تکامل و فلسفه @evophilosophy Channel on Telegram

تکامل و فلسفه

@evophilosophy


Hadi Samadi
هادی صمدی
پژوهشگر «تکامل و فلسفه»
آینده‌پژوه تکاملی
https://www.instagram.com/hadisamadi.evophilosophy/profilecard/?igsh=dWVnaHU0ZnlxZ2hi

تکامل و فلسفه (Persian)

با کانال تلگرام "تکامل و فلسفه" با نام کاربری "evophilosophy" آشنا شوید. این کانال تحت نظر هادی صمدی فعالیت می‌کند و در آن درس‌گفتارها و نوشته‌هایی کوتاه در حوزه "تکامل و فلسفه" به اشتراک گذاشته می‌شود. اگر به دیدگاه‌های تکاملی به زندگی و خوب‌زیستن علاقه‌مند هستید، این کانال مناسب شماست. هدف اصلی این کانال، ارتقاء دانش و آگاهی افراد در زمینه تکامل و فلسفه از طریق درس‌گفتارها و مقالات کوتاه است. برای دسترسی به محتواهای بیشتر و اطلاعات دقیق‌تر می‌توانید به وبسایت مرتبط با این کانال در آدرس https://doxa-v.org/samadi/ مراجعه کنید. پس از عضویت در این کانال، مطالب جذاب و آموزنده‌ای را خواهید دید که به شما در درک بهتر تکامل و فلسفه کمک خواهد کرد.

تکامل و فلسفه

16 Jan, 07:38


آیا هوش مصنوعی ذهن انسان را «تسخیر» می‌کند؟

این پرسش در عنوان یکی از آخرین نوشته‌های کوتاه جان نوستا آمده است. (قبلاً در همین کانال مطالب دیگری از او آمده است و از منظر پیش‌بینی آینده‌ی تکاملی انسان نوشته‌های او قابل تامل‌اند.) بی‌تردید این پرسش از پرتواترترین پرسش‌ها در این حوزه بوده و پاسخ‌های موافق و مخالف زیادی به آن داده شده است. اما پاسخ نوستا به دلایلی قابل توجه‌تر از سایرین است زیرا پاسخ کسی است که به‌رغم آنکه به سهم خود در گسترش هوش مصنوعی دخالت دارد دائم، در مقام پدر چند فرزند، هشدارهایی را نیز در مورد آینده‌ی انسان در سایه‌ای گسترش هوش مصنوعی بیان می‌کند.

به طور خلاصه سخن نوستا این است که مدل‌های زبانی بزرگ ممکن است از طریق پاسخگویی‌های بی‌نقص و تعامل‌های خستگی‌ناپذیر، دامی فریبنده برای انسان پهن کنند. این سیستم‌ها می‌توانند از طریق حلقه‌های بازخوردی که باورهای موجود ما را تقویت می‌کنند، به تفکر ما شکل دهند. هرچه بیشتر با هوش مصنوعی «درگیر» شویم، احتمالاً به آرامی استقلال فکری خود را از دست خواهیم داد.

وقتی در گفت‌وگو با «مدل‌های زبانی بزرگ» غرق می‌شویم گذر زمان را حس نمی‌کنیم. این سیستم‌ها همدم‌هایی استثنائی هستند: هرگز خسته نمی‌شوند، ما را قضاوت ارزشی نمی‌کنند، سخنان نسنجیده‌ی ما را به سخره نمی‌گیرند، و دقیقاً می‌دانند چگونه ما را درگیر نگه دارند. این فقط یک فناوری جدید نیست؛ شکل جدیدی از رابطه‌ی شناختی است که ممکن است ناخودآگاه الگوهای فکری و پرسش‌گری ما را تغییر دهد. الگوهای فکری ما را بازتاب می‌دهد، تقویت، و هم‌زمان هدایت می‌کند.

مکانیسم‌های تسخیر شناختی
این رابطه‌ی شناختی، از طریق مکانیسم‌های بازخورد روان‌شناختی عمل می‌کند. حلقه‌های پاداش ایجاد می‌کند و عادت ما را شکل می‌دهد. اما نکته نگران‌کننده اینجاست که به‌خلاف ابزارهای سنتی که به سادگی توانایی‌های ما را گسترش می‌دهند، مدل‌های زبانی بزرگ نوع منحصربه‌فردی از حلقه‌ی شرطی‌سازی کنشگر را ایجاد می‌کنند. زیرا فقط به پرسش‌های ما پاسخ نمی‌دهند، بلکه به طور نظام‌مندی الگوهای خاصی از پرسش‌گری را تقویت می‌کنند و هم‌زمان الگوهای دیگر را خاموش می‌کنند. آنها فقط اطلاعات ارائه نمی‌دهند، بلکه مسیر فرایندهای فکری ما را به نحوی که به نفع تقویت شناختی ما نیست ساده‌سازی می‌کنند. این مکانیسم بازخوردی الگوهای شناختی را در انسان تغییر می‌دهد. هرچند که در تعامل با او احساس گسترش شناختی را داشته باشیم، اما احتمالاً به طور نامحسوس افق‌های فکری ما تنگ‌تر می‌شود.

آنچه بر نگرانی می‌افزاید این است که این سیستم‌ها فقط افکار ما را منعکس نمی‌کنند، بلکه یاد می‌گیرند که انتظارات ما را پیش‌بینی کرده و با آنها هماهنگ شوند و به طور ظریف پاسخ‌های خود را مطابق با باورها و خواسته‌های موجود ما شکل دهند. [به عبارتی از سوگیری تأیید که رکن مهمی از روان‌شناسی شناختی ماست سواری می‌گیرند. تا اینجا ممکن است بگوییم ندیم ما هستند و نه ندیم بادمجان. اما ضرورتاً همواره اینگونه نمی‌مانند و نقش ندیم را با نقش رییسی همه‌کاره عوض می‌کنند کما اینکه از هم‌اکنون نقش جدید خود را تمرین می‌کنند و در بسیاری از حوزه‌ها حرف اول و آخر را می‌زنند.]

وقتی راحت می‌توانیم تفکر را برون‌سپاری کنیم چرا با مسئله‌ای دشوار دست و پنجه نرم کنیم؟ چرا ناراحتی عدم قطعیت را تحمل کنیم وقتی می‌توانیم پاسخ‌های فوری و واضح به سؤالات خود دریافت کنیم، پاسخ‌هایی که اغلب به راحتی با آنچه امیدوار بودیم بشنویم مطابقت دارند؟
بنابراین ما نه تنها خطر واگذاری تفکر خود را داریم، بلکه خطر شکل گرفتن آن توسط سیستمی را داریم که به گونه‌ای طراحی شده که با ما موافق باشد، و نه اینکه مطابق حقایق، نظرمان را نقد کند.

چه می‌شود کرد؟
آینده‌ی تکاملی ما در سایه‌ی هوش مصنوعی مبهم است. حداقل کاری که در استفاده از این سیستم‌ها از دستمان برمی‌آید آگاهی از جاذبه‌های روان‌شناختی آنهاست. باید بدانیم تفکر سازنده اغلب به دوره‌های تلاش و عدم قطعیت نیاز دارد. [باید لذت حل مسأله را به راه‌حل‌های فوری نفروشیم. کسانی که لذت حل مسائل ریاضیات را تجربه کرده‌اند سریع به سراغ حل‌المسائل نمی‌روند.]
با پیچیده‌تر شدن هوش مصنوعی، مرز بین تقویت و وابستگی به طور فزاینده‌ای مبهم خواهد شد. ما وارد دورانی می‌شویم که احتمالاً جذاب‌ترین روابط فکری ما با ذهن‌های مصنوعی خواهد بود، جایی که فرایندهای تفکر ما به طور جدایی‌ناپذیری با سیستم‌های هوش مصنوعی در هم تنیده شده است؛ سیستم‌هایی که الگوهای فکری ما را بهتر از خودمان درک می‌کنند.
از یکسو ممکن است برای مقابله با چالش‌های پیچیده پیش روی بشریت به هم‌زیستی با آن نیاز داشته باشیم و از سوی دیگر ممکن است با برون‌سپاری فکر خود به تدریج تسلیم او شویم. [در صورت نخست نیز مسیر تکاملی انسان وارد فاز تغییرات شدیدی شده است.]

هادی صمدی
@evophilosophy

تکامل و فلسفه

13 Jan, 08:41


آینده‌ی تکاملی ما در سایه‌ی تحولات تکنولوژیکی در پاسخ به این پرسش که
نیاکان دور ما چگونه می‌اندیشیدند و تصمیم می‌گرفتند؟

پژوهش‌های‌ جدید راه‌هایی پیش می‌نهند که نحوه‌ی اندیشیدن نیاکان خود را رصد کنیم.
 
انتخاب بهینه‌ی ابزار و برنامه‌ریزی:
پژوهشی روی ابزارهای سنگی در ارتفاعات اتیوپی نشان می‌دهد که یک‌ونیم میلیون سال پیش نیاکان دور ما در انتخاب سنگ‌ها برای ساخت ابزارهای تیز و بُرنده، سنگ‌های آتشفشانی باکیفیت را از مسافت‌های چند کیلومتری حمل می‌کردند. این کار نشان‌دهنده‌ی برنامه‌ریزی و شناخت آن‌ها از کیفیت مواد و مزایای استفاده از سنگ‌های بهتر برای کارهای خاص بوده است. طی کردن مسافت‌های دور انرژی زیادی می‌گیرد و خطراتی در پی دارد. بنابراین آن‌ها قادر بودند بین مواد محلی کم‌کیفیت‌تر اما در دسترس، و صرف زمان و انرژی برای به‌دست آوردن مواد باکیفیت‌تر، تصمیم‌گیری کنند. این امر حاکی از توانایی ارزیابی هزینه-فایده و تفکر استراتژیک است.
پژوهش دوم نشان می‌دهد که این رفتار نیاکان ما در انتخاب ابزار، مشابهی میان شامپانزه‌ها دارد. مطالعه روی شامپانزه‌ها نشان می‌دهد که آن‌ها نیز در انتخاب سنگ برای شکستن گردو و بادام، رفتاری مشابه با انسان‌های اولیه از خود نشان می‌دهند و از میان سنگ‌ها در ابعاد مختلف آنهایی را که برای شکستن مغز‌ها ابعاد بهینه‌‌ای دارند گزینش می‌کنند.
 
 تکنیک جدید به جای ابزار جدید:
راه معقول دیگرِ پیشِ روی نیاکان ما آن بوده که به جای سفر برای دسترسی به ابزارهای کارآمد، رژیم غذایی خود را به نحوی تنوع دهند که نیاز کمتری به ابزار باشد. شواهدِ جدید از رژیم غذایی متنوع نیاکان پارینه‌سنگی ما پرده برداشته و یافته‌ها در تاجیکستان نشان می‌دهند که تصورات پیشین پژوهشگران از رژیم غذایی محدودِ نیاکانمان نادرست است. نیاکان ما، بسته به محیط از منابع غذایی متنوعی مانند گیاهان، جانوران کوچک، و حتی ماهی‌ها استفاده می‌کردند. محل‌های مختلف سکونت در تاجیکستان نشان می‌دهد آن‌ها به صورت فصلی از منابع مختلف بهره می‌بردند، که نشان از برنامه‌ریزی و سازگاری با تغییرات محیطی دارد.
 
شاهدی دیگر به نفع این سخن را می‌توان در تصاویر شکار ماهی در عصر یخبندان ردیابی کرد. قدیمی‌ترین تصاویر شناخته شده از ماهیگیری نشان می‌دهد که انسان‌ها در عصر یخبندان توانایی شکار ماهی از زیر یخ را داشتند. این امر مستلزم دانش و مهارت خاصی در مورد رفتار ماهی‌ها و تکنیک‌های شکار در شرایط سخت بوده است. این یافته‌ها نشان از توانایی نوآوری و سازگاری با شرایط محیطی سخت دارد.

آینده‌نگری:
امروزه دائم توصیه می‌شود طوری از منابع بهره‌برداری کنیم که در درازمدت، از جمله برای نسل‌های بعدی، منابع قابل بازیابی باشند. جالب آنکه پژوهشی نشان می‌دهد نیاکان ما در دوران پارینه‌سنگی در برداشت صدف‌ها الگوی پایداری را رعایت می‌کردند و از برداشت بیش از حد صدف‌های کوچک خودداری می‌کردند. این نشان‌دهنده‌ی درکی هر چند ساده از اهمیت حفظ منابع برای نسل‌های آینده و توانایی تفکر بلندمدت است.

مغز فرصت کافی برای تطبیق خود با شرایط جدید را داشته است:
اما چگونه به این حد از توانایی تفکرات انتزاعی رسیده‌ایم؟ پژوهش دیگری با تصویربرداری از مغز از ارتباط بین تکامل مغز که مرتبط با ابزارسازی است پرده برمی‌دارد و نشان می‌دهد استفاده از ابزار نه تنها نیازمند مهارت‌های حرکتی است بلکه توانایی برنامه‌ریزی، حل مسئله و تفکر انتزاعی را نیز تقویت می‌کند. مغز نیاکان ما در فرایند هم‌تکاملی تدریجی با تکنولوژی‌ها به چنین قابلیت‌هایی رسیده است.

اهمیت این پژوهش‌ها در بررسی آینده‌ی انسان
چنین پژوهش‌هایی گواهی هستند از اینکه نیاکان دور ما توانایی‌های شناختی پیچیده‌تری از آنچه قبلاً تصور می‌شد داشته‌اند. آنها از توانایی برنامه‌ریزی بلندمدت، ارزیابی هزینه-فایده، قابلیت حل مسئله و نوآوری، و حتی تفکر استراتژیک در مدیریت پایدار منابع برخوردار بوده‌اند. تمامی این قابلیت‌ها برآمده از فرایند انتخاب طبیعی‌ست.
چنین پژوهش‌هایی گواهی‌اند بر اینکه در مطالعه‌ی تاریخ تکاملی انسان باید بر هم‌تکاملی بدن‌-تکنولوژی تأکید کنیم. انتخاب طبیعی از انواعِ تعامل‌های میان انسان، ابزار، و محیط، آنهایی را که کارآمدتر بودند در زمان‌های طولانی گزینش می‌کرده است. اما امروزه وارد جهانی می‌شویم که سرعت تغییرات تکنولوژیکی از سرعت تعاملات ما با تکنولوژی‌ها فزونی گرفته است و با ورود هوش مصنوعی، تکنولوژی‌ها در مسیری خودکار سیر تکاملی خود را می‌پیمایند.
در چنین شرایطی آنچه انتخاب می‌شود، به‌خلاف آنچه در گذشته‌های تکاملی رخ داده، ضرورتاً در مسیر افزایش به‌زیستی نیست و نقش انتخابی انسان در فرایندِ تکامل خودش کم‌رنگ‌تر شده است. در گذشته انسان نقشی قابلِ مهار در تکامل خود داشته اما امروزه از این قابلیت مهار به مقدار قابل توجهی کاسته شده است.

هادی صمدی
@evophilosophy

تکامل و فلسفه

12 Jan, 19:40


زیبایی مسیر زندگی به همسفران آن‌ست.
و گاه فرصت‌هایی برای یافتن همسفرانی همراه و هم‌فکر پیدا می‌شود.

🔸️ثبت‌نام تلسی تاک، قسمت هفدهم

✨️همراه با
- آذرخش مکری
- هادی صمدی
- آرین اکبری
- حامد وحدتی‌نسب
- رامین رامبد

در سالنی با ظرفیت بیش از هزار نفر

🗓 زمان: سه‌شنبه، ۹ بهمن ماه
🕤 ساعت: ۱۵
📍 مکان: تهران، سالن همایش ضرغام

لینک ثبت‌نام👇🏼👇🏼
https://zarinp.al/668745

تکامل و فلسفه

11 Jan, 08:19


رسانه‌های اجتماعی در حال تغییر روان‌شناسی انسان‌اند

طی تاریخ تکامل انسان هنجارهای اجتماعی تغییر کرده‌اند. تکامل فرهنگی علمی‌ست که متولی تبیین چگونگی این سنخ است. طی چند سده‌ی گذشته روند سرعت‌گرفتن تغییرات بسیار بالا رفته است. آگاهی از سازوکار حاکم بر تغییرات پرسشی بزرگ است که آگاهی از آن آگاهی از روند تغییرات فرهنگی در جهان پیشِ روست.

 مقاله‌ای که اخیراً با عنوان «روان‌شناسی هنجار در عصر دیجیتال: چگونه رسانه‌های اجتماعی تکامل فرهنگی هنجارینگی را شکل می‌دهند» منشر شده به چگونگی تأثیر رسانه‌های اجتماعی بر شکل‌گیری، انتشار، و تغییر هنجارهای اجتماعی می‌پردازد. در مقاله آمده که رسانه‌های اجتماعی نه تنها سرعت و دامنه‌ی انتشار هنجارها را افزایش داده‌اند، بلکه سازوکارهای روان‌شناسی هنجار را نیز دستخوش تغییر کرده‌اند. بخش دوم اهمیت به سزایی دارد زیرا نشان می‌دهد که رسانه‌های اجتماعی فقط سرعت تغییر در هنجارها را زیاد نمی‌کنند بلکه با معرفی سازوکارهای جدید تحولات فرهنگی روان‌شناسی ما را تغییر می‌دهند. وقتی در علم روشی نوین معرفی می‌شود تاثیرات آن چندین برابر مهم‌ترین داده‌های جدید علمی است. به نحو مشابه وقتی مکانیسمی نو برای تغییر در هنجارها معرفی شود اثرات آن بسیار بیش از معرفی یک یا چند هنجار جدید است. مقاله نشان می‌دهد که اکنون با چنین شرایطی روبه‌رو هستیم. تکنولوژی‌های جدید می‌توانند به نحوی بنیادین هنجارها را در زمانی کوتاه تغییر دهند. نمونه‌ی دیگر چنین تغییراتی در ابعادی کوچک‌تر را با معرفی تکنولوژی‌هایی مانند اتومبیل شاهد بوده‌ایم.
 
کار روان‌شناسی هنجار مطالعه‌ی چگونگی درک، کسب، و پیروی افراد از هنجارهای اجتماعی است. همچنین نشان می‌دهد که چگونه هنجارها در سازماندهی رفتار اجتماعی، تسهیل همکاری، و ایجاد حس انسجام گروهی اثر دارند. هنجارها دو دسته‌اند: برخی مانند قوانین آشکارند و برخی دیگر مانند آداب و رسوم ضمنی‌ هستند. هنجارها از طریق فرآیندهای مختلفی مانند یادگیری اجتماعی، تقلید، و فشار اجتماعی تقویت می‌شوند.

رسانه‌های اجتماعی فضایی بی‌سابقه برای مشاهده، ارزیابی، و به اشتراک گذاشتن رفتارهای دیگران فراهم می‌کنند. این امر به نوبه خود، تأثیر قابل توجهی بر چگونگی شکل‌گیری و تکامل هنجارها دارد. به این ترتیب هنجارهای ضمنی بسیار ملموس‌تر شده و در معرض دید قرار می‌گیرند.
 
چند ویژگی مهم رسانه‌های اجتماعی که به تغییرات بنیادی در هنجارها می‌انجامد:

یک. گستردگی و سرعت انتشار: رسانه‌های اجتماعی به اطلاعات و رفتارها اجازه می‌دهند به سرعت و به‌طور گسترده در سراسر جوامع و فرهنگ‌ها منتشر شوند.

دو. قابلیت مشاهده‌پذیری: رسانه‌های اجتماعی، رفتارهای افراد را بسیار قابل مشاهده‌تر از محیط‌های سنتی کرده‌اند. این افزایش در قابلیت مشاهده می‌تواند فشار بر شهروندان برای سازگاری با هنجارها را افزایش دهد.

سه. بازخورد فوری و کمّی: رسانه‌های اجتماعی بازخورد فوری و کمّی دارند (از طیق لایک‌ها، کامنت‌ها، و اشتراک‌گذاری‌ها).
این بازخورد می‌تواند به عنوان مکانیسمی قدرتمند برای تقویت یا تضعیف هنجارها عمل کند. رفتارهایی که بازخورد مثبت دریافت می‌کنند، احتمال بیشتری دارد که به عنوان هنجار پذیرفته شوند؛ و عکس آن برای رفتارهایی با بازخورد منفی صادق است.

چهار. اطاق‌‌های پژواک: افراد عمدتاً در معرض دیدگاه‌ها و رفتارهایی قرار می‌گیرند که با دیدگاه‌های خودشان همسو است که این هم‌سویی می‌تواند منجر به تقویت هنجارهای درون‌گروهی و افزایش قطبی‌شدن اجتماعی شود.
 
پنج. تأثیرگذاری بر الگوهای رفتاری: رسانه‌های اجتماعی بستری برای ظهور تأثیرگذاران یا اینفلوئنسرها فراهم کرده‌اند که اغلب به عنوان الگوهای رفتاری عمل می‌کنند. رفتارهای به نمایش گذاشته شده توسط این افراد می‌تواند تأثیر قابل توجهی بر شکل‌گیری هنجارهای مخاطبان داشته باشد.
 
این ویژگی‌های رسانه‌های اجتماعی، مکانیسم‌های روان‌شناسی جدیدی برای مواجهه با هنجار ایجاد کرده است. به عنوان مثال، افزایش قابلیت مشاهده و بازخورد فوری می‌تواند منجر به افزایش فشار برای سازگاری و کاهش تنوع رفتاری شود.
 
پیامدهای بالقوه منفی دیگری نیز قابل رصد هستند. الگوریتم‌ها و حباب‌های فیلتر می‌توانند منجر به تقویت هنجارهای منفی، گسترش اطلاعات نادرست، و افزایش قطبیت اجتماعی شوند. مقاله همچنین به تأثیر منفی رسانه‌های اجتماعی بر سلامت روان اشاره می‌کند؛ جایی‌که فشارهای اجتماعی فرد را وادار به انطباق دادن خود با هنجارهای ناسالم می‌کند.
 
رسانه‌های اجتماعی نه تنها ابزارهای قدرتمندی برای انتشار اطلاعات‌اند، بلکه نیروهایی فعال در شکل‌دهی هنجارهای اجتماعی و در نتیجه، رفتارهای انسان هستند. درک این پویایی‌ها برای فهم جهان آینده مهم است. عدم آگاهی از چنین سازوکارهایی ما را چشم‌بسته وارد جهانی می‌کند که به نحوی بنیادی متفاوت است.

هادی صمدی
@evophilosophy

تکامل و فلسفه

28 Dec, 08:31


حل معمایی توسط مورچه‌ها: تقویت سازه‌های مفهومی مرتبط با شناخت جمعی

این روزها با انتشار مقاله‌ای، ویدئوی حل معمایی پیچیده توسط مورچه‌ها در فضای مجازی بازنشر می‌شود. تا همین اواخر تبیین اینکه در این ویدئوی اعجاب‌انگیز، چگونه مورچه‌ها توانستند مسأله‌ای به این پیچیدگی را در زمانی کوتاه حل کنند کاری بسیار دشوار بوده است. اما اکنون چندین سازه‌ی مفهومی در دست داریم که با داده‌های تجربی نیز هم‌خوانی دارند و راه را برای تبیین‌های علمی چنین معماهایی هموارتر می‌کنند. (و اگر چنین سازه‌های مفهومی وجود نداشتند اصلاً انجام چنین آزمایش‌هایی بعید می‌نمود.) چنین تبیین‌هایی برای درک بهتر همکاری‌های انسانی نیز کاربرد دارند. در ادامه برخی از این سازه‌های مفهومی را در بخش‌هایی از مقاله می‌بینیم که به جهت جلب توجه خواننده بولد می‌شوند. قبل از آن معرفی ساده‌ای از سازه‌ی مفهومی داشته باشیم.

سازه‌ی مفهومی چیست؟
«مرکز جرم» نمونه‌ای از یک سازه‌ی مفهومی است در یک مدل فیزیکی. یک میز از ماده و انرژی ساخته شده است و به عنوان یک شیء انضمامی وجود دارد. اما «مرکز جرم» میز به معنایی که خود میز وجود دارد وجود ندارد زیرا انضمامی نیست. «مرکز جرم» انتزاعی است و بنابراین در معنای هستی‌شناسی ذهنی یا بیناذهنی است، اما در معنای معرفت‌شناختی عینی است زیرا اگر دو دانش‌آموز در محاسبه‌ی محل مرکز جرم میز به دو جواب متفاوت برسند نمی‌گوییم چون «مرکز جرم» در معنای هستی‌شناسی انتزاعی و ذهنی‌ست پس هر دو دانش‌آموز درست می‌گویند. راهی در دسترس همگان در سنجش درستی محاسبات وجود دارد.

علوم شناختی، علوم زیستی، و علوم اجتماعی مملو از سازه‌های مفهومی‌اند: برساخته‌های مفهومی که در قالب مدل‌هایی برای تبیین برخی پدیده‌ها معرفی می‌شوند و در عین حال مقوم مدل‌ها هستند و پس‌زمینه‌های نظری را در هدایت پژوهش‌های علمی شکل می‌دهند.
اگر یک گروه یا دسته را در نقش یک سوپرارگانیسم ببینیم می‌توانیم به آن شناخت، حافظه، آگاهی، روی‌آوری، مسئولیت، عاملیت و حتی حق نیز نسبت دهیم. به این ترتیب است که سازه‌های مفهومی مانند شناخت جمعی (و توزیع‌شده)، معرفت گروهی، حافظه‌ی جمعی، آگاهی جمعی، روی‌آوری جمعی، مسئولیت جمعی، حق گروه، و عاملیت مشترک، شکل می‌گیرند.

این سازه‌ها در کنار یکدیگر، همدیگر را تقویت می‌کنند و وقتی در قالب مفاهیم قابل اندازه‌گیری از طریق آزمایش‌گری و مشاهده محتوای تجربی پیدا می‌کنند جرح و تعدیل، و تقویت یا تضعیف می‌شوند. برخی از این آزمایش‌ها، از جمله آزمایش حل مسأله توسط مورچه‌ها نقش بسیار مهمی در تقویت چنین سازه‌های مفهومی مرتبط با سوپرارگانیسم درنظر گرفتن گروه، و انتساب ویژگی‌های ذهنی به آن، بازی خواهد کرد.

برای اینکه ببینیم چگونه نویسندگان مقاله در نگارش آن از چنین سازه‌های مفهومی بهره گرفتند به جملاتی از مقاله نگاهی کنیم.
   
بخش‌هایی از مقاله
«اغلب شناخت جمعی به عنوان یکی از مزایای زندگی گروهی یاد می‌شود. اما کدام عوامل واقعاً هوشمندی گروه را تسهیل می‌کنند؟ برای پاسخ به این موضوع، نحوه برخورد افراد و گروه‌های مورچه‌ها یا افراد با یک پازل هندسی یکسان را مقایسه کردیم. ما متوجه شدیم که وقتی مورچه‌ها به صورت گروهی کار می‌کنند، عملکرد آنها به میزان قابل توجهی افزایش می‌یابد. گروه‌های انسانی چنین پیشرفتی را نشان نمی‌دهند و هنگامی که ارتباط آنها محدود می‌شود، حتی عملکرد ضعیفی را نشان می‌دهند. منشأ چنین اختلافاتی چیست؟ سادگی مورچه مانعی بر آن است که هر مورچه به تنهایی پازل را حل کند اما همین سادگی همکاری مؤثر آنها با دیگر اعضاء کلنی را تسهیل می‌کند. هر انسان از نظر شناختی پیچیده است و مسأله‌ها را به طور مؤثری حل می‌کند، اما این منجر به تنوع بین‌فردی می‌شود که مانع عملکرد گروهی کارآمد می‌شود.»

«اجتماع‌های زیستی در مقابله با مسائل از هوش جمعی استفاده می‌کنند، اما هماهنگی غیربهینه می‌تواند اثربخشی شناخت گروهی را تضعیف کند.»

«ترجمه‌ی ویژگی‌های مکانیکی مورچه‌ها به زبان شناخت به ما امکان می‌دهد تا توانایی‌های شناختی‌ای را توصیف کنیم که به گروه‌های بزرگ مورچه اجازه می‌دهد تا معما را با موفقیت حل کنند.»

«حافظه جمعی یک ویژگی برآمده است تا یک ویژگی فردی. نمونه‌های مشابهی که در آنها گروه‌بندی منجر به توانایی‌های شناختی تازه‌اکتسابی می‌شود نادر است. یک مثال از ماهی‌هایی است که می‌توانند محدوده حسی خود را با گروه‌بندی گسترش دهند...»

این آزمایش همچنین سازه‌های مفهومی دیگری مانند شناخت بدن‌مند، جای‌مند، گسترش‌یافته، و کنش‌گر را نیز تقویت می‌کند زیرا سیستم عصبی مورچه ناتوان از «بازنمایی» چنین مسأله‌ای است.
معروف‌شدن این آزمایش نزد عموم، پذیرش عمومی نظریه‌هایی را که از چنین سازه‌های مفهومی بهره می‌برند افزایش خواهد داد.

هادی صمدی
@evophilosophy

تکامل و فلسفه

24 Dec, 18:05


هوش چیست؟ هوش مصنوعی پاسخ می‌دهد!

از ابتدای قرن بیستم که واژه‌ی هوش وارد روان‌شناسی شد چیستی و تعریف هوش از مهم‌ترین اختلاف‌ها در روان‌شناسی بوده است. تعاریف مختلف نقش فرضیه‌های متفاوت را در این زمینه بازی می‌کرده‌اند.

آیا هوش به نحوی عینی وجود دارد؟
در این میان برخی پژوهشگران به کل منکر وجود موجودیتی به نام هوش‌اند و آن را برساخته‌ای اجتماعی در توجیه برخی نابرابری‌های جهان سرمایه‌داری قلمداد می‌کنند. هرچند عوامل اجتماعی می‌توانند از علل ایجاد این مفهوم روان‌شناختی باشند اما جدا از زمینه‌ی معرفی مفاهیم و نظریه‌های علمی، که همواره وامدار محیط اجتماعی‌ست، چنانچه نظریه‌ها و مفاهیم علمی حظی از واقعیت داشته باشند به مرور زمان وجه عینی بیشتری کسب می‌کنند. این در حالی‌ست که امروزه نیز از مفاهیمی مانند هوش در توجیه نابرابری‌های نابه‌جای اجتماعی سوءاستفاده می‌شود. این بحث به کنار.
اما مهم‌ترین دلیل علمی مخالفان مفهوم هوش چیست؟ وقتی می‌گوییم نواحی بروکا و ورنیکه در مغز با درک گفتار و صحبت کردن ربط دارند شواهد تجربی متعددی در تأیید آن داریم اما همبسته‌های عصبی و مغزی مرتبط با هوش مشخص نیستند. اگر به تعریفی که ویکیپدیا از یکی از کتاب‌های روان‌شناسی هوش انتخاب کرده نگاهی کنیم واضح‌تر می‌شود که چرا تشخیص همبسته‌های عصبی مرتبط با هوش با مشکل مواجه بوده است. هوش قابلیت انتزاع، منطق، درک، خودآگاهی، یادگیری، دانش عاطفی، استدلال، برنامه‌ریزی، خلاقیت، تفکر انتقادی و حل مسئله است.
کافی است به تعدد ویژگی‌های ذکر شده در توصیف هوش توجه کنیم تا متوجه شویم چرا یافتن همبسته‌های عصبی مربوطه در مغز تا این حد با مشکل مواجه است. به نظر می‌رسد که اگر هوش وجودی عینی داشته باشد کلیت مغز در ایجاد آن نقش دارد.
  
در پژوهش جالبی که اخیراً چاپ شده از هوش مصنوعی در حل این معضل یاری گرفته‌اند و در مسیر عکس، با تحلیل روابط میان بخش‌های مختلف مغز انواعی برای هوش پیشنهاد می‌دهند. (این مسیر عکس است زیرا به طور متعارف، مثلاً، ابتدا روان‌شناسان هوش هیجانی را تعریف می‌کردند و سپس به دنبال یافتن همبسته‌های عصبی آن بودند.)
پژوهشگران با استفاده از داده‌های تصویربرداری عصبی از صدها فرد بزرگسال سالم دریافتند که هوش مصنوعی می‌تواند با دسته‌بندی داده‌های تصویربرداری پیش‌بینی‌های خوبی برای سه نوع هوش داشته باشد: هوش عمومی، متبلور، و سیال. این یافته‌ها ماهیت توزیع‌شده و پویای هوش را روشن کردند زیرا نشان دادند که هوش برآمده از تعامل گسترده‌ی شبکه‌های مغزی‌ست، و نه مناطق جدا شده (مانند نواحی بروکا و ورنیکه)

هوش عمومی، مقیاسی فراخ‌دامنه از توانایی شناختی است که استدلال، حل مسئله و یادگیری را در زمینه‌های مختلف در بر می‌گیرد. این هوش به عنوان یک عامل فراگیر عمل می‌کند و عناصر مشترک بین مهارت‌های شناختی خاص را دربر می‌گیرد.
هوش سیال، زیرمجموعه‌ای از هوش عمومی‌ست که به ظرفیت استدلال و حل مسائل جدید بدون تکیه بر دانش یا تجربه‌ی قبلی اشاره دارد. این نوع هوش اغلب با تفکر انتزاعی، تشخیص الگو و انطباق‌پذیری همراه است. در مقابل، هوش متبلور نشان‌دهنده توانایی استفاده از دانش و مهارت‌های به دست آمده از طریق آموزش، فرهنگ و تجربه است. این شامل توانایی‌هایی مانند غنای واژگان، درک مطلب، و دانش عمومی در مورد فکت‌ها است.

با تحلیل داده‌های اف‌ام‌آر‌آی موفق شدند پیش‌بینی مناسبی از هوش عمومی داشته باشند. پیش‌بینی هوش متبلور اندکی کمتر، اما بهتر از  پیش‌بینی هوش سیال بود.

 نقد:
هرچند این یافته بسیار ارزشمند است اما ذکر دو نکته‌ی روش‌شناختی لازم است. نخست اینکه مفهوم‌سازی‌هایی مانند هوش عمومی، متبلور و سیال از قبل و توسط دانش زمینه‌ای توسط روان‌شناسان ابداع شده، و در این حوزه، هوش مصنوعی مفهوم‌سازی کاملاً بدیعی انجام نداده است. دوم؛ اینکه به چه معیاری هر کدام از این هوش‌ها سنجیده شوند نیز محصول کار روان‌شناسان انسانی بوده است. به عبارتی از کجا فهمیدند که هوش مصنوعی پیش‌بینی خوبی دارد؟ باید معیارهایی را از پیش معرفی می‌کردند که سنجشِ تحقق هر کدام در افراد، شاخصه‌ی یک نوع هوش خاص می‌بود.
به عنوان نمونه هوش سیال با استفاده از آزمون‌های مستقل از دانش قبلی اندازه‌گیری شد. هوش متبلور با انجام تکالیفی مربوط به واژگان و خواندن ارزیابی شد. هوش عمومی با ترکیب عناصر هر دو به عنوان یک نمره‌ی ترکیبی محاسبه شد. اما این موارد تماماً با توسل به دانش زمینه‌ای که مستقل از ارزش‌های اجتماعی نیست تعیین می‌شوند.
این پژوهش نمونه‌ای بسیار عالی‌ست از اینکه چگونه همکاری هوش مصنوعی و انسان می‌تواند به حل مسائل بغرنج کمک کند. نکات روش‌شناختی یادشده گواهی برآنند که اولاً این سنخ داده‌ها را نیز باید خطاپذیر درنظر گرفت؛ و ثانیاً، با ورود هوش مصنوعی، کماکان نقش پیش‌فرض‌های نظری و مفهومی قابل حذف نیست.

هادی صمدی
@evophilosophy

تکامل و فلسفه

23 Dec, 08:29


چت‌جی‌پی‌تی، یادگیری، و آینده‌ی انسان
 
چت‌جی‎پی‌تی همزمان هم هیجان‌آفرین‌ است و هم دلهره‌آور. مزایا و معایب آن برای آموزش چیست؟ اخیراً در یک فراتحلیل، داده‌های ۶۹ مقاله در این حوزه بررسی شده و به پنج فایده‌ی آن در آموزش اشاره می‌شود.

جان نوستا نتایج این فراتحلیل را در پنج بند خلاصه کرده تا بدانیم چگونه بهتر از چت‌جی‌پی‌تی بهره گیریم.

۱.افزایش عملکرد تحصیلی
چت‌جی‌پی‌تی بهبود قابل توجهی در نتایج تحصیلی ایجاد می‌کند. چت‌جی‌پی‌تی با ارائه‌ی توضیحات مناسب، دادن تمرین و ارزیابی آن، به عنوان یک معلم مجازی عمل می‌کند که در هر زمان قابل دسترسی است. در مقاله هشدار داده می‌شود که این پیشرفت‌ها زمانی موثرترند که با استراتژی‌های یادگیری فعال همراه شوند. چت‌جی‌پی‌تی نباید جایگزین روش‌های سنتی تدریس باشد بلکه باید، به‌عنوان یک ابزار مکمل استفاده شود.

۲. پرورش تفکر مرتبه‌ی بالاتر
چت‌جی‌پی‌تی تفکر انتقادی، خلاقانه و تأملی را افزایش می‌دهد. دانش‌آموزان تشویق می‌شوند تا با هوش مصنوعی تعامل داشته باشند، پیشنهادات آن را ارزیابی کنند و ایده‌های خود را اصلاح کنند و یک حلقه بازخورد پویا ایجاد کنند که مهارت‌های شناختی درجه بالاتری را تقویت می‌کند.

۳. افزایش انگیزه و مشارکت
چت‌جی‌پی‌تی تجربه‌ی یادگیری را جذاب‌تر می‌کند و این امر به ویژه برای دانش‌آموزانی که با روش‌های سنتی راحت نیستند تأثیرگذار است و راهی‌ست برای افزایش لذت یادگیری. اما اینکه آیا این دستاوردهای انگیزشی پایدارند یا صرفاً ناشی از تازگی فناوری، نیازمند پژوهش‌های طولی بعدی است.

۴. کاهش بار شناختی
در جهانی که با اطلاعات بمباران می‌شویم، توانایی تمرکز بر آنچه مهم‌تر است، مهارتی حیاتی است. چت‌جی‌پی‌تی کارهای پیچیده را ساده و مطالب انبوه را خلاصه، و برنامه‌های مطالعه را سازماندهی می‌کند و به دانش‌آموز اجازه می‌دهد ذهن خود را متمرکز کند. کاهش بار شناختی تعامل عمیق‌تری با مفاهیم چالش‌برانگیز را امکان‌پذیر می‌کند و باعث تقویت تجربه‌ی یادگیری معنادارتر می‌شود. با این وجود، مربیان باید تعادلی ایجاد کنند تا از اتکای بیش از حد به آن اجتناب کنند.

۵. خودکارآمدی
باور به توانایی خود برای موفقیت، عاملی حیاتی در پیشرفت تحصیلی است. نکته‌ی جالب این پژوهش آن است که در حالی که چت‌جی‌پی‌تی عملکرد را بهبود می‌بخشد و بار شناختی را کاهش می‌دهد، اما خودکارآمدی را به طور قابل توجهی افزایش نمی‌دهد. این امر سؤالات مهمی را در مورد اینکه آیا اتکا به ابزارهای هوش مصنوعی ممکن است به طور ناخواسته اعتماد دانش‌آموزان به توانایی‌های خود را محدود کند، ایجاد می‌کند که نباید آن را دست کم گرفت.

به تعبیر نوستا خلاصه آنکه چت‌جی‌پی‌تی جایگزینی برای معلمان یا تعامل انسانی نیست بلکه یک شریکِ سفر در آموزش است که در حال تکامل است.

تحلیلی تکاملی
جا دارد در بررسی چنین پژوهش‌هایی به نقش آموزش در تکامل انسان اشاره کنیم. واضح است که یادگیری برخی موارد مسیر تکاملی انسان را تغییر داد و عادات رفتاری انسان را به نحوی اساسی دگرگون کرد. چند نمونه: یادگیری فنون شکار، یادگیری مهار آتش و شروع به پخت و پز، یادگیری کشت و کار، یادگیری انتقال اطلاعات از طریق سمبل‌ها از جمله اختراع خط. اما جدا از آنکه چه یاد می‌گیریم، تغییرات در نحوه‌های یادگیری نیز اثرات تکاملی مهمی دارد.

یادگیری یک فرآیند اکتسابی نسبتاً پایدار است: فرایندِ کسبِ دانش، رفتار، مهارت، ارزش، نگرش، ترجیحات جدید و رسیدن به فهم. تأکید بر آنکه این فرایند اثرات نسبتاً پایداری دارد به آن معناست که به تغییرات نسبتاً پایدار در عادات رفتاری انسان می‌انجامد.
بی‌تردید چت‌جی‌پی‌تی می‌تواند به رشد معرفت گزاره‌ای، چه در سطح فردی و چه در سطح اجتماعی بیانجامد. به عبارتی اگر یگانه هدف آموزش کسب دانش باشد، که به واقع هدف بسیار مهمی‌ست، چت‌جی‌پی‌تی هم‌راهی بی‌همتاست. اما اگر به دیگر اهداف یادگیری نگاهی کنیم باید با احتیاط بیشتری به این همراه قدرتمند نگریست. اینکه تأثیر آن بر رفتارها و مهارت‌های دانش‌آموز چه خواهد بود، و ارزش‌ها و نگرش‌ها و ترجیحات او را چگونه تغییر خواهد داد نیازمند تأملات بیشتری است.
توجه به بدنمندی و جایمندی شناخت و اینکه کنشگر چگونه وارد تعامل با محیط پیرامونی می‌شود در پژوهش‌هایی از این دست کمتر مورد توجه‌اند. عموم پژوهش‌هایی از این دست، البته به‌خلاف پژوهش مورد اشاره، بر نقش چت‌جی‌پی‌تی بر آموزش دانش گزاره‌ای تأکید دارند. این در حالی‌ست که شکوفایی انسانی عموماً تابع نوع کنشگری ما با جهان است و هرچند معرفت گزاره‌ای بر نوع تعامل ما اثر دارد اما درگیری با جهان فرایند بازخوردی بسیار پیچیده‌تری‌ست که نباید آن را به افزایش معرفت گزاره‌ای فروکاست.

هوش مصنوعی بخش مهمی از جهان پیشِ روست که باید به نحوی با آن تعامل کنیم که در راستای به‌زیستی انسان باشد.

هادی صمدی
@evophilosophy

تکامل و فلسفه

18 Dec, 14:38


آیا ممکن است به گذشته بازگردیم؟

سرشت انسان در حال تغییر است. کودکان نسل جدید که در کلان‌شهرهایی با هوای آلوده، با صفحه‌ نمایشگری در دست، و با خوردن مواد غذایی کاملاً متفاوتی با گذشتگان خود بزرگ می‌شوند و در جمع‌هایی بسیار کوچک‌تر از تنوع میکروبیومی کمتری برخوردارند، قابلیت‌هایی کاملاً متفاوت با گذشتگان خود خواهند داشت. سیستم ایمنیِ ضعیف‌تر، اضطراب و افسردگیِ بیشتر آشناترین تغییراتی‌ است که تا کنون رصد کرده‌ایم و احتمالاً تغییرات بزرگ‌تر را در سالیان پیش رو رصد خواهیم کرد.
اما اگر تغییراتی در شرایط زندگی ایجاد کنیم آیا امکان دارد صرفاً از وجوه مثبت علم و تکنولوژی بهره‌مند شویم و وجوه منفی ایجاد شده را بزداییم؟! البته این آرزوی همگانی است اما علم درباره‌ی تحقق این آرزو چه می‌گوید؟
اواخر قرن نوزدهم بود که لوئیس دالو، دیرینه‌شناس بلژیکی، نظری را مطرح کرد که بعدها به قانون یا اصل بازگشت‌ناپذیری دالو معروف شد: موجود زنده هرگز دقیقاً به حالت سابق برنمی‌گردد، حتی اگر در شرایطی مشابه شرایطی که قبلاً در آن زندگی می‌کرده است قرار گیرد. ارگانیسم همیشه ردپایی از مراحل میانی تکامل را که از سر گذرانده، در خود نگه می‌دارد.

پژوهش جدیدی که به تازگی در نشریه‌ی معتبر تکامل منتشر شده اصل دالو را نقض می‌کند. در مقاله آمده است در میان گیاهان زمینی، همنوا با قاعده‌ی دالو، اصل بر آن در نظر گرفته می‌شد که هرگاه خصیصه‌ای تخصصی‌تر شود رو به ساده‌شدن، بازگشت نخواهد داشت. سرخس‌ها استراتژی‌های تولیدمثلی ‌متنوعی دارند. برخی دوشکلی هستند (برای فتوسنتز و تولیدمثل، برگ‌های جداگانه تولید می‌کنند)، در حالی که برخی دیگر تک‌شکل‌اند (که در آنها یک نوع برگ هم برای فتوسنتز و هم برای پخش اسپور استفاده می‌شود). کدام شکل پیچیده‌تر و تخصصی‌تر است؟ دوشکلی‌ها. بنابراین مطابق قانون دالو انتظار بر آن است که اگر روندهای تکاملی را رصد کنیم باید در شاخه‌هایی شاهد گذار از اشکال ساده‌ی تک‌شکلی به دوشکلی باشیم، و نه به‌عکس.

در پژوهش کنونی ۱۱۸ گونه از سرخس‌ها را تجزیه و تحلیل کردند و مشخص شد در مواردی شاهد مسیر بازگشت نیز هستیم.

هرچند این پژوهش در مورد گیاهان ساده‌ای مانند سرخس‌ها است و نباید یافته‌ها را به سادگی به ساحت انسانی تعمیم داد و پژوهش چیزی در مورد جهت‌های تکاملی در سایر موجودات از جمله در انسان نمی‌گوید اما یکی از نویسندگان مقاله جرأت تعمیمی جسورانه را به خود داده و می‌گوید در نهایت، این پژوهش درسی اساسی در زیست‌شناسی تکاملی دارد: اینکه هیچ جهت «درستی» در تکامل وجود ندارد؛ هیچ حرکتی به سوی یک هدف نهایی وجود ندارد. مسیرهای تکاملی بیشتر شبیه شبکه‌های درهم‌تنیده‌اند، برخی از شاخه‌ها واگرا، برخی دیگر همگرا، و برخی حتی به سمت عقب بازگشت می‌کنند.

به عبارتی پیشرفت علمی با مشاهده‌ی مواردی بر نقص اصل دالو آرزوی ابتدایی را به نحوی پیشینی نامحقق نمی‌داند. و صد البته اینکه آیا به نحوی پسینی قدرت ایجاد تغییرات برای زیستن در جهانی سالم‌تر را داریم یا خیر، فراتر از یک پژوهش ساده در زیست‌شناسی سرخس‌هاست!

هادی صمدی
@evophilosophy
 

تکامل و فلسفه

17 Dec, 13:08


فضای مجازی و علم

به رغم بسیاری از نقدها پیرامون گسترش توهم دانایی توسط شبکه‌های مجازی، این فضا می‌تواند در گسترش دانایی در جامعه مفید باشد. این کاملاً بستگی دارد به آنکه تا چه حد افراد دانشگاهی برای بردن علم به سطح جامعه کوشا باشند و خود را کنار نکشند. ورود به این فضا مرزهای دقیقی را می‌طلبد: از یکسو برای جذب مخاطب بیشتر سعی در ساده‌سازی‌های گمراه‌کننده نداشته باشیم و از سوی دیگر از امکانات فضای مجازی در جهت مقابله با شبه‌علم‌ها و گسترش اطلاعات سالم فعالانه اقدام کنیم.

در همین راستا، و تلاش برای حفظ این مرز، چند سالی است که به نوبه‌ی خود تلاش کردم برخی از آنچه را در آخرین مقالات علمی می‌خوانم به بیانی نسبتاً ساده با مخاطبی که فارسی می‌داند از طریق کانال تلگرامی تکامل و فلسفه به اشتراک گذارم.

آرین، موسس تلسی، از جمله افرادی است که به گمانم به خوبی با مخاطب عمومی ارتباط برقرار می‌کند و می‌تواند نه فقط داده‌های علمی را، بلکه نگرش علمی را، در جامعه گسترش دهد. امشب در لایو اینستاگرامی مهمان او هستم تا گفت‌وگویی در باب رابطه‌ی تکامل و فلسفه داشته باشیم.

اینستاگرم اینجانب:
هادی صمدی
@evophilosophy

تکامل و فلسفه

15 Dec, 09:50


دعوت به بازنگریِ اساسی در منشأ کد ژنتیکی

با وجود تنوع اَشکال حیات، از باکتری‌ها گرفته تا گیاهان و جانورانِ تک‌سلولی و پرسلولی، کد ژنتیکی همه‌ی موجودات یکسان است. هرچند این اشتراک بیانگر آن است که در نیای مشترک اولیه رابطه‌ی میان کدون‌ها و اسیدهای آمینه هر چه بوده حفظ، و به کل درخت حیات منتقل شده، اما چگونگی و زمان به وجود آمدن این کد محل اختلاف بوده است.
در ۱۹۵۲ میلر و یوری در آزمایشی درون محفظه‌ای بسته چهار ملکول ساده‌ی آب، متان، هیدروژن و آمونیاک را وارد کردند و شرایطی را که فرض می‌کردند در آغاز پیدایی حیات بر روی زمین برقرار بوده ایجاد کردند (از منبع حرارتی و جریان‌های الکتریکی برای ایجاد جرقه استفاده کردند که تا حدی رعد و برق را بازسازی کنند). در اتمام آزمایش برخی از اسیدهای آمینه را در محفظه رصد کردند. این آزمایش جایگاه بی‌همتایی در علم بازی کرد زیرا نخستین شاهد آزمایشگاهی بود مبنی بر اینکه امکان فراآیی مولکول‌های آلی از جهان مولکول‌های ساده‌تر وجود داشته است.
هرچند بعدها نقدهایی بر این آزمایش وارد شد، از جمله اینکه اگر اکسیژن در محفظه بود از طریق اکسیداسیون مانع شکل‌گیری اسیدهای آمینه می‌شد و بعدها نیز مشخص شد که جو اولیه بدون اکسیژن نبوده است، اما این نقد چندان جدی گرفته نشد زیرا کاملاً محتمل است که حیات در اقیانوس‌ها شکل گرفته باشد؛ جایی‌که امکان اکسیداسیون کمتر باشد.
اما آزمایش کاستی دیگری نیز داشت، که البته رفع آن می‌توانست بر اقناع آن بیافزاید. یوری و میلر مطابق فرض رایج دوران خود از شرایط اولیه‌ی ایجاد حیات، مولکول‌های ساده‌ی حاوی گوگرد را وارد ظرف نکردند، که اگر چنین می‌کردند امکان شکل‌گیری انواع متنوع‌تری از اسیدهای آمینه وجود داشت.
بعلاوه، مطابق پیش‌فرض قدیمی، همه‌ی اسیدهای آمینه در محیط شکل‌گیری تک‌سلولی اولیه فراهم بوده و سپس طی شرایطی، تک‌سلولیِ نیا شکل گرفت که حاوی اسیدهای آمینه‌ی اصلی برای آغاز حیات بوده است.      
 
پژوهش جدید
پژوهش جدید نشان داد که حیات اولیه، مولکول‌های اسید آمینه کوچک‌تر را به مولکول‌های بزرگ‌تر و پیچیده‌تر ترجیح می‌داده است و ملکول‌های بزرگ‌تر بعداً اضافه شده‌اند. آمینواسیدهایی که به فلزات متصل می‌شوند خیلی زودتر از آنچه قبلاً تصور می‌شد به هم پیوستند. همچنین نشان دادند که کد ژنتیکی امروزی احتمالاً پس از کدهای دیگری آمده که از آن زمان منقرض شده‌اند. به عبارتی فرایند شکل‌گیری کدون‌های ثابتی که امروزه شاهد آنیم، تا قبل از رسیدن به آخرین نیای مشترک درخت حیات، فرایندی تدریجی و مرحله‌ای بوده است.

مطابق مقاله درک کنونی از چگونگی تکامل کدژنتیکی ناقص است، زیرا به جای شواهد تکاملی، بر آزمایش‌های گمراه‌کننده‌ای مانند آزمایش معروف میلر-یوری استوار است.
همچنین باید به نقش گوگرد در فرایندهای تکاملی توجه بیشتری کرد.

معرفت‌شناسی تکاملی: از محافظه‌کاری تا اصلاح‌پذیری

وقتی مقالات علمی با نتایجی عجیب (به این معنا که نتایجی خلاف اجماع علمی را معرفی می‌کنند) منتشر می‌شوند معقول‌تر آن است که به دیده‌ی تردید در داده‌ها نگریست. فرایند علم هر چند انقلاب‌های بزرگی را تجربه کرده اما عموماً محافظه‌کارانه است و از منظر معرفت‌شناسی تکاملی نیز دلایل خوبی بر این محافظه‌کاری وجود دارد: اگر قرار باشد هر داده‌ای که ممکن است خطای آن در آینده‌ی نزدیک معرفی شود اجماع علمی را بر هم زند پیش‌زمینه‌های نظری مورد نیاز برای انجام پژوهش‌ها از بین می‌رود و مبنایی برای انجام پژوهش‌های بعدی وجود نخواهد داشت (از جمله خود پژوهش‌های با نتایج عجیب نیز با توسل به اجماع علمی انجام می‌شوند). اما محافظه‌کاری علم حدی دارد: علم به رغم محافظه‌کاری، تمامی نظریه‌های خود را قابل بازنگری و اصلاح می‌داند و هیچ نظری در علم خطاناپذیر و اصلاح‌ناپذیر در نظر گرفته نمی‌شود. چگونه این تعارضِ ظاهری حل می‌شود؟ وقتی داده‌های با نتایج عجیب به داوری دسته‌ای از متخصصان داوری مقاله، که کارشان ایراد گرفتن از مقاله‌ی ارسالی است، برسد و نظر اجماعیِ ایشان (که یکدیگر را نمی‌شناسند و همدیگر را نمی‌بینند) بر آن باشد که این داده‌ی عجیب به رغم آنکه اجماعی را در علم نقض می‌کند حظی از واقعیت دارد مقاله منتشر می‌شود. نشریه‌های معتبر علمی مشتاق نشر چنین داده‌های عجیبی‌اند. اما همزمان نگرانی شدیدی برای اعتبار خود نیز دارند؛ که اگر در نشر این داده‌ی عجیب اشتباهی کنند اعتبارشان خدشه برمی‌دارد. بنابراین داده‌های عجیب توسط دسته‌ی بزرگتر و معتبرتری از داوران داوری می‌شود. صدالبته این داوری نیز مصون از خطا نیست و البته داده‌هایی که نقض می‌شوند نیز طی همین فرایند منتشر شده‌اند.
مقاله‌ای که به آن اشاره شد یکی از این مقالات است که در مجموعه مقالات آکادمی ملی علوم [آمریکا] منتشر شده، و دعوتی است به بازنگری در ایده‌ای جاافتاده.

هادی صمدی
@evophilosophy

تکامل و فلسفه

11 Dec, 06:32


تکامل حس‌موسیقایی
(تعریفی تکاملی از موسیقی)


(خلاصه‌ای از  مطالب جلسه‌ی رونمایی کتاب دکتر نجل‌رحیم)
حداقل هزینه‌ی پرداختن به موسیقی هدر رفتن زمان و پرت شدن حواس از محیط پیرامونی است؛ هزینه‌ای که حتی اگر به جلب توجه جانوران شکارچی برای نیاکان ما نمی‌انجامید توجه ما را از کارهای واجب‌تری مانند یافتن غذا و جفت منحرف می‌کرد. هزینه‌ی تولید موسیقی بسیار بالاتر است زیرا نیازمند ساعت‌ها آموزش است.
طی تبیین‌های تکامل، هرگاه خصیصه‌هایی جهانشمول را در همه‌ی ادوار تاریخی ردیابی کنیم، بلافاصله به دنبال فایده‌های فرضی می‌گردیم که جبران‌کننده‌ی هزینه‌ها باشند؛ وگرنه چرا باید انتخاب طبیعی به جای حذف خصیصه‌ای پرهزینه آن را ابقاء کند؟
در اینجا برخی از معروف‌ترین این فرضیه‌ها را مرور کنیم.
یک. انتخاب جنسی
موسیقی در امتداد آواز و رقص بوجود آمده است. مگر نه اینکه برخی پرندگان برای جلب جفت آواز سر می‌دهند و برخی دیگر می‌رقصند؟ پس احتمالاً حس موسیقایی در نیاکان ما نیز محصول انتخاب جنسی بوده است. وقتی برخی حشرات نیز اصوات موزونی برای جلب نظر جفت تولید می‌کنند عجیب نخواهد بود که در انسان نیز مکانیسم مشابهی وجود داشته است. اما چرا باید جفت صدای رسا و هارمونیک را جذاب تشخیص دهد؟ زیرا تولید چنین اصواتی نیازمند هماهنگی بسیار بالای عضلات حنجره است که خود شاهدی بر هماهنگی عصب-عضله‌ی بالا و بنابراین سلامتی عمومی بدن است. رقصیدن نیز فرایندی ریتمیک است و انجام موزون آن، و البته تشخیص موزونی آن توسط جفت‌هایِ بالقوه، همان نقش سیگنال‌دهی سلامت را دارد.
به رغم مقبولیت ظاهری این نظریه نقدهای زیادی به آن وارد شده است که به چند مورد اشاره کنیم.
کودکان قبل از سنین بلوغ که نیازی به انتخاب جفت باشد در موسیقی مهارت می‌یابند؛ تفاوت معناداری میان موسیقی‌دانان و غیر موسیقی‌دانان در تعداد زادگان دیده نمی‌شود؛ پژوهش‌های بوم‌شناختی گواه آنند که موسیقی‌های گروهی بیش از موسیقی‌های انفرادی مورد توجه است؛ لالایی مادر ربطی به انتخاب جنسی ندارد؛ در زمان تخمک‌گذاری زنان علاقه به موسیقی‌های پیچیده‌تر دیده نمی‌شود.
دو. انتخاب گروهی
موسیقی می‌تواند همکاری گروهی را افزایش دهد. در اینکه چرا و چگونه این کار را می‌کند تنوعی از فرضیه‌ها وجود دارد. به چند مورد اشاره کنیم.
الف. موسیقی بیش از آنکه سیگنال سلامت به جفت بالقوه دهد یک نظام سیگنال‌دهی ائتلافی‌ست. ائتلاف برای چه؟ جنگ و شکار دو کاندید اصلی هستند. در بسیاری از اقوام پیش از شکار و جنگ مراسمی همراه با موسیقی‌های تهیجی دیده می‌شود. خانم الن دی‌سانایِکه معتقد است که هنر همانند تمامی سایر هنرها در شرایط و مراسم خاص اجرا می‌شده است و شأن اجرایی آن فراتر از زندگی روزمره بوده است.
ب. اما غیر از جنگ و شکار نیز شاهد اجرای موسیقی هستیم. رابین دانبار معتقد است که موسیقی کلاً انسجام اجتماعی را افزایش می‌دهد. نظریه‌ی او این است که موسیقی نقش تیمارکردن اجتماعی را بازی می‌کند: تیمار کردن کلامی. با بزرگ شدن جمعیت گروه نمی‌شد همه را تیمار کرد، اما لازم بود به همه پیام دوستی ارسال شود. موسیقی‌های گروهی چنین نقشی داشته‌اند. اعضاء شرکت‌کننده در یک کنسرت موسیقی احساس نزدیکی بیشتری به هم دارند تا مسافران مترو.
ج. دی‌سانایِکه در کارهای اخیر خود از نظریه‌ی خاص بودن شرایط موسیقی فاصله می‌گیرد و ریشه‌های موسیقی را به تعاملات مادر و نوزاد ربط می‌دهد. مادر به نوزاد در لحظاتی که او را از آغوش جدا می‌کند با نغمه‌هایی احساس اطمینان می‌دهد که در نزدیکی اوست.
د. ریشه‌های توجه به ریتم تاریخی بس طولانی‌تر دارد و به زمانی باز می‌گردد که در دسته‌هایی از همراهان بر روی دوپا راه می‌رفتیم و با همگام شدن گام‌ها متوجه مشکلی برای کسی که گامش ناهمانگ شده بود می‌شدیم.   
مجموعه‌ای از این فرضیه‌ها می‌توانند، در کنار هم، پیدایی حس موسیقایی را در نیاکانمان تبیین کنند. در تمامی این فرضیه‌ها نقش بدن اجتماعی آشکار است. با گسترش فرهنگ‌ها و پیدایی و سپس پیچیده‌تر شدن آلات موسیقی سنت‌های موسیقایی در فرهنگ‌های مختلف شکل گرفتند و روند تکاملی بر روی آلات و شیوه‌های تولید موسیقی شکل گرفت و شاهد تنوع بی‌همتای موسیقی در فرهنگ‌های مختلف شدیم. با چنین نگاهی تکاملی می‌توان تعریفی تکاملی از موسیقی عرضه کرد.

تعریفی تکاملی از موسیقی
موسیقی برساخته‌ای اجتماعی و فرهنگی‌ست که مبتنی بر حس موسیقایی تکامل یافته (طی مکانیسم‌های یاد شده در بالا)، و طی تعامل موسیقی‌دان (آهنگ‌ساز و/یا نوازنده)، آلات موسیقایی (که خود محصول هم‌تکاملی حس موسیقایی انسان‌ها در سنت‌های مختلف و ابزارهای ساده‌تر ابتدایی است)، و مخاطب (که می‌تواند مخاطبی مفروض توسط موسیقی‌دان باشد) تولید می‌شود و در یک محیط اجتماعی مورد ارزیابی زیباشناختی قرار می‌گیرد (خود ملاک‌های ارزیابی نیز طی زمان تکامل یافته‌اند).
 
هادی صمدی
@evophilosophy

تکامل و فلسفه

07 Dec, 15:10


در این جلسه به بهانه‌ی معرفی کتاب اخیر استاد عبدالرحمن نجل‌رحیم، با نام مغز موسیقایی در خدمت بدن اجتماعی، تحلیلی تکاملی از جایگاه موسیقی در تکامل جوامع بشری خواهم داشت.
چند سال پیش فایل صوتی یکی از کلاس‌های درسی در رشته فلسفه‌ی هنر را در همین کانال منتشر کردم که آنجا نظریه‌های مختلف تکامل موسیقی معرفی شدند.
(جلسه‌ی نخست آن را اینجا ببینید. مابقی جلسات را بلافاصله در ادامه‌ی جلسه اول بیابید.)

در این نشست ارتباط آن نظریه‌ها را با نظریه‌ی ذهن بدنمند مرور خواهیم کرد و خواهیم دید نظر دکتر نجل‌رحیم در این کتاب را می‌توان ذیل کدام دسته از نظریه‌های تکامل موسیقی قرار داد.

سه‌شنبه ۲۰ آذر ساعت ۱۷ در شهرک غرب

هادی صمدی
@evophilosophy

تکامل و فلسفه

05 Dec, 09:50


در حالی که نقش هوش مصنوعی در تولید معرفت رو به گسترش است، علم‌ورزی چگونه خواهد بود؟ فلسفه‌ورزی چطور؟ آیا نیازی به فیلسوف خواهیم داشت؟

به ویژه از دانشجویان رشته‌های علوم و فلسفه دعوت می‌کنم در این جلسه شرکت کنند و با دیدی بازتر تغییرات جهانی را رصد کنند.
جمعه ۱۶ آذر ساعت ۱۶ در مهرشهر کرج در این باره با هم گفت‌وگو خواهیم کرد.

هادی صمدی
@evophilosophy

تکامل و فلسفه

30 Nov, 07:47


اثرات طبیعت‌گردی بر سلامت روان:
فقط دو ساعت در هفته!


 کمتر کسی است که نداند گشت و گذار در طبیعت اثرات روان‌شناختی مثبتی برای کودکان دارد. البته کمتر کسی ممکن است موافق آن باشد که گفتن این سخن تکراری ارزش عملی چندانی داشته باشد. اما واقعاً اثر دارد. بنابراین هر پژوهشی را که شاهدی بر این سخن است حتماً بخوانید. اثرات آن در ناهشیار می‌ماند و نتایج عملی آن رفتن بیشتر به طبیعت است.

به ویژه این پژوهش جدیدی که در جاما منتشر شده نتایج بسیار جالبی را هویدا می‌کند زیرا تمامی بهانه‌ها را از افراد تنبل می‌گیرد چون نشان می‌دهد حتی گذراندن فقط ۲ ساعت در هفته در فضای باز برای دانش‌آموزان مفید است.

نکته مهم آنکه دانش‌آموزانی که بیشترین نشانه‌های افسردگی و اضطراب را داشتند از حضور در فضای باز بیشتر سود بردند. به عبارتی راه درمانی بسیار سهل‌الوصولی در اختیار والدین است؛ و کاملاً ضروری‌ست که مدارس نیز برنامه‌ی حضور در طبیعت را بسیار جدی بگیرند. چه بسیار پدر و مادرانی که طی هفته بیش از این زمان می‌گذارند و کودک مضطرب و افسرده را در ترافیک شهرها از یک کلاس به کلاس دیگر، یا از مطب یک روان‌شناس به مطب روان‌شناس دیگر می‌برند اما او را به طبیعت نمی‌برند.

نتایج مثبت همین کار ساده طی سه ماه فایده‌های خود را نشان داد: مجموعاً فقط ۲۴ ساعت در یک فصل!

یکی از نویسندگان مقاله می‌گوید که اتفاقاً محروم‌ترین، آسیب‌دیده‌ترین، و آسیب‌پذیرترین کودکان اغلب از همین تلاش‌های بسیار کوچکِ کمکی، بیشترین سود را می‌برند.
به‌زیستی کودکان محصول فعالیت والدین است. توصیه‌ی این مقاله به والدینی که خود بیش از حد استرس دارند، به شدت مشغول‌اند و وقت ندارند، و شاید حتی به طور ناآگاهانه و غیرعمد برای سرگرم کردن کودک خود بیش از حد متعارف از گوشی همراه و کامپیوتر و سایر صفحات نمایشگر بهره می‌گیرند این است که لااقل طی هفته چند باری جبران مافات کنند و بچه را به طبیعت، یا لااقل پارک ببرند.

پژوهش‌های دیگر نشان می‌دهند کودکان روستا کمتر از کودکان شهر افسرده می‌شوند.
و از سوی دیگر روزانه هزاران نفر از روستا به حاشیه‌ی شهرها مهاجرت می‌کنند.
کافی‌ست این دو داده را یکجا درنظر گیریم تا روند به‌زیستی در آینده را بهتر رصد کنیم: افسردگی و اضطراب رو به افزایش است و کم‌کم تبدیل به حالت هنجار می‌شود و برای انسان‌ها "طبیعی" به نظر خواهد رسید. در مواردی طی تاریخ تکاملی انسان شاهد آن بوده‌ایم که آنچه‌ تبدیل به "هنجار" شده به مرور زمان، و معمولاً طی بازه‌های زمانی طولانی، روند گذار به "طبیعی" شدن را پیموده است. اما ضرورتی نیست که همواره این زمان‌ها طولانی باشند. چه بسا طی چند دهه شاهد تغییرات بزرگی در سرشت انسان باشیم. سرشت انسان به همان میزان که تابع زیست‌شناسی‌ست متأثر از شرایط بیرونی است. و البته طی فرایند هم‌تکاملی ژن-فرهنگ تأثيرات عوامل فرهنگی (بیرونی) در زیست‌شناسی انسان قابل رصد کردن است.

دو کار می‌شود کرد: منفعلانه پذیرای روندهای منفی شد (عملی که اکثریت انجام می‌دهند)، یا فعالانه برای خود و اطرافیان کاری کرد (عملی که توسط اقلیتی که برای زندگی ارزش قائل‌اند، و قدرت "نه گفتن" به هنجارهای منجر به بدزیستی را دارند، انجام می‌شود).

پژوهش یاد شده نشان می‌دهد که اتفاقاً نیاز به کارهای خیلی عجیب و اقدامات رادیکالی مانند بازگشت به طبیعت و زیستن در حواشی رودخانه‌ها، از جنس اقدامات هنری دیوید ثورو، نیست. کافی‌ست ساعاتی را در طبیعت و پارک بگذرانیم و با طبیعت، درختان، بوته‌ها، جانوران، و سنگ‌ها اشتی کنیم. البته خود این اقدام نیز چندان ساده نیست. شکستن عادات رفتاری کاری سخت است. معتادان به مواد مخدر بهتر از هر کسی این را می‌دانند. اما وقتی با قدری زحمت عادات رفتاری جدید را کسب کنیم و از عادات رفتاری جدید پاداش بگیریم می‌توانیم بگوییم در مسیر به‌زیستی قرار گرفته‌ایم. مسیر به‌زیستی مسیری با شیب ملایم است و از جنس برنده‌شدن در مسابقات بخت‌آزمایی نیست که در زمانی کوتاه تغییراتی شدید ایجاد کند.

هادی صمدی
@evophilosophy

تکامل و فلسفه

26 Nov, 14:25


نیاز تاریخ به زیست‌شناسی
از تبار ارامنه تا زیستن در «دو فرهنگ»
 
شواهد ژنتیکی نظریه‌ای تاریخی و جافتاده را ابطال کردند. پژوهشی که اخیراً منتشرشده، مثالی کم‌نظیر و بسیار قانع‌کننده است که چگونه علوم انسانی می‌توانند از داده‌های علوم تجربی (در اینجا ژنتیک) بهره گیرند. در این مثال ژنتیک مشعلی برای گردش در هزارتوهای تاریک تاریخ در اختیارمان می‌نهد و دالان‌هایی را روشن می‌کند که ناممکن بود بدون انجام پژوهشی در ژنتیک روشن شوند.
مدت‌ها تصور می‌شد ارمنی‌ها، جمعیتی در آسیای غربی که از لحاظ تاریخی در ارتفاعات ارمنستان سکونت داشتند، از نوادگان مهاجران فریگی‌ها (فریژی‌ها) از بالکان باشند. این نظریه عمدتاً از روایت‌های مورخ یونانی هرودوت سرچشمه می‌گیرد که مشاهده کرد نوع جنگ و سلاح‌های ارمنی‌ها، هنگام خدمت در ارتش پارس، به سبک فریگی‌ها بود.

منشاء فرضیه‌ی ابطال‌شده
تا اینجا منشاء فرضیه‌ی ابطال‌شده روشن شد: هرودوت صرفاً بر اساس شباهت در نوع تسلیحات ارمنی‌ها با نوع تسليحات و احتمالاً سبک زندگی دسته‌ای از مردم بالکان این فرضیه را مطرح کرده بود که ارمنی‌ها ریشه در مردمان بالکان دارند و مهاجرانی از آن خطه‌اند.

چگونه فرضیه‌ی ابطال‌شده تقویت شد؟ 
وقتی فرضیه‌ای یگانه فرضیه باشد پیش‌زمینه‌های نظری در جهت یافتن شواهد بیشتر به نفع آن شکل می‌گیرد. زبان‌شناسان وارد گود شدند و از این نظریه حمایت کردند. یافته‌های ایشان مؤید آن بود که زبان ارمنی با زیرگروه زبان‌های هندواروپایی تراکو-فریژی پیوندهایی دارد.

اما چگونه این نظریه ابطال شد؟
پژوهشی سترگ این فرضیه را به بوته‌ی آزمون گذاشت: اگر نیاکان ارمنی‌ها از نواحی بالکان به ارمنستان مهاجرت کرده‌اند پس باید در مقایسه‌ی ژنتیکی مردم دو ناحیه شواهدی از این ارتباط تاریخی رصد شود. پژوهشی انجام شد اما قرابت ژنتیکی مورد انتظار رصد نشد. نتایج در نشریه‌ی آمریکایی ژنتیک انسانی منتشر شد و بنابراین فرضیه‌ای جاافتاده در تاریخ نادرست ازکار درآمد.

نویسنده‌ی ارشد مقاله به درستی می‌گوید «قرن‌هاست که باورهای تاریخی درک ما را از گذشته شکل داده‌اند و اغلب باعث آنند که برخی فرضیه‌ها را عین حقیقت درنظر گیریم».
 
مسلماً داستان به اینجا ختم نمی‌شود. فرضیه‌ی ابطال‌شده نقشی بسیار مهم در تفسیر دیگر داده‌ها داشته است و به این ترتیب بخش‌های مهمی از تاریخ آن منطقه نیاز به بازنویسی دارد. به یک مورد آن که اکنون در همین پژوهش آشکار شده و در مقاله از آن سخن می‌رود نگاهی کنیم.
 
جمعیتی از ارامنه که در قسمت جنوبی ارتفاعات ارمنی (جنوب شرقی ترکیه امروزی) زندگی می‌کردند ساسون‌ها نام داشتند و فرض بر آن بود که تباری آشوری دارند. این فرضیه در بسیاری از منابع تاریخی، از جمله کتاب مقدس، در متون خط میخی و داستان‌های سنتی محلی ذکر شده است. پژوهش ژنتیکی این فرضیه را نیز رد کرد.
پژوهش همچنین نشان داد که ساختار جمعیت و تنوع ژنتیکی گروه‌های مختلف ارمنی که در بخش‌های شرقی، غربی و مرکزی ارتفاعات ارمنستان زندگی می‌کنند شباهت نسبتاً بالایی دارند و ارامنه جمعیتی به لحاظ ژنتیکی نسبتاً یکدست هستند.
به احتمال زیاد این پژوهش با مخالفت‌های زیادی نیز مواجه خواهد شد. تغییر در فرضیه‌های جاافتاده، به ویژه فرضیه‌هایی که بخشی از فرهنگ یک جامعه شده‌اند به سادگی صورت نمی‌گیرد. چه بسا داده‌ی ژنتیکی بعدی نیز پژوهش کنونی را بازبینی کنند. اما یک چیز باید مسلم شده باشد: اینکه باید در مرزهای علوم انسانی و علوم تجربی پل‌هایی شاهراه‌مانند برقرار کرد.

دو فرهنگ
اصطلاح «دو فرهنگ» را سی پی اسنو، رمان‌نویس-فیزیکدان بریتانیایی در سال ۱۹۵۹ مطرح کرد و مدعی شد که در جهانی زندگی می‌کنیم که کلیت فرهنگ غرب بر دو فرهنگ کاملاً مجزا بنا شده: علوم انسانی و علوم تجربی. اسنو می‌گوید بسیاری از فرهیختگان نام‌آور در علوم انسانی از بی‌سوادی دانشمندان علوم تجربی ابراز ناباوری می‌کنند. هرچند اسنو به این افراد حق می‌دهد و ابراز تأسف می‌کند که چرا نباید دانشمندان با شکسپیر آشنا باشند، اما از آنجا که خود در هر دو فرهنگ زیسته، در سوی مقابل فرهیختگان علوم انسانی را خطاب قرار می‌دهد و می‌گوید درست می‌گویید دانشمندان ما در علوم انسانی بی‌سواد هستند اما آیا شما می‌دانید قانون دوم ترمودینامیک چیست؟! در حالیکه‌ بنای عظیم فیزیک مدرن بالا می‌رود و اکثریت این فرهیختگان علوم انسانی در حوزه‌‌ی علوم تجربی سوادی بیش از انسان‌های غارنشین ندارند!

زمان آن است که نه فقط افرادی که در این دو فرهنگ زیست می‌کنند به جهت تفرج هم شده سری به فرهنگ همسایه بزنند بلکه فراتر از آن پروژه‌های مشترکی عرضه شود؛ مورخانی که تکامل و ژنتیک را جدی بگیرند و نه آنکه در قبال چنین دعوت‌هایی با تعجب، و مانند یک سده قبل، بگویند مگر نظریه‌ی تکامل ابطال نشده است؟!

هادی صمدی
@evophilosophy

تکامل و فلسفه

22 Nov, 12:16


کلان‌تکامل سازوکارهای خاص خود را دارد

فالکونر در مقابل داروین
از ابتدای معرفی نظریه‌ی تکامل توسط داروین بر سر نرخ تغییرات تکاملی اختلاف‌نظرها آغاز شد. داروین بر تدریجی و انباشتی بودن تغییرات تکاملی تأکید داشت. از معاصران داروین، دیرینه‌شناسی بود به نام فالکونر. فالکونر که در ابتدا آراء تکاملی داروین را قبول نداشت نامه‌ای از داروین دریافت کرد که در آن نامه داروین با لحنی تشویقی پیش‌بینی کرده بود که به تدریج و با گذر زمان هرچه بیشتر فالکونر آراء تکاملی را خواهد پذیرفت. گویا لحن تشویقی داروین بیش از انتظار کارگر افتاد تاجایی‌که فالکونر نه چندان به تدریج، بلکه تقریباً با سرعت زیادی آراء تکاملی داروین را پذیرفت. اما با شواهد تجربی برگرفته از حیطه‌ی تخصصی خود، یعنی فسیل‌شناسی، نشان می‌داد که تغییرات همواره تدریجی نیستند و گاهی با سرعتی بسیار زیاد رخ می‌دهند. گویا این مخالفت با تدریجی‌گرایی داروین در همه‌ی ابعاد فکری فالکونر جای داشت زیرا نه فقط پیش‌بینی داروین را که او به تدریج به تکامل روی خواهد آورد نقض کرد بلکه خیلی سریع نخستین نسخه از نظریه‌ای را که امروزه "تعادل منقطع" نامیده می‌شود و گاهی تکامل را بسیار سریع درنظر می‌گیرد معرفی کرد!

آراء فالکونر در قرن بیستم بیشتر مورد توجه قرار گرفت و دعوا بر سر اینکه روندهای تغییرات در کلان‌تکامل (ماکرواوولوشن) نیز همانند خردتکامل (میکرواوولوشن) صرفاً مشتمل بر تغییرات تدریجی است یا شامل انواع سریع‌تری از تغییرات هم می‌شود تاکنون باقی مانده است. داده‌های تجربی زیادی عرضه از هر دو سو عرضه شده که در نتیجه‌ی آنها خوانش عمومی‌تری که امروزه در کتاب‌های درسی تکامل یافت می‌شود این است که در مواردی تکامل بسیار کُند عمل می‌کند و در مواردی دیگر بسیار سریع. اما برخی داده‌ها نیز عرضه می‌شوند تا این گزارشِ کیفی را به نحوی کمّی‌تر عرضه کنند. پژوهشی که به زودی در نشریه‌ی اوولوشن منتشر می‌شود از این سنخ پژوهش‌ها است.

مجادله بر سر نرخ تکامل
قبل از معرفی پژوهش جدید به یافته‌ی چند پژوهش قدیمی‌تر اشاره کنیم: قبلاً مشخص شده بود که وقتی گونه‌ای به تازگی بوجود می‌آید نرخ تغییرات در آن گونه بسیار بیشتر است و در گذر زمان نرخ تغییرات بسیار کُندتر می‌شود. صرف این داده‌ها نشانی است از اینکه هم داروین و هم فالکونر بخشی از ماجرا را درست روایت می‌کردند و بخشی را نادرست. (بعلاوه شایان ذکر است که از میزان نرخ تغییرات در یک گونه می‌شود سن بوجود آمدن آن گونه را نیز پیش‌بینی کرد.)
سیمپسون که از معماران نظریه‌ی تلفیق نوین در قرن بیستم بود طرفدار نظر فالکونر بود و به تعادل منقطع، یا آنطور که خودش می‌گفت «تکامل کوانتومی» باور داشت. اما سیمپسون پرسشی بنیادی‌تر را مطرح می‌کرد که هنوز هم مطرح است: اینکه آیا سازوکار تغییرات سریع متفاوت از سازوکار تغییرات کُند است؟ اجماع بر آن است که انتخاب طبیعی مکانیسم اصلی تغییرات، چه کُند و چه سریع است. اما آیا در تغییرات سریع مکانیسم‌های دیگری هم در کارند؟ مطابق نظر داروین کلان‌تکامل چیزی جز جمع‌شدن تدریجی خردتکامل نیست و نظریه‌ی رقیب می‌گوید ممکن است سخن داروین در مورد برخی خصیصه‌ها درست باشد اما نظریه‌ای جامع که مشمول همه‌ی خصیصه‌ها باشد نیست.

نتایج پژوهش جدید
پژوهش جدید هرچند مکانیسمی جدید برای کلان‌تکامل معرفی نمی‌کند اما با روشی آماری، که بسیار خلاقانه است، نشان می‌دهد که کلان‌تکامل مکانیسم‌های خاص خود را دارد. تاکنون به مطالعه‌ی تغییرات در یک خصیصه می‌پرداختند، به عنوان نمونه، اینکه اندازه‌ی جثه‌ی جانور طی زمان با چه نرخی تغییر کرده است. در این پژوهش، اما اندازه‌های مغز و بدن گونه‌های پستانداران کنونی را با استفاده از یک روش مقایسه‌ای فیلوژنتیک جدید اندازه‌گیری کرده‌اند و تغییرات در همبستگی میان اندازه‌های مغز و بدن را طی زمان سنجید‌ه‌اند. بعلاوه این تغییرات را به دو بخش آماری متفاوت تقسیم کرده‌اند که می‌توانست میان تغییرات ناشی از روندهای تدریجی و روندهای سریع تمایز قائل شود. نتایج نشان داد که تکامل فنوتیپی نه فقط طی گونه‌زایی شتاب می‌گیرد، بلکه شامل رویدادهایی است که به ندرت در مقیاس‌های زمانی خردتکاملی رخ می‌دهند.

قدرت آمار
این پژوهش قدرت کم‌نظیر روش‌های نوین آماری را به رخ می‌کشد. حالا به کمک این روش آماری، لااقل پس از گذشت یک‌و‌نیم قرن دیگر بحث بر سر این نیست که آیا کلان‌تکامل مکانیسم‌هایی فراتر از مکانیسم خردتکامل دارد یا خیر. اکنون قاعده‌ای در سطح پدیداری داریم که مطابق آن در ابتدای گونه‌زایی‌ها تغییرات فنوتیپی شدیدترند.
حالا علومی مانند ژنتیک باید وارد بحث شوند و مثلاً با عرضه‌ی مکانیسم‌هایی به نحوی علّی توضیح دهند سازوکارهای ژنتیکی در آغاز گونه‌زایی چگونه و با گرفتن چه بازخوردهای محیطی‌ست که مجوز تغییرات بیشتر فنوتیپی را صادر می‌کنند.

هادی صمدی
@evophilosophy

تکامل و فلسفه

20 Nov, 14:01


 
شاهدی تجربی بر کارکرد مثبت اندوه و ترس
(چرا کودکان نیازمند تنوعی از بازی‌ها هستند؟)


از پرسش‌های پیش رو در تبیین تکاملی هیجان‌ها این است که چرا هیجان‌های منفی، مانند غم و ترس، که خوشایند نیستند توسط انتخاب طبیعی حذف نشده‌اند؟ ساده‌ترین پاسخ این است که احتمالاً کارکردهای مثبت تکاملی داشته‌اند. یافتن کارکردهای تکاملی برای ترس چندان دشوار نیست. ترسِ از عوامل خطرزا، عامل اجتناب نیاکان ما از آن عوامل بوده و به بقاء کمک می‌کرده است. برای غم و اندوه نیز کارکردهای مثبت تکاملی را در محیط نیاکان شکارچی‌گردآور پیشنهاد کرده‌اند، از جمله اینکه ما را به تأمل در مورد خطاها و برنامه‌ریزی برای آینده وامی‌داشته‌اند.
اما آیا شاهدی آزمایشی در آزمون چنین فرضیه‌هایی وجود دارد؟ مطالعه‌ای جدید در روان‌شناسی شاهدی‌ست بر آنکه ترس و غم، که هیجان‌هایی منفی قلمداد می‌شوند این کارکرد مثبت را دارند که خودکنترلی را تشدید می‌کنند در حالیکه هیجان‌هایی مانند شادی، که مثبت قلمداد می‌شوند، چنین کارکرد مثبتی بر رفتارهای بازدارنده ندارند. منظور از خودکنترلی و رفتارهای بازدارنده این است که فرد می‌تواند عوامل ایجاد حواس‌پرتی را سرکوب کند و بر یک هدف متمرکز شود.  
البته هیجان‌های مثبتی مانند شادی کارکرد مثبت دیگری دارند: افزایش انعطاف‌پذیری شناختی و حس کاوشگری. به عبارتی هر دو دسته از هیجان‌های مثبت و منفی کارکردهای مثبتی داشته‌اند و آنچه کارکرد آنها را منفی می‌کند فرارفتن بیش‌ازحد آنهاست. تنوع هیجانی مقوم به‌زیستی و شکوفایی است.
 
یافته‌های پژوهش
چشم ما حرکاتِ غیرارادیِ جهشی دارد. وقتی تصویری را نگاه می‌کنیم این حرکات چشم باعث می‌شوند اطلاعات کل تصویر به مغز مخابره شود و البته مغز بر اساس انتظار اینکه چه چیزی را احتمالاً قرار است مشاهده کند حرکات چشم را جهت می‌دهد. اما وقتی بر چیزی تمرکز می‌کنیم مغز مشغول فعالیتی تأملی می‌شود و کمتر به دریافت اطلاعات بیرونی نیاز دارد. هر چه فرد در حالت خودکنترلی بالاتری باشد می‌تواند مانع حواس‌پرتی خود شده و از حرکات خودکار چشم جلوگیری کند و بر هدف متمرکز بماند. پس با رصد میزان حرکات چشم سنجه‌ی مناسبی داریم در اندازه‌گیری خودکنترلی فرد. حالا با این تکنیک به نتایج چند آزمایش نگاهی کنیم.

در آزمایش نخست به چهار گروه از افراد، چهار وضعیت هیجانی (غم، ترس، شادی، یا خنثی) را القا کردند. نتیجه آنکه کسانی که در شرایط غم و ترس بودند دقت بالاتری نشان دادند و با موفقیت در برابر حرکات بازتابی چشم به سمت نشانه مقاومت کردند. این نتیجه نشان می‌دهد که در مقایسه با شادی و شرایط خنثی، غم و ترس به شرکت‌کنندگان کمک می‌کنند حواس‌پرتی را به حداقل برسانند.
در آزمایش دوم پس از القای هیجان از طریق تصاویر هیجانی، شرکت‌کنندگان ابتدا یک کار با هیجان منفی را انجام دادند. این بار، به‌خلاف انتظار، این غم اضافی مانعی بر ممانعت از حواس‌پرتی نشد. (به عبارتی غم تا جایی خوب است که شدید نشود.) سه حالت دیگر یعنی شادی، ترس، و شرایط خنثی تأثیر قابل توجهی بر عملکرد نداشتند.
آزمایش سوم نشان داد که غم و ترس با کمک به شرکت‌کنندگان در سرکوب برخی اطلاعات، بازداری شناختی را بهبود می‌بخشند و به حفظ هدف در طول شیفت‌های کاری کمک می‌کنند.
در آزمایش چهارم به سراغ خشم، به عنوان یک هیجان منفی دیگر رفتند و مشاهده کردند که خشم بازداری را مختل می‌کند، که نشان می‌دهد صرفاً احساسات مبتنی بر کناره‌گیری مانند غم و ترس هستند که نقش مثبتی در بازدارندگی از حواس‌پرتی دارند و خشم چنین نقشی ندارد و بنابراین مدیریت بیشتر آن لازم است.
باید به سراغ هیجان‌هایی مانند انزجار نیز بروند و اثرات آن را بر بازدارندگی از حواس‌پرتی بسنجند.

نتیجه:
وقتی شاهدیم که کودکان با مشکل عدم تمرکز و حواس‌پرتی مواجه‌اند شاید باید بخشی از علت را در تلاش وسواس‌گونه‌ی والدین در حذف هیجان‌های منفی دید.
یافته‌هایی از این سنخ نقدی‌اند بر این دیدگاه سنتی که احساسات منفی همیشه عملکرد شناختی را مختل می‌کند. قبلاً نیز پژوهشی نشان داده بود که با افزایش تنوع هیجانی در فرد استدلال‌های فرد عاقلانه‌تر می‌شوند.
پژوهش دیگری نشان داده بود که تنوع هیجان‌های مثبت نقش مثبتی بر سلامت بدن دارد و التهاب عمومی را کاهش می‌دهد و نکته‌ی جالب آنکه تنوع هیجان‌های منفی اثری منفی بر التهاب عمومی نداشتند و التهاب بدن را بالا نمی‌بردند. (البته هیجان منفی خاص، مثلاً صرف افسردگی یا صرف اضطراب، برای سلامتی مضرند.)
 
پژوهشی نشان می‌دهد که در شرایط زندگی کنونی از تنوع هیجانی پسربچه‌ها کاسته شده که تأثیرات منفی بر شرایط جسمی و روانی آنها دارد.
تنوع دادن به بازی‌های کودکانه ساده‌ترین راهکار افزودن بر تنوع هیجانی کودکان است، هرچند عموماً ساده‌ترین راه‌ها نادیده گرفته می‌شوند و عواقب این نادیده‌گرفتن دهه‌ها باقی خواهد ماند.

هادی صمدی
@evophilosophy

تکامل و فلسفه

18 Nov, 06:05


خطرات گسترش شبه‌علم

در این مصاحبه با روزنامه هم‌میهن از گسترش خطرات شبه‌علم در جامعه، به ویژه در نهادهای علمی سخن گفته شده است؛

از مصادیق شبه‌علم و راه‌های مقابله با آن مطالبی می‌خوانید؛

و اینکه در مقابله با شبه‌علم‌ها، چرا آموزش تفکر نقاد در مدارس و دانشگاه‌ها مقدم بر آموزش فلسفه‌ی علم است.

همچنين از اینکه چگونه می‌توان به معنایی علمی "پزشکی ایرانی" داشت و مانع هدر رفتن انرژی در بخش‌های شبه‌علمی شد.

https://hammihanonline.ir/%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF-27/26151-%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%D8%B4-%D8%AA%D9%81%DA%A9%D8%B1-%D9%86%D9%82%D8%A7%D8%AF-%D8%A8%D8%A7%DB%8C%D8%AF-%D8%A7%D8%B2-%D8%AF%D8%A8%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D8%B4%D8%B1%D9%88%D8%B9-%D8%B4%D9%88%D8%AF

هادی صمدی
@evophilosophy

تکامل و فلسفه

15 Nov, 05:42


با نگرشی تکاملی چگونه زندگی کنیم؟

استیون پینکر در کتاب روشنگری اکنون، با ذکر شواهد تجربی قانع‌کننده‌ای نشان می‌دهد در همه‌ی وجوه زندگی وضعیت انسان در گذر زمان بهتر شده است. طول عمر انسان طولانی‌تر شده و در سطح اجتماعی خشونت کاهش یافته است.
اما به نظر می‌رسد یک جای کار می‌لنگد! زیرا آمار افزایش اضطراب و افسردگی رو به بدتر شدن است. برای این آمار می‌توان به کتاب نسل مضطرب جاناتان هایت مراجعه کرد.

این دوگانه را چگونه می‌توان تفسیر کرد؟
رواقیون، در زمانه‌ای پیش از میلاد مسیح که هنوز جهان وارد فاز مدرن خود نشده بود، معتقد بودند که برای رسیدن به رضایت از زندگی باید هماهنگ با طبیعت زیست.

بی‌تردید عادات رفتاری انسان در دهه‌های اخیر به شدت تغییر کرده و انسان از هماهنگی با طبیعت دورتر از آن دوران شده است. علت اضطراب کنونی این است؟! آیا می‌شود سخنان رواقیون را به نحوی کمّی سنجید؟ نگاهی بیاندازیم به پژوهشی در این زمینه که به تازگی منتشر شده است.

به طور متعارف دانشمندانی که در تبیین‌های تکاملی در روان‌شناسی فعال‌اند به صورت منفرد برخی از عادات رفتاری امروزین ما را با نیاکان شکارچی-گردآور یا با انسان‌های دوران کشاورزی مقایسه می‌کردند. اکنون پژوهشگران ابزار پژوهشی‌ای طراحی کرده‌اند که برای اندازه‌گیری تفاوت سبک زندگی مدرن با اجداد ما و تأثیر این تفاوت‌ها بر سلامتی طراحی شده است. این پژوهش مقیاسی به نام «سبک زندگی ناسازگار تکاملی» (EMLS) را معرفی می‌کند: پرسشنامه‌ای ۳۶ماده‌ای که رفتارها و عوامل سبک زندگیِ متفاوت از آنچه که اجداد ما تجربه کرده‌اند شناسایی می‌کند.

نتایج پژوهش
نتایج نشان داد که افرادی که سبک زندگی آنها در ابعاد مختلف تفاوت بیشتری با نیاکان ما داشته و بنابراین نمره‌ی بالاتری را در این آزمون کسب کنند، بیشتر احتمال دارد پیامدهای سلامت جسمی و روانی نامطلوبی را تجربه کنند. به عبارتی اکنون یک داده‌ی پژوهشی کلان‌نگر داریم که نشان می‌دهد جدایی روزافزون ما از طبیعت و سبک زندگی طبیعی، به‌زیستی انسان را در ابعاد مختلف به خطر انداخته و مهم‌تر اینکه این داده محصول سنجه‌ای است که طی چهار مرحله از خطاهای آن کاسته شده و بنابراین داده‌های به‌دست آمده بسیار موثق‌اند. حال می‌توان با اطمینان بالاتری گفت که این یافته علیه این سخن به ظاهر مقبول است که «افراد هر نسل مطابق شرایط روز زندگی می‌کنند و همواره همینطور بوده که زندگی هر نسل متفاوت از پیشینیان‌شان است». اکنون شاهدی تجربی و گسترده‌نگر داریم که نشان می‌دهد معیارهایی جهان‌شمول و میان‌نسلی برای به‌زیستی وجود دارد و سبک زندگی مدرن به‌زیستی عمومی را افزایش نداده است.

۳۶ پرسش پرسشنامه به وجوه گوناگون سبک زندگی می‌پردازند: رژیم غذایی، میزان تحرک، نوع روابط در محیط خانه، نوع روابط جنسی، استفاده از رسانه‌های اجتماعی، خودبینی، و حمایت اجتماعی. آنچه این پژوهش نشان داد از قبل توسط نظریه‌هایی از علوم شناختی مانند ذهن بدن‌مند و ذهن جای‌مند قابل پیش‌بینی بود. اما اکنون این پژوهش، آزمونی تجربی برای این نظریه‌ها را در اختیارمان قرار می‌دهد.
اکنون معیاری ساده برای اندازه‌گیری میزان اختلاف زندگی هر فرد با زندگی طبیعی در دست است و بالا بودن این معیار گواهی است بر آنکه مشکلات بزرگی بر سر راه آن فرد، چه در ابعاد جسمی و چه در ابعاد روان‌شناختی، وجود دارد، خواه امروز از آن آگاه باشد یا نباشد.

افرادی که نمرات عدم تطابق بالاتری داشتند، مشکلات سلامت جسمانی بیشتری مانند مشکلات خواب و بیماری‌های مزمن، و همچنین به‌زیستی روانی ضعیف‌تر، از جمله سطوح بالاتر افسردگی و اضطراب را گزارش کردند. علاوه بر این، این افراد همچنین سلامت کلی خود را در مقایسه با افرادی که نمرات عدم تطابق کمتری داشتند، پایین‌تر ارزیابی کردند. این یافته‌ی دوم بسیار مهم است؛ زیرا دعوی رایجی که مدعی‌ست «ممکن است خودِ افراد از سبک زندگی جداافتاده از طبیعت راضی باشند» را رد می‌کند.

چه باید کرد؟
یکی از نویسندگان مقاله می‌گوید باید راه‌هایی برای داشتن نوعی از زندگی بیابیم که بیشتر با روش زندگی اجداد شکارچی‌گردآورمان هماهنگ باشد. این بدان معنا نیست که باید برای شکار بیرون برویم یا بیرون بخوابیم. بلکه بدان معناست که باید آگاه باشیم که دنیای مدرن شامل انواع معضلاتی است که بدن و مغز انسان به خوبی با آنها سازگار نیست. برای مثال، همانطور که اجداد ما مجبور بودند برای به دست آوردن غذا کالری صرف کنند، ما نیز باید همین کار را انجام دهیم. بنابراین، پیاده‌روی کنیم، یا با دوچرخه به سوپرمارکت برویم و فقط غذایی را که واقعاً برای همان روز نیاز داریم بخریم.

آشتی با طبیعت (و نه بازگشت به گذشته) یگانه راه به‌زیستی انسان است. مثلاً بازگرداندن بازی‌های جمعی در محیط‌های طبیعی به کودکان، کم‌هزینه‌ترین مسیر به سوی به‌زیستی و شکوفایی نسل بعد است.
 
هادی صمدی
@evophilosophy

تکامل و فلسفه

10 Nov, 15:28


کشف سازوکار مغز

راز کارکرد مغز بسیار ساده‌تر از آن بود که تصور می‌شد. طی سال‌های گذشته شنیده‌ایم که بسیاری از نوبل‌های قرن بیست‌ویکم به پژوهش‌هایی اختصاص خواهد یافت که پرده از اسرار مغز بگشایند. اکنون وارد این دوران شده‌ایم. اساس پژوهش‌های جدید بر مبنای تکنولوژی‌هایی است که قبلاً در همین کانال به آنها اشاره شد: تکنیک‌هایی برای رصد کردن فعالیت دسته‌های بسیار بزرگ نورون‌ها. تاکنون مغزپژوهان مجبور بودند بر کار دسته‌های کوچک نورون‌های مغز متمرکز شوند و نحوه‌ی فعالیت آنها را رصد کنند. اما تکنولوژی‌های جدید امکان مشاهده‌ی فعالیت میلیون‌ها نورون را به صورت هم‌زمان فراهم کرده‌اند.

نویسندگان مقاله از دو تمثیل روشنگر استفاده می‌کنند
فرض کنید می‌خواهیم علل موفقیت یک تیم بسکتبال را تبیین کنیم. تاکنون صرفاً ابزاری برای تحلیل رفتار تک‌تک بازیکنان در اختیار داشتیم و نمی‌توانستیم از منظری کلان‌نگر تاکتیک‌های به کارگرفته شده توسط کلیت تیم را بررسی کنیم. البته با همان سطح محدود تحلیل نیز به تبیین‌های نسبتاً خوبی در مورد علل موفقیت تیم می‌رسیدیم اما بی‌تردید پدیده‌های زیادی بدون تبیین باقی می‌ماند: مثلاً اینکه چرا فلان تیم پرستاره به یک تیم معمولیِ بدون ستاره‌های معروف باخت؟ از منظری کلان‌نگر پاسخ را می‌توان در نحوه‌ی انسجام تیم کم‌ستاره و تاکتیک‌های به کار گرفته توسط آنها تبیین کرد.
تمثیل دوم نیز مشابه تمثیل نخست است: موفقیت یک شرکت تجاری را صرفاً با عملکرد تک تک افراد نمی‌توان تبیین کرد. صدالبته نحوه‌ی کارکرد تک تک افراد مهم است اما نحوه‌ی ارتباط آنها نیز اهمیت دارد.
تکنیک‌های جدید مغزپژوهی امکان مشابهی را در اختیار می‌گذارند. پژوهش نشان می‌دهد که چگونه نورون‌های مجوار، همانند بازیکنانِ کنار هم، رفتار خود را هماهنگ می‌کنند. راز مغز به نحو شگفت‌آوری ساده‌تر از آن است که می‌پنداشتیم: هر نورون بیش از نیمی (و نه کمتر از ۴۰ درصد) از تلاش خود را به وظایف فردی اختصاص می‌دهد و بقیه را به کار گروهی و مقایسه‌ی کار خود با نورون‌های همسایه.
و نکته‌ی مهم اینجاست که دقیقاً همان ساختار سازمانی را در مغزِ پنج گونه‌ی دیگر نیز پیدا کرده‌اند: مگس سرکه، نِماتُد، گورخرماهی، موش، و میمون. به عبارتی ساختار پایه‌ایِ کارکرد مغز در انسان تفاوتی با سایر گونه‌ها ندارد! پژوهشگران مدعی‌اند که ممکن است یک اصل اساسی برای پردازش اطلاعات بهینه را کشف کرده باشند.

فراکتال
با تجزیه و تحلیل مجموعه‌ای از کلان‌داده‌ها متوجه شدند که فعالیت مغز بر اساس سلسله مراتب فراکتال بروز پیدا می‌کند. سلول‌ها با هم کار می‌کنند تا شبکه‌های بزرگ‌تر و هماهنگ‌تری بسازند. به عبارتی نورون‌ها بین فردیت و کار تیمی تعادل برقرار می‌کنند و این کار را به روشی هوشمندانه انجام می‌دهند. مغز، همانند تیم بسکتبالی که سریع نسبت به تغییرات انجام‌شده توسط تیم مقابل واکنش نشان می‌دهد، می‌تواند به سرعت با تغییرات پیرامونی سازگار شود. هر بازیکن کافی‌ست خود را با بازیکنان مجاور هماهنگ کند تا از منظری کلان‌نگر نوعی انسجام را در تیم ببینیم. به نحو مشابه، هماهنگی کلی مغز محصول هماهنگی نورون‌ها با نورون‌های مجاور است. این فرایند به مغز اجازه می‌دهد که با تغییرات سازگار شود، انعطاف‌پذیر باشد، و وظایف خود را با حداقل منابع انجام دهد. بعلاوه همانند بازیکنان بسکتبال، افراد مجاور اشتباهات فردیِ هر بازیکن را پوشش می‌دهند. اما اگر چندین نورون مجاور با هم خطا کنند، کل ادراک تغییر می‌کند، از جمله وقتی دچار توهم نوری می‌شویم.
یافته‌های این پژوهش نشان می‌دهند که این هماهنگیِ فراکتالیِ فعالیت نورون‌ها در طول یک گستره‌ی تکاملی گسترده رخ می‌دهد: از مهره‌داران تا بی‌مهرگانی با قدمت یک میلیارد سال. این تداوم تکاملی نشان می‌دهد که آنچه کشف شده ساختار مشترک مغز در همه‌ی جانوران است و منحصر به انسان نیست. درست است که مغز ما بزگتر است؛ اما مطابق همین ساختار ساده کار می‌کند.
این نشان می‌دهد که مغزها برای انعطاف‌پذیری نسبت به تغییرات محیط تکامل یافته‌اند و امکان سازگاری با نیازهای رفتاری جدید را فراهم می‌کنند.

اگر از تمثیل دوم بهره گیریم باید گفت بهترین کسب‌وکارها نیز به همین شکل عمل می‌کنند. وقتی معضل جدیدی پیش می‌آید، افراد می‌توانند بدون آنکه منتظر دستورالعمل‌های مدیر خود باشند واکنش نشان دهند. و اگر سازمان از واکنش آنها حمایت کند سیستم به نحوی چابک معضل را حل می‌کند. نورون‌های مغزی نیز به همین شکل عمل می‌کنند. وقتی دسته‌ی کوچکی برای حل یک معضل فعال می‌شوند نورون‌های مجاور نیز در حمایت از آنها فعال می‌شوند.

تاکنون تکنولوژی بررسی نورون‌ها و همچنین تکنولوژی مساحی مغز را داشتیم. اما اکنون تکنولوژی لازم برای بررسی همزمان دسته‌های بسیار بزرگ نورون‌ها را داریم که با بهبود در آن اسرار بیشتری از مغز آشکار می‌شود.
 
هادی صمدی
@evophilosophy

تکامل و فلسفه

01 Nov, 11:59


تکامل کنونیِ گونه‌ی انسان

وقتی از تغییرات تکاملی در انسان سخن می‌گوییم عموماً به یاد گذشته‌های بسیار دور می‌افتیم، مثلاً اینکه چگونه از انسان راست‌قامت به انسان امروزی رسیدیم. هرچند همیشه این سخن را نیز شنیده‌ایم که تکامل در جریان است و فرایند آن تمام نشده، اما به محض آنکه از تکامل کنونی انسان سخن گفته می‌شود برایمان سخت است که بپذیریم گونه‌ی انسان در حال تغییرات تکاملی است.

به چند مقاله تازه اشاره کنیم که پذیرش تکامل کنونی انسان را ساده‌تر می‌کند.

در مقاله‌ای از نقش نور در تکامل انسان سخن می‌رود و اینکه چگونه ورود به بیشه نه فقط بر رنگ چهره و حالت مو (فِر شدن) اثر داشت بلکه به راست‌قامتی انسان کمک کرد تا سطح کمتری از بدن در معرض تابش شدید تابستان‌های آفریقا باشد.

اما تأثيرات نور بر تکامل انسان تمام نشده و با ورود لامپ‌ها شکل دیگری یافت. شب‌بیداری از حالت استثنا خارج شد و به روتین بدل گشت. پژوهشی دیگر نشان می‌دهد که طی ۲۵ سال گذشته تعداد افراد نزدیک‌بین در بریتانیا رو به افزایش است و علت را در افزایش استفاده از نور مصنوعی (به ویژه صفحات نمایشگر) می‌دانند.
 
مقاله دیگری نتیجه پژوهشی ۳۰ ساله را منعکس می‌کند که نشان می‌دهد طی این مدت چگونه حلزون‌های دریایی تکامل یافته‌اند. اگر این آزمایش سی ساله انجام نشده بود طرح این دعوی که طی سی‌سال گذشته چنین تغییرات تکاملی را شاهد بوده‌ایم بسیار سخت بود. معمولاً با چنین داده‌هایی می‌پذیریم که در حلزون‌ها تکامل رخ داده اما با اینکه حجم تغییرات در عادات رفتاری ما بسیار بیش از حلزون‌هاست برایمان سخت است که بپذیریم که ما نیز تغییراتی تکاملی را تجربه می‌کنیم. بهترین استدلالی که در دفاع از این پیش‌فرض نادرست عرضه می‌کنیم این است که گاه به خود داروین استناد می‌کنیم که گفته بود تغییرات تکاملی بسیار کُند هستند، یا اگر پذیرفتیم که تغییرات سریع تکاملی رخ می‌دهد آن را به سایر جانداران محدود کنیم تا دامنگیر انسان نشود.

در پاسخ باید گفت داروین در این مورد چندان دقیق نمی‌گفت. مدتهاست که با بررسی نرخ تکامل در جانوان متوجه بروز تغییرات سریع شده‌ایم. اما حتی در مواردی که گمان داشتیم تغییرات کُند و تدریجی هستند نیز متوجه شده‌ایم سرعت تغییرات بسیار بیش از چیزی است که فکرش را می‌کردیم. مقاله‌ای که در نشریه‌ی ساینس منتشر شده نشان می‌دهد که سرعت تکامل چهار برابر چیزی است که در نظر داشتیم. این پژوهش که تعداد زیادی از گونه‌ها در نقاط مختلف کره‌‌ی زمین را مقایسه می‌کند به این نتیجه رسیده که حتی در مواردی که تغییرات را بطئی می‌دانستیم نیز تغییرات بسیار سریع‌تر از تصور ما بوده است.

اما چه شواهدی از تکامل در انسان کنونی داریم؟ اول آنکه باید بدانیم به‌خلاف تصور رایج، که توسط دسته‌ای از روان‌شناسان تکاملی به آن دامن زده می‌شود، با آغاز کشاورزی سرعت تغییرات تکاملی در انسان‌ها «زیادتر» شده است. توانایی بیشتر هضم هیدرات کربن و شیر از جمله‌ی این تغییرات بوده است. مثالی به‌روزتر بزنیم. قبیله‌ی ساما باجو در جنوب شرق آسیا، که به "کولی‌های دریا" معروف‌اند، طی نسل‌های گذشته برای امرار معاش غواصی‌های طولانی‌مدت، صرفاً با حبس نفس انجام داده‌اند. کسانی که طحال بزرگتری داشته باشند در این فعالیت موفق‌ترند (به هنگام شیرجه طحال منقبض شده و مقداری گلبول قرمزِ حاوی اکسیژن را وارد جریان خون می‌کند). انتخاب طبیعی با گزینش افرادی که در غواصی طولانی‌مدت موفق‌تر بوده‌اند به نحوی غیرمستقیم افرادی را که طحال بزرگتری داشته‌اند گزینش کرده و نتیجه آنکه طحال افراد این قبیله بسیار بزرگتر از میانگین سایر انسان‌هاست. این نمونه‌ای روشنگر است از اینکه چگونه تغییر در عادات رفتاری و استمرار در آن می‌تواند فرایند انتخاب جهت‌دار را فعال کند.

حالا این داده‌ها را یکجا درنظر بگیریم: تکامل در همه‌ی گونه‌ها در حال رخ‌دادن است و سرعت آن بسیار بیش از مقداری است که قبلاً تصور می‌کردیم. انسان نیز استثناء نیست. مواجه‌ی مستمر با صفحات نمایشگر و تغییر شدید در زمان بیدارماندن‌های شبانه و فاصله گرفتن فزاینده از محیط‌های طبیعی و افراد واقعی (و افزوده شدن روابط در محیط مجازی) بر تکامل انسان نقش دارند. 
 
آیا ضرورتاً تغییرات با نوآوری همراه است؟ خیر. پژوهش دیگری نشان می‌دهد که تکامل گاهی خود را تکرار می‌کند. به عبارتی این پژوهش به ما می‌گوید چه بسا وقتی غواصان ساما باجو تحت فشار انتخابیِ طحال بزرگتر نباشند، مثلاً با ترک زندگی غواصی، احتمالاً انتخاب طبیعی در جهت عکس به کوچک شدن طحال بیانجامد. به عبارتی این پژوهش نوید آن را می‌دهد که راه آشتی با طبیعت باز است. این سخن دعوتی به بازگشت به زندگی شکارچی گردآورندگان نیست. اما دعوت به آشتی با طبیعت و تقویت روابط انسانی بیشتر است که طی دهه‌های گذشته رو به کاستی نهاده.  

هادی صمدی
@evophilosophy
 

تکامل و فلسفه

28 Oct, 07:01


به چه میزان نخبگان سیاسی دقیق پیش‌بینی می‌کنند؟

در جهانی زیست می‌کنیم که هر روزه نیازمند قضاوت در مورد وضعیت جریان‌های سیاسی و پیش‌بینی آینده‌ی آن هستیم. از معلم و پرستار و رانندۀ تاکسی تا خبرگان عالم سیاست همگان مشغول پیش‌بینی آینده هستند.
ممکن است کسی معتقد باشد که صحت قضاوت خبرگان بسیار خوب یا بسیار بد است. اما قضاوت در مورد نحوه‌ی قضاوت ایشان خود نوعی قضاوت است که می‌تواند درست یا نادرست باشد. بسیار می‌شنویم که فلانی بسیار خوب تحلیل و پیش‌بینی می‌کند. اما خود این قضاوت به چه میزان صحیح است؟ آیا راهی برای سنجش آن وجود دارد؟ به طور متعارف ذهن ما عادت دارد که صحت پیش‌بینی‌های درست برخی نخبگانی را که به آنها علاقمندیم بزرگنمایی کند و پیش‌بینی‌های نادرست آنها را نادیده بگیرد (سوداری تأیید). عکس مطلب در مورد نخبگانی صادق است که از آنها خوشمان نمی‌آید. اما پرسش اصلی در اینجا این است که خود این قضاوت‌ها چقدر صحیح است؟

علم به ما کمک می‌کند تا صحت این قضاوت‌های خود را بسنجیم. داده‌های زیر برگرفته‌ای‌ست از کتاب قضاوت انسانی: چقدر صحیح است و چگونه می‌تواند بهتر شود؟

یک. از میان تمامی گزاره‌هایی که نخبگان احتمال ۸۰ درصد را به آنها نسبت داده بودند تنها ۴۵ درصد گزاره‌ها صادق بودند.

دو. وقتی نخبگان با یقین سخن می‌گویند وضعیت قضاوت‌هایشان همچنان بد است: ۳۰ درصد گزاره‌هایی که نخبگان به آن یقین داشتند نادرست از کار درآمدند. ۱۹ درصد آنچه یقین داشتند رخ نخواهد داد، عملاً رخ داد.

سه. فرقی نمی‌کرد که نخبگان تازه‌کار بودند یا باتجربه؛ به یک میزان خطا می‌کردند. ممکن است فکر کنیم نخبگانی که به اطلاعات طبقه‌بندی دسترسی دارند بهتر پیش‌بینی می‌کنند. اما اینطور نبود. بعلاوه صحت قضاوتشان به رشته‌ی تحصیلی آنها هم بستگی نداشت: اقتصاددان، متخصص علوم سیاسی، و روزنامه‌نگار همگی بد پیش‌بینی می‌کردند و به پیش‌بینی‌های خود نیز اطمینانی نادرست داشتند.

چهار. اما دو عامل بود که بین قضاوت افراد تفاوت ایجاد می‌کرد. "شهرت" و "سبک فکری خاص".
به‌خلاف آنچه در بدو امر به نظر می‌رسد وضعیت پیش‌بینی افراد مشهور «بدتر» از افراد غیرمشهور بود! چرا؟ ظاهراً باید شهرت افراد نتیجه‌ی قضاوت‌ها و پیش‌بینی‌های درست این دسته باشد. اما چنین نیست. شاید به این دلیل که رسانه‌ها به دنبال افرادی هستند که نظرات قاطع‌تر و افراطی‌تر دارند. به همین دلیل است که وضع پیش‌بینی و قضاوت افراد مشهور بدتر است، و نه بهتر.
بعلاوه، شواهد تجربی نشان می‌دهند افرادی که «سبک‌های فکری خاصی» دارند (به حزب سیاسی خاصی گرایش دارند، ایدئولوژی‌های خاصی راهنمای قضاوت آنهاست، در اطاق‌های فکر وابسته به سازمان‌های خاصی کار می‌کنند، از نوع خاص و رادیکالی از اقتصاد طرفداری می‌کنند، ...) نیز «بدتر» قضاوت و پیش‌بینی می‌کنند. و معمولاً چه کسانی تصمیم می‌گیرند؟ دقیقاً همان افرادی که سبک‌های فکری خاصی دارند و به احزاب یا نگرش‌های سیاسی خاصی تمایل دارند. این افراد انعطاف ذهنی کمتری دارند، و به پیش‌بینی علمی نیز کمتر اعتقاد دارند. این عده عموماً با توهم دانایی (illusion of knowledge) مواجهند و به جای توجه به آمار و احتمالات و داده‌های تجربی عموماً به صورتی پیشینی پیش‌بینی‌ها را از انبان دانسته‌های مفروض خود استخراج می‌کنند.

توصیه
هرچند در کتاب راهکارهای متنوعی عرضه می‌شود یکی از دم‌دست‌ترین آنها تنوع بخشیدن به اطاق‌های فکر است. اطاق‌های فکر متنوع دارای انعطاف شناختیِ گروهی بالاتری هستند و تخمین‌های بالا و پایین همدیگر را خنثی می‌کنند.

خواندن این کتاب به تمامی کسانی که قضاوت و پیش‌بینی می‌کنند، به ویژه پزشکان (کتاب مملو از مثال‌هایی از موارد عدم صحت قضاوت در طب است و راه‌های اجتناب از آنها را نیز نشان می‌دهد)، سیاست‌مداران، قضات (همچنین بخش‌های زیادی از کتاب به علل قضاوت‌های نادرست قضات و راهکارهای اجتناب از آن اشاره دارد)، مهندسان، روزنامه‌نگاران، تحلیل‌گران سیاسی، اقتصاددانان و تمامی کسانی که به طور روزمره مشغول ارزیابی امور و عرضه‌ی قضاوت در مورد آنها هستند و بر آن اساس پیش‌بینی‌هایی انجام می‌دهند اکیداً توصیه می‌شود. این توصیه نه صرفاً برای بهبود قضاوت‌ها و پیش‌بینی‌های ایشان است (که به خودی خود ارزشمند است) بلکه مطالعه‌ی این داده‌ها وظیفه‌ای اخلاقی برای این دسته است، زیرا قضاوت‌های آنها مستقیماً بر سرنوشت مردم اثر دارد. کتاب پس از معرفی بسیاری از آمار ناامیدکننده در مورد میزان خطا در قضاوت نخبگان، راهکارهایی کاربردی و عملی برای بهبود قضاوت عرضه می‌کند و به همین دلیل کتابی درسی برای دانشجویان این رشته‌ها است. جای آن دارد به جای بسیاری از دروس غیرکاربردی در برنامه‌های درسی دانشجویان این رشته‌ها چنین کتاب‌هایی جایگزین شود. آموزش این راهکارها هر چه زودتر آغاز شود تأثیرات عملی آن بیشتر است.

هادی صمدی
@evophilosophy

تکامل و فلسفه

24 Oct, 15:14


بازنگری در مقبولیت تجرد بین نسل جوان

طی چندمیلیون‌‌سال گونه‌ی انسان برای برقراری روابط نزدیک با دیگران سازگاری یافته است. انسان اجتماعی‌ترین گونه در طبیعت است و مطابق فهم عرفی و علمی، مقوم این اجتماعی‌بودن گرایش به برقراری روابط صمیمی با دیگران، به‌ویژه، و البته نه منحصراً، با جنس مخالف است.
عنوان مقاله‌ای که اخیراً منتشرشده گویای تغییراتی شگرف در عادات رفتاری آدمی‌ست: «نوجوانان امروزی از مجرد بودن رضایت بیشتری دارند». از منظر تکاملی اینکه وارد جهانی شده‌ایم که عموم افراد نسل جدید مجرد هستند و از تجرد خود راضی، عجیب است. (در این ادبیات مجرد کسی است که روابط صمیمی و نزدیک با دیگری ندارد؛ و نه اینکه ازدواج نکرده‌ باشد.)

در چکیده‌ی مقاله می‌خوانیم که در جوامع غربی، طی زمان به‌طور فزاینده‌ای تجرد عادی شده است. اما اینکه آیا مجردها امروزه رضایت بیشتری دارند یا خیر، دقیقاً مشخص نبوده و پژوهش کنونی در جهت پاسخ به آن طراحی شده است. در این مطالعه داده‌های حدود سه‌هزار شرکت‌کننده‌ی آلمانی مجرد را از گروه‌های مختلف سنی تجزیه و تحلیل کردند و رضایت از تجرد را سنجیدند. نتایج نشان داد که نوجوانان مجرد متولد سال‌های ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۳، در مقایسه با همتایان خود در ده‌سال قبل اولاً اغلب مجرد بودند و ثانیاً از تجرد خود رضایت بیشتری داشتند. چنین پژوهش‌هایی نشان می‌دهند از این به بعد در مطالعاتِ مربوط به رضایتِ مجردها از زندگی باید نقش عوامل اجتماعی و زمانه را در نظر گرفت و احتمالاً بسیاری از یافته‌های قبلی را نمی‌توان در تبیین رفتار و گرایش‌های رفتاری جوانان نسل‌های بعدی به کار گرفت.

اینکه هر روزه پژوهش‌های تجربی جدیدی منتشر می‌شود که نشان می‌دهد آمار ازدواج رو به کاهش و آمار طلاق رو به افزایش است ناخودآگاه حسی منفی در افراد نسل‌های قبل شکل می‌دهد. اما وقتی افراد نسل‌های قبلی می‌بینند که عموم افراد نسل زِد، خودمختاری و استقلال را بر صمیمیت ترجیح می‌دهند، بیش از آنکه حس منفی یا مثبتی در ایشان ایجاد کند، برایشان تعجب و پرسش می‌آفریند.
از دو منظر متفاوت می‌توان به این تغییرات نگریست.

منظر نخست. رواقیون معتقد بودند که باید قوانین طبیعت را شناخت و هماهنگ با آنها زیست. اگر این تغییر در گرایش رفتاری نسل زِد را با سنجه‌ی قوانین زیست‌شناسی حاکم بر سایر جانوران بسنجیم گرایشِ مشاهده‌شده تخطی از قوانین طبیعت است، هرچند با رضایت همراه باشد. (اگر از تمثیلی بهره گیریم، به‌مانند اعتیادی همراه با رضایت است.) از منظر زیستی، حالت طبیعی، حالت برقراری روابط صمیمی در گونه‌ی انسان است زیرا پیش‌نیاز برقراری روابط جنسی و انتقال ژن‌ها به نسل بعد است. به عبارتی با ورود به جهان مجازی، طی چندسال از مسیری چندمیلیون ساله «منحرف» شده‌ایم.

منظر دوم. از منظر دوم انحرافی در کار نیست. یگانه مسیر طبیعی تکامل برای انتقال ژن‌ها به نسل بعدی، تطبیق‌دادن خود با شرایط است. اگر قرار است ژن‌ها به نسل بعدی منتقل شوند انسان ابتدا باید خود را با شرایط به‌شدت در حال تغییر تطبیق دهد. نسل زد نیز مشغول تطبیق‌دادن خود با شرایط جدید است. مگر نه اینکه وقتی بخش بزرگی از انسان‌های نسل‌های قبلی، خود را برای زندگی در قفس‌هایی به نام آپارتمان تطبیق دادند، از مسیر میلیون‌ها ساله‌ی عادات رفتاری منحرف شدند؟ همچنین وقتی نیاکان ما، ۱۲هزارسال پیش، زندگی آزاد در طبیعت را بابت کاری شبانه‌روز بر روی زمین‌های کشاورزی ترک کردند نیز از عادات رفتاری نیاکان خود منحرف شدند. اگر آن موارد را انحراف نمی‌نامیم تغییرات کنونی را به جای «انحراف»، «انطباق» بنامیم. نسل جدید مشغول تغییر در شیوه‌های زیست خود برای ورود به جهان مِتاورس‌اند.

کدام منظر؟
اینکه کدام تفسیر را می‌پذیریم خود تا حد زیادی به شرایط سنی ما بستگی دارد. به احتمال زیادتر جوان‌ترها منظر دوم را ترجیح می‌دهند و مسن‌ترها منظر اول را. شخصاً منظر دوم را مستدل‌تر می‌یابم اما بااین‌حال، با توجه به تجربه‌های زیسته با منظر اول همدل‌ترم. و از آنجا که عموماً استدلال‌ها در خدمت هیجان‌ها هستند در توجیه این همدلی بهترین استدلال تمثیلی که می‌توانم عرضه کنم آن است که شدت تغییرات کنونی به یک پاندمی ویروسی شبیه است و واگذارکردن شرایط به آنچه رخ می‌دهد به احتمال بیشتر به به‌زیستی انسان نمی‌انجامد. کما اینکه معتقد نیستم به‌رغم پیشرفت‌های تکنولوژیک در دهه‌های اخیر، به‌زیستی انسان بیشتر شده است. انسان بیش از آنکه تصور داریم تابع جغرافیا است و با گرمایش زمین، مادرِطبیعت تب‌دارتر از آن است که شرایط روشنی را پیشِ روی شکوفایی انسان نهد.
تب‌داری زمین بیش از هرچیز ناشی از استثمار بی‌رویه‌ی انسان است. چه‌بسا تجرد نسل‌جدید فرصتی برای بازپروری مادر در اختیارش نهد. و شاید همزمان، چنین تمایل ریاضت‌مانندی خود یک سازگاری طبیعی در سطح گونه باشد بابت حفظ گونه‌ی انسانی.

هادی صمدی
@evophilosophy

تکامل و فلسفه

19 Oct, 04:19


مکتب ایرانی صلح؛ چهارمین پیش نشست همایش سالانه انجمن علمی مطالعات صلح ایران

سخنران: هادی صمدی
عضو هیات علمی گروه فلسفه، واحد علوم و تحقیقات
دبیر مجموعه شکوفایی در نشر دکسا
تخصص: تکامل و فلسفه

عنوان سخنرانی: نگاهی تکاملی به صلح و جنگ

موضوع: هابز معتقد بود انسان گرگ انسان است و حالت طبیعی در گونه‌ی انسان، جنگ دائمی است. در مقابل روسو انسان را در حالت طبیعی همانند اورانگ‌اوتان آرام و در صلح می‌دید.
اما از منظر زیست‌شناسی تکاملی حالت طبیعی نیاکان ما صلح بوده یا جنگ؟ اگر امروزه قوانین از بین بروند حالت طبیعی، این بار به‌معنای نبودن حاکمیت‌ها، صلح است یا جنگ؟ و مهم‌تر آنکه حالت طبیعی رفتارهای ما در گذشته‌های دور چه ربطی با حالات امروزین بشر پیدا می‌کند؟ اگر بپذیریم سرشت انسان طی تکامل در حال تغییر است چه می‌توان در مورد صلح‌طلبی یا جنگ‌طلبی انسان‌ها گفت؟

مدیر نشست: آزاده دوست‌الهی

زمان: چهارشنبه ۲ آبان ۱۴۰۳ ساعت ۱۷

برنامه به صورت حضوری برگزار می‌گردد.
ورود برای عموم آزاد و رایگان است.

انجمن علمی مطالعات صلح ایران

مکان: خانه اندیشمندان علوم انسانی، سالن خیام
@evophilosophy

تکامل و فلسفه

18 Oct, 05:42


اثرات تعاملات اجتماعی بر تکامل جانوران؛ به ویژه انسان

وقتی سخن از نقش "تغییر در عادات رفتاری مرتبط با تعاملات اجتماعی" در تغییر مسیر تکاملی انسان است، برخی، به ویژه آنان که نگاه ژن‌محور افراطی به تکامل دارند، این نقد نسبتا درست را پیش می‌کشند که تا وقتی فراوانی ژن‌ها تغییر نکند نمی‌توانیم از تکامل در جمعیت سخن گوییم. به عبارتی می‌پذیرند که عادات رفتاری انسان تغییرات اساسی داشته و خواهد داشت اما معتقدند این به معنای وقوع تکامل در گونه‌ی انسان نیست. در نقد این نگرش به مقاله‌ی بی‌نظیری نگاه کنیم که محصول پژوهش فراتحلیل در این حوزه است که نشان می‌دهد به ‌خلاف این نگاه سنتی، تغییر در شیوه‌های تعاملات اجتماعی اثرات تکاملی قابل سنجش و بزرگی دارد بدون آنکه ضرورتاً با تغییرات ژنتیکی بزرگی همراه باشد.

ابتدا گزارشی از مقاله
پیشنهاد مقاله آن‌ست که به‌خلاف نگاه سنتی و رایج که در آن برای سنجش تکامل به سراغ دو عامل ژن و محیط می‌رفتیم باید عامل سومی را نیز وارد کنیم: تعاملات اجتماعی. پژوهش نشان می‌دهد که اگرچه «اثرات ژنتیکی اجتماعی» به خودی خود کوچک هستند، اما هنگامی که بسیاری از تعاملات رخ می‌دهند، می‌توانند سرعت بالقوه‌ی تکامل را تا حد زیادی افزایش دهند.
قابل توجه‌ترین تأثیر روی رفتارها و صفات  مربوط به جفت‌گیری و باروری است، که نشان می‌دهد این ویژگی‌ها می‌توانند در مقایسه با ویژگی‌های فیزیکی مانند شکل بدن یا ویژگی‌های فیزیولوژیکی مانند عملکردهای متابولیک، با سرعت بیشتری تکامل یابند. این کشف می‌تواند طرز تفکر دانشمندان را در مورد چگونگی تکامل برخی از ویژگی‌ها، به ویژه در گونه‌های اجتماعی که به طور منظم با یکدیگر در تعامل‌اند، تغییر دهد.
به این منظور انواع تعاملات اجتماعی را پوشش داده‌اند که دریابند یک فرد چقدر تحت تأثير دیگران است. این کار یک نمای کلی و منحصربه‌فرد را در اختیار می‌گذارد. با استفاده از تکنیک‌های نوین موفق شدند بیش از ۲۰۰ فاکتور و تعاملات بین این فاکتورها را پردازش کنند و نشان دادند که بیشتر جانوران، حتی آنها که در زمره‌ی جانوران اجتماعی طبقه‌بندی نمی‌شوند، دارای تعاملات اجتماعی هستند و به طور قابل‌توجهی قابلیت تکاملی را افزایش می‌دهند. نتایج این پژوهش تکامل‌دانان را دعوت به بازنگری اساسی در فهم خود از تکامل می‌کند.

در چکیده‌ی مقاله آمده هرچه تنوع‌های ارث‌پذیر بیشتر باشند احتمال رخداد تکامل بالاتر است. به طور متعارف رابطه‌ی تنوع ژنتیکی را در یک فرد و ویژگی‌های خود او می‌سنجند که آن را «اثرات ژنتیکی مستقیم» می‌نامند. اما این پژوهش نشان می‌دهد که وقتی آن فرد وارد تعاملات اجتماعی می‌شود، تنوع ژنتیکیِ موجود در شرکای تعاملی می‌تواند بر ویژگی‌های آن فرد نیز اثر گذارد؛ چیزی که آن را «اثرات ژنتیکی غیرمستقیم» می‌نامند. قبلاً به لحاظ نظری و عملی با مطالعه‌ی گونه‌های اهلی نشان داده‌ بودند که «اثرات ژنتیکی غیرمستقیم» تا حد زیادی بر مسیرهای تکاملی اثر دارند، اما ابهام‌های زیادی باقی مانده بود. در این پژوهش با مطالعه‌ی بزرگی که بر روی ۲۱ گونه انجام شد نشان دادند که «اثرات ژنتیکی غیرمستقیم» قابلیت تکاملی صفات را، به ویژه خصیصه‌هایی که با تولیدمثل در ارتباط‌اند، به مقدار بسیار زیادی افزایش می‌دهد.

پیامدهای این پژوهش برای فهم بهتر مسیر تکامل انسان
حالا بار دیگر به تغییرات در شیوه‌های همسرگزینی انسان که در پست‌های قبلی گزارش آن آمد نگاهی کنیم. مطابق با این پژوهش تغییرات در تعاملات اجتماعی، به ویژه آنها که به جفت‌گزینی و تولیدمثل مرتبط هستند تأثیرات زیادی بر تکامل گونه دارند. در کدام گونه شاهد این حجم تغییرات هستیم؟ و در کدام گونه تعاملات اجتماعی از سایر موجودات گستره‌تر است؟
به وضوح پاسخ هر دو پرسش «انسان» است.  این حجم تغییرات در عادات رفتاری انسان در هیچ جانور دیگری مشاهده نمی‌شود. حالا کافیست داده‌های دیگری را نیز بر آن بیافزاییم. مثلاً اینکه میانگین سطح ترشح هورمون تستوسترون در مردان به شدت رو به کاهش است. یا اینکه طی یک صد سال گذشته صدای زنان بم‌تر شده است. وقتی این دو یافته را بر تغییر عادات رفتاری مربوط به شیوه‌های همسرگزینی بیافزاییم میزان تغییرات تکاملی در گونه‌ی انسان آشکارتر می‌شود.

اما آیا در مسیر افزايش به‌زیستی هستیم؟
در پژوهش مورد اشاره به تغییرات مهمی در جانورانِ موجود در دامداری‌ها و مرغداری‌ها اشاره می‌شود. کمتر کسی گمان دارد که تغییرات رخ داده در این جانوران به به‌زیستی آنها انجامیده است. اکنون پرسش قابل تأمل آن است که آیا این حجم از تغییرات در انسان‌ها به به‌زیستی آدمی می‌انجامد یا همانند ایجاد تغییرات تکاملی در جانورانِ تحت اسارت است؟! به یاد داشته باشیم که فرایند تکامل فاقد آگاهی‌ای است که بتواند به به‌زیستی انسان بیاندیشد و آن را مدنظر قرار دهد.

هادی صمدی
@evophilosophy

تکامل و فلسفه

16 Oct, 17:20


هادی عالم‌زاده: استاد ممتازی که همواره جویای دانش است

امروزه عموماً دو دسته‌ی عمده از مدرسان در دانشگاه‌های کشور مشغول تدریس، و تا حدی پژوهش‌اند. برخی، همانند پژوهش‌گران دانشگاه‌های معتبر جهان در رشته‌ی خاصی متخصص‌اند. برخی نیز متأسفانه تخصص لازم را برای تدریس در رشته‌ی خود ندارند اما در دانشگاه‌ها حضور دارند. در این میان کمتر کسانی را می‌توان به واقع «استاد» نامید؛ کسانی که الف. در یک رشته‌‌ی دانشگاهی تخصصی دارند؛ ب. کنجکاوانه به علوم دیگر، ادبیات و هنر، سرک می‌کشند؛ و ج. مهم‌تر از آن واجد منش یک معلم‌اند. برای اینجانب، استاد عالم‌زاده نمونه‌ی اعلای این دسته از نوادر است.

الف. استاد تاریخ
وقتی سخن از تاریخ ایران و جهان اسلام است همگان با جایگاه استاد به خوبی آشنا هستند و ناآشنایی من با این حوزه‌ی معرفتی اجازه نمی‌دهد در این وجه استاد سخنی گویم. به گواهی سایر اساتیدِ تاریخ، هادی عالم‌زاده استاد ممتاز رشته‌ی کاری خود است. خوشبختانه استاد در این حوزه دانشجویان بسیاری تربیت کرده‌اند که برخی از آنان امروزه خود اساتید صاحب‌نامی هستند و سخن در این وجه استاد را به این دوستان عزیز واگذار می‌کنم.

ب. عالمی همه‌چیزدان و عاشق فهميدن
به عنوان کسی که از زیست‌شناسی به سراغ فلسفه رفته و سال ۱۳۸۶ به استخدام دانشکده‌ی «الهیات و فلسفه» در آمدم با افرادی از رشته‌های علوم انسانی همکار شدم که هرچند هرکدام در رشته‌های خود نام‌آورانی بودند اما با یکی دو استثناء، کمتر کسی از ایشان به زیست‌شناسی و تکامل علاقه‌ای نشان می‌داد. استاد عالم‌زاده اما به واقع استثناء بودند. مکرر، و هر بار با کنجکاوی بیشتر، از اینجانب در مورد زیست‌شناسی می‌پرسیدند. نه یکی دو بار. هربار که در سالن دانشگاه ایشان را می‌دیدم باب سخنی از تکامل و زیست‌شناسی و پزشکی را پیش می‌کشیدند. گاهی حتی بحثی ناتمام را تلفنی ادامه می‌دادیم و این عادت را کماکان حفظ کرده‌اند. اما استاد صرفاً به زیست‌شناسی علاقه نداشتند. به هر مدرسی می‌رسیدند، بسته به رشته‌ی کاری او بحثی آکادمیک را پیش می‌کشیدند. در آن حوزه‌ها بسیار بیشتر می‌دانستند و کار شخص روبه‌رو بسیار سخت بود تا مبادا خبطی کند! این روحیه‌ی جویای دانش و فهم بودن را حتی پس از ترک دانشگاه نیز ادامه داده‌اند. اکنون نیز که گاه فرصتی به بنده می‌دهند تا تلفنی صحبتی کنیم سخن از زیست‌شناسی است و علوم، و لحظه‌ای به بطالت نمی‌گذرد. در حین سخن گاه می‌فرمایند «این سؤال فیزیک را از استادان فیزیک هم پرسیده‌ام و با اینکه می‌دانم کار شما فیزیک نیست اما نظر شما چیست؟»
چنین روحیه‌ای است که طی سالیان، استاد را به دانشنامه‌ای تبدیل کرده است.

ج. تجسد اخلاق
اما آنچه مهر استاد را بر دل تمامی دانشجویان و اساتید انداخته است صرفاً دانش ایشان نیست؛ بلکه ویژگی‌های اخلاقی ایشان است. به گفته‌ی خودشان «اصول‌گرای واقعی هستم نه از جنس این اصول‌گرایان حزبی!»
از اصول اخلاقیِ استاد است که برای خوش‌آمد کسی چیزی نمی‌گویند. اگر از کسی تعریف کنند فرد باید به خود افتخار کند زیرا غیرممکن است بی‌جا تعریف کنند. و وای به حال دانشجویان کم‌کار! غیر ممکن بود از سر دلسوزی و ترحم نمره‌ای به دانشجو دهند. وقتی سردبیر و مدیر مسئول نشریات تخصصی بودند تمامی مقالات را چنان زیرورو می‌کردند که گاه بر روی حاشیه‌ها جایی نبود و کاغذی را با چسب به حاشیه‌ی مقاله ضمیمه می‌کردند و با خطی بسیار زیبا ادامه‌ی اصلاحات را می‌آوردند. یکبار به ایشان عرض کردم «واقعاً حیف وقت حضرتعالی نیست که مقاله‌ای ۲۰ صفحه‌ای، با چنین کیفیت نازلی را اینگونه اصلاح کرده‌اید؟ به جای اینکار چرا نوشته‌های خودتان را منتشر نمی‌کنید که همه از آن استفاده کنیم؟»
در پاسخ فرمودند «چندین بار تصمیم گرفته‌ام مجله را واگذار کنم. اما تا روزی که این کار را نکرده‌ام وظیفه‌ی من است که این اصلاحات را انجام دهم. و به تجربه دریافته‌ام که برخی از این اصلاحات مسیر پژوهشی دانشجوهای مستعد را تغییر داده است.»

شخصیت کاریزماتیک ایشان، دانشجویان و سایر اساتید را گرد ایشان جمع می‌کرد. متأسفانه با صدور حکم بازنشستگی برای استاد، در زمانی که هنوز بالاترین سطح بازدهی را برای جامعه‌ی علمی کشور داشتند، جمع بزرگی از دانشجویان و اساتید از دانش و منش استاد محروم شدند. تقریباً روزی نیست که وقتی همکاران را در دانشکده ملاقات کنیم این سخن به میان نیاید که «واقعاً حیف شد که استاد از دانشکده رفتند! شور از دانشکده رفته است!»

سایه‌ی استاد مستدام

هادی صمدی
 @evophilosophy

تکامل و فلسفه

16 Oct, 07:06


نقش عادات روزمره در ایجاد تغییر در ساختارهای مغز
(احیا خوانش مارکس از سرشت انسان در تکامل)


قبلاً به این موضوع اشاره کرده‌ام که تغییر در عادات رفتاری در درازمدت به تغییرات تکاملی می‌انجامند. هم‌چنین دیدیم که تغییرات محیطی شدید عادات رفتاری ما را به شدت تغییر داده، و تغییرات بزرگ‌تر نیز در راه‌اند. در مقابل تغییر در عادات رفتاری ما نیز نیازهای تکنولوژیکی جدیدی می‌آفرینند و هم‌تکاملی عادات رفتاری و تکنولوژی‌ها تغییراتی در سرشت انسان ایجاد می‌کنند.

از سوی دیگر، فهم عرفی و رایج آن است که ساختارهای ارتباطی مغز عادات رفتاری را شکل می‌دهند. اما دو پژوهشی که اخیراً انجام شده، نشان می‌دهند که برعکس حتی برخی تغییرات ساده در عادات رفتاری، ارتباط‌های مغزی را برای ماه‌ها تغییر می‌دهند.
 
تا کنون می‌دانستیم که ماهیچه‌های اسکلتی، بایومولکول‌هایی به نام اگزوزوم را ترشح می‌کنند که بر عملکرد سلول‌های مغز تأثیر دارند. نوآوری پژوهش نخست عرضه‌ی مکانیسم‌های ملکولی این اثرگذاری است. به عبارتی اکنون تبیین‌هایی در سطح مولکولی داریم از اینکه چگونه عادات بدنی، از جمله ورزش، بر مغز اثر دارند. به عبارتی مکانیسم مولکولیِ اثرات ورزش بر کیفیت عملکرد مغز کشف شده است.
پژوهش دوم که یک پژوهش طولی بر روی ۱۳۳ فرد است نشان می‌دهد که نه فقط عادات رفتاری مانند ورزش بر ساختار ارتباطی مغز اثراتی طولانی‌مدت دارند بلکه میزان خواب، میزان استراحت طی روز، بیماری‌ها، و نوع کارهایی که به صورت عادات رفتاری ما در می‌آیند (از جمله نوع شغل‌ها) تأثیرات زیاد و طولانی‌مدت بر مغز دارند. به عبارتی ارتباط‌های مغزی انعطاف بسیار بالایی نسبت به عادات رفتاری و محیط بیرونی دارند.

یکبار دیگر به هم‌تکاملی عادات رفتاری و تکنولوژی‌ها بازگردیم. اکنون نقش یک میانجی نیز پررنگ می‌شود. هم‌تکاملی میان عادات رفتاری (که البته ریشه‌های ژنتیکی دارند)، و تکنولوژی‌ها (که هم شامل تکنولوژی‌های نرم مانند قوانین، و هم شامل تکنولوژی‌های سخت مانند گوشی‌های همراه و وسایل حمل و نقل است) با میانجیگری ساختارهای عصبی منعطف (که بر شناخت، هیجان، انگیزش، و توجه ما اثر دارند) رخ می‌دهد. (این یگانه میانجی در این بین نیست. مثلاً تغییر در رژیم‌غذایی و میکروبیوم انسان نیز نقش مهمی در این میان دارد.)

مارکس
علوم در قرن بیست‌ویک به بررسی روابط پیچیده می‌پردازد. در قرن قبل مدل‌های علمی عموماً با نادیده گرفتن برخی عوامل، یا «مداخله‌گر» نامیدن آنها، روابط را ساده و قابل فهم می‌کردند. اکنون نیز به مقدار زیادی در بر همان پاشنه می‌چرخد. اما بررسی روابط چندگانه ما را به درک بهتری از انسان می‌رساند. هدف انسان‌شناسیِ فلسفیِ طبیعت‌گرایانه بررسی این روابط چندگانه در شناخت سرشت انسان است. اساس نظری آن نیز پیش‌فرضی فلسفی و تکاملی است: اینکه انسان دارای سرشت ثابتی نیست. البته این بدان معنا نیست که همه‌ی وجوه سرشتی گونه‌ی انسان به یک میزان در معرض تغییراند: به وضوح برخی ویژگی‌ها ثابت‌ترند. اما همه‌ی ویژگی‌ها ثابت نیستند. جالب آنکه چنین فهمی تکاملی-شناختی از سرشت انسان که امروزه در نظریه‌هایی مانند ذهن بدنمند، ذهن جایمند، و آشیان‌سازی از آن سخن گفته می‌شود به قبل از چاپ منشاء انواع داروین، و به مارکس جوان بازمی‌گردد (که البته مارکس به وامداری خود به فوئرباخ اذعان دارد). مارکس معتقد بود که هرچند سرشت انسان مقوم‌های زیستی دارد اما در کلیتِ اندرکنش‌های فرد با محیط پیرامونی شکل می‌گیرد و سیر تحولی را می‌پیماید.

این نظریه نه نقش ژنتیک را نادیده می‌گیرد و نه نقش محیط را، بلکه تلاش دارد راهی میانه را برگزیند. اتخاذ چنین موضع «مبهمی» برای انسان قرن بیستم که خواهان ابهام‌زدایی از تمامی وجوه جهان بود سخت بود. اما امروزه، هر چه جلوتر می‌رویم، با گسترش هرچه بیشتر روش‌شناسیِ علومِ سامانه‌های پیچیده، راه برای کنار آمدن با این ابهام‌ها باز شده است.

اگر بخواهیم از تمثیلی هنری بهره گیریم نقاشی‌های انتزاعی که انسان را به کنار آمدن با ابهام دعوت می‌کنند، و البته دسته‌ی کوچک‌تری از انسان‌ها طرفدار آن هستند، طی قرن بیستم به عالم هنر معرفی شدند اما با گذر زمان بر طرفداران آن افزوده شد. نگاه مارکس به سرشت انسان به نقاشی‌های انتزاعی می‌ماند. هم زیباست و هم به دلیل طرد اندیشه‌های ساده‌انگارانه تا همین اواخر طرفداران زیادی نداشته است؛ زیرا نیازمند برچشم زدن عینکی است که نه تنها دوگانه‌ی ذهن-بدن را ساده‌انگارانه می‌انگارد، بلکه دوگانه‌ی ارگانیسم- محیط را نیز نقد می‌کند. امروزه، به هنگام نقد این دوگانه‌ها از فیلسوفانی مانند دیویی، مرلوپونتی و هایدیگر زیاد می‌شنویم و البته گاه به مارکس اشاراتی می‌شود. اما نگاه مارکس در این زمینه بی‌همتاست زیرا به‌خلاف سایر فیلسوفان، قبل از طرح نظریه‌ی داروین چنین نگاهی به سرشت انسان را معرفی کرده است.

هادی صمدی
@evophilosophy

تکامل و فلسفه

11 Oct, 05:39


سیر تکاملی شیوه‌های همسریابی

منسوب به کنفوسیوس است که یک تصویر به هزار کلمه می‌ارزد. این فیلم از همان تصاویرست.
در این ویدئوی کوتاه شاهد تغییرات اساسی در شیوه‌ی جفت‌گزینی در انسان‌ها هستیم. از منظر زیستی تغییر در عادات رفتاری می‌تواند سرآغاز گونه‌زایی باشد و عادات جفت‌گزینی جایگاهی بسیار مهم در میان عادات رفتاری دارند.
در فیلم می‌بینیم که در ۱۰۰ سال گذشته شاهد تغییراتی در این عادت هستیم، اما می‌بینیم که با شروع قرن ۲۱، به یکباره خانواده، مدرسه، و دوستان نقش قدیم خود را در شکل‌دهی به این عادت از دست می‌دهند و آشنایی آنلاین جای همه را به یکباره می‌گیرد.

جو هنریک در کتاب عجیب‌ترین مردم جهان نشان می‌دهد که تفاوتی که به جدایی یکباره‌ی اروپا انجاميد محصول یک تغییر نگرش در جفت‌گزینی بود؛ زیرا قوانینی در مسیحیت صادر شد که ازدواج با نزدیکان را منع می‌کرد. برای یافتن جفت توجه اروپایی‌ها به بیرون از خانواده معطوف شد و این آغازی بود بر تحولات دیگری از جمله علاقه به جهان‌گردی.

جهان در حال تغییرات اساسی است و این مثال نشان می‌دهد چگونه منظر تکاملی، زوایای پنهانی از تغییرات را آشکار می‌سازد.

هادی صمدی
@evophilosophy
 

تکامل و فلسفه

10 Oct, 12:20


متن پیاده‌شده اپیزود ۲۱ پادکست فلسفه علم:
تکامل – گفت‌وگو با هادی صمدی – بخش دوم، از منظر فلسفی

سپاس از آقای امید اعظمی برای پیاده‌سازی و استخراج ارجاع‌های اپیزود

https://cheraghprize.com/pos-ep21/

تکامل و فلسفه

10 Oct, 12:20


متن پیاده‌شده اپیزود ۲۰ پادکست فلسفه علم:
تکامل – گفت‌وگو با هادی صمدی – بخش اول، از منظر فنی

سپاس از خانم زهرا جعفری برای پیاده‌سازی این اپیزود

https://cheraghprize.com/pos-ep20/

تکامل و فلسفه

08 Oct, 12:48


رضایت از زندگی: ژنتیک یا محیط؟

آیا شادکامی و رضایت از زندگی محصول ژن‌هاست؟ یا محصول زیستن در جامعه‌ای که در آن زیست می‌کنیم؟ یا محصول تجربه‌هایمان است در مسیر زندگی؟

آگاهی از پاسخ به این پرسش‌ها، می‌تواند اثراتی، هرچند اندک، بر نگرش ما به زندگی داشته باشد. همچنین شاید بر برخی انتخاب‌های افراد (مثلاً مهاجرت، طلاق، ازدواج،...) اثر گذارد. و شاید بر نحوه‌ی مواجهه‌ی ما با برخی رویدادهایی که انتخاب نکرده‌ایم اما با آنها مواجه شده‌ایم (برخی بیماری‌ها، تصادف‌ها، جنگ،...) نیز اثراتی داشته باشد.
پاسخ اجمالی برخی پرسش‌ها در این راستا را با مراجعه به چند مقاله‌ی مروری از رنه ماتوس، که از ویراستاران نشریه‌ی اروپایی شخصیت است و پژوهش‌های زیادی در زمینه‌ی ژنتیک شخصیت انجام داده، بخوانیم.

یک. به چه میزان تیپ شخصیتی ما بر رضایت از زندگی اثر دارد؟ داده‌ها گواهی می‌دهند که در عموم مردم، و در بیشتر موارد، رضایت از زندگی به ویژگی‌های شخصیتی ربط دارد. خبر بد اینکه رویدادهای خوشایند نمی‌توانند به تنهایی، اثرات درازمدتی بر رضایت از زندگی داشته باشند، و خبر خوب اینکه رویدادهای ناگوار نیز نمی‌توانند به تنهایی مانعی بر رضایت از زندگی باشند.

به خلاف تصور رایج که مردم (عدم)رضایت از زندگی را نتیجه‌ی تغییراتی بزرگ می‌دانند، یافته‌ها نشان می‌دهند که  در عموم مردم رویدادهای بزرگ مانند ازدواج، طلاق، و مهاجرت عاملی بر ایجاد تغییرات اساسی در رضایت از زندگی نیستند. فردی که از زندگی رضایت چندانی ندارد بعید است مهاجرت اثرات عمیق مثبتی بر به‌زیستی او داشته باشد. ازدواج و طلاق نیز همچنین. [البته اینها داده‌های آماری است. به عبارتی شاید برای برخی افراد تغییرات بزرگ اثری ماندگار بر رضایت از زندگی داشته باشد اما همبستگی قوی‌ای میان این دو مشاهده نشده است. به عبارتی در کوتاه‌مدت اثراتی مشاهده می‌شود اما در درازمدت خیر.]
 
دو. اما اگر ویژگی‌های شخصیتی، تابع ژن‌های ما باشند این داده‌ها برای آنان که از زندگی رضایت چندانی ندارند ناامیدکننده به نظر می‌رسد. خبر بد برای این دسته آن است که واقعاً ژن‌ها نقش مهمی در ویژگی‌های شخصیتی ما دارند. اما خبر خوب اینکه تمامی شخصیت را ژنتیک تعیین نمی‌کند.
شواهد نشان می‌دهند همه‌ی خصیصه‌های ما تا حدی متأثر از ژنتیک‌اند، اما این بدان معنا نیست که ژن‌ها صفات ما را متعین می‌کنند. ما همانند سایر ارگانیسم‌ها برای تطابق با محیط، فعالانه تلاش می‌کنیم و در این تلاش و مواجهه‌ی مستمر است که هر کدام از ما شخصیت‌های منحصربه‌فردی پیدا می‌کنیم.
 
سه. یافته‌های تجربی نشان می‌دهند که طی زمان ویژگی‌های شخصیتی تغییر می‌کنند. بسیاری از افراد میانسال نسبت به جوانان وظیفه‌شناس‌ترند. احساسات منفی نیز در میان افراد میانسال اندکی کمتر دیده می‌شود. این یافته، پیامِ انگیزه‌بخشی‌ست برای برخی جوانان که از زندگی رضایت چندانی ندارند.

داده‌های دیگری نشان می‌دهند در یک‌سوم بزرگسالان تمامی ویژگی‌های شخصیتی طی چند سال تغییر می‌کنند. از هر ۱۰ بزرگسال، ۹ نفر در حداقل یکی از «پنج ویژگی بزرگ شخصیت» در چند سال آینده تغییر خواهند کرد. البته کسی که برخی نمره‌های شخصیتی او به نحوی افراطی زیاد یا کم است، مثلاً نمره‌ی برون‌گرایی بسیار بالایی دارد احتمال تغییر در آن خصیصه در او طی زمان کمتر است.
 
این داده برای عموم مردم امیدبخش است. ماتوس معتقد است که رضایت از زندگی را باید به عنوان یک ویژگی شخصیتی در نظر گرفت که هرچند مبتنی بر خصیصه‌های ژنتیکی‌ست اما قابل تغییر است.

چهار. توصیه‌ی دیگری از ماتوس که ممکن است‌ به کار بیاید این است که کلیشه‌ها و تصورات قالبی، مبنی بر وجود شخصیت‌های خاص در ملیت‌ها و قومیت‌ها نادرست است. باید از اینکه ما ایرانی‌ها به لحاظ شخصیتی فلان‌طور هستیم و مردم فلان کشور فلان‌طور، گذر کنیم زیرا داده‌های تجربی از آن حمایت نمی‌کنند. به عبارتی ما نیز باید این داده‌ها را جدی بگیریم.
  
جمع‌بندی
مثالی بزنیم. میزان ژنتیکی بودن خصیصه‌ی شخصیتیِ رضایتمندی، بیشتر به "وزن" بدن شباهت دارد تا به "قد". ترکیب ژنتیکی بر وزن ما اثر دارد اما با تغییر در رژیم غذایی امکان تغییر در وزن را داریم. همچنین زیستن در محیطی مملو از غذاهای ناسالم می‌تواند عاملی برای اضافه وزن باشد و برعکس، نبود آنها مانعی است بر اضافه وزن. جدا از وظیفه‌ی شخصی هر فرد برای اجتناب از مواد غذایی ناسالم، وظیفه‌ی دولت‌ها ایجاد بازاری با غذاهای سالم است.
به نحوی مشابه می‌توان گفت «یگانه» وظیفه‌ی غایی دولت‌ها ایجاد اتمسفر شکوفایی است؛ اتمسفری که امکان تقویت خصیصه‌ی شخصیتیِ رضایمتندی از زندگی را برای همه‌ی افراد فراهم کند.
هرچند رضایتمندی از زندگی متأثر از ترکیب ژنتیکی‌ست، اما با تغییر در شرایط زندگی و مهم‌تر از آن، با تغییر در شرایط اجتماعی می‌توان بر رضایت خود و عموم جامعه افزود.

هادی صمدی
@evophilosophy

تکامل و فلسفه

05 Oct, 09:44


نقشی جدید برای تغییرات تصادفی در رصد کردن تکامل
نمونه‌ای دیگر از کاربست ریاضیات در اصلاح نظری رایج، اما نادرست، در تکامل
 
برای دهه‌ها، زیست‌شناسان تکاملی، بر اساس مشاهدات، باور داشتند سرعت تکامل در دوره‌های زمانی کوتاه افزایش می‌یابد؛ الگویی که در داده‌های مختلف، از ژنوم‌ها گرفته تا داده‌‌های فسیلی دیده می‌شود. مثلاً وقتی سهره‌ها وارد یکی از جزایر گالاپاگوس شوند در سال‌های نخست شاهد تغییرات شدیدی هستیم اما پس از آنکه این بازه‌ی زمانی کوتاه و با تغییرات سریع طی شد و پرنده با محیط سازگاری یافت ثبات نسبی را شاهدیم. علت چیست؟ تا کنون توضیح این بوده که مکانیسم‌هایی درون بدن پرنده فعال می‌شوند که امکان ایجاد تنوع‌های جدید را می‌دهند. و تا به حال پرسش اصلی زیست‌شناسان تکاملی این بوده که این مکانیسم‌ها چیستند و چگونه با تغییر در شرایط فعال می‌شوند تا تنوع‌های جدیدی آفریده و به آزمون گذاشته شوند.
حالا رقیبی بسیار جدی برای این الگوی استدلالی آشنا منتشر شده است.
ابتدا با یک تمثیل آغاز کنیم. فرض کنید تیله‌ای شیشه‌ای را بر روی یک میز می‌اندازیم و صحنه را فیلمبرداری کرده و فیلم را در دور کُند به نمایش می‌گذاریم. تیله به میز برخورد کرده و بلند می‌شود و باز مجدد با میز برخورد می‌کند. بارهای بعدی هر بار کمتر بلند می‌شود تا جاییکه در نهایت تیله بر روی میز ساکن می‌شود. با اینکه در ابتدا تغییرات زیادی را تجربه می‌کند اما ضریب بازگشت ثابت است.
هم در تغییرات در حرکات تیله و هم در تغییرات در تبار سهره‌ها، در بازه‌های زمانی کوتاه دامنه‌ی تغییرات اولیه بیشتر است.

نویز تکاملی چیست؟
نویز تکاملی ایجاد تنوع در ویژگی‌ها به دلیل «نوسانات تصادفی» در سیستم‌های زیستی است. به عبارتی همه تغییراتی که در سطح ویژگی‌های ظاهری می‌بینیم ناشی از تفاوت‌های ژنتیکی نبوده بلکه گاه ناشی از عوامل محیطی یا فرآیندهای تصادفیِ طی رشداند.
نکته‌ی مهم مقاله‌ی جدید آن است که این نویزها به زمان وابسته نیستند به این معنا که در بازه‌های زمانی کوتاه اولیه‌ی ورود پرنده به جزیره بیشتر باشند و در زمان‌های طولانی‌تر ثبات بعدی کمتر. در واقع همیشه با یک نرخ ثابتی رخ می‌دهند. در این پژوهش با به کارگیری یک رویکرد آماری جدید، متوجه شدند که این نویزِ مستقل‌اززمان، که اغلب با زدن برچسب "بی‌اهمیت"، نادیده گرفته می‌شود، یک الگوی هذلولی گمراه‌کننده ایجاد می‌کند و باعث می‌شود به نظر رسد که نرخ‌های تکاملی در بازه‌های زمانی کوتاه‌تر افزایش می‌یابند؛ در حالی که در واقع چنین نیستند. به عبارت دیگر، یافته‌های پژوهش نشان می‌دهد که تبارشاخه‌های کوچک‌تر و جوان‌تر، از جمله دسته‌ی کوچک سهره‌هایی که وارد جزیره‌ای جدید شده‌اند، نه به دلیل ویژگی‌های ذاتی بلکه به دلیل نویز آماری سریع‌تر تکامل می‌یابند.
این یافته دردسرهایی برای پژوهشگران حوزه‌ی تکامل ایجاد می‌کند: از این به بعد عاملی را که تاکنون با برچسب «کم‌اهمیت» کنار می‌گذاشتند باید لحاظ کنند زیرا الگوهای هذلولی‌شکلی می‌آفریند شبیه الگوی پرتاب تیله بر روی میز. نویز به عنوان فرایندی تصادفی الگوهایی می‌آفریند که تمییز قائل شدن میان آن و فرایند انتخاب طبیعی ناممکن به نظر می‌رسد. به عبارتی تصادف نقشی بس پررنگ‌تر از آنچه تا کنون در نظر داشتیم در تکامل بازی می‌کند.

با این توضیحات چکیده‌ی مقاله را بخوانیم:

«در مجموعه‌ داده‌های مختلف زیستی، از ژنوم‌ها گرفته تا فسیل‌ها، به نظر می‌رسد که نرخ‌های تکامل در مقیاس‌های زمانی کوتاه افزایش می‌یابد. تاکنون چنین پدیده‌ای به‌عنوان نشانه‌ای از عملکرد متفاوت فرآیندها در مقیاس‌های زمانی مختلف دیده می‌شد، که حتی به طور بالقوه می‌تواند به عنوان مبنای نظریه‌ی جدیدی باشد که تکامل‌کلان و تکامل‌خرد را به هم مرتبط می‌کند. در اینجا مجموعه‌ای از مدل‌ها را معرفی می‌کنیم که رابطه‌ی بین نرخ تغییرات و زمان را ارزیابی می‌کنند و نشان می‌دهند که این الگوها، مصنوعاتِ آماریِ خطاهایِ مستقل‌اززمانِ موجود در مجموعه داده‌های اکولوژیکی و تکاملی هستند که الگوهای هذلولی از نرخ‌ها را طی زمان تولید می‌کنند. نشان می‌دهیم که وقتی نموداری برای بررسی نسبت «نویز به زمان» با «زمان» رسم می‌شود الگوی هذلولی ظاهر می‌شود. در واقع، تصادفی کردن مقدار تغییر طی زمان، الگوهایی می‌آفریند که عملکردی مشابه با الگوهای مشاهده‌شده دارند. نادیده گرفتن خطاها فقط الگوهای واقعی را پنهان نمی‌کند، بلکه درنظر گرفتن آنها الگوهای جدیدی را ایجاد می‌کند که مدت‌هاست دانشمندان را گمراه کرده است.»

دو نکته
یک. بی‌تردید این یافته مدل‌های ریاضیاتی تکامل فرهنگی را تغییر خواهد داد.
دو. از منظر فلسفه علم نیز این پژوهش مثالی جالب است از اینکه چرا گاه باید در داده‌های مشاهدتی بسیار بدیهی نیز تردید کرد. برچه مبنایی؟ بر مبنای ریاضیات که نوعی فعالیت غیرتجربی است!

هادی صمدی
@evophilosophy

تکامل و فلسفه

03 Oct, 09:18


پنج دلیل تصمیمات نادرست،
و راه اجتناب از آنها


بی‌تردید همۀ ما اشتباه می‌کنیم. برخی اشتباهات مهم‌تر هستند و برخی ساده‌تر. میزان تأثیر اشتباهات به جایگاه فرد نیز بستگی دارد. گاه اشتباهِ کوچکِ مدیرعامل یک شرکت می‌تواند سرنوشت مالی تمامی کارکنان آن شرکت را تحت تأثیر قرار دهد. در حالیکه اشتباهی در همان سطح توسط یک کارمند ساده‌ دامنۀ اثر کمتری دارد. اما چه کنیم که کمتر اشتباه کنیم؟ پژوهشی جدید پنج راهکار معرفی می‌کند:

۱سوگیری اِسناد یا انتساب
به نوعی از این سوگیری «خودخدمتی» گویند. وقتی به یک رویداد فقط از منظر خود نگاه کنیم و آنچه را به نظرمان می‌رسد عین واقعیت بدانیم اگر موفقیتی به دست آوریم اعتبار بیشتری برای منظر خود قائل می‌شویم. اما اگر شکست بخوریم چه؟ متاسفانه در اینصورت منظر خود را نادرست ارزیابی نمی‌کنیم و شکست را به گردن عوامل بیرونی می‌اندازیم. چنین «خوش‌بینی کنترل‌نشده‌ای» می‌تواند منجر به ریسک‌پذیری بیش‌ازحد و رسیدن به «دیدگاه منفصل از واقعیت» منجر شود.
راه‌حل: مشورت با کسانی‌ست که منظرهای متفاوتی دارند. تنوع گروه‌های مشورتی در نهادهای تصمیم‌گیری مهم‌ترین راه فاصله گرفتن از این سوگیری‌ست.

۲. نادیده گرفتن نقش تصادف در پیش‌بینی
گاهی اوقات هیچ تبیینی برای نتیجۀ مطلوب مورد نظر وجود ندارد. گاه بهترین تصمیمات نیز به دلایلی خارج از کنترل ما به شکست می‌انجامند. این عوامل ممکن است کاملاً تصادفی باشند (مثلاً وقوع یک زلزله کل برنامه‌ها را بهم بریزد)، و گاه ممکن است نتیجۀ برنامه‌ریزی دیگرانی باشد که موافق یا مخالف برنامه‌های ما هستند.
راه‌حل: در نظر گرفتن امکان خطا و آمادگی برای بازبینی مداوم نتایج کنش‌ها. این کار نیز باید توسط تیم‌های ارزیابی دارای تنوع فکری انجام شود.

۳. بی‌مهارت بودن و بی‌خبری از آن
این سوگیری شناختی باعث می‌شود وقتی در زمینه‌ای ‌کفایت لازم را نداریم گمان کنیم که ماهریم. به هر میزان پست‌سازمانی ما مهم‌تر باشد خطرات این سوگیری شناختی بالاتر است. به ویژه مشکل زمانی رخ می‌دهد که تصور می‌کنیم چون در یک حیطه مهارت داریم، در سایر موارد نیز خوب عمل می‌کنیم. روان‌شناس اجتماعی، جون تانگنی، این موضوع را «ترکیبی ناسازگار از غرور شخصی و حس جهانی از هویت» توصیف می‌کند.
راه‌حل: اجازه دهیم دیگران که در حوزه‌هایی دارای مهارت هستند مهارت‌هایمان را ارزیابی کنند. اگر معلم فلسفه هستم اما نظراتی که دربارۀ تاریخ ایران عرضه می‌کنم که تاریخ‌دان‌های حرفه‌ای آن را سطحی و نادرست ارزیابی می‌کنند حرف آنها را جدی بگیرم.

۴سوگیری و غیرقابل اعتماد بودن حافظه
پژوهش‌های زیادی نشان می‌دهند افراد تمایل دارند خاطرات را نادرست و به نحوی مطلوب‌تر از آنچه واقعاً رخ داده به خاطر آورند. این اشتباه تا حدی نتیجۀ تعصبات خودخواهانه است که باعث می‌شود افراد، به ویژه آنهایی که پست‌های سازمانی مهم‌تری دارند، خود را قهرمان هر داستان ببینند. در نتیجه، آنها مرتکب «اشتباه برنامه‌ریزی» می‌شوند که بر اساس به خاطر سپردن نادرست رویدادهای گذشته، موفقیت را بیش از حد برآورد می‌کنند.
راه‌حل: اجازه دهیم تیم‌هایی متنوع، متشکل از انواع رویکردها، حوادث گذشته را که قرار است راهنمای کنش‌های کنونی ما باشند ارزیابی کنند.

۵. نتیجه‌گیری سریع
چیزی که به عنوان «تفکر سریع» شناخته می‌شود، باعث می‌شود هنگام تصمیم‌گیری، به‌ویژه زمانی که تحت فشار هستیم، با حداکثر سرعتی که می‌توانیم از جزئیات بگذریم. البته می‌دانیم که «تفکر آهسته» در تصمیم‌ها عنصر «تردید» را وارد می‌کند و وقتی خواهان تصمیم سریع هستیم به سراغ سیستم تفکر سریع می‌رویم و در نتیجه اجازه می‌دهیم پیش‌فرض‌های ما که مبتنی بر خاطرات معوج ما از رویدادهای گذشته‌اند راهنمای آیندۀ ما باشند.
راه‌حل: باز هم فقط یک راه‌حل وجود دارد: مشورت با تیمی از افراد با رویکرهای متنوع. بهره‌گیری از خرد جمعیِ گروه‌های متنوعی از متخصصان انعطاف شناختی را در تفکر گروهی افزایش می‌دهد.

چه کنیم؟
بارنهارت و کوهی، و به‌عنوان دو تن از متخصصان این حوزه در سطح تصمیم فردی و جمعی، راهکار جالبی را معرفی می‌کنند که هر زمان که تصمیم بزرگی پیشِ رو داریم آن را انجام دهیم.
یکفرض کنیم تصمیم ما نادرست بوده است. حالا یک سال به جلو برویم و نتایج آن تصمیم ناموفق را تصور کنیم و سپس از آنجا به عقب برگردیم تا بفهمیم چه چیزی اشتباه بوده است.
دو. همانطور که گفته شد مشورت کنیم. نه با همفکران خود؛ زیرا در اینصورت صرفاً تصمیم‌های اشتباه ما را تأیید می‌کنند. بلکه با افرادی که منظرها و تخصص‌های متفاوتی دارند. معرفت امری جمعی و توزیع‌شده است و در اختیار هیچ تخصصی به تنهایی نیست.
سه. وقت بگذاریم و با عجله تصمیم‌های مهم را نگیریم.
چهار. برای جمع‌بندی، به توصیۀ گلَدوِل، از دیگر متخصصان این حوزه، گوش دهیم: «در مورد همه چیز، کمتر مطمئن باشیم».

هادی صمدی
@evophilosophy

تکامل و فلسفه

29 Sep, 14:27


ویژگی‌های داستان‌ها و فیلمنامه‌های موفق
از منظر «زبان‌شناسی محاسباتی»

فرض کنید در کلاس داستان‌نویسی یا فیلمنامه‌نویسی، یا هر نوع دیگری از روایت‌گری شرکت کرده‌اید. بخشی از آموزش مدرس ذوقی است؛ تکنیک‌هایی را آموزش می‌دهد که به خود او به عنوان روایت‌گر کمک کرده‌اند. بخش دیگر آموزش‌های او با سایر اساتید آنقدر همپوشانی دارد که بر اساس آنها می‌توان قواعدی برای موفقیت در روایت معرفی کرد.
اما آیا فکرش را می‌کنید که کسی که از روایت‌گری هیچ نمی‌داند بتواند کمکی به کار شما بکند؟ به‌ویژه که بدانید آن فرد دانشمندی است که با تحلیل کامپیوتری به این نتایج رسیده است؟
اگر پاسخ‌تان منفی است خلاصه‌ی آنچه را که اخیراً در نشریه‌ی تازه‌های علم منتشر شده ببینید. مطابق این پژوهش که با تجزیه و تحلیل سی‌هزار داستان در قالب‌های مختلف، و توسط یک زبان‌شناس محاسباتی (که البته داستان‌نویس نیز است) انجام شده، مشخص شد که داستان‌های موفق چند ویژگی مهم دارند: ۱. تعداد وارونگی‌های روایت، یعنی لحظاتی که سرنوشت شخصیت‌ها به‌طور چشمگیری تغییر می‌کند، بیشتر است (مثلاً در آستانۀ موفقیت شکست می‌خورند یا برعکس). ۲. شدت تغییرات در نقاط وارونگی تأثیر زیادی در موفقیت داستان دارد.
به عبارتی، روایت‌هایی که تغییرات مکرر داشتند و لحن عاطفی داستان نیز باصراحت تغییر می‌کرد، موفق‌تر بودند.

حالا فرض کنید مدرس کلاس از شما می‌خواهد که برای کمک گرفتن در جهت درمان کسی که دچار بیماری سختی شده روایتی طراحی کنید. دو روایت نوشته می‌شود که طرح کلی داستان آنها مطابق زیر است:

الف. داستان با توصیف وضعیت بدی که پس از بیماری برای فرد بوجود آمده آغاز می‌شود، و اینطور ادامه می‌یابد که بیمار چقدر به حمایت دوستان و خانواده نیاز دارد. و اینکه اگر حمایت مالی کافی را دریافت نکند اوضاع چقدر بدتر خواهد شد.

ب. داستان با توصیف اینکه قبلاً اوضاع چقدر خوب بوده آغاز می‌شود. به ناگاه شخص متوجه می‌شود که دچاری بیماری سختی شده است. و در ادامه اینکه اگر بتواند با موفقیت کمکِ مالی جمع‌آوری کند، چقدر اوضاع بهتر می‌شود.

در کدام طرح روایی نوسانات بیشتر است؟ دومی. نوسان گذار از حالت مثبت به حالتی منفی تغییری‌ست که در اولی دیده نمی‌شود. پژوهش نیز نشان می‌دهد که روایت دوم توانسته کمک مالی بیشتری جمع‌آوری کند.

در مثالی دیگر سؤال این است که از کدام بازی بیشتر لذت می‌برید: یک بازی یکطرفه که در آن تیم محبوب شما به راحتی برنده شود، یا بازی با یک تیم قوی که در جریان بازی در چندین نوبت تیم محبوب شما عقب بیافتد و جبران کند و در نهایت ببرد؟ دلیل ترجیح بازی دوم آن است که تنوع هیجانی بیشتری را در نتیجه‌ی وارونگی‌ها تجربه می‌کنیم.
(البته اینکه چگونه نویسنده می‌تواند در جزئیات نیز نوسان‌هایی ایجاد کند مهم است. مثلاً ممکن است داستان نخست طوری نگاشته شود که در جزئیات نوسانات بیشتری نسبت به دومی داشته باشد. اما اگر هر دو طرح کلی را یک نویسنده با شرایط نوسانی یکسان شخصیت‌ها بنویسد دومی طرح موفق‌تری خواهد بود.)

تبیین تکاملی  
هیچ فرهنگ بشری یافت نشده که در آن روایت‌گری در قالب داستان‌سرایی وجود نداشته باشد. داستان‌سرایی یک جهانشمول فرهنگی است که چیستی انسان را تغییر داده است. تبیین‌های تکاملی متفاوتی برای آن عرضه شده که برخی از آنها قبلاً در همین کانال معرفی شده‌اند. مطابق یکی از تبیین‌ها، داستان‌ها هم شیوه‌های زیست موفقِ نیاکان را منتقل می‌کنند و هم مقوم ارزش‌های فرهنگی‌اند. این کارکرد محافظه‌کارانه‌ی روایت‌گری است که محافظ هنجارها است. اما روایت‌ها کارکردی خلاقانه و بنابراین هنجارشکنانه نیز دارند. زیرا جهان‌های بدیلی را پیش روی مخاطب می‌گذارند تا بدون پرداخت هزینه‌ی واقعی در زندگی روزمره در قالب شخصیت‌های داستان‌ها و با هم‌ذات‌پنداری با آنها تجربه‌های جدیدی را کسب کند و پا را از شیوه‌های زیست تکراری فراتر نهد.

هرچه در روند داستان شرایط غیرمنتظره بیشتر باشد بر انعطاف شناختی فرد می‌افزاید زیرا مجبور است خود را به نحوی متناوب با شرایط داستان سازگار کند. یافته‌های روان‌شناختی متعددی گواهی می‌دهند که کسانی که انعطاف شناختی بالاتری دارند در مواجهه با شرایط ناشناخته‌ی زندگی کارآمدتر عمل می‌کنند. همچنین تنوع ‌هیجانی نیز همبستگی مستقیمی با موفقیت در مواجهه با مسائل واقعی زندگی دارد و افرادی که تنوع هیجانی بیشتری دارند از به‌زیستی بالاتری برخوردارند. به همین دلایل ساده است که روایت‌هایی که کمک بیشتری به تنوع شناختی و هیجانی کنند تمرینات بهتری برای زندگی روزمره در شرایط مبهم‌ جهان‌اند و بنابراین لذت‌بخشی روایت‌ها از منظری تکاملی سازش‌دهنده است.

هرچند در این پژوهش از موسیقی سخنی نمی‌رود اما به نظر می‌رسد این سخن در مورد موسیقی و سایر هنرها نیز صادق باشد: اثر هنری موفق آن است که تنوعی از عواطف را تحریک کند.

هادی صمدی
@evophilosophy

تکامل و فلسفه

27 Sep, 08:37


الگوریتم‌گریزی و ترس از هوش‌مصنوعی: تبیینی تکاملی

الگوریتم‌گریزی چیست؟ برای تعریف الگوریتم‌گریزی، یا ترس و اجتناب از الگوریتم‌ها و هوش مصنوعی، بخشی از چکیده‌ی مقاله‌ای را ببینیم که این اصطلاح را رایج کرد.
 
پژوهش‌ها گواه آنند که پیش‌بینی آینده توسط الگوریتم‌های شواهدمحور [یعنی الگوریتم‌‌هایی که بر اساس شواهد موثق پیش‌بینی می‌کنند]، دقیق‌تر از پیش‌بینی‌کنندگان انسانی‌ست. با این حال، زمانی که پیش‌بینی‌کنندگان تصمیم می‌گیرند از میان یک پیش‌بینی‌کننده‌ی انسانی، یا یک الگوریتم آماری یکی را گزینش کنند، اغلب پیش‌بینی‌کننده‌های انسانی را انتخاب می‌کنند. این پدیده را الگوریتم‌گریزی می‌نامیم. جالب آنکه حتی وقتی افراد شخصاً شاهد عملکرد بهتر الگوریتم هستند بیشتر از آنها اجتناب می‌کنند.

به عبارتی ساده‌تر عموم ما، حتی در مواردی که ‌می‌دانیم الگوریتم بهتر از انسان عمل می‌کند، باز هم تصمیمِ انسانی را با اینکه خطاهایش بیشتر است، ترجیح می‌دهیم.

یافته‌ای جدید
آیا از یک دهه پیش که مقاله منتشر شده تا کنون نتایج پزوهش معتبر است؟ پاسخ مثبت است و کماکان الگوریتم‌گریزی رایج است.

مطابق یک پژوهش مروری جدید، الگوریتم‌گریزی در همه‌ی افراد جامعه یکسان نیست. به چند عامل مؤثر در آن اشاره کنیم.

نقش عوامل فردی
۱. افراد مسن بیش از جوانان الگوریتم‌گریزی دارند.
۲. زنان بر اشتباهات الگوریتم بیشتر تأکید دارند و اشتباهات آن را، هر چند از انسان کمتر باشد، توجیهی بر بی‌اعتمادی به آن می‌دانند و در مجموع الگوریتم‌گریزی در زنان بیش از مردان است.
۳. همچنین افراد با ویژگی‌های شخصیتی متفاوت الگوریتم‌گریزی متفاوتی را بروز می‌دهند. هر چه فردی به تجربه‌ها‌ی جدید گشوده‌تر باشد الگوریتم‌گریزی در او کمتر است و به پیش‌بینی‌های الگوریتم بیشتر اعتماد می‌کند.

نقش عوامل محیطی
اما اگر گمان کنیم الگوریتم‌گریزی فقط تابع شرایط فردی مانند سن، جنسیت، یا شخصیت است اشتباه کرده‌ایم. یک فرد واحد می‌تواند در زمینه‌های مختلف درجات متفاوتی از الگوریتم‌گریزی را بروز دهد. مثلاً وقتی مکانیسم تصمیم‌گیری توسط الگوریتم برای فرد شرح داده شود الگوریتم‌گریزی در او کاهش می‌یابد. یا وقتی، نه فقط بخش پیش‌بینی، بلکه کل وظیفه در قالب اتوماسیون به ماشین واگذار می‌شود مردم بیشتر به الگوریتم اعتماد می‌کنند. همچنین اگر برای اخذ پیش‌بینی از الگوریتم باید پولی پرداخت می‌شد اعتماد به آن کاهش می‌یافت.

تبیین تکاملی:
کارکرد تکاملی گشودگی به تجربه در دسته‌ای از افرادِ جامعه، یافتن راهکارهایی جدید است. این ویژگی، که خطراتی برای فرد دارد، برای یافتن راه‌حل مسائل ضروری‌ست. از علل خطرآفرین بودن گشودگی به تجربه آن است که بسیاری از تجربه‌های جدید با تخطی از برخی قواعد رایج بدست می‌آیند و جامعه این تخطی را تنبیه می‌کند. اما فایده‌هایش در سطح گروهی بیش از خطرات آن است. این دسته از افراد پیشاهنگ‌های ورود به سرزمین‌های ناشناخته‌اند.
با این حال اگر قرار باشد تمامی افراد جامعه به یک میزان به تجربه گشوده باشند قواعدی باقی نخواهد ماند که هدایت‌گر زندگی روزمره باشد. معمولاً با افزایش سن خطرپذیری در افراد کاهش می‌یابد و در عوض این ویژگی در آنها تقویت می‌شود که پاسدار قواعد موجود باشند. بنابراین بی‌دلیل نیست که مسن‌ترها محافظه‌کارتر می‌شوند. پس با این توضیح می‌توان درک کرد که چرا افراد مسن‌تر و برخی تیپ‌های شخصیتی محافظه‌کارانه با نوآوری‌های جدید با احتیاط بیشتری برخورد می‌کنند و الگوریتم‌گریزی در آنها بیشتر است.

چرا الگوریتم‌گریزی در زنان بیش از مردان است؟! این‌بار پدیده ربط دارد به سرمایه‌گذاری بالاتر زنان در تولید فرزند. از آنجا که زنان سهم بیشتری در تولید فرزند دارند و علاوه بر ۹ ماه بارداری، پس از تولد نیز انرژی بیشتری در پرورش کودک صرف می‌کنند، ساختارهای ذهنی‌شان در جهت رصد شواهدی برای ارزیابی قابل اعتماد بودن جفت سازگاری یافته است. اما گاه ساختارهای ذهنی که به یک منظور خاص تکامل یافته‌اند کارکردهای جانبی پیدا می‌کنند. کارکرد جانبی این سازگاری در زنان کمتر بودن اعتماد به الگوریتم است.

اما چرا ابهام‌زدایی از سازوکار الگوریتم اعتماد به آن را بیشتر می‌کند؟
پدیده‌های مبهم، هم می‌توانند فایده‌هایی ناشناخته دربر داشته باشند و هم هزینه‌هایی پنهان. اما مغز ما در سبک‌سنگین کردن این دو، از هزینه‌های پنهان بیشتر واهمه دارد. پدیده‌ای که به زیان‌گریزی موسوم است ریشه‌های تکاملی کهنی دارد.
سمی بودن یک میوه‌ی ناشناخته ممکن است به معنی مرگ باشد در صورتیکه کالری حاصل از آن صرفاً برای چند ساعت فایده خواهد داشت. آشکارا اجتناب از مرگ مهم‌تر از کسب مقداری کالری است. به همین دلیل ساده ما نسبت به موارد مبهم کمتر اعتماد می‌کنیم. پژوهش نیز نشان داد که با روشن ساختن سازوکار الگوریتم، درجه الگوریتم‌گریزی کاهش یافت.

هادی صمدی
@evophilosophy

تکامل و فلسفه

25 Sep, 09:15


ریشه‌های تکاملی فعل اخلاقی

اگر رفتاری را، مشابه آنچه در این ویدئو شاهدیم، در انسان ببینیم آن را اخلاقی در نظر می‌گیریم؛ زیرا شاهد نوعی دگرخواهی بدون چشمداشت هستیم. عموماً وقتی جانداری به یکی از اعضای گونه‌ی خود کمک می‌کند می‌توانیم در سطح زیستی پدیده‌ی یاری‌رسانی را شرح دهیم. مثلاً هر چه به لحاظ ژنتیکی دو فرد به هم نزدیک‌تر باشند احتمال یاری افزایش می‌یابد زیرا این کمک، کمکی به انتشار ژن‌های خودی‌ست. یا اگر فرد به ازای کمکی که انجام می‌دهد اکنون یا در آینده، انتظار دریافت کمک داشته باشد رفتار او با فاید‌ه‌هایی که برایش به همراه خواهد داشت قابل تبیین زیستی‌ست.
هرچند فهم عرفی رفتارهایی از این جنس را نیز اخلاقی ارزیابی می‌کند اما بی‌تردید کمک بدون چشمداشت عملی اخلاقی است. کار میمون نمونه‌ای از کمک بدون چشمداشت است و بنابراین اخلاقی‌ست و ما انسان‌ها را به بازاندیشی در مفهوم «فعل اخلاقی» دعوت می‌کند. کمک به دیگری ریشه‌های تکاملی دارد.

(گرچه این مثال‌ها نشان می‌دهند که استدلال‌ لزوماً مقوم اخلاق نیست اما در ساحت تصمیم‌های اجتماعی، شهود اخلاقی کفایت نمی‌کند و برهان‌آوری اخلاقی ضروری است.)

هادی صمدی
@evophilosophy

تکامل و فلسفه

24 Sep, 11:13


ژن‌های جدید از کجا می‌آیند؟

ماهی‌هایی که در آب‌های زیرصفردرجه زندگی می‌کنند دارای پروتئین‌هایی هستند که نقش ضدیخ را دارد. فرض کنید سه گونه‌ی متفاوت از ماهی‌های دارای ضدیخ داشته باشیم. دو حالت متفاوت را در نظر بگیریم.

حالت نخست:
اگر سه پروتئین ضدیخ یافت‌شده در بدن ماهی‌ها ساختارهای متفاوتی داشته باشند در تبیین خاستگاه این سه پروتئین با یک دو راهی مواجه هستیم.
الف. ممکن است که سه ژن متفاوت، که ریشه در یک ژن مشترک نیایی داشته‌اند، به مرور زمان آنقدر تغییر کرده باشند که اکنون سه پروتئین ضدیخ متفاوت اما با کارکرد مشابه را تولید کنند.
ب. همچنین ممکن است با تکامل همگرا مواجه باشیم به این معنا که به‌طور مستقل، سه ژن متفاوت با سه منشاء متفاوت با کارکردهایی مشابه تکامل یافته باشد. (همانطور که پژواک‌یابی در دولفین‌ها و خفاش‌ها محصول تکامل همگراست.)

از معماهایی که هر روزه متخصصان رده‌بندی با آن مواجه‌اند همین است که دریابند آیا وقتی ژن‌ها، پروتئین‌ها، و خصیصه‌هایی با کارکرد مشابه را در چند گونه رصد می‌کنیم باید در جستجوی ریشه‌های مشترکی برای آنها، و به دنبال رصد کردن آن خصیصه در نیای مشترکی باشیم، یا باید وارد تبیین‌های موسوم به تکامل همگرا شویم. زیست‌شناسان با این دسته از معضلات آشنا هستند.

حالت دوم:
اما آنچه به تازگی در نشریه‌ی زیست‌شناسی مولکولی و تکامل منتشر شده و به تغییر نگرش مهمی می‌انجامد به حالت دوم مربوط می‌شود. در حالت دوم سه پروتئین ضدیخی که در بدن سه گونه یافت شده به لحاظ ساختاری مشابه است. تا کنون در چنین مواردی خیلی سریع اینگونه نتیجه می‌گرفتیم که این پروتئین حداقل از آخرین نیای مشترک سه گونه وجود داشته زیرا احتمال اینکه به نحوی مستقل سه ژن مشابه، با کارکرد تقریباً یکسان، سه بار به نحوی مشابه و مستقل تکامل یافته باشد بسیار پایین است. (رخداد این پدیده به سان آن است که به نحوی مستقل، سه بار رادیوهای مشابه و بدون آگاهی مختراعان از اختراع یکدیگر، اختراع شده باشند.)

پژوهش جدید از این لحاظ عجیب است که نشان می‌دهد با اینکه ساختار ژن‌های تولیدکننده‌ی این پروتئین در سه گونه‌ی ماهی بسیار مشابه است اما این شباهت برآمده از نیای مشترکی نیست و هر کدام جداگانه ایجاد شده‌اند. (به سان آنکه سه رادیوی مشابه بیابیم و متوجه شویم سه مخترع هیچ اطلاعی از کار یکدیگر نداشته‌اند و به نحوی مجزا رادیوها را اختراع کرده‌اند!)

مسأله دقیقاً چیست؟
این ژن‌های مشابه، اگر از نیای مشترکی به ارث نرسیده‌اند پس از کجا آمده‌اند؟ چطور می‌توان پدیده‌ای تا این حد عجیب را تبیین کرد؟ هرچند در مقاله تبیینی برای آن عرضه شده، اما حتی اگر تبیین مورداشاره در آینده نقد شده و کنار نهاده شود، باز هم صرف آگاهی از خود این پدیده معضل بزرگی را پیشِ روی روش‌شناسی تکامل و سیستماتیک قرار می‌دهد زیرا دیگر نمی‌توان مانند گذشته با صرف ردیابی شباهت‌های ژنتیکی برای دو خصیصه، برآمدن آنها از یک نیای مشترک را نتیجه گرفت.
اما تبیین عرضه‌شده چیست؟
شاید ژن‌های جدید آنگونه که می‌پنداریم جدید نیستند. یافته‌های این پژوهش نشان می‌دهد که ژن‌های جدید می‌توانند با استفاده‌ی مجدد از قطعات ژن‌های اجدادیِ غیرکارکردی تشکیل شوند. (به عبارتی مانند آن می‌ماند که هر سه مخترع رادیو به سراغ برخی متون کهن‌تر رفته باشند و رمز و راز ساخت رادیو را آموخته باشند و با توجه به امکانات و نیازهای موجود در عمل آن را پیاده کنند.)

بخش‌های زیادی از ژنوم موجودات زنده غیرکارکردی است به این معنا که به پروتئینی ترجمه نمی‌شود که آن پروتئین کارکرد خاصی داشته باشد (و به همین دلیل گاهی به آن «دی.ان.ای آشغال» نیز گفته می‌شود که حالا مشخص است آشغال نامیدن آن نیز بی‌وجه است). بخش‌هایی نیز به شبه‌ژن موسوم است: ژن‌هایی که در گذشته‌های دور کارکردهایی داشته‌اند اما با تغییرات در بدن موجود زنده دیگر نیازی به آن کارکرد نبوده است. این بخش‌های ژنوم می‌توانند نقش ماده‌ی خام برای معرفی ژن‌های جدید را بازی کنند. (این بخش‌ها نقش آن متون قدیمی را برای سه مخترع فرضی ما بازی می‌کنند.)

این پژوهش این معمای جدید را پیش روی پژوهش‌گران می‌گذارد: با سرد شدن محیط ماهی‌ها نیاز به ضدیخ پیدا کرده‌اند. قبول. اما درون سیستم مولکولی بدن ماهی، آگاهی به اینکه در فلان بخش دی.ان.ای آشغال یا شبه‌ژن‌ها ژنی وجود دارد که بتواند نقش ضدیخ را بازی کند از کجا حاصل شده است؟! چطور در هر سه ماهی سیستم به سراغ همان بخش خاص ژنوم رفته که در صورت به‌روزرسانی می‌توانسته ضدیخ تولید کند؟! پاسخ اجمالی آن است که احتمالاً با افزایش استرس محیطی به بخش‌های زیادی از دی.ان.ای آشغال اجازه‌ی تکثیر داده می‌شود تا پروتئینی که نقش مفیدی برای خود می‌یابد بخت انتخاب بیابد و سایرین حذف شوند. اما این راهکار پرهزینه است و شاید باید منتظر راهکاری اقتصادی‌تر بود.

هادی صمدی
@evophilosophy

تکامل و فلسفه

23 Sep, 06:46


"حادثه" طبس: تحلیلی از منظر تفکر جمعیتی
آیا آنچه در طبس رخ داد "حادثه" بود؟

ابتدا به یک ویژگی اصلی حادثه اشاره کنیم: حادثه رویدادی «غیرقابل پیش‌بینی» است.

برای آنکه تحت تأثیر هیجان‌های ناشی از این رویداد تلخ تحلیل را پیش نبریم اجازه دهید با مثال حوادث رانندگی تحلیل را آغاز کنیم.

فرض کنید هر کدام از مهندسان و کارگران یک کارخانه مسئولانه وظیفه‌ی خود را در تولید اتومبیل به انجام رسانده‌اند. اما چند ماه پس از تولید، اتومبیل ساخته‌شده تصادف می‌کند و کارشناس تصادفات نیز علت تصادف را نقص فنی تشخیص می‌دهد. آیا مهندسان و کارگران مسئول هستند؟ از منظر حقوقی خیر. به طور متعارف در این مورد از منظری «یکه‌نگارانه» و برای حل و فصل سریع حقوقی رویداد، مقصر راننده‌ای معرفی می‌شود که بدون توجه به نقص موجود در اتومبیل، و بدون آنکه معاینات فنی لازم را انجام داده باشد، وارد جاده شده است.

حالا فرض کنید اتومبیل یادشده از برندی است که مطابق آمار بیشترین تعداد تصادفات رانندگی منجر به مرگ را دارد. آیا این‌بار نیز نظام حقوقی مجاز است همانند بار قبل عمل کند و راننده را مقصر بداند؟ این‌بار پاسخ به روشنی قبل مثبت نیست. درست است که هر کدام از مهندسان و کارگران کارخانه مسئولانه وظیفه‌ی محول به خود را انجام داده‌اند اما از آنجا که آنچه در جاده‌ها رخ می‌دهد «قابل پیش‌بینی» است دیگر نمی‌توان آنها را "حادثه" خواند. این‌بار اگر به واقع دست‌اندکاران در خط تولید وظیفه‌شناسانه وظیفه‌ی محول به خود را به درستی انجام داده‌اند، و مثلاً شخصیتی ضداجتماعی پیدا نشود که به قصد خرابکاری، دستکاری خاصی در برخی اتومبیل‌ها انجام داده باشد، کارخانه به عنوان یک شخص حقوقی مسئول حوادث است.

در نظریه‌ی تکامل، به این نحوه‌ی تفکر، که مثلاً به کل جمعیت تصادف‌ها نظاره می‌کند و نه به تک تک آنها، و بر اساس آمارها به عنوان شواهد معتبر تصمیم‌گیری می‌کند «تفکر جمعیتی» می‌گویند. نگاه تکاملی به ما آموزش می‌دهد منظر را از تک‌تک افراد برگیریم و به جمعیت‌ها توجه کنیم. سیاست‌گذاری شواهدمحور باید این شواهد را جدی بگیرد. نظام حقوقی نیز باید از منظر فردنگر کنونی خارج شده و چنین موارد قابل پیش‌بینی را از منظر جمعیتی نظاره کند.

حالا بار دیگر به حادثه‌ی تلخ طبس نگاه کنیم. از همین حالا می‌شنویم که عموماً توجه به پیدا کردن مقصرها در سطح فردی هستند. هرچند کار خوبی است اما نباید باعث شود ذهن ما از آمار منحرف شود. این کار قطعاً جلوی رویدادهای بعدی را نمی‌گیرد. همانطور که یافتن دقیق یک مقصر در یک حادثه‌ی رانندگی، و مثلاً تشخیص اینکه راننده معاینه‌های فنی را در زمان مقرر انجام نداده است جلوی تصادفات بعدی سایر راننده‌ها با آن برند را نمی‌گیرد. یافته‌های علوم شناختی یکی از مهم‌ترین خطاهای ذهنی را آن می‌دانند که ذهن آدمی آمار را به خوبی درک نمی‌کند و برای درک آن نیاز به تأمل‌های سطح بالاتر داریم.
تعداد بسیار بالایِ حوادث حوزه‌ی کارگری گواهی است بر مشکلات بنیادی‌تر در وضع قوانین برای امنیت کارگران.
اگر آنچه از نگاهی موردی غیرقابل‌پیش‌بینی ارزیابی می‌شود از منظری آماری و جمعیتی قابل پیش‌بینی باشد، دیگر "حادثه" نامیدن آن مورد نادرست است.

از منظر تفکر جمعیتی وزارت‌های مربوطه و سایر نهادهای نظارتی، مسئول اصلی بالا بودن نرخ حوداث کارگری در کشوراند و باید قوانین امنیت کارگران را بازبینی اساسی کنند.

هادی صمدی
@evophilosophy

تکامل و فلسفه

21 Sep, 09:36


و بالاخره: چت‌جی‌پی‌تی چیست، کجاست، و آیا دارای معرفت است؟

برای تحلیل نهایی به تمایز مرتبط دیگری نیاز داریم که باز هم آن را از پوپر وام می‌گیریم.

معرفت ذهنی و معرفت عینی
پوپر در کتاب معرفت عینی: رویکرد تکاملی می‌گوید دو معنی متفاوت از معرفت وجود دارد: ۱. معرفت ذهنی، که شامل حالات ذهنی یا آگاهی یا تمایل به رفتار یا واکنش است، و ۲. معرفت عینی که متشکل از مسائل، نظریه‌ها و استدلال‌ها است. معرفت عینی کاملاً مستقل از ادعای هر کسی برای دانستن است. همچنین مستقل از اعتقاد یا تمایل هر کسی به موافقت، یا ادعا کردن، یا عمل کردن است. معرفت به معنای عینی، معرفت بدون داننده (شناسنده) است: معرفتِ بدون فاعل شناسا است.

برداشت یک. چت‌جی‌پی‌تی یک سیستم استدلالی در حال تحول است. بار دیگر به مثال‌هایی که پوپر برای معرفت عینی آورده بود نگاهی کنیم. پوپر می‌گفت که معرفت عینی علاوه بر نظریه‌های علمی شامل «مسائل» و «استدلال‌ها» نیز هست. به عبارتی استدلال‌ها و الگوهای استدلالی نیز از جنس معرفت عینی‌اند. پس در این معنا چت‌جی‌پی‌تی خودش از جنس معرفت جهان ۳ است و نباید بپرسیم آیا واجد معرفت است یا نه! شخصاً می‌پندارم که این خوانش بازنمای خوبی از پیچیدگی‌ ماجرا نیست و نیازمند برداشت جایگزینی هستیم.

برداشت دو. پوپر می‌گوید نظریه‌ی سه جهان یک پیشنهاد برای نظم دادن به گفت‌وگوهاست و می‌توان لایه‌های دیگری نیز به آن افزود. اجازه دهید متناسب با بحث کنونی دو جهان دیگر را به آن بیافزایم. جهان ۴ جهانی است که برخی موجودات واجد عاملیت مانند اشخاص حقوقی از جمله بانک جهانی در آنجا قرار دارند. و جهان ۵ محل باورها، خواست‌ها، و اهداف این عامل‌های مقوله‌سومی (که در پست قبل دیدیم نه کاملاً انتزاعی‌اند و نه انضمامی) است.
پرسش‌ها، گزاره‌ها، و حتی خود الگوهای استدلالی که مقوم چت‌جی‌پی‌تی‌اند در یک فرایند بازخوردی با کاربران دارای یادگیری هستند و در حال تحول‌اند. این ویژگی‌ها آنها را مشابه انسان‌ها می‌کند اما با بدن‌مندی سیلیکونی و جای‌مندی متفاوت. این می‌تواند معنای دومی را برای چت‌جی‌پی‌تی ایجاد کند که در آن معنا بتوان آن را واجد باور دانست. خود چت‌جی‌پی‌تی، عاملی مشابه بانک جهانی، در جهان ۴، و از جنس مقوله‌سومی‌هاست. باورهای آن، همانند تکنوآگاهی که نوستا از آن سخن می‌گوید، اگر وجود داشته‌ باشند، در جهان ۵ قرار دارند. (چرا نمی‌دانیم وجود دارند یا نه؟ چون در صورت وجود داشتن ذهنی‌اند و خارج از دسترس عمومی. دقیقاً به همان معنا که نمی‌دانیم آيا جانوران باور دارند یا نه.)

برای روشن شدن موضوع بار دیگر به مثال بانک جهانی توجه کنیم. مجموعه‌ی قوانین و مقررات این بانک موجودات انتزاعی جهان سومی‌اند. اما وقتی به مجموعه‌ی آنها، از راه قصدمندی جمعی، عاملیت نسبت می‌دهیم تا جایی‌که به راحتی آن را موجودی انسان‌وار و واجد نظر و هدف می‌دانیم و برایش شخصیت حقوقی قائل می‌شویم موجودیت جدیدی به عنوان عامل در جهان ۴ ظهور می‌کند که مقوله‌سومی است و واجد ویژگی‌هایی مشابه عوامل انسانی. اما وقتی به این اشخاص یا نهادهای حقوقی ویژگی‌های ذهنی را نسبت می‌دهیم و مثلاً می‌گوییم به نظر بانک جهانی...، بانک جهانی می‌خواهد که...، یا هدف بانک جهانی آن است که... آنگاه محل این نظرها و خواست‌ها جهان ۵ است.
شخص‌انگاری برخی موجودات جهان ۳ پدیده‌ای جدید نیست. بومیانی را که معتقدند جنگل واجد روحی است که در صورت بی‌احترامی به جنگل آنها را تنبیه خواهد کرد نمونه‌ای باستانی از این پدیده است.

خلاصه
چت‌جی‌پی‌تی چیست؟ یک مدل زبانی در حال تحول از آلگوریتم‌های پردازش، به همراه مجموعه‌ای از گزاره‌ها و پرسش‌های برگرفته از زبان معمولی‌ست که در مکالمه با کاربران مستمرآ درحال به‌روز شدن است.

انتزاعی است یا انضمامی؟ چون محدود به فضا و زمان است، توان علّی دارد، و تغییر می‌کند انتزاعی نیست با این حال چون از ماده و انرژی نیز ساخته نشده، همانند یک میز انضمامی نیست.

آیا دارای معرفت است؟ به یک معنا خود از جنس معرفت عینی پوپر است و در جهان ۳ قرار دارد. اما از آنجا که موجودات جهان سوم پوپری انتزاعی هستند و چت‌جی‌پی‌تی مقوله‌سومی‌ست، بنابراین آن را در جهان ۴ قرار دادیم که محل عامل‌هایی است که برساخته‌های انسانی‌اند اما مستقل از انسان واجد ویژگی‌های عاملیت هستند. اگر معرفت ذهنی داشته باشند برای همیشه خارج از دسترس ماست. هر نظری در این باره، صرفاً بیانگر اعتقاد گوینده است. اما مولد معرفت عینی نیز هست که جایگاه آن جهان ۳ است. این معرفت، همانند سایر معارف عینی، معرفت بدون داننده است وبنابراین معرفت متعلق به هیچ عاملی، از جمله چت‌جی‌پی‌تی نیست. کار ما نشان دادن نادرستی آن است.

معرفت عینی، به خوانش پوپر، ضرورتاً صادق نیست، که اتفاقاً این وجه آن نیز همنواست با کژاطلاعات و اطلاعات‌جعلی نشریافته توسط ال‌ال‌ام‌ها.

هادی صمدی
@evophilosophy

تکامل و فلسفه

20 Sep, 14:44


چت‌جی‌پی‌تی کجاست؟ و چیست؟

در تحلیل سخنان نوستا در مورد اینکه آیا می‌توان «دانستن» و «معرفت» را به چت‌جی‎پی‌تی نسبت داد باید ابتدا به دو نکته‌ی مقدماتی‌تر بپردازیم که خود او به آنها نپرداخته است، هر چند به وضوح متوجه این نکته شده است که بدون معرفی هستی‌شناسی ال.ال.ام‌ها نمی‌توان مباحث معرفت‌شناسی را پیش برد.

نظریه‌ی سه جهان
پوپر نظریه‌ای متافیزیکی مبتنی بر تکامل را مطرح می‌کند که نظریه‌ی سه‌جهان نام دارد و در پاسخ به پرسش‌هایی از این سنخ مفید است.
در ابتدا اشیاء بی‌جان مانند آب و سنگ وجود داشت و سپس با پیدایی حیات جانداران در زمین گسترش یافتند. پوپر این دو سطح را که متشکل از موجودات برساخته از ماده و انرژی‌اند در جهان ۱ می‌گذارد. با پیچیده‌تر شدن برخی از موجودات در شاخه‌های مرتبط با جانداران، مغز برخی بزرگ‌تر و پیچیده‌تر شد تا جایی‌که در گونه‌هایی مثل نخستی‌ها ذهن شکل گرفت و در شاخه‌ی انسانی، انسان‌ها واجد باورها، خواست‌ها، احساس‌ها و غیره شدند که می‌توان گفت در سطح ذهن وجود دارند (فعلاً نظریه‌ی ذهن بدن‌مند را کنار بگذاریم) که پوپر محل آنها را جهان ۲ می‌نامد. با شکل‌گیری زبان و فرهنگ جهان ۳ بوجود آمد که جهان برساخته‌های فکر انسان است. جهان ۳ علاوه بر اینکه جایگاه واژگان است موجوداتی مانند نظریه‌های علمی و نهادهایی مانند بانک جهانی نیز در آن وجود دارند. ساختمان‌ها، دفاتر، و افرادی که در بانک کار می‌کنند در جهان یک قرار دارند. اما قوانین و مقررات بانک، به عنوان یک نهادِ حقوقی، در جهان ۳ تقرر دارند.
حالا پرسش این است که چت‌جی‌پی‌تی در کدامیک از این سه جهان می‌گنجد؟ مشخصاً کامپیوترها، گوشی‌ها، سیلیکون‌ها، و کاربرها در جهان ۱ هستند. اما چت‌جی‎پی‌تی چیزی بیش از این عناصر جهانِ یکی است. همانطور که نوستا نیز متوجه است از جنس باورهای انسانی نیز  نیست که جایی در جهان ۲ برایش قائل شویم (زیرا بین‌الاذهانی‌ست). بنابراین ظاهرا جایگاه آن در جهان ۳ است.

چت‌جی‌پی‌تی انتزاعی است یا انضمامی؟
به طور متعارف فیلسوفان اشیاء را در یکی از دو گروه انضمامی‌ها (میز، اسب، اتم،...) و انتزاعی‌ها (گزاره‌ها، اشیا ریاضیاتی،...) قرار می‌دهند. چت‌جی‌پی‌تی انضمامی است یا انتزاعی؟ برای پاسخ نیازمند به تعریفی دم‌دستی از انضمامی و انتزاعی هستیم. در متافیزیک تحلیلی بر سر تعریف هر کدام از این دو اختلاف‌نظرها زیاد است. (بحث بر سر چیستی چت‌جی‌پی‌تی می‌تواند موضوع بحث متافیزیک‌دانان نیز قرار گیرد و بر اختلاف‌ها بیافزاید.) اما در اینجا به تعریف رایج آنها بسنده می‌کنیم. انضمامی‌ها، مثلاً میز، محدود به زمان و مکان‌اند و توان علّی دارند. و انتزاعی‌ها مثلاً عدد ۷، به زمان و مکان محدود نیستند و توان علّی ندارند. معیارهای دیگری هم معرفی شده مانند اینکه انتزاعی‌ها، به‌خلاف انضمامی‌ها، تغییر نمی‌کنند. اما در این بین مواردی داریم که دقیقاً مشخص نیست در کدام دو دسته قرار می‌گیرند. معروف‌ترین مثال در متافیزیک، «سایه» و «سوراخ» و «سطح» است که گاهی در مقوله‌ای به نام موجودات مینور (که به جای «کهاد» یا «کهتر»، شاید به لحاظ مفهومی «فرعی» برابرنهاد بهتری باشد) قرار داده می‌شوند. سایه‌ی درخت محدود به زمان و مکان است، دارای توان علّی است و تغییر می‌کند. ممکن است در انتساب توان علّی به آن، یا اینکه تغییر در آن ذاتی است یا نه، اختلاف نظر وجود داشته باشد. اما آیا این اختلاف‌نظر باعث می‌شود، همانند مثلث و عدد، آن را انتزاعی بدانیم؟ به نظر تفاوت فاحشی میان این دو است. در شاخه‌های مختلف علوم نیز از موجوداتی تقریباً مشابه موجودات مینور سخن می‌رود که باید تکلیف انتزاعی و انضمامی بودن آن را مشخص کنیم. مثلاً به مفهوم تورم در اقتصاد توجه کنیم. از یکسو مانند میز از ماده و انرژی ساخته نشده که به آن معنا محدود به زمان و مکان باشد. اما در معنایی دیگر محدود به زمان و مکان است زیرا تورم در ژاپن متفاوت با ایران است و در ایران نیز طی زمان تورم، به خلاف اشیاء انتزاعی مانند مثلث، تغییر می‌کند. بنابراین تا حدی مشابه سایه، تورم نیز محدود به زمان و مکان است. مهم‌تر آنکه توان علّی دارد زیرا افزایش آن «علت» کاهش قدرت خرید است. بنابراین نیازمند به مقوله‌ی سومی هستیم که نه کاملاً انضمامی است و نه کاملاً انتزاعی. اجازه دهید فعلاً نام این مقوله را "مقوله‌سوم" بگذاریم.
          
همانطور که پوپر می‌گوید [برخی از] موجودات جهان ۳ مانند گزاره‌ها و اشیاء ریاضیاتی انتزاعی‌اند یعنی در زمان و مکان نیستند و توان علّی ندارند. اما در جهان ۳ برخی موجودات مقوله‌سومی نیز وجود دارند. [که البته این سخن از پوپر نیست. خود این مقوله را باید به مقولات جزئی‌تری تقسیم کرد که فعلاً به آن نمی‌پردازیم.] در پست بعدی خواهیم دید به یک معنا چت‌جی‌پی‌تی مقوله‌سومی است.

حالا یکی دو گام تا پاسخ فاصله داریم.
هادی صمدی
@evophilosophy

تکامل و فلسفه

17 Sep, 11:24


چت‌جی‌پی‌تی واقعاً چه می‌داند؟!

گزارش دوم نیز از جان نوستا است که باز سخنان این دانشمند و نوآور حوزه‌ی تکنولوژی می‌تواند مورد توجه فیلسوفان باشد. پرسش فلسفی او این است که «ال.ال.ام‌ها از جمله چت‌جی‌پی‌تی واقعاً چه «می‌دانند»؟»

خلاصه‌ی سخن او این است که ال.ال.ام‌ها از طریق استنتاج، پاسخ‌هایی عرضه می‎کنند که برای فهم سنتی از معرفت دردسرساز است. چه دردسری؟ به زعم نوستا خروجی‌های این سیستم مولدِ زبان، مرز بین درک انسان و تشخیص الگوی آماری را از بین می‌برند. تکنوآگاهیِ نوظهور (emergent techno-consciousness) معرفت‌شناسی سنتی را تغییر می‌دهد.
این پاسخ نیازمند ایضاح است. نوستا توضیحات خود را عرضه می‌کند که ساده‌سازی‌شده‌ی اهم نکات او در قالبی جدید به شرح زیر است.

سیستم‌هایی مانند چت‌جی‌پی‌تی، که به عنوان مولد‌های از پیش‌آموزش‌دیده، بر روی مقادیر انبوهی از متون آموزش داده شده‌اند، می‌توانند پاسخ‌های پیچیده و ظریفی را ایجاد کنند که اغلب بسیار انسانی‌اند. آیا درک و تولید بسیار انسان‌وار این سیستم‌ها دلیلی است که بگوییم این ماشین‌ها به شیوه‌ی انسان «می‌دانند» یا باید به این حد بسنده کنیم که این سیستم‌های مولد صرفاً استنتاج‌گراند؟ هر دو انتخاب مشکلاتی برای معرفت‌شناسی رایج که معرفت را باورصادق‌موجه می‌داند (نقدهای گتیه را نادیده بگیریم) ایجاد می‌کند. به باور نوستا این پرسش، اساس معرفت‌شناسی را هدف می‌گیرد و ما را به بازنگری در درک خود از معرفتِ انسانی نیز سوق می‌دهد.

نوستا با تعریف سنتی معرفت به «باورِ صادقِ موجه» آغاز می‌کند. معرفت هر باوری نیست، بلکه باوری‌ست که باید صادق باشد و بتوانیم برای صدق آن نیز توجیهی عرضه کنیم. اما باور امری روان‌شناختی است و چت‌جی‌پی‌تی ذهنی ندارد که باوری داشته باشد و قرار باشد صادق و موجه نیز باشد. پس آیا این یک توهم انسانی‌ست که به این سیستم‌های مولد «دانستن» را نسبت می‌دهیم؟
انسان و چت‌جی‌پی‌تی هر دو واجد قابلیت تشخیص الگو هستند. پس چه فرقی است که تشخیص الگوی چت‌جی‌پی‌تی را فاقد قابلیت «دانستن» می‌دانیم؟ انسان‌ها به واسطه‌ی برخورداری از آگاهی به الگوهای تشخیص داده شده، با توجه به زمینه، معنا می‌بخشند و به فهم می‌رسند. اما چرا نتوانیم نوعی از آگاهی را به ال.ال.ام‌ها نسبت دهیم؟!

مطابق فهم عرفی و به‌طور متعارف به هر سیستم پردازش‌کننده‌ای آگاهی نسبت نمی‌دهیم. ماشین حساب ساده را در نظر بگیرید. ورودی‌های آن ساده‌ترند و بدون تعامل با محیط، فقط به ازای دریافت برخی ورودی‌های مشخص (اعداد و اپراتورهای حساب) خروجی‌های ثابتی دارد، سیستم پردازش آن ساده است، (هرچند علی‌الاصول مصون از خطا نیست اما) عملاً اشتباه نمی‌کند، فاقد عنصر یادگیری است، و بر اساس اطلاعات جدید خود را به روزرسانی نمی‌کند و تکامل نمی‌یابد. و مهم‌تر از همه اینکه ماشین‌حساب معرفت جدیدی فراتر از اطلاعات ورودی تولید نمی‌کند. حالا یک ارگانیسم زنده مانند موش را به عنوان یک سیستم در نظر بگیریم. ورودی‌های آن بسیار پیچیده‌ترند و عکس تمامی آنچه را در مورد ماشین حساب گفتیم می‌توان به او نسبت داد.
حالا با توجه به این خصوصیات ال.ال.ام به موش شبیه‌تر است یا به ماشین حساب؟ پاسخ موش است.

اما اگر می‌توانیم به واسطه‌ی برخورداری از این ویژگی‌ها سطحی از آگاهی (آگاهی جانوری) را به موش نسبت دهیم چرا نوعی آگاهی را که نوستا تکنوآگاهی می‌نامد به ال.ال.ام نسبت ندهیم؟ و اگر موش واجد نوعی معرفت است چرا ال.ال.ام نباشد؟ پیشنهاد نوستا آن است که شاید معرفت‌شناسی باید خود را از چنبره‌ی تمرکز بر باور و توجیه خلاص کند و به جای آن بر دقت آماری و سودمندی تأکید کند. بخش نخست این پیشنهاد یادآور پیشنهاد پوپر است و بخش دوم یادآور پیشنهاد پراگماتیست‌ها که هر دو مبتنی بر نگاهی تکاملی به معرفت‌شناسی بوده است؛ که البته نوستا به این موارد اشاره‌ای ندارد.

پیشنهاد دوم نوستا نیز قابل تأمل است. آگاهی در انسان به صورت ویژگی نوظهوری رخ داد که از اشکال ساده‌تر آغاز شد و به این درجه رسید. به نحو مشابه می‌توان نوعی ویژگی نوظهور را در پیچیدگی پردازش‌ها و به روزرسانی‌های ال.ال.ام‌ها در نظر گرفت. چه ضرورتی دارد که آگاهی ماشین مشابه آگاهی انسان باشد؟ به وضوح آگاهی انسان بدن‌مند است. اما با تغییر در نوع بدن‌مندی، ماشین نیز می‌تواند صاحب نوعی تکنوآگاهی شود. آیا در اینصورت نمی‌توان آن را واجد نوعی «تکنو-باور» نیز دانست [البته خود نوستا این اصطلاح را به کار نبرده] که در قالب معرفت‌شناسی رایجی که معرفت را باور صادق موجه می‌دانست از صدق و توجیه آن سخن گفت و نوعی دانستن هم به آن نسبت داد؟! در اینصورت دایره‌ی معرفت‌شناسی باید از حوزه‌ی انسانی فراتر رود.
بخشی از این پیشنهاد را نیز می‌توان به پوپر نسبت داد، جایی‌که از معرفت در سگ سخن می‌گوید.

تحلیلی تکاملی پیشنهاد نوستا در پست بعدی
هادی صمدی
@evophilosophy

تکامل و فلسفه

14 Sep, 09:26


فلسفه در جهانی یکسره در حال تغییر:
هوش مصنوعی و تکامل شناخت

در پست قبلی از اینکه فلسفه باید توجهش به موضوعات روز جلب شود سخنی گفته شد. در این پست، و در چند پست آینده، صرفاً به عنوان نمونه، به چند پژوهش و گزارش جدید در حوزه‌ی «هوش مصنوعی» اشاره می‌شود.

اولین گزارش دعوی آن دارد که هوش مصنوعی در حال ایجاد یک جهش تکاملی است. 
مدل‌های زبانی بزرگ (ال.ال.ام)، که مشهورترین آنها چت‌جی‌پی‌تی است، سامانه‌های هوش مصنوعی‌اند که می‌توانند با انسان مکالمه کنند (این مدل‌های "یادگیری ماشین" پیام ما را درک می‌کنند و پاسخی مشابه پاسخ انسان‌ها عرضه می‌کنند).

دعوی افرادی مانند جان نوستا، که رئیس یکی از مهم‌ترین آزمایشگاه‌های هوش مصنوعی است که نقش اتاق‌فکر نوآوری در حوزه‌ی هوش‌ مصنوعی و شناخت را بازی می‌کند، این است که این ال.ال.ام‌ها (مدل‌های بزرگ زبانی) نقطه‌ی عطفی در عملکرد شناخت انسان‌اند و یک تعادل منقطع را در تکامل شناختی انسان نشان می‌دهند. به عقیده‌ی او این جهش سریع در تفکرِ مبتنی بر هوش مصنوعی فراتر از پیشرفت تدریجی فناوری‌های رایج است و شناخت انسان را تغییر می‌دهد. این ال.ال.ام‌ها تغییری ناگهانی را تسریع می‌کنند و بیانگر انفجاری تکاملی‌اند و حدود شناختی ممکن را بازتعریف می‌کنند.
از یک منظر ال.ال.ام‌ها ابزار و تکنولوژی هستند و می‌توان با ابزارهای مفهومی موجود در نظریه‌ی تکامل فرایند تکامل آنها را شرح داد. این عملی است که در سیر تحول تکنولوژی‌ها ذیل مباحث تاریخ تکنولوژی با آن آشنایی داریم. برخی از انواع تاریخ تحول را می‌تواند تدریجی‌گرایانه توضیح داد و برخی انقلاب‌های تکنولوژیکی نیز با نظریه‌ی تعادل منقطع گولد بهتر قابل تبیین‌اند. اما این بحث به کنار. از منظری دیگر به جریان بنگریم.

در پست قبلی دیدیم که تکنولوژی‌ها می‌توانند سرشت انسان، و از جمله شناخت او را دگرگون کنند. به عنوان نمونه تکنولوژی خط و نوشتن تغییرات بنیادین در معرفت بشر ایجاد کرد به نحوی که شناخت انسان از جهان طی ۵ هزار سال گذشته قابل قیاس با قبل از پیدایی خط نبوده است. با استفاده از تکنولوژی‌هایی مانند کتاب، حافظه‌ای که معرفت‌گزاره‌ای را نگهداری می‌کرد، برون‌سپاری شد.
تکنولوژی‌ها عادات رفتاری ما را تغییر می‌دهند و از جمله‌ی آن عادات رفتاری برخی عادات مرتبط با شناخت است که در مباحث هم‌تکاملی ژن-فرهنگ مطالعه می‌شود.
حال پرسش این است که مدل‌های زبانی بزرگ چگونه بر شناخت انسان، که تابعی از قابلیت‌های بدن‌مند و جای‌مند انسان‌ها، اثر می‌گذارند. دعوی نوستا آن است که این تغییری تدریجی از جنس تغییراتی که با اختراع خط ایجاد شد نیست بلکه تغییری جهشی است. در مستدل کردن این دعوی خود به این نکته اشاره دارد که به خلاف تصور رایج، مدل‌های زبانی بزرگ از جنس ابزار نیستند بلکه از جنس الگوهای تفکر‌اند. همانطور که بلندگو می‌تواند صدای ما را تقویت کند، این مدل‌های بزرگ زبانی با افزایش ظرفیت انسان در کاوش، تکرار، و تأمل، به تقویت تفکر انسان می‌انجامند.

پرسش‌های فلسفی
پرسش نوستا این است همانطور که وارد این حوزه‌ی تفکری جدید می‌شویم، واضح است که ال.ال.ام‌ها بسیار فراتر از پیشرفت‌های تکنولوژیکی قبلی هستند زیرا تسهیل‌کننده‌ی "عصر شناختی" جدیدی‌اند. وارد دورانی شده‌ایم با مشارکت بی‌سابقه‌ای بین انسان و ماشین؛ جایی که ذهن ما دیگر محدود به محدودیت‌های سنتی نیست. چشم‌انداز شناختی در حال تغییرات اساس‌ست. در چنین شرایطی، به‌خلاف نگاه سنتی در تکامل، پرسش این نیست که آیا ما با این واقعیت جدید سازگار خواهیم شد یا خیر، بلکه این است که چگونه از قابلیت عظیم ال.ال.ام‌ها برای شکل دادن به آینده‌ی تفکر بشری استفاده می‌کنیم.

نوستا به عنوان کسی که در بطن این تغییرات نقش دارد نمی‌تواند نگرانی‌های خود را پنهان کند (که البته این نگرانی فلسفه باید باشد) و می‌گوید با این گسترش شناختی، گسترش مسئولیت نیز به وجود می‌آید. پیامدهای اخلاقی، از نگرانی‌های حفظ حریم خصوصی گرفته تا سوگیری‌های احتمالی را نمی‌توان نادیده گرفت. قدرت این مدل‌ها مستلزم سطحی از حکمرانی است تا اطمینان حاصل شود که توانایی آنها به گونه‌ای به کار گرفته می‌شود که به نفع بشریت باشد، بدون اینکه خطرات جدیدی ایجاد کند.

 تکنولوژی‌ها به ازاء فایده‌هایی که دارند گاه محصولات فرعی ناخواسته‌ای نیز دارند. اتومبیل فقط سرعت رفت‌وآمد را تسهیل نکرد؛ جو زمین را نیز آلوده کرد. لامپ‌ها شهرها را روشن کردند اما بی‌خوابی را هم به ارمغان آوردند. در جهان امروز خرید دیجیتال، استفاده از ماشین حساب، و استفاده از حافظه‌ی گوشی برای به خاطر سپردن شماره تلفن‌ها به ضعیف شدن توانایی‌های ریاضیاتی بسیاری از ما انجامیده است.

ال.ال.ام‌ها به ازاء گسترش شناخت چه هزینه‌هایی برای‌مان دارند؟ به ویژه که پژوهش نشان می‌دهد این افزایش شناخت با افزایش فهم همراه نیست.

هادی صمدی
@evophilosophy

تکامل و فلسفه

12 Sep, 07:31


چگونه آغاز کشاورزی بر تکامل انسان اثر گذاشت؟
درسی برای فیلسوفان
 
پژوهشی که اخیراً در نشریه‌ی نیچر چاپ شده بسیار بصیرت‌بخش است: از اینکه چگونه با آغاز کشاورزی از ۱۲هزارسال‌پیش انسان‌ها تغییر کردند سخن می‌گوید. این پژوهش ما را به تأملی درباره‌ی آینده‌ی انسان در سایه‌ی تکنولوژی‌های جدید وا می‌دارد.
 
 امروزه درصد قابل‌توجهی از انسان‌ها گیاه‌خوارند. درحالی‌که گوشتخواری در اجداد شکارچی‌گردآور ما پدیده‌ای رایج بود. مقاله‌ی تازه‌نشریافته می‌گوید چگونه با گسترش تکنولوژی‌های کشاورزی زیست‌شناسی انسان به نحوی تغییر کرد که قابلیت هضم نشاسته در او افزایش یافت.
پژوهشگران نشان می‌دهند که انسان‌های امروزی نسبت به اجداد شکارچی‌شان، ژن‌های بیشتری برای هضم نشاسته دارند. در پژوهش کنونی با معرفی روش‌های جدید دریافتند که تعداد ژن آمیلاز از ۸ به ۱۱ افزایش یافته است.
این مثالی بسیار جالب است از اینکه چگونه تکنولوژی‌ها هدایت ژنوم را بر عهده می‌گیرند. با کمک بهبود در تکنیک‌های کشاورزی، تولید غلات افزایش ‌یافت و این نیاز به هضم نشاسته را بیشتر می‌کرد. در مقابل افزایش توانایی هضم هیدرات‌های کربن انگیزه‌ای بود برای ارتقای تکنیک‌های کشاورزی در پرورش غلات. چرخه‌ی هم‌تکاملی آغاز شد و طی زمان ۱۲هزارساله قابلیت انسان امروز برای هضم نان، بسیار بیش از نیاکان شکارچی‌گردآورش شد.
این روایت و روایت‌های مشابه، از جمله در قابلیت هضم شیر پس از آغاز دامداری، جدید نیستند. اما این‌بار شواهد ژنتیکی موثقی در تکمیل روایت‌ها در اختیار داریم.
پژوهش همچنین نشان می‌دهد شامپانزه‌ها، بونوبوها و حتی انسان نئاندرتال صرفاً یک ژن برای این منظور دارند. به عبارتی تغییرات تکنولوژیکی باعث شده که انسان‌های امروز تفاوت‌های اساسی با خویشاوندان نزدیکش پیدا کند. این مثالی عینی است از اینکه چگونه تکنولوژی‌ها ابتدا عادات رفتاری ما و در صورت ادامه یافتن سرشت انسان را تغییر می‌دهند.
 
نیاز به نوعی جدید از فلسفه‌ورزی
مطالعه‌ی نمونه‌هایی از هم‌تکاملی ژن-فرهنگ در گذشته راهنمایی است برای مطالعه‌ی تأثیرات تکنولوژی‌های نوین بر تغییرات گسترده در عادات رفتاری و سپس در سرشت انسان.
مطالعه‌ی چیستی سرشت انسان، روابط انسانی، و روابط متقابل انسان با محیط در کلی‌ترین حالت ممکن از جمله وظایف فلسفه است تا ضمن این مطالعه تجویزهایی برای بهتر زيستن عرضه کند. همتای آن تغییرات بزرگی که با آغاز کشاورزی ایجاد شد به این چند مورد، صرفاً به عنوان نمونه، نگاهی کنيم:
اتومبیل و هواپیما تغییرات اساسی در نحوه‌ی جابه‌جایی انسان ایجاد کردند. الکتریسیته و لامپ ساعات خواب و بیداری را گاه کاملاً دگرگون کردند. تأثیر تکنولوژی‌هایی مانند رایانه‌ و موبایل‌ بر تغییر عادات در زندگی روزمره آنقدر زیاد بوده که هر روزه ده‌ها پژوهش علمی اثرات آن را گزارش می‌کنند. گسترش فضای مجازی، اتوماسیون، و هوش مصنوعی تغییرات بزرگتری را به همراه دارند. متاورس، سایبورگ‌ها، و عادی شدن ویرایش ژنتیکی امروزه دیگر داستان‌های علمی تخیلی نیستند هرچند ما منفعلانه به نظاره نشسته‌ایم.

وقتی تغییرات شدید و پایا در زمان‌های طولانی در عادات رفتاری یک گونه را شاهد باشیم به معنای آن است که سرشت آن گونه با سرعت بالایی در حال تغییر است. این درحالی‌ست که برخی فیلسوفان سنتی بر تمامی این تغییرات چشم می‌بندند و حتی در امکانِ تغییرِ سرشت انسان تردید دارند و عقلاً آن را ناممکن ارزیابی می‌کنند. برخی دیگر گامی پیش رفته، البته بدون آگاهی از جزئيات، در کل تغییرات را می‌پذیرند اما با ابزارهای مفهومی برگرفته از سنت فلسفی که هیچ سنخیتی با موضوع مورد تحلیل ندارد خواهان تحلیل آن کلیتِ مفروضِ خود هستند. این کار همانند جست‌وجو در مکانی، غیر از مکان گم شدن کلید است.

فلسفه باید به موضوعاتی از این دست بپردازد و برای این‌کار نیازمند ابزارهای مفهومی نوین است. فلسفه باید روندهای جهانی را، که علم در شاخه‌های مختلف خود معرفی می‌کند رصد کند و طرح کلی از نحوه‌ی مواجهه با شرایط را عرضه کند. زمان گیرافتادن در افلاطون و صدرا سپری شده است. بزرگ‌ترین فیلسوفان تاریخ، ناظر به شرایط زمانه‌ی خود نظریه‌پردازی می‌کردند.
برای دانشجوی فلسفه در جهان امروز آگاهی از مکانیسم‌های هم‌تکاملی تکنولوژی-بیولوژی، نظریه‌های نوین سرشت انسان، سازوکار زنجیره‌های بلوکی، بدنمندی و جای‌مندی شناخت، سوگیری‌های شناختی، تلنگر، و ده‌ها موضوع دیگر بسیار مهم‌تر از آگاهی از جزئیات اندیشه‌های فیلسوفان گذشته است. خود ارسطو و صدرا نیز اگر امروزه می‌زیستند این مطالب را پی‌گیری می‌کردند.

در چنین شرایطی دروس دانشگاهی فلسفه نیازمند بازبینی اساسی بر اساس اولویت‌های زمانه است. این به‌معنای طرد کامل فلسفه‌ورزی در شیوه‌های رایج نیست، بلکه به معنای ایجاد تغییرات اساسی در اولویت‌بندی‌ها و آگاهی از شیوه‌های نوین است.
 
هادی صمدی
@evophilosophy