنامه_عمیق
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

31 Dec, 18:45


• تاریخ: حال
• #حسام_ایپکچی
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

30 Dec, 18:52


غم ز دل هرچه بریزد یا بَرَد
در عوَض حقّا که بهتر آورد

جلال‌الدین بلخی - مثنوی معنوی

هشتم دی ماه سال سه‏
#حسام_ایپکچی
#نهان_خانه
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

30 Dec, 18:52


تاریخ: ۱۴۰۳/۱۰/۰۸
#حسام_ایپکچی
#نهان_خانه
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

28 Dec, 18:37


🐋371
[1]
بالاخره انسانک از مرز پنجاه گذشت و امشب اپیزود پنجاه‌ویکم رو ضبط کردم. شانزده ماه گذشته به یادداشت‌برداری و مطالعه شبانه‌روزی سپری شد و حالا آذوقه مناسبی دارم برای تقدیم‌کردن اپیزودهای جدیدی در پادکست انسانک و امیدوارم، جاری‌تر از پیش باشم.
[2]
سعی می‌کنم تا یکشنبه این اپیزود رو تقدیم کنم و البته یک سوغات هم ضمیمه پادکست کنم. صفحاتی از کتاب بود که روخوانی اون در اپیزود وقت‌گیر می‌شد و به‌علاوه نیاز بود که متن هم دیده بشه. بنابراین تصمیم گرفتم که فیلمِ خوانش متن و صفحه کتابم رو هم در یوتیوب انسانک تقدیم کنم. در یوتیوب سرچ کنید:
Ensanak
[3]
این جمله رو پیشاپیش از اپیزود پنجاه‌ویک بشنوید
تا الباقی تقدیم شود که:
بی‌قراری
در حدِفاصلِ دچاربودن و چشم‌انتظاری
زندگی نیست
[4]
خبر انتشار و لینک یوتیوب و الباقی اطلاعات در مورد پادکست رو می‌تونید از صفحه انسانک پیگیری کنید:
https://t.me/ensanak
غم غروب جمعه رو سرگرم‌شدنم به اپیزود پنجاه‌ویکم، شست و برد. امیدوارم وقتی به گوش شما رسید هم، کامِ ذهن‌تون رو شیرین کنه.

#حسام_ایپکچی
#hi1000day
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

26 Dec, 17:51


🐋☁️ 375
[1]
شب است
اکنون چشمه‌ساران جوشان
همگی بلندآواتر سخن می‌گویند
[2]
این تعبیرِ نیچه درباره شب، بسیار زیباست. همان‌طور که صدای چشمه‌ها در سکوتِ شب، بیشتر شنیده می‌شه؛ صدایِ روان آدمی هم در شب، آشکارتره. برای همین ما شباهنگام از جان و روان خودمون چیزهایی می‌شنویم که انگار در هیاهوی روز گم شده بود. اگر مایل بودید می‌تونید در صفحه یکصد و نوزده «چنین گفت زرتشت»، متن کامل رو بخونید و یا اینکه در چنل اینستاگرامِ من چند سطری بیشتر بشنوید.
[3]
خیلی گلایه دارید از عدم انتشار انسانک. بجا هم هست. اما دیگه امکانِ کار فردی ندارم. مسئله فقط انسانک نیست. تمام پروژه‌هایی که در ایجاد «تیم» برای اون‌ها ناموفق بودم به تعلیق رسیده. تجربه خوبی هم از دعوت به همکاری ندارم. عمدتاً کار رایگان به‌منزله کار بی‌تعهد تلقی می‌شه و نمی‌تونم به اعتبار وعده‌های تفننی و از سر تفریح به انضباط برسم و البته بخشی از کار هم به‌جهت باربستن از خونه‌ای است که «درخت گردو» داشت و دیگه به اون زیرزمین دنج برای ضبط اپیزود دسترسی ندارم.
دوشنبه سوم دی سال سه سرآمد – روز سیصد و هفتاد و پنجم

#حسام_ایپکچی
#hi1000day
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

25 Dec, 19:00


• تاریخ: ۱۴۰۳/۱۰/۰۴
• #حسام_ایپکچی
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

25 Dec, 19:00


🐋374
[1]
حوزه تخصص و پژوهش من «انسان‌شناسی» است و تخصصی در درمانگری ندارم. دقیق‌تر اینکه، تحلیلِ رفتارِ یک فردِ معین در تجربه و دانش من نیست و در آن وارد نمی‌شوم. اما برای بهبود زندگی خودم و گره‌گشایی از نیازهای شخصی، مثل خیلی از شما در مقالات و کتاب‌ها جست‌وجو و یادداشت‌برداری می‌کنم. حالا این مقدمه را برای چه عرض کردم؟
[2]
من در تفویض کار به دیگران دچار مشکل هستم. همین نکته باعث شده که در «تیم‌سازی» تجربیات موفقی نداشته باشم. معمولاً این‌طور است که ترجیح می‌دهم کارها را خودم انجام بدهم و در کیفیتی که می‌پسندم به خروجی برسم و این رویه، گرچه به نتایج باکیفیتی ختم شده، اما در کنار این نتایج، انبوهی از کارهای ازدست‌رفته نیز به جا مانده. حالا در تحلیل مشکلم رسیدم به یک واژه جالب:
[3]
Self-centeredness
خودمرکزیت یا خودمحوری
[4]
برچسب‌زدن و خلاصه‌کردن گره‌های رفتاری در یک «اصطلاح» یا یک واژه، روش نادرستی است. قرار نیست که در همین یک کلمه همه‌چیز را خلاصه کنم اما در هفته‌های اخیر که پیرامون این کلمه تحقیق کرده‌ام، به حرف‌های جالبی رسیده‌ام که شاید برای شما هم کارکرد داشته باشد.
[5]
یکی از زمینه‌های مهم در خودمحوری، «اعتیاد به تحسین‌شدن» است و مثل بسیاری از خصایص دیگر ریشه در کودکی دارد و البته در بزرگ‌سالی هم امتداد خواهد یافت. یادم هست که من حتی در مسابقه روزنامه‌دیواری مدرسه هم به‌تنهایی شرکت کردم و حاضر به انجام کار تیمی نشدم. نتیجه‌اش کارهای شبانه‌روزی بر روی پروژه بود و به تحسین منتهی شد اما باز هم در قالب کار فردی!
[6]
تصمیم گرفته‌ام با یک شعار به سراغ درمان این معضل بروم: «زنده باد خرابکاریِ تیمی»‌! این شعار را روی برچسب به میز کارم چسبانده‌ام! در چهل‌و‌سه‌سالگی، دست‌برداشتن از «تشویق‌خواری» ساده نیست اما می‌توانم مرکزثقلِ تشویق را برای خودم جابه‌جا کنم. برای همین به «خرابکاریِ تیمی» امتیاز بیشتری می‌دهم در قیاس با «خوب‌کاریِ فردی»!
[7]
شما هم اگر به این گرفتاری مبتلا هستید یا برای آن علاجی سراغ دارید با من در میان بگذارید و اگر هم این یادداشت به کارِتان آمد خبرم کنید تا بیشتر از آن بنویسم. رسیده‌ام به روز سیصد و هفتاد و چهارم و حرکت پروژه‌ها به چالش «تیم‌سازی» رسیده و مشغول سعی برای عبور از این گردنه‌ام و حتماً از تجربیات شما استفاده خواهم کرد.

#حسام_ایپکچی
#hi1000day
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

24 Dec, 19:00


آن یک کارِ درستِ تو کدام است؟
• تاریخ: ۱۴۰۳/۰۲/۲۱
• #حسام_ایپکچی
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

24 Dec, 19:00


🐋 618
[1]
انسان، زاده می‌شود یا درست می‌شود؟
[2]
درست، کلمه سختی است که ما ساده استفاده می‌کنیم! غذا را درست می‌کنیم، ماشین خراب را درست می‌کنیم، وسیله شکسته را درست می‌کنیم، کسی که صحبتش نامحترمانه است را به درست صحبت‌کردن دعوت می‌کنیم، در امتحان براساس پاسخ‌های درست، آدم‌ها را می‌سنجیم و رتبه می‌دهیم.
[3]
دهخدا، درست‌کردن را به معنای ساختن و مرمت‌کردن آورده. درست را هم به معنای کامل و تمام. اما واقعاً معنای کلمه درست را نمی‌شود فقط با لفظ گفت. درست را باید تجربه کرد. درست یعنی انطباق یک «چیز» با اراده. مثلاً اراده ما بر ماشین این است که روشن بشود و راه برود. اگر جز این باشد، تعمیرش می‌کنیم تا درست بشود. بنا به نظر آشپز، خورشت وقتی درست می‌شود که صورتِ مطابق با اراده او را پیدا کند. اما انسان چه وقتی درست می‌شود؟
[0]
من شرحِ کلمه اراده را بلد نیستم. چیزی «هست» که هرکه سعی می‌کند آن را به کلمه بیان کند، متن، پیچیده و رمزآلود از کار در می‌آید. کانت می‌گوید شیء فی‌نفسه، شوپنهاور می‌گوید اراده، نیچه می‌گوید قدرت، هایدگر می‌گوید هستی، هگل می‌گوید روح، اسپینوزا می‌گوید جوهر... و من این چیز را «نه‌چیز» می‌نامم. و «نه‌چیز» به معنای «نه‌هست» نیست بلکه به معنای «نه‌زبان» است. چیزهایی هست که فقط در «عمل» و به‌واسطه تمرین می‌تواند درک شود. پس این بند را «صفر» آوردم که هرکه میل داشت بخواند.
[4]
ما آدم‌ها دورِ هم قرار گذاشتیم به چیزی بگوییم «اراده». این قرار و مدار خودمان است (اعتباری است) مثل اینکه قرار گذاشتیم به چیزی بگوییم درخت. پس به‌اندازه همین قرارِ محدود هم فهمی داریم از «درست». در این یادداشت منظورم از درست، همین اندازه است و نه حقیقتِ درستی.
[5]
از کجا بفهمیم، آدمِ درستی هستیم؟ انسان، یعنی عمل. اگر در هر کاری که می‌کنیم سعی بر «درست» انجام‌دادن داشته باشیم، آن‌گاه می‌توانیم از خودمان انسان درست کنیم. یعنی راه انسان درست‌کردن چیزی نامرئی و پنهانی نیست. درست حرف بزن، درست غذا بخور، درست قرارداد ببند، درست تعهدت را انجام بده، درست نفس بکش و... این‌ها می‌شود آجرهای انسانِ درست ساختن.
[6]
یک کار را... فقط یک کار را با تمامِ اراده‌ات درست انجام بده.
[7]
تربیت از اینجا آغاز می‌شود. از اینکه یک چیز را انتخاب کنیم و بگوییم هرچه خراب است و نادرست، جای خود. من می‌خواهم این یک کار را درست انجام بدهم. به برهان می‌شود ثابت کرد که استمرار در درست انجام‌دادنِ یک کار کوچک، در نهایت می‌تواند انسانِ درستی را به عمل آورد.

آن یک کارِ درستِ تو کدام است؟
- - -
بیست و یکم اردیبهشت سال سه
#حسام_ایپکچی
#hi1000day
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

23 Dec, 18:52


شما در این نقاشی چه می‌بینید؟

• تاریخ: ۱۴۰۳/۱۰/۰۳
• #حسام_ایپکچی
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

23 Dec, 18:52


🐋377
[1]
پیکاسو این نقاشی را در سال هزار و نهصد و سه قلمی کرده، یعنی بیش از یکصد و بیست سال قبل. نمی‌دانم خود پیکاسو برای این نقاشی اسمی گذاشته یا نه؛ اما همه‌جا با عنوان «زن و مردی در کافه با کودکشان» معروف است و در سبک اکسپرسیونیسم پیاده شده. قطع عکس عمودی است که من برای تناسب با استایل صفحه‌ام آن را کراپ کرده‌ام. تصویر قطع کامل را در چنل اینستاگرام گذاشته‌ام و می‌توانید ببینید (همین آدرسی که در بایوی صفحه هست) و در این پست هم چنل را تگ کرده‌ام
[2]
حالا همه این سطرها را برای چه نوشتم؟ نمی‌دانم! شاید چون آن چیزی که دوست داشتم بنویسم را نمی‌توانستم بنویسم. یعنی حرفِ علنی ندارم و بیشتر از جارزدن کلمات، نیاز دارم چیزهایی را پچ‌پچ و خلوتی بنویسم و چون در خلوت هم نمی‌نویسم، بعید نبود که بلغزم به ته آن چاهی که نمی‌خواهم در آن فرو بیفتم. پس این سطرها را نوشتم که رشته سکوت مدیدِ این صفحه شکسته شود.
[3]
مرد در فکر خود غرق است و زن، درحالی‌که کودکش را در آغوش گرفته، سر به پیشانی مرد نزدیک کرده و نمی‌دانم زیر گوش او چه می‌گوید. چه تسلی‌ای به او می‌دهد. چه افقی در برابرش می‌گشاید. یعنی راستش نمی‌دانم کدام‌یک بیشتر در آغوشِ زن هستند. آن کودک، یا آن مرد...

شما در این نقاشی چه می‌بینید؟

سوم دی ماه سال سه
#حسام_ایپکچی
#hi1000day
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

22 Dec, 20:30


🐋☀️ 424 - صبح
[1]
صبح‌ها به افقِ خودت بیدار شو!
[2]
به افقِ خود بودن،‌ کلمه عجیبی است. آدم‌های کمی می‌توانند زندگی را به افقِ خودشان تجربه کنند. همین زیستن در افقِ خویشتن است که می‌تواند ما را به انسانِ فَرزی یا فرزانه‌زی بدل کند.
[3]
مثل هر تمرینِ دیگری، باید از قدم‌های کوچک کوچک آغاز کنیم. مثلاً من انتخابم این بوده که هر صبح چشمانم را به افقِ خودم بیدار کنم. این‌طور که شب‌ها کتابی را انتخاب می‌کنم و صبح را با دیدن سطرهایی از آن شروع می‌کنم. کتاب را می‌شود تصادفی از میان کتابخانه بیرون کشید؛ حتی این تصادف نیز ترجیح دارد بر چشم‌گشودن به اخبار؛ چون لااقل در بازه کتاب‌های «انتخاب»شدۀ خودمان چشم باز می‌کنیم.
[4]
برای من فایده‌اش این است که از همان خشتِ آغازینِ روز، «از آنِ خود کردنِ زندگی» را تمرین کنم. سطرهایی که امروز خواندم از کتاب «هنر انسان‌شدنِ» کارل راجرز بود. این کتاب را برای دوشنبه چهاردهم آبان انتخاب کردم چون ساعاتی دیگر می‌خواهم صفحاتی از آن را برای دوستان حاضر در کلاس بخوانم.

اگر مجال بود، بیشتر هم می‌نویسم
و اگر نبود روز و شب‌تان بخیر تا فردا

#حسام_ایپکچی
#hi1000day
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

21 Dec, 16:50


اشاره‌ای درباره این ابیات:

یقظه‌شان مصروف دقیانوس بود
خوابشان سرمایه‏ی ناموس بود

خواب بیداری‌ست چون با دانش است
وای بیداری که با نادان نشست

جلال‌الدین بلخی - مثنوی معنوی

اول زمستان سال سه‏
#حسام_ایپکچی
#نهان_خانه
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

19 Dec, 19:53


436 - شبانه - ادامه
[5]
شوقِ منزل می‌کند نزدیک، راه دور را ...
[6]
می‌دانی چرا زندگی را – با همه اضطراب‌هایش – دوست دارم؟ چون داشتنش را «آرزو» کردم. فرق عمیقی است میان کسانی که یکباره وسط زندگی افتاده‌اند و آن‌هایی که برای زندگی جنگیده‌اند. نمی‌دانم چقدرش مانده. یعنی دقیق‌تر اینکه نمی‌دانم از من چقدر مانده. اما روزها را یکی یکی باز می‌کنم، شماره می‌زنم، زیست می‌کنم و به شب که می‌رسد می‌بوسمش و وداع می‌کنیم ...
[7]
نم‌نم محوی از باران می‌شنوم. صدای نحیف باران در غرش بتن‌ریزی محو می‌شود. چند خانه آن‌سوتر مشغول ساخت و ساز هستند. صدایش مزاحم است اما سفره رزقی است برای ده‌ها کارگر و صنعت‌گر. همین سقف که بر سر ما هست هم به قیمت صبر همسایه‌ها استوار شده.
[8]
بیتِ کامل از بیدل دهلوی این است:
بر امید وصل مشکل نیست قطع زندگی
شوقِ منزل می‌کند نزدیک‌، راه دور را
آن شوق که بیدل می‌گوید، شوق زندگی نیست بلکه شوقِ گذشتن از زندگی است. من وارونه نوشتم چون هنوز راه دارم تا «امید وصل». چیزهای زیادی هست که یاد نگرفته‌ام. رذایل زیادی هست که گرچه چرب‌زبانی می‌کنم اما در عمل از آن‌ها زدوده نشده‌ام. خلاصه اینکه کار داریم هنوز رفیق‌جان ...

شب بخیر
دوم آبان سال سه
#حسام_ایپکچی
#hi1000day
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

19 Dec, 19:53


• تاریخ: ۱۴۰۳/۰۸/۰۲
• #حسام_ایپکچی
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

17 Dec, 16:50


• تاریخ: ۱۴۰۳/۰۹/۲۴
• #حسام_ایپکچی
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

11 Nov, 16:50


418 🐋☀️
[1]
تجربه کردی که گاهی آن‌قدر عرصه تنگ می‌شود که انگار قدم از قدم نمی‌شود برداشت!؟ من، در چنین لحظاتی مثل کاشفان طلا که از لابه‌لای سنگ و کلوخ و گِل به‌دنبال بند انگشتی از آن فلز درخشان می‌گردند، در میان جبرها و جبرها و جبرها به‌دنبال خرده‌ریزی از «ممکن» می‌گردم.
[2]
یک روزهایی، چنان گره بر کار نشسته که مثلاً ممکن، می‌شود آب‌دادن گلدان، خواندن چند صفحه کتاب، یک تماس تلفنی و احوال‌جویی از مادر و پدر و یا هرچیز کوچک دیگری. مثلاً یادم هست در ایام قرنطینه، لحظه‌ای رسید که انگار هیچ ممکنِ ذوق‌انگیزی برایم نمانده بود. مأیوس به تماشای در و دیوار اتاق نشسته بودم که ناگهان چشمم افتاد به ادکلن روی میز و چند پاف بوی خوش، بر جانم نشست. پس اینجا «ممکن» یعنی همان قدمِ کوچکی که ذوق و طراوتی برایش باقی مانده.
[3]
هر قدم از ما «درمیانه» انبوهی از قدم‌های دیگر است. حتی آنچه ما «آغاز» می‌دانیم به‌واقع آغازی جدا و منتزع از جهانِ پیشینِ خود نیست. انگار زنجیره‌ای از رخ‌دادها جاری است و کار که به ما رسیده، معطل رخوت و بی‌حالیِ ما مانده. شاید همه زنجیره به همان یک قدمِ کوچک ما وابسته باشد. برای همین می‌گویم که همان یک قدمِ کوچکِ ممکن را بردار...
[4]
موضوع درس امروز در مورد «باور» است. سرگرم بازنویسی اسلایدها و اضافه‌کردن یادداشت‌های تازه به درس هستم. همین که حالا برایتان نوشته‌ام هم می‌تواند مصداق باور باشد. باور به اینکه، قدمِ من می‌تواند سرآغاز انبوهی از پیامدها شود.

تا ببینیم دوشنبه – بیست‌ویکم آبان سال سه – چه در جیب‌هایش پنهان کرده.
#حسام_ایپکچی
#hi1000day

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

11 Nov, 16:50


• تاریخ: ۱۴۰۳/۰۸/۲۱
• #حسام_ایپکچی
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

04 Nov, 04:01


• تاریخ: ۱۴۰۳/۰۸/۱۳
• #حسام_ایپکچی
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

04 Nov, 04:01


🐋☀️ 425
[1]
سال ۱۳۷۸
فرهنگسرای معرفت شهران، تازه‌تأسیس بود و خوشحال بودم که بالاخره نزدیک خانه‌مان «کتابخانه» باز شده. به‌جز فضای دنج و آرام برای مطالعه، مسئله نداشتن کتاب هم حل می‌شد. کتاب‌های علوم انسانی را نداشتم و تمام سال‌های دبیرستان به ریاضی صرف شده بود. دانش‌آموز بدی هم نبودم و چند هفته‌ای از کنکور ریاضی گذشته بود و می‌دانستم بالاخره جایی و کنجی، اسمم قبولی رشته‌ای خواهد آمد. اما - در خامی نوجوانی - ذوقِ رشته حقوق از سرم بیرون نمی‌رفت؛ از همسایه، برخی از کتاب‌های انسانی را گرفته بودم اما تست و کمک‌آموزشی و... را نداشتم و چاره‌اش کتابخانه بود.
[2]
پاییز را مشغول به کار بودم (در فروشگاه کتاب درسی) و فرصت کافی نداشتم؛ اما از اوایل زمستان تصمیم گرفتم که به درس متمرکز باشم،‌ پیاده از خانه ما تا کتابخانه، حدود بیست دقیقه راه بود. بعد صبحانه می‌رفتم کتابخانه تا ظهر، برای ناهار می‌آمدم و دوباره بعد از ناهار می‌رفتم کتابخانه تا شب. خواندن دروس تخصصی علوم انسانی، بدون معلم، برایم سخت بود. یادم هست از روی تمام تست‌ها رونویسی کردم که در خانه بخوانم.
[3]
اغراق است اگر بگویم برای ذوق علم درس می‌خواندم. رقابت هم پررنگ نبود چون آن روزها، صرف نام «دانشجو» کفایت می‌کرد و آن‌قدر کارکرد داشت که ژست لازم برای سربلندی را تأمین کند. من برای «زندگی» درس می‌خواندم. زندگی با تمام جوانبش. برای اینکه بتوانم با دخترکی که دوستم بود ازدواج کنم. برای اینکه به پول برسم. برای اینکه بتوانم یک دویست‌وشش بخرم (آن روزها برای خودش عظمتی بود). برای اینکه خانه کوچکی اجاره کنم و...
[4]
یاد گرفته بودم که همه آرزوهایم قرار است از مزرعه «سواد» درو شود؛ و شد... برای من کتاب نه فانتزی بود و نه تفریح! اضطرارِ محض بود. هرجای زندگی که گرفتار می‌شدم به‌دنبال کتابش بودم. برای تجارت، پول، آرامش، رابطه... تا نیمه‌های دانشجویی امیدی داشتم که از «آدم‌ها» بشود جوابی شنید اما... بگذریم... کام من برنیامد! شاید برای همین است که خطاب‌شدن با لفظ «استاد» را دوست ندارم چون خودم نداشته‌ام!
[5]
حالا چهل‌وسه سال و چند ماه از زندگی‌ گذشته. همچنان روزی درس‌نخوانده به شب نمی‌رسد. نمی‌دانم چرا به سرم افتاد در یادداشت امروزم این‌ها را بنویسم. شاید برای آن دوستِ جوان‌تری که اکنون در بیست سال قبل من ایستاده... های رفیق! من از این مسیر که آمده‌ام راضی‌ام.
☀️ صبور باش و
کتاب‌هایت را محکم‌تر بچسب
---
یکشنبه سیزدهم آبان سال سه
#حسام_ایپکچی
#hi1000day

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

03 Nov, 08:19


حالِ خوب به این معنا نیست که فقط شاد باشیم
‏[]
‏برای من حال خوب؛ یافتن خوب‌ترین نحوه از تجربه هر رخداد است؛ مثل مهارت ِخوب غمگین بودن، خوب شکست خوردن، خوب تنها شدن، خوب بیمار شدن، خوب ترسیدن و …
———
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

02 Nov, 08:11


اگر در تردیدی
که «چه باید کرد؟»
تا روشنایی:
‏خوش‌اخلاق باش و مزاحمِ عالَم نشو …
راه می‌رسد!
————————
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

01 Nov, 13:00


https://x.com/ipakchi?s=21

تاریخ: ۱۴۰۳/۰۸/۱۰
#حسام_ایپکچی
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

01 Nov, 13:00


🐋🤍 428
[1]
امروز صبح جلسه کاری داشتیم. البته برای من «درس» و «کار» خیلی فرقی ندارد. نسبتشان مثل خواندن و مشق‌نوشتن است. اگر آنچه می‌خوانیم به کارِ کار نیاید، به کارِ زندگی نیاید، به کارِ فراغت نیاید، پس به چه کار آید؟ رفقای دور میز، یک‌به‌یک از پروژه‌های زندگی‌شان گفتند. مهم بود که بدانیم این پروژه کاری چه نسبتی دارد با پروژه زندگی‌شان. نوبت رسید به من؛ گفتم پروژه‌ام «مرگ» است.
[2]
توضیح دادم که مرگ را باقی نگذاشته‌ام که یکباره، آخرِ ماجرا، یکجا سر بِکِشم! بلکه آن را در زندگی حل کرده‌ام تا طعم بگیرد. من هر روز، یک روز می‌میرم. فردایی اگر برسد از نو زاده می‌شوم! شب که برسد می‌میرم و این‌طوری، نسبتم با مسئله‌ها فرق می‌کند. اگر فردا مجال بود دوباره سعی می‌کنم و اگر نبود، ربطمان با هم تمام می‌شود و دیگر به من ربطی ندارد.
[3]
پرسودا و هزارمسئله و هیجان‌زده‌ام. برای همین سلطانِ شروع‌های سرگشته و شکست‌های نامنظمم! از بس خراب می‌شود و خراب می‌شوم؛ از بس ویران می‌شود و ویران می‌شوم؛‌ دیگر انس گرفته‌ام با خراب‌شدن. مثل دروازه‌بانی که زمین‌خوردن برایش قسمتی از بازی است و به‌جای زمین‌نخوردن، به چگونه شیرجه‌رفتن و چگونه زمین‌خوردن فکر می‌کند. من هم به چگونه خراب‌شدن می‌اندیشم.
[4]
به شب که می‌رسد، گرمای تنم می‌رود و تازه دردِ زمین‌خوردن‌های روزانه به یادم می‌آید. بعد خودم را تسلّا می‌دهم و چیزکی در گوشم نجوا می‌کنم؛ مثل لالایی. امشب گفتم: خراب شد؟ فدای سرت... کم‌کم از نو می‌‌سازیم.
[5]
چاره‌ای نیست جز دوباره‌ساختن. جز دوباره بناکردنِ عمارتِ اعتماد. جز دوباره امیدبستن به مهربانی. برخی می‌گویند واقعیت زندگی سیاه و چرک است. من مفتخرم به شکستن دمادمِ حرمتِ واقعیت. واقعیتِ دیگران هرچه می‌خواهد باشد. از همه جهان یک ذهن از آنِ حسام است و من برایش قصه واقعیت را آن‌طور که می‌خواهم روایت می‌کنم.
پنج‌شنبه - دهم آبان سال سه
#hi1000day
#حسام_ایپکچی
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

23 Oct, 17:06


صفحه‌ای از کتاب «فلسفه مدرن فرانسه» را با من بخوانید … نگاه ژان پل سارتر در مورد میل به دوست‌داشته‌شدن جالب است
——
#حسام_ایپکچی

YouTube.com/@ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

23 Oct, 05:48


تا زمانی که ترازوی شخصی نداشته باشیم، نمی‌توانیم به رضایت از خود برسیم بلکه همواره به رضایتِ دیگران از خودمان می‌رسیم!
‏انگار از دروهمسایه اجازه بگیریم که صلاح می‌دانید من کمی از خودم راضی باشم؟!
‏⁧ #حسام_ایپکچی ⁩
———
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

20 Oct, 05:39


سلام … صبح بخیر
____________
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

19 Oct, 20:42


441 - شب
[1]
دیگه کنار یادداشت‌ها می‌نویسم محصول شب است یا روز. ازبس‌که میانِ احوالِ شب و روزم تفاوت است. حالم شبیه گنجشک‌هاست که شب‌ها نمی‌شود جایی پیداشان کرد؛ انگار نه انگار که صبح، همه درخت‌ها پر از گنجشک بود.
[2]
امروز میزِ اتاقم را مرتب کردم. این یعنی خیلی کار!
[3]
بالاخره ویدیو ضبط کردم برای یوتیوب. تصمیم گرفتم در چند اپیزود ویدیوییِ کوتاه، قصد و شیوه کتاب‌خوانی‌ام را توضیح دهم. برای اینکه لپ‌تاپم از عهده ادیت و اینترنتم از عهده آپلود برآید، اپیزودها باید کمتر از ده دقیقه باشند. احتمالاً اگر این‌ها هم نبود، بهانه دیگری پیدا می‌کردم برای کوتاه‌نوشتن.
[4]
ز بی‌دردی
جهان غافل بُوَد از عافیت‌بخشی
چه داند استخوان‌نَشْکسته
قدرِ مومیایی را
[5]
قبل خواب هم سراغ بیدل رفتم. سلام رساند و گفت اهل جهان ازبس‌که بی‌دردند، تلاشی برای عافیت‌یافتن و عافیت‌بخشیدن نمی‌کنند! از کسی که درد شکستگی نچشیده، چه توقع داری که قدرِ شکسته‌بند و مرهم و طبیب را بداند؟ خلاصه اینکه، از طایفه دردنچشیده توقع مرهم نداشته باش.
به یادگار ماند از امشب – جمعه
بیست و هفتم مهرماه سال سه
#حسام_ایپکچی
#hi1000day

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

19 Oct, 06:55


این مصرع رو هشت ساعت یکبار مصرف بفرمایید
‏با این شرح که «صحبت ناجنس» لزوما به آدمِ دیگر بر نمی‌گردد! گاهی ما خودمان مرتکب صحبتی هستیم که ناجنس است و ثمره‌اش می‌شود آرامشْ‌باختن …
@hesam_ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

16 Oct, 18:17


443
[1]
زخمِ بی‌آینه فقط دردِ بدنی دارد. یعنی کسی که زخمِ معده دارد، نمی‌تواند زخم خود را مشاهده کند؛ به همین سبب درد می‌کشد اما نه در ذهن. یا کسی که صورتش زخمی است اما آینه ندارد، فقط از درد صورت می‌فهمد که زخمی است اما در ذهن خود رنجشی ندارد. اما زخمِ با آینه و زخمِ قابل مشاهده قصه‌شان متفاوت است.
[2]
عالِم بی‌عمل، زخم خود را می‌بیند. چون باخبر است از اینکه کدام «عمل» شایسته است اما آن را انجام نمی‌دهد. تفاوت بی‌عملیِ عالم و بی‌عملیِ جاهل در همین «مشاهده» است. برای همین حافظ می‌گوید که علما بابت بی‌عملی‌شان دچار ملالت می‌شوند.
[3]
به همین دلیل باید بدانیم که ملالِ زندگی، «چاره نظری» ندارد. صِرف باخبرشدن از تئوری‌ها و صرف آگاهی از حرف‌ها و خواندن کتاب‌ها به علاجِ ملال ختم نمی‌شود. ملال – لااقل در نگاه حافظ – فقط با «عمل» مداوا می‌شود. به همین جهت گاهی مرتب‌کردن تخت یا تمیزکردن خانه یا شستن چند ظرف ناشسته یا آب‌زدن به صورت و معطرشدن؛ اثری دارد که از عهده ده‌ها صفحه کتاب‌خواندن برنمی‌آید. چون ملال، مقوله‌ای عملی است.
به یادگار ماند از امشب – چهارشنبه
بیست و پنجم مهرماه سال سه
#حسام_ایپکچی
#hi1000day

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

16 Oct, 12:51


444
[1]
زندگی «نیم‌بوم» است! یعنی تنها نیمِ قاب را می‌شود نقاشی کرد و الباقی‌اش جبر ماست و اختیارِ دیگران. اگر بنا بود که این قاب برای ما کامل باشد و همه‌چیز، همانی بشود که ما می‌توانیم نقاشی کنیم،‌ آن‌وقت برای دیگران همه‌چیز «جبر» بود چون همه اختیار را ما برداشته‌ایم.
[2]
خیره‌شدن به آن نیمِ بیرون از اختیار، علاج نیست. می‌شود همه مهلتی را که داریم، نِق بزنیم که چرا «بومِ کامل» به ما نداده‌اند یا چرا منظره‌ای که در حفره بوم دیده می‌شود دل‌انگیز نیست. راه دیگر هم این است که به‌قدر رنگ و درنگ، آن نیم را که سهم ما شده، خوب نقاشی کنیم.
[3]
این که من از «نیمِ خوشِ بوم» می‌گویم و می‌نویسم، به‌سبب کوری و بی‌خبری‌ام از آن نیمِ مشوشِ دیگر نیست. بلکه انتخابم این است که متوجهِ سهمِ کمِ خودم از اختیار باشم.

#حسام_ایپکچی
#hi1000day

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

15 Oct, 19:13


445
[1]
روز و شب مثل چرخ سفالگری در گردشند
تا من از خمیره امکان‌ها، شکلِ زندگی‌ام را بسازم
[2]
شاید چرخ به مداری تکراری بگردد اما آن شکل که من می‌سازم نامکرر است. روزی دسته‌ای می‌سازم، روزی دَر، روزی لیوان، روزی کاسه، روزی تَرَک برمی‌دارد، تا محکم ساختن را یاد بگیرم. روزی می‌افتد و می‌شکند تا طاقچه سست را بشناسم. روزی به کاسه‌ام حباب می‌افتد تا یادبگیرم، آن کم‌کاری که در وَرْز دادن داشتم، پشت سر نمانده بلکه پیشِ رو است. کم‌کاری‌ها در حباب‌ها و ترک‌ها و کژی‌های پیش رو آشکار می‌شوند و به ما باز می‌گردند.
[1]
زندگی ساده نیست و دوستش دارم چون شرط دوست‌داشتنی بودن برایم «سهل‌» بودن نیست. روزهایی بر من تلخ می‌گذرد و بر دیگران شاد. روزهایی بر من شاد می‌گذرد و بر دیگران تلخ. هرکه به چرخ خود و کاسه خود سرگرم است ...
#حسام_ایپکچی
#hi1000day

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

14 Oct, 05:22


447
[1]
فلانی باید این‌گونه باشد، فردا باید چنان‌طور بگذرد، اینجا باید به این نتیجه برسیم، آن کار باید به فلان عاقبت منتهی شود. برای همه‌چیز انبوهی از «شرایط» و «باید»‌ها داریم برای رضایت. به بیان دقیق‌تر، ما می‌خواهیم به موقعیت،‌ تحکّم کنیم که این‌طور باش و آن‌طور نباش.
[2]
تحکّم بر واقعیت می‌شود: توقع
[3]
جناب دهخدا، توقع را چنان معنا فرمودند که با انتظار و خواست مترادف است؛ درحالی‌که این سه با هم فرق‌هایی دارند. در توقع، ما نظاره‌گر نیستیم؛ بلکه «حکم درونی» داریم که چیزی در «بیرون» مطابق با میل ما اتفاق افتد و برای همین، وقتی آن امر بیرونی مطابق با توقع ما نشود،‌ دشتِ سرسبزِ آرامشِ ما، با گداخته‌های توقع، خاکستر می‌شود.
[4]
نمی‌شود بی‌توقع بود اما باید در توقع به کمترین حدّ ممکن اکتفا کرد. چه بهتر که متوقع نباشیم اما اگر هستیم، از انسان‌های «امن» و «معدود» متوقع باشیم. توقع از هرکس، مانند ساخت یک آتش‌فشان وسطِ زندگی است. از آن پس با هر سرپیچی او از میلِ ما، سیلی از گدازه در ذهن‌مان به جریان خواهد افتاد.
[5]
می‌دانید این‌ها را چگونه فهمیدم؟ به بهای سوختن در گدازه‌های توقع. تا سرانجام پیدا کردم که دهانۀ این مذاب‌های آرامش‌کُش کجاست. حالا دیگر «توقع»‌ برایم هدیه‌ای ارزشمند است که به هرکس نمی‌دهم. کمتر کسی است که از او متوقع باشم.
-----
شما چه تجربه‌ای از توقع دارید؟
#حسام_ایپکچی
#hi1000day

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

13 Oct, 06:32


447
[1]
به چه کسی بگوییم دانا؟ مثلاً کسی که سال‌ها درس خوانده و دانشگاه رفته و چه‌بسا درس داده تا حاصلش بشود اندوختن هزار کلمه که بتواند با آن برای بدکرداری خود آسمان و ریسمان ببافد و زشتی‌اش را پشت کلمات گُل‌درشت و پرطمطراق پنهان کند، داناست؟ بعد آن پیرمرد ساده‌دلی که کنج بازار با یک کتری آب‌جوش، مغازه به مغازه راهی شده تا یک لیوان چای بفروشد می‌شود کم‌دان؟
[2]
اگر معیار سواد،‌ مهارت برقراری مناسبت با اهلِ جهان باشد، آن‌وقت باسواد کیست؟ شاید آن‌گاه دریابیم که:
دانا آنی است
که در دانه رساندن به دیگران
بُخل ندارد.
[3]
صبح بخیر اما...
همین حالا که بسیاری از آدم‌ها راهی‌اند برای اینکه چیزی «شکار» کنند و چیزی «به دست آورند»، فرض کن که من و تو فکرمان این باشد که چیزی «باقی» بگذاریم و چیزی به دیگران ببخشیم. بعد که به شب رسید، دخل‌مان را بشماریم و ببینیم چند بخشش، چند نان در سفره دیگران گذاشته‌ایم و چند نوازش بی‌توقع، دَشت کرده‌ایم. یک روز امتحانش کنیم و اگر مقبول نبود برگردیم به همان تنظیم کارخانه‌ای و تقلا برای به‌چنگ‌آوردن. موافقی؟
#حسام_ایپکچی
#hi1000day

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

12 Oct, 09:55


448
[1]
رفیق‌جان! ما همه قصه‌نویسیم
قصه ما همانی است که زیسته‌ایم
و هر صفحه‌اش با گفتار و کردار ما سرشته می‌شود
محصول ما همانی است که می‌شویم و
اثر ما همانی است که به بلندای آن عمر خواهیم کرد
پس تا می‌توانی زیبا زندگی کن
[2]
این سطرها را از لابه‌لای کتاب‌های شعر، شکار نکرده‌ام! من این مناجات را در اضطراب روزهای سخت، آرزو کرده بودم. آن روزها که از پنجره بیمارستان، طلوع آفتاب را تماشا می‌کردم. آن لحظاتی که بوی هولناک بیمارستان در مشامم می‌پیچید. راه سختی طی شد تا دانستم، خوشبختی یعنی زیستنِ‌ یک روز معمولی...

@hesam_ipakchi 🐋

https://youtube.com/shorts/TzWSxwSwwSg?si=acZDVqapNDOkMNhH

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

09 Oct, 21:13


[1]
می‌خواهم آنچه را مرده است بمیرانم
تا آنچه را که زنده است زندگی بخشم
[2]
در حاشیه این جمله از کریستین بوبن برای خودم نوشتم
گاه چنان غرق در ایام سپری شده‌ایم
که چشمی برای دیدن روزهای جاری گشوده نیست.

https://youtube.com/@ipakchi

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

08 Oct, 15:11


451
[1]
یخ اگر ایستاده باشد، لغزنده است
اقیانوس اگر آرام باشد، هولناک است
معبر اگر لرزان باشد، ناپایدار است
اما چرا خرسِ قطبی بر روی یخ‌های تکه‌تکۀ شناور بر آبِ سرد اقیانوس، خوش‌خوشان قدم می‌زند؟
[2]
محیط از ما نمی‌پرسد که چگونه باشد، بلکه این ما هستیم که چگونه زیستن در محیط را می‌آموزیم. دشوارترین گام در زندگی انسانِ طالبِ فرزانگی - یا همان #انسان_فرزی – حکمتِ انطباق است. انتخاب دقیقی است که بدانیم در چه چیزی باید با محیط انطباق یابیم و در چه چیزی باید در برابر محیط طغیان کنیم و راه خودمان را برویم. سرنوشت آدم‌ها در انتخاب میانِ این دو دسته دگرگون می‌شود.
[3]
آسوده‌سوار بودن بر بستر بی‌قرار، قابلیت است!
مثل قابلیت سواری که اسب چموش را رام می‌کند.
[4]
غروب سه‌شنبه است و در حد فاصل دو کلاس مجالی داشتم برای نوشتن این چند خط. اگر شب جان و رمقی بود بیشتر خواهم نوشت. چند هفته‌ای را متمرکز بودم در گفتن از «معنای زندگی»‌ و یادداشت‌برداری برای کتاب را هم آغاز کرده‌ام گرچه هنوز به روالِ مطلوبم نرسیده. خبرش را برایتان خواهم نوشت.
------
پ.ن: بر یخ‌های شناورِ اقیانوس ناآرامِ محیط، آسوده‌سوارید؟

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

08 Oct, 04:14


برگزیده خدا بودن چیست؟
‏در‌جوانی آرزوهای جوانی انکار کردن
‏تا آن‌ها را با مشقت در پیری ارضا نمودن!
‏——————————————
‏سورِن کرکگارد - ترس و لرز - صفحه ۴۳

https://x.com/ipakchi?s=21

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

07 Oct, 15:17


آخرین بار کجا و چرا
اشک شوق به گونه ات نشست؟

آخر کلاس بودیم و مشغول سؤال و پاسخ که جست زد مقابل دوربین گلدن روتربور بازیگوشی به نام «لونا». گفتگوهای آخر کلاس، هیجانی بود و برای لونا اسباب دل نگرانی شد که مبادا صاحبش در موقعیت ناخوشایندی باشد. بهانه شد که من هم روایت کنم سگ داشتن برایم نماد رؤیاهای ماسیده ی کودکی است.

نمیدانم چرا این روزها ، آرزوهای کودکی بیشتر از قبل مقابل چشمانم راه میروند. شاید چون مشغول زیستن در تونل وحشتِ دنیاییم که هر دهانه تونل در گرو مؤمنان یک پیامبر است و ذهنم در لابه لای تلخیها به دنبال آب نبات کودکی می گردد.

این فیلم را مدتی قبل دیده بودم و به بهانه یادداشتم بازنشر میکنم در مواجهه ابتدایی اثری از لطافت در چهره مرد دیده نمیشود آهسته آهسته جدیت به بهت تبدیل میشود و بعد پوستین بالغانه کنار میرود تا شکستن بغض کودکانه ای را شاهد باشیم

پدر بودن تراژدی نامرئی شدن است از همان روز که همه با ذوق میپرسند: «بچه سالم است؟ مادرش خوب است؟ میفهمی که کسی پدرش را نمیبیند. داستان تولد دو نقش اصلی دارد مادر و فرزند و پدر تدارکاتچی پشت صحنه است. میخواهی در این قصه برای خودت نقشی دست و پا کنی پس آرزوهای کودکیات را گوشه ای چال میکنی و ردای قهرمان داستان را به تن میکنی و به میدان می آیی، همانی که رسالتش مراقبت از دیگران است و رساندن بقیه به ایستگاه آرزوها.

میدانی رفیق؟ ما در پوستین مردانگی ،قدم قدم، سنگ میشویم اگر بهانه ای برای تر شدن گونه هایمان با اشک شوق نیابیم باید پیش از سنگین شدن قدمی برداشت که پس از آن «بُتِ خشمی» خواهیم شد که جز شکستن راهی برای خلاصی ندارد.

اگر کتاب #پروژه_پدری از نشر اطراف رو خونده باشید ... من هم در کنار چند پدر دیگر مختصری از پدرانگی نوشته ام

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

06 Oct, 16:54


اگر روزی بپرسند که کجا زیستی؟
میگویم آنجا که آسمان شب هایش
بیشتر از ستاره حادثه داشت

هر روز نوشتن برای من کار سختی نیست کار سخت آن است که هر روز از یک موضوع بنویسم آن چنان که هر روز ده ها صفحه کتاب خواندن برایم سخت نیست اما سخت است اگر قرار باشد فقط یک کتاب را بخوانم. همان طور که کارکردن برایم سخت نیست اما هیچ وقت نتوانستم تمام وقت در خدمت یک کار باشم برای همین به رغم نوشتن هزاران صفحه متن نه تنها تا امروز کتاب مستقلی منتشر نکرده ام بلکه بسیاری از نوشته هایم هم در دسترسم نیستند و ذخیره ای از آنها ندارم

به دنبال کشف نام و اصطلاح برای این معضل نیستم. نامش هرچه بوده تا امروز را با همین خصیصه زیسته ام، قرار نیست چیزی یکباره عوض شود. یعنی ممکن نیست اما میشود آهسته آهسته چیزهایی را عوض کرد امروز سر کلاس به بچه ها قول دادم که عزمم را جزم کنم برای اینکه کتاب بنویسم.

به چه متنی میتوانم آن قدر وفادار باشم که روزهای متمادی ادامه اش دهم؟ احتمالاً آن کتاب باید به جای یک موضوع شامل موضوعات متعددی باشد با هم بستگی درونی…

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

06 Oct, 06:17


- صبح

صبح با این دوراهی آغاز می‌شد که در چای چند دانه هل سبز بیندازم یا چند شکسته دارچین. تا پای این سؤال به میان آمد: «چرا هردو با هم نه؟» و بعد یاد گرفتم که خیلی از «دوراهی»‌های زندگی می‌توانند «همراهی» باشند!

پرندگان، حشرات، چهارپایان و... در صدای خود متولد می‌شوند اما انسان، سازِ آوایِ خویشتن است و آوای خود را برمی‌گزیند.
اگر «کلمه» نبود، انسان بی‌صدا می‌ماند و یحتمل گاهی زوزه گرگ را تقلید می‌کرد و گاه سوت بلبل را. اما کلمه به انسان‌ها امکانِ «ساز» شدن داد.

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

05 Oct, 13:59


زرافه موجود غریبی است!
نه با اهل زمین هم‌قدم است و نه با اهل آسمان هم‌پرواز

برای همین می‌توان زرافه را نماد میان‌مایگی دانست. چرا که در میان‌مایگی نه بی‌خیالی و حظ‌طلبی فرومایگان را تجربه می‌کنیم و نه همچون #انسان_فرزی رهیدگی از قضاوتِ جماعت را! حتی بندبازها هم روی بند زندگی نمی‌کنند. اما انسان میان‌مایه همواره روی بند است و لرزان و ترسان از احتمال سقوط.

میان‌مایگی نام یک حزب، دسته، قبیله یا شخص نیست. میان‌مایگی فحش، تحقیر، طعنه و طبقه‌بندی اجتماعی و سیاسی نیست. میان‌مایگی، «نحوی» از بودن و زیستن است که همه ما روزهایی آن را تجربه می‌کنیم. مثل فصل تابستان که می‌آید و می‌رود و دوباره می‌آید و دوباره می‌رود، با این تفاوت که حاصل انتخاب آدمی است. ما در برهه‌هایی از زندگی این فصل را تجربه می‌کنیم به آن سبب که تابِ تنهایی و عزلتِ فرزانه‌زیستن را نداریم.

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

05 Oct, 05:01


455
[1]
گفت: یک ذره حلاوت معرفت در دلی بِهْ از هزار قصر در فردوس اعلی
[2]
جمله بالا را فریدالدین عطار نیشابوری در تذکرة‌الاولیا نقل کرده است از بایزید بسطامی. دیروز نوشتم که هر خوراکی در این هستی از آن من نیست. همه چیز برای من شنیدنی و همه چیز برای من دیدنی نیست. هرکسی باید به مقتضای خودش، خوراک انتخاب کند. شهد گل در کامِ زنبور شیرین است اما به کارِ کرم خاکی نمی‌آید.
[3]
باید ببینیم چه چیزی برایمان شیرین است!
هر انسان، همانی است که با آن خوشحال می‌شود!
باید دید که از چه لذت می‌بریم. مثلا کسی که از مستی و زوال عقل لذت می‌برند با آنکه از حلاوتِ تعقل لذت می‌برد، همسان نیستند. آن کس که از بخشایش و دهشِ ثروت به دیگران لذت می‌برد با آنکه از اندوختن ثروت لذت می‌برند همسان نیستند.
[4]
سیزدهم مهرماه سال سه

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

04 Oct, 15:09


میدانی رفیق ؟ من مروج زندگی فانتزی و کور بر واقعیت نیستم، به عکس آنچه برای خودم برگزیده‌ام حاصل اصالت بخشیدن به واقعیت است. از میان انبوهی از مولفه‌های واقعی به این دو اشاره می‌کنم:

واقعیت اول آن است که من همواره به بریده و کِراپی از وقایعِ اطراف نظر دارم. اختیار من در وقایع نیست بلکه در توجه به وقایع است. باید معیار و شاخصی داشته باشم که به کدام وجه از واقعیت باید توجه کنم.

واقعیت دوم آن است که هر موجود باید متناسب با هاضمه خود، بلعیدن را تجربه کند و هاضمه هر موجود نیز متناسب است با قصدِ بودنش. گنجشک غذای خود را دارد و مگس غذای خود را. سوسک در قلمرویی توجه دارد و زنبور عسل در قلمرویی دیگر. پس آن «بُریده» از واقعیت که غذای من است باید در تناسب با «امکان» و «بضاعت» من باشد.

از حاصلْ‌جمعِ این دو واقعیت می‌رسم به این تصمیم که چه چیزی برای من دیدنی و چه چیزی برای من شنیدنی است. یا دقیق‌تر اینکه دیدن و شنیدنِ چه چیزهایی می‌تواند غذایِ مناسبی باشد برای مقصدی که من در پِی دارم. در مقابل کدام دیدنی‌ها و شنیدنی‌ها با توان و امکانِ من تناسب ندارد و باید از آن‌ها پرهیز کنم.

حسام ایپکچی | Hesam Ipakchi

03 Oct, 03:24


نگاه من از چیزهای اندکی تغذیه می‌کند!

چندمین شب است که به این کار مشغولم. مثل صورتِ روزسوخته‌ای که شب‌ها پیش از خواب به نرمش فلان محلول و فلان کِرِم، تسکینش می‌دهیم. شب‌ها ذهنِ خشک‌شده‌ام در هیاهوی روز را با نرمشِ کلمات بوبن مهیای پایان روز می‌کنم. جالب اینجاست که من این کتاب را قبل‌تر خوانده‌ام اما نه آن‌گونه که این روزها می‌خوانم. این هم قرینه‌ای دیگر بر اینکه حالِ ما در فهمِ متن مؤثر است و گرچه متن از نویسنده است اما «فهم» را باید به خودمان نسبت بدهیم.

آدم‌های زیرک، ذهن‌شان را با ریزمغذی‌ها پروار می‌کنند. فهم نیازمند «پرخوری» نیست، نیازمند «لطافت» است. باید اجازه دهیم یک کلمه ما را دگرگون کند. باید علفِ سبز شده در سنگ‌فرش، به‌اندازه اثری هنری در مشهورترین گالری جهان، ما را به خود خیره کند. برای شما هم روخوانی کردم. فرصت ادیت و ویرایش نبود. این‌گونه کتاب‌خوانی را میل دارید؟
#حسام_ایپکچی